سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

فصل اول : امیر المؤ منین و رهبرى پس از پیامبر - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

امام (ع) که از ملازمان پیامبر (ص) و از کسانى است که همواره در ایام بیمارى پیامبر (ص) در خانه ایشان بوده است ، بارها بیان نموده که پیامبر (ص) ابوبکر را براى اقامه نماز تعیین نکرد؛ بلکه عایشه به موذن پیامبر (بلال ) گفت : پیامبر (ص) امر کرده است که ابوبکر نماز گذارد.
ابن ابى الحدید مى گوید: ((على (ع) بارها این مطلب را براى یاران خود بیان مى نمود و مى افزود: پیامبر (ص) چون دید عایشه و حفصه سعى در تعیین پدران خود دارند به آنها گفت : شماها مانند زنانى هستید که اطراف یوسف بودند. پیامبر (ص) براى رفع این توطئه ، خود به مسجد آمد تا ابابکر را کنار بزند. سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: وقتى استادم سخن على (ع) را برایم نقل کرد به او گفتم : آیا عایشه ابابکر را براى نماز تعیین کرده بود؟ استادم جواب داد: این سخن من نیست ؛ اما على (ع) چنین مى گوید. من در آنجا حاضر نبودم ، ولى وى حاضر بوده است .))
از داخل منزل پیامبر (ص) همسران ایشان در پى تعیین خلیفه براى حضرت بودند و در بیرون از منزل پدرهاى آن دو همسر!
با روشن شدن اینکه نماز ابابکر با فرمان پیامبر نبوده است جعلى بودن برخى از روایات منسوب به امام على (ع) آشکار مى شود. اهل سنت از ایشان چنین نقل کرده اند:((هنگامى که پیامبر (ص) رحلت نمود ما دقت کردیم و دیدیم پیامبر (ص) ابابکر را براى نماز مقدم داشته است ، ما هم او را براى رهبرى در امور دنیا پذیرفتیم ؛ زیرا پیامبر (ص) وى را براى دین ما پسندیده بود.))
این روایات در عصر اموى براى توجیه خلافت خلفا ساخته شد و سپس ‍ آنرا به امام على (ع) نسبت دادند و مشابه آن در روایات بسیار است .
2- ممانعت از نوشتن وصیت پیامبر (ص)
از طرف دیگر پیامبر (ص) در ایام بیمارى خود درخواست قلم و دوات مى کند تا وصیتى نماید که مردم بعد از ایشان گمراه نشوند. ناگفته معلوم بود که پیامبر (ص) چه وصیتى را در نظر دارد. رهبر جامعه اسلامى در اندیشه رهبرى امت بعد از خویش بود و تصمیم بر تعیین کسى گرفته بود که بارها بر جانشینى وى تاکید کرده بود. همینجا بود که عمر مانع از نوشتن این وصیت نامه بسیار مهم مى شود و مى گوید: ((بیمارى بر پیامبر (ص) غلبه کرده است . او هذیان مى گوید. قرآن پیش شماست ، کتاب آسمانى ما را کافى است .))سخن وى در بین صحابه مورد گفتگو قرار گرفت . گروهى با وى مخالفت کرده و گفتند حتما باید دستور پیامبر (ص) اجرا گردد، بروید کاغذ و قلم بیاورید تا آنچه مورد نظر اوست نوشته شود؛ ولى برخى جانب عمر را گرفتند. پیامبر (ص) که از سخنان جسارت آمیز آنان سخت ناراحت بود فرمود: برخیزید و خانه را ترک کنید.
ابن عباس در حالى که مى گریست از آن روز یاد مى کرد و مى گفت : بزرگ ترین مصیبت براى اسلام این بود که اختلاف صحابه ، مانع از نوشتن نامه پیامبر (ص) گردید.
البته منطق عمر که دم از کفایت قرآن مى زد، نزد همه مسلمین مردود است ؛ زیرا کتاب بدون سنت هیچیک از فرق اسلامى تنها منبع شناخت دین محسوب نمى شود؛ بلکه براى شناخت اسلام و احکام دین ، هم به قرآن احتیاج است و هم سنت را نیاز داریم .
جریان این واقعه دردناک را از زبان عمر در گفتگویش با ابن عباس ‍ مى شنویم . ابن عباس مى گوید: ((در یکى از سفرهاى شام همراه عمر حرکت مى کردم که در بین راه من و او تنها شدیم و شخص دیگرى در نزدیکى ما نبود. عمر رو به من کرد و گفت : من از پسر عمویت (على ) گله دارم ؛ زیرا از او خواستم در این سفر با من بیابد؛ ولى قبول نکرد. او را همواره ناراحت مى بینیم ، به نظر تو سبب ناراحتى وى چیست ؟ گفتم : شما خود بهتر مى دانید. گفت : به نظر من به جهت از دست دادن خلافت ناراحت است . گفتم : بله همینطور است ؛ زیرا وى معتقد است که پیامبر (ص) وى را نامزد رهبرى نموده است . عمر گفت : گر چه پیامبر چنین تصمیمى داشت ؛ ولى خداوند چیز دیگرى مى خواست . پیامبر مى خواست على (ع) را در ایام بیماریش مطرح سازد؛ ولى من از آن جلوگیرى نمودم .))
3- انکار رحلت پیامبر (ص) توسط عمر
هنگامى که پیامبر (ص) دار فانى را وداع گفت ابابکر در مدینه حاضر نبود؛ بلکه به منزل خود در ((سنح )) در نیم فرسخى مدینه رفته بود. عمر براى آنکه کسى به فکر خلافت و تعیین رهبر نیفتد فورا رحلت پیامبر (ص) را انکار نموده و در حالى که شمشیر خود را کشیده بود مى گوید: ((اگر کسى بگوید پیامبر (ص) مرده است او را با شمشیرم خواهم کشت .)) و کسانى را که به مرگ پیامبر (ص) اعتراف کنند منافق مى نامد و به تلاوت آیه هاى قرآن توسط یکى از صحابه که دلالت بر مرگ پیامبر (ص) مى کند اعتنا نمى نماید. و نه آنکه رحلت پیامبر را باور نداشته باشد؛ بلکه خود سخنان پیامبر (ص) را درباره نزدیک بودن مرگش از زبان خود ایشان شنیده است  و در مراسم وصیت پیامبر (ص) در مورد مراسم دفن خود و محل دفن و خداحافظى با اصحاب خود حاضر بوده و با چشم خود دیده است که پیامبر (ص) دستمالى بر سر بسته و در مسجد حاضر شده و از مسلمین طلب حلالیت مى کند و ابابکر از اینکه پیامبر (ص) خبر از مرگ خود مى دهد به گریه مى افتد. عمر با آنکه این مسائل را مى داند باز رحلت پیامبر را انکار مى کند؛ اما به محض ورود ابابکر به خانه پیامبر (ص) و تلاوت همین دو آیه ، ساکت مى شود و آنگاه در حالى که چنان وحشت زده شده که قدرت راه رفتن ندارد، گوید: گویا این آیه را قبلا نشنیده بودم .
آیا همین دو آیه نبود که قبلا در همین خانه پیامبر (ص)، توسط یکى دیگر از مسلمین خوانده شده بود؟ آیا تلاوت آیه از عمرو بن زائده با تلاوت آن توسط ابابکر تفاوت داشت ؟! باید گفت حقیقت چیز دیگرى بود. او به دنبال این هدف بود که با سر پوش گذاشتن بر رحلت پیامبر (ص) مردم به فکر جانشین براى حضرت نیفتند. او منتظر ورود ابابکر به مدینه بود و طبق نقل برخى مورخین به محض ورود ابابکر به مدینه و تلاوت آیه هاى مذکور عمر او را نامزد رهبرى نمود و از مردم خواست با او بیعت نمایند.
او به این حقیقت در زمان حکومت خود اعتراف کرده آنجا که درباره سقیفه سخن مى گوید چنین ابراز داشته : ((من مى ترسیدم که اگر از مردم جدا شوم با فرد دیگرى (جز ابابکر) بیعت کنند.))
4- پیام سرى عمر به ابابکر
هنگامى که مردم در سقیفه بنى ساعده جمع شده ، در مورد خلافت سخن مى گفتند، عمر خبردار مى شود و در این زمان ابابکر داخل منزل پیامبر (ص) حاضر است . عمر به کنار منزل پیامبر مى آید و پیکى را سراغ ابابکر مى فرستد؛ ولى خود به منزل وارد نمى شود تا قضیه لو نرود. ابابکر جواب مى دهد که فعلا کار دارم . بار دوم شخصى را به دنبال ابابکر مى فرستد و پیغام مى دهد که جریان مهمى است و حضور تو لازم است . ابابکر بیرون مى آید و به اتفاق اباعبیده جراح به سوى سقیفه حرکت مى کنند.
هنگام ورود با جلسه انصار مواجه مى شوند که درباره خلافت سعد ابن عباده سخن مى رانند. عمر تصمیم مى گیرد که سخن بگوید، ابابکر مى گوید: ساکت شو! من حرف مى زنم ، عمر فورا جواب مى دهد: من خلاف دستور خلیفه پیامبر عمل نخواهم کرد.
عجبا! هنوز یک نفر با ابابکر بیعت نکرده است ، هنوز حاضرین در حال مشورت در مورد رهبرى سعد مى باشند، تازه ابابکر مى خواهد انصار را قانع سازد، با ناگاه عمر وى را خلیفه پیامبر (ص) مى خواند.
5- پاس دادن حکومت به همدیگر
ابابکر سعى دارد انصار را قانع سازد که رهبرى را مهاجرین به عهده بگیرند و انصار وزیر و مشاور حکومت باشند و در ضمن عمر و اباعبیده را براى خلاف نامزد مى نماید؛ ولى خود را مطرح نمى کند.
بعد از سخنرانى ابابکر، عمر جلو آمده و مى گوید: ((دستت را بده تا با تو بیعت کنم .)) ابابکر مى گوید: ((نخیر من با تو بیعت مى کنم )) هر کدام خلافت را به دیگرى پاس مى دهد تا آنجا که عمر با ابابکر بیعت مى نماید.
6- ایجاد جو ارعاب و خفقان توسط عمر
هنگامى که حباب ابن منذر به مخالفت بر مى خیزد و انصار را به مقاومت در مقابل رهبرى مهاجرین فرا مى خواند، عمر او را تهدید به قتل مى کند و به او حمله مى نماید.و سپس وى را دستگیر کرده و لگدى بر شکمش مى کوبند و در دهانش خاک مى ریزند. سپس سراغ سعد ابن عباده که یکى دیگر از مخالفین است مى روند و عمر فریاد مى زند: ((بکشید سعد را، خدا او را بکشد، او منافق و فتنه جو است .))و بعد از گرفتن بیعت براى ابابکر نزد سعد مى آید و مى گوید: ((مى خواستم تو را لگدمال کنم بطورى که اعضایت متلاشى شود.)) در همان جلسه به ابابکر پیشنهاد مى دهد که سعد را تحت فشار قرار دهد تا بیعت کند و او را تهدید مى کنند که در صورت کوچکترین مخالفتى ترور خواهد شد.بعد از آنکه با ابابکر بیعت کردند و از سقیفه خارج شدند عمر جلوى او شتابان مى رود و براى گرفتن بیعت از مردم فریاد مى کشد، و چون سلمان فارسى با بیعت با ابابکر مخالفت مى ورزد به گردن وى مى کوبند چنانکه مانند چغندر قرمز مى شود.و هنگامى که با مخالفت زبیر مواجه مى شود که با شمشیر کشیده خواستار بیعت با على (ع) است ، عمر فریاد مى زند: ((این سگ را بگیرید.)) او را مى گیرند و شمشیرش را به سنگ مى زنند تا مى شکند. و چون عده اى در خانه على (ع) براى اعتراض به بیعت با ابابکر متحصن مى شوند، عمر تهدید مى کند که خانه را آتش مى زند.
این گوشه اى از جو ارعاب و تهدید بود که عمر در آنروز ایجاد کرد تا بتواند براى ابابکر بیعت بگیرد. ابن ابى الحدید مى گوید: ((اگر عمر نبود حکومت ابى بکر پا نمى گرفت .)).
و از این رو نمى توان پذیرفت که بیعت مردم با ابابکر از روى رضایت و میل نفس بوده است . مردم کوچه و بازار مى دیدند در صورت تخلف از بیعت ، امکان قتل و تخریب و سوزاندن منزل مسکونى آنها وجود دارد؛ لذا به زور بیعت مى کردند. آنجا که دختر پیامبر و تنها یادگار او مصونیت ندارد، آنجا که برادر پیامبر؛ على (ع) مورد تهدید واقع مى شود، آنجا که سعد ابن عباده ، رئیس خزرج امنیت ندارد، مردم عادى چه اطمینانى از ترور و شکنجه دارند.
براء ابن عازب از اصحاب رسول خدا مى گوید: ((ابابکر و عمر و اباعبیده و گروهى از اصحاب سقیفه وارد مسجد شدند و هر کس را مى دیدند مى زدند و به پیش مى کشیدند و دست او را جلو آورده و بر دست ابى بکر مى کشیدند، مى خواست یا نمى خواست .))
این انتخاب عجولانه و از روى جو ارعاب و خفقان بود که بعدها ابابکر آن را امرى ناگهانى و بدون مشورت با مردم دانست . و نیز نمى توان قبول کرد که این بیعت مورد قبول مهاجرین و انصار بوده است ، انصار شعار ((منا امیر و منکم امیر)) سر دادند و سعد ابن عباده بیعت ننمود و سرانجام نیز به علت همین عمل توسط عمر ترور شد و بنى هاشم و از همه مهم تر على (ع) و زبیر و عباس (عموى پیامبر (ص)) با آن مخالف بودند و به مدت شش ماه بیعت نکردند؛لذا سخن برخى که بیعت با ابابکر را مورد اتفاق مسلمین دانسته اند مخدوش به نظر مى رسد.
7- تقسیم حکومت 
شاهدى دیگر بر تبانى ابابکر و عمر و ابوعبیده براى تصاحب حکومت آن است که به محض تثبیت خلافت ابابکر، حکومت را بین خود تقسیم کردند. عمر مى گوید: ((قضاوت با من .)) و ابو عبیده مى گوید: ((رسیدگى به امور مالى با من .))
در جریان سفر عمر به شام وقتى به منطقه سَرغ  رسید به او خبر دادند در شام بیمارى وبا شیوع دارد و روزانه گروهى را از بین مى برد. عمر مى گوید: اگر من بمیرم و ابوعبیده زنده باشد او را جانشین خواهم ساخت و اگر ابوعبیده فوت کرده باشد معاذ ابن جبل را خلیفه خواهم ساخت .این سخن هنگامى که با جریان سقیفه کنار هم گذاشته شود بوى تبانى مى دهد؛ زیرا مهم ترین افرادى که در جریان سقیفه و پس ‍ از آن از نامزدى ابابکر براى خلافت حمایت مى کردند عبارت اند از عمر، ابوعبیده جراح ، سالم و معاذ ابن جبل .
ابو عبیده در زمان ابابکر مسئول امور مالى و نیز حاکم شام بوده است و در زمان عمر نیز، حکومت شام را در دست داشته و تا هنگام مرگ ، این پست در اختیار او بوده است .
معاذ ابن جبل نیز از طرف عمر بعد از مرگ ابوعبیده حاکم شام مى گردد و نیز عمر وى را نامزد رهبرى پس از خود مى نماید. جالب است اگر بدانیم معاذ از انصار و از طایفه خزرج مى باشد. عمر که در جریان سقیفه حکومت را از آن مهاجرین مى دانست .
در اینجا به خاطر خوش خدمتى معاذ وى را نامزد رهبرى مى نماید.
وى نه تنها معاذ؛ بلکه ((سالم )) را نیز براى رهبرى شایسته دانست و گفت : اگر ((سالم )) زنده بود وى را انتخاب میکردم  حال آنکه سالم از اهل فارس و ایرانى بود.خلیفه ثانى گویا فراموش ‍ کرده بود که در جریان سقیفه ، حکومت را حق قریش مى دانست و به خویشاوندى پیامبر (ص) استدلال مى کرد. در اینجا ((سالم )) را نیز لایق خلافت دانست !
عمر خود احتیاج به توضیح ندارد که در زمان ابابکر، امر قضاوت را به عهده مى گیرد و هنگام مرگ خلیفه اول ، با توصیه وى به حکومت مى رسد؛ بلکه در زمان خود ابابکر نیز حاکم اصلى عمر بود؛ لذا در بسیارى از موارد بر خلاف دستور ابابکر عمل مى کرد و حتى نوشته اى که به امضاى خلیفه بود پاره مى نمود و ابابکر نیز با او مخالفت نمى کرد. چند نمونه از این برخوردها را ذکر مى کنیم :
1- فاطمه (س ) نزد ابابکر آمد و فرمود: پدرم فدک را به من بخشیده است و على (ع) و ام ایمن نیز بر آن شهادت دادند. ابابکر گفت : تو به پدرت دروغ نمى بندى . آنگاه سند آن را نوشت و به فاطمه داد. فاطمه در راه بازگشت به منزل با عمر برخورد مى کند. وى نامه را مى گیرد و نزد ابابکر مى آورد و ضمن توبیخ ابابکر آن نامه را در حضور ابابکر پاره مى کند.
2- یکى از مصارف زکات ((مولفة قلوبهم ))مى باشد؛ یعنى به کافرهائى که در جنگها به نفع اسلام عمل کنند و یا لااقل با گرفتن پول حاضرند به دشمنان اسلام کمک ننمایند، مى توان زکات داد. این مال در زمان پیامبر (ص) پرداخت مى شد. بعد از ایشان عده اى از کفار آمدند و این سهم را طلب کردند و ابابکر دستور داد که سند آن را بنویسند و به آنها بدهند، آنها نامه را گرفته و براى تاءیید نزد عمر آوردند. وى آن نامه را پاره کرد. آنها نزد ابابکر آمدند و گفتند: ((آیا تو خلیفه اى یا عمر؟)) وى پاسخ داد: عمر!
3- ابابکر مالیات بحرین را به دو نفر بنام ((زبرقان )) و ((اقرع )) بخشید تا آنها در عوض از ارتداد قوم خود جلوگیرى کنند. خلیفه دستور نوشتن سند را صادر کرد و عده اى بر آن شهادت دادند. وقتى نامه را نزد عمر بردند آنرا پاره کرد. طلحه از این جریان ناراحت شد به ابابکر گفت : ((آیا تو خلیفه اى یا عمر؟)) جواب داد: عمر!
4- دو نفر نزد ابابکر آمده و از او قطعه زمینى براى کشاورزى خواستند. ابابکر نظر اطرافیان حاضر در جلسه را پرسید، هیچکس مخالفت نکرد؛ لذا سند آنرا به آنها داد. آن سند را نزد عمر بردند. او سند را گرفته و پاره کرد و در حالى که خشمناک بود نزد ابابکر آمد و گفت : ((آیا این زمین از آن تو بود یا از مال مسلمانان ؟)) ابابکر جواب داد: ((مال مسلمین بود؛ ولى من با اطرافیانم در این زمینه مشورت کردم )) عمر در رد وى گفت : ((آیا با همه مسلمانان مشورت کردى و همه به این عمل راضى هستند؟)) ابوبکر گفت : ((من که از اول گفتم تو براى خلافت سزاوارتر از من هستى ؛ ولى تو مرا به پذیرش آن مجبور نمودى .))
جا دارد از خلیفه دوم سئوال شود: شما که امروز اینقدر دم از شورا مى زنید و براى قطعه زمینى مشورت با همه مسلمانان را لازم مى دانید، در جریان سقیفه که مسئله رهبرى مسلمانان در میان بود (که از نظر اهمیت قابل مقایسه با بخشیدن چند قطعه زمین نیست ) چگونه بدون مشورت با مسلمانان ، ابابکر را انتخاب کردید؟(خلیفه دوم به این واقعیت اعتراف مى کرد که انتخاب ابابکر بدون نظرخواهى از مردم بوده است و خواستار اعدام کسانى شد که بعدها به چنین انتخابى دست زنند.(وى در دوران زمامدارى خود فریاد مى زد: هر کس با فردى بدون مشورت ، بى ارزش است .در جریان سقیفه همه مسلمین حاضر نبودند و از افراد موجود نیز همه موافق نبوده و به ابابکر راءى ندادند؛ بلکه تنها با راءى 5 نفر انتخاب شد که عبارت بودند از عمر، ابوعبیده جراح ، بشیر ابن سعد، سالم ، اسید ابن خضیرو به عبارت دیگر از همه حاضرین در سقیفه نظر خواهى نشد و بسیارى نیز راءى ندادند.
استقلال عمر در برابر خلیفه اول بجائى رسید که به فرمان او گوش ‍ نمى داد چنانکه قضاوت خلیفه را در مورد فرزندش عاصم نپذیرفت . آنجا که ابابکر حکم کرد حق نگهدارى کودکش (عاصم که عمر مادر او را طلاق داده بود) با مادر بزرگش باشد. عمر با وجود حکم ابابکر، آن را رد نمود و فرزندش را گرفت .و از این رو اشعث ابن قیس به عمر گفت : ((سر آنکه من نسبت به ابابکر نافرمانى مى کنم آن است که تو دستورهاى او را زیر پا مى گذارى .)) پس از بیان این مطالب به صحت کلام امام على (ع) که حمایت عمر از ابابکر را یک توطئه قبلى مى داند پى مى بریم . قرار بر این است که اول ابابکر خلیفه گردد و سپس ‍ بعد از خود، عمر را جانشین خویش سازد.
بلاذرى مى گوید: ((چون على (ع) از بیعت با ابابکر سر باز زد عمر را سراغ على (ع) فرستاد و دستور داد که او را با خشونت هر چه تمامتر نزد من بیاور. چون عمر به سوى على (ع) آمد بین آنها مشاجره لفظى در گرفت ، امام على (ع) به او فرمود: از پستان خلافت بدوش که نیمى از آن (خلافت و حکومت ) از آن توست ، بخدا قسم ! سبب پافشارى تو بر رهبرى ابابکر آن است که بعدا حکومت را به تو واگذار کند.))
امام (ع) در روزهاى اول خلافت خود خطبه اى ایراد کرد که به شقشقیه معروف است . در آن خطبه نیز به تبانى خلفا در این زمینه اشاره مى کند و مى فرماید: مضى الاول لسبیله فادلى بها الى فلان بعده ... فیا عجبا! بینا هو یستقیلها فى حیاته اذ عقدها لاخر بعد وفاته لشد ما تشطرا ضرعیها. ((ابابکر فوت نمود و هنگام مرگش حکومت را به عنوان رشوه  به عمر واگذار کرد. اوه ! بسیار عجیب است ، او که در زمان حکومتش از مردم مى خواست عذرش را بخواهند و استعفایش را بپذیرند، خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى دیگرى (عمر) عقد بست . این دو، منافع خلافت را بین خود تقسیم نمودند.))
و بدین گونه ابابکر زحمات عمر را ارج نهاد و در بستر بیمارى ، عثمان را احضار نمود و به او دستور داد که چنین بنویس : ((این عهدنامه اى است که عبدالله ابن عثمان ه مسلمانان در آخرین لحظه زندگى دنیا و نخستین مرحله آخرت مى نویسد...)) سخن خلیفه که به اینجا رسید بیهوش شد. عثمان ادامه داد: ((پس از خود، فرزند خطاب را جانشین خود قرار داد.)) چیزى نگذشت که خلیفه به هوش آمد و عثمان نوشته خود را براى وى خواند که در آن به جانشینى عمر تصریح داشت . ابابکر از عثمان پرسید: چگونه جواب داد: مى دانستم که به غیر او نظر ندارى !!
امام نه تنها بیعت با ابى بکر را بر پایه ساخت و ساز مى دانست ؛ بلکه در مورد انتخاب عثمان نیز چنین نظرى داشت . مى دانیم که در جریان شورى ، عبدالرحمن به نفع عثمان راءى داد و وى انتخاب شد. امام (ع) معتقد بود انگیزه عبدالرحمن این بوده که عثمان پس از خود وى را به عنوان خلیفه نصب نماید و چون عبدالرحمن ، شوهر خواهر عثمان بوده است به نفع وى راءى داده است .
بعد از آنکه عبدالرحمن با عثمان بیعت کرد امام فرمود: ((این اولین روزى نیست که علیه ما هم داستان شده اید. ما صبر مى کنیم و از خدا علیه شما کمک مى طلبیم . تو عثمان را به حکومت گماردى تا آن را به تو باز گرداند.))
امام (ع) هنگام بیعت با عثمان ، این زمزمه را بر لب داشت : ((این یک نیرنگ و خدعه است ، نیرنگى بزرگ !))




تاریخ : دوشنبه 89/11/25 | 12:19 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.