سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

فصل سوم : حمایت امیرالمؤ منین از مظلومین در عصر خلفا - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

((سؤ ال علماى یهود از عمر و پاسخ امام على (ع)))
گروهى از علماى یهود در زمان عمر به مدینه آمده و گفتند: ((ما سؤ الهایى داریم که اگر جواب ما را دادى معلوم مى شود که اسلام حق است و محمد (ص) پیامبر خداست و گر نه معلوم مى شود که اسلام باطل است .)) قفل آسمانها چیست ؟ کلید آسمانها چیست ؟ کدام قبر صاحب خود را با خود به اطراف برد؟ کدام کس قوم خود را ترسانید؛ ولى از جن و انس نبود؟ و چند سؤ ال دیگر. عمر که پاسخى نداشت سر به زیر انداخت و گفت : ((بر عمر عیب نیست که از وى سؤ الى بشود و چون پاسخ آن را نداد، بگوید که نمى دانم .)) علماى یهود حرکت کرده و گفتند: ((معلوم شد که اسلام باطل است .)) سلمان که شاهد جریان بود نزد على (ع) آمد و با شعار ((اغث الاسلام ))از حضرت کمک خواست . على (ع) لباس پیامبر (ص) را به تن نمود و به مسجد آمد. چون نظر عمر به امام (ع) افتاد بلند شده و گفت : ((هر گاه مشکلى پیش آمد نزد تو مى آیند.)) امام (ع) با علماى یهود شرط کرد اگر جواب آنها را مطابق تورات داد، مسلمان گردند، آنها نیز پذیرفتند. امام فرمود: ((قفل آسمانها شرک است که عمل انسان با وجود آن بالا نمى رود و قبول نمى شود و کلید آن شهادتین است . قبرى که صاحب خود را حمل مى کرد، همان ماهى است که یونس را بلعید و موجودى از غیر جن و انس که قوم خود را ترسانید، مورچه اى است که به مورچه هاى دیگر گفت : به لانه ها وارد شوید تا سلیمان و سپاهش شما را پایمال نکنند.)) هر سه تن از علماى یهود ایمان آورده و على (ع) را اعلم امت اسلامى معرفى نمودند.
((سؤ ال اسقف نجران از عمر و پاسخ امام على (ع)))
اسقف نجران هر ساله براى پرداخت خراج اراضى این منطقه به مدینه مى آمد. در یکى از سالها، عمر وى را به اسلام دعوت نمود. اسقف سؤ الهایى از عمر نمود و چون خلیفه از عهده پاسخ بر نیامد، از امام على خواست که جواب اسقف نجران را دهد. سوالها بدینگونه بود: 1- در قرآن شما وارد شده که وسعت بهشت به اندازه وسعت آسمان و زمین است .اگر چنین است پس جهنم کجاست ؟ عمر ساکت شد و از امام (ع) خواستار جواب گردید. حضرت فرمود: اى اسقف ! هنگامى که شب فرا مى رسد روز در کجاست و هنگام روز شب در کجاست ؟ اسقف گفت : باور نمى کردم کسى بتواند پاسخ این سؤ ال را بدهد. 2- کدام سرزمین تنها یکبار خورشید بر او تابید؟ امام جواب داد: آن دریائى که براى بنى اسرائیل شکافته شد. 3- اول خونى که بر زمین ریخت کدام بود؟ امام پاسخ داد: خون ولادت هابیل . 4- خدا در کجاست ؟ عمر از این سؤ ال به غضب در آمد. امام على (ع) با گشاده رویى فرمود: هر چه مى خواهى از من بپرس . خدا در همه جا هست .
((سؤ ال قیصر روم از عمر و پاسخ امام على (ع)))
ابن مسیب در بیان علت کلام عمر که بارها مى گفت : ((به خدا پناه مى برم که مشکلى پیش آید و على (ع) براى حل آن حاضر نباشد.)) اظهار مى دارد: پادشاه روم با ارسال نامه اى به عمر، بیست سؤ ال مطرح نمود.
عمر که پاسخ آنها را نمى دانست نامه را به امام على (ع) داد. حضرت جوابها را در پشت ورقه یادداشت نمود، برخى از آن سؤ الات را با پاسخ حضرت در اینجا نقل مى کنیم :
1- چه چیز است که خدا نیافریده است ؟ قرآن و کتب الهى ؛ زیرا کلام خدا و صفات اویند و صفات خداوند قدیم هستند. 2- آن چیست که خدا نمى داند؟ فرزند و همسر و شریک براى خدا (چون ندارد، آنها را نمى شناسد). 3- آن چیست که نزد خدا نیست ؟ ظلم . 4- آن چیست که تمامش دهان است ؟ آتش ، که هر چه در او افکنى مى خورد و مى سوزاند. 5- آن چیست که تمامش پا است ؟ آب . 6- آن چیست که تمامش بال است ؟ باد. 7- آن کیست که فامیلى نداشت ؟ حضرت آدم (که هنگام خلقت فاقد فامیل بود) ابن مسیب گوید: چون قیصر روم نامه را خواند، گفت : این جواب ، جز از خانه نبوت صادر نشده است ؛ از این رو نامه اى مستقیما به امام (ع) نوشت و از ایشان در مورد روح سؤ ال نمود.
ج : بیان احکام الهى و معضلات فقهى و قضاوتهاى امام (ع)
گسترش اسلام بعد از پیامبر (ص) و گذشت زمان ، سبب شد مسلمانان با برخى حوادث جدید مواجه گردند که حکم آنها در قرآن و روایات پیامبر (ص) وجود نداشت و مسلمانان در حل بسیارى از این مسائل با مشکلاتى مواجه شدند. برخى از اصحاب در برخورد با این موارد به راءى خویش عمل مى کردند و به جاى تمسک به قرآن و روایات با ظن و گمان حکم و فتوا مى دادند. امیرالمؤ منین که بنابر روایات زیادى اعلم امت اسلام و دروازه شهر علم پیامبر (ص) بود در این موارد که خلفا عاجز از حل آنها بودند به کمک آنها مى شتافت و حکم الهى را بیان مى کرد تا آنجا که شعار ((لولا على لهلک عمر)) و ((لولا على لهلک عثمان )) از زبان خلفا شنیده مى شد. گر چه تاریخ بسیارى از این همیارى هاى امام (ع) را آورده است تا آنجا که معاویه با وجود دشمنى ویژه اش نسبت به امام گاهى در مسائل علمى به ایشان ارجاع مى داد و مى گفت : عمر هرگاه مشکلى برایش پیش مى آمد نزد على (ع) مى رفت ؛ولى ما به اختصار به برخى از آنها اشاره مى کنیم :
1- شخصى بنام ((ابن اذینه عبدى )) نزد عمر آمد و پرسید: از کجا عمره من آغاز مى گردد و معتمر مى شوم ؟ عمر پاسخ داد: برو از على (ع) بپرس .
وى سراغ امام آمده و چنین جواب گرفت : میقات محل شروع عمره توست . وى نظر حضرت را به اطلاع خلیفه رساند و عمر پاسخ داد: من راءیى جز نظر على (ع) ندارم .
2- نوه عمر در حالى که پدرش قبلا مرده بود جان سپرد. عمر مى خواست تمام مال او را به ارث برده و به برادرانش چیزى ندهد. امام على (ع) به او تذکر داد تو چنین حقى ندارى ؛ زیرا پدر بزرگ و برادران در تقسیم میراث شریک اند.
3- خلفا از پرسیدن احکام شرعى از امام (ع) ابائى نداشتند تا آنجا که گاهى در حضور مردم از امام (ع) سؤ ال مى کردند و پاسخ مى گرفتند و حتى در برخى موارد مورد توبیخ اطرافیان قرار مى گرفتند. مثلا دو نفر از خلیفه دوم در مورد طلاق سؤ الى نمودند. عمر به عقب نگاه کرده و پرسید: ((اى على ! نظر شما در این مورد چیست ؟)) امام با دو انگشت خود اشاره کرد و به این وسیله پاسخ داد. عمر جواب امام (ع) را به پرسشگران رسانید. آنها به عنوان اعتراض گفتند: ((ما از تو سؤ ال مى کنیم ، آنگاه تو از دیگرى مى پرسى ؟)) عمر گفت : آیا این شخص ‍ جواب دهنده را مى شناسید؟ وى على بن ابیطالب (ع) است و من از پیامبر (ص) شنیدم که ایمان على (ع) از وزن آسمانها و زمین سنگین تر است .
4- در زمان عمر شخصى وضو گرفته و بر کفشهاى خود مسح نمود و آنگاه وارد مسجد شد و به نماز مشغول گشت . على (ع) شاهد جریان بود، هنگامى که آن مرد به سجده رفت پا روى گردن وى نهاد و فرمود: ((واى بر تو! چرا بدون وضو نماز مى خوانى ؟))؛ یعنى مسح روى کفش سبب بطلان وضو است . آن مرد گفت : این دستور عمر است . امام (ع) وى را نزد عمر آورد و در این زمینه به خلیفه اعتراض کرد. عمر گفت : خودم شاهد مسح کردن پیامبر (ص) روى کفش بوده ام . امام (ع) فرمود: ((آیا قبل از نزول سوره مائده پیامبر (ص) بر کفش مسح مى نمود یا بعد از نزول آن ؟)) عمر پاسخ داد: ((نمى دانم )) امام فرمود: ((تو که نمى دانى چرا فتوى مى دهى . قرآن بر خُفّین مقدم است .))یعنى وقتى آیه 6 سوره مائده که در اواخر عمر پیامبر (ص) نازل شده است دستور به مسح بر رجل (پا) مى دهد، دیگر مسح بر کفش جائز نیست .
5- شخصى نزد عثمان آمده و از وى در مورد خریدن دو کنیز و آمیزش با هر دوى آنها که با هم خواهر هستند سؤ ال نمود. عثمان در جواب گفت : یک آیه قرآن آن را مجاز مى داند در حالى که آیه دیگر آن را تحریم کرده است ، گر چه من دوست ندارم به چنین کارى دست زنم ؛ اما حلال بودن آن بر حرمت آن ترجیح دارد. آن شخص از آن مجلس بیرون آمد و در بین راه با امام برخورد کرد و همین مطلب را از ایشان سؤ ال کرد. حضرت پاسخ داد: ((من تو را از این کار بر حذر مى دارم . اگر حکومت در دست من باشد و تو یا شخص دیگرى را بیابم که مرتکب آن شود، او را مجازات خواهم کرد.))
ظاهر آیه شریفه قرآن  آمیزش با دو کنیز که با همدیگر خواهر باشند را تحریم مى کند؛ زیرا عموم و اطلاق آیه انسان آزاد و برده را شامل مى شود. به همین جهت ، امام (ع) سائل را از ارتکاب آن بر حذر داشت . صحابه و فقها نیز بر حرمت آن تاءکید مى ورزیدند.
حالا ببینیم مراد عثمان از آیه تحلیل چیست ؟ زمخشرى  معتقد است که خلیفه به آیه ذیل نظر داشته است : و الذین هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم او ما ملکت یمانهم  نمازگزاران واقعى پاک دامن هستند و جز به همسران یا کنیزان خود چشم طمع ندارند.))
اگر خلیفه همین را در نظر داشته باشد، استدلال وى به آیه صحیح نخواهد بود؛ زیرا آیه در مقام بیان حریم عفت مؤ منین است و اینکه انسان مؤ من ، جز در مدار زوجیت یا ملک یمین ، با هیچ زنى نزدیکى نمى کند و این مطلب منافاتى با وجود شروط یا قیدهائى که عموم این دو را تخصیص ‍ زند، ندارد. آیه 22 نساء مى تواند متخصص این آیه باشد و آنگاه با کنار هم گذاشتن این دو آیه ، نتیجه مى گیریم که آمیزش با دو کنیز که با هم خواهر باشند؛ حرام است .
قضاوتهاى امام (ع) در عصر خلفا نیز بسیار بوده است و هر جا که در حل دعوى به مشکل بر مى خوردند، سراغ امام آمده و از علم و فکر حضرت استفاده مى کردند و اعتراف داشتند که بهترین قاضى امت ، امام على (ع) است .
بعضى از بزرگان قضاوتهاى امام (ع) را در کتاب جداگانه اى جمع آورى کرده اند.برخى از آنها را در اینجا آورده ایم .
1- مردى از همسر خود نزد عمر شکایت برد که بعد از 6 ماه که از ازدواج ما مى گذرد این زن فرزندى آورده است . خلیفه دستور سنگ باران آن زن را صادر کرد و چنین معتقد بود که چون لااقل نه ماه در شکم مادر مى ماند، پس این زن قبل از ازدواج مرتکب عمل فحشا گشته است . امام على (ع) با تمسک به دو آیه از قرآن زن را بى گناه دانست ؛ زیرا خداوند مجموع دوران باردارى و شیر دهى را 30 ماه مى داندو در آیه دیگر دوران شیردهى را دو سال معرفى کرده است  بنابراین حداقل ایام باردارى ، 6 ماه خواهد بود.
مشابه این جریان در زمان عثمان اتفاق افتاد. هنگامى که امام (ع) از آن مطلع گردید نزد عثمان آمده و زن را مبرى دانست . خلیفه که دستور رجم را صادر کرده بود قاصدى براى جلوگیرى از اجراى حکم فرستاد؛ ولى هنگامى رسید که زن سنگ باران شده بود.
2- دو نفر نزد زنى از انصار آمده و پولى را نزد او به امانت گذاشتند و شرط کردند که هنگام بازگرداندن ، به هر دو بدهد نه به یک نفر. بعد از گذشت یکسال ، یکى از آنها آمده و پول را طلبید و میان آنها نزاعى درگرفت . سال بعد، شخص دوم آمده و پول را طلبید و میان آنها نزاعى درگرفت . عمر زن را ضامن دانست . زن از خلیفه خواست تا قضیه را به على (ع) ارجاع دهند. امام (ع) در هنگام داورى متوجه شد که آن دو نفر قصد کلاهبردارى دارند. از این رو به فرد شاکى فرمود: ((مگر قرار نبود که هر دو با هم براى گرفتن امانت بیایید، الان پول شما نزد ماست ، برو و رفیقت را بیاور و پول را بگیر.)) شاکى از شکایت خود منصرف گشت . عمر که به اشتباه خود پى برده بود گفت :((خداوند مرا بعد از على (ع) زنده نگه ندارد.))
3- مردى بیابان نشین در زمان عمر چند شتر را براى فروش به مدینه آورد. عمر براى خرید شترها حاضر شد و بعد از چانه زدن آنها را خرید. هنگام تحویل ، فروشنده خواست جهازهاى آنها را بردارد. عمر گفت : من هنگامى که این اشیاء بر روى شتران بود آنها را خریده ام پس جهازها نیز از آن من است . در این میان على (ع) رسید و از جریان اطلاع یافت . امام (ع) خطاب به عمر فرمود: اگر در حین معامله شرط کرده اى که جهازها هم براى تو باشد، الان آنها مال توست و گر نه بر ملک فروشنده باقى است . و چون چنین شرطى نشده باشد، عمر شتران را بدون جهاز تحویل گرفت .
4- جوانى از انصار نزد عمر شکایت کرد که مادرم مرا فرزند خود نمى داند. عمر از جوان خواست تا شاهدى بر اینکه آن زن ، مادر اوست بیاورد. جوان شاهدى نداشت و حتى چند نفر به نفع آن زن شهادت داده و گفتند: اصلا این زن ازدواج نکرده و این فرزند از او نیست . عمر دستور داد بر آن پسر حد قذف جارى کنند. در این میان امام على (ع) رسید و از آن زن سؤ ال کرد: آیا این جوان پسر توست ؟ وى انکار نمود. امام (ع) رو به اولیاى زن نموده و فرمود: ((من این زن را به عقد این جوان در آوردم و مهرش را نیز خود مى پردازم . اى جوان ! دست همسرت را بگیر و به خانه ببر.)) زن با شنیدن این سخن ، فریاد زد: ((پناه بر خدا، این ازدواج براى من آتش جهنم را در بر دارد. او فرزند من است .))
5- ابن عباس مى گوید: قضیه اى براى عمر رخ داد که به سبب آن رنگش ‍ پرید و بلند شده و نشست و اصحاب پیامبر (ص) را جمع کرده و از آنها راه حل خواست . همه گفتند: پناهگاه ما توئى ، ما در این زمینه اطلاعى نداریم . عمر گفت : من کسى را مى شناسم که راه حل مسئله نزد اوست . اصحاب گفتند: گویا مرادت على است . عمر جواب داد: بلى ، او فردى بى نظیر است . بلند شوید تا نزد او رویم . برخى گفتند: باید على (ع) را حاضر کنى نه آنکه تو نزدش روى . عمر در جواب گفت : او شاخه اى از درخت خاندان پیامبر (ص) و بنى هاشم و باقى مانده علم است که باید خدمتش برسیم ، نه اینکه او را احضار کنیم . هنگامى که نزد امام (ع) رسیدند، حضرت در حال تلاوت قرآن بود و گریه مى کرد. عمر رو به شریح کرده و از او خواست تا جریان را به عرض حضرت برساند. شریح گفت : یک مرد، دو همسر خود را ترک کرده و به مسافرت رفته است ، هر دو فرزندى آورده اند، یکى پسر است و یکى دختر. هر یک به انگیزه رسیدن به ارث بیشتر، مدعى هستند پسر از آن اوست . امام (ع) در حالى که دانه کاهى را از روى زمین بر مى داشت فرمود: قضاوت در این مسئله از برداشتن یک دانه کاه ، براى من آسان تر است و فرمود: شیر مادرى که پسر زاییده سنگین تر است . شیر آن دو زن را وزن کردند و مادر پسر معلوم گردید. عمر در اینجا گفت : ((خدا مرا در حوادث و سرزمینى که تو نباشى ، باقى نگذارد.))
فصل سوم : حمایت امیرالمؤ منین از مظلومین در عصر خلفا
یکى از موضعگیرى هاى منفى امام على (ع) نسبت به خلفا، حمایت از کسانى بود که به ناحق تحت فشار و ظلم و ستم دستگاه خلفا قرار مى گرفتند. آنها که به علت حق گوئى و مخالفت با اعمال ناصواب حکومت مورد تعرض و گاهى مورد شکنجه بدنى و زندان قرار مى گرفتند، على (ع) را پناهگاه خود مى دانستند و در بسیارى از موارد مشکل آنها با پناه آوردن به حضرت حل مى شد. گاهى خلفا در این زمینه از امام (ع) گله مى کردند.در این فصل برخى از این موارد را به گواهى اسناد تاریخى آورده ایم .
1- امام على (ع) و حمایت از انصار
بعد از رحلت پیامبر (ص) انصار در سقیفه بنى ساعده جمع شده و تصمیم بر بیعت با سعد ابن عباده به عنوان خلیفه مسلمین داشتند. با ورود ابابکر و عمر و ابوعبیدة بن جراح به سقیفه ، زمام کار از دست انصار بیرون رفته و جو حاکم به نفع مهاجرین تغییر یافت و سرانجام ابابکر انتخاب گردید و در همان جلسه عمر، سعد ابن عباده را به قتل تهدید نمود و ((حباب ابن منذر)) (که از انصار شرکت کننده در جنگ بدر بود) مورد شکنجه و ضرب و شتم قرار گرفت تا آنجا که در دهان او خاک ریختند چنانچه قبلا گذشت . به همین علت ابابکر در اوایل خلافتش ‍ گفت : ((من حاکم بر شما هستم ، گر چه بهترین شما نیستم ؛ بلکه مسؤ ولیت من از همه شما بیشتر است . (و آنگاه ضمن ستایش از انصار، گفت :) اگر برخوردى که ما با انصار کردیم ، با مادر خود مى داشتیم ، هر آینه از ما رنجور مى گشت . خداوند به انصار جزاى خیر دهد که با وجود لغزشهاى ما، از ما نرنجیدند.))




تاریخ : یکشنبه 89/11/24 | 11:59 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.