سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

فصل چهارم : مسؤ ولیت پذیرى امیرالمؤ منین و یارانش از طرف خلفا - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

بهترین گواه بر جعلى بودن حدیث ابابکر آن است که مضمون آن به طرق مختلف از زبان ابابکر وارد شده است چنانچه با مراجعه به مصادر داده شده روشن مى شود، حتى در برخى از آنها خود ابابکر تصریح مى کند که بازماندگان پیامبر (ص) از وى ارث مى برند. جوهرى در کتاب سقیفه مى نویسد: ((فاطمه (علیها السلام ) از ابابکر پرسید: آیا تو از پیامبر (ص) ارث مى برى یا خاندان او؟ ابابکر پاسخ داد: خانواده او. فاطمه (علیها السلام ) اعتراض کرد: پس چرا میراث پیامبر (ص) را به ما نمى دهى ؟ خلیفه پاسخ داد: من از پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: ان الله اطعم نبیه طمعة ثم قبضه و جعله للذى یقوم بعده و من اکنون رهبر مسلمانان بعد از پیامبرم و تصمیم دارم آن را در اختیار آنان قرار دهم .
در این روایت ، اول خود ابابکر اعتراف کرده است که پیامبر (ص) نیز مانند مردم از خود ارث باقى مى گذارد و این اعتراف با احادیث قبلى او سازگار نیست . ثانیا این روایت ، با روایت قبلى او نمى سازد چون این روایت در مورد یکى از پیامبران مى باشد و دلالت ندارد که پیامبر اسلام (ص) نیز مشمول آن باشد.
9- حمایت امام على (ع) از اباذر
یکى از صحابه پیامبر (ص) که بسیار از طرف عثمان مورد آزار قرار گرفت ، اباذر غفارى بود. وى از کسانى بود که در مقابل اعمال خلاف عثمان مهر سکوت بر لب نمى زد و به افشاگرى مى پرداخت . در اینجا علل مخالفت اباذر با عثمان را مطرح مى سازیم .
علل مخالفت اباذر با عثمان
((1- تصرفات بیجا در بیت المال ))
چنانچه قبلا گذشت ، عثمان در مصرف بیت المال خود را آزاد مى دانست و به بخششهاى بیجا به اقوام و دوستان خود مى پرداخت . وى تصمیم داشت که با استفاده از اهرم قدرت ، اموال کلانى را براى خود و اطرافیان مهیا سازد. گاهى نیز با مخالفت مسلمانان مواجه مى شد و چنین توجیه مى کرد که من چون زکات اموال خود را مى پردازم ، از این رو هر چه بر اموال من افزوده شود اشکالى ندارد. یک روز جلسه اى گفت : ((اگر کسى زکات مال خود را بپردازد آیا باز هم دیگران در اموال او حقى دارند؟))کعب الاحبار؛ عالم یهودى که تازه مسلمان شده بود جواب منفى داد. اباذر به سینه وى کوبید و گفت : ((اى یهود زاده ! دروغ مى گویى .)) آنگاه آیه مبارکه : لکن البر من آمن بالله و الیوم الآخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و آتى المال على حبه ذوى القربى و الیتامى و المساکین وابن السبیل و السائلین و فى الرقاب و اقام الصلوة و آتى الزکوة .را تلاوت نمود. در این آیه خداوند انفاقهاى مستحب به اقوام و بیچارگان را در کنار اداء زکات ذکر کرده است و آن را از اوصاف نیکوکاران مى شمرد.
در روز مرگ عبدالرحمن ابن عوف ، اباذر نزد عثمان بود که اموال عبدالرحمن را نزد خلیفه آوردند و کیسه هاى پول وى را بر روى هم چیدند بطورى که شخصى که در پشت کیسه ها ایستاده بود عثمان را نمى دید. عثمان گفت : ((امیدوارم عاقبت عبدالرحمن به خیر باشد، او صدقه مى داد و مهمان نواز بود و این هم میراث اوست ، به اندازه اى است که مى بینید.)) کعب الاحبار نیز سخن عثمان را تاءیید کرد. اباذر بى هیچ پروائى عصاى خود را بر سر کعب کوبید و گفت : ((اى یهودى زاده ! درباره مردى که این همه ثروت از خود باقى نهاده ، چنین قضاوت مى کنى که خدا خیر دنیا و آخرت به تو داده است ؟))
در جلسه دیگرى که کعب الاحبار هم حاضر بود عثمان گفت : ((به نظر شما اگر ما اموالى را از بیت المال وام بگیریم و در امور شخصى خود صرف نموده و سپس آنرا باز گردانیم آیا جایز است ؟ کعب الاحبار جواب داد: مانعى ندارد. اباذر عصاى خود را به سینه وى کوبید و گفت : ((اى یهودى زاده ! به چه جراءت درباره دین ما نظر مى دهى ؟))عثمان از اباذر خشمگین گشت و تصمیم بر تبعید وى گرفت .
اباذر هنگامى که عثمان به مروان ابن حکم و برادرش حارث و زید بن ثابت جوایزى کلان از بیت المال پرداخت کرد همواره در کوچه و بازار این جمله را تکرار مى کرد: ((گنج داران را به عذاب الهى بشارت دهید.)) سپس آیه ((کنز)) را تلاوت مى کرد. خداوند در آن آیه کسانى را که اموال کلان جمع آورى نموده و حاضر به انفاق آن در راه خدا نمى شوند، به عذابى دردناک بشارت داده است . اباذر به این وسیله به عثمان و اطرافیان زراندوزش کنایه مى زد. مروان گزارش به عثمان داد. خلیفه اباذر را مؤ اخذه نمود. وى در پاسخ گفت : ((آیا خلیفه مرا از قرائت کتاب خدا و بدگوئى به کسانى که به دستور الهى عمل نمى کنند باز مى دارد؟! من رضایت خدا را بر خشنودى خلیفه ترجیح مى دهم .)) عثمان که توان شنیدن انتقادهاى اباذر را نداشت نخست وى را به شام تبعید نمود. در شام نیز به کارهاى معاویه و از جمله ساختن کاخ سبز با سنگ مرمر اعتراض کرد و گفت : ((اگر این کاخ را از اموال بیت المال ساخته اى ، خیانت است و اگر هم از مال خودت آن را برپا نموده اى ، اسراف است .)) معاویه که پاسخى نداشت ساکت گشت . حاکم شام در مرحله نخست خواست با قطع سهمیه وى از بیت المال ، وى را خاموش نماید و چون ناامید گشت ، تصمیم بر خریدن وى با ارسال پول گرفت و صد دینار براى اباذر فرستاد؛ اما اباذر پاسخ داد: ((اگر این سهمیه قطع شده من است مى پذیرم و اگر بخشش (رشوه ) است نمى خواهم .))اباذر در شام مى گفت : ((اعمالى رخ داده است که مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر نیست ، بخششهاى بیجا و سرکوب صالحان و تضییع حقوق آنان .))
معاویه که از اعمال اباذر و انتقادات وى کلافه گشته بود به عثمان گزارش ‍ داد. عثمان دستور داد که او بر شتر بى جهاز سوار کرده و به مدینه روانه سازند و اجازه استراحت در بین راه نیز به او ندهند. هنگام ورود در مدینه گوشتهاى ران پاى اباذر کنده شده بود و برخى مى گفتند وى بر اثر این جراحات خواهد مرد.
((ابن حجر)) در این باره مى گوید: ((اعتراض اباذر به حاکمانى بود که ثروتهاى کلان براى خود انباشته میکردند و حاضر به انفاق آن در راه خدا نبودند.))
((2- بکارگیرى افراد جوان و خام و نزدیک کردن مخالفان پیامبر (ص) به خود))
یکى از اعتراضهاى اباذر آن بود که چرا عثمان مسئولیتهاى کشور اسلامى را به افراد ناصالح از اقوام خود، کسانى که از فرزندان دشمنان اسلام و منافقین بوده اند، سپرده است . از این رو بعد از بازگشت از شام هنگامى که بر عثمان وارد شد، به عنوان اعتراض به عثمان گفت : ((تستعمل الصبیان ... و تقرب اولاد الطقاء: کودکان را بر سر کار نهاده اى و فرزندان طلقاء را به خود نزدیک کرده اى .))
وى در این جمله به امثال ابوسفیان و معاویه و حکم و فرزندانش و بنى امیه اشاره مى نمود که تا سال 8 هجرى ، از مخالفین سرسخت اسلام بودند و در جریان فتح مکه از روى ترس اسلام را پذیرفتند و از این رو اباذر روایت معروف پیامبر (ص) را براى عثمان گوشزد نمود: ((هنگامى که بنى امیه (و طبق برخى از روایات ، بنى العاص ) به 30 نفر برسند، زمینها را کشور خود و مردم را برده خود، خواهند ساخت و دین اسلام را به بازى مى گیرند.)) عثمان مى خواست این حدیث را جعلى دانسته و اباذر را دروغگو بخواند. امام على (ع) به دفاع از اباذر پرداخت و فرمود: ((اباذر دروغ نمى گوید؛ زیرا من از پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: در زیر آسمان راستگوتر از اباذر وجود ندارد.))و بدین وسلیه به حمایت از اباذر پرداخت . عثمان رو به اطرافیان کرده و گفت : ((نظر خود را در مورد این پیر مرد دروغگو ابراز دارید، من با او چگونه رفتار کنم ؟ آیا او را شکنجه نموده ، یا حبس یا اعدام یا تبعید نمایم ؟!)) براى بار دوم امام (ع) به دفاع از وى پرداخت و فرمود: ((من تو را به یاد سخن مؤ من آل فرعون مى اندازم که به فرعون درباره نحوه برخورد با موسى گفت : اگر دروغ مى گوید، ضرر کذب او دامنگیر خودش مى شود و اگر راست مى گوید ممکن است برخى از عذابهائى که شما را از آن مى ترساند، به شما برسد.))امام (ع) بدین وسیله خواستار آزادى اباذر گردید؛ ولى عثمان جواب تندى به امام (ع) داد. حضرت نیز پاسخ سخنان وى را ارائه کرد.
اباذر در شام نیز به معاویه کنایه مى زد و از اینکه وى حاکم شام است رنج مى برد و او را دشمن خدا و رسول او و از کسانى که ظاهرا اسلام پذیرفته ؛ ولى در دل کافرند و مورد لعنت پیامبر (ص) واقع شده اند، مى دانست و صریحا به وى مى گفت : پیامبر (ص) تو را نفرین نموده است .
((3- منع از نقل روایات ))
نقل روایت از پیامبر از عصر ابابکر و عمر ممنوع گردیدو از این رو بسیارى از اصحاب پیامبر (ص) از نقل حدیث ، خوددارى مى کردندو عمر برخى از صحابه بزرگ ، نظیر اباذر و عبدالله ابن مسعود و ابن خذیفه و ابو درداء و... را ممنوع الخروج از مدینه نمود تا براى مردم حدیث نگویند.البته نقل روایات عبادى و احادیثى که در زمینه اعمال فردى بود ممنوع نبود.به همین جهت اصحاب پیامبر (ص) هنگام نقل حدیث وحشت داشتند.
از نظر خلفا نقل روایاتى ممنوع بود که مخالف منافع حکومتى آنها باشد و گر نه اگر اصل مساءله نقل حدیث ، به نظر آنها مانعى نداشت ، فرقى بین روایات عبادى و عملى و روایات دیگر نمى گذاشتند. به عبارت دیگر خلفا با روایاتى که دلالت بر برترى اهل بیت براى خلافت داشت نظیر حدیث غدیر و غیره مخالف بودند. خلفا با نقل روایاتى که مخالف اعمال ناصحیح آنها و نشان دهنده عدم لیاقت آنها براى خلافت بود، مخالفت مى کردند مانند روایتى که ابى ذر در مورد بنى امیه و بنى العاص نقل نمود.
از این رو عمر هنگامى که پیامبر (ص) تصمیم بر وصیت نمود مانع از نوشتن آن شد و شعار ((کتاب خدا براى ما کافى است ، احتیاجى به نوشته پیامبر (ص) نداریم .)) سر داد. خود بعدها اقرار کرد که چون پیامبر (ص) تصمیم بر نوشتن نام على (ع) به عنوان خلیفه را داشت ، از تحریر وصیت جلوگیرى کردم  و به همین علت بود که عثمان و معاویه در عصر خویش اعلام کردند نقل حدیث جز در مواردى که در عصر عمر مجاز بوده است ممنوع است .
یعقوبى یکى از علل خشم عثمان بر اباذر را بر شمردن فضایل اهل بیت پیامبر (ص) و مخصوصا على (ع) در مسجد مدینه مى شمرد و اضافه مى کند که اباذر مردم را به سبب کار زدن اهل بیت از مقام حکومت سرزنش مى کرد.
وى در مراسم حج نیز روایات فضیلت اهل بیت را با صداى بلند مى خواند و از این رو عثمان از وى خشمگین گشت .
اباذر بى پروا از فرمان حکومت به نقل حدیث مى پرداخت و مخصوصا روایاتى که منافى با اعمال خلاف عثمان و اطرافیان او و زراندوزیهاى آنان بود نقل مى نمود. از این رو عثمان به اباذر مى گفت : ((تو من و اطرافیانم را بسیار اذیت مى کنى .))
اباذر در ایام حج نشسته بود و براى مردم حدیث نقل مى نمود. مردى بالاى سر او ایستاد و به او نهیب زد: ((مگر امیرالمؤ منین تو را از فتوى دادن برحذر نداشته است ؟))ابوذر سربلند کرد و گفت : ((آیا تو ماءمور من هستى ؟ بدان ! اگر شمشیر بر گردن من بگذارند و بدانم براى نقل حدیث مى خواهند مرا بکشند، در صورتى که بدانم در فاصله بین گذاشتن شمشیر و قطع گردن من ، مى توانم یک کلمه از پیامبر (ص) نقل کنم ، از گفتن آن دریغ ندارم .))
آرى اباذر در راه نقل حدیث از بذل جان دریغ نداشت .
نتیجه آنچه گذشت :
اعتراض اباذر به عثمان از روى احساسات و مسائل شخصى نبود. او به عنوان یک مسلمان ، خود را در مقابل اوضاع موجود مسلمین ، مسئول مى دید و نمى توانست بدعتهاى به وجود آمده توسط عثمان و اطرافیانش ‍ را بپذیرد. از این رو به امر به معروف و نهى از منکر پرداخت . او در بازار شام فریاد مى زد: ((من مى بینم حق پایمال شده و باطل رواج مى یابد.))
او در کنار کاخ معاویه در شام فریاد مى زد: ((خدایا! کسانى را که امر به معروف مى کنند؛ ولى خود به آن عمل نمى کنند لعنت کن ، خداوندا کسانى را که نهى از منکر نموده ؛ ولى خود به آن دست مى زنند از رحمت خود دور نما.)) معاویه که متوجه بود اباذر به وى کنایه مى زند، رنگش ‍ تغییر مى یافت و سرانجام دستور دستگیرى وى را صادر کرد و هنگامى که عثمان از وى سبب مخالفتهایش را جویا شد جواب داد: ((از سنت دو خلیفه قبل پیروى کن تا کسى به تو اعتراض ننماید.))در ربذه هنگامى که از سبب تبعید وى مى پرسیدند جواب مى داد: ((حقگویى مرا تنها کرد. من مرتب به امر به معروف و نهى از منکر مى پرداختم .))
نمى توان به سخن برخى که سفر اباذر به ربذه را مطابق با میل خود دانسته اند اعتماد نمود. زیرا هنگام تصمیم عثمان بر تبعید اباذر، اباذر به خلیفه پیشنهاد کرد به مکه یا بیت المقدس یا مصر و یا بصره سفر کند؛ ولى عثمان نپذیرفت و گفت : ((من تو را به ربذه تبعید مى کنم .)) به نظر مى رسد که روایاتى که انتخاب ربذه توسط اباذر را مطرح مى کنند در توجیه اعمال عثمان وارد شده است . چنانچه طبرى در ذیل همین روایات مى گوید: روایات دیگرى مخالف با روایات ما هست که من دوست ندارم آنها را ذکر کنم . ((ابن اثیر)) نیز ضمن بیان همین جمله مى افزاید: باید اعمال عثمان را در این زمینه توجیه نمود. گواه مطلب آن است که اباذر بودن در مدینه را بسیار دوست مى داشت و آن را خانه هجرت خود مى شمرد و در ربذه در حالى که از اعمال عثمان شکایت مى کرد گفت : ((عثمان مرا بعد از هجرت بادیه نشین کرد.وى در این باره به من ظلم نمود.))و نیز هنگامى که خبر مرگ اباذر به مدینه رسید، عثمان براى وى طلب رحمت کرد. عمار یاسر از باب کنایه به خلیفه گفت : ((آرى ، خدا او را از دست ما نجات داد.)) عثمان جواب داد که من از تبعید وى پشیمان نیستم .به همین علت بود که مردم مدینه عثمان را سرزنش ‍ مى نمودند چرا اباذر را تبعید نموده است .اگر واقعا خود اباذر به میل خود به ربذه سفر نموده بود اعتراض مردم بجا نبود.
ابوالاسود دوئلى و دیگران نیز از اباذر در ربذه پرسیدند: آیا خود به ربذه آمده اى ؟ پاسخ داد: نه مرا تبعید نمودند.
تبعید اباذر و بدرقه امام على (ع) از وى
عثمان دستور تبعید اباذر را صادر کرد و اضافه نمود هیچکس نباید اباذر را بدرقه نموده و با او سخن بگوید و مروان را ماءمور اجراى حکم نمود؛ اما امام على (ع) با دو فرزندش امام حسن و امام حسین (ع) و عقیل و عبدالله ابن جعفر و عمّار وى را بدرقه نمودند. مروان ؛ ماءمور خلیفه به امام على (ع) گفت : ((خلیفه مردم را از مشایعت اباذر بر حذر داشته است .)) امام علیه السلام در حالى که ناراحت به نظر مى رسید، شلاق خود را بر اسب مروان زد و فرمود: ((دور شو! خدا تو را به جهنم برد.)) آنگاه اباذر را بدرقه نمود و به وى فرمود: ((اى اباذر! تو براى خدا بر این قوم خشم گرفتى ، از اینرو به خداى خود امیدوار باش . گروه حاکم ، از تو به خاطر منافع دنیوى خویش هراسناک اند؛ ولى تو از آنها به سبب دین خود، بیمناک مى باشى ؛ پس دنیا را به آنها واگذار که تو از آن بى نیازى و آنها به دین تو بسیار نیازمندند. به زودى روشن خواهد شد که پیروزى از آن کیست ؟ از تبعید شدن هراسى به دل راه مده که اگر تمام راهها بر بنده اى خدا ترس ، بسته شود خداوند راهى براى رهائى او خواهد گشود. آرامش خود را تنها در پناه حق جستجو کن و جز از باطل وحشت منما. اگر دنیاى آنها را مى پذیرفتى و با آنها در امور دنیوى همکارى مى کردى تو را دوست مى داشتند و تو را آزاد مى گذاشتند.))آنگاه امام (ع) رو به اطرافیان نموده فرمود: ((با عموى خود خداحافظى کنید.))
عقیل ، برادر امام (ع) سخنانى خطاب به ابى ذر بیان نمود که از آن ، دو مطلب استفاده مى شود: اول آنکه خروج اباذر از مدینه با میل خود نبوده است . دوم اینکه علت تبعید اباذر دفاع از حریم اهل بیت پیامبر (ص) بوده است . عقیل چنین گفت : ((اى اباذر! تو ما را دوست داشتى و ما نیز تو را. تو رعایت حقوق ما را نمودى ، برخلاف مردم که حق ما را تضییع نمودند و به همین جهت تو را تبعید نمودند.))
آنگاه امام حسن و امام حسین (علیهما السلام ) شروع به صحبت کردند، و کلماتى نظیر سخنان امام على (ع) بیان کردند.
عمّار نیز در حالى که خشمناک به نظر مى رسید گفت : ((خداوند آرامش ‍ را از چشم آنها بگیرد که تو را نگران کردند. اگر دنیا را مى خواستى به تو کارى نداشتند و تو را دوست داشتند. اگر مردم امر به معروف نمى کنند و علیه دستگاه حاکم سخنى نمى گویند، سرّش آن است که به دنیا راضى شده و از مرگ مى ترسند. مردم به سمت قدرت گرایش یافته اند و دین خود را به آنها فروخته اند و حاکمان نیز دنیاى آنها را تاءمین کردند؛ اما در حقیقت دنیا و آخرت خود را از دست داده اند.))
اباذر نیز ضمن تاءیید سخنان بدرقه کنندگان ، اضافه نمود که من هدفى جز رضاى الهى نداشته و با وجود آن وحشتى نخواهم داشت . آنگاه همگى با اباذر خدا حافظى نموده و به مدینه باز گشتند. مردم به حضور امام (ع) رسیده و گزارش دادند عثمان از بدرقه اى که ایشان از اباذر نموده ناراحت و خشمگین شده است . امام (ع) آن را بى اهمیت تلقى نمود و فرمود: ((اسب از لجام خود خشمناک مى شود.)) شب هنگام عثمان به امام (ع) اعتراض کرد چرا با وجود دستور من ، اباذر را بدرقه نمودى ؟ امام (ع) با کمال قاطعیت جواب داد: در دستوراتى که بر خلاف حق و رضاى الهى صادر نمائى ، از تو تبعیت نمى کنیم . عثمان از امام (ع) خواست به مروان اجازه دهد تا قصاص نماید. حضرت جواب داد: اگر تصمیم دارد شلاق خوردن اسب خود را جبران کند، اسب من حاضر است . روز بعد عثمان از على (ع) نزد اصحاب پیامبر (ص) شکایت برده و گفت :((على (ع) بر من خرده مى گیرد و از انتقاد کنندگان به من حمایت مى کند.)) مردم براى وساطت نزد امام (ع) آمدند. حضرت فرمود: ((من در بدرقه اباذر هدفى جز رضاى خدا و جبران حق اباذر، نداشتم .))روشن شد که امام (ع) در حمایت از مخالفین عثمان ، هدف شخصى نداشت ، امام (ع) فرد فرصت طلبى نبود که براى رسیدن به حکومت ، به حمایت از جناح مخالف وى بپردازد؛ بلکه چون اعمال خلاف او را مشاهده مى نمود به همراه سایر مسلمانان دلسوز، به خلیفه اعتراض مى کرد و از این رو گله عثمان از امام ، بیجا به نظر مى رسد. براى امام (ع) تبعید خواص اصحاب پیامبر (ص) به سبب امر به معروف ، قابل تحمل نبود.




تاریخ : یکشنبه 89/11/24 | 11:51 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.