سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

زمستان 89 - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

http://enghlab.persianblog.ir




تاریخ : چهارشنبه 89/12/11 | 8:39 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

.parsiblog.com/




تاریخ : چهارشنبه 89/12/11 | 8:34 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

در این جدول فقط نام برخى از سفرهاى پیامبر (ص) به خارج از مدینه بیان شد و به جهت اختصار همه را نیاوردیم . این سیره و روش نمى تواند در مورد رهبرى پس از خود مورد توجه قرار نگیرد. دلسوزى رسول گرامى نسبت به سرنوشت اسلام و مسلمین ، امرى مسلم است و این دلسوزى نصب جانشین را از سوى ایشان امرى لازم مى نماید تا از بروز هر نوع اختلاف پس از خود جلوگیرى نموده و وحدت اسلامى را از گزند تفرقه دور نگه دارد.
قطع نظر از این تحلیل اجتماعى و سیاسى و سنت پیامبر (ص)، تاریخ نیز تاءیید مى کند که پیامبر (ص) رهبر جامعه اسلامى را مشخص نموده است . حضرت نه تنها در اواخر عمر؛ بلکه در طول ایام رسالت و حتى در آغاز ابلاغ اسلام به مردم ، این مسئله را مورد توجه داشت .
هنگامى که از طرف خداوند ماءمور شد تا خویشاوندان نزدیک خود را از عذاب الهى ترسانیده و به اسلام فرا خواند، در مجلسى که گروهى از بنى هاشم حاضر بودند چنین فرمود: ((نخستین کسى که از شما مرا یارى کند برادر و وصى و جانشین من در میان شما خواهد بود.)) و چون على (ع) (که در آن زمان کودکى بیش نبود) رسالت حضرت را تصدیق کرد پیامبر (ص) رو به حاضران فرمود: ((این جوان برادر و وصى و جانشین من است .))(13)
رسول گرامى اسلام در مناسبتهاى مختلف دیگر نیز به جانشینى على (ع) تصریح کرده است ؛ ولى چون هیچ کدام به عظمت حادثه غدیر نیست ، در این فرصت نظرى کوتاه به این جریان مهم مى افکنیم .
واقعه غدیر و نصب جانشین
پیامبر اسلام (ص) در سال دهم هجرى براى انجام حج و تعلیم مراسم آن رهسپار مکه گردید.افراد زیادى به شوق همسفرى با حضرت به حج آمده بودند که تا 000/120 نفر تخمین زده اند.(14) پس از انجام حج به هنگام بازگشت پیامبر (ص) دستور توقف داد و این زمانى بود که حرارت آفتاب بسیار سوزنده و زمین تفتیده بود. رسول گرامى پس از اقامه نماز ظهر بر منبرى که از جهاز شتران درست شده بود قرار گرفت و بعد از حمد و سپاس الهى فرمود: ((هان اى مردم ! نزدیک است که من از میان شما بروم ، مسئولم و شما نیز مسئول هستید... من در میان شما دو چیز گرانبها به یادگار مى گذارم ، چگونه با آنها معامله خواهید کرد؟ یکى کتاب خدا که ثقل اکبر است (و مانند ریسمانى است ) که یک طرف آن به دست خدا و طرف دیگرش به دست شماست ، دیگرى ثقل اصغر است که همان عترت و اهل بیت من است . خدایم به من خبر داده که دو یادگار من تا روز رستاخیز از هم جدا نمى شوند)). در این موقع پیامبر (ص) دست على (ع) را گرفت و بالا برد بطورى که همه مردم او را در کنار پیامبر (ص) دیدند و شناختند و آنگاه فرمود: ((هان اى مردم ! فردى که از خود مؤ منان بر آنها سزاوارتر و اولى است کیست ؟)) یاران جواب دادند: ((خداوند و پیامبر او بهتر مى دانند.)) پیامبر (ص) ادامه داد: ((خداوند مولاى من و من مولاى مؤ منان هستم و بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم . اى مردم ! هر کس من مولا و رهبر او هستم على هم مولا و رهبر اوست .)) پیامبر (ص) این جمله را چند بار تکرار کرد و آنگاه دوست داران على (ع) را دعا، و دشمنان او را نفرین کرد و فرمود: ((پروردگار! على را محور حق قرار ده .)) سپس افزود: ((لازم است حاضران به غایبان خبر دهند و دیگران را از این امر مطلع سازند.)) در این موقع حساس ابن ثابت شاعر رسول خدا (ص) برخاست و این واقعه تاریخى را به زبان شعر بیان کرد که ترجمه دو بیت آن از قرار زیر است : ((پیامبر (ص) به على (ع) فرمود: برخیز که من تو را به پیشوائى مردم و راهنمائى آنان پس از خود برگزیدم . هر کس من مولاى او هستم ، على نیز مولاى اوست . پس پیروان راستین و دوستداران واقعى او باشید.))(15)
سپس پیامبر (ص) به مهاجرین و انصار دستور داد که نزد على (ع) حضور یافته و به او در مورد چنین فضیلتى تبریک گویند. بنابر گفته ((زید ابن ارقم )) که یکى از حاضران در جلسه بوده است ، نخستین کسانى که از مهاجرین و انصار به على (ع) تبریک گفته و به او دست دادند ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر بودند.
اهمیت این حادثه چنان بود که 110 تن از صحابه پیامبر و 84 نفر از تابعین آن را نقل کرده اند.(16) و علماى صاحب اندیشه بسیارى از اهل سنت و شیعه کتابهاى مستقلى در این باب تاءلیف نموده اند که حتى یکى از آن کتب 29 مجلد مى باشد.(17)
علاوه بر تمام سفارشهاى پیامبر براى جانشینى حضرت امیر (ع) پیامبر (ص) هنگام رحلت خود تقاضا مى کند براى او قلم و کاغذى بیاورند تا وصیت نامه اى بنویسد که امت پس از او دچار مشکل و گمراهى نشوند.
بسیار روشن است که وصیت پیامبر (ص) در حین وفات خود به چه امرى مى تواند باشد. مسئله رهبرى بعد از پیامبر (ص) مهمترین امرى بود که در آن روزها ذهن همه مسلمین را به خود مشغول داشت ، آنگاه چگونه ممکن است که شخص پیامبر (ص) از آن غافل باشد؟ اما گروهى که مى دانستند رسول گرامى مى خواهد در وصیت نامه خود به رهبرى على (ع) تصریح نماید و با وجود این توصیه ، دیگر جائى براى آنها باقى نخواهد ماند، مانع از نوشتن این وصیتنامه شدند و شعار ((کتاب خدا؛ قرآن براى ما کافى است ، احتیاجى به وصیت پیامبر نیست )) سر دادند و بر این قناعت ننمودند و جسارت را به آنجا رساندند که رسول خدا را فردى هذیان گو معرفى نمودند.(18)
آرى رسول خدا (ص) مى خواست على (ع) را به عنوان رهبر جامعه اسلامى مشخص نماید تا جلوى اختلاف را گرفته و مردم را در مشکلات سیاسى ، علمى ، اجتماعى ، و دیگر مسائل بى سرپرست نگذارد. و این حقیقتى است که عمر در زمان خلافتش به ابن عباس گفت : ((پیامبر در ایام بیمارى خود مى خواست على را خلیفه گرداند؛ ولى من از آن جلوگیرى کردم .))(19)
رسول گرامى (ص) در مناسبتهاى دیگر رهبرى امام على (ع) را گوشزد مى نمود و بارها به مردم گفت : ((على (ع) امیرالمؤ منین و سید و آقاى مسلمین است .))(20)((على (ع) رهبر هر مؤ من پس از من است .))(21) و گاهى او را ((سید المومنین و امام المتقین )) مى نامید.(22) و نیز او را ((امیر البرره ؛ یعنى رهبر نیکوکاران )) مى خواند.(23)
پیامبر به عایشه فرمود: ((على (ع) سید و سرور عرب است .)) و آنگاه که انصار جمع شدند اضافه نمود: ((اگر به على تمسک جویید هرگز گمراه نمى شوید. او را به احترام من عزیز شمارید که جبرئیل از ناحیه خدا این دستور را به من داده است .))(24)
شخصیت امام على (ع) در زمان پیامبر (ص)
شایسته است قبل از ورود به بحث ((برخورد امام على (ع) با خلفا)) اشاره اى به شخصیت امام در زمان حیات پیامبر (ص) داشته باشیم تا با شناختى بهتر از ایشان ، به تبیین موضعگیرى هاى آن حضرت با خلفا بپردازیم .
((الف : على (ع) در مکه قبل از هجرت ))
1 - سبقت در اسلام 
اول کسى که به پیامبر (ص) ایمان آورد على ابن ابى طالب بود چنانکه مورخین آورده اند که پیامبر (ص) در روز دوشنبه به رسالت برانگیخته شد و فرداى آن روز على (ع ) ایمان آورد.(25) رسول گرامى (ص) در چند جا به این واقعیت اشاره مى کند(26) و امام على (ع) نیز ((سبقت در ایمان )) را از فضایل خود مى شمارد.(27) سیره نویسان و اهل تاریخ امام را به عنوان اولین مسلمان معرفى مى کنند.(28) ایشان اول کسى است که بطور علنى یارى خود را نسبت به پیامبر (ص) اعلام نمود و این در حالى بود که هیچ یک از خویشاوندان ایشان (که در جلسه میهمانى پیامبر شرکت داشتند) حاضر به تصدیق پیامبر (ص) نشدند.(29)
اهمیت سبقت ایمان امام (ع) در آن نیست که ایشان از نظر زمانى اولین مسلمان مى باشد (گر چه خود فضیلتى ارزنده است )؛ بلکه مهم آن است که در زمانى که هیچ یک از مردم هنوز به حقانیت پیامبر (ص) پى نبرده بودند، امام (ع) با بینش عمیق خود آن را درک کرد و به آن ایمان آورد.
علاوه بر این امام على (ع) از دوران کودکى تحت سرپرستى و تربیت پیامبر (ص) قرار گرفت تا کمالات اخلاقى و فضایل انسانى را از ایشان بیاموزد و این از نعمتهاى بزرگ الهى است که نصیب امام شده است تا در آینده بتواند در خط پیامبر قدم بردارد(30) و به تعبیر خود امام ، مانند بچه شترى که تابع مادر خویش است از پیامبر (ص) پیروى مى نموده است .(31)
2- امام على (ع) جان نثار پیامبر (ص)
امام على (ع) در شب هجرت رسول اسلام شجاعتى از خود نشان داد که در طول تاریخ بى نظیر است . سران قریش در یک جلسه عمومى مشورت نمودند که با یورش به خانه وحى ، پیامبر (ص) را نابود نمایند و یا لااقل با زندانى کردن یا تبعید ایشان نداى توحید را خاموش ‍ سازند.(32)
سرانجام تصمیم گرفتند که در یک شب معین ، پیامبر (ص) را در خانه خود به قتل رسانند. پیامبر (ص) به امام على (ع) دستور مى دهند که در منزل بجاى ایشان استراحت نماید و از روپوش سبز رنگ مخصوص ‍ پیامبر (ص) استفاده نماید تا مشرکان از خروج حضرت مطلع نگردند. هنگامى که ماءموران قریش با شمشیرهاى کشیده وارد حجره پیامبر (ص) مى شوند بجاى پیامبر، با امام على (ع) مواجه مى گردند و با دیدن امام نقشه هاى خود را نقش بر آب دیدند و براى یافتن پیامبر (ص) به جستجو پرداختند. این در حالى بود که هر لحظه احتمال مى رفت شمشیرهائى که براى ترور پیامبر (ص) آماده شده بود بر بدن امام على (ع) فرود آید و ایشان را به شهادت برسانند. امام (ع) با این فداکارى بى نظیر جان پیامبر (ص) را از خطر نجات داد.(33)
خداوند در قرآن عمل امام على (ع) را چنین مى ستاید: و من الناس ‍ من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (34) ((در بین مردم کسانى هستند که براى کسب رضایت الهى حاضرند از جان خود بگذرند.))(35)
این فداکارى از زبان خود امام شنیدنى است ، سیوطى اشعارى از حضرت در این زمینه نقل کرده است که ترجمه آن چنین است :
((من جان خود را براى بهترین فرد روى کره زمین و نیکوترین شخصى که خانه خدا و حجر اسماعیل را طواف کرده است سپر قرار دادم . او محمد (ص) بود و من هنگامى که به چنین کارى دست زدم که کافران نقشه قتل او را کشیده بودند؛ اما خداوند وى را از مکر دشمنان حفظ کرد. من شب هنگام در بستر وى خوابیدم و در انتظار حمله دشمن بودم و خود را براى مرگ و اسارت آماده کرده بودم )).(36)
((ب : على (ع) پس از هجرت در مدینه ))
دوران حضور امام در مدینه را، باید دوره درخشندگى شخصیت ایشان دانست . امام در این دوره با آفریدن صحنه هائى پرشکوه ، شخصیت بالنده خود را در معرض دید همگان قرار مى دهد. ایشان در این دهه پرافتخار خویشتن را به عنوان شخصى که مى تواند پس از پیامبر (ص) ابرمرد میدانهاى علمى و جهاد و اجتماع و سیاست باشد و زمام رهبرى جامعه را به دست گیرد، نشان داد. ما گوشه اى از این دوره را در اینجا بیان مى کنیم :
1- فداکارى در میدانهاى جنگ اسلام با کفر
طى مدت حضور پیامبر در مدینه 82 جنگ براى پیامبر (ص) پیش آمد که به گواهى مورخان ، امام (ع) در اکثر آنها (بجز چند مورد انگشت شمار) حضور داشت و در برخى از این نبردها از سوى پیامبر (ص) فرمانده جنگ بود و در بعضى دیگر قهرمان دلاورى بود که با دست وى لشکر کفر منهدم مى گشت . در اینجا به برخى از این افتخارات اشاره مى کنیم :
امام على (ع) قهرمان میدان بدر
در سال دوم هجرى که پیامبر (ص) به قصد گوشمالى قریش ، تصمیم به مصادره کاروان تجارى آنها نمود (گر چه به این هدف دست نیافت ) قریش با لشکرى مجهز شامل هزار نیرو از مکه به قصد حمایت از کاروان خود به راه افتاد. پیامبر (ص) با 313 نفر از مدینه خارج شد و آمادگى براى جنگ نداشت ؛ ولى ناگهان با نیروى قریش که سه برابر سپاه مسلمین بود مواجه گردید.
رسم عرب بر این بود که جنگ را با نبردهاى تن به تن آغاز مى کردند و سپس حمله گروهى صورت مى گرفت . از این رو سه نفر از دلاوران قریش ‍ بنامهاى ((ولید)) و ((عتبه)) و ((شیبه )) به صحنه آمده و در مقابل آنها به ترتیب ((على )) و ((عبیده )) و ((حمزه )) قرار گرفتند. على (ع) و حمزه در همان لحظه نخست رقباى خود را به هلاکت انداختند و سپس به کمک عبیده شتافتند.(37)
با کشته شدن قهرمانان لشکر کفر، دشمن روحیه خود را از دست داده و در پى حمله دسته جمعى لشکر اسلام شکست سختى خورد، بطورى که 70 تن کشته و 70 تن اسیر شدند. و این جنگ براى مسلمین بسیار سرنوشت ساز بود و آنها را به آینده امیدوار ساخت . بسیارى از مقتولین جنگ بدر به دست امام (ع) کشته شدند.(38)
امام على (ع) در جنگ احد
در این جنگ مسلمین به سبب پیروى نکردن از پیامبر (ص) با شکست بزرگى مواجه شدند و اکثر مسلمین پا به فرار گذاشته و پیامبر (ص) را در میان دشمن تنها گذاشتند. چنانچه مورخین گفته اند اگر دفاع على ابن ابى طالب از جان پیامبر (ص) نبود نور وجود ایشان خاموش مى گشت .
ابن اثیر مى نویسد: ((پیامبر (ص) از هر طرف مورد هجوم دسته هائى از لشکر قریش قرار گرفت ، هر گروهى که به آن حضرت حمله مى کردند على (ع) به فرمان پیامبر (ص) به آنها حمله مى برد و با کشتن بعضى از آنها بقیه متفرق مى شدند و این جریان چند بار در احد تکرار شد. به پاس این فداکارى ، امین وحى نازل شد و ایثار على (ع) را ستود و گفت : این نهایت فداکارى است که او از خود نشان مى دهد. رسول خدا (ص) فرمود: انه منى و انا منه : ((على از من است و من از اویم . آنگاه ندائى برخاست که همه مردم آن را شنیدند: ((لا سیف الا ذوالفقار و لا فتى الا على )) شمشیرى چون ذوالفقار و جوانمردى همچون على (ع) نیست .))(39)
قرآن کریم این جریان را یادآور مى شود آنجا که مى فرماید: اذ تصعدون و لا تلوون على احد و الرسول یدعوکم فى اخریکم (40) ((به یاد آورید زمانى که از کوه بالا رفته و فرار مى کرده و به عقب ماندگان نگاه نمى کردید و پیامبر (ص) شما را از پشت سر صدا مى زد؛ ولى اعتنا نمى کردید.))
این آیه اشاره دارد به آنچه واقدى نقل کرده که پیامبر (ص) افرادى را با اسم صدا مى زد و مى فرمود: ((الىّ یا فلان )) (فلانى ! نزد من آى !) ولى هیچ کس به نداى پیامبر (ص) جواب مثبت نمى داد.(41)
ابن ابى الحدید آورده است که شخصى در بغداد کتاب ((مغازى واقدى )) را تدریس مى کرد. یک روز هنگامى که سخن محمد ابن مسلمه مطرح شد که او گفته : ((من در روز احد با چشمان خود دیدم که گروهى از مسلمانان از کوه بالا مى رفتند و پیامبر (ص) با جمله ((الىّ یا فلان )) آنها را صدا مى زد؛ ولى جواب مثبت نمى دادند.)) استاد فرمود: مراد از ((فلان )) همان کسانى هستند که پس از پیامبر به حکومت رسیدند و راوى به جهت ترس ! به اسم آنها تصریح نمى نماید.(42)
درستى این سخن را روایتى که مورخین درباره انس ابن نضر (از مجاهدین احد) نقل کرده اند تایید مى کند. او گوید: ((گروهى را که در بین آنان عمر ابن خطاب و طلحه بن عبیدالله بودند دیدم در گوشه اى نشسته و در فکر نجات خود هستند و چنین استدلال مى کنند که پیامبر (ص) کشته شده و دیگر نبرد فایده اى ندارد. به آنها گفتم : اگر پیامبر کشته شده خداى او زنده است ، برخیزید و در راهى که او کشته شما هم شهید شوید.))(43) در این میان فرار عثمان و شرکت نکردن او در جنگ احد مسلم است(44) و واقدى عمر را نیز از فراریان مى شمرد(45) همچنانکه عمر خود به فرار خویش اعتراف داشت و ابوبکر نیز به آن اقرار مى نمود.(46)
امام على (ع) خود این واقعه را چنین بیان مى کند: ((هنگامى که قریش ‍ بر ما حمله کردند انصار و مهاجرین راه خانه خود را گفتند. من با وجود هفتاد زخم ، از پیامبر (ص) دفاع کردم .))(47)
على (ع) تنها مرد میدان احزاب 
در جنگ خندق سپاه اسلام با جمعیتى حدود سه هزار نفر در مقابل لشکر کفر که متجاوز از ده هزار نفر بودند قرار گرفت . کفار به علت وجود خندقى که دور شهر بوسیله مسلمانان حفر شده بود، نتوانستند به شهر مدینه دسترسى یابند. از این رو شهر مدینه را محاصره کرده و این محاصره یک ماه طول کشید. سرانجام شش نفر از قهرمانان قریش ‍ توانستند بوسیله اسبهاى خود به آن طرف خندق نفوذ کنند که یکى از آنان ((عمرو ابن عبدود)) بود او دلاورترین جنگجوى عرب به حساب مى رفت .(48)وى مانند شیر مى غرید و مبارز مى طلبید؛ اما چنان ترسى از وى در دل مسلمانان جاى گرفته بود که گوئى زبانها براى جواب دادن به او لال گشته بودند(49) و هر چند پیامبر (ص) از مسلمین مى خواست شخصى به میدان رود و با او مبارزه نماید، هیچ کس حاضر نشد تا در این نبرد سرنوشت ساز شرکت کند. تنها کسى که سه بار آمادگى خود را براى این مبارزه اعلام نمود على (ع) بود. عمرو مرتب نعره مى کشید. وقتى براى بار سوم عمرو مبارز طلبید پیامبر (ص) به على ابن ابى طالب اجازه مبارزه داد و فرمود: ((تمام ایمان در مقابل تمام کفر قرار گرفت .))(50) امام (ع) ((عمرو)) را به قتل رسانید و با نشان دادن این شجاعت و دلاورى پنج قهرمان دیگر نیز پا به فرار گذاشتند. مرگ عمرو سبب تضعیف روحیه لشکر کفر گردید و پس از اندکى ، همگى پا به فرار گذاشتند.
اهمیت عمل امام را مى توان از سخن پیامبر (ص) دریافت که فرمود: ((ضربت شمشیر على (ع) در روز خندق از عبادت جهانیان ارزشمندتر است .))(51)
على (ع) تعیین کننده سرنوشت جنگ خیبر
در جریان جنگ خیبر، مسلمین بسیارى از دژهاى دشمن را به تصرف در آوردند؛ ولى دژ ((قموص )) هشت روز در محاصره سپاه اسلام بود و نتیجه اى حاصل نشد. پیامبر (ص) بر اثر سردرد شدید نتوانست فرماندهى سپاه را به عهده بگیرد. هر روز یکى از اصحاب را به فرماندهى سپاه برمى گزید. روزى پرچم را به دست ابوبکر داد و روز بعد به عمر سپرد؛ لکن بدون هیچگونه پیشرفتى بازگشتند. پیامبر (ص) که از ادامه این وضع ناراحت بود فرمود: ((فردا پرچم را به دست کسى مى دهم که هرگز از نبرد نمى گریزد و پشت به دشمن نمى کند. او کسى است که خدا و رسول خدا او را دوست دارند و خداوند این دژ را به دست او مى گشاید.)) فردا صبح على (ع) را طلبید و پرچم را به وى سپرد و امام (ع) پس از کشتن مرحب یهودى و برادرش ، درب قلعه را از جاى کند و دشمن را شکست داد و اسلام از شر این دشمنان کینه توز نجات یافت .(52)
2- على (ع) نفس پیامبر (ص)
هنگامى که مسیحیان نجران به مدینه آمده و پس از مذکرات مفصل با پیامبر (ص) حاضر به قبول اسلام نشدند، آمادگى خود را براى مباهله (نفرین کردن ) اعلام کردند. آیه مبارکه مباهله نازل شد و خداوند دستور داد که پیامبر (ص)(53) براى مباهله حاضر شود. قرآن در این آیه على (ع) را نفس پیامبر معرفى مى کند چنانچه مفسران و محدثان نیز به آن اشاره کرده اند.(54) پیامبر (ص) در موارد دیگرى نیز امام على (ع) را به عنوان نفس خود معرفى کرده است .(55)
3- على (ع) برادر پیامبر
پیامبر (ص) هنگامى که به مدینه وارد شدند دستور دادند مسلمانان هر یک براى خود برادرى انتخاب کند و از این طریق علاوه بر ایجاد حس ‍ کمک و همدردى بین مسلمین ، اتحاد آنها را حفظ کرده و بر آتش کینه هاى جاهلى آب سردى بریزد. رسول گرامى براى هریک از مسلمین برادرى تعیین نمود و سرانجام على (ع) را به عنوان برادر خود معرفى نمود و با جمله ((انت اخى فى الدنیا و الاخرة )) منزلت ایشان را به مسلمین گوشزد نمود.(56)
4- على (ع) داماد رسول اکرم 
از پیامبر خدا (ص) تنها یک دختر باقى مانده بود و همه سران و بزرگان مسلمین خواستار ازدواج با وى بودند. عده اى نظیر ابوبکر و عمر و... به خواستگارى زهرا آمدند؛ ولى رسول گرامى مى فرمود: ((درباره آینده چ (ع) منتظر وحى است .)) و اینگونه به آنان پاسخ منفى مى داد. آنها نزد على (ع) آمده ، گفتند که پیامبر (ص) تصمیم در مورد ازدواج دختر خود را منوط به اذن خداوند مى داند. اگر تو از فاطمه (علیها السلام ) خواستگارى کنى ، ممکن است رسول خدا (ص) بپذیرد. امام (ع) نزد پیامبر (ص) آمده و با یادآورى خویشاوندى و پایدارى خود در راه دین و جهاد در پیشبرد اسلام خواستار ازدواج با زهرا مى شود و پیامبر مى پذیرد.(57)
5- على (ع) کاتب وحى 
هنگام نزول قرآن یکى از کارهاى مهم امام (ع) نوشتن قرآن بود، بعلاوه تنظیم اسناد سیاسى و نامه هاى پیامبر (ص) به دست مبارک امام (ع) صورت مى گرفت که از آن جمله مى توان به نوشتن صلح نامه حدیبیه اشاره نمود. ((ابن عبد ربه )) گوید: ((هر گاه على (ع) یا عثمان نبودند دیگران به نوشتن وحى مى پرداختند.))(58) امام کتابهائى به املاى پیامبر (ص) نوشته اند که اهل حدیث و تاریخ به آن اشاره نموده اند.(59)
6- على (ع) بهترین قاضى در زمان پیامبر (ص)
امام (ع) در زمان پیامبر (ص) به عنوان بهترین قاضى معرفى شده است و از پیامبر (ص ) حدیث ((اقضاکم على )) در مورد آن حضرت رسیده است . یکبار هم پیامبر (ص) وى را به عنوان قاضى به سمت گروه ((نمیر)) مى فرستد و به برکت دعاى پیامبر، امام هرگز در قضاوت شک نمى کرد.(60)
7- علم امام على (ع)
امام على (ع) اعلم اصحاب رسول خدا بوده است . به تاریخ نگاهى بیندازد هیچگاه امام به احدى از صحابه براى حل یک مشکل علمى مراجعه نکرده است ؛ بلکه این صحابه بودند که در مسائل مختلف ، اعم از احکام شرعى ، قضاوت ، تفسیر آیات و دگر مشکلاتشان به امام (ع) مراجعه مى کردند و شعار بعضى این بود: ((اگر على (ع) نبود ما هلاک مى شدیم .)) برخى از مراجعات صحابه به آن حضرت را در همین کتاب خواهیم آورد.
چون به اینجا رسیدیم دیدگاه پیامبر (ص) و برخى صحابه را در مورد علم امام (ع) مطرح مى کنیم .
دیدگاه پیامبر (ص) درباره علم على (ع)
1- پیامبر اکرم (ص) به فاطمه زهرا فرمود: انى زوجتک اول المسلمین اسلاما و اعلمهم علما.(61) ((من تو را به ازدواج کسى در آوردم که اولین فرد مسلمان و عالم ترین آنهاست .))
2- پیامبر (ص) نه تنها در زمان خود، على (ع) را اعلم صحابه مى دانست بلکه فرمود: ((اعلم امتى من بعدى على بن ابیطالب .))(62) ((بعد از من هم اعلم امت من است .))
3- على (ع) در شهر علم پیامبر است . پیامبر دسترسى مردم به دانش ‍ خود را از طریق دست یافتن به دانش امام على ممکن مى داند؛ زیرا مى فرماید: ((انا مدینة العلم و على بابها.))(63)
نظریه صحابه درباره علم امام
اصحاب رسول خدا نیز امام را اعلم از همه صحابه مى دانستند. برخى از آن نظریات چنین است :




تاریخ : دوشنبه 89/11/25 | 12:35 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

امام (ع) که از ملازمان پیامبر (ص) و از کسانى است که همواره در ایام بیمارى پیامبر (ص) در خانه ایشان بوده است ، بارها بیان نموده که پیامبر (ص) ابوبکر را براى اقامه نماز تعیین نکرد؛ بلکه عایشه به موذن پیامبر (بلال ) گفت : پیامبر (ص) امر کرده است که ابوبکر نماز گذارد.
ابن ابى الحدید مى گوید: ((على (ع) بارها این مطلب را براى یاران خود بیان مى نمود و مى افزود: پیامبر (ص) چون دید عایشه و حفصه سعى در تعیین پدران خود دارند به آنها گفت : شماها مانند زنانى هستید که اطراف یوسف بودند. پیامبر (ص) براى رفع این توطئه ، خود به مسجد آمد تا ابابکر را کنار بزند. سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: وقتى استادم سخن على (ع) را برایم نقل کرد به او گفتم : آیا عایشه ابابکر را براى نماز تعیین کرده بود؟ استادم جواب داد: این سخن من نیست ؛ اما على (ع) چنین مى گوید. من در آنجا حاضر نبودم ، ولى وى حاضر بوده است .))
از داخل منزل پیامبر (ص) همسران ایشان در پى تعیین خلیفه براى حضرت بودند و در بیرون از منزل پدرهاى آن دو همسر!
با روشن شدن اینکه نماز ابابکر با فرمان پیامبر نبوده است جعلى بودن برخى از روایات منسوب به امام على (ع) آشکار مى شود. اهل سنت از ایشان چنین نقل کرده اند:((هنگامى که پیامبر (ص) رحلت نمود ما دقت کردیم و دیدیم پیامبر (ص) ابابکر را براى نماز مقدم داشته است ، ما هم او را براى رهبرى در امور دنیا پذیرفتیم ؛ زیرا پیامبر (ص) وى را براى دین ما پسندیده بود.))
این روایات در عصر اموى براى توجیه خلافت خلفا ساخته شد و سپس ‍ آنرا به امام على (ع) نسبت دادند و مشابه آن در روایات بسیار است .
2- ممانعت از نوشتن وصیت پیامبر (ص)
از طرف دیگر پیامبر (ص) در ایام بیمارى خود درخواست قلم و دوات مى کند تا وصیتى نماید که مردم بعد از ایشان گمراه نشوند. ناگفته معلوم بود که پیامبر (ص) چه وصیتى را در نظر دارد. رهبر جامعه اسلامى در اندیشه رهبرى امت بعد از خویش بود و تصمیم بر تعیین کسى گرفته بود که بارها بر جانشینى وى تاکید کرده بود. همینجا بود که عمر مانع از نوشتن این وصیت نامه بسیار مهم مى شود و مى گوید: ((بیمارى بر پیامبر (ص) غلبه کرده است . او هذیان مى گوید. قرآن پیش شماست ، کتاب آسمانى ما را کافى است .))سخن وى در بین صحابه مورد گفتگو قرار گرفت . گروهى با وى مخالفت کرده و گفتند حتما باید دستور پیامبر (ص) اجرا گردد، بروید کاغذ و قلم بیاورید تا آنچه مورد نظر اوست نوشته شود؛ ولى برخى جانب عمر را گرفتند. پیامبر (ص) که از سخنان جسارت آمیز آنان سخت ناراحت بود فرمود: برخیزید و خانه را ترک کنید.
ابن عباس در حالى که مى گریست از آن روز یاد مى کرد و مى گفت : بزرگ ترین مصیبت براى اسلام این بود که اختلاف صحابه ، مانع از نوشتن نامه پیامبر (ص) گردید.
البته منطق عمر که دم از کفایت قرآن مى زد، نزد همه مسلمین مردود است ؛ زیرا کتاب بدون سنت هیچیک از فرق اسلامى تنها منبع شناخت دین محسوب نمى شود؛ بلکه براى شناخت اسلام و احکام دین ، هم به قرآن احتیاج است و هم سنت را نیاز داریم .
جریان این واقعه دردناک را از زبان عمر در گفتگویش با ابن عباس ‍ مى شنویم . ابن عباس مى گوید: ((در یکى از سفرهاى شام همراه عمر حرکت مى کردم که در بین راه من و او تنها شدیم و شخص دیگرى در نزدیکى ما نبود. عمر رو به من کرد و گفت : من از پسر عمویت (على ) گله دارم ؛ زیرا از او خواستم در این سفر با من بیابد؛ ولى قبول نکرد. او را همواره ناراحت مى بینیم ، به نظر تو سبب ناراحتى وى چیست ؟ گفتم : شما خود بهتر مى دانید. گفت : به نظر من به جهت از دست دادن خلافت ناراحت است . گفتم : بله همینطور است ؛ زیرا وى معتقد است که پیامبر (ص) وى را نامزد رهبرى نموده است . عمر گفت : گر چه پیامبر چنین تصمیمى داشت ؛ ولى خداوند چیز دیگرى مى خواست . پیامبر مى خواست على (ع) را در ایام بیماریش مطرح سازد؛ ولى من از آن جلوگیرى نمودم .))
3- انکار رحلت پیامبر (ص) توسط عمر
هنگامى که پیامبر (ص) دار فانى را وداع گفت ابابکر در مدینه حاضر نبود؛ بلکه به منزل خود در ((سنح )) در نیم فرسخى مدینه رفته بود. عمر براى آنکه کسى به فکر خلافت و تعیین رهبر نیفتد فورا رحلت پیامبر (ص) را انکار نموده و در حالى که شمشیر خود را کشیده بود مى گوید: ((اگر کسى بگوید پیامبر (ص) مرده است او را با شمشیرم خواهم کشت .)) و کسانى را که به مرگ پیامبر (ص) اعتراف کنند منافق مى نامد و به تلاوت آیه هاى قرآن توسط یکى از صحابه که دلالت بر مرگ پیامبر (ص) مى کند اعتنا نمى نماید. و نه آنکه رحلت پیامبر را باور نداشته باشد؛ بلکه خود سخنان پیامبر (ص) را درباره نزدیک بودن مرگش از زبان خود ایشان شنیده است  و در مراسم وصیت پیامبر (ص) در مورد مراسم دفن خود و محل دفن و خداحافظى با اصحاب خود حاضر بوده و با چشم خود دیده است که پیامبر (ص) دستمالى بر سر بسته و در مسجد حاضر شده و از مسلمین طلب حلالیت مى کند و ابابکر از اینکه پیامبر (ص) خبر از مرگ خود مى دهد به گریه مى افتد. عمر با آنکه این مسائل را مى داند باز رحلت پیامبر را انکار مى کند؛ اما به محض ورود ابابکر به خانه پیامبر (ص) و تلاوت همین دو آیه ، ساکت مى شود و آنگاه در حالى که چنان وحشت زده شده که قدرت راه رفتن ندارد، گوید: گویا این آیه را قبلا نشنیده بودم .
آیا همین دو آیه نبود که قبلا در همین خانه پیامبر (ص)، توسط یکى دیگر از مسلمین خوانده شده بود؟ آیا تلاوت آیه از عمرو بن زائده با تلاوت آن توسط ابابکر تفاوت داشت ؟! باید گفت حقیقت چیز دیگرى بود. او به دنبال این هدف بود که با سر پوش گذاشتن بر رحلت پیامبر (ص) مردم به فکر جانشین براى حضرت نیفتند. او منتظر ورود ابابکر به مدینه بود و طبق نقل برخى مورخین به محض ورود ابابکر به مدینه و تلاوت آیه هاى مذکور عمر او را نامزد رهبرى نمود و از مردم خواست با او بیعت نمایند.
او به این حقیقت در زمان حکومت خود اعتراف کرده آنجا که درباره سقیفه سخن مى گوید چنین ابراز داشته : ((من مى ترسیدم که اگر از مردم جدا شوم با فرد دیگرى (جز ابابکر) بیعت کنند.))
4- پیام سرى عمر به ابابکر
هنگامى که مردم در سقیفه بنى ساعده جمع شده ، در مورد خلافت سخن مى گفتند، عمر خبردار مى شود و در این زمان ابابکر داخل منزل پیامبر (ص) حاضر است . عمر به کنار منزل پیامبر مى آید و پیکى را سراغ ابابکر مى فرستد؛ ولى خود به منزل وارد نمى شود تا قضیه لو نرود. ابابکر جواب مى دهد که فعلا کار دارم . بار دوم شخصى را به دنبال ابابکر مى فرستد و پیغام مى دهد که جریان مهمى است و حضور تو لازم است . ابابکر بیرون مى آید و به اتفاق اباعبیده جراح به سوى سقیفه حرکت مى کنند.
هنگام ورود با جلسه انصار مواجه مى شوند که درباره خلافت سعد ابن عباده سخن مى رانند. عمر تصمیم مى گیرد که سخن بگوید، ابابکر مى گوید: ساکت شو! من حرف مى زنم ، عمر فورا جواب مى دهد: من خلاف دستور خلیفه پیامبر عمل نخواهم کرد.
عجبا! هنوز یک نفر با ابابکر بیعت نکرده است ، هنوز حاضرین در حال مشورت در مورد رهبرى سعد مى باشند، تازه ابابکر مى خواهد انصار را قانع سازد، با ناگاه عمر وى را خلیفه پیامبر (ص) مى خواند.
5- پاس دادن حکومت به همدیگر
ابابکر سعى دارد انصار را قانع سازد که رهبرى را مهاجرین به عهده بگیرند و انصار وزیر و مشاور حکومت باشند و در ضمن عمر و اباعبیده را براى خلاف نامزد مى نماید؛ ولى خود را مطرح نمى کند.
بعد از سخنرانى ابابکر، عمر جلو آمده و مى گوید: ((دستت را بده تا با تو بیعت کنم .)) ابابکر مى گوید: ((نخیر من با تو بیعت مى کنم )) هر کدام خلافت را به دیگرى پاس مى دهد تا آنجا که عمر با ابابکر بیعت مى نماید.
6- ایجاد جو ارعاب و خفقان توسط عمر
هنگامى که حباب ابن منذر به مخالفت بر مى خیزد و انصار را به مقاومت در مقابل رهبرى مهاجرین فرا مى خواند، عمر او را تهدید به قتل مى کند و به او حمله مى نماید.و سپس وى را دستگیر کرده و لگدى بر شکمش مى کوبند و در دهانش خاک مى ریزند. سپس سراغ سعد ابن عباده که یکى دیگر از مخالفین است مى روند و عمر فریاد مى زند: ((بکشید سعد را، خدا او را بکشد، او منافق و فتنه جو است .))و بعد از گرفتن بیعت براى ابابکر نزد سعد مى آید و مى گوید: ((مى خواستم تو را لگدمال کنم بطورى که اعضایت متلاشى شود.)) در همان جلسه به ابابکر پیشنهاد مى دهد که سعد را تحت فشار قرار دهد تا بیعت کند و او را تهدید مى کنند که در صورت کوچکترین مخالفتى ترور خواهد شد.بعد از آنکه با ابابکر بیعت کردند و از سقیفه خارج شدند عمر جلوى او شتابان مى رود و براى گرفتن بیعت از مردم فریاد مى کشد، و چون سلمان فارسى با بیعت با ابابکر مخالفت مى ورزد به گردن وى مى کوبند چنانکه مانند چغندر قرمز مى شود.و هنگامى که با مخالفت زبیر مواجه مى شود که با شمشیر کشیده خواستار بیعت با على (ع) است ، عمر فریاد مى زند: ((این سگ را بگیرید.)) او را مى گیرند و شمشیرش را به سنگ مى زنند تا مى شکند. و چون عده اى در خانه على (ع) براى اعتراض به بیعت با ابابکر متحصن مى شوند، عمر تهدید مى کند که خانه را آتش مى زند.
این گوشه اى از جو ارعاب و تهدید بود که عمر در آنروز ایجاد کرد تا بتواند براى ابابکر بیعت بگیرد. ابن ابى الحدید مى گوید: ((اگر عمر نبود حکومت ابى بکر پا نمى گرفت .)).
و از این رو نمى توان پذیرفت که بیعت مردم با ابابکر از روى رضایت و میل نفس بوده است . مردم کوچه و بازار مى دیدند در صورت تخلف از بیعت ، امکان قتل و تخریب و سوزاندن منزل مسکونى آنها وجود دارد؛ لذا به زور بیعت مى کردند. آنجا که دختر پیامبر و تنها یادگار او مصونیت ندارد، آنجا که برادر پیامبر؛ على (ع) مورد تهدید واقع مى شود، آنجا که سعد ابن عباده ، رئیس خزرج امنیت ندارد، مردم عادى چه اطمینانى از ترور و شکنجه دارند.
براء ابن عازب از اصحاب رسول خدا مى گوید: ((ابابکر و عمر و اباعبیده و گروهى از اصحاب سقیفه وارد مسجد شدند و هر کس را مى دیدند مى زدند و به پیش مى کشیدند و دست او را جلو آورده و بر دست ابى بکر مى کشیدند، مى خواست یا نمى خواست .))
این انتخاب عجولانه و از روى جو ارعاب و خفقان بود که بعدها ابابکر آن را امرى ناگهانى و بدون مشورت با مردم دانست . و نیز نمى توان قبول کرد که این بیعت مورد قبول مهاجرین و انصار بوده است ، انصار شعار ((منا امیر و منکم امیر)) سر دادند و سعد ابن عباده بیعت ننمود و سرانجام نیز به علت همین عمل توسط عمر ترور شد و بنى هاشم و از همه مهم تر على (ع) و زبیر و عباس (عموى پیامبر (ص)) با آن مخالف بودند و به مدت شش ماه بیعت نکردند؛لذا سخن برخى که بیعت با ابابکر را مورد اتفاق مسلمین دانسته اند مخدوش به نظر مى رسد.
7- تقسیم حکومت 
شاهدى دیگر بر تبانى ابابکر و عمر و ابوعبیده براى تصاحب حکومت آن است که به محض تثبیت خلافت ابابکر، حکومت را بین خود تقسیم کردند. عمر مى گوید: ((قضاوت با من .)) و ابو عبیده مى گوید: ((رسیدگى به امور مالى با من .))
در جریان سفر عمر به شام وقتى به منطقه سَرغ  رسید به او خبر دادند در شام بیمارى وبا شیوع دارد و روزانه گروهى را از بین مى برد. عمر مى گوید: اگر من بمیرم و ابوعبیده زنده باشد او را جانشین خواهم ساخت و اگر ابوعبیده فوت کرده باشد معاذ ابن جبل را خلیفه خواهم ساخت .این سخن هنگامى که با جریان سقیفه کنار هم گذاشته شود بوى تبانى مى دهد؛ زیرا مهم ترین افرادى که در جریان سقیفه و پس ‍ از آن از نامزدى ابابکر براى خلافت حمایت مى کردند عبارت اند از عمر، ابوعبیده جراح ، سالم و معاذ ابن جبل .
ابو عبیده در زمان ابابکر مسئول امور مالى و نیز حاکم شام بوده است و در زمان عمر نیز، حکومت شام را در دست داشته و تا هنگام مرگ ، این پست در اختیار او بوده است .
معاذ ابن جبل نیز از طرف عمر بعد از مرگ ابوعبیده حاکم شام مى گردد و نیز عمر وى را نامزد رهبرى پس از خود مى نماید. جالب است اگر بدانیم معاذ از انصار و از طایفه خزرج مى باشد. عمر که در جریان سقیفه حکومت را از آن مهاجرین مى دانست .
در اینجا به خاطر خوش خدمتى معاذ وى را نامزد رهبرى مى نماید.
وى نه تنها معاذ؛ بلکه ((سالم )) را نیز براى رهبرى شایسته دانست و گفت : اگر ((سالم )) زنده بود وى را انتخاب میکردم  حال آنکه سالم از اهل فارس و ایرانى بود.خلیفه ثانى گویا فراموش ‍ کرده بود که در جریان سقیفه ، حکومت را حق قریش مى دانست و به خویشاوندى پیامبر (ص) استدلال مى کرد. در اینجا ((سالم )) را نیز لایق خلافت دانست !
عمر خود احتیاج به توضیح ندارد که در زمان ابابکر، امر قضاوت را به عهده مى گیرد و هنگام مرگ خلیفه اول ، با توصیه وى به حکومت مى رسد؛ بلکه در زمان خود ابابکر نیز حاکم اصلى عمر بود؛ لذا در بسیارى از موارد بر خلاف دستور ابابکر عمل مى کرد و حتى نوشته اى که به امضاى خلیفه بود پاره مى نمود و ابابکر نیز با او مخالفت نمى کرد. چند نمونه از این برخوردها را ذکر مى کنیم :
1- فاطمه (س ) نزد ابابکر آمد و فرمود: پدرم فدک را به من بخشیده است و على (ع) و ام ایمن نیز بر آن شهادت دادند. ابابکر گفت : تو به پدرت دروغ نمى بندى . آنگاه سند آن را نوشت و به فاطمه داد. فاطمه در راه بازگشت به منزل با عمر برخورد مى کند. وى نامه را مى گیرد و نزد ابابکر مى آورد و ضمن توبیخ ابابکر آن نامه را در حضور ابابکر پاره مى کند.
2- یکى از مصارف زکات ((مولفة قلوبهم ))مى باشد؛ یعنى به کافرهائى که در جنگها به نفع اسلام عمل کنند و یا لااقل با گرفتن پول حاضرند به دشمنان اسلام کمک ننمایند، مى توان زکات داد. این مال در زمان پیامبر (ص) پرداخت مى شد. بعد از ایشان عده اى از کفار آمدند و این سهم را طلب کردند و ابابکر دستور داد که سند آن را بنویسند و به آنها بدهند، آنها نامه را گرفته و براى تاءیید نزد عمر آوردند. وى آن نامه را پاره کرد. آنها نزد ابابکر آمدند و گفتند: ((آیا تو خلیفه اى یا عمر؟)) وى پاسخ داد: عمر!
3- ابابکر مالیات بحرین را به دو نفر بنام ((زبرقان )) و ((اقرع )) بخشید تا آنها در عوض از ارتداد قوم خود جلوگیرى کنند. خلیفه دستور نوشتن سند را صادر کرد و عده اى بر آن شهادت دادند. وقتى نامه را نزد عمر بردند آنرا پاره کرد. طلحه از این جریان ناراحت شد به ابابکر گفت : ((آیا تو خلیفه اى یا عمر؟)) جواب داد: عمر!
4- دو نفر نزد ابابکر آمده و از او قطعه زمینى براى کشاورزى خواستند. ابابکر نظر اطرافیان حاضر در جلسه را پرسید، هیچکس مخالفت نکرد؛ لذا سند آنرا به آنها داد. آن سند را نزد عمر بردند. او سند را گرفته و پاره کرد و در حالى که خشمناک بود نزد ابابکر آمد و گفت : ((آیا این زمین از آن تو بود یا از مال مسلمانان ؟)) ابابکر جواب داد: ((مال مسلمین بود؛ ولى من با اطرافیانم در این زمینه مشورت کردم )) عمر در رد وى گفت : ((آیا با همه مسلمانان مشورت کردى و همه به این عمل راضى هستند؟)) ابوبکر گفت : ((من که از اول گفتم تو براى خلافت سزاوارتر از من هستى ؛ ولى تو مرا به پذیرش آن مجبور نمودى .))
جا دارد از خلیفه دوم سئوال شود: شما که امروز اینقدر دم از شورا مى زنید و براى قطعه زمینى مشورت با همه مسلمانان را لازم مى دانید، در جریان سقیفه که مسئله رهبرى مسلمانان در میان بود (که از نظر اهمیت قابل مقایسه با بخشیدن چند قطعه زمین نیست ) چگونه بدون مشورت با مسلمانان ، ابابکر را انتخاب کردید؟(خلیفه دوم به این واقعیت اعتراف مى کرد که انتخاب ابابکر بدون نظرخواهى از مردم بوده است و خواستار اعدام کسانى شد که بعدها به چنین انتخابى دست زنند.(وى در دوران زمامدارى خود فریاد مى زد: هر کس با فردى بدون مشورت ، بى ارزش است .در جریان سقیفه همه مسلمین حاضر نبودند و از افراد موجود نیز همه موافق نبوده و به ابابکر راءى ندادند؛ بلکه تنها با راءى 5 نفر انتخاب شد که عبارت بودند از عمر، ابوعبیده جراح ، بشیر ابن سعد، سالم ، اسید ابن خضیرو به عبارت دیگر از همه حاضرین در سقیفه نظر خواهى نشد و بسیارى نیز راءى ندادند.
استقلال عمر در برابر خلیفه اول بجائى رسید که به فرمان او گوش ‍ نمى داد چنانکه قضاوت خلیفه را در مورد فرزندش عاصم نپذیرفت . آنجا که ابابکر حکم کرد حق نگهدارى کودکش (عاصم که عمر مادر او را طلاق داده بود) با مادر بزرگش باشد. عمر با وجود حکم ابابکر، آن را رد نمود و فرزندش را گرفت .و از این رو اشعث ابن قیس به عمر گفت : ((سر آنکه من نسبت به ابابکر نافرمانى مى کنم آن است که تو دستورهاى او را زیر پا مى گذارى .)) پس از بیان این مطالب به صحت کلام امام على (ع) که حمایت عمر از ابابکر را یک توطئه قبلى مى داند پى مى بریم . قرار بر این است که اول ابابکر خلیفه گردد و سپس ‍ بعد از خود، عمر را جانشین خویش سازد.
بلاذرى مى گوید: ((چون على (ع) از بیعت با ابابکر سر باز زد عمر را سراغ على (ع) فرستاد و دستور داد که او را با خشونت هر چه تمامتر نزد من بیاور. چون عمر به سوى على (ع) آمد بین آنها مشاجره لفظى در گرفت ، امام على (ع) به او فرمود: از پستان خلافت بدوش که نیمى از آن (خلافت و حکومت ) از آن توست ، بخدا قسم ! سبب پافشارى تو بر رهبرى ابابکر آن است که بعدا حکومت را به تو واگذار کند.))
امام (ع) در روزهاى اول خلافت خود خطبه اى ایراد کرد که به شقشقیه معروف است . در آن خطبه نیز به تبانى خلفا در این زمینه اشاره مى کند و مى فرماید: مضى الاول لسبیله فادلى بها الى فلان بعده ... فیا عجبا! بینا هو یستقیلها فى حیاته اذ عقدها لاخر بعد وفاته لشد ما تشطرا ضرعیها. ((ابابکر فوت نمود و هنگام مرگش حکومت را به عنوان رشوه  به عمر واگذار کرد. اوه ! بسیار عجیب است ، او که در زمان حکومتش از مردم مى خواست عذرش را بخواهند و استعفایش را بپذیرند، خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى دیگرى (عمر) عقد بست . این دو، منافع خلافت را بین خود تقسیم نمودند.))
و بدین گونه ابابکر زحمات عمر را ارج نهاد و در بستر بیمارى ، عثمان را احضار نمود و به او دستور داد که چنین بنویس : ((این عهدنامه اى است که عبدالله ابن عثمان ه مسلمانان در آخرین لحظه زندگى دنیا و نخستین مرحله آخرت مى نویسد...)) سخن خلیفه که به اینجا رسید بیهوش شد. عثمان ادامه داد: ((پس از خود، فرزند خطاب را جانشین خود قرار داد.)) چیزى نگذشت که خلیفه به هوش آمد و عثمان نوشته خود را براى وى خواند که در آن به جانشینى عمر تصریح داشت . ابابکر از عثمان پرسید: چگونه جواب داد: مى دانستم که به غیر او نظر ندارى !!
امام نه تنها بیعت با ابى بکر را بر پایه ساخت و ساز مى دانست ؛ بلکه در مورد انتخاب عثمان نیز چنین نظرى داشت . مى دانیم که در جریان شورى ، عبدالرحمن به نفع عثمان راءى داد و وى انتخاب شد. امام (ع) معتقد بود انگیزه عبدالرحمن این بوده که عثمان پس از خود وى را به عنوان خلیفه نصب نماید و چون عبدالرحمن ، شوهر خواهر عثمان بوده است به نفع وى راءى داده است .
بعد از آنکه عبدالرحمن با عثمان بیعت کرد امام فرمود: ((این اولین روزى نیست که علیه ما هم داستان شده اید. ما صبر مى کنیم و از خدا علیه شما کمک مى طلبیم . تو عثمان را به حکومت گماردى تا آن را به تو باز گرداند.))
امام (ع) هنگام بیعت با عثمان ، این زمزمه را بر لب داشت : ((این یک نیرنگ و خدعه است ، نیرنگى بزرگ !))




تاریخ : دوشنبه 89/11/25 | 12:19 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

- عایشه با آن کینه و عداوتى که نسبت به حضرت على (ع) دارد تا جایى که حاضر به جنگ با ایشان مى شود از کتمان علم و دانش آن بزرگوار عاجز است و هموست که مى گوید: ((على اعلم الناس ‍ بالسنة .)) ((على آگاه ترین مردم به سنت رسول خدا است .))وى با این کلام امام را از دیگر خلفا و حتى پدر خود عالم تر مى داند.
2- امام در مشکلاتى که براى خلفا و از جمله عمر و عثمان پیش مى آمد به کمک آنها مى شتافت و مخصوصا در حل مسائل شرعى و قضائى آنها را یارى مى نمود تا آنکه آنها شعار: ((لولا على لهلک عمر))و ((لا ابقانى الله بارض لیس فیها ابوالحسن ))و ((لولا على لهلک عثمان ))سر مى دادند.
3- ابن مسعود درباره علم امام على (ع) مى گوید: ((اعلم اهل المدینة بالفرائض على ابن ابى طالب .)) ((على اعلم مردم به واجبات الهى است .))
4- ابن عباس درباره دانش آن حضرت مى گوید: ما علمى و علم اصحاب محمد (ص) فى علم على (ع) الا کقطرة فى سبعه ابحر((علم من و علم یاران پیامبر در مقایسه با علم على (ع) مانند قطره اى در هفت دریاست .))
روزى امام (ع) به طلحة و زبیر مى فرماید: ((مسئله اى پیش نیامده است که حکم آن را ندانم تا محتاج به مشورت با شما و برادران مسلمان خود باشم . البته اگر چنین مساءله اى پیش آمده بود از شما و دیگر مسلمانان روى گردان نبودم .))
آرى تنها کسى که شهامت گفتن جمله ((هر چه مى خواهید از من بپرسید)) را دارد با اطمینان به اینکه از عهده سؤ الات مطرح شده بر مى آید، امام على (ع) است .سعید بن مسیب در این باره گوید: هیچیک از صحابه بجز على (ع) این جمله را به حق بر زبان نیاورده است .البته در طول تاریخ کسانى بوده اند که به گزاف چنین ادعائى کرده اند؛ ولى در مقام عمل رسول گشته اند.
خلیفه دوم با وجود آنکه خودش مهم ترین عامل در کنار زدن على (ع) بود در زمان حکومتش درباره حضرت گفته است : ((بخدا قسم ! اگر شمشیر او نبود اسلام پا نمى گرفت و او الان نیز بهترین قاضى امت است و با سابقه ترین فرد و شریف ترین عنصر جامعه اسلامى است .))
شمردن فضایل امام (ع) از عهده قلم خارج است به تعبیر امام حنابله ؛ احمد ابن حنبل روایاتى که درباره فضایل امام على (ع) وارد شده است درباره هیچ یک از صحابه نیامده است .
و به بیان ابن عباس اگر تمام درختان قلم و تمام دریاها مرکب و تمام انسانها و اجنه نویسنده و حسابگر شوند نمى توانند فضایل على (ع) را شمارش نمایند.
در پایان برخى از فضایل امام را از زبان خود حضرت مى شنویم :
ابى هریره مى گوید: در جلسه اى ابابکر، عمر، عثمان ، طلحه ، زبیر و گروه دیگرى از اصحاب رسول خدا حاضر بودند و درباره فضایل خود سخن مى گفتند. ناگاه على (ع) وارد شد و فرمود: به چه کارى مشغول هستید؟ گفتند: مناقب خود را که از پیامبر (ص) شنیده ایم بازگو مى نماییم . امام على (ع) اشعارى سرود که ترجمه آن چنین است :
((مردم به خوبى مى دانند که سهم من در ترویج اسلام از همه افزون تر است . پیامبر خدا برادر پدر زن و پسر عموى من است . منم که عرب و عجم را به سوى اسلام رهبرى مى کنم و منم که بزرگان و دلیران کفار را به خاک و خون مى کشم . قرآن ، دوستى و اطاعت و پیروى از من را واجب کرده است . هارون برادر موسى ، برادر و جانشین او بود، من هم برادر پیامبرم  و بر این اساس مرا در ((خم )) امام و رهبر مسلمین نمود.فضایل و نقش کدامیک از شما در ترویج دین مانند نقش من و ایمان و سبقت در اسلام و خویشاوندى من با پیامبر است ؟ واى ! واى ! واى بر کسى که با ظلم بر من نزد خداوند رود. واى ! واى ! واى بر کسى که وجوب پیروى از من را انکار کرده و تصمیم بر پایمال کردن حق من داشته باشد!))
با آنچه که گذشت ایشان در زمان رسول خدا (ص) بزرگ ترین قهرمان و درخشنده ترین چهره اسلام شناخته شد و در میان مسلمین پس از مرگ پیامبر (ص) هیچ فردى از نظر فضیلت و علم و جهاد و کوشش در راه خدا و نزدیکى به پیامبر (ص) به مرتبه امام (ع) نمى رسید. بنابراین چنین به نظر مى آمد که پس از پیامبر (ص) امام على (ع) رهبرى جامعه اسلامى را به عهده گیرد و همانطور که پیامبر (ص) در غدیر خم و غیر آن بیان کرده بودند امام و رهبر تمام مؤ منین گردد؛ اما نه تنها امام (ع)، عهده دار رهبرى نمى گردد؛ بلکه کنار زده مى شود و نه تنها در جنگها شرکت نمى کند بلکه از صحنه جامعه نیز تا حد زیادى کناره مى گیرد و سکوت اختیار نمى کند، بلکه از صحنه جامعه نیز تا حد زیادى کناره مى گیرد و سکوت اختیار مى کند، سکوتى که براى شخصى چون على (ع ) که همواره در صحنه اجتماع و میدانهاى جهاد شرکت داشته است بسیار سنگین و جانکاه مى باشد. حال باید دید امام با کسانى که ادعاى رهبرى جامعه اسلامى را پس از پیامبر (ص) دارند چگونه رفتار مى نماید؟
رحلت پیامبر (ص) و جریان سقیفه
رسول گرامى اسلام در 28 صفر سال 11 هجرى پس از چند روز بیمارى به جهان آخرت سفر مى کند. رحلت پیامبر (ص) جامعه اسلامى را با بحران بزرگى روبرو ساخت و هر لحظه احتمال مى رفت آتش جنگ داخلى در بین مسلمین شعله ور گردد. مقارن با ایام بیمارى پیامبر (ص) و رحلت ایشان چند حزب به وجود مى آیند که اینان درباره رهبرى آینده سخن هاى مختلف دارند. مى توان سه حزب عمده آنان را چنین نام برد:
1- انصار به رهبرى سعد ابن عباده .
2- مهاجرین با رهبرانى چون ابوبکر و عمر.
3- بنى هاشم و اصحاب خاص پیامبر در کنار على (ع).
هنگامى که بنى هاشم و یاران خاص پیامبر (ص) مشغول غسل حضرت محمد (ص) بودند گروهى از انصار در سقیفه بنى ساعده جمع شده و درباره رهبرى پس از پیامبر (ص) سخن مى گویند. نامزد رهبرى در این جلسه ، سعد ابن عباده است که در بیمارى به سر مى برد و وى را بر تختى گذاشته و به سقیفه آورده اند؛ ولى به علت کینه هاى دیرینه بین طایفه هاى انصار (اوس و خزرج ) جبهه انصار با اختلاف داخلى مواجه مى شود و قبیله اوس به جهت آنکه سعد ابن عباده که از خزرجیان است ، به حکومت نرسد به سمت حزب دوم متمایل مى گردند.
مهاجرین که در راءس آنها ابوبکر و عمر قرار دارند، با یک برنامه منظم و از پیش طرح شده به سقیفه وارد مى شوند و با سرگرم کردن انصار با سخنانى نرم و سپس با ایجاد جو ارعاب ، ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب مى نمایند.
بنى هاشم و گروه دیگرى از اصحاب پیامبر (ص) که رهبرى را مخصوص ‍ امام على (ع) مى دانند و کمالات وى را اذعان داشته و سفارشات پیامبر (ص) در مورد او را به فراموشى نسپرده اند. بر رهبرى شخص على (ع) اصرار مى ورزند. این گروه هنوز از ضربه شدید روحى از دست دادن پیامبر (ص) رهایى نیافته اند و هنگام برپایى جلسه سقیفه بنى ساعده ، در خانه پیامبر (ص) مشغول تجهیز ایشان مى باشند که ناگهان خبردار مى شوند مردم با تکبیر خود ابى بکر را انتخاب نموده اند.
امام على (ع) که خود را به حق رهبر جامعه اسلامى مى داند؛ زیرا هم فضایل رهبرى را دارد و هم نص پیامبر (ص) در مورد او وارد شده است با این گروه که حق وى را غصب کرده اند چگونه برخورد مى نماید؟
فصل اول : امیر المؤ منین و رهبرى پس از پیامبر
گفتار اول : موضعگیرى امام على (ع) در برابر جریان سقیفه
امیرالمؤ منین در برابر جریان سقیفه هم تحلیل مهمى داشته و هم در این باره موضعگیرى صریح نموده اند. آنچه در پى مى آید مشروح این مباحث است .
((الف : تحلیل امام على (ع) از جریان سقیفه ))
به نظر امام (ع) جریان سقیفه مسئله اى نبود که بطور ناگهانى اتفاق افتاده باشد و از قبل هیچگونه برنامه ریزى در مورد آن رخ نداده باشد؛ بلکه آنرا یک طرح حساب شده اى مى دانست که مدعیان حکومت ، قبل از وفات پیامبر (ص) روى آن فکر کرده و در مورد آن تصمیم گرفته بودند.
سلمان فارسى مى گوید هنگامى که على (ع) را به زور براى بیعت به مسجد بردند، امام رو به ابابکر و عمر و... کرد و فرمود: ((به طومارى که امضا کرده بودید (که اگر محمد (ص)، به شهادت رسید یا رحلت نمود، خلافت را از ما اهل بیت بگیرید) وفا نمودید)). ابوبکر پرسید: ((از کجا مى دانى ؟)) امام (ع) جواب داد: ((در جلسه اى که من و زبیر و سلمان و ابوذر و مقداد حاضر بودیم پیامبر (ص) فرمود: ((فلانى با فلانى در میان خود طومارى نوشته اند و هم پیمان شده اند که اگر من کشته شدم یا از دنیا رفتم ، خلافت را از على (ع) بگیرند.))
با در نظر گرفتن شرایط سیاسى و اجتماعى آن زمان ، سخن امام على (ع) یک امر طبیعى است . اولا هنگامى که رهبر یک جامعه به اواخر عمر خود نزدیک مى شود همواره کسانى هستند که خواستار رسیدن به قدرت پس ‍ از وى مى باشند و چه بسا منتظرند که از نبودن رهبر بهره برده و به حکومت برسند هر چند صلاحیت اداره جامعه را از نظر فکرى و عملى نداشته باشند. و این شیوه در بسیارى از جریانات سیاسى تاریخ مشهود است . ثانیا قبایل عرب اقوامى کینه توز و انتقامجو بودند و اگر به تاریخ جاهلیت مراجعه کنیم ، مى بینیم که حوادثى بسیار کوچک سبب بروز جنگهاى بزرگى بین آنان گردیده است . این احساسات با ارشادات پیامبر (ص) تا حدودى کنترل گردید؛ لکن باز هم ریشه هاى آن کم و بیش وجود داشت . با فقدان پیامبر (ص) حسادتها و کینه ها دوباره ، زنده شد؛ زیرا محور وحدت دیگر در میان نبود.
حباب ابن منذر که از سخن گویان انصار است در جریان سقیفه خطاب به مهاجرین گفت : ((ما با زمامدارى شما مخالف نیستیم و نسبت به آن حسادت نمى ورزیم ؛ ولى از آن مى ترسیم که زمام امور به دست افرادى بیفتد که ما فرزندان و پدران و برادران آنها را در معرکه هاى جنگ براى محو و شرک و گسترش اسلام کشته ایم .)) ابن ابى الحدید مى افزاید: استاد من ابى جعفر یحیى ابن محمد گفت : ((آنچه حباب ابن منذر پیش ‍ بینى مى کرد پیامبر نیز آن را پیش بینى کرده بود. او نیز از کینه توزى برخى از اعراب نسبت به خاندان خود مى ترسید؛ زیرا مى دانست خون بسیارى از بستگان ایشان به وسیله جوانان بنى هاشم ریخته شده است و مى دانست خون بسیارى از بستگان که اگر زمام کار در دست دیگران باشد چه بسا کینه توزى ، آنان را به کشتن خاندان رسالت وا دارد. از این جهت مرتب درباره على (ع) سفارش مى نمود.))
مى دانیم که قهرمان جنگهاى پیامبر (ص) علیه مشرکین امام على (ع) بوده است و چه بسیار از سران مشرکین که از دم شمشیر امام (ع) گذشته اند. مسلم است که اطرافیان نمى توانند حکومت را در دست حضرت ببینند؛ لذا زمان حضور پیامبر (ص) هنگامى که در غدیر خم جانشینى على (ع) مطرح مى گردد بعضى بناى مخالفت مى نهند.
ابن جوزى از تفسیر ثعلبى نقل مى کند: ((سخن پیامبر (ص) در جریان غدیر در مناطق اسلامى ، شهرها و روستاها پخش گردید و به گوش حرث ابن نعمان نیز رسید. وى در حالى که سوار بر شتر بود به در مسجد پیامبر آمد و شتر خود را خواباند و وارد مسجد شد و گفت : اى محمد! به ما دستور دادى که شهادت به توحید و نبوت تو بدهیم ، پذیرفتیم . فرمان به اقامه نمازهاى پنجگانه و روزه رمضان و حج و زکات دادى ، قبول کردیم . اما تو به اینها راضى نگشتى تا جایى که پسر عمویت را به رهبرى مردم گماردى ! آیا این از ناحیه توست یا از ناحیه خدا؟ پیامبر (ص) در حالى که چشمانش از شدت خشم قرمز گشته بود سه بار این جمله را فرمود: به خداى واحد قسم که از ناحیه خداست نه از جانب من . حرث در حالى که براى رفتن حرکت نمود گفت : خدایا! اگر این سخن حق است از آسمان بر ما سنگ بباران )).
پیامبر (ص) نیز مى دانست که کینه على (ع) در دلهاى بعضى وجود دارد که بعد از رحلت ایشان ، آن را به صحنه عمل خواهند آورد و نخواهند گذاشت امام على (ع) رهبرى جامعه را به دست بگیرد.
شواهد تبانى حزب دوم براى رسیدن به حکومت 
1- امر عایشه به نماز ابى ابکر
همزمان با بیمارى پیامبر (ص) حزب مهاجرین براى تصدى حکومت دست بکار مى شوند و مهم ترین عنصر در این گروه عمر بن خطاب مى باشد. از درون خانه پیامبر (ص) نیز برخى از همسران حضرت به آنها کمک نموده و سعى مى کنند تا پدرانشان مطرح شوند.
ابن عباس گوید: پیامبر (ص) در بستر بیمارى ، على (ع) را طلب مى کرد، عایشه گفت : ابوبکر را صدا کنم ؟ حفصه گفت : عمر را صدا کنم ؟ آنگاه همه جمع شدند. پیامبر (ص) فرمود: کارى با شما ندارم .
اهل سنت روایات زیادى نقل کرده اند که پیامبر (ص) دستور داده است تا ابابکر براى مردم نماز گزارد و اکثر این روایات به عایشه باز مى گردد. در حالى که پیامبر (ص) چنین دستورى نداده و تنها دستور به اقامه نماز داده و شخص خاصى را معین ننموده اند. توجه به این نکته لازم است که پیامبر (ص) دستور به حرکت سپاه اسامه داده بود و بر کسانى که در این سپاه شرکت نکنند نفرین کرد و از جمله افرادى که پیامبر (ص) آنها را جزء سپاه اسامه قرار داد ابابکر و عمر بودند.با این وجود چگونه ممکن است که باز ابابکر را به عنوان امام جماعت معرفى نماید؟!
شاهد دیگر بر مجعول بودن این روایات ، تناقض هایى است که در نقل این قضیه وجود دارد. مثلا در بعضى از روایات آمده است ابوبکر به نماز ایستاده به پیامبر (ص) به مسجد آمدند و جلوى ابابکر ایستادند، آنگاه ابوبکر به پیامبر (ص) و مردم به ابوبکر اقتدا کردند؛ولى در روایتى دیگر آمده است که پیامبر (ص ) هنگام ورود به ابابکر اقتدا نمودند.
راستى اگر واقعا پیامبر (ص) به ابوبکر دستور اقامه نماز داده بودند و وى را به عنوان امام جماعت تعیین کرده بودند؛ پس چرا خود دوباره به مسجد آمدند و جلوى ابى بکر ایستادند چنانچه در بعضى از روایات آمده است ؟
تناقض دیگر آنکه هنگامى که پیامبر (ص) دستور به نماز خواندن ابى بکر مى دهد عایشه مى گوید: او ضعیف است و صدایش به همگان نمى رسد... بهتر است عمر نماز را اقامه کند؛ ولى از طرف دیگر چون پیامبر (ص) مى فرماید: على (ع) را کار دارم . عایشه مى گوید: ابابکر را صدا کنم ؟! و مى خواهد که پدرش را مطرح نماید. اشتیاق وى به مطرح شدن پدرش با استدلال به ضعف او و جلوگیرى از نماز وى با هم نمى سازد.
علاوه بر آنچه گفته شد از برخى روایات چنین برمى آید که پیامبر (ص) فرد خاصى را براى اقامه نماز معین نکرد و تنها دستور داد تا یکى از مسلمین نماز را اقامه نماید.
ابن ابى الحدید نیز بعد از نقل احادیث نماز ابى بکر مى گوید: ((تناقض هاى موجود در این احادیث ، نظر شیعه (که نماز ابى بکر به دستور عایشه بوده است ) را موجه مى سازد.))




تاریخ : دوشنبه 89/11/25 | 12:18 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

امام (ع) در خطبه پنجم نهج البلاغه به این دو نکته اساسى اشاره مى کند که در مخالفت با کسانى که خواستار بیعت با امام (ع) و قیام وى بودند مى فرماید: ((من لبریز از دانشى نهانم که اگر آن راز را براى شما افشا سازم همانند ریسمان در چاه ژرف خواهید لرزید.))
مقصود ما از سکوت امام (ع)، ترک مبارزه مسلحانه است و گر نه حضرت هرگز از ادعاى خود که حکومت اسلامى حق قطعى وى بوده ، دست برنداشته و در تمام دوران حکومت خلفا و پس از آن نیز دائما به آن اشاره مى کند و گاهى هم با انجام اعمالى نارضایتى خود را ابراز مى نمود چنانچه در جریان رحلت حضرت زهرا (علیها السلام ) شبانه همسر خود را دفن کرده و به ابابکر اطلاع نداد و بدینوسیله ناخشنودى خود و دختر پیامبر (ص) را اعلام نمود.مسعودى سر آنکه على (ع) همسر خود را در شب غسل و دفن نمود چنین بیان مى کند: ((فاطمه (علیها السلام ) از زمانى که ارث پدر خود را از ابابکر طلبید و او آنرا پس نداد، از وى بیزار بود و تا زمان مرگ ، ابراز نارضایتى مى نمود.))
خبر ندادن به خلیفه براى اجراى نماز میت نوعى اعتراض به حکومت تلقى مى شد و به همین جهت هنگامى که عثمان ابن مسعود را مورد ضرب و شتم قرار داد و استخوان پهلویش را شکست و دستور قطع سهمیه وى را از بیت المال صادر نمود، ابن مسعود به عنوان اعتراض به خلیفه ، وصیت نمود عمار بر جنازه اش نماز گذارده و عثمان را خبر نکنند. بعد از دفن او عثمان ناراحت شد که چرا بدون اطلاع وى ، ابن مسعود را دفن کرده اند.
چند روز پس از مرگ ابن مسعود، مقداد رحلت نمود. وى نیز به عمار وصیت کرد که تو بر بدن من نماز بگزار.عثمان از تکرار این عمل چنان ناراحت شد که فریاد زد:((واى بر من از دست این کنیزک زاده (عمار) من او را خوب مى شناختم .))
حضرت زهرا (علیها السلام ) نیز وصیت نمود ابابکر بر بدن وى نماز نگذارد و امیرالمؤ منین (ع) به همین جهت زهرا را در شب دفن نمود. بیزارى زهرا (علیها السلام ) از ابابکر و عمر به حدى بود که هنگامى که براى معذرت خواهى از اعمال گذشته از دختر پیامبر (ص) اجازه ملاقات خواستند، ایشان اجازه نداد، ناچار به على (ع) متوسل شده و حضرت آن دو را نزد زهرا (علیها السلام ) برد. دختر رسول خدا (ص) صورت خود را از آنها برگرداند و جواب سلام آنها را نداده و فرمود: ((شما را به خدا قسم مى دهم آیا این سخن پدر مرا شنیده اید که فرمود: رضاى فاطمه خشنودى من و خشم او خشم من است و هر کس ‍ فاطمه را ناراحت کند مرا خشمناک ساخته است ؟)) آن دو جواب دادند: آرى شنیده ایم . آنگاه فاطمه (علیها السلام ) فرمود: ((خدا را شاهد مى گیرم که شما مرا خشمناک ساخته اید و من نزد پیامبر (ص) از شما شکایت خواهم کرد و در هر نماز شما را نفرین مى کنم .)) ابابکر در حالى که مى گریست از منزل فاطمه (علیها السلام ) خارج شد و چون با مردم مواجه گردید گفت : ((استعفاى مرا بپذیرید.))
فصل دوم : کمکهاى فکرى امیرالمومنین به خلفاى سه گانه
سکوت امام على (ع) در مقابل خلفا به معناى کناره گیرى کامل حضرت و مداخله نکردن در هر گونه امور حکومتى نبود. گر چه عزل و نصب استانداران و امور مالى حکومت و امثال آن در اختیار حضرت نبود؛ ولى امام (ع) به عنوان مرجع فکرى امت اسلام که بزرگان صحابه و خلفا در مقابل علم و فکر او خضوع مى کردند شناخته مى شد.
پیامبر خدا (ص) تازه رحلت کرده بود و نظام سیاسى و مخصوصا دستگاه قضائى نوبنیاد اسلام احتیاج به رهبرى داشت که در مشکلات به کمک وى شتابد. از این رو در بسیارى از موارد امام (ع) خلفا را در امور سیاسى و قضائى و غیره راهنمائى مى کرد و آنها را متوجه اشتباهاتشان مى نمود و از هر گونه کمک به آنها در مواردى که اسلام ایجاب مى کرد خوددارى نمى نمود؛ زیرا سعه روحى امام (ع) بالاتر از آن بود که مانند برخى چنین فکر کند که چون حکومت اسلامى را که حق او بوده است از وى گرفته اند با آنها همکارى ننموده و با مخالفان آنها همیارى نماید تا خلافت اسلامى سقوط کرده ، و وى به آن دست یابد. حضرت که سالها براى پرورش نهال اسلام رنجها کشیده بود جز به پیشرفت اسلام نمى اندیشید و به خود اجازه نمى داد در مقابل مشکلات مسلمین سکوت نموده و از ارائه خدمت سر باز زند.
امام (ع) به گسترش اسلام در جهان و تثبیت پایه هاى آن در داخل مملکت اسلامى مى اندیشید و با آشنا ساختن مردم با معارف و احکام الهى ، در مقابل هجوم مکاتبى نظیر یهودیت و مسیحیت از اسلام نوپا دفاع مى نمود و از این رو هر جا که خلفا در این امور دست نیاز به سوى امام (ع) دراز مى کردند حضرت آنان را یارى مى نمود و گاهى بدون درخواست ایشان خود به راهنمائى آنها پرداخته و آنان را به اشتباهاتشان واقف مى ساخت .
ما در این فصل طى سه گفتار، برخى از کمک هاى فکرى امام (ع) به خلفا را ارائه مى دهیم .
الف : مشورتهاى خلفا با امام على (ع)
قال عمر لابن عباس : و الله ما نقطع امرا دونه (على ع ) و لا نعمل شیئا نستاءذنه .
شکى نیست که علم و بینش امام على (ع) از تمام اصحاب پیامبر (ص) بیشتر و برتر بوده است و از این رو خلفا در موارد زیادى که مشکلى پیش ‍ مى آمد به حضرت متوسل شده و از امام (ع) راه حل مى خواستند و سخن عمر در این زمینه بسیار معروف است . هنگامى که حضرت به کمک او در حل مسائل مى شتافت ، شعار: لولا على لهلک عمر، اللهم لا تبقنى لمعضلة لیس لها ابن ابى طالب : اگر على (ع) نبود عمر هلاک مى شد، خدایا مشکلى براى من بدون بودن على پیش نیاور.)) سر مى داد.
امام (ع) در موارد مختلفى از سوى خلفا مورد مشورت قرار گرفت و براى گسترش و حفظ اسلام حاضر به راهنمائى آنها مى گشت گر چه خود را وصى منصوص پیامبر (ص) و تنها کسى که لیاقت رهبرى امت اسلامى را دارد، مى دانست . به همین جهت عمر به ابن عباس مى گفت : ((بخدا قسم ! ما تصمیمى بدون نظرخواهى از على نمى گیریم و بدون اجازه و اذن او کارى انجام نمى دهیم .)) این سخن در زمان خلافت عمر از وى صادر گشته است ، زمانى که به ابن عباس گفت : ((على (ع) براى حکومت از من و ابى بکر سزاوارتر بود.)) و چون مورد اعتراض ابن عباس قرار گرفت که چرا با اعتراف به این مطلب وى را کنار زدید، جواب داد بدون مشورت و اذن او تصمیم نمى گیریم .
اکنون به برخى از موارد مشورتهاى خلفا با امام (ع) اشاره مى نماییم .
((1- مشورت ابابکر با امام على (ع) در جنگ با روم ))
امپراطورى روم یکى از دشمنان مهم اسلام به شمار مى رفت و همواره فکر پیامبر (ص) را به خود مشغول داشت . در سال 7 ه‍ق پیامبر گروهى را به فرماندهى جعفر ابن ابى طالب براى جنگ با رومیان اعزام نمود که این اقدام به شکست لشکر اسلام منجر شد. در سال 9 ه‍ق رسول گرامى (ص) با سپاهى مجهز به سمت ((تبوک )) حرکت نمود؛ ولى بدون درگیرى با سپاه روم به مدینه بازگشت . پیامبر (ص) در آخرین روزهاى عمر خود نیز سپاه اسامة را ماءمور نمود تا به سمت روم رفته و با آنها مبارزه نمایند که قبل از حرکت سپاه اسلام ، پیامبر (ص) رحلت نمود. بعد از تثبیت حکومت ابى بکر در مدینه ، ابابکر در این زمینه با اصحاب پیامبر (ص) به مشورت پرداخت . هر کدام نظرى دادند که مورد قبول خلیفه واقع نشد. سرانجام با امام على (ع) در این زمینه مشورت نمود. حضرت وى را به اجراى دستور پیامبر (ص) تشویق نمود و بشارت داد که در جنگ با رومیان پیروز مى شود، خلیفه از تشویق حضرت خوشحال شد و گفت : ((فال نیک زدى و به ما مژده نیک دادى .))
((2- مشورت خلیفه دوم با امام (ع) در فتح ایران ))
در سال 14 ه‍ق جنگ سختى در قادسیه بین سپاه اسلام و ارتش ایران رخ داد که به شکست نیروهاى ایرانى و کشته شدن رستم فرخزاد (فرمانده ارتش ایران ) منجر شد. عراق و منطقه مدائن که پایتخت امپراطورى ایران بود به دست مسلمین فتح گردید و ایرانیان به سمت مناطق مرکزى کشور عقب نشینى کردند؛ ولى همواره از حمله جدید مسلمین هراسناک بودند. براى دفع این حمله و بلکه عملیات جدیدى علیه مسلمین ، یزدگرد سوم سپاه عظیمى به فرماندهان فیروزان فراهم ساخت . فرمانده سپاه اسلام به مدینه گزارش داد. عمر سران صحابه را جمع نمود و اعلام کرد که تصمیم گرفته است مدینه را به قصد مناطق جنگى ترک نمایند. گروهى وى را به این کار تشویق نمودند و حتى عثمان ابراز نظر نمود که علاوه بر شرکت شخصى خلیفه ، سپاه اسلام در شام و یمن نیز براى کمک به جبهه ایران ارسال گردد.
امام (ع) ضمن رد نظر عثمان ، خطاب به عمر فرمود: ((سرزمینى که به زحمت و به تازگى توسط مسلمین فتح شده است نباید از ارتش ، خالى بماند. اگر نیروها را از یمن و شام فراخوانى ، ممکن است سپاه حبشه یا روم آن را اشغال نمایند و زنان و فرزندان مسلمان صدمه بینند و اگر مدینه را رها کنى ، اعراب اطراف فتنه به پا مى کنند. رهبر کشور به مانند رشته بین مهره هاست که اگر پاره گردد مهره ها از هم مى پاشند. اگر تو از کمى سپاه اسلام هراسناکى ، بدان که مسلمانان به جهت ایمان ، بسیارند. تو مانند میله وسط آسیا باش و آسیاى جنگ را بوسیله سپاه اسلام به حرکت در آور. شرکت تو در جنگ سبب جراءت دشمن مى گردد؛ زیرا با خود مى اندیشند که تو رهبر یگانه اسلام مى باشى که با از بین بردن تو مشکلاتشان برطرف مى شود و این سبب تشویق آنها به جنگ مى گردد.)) بعد از آنکه امام نظر خود را ارائه داد عمر از رفتن منصرف شد و گفت : ((نظر صحیح ، راءى على (ع) است . من دوست دارم که از راءى او پیروى کنم .))
((3- مشورت عمر با امام على (ع) درباره سرزمینهاى عراق ))
بعد از پیشروى نیروهاى اسلام به سمت عراق ، سرزمینهاى حاصلخیز اطراف کوفه به دست مسلمین افتاد. برخى از عمر خواستند که آن زمینها را بین مسلمین تقسیم نماید و ملک شخصى افراد قرار دهد. عمر در این زمینه نظر امام على (ع) را جویا شد. حضرت به او فرمود: ((اگر زمینها را بین ما، نسل کنونى مسلمین ، تقسیم کنى ، براى مسلمانان آینده سودى ندارد؛ ولى اگر در دست صاحبان آنها باقى گذارى تا در آن کار کنند و به دولت اسلامى مالیات بپردازند براى هر دو نسل کنونى و آینده مفید خواهد بود.)) عمر با جمله ((این نظر بسیار خوبى است )) موافقت خود را اعلام نمود.
((4- مشورت عمر با امام (ع) در میزان دریافت خلیفه از بیت المال ))
فردى که در جامعه مسؤ ولیت رهبرى را به عهده مى گیرد معمولا براى تاءمین زندگى شخصى خود نمى تواند به کسب و کار بپردازد و از این رو در نظامهاى حکومتى براى حاکم ، حقوقى را در نظر مى گیرند که صرف تاءمین زندگى وى شود گر چه برخى به آن قناعت نکرده و به غارت اموال عمومى مى پردازند. عمر در عصر خلافت خود با صحابه در این موضوع مشورت کرد، برخى نظیر عثمان پیشنهاد دادند که از بیت المال هر چه مى خواهى بردار و به خانواده ات هم بده . عمر نظر امام على (ع) را جویا شد. حضرت فرمود: ((به میزانى که زندگى خود و خانواده ات تاءمین گردد از بیت المال بردار و بیش از آن حقى ندارى .)) عمر نظر حضرت را پذیرفت .
((5- مشورت عمر با امام در مورد فتح بیت المقدس ))
یک ماه از فتح شام توسط مسلمین مى گذشت ، فرمانده لشکر اسلام ، ابوعبیده جراح ، طى نامه اى به خلیفه دوم نظر وى را درباره ادامه پیشروى ارتش اسلام به سوى بیت المقدس جویا شد. خلیفه با قرائت نامه در بین مردم ، با آنها مشورت نمود. امام (ع) عمر را تشویق کرد که فرمان پیشروى به سوى بیت المقدس را صادر کرد و پس از فتح آن نیز به داخل سرزمین قیصر رفته و مطمئن باشد که پیروزى از آنهاست ؛ زیرا پیامبر (ص) بشارت داده است که بیت المقدس به دست مسلمین فتح خواهد شد.
به علت طولانى شدن جنگ ، سپاه اسلام از عمر خواستند خودش در جنگ شرکت کند و اضافه نمودند اگر خود حاضر نشوى ، ضمنا پیروز نمى شویم . عمر در این زمینه نیز با امام (ع) مشورت نمود. امام وى را از شرکت در جنگ بر حذر داشت و فرمود: ((خداوند به مسلمین وعده پیروزى داده است و همان خدائى که مسلمانان را هنگامى که اندک بودند کمک نمود، الان نیز زنده است . اگر تو شخصا شرکت کنى و شکست بخورى براى مسلمانان پناهگاهى باقى نمى ماند؛ پس مرد جنگ آزموده اى را به سوى میدان روانه کن (و خودت حاضر نشو) که در صورت شکست سپاه ، پناهگاه مسلمین باشى .))
((6- مشورت عمر با امام (ع) در مصرف جواهر کعبه ))
عمر مى خواست جواهرات کعبه را به مصرف سپاه اسلام برساند. امام على (ع) فرمود: چون پیامبر (ص) به آنها دست نزده است تو نیز به آن دست نزن ! عمر سخن حضرت را پذیرفت و شعار ((لولاک لافتضحنا)) سر داد.
((7- مشورت عمر با امام (ع) در مصرف باقى مانده بیت المال ))
از بحرین پول هنگفتى به مدینه رسید. عمر آن را بین مسلمین تقسیم نمود و مقدارى زیاد آمد. عمر با اصحاب پیامبر (ص) در مورد مصرف آن مشورت نمود. گروهى نظر دادند براى خودت باشد؛ زیرا بر اثر مسؤ ولیت رهبرى مسلمین از کسب کناره گرفته اى . عمر نظر امام (ع) را جویا شد.
حضرت فرمود: ((یقین خود را به گمان تبدیل مکن ! آیا فراموش کردى که روزى به خدمت پیامبر (ص) رسیدیم و کارى داشتیم ؛ ولى چون حضرت را ناراحت دیدیم مطرح نکردیم ؟ فرداى آن روز که پیامبر (ص) خوشحال بود، از سبب ناراحتى دیروز و شادى امروز سؤ ال کردیم . حضرت فرمود: دیروز دو دینار از بیت المال نزد من باقى بود و از این رو ناراحت بودم ، امروز آن را در راه خودش به مصرف رساندم . نظر من این است که این باقى را به فقراى مسلمین برسانى .)) عمر نظر امام (ع) را پذیرفت و بقیه را رد کرد.
((8- مشورت عمر با امام (ع) در تعیین مبداء تاریخ اسلام ))
قبل از سال سیزدهم هجرى امت اسلامى فاقد یک مبداء تاریخى همگانى بود و این خود مشکل در نوشتن نامه ها و قراردادهاى دولتى و دفاتر رسمى ایجاد مى کرد. خلیفه براى تعیین مبداء تاریخ اسلام با اصحاب پیامبر (ص) مشورت نمود. برخى میلاد پیامبر (ص) و بعضى سال بعثت را پیشنهاد کردند. على (ع) نظر داد سال هجرت پیامبر (ص) از سرزمین کفر و ورود به مدینه اسلامى را مبداء تاریخ اسلام قرار دهند. عمر نظر حضرت را پسندید و از آن زمان ، سال هجرت پیامبر (ص) به عنوان مبداء تاریخ مسلمین اعلام گردید.
((9- مشورت عمر با امام (ع) در تعیین حد شارب الخمر))
عمر شارب الخمر را با 40 ضربه شلاق حد مى زد تا اینکه شرابخوارى رواج یافت . با اصحاب رسول خدا (ص) در این زمینه مشورت نمود و خطر رواج این فساد را گوشزد نمود. على (ع) نظر داد که شرابخوار را 80 ضربه شلاق بزنند و چنین استدلال کرد: ((شخص شرابخوار مست شده و عقل خود را از دست مى دهد و در این هنگام هذیان گو خواهد شد و به تهمت زدن به دیگران خواهد پرداخت . پس مجازات او به میزان مجازات افترا خواهد بود.)) عمر نظر امام (ع) را پذیرفت و از آن به بعد حد شارب الخمر به میزان 80 ضربه معین گردید.
((10- مشورت عثمان با امام على (ع)))
موارد زیادى در تاریخ آمده است که عثمان با امام (ع) مشورت مى نمود. از جمله هنگامى که عمر به قتل رسید، فرزندش عبیدالله به خونخواهى پدر، دختر ابولؤ لؤ و دو نفر دیگر به نامهاى هرمزان و جفینه را کشت . عثمان با امام (ع) در نحوه برخورد با فرزند عمر مشورت نمود. حضرت نظر داد که وى را قصاص نموده و اعدام نماید؛ زیرا دستش به خون مسلمان بى گناهى آلوده شده است . البته عثمان نظر امام را نپذیرفت که در فصل پنجم خواهیم آورد.
خلیفه دوم بیش از ابابکر و عثمان با امام على (ع) مشورت نموده ؛ چرا که خلیفه اول مدت حکومتش کوتاه بود و طبعا موارد کمترى پیش مى آمد تا احتیاج به مشورت داشته باشد. عثمان نیز از بین خویشاوندان خود از طائفه بنى امیه ، مشاورانى برگزید و آنها بر اثر دشمنى با امام على (ع) از مشورت خلیفه سوم با امام (ع) و نیز ترتیب اثر دادن به نظرات حضرت تا حد ممکن ، جلوگیرى مى کردند.
ب : پاسخ به سؤ الات دانشمندان مکاتب گوناگون در زمان خلفا
پس از درگذشت پیامبر (ص) گروههاى مختلفى براى تحقیق درباره اسلام و یا تضعیف پایه هاى اعتقادى مسلمانان ، به سوى مدینه رهسپار مى شدند. در میان آنها دانشمندانى از یهودیان و مسیحیان وجود داشتند که سؤ الاتى در مورد اسلام داشتند. بطور طبیعى وارد مسجد مدینه شده و از خلفا که بر مسند پیامبر (ص) تکیه زده بودند پاسخ آنها را خواستار بودند. خلفا در مواردى که از ارائه پاسخ ناتوان بودند، به امام على (ع) پناه مى بردند و خواستار جواب مى شدند. باید اذعان داشت که اگر امام (ع) در این موارد به کمک خلفا نمى شتافت مسلمانان دچار سرشکستگى بزرگى مى شدند و ممکن بود بسیارى از آنها دست از اسلام بردارند، به ویژه با توجه به این که گاهى سؤ ال کننده هنگام دریافت نکردن پاسخ ، اصل اسلام را زیر سؤ ال برده و آن را دین باطل اعلام مى کرد، از این رو هنگامى که امام (ع) به سؤ الات آنها پاسخ مى داد، خلفا بسیار شاد گشته و حضرت را ((مفرج الکرب )) مى نامیدند. اکنون برخى از این موارد را یادآور مى شویم .
((سؤ ال یک یهودى از ابابکر و پاسخ امام على (ع)))
بعد از وفات پیامبر (ص) شخصى یهودى وارد مدینه شد و سراغ رهبر مسلمین را گرفت ، مردم وى را نزد ابابکر آوردند. رو به خلیفه کرد و گفت : من چند سؤ ال از تو دارم که پاسخ آن را جز پیامبر یا وصى او نمى داند. آنگاه سه سؤ ال مطرح نمود: 1- آن چیست که خدا ندارد؟ 2- آن چیست که در بارگاه خداوند نیست ؟ 3- آن چیست که خدا نمى داند؟ ابابکر که پاسخى براى آنها نداشت گفت : این سؤ الاتى است که دشمنان و منکران خدا مطرح مى سازند، آنگاه تصمیم بر شکنجه وى گرفت . ابن عباس که در جلسه حاضر بود، اعتراض کرده و گفت : ((شما با این مرد عادلانه برخورد نکردید. یا پاسخ او را بدهید و یا او را نزد على (ع) ببرید.)) ابابکر و حاضرین در جلسه نزد على (ع) آمده و خلیفه به امام (ع) گفت : این یهودى سؤ الاتى کفرآمیز مطرح مى کند. حضرت در پاسخ سؤ الات وى چنین فرمود: ((آنچه خدا نمى داند سخن شما یهودیان است که گویید: ((عُزَیر)) پسر خداست . خدا فرزندى ندارد و چنین پسرى براى خود نمى شناسد. آنچه در بارگاه الهى وجود ندارد، ظلم به بندگان خویش است و آنچه خدا ندارد، شریک است .)) در این هنگام یهودى شهادتین را جارى نمود و امام (ع) را وصى پیامبر (ص) معرفى نمود. ابوبکر و مسلمین نیز على (ع) را مفرج الکرب (برطرف کننده اندوه ) نامیدند.
گروهى دیگر از علماى یهود وارد مدینه شده و به خلیفه اول گفتند: ((در تورات آمده که جانشین پیامبر، دانشمندترین فرد امت اوست . اکنون که شما خلیفه پیامبرى ، جواب سؤ ال ما را بده : خدا در کجاست ، در زمین یا آسمان ؟)) ابوبکر که پاسخ صحیحى به ذهنش نمى رسید براى خدا مکانى در عرش قائل شد که با انتقاد یهودیان روبرو گردید و گفتند: در این صورت زمین از خدا خالى مى ماند. در اینجا امام (ع) پاسخ داد: ان الله این الاین فلا این له جل یحویه مکان فهو فى کل مکان بغیر مماسة و لا مجاورة :مکانها را خداوند آفرید، بنابراین مکانى ندارد. او برتر از آن است که مکانها او را در بر گیرند. او همه جا هست ؛ ولى هرگز با موجودى تماس و همنشینى ندارد.)) علماى یهود سخنان امام (ع) را تاءیید کرده و به حقانیت گفتار ایشان اعتراف نمودند.
((سؤ ال راءس الجالوت از ابابکر و پاسخ امام على (ع)))
راءس الجالوت ؛ پیشواى یهودیان نظر قرآن را در مورد امور ذیل از ابوبکر جویا شد: 1- ریشه حیات و موجودات زنده چیست ؟ 2- جامدى که به سخن در آمده کدام است ؟ 3- چیزى که بطور مداوم کم و زیاد مى شود چیست ؟ خلیفه جوابى ارائه نداد. امام پاسخ داد: ((ریشه حیات از نظر قرآن آب است .جامدى که به سخن در آمده آسمان و زمین است که اطاعت خود را از فرمان خدا ابراز کردند.چیزى که پیوسته کم و زیاد مى شود شب و روز است 




تاریخ : دوشنبه 89/11/25 | 12:8 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

مخالفتهاى امام (ع) و انتقاد حضرت از خلفا و مخصوصا عثمان ناشى از حس حسادت و کینه توزى و امثال آن نمى باشد و به همین منظور ما براى توضیح مقصود امام (ع) زندگینامه برخى از افراد و اطرافیان عثمان را آوردیم . اختلاف حضرت با آنها در اجرا نکردن قوانین الهى و شریعت اسلامى بود؛ لذا هنگامى که عثمان تصمیم به اقدام علیه امام (ع) گرفت و عباس عموى پیامبر (ص) در این زمینه به خلیفه هشدار داد، عثمان جواب داد: ((اگر على (ع) بخواهد، من مى توانم او را بر همه برتر سازم ؛ ولى خودش نمى خواهد و به میل خود عمل کرده و با ما مخالفت مى نماید.)) چون عباس خبر را به امام (ع) رسانید حضرت فرمود: ((اگر عثمان دستور دهد که از خانه ام نیز بیرون روم ، آنرا ترک خواهم کرد.)) مقصود حضرت آن است که اختلاف من و عثمان مربوط به امور شخصى نیست ؛ بلکه من به جهت دفاع از دین با اعمال خلاف وى مخالفم و گر نه در امور شخصى حاضرم به فرمان او گوش دهم از این رو در جریان شورا نیز فرمود: ((مادامى که امور مسلمین رو به راه باشد من مخالفت نخواهم کرد.))
بهترین گواه ، سخن خود امام (ع) است که چون عثمان حضرت را به خاطر بدرقه ابوذر سرزنش نمود که چرا با وجود نهى من وى را بدرقه نمودى ؟ امام جواب داد: حاضر نیست دستوراتى که بر خلاف رضاى خداست و نافرمانى الهى است ، به مرحله عمل در آورد.
مخالفتهاى حضرت با عثمان قبل از شروع انقلابهاى مردمى علیه وى بوده است ، نه اینکه امام (ع) از حرکت مردم علیه عثمان سوء استفاده نماید و شعارهاى تند سر دهد. این ادعا از جریان وساطت عباس که نقل شد کاملا مشهود است ؛ زیرا وى در سال 32 فوت کرده است  و در آن زمان هنوز شورش مردمى علیه عثمان آغاز نگردیده بود.
گفتار چهارم : سکوت امام در برابر حکومت خلفا وعلل آن
امام (ع) حکومت اسلامى را حق مسلم خود مى داند و رهبرى خلفا را غصب حق خود قلمداد مى کند. حال این سئوال براى کسى که تاریخ زندگى حضرت را در این برهه بررسى مى کند پیش مى آید که چرا امام (ع) علیه مخالفین خود دست به شمشیر نبرد؟ امیرالمؤ منین که مجسمه شهامت و شجاعت بوده است و شجاعان عرب را در جنگهاى اسلامى از پا در آورده ، پس چرا سکوت نموده است ؟
مسلما اگر امام (ع) یک قیام مسلحانه را طراحى نکرد به خاطر ترس از حکومت نبوده است . وى کسى است که مى فرماید: ((اگر تمام عرب در مقابل دین على (ع) بایستند از آنها نمى ترسد و در صورت امکان ، به تنهائى با همه آنها مى جنگد و آنها را به هلاکت خواهد افکند.))
از همین رو در جریان سقیفه هنگامى که برخى امام (ع) را تشویق به قیام علیه ابوبکر مى نمایند، ضمن رد این که ترس مانع از قیام حضرت باشد چنین ابراز مى دارد: ((اگر خاموشى گزینم ، مى گویند که على (ع) از مرگ مى هراسد. من کجا و ترس از مرگ کجا؟ با آن سابقه من در رشادتها، ترس بى معنى است . بخدا قسم ! پسر ابوطالب مرگ را بیش از محبت طفل به پستان مادر، دوست دارد.))
بلکه حضرت تصریح مى کند من فکر کرده و جوانب امر را بررسى نموده ، و از بین این دو راه ، آنچه به مصلحت اسلام بود انتخاب کردم .
از کلمات امام (ع) مى توان دو علت براى سکوت ایشان استفاده نمود:
((1- حفظ وحدت مسلمین براى بقاى اسلام و ترویج آن ))
شکى نیست که ترویج سریع اسلام در منطقه جزیرة العرب و نیز پیروزیهاى مسلمین در فتح مناطق دیگر، ناشى از یکپارچگى امت اسلامى بوده است . امام (ع) که رمز پیروزى اسلام را دریافته و از اوضاع سیاسى زمان خود آگاهى دارد و مى داند که کشور اسلام از ناحیه دشمنان خارجى نظیر ایران و روم و منافقین داخلى هر لحظه مورد تهدید است ، حفظ وحدت را براى بقاى دین ضرورى مى داند؛ لذا حاضر است به خاطر حفظ اسلام ، به محرومیت از حقش و خرد شدن خود تن در دهد. حضرت که به خصوصیات مسلمانان آن عصر آشنا بود و مى دانست بسیارى از قبایل به خاطر ترس از حکومت قوى اسلامى به ظاهر مسلمان شده اند و تضعیف حکومت مرکزى در مدینه و اختلاف در پایتخت اسلام ، سبب جراءت یافتن آنها شده ، ممکن است گروهى از دین دست بردارند، سکوت نمود تا به پایه دین ضربه اى وارد نگردد. حضرت حکومت اسلامى را براى ترویج اسلام مطالبه مى کرد. حال اگر بر اثر شرایط سیاسى به وجود آمده ، این مطالبه به ضرر اسلام تمام شود، حاضر است دست از حق مسلم خود بردارد.
حال با تدبر در سخنان گهربار امام (ع) سبب این سکوت تلخ را جویا مى شویم .
على (ع) در نامه اى که خطاب به مردم مصر نوشته اند علت سکوت خود را حفظ پیکره اسلام مى دانند: ((بخدا قسم ! هرگز فکر نمى کردم که مردم رهبرى را پس از پیامبر (ص) از خاندانش بیرون برند و آن را از من دریغ دارند. وقتى مردم براى بیعت با فلانى (ابوبکر) سرازیر شدند دست از مردم و کارشان باز داشتم و خود را کنار کشیدم . تا اینکه دیدم گروهى از اسلام برگشته و مى خواهند دین محمد (ص) را از بین ببرند. ترسیدم اگر براى یارى اسلام و مسلمانان قیام نکنم ، رخنه اى در دین ایجاد شود که اندوه آن بر من بزرگتر و بیشتر از دست دادن حکومت بر شما باشد... بنابراین در آن پیش آمدها حرکت تا اینکه جلوى نادرستى و تباه کارى گرفته شد و دین آرام گرفت و از نگرانى باز ایستاد.)) در این نامه حضرت تصریح مى کند ابتدا خود را کنار کشیدم ؛ اما هنگامى که اسلام را در خطر دیدم و احساس کردم که دین به کمک من احتیاج دارد، با آنکه حق من غصب شده بود به کمک دین و مسلمین شتافتم و با خلفا همکارى نمودم . در فصل دوم ، برخى از کمکهاى امام (ع) به خلفا را متذکر شدیم و بیان کردیم که امام (ع) با ابابکر بیعت نمى نمود؛ اما هنگامى که جریان ارتداد مسلمانان پیش آمد عثمان نزد حضرت آمده و اعلام کرد بدون بیعت شما، مردم حاضر به خروج براى جنگ نیستند، آنگاه امام بیعت نمود. حفظ وحدت اسلامى براى جلوگیرى از ضربه خوردن دین و ارتداد مسلمین در سخنى دیگر از امام (ع) جلوه گر است آنجا که مى گوید: ((قریش پس از پیامبر (ص ) حق ما را گرفت و به خود اختصاص داد. بعد از تاءمل به این نتیجه رسیدم که صبر کردن (بر غصب حق خود) بهتر از ایجاد تفرقه بین مسلمانان و ریختن خون آنهاست . مردم ، تازه مسلمان اند و کوچک ترین سستى ، دین را تباه مى کند و کوچک ترین فردى ، ممکن است دین را از بین ببرد.))
و نیز در همان روزهاى اولیه حکومت خود، ضمن تشریح اوضاع پس از وفات پیامبر (ص) چنین فرمود: ((پس از پیامبر (ص) حق ما را غصب کردند و ما در ردیف توده بازاریها قرار گرفتیم . چشمهائى از ما گریست و ناراحتیها به وجود آمد. بخدا قسم ! اگر بیم وقوع تفرقه میان مسلمین و بازگشت کفر و تباهى دین نبود رفتار ما با آن طور دیگرى بود و با آنها مى جنگیدیم .))
امام (ع) هنگامى که مى شنود فرزند ابولهب اشعارى در برترى و ذى حق بودن ایشان سروده و در بین مردم مى خواند وى را از خواندن آن اشعار بازداشت و فرمود:((سلامة الدین احب الینا من غیره : سلامت اسلام و باقى ماندن آن براى ما از هر چیز دیگر ارزشمندتر است .))
ابوسفیان که شم سیاسى نیرومندى داشت هنگامى که خبر بیعت مردم را با ابوبکر شنید زمینه اختلاف بین مسلمین را آماده دید، علاوه بر خطر ارتداد، اختلاف مهاجرین و انصار در پایتخت کشور اسلام امرى مشهود بود، موضع گیریهاى انصار و مهاجرین ، در جریان سقیفه که منجر به طرح شعار ((منا امیر و منکم امیر))گردید، نشان از زمینه آشوب و اختلاف بین این دو گروه مى داد. پیامبر (ص) سعى در ایجاد برادرى و الفت بین مهاجرین و انصار نمود؛ لکن حس عصبیت و نژاد پرستى در بین برخى از افراد وجود داشت و بعد از رحلت حضرت ، محور وحدت ؛ یعنى پیامبر (ص) نیز از دست رفته بود. مهاجرین و انصار دائما همدیگر را به جنگ تهدید مى کردند چنانچه از اشعارى که از طرفین نقل شده است کاملا مشهود است ابوسفیان که این اختلاف را کاملا درک مى کرد، چنین گفت : ((طوفانى مى بینم که جز خون آنرا فرو نمى نشاند.)) وى اشعارى در مدح على (ع) سرود و قبیله هاى ((تیم و عدى )) را غاصب حق امام معرفى نمود و آمادگى خود را براى تجهیز نیرو و لشکر به نفع على (ع) اعلام نمود. امام (ع) که به هدف شوم او در ایجاد فتنه و آشوب براى خشکاندن نهال اسلام و باز گرداندن جاهلیت ، آگاه بود ضمن رد این پیشنهاد به وى فرمود: ((تو بجز فتنه و آشوب هدف دیگرى ندارى ، تو مدتها بدخواه اسلام بوده اى ، مرا به نصیحت و سپاهیان تو نیازى نیست .)) در نهج البلاغه نیز سخن امام (ع) در رد ابوسفیان چنین آمده است :((اى مردم ! موجهاى فتنه را با کشتیهاى نجات بشکافید و از اختلاف دورى گزیده و تاج فخر فروشى را از سر فرو نهید.))
روزى فاطمه (علیها السلام ) شوهر خود را به قیام دعوت نمود، در همین حال فریاد مؤ ذن به شهادت بر نبوت پیامبر اسلام (ص) بلند شد. امام (ع) فرمود: آیا دوست دارى که این فریاد خاموش گردد؟ فاطمه (ع) پاسخ منفى داد. امام على (ع) فرمود: پس راه همین است که من انتخاب کرده ام .
امام (ع) پس از دفن زهرا (علیها السلام ) متوجه مى گردد که سردمداران حکومت سعى در پیدا کردن قبر فاطمه (ع) و نبش آن براى اقامه نماز بر بدن دختر پیامبر دارند. حضرت بر ذوالفقار؛ شمشیر مخصوص خود مسلح شد و به بقیع آمد و در حالى که گریبان یکى از آنها را گرفته به زمین کوبید، فرمود: ((من از ترس ارتداد مردم از حق خود صرف نظر کردم . حال به قبر زهرا (علیها السلام ) اهانت مى کنید؟! بخدا قسم ! اگر تو و دوستانت به این قبور دست درازى کنید زمین را از خونتان سیراب خواهم کرد؟))
نه تنها امام (ع) هنگام فوت پیامبر (ص) مردم را از اختلاف بر حذر مى دارد؛ بلکه در شوراى 6 نفره ، بعد از انتخاب شدن عثمان صریحا اعلام مى کند: ((گر چه رهبرى حق من است و گرفتن آن از من ، ظلم بر من محسوب مى گردد؛ ولى مادامى که کار مسلمین رو به راه باشد و تنها به من جفا شود مخالفتى نخواهم کرد.))و با اینکه بیعت عبدالرحمن با عثمان را نیرنگى بیش نمى دانست ، بیعت نمود.
قبل از ورود به جلسه شورى ، عباس عموى پیامبر (ص) از على (ع) مى خواهد در آن جلسه شرکت نجوید؛ زیرا نتیجه آن را قطعى و معلوم مى دانست که همانا انتخاب عثمان خواهد بود، امام (ع) ضمن تاءیید عباس در مورد نتیجه آن جلسه ، پیشنهاد وى را نپذیرفت و چنین فرمود: ((انى اکره الخلاف : من اختلاف را دوست ندارم .))
در نتیجه مهم ترین انگیزه حضرت از سکوت خود، حفظ اتحاد مسلمین در راستاى حفظ دین اسلام مى باشد، همان دینى که امام على (ع) براى تثبیت آن از خود شجاعتها نشان داد.
((2- نداشتن یاور))
امام در بین کلمات خود تصریح مى کند که من چون یاورى نداشتم در مقابل جریان سقیفه ، سکوت اختیار نمودم و در صورتى که مردم از من حمایت مى کردند علیه خلفا قیام مى نمودم . رهبرى هر فرد ولو از ناحیه خدا منصوب باشد مادامى که مردم از او حمایت ننمایند، استوار نخواهد گشت .البته نداشتن یاور تنها عامل قیام نکردن او نبود؛ زیرا در صورت قیام حضرت ، بالاترین حادثه ممکن این بود که خود و گروهى از یاران و نزدیکانش به شهادت مى رسیدند؛ ولى على (ع) که از مرگ هراس نداشت . او شهادت را محبوب تر از شیر مادر براى کودک مى دانست . انگیزه اصلى همان حفظ پیکره و نظام اسلام بود. نداشتن یاور، عامل درجه دوم براى سکوت حضرت ، مى باشد.
در خطبه سوم نهج البلاغه امام (ع) مى فرماید: ((هنگام بیعت مردم با ابوبکر خود را بر سر دو راهى دیدم . در اندیشه فرو رفتم که میان این دو کدام را برگزینم : آیا با دست بریده (و نداشتن یاور) قیام مى کنم یا بر این تاریکى کور صبر نمایم ... دیدم صبر کردن عاقلانه تر است .)) امام (ع) در این خطبه تصریح مى کند که من اگر تصمیم بر قیام مى گرفتم یاورى نداشتم و نیز در رد کسانى که ایشان را به قیام دعوت مى نمودند، مى فرماید: ((کسى پیروز مى شود که بال همراهى مردم را هنگام قیام با خود داشته باشد.))یعنى بدون داشتن هوادار، قیام بى فایده است . حضرت ، بعد از وفات پیامبر (ص) بارها این جمله را تکرار مى کرد: ((من یاورى جز اهل بیت خود نداشتم ، از این رو حاضر به شهادت آنها نگشتم .))
حضرت یاران خود را به سبب کم بودن به نمک در طعام و سرمه در چشم تشبیه کرده است .و در خطبه 26 نهج البلاغه ضمن بیان این که یاورى جز اهل بیت خود نداشته ، مى افزاید من با آنکه خار در چشم و استخوان در گلویم بود صبر نمودم .
امام (ع) در ابتدا اتمام حجت بر مردم به همراه فاطمه (علیها السلام ) و فرزندانش حسن و حسین (علیهما السلام ) به در منازل انصار آمد و از آنها طلب کمک کرد؛ اما آنها حاضر به کمک نگردیدند و به تعبیر معاویه جز 4 یا 5 نفر اعلام آمادگى نکردند.از این رو فرمود: ((من اگر چهل مرد وفادار مى یافتم با کمک آنها علیه مدعیان خلافت مى جنگیدم .)) و در جریان سقیفه فرمود: ((افسوس که امروز یاورى مانند برادرم جعفر و عمویم حمزه ندارم .))
پیامبر (ص) با آن ضمیر روشن خود پیش بینى مى نمود کینه هائى که فرزندان مشرکین از على (ع) به دل دارند، بعد از رحلتش بروز خواهد کرد، آنها که پدرانشان به دست على (ع) کشته شده اند. افرادى نظیر ولید ابن عقبه که على (ع) پدرش را در جنگ اسلام و کفر به هلاکت رسانده است ، هرگز هواخواه على (ع) نخواهند گشت و حکومت وى را نخواهند پذیرفت ؛ لذا رسول گرامى ضمن هشدار به على (ع) نسبت به این کینه ها و عداوتها، از حضرت خواست که در صورت نداشتن یاور دست به سلاح نبرده و سکوت اختیار کند.
ابن عساکر مى گوید پیامبر در حالى که مى گریست به على فرمود: ((کینه هائى در قلوب بعضى نسبت به تو وجود دارد که بعد از من آن را ابراز خواهند کرد.)) على (ع) عرضه داشت : ((اى رسول گرامى ! وظیفه من در آن هنگام چیست ؟)) پیامبر (ص) جواب داد: ((صبر کن !)) على پرسید: ((اگر نتوانستم صبر کنم چه مى شود؟)) پیامبر (ص) فرمود: ((به سختى خواهى افتاد.)) امام مى پرسد: ((آیا دین من در آن هنگام سالم است ؟)) پیامبر (ص) پاسخ مى دهد: ((بله دین تو سالم است ؛ بلکه حیات دین تو در آن (صبر) است .))
نتیجه : امام على (ع) حفظ وحدت مسلمین و جلوگیرى از نفوذ دشمنان را براى حفظ اسلام امرى ضرورى مى دانست ؛ لذا مصلحت اسلام را بر حق خویش مقدم داشت . امام (ع) مى دید که گروهى از مسلمین مرتد شده و گروهى آماده ارتداد مى باشندو منافقین نیز که سالهاى طولانى آرزوى مرگ پیامبر (ص) را در دل داشتند، آماده وارد کردن ضربه به نهال نوپاى اسلام هستند، حال در چنین شرایطى حفظ وحدت و انسجام مسلمانان امرى کاملا لازم بود. نه تنها امام خود آتش اختلاف را دامن نزد؛ بلکه سعى داشت که اگر دیگران نیز به طرح مسائل اختلافى پرداختند، پا به میدان گذاشته و آتش فتنه را خاموش کند. این مطلب از برخورد امام با عمرو بن عاص که انصار را کوبیده و مهاجرین را ستوده بود به خوبى مى توان دریافت ، آنجا که امام به مسجد آمد و ضمن توبیخ عمرو بن عاص و حمایت از انصار آتش فتنه را خاموش نمودپیشنهاد ابوسفیان را رد کرد.
علاوه بر این امام (ع) مى دانست که قیام کردن بدون داشتن یاور بى نتیجه است و ممکن است منجر به شهادت خود و یارانش گردد و سودى هم براى اسلام نداشته باشد، گر چه امام از مرگ نمى هراسید؛ ولى حاضر به هدر رفتن خون خود و دوستانش نبود. البته هنگامى که شهادتش سبب ترویج دین و احیاى ارزشهاى اسلامى در جامعه باشد، از آن امتناع نورزیده و با آغوش باز از آن استقبال کرده و نداى ((فزت و رب الکعبه )) را سر مى دهد.
.




تاریخ : دوشنبه 89/11/25 | 12:7 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

((سؤ ال علماى یهود از عمر و پاسخ امام على (ع)))
گروهى از علماى یهود در زمان عمر به مدینه آمده و گفتند: ((ما سؤ الهایى داریم که اگر جواب ما را دادى معلوم مى شود که اسلام حق است و محمد (ص) پیامبر خداست و گر نه معلوم مى شود که اسلام باطل است .)) قفل آسمانها چیست ؟ کلید آسمانها چیست ؟ کدام قبر صاحب خود را با خود به اطراف برد؟ کدام کس قوم خود را ترسانید؛ ولى از جن و انس نبود؟ و چند سؤ ال دیگر. عمر که پاسخى نداشت سر به زیر انداخت و گفت : ((بر عمر عیب نیست که از وى سؤ الى بشود و چون پاسخ آن را نداد، بگوید که نمى دانم .)) علماى یهود حرکت کرده و گفتند: ((معلوم شد که اسلام باطل است .)) سلمان که شاهد جریان بود نزد على (ع) آمد و با شعار ((اغث الاسلام ))از حضرت کمک خواست . على (ع) لباس پیامبر (ص) را به تن نمود و به مسجد آمد. چون نظر عمر به امام (ع) افتاد بلند شده و گفت : ((هر گاه مشکلى پیش آمد نزد تو مى آیند.)) امام (ع) با علماى یهود شرط کرد اگر جواب آنها را مطابق تورات داد، مسلمان گردند، آنها نیز پذیرفتند. امام فرمود: ((قفل آسمانها شرک است که عمل انسان با وجود آن بالا نمى رود و قبول نمى شود و کلید آن شهادتین است . قبرى که صاحب خود را حمل مى کرد، همان ماهى است که یونس را بلعید و موجودى از غیر جن و انس که قوم خود را ترسانید، مورچه اى است که به مورچه هاى دیگر گفت : به لانه ها وارد شوید تا سلیمان و سپاهش شما را پایمال نکنند.)) هر سه تن از علماى یهود ایمان آورده و على (ع) را اعلم امت اسلامى معرفى نمودند.
((سؤ ال اسقف نجران از عمر و پاسخ امام على (ع)))
اسقف نجران هر ساله براى پرداخت خراج اراضى این منطقه به مدینه مى آمد. در یکى از سالها، عمر وى را به اسلام دعوت نمود. اسقف سؤ الهایى از عمر نمود و چون خلیفه از عهده پاسخ بر نیامد، از امام على خواست که جواب اسقف نجران را دهد. سوالها بدینگونه بود: 1- در قرآن شما وارد شده که وسعت بهشت به اندازه وسعت آسمان و زمین است .اگر چنین است پس جهنم کجاست ؟ عمر ساکت شد و از امام (ع) خواستار جواب گردید. حضرت فرمود: اى اسقف ! هنگامى که شب فرا مى رسد روز در کجاست و هنگام روز شب در کجاست ؟ اسقف گفت : باور نمى کردم کسى بتواند پاسخ این سؤ ال را بدهد. 2- کدام سرزمین تنها یکبار خورشید بر او تابید؟ امام جواب داد: آن دریائى که براى بنى اسرائیل شکافته شد. 3- اول خونى که بر زمین ریخت کدام بود؟ امام پاسخ داد: خون ولادت هابیل . 4- خدا در کجاست ؟ عمر از این سؤ ال به غضب در آمد. امام على (ع) با گشاده رویى فرمود: هر چه مى خواهى از من بپرس . خدا در همه جا هست .
((سؤ ال قیصر روم از عمر و پاسخ امام على (ع)))
ابن مسیب در بیان علت کلام عمر که بارها مى گفت : ((به خدا پناه مى برم که مشکلى پیش آید و على (ع) براى حل آن حاضر نباشد.)) اظهار مى دارد: پادشاه روم با ارسال نامه اى به عمر، بیست سؤ ال مطرح نمود.
عمر که پاسخ آنها را نمى دانست نامه را به امام على (ع) داد. حضرت جوابها را در پشت ورقه یادداشت نمود، برخى از آن سؤ الات را با پاسخ حضرت در اینجا نقل مى کنیم :
1- چه چیز است که خدا نیافریده است ؟ قرآن و کتب الهى ؛ زیرا کلام خدا و صفات اویند و صفات خداوند قدیم هستند. 2- آن چیست که خدا نمى داند؟ فرزند و همسر و شریک براى خدا (چون ندارد، آنها را نمى شناسد). 3- آن چیست که نزد خدا نیست ؟ ظلم . 4- آن چیست که تمامش دهان است ؟ آتش ، که هر چه در او افکنى مى خورد و مى سوزاند. 5- آن چیست که تمامش پا است ؟ آب . 6- آن چیست که تمامش بال است ؟ باد. 7- آن کیست که فامیلى نداشت ؟ حضرت آدم (که هنگام خلقت فاقد فامیل بود) ابن مسیب گوید: چون قیصر روم نامه را خواند، گفت : این جواب ، جز از خانه نبوت صادر نشده است ؛ از این رو نامه اى مستقیما به امام (ع) نوشت و از ایشان در مورد روح سؤ ال نمود.
ج : بیان احکام الهى و معضلات فقهى و قضاوتهاى امام (ع)
گسترش اسلام بعد از پیامبر (ص) و گذشت زمان ، سبب شد مسلمانان با برخى حوادث جدید مواجه گردند که حکم آنها در قرآن و روایات پیامبر (ص) وجود نداشت و مسلمانان در حل بسیارى از این مسائل با مشکلاتى مواجه شدند. برخى از اصحاب در برخورد با این موارد به راءى خویش عمل مى کردند و به جاى تمسک به قرآن و روایات با ظن و گمان حکم و فتوا مى دادند. امیرالمؤ منین که بنابر روایات زیادى اعلم امت اسلام و دروازه شهر علم پیامبر (ص) بود در این موارد که خلفا عاجز از حل آنها بودند به کمک آنها مى شتافت و حکم الهى را بیان مى کرد تا آنجا که شعار ((لولا على لهلک عمر)) و ((لولا على لهلک عثمان )) از زبان خلفا شنیده مى شد. گر چه تاریخ بسیارى از این همیارى هاى امام (ع) را آورده است تا آنجا که معاویه با وجود دشمنى ویژه اش نسبت به امام گاهى در مسائل علمى به ایشان ارجاع مى داد و مى گفت : عمر هرگاه مشکلى برایش پیش مى آمد نزد على (ع) مى رفت ؛ولى ما به اختصار به برخى از آنها اشاره مى کنیم :
1- شخصى بنام ((ابن اذینه عبدى )) نزد عمر آمد و پرسید: از کجا عمره من آغاز مى گردد و معتمر مى شوم ؟ عمر پاسخ داد: برو از على (ع) بپرس .
وى سراغ امام آمده و چنین جواب گرفت : میقات محل شروع عمره توست . وى نظر حضرت را به اطلاع خلیفه رساند و عمر پاسخ داد: من راءیى جز نظر على (ع) ندارم .
2- نوه عمر در حالى که پدرش قبلا مرده بود جان سپرد. عمر مى خواست تمام مال او را به ارث برده و به برادرانش چیزى ندهد. امام على (ع) به او تذکر داد تو چنین حقى ندارى ؛ زیرا پدر بزرگ و برادران در تقسیم میراث شریک اند.
3- خلفا از پرسیدن احکام شرعى از امام (ع) ابائى نداشتند تا آنجا که گاهى در حضور مردم از امام (ع) سؤ ال مى کردند و پاسخ مى گرفتند و حتى در برخى موارد مورد توبیخ اطرافیان قرار مى گرفتند. مثلا دو نفر از خلیفه دوم در مورد طلاق سؤ الى نمودند. عمر به عقب نگاه کرده و پرسید: ((اى على ! نظر شما در این مورد چیست ؟)) امام با دو انگشت خود اشاره کرد و به این وسیله پاسخ داد. عمر جواب امام (ع) را به پرسشگران رسانید. آنها به عنوان اعتراض گفتند: ((ما از تو سؤ ال مى کنیم ، آنگاه تو از دیگرى مى پرسى ؟)) عمر گفت : آیا این شخص ‍ جواب دهنده را مى شناسید؟ وى على بن ابیطالب (ع) است و من از پیامبر (ص) شنیدم که ایمان على (ع) از وزن آسمانها و زمین سنگین تر است .
4- در زمان عمر شخصى وضو گرفته و بر کفشهاى خود مسح نمود و آنگاه وارد مسجد شد و به نماز مشغول گشت . على (ع) شاهد جریان بود، هنگامى که آن مرد به سجده رفت پا روى گردن وى نهاد و فرمود: ((واى بر تو! چرا بدون وضو نماز مى خوانى ؟))؛ یعنى مسح روى کفش سبب بطلان وضو است . آن مرد گفت : این دستور عمر است . امام (ع) وى را نزد عمر آورد و در این زمینه به خلیفه اعتراض کرد. عمر گفت : خودم شاهد مسح کردن پیامبر (ص) روى کفش بوده ام . امام (ع) فرمود: ((آیا قبل از نزول سوره مائده پیامبر (ص) بر کفش مسح مى نمود یا بعد از نزول آن ؟)) عمر پاسخ داد: ((نمى دانم )) امام فرمود: ((تو که نمى دانى چرا فتوى مى دهى . قرآن بر خُفّین مقدم است .))یعنى وقتى آیه 6 سوره مائده که در اواخر عمر پیامبر (ص) نازل شده است دستور به مسح بر رجل (پا) مى دهد، دیگر مسح بر کفش جائز نیست .
5- شخصى نزد عثمان آمده و از وى در مورد خریدن دو کنیز و آمیزش با هر دوى آنها که با هم خواهر هستند سؤ ال نمود. عثمان در جواب گفت : یک آیه قرآن آن را مجاز مى داند در حالى که آیه دیگر آن را تحریم کرده است ، گر چه من دوست ندارم به چنین کارى دست زنم ؛ اما حلال بودن آن بر حرمت آن ترجیح دارد. آن شخص از آن مجلس بیرون آمد و در بین راه با امام برخورد کرد و همین مطلب را از ایشان سؤ ال کرد. حضرت پاسخ داد: ((من تو را از این کار بر حذر مى دارم . اگر حکومت در دست من باشد و تو یا شخص دیگرى را بیابم که مرتکب آن شود، او را مجازات خواهم کرد.))
ظاهر آیه شریفه قرآن  آمیزش با دو کنیز که با همدیگر خواهر باشند را تحریم مى کند؛ زیرا عموم و اطلاق آیه انسان آزاد و برده را شامل مى شود. به همین جهت ، امام (ع) سائل را از ارتکاب آن بر حذر داشت . صحابه و فقها نیز بر حرمت آن تاءکید مى ورزیدند.
حالا ببینیم مراد عثمان از آیه تحلیل چیست ؟ زمخشرى  معتقد است که خلیفه به آیه ذیل نظر داشته است : و الذین هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم او ما ملکت یمانهم  نمازگزاران واقعى پاک دامن هستند و جز به همسران یا کنیزان خود چشم طمع ندارند.))
اگر خلیفه همین را در نظر داشته باشد، استدلال وى به آیه صحیح نخواهد بود؛ زیرا آیه در مقام بیان حریم عفت مؤ منین است و اینکه انسان مؤ من ، جز در مدار زوجیت یا ملک یمین ، با هیچ زنى نزدیکى نمى کند و این مطلب منافاتى با وجود شروط یا قیدهائى که عموم این دو را تخصیص ‍ زند، ندارد. آیه 22 نساء مى تواند متخصص این آیه باشد و آنگاه با کنار هم گذاشتن این دو آیه ، نتیجه مى گیریم که آمیزش با دو کنیز که با هم خواهر باشند؛ حرام است .
قضاوتهاى امام (ع) در عصر خلفا نیز بسیار بوده است و هر جا که در حل دعوى به مشکل بر مى خوردند، سراغ امام آمده و از علم و فکر حضرت استفاده مى کردند و اعتراف داشتند که بهترین قاضى امت ، امام على (ع) است .
بعضى از بزرگان قضاوتهاى امام (ع) را در کتاب جداگانه اى جمع آورى کرده اند.برخى از آنها را در اینجا آورده ایم .
1- مردى از همسر خود نزد عمر شکایت برد که بعد از 6 ماه که از ازدواج ما مى گذرد این زن فرزندى آورده است . خلیفه دستور سنگ باران آن زن را صادر کرد و چنین معتقد بود که چون لااقل نه ماه در شکم مادر مى ماند، پس این زن قبل از ازدواج مرتکب عمل فحشا گشته است . امام على (ع) با تمسک به دو آیه از قرآن زن را بى گناه دانست ؛ زیرا خداوند مجموع دوران باردارى و شیر دهى را 30 ماه مى داندو در آیه دیگر دوران شیردهى را دو سال معرفى کرده است  بنابراین حداقل ایام باردارى ، 6 ماه خواهد بود.
مشابه این جریان در زمان عثمان اتفاق افتاد. هنگامى که امام (ع) از آن مطلع گردید نزد عثمان آمده و زن را مبرى دانست . خلیفه که دستور رجم را صادر کرده بود قاصدى براى جلوگیرى از اجراى حکم فرستاد؛ ولى هنگامى رسید که زن سنگ باران شده بود.
2- دو نفر نزد زنى از انصار آمده و پولى را نزد او به امانت گذاشتند و شرط کردند که هنگام بازگرداندن ، به هر دو بدهد نه به یک نفر. بعد از گذشت یکسال ، یکى از آنها آمده و پول را طلبید و میان آنها نزاعى درگرفت . سال بعد، شخص دوم آمده و پول را طلبید و میان آنها نزاعى درگرفت . عمر زن را ضامن دانست . زن از خلیفه خواست تا قضیه را به على (ع) ارجاع دهند. امام (ع) در هنگام داورى متوجه شد که آن دو نفر قصد کلاهبردارى دارند. از این رو به فرد شاکى فرمود: ((مگر قرار نبود که هر دو با هم براى گرفتن امانت بیایید، الان پول شما نزد ماست ، برو و رفیقت را بیاور و پول را بگیر.)) شاکى از شکایت خود منصرف گشت . عمر که به اشتباه خود پى برده بود گفت :((خداوند مرا بعد از على (ع) زنده نگه ندارد.))
3- مردى بیابان نشین در زمان عمر چند شتر را براى فروش به مدینه آورد. عمر براى خرید شترها حاضر شد و بعد از چانه زدن آنها را خرید. هنگام تحویل ، فروشنده خواست جهازهاى آنها را بردارد. عمر گفت : من هنگامى که این اشیاء بر روى شتران بود آنها را خریده ام پس جهازها نیز از آن من است . در این میان على (ع) رسید و از جریان اطلاع یافت . امام (ع) خطاب به عمر فرمود: اگر در حین معامله شرط کرده اى که جهازها هم براى تو باشد، الان آنها مال توست و گر نه بر ملک فروشنده باقى است . و چون چنین شرطى نشده باشد، عمر شتران را بدون جهاز تحویل گرفت .
4- جوانى از انصار نزد عمر شکایت کرد که مادرم مرا فرزند خود نمى داند. عمر از جوان خواست تا شاهدى بر اینکه آن زن ، مادر اوست بیاورد. جوان شاهدى نداشت و حتى چند نفر به نفع آن زن شهادت داده و گفتند: اصلا این زن ازدواج نکرده و این فرزند از او نیست . عمر دستور داد بر آن پسر حد قذف جارى کنند. در این میان امام على (ع) رسید و از آن زن سؤ ال کرد: آیا این جوان پسر توست ؟ وى انکار نمود. امام (ع) رو به اولیاى زن نموده و فرمود: ((من این زن را به عقد این جوان در آوردم و مهرش را نیز خود مى پردازم . اى جوان ! دست همسرت را بگیر و به خانه ببر.)) زن با شنیدن این سخن ، فریاد زد: ((پناه بر خدا، این ازدواج براى من آتش جهنم را در بر دارد. او فرزند من است .))
5- ابن عباس مى گوید: قضیه اى براى عمر رخ داد که به سبب آن رنگش ‍ پرید و بلند شده و نشست و اصحاب پیامبر (ص) را جمع کرده و از آنها راه حل خواست . همه گفتند: پناهگاه ما توئى ، ما در این زمینه اطلاعى نداریم . عمر گفت : من کسى را مى شناسم که راه حل مسئله نزد اوست . اصحاب گفتند: گویا مرادت على است . عمر جواب داد: بلى ، او فردى بى نظیر است . بلند شوید تا نزد او رویم . برخى گفتند: باید على (ع) را حاضر کنى نه آنکه تو نزدش روى . عمر در جواب گفت : او شاخه اى از درخت خاندان پیامبر (ص) و بنى هاشم و باقى مانده علم است که باید خدمتش برسیم ، نه اینکه او را احضار کنیم . هنگامى که نزد امام (ع) رسیدند، حضرت در حال تلاوت قرآن بود و گریه مى کرد. عمر رو به شریح کرده و از او خواست تا جریان را به عرض حضرت برساند. شریح گفت : یک مرد، دو همسر خود را ترک کرده و به مسافرت رفته است ، هر دو فرزندى آورده اند، یکى پسر است و یکى دختر. هر یک به انگیزه رسیدن به ارث بیشتر، مدعى هستند پسر از آن اوست . امام (ع) در حالى که دانه کاهى را از روى زمین بر مى داشت فرمود: قضاوت در این مسئله از برداشتن یک دانه کاه ، براى من آسان تر است و فرمود: شیر مادرى که پسر زاییده سنگین تر است . شیر آن دو زن را وزن کردند و مادر پسر معلوم گردید. عمر در اینجا گفت : ((خدا مرا در حوادث و سرزمینى که تو نباشى ، باقى نگذارد.))
فصل سوم : حمایت امیرالمؤ منین از مظلومین در عصر خلفا
یکى از موضعگیرى هاى منفى امام على (ع) نسبت به خلفا، حمایت از کسانى بود که به ناحق تحت فشار و ظلم و ستم دستگاه خلفا قرار مى گرفتند. آنها که به علت حق گوئى و مخالفت با اعمال ناصواب حکومت مورد تعرض و گاهى مورد شکنجه بدنى و زندان قرار مى گرفتند، على (ع) را پناهگاه خود مى دانستند و در بسیارى از موارد مشکل آنها با پناه آوردن به حضرت حل مى شد. گاهى خلفا در این زمینه از امام (ع) گله مى کردند.در این فصل برخى از این موارد را به گواهى اسناد تاریخى آورده ایم .
1- امام على (ع) و حمایت از انصار
بعد از رحلت پیامبر (ص) انصار در سقیفه بنى ساعده جمع شده و تصمیم بر بیعت با سعد ابن عباده به عنوان خلیفه مسلمین داشتند. با ورود ابابکر و عمر و ابوعبیدة بن جراح به سقیفه ، زمام کار از دست انصار بیرون رفته و جو حاکم به نفع مهاجرین تغییر یافت و سرانجام ابابکر انتخاب گردید و در همان جلسه عمر، سعد ابن عباده را به قتل تهدید نمود و ((حباب ابن منذر)) (که از انصار شرکت کننده در جنگ بدر بود) مورد شکنجه و ضرب و شتم قرار گرفت تا آنجا که در دهان او خاک ریختند چنانچه قبلا گذشت . به همین علت ابابکر در اوایل خلافتش ‍ گفت : ((من حاکم بر شما هستم ، گر چه بهترین شما نیستم ؛ بلکه مسؤ ولیت من از همه شما بیشتر است . (و آنگاه ضمن ستایش از انصار، گفت :) اگر برخوردى که ما با انصار کردیم ، با مادر خود مى داشتیم ، هر آینه از ما رنجور مى گشت . خداوند به انصار جزاى خیر دهد که با وجود لغزشهاى ما، از ما نرنجیدند.))




تاریخ : یکشنبه 89/11/24 | 11:59 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()


ولى انصار از دست قریش ناراضى بودند و از این رو از ابابکر کناره گرفتند. این برخورد انصار، قریش ، (و طرفداران خلیفه ) را خشمگین ساخت و سخنرانان قریش شروع به کوبیدن انصار نمودند. در این میان ((عمرو ابن العاص )) سخنى علیه انصار گفت . فضل ابن عباس که از این وضع ناراحت شده بود، طى خطابه اى به سخنان قریش پاسخ داد و آنگاه ، سراغ على (ع) (که در خانه خود بود) آمد و سخنان ابى بکر و عمرو را به اطلاع امام (ع) رسانید. امام على (ع) از خانه خارج شد و به مسجد آمد و ضمن ستودن انصار به مهملات عمرو بن العاص پاسخ داد. وقتى انصار از دفاع امام (ع) از ایشان باخبر شدند، گفتند: با وجود حمایت على (ع) از کلام دیگران باکى نداریم . سپس نزد حسان بن ثابت شاعر انصار آمده و از وى خواستند که با زبان شعر از امام (ع) تشکر نماید. وى نیز اشعارى سرود که ترجمه آنها چنین است : ((خداوند به على (ع) جزاى خیر دهد که برکت به دست اوست . چه کسى به مقام على (ع) مى رسد. تو با امتیاز خاص خود، بر قریش برترى دارى ؛ زیرا شکیبا و بردبار هستى و قلب تو را خداوند امتحان نموده است .
مردان بزرگى از قریش آرزوى موقعیت تو را دارند؛ اما هرگز به مقام تو نمى رسند، شخصیت تو قابل مقایسه با آنها نیست . تو در تمام زمانها براى اسلام به منزله طناب محکمى مى باشى . به خاطر ما هنگامى که عمرو ابن العاص سخنى گفت که سبب مرگ تقوى و زنده شدن کینه ها مى شود، خشمگین گشتى . تو سفارش پیامبر (ص) را در حق انصار رعایت نمودى و تو براى عمل به این سفارش از همه سزاوارترى .تو برادر او در هدایت و وصى او و داناترین فرد به کتاب و سنت پیامبر (ص) مى باشى . تو همواره حق بزرگى بر ما و بر مردم یمن دارى .))
2- حمایت امام على (ع) از زنى که از هیبت عمر سقط جنین نمود
عمر به دنبال زنى فرستاد تا در جلسه دادگاه حاضر شود. در بین راه از شدت هیبت عمر و ترس از او، فرزند خود را سقط کرد. خلیفه در این باره با اصحاب پیامبر (ص) به مشورت پرداخت . برخى گفتند: ((تو قصد تاءدیب وى داشته اى ؛ پس دیه سقط جنین بر تو واجب نیست .)) امام على (ع) که در جلسه حاضر بود، احساس کرد شرکت کنندگان به علت ترس از حکومت چنین سخنى بر زبان رانده اند. از این رو خطاب به عمر فرمود: ((اگر این فتوى دهندگان طبق راءى خود اظهار نظر کرده اند، اشتباه کرده اند و اگر ملاحظه ریاست تو مى کنند به تو خیانت ورزیده اند. باید دیه این بچه را بپردازى ؛ زیرا تو این زن را ترسانده اى و از ترس تو فرزند او سقط گردید.))
3- حمایت امام على (ع) از عمار
گروهى از اصحاب رسول خدا (ص) جمع شدند و نامه اى خطاب به عثمان نوشته و به برخى از اعمال ناشایست او اعتراض کردند از قبیل : بخشش خمس آفریقا به مروان ، اسراف در ساختمان سازى و ساختن هفت منزل براى خود، همسر، دختران و اقوامش و قصرهاى مروان که از ناحیه خمس واجب ساخته شده بود، سپردن کارهاى دولتى و استانداریهاى به خویشان و پسر عموهاى خود که جوان و خام بودند و بهره اى از لیاقت و مصاحبت پیامبر (ص) نداشتند و نسپردن مسئولیتها به مهاجرین و انصار و نیز اجراى ننمودن حد بر ولید و دادن جوایز به اطرافیان خود و شکنجه مردم و چیزهایى دیگر. بعد از نوشتن نامه بحث پیش آمد که چه کسى حاضر است نامه را نزد عثمان ببرد. عمار آمادگى خود را اعلام نمود. هنگامى که عمار بر عثمان وارد شد، بنى امیه در اطراف خلیفه حاضر بودند و به دستور خلیفه ، عمار را به باد کتک گرفتند، خود عثمان نیز در زدن عمار شرکت نمود. سپس وى را از منزل خلیفه بیرون انداختند. ((ام سلمة )) همسر پیامبر (ص) گفت عمار را براى مداوا به منزل او ببرند. در این میان خبر مرگ ابوذر به مدینه رسید. عثمان براى وى طلب رحمت کرد، عمار به عثمان (که اباذر را تبعید کرده بود) طعنه زد و گفت : ((خدا او را از دست ما نجات داد.)) عثمان گفت : ((اى ...!! (از ترجمه این لفظ به خاطر سبکى آن معذورم ) گمان مکن که از تبعید وى پشیمانم . سپس دستور داد عمار را شکنجه نمایند و افزود: تو نیز باید به همانجا تبعید شوى !)) چون عمار آماده بیرون رفتن از مدینه گردید، بنى مخزوم نزد على (ع) آمده و از وى خواستند که در این باره با عثمان سخن بگوید. امام (ع) نزد عثمان آمده و فرمود: اتق الله ! فانک سیرت رجلا صالحا من المسلمین فهلک فى تسییرک ثم انت الان ترید ان تنفى نظیره : از خدا بترس ! تو قبلا مرد صالحى از مسلمانان (یعنى اباذر) را تبعید کردى و به همین سبب وى رحلت نمود. الان باز تصمیم بر تبعید فرد صالح دیگرى گرفته اى ؟)) بین امام (ع ) و عثمان بحثى طولانى در گرفت تا آنجا که عثمان گفت :((تو خود نیز سزاوار تبعید مى باشى .)) در اینجا مهاجرین و انصار وساطت کرده و گفتند: اینکه نمى شود هر بار شخصى با تو مخالفت نمود او را تبعید کنى ، آنگاه عثمان از تبعید عمار صرف نظر کرد.
هنگامى که بنى امیه به دستور عثمان عمار را شکنجه نمودند، وضعیت جسمانى وى چنان وخیم گشت که در معرض مرگ قرار گرفت . از این رو هشام ابن ولید (هم پیمان عمار) هنگام ظهر که عثمان به مسجد مى رفت راه را بر او گرفت و گفت : ((اگر عمار بمیرد، یکى از مردان بزرگ بنى امیه را خواهم کشت .)) عثمان ناراحت وارد مسجد شد و چون امام على (ع) را پناهگاه مظلومانى نظیر عمار مى دید نزد حضرت (ع) که بر اثر بیمارى سر خود را بسته بود آمد و گفت : ((نمى دانم که آیا دوستدار مرگ تو یا زندگى تو باشم ... اگر زنده بمانى ، مخالفانم تو را نردبان و همدست و پشت و پناه خود قرار مى دهند، من به خاطر ارتباط آنها با تو از مجازات آنها صرف نظر مى کنم . پس یا آشتى باش تا با هم در صلح و صفا زندگى کنیم و یا اعلان جنگ کن تا با هم بجنگیم .)) امام (ع) فرمود: ((سخن تو جواب دارد؛ ولى من الان به بیمارى خود مشغولم .))
عثمان حمایت امام (ع) از امثال عمار را جنگ با خود مى دانست ؛ ولى امام (ع) با اطلاع از این برداشت خلیفه ، به حمایت از مظلومین مى پرداخت .
4- حمایت امام على (ع) از جندب ابن کعب ازدى
هنگامى که ولید ابن عقبه از طرف عثمان حاکم کوفه گشت ، شخص ساحر و شعبده بازى را به مسجد کوفه آورد و او در مسجد به سحر مشغول شد، از جمله آنکه یکى از تماشاگران را طلبید و سرش را از بدنش جدا کرد و آنگاه دوباره او را به حالت اول بازگرداند. جندب ابن کعب که از اصحاب رسول خدا (ص) بود و مى دانست این عمل سحر است و حقیقتى ندارد، و این کارها باعث ضعف ایمان انسانهاى کم اندیشه است ، به ساحر حمله کرد و او را گردن زد و گفت : ((اگر راست میگویى ، خودت را زنده کن .)) ولید به حمایت از ساحر پرداخته ، جندب را به زندان انداخت ، جندب شب را در زندان با عبادت به صبح مى رساند، زندانبان با مشاهده این وضع جندب را آزاد کرد، جندب نیز خود را به مدینه رساند و از امام على (ع) کمک طلبید، امام (ع) با عثمان درباره جندب سخن مى گفت و خلیفه جندب را بخشید و به ولید دستور داد مزاحم نگردد، بدین ترتیب وى به کوفه بازگشت .
5- حمایت امام على (ع) از ابا ربیعه
گروهى از قاریان قرآن در شهر کوفه (حجر بن عدى ، عمرو بن حمق ، سلیمان ابن صرد خزاعى و...) طى نامه اى که به عثمان نوشتند از سعید؛ حاکم کوفه شکایت کرده و از خلیفه نیز به سبب سپردن مسئولیتها به خویشاوندان خود انتقاد نمودند و ذیل نامه این جمله را اضافه نمودند: ((فانک امیرنا ما اطعت الله . مادامى که از خدا فرمان برى ، خلیفه ما خواهى بود.)) هیچک از قاریان ، اسم خود را در نامه نیاورد تا اسامیشان فاش نگردد. آنگاه نامه را به شخصى به نام ((ابى ربیعه )) دادند تا به خلیفه برساند. عثمان هنگام دریافت نامه ، اسامه نویسندگان را از وى خواست ؛ اما ربیعه از افشاى آن اسامى خوددارى کرد. عثمان تصمیم گرفت وى را شکنجه و زندانى کند. امام على (ع) خلیفه را از این عمل بر حذر داشت و فرمود: ((او پیام آور است ، هر چه را به دستش ‍ داده اند، آورده است .))
6- حمایت امام على (ع) از عبدالرحمن ابن حنبل جمحى
عبدالرحمن ابن حنبل جمحى که از اصحاب پیامبر (ص) بود با سرودن اشعارى ، انتقادهاى خود را بر خلیفه سوم عرضه نمود: 1- باز گرداندن تبعید شدگان پیامبر (ص) نظیر حکم و فرزندانش و نزدیک کردن آنها به خود. 2- سپردن حکومت به اقوام خویش . 3- دادن 15 غنائم آفریقا به مروان ؛ داماد خود. 4- اختصاص قسمتى از مراتع اطراف مدینه به خود و بنى امیه . 5- تقسیم مالیاتهایى که ابوموسى اشعرى به مدینه آورده بود بین خویشان خود. در آخر نیز سنت ابابکر و عمر را به عثمان گوشزد نمود که آنها مالى را به دلخواه خود تقسیم نمى نمودند. عثمان وى را در منطقه خیبر به زندان انداخت .عبدالرحمن از زندان نامه اى به امام على (ع) و عمار نوشت و طلب کمک نمود. امام (ع) در این باره با خلیفه سخن گفت . عثمان راضى شد وى را آزاد نماید بشرط آنکه در مدینه نماند. عبدالرحمن در مدح امام (ع)، اشعارى چنین سرود: ((خداوند مرا به دست على (ع) از بند و زنجیر نجات داد. جانم فداى على (ع) باد که مرا از دست کافرى که خدا را ندیده گرفته بود رهانید.))
7- حمایت امام على (ع) از عبدالله ابن مسعود
عبدالله ابن مسعود که از قاریان قرآن و از اصحاب بزرگ پیامبر (ص) به شمار مى رفت ، خزانه دار بیت المال کوفه بود. هنگامى که عثمان ، سعد ابن ابى وقاص را از استاندارى کوفه عزل نمود، برادر خود ولید ابن عقبه را حاکم آنجا ساخت . ولید با مراجعه به ابن مسعود مبلغى به عنوان وام از بیت المال گرفت . هنگام سر رسید وام ، ولید اقدامى براى پرداخت ننمود. ابن مسعود، بدهى او به بیت المال را مطالبه کرد. ولید این درخواست را گستاخى بر خود دانسته و در این باره به عثمان گزارش داد. خلیفه طى نامه اى به ابن مسعود متذکر شد، ((تو حق بازخواست وام ولید را ندارى .)) هنگامى که نامه عثمان به کوفه رسید، ابن مسعود از مسئولیت بیت المال کناره گرفت و در حالى که کلید خزانه را تحویل مى داد گفت : ((تاکنون گمان مى بردم نگهبان اموال مسلمان هستم ؛ اما حاضر نیستم خزانه دار شما باشم .)) سپس به افشاگرى پرداخته و جریان را براى مردم گزارش داد و گفت ولید بیت المال را چپاول مى کند، بعلاوه وى به بدعتهاى به وجود آمده توسط عثمان و نیز عزل سعد و سپردن حکومت کوفه به ولید فاسق اعتراض مى نمود. ولید انتقادهاى وى را به خلیفه گزارش داد. عثمان عبدالله را به مدینه فرا خواند. هنگام ورود ابن مسعود به مدینه ، عثمان مشغول سخنرانى در مسجد بود. چون چشم خلیفه به وى افتاد، گفت : ((اکنون حیوانى پست خصلت و بى ارزش وارد مى شود.)) ابن مسعود پاسخ داد: چنین نیست ، من یکى از اصحاب پیامبرم که افتخار حضور در جنگ بدر و بیعت رضوان را داشته ام . آنگاه عثمان دستور اخراج وى را از مسجد صادر کرد. اطرافیان خلیفه ، این صحابى بزرگ را با وضعى توهین آمیز از مسجد بیرون کردند و چنان وى را بر زمین کوبیدند که استخوان پهلوى وى شکست .در این موقع امام على (ع) به دفاع از ابن مسعود پرداخت و به عثمان اعتراض نموده فرمود: ((تو به سخن و گزارش ولید اعتماد کرده ، با صحابى پیامبر (ص) چنین رفتار ناشایستى دارى ؟)) عثمان جواب داد:((نخیر، تنها گزارش ولید نیست ، من (زبید ابن صلت کندى )) را هم براى تحقیق به کوفه فرستادم .)) امام (ع) پاسخ داد وى نیز فرد موثقى نیست . آنگاه به یارى ابن مسعود شتافت و او را براى مداوا به منزل رسانید.
8- حمایت امام على (ع) از فاطمه (س ) در جریان فدک
ماجراى غصب فدک توسط ابابکر، بعد از غصب خلافت ، بزرگ ترین ضربه بر خاندان نبوت بود. فدک روستائى نزدیک مدینه بودکه پیامبر (ص) بعد از نزول آیه ((آت ذا القربى حقه ))آن را در زمان حیات خود به فاطمه زهرا (علیها السلام ) بخشید و عواید سرشار آن صرف اهل بیت و فقراى بنى هاشم مى شد. مفسرین ذیل آیه فوق نقل کرده اند: چون این آیه نازل شد پیامبر (ص) زهرا (س ) را طلبید و ملک فدک را به ایشان بخشید. ابوبکر بلافاصله بعد از رحلت پیامبر (ص) با جعل حدیث ((ما پیامبران ارث نمى گذاریم )) فدک را از تصرف زهرا (س ) خارج ساخت و کارگزاران حضرت را از فدک بیرون کرد. در صورتى که فدک اولا ارث نبود و ملک مسلم حضرت زهرا (س ) بود که پیامبر صلى الله علیه و آله به او در زمان حیاتش بخشیده بود. ثانیا بر فرض که ارث باشد قرآن و سنت و سیره مسلمانان صراحت دارد که هر مسلمانى از پدر و مادر خود ارث مى برد، حال چه شد که تنها دختر پیامبر (ص) از ارث پدرش محروم شد؟! فاطمه (س ) مدعى بود پدر بزرگوارش فدک را در زمان حیات خود به ایشان بخشیده است . ابابکر از فاطمه (س ) در این زمینه شاهد مى خواهد. امام (ع) با ((ام یمن )) به نفع زهرا (س ) شهادت دادند. خلیفه گفت : شهادت یک مرد و یک زن کافى نیست و این چنین شهادت آنها را رد کرد.بنابر گفته بلاذرى ، ام ایمن با رباح ، غلام پیامبر (ص) نیز به نفع فاطمه (س ) شهادت دادند و گفتند پیامبر (ص) فدک را به فاطمه هدیه کرده است ؛ ولى باز خلیفه با استناد به همان مطلب ، سخن این دو را نپذیرفت .
امام على (ع) در اینجا به دفاع از فاطمه (س ) مى پردازد و بعد از سخنان زهرا (س ) خطاب به ابوبکر مى گوید: ((اولا فاطمه (س ) در زمان پدرش مالک و متصرف فدک بوده است . ثانیا بر فرض که بر ملک پیامبر (ص) باقى باشد، باز بر طبق قانون ارث به دخترش خواهد رسید. آیا بین ما و دیگر مسلمانان در قانون ارث فرق مى گذارى ؟ مگر پیامبر (ص) نفرموده است که آوردن شاهد بر عهده شاکى است و بر مدعى علیه تنها قسم لازم است ؟ آیا بر خلاف دستور پیامبر (ص) از فاطمه (که از زمان پدر تاکنون متصرف در فدک مى باشد) طلب شاهد مى نمایى ؟ تازه مگر آیه تطهیر در شاءن ما نازل نگشته است ؟)) ابابکر پاسخ داد: البته چنین است . امام (ع) اضافه نمود: ((آیا فاطمه اى که خدا شهادت به طهارت او داده است ، براى مال بى ارزش دنیا ادعاى بیجا مى نماید؟ تو شهادت یک فرد عادى بیابان نشین را مى پذیرى ، آنگاه چگونه شهادت طاهره (فاطمه (س ) که قرآن او را طاهره نامیده است ) را رد مى نمایى ؟)) امام (ع) بعد از گفتن این سخنان با ناراحتى به منزل رفتند. هیاهوى عجیبى بین مردم پیدا شد. مى گفتند: حق با على (ع) و فاطمه (س ) است ، على (ع) راست مى گوید.در این هنگام ابابکر به منبر رفت و براى خاموش کردن مردم گفت : ((هان اى مردم ! این چه سر و صدائى است که ایجاد کرده اید و گوش به سخن هر کس مى دهید. او روباهى است که شاهد او دم اوست ، ماجراجو و بر پا کننده فتنه است و مردم را به آشوب دعوت مى نماید، کمک از ضعفاء و یارى از زنان مى طلبد، او مانند ام طحال است که عزیزترین نزدیکان وى نزد او افراد فاحشه بودند.))
خلیفه با استفاده از اهرم قدرت چه جسارتهائى که به ساحت امام (ع) نکرد. ما مى توانیم به میزان ادب و وقار خلیفه پى بریم که چگونه به شخصى که خود به نزول آیه تطهیر درباره وى اعتراف نموده است ، توهین مى نماید. وى علاوه بر امام (ع) انصار را نیز در این سخنرانى کوبید.
ابن ابى الحدید که از اینهمه جسارتها خلیفه تعجب نموده است از استاد خود ((جعفر بن یحیى بصرى )) مى پرسد آیا اینهمه تعرضات در مورد على (ع) است ؟ و جواب مى شنود: ((نعم ، انه الملک یا بنى ...: بله فرزندم ، مسئله سلطنت در کار است و سر کوبیدن انصار نیز آن است که به طرفدارى از على (ع) برخاستند.))
آرى خلفا براى تثبیت حکومت خود از هیچ توهینى به اهل بیت پیامبر (ص) ابا نداشتند.
امام (ع) نه تنها هنگام گرفتن فدک به دفاع از زهرا پرداخت ؛ بلکه بعدها نیز مظلومیت زهرا (س ) را اعلام مى نمود چنانکه در موقع دفن زهرا (س )، از همکارى امت پیامبر (ص)، در هضم حق زهرا (س ) شکایت به رسول گرامى (ص) مى بردو در زمان حکومت 5 ساله خود ضمن تحلیل جریان فدک ، گرفتن آنرا ناشى از حرص ابابکر و طرفدارانش ‍ مى شمارد.
((بررسى کوتاه پیرامون فدک ))
بعد از رحلت پیامبر (ص) ابابکر دستور مصادره فدک را صادر کرد. فاطمه زهرا (علیها السلام ) نزد وى آمده و آن را هدیه پدر خویش ‍ دانست ؛ ولى ابابکر شهادت شهود را نپذیرفت ، آنگاه دختر پیامبر (ص) از راه ارث وارد شد و آن را از خلیفه طلب نمود. ابابکر با استدلال به روایت ذیل که خود آن را نقل نمود، فاطمه (س ) را از ارث محروم نمود.
سمعت رسول الله (ص) یقول : انا معاشر الانبیاء لانورث ذهبا و لا فضة و لا ارضا و لا عقارا و لا دارا و لکنا نورث الایمان و الحکمة و العلم و السنة .
اگر بپذیریم که این روایت از پیامبر صادر شده است ، ذیل روایت نشان مى دهد مقصود پیامبر (ص) این نبوده است که اگر مالى از ما باقى ماند به بازماندگان ما نخواهد رسید؛ بلکه مقصود حضرت آن است که ما مانند سلاطین و مال اندوزان در پى جمع مال نیستیم که بعد از ما به فرزندانمان برسد. ما براى بعد از خود ایمان و علم و حکمت و سنت باقى گذارده ایم که سودمندتر از مال است . علاوه بر آن برداشت خلیفه از این روایت مخالف قرآن است ؛ زیرا در قرآن تصریح شده است که برخى از فرزندان پیامبران از آنها ارث برده اند. پس چنین برداشتى نمى تواند مراد پیامبر (ص) باشد.
بعلاوه ابابکر و عمر خود به این روایت در مواردى عمل نکرده اند چنانچه ابابکر سلاح و کفش و اسب پیامبر را به على (ع) تحویل داد. اگر پیامبر (ص) از خود ارثى باقى نمى نهاد و همه اموال او طبق نقل ابابکر، صدقة و از اموال عمومى است ، چگونه اسب و کفش و سلاح حضرت را به على (ع) داد؟ وى پس از تحویل دادن این سه گفت : ((غیر از این سه ، سایر اموال پیامبر (ص) صدقه است .))
باز این این سئوال به ذهن مى آید که اگر فدک ، میراث پیامبر (ص) نبود و حضرت از خود ارثى باقى نمى نهاد (چنانچه ابابکر و عمر ادعاء مى کردند) چرا عمر هنگامى که على (ع) و عباس از وى میراث پیامبر (ص) را طلبیدند فدک را به ورثه پیامبر (ص) تحویل داد و چون امام على (ع) و عباس در آن اختلاف داشتند (و امام (ع) مى فرمود عباس ‍ حقى در فدک ندارد؛ زیرا پیامبر (ص) آن را به فاطمه (س ) بخشیده است ؛ ولى عباس آن را ارث پیامبر (ص) مى دانست .) عمر گفت : ((من آنرا به شما تحویل دادم ، دیگر خود مى دانید درباره آن چگونه رفتار کنید.
و سئوال سوم اینکه اگر پیامبر (ص) ارثى از خود بجا نمى نهد، چرا ابابکر و عمر خانه پیامبر (ص) را در دست همسران حضرت باقى نهادند؟ چرا آن را به نفع بیت المال مصادره ننمودند؟
و سئوال چهارم اینکه : اگر حدیث ابابکر صحیح بود، چرا عمر هنگامى که امام على (ع) و عباس از وى ارث پیامبر (ص) را طلب نمودند، زمینهاى پیامبر (ص) در داخل مدینه را به آنها باز گرداند؟
آرى خلفا براى تضعیف موقعیت خاندان پیامبر (ص) که در جناح مخالف بیعت ابابکر بودند، فدک و اشیاء گرانبهائى از میراث پیامبر (ص) را از آنها دریغ داشتند تا از جنبه اقتصادى در مشکل فرو روند و مردم از طرفدارى آنها دست بردارند؛ زیرا همواره یکى از امورى که افراد را در اطراف شخصى جمع مى نماید، قدرت مالى اوست و براى توجیه جنبه شرعى آن نیز ابابکر احادیثى جعل کرده و به پیامبر (ص) نسبت مى دهد. سپس در عصر عمر که اهل بیت پیامبر (ص) خانه نشین شده و چندان در عرصه سیاست حاضر نبودند و بودن فدک و امثال آن در دست آنها ضربه اى براى حکومت شمرده نمى شد، آن را بازگرداندند. بعلاوه در اوایل حکومت ابابکر، بر اثر جنگهاى ((رده )) دولت احتیاج به درآمدهائى براى تاءمین مخارج ارتش و غیره داشت و فدک و امثال آن مى توانست در این زمینه به آنها کمک کند؛ اما در عصر عمر به جهت سرازیر شدن غنائم به مدینه این مشکل بر طرف شده بود، از این رو املاک پیامبر (ص) را به بازماندگان حضرت بازگرداند.




تاریخ : یکشنبه 89/11/24 | 11:59 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

بهترین گواه بر جعلى بودن حدیث ابابکر آن است که مضمون آن به طرق مختلف از زبان ابابکر وارد شده است چنانچه با مراجعه به مصادر داده شده روشن مى شود، حتى در برخى از آنها خود ابابکر تصریح مى کند که بازماندگان پیامبر (ص) از وى ارث مى برند. جوهرى در کتاب سقیفه مى نویسد: ((فاطمه (علیها السلام ) از ابابکر پرسید: آیا تو از پیامبر (ص) ارث مى برى یا خاندان او؟ ابابکر پاسخ داد: خانواده او. فاطمه (علیها السلام ) اعتراض کرد: پس چرا میراث پیامبر (ص) را به ما نمى دهى ؟ خلیفه پاسخ داد: من از پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: ان الله اطعم نبیه طمعة ثم قبضه و جعله للذى یقوم بعده و من اکنون رهبر مسلمانان بعد از پیامبرم و تصمیم دارم آن را در اختیار آنان قرار دهم .
در این روایت ، اول خود ابابکر اعتراف کرده است که پیامبر (ص) نیز مانند مردم از خود ارث باقى مى گذارد و این اعتراف با احادیث قبلى او سازگار نیست . ثانیا این روایت ، با روایت قبلى او نمى سازد چون این روایت در مورد یکى از پیامبران مى باشد و دلالت ندارد که پیامبر اسلام (ص) نیز مشمول آن باشد.
9- حمایت امام على (ع) از اباذر
یکى از صحابه پیامبر (ص) که بسیار از طرف عثمان مورد آزار قرار گرفت ، اباذر غفارى بود. وى از کسانى بود که در مقابل اعمال خلاف عثمان مهر سکوت بر لب نمى زد و به افشاگرى مى پرداخت . در اینجا علل مخالفت اباذر با عثمان را مطرح مى سازیم .
علل مخالفت اباذر با عثمان
((1- تصرفات بیجا در بیت المال ))
چنانچه قبلا گذشت ، عثمان در مصرف بیت المال خود را آزاد مى دانست و به بخششهاى بیجا به اقوام و دوستان خود مى پرداخت . وى تصمیم داشت که با استفاده از اهرم قدرت ، اموال کلانى را براى خود و اطرافیان مهیا سازد. گاهى نیز با مخالفت مسلمانان مواجه مى شد و چنین توجیه مى کرد که من چون زکات اموال خود را مى پردازم ، از این رو هر چه بر اموال من افزوده شود اشکالى ندارد. یک روز جلسه اى گفت : ((اگر کسى زکات مال خود را بپردازد آیا باز هم دیگران در اموال او حقى دارند؟))کعب الاحبار؛ عالم یهودى که تازه مسلمان شده بود جواب منفى داد. اباذر به سینه وى کوبید و گفت : ((اى یهود زاده ! دروغ مى گویى .)) آنگاه آیه مبارکه : لکن البر من آمن بالله و الیوم الآخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و آتى المال على حبه ذوى القربى و الیتامى و المساکین وابن السبیل و السائلین و فى الرقاب و اقام الصلوة و آتى الزکوة .را تلاوت نمود. در این آیه خداوند انفاقهاى مستحب به اقوام و بیچارگان را در کنار اداء زکات ذکر کرده است و آن را از اوصاف نیکوکاران مى شمرد.
در روز مرگ عبدالرحمن ابن عوف ، اباذر نزد عثمان بود که اموال عبدالرحمن را نزد خلیفه آوردند و کیسه هاى پول وى را بر روى هم چیدند بطورى که شخصى که در پشت کیسه ها ایستاده بود عثمان را نمى دید. عثمان گفت : ((امیدوارم عاقبت عبدالرحمن به خیر باشد، او صدقه مى داد و مهمان نواز بود و این هم میراث اوست ، به اندازه اى است که مى بینید.)) کعب الاحبار نیز سخن عثمان را تاءیید کرد. اباذر بى هیچ پروائى عصاى خود را بر سر کعب کوبید و گفت : ((اى یهودى زاده ! درباره مردى که این همه ثروت از خود باقى نهاده ، چنین قضاوت مى کنى که خدا خیر دنیا و آخرت به تو داده است ؟))
در جلسه دیگرى که کعب الاحبار هم حاضر بود عثمان گفت : ((به نظر شما اگر ما اموالى را از بیت المال وام بگیریم و در امور شخصى خود صرف نموده و سپس آنرا باز گردانیم آیا جایز است ؟ کعب الاحبار جواب داد: مانعى ندارد. اباذر عصاى خود را به سینه وى کوبید و گفت : ((اى یهودى زاده ! به چه جراءت درباره دین ما نظر مى دهى ؟))عثمان از اباذر خشمگین گشت و تصمیم بر تبعید وى گرفت .
اباذر هنگامى که عثمان به مروان ابن حکم و برادرش حارث و زید بن ثابت جوایزى کلان از بیت المال پرداخت کرد همواره در کوچه و بازار این جمله را تکرار مى کرد: ((گنج داران را به عذاب الهى بشارت دهید.)) سپس آیه ((کنز)) را تلاوت مى کرد. خداوند در آن آیه کسانى را که اموال کلان جمع آورى نموده و حاضر به انفاق آن در راه خدا نمى شوند، به عذابى دردناک بشارت داده است . اباذر به این وسیله به عثمان و اطرافیان زراندوزش کنایه مى زد. مروان گزارش به عثمان داد. خلیفه اباذر را مؤ اخذه نمود. وى در پاسخ گفت : ((آیا خلیفه مرا از قرائت کتاب خدا و بدگوئى به کسانى که به دستور الهى عمل نمى کنند باز مى دارد؟! من رضایت خدا را بر خشنودى خلیفه ترجیح مى دهم .)) عثمان که توان شنیدن انتقادهاى اباذر را نداشت نخست وى را به شام تبعید نمود. در شام نیز به کارهاى معاویه و از جمله ساختن کاخ سبز با سنگ مرمر اعتراض کرد و گفت : ((اگر این کاخ را از اموال بیت المال ساخته اى ، خیانت است و اگر هم از مال خودت آن را برپا نموده اى ، اسراف است .)) معاویه که پاسخى نداشت ساکت گشت . حاکم شام در مرحله نخست خواست با قطع سهمیه وى از بیت المال ، وى را خاموش نماید و چون ناامید گشت ، تصمیم بر خریدن وى با ارسال پول گرفت و صد دینار براى اباذر فرستاد؛ اما اباذر پاسخ داد: ((اگر این سهمیه قطع شده من است مى پذیرم و اگر بخشش (رشوه ) است نمى خواهم .))اباذر در شام مى گفت : ((اعمالى رخ داده است که مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر نیست ، بخششهاى بیجا و سرکوب صالحان و تضییع حقوق آنان .))
معاویه که از اعمال اباذر و انتقادات وى کلافه گشته بود به عثمان گزارش ‍ داد. عثمان دستور داد که او بر شتر بى جهاز سوار کرده و به مدینه روانه سازند و اجازه استراحت در بین راه نیز به او ندهند. هنگام ورود در مدینه گوشتهاى ران پاى اباذر کنده شده بود و برخى مى گفتند وى بر اثر این جراحات خواهد مرد.
((ابن حجر)) در این باره مى گوید: ((اعتراض اباذر به حاکمانى بود که ثروتهاى کلان براى خود انباشته میکردند و حاضر به انفاق آن در راه خدا نبودند.))
((2- بکارگیرى افراد جوان و خام و نزدیک کردن مخالفان پیامبر (ص) به خود))
یکى از اعتراضهاى اباذر آن بود که چرا عثمان مسئولیتهاى کشور اسلامى را به افراد ناصالح از اقوام خود، کسانى که از فرزندان دشمنان اسلام و منافقین بوده اند، سپرده است . از این رو بعد از بازگشت از شام هنگامى که بر عثمان وارد شد، به عنوان اعتراض به عثمان گفت : ((تستعمل الصبیان ... و تقرب اولاد الطقاء: کودکان را بر سر کار نهاده اى و فرزندان طلقاء را به خود نزدیک کرده اى .))
وى در این جمله به امثال ابوسفیان و معاویه و حکم و فرزندانش و بنى امیه اشاره مى نمود که تا سال 8 هجرى ، از مخالفین سرسخت اسلام بودند و در جریان فتح مکه از روى ترس اسلام را پذیرفتند و از این رو اباذر روایت معروف پیامبر (ص) را براى عثمان گوشزد نمود: ((هنگامى که بنى امیه (و طبق برخى از روایات ، بنى العاص ) به 30 نفر برسند، زمینها را کشور خود و مردم را برده خود، خواهند ساخت و دین اسلام را به بازى مى گیرند.)) عثمان مى خواست این حدیث را جعلى دانسته و اباذر را دروغگو بخواند. امام على (ع) به دفاع از اباذر پرداخت و فرمود: ((اباذر دروغ نمى گوید؛ زیرا من از پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: در زیر آسمان راستگوتر از اباذر وجود ندارد.))و بدین وسلیه به حمایت از اباذر پرداخت . عثمان رو به اطرافیان کرده و گفت : ((نظر خود را در مورد این پیر مرد دروغگو ابراز دارید، من با او چگونه رفتار کنم ؟ آیا او را شکنجه نموده ، یا حبس یا اعدام یا تبعید نمایم ؟!)) براى بار دوم امام (ع) به دفاع از وى پرداخت و فرمود: ((من تو را به یاد سخن مؤ من آل فرعون مى اندازم که به فرعون درباره نحوه برخورد با موسى گفت : اگر دروغ مى گوید، ضرر کذب او دامنگیر خودش مى شود و اگر راست مى گوید ممکن است برخى از عذابهائى که شما را از آن مى ترساند، به شما برسد.))امام (ع) بدین وسیله خواستار آزادى اباذر گردید؛ ولى عثمان جواب تندى به امام (ع) داد. حضرت نیز پاسخ سخنان وى را ارائه کرد.
اباذر در شام نیز به معاویه کنایه مى زد و از اینکه وى حاکم شام است رنج مى برد و او را دشمن خدا و رسول او و از کسانى که ظاهرا اسلام پذیرفته ؛ ولى در دل کافرند و مورد لعنت پیامبر (ص) واقع شده اند، مى دانست و صریحا به وى مى گفت : پیامبر (ص) تو را نفرین نموده است .
((3- منع از نقل روایات ))
نقل روایت از پیامبر از عصر ابابکر و عمر ممنوع گردیدو از این رو بسیارى از اصحاب پیامبر (ص) از نقل حدیث ، خوددارى مى کردندو عمر برخى از صحابه بزرگ ، نظیر اباذر و عبدالله ابن مسعود و ابن خذیفه و ابو درداء و... را ممنوع الخروج از مدینه نمود تا براى مردم حدیث نگویند.البته نقل روایات عبادى و احادیثى که در زمینه اعمال فردى بود ممنوع نبود.به همین جهت اصحاب پیامبر (ص) هنگام نقل حدیث وحشت داشتند.
از نظر خلفا نقل روایاتى ممنوع بود که مخالف منافع حکومتى آنها باشد و گر نه اگر اصل مساءله نقل حدیث ، به نظر آنها مانعى نداشت ، فرقى بین روایات عبادى و عملى و روایات دیگر نمى گذاشتند. به عبارت دیگر خلفا با روایاتى که دلالت بر برترى اهل بیت براى خلافت داشت نظیر حدیث غدیر و غیره مخالف بودند. خلفا با نقل روایاتى که مخالف اعمال ناصحیح آنها و نشان دهنده عدم لیاقت آنها براى خلافت بود، مخالفت مى کردند مانند روایتى که ابى ذر در مورد بنى امیه و بنى العاص نقل نمود.
از این رو عمر هنگامى که پیامبر (ص) تصمیم بر وصیت نمود مانع از نوشتن آن شد و شعار ((کتاب خدا براى ما کافى است ، احتیاجى به نوشته پیامبر (ص) نداریم .)) سر داد. خود بعدها اقرار کرد که چون پیامبر (ص) تصمیم بر نوشتن نام على (ع) به عنوان خلیفه را داشت ، از تحریر وصیت جلوگیرى کردم  و به همین علت بود که عثمان و معاویه در عصر خویش اعلام کردند نقل حدیث جز در مواردى که در عصر عمر مجاز بوده است ممنوع است .
یعقوبى یکى از علل خشم عثمان بر اباذر را بر شمردن فضایل اهل بیت پیامبر (ص) و مخصوصا على (ع) در مسجد مدینه مى شمرد و اضافه مى کند که اباذر مردم را به سبب کار زدن اهل بیت از مقام حکومت سرزنش مى کرد.
وى در مراسم حج نیز روایات فضیلت اهل بیت را با صداى بلند مى خواند و از این رو عثمان از وى خشمگین گشت .
اباذر بى پروا از فرمان حکومت به نقل حدیث مى پرداخت و مخصوصا روایاتى که منافى با اعمال خلاف عثمان و اطرافیان او و زراندوزیهاى آنان بود نقل مى نمود. از این رو عثمان به اباذر مى گفت : ((تو من و اطرافیانم را بسیار اذیت مى کنى .))
اباذر در ایام حج نشسته بود و براى مردم حدیث نقل مى نمود. مردى بالاى سر او ایستاد و به او نهیب زد: ((مگر امیرالمؤ منین تو را از فتوى دادن برحذر نداشته است ؟))ابوذر سربلند کرد و گفت : ((آیا تو ماءمور من هستى ؟ بدان ! اگر شمشیر بر گردن من بگذارند و بدانم براى نقل حدیث مى خواهند مرا بکشند، در صورتى که بدانم در فاصله بین گذاشتن شمشیر و قطع گردن من ، مى توانم یک کلمه از پیامبر (ص) نقل کنم ، از گفتن آن دریغ ندارم .))
آرى اباذر در راه نقل حدیث از بذل جان دریغ نداشت .
نتیجه آنچه گذشت :
اعتراض اباذر به عثمان از روى احساسات و مسائل شخصى نبود. او به عنوان یک مسلمان ، خود را در مقابل اوضاع موجود مسلمین ، مسئول مى دید و نمى توانست بدعتهاى به وجود آمده توسط عثمان و اطرافیانش ‍ را بپذیرد. از این رو به امر به معروف و نهى از منکر پرداخت . او در بازار شام فریاد مى زد: ((من مى بینم حق پایمال شده و باطل رواج مى یابد.))
او در کنار کاخ معاویه در شام فریاد مى زد: ((خدایا! کسانى را که امر به معروف مى کنند؛ ولى خود به آن عمل نمى کنند لعنت کن ، خداوندا کسانى را که نهى از منکر نموده ؛ ولى خود به آن دست مى زنند از رحمت خود دور نما.)) معاویه که متوجه بود اباذر به وى کنایه مى زند، رنگش ‍ تغییر مى یافت و سرانجام دستور دستگیرى وى را صادر کرد و هنگامى که عثمان از وى سبب مخالفتهایش را جویا شد جواب داد: ((از سنت دو خلیفه قبل پیروى کن تا کسى به تو اعتراض ننماید.))در ربذه هنگامى که از سبب تبعید وى مى پرسیدند جواب مى داد: ((حقگویى مرا تنها کرد. من مرتب به امر به معروف و نهى از منکر مى پرداختم .))
نمى توان به سخن برخى که سفر اباذر به ربذه را مطابق با میل خود دانسته اند اعتماد نمود. زیرا هنگام تصمیم عثمان بر تبعید اباذر، اباذر به خلیفه پیشنهاد کرد به مکه یا بیت المقدس یا مصر و یا بصره سفر کند؛ ولى عثمان نپذیرفت و گفت : ((من تو را به ربذه تبعید مى کنم .)) به نظر مى رسد که روایاتى که انتخاب ربذه توسط اباذر را مطرح مى کنند در توجیه اعمال عثمان وارد شده است . چنانچه طبرى در ذیل همین روایات مى گوید: روایات دیگرى مخالف با روایات ما هست که من دوست ندارم آنها را ذکر کنم . ((ابن اثیر)) نیز ضمن بیان همین جمله مى افزاید: باید اعمال عثمان را در این زمینه توجیه نمود. گواه مطلب آن است که اباذر بودن در مدینه را بسیار دوست مى داشت و آن را خانه هجرت خود مى شمرد و در ربذه در حالى که از اعمال عثمان شکایت مى کرد گفت : ((عثمان مرا بعد از هجرت بادیه نشین کرد.وى در این باره به من ظلم نمود.))و نیز هنگامى که خبر مرگ اباذر به مدینه رسید، عثمان براى وى طلب رحمت کرد. عمار یاسر از باب کنایه به خلیفه گفت : ((آرى ، خدا او را از دست ما نجات داد.)) عثمان جواب داد که من از تبعید وى پشیمان نیستم .به همین علت بود که مردم مدینه عثمان را سرزنش ‍ مى نمودند چرا اباذر را تبعید نموده است .اگر واقعا خود اباذر به میل خود به ربذه سفر نموده بود اعتراض مردم بجا نبود.
ابوالاسود دوئلى و دیگران نیز از اباذر در ربذه پرسیدند: آیا خود به ربذه آمده اى ؟ پاسخ داد: نه مرا تبعید نمودند.
تبعید اباذر و بدرقه امام على (ع) از وى
عثمان دستور تبعید اباذر را صادر کرد و اضافه نمود هیچکس نباید اباذر را بدرقه نموده و با او سخن بگوید و مروان را ماءمور اجراى حکم نمود؛ اما امام على (ع) با دو فرزندش امام حسن و امام حسین (ع) و عقیل و عبدالله ابن جعفر و عمّار وى را بدرقه نمودند. مروان ؛ ماءمور خلیفه به امام على (ع) گفت : ((خلیفه مردم را از مشایعت اباذر بر حذر داشته است .)) امام علیه السلام در حالى که ناراحت به نظر مى رسید، شلاق خود را بر اسب مروان زد و فرمود: ((دور شو! خدا تو را به جهنم برد.)) آنگاه اباذر را بدرقه نمود و به وى فرمود: ((اى اباذر! تو براى خدا بر این قوم خشم گرفتى ، از اینرو به خداى خود امیدوار باش . گروه حاکم ، از تو به خاطر منافع دنیوى خویش هراسناک اند؛ ولى تو از آنها به سبب دین خود، بیمناک مى باشى ؛ پس دنیا را به آنها واگذار که تو از آن بى نیازى و آنها به دین تو بسیار نیازمندند. به زودى روشن خواهد شد که پیروزى از آن کیست ؟ از تبعید شدن هراسى به دل راه مده که اگر تمام راهها بر بنده اى خدا ترس ، بسته شود خداوند راهى براى رهائى او خواهد گشود. آرامش خود را تنها در پناه حق جستجو کن و جز از باطل وحشت منما. اگر دنیاى آنها را مى پذیرفتى و با آنها در امور دنیوى همکارى مى کردى تو را دوست مى داشتند و تو را آزاد مى گذاشتند.))آنگاه امام (ع) رو به اطرافیان نموده فرمود: ((با عموى خود خداحافظى کنید.))
عقیل ، برادر امام (ع) سخنانى خطاب به ابى ذر بیان نمود که از آن ، دو مطلب استفاده مى شود: اول آنکه خروج اباذر از مدینه با میل خود نبوده است . دوم اینکه علت تبعید اباذر دفاع از حریم اهل بیت پیامبر (ص) بوده است . عقیل چنین گفت : ((اى اباذر! تو ما را دوست داشتى و ما نیز تو را. تو رعایت حقوق ما را نمودى ، برخلاف مردم که حق ما را تضییع نمودند و به همین جهت تو را تبعید نمودند.))
آنگاه امام حسن و امام حسین (علیهما السلام ) شروع به صحبت کردند، و کلماتى نظیر سخنان امام على (ع) بیان کردند.
عمّار نیز در حالى که خشمناک به نظر مى رسید گفت : ((خداوند آرامش ‍ را از چشم آنها بگیرد که تو را نگران کردند. اگر دنیا را مى خواستى به تو کارى نداشتند و تو را دوست داشتند. اگر مردم امر به معروف نمى کنند و علیه دستگاه حاکم سخنى نمى گویند، سرّش آن است که به دنیا راضى شده و از مرگ مى ترسند. مردم به سمت قدرت گرایش یافته اند و دین خود را به آنها فروخته اند و حاکمان نیز دنیاى آنها را تاءمین کردند؛ اما در حقیقت دنیا و آخرت خود را از دست داده اند.))
اباذر نیز ضمن تاءیید سخنان بدرقه کنندگان ، اضافه نمود که من هدفى جز رضاى الهى نداشته و با وجود آن وحشتى نخواهم داشت . آنگاه همگى با اباذر خدا حافظى نموده و به مدینه باز گشتند. مردم به حضور امام (ع) رسیده و گزارش دادند عثمان از بدرقه اى که ایشان از اباذر نموده ناراحت و خشمگین شده است . امام (ع) آن را بى اهمیت تلقى نمود و فرمود: ((اسب از لجام خود خشمناک مى شود.)) شب هنگام عثمان به امام (ع) اعتراض کرد چرا با وجود دستور من ، اباذر را بدرقه نمودى ؟ امام (ع) با کمال قاطعیت جواب داد: در دستوراتى که بر خلاف حق و رضاى الهى صادر نمائى ، از تو تبعیت نمى کنیم . عثمان از امام (ع) خواست به مروان اجازه دهد تا قصاص نماید. حضرت جواب داد: اگر تصمیم دارد شلاق خوردن اسب خود را جبران کند، اسب من حاضر است . روز بعد عثمان از على (ع) نزد اصحاب پیامبر (ص) شکایت برده و گفت :((على (ع) بر من خرده مى گیرد و از انتقاد کنندگان به من حمایت مى کند.)) مردم براى وساطت نزد امام (ع) آمدند. حضرت فرمود: ((من در بدرقه اباذر هدفى جز رضاى خدا و جبران حق اباذر، نداشتم .))روشن شد که امام (ع) در حمایت از مخالفین عثمان ، هدف شخصى نداشت ، امام (ع) فرد فرصت طلبى نبود که براى رسیدن به حکومت ، به حمایت از جناح مخالف وى بپردازد؛ بلکه چون اعمال خلاف او را مشاهده مى نمود به همراه سایر مسلمانان دلسوز، به خلیفه اعتراض مى کرد و از این رو گله عثمان از امام ، بیجا به نظر مى رسد. براى امام (ع) تبعید خواص اصحاب پیامبر (ص) به سبب امر به معروف ، قابل تحمل نبود.




تاریخ : یکشنبه 89/11/24 | 11:51 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.