سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

فصل دوم : کمکهاى فکرى امیرالمومنین به خلفاى سه گانه - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

امام (ع) در خطبه پنجم نهج البلاغه به این دو نکته اساسى اشاره مى کند که در مخالفت با کسانى که خواستار بیعت با امام (ع) و قیام وى بودند مى فرماید: ((من لبریز از دانشى نهانم که اگر آن راز را براى شما افشا سازم همانند ریسمان در چاه ژرف خواهید لرزید.))
مقصود ما از سکوت امام (ع)، ترک مبارزه مسلحانه است و گر نه حضرت هرگز از ادعاى خود که حکومت اسلامى حق قطعى وى بوده ، دست برنداشته و در تمام دوران حکومت خلفا و پس از آن نیز دائما به آن اشاره مى کند و گاهى هم با انجام اعمالى نارضایتى خود را ابراز مى نمود چنانچه در جریان رحلت حضرت زهرا (علیها السلام ) شبانه همسر خود را دفن کرده و به ابابکر اطلاع نداد و بدینوسیله ناخشنودى خود و دختر پیامبر (ص) را اعلام نمود.مسعودى سر آنکه على (ع) همسر خود را در شب غسل و دفن نمود چنین بیان مى کند: ((فاطمه (علیها السلام ) از زمانى که ارث پدر خود را از ابابکر طلبید و او آنرا پس نداد، از وى بیزار بود و تا زمان مرگ ، ابراز نارضایتى مى نمود.))
خبر ندادن به خلیفه براى اجراى نماز میت نوعى اعتراض به حکومت تلقى مى شد و به همین جهت هنگامى که عثمان ابن مسعود را مورد ضرب و شتم قرار داد و استخوان پهلویش را شکست و دستور قطع سهمیه وى را از بیت المال صادر نمود، ابن مسعود به عنوان اعتراض به خلیفه ، وصیت نمود عمار بر جنازه اش نماز گذارده و عثمان را خبر نکنند. بعد از دفن او عثمان ناراحت شد که چرا بدون اطلاع وى ، ابن مسعود را دفن کرده اند.
چند روز پس از مرگ ابن مسعود، مقداد رحلت نمود. وى نیز به عمار وصیت کرد که تو بر بدن من نماز بگزار.عثمان از تکرار این عمل چنان ناراحت شد که فریاد زد:((واى بر من از دست این کنیزک زاده (عمار) من او را خوب مى شناختم .))
حضرت زهرا (علیها السلام ) نیز وصیت نمود ابابکر بر بدن وى نماز نگذارد و امیرالمؤ منین (ع) به همین جهت زهرا را در شب دفن نمود. بیزارى زهرا (علیها السلام ) از ابابکر و عمر به حدى بود که هنگامى که براى معذرت خواهى از اعمال گذشته از دختر پیامبر (ص) اجازه ملاقات خواستند، ایشان اجازه نداد، ناچار به على (ع) متوسل شده و حضرت آن دو را نزد زهرا (علیها السلام ) برد. دختر رسول خدا (ص) صورت خود را از آنها برگرداند و جواب سلام آنها را نداده و فرمود: ((شما را به خدا قسم مى دهم آیا این سخن پدر مرا شنیده اید که فرمود: رضاى فاطمه خشنودى من و خشم او خشم من است و هر کس ‍ فاطمه را ناراحت کند مرا خشمناک ساخته است ؟)) آن دو جواب دادند: آرى شنیده ایم . آنگاه فاطمه (علیها السلام ) فرمود: ((خدا را شاهد مى گیرم که شما مرا خشمناک ساخته اید و من نزد پیامبر (ص) از شما شکایت خواهم کرد و در هر نماز شما را نفرین مى کنم .)) ابابکر در حالى که مى گریست از منزل فاطمه (علیها السلام ) خارج شد و چون با مردم مواجه گردید گفت : ((استعفاى مرا بپذیرید.))
فصل دوم : کمکهاى فکرى امیرالمومنین به خلفاى سه گانه
سکوت امام على (ع) در مقابل خلفا به معناى کناره گیرى کامل حضرت و مداخله نکردن در هر گونه امور حکومتى نبود. گر چه عزل و نصب استانداران و امور مالى حکومت و امثال آن در اختیار حضرت نبود؛ ولى امام (ع) به عنوان مرجع فکرى امت اسلام که بزرگان صحابه و خلفا در مقابل علم و فکر او خضوع مى کردند شناخته مى شد.
پیامبر خدا (ص) تازه رحلت کرده بود و نظام سیاسى و مخصوصا دستگاه قضائى نوبنیاد اسلام احتیاج به رهبرى داشت که در مشکلات به کمک وى شتابد. از این رو در بسیارى از موارد امام (ع) خلفا را در امور سیاسى و قضائى و غیره راهنمائى مى کرد و آنها را متوجه اشتباهاتشان مى نمود و از هر گونه کمک به آنها در مواردى که اسلام ایجاب مى کرد خوددارى نمى نمود؛ زیرا سعه روحى امام (ع) بالاتر از آن بود که مانند برخى چنین فکر کند که چون حکومت اسلامى را که حق او بوده است از وى گرفته اند با آنها همکارى ننموده و با مخالفان آنها همیارى نماید تا خلافت اسلامى سقوط کرده ، و وى به آن دست یابد. حضرت که سالها براى پرورش نهال اسلام رنجها کشیده بود جز به پیشرفت اسلام نمى اندیشید و به خود اجازه نمى داد در مقابل مشکلات مسلمین سکوت نموده و از ارائه خدمت سر باز زند.
امام (ع) به گسترش اسلام در جهان و تثبیت پایه هاى آن در داخل مملکت اسلامى مى اندیشید و با آشنا ساختن مردم با معارف و احکام الهى ، در مقابل هجوم مکاتبى نظیر یهودیت و مسیحیت از اسلام نوپا دفاع مى نمود و از این رو هر جا که خلفا در این امور دست نیاز به سوى امام (ع) دراز مى کردند حضرت آنان را یارى مى نمود و گاهى بدون درخواست ایشان خود به راهنمائى آنها پرداخته و آنان را به اشتباهاتشان واقف مى ساخت .
ما در این فصل طى سه گفتار، برخى از کمک هاى فکرى امام (ع) به خلفا را ارائه مى دهیم .
الف : مشورتهاى خلفا با امام على (ع)
قال عمر لابن عباس : و الله ما نقطع امرا دونه (على ع ) و لا نعمل شیئا نستاءذنه .
شکى نیست که علم و بینش امام على (ع) از تمام اصحاب پیامبر (ص) بیشتر و برتر بوده است و از این رو خلفا در موارد زیادى که مشکلى پیش ‍ مى آمد به حضرت متوسل شده و از امام (ع) راه حل مى خواستند و سخن عمر در این زمینه بسیار معروف است . هنگامى که حضرت به کمک او در حل مسائل مى شتافت ، شعار: لولا على لهلک عمر، اللهم لا تبقنى لمعضلة لیس لها ابن ابى طالب : اگر على (ع) نبود عمر هلاک مى شد، خدایا مشکلى براى من بدون بودن على پیش نیاور.)) سر مى داد.
امام (ع) در موارد مختلفى از سوى خلفا مورد مشورت قرار گرفت و براى گسترش و حفظ اسلام حاضر به راهنمائى آنها مى گشت گر چه خود را وصى منصوص پیامبر (ص) و تنها کسى که لیاقت رهبرى امت اسلامى را دارد، مى دانست . به همین جهت عمر به ابن عباس مى گفت : ((بخدا قسم ! ما تصمیمى بدون نظرخواهى از على نمى گیریم و بدون اجازه و اذن او کارى انجام نمى دهیم .)) این سخن در زمان خلافت عمر از وى صادر گشته است ، زمانى که به ابن عباس گفت : ((على (ع) براى حکومت از من و ابى بکر سزاوارتر بود.)) و چون مورد اعتراض ابن عباس قرار گرفت که چرا با اعتراف به این مطلب وى را کنار زدید، جواب داد بدون مشورت و اذن او تصمیم نمى گیریم .
اکنون به برخى از موارد مشورتهاى خلفا با امام (ع) اشاره مى نماییم .
((1- مشورت ابابکر با امام على (ع) در جنگ با روم ))
امپراطورى روم یکى از دشمنان مهم اسلام به شمار مى رفت و همواره فکر پیامبر (ص) را به خود مشغول داشت . در سال 7 ه‍ق پیامبر گروهى را به فرماندهى جعفر ابن ابى طالب براى جنگ با رومیان اعزام نمود که این اقدام به شکست لشکر اسلام منجر شد. در سال 9 ه‍ق رسول گرامى (ص) با سپاهى مجهز به سمت ((تبوک )) حرکت نمود؛ ولى بدون درگیرى با سپاه روم به مدینه بازگشت . پیامبر (ص) در آخرین روزهاى عمر خود نیز سپاه اسامة را ماءمور نمود تا به سمت روم رفته و با آنها مبارزه نمایند که قبل از حرکت سپاه اسلام ، پیامبر (ص) رحلت نمود. بعد از تثبیت حکومت ابى بکر در مدینه ، ابابکر در این زمینه با اصحاب پیامبر (ص) به مشورت پرداخت . هر کدام نظرى دادند که مورد قبول خلیفه واقع نشد. سرانجام با امام على (ع) در این زمینه مشورت نمود. حضرت وى را به اجراى دستور پیامبر (ص) تشویق نمود و بشارت داد که در جنگ با رومیان پیروز مى شود، خلیفه از تشویق حضرت خوشحال شد و گفت : ((فال نیک زدى و به ما مژده نیک دادى .))
((2- مشورت خلیفه دوم با امام (ع) در فتح ایران ))
در سال 14 ه‍ق جنگ سختى در قادسیه بین سپاه اسلام و ارتش ایران رخ داد که به شکست نیروهاى ایرانى و کشته شدن رستم فرخزاد (فرمانده ارتش ایران ) منجر شد. عراق و منطقه مدائن که پایتخت امپراطورى ایران بود به دست مسلمین فتح گردید و ایرانیان به سمت مناطق مرکزى کشور عقب نشینى کردند؛ ولى همواره از حمله جدید مسلمین هراسناک بودند. براى دفع این حمله و بلکه عملیات جدیدى علیه مسلمین ، یزدگرد سوم سپاه عظیمى به فرماندهان فیروزان فراهم ساخت . فرمانده سپاه اسلام به مدینه گزارش داد. عمر سران صحابه را جمع نمود و اعلام کرد که تصمیم گرفته است مدینه را به قصد مناطق جنگى ترک نمایند. گروهى وى را به این کار تشویق نمودند و حتى عثمان ابراز نظر نمود که علاوه بر شرکت شخصى خلیفه ، سپاه اسلام در شام و یمن نیز براى کمک به جبهه ایران ارسال گردد.
امام (ع) ضمن رد نظر عثمان ، خطاب به عمر فرمود: ((سرزمینى که به زحمت و به تازگى توسط مسلمین فتح شده است نباید از ارتش ، خالى بماند. اگر نیروها را از یمن و شام فراخوانى ، ممکن است سپاه حبشه یا روم آن را اشغال نمایند و زنان و فرزندان مسلمان صدمه بینند و اگر مدینه را رها کنى ، اعراب اطراف فتنه به پا مى کنند. رهبر کشور به مانند رشته بین مهره هاست که اگر پاره گردد مهره ها از هم مى پاشند. اگر تو از کمى سپاه اسلام هراسناکى ، بدان که مسلمانان به جهت ایمان ، بسیارند. تو مانند میله وسط آسیا باش و آسیاى جنگ را بوسیله سپاه اسلام به حرکت در آور. شرکت تو در جنگ سبب جراءت دشمن مى گردد؛ زیرا با خود مى اندیشند که تو رهبر یگانه اسلام مى باشى که با از بین بردن تو مشکلاتشان برطرف مى شود و این سبب تشویق آنها به جنگ مى گردد.)) بعد از آنکه امام نظر خود را ارائه داد عمر از رفتن منصرف شد و گفت : ((نظر صحیح ، راءى على (ع) است . من دوست دارم که از راءى او پیروى کنم .))
((3- مشورت عمر با امام على (ع) درباره سرزمینهاى عراق ))
بعد از پیشروى نیروهاى اسلام به سمت عراق ، سرزمینهاى حاصلخیز اطراف کوفه به دست مسلمین افتاد. برخى از عمر خواستند که آن زمینها را بین مسلمین تقسیم نماید و ملک شخصى افراد قرار دهد. عمر در این زمینه نظر امام على (ع) را جویا شد. حضرت به او فرمود: ((اگر زمینها را بین ما، نسل کنونى مسلمین ، تقسیم کنى ، براى مسلمانان آینده سودى ندارد؛ ولى اگر در دست صاحبان آنها باقى گذارى تا در آن کار کنند و به دولت اسلامى مالیات بپردازند براى هر دو نسل کنونى و آینده مفید خواهد بود.)) عمر با جمله ((این نظر بسیار خوبى است )) موافقت خود را اعلام نمود.
((4- مشورت عمر با امام (ع) در میزان دریافت خلیفه از بیت المال ))
فردى که در جامعه مسؤ ولیت رهبرى را به عهده مى گیرد معمولا براى تاءمین زندگى شخصى خود نمى تواند به کسب و کار بپردازد و از این رو در نظامهاى حکومتى براى حاکم ، حقوقى را در نظر مى گیرند که صرف تاءمین زندگى وى شود گر چه برخى به آن قناعت نکرده و به غارت اموال عمومى مى پردازند. عمر در عصر خلافت خود با صحابه در این موضوع مشورت کرد، برخى نظیر عثمان پیشنهاد دادند که از بیت المال هر چه مى خواهى بردار و به خانواده ات هم بده . عمر نظر امام على (ع) را جویا شد. حضرت فرمود: ((به میزانى که زندگى خود و خانواده ات تاءمین گردد از بیت المال بردار و بیش از آن حقى ندارى .)) عمر نظر حضرت را پذیرفت .
((5- مشورت عمر با امام در مورد فتح بیت المقدس ))
یک ماه از فتح شام توسط مسلمین مى گذشت ، فرمانده لشکر اسلام ، ابوعبیده جراح ، طى نامه اى به خلیفه دوم نظر وى را درباره ادامه پیشروى ارتش اسلام به سوى بیت المقدس جویا شد. خلیفه با قرائت نامه در بین مردم ، با آنها مشورت نمود. امام (ع) عمر را تشویق کرد که فرمان پیشروى به سوى بیت المقدس را صادر کرد و پس از فتح آن نیز به داخل سرزمین قیصر رفته و مطمئن باشد که پیروزى از آنهاست ؛ زیرا پیامبر (ص) بشارت داده است که بیت المقدس به دست مسلمین فتح خواهد شد.
به علت طولانى شدن جنگ ، سپاه اسلام از عمر خواستند خودش در جنگ شرکت کند و اضافه نمودند اگر خود حاضر نشوى ، ضمنا پیروز نمى شویم . عمر در این زمینه نیز با امام (ع) مشورت نمود. امام وى را از شرکت در جنگ بر حذر داشت و فرمود: ((خداوند به مسلمین وعده پیروزى داده است و همان خدائى که مسلمانان را هنگامى که اندک بودند کمک نمود، الان نیز زنده است . اگر تو شخصا شرکت کنى و شکست بخورى براى مسلمانان پناهگاهى باقى نمى ماند؛ پس مرد جنگ آزموده اى را به سوى میدان روانه کن (و خودت حاضر نشو) که در صورت شکست سپاه ، پناهگاه مسلمین باشى .))
((6- مشورت عمر با امام (ع) در مصرف جواهر کعبه ))
عمر مى خواست جواهرات کعبه را به مصرف سپاه اسلام برساند. امام على (ع) فرمود: چون پیامبر (ص) به آنها دست نزده است تو نیز به آن دست نزن ! عمر سخن حضرت را پذیرفت و شعار ((لولاک لافتضحنا)) سر داد.
((7- مشورت عمر با امام (ع) در مصرف باقى مانده بیت المال ))
از بحرین پول هنگفتى به مدینه رسید. عمر آن را بین مسلمین تقسیم نمود و مقدارى زیاد آمد. عمر با اصحاب پیامبر (ص) در مورد مصرف آن مشورت نمود. گروهى نظر دادند براى خودت باشد؛ زیرا بر اثر مسؤ ولیت رهبرى مسلمین از کسب کناره گرفته اى . عمر نظر امام (ع) را جویا شد.
حضرت فرمود: ((یقین خود را به گمان تبدیل مکن ! آیا فراموش کردى که روزى به خدمت پیامبر (ص) رسیدیم و کارى داشتیم ؛ ولى چون حضرت را ناراحت دیدیم مطرح نکردیم ؟ فرداى آن روز که پیامبر (ص) خوشحال بود، از سبب ناراحتى دیروز و شادى امروز سؤ ال کردیم . حضرت فرمود: دیروز دو دینار از بیت المال نزد من باقى بود و از این رو ناراحت بودم ، امروز آن را در راه خودش به مصرف رساندم . نظر من این است که این باقى را به فقراى مسلمین برسانى .)) عمر نظر امام (ع) را پذیرفت و بقیه را رد کرد.
((8- مشورت عمر با امام (ع) در تعیین مبداء تاریخ اسلام ))
قبل از سال سیزدهم هجرى امت اسلامى فاقد یک مبداء تاریخى همگانى بود و این خود مشکل در نوشتن نامه ها و قراردادهاى دولتى و دفاتر رسمى ایجاد مى کرد. خلیفه براى تعیین مبداء تاریخ اسلام با اصحاب پیامبر (ص) مشورت نمود. برخى میلاد پیامبر (ص) و بعضى سال بعثت را پیشنهاد کردند. على (ع) نظر داد سال هجرت پیامبر (ص) از سرزمین کفر و ورود به مدینه اسلامى را مبداء تاریخ اسلام قرار دهند. عمر نظر حضرت را پسندید و از آن زمان ، سال هجرت پیامبر (ص) به عنوان مبداء تاریخ مسلمین اعلام گردید.
((9- مشورت عمر با امام (ع) در تعیین حد شارب الخمر))
عمر شارب الخمر را با 40 ضربه شلاق حد مى زد تا اینکه شرابخوارى رواج یافت . با اصحاب رسول خدا (ص) در این زمینه مشورت نمود و خطر رواج این فساد را گوشزد نمود. على (ع) نظر داد که شرابخوار را 80 ضربه شلاق بزنند و چنین استدلال کرد: ((شخص شرابخوار مست شده و عقل خود را از دست مى دهد و در این هنگام هذیان گو خواهد شد و به تهمت زدن به دیگران خواهد پرداخت . پس مجازات او به میزان مجازات افترا خواهد بود.)) عمر نظر امام (ع) را پذیرفت و از آن به بعد حد شارب الخمر به میزان 80 ضربه معین گردید.
((10- مشورت عثمان با امام على (ع)))
موارد زیادى در تاریخ آمده است که عثمان با امام (ع) مشورت مى نمود. از جمله هنگامى که عمر به قتل رسید، فرزندش عبیدالله به خونخواهى پدر، دختر ابولؤ لؤ و دو نفر دیگر به نامهاى هرمزان و جفینه را کشت . عثمان با امام (ع) در نحوه برخورد با فرزند عمر مشورت نمود. حضرت نظر داد که وى را قصاص نموده و اعدام نماید؛ زیرا دستش به خون مسلمان بى گناهى آلوده شده است . البته عثمان نظر امام را نپذیرفت که در فصل پنجم خواهیم آورد.
خلیفه دوم بیش از ابابکر و عثمان با امام على (ع) مشورت نموده ؛ چرا که خلیفه اول مدت حکومتش کوتاه بود و طبعا موارد کمترى پیش مى آمد تا احتیاج به مشورت داشته باشد. عثمان نیز از بین خویشاوندان خود از طائفه بنى امیه ، مشاورانى برگزید و آنها بر اثر دشمنى با امام على (ع) از مشورت خلیفه سوم با امام (ع) و نیز ترتیب اثر دادن به نظرات حضرت تا حد ممکن ، جلوگیرى مى کردند.
ب : پاسخ به سؤ الات دانشمندان مکاتب گوناگون در زمان خلفا
پس از درگذشت پیامبر (ص) گروههاى مختلفى براى تحقیق درباره اسلام و یا تضعیف پایه هاى اعتقادى مسلمانان ، به سوى مدینه رهسپار مى شدند. در میان آنها دانشمندانى از یهودیان و مسیحیان وجود داشتند که سؤ الاتى در مورد اسلام داشتند. بطور طبیعى وارد مسجد مدینه شده و از خلفا که بر مسند پیامبر (ص) تکیه زده بودند پاسخ آنها را خواستار بودند. خلفا در مواردى که از ارائه پاسخ ناتوان بودند، به امام على (ع) پناه مى بردند و خواستار جواب مى شدند. باید اذعان داشت که اگر امام (ع) در این موارد به کمک خلفا نمى شتافت مسلمانان دچار سرشکستگى بزرگى مى شدند و ممکن بود بسیارى از آنها دست از اسلام بردارند، به ویژه با توجه به این که گاهى سؤ ال کننده هنگام دریافت نکردن پاسخ ، اصل اسلام را زیر سؤ ال برده و آن را دین باطل اعلام مى کرد، از این رو هنگامى که امام (ع) به سؤ الات آنها پاسخ مى داد، خلفا بسیار شاد گشته و حضرت را ((مفرج الکرب )) مى نامیدند. اکنون برخى از این موارد را یادآور مى شویم .
((سؤ ال یک یهودى از ابابکر و پاسخ امام على (ع)))
بعد از وفات پیامبر (ص) شخصى یهودى وارد مدینه شد و سراغ رهبر مسلمین را گرفت ، مردم وى را نزد ابابکر آوردند. رو به خلیفه کرد و گفت : من چند سؤ ال از تو دارم که پاسخ آن را جز پیامبر یا وصى او نمى داند. آنگاه سه سؤ ال مطرح نمود: 1- آن چیست که خدا ندارد؟ 2- آن چیست که در بارگاه خداوند نیست ؟ 3- آن چیست که خدا نمى داند؟ ابابکر که پاسخى براى آنها نداشت گفت : این سؤ الاتى است که دشمنان و منکران خدا مطرح مى سازند، آنگاه تصمیم بر شکنجه وى گرفت . ابن عباس که در جلسه حاضر بود، اعتراض کرده و گفت : ((شما با این مرد عادلانه برخورد نکردید. یا پاسخ او را بدهید و یا او را نزد على (ع) ببرید.)) ابابکر و حاضرین در جلسه نزد على (ع) آمده و خلیفه به امام (ع) گفت : این یهودى سؤ الاتى کفرآمیز مطرح مى کند. حضرت در پاسخ سؤ الات وى چنین فرمود: ((آنچه خدا نمى داند سخن شما یهودیان است که گویید: ((عُزَیر)) پسر خداست . خدا فرزندى ندارد و چنین پسرى براى خود نمى شناسد. آنچه در بارگاه الهى وجود ندارد، ظلم به بندگان خویش است و آنچه خدا ندارد، شریک است .)) در این هنگام یهودى شهادتین را جارى نمود و امام (ع) را وصى پیامبر (ص) معرفى نمود. ابوبکر و مسلمین نیز على (ع) را مفرج الکرب (برطرف کننده اندوه ) نامیدند.
گروهى دیگر از علماى یهود وارد مدینه شده و به خلیفه اول گفتند: ((در تورات آمده که جانشین پیامبر، دانشمندترین فرد امت اوست . اکنون که شما خلیفه پیامبرى ، جواب سؤ ال ما را بده : خدا در کجاست ، در زمین یا آسمان ؟)) ابوبکر که پاسخ صحیحى به ذهنش نمى رسید براى خدا مکانى در عرش قائل شد که با انتقاد یهودیان روبرو گردید و گفتند: در این صورت زمین از خدا خالى مى ماند. در اینجا امام (ع) پاسخ داد: ان الله این الاین فلا این له جل یحویه مکان فهو فى کل مکان بغیر مماسة و لا مجاورة :مکانها را خداوند آفرید، بنابراین مکانى ندارد. او برتر از آن است که مکانها او را در بر گیرند. او همه جا هست ؛ ولى هرگز با موجودى تماس و همنشینى ندارد.)) علماى یهود سخنان امام (ع) را تاءیید کرده و به حقانیت گفتار ایشان اعتراف نمودند.
((سؤ ال راءس الجالوت از ابابکر و پاسخ امام على (ع)))
راءس الجالوت ؛ پیشواى یهودیان نظر قرآن را در مورد امور ذیل از ابوبکر جویا شد: 1- ریشه حیات و موجودات زنده چیست ؟ 2- جامدى که به سخن در آمده کدام است ؟ 3- چیزى که بطور مداوم کم و زیاد مى شود چیست ؟ خلیفه جوابى ارائه نداد. امام پاسخ داد: ((ریشه حیات از نظر قرآن آب است .جامدى که به سخن در آمده آسمان و زمین است که اطاعت خود را از فرمان خدا ابراز کردند.چیزى که پیوسته کم و زیاد مى شود شب و روز است 




تاریخ : دوشنبه 89/11/25 | 12:8 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.