حقانیت شیعه

اجتماعی

حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

نزول مجدد غیبی قرآن

  

 

بعد بیش از حدود 1300 سال از پیامبری

 

حضرت محمد مصطفی (ص)

 

بر کربلایی محمد کاظم کریمی (ساروقی)

  

 

 

1- موید حقانیت وجود خداوند، عالم غیب و رسالت نبی اسلام حضرت محمد (ص)

2- موید حقانیت و همچنین کم و زیاد نشدن قرآن مجید (حتی به قدر و اندازه یک کلمه)

3- موید حقانیت، روی دادن و آمدن هر آنچه که در قرآن مجید آمده است از قبیل

آمدن روز قیامت و برانگیخته شدن مردگان و محاسبه ذره ذره اعمال افراد،

ابدیت،عذاب و سختی جهنم، عظمت و ابدیت بهشت و ...

 

 

این حادثه و معجزه عظیم دارای ویژگی هایی

 

به قرار ذیل می باشد

 

 

1- این اتفاق و رخ داد در مورد قرآن و نزول مجدد آن از عالم غیب و از جانب خداوند حکیم می باشد. تایید این رخ داد در حقیقت تایید وجود خداوند، عالم غیب، حقانیت رسالت نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی (ص)، حقانیت تحریف نشدن قرآن و .... بوده و می باشد که نیاز حیاتی و داروی درمان دردهای نسل امروز بشر می باشد.

 

2- در حقانیت رخ داده شدن این حادثه حتی ذره ای تردید وجود ندارد به صورتی که در طول 38 سال در ایران و چند کشور خارجی چه علماء و مراجع شیعه و سنی و ما بقی مردم اجتماع او را مورد امتحان قرار دادند و بر حقانیت و راستی رخ داده شدن این معجزه بزرگ تایید نمودند و شهادت دادند و حداقل این را برای حقانیت این اتفاق می توان گفت که علماء و مراجع تقلید افرادی نیستند که این تایید جمعی آنها را بتوان زیر سوال برد و منکر شد و اسناد ویدیویی و مکتوب آن در دست می باشد.

 

3- تسلط و توانایی کربلایی محمد کاظم کریمی بر قرآن آموختنی نبود که فردی بتواند این ادعا را بنماید که او این تسلط را با تلاش و یا نبوغ خود آموخته و به دست آورده است.

 

4- این اتفاق در زمانه ما و در عصر ما رخ داده است و مربوط به زمانهای گذشته و خیلی دور نمی باشد.

 

 

 

اسنادی در ارتباط با این معجزه را با عناوین ذیل،

 

می توانید از این پایگاه اینترنتی، دریافت و دانلود نمایید:

 

 

 

1- فیلم ساخته شده بر اساس داستان حقیقی زندگی محمد کاظم کریمی ( ساروقی )در چهار قسمت

 

2- بیانات مرجع عالیقدر، آیت الله مکارم شیرازی (از شاهدان و تصدیق کنندگان رخ دادن این معجزه)

 

3- فیلم مصاحبه با آیت الله خزعلی، عضو مجلس خبرگان رهبری(از شاهدان و تصدیق کنندگان رخ دادن این معجزه)

 

4- مصاحبه با فرزند ارشد کربلایی کاظم کریمی (ساروقی) در شبکه تلویزیونی المنار لبناندر دو قسمت

 

5- مصاحبه با فرزند ارشد کربلایی کاظم کریمی (ساروقی) در دانشگاه آزاد شهر مجلسی در شش قسمت

 

6- فیلم مصاحبه با دوستان و آشنایان کربلایی محمد کاظم کریمی (ساروقی)در شش قسمت

 

7- مصاحبه با فرزند ارشد کربلایی کاظم کریمی (ساروقی) در مرکز اسناد آستان قدس رضوی در شش قسمت

 

 

 

 نوشته شده توسط   در تاریخ یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1392 با موضوع  
 

  

Karbalai Kazem

Re revelation of the Quran ( Miracle of the Quran )

 

Kazem Karbalai Saruqi village in the central province of functions, in the year 1275 Hijri was born in a poor family and religion. The family"s main occupation was agriculture. But due to lack of personal property he had to work in the fields of others

In that year he worked day after day, in passing through the village shrine between sleep and waking, Alshhvdy is subject to discovery. During which a whole section on the Holy Quran. Leaders have sought to verify this. After testing, it"s wonderful to be acknowledged. The documents are available to them. Kazim Quran could be read from the ends first. If someone deliberately sang a verse that was wrong. Became blind later in life. The rest of the land was in 1336 Hijri New Qom was buried in the cemetery

Here is sarogh an ancient city. The great and faithful men like Karbalaey kazem saroghy lived in this terriorty. Professor Jafar Sobhany says:

In 1333 (A.H) it is said that aman who was 50 years old and illitrate could read qoran by heart and show the place of any verse in it but he couldn’t read any book or papper .karbalaek kazem saroghy said that he was learned it in a dream in fact, Qoran was inspired to him.

karbalaek kazem saroghy ‘s old son say: my father said that I was in shrine then two seyyed came there and learned me some thing that I didn’t know what is it: but I know it was Arabic. We went to see Mr sabery araky chaplam of the place Mr sabery araky asked him some questions. He understood that karbalaek kazem saroghy was illiterate. So he declared that it was a miracle and God give him the blessing.

Aiatollah Makarem Shirazi says: I wanted to know the cause of giving him the blessing. After studing, I understood that he was a farmer who followed religious laws like lawful, unlawful activities and pay a thithe of his wealth.

He went to Qom in 6 th of Moharam and died in 9 th of it




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 95/9/15 | 10:23 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

توضیحاتی در مورد این معجزه عظیم ( حافظ قرآن شدن کربلایی محمد کاظم کریمی ساروقی در یک لحظه )

  

داستان زندگی کربلایی کاظم قبل از روی دادن معجزه به

صورت غیبی حافظ قرآن شدنش

محمد کاظم کریمی ساروقی فرزند عبد الواحد، معروف به کربلایی کاظم در یکی از روستاهای دور افتاده اراک به نام ساروق ، از توابع فراهان اراک، در خانواده‌ای فقیر چشم به جهان گشود و پس از گذراندن ایام کودکی به کار کشاورزی و دامداری پرداخت. وی تقریبا همچون سایر مردم روستا از خواندن و نوشتن محروم بود و بهره‌ای از دانش و علم نداشت و با وجود علاقه به یاد گرفتن خواندن، نوشتن و آموزش قرآن، به علت عدم توانایی مالی پدر به مکتب نرفت و درس نخواند. یک سال، در ماه مبارک رمضان، مبلّغی از سوی آیت‌الله‌العظمی حاج شیخ عبدالکریم حایری به روستای ایشان می‌رود و در منبر و سخنرانی خود از نماز، خمس و زکات می‌گوید و در ضمن تاکید می‌کند که هر مسلمانی حساب سال نداشته باشد و حقوق مالی خویش را ندهد، نماز و روزه‌اش صحیح نیست. کسانی که گندمشان به حد نصاب برسد و زکات و حق فقرا را ندهند، مالشان به حرام مخلوط می‌گردد و اگر با عین پول آن گندم‌های زکات نداده خانه یا لباس تهیه کنند، نماز در آن خانه و با آن لباس باطل است، وی همچنین تاکید می‌کند که مسلمان واقعی باید به احکام الهی و حلال و حرام خداوند توجه کند و زکات مالش را بدهد. محمد کاظم که می‌دانست ارباب و مالک ده، خمس و زکات نمی‌دهد، ابتدا به او تذکر می‌دهد، ولی او اعتنا نمی‌کند، از این رو، تصمیم می‌گیرد روستای خود را ترک کند و برای ارباب ده کار نکند، هر چه خویشان، به خصوص پدرش، بر ماندن وی پا فشاری می‌کنند، او حاضر نمی‌شود در آن روستا بماند و شبانه از ده فرار می‌کند و تقریبا سه سال برای امرار معاش در دهات دیگر به عملگی و خارکنی می‌پردازد، تا با دسترنج حلال گذران عمر کند. دقت شود که تقوای او و رعایت حلال و حرام در او به حدی بود که همسر خود را در روستا می گذارد و چند سال به شهر غربت می رود تا مال حلال به دست بیاورد. یک روز مالک ده از محل او مطلع می‌شود و برای او پیغام می‌فرستد که من توبه کرده‌ام و خمس و زکات مالم را می‌دهم و از تو می‌خواهم که به ده برگردی و نزد پدرت بمانی. او به روستای خود بر می‌گردد و در زمینی که ارباب در اختیار او می‌نهد، مشغول کشاورزی می‌شود و از همان آغاز نیمی از گندمی را که در اختیارش نهاده شده بود، به فقرا می‌بخشد و بقیه را در زمین می‌افشاند. خداوند به زراعت او برکت می‌دهد، به حدی که فزون‌تر از حد معمول برداشت می‌کند. وی به شکرانه برکت یافتن زراعتش تصمیم می‌گیرد هر ساله نیمی از محصولش را بین فقرا تقسیم کند.

 

داستان چگونگی وقوع معجزه به صورت غیبی حافظ قرآن

شدن کربلایی کاظم (ره)

یک روز در سن 27 سالگی در زمان برداشت محصول، هنگامی که خرمنش را کوبیده بود، منتظر وزیدن باد می‌ماند تا گندم‌ها را باد دهد و کاه را از گندم جدا کند، ولی هر چه منتظر می‌ماند باد نمی‌وزد. نا امیدانه به ده بر می‌گردد، در راه یکی از فقرای روستا او را می‌بیند و می‌گوید: «امسال چیزی از محصولت را به ما ندادی و ما را فراموش کردی». او می‌گوید: «خدا نکند که من فقرا را فراموش کنم! راستش، هنوز نتوانسته‌ام محصولم را جمع کنم». آن فقیر خوشحال به ده بر می‌گردد، اما محمدکاظم دلش آرام نمی‌گیرد و آشفته حال به مزرعه باز می‌گردد و با زحمت زیاد، مقداری گندم را برای او جمع می‌کند و نیز قدری علوفه برای گوسفندانش می‌چیند و آنها را بر می‌دارد و روانه دهکده می‌شود. در راه بازگشت، برای رفع خستگی گندم‌ها و علوفه را در کناری می‌نهد و روی سکوی درِ باغ امامزاده 72 تن، که نزدیک روستا قرار دارد، می‌نشیند. ناگاه می‌بیند که دو سید جوان عرب نورانی و بسیار خوش سیما، نزد او می‌آیند. وقتی به او می‌رسند، می‌گویند: محمدکاظم نمی‌آیی برویم در این امامزاده فاتحه‌ای بخوانیم؟ او تعجب می‌کند که چطور آنها که هرگز او را ندیده‌اند او را به اسم صدا می‌زنند؟ محمدکاظم می‌گوید: «آقا، من قبلاً به زیارت رفته‌ام و اکنون می‌خواهم به خانه برگردم» ولی آنها می‌گویند:« بسیار خوب، این علوفه‌ها را کنار دیوار بگذار و با ما بیا فاتحه‌ای بخوان. بنابراین محمدکاظم به دنبال آنها روانه امامزاده می‌شود» آن دو جوان مشغول خواندن چیزهایی می‌شوند که محمدکاظم نمی‌فهمد و ساکت کناری می‌ایستد، یکی از آن آقایان می گوید که محمد کاظم به نوشته بالا نگاه بکن در این لحظه کربلایی کاظم می بیند که خطی به صورت نور دمیده شد و ناگاه مشاهده می‌کند که در اطراف سقف امامزاده، کلماتی از نور نوشته شده که قبلاً اثری از آن کلمات بر سقف نبود. یکی از آن دو به او می‌گوید:« کربلایی کاظم چرا چیزی نمی‌خوانی؟» او می‌گوید: «من نزد ملا نرفته‌ام و سواد ندارم.» آن سید می‌گوید: «تو باید بخوانی» تاکید می کند که باید بخوانی. سپس نزد محمدکاظم می‌آید و دست بر سینه او می‌گذارد و محکم فشار می‌دهد و می‌گوید: «حالا بخوان. محمدکاظم می‌گوید: «چه بخوانم؟» آن سید می‌گوید: «این طور بخوان: بسم اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم. إِنَّ رَبَّکُمُ اللهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَواتِ وَالارضَ فِی سِتَّةِ أیَّامٍ ثُمَّ استَوَی عَلَی العَرشِ یُغشِی اللَّیلَ النَّهَارَ یَطلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتِ بِأمرِهِ، ألاَ لَهُ الخَلقُ وَ الاَمرُ تَبَارَکَ اللهُ رَبُّ العَالمَیِنَ اعراف/ 54 . محمدکاظم آن آیه و چند آیة بعدی را به همراه آن سید می‌خواند و آن سید همچنان دست به سینة او می‌کشد، تا می‌رسند به آیة 59 که با این کلمات پایان می پذیرد:إنِّی اَخَافُ عَلَیکُم عَذَابَ یَومٍ عَظِیم.اعراف/59 محمدکاظم پس از خواندن آیات، سرش را بر می‌گرداند تا با آن آقا حرفی بزند، اما ناگهان می‌بیند که خودش تنها در داخل حرم ایستاده است و از نوشته‌های روی سقف نیز چیزی بر جای نمانده است. در این موقع ترس و حالت مخصوصی به او دست می‌دهد و بی‌هوش بر زمین می‌افتد. صبح روز بعد که به هوش می‌آید، احساس خستگی شدید می‌کند و چیزی از ماجرا را به یاد نمی‌آورد. وقتی متوجه می‌شود که داخل امامزاده است، خودش را سرزنش می‌کند که چرا دست از کار کشیده‌ای و در امامزاده خوابیده‌ای!؟ بالاخره از جای بر می‌خیزد و از امامزاده خارج می‌شود و با بار علوفه و گندم به سوی ده و منزل حرکت می‌کند. در بین راه متوجه می‌شود که کلمات زیادی بلد است و ناخود آگاه آنها را زمزمه می‌کند و داستان آن دو جوان را به یاد می‌آورد و به خانه که بر می گرددو به خانه که می رسد پدرش به او می گوید که تو دیشب کجا بودی؟ ما همه جا را دنبالت گشتیم. در ادامه کربلایی کاظم می گوید که من دیشب در امامزادا بودم. پدر می گوید که تو چطور در امامزاده شب را گذراندی؟ چطور در امامزاده ای که چراغ ندارد و پر از مار و عقرب و جانور می باشد شب را گذراندی و نترسیدی؟ کربلایی کاظم گفت: دیشب اتفاقی برای من افتاد و دو نفر من را بردند آنجا و چیزی یادم دادند. پدر و مادرش مشکوک می شوند و احتمال می دهند که او جن زده شده باشد. در ادامه او را پیش همان واعظ روحانی ده می برند که ببیند چه اتفاقی برای او افتاده است؟ داستان را برای آن مبلغ روحانی روستا تعریف می کنند. آن روحانی می پرسد که حالا چه چیزی به تو یاد داده اند. کربلایی کاظم شروع می کند به خواندن. در آن موقع آن روحانی می گوید او قرآن می خواند و جن زده نشده است. قرآنی می آورند و هر جای قرآن را که باز می کنند و آیه ای می خوانند، می بینند که کربلایی کاظم قبل و بعدش را می داند و از حفظ می خواند. آنجا روحانی روستا می گوید که به کربلایی کاظم عنایتی شده است. روحانی روستا می گوید که برویم در امامزاده آن خطوطی را که کربلایی کاظم می گوید در سقف امامزاده دیده است ببینیم. وقتی می روند می بینند که نه اثری از خطی است و نوشته ی نورانی . آن نوشته نورانی فقط در آن لحظه وقوع معجزه بر کربلایی کاظم ظاهر شده بود.

 

داستان زندگی کربلایی کاظم پس از رویدادن معجزه نزول

مجدد غیبی قرآن بر او تا پایان حیات مبارکش

ملای روستا (( شیخ صابر )) شگفت زده این معجزه را تایید می کند و روستائیان، اهمیت این معجزه را تشخیص نداده جز اینکه گفتند محمد کاظم نظر کرده امام زاده ها شده است. این قضیه مهم به مرور زمان در روستا به فراموشی سپرده شد و هرگاه نیز ملای روستا به محمد کاظم می گفته تا به نزد علمای قم رفته و ایشان را مطلع نمایند، جواب میداده :میترسم ریاکاری شود و خداوند این موهبت را از من پس بگیرد . کربلایی محمد کاظم کریمی به مدت 13 سال این اتفاق را مخفی نگاه می دارد تا حدود 40 سالگی خود.

تا اینکه روزی در سفر به عتبات عالیات در طول مسیر پس از گرفتن اشتباه قرآنی دو طلبه و پرس و جوی آن دو طلبه از چگونگی این تسلط او بر قرآن، آن ماجرا فاش می شود. در شهر نجف با علمای اعلام مواجه و پس از امتحانات عدیده از او ، بر آنان یققین حاصل گشت که ایشان بدون داشتن سواد ، به امر الهی نه تنها حافظ کل قرآن کریم شده ، بلکه قادر است به تمام سوالات علوم قرآنی پاسخ بدهد و متقابلا علماء خاص و عام پاسخگوی سوالات کربلایی کاظم در مورد قرآن نبودند .

بعد از بازگشت از کربلای معلا از سوی آیت الله بروجردی به شهر قم دعوت شد و مورد امتحان آیات عظام قرار گرفت . کربلایی کاظم با هر بار حاضر شدن در جمع علماء و طلاب و با پاسخگویی به سوالات قرآنی ، عام و خاص را متحیر می ساخت. با بلند شدن آوازه کربلایی کاظم ، شهید نواب صفوی به شهر قم آمد و از آنجا به رسم میزبانی ، کربلایی کاظم را با خود به تهران و در تهران از طریق برگزاری جلسات عمومی ، جلسات با علماء ، مصاحبات مطبوعاتی و به موازات از طریق مطبوعات کثیر الانتشار ، کربلایی کاظم معجزه پیش آمده قرآنی را به اطلاع عموم مردم کشور و نیز به اطلاع شخصیت های علمی و فرهنگی جهان اسلام رسانید و در ادامه با سفر به استان خراسان ، سمنان ، نیشابور ، سبزوار ، دامغان ، قوچان و شهر مشهد با استقبال بی نظیری از کربلایی کاظم، مردم و علماء از نزدیک با معجزه بزرگ قرآن آشنا شدند .

بعد از افشاء معجزه حافظ و عالم شدن کربلایی کاظم به قرآن کریم در سال 1308 شمسی ، علماء تشیع و تسنن در نجف ، در کویت ، در مصر ، در قم ، در تهران ، خراسان و بسیاری از شهرهای دیگر ایران از کربلایی دعوت به مباحثه می نمودند و روزنامه های کثیر الانتشار مثل روزنامه اطلاعات و روزنامه ندای حق خبر این ملاقات ها و جلسلت را پی در پی انتشار می دادند که عباس غله زاری در تهیه و نشر این گزارشات نقش جدی و عاشقانه ای را ایفا نمود .

شهید نواب صفوی او را با خود به تهران برد و روزنامه‌نگاران کیهان، اطلاعات، تهران مصور و خواندنی‌ها را دعوت کرد و با آنها با وی مصاحبه‌ای به عمل آورد و در جرائد آن روز منتشر نمودند. پس چون عازم مشهد مقدس شدند، وی را با خود به مشهد بردند و هنگامی که در شهرهای سمنان، دامغان، شاهرود، سبزوار و نیشابور مورد استقبال مردم قرار گرفتند، آن شهید بزرگوار، وی را معرفی می‌کردند تا مردم با دیدن این معجزة، دین و ایمانشان تقویت شده، ارادة ایشان در عمل کردن به دستورات دین و مبارزه با طاغوت قوی‌تر گردد. در مشهد به مهدیّة مرحوم حاج آقا عابدزاده وارد می‌شوند و همان روز علما، فرهنگیان و دیگر مردم می‌آیند و از حافظ قرآن دربارة آیات قرآن، سؤال می‌کنند. آیت‌الله سیّد هبةالدین شهرستانی که مقیم بغداد بودند در سفر به مشهد مقدس، در راه بازگشت در شهر کنگاور با حافظ قرآن برخورد و پس از امتحانات بسیار او را با خود به عراق بردند. علما و حافظان قرآن ـ از شیعه و اهل سنت ـ را جمع و با او تذکره نمودند و همگی ضمن ابراز تعجّب آن را امری عجیب می‌دانستند. در کربلا در منزل آیت‌الله میراز مهدی شیرازی، حضرات آیات آیت‌الله حاج سیّد ابوالقاسم خویی و حاج سیّد هادی میلانی و دیگران اجتماع و هر سؤالی از قرآن از وی‌کردند، بدون تأمل و به صورت دقیق پاسخ می‌گفت.

حتی کار به جایی رسید که محمد رضا شاه بعد از اطلاع از این اتفاق از طریق یکی از استانداران و یکی از فرمانداران وقت خود پیامی برای کربلایی محمد کاظم کریمی ساروقی فرستاد مبنی بر اینکه من شنیده ام که فردی به صورت معجزه حافظ قرآن شده است به او بگویید که به دربار ما بییاید تا مسئولیت قرآنی دربار را به او بسپاریم و همیشه اینجا نزد ما باشند. در ادامه کربلایی کاظم به آن فرماندار اینگونه می گوید که پول او بدرد من نمی خورد. بهتر است آن پول را به خواهرش بدهد چون شنیده ام قمار باز خوب و قهاری است تا از آن استفاده بکند. من از مجتهدین و مراجع پول قبول نمی کنم، حال بییایم و از او پول بگیرم. آن هم پولی حرام.

 

چگونگی تسلط کربلایی کاظم بر قرآن

(سطح تسلط او بر قرآن قابل یادگیری و آموختنی نبود )

  • بازگویی شماره و مکان قرآن با خواندن آیه سریعا و بدون مکث
  • خواندن قرآن به صورت وارونه از انتها به ابتدا
  • تشخیص عبارات قرآن در میان کتابهای عربی و فارسی با دستخطهای یکنواخت سریعا
  • باز کردن قرآن و نشان دادن مکان آیه تقریباً بدون ورق زدن با هر چاپ قرآنی
  • تشخیص سریع اختلاط کلمات و آیات قرآنی با همدیگر و باز گویی مکان هر کدام
  • جستجوی عبارتها و کلمات در قرآن و تعداد و مکان تکرار هر کدام بدون هیچ گونه مکثی
  • بیان کردن تعداد حروف سوره‌ها و اطلاعاتی در مورد تکرار حرفها و...
  • تشخیص قرآنی بودن یا نبودن نوشته های یکسان افراد با توجه به نیات درونی آنها
  • اطلاع داشتن در اسرار قرآن و خواص آیات

تسلط کربلایی کاظم بر قرآن آموختنی نبود که بتوان معجزه بودن آن را زیر سوال برد و منکر شد و آن سطح تسلط او بر قرآن را ناشی از نبوغ و یا سعی و تلاش بالایش در یادگیری دانست. کربلایی کاظم با وجود بی سواد بودن، به غیر از آنکه قرآن را از ابتدا به انتها حفظ بود و می خواند، می توانست قرآن را از انتها به ابتدا نیز بخواند. بر تمام کلمات و حروف قرآن تسلطی کامل و عجیب داشت و بر تعداد تکرار کلمات و حتی حروف در هر سوره و در کل قرآن آگاه بود.. برای مثال اگر از او پرسیده می شد که کلمه لم چند بار در قرآن تکرار شده است او سریع و بدون مکث تعداد تکرار آن کلمه و مکان های آن در قرآن را ذکر می کرد و همچنین اگر از تعداد تکرار یک حرف برای مثال تعداد تکرار حرف د در هر سوره ای برای مثال سوره بقره از او سوال می شد او سریعا تعداد تکرار آن حرف را در آن سوره مشخص جواب می داد و بعد از بررسی و شمارش مشخص می شد که جواب او کاملا درست بوده است. آیات قرآن برای او نور می داد و در کتب عربی در هر جا که آیه قرآنی آورده شده بود سریعا پس از ورق زدن کتاب آن آیات قرآنی را نشان می داد و چگونگی توانایی خود بر تشخیص آنها را نورانی بودن آیات قرآن بر خلاف متون غیر قرآنی می دانست که کلمات متون غیر قرآنی برای او تیره بودند. اگر آیه قرآنی برای او خوانده می شد و هر قرآنی به دست او داده می شد ( با تعداد برگهای متفاوت و اندازه متفاوت ) او آن قرآن را مانند استخاره کردن باز می کرد و همان صفحه ای را می آورد که آن آیه قرآن در آن صفحه قرار داشت.

همچنین اگر کلمه و لغتی عربی که در قرآن مجید آورده شده است برای مثال لغت عربی قل را فردی بر روی کاغذی 2 مرتبه می نوشت، یک بار به نیت قرآنی بودن آن و یک بار به نیت غیر قرآنی بودن( که عرب زبانان در گفتار و نوشتار روزمره خود از آن لغت استفاده می کنند )، اگر آن نوشته به کربلایی کاظم کریمی نشان داده می شد و پرسیده می شد که آیا این نوشته ها قرآن است و یا خیر، کربلایی کاظم قرآنی بودن یکی و قرآنی نبودن دیگری را تشخیص می داد و بیان می کرد، از نویسنده آن دو کلمه ( هر فردی می توانست باشد) سوال که می شد او بر صحت تشخیص کربلایی کاظم تصدیق می نمود که کدام را به نیت قرآنی و کدام را به نیت غیر قرآنی نوشته است. از کربلایی کاظم که چگونگی توانایی اش بر تشخیص قرآنی بودن یکی و غیر قرآنی بودن دیگری را که سوال می نمودند با آنکه کاتب و نویسنده آن دو کلمه، از نیت خود چیزی را بر زبان نیاورده بود، کربلایی کاظم چنین می گفت که آن لغتی که به نیت قرآنی نوشته شده است (برای مثال لغت قل ) در نظر من نورانی است و روشن است و آن لغت قل که به نیت غیر قرآنی نوشته شده است تیره می باشد و نور نمی دهد. حال هر لغتی از قرآن و توسط هر فردی اگر یک بار به نیت قرآنی و یک بار نیز به نیت غیر قرآنی نوشته می شد و بدون آنکه نویسنده آن دو لغت یکسان، از نیت خود چیزی بگوید، قرآنی بودن یکی و غیر قرآنی بودن دیگری را کربلایی کاظم به درستی تشخیص می داد و نویسنده آن لغات صحت گفتار کربلایی کاظم را تصدیق می نمود.

محمد کاظم کریمی ( معروف به کربلایی کاظم ) بعد از افشاء معجزه قرآنی تا آخر عمر بنا به دعوت علماء و مردم به کشور عراق ، عربستان ، کویت ، مصر و شهرهای بزرگ ایران سفر میکند و با حضور در صدها جلسه عمومی و خصوصی در برابر جمعیت کثیر و علمای اعلام و نیز طلاب پرسشگر به همه سوالات پاسخ می دهد . مثلاً کسی پرسیده آقای کریمی در قرآن کلمه (( الله )) چند دفعه تکرار شده ؟ او بدون لحظه ای تامل تعدادش را می گفته . سوال کنندگان بعدی بدون فرصت دادن نمونه این سوال را می پرسیدنده اند و ایشان فوری پاسخ میداده است . چند فا ؟ چند الف ؟ چند حیم ؟ چند کاف ؟ چند ؟ چند ؟ تعداد همه را بدون تامل می گفته . حتی تعداد هر کلمه از کلمات قرآن را اگر می پرسیدند اعلام میکرده . آیات قرآن« را نیز از آخر به اول میخوانده . کدام حافظ قرآن قادر است چنین پاسخ هایی را بدهد ؟ کدام حافظ قرآن به خود جرات میداده در مدرسه فیضیه قم ، در مدارس علمیه شهر نجف و در محضر علمای اعلام و در میان خبرنگاران داخلی و خارجی ادعا کند هر سوالی از قرآن دارید بپرسید و پاسخ بگیرید ؟

تسلط او بر قرآن فقط محدود به ظواهر آیات نبود بلکه او بر مکی و مدنی بودن آیات، شان نزول آیات، خواص آیات و ... نیز اطلاع و آگاهی داشت و یکی از گلایه های آن مرحوم در اواخر حیاتشان هم همین مطلب بود که چرا فقط از ظواهر قرآن از او پرسیده شد.

تسلط کربلایی کاظم فقط بر قرآن بود و هیچ متن و یا کتاب دیگری را به علت بی سواد بودن نمی توانست بخواند.

اقداماتی که تاکنون در جمهوری اسلامی ایران در

راستای معرفی این معجزه انجام گرفته است

1- پخش ویژه برنامه ای در مورد این معجزه نزول مجدد غیبی قرآن در ماههای مبارک رمضان، هر سال از شبکه سراسری صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران

2- نوشتن چندین جلد کتاب در مورد این اتفاق برای گروههای سنی مختلف

3- بر پایی کنگره بین المللی کربلایی کاظم کریمی ساروقی با حضور علما و شخصیت های داخلی و خارجی 59 کشور جهان اسلام در مرداد ماه سال 1386 در اراک.

4- ساخت فیلمی بر اساس داستان حقیقی زندگی کربلایی کاظم کریمی ساروقی

5- نشر و معرفی این اتفاق توسط خبرگزاری های مختلف خبری اینترنتی ایرانی

6- انجام مصاحبه های متعدد با فرزند ارشد ذکور کربلایی کاظم کرمی ساروقی در دانشگاهها و ...

7- برپایی نکوداشت های کربلایی کاظم کریمی ساروقی در نقاط مختلف ایران

8- رونمایی از تندیس یادبود کربلایی کاظم ساروقی در شهرستان اراک

9- رو نمایی از تمبر یادبود کربلایی کاظم کریمی ساروقی

10- ثبت در فهرست آثار ملی کشور به عنوان میراث معنوی استان مرکزی و تلاش برای ثبت جهانی این واقعه مهم .

 

هدف خداوند از بروز این معجزه و استفاده ای که نسل امروز

و نسل های بعدی بشریت می توانند از این اتفاق ببرند:

ببینید زمانی که چنین معجزه ای در روستای ساروق اتفاق می افتد ، حدود یک هزار و سیصد سال از نزول قرآن« بر پیامبر اکرم گذشته است و دنیای قدیم جای خود را به دنیای نو و دنیای دانش و پیشرفت داده است . قرآن کریم از یک سو اسیر دست کج فهمی و ساده انگاری مسلمانان قرار گرفته ( و قالَ الرَسولُ یا رَبِ اِنَ قوم اتخذوا هذا القرآن مهجورا )) و اختلافات در امت پیامبر اسلام وارد شده است و از سوی دیگر مورد استهزاء در مکاتب ضد دین واقع بوده ... مانند مکتب مارکسیسم و... و میرفت تا قرآن« در انزوای کامل قرار گیرد . اینجا بود که خداوند برای محافظت از قرآن« به میانه آمد : (( انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون )) و قرآن را بگونه ای شگفت انگیز برای بار دوم با حذف مسئولیت رسالت ، بر قلب یک انسان شایسته به نام کربلایی کاظم نازل نمود و خداوند این مرد را تا آخر عمر به داخل کشورهای مطرح اسلامی و شهرهای مهم کشور به حرکت در می آورد تا برای مخالفان و ناآگاهان به قرآن روشن شود قرآن حق است و در طول این مدت تا پایان عمر کربلایی کاظم تسلط او بر قرآن حتی به اندازه ذره ای تضعیف نمی گردد و این موهبت از او گرفته نمی شود .

سنریهم ایتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق ( سوره کهف آیه 52 )

یعنی : بزودی نشانه هایی را برای اثبات حقانیت قرآن نشان میدهیم

در عصر حاضر که انسانها در دنیا با انواع انحرافات فکری و اعتقادی روبرو هستند و ناحق خود را گاها جای حق می نشاند و حق، باطل جلوه داده می شود تا جایی که اخیرا قرآن کریم کتاب خداوند عالم در آمریکا سوزانده می شود و یا در کشوری مانند چین با جمعیتی در حدود یک و نیم میلیارد نفری که با افکار کمونیستی از اساس وجود خداوند را منکر می شوند حال چه برسد به حقانیت رسالت نبی مکرم اسلام و خاتم النبیین حضرت محمد مصطفی (ص)، راه درمان چیست؟

یکی از بهترین و موثرترین راههایی که در بیان حقانیت پیامبری پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد(ص) به عنوان پیامبر بر حق و خاتم الهی و کتاب او قرآن به عنوان کتابی الهی و همچنین دست نخورده و تحریف نشده می توان انجام د اد، معرفی درست معجزه حافظ شدن غیر آموختنی قرآن فرد بی سواد، کربلایی محمد کاظم کریمی ساروقی می باشد. حادثه ای که دهان هر انسان حتی لجوجی را می بندد.

نوساناتی را که معرفی و نشر این حادثه در ایران در طول

تاریخ بعد از وفات کربلایی کاظم به خود دیده است:

پس از فوت کربلایی کاظم در سال 1326 و خاکسپاری ایشان در قبرستان نو شهر قم (( روبروی حرم حضرت معصومه ( س) ))، با توجه به زمان طاغوت بودن آن هنگام و سلطنت محمد رضا شاه، سال به سال ماجرای معجزه پیش آمده برای کربلایی کاظم از اذهان عمومی رخت بر بست و تنها علماء و اغلب طلاب علوم دینی می دانستند چنین معجزه ای در ایران رخ داده است . با وقوع انقلاب اسلامی توجه علماء و عوام مردم به طور کامل به مسائل انقلابی و سیاسی معطوف شد و موضوع کربلایی کاظم حتی از بین خواص نیز رخت بربست تا اینکه در سال 1380 شمسی فیلم داستانی کربلایی کاظم با حمایت همه جانبه حجه الاسلام حاج آقا قرائتی به دست آقای عباس مبشری مدیریت تهیه و کارگردانی گردید و در ادامه با انجام مصاحبه های متعدد با فرزند ارشد کربلایی کاظم آقای حاج اسماعیل کریمی ساروقی روحی جدید در کالبد معرفی و توجه به این آیت و معجزه بزرگ تاریخ اسلام یعنی نزول مجدد غیبی قرآن آن هم در زمانه ما، وارد شد و تلاش بر آن است که انشاء الله هر چه زودتر این اتفاق جهانی شده و بندگان خداوند در اقصی نقاط عالم با این اتفاق عظیم آشنا گشته و موجبات هدایت روز افزون و سریعتر بندگان خداوند به آیین پاک و صراط مستقیم اسلام عزیز فراهم آید. انشاء الله

 

الحمد لله رب العالمین




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 95/9/15 | 10:21 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

کربلایی کاظم در بیان علماء و اشخاص

 

 

علما و شخصیت های اهل تسنن و تشیع که رخ دادن این

 

معجزه را مورد تایید قرار دادند

 

این ماجرا را افراد زیادی پس از دیدن کربلایی کاظم و انجام امتحانات از او در طی 38 سال، تایید نمودند و اسناد آن موجود می باشد که تعداد قابل توجهی از آن اسناد که مربوط به تصدیق علماء گذشته می باشد به صورت مکتوب بوده و تعدادی از این اسناد نیز ویدیویی می باشند (این اتفاق در سن 27 سالگی برای کربلایی کاظم روی داد و پس از 13 سال مخفی نگاه داشتن آن توسط کربلایی کاظم، در سن 40 سالگی فاش شد و تا پایان عمر او در سن 78 سالگی با او همراه بود. کربلایی کاظم در سال 1300 ه.ق برابر با 1257 ه.ش به دنیا آمد و در سال 1379 ه.ق برابر با 1336 ه.ش از دنیا رفت).

 

از جمله علماء و مراجع تقلید عظام گذشته می توان 1- آیت الله العظمی بروجردی،2- امام خمینی، 3- آیت الله امینی صاحب الغدیر، 4- آیت الله مرعشی نجفی، 5- آیت الله میلانی،6- آیت الله حجت کوه کمری، 7- آیت الله خوانساری، 8- آیت الله سید احمد زنجانی، 9- آیت الله دستغیب،10- آیت الله صدر،11- آیت الله فاضل لنکرانی و ... را نام برد.

 

از جمله علماء و مراجع تقلید زنده فعلی که در زمان جوانی خود کربلایی کاظم را از نزدیک دیده اند و مورد امتحان و تصدیق قرار داده اند می توان افراد ذیل را نام برد:

 

1- رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنه ای 2- آیت الله مکارم شیرازی 3- آیت الله خزعلی 4- آیت الله شبیری زنجانی 5- آیت الله نوری همدانی 6- آیت الله سبحانی 7- آیت الله وحید خراسانی 8- آیت الله مصباح یزدی 9- آیت الله استادی 10- آیت الله صافی گلپایگانی 11- آیت الله مقتدایی 12- آیت الله محفوظی 13- آیت الله شاه آبادی 14- آیت الله مظاهری 15- آیت الله گرامی 16- آیت الله سیستانی

 

همچنین کربلایی محمد کاظم کریمی به همراه شهید نواب صفوی به کشور مصر رفت و همچنین به کشور عراق، کویت و عربستان سفر نمود و مورد امتحان و تایید مسلمانان اهل سنت نیز قرار گرفت.

 

صدای این معجزه بزرگ تا آنجا اوج گرفت که امیر کویت و دانشگاه الازهر مصر کربلایی کاظم را به کشور کویت و کشور مصر دعوت نمودند و ایشان دعوت آنان را اجابت نمود و به تمام سوالات علماء و دانشمندان این دو کشور پاسخهای حیرت انگیز داد و مورد تایید آنها نیز قرار گرفت.

 

امیر کویت از ایشان دعوت رسمی نمود و پس از رفتن او به کویت، امیر کویت تقاضای اقامت او را نمود تا کاخی را با همة امکانات در اختیار او گذارده تا طلابی که قرآن را حفظ می‌کنند در نزد او مشغول باشند ولی علمای عراق این امر را صلاح ندانستند و ایشان به عراق و بعد به ایران و قم بازگشت.

 

خلاصه اینکه تمامی علمای تشیع و تسنن اعلام داشتند ، کربلایی کاظم یک فرد عادی نیست ، بلکه معجزه ی بزرگ قرآن کریم است که بعد از پیامبر اکرم ، اینگونه قرآن کریم ، یکجا بر قلب او نازل شده است .

 

بعضا میگویند معجزه بزرگ قرآن در قرن بیستم . اما باید گفت حافظ و عالم شدن محمد کاظم کریمی ساروقی به قرآن کریم در کمتر از چند دقیقه ، بعد از نزول قرآن کریم بر پیامبر اسلام ، بزرگترین معجزه بزرگ قرآن در طول تاریخ اسلام است .

 

آیت الله مرعشی نجفی (ره) در طول یک ماه قرآن موجود را با قرآنی که به کربلایی محمد کاظم کریمی داده شده و القاء شده بود مقایسه نمود و دیدند که در کل قرآن، حتی کلمه ای بین قرآن موجود و قرآنی که کربلایی کاظم می خواند تفاوت وجود ندارد و تنها چند حرکت فتحه، کسره و ضمه تفاوت وجود داشت.

 

در حال حاضر دستونشته هایی از علما در مورد تایید این اتفاق وجود دارد که در زیر به آنها اشاره می گردد.

 

 

 
آیت الله بروجردی و کربلایی کاظم

در جلسه ای مرحوم آیة الله العظمی بروجردی آیاتی را از حافظ قرآن پرسیدند و او بدون معطلی پاسخ گفت . سپس آیة الله آیه ای تلاوت می کند ، کربلایی کاظم میگوید : آقا ، آیه آنطور که خواندید نیست . آقا می فرماید : من هم اشتباه خواندم ؟ عرض کرد : بلی آقا ، شما مجتهد و مرجع تقلید هستید ، ولی آیه آن گونه که خواندید نیست بلکه این طور است . سپس قرآن آوردند و دیدند که حافظ قرآن درست گفته است . در موارد خلاف بین قراء سبعه ، مرحوم آیة الله بروجردی نظر کربلایی کاظم را جویا می شدند و قرائت او برایشان معتبر و قابل اعتماد بود و در موردی فرمودند : ما سوره حمد را نمی توانیم به قهقرا بخوانیم ، ولی او سوره بقره را می تواند از انتها به اول بخواند.

کربلایی کاظم در جلسه ای و در حضور علماء قم به حضرت آیت اله بروجردی میگوید : شما ساعت ها از من سوال کردید در مورد قرآن و من همه را جواب دادم . اکنون من یک سوال می پرسم و شما جواب بدهید . از آقای بروجردی می پرسد :کدام سوره از سوره های قرآن است که خداوند هفت حرف از حروف عربی را در آیاتش نازل نکرده است و آن هفت حرف مربوط به هفت طبقه جهنم می باشد که خداوند از سوره حمد آنها را برداشته است . آیت الله و دیگران که از پاسخ دادن عاجز می مانند از ایشان در خواست می کنند پاسخ سوال را خود بگوید .

کربلایی کاظم می گوید : و آن سوره حمد است که همیشه در نماز می خوانید و آن هفت حرف : ( ث ، ج ، خ ، ذ ، ش ، ظ ، ف ) می باشد و تفسیر و علت نازل نشدن این حروف در سوره حمد چنین می گوید که ث از ثبورا می آید که در سوره فرقان قرار دارد و مکان افرادی است که نماز نمی خوانند و در طبقه زیرین جهنم است، ج از جهنم است، خ که از خسران می آید، ذ از ذقوم می آید که خوراک اهل جهنم بوده و در سوره دخان قرار دارد، ش از شیطان می آید، ظ هم از لظا می آید که آتش سوزانی است که در جهنم قرار دارد و به یک لحظه انسان را ذوب می کند، ف از فضع اکبر می آید که در سوره انبیاء قرار دارد که در روز قیامت مردم در فضع اکبر هستند که خداوند با آنها چه می کند؟

- به نقل از روزنامه ندای حق شماره 44 – سال 1344

 

آیت الله خامنه ای و کربلایی کاظم

حضرت آیت الله خامنه ای در دیدار با فرزند کربلایی کاظم در تاریخ 01/03/85

مرحوم کربلایی کاظم را من در حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) در دیده بودم ، در کنار مناره مسجد گوهر شاد نشسته بود . قرآنش هم دستش بود ، هر کس هر آیه ای را می پرسید با این که اصلا سواد نداشت قرآنش را باز میکرد و با دستش آن آیه را نشان می داد . این را من خودم دیدم و امتحان کردم این سماعی نبود . مرحوم کربلایی کاظم همان کسی است که بیسواد و در جوانی بر اثر یک توسل به امامزادگانی که در ساروق است حافظ قرآن شد ، بنده هم رفتم آن امامزادگان را زیارت کردم ، آن شبستانی که ایشان شب در آنجا بیتوته کردند و در همان جا هم مشرف به حمل قرآن شدند را بنده رفته و دیده ام . آیت الله بروجردی ایشان را امتحان و تایید کرده بودند .

موقعی که شهید نواب صفوی، کربلایی محمد کاظم را به مشهد آوردند و در بالای منبر او را به علما معرفی کردند از کربلایی سؤالهایی درباره قرآن و آیات قرآن کردم و حافظ قرآن شدن ایشان را جزو کرامات دیدم

 

 

آیت الله سید محمد جواد علوی طباطبایی بروجردی و کربلایی کاظم

نوه آیت الله العظمی بروجردی

مرحوم آقای سید اسماعیل علوی، پسر عموی پدر بنده و برادرزادة حضرت آیت ‌الله بروجردی ـ‌ رحمة ‌الله‌ علیه‌ ـ بود. ایشان رئیس ادار? ثبت اراک بودند؛ ازاین ‌رو با مرحوم کربلایی کاظم آشنایی پیدا کردند و بی‌درنگ ایشان را به قم نزد مرحوم پدر ما آوردند و به وسیل? ایشان خدمت آیت ‌الله بروجردی رسیدند.

مرحوم آیت‌الله بروجردی ذاتاً فرد زود باوری نبودند؛ هر ادعایی را به‌ سادگی نمی ‌پذیرفتند و در این زمینه بسیار دقت می ‌کردند.از آنجا که بنده در آن زمان، مدرسه می ‌رفتم، در نخستین جلسه ‌ای که کربلایی کاظم را خدمت ایشان آورده بودند، حاضر نبودم. پدر من در همان زمان،‌ داستان آن جلسه را برای برخی از دوستانی که برای دیدن مرحوم کربلایی کاظم به منزل ما می آمدند، از جمله حضرت امام ـ ‌رحمة‌ا لله ‌علیه‌ـ نقل می کردند. ایشان می‌ فرمودند که مرحوم آیت ‌الله بروجردی در آن جلسه سؤالات مختلفی از کربلایی کاظم پرسیده بودند. خود ایشان حافظ بسیاری از آیات قرآن بودند؛ چنان‌ که پدرم می فرمودند: بیش از یک‌ سوم قرآن را حفظ بودند. ایشان آیه ‌ای را می خواندند و مرحوم کربلایی کاظم ادام? آن را تلاوت می‌ کرد؛ همان گونه که در آن زمان معمول بود.

پدرم نقل می کردند که حتی آیت ‌الله بروجردی برخی از آیات را به هم می چسباندند؛ ابتدای یک آیه، بخشی از وسط آی? دیگر و انتهای آی? دیگری را به هم می‌ چسباندند و به عنوان یک آیه می خواندند. کربلایی کاظم با همان زبان خودش می گفت: آیه این نیست.قسمت اول را به همراه دنباله‌ اش می ‌خواند و شمار? آیه و نام سوره ‌اش را هم می ‌گفت.سپس بخش وسطی را با قبل و بعد آن می ‌خواند و بعد بخش انتهایی را به همین ترتیب بیان می ‌کرد. در نتیجه ایشان از همان جلس? اول نزد آیت ‌الله بروجردی جلوه کردند.

مرحوم کربلایی کاظم بسیار مورد توجه آیت ‌الله بروجردی قرار گرفته بود؛ به گونه‌ای که گاهی در حدود دو ساعت می نشستند و با هم صحبت می کردند. این امر برای من جای پرسش داشت؛ چون آن زمان آیت ‌الله بروجردی، در اوج مرجعیت شیعه و زعامت عامه بود و کربلایی کاظم هم فرد بی ‌سوادی بود که در ظاهر هیچ سنخیتی با ایشان نداشت. من بعد ها از مرحوم آقای سید اسماعیل علوی و پدر خودم پرسیدم که آیت‌الله بروجردی به چه دلیل چنین توجهی به ایشان داشتند؟ پدر من در پاسخ، بر دو نکته بسیار تأکید می کردند:

نخست اینکه آیت‌ الله بروجردی، وجود شخص کربلایی کاظم را حجتی در زمان ما می ‌دانستند.شخصی که کاملاً بی ‌سواد بود، با عنایت ویژه ‌ای حافظ قرآن شده بود؛ به گونه‌ ای که حتی ویژگی ‌های سوره ‌ها و آیه ‌ها را نیز می‌ شناخت. این امر از آن‌ رو اهمیت داشت که در آن زمان، تفکر ماتریالیستی و مادی ‌گرایان? حزب توده، به ویژه در محافل علمی و دانشگاهی بسیار جا افتاده بود. هرچند این حزب سرکوب شده بود، اما مبانی فکری آن در بین جوانان و جامع? روشن ‌فکری آن زمان، به تفکر غالب تبدیل شده بود. مرحوم آیت ‌الله بروجردی نیز با دیدگاه گسترد? خود، به همة جنبه ‌ها توجه داشتند و معتقد بودند که معرفی مرحوم کربلایی کاظم به جوانان به عنوان حجتی در روزگار ما، کار بسیار مهمی است؛

مطلب دوم که برای آیت ‌الله بروجردی بسیار مهم بود، بحث تحریف قرآن بود. در بین علمای شیعه اختلاف است که آیا قرآن تحریف شده است یا خیر. آیت ‌الله بروجردی، خود قایل به عدم تحریف قرآن بودند؛ اما بسیاری از بزرگان ما، مانند مرحوم صاحب کفایه ـ ‌رضوان ‌الله ‌تعالی‌علیه‌ ـ در این مسئله شک و شبهه داشتند. آیت‌الله بروجردی به گونه های مختلف کربلایی کاظم را آزمایش کردند تا اینکه برای ایشان ثابت شد واقعاً قرآن به آن مرحوم عنایت شده است. در این صورت، قرآنی که به ایشان عنایت شده است، باید همان قرآنی باشد که به رسول اکرم ـ‌ صلوات ‌الله‌ و سلامه ‌علیه‌ـ نازل شده است و در نتیجه نباید هیچ گونه تحریفی در آن وجود داشته باشد.

آیت‌الله بروجردی نیز بار ها هم? مواردی را که احتمال تحریف در آنها وجود داشت، از ایشان می ‌پرسیدند و کربلایی کاظم هم که هیچ‌ اطلاعی دربار? بحث تحریف قرآن نداشت، فقط آیاتی را که از او پرسیده می‌ شد، می‌ خواند. آیت ‌الله بروجردی در برخی موارد، بعضی از آیات و سوره ‌ها را چندین بار به گونه‌ های مختلف تغییر می دادند؛ مثلاً کلماتی را که برخی از بزرگان مانند مرحوم میرزا حسین نوری معتقد بودند که جزو قرآن بوده و حذف شده است، در آیه می ‌آوردند و می خواندند. کربلایی کاظم آیه را تصحیح می کرد و می گفت: نه؛ این طور نیست؛ پس از این کلمه، آن کلمه است. بحث اثبات عدم تحریف قرآن، یکی از مسائلی بود که بسیار مورد عنایت آیت ‌الله بروجردی بود و من شنیدم که ایشان پس از آشنایی با کربلایی کاظم، قایل شده بودند که هیچ تحریفی در قرآن صورت نگرفته است و در این زمینه، اطمینان یافته بودند.

خود من این خاطره را دارم که جلسه‌ای در منزل ما برگزار شد و حدود ده تا پانزده نفر از علما همچون حضرت امام، حاج‌ آقا مرتضی حائری و مرحوم حاج فقیهی رشتی، و نیز آقای اسماعیل علوی و کربلایی کاظم حضور داشتند. پس از صرف نهار، نوبت به آزمایش کربلایی کاظم رسید. حاضران کتاب شرح لمعه را برای آزمون انتخاب کردند. این کتاب به زبان عربی است و در جای ‌جای آن، آیه و حدیث نیز هست. این کتاب را پیش روی کربلای کاظم گذاشتند. ایشان دست می گذاشت و متن عربی شهید را رد می کرد؛ چون نمی توانست بخواند؛ روایت ‌ها را هم نمی ‌توانست بخواند و رد می کرد؛ اما وقتی به یک کلم? قرآن می ‌رسید، آن را می خواند.

آنچه موجب تعجب من بود، این بود که کلماتی مثل «الله» را که در متن مرحوم شهید و حتی در روایت بود، نمی ‌دید و نمی ‌توانست بخواند؛ اما در آیه قرآن می ‌توانست بخواند. این آزمایش را چندین بار انجام دادند؛ مثلاً مواردی را مشخص کرده بودند که آیه و روایت به هم آمیخته بود؛ دو کلم? یکسان ـ مثلاً «الله»ـ را به او نشان دادند و گفتند که این «الله» است؛ آن هم «الله» است. کربلایی کاظم گفت: من نمی دانم آنجا چه چیزی است؛ اما به آیه که می رسم، نور سبزی هست؛ با این نور، من آن آیه را می بینم و می توانم بخوانم؛ اما غیر آن را نمی توانم بخوانم. بنابراین، ایشان این کلمات و نوشته ‌ها را نمی ‌دید؛ بلکه آنچه می دید، ورای نوشته‌ ها بود. با اینکه «الله»همان است که در قرآن هست، اما کلم? الله را در جمل? «رحم الله» در کلام مرحوم شهید، نمی دید؛ ولی در آی? قرآن می دید. من خودم این را در آن جلسه دیدم.

به این ترتیب، مرحوم کربلایی کاظم به برکت عنایتی که دربار? او شده بود، در مجامع علمی قم در آن زمان، جا افتاد. در حوزه، هر مطلبی به ‌زودی پذیرفته نمی شود؛ هرکس ادعایی کند، علما آن را بسیار می ‌سنجند تا جا بیافتد؛ اما داستان کربلایی کاظم و اینکه واقعاً قرآن به او عنایت شده است، در میان علما پذیرفته شد.

مرحوم کربلایی کاظم حجتی است برای کسانی که غیر از زندگی ظاهری را نفی می کنند.همچنین مؤمنین و علما که معتقدند لیس العلم بکثرة التفهم والتفهیم، به برکت عنایتی که به ایشان شد، این معنا را به صورت حق الیقین درک کردند. مرحوم کربلایی کاظم از کسانی بود که باعث شد افراد، آنچه را به صورت علم الیقین باور داشتند، به صورت حق الیقین باور کنند. بنابراین ایشان هم بر حوزه حق دارد، هم بر عام? مردم.

مرحوم آقای سید اسماعیل علوی نقل می کردند که وجود ایشان در اراک، تحولی در ایمان مردم و جوانان ایجاد کرد. در آن زمان، جنبه ‌هایی که موجب روی ‌گردانی جوانان از دین شود، کم نبود و جوان هنگام ورود به دبیرستان و دانشگاه، بی‌درنگ مورد هجم? تفکرات مادی قرار می گرفت. در نتیجه وجود ایشان در آن زمان بسیار مؤثر بود. اساساً خداوند در هر عصری حجت ‌هایی را به مردم نشان می‌ دهد.مرحوم کربلایی کاظم هم در روزگار ما و در این زمینه‌ ها حجت خدا بود.




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 95/9/15 | 10:4 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

.

 

متن دستخط مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی درباره کربلایی کاظم

به عرض محترم می رساند از ساحت قدس ربوبی به وسیله حضرات معصومین (ع) دوام توفیقات سرکار و سایر علاقمندان به دین مبین اسلام و مذهب حق جعفری مسئلت می نمایم . مرقومه شریفه راجع به حافظ قران کربلایی ساروقی شرف وصول ارزانی شد و از حقیر نسبت به حقیقت امر سؤال شده بود . عرض می شود سه سال قبل ، از ملایر بعضی از مؤمنین شرحی راجع به این امر فوق العاده به حقیر نوشته بودند . لذا مخلص در صدد بر آمدم که امتحاناتی از ایشان بشود . لذا از حضرت حجة الاسلام حاج آقا شهاب همدانی که از علمای اعلام ملایر هستند تقاضا کردم که اگر ممکن بشود معظم له را به قم بفرستند . به توفیق الهی مطلب حقیر حاصل و ایشان به قم آمدند . در منزل بنده امتحانات از ایشان در حضور عده ای از حضرات آقایان اهل علم به عمل آمد ، صدق مطلب به همه مکشوف شد ، حتی به اندازه ای این مرد موفق وماهر است در آیات شریفه قرآن که اگر کسی عمداً آیه مبارکه از آیات را غلط یا محرّف یا مقدم یا مؤخر بخواند ، ایشان کاملاً واقف و مطلع هستند . و علاوه از جمله امتحانات ایشان آنکه کتاب فارسی مقابل ایشان گذاشته شد در خلال آن کتاب هر کجا آیه قرآن شریف بود تشخیص می داد و ایشان را در عتبات مقدسه ومشاهد مشرفه هم اشخاصی امتحان کرده اند . در کویت علماء عامه هم امتحاناتی کرده اند و سابقه بیسوادی ایشان را اهل محل خودشان تصدیق دارند . به هر حال شک و شبهه ای در این امر خارق العاده (نیست) و این موهبتی است ربانی (که) شامل حال ایشان شده . ولی متاسفانه امر معاش ایشان مختل است و دندان هم ندارد ، لذا در تلاوت آیات مبارکه اندماج کلمات و حروف می شود و مستعمین درست استفاده و استفاضه نمی نمایند. فعلی هذا چه قدر بجا و به موقع می باشد برادران دینی از مظالم و زکوة و تبرعات به ایشان مساعدتی بنمایند که فارغ البال در محافل دینی از حال ایشان بر معتقدات آنها افزوده شود . در موضوع دندان گذاردن ایشان هم اصرار فرمودند ودر قم اقدامی جهت دندان ایشان شد ، ولی خودش حاضر نشد . به نظر قاصر حقیر که برای ایشان نداشتن دندان نقص بزرگی است ، باید رفع گردد . زیاده بر این مزاحم نمی شوم ، جز التماس دعا . خداوند دست سر کار و سایر مومنین را از ذیل عنایت اجداد طاهرین کوتاه نفرماید . اللهم ارزقنا فی الدنیا زیارتهم و فی الاخرة شفاعتهم آمین آمین .

شهاب الدین الحسینی المرعشی النجفی

ذیقعده 1374 قمری

 

آیت الله العظمی مکارم شیرازی و کربلایی کاظم

حدود چهل سال قبل، وقتی طلبة نوجوانی بودم، برای تبلیغ ایّام ماه محرّم، به منطقه ای در اطراف ملایر، به نام حسین آباد رفته بودم. در مجلس به من گفتند، پیرمردی اینجاست که حافظ تمام قرآن است و داستان عجیبی دارد. او کشاورز ساده ای است که روزی خسته و ناتوان، بعد از کار روزانه، از کنار امامزاده ای در حوالی همان منطقه عبور می کرده، و طیّ ماجرایی، این موهبت الهی نصیبش می شود که بدون هیچ سابقة قبلی حافظ تمام قرآن می گردد. من از ماجرا خوشحال شدم و مایل بودم سؤالاتی از او بپرسم و امتحانش کنم. قرآن به دست گرفتم و او را آزمودم، دیدم یا للعجب این مرد دهاتی بی سواد، با تسلط کامل سؤالات را پاسخ می گوید، در حالی که اگر کسی قیافه اش را می دید فکر می کرد، حتی سورة حمد و قل هوالله را به زحمت می خواند. او ملّا کاظم و یا به تعبیر دیگر «کَل کاظم» نامیده می شد، و در آن روز هنوز در محافل علمی معروف نشده بود و در قم از او خبر نداشتند. من هنگام بازگشت به قم، این ماجرا را به عنوان ره آورد جالبی از این سفر، برای دوستانم شرح دادم، و همگی تعجب کردند که مردی در این ظاهر، چنان تسلّط عجیبی به قرآن داشته باشد. ممکن است کسی بگوید حافظة او بسیار قوی است و مثلاً سال ها زحمت کشیده و آن را حفظ کرده و الآن هم مرتباً می خواند که یادش نرود، در حالی که چنین نبود. ولی پیدا کردن فوری آیات، بلکه نشان دادن بی وقفه، آن هم نه از روی یک قرآن معین که دربارة آن تمرین داشته باشد، بلکه از قرآن های کاملاً مختلف چاپی، خطی، ریز و درشت، امری نیست که بتوان از طریق عادی تفسیری برای آن پیدا کرد. بعد از مدتی، بعضی از علاقمندان، او را به قم دعوت کردند و آوازة او همه جا پیچید. خدمت مراجع و آیات بزرگ همچون آیت الله العظمی بروجردی رسید و طلّاب در مدرسة فیضیّه مثل پروانه اطراف وجود او را می گرفتند، و اگر کسی از دور این منظره را می دید، تعجب می کرد که این مرد سادة دهاتی با همان لباس محلّی، در میان این جمع طلاّب، چه می گوید. گاهی بعضی از طلّاب چند جمله از آیات مختلف قرآن را از سوره های متعدّد گرفته، با هم تلفیق می کردند و می گفتند: کل کاظم! این آیه در کدام سوره است؟ او خنده ای می کرد و می گفت: ناقلاگری می کنی؟ جمله اوّل در فلان سوره و قبل و بعدش این است، جمله دوم در فلان سوره و قبل و بعد آن چنین است و همچنین جمله های دیگر. از حفظ قرآن مهم تر، این بود که یافتن آیات از روی قرآن، برای او همچون آب خوردن بود، و هر قرآنی را ـ اعمّ از چاپی یا خطیّ ـ به او می دادی و می گفتی: «کل کاظم! فلان آیه را بیاور» مثل استخاره کردن با قرآن که قرآن را باز می کنند، باز می کرد و آیه در یکی از دو صفحه مقابل بود.

 

شهید نواب صفوی و کربلایی کاظم

شهید نواب صفوی وقتی که آوازه این حافظ قرآن و پیرمرد پاک دل را شنید به دنبال او فرستاد و با یک دنیا عشق و محبت از وی استفبال کرد و او را همدم خود ساخت ، هر جا که می رفت او را نیز به همراه خود می برد . در تمام مجالس او را به عنوان معجزه زنده الهی معرفی کرده ، بر عرشه منبر می نشاند و از حضار مجلس می خواست تا از او در زمینه معجزه اش سؤال کنند و خبرنگاران روزنامه ها و مجلات داخلی وخارجی را برای مصاحبه با او و مخابره معجزه اش به تمام دنیا دعوت می کرد . کربلای کاظم چون بیش از حد مورد محبت و احترام نواب صفوی قرار گرفت ، نسبت به او خیلی علاقمند شده بود . شهید نواب صفوی هنگامی که از مصر بازگشت ، عبای بسیار نفیسی که وزیر اوقاف مصر به ایشان هدیه کرده بود به دوش کربلایی کاظم افکند و به او بخشید .

همچنین شهید نوّاب صفوی ـ رهبر فدائیان اسلام ـ او را امتحان نموده، کلماتی از قرآن را با نهج البلاغه ترکیب کرده، خواندند و گفتند: این آیه در کجاست؟ کربلایی کاظم فوراً کلمات قرآنی را نشان داد و گفت: اینها از قرآن است، ولی آنها قرآن نیست. پرسیدند: چگونه تشخیص می دهی؟ گفت: قرآن نور دارد و می درخشد...

پس او را با خود به تهران برد و روزنامه نگاران کیهان، اطلاعات، تهران مصور و خواندنی ها را دعوت کرد و با آنها با وی مصاحبه ای به عمل آورد و در جرائد آن روز منتشر نمودند. پس چون عازم مشهد مقدس شدند، وی را با خود به مشهد بردند و هنگامی که در شهرهای سمنان، دامغان، شاهرود، سبزوار و نیشابور مورد استقبال مردم قرار گرفتند، آن شهید بزرگوار، وی را معرفی می کردند تا مردم با دیدن این معجزة حضرت ولی عصر(ع)، دین و ایمانشان تقویت شده، ارادة ایشان در عمل کردن به دستورات دین و مبارزه با طاغوت قوی تر گردد.

 

آیت الله خزعلی و کربلایی کاظم

آیت الله خزعلی که خود حافظ قرآن و نهج البلاغه و صحیفة سجّادیه می باشند، سال 1332 بود که من با ایشان در کنار حوض مدرس? فیضیه ملاقات داشتم و گفتم: «کربلایی کاظم! لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ». و « لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینِ » دو تا آیه را انتخاب کردم که در یک کلمه مشترک باشند و پرسیدم: «کجای قرآن است؟» بلافاصله جواب داد: «یکی مال سور? انعام، آی? 67 است و یکی هم مال سور? ص، آیه 88»! حتی یک ثانیه هم معطل نکرد. این دو آیه را عمداً کنار هم گذاشتم تا ببینم متوجه می‌شود یا نه؟ فهمیدم قضیه چیز دیگری است. نور قرآن را می‌دید. دو تا «واو» را که می‌نوشتند، می‌گفت: «یکی مال قرآن است، یکی مال غیر قرآن!». از نویسنده پرسیدم: «قضیه چیست؟» جواب داد: «یکی رابه نیت ِ«واو» ولاالضالین نوشتم، یکی را همین ‌طوری». کربلایی کاظم گفت: «این «واو» نور دارد، آن یکی ندارد!» .

آیت الله خزعلی می گفتند: «من بعد از فوت کربلایی کاظم متوجه شدم که به او اسرار آیات و باطن قرآن را هم تعلیم داده بودند. یعنی اگر کسی برای شفای مرض ناعلاج، پیدا شدن گمشده، طی الارض و مانند اینها از او سؤال می کرد، او با قرآن شاید جواب می داد. مثلاً به او گفته شد فلانی بسیار مقروض است و از شما تقاضای دعا دارد. در جواب گفته بود من جز قرآن چیزی بلد نیستم. به او بگویید آیة «و من یتّق الله یجعل له مخرجاً» تا آخر را تا ده روز فلان تعداد بخواند تا انشاءالله قرضش ادا شود. ولی نباید به کسی بگوید که اثرش از بین می رود.

داستانش معروف است. از حرام پرهیز می‌کرد. در قریه‌شان زکات نمی‌دادند، گفت: «من نمی‌مانم». رفت جای دیگر کار می‌کرد و مزد می‌گرفت. به او گفته بودند: «بیا در قریه، خودت کشت کن، خودت هم درو کن». مثلاً 20 من گندم برای زمینی به او می‌دادند، 10 من را به فقرا می‌داد و می‌گفت: «همین10 من برای من بس است». وقتی هم که درو می‌کرد، باید یک‌دهم می‌داد، پنج‌‌دهم می‌داد. روحیه و همت بسیار عالی و بلندی داشت. من در مسافرتی به ساروق رفتم. هم امامزاد? آنجا را دیدم، هم جایی را که دست روی سرش گذاشته بودند. دو نفر که یکی احتمالاً امام زمان(عج)بوده‌اند، می‌آیند و می‌گویند: «کربلایی کاظم! نمی‌آیی زیارت؟» می‌گوید: «چرا». علوفه‌هایش را جلوی در امامزاده می‌گذارد و داخل می‌رود و فاتحه می‌خواند. به او می‌گویند قرآن بخوان. می‌گوید: «بلد نیستم». ناگهان دور‌تا‌دور امامزاده به رنگ سبز می‌شود و آیات قرآن پدیدار می‌شوند. کربلایی کاظم بی‌هوش می‌شود.

بعد که به هوش می‌آید، می‌بیند تمام قرآن در سین? اوست. همه هم می‌گشتند که ببینند کربلایی کاظم کجاست؟ به هوش که می‌آید، برمی‌گردد قریه‌شان و به شیخ آنجا می‌گوید: «من هم? قرآن را از بَر هستم». می‌گویند: «این حرف را نزن». می‌گوید: «بپرسید» و هرجا را پرسیدند، جواب داد، بلکه بالاتر، می‌گفتند فلان آیه را در قرآن نشان بده، قرآن را باز می‌کرد و با دست همان آیه را نشان می‌داد! دستش هدایت شده بود. فرقی هم نمی‌کرد که قرآن قدیمی باشد یا جدید، چاپی باشد یا خطی. هرآیه‌ای را که می‌گفتند، دستش می‌رفت همان‌‌جا و نشان می‌داد! بسیار عجیب بود. عجیب بود. از نعمت‌های خدادادی در زندگی من، یکی هم دیدن کربلایی کاظم بود.

اصلاً سواد نداشت که بتواند حفظ کند. مردم قریه‌اش هم سواد نداشتند. همین‌طور است که گفتید.

حتی مرحوم آقای بروجردی زیاد او را امتحان کرده بودند. هیچ غرور هم نداشت که چنین شأنی دارد. تواضع محض بود. همه قبول داشتند که آنچه برای او اتفاق افتاده، یک عنایت غیبی است.

 
آیت الله مصباح یزدی و کربلایی کاظم

داستان کربلایی کاظم را شاید شنیده‏اید. پیکر پاک ایشان در قبرستان نو در قم مدفون است. ایشان یک پیرمرد کشاورز با لباس ساده روستایی و کلاه نمدی بود، کربلایی کاظم کاملاً بی‌سواد بود تا جایی که اسم خود را نمی‌توانست بنویسد، با این حال با لطف و عنایت خدا و به خاطر اخلاصی که داشت به یکباره حافظ کل قرآن شد. به گونه‌ای که اگر هر آیه از قرآن را با خصوصیات آن از ایشان می‏پرسیدی پاسخ می‌داد. حتی نقطه‏های آیات و خواص آیات را نیز می‏دانست. مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری رضوان الله علیه، که ما نیز افتخار شاگردی ایشان را داشتیم، می‌فرمودند: من خودم کتاب جواهر را در برابر کربلایی کاظم گذاشتم. گفتم اینجا چیزی از قرآن می‏بینی؟ چند سطر را دست گذاشت و گفت اینها قرآن است. درست بر روی آیات دست می‌گذاشت. گفتم از کجا می‏فهمی؟‌ این سطرها با دیگر سطرها چه فرقی دارد؟ گفت اینها نور دارد. من از نور آن‌ها می‏فهمم که آیات قرآن است. حضرت آیت الله خزعلی نیز نقل می‌کنند شخصی برای کربلایی کاظم بر روی کاغذ، دو تا «واو» نوشت؛ یک «واو» را به نیّت عادی، و یک «واو» را به نیّت قرآن. وقتی هر دو «واوِ» را که به او نشان دادند، به «واو» قرآنی اشاره کرد و گفت: این نور دارد. اگر چشم من و شما این نورها و این امور را نمی‏بیند نباید بگوییم این امور واقعیت ندارد و نیست. خیلی امور هست که ما نمی‏بینیم. ای کاش مقداری، چشمانمان باز می‏شد «فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ»11. وقتی که می‏گویند به قرآن بی‏وضو دست نزنید، این فقط برای این نیست که به قرآن احترام بگذاریم و به آن اهمیت بدهیم بلکه برای آن است که وقتی کلمات و آیات به قصد قرآن نوشته شد قداست و نورانیت پیدا می‏کند. این نورانیت از کجا می‏آید؟ آیا شعاعی از آن نور اصلی که عندالله است به آن می‏تابد؟ چرا چشم یک انسان این نور را می‏بیند و چشم دیگران نمی‏بیند؟ پاسخ هیچ کدام از این‌ها را نمی‌دانیم.

 

علامه سید محمد حسین طباطبایی و کربلایی کاظم

استاد علامه سید محمد حسین طباطبایی نیز در مورد او فرمود: شخصا کربلایی کاظم را ندیده ام. ولی از عده ای صاحب نظران شنیده ام که داستان وی خارق العاده است و طرز حفظ او بر وقوع یک معجزه و کرامت دلالت دارد.

 

 

متن دستخط آیت الله العظمی سید محمد هادی الحسنی میلانی

سمه جلت اسمائه

با ایشان مجالس عدیده در نجف اشرف و در کربلای معلا ملاقاتمان شد و جمعی از اهل اعم حضور داشتند و همچنین از سایر طبقات هم بودند و به انحاء کثیره و بطرق مختلفه از ایشان اختبار شد . حقیقتا مهارتشان در اطلاع به آیات و کلمات قرآن مجید امری است بر خلاف عادت و موهبتی است الهیه و هر شخصی که با ایشان قدری معاشرت نماید و به اوضاع و احوال ایشان در مراحل عادیه مطلع شود و قوه حافظه ایشان را در سایر امور امتحان نماید ، کاملاً ملتفت می شود و بالوجدان می یابد که اینگونه تسلط ایشان در معرفت به جمیع خصوصیات قرآن مجید کرامت فوق العاده است . بلکه می توان گفت فرضا قوه حافظه هر اندازه قوت داشته باشد ، نتواند عهده دار شود اینگونه امتحانات و اختیارات را که بانحاء دقیقه بسیار بعمل آمد.

و هو سبحانه و تعالی یهب ما یشاء لمن یشاء

و له الحمد الاحقر محمد هادی الحسنی المیلانی

 

 

آیت الله محسنی ملایری و کربلایی کاظم

آیت الله محسنی ملایری می گوید: کربلایی کاظم، بسیار کندذهن و یک ماه رمضان در ملایر میهمان من بود و به مسجد می آمد. هر چه کردم دعای سی روز رمضان را یاد بگیرد نتوانست ولی به معجزة امام(ع) تمام قرآن را مستقیماً و معکوساً تند و سریع بدون هیچ توقفی می خواند. مرحوم آیت الله العظمی بروجردی(ره) ایشان را خواستند و من او را به قم نزد آن مرحوم فرستادم و ایشان هم او را آزمایش و امتحان نمودند و او چندی در منزل حاج سیّد اسماعیل علوی رئیس فرهنگ آن روز قم بود. همه روزه فرهنگیان و اهل علم با او ملاقات و از او سؤال می کردند. یکی از علمایی که او را دیده می گفت: اگر کسی اعتقاد به دین و خداوند نداشت، کافی بود دو سه روزی با کربلایی کاظم معاشرت می کرد، تا با دیدن این معجزة عجیب، به خدای متعال، قیامت، انبیا، و ائمه(ع) و به قرآن کریم معتقد شود.

 

متن دستخط آیت الله العظمی سید عبدالله شیرازی

بسم الله الرحمن الرحیم

به عرض می رساند امید که مزاج شریف قرین اعتدال و خالی از کسالت و همیشه موفق بوده باشید . مستحضر حالات باشید ، بحمدلله سلامت و به نیابت زیارت اشتغال دارم مرقومه شریفه واصل ، راجع به حالات آقای کربلایی محمد کاظم حافظ قرآن ساروقی سؤال شده بود ، بر اینکه حقیر او را می شناسم یا نه و حفظ او موهبتی است یا نه . حقیر در چند سال قبل به جهت گرما و کسالت مسافرت مختصری به کرند و کرمانشاه نمودم ، ایشان را ملاقات و همراه حقیر مشرف به نجف اشرف شد و قریب چند ماه در نجف اشرف بودند و مورد امتحان حقیر و کثیری از آقایان علما و اهل علم واقع شدند و انصافا در حفظ قرآن و خصوصیات آن خارق العاده می باشد بعضی از اشتباهات و اشکالات به بعضی از علماء بزرگ عامه نمود که مورد تصدیق واقع شد ، مثل استشهاد ابن هشام در مغنی در کلمه ثُمَّ به آیه هُوَ الَّذی خَلَقَکُمَ الخمعلوم شد چنین آیه ای در قرآن مجید که او را استشهاد کرده نیست و در این مدت مدید علماء عامه و خاصه و مدرسین از وجود ایشان استفاده نموده و او را مؤید مِنْ عِنْدِالله دانسته اند . در هر صورت با خصوصیتهایش شخصی است فوق العاده و موجب افتخار مسلمین و شیعه می باشد و از وجود ایشان باید استفاده نمود و مغتنم شمارند .

والسلام علیکم و علی من اتبع الهدی

عبدالله الموسوی الشیرازی

 

 

آیة الله العظمی حجت و کربلایی کاظم

مرحوم آیة الله حجت ، از مراجع تقلید شیعه ، نسبت به کربلایی کاظم محبت و عنایت ویژه داشتند و هر گاه او را می دیدند بدو احترام می نهادند و به ایشان مساعدت مالی می کردند و می فرمودند : او معجزه مقام ولایت است.

 

متن دستخط آیت الله العظمی حاج سید احمد زنجانی درباره کربلایی کاظم
 

(در ارتباط با) کربلایی کاظم ساروقی حافظ قرآن کریم . حقیر حفظ قرآن را از او امر عادی ندیدم ، بلکه موهبتی الهی فهمیدم ، چون اگر آن مستند به قوه حافظه بود مقتضی بود که چیزهای دیگر را نیز حفظ کرده باشد . برای اینکه صاحب این قوه هیچ وقت این قوه را معطل نمی گذارد ، بلکه از ادعیه و اشعار و اخبار و عبارات بزرگان به مقتضای ذوق و شوق زیاد حفظ می نماید . ولی حافظه او در غیر قرآن متعارف است ، بلکه از متعارف نیز کمتر است ، چون حرف متعارف و آداب معاشرت را بلد نیست و جز قرآن چیزی در خود ندارد و اما نسبت به قران به طوری احاطه دارد ، هر آیه را از هر جای قرآن می پرسند فوراً می گوید و هر قرآن هم به دستش می دهند باز کرده دو ورق این ور و آن ور می کند ، هماندم دست روی همان آیه می گذارد و حتی (اگر) یک حرف عمداً زیاد و یا کم کنند ، فوری می گوید این حرف زیاد و یا کم است و چه بسا اتفاق افتاده که در سؤال سر یک آیه را وصل به آیه دیگر کرده اند و پرسیدند ، فوری می گوید جوابش این است و بقیه اش در سوره فلان است و آیه چندم . خلاصه حقیر از امتحانات مکرری که کردم حفظ قرآن ایشان را موهبتی الهی فهمیدم .

بنده حقیر سید احمد الحسنی الزنجانی

ذیحجة الحرام 1374 هجری قمری

 

آیة الله حاج سید محمد تقی خونساری و کربلایی کاظم

مرحوم آیة الله خونساری که نماز باران ایشان در قم مشهور است ، پس از آزمودن کربلایی کاظم به او فرمودند : می توانی قرآن را از آخر به اول بخوانی ؟ کربلایی گفت : آری و شروع کرد به خواندن سوره بقره از آخر به اول . آیة الله خونساری فرمودند : بسیار عجیب است ، من شصت سال است سوره توحید را که چهار آیه دارد می خوانم و نمی توانم بدون فکر و تامل از آخر به اول بخوانم ، ولی این مرد عامی دهاتی سوره بقره را که 286 آیه دارد ، بدون تأمل مستقیماً و معکوساً از حفظ می خواند !

 

 

آیة الله العظمی صدر و کربلایی کاظم

آیت الله العظمی آقای صدر (ره) پدر امام موسی صدر ، یکی از مراجع تقلید شیعه که یکی از دو وصیّ مرحوم آیت الله العظمی حائری یزدی بودند، پس از آزمایش و امتحان او فرمودند: «نمی دانم در واقع چه عملی مورد قبول درگاه الهی است، زیرا من که سیّد و ذریّه پیامبر(ص) هستم و سال ها درس خوانده و در اوامر الهی هم کوتاهی نکرده و نواهی و مناهی را هم ترک نموده ام، به این فیض نرسیده ام، ولی این پیرمرد بی سواد مورد عنایت واقع شده و حافظ قرآن گردیده است».

 

شهید حجة الاسلام سید عبدالحسین واحدی و کربلایی کاظم

شهید سید عبدالحسین واحدی ، از سران فدائیان اسلام ، با زحمت از چند سوره کلماتی را برگزید و چنان آنها را کنار هم قرار داد که وقتی در محضر جمعی از علما آنها را خواند ، هیچ یک از آنها حتی احتمال نداده بود که آیه ای از قرآن نباشد ولی کربلایی کاظم به او گفت : این کلمه را از فلان سوره و آن کلمه را از فلان سوره دیگر و تقریبا بیست کلمه را از بیست سوره ، همه را یک به یک نام برد و قبل و بعد آن کلمه ها را از همان سوره ای که نام می برد تلاوت کرد و گفت : چند واو نیز از جیب برای وصل کردن کلمات در بین آنها گذاشته ای و می خواهی مرا امتحان کنی و این عمل در حضور جمعی از علما بود که همه به او آفرین گفتند و حتی برخی بزرگان از جا برخاستند و دست او را بوسیدند .

 

شهید خلیل طهماسبی و کربلایی کاظم

او که از شهدای فداییان اسلام و از یاران نزدیک شهید نواب صفوی بود ، در یادداشتی به تاریخ سی ام ، ماه مبارک رمضان ، سال 1373 هـ . ق می نویسد :

هوالعزیز

به نام خدای توانا

بهترین تحفه و هدیه من به مردان خدا ، سخن خدا و سخنان اولیای خداست . این کتاب مفاتیح الجنان را به پدر بزرگوارم جناب آقای کربلایی کاظم حافظ القرآن به عنوان یادگاری تقدیم می کنم که این سند زنده اعجاز آل محمد و حافظ تمام قران در عوض این تحفه ، در طول سال ، دوازده ختم قران قرائت و هدیه به روح معصومین ، سلام الله علیهم کند . به لطف خداوند و محمد و آل محمد ، ثوابش به روح و روان پدر و مادر من باشد . شاید به لطف خدای عزیز از مدافعین سرسخت قران باشم و به خاطر حفظ و دفاع از این قرآن رویم به خونم رنگین شود و به صاحب قرآن با سرافرازی ملحق شوم .

خلیل طهماسبی




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 95/9/15 | 10:2 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

تصاویر حقیقی کربلایی محمد کاظم کریمی ( ساروقی )

 

 تصویر شماره 1

 

تصویر شماره 2

 

 تصویر شماره 3

 

 

 تصویر شماره 4

 

 

 

تصویر شماره 5

 

تصویر شماره 6

 

 

تصویر شماره 7

 

تصویر شماره 8

 

 

 تصویری از بقعه امامرادگان هفتاد و دو تن روستای ساروق که محل رخ دادن این معجزه عظیم قرآنی می باشد. روستای ساروق در استان مرکزی و شهرستان اراک واقع شده است. 

  

 

 تصاویری از آرامگاه کربلایی کاظم کریمی در شهرستان قم و قبرستان نو که در اطراف (در نزدیکی) حرم حضرت معصومه (س) قرار دارد.

کربلایی کاظم در سال 1300 ه.ق برابر با 1257 ه.ش به دنیا آمد و در سال 1379 ه.ق برابر با 1336 ه.ش از دنیا رفت و در این مکان به خاک سپرده شد.

 

 

 

 

 

 برپایی نخستین کنگره بین المللی بزرگداشت معجزه عصر

حافظ غیبی قرآن مجید ( کربلایی کاظم کریمی ساروقی )

در این مراسم جناب آقای دکتر حداد عادل رئیس مجلس شورای اسلامی، جناب آقای صفار هرندی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، آیت الله محسنی گرگانی نماینده ولی فقیه و امام جمعه اراک، جناب آقای سهرابی استاندار استان مرکزی و همچنین تعدادی از صاحبان مقالات ارسالی به دبیرخانه جشنواره، به سخنرانی پرداختند. به علاوه علماء و شخصیت های 59 کشور جهان اسلام از مدعوین و شرکت کنندگان در این همایش بودند.

 

 

 

 

برای مشاهده تصاویری بیشتر از این کنگره بین المللی به ادامه مطلب مراجعه شود

 

( ادامه مطلب )




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 95/9/15 | 9:59 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

معرفی چند عدد از مجموعه کتبی که در مورد این معجزه به چاپ رسیده است.

 

 

معرفی چند عدد از مجموعه کتبی که در مورد این معجزه به چاپ رسیده است.

احتمالا امکان خریداری نمودن از طریق اینترنت وجود دارد 

 

1. داس‍ت‍ان ح‍اف‍ظ ق‍رآن ش‍دن ک‍رب‍لای‍ی‌ک‍اظم، تالیف:اسماعیل کریمی؛ [ب‍رای ام‍ام‍زادگ‍ان 72 ت‍ن س‍اروق اراک]، ناشر:م‍وس‍س‍ه آم‍وزش‍ی و پ‍ژوه‍ش‍ی ام‍ام خ‍م‍ی‍ن‍ی، شابک:978-964-411-128-0

2. «تجلی قرآن و عترت در حافظ قرآن شدن کربلایی کاظم ساروقی و سرداران رشید اسلام»، تالیف:محسنی گرگانی، ناشر:دارالکتب‌الاسلامیه‏، شابک:978-964-440-475-7

3. داس‍ت‍ان ک‍رب‍لائ‍ی ک‍اظم و ح‍اف‍ظ ق‍رآن ش‍دن او در ی‍ک ل‍ح‍ظه، تالیف:م‍وس‍س‍ه در راه ح‍ق، ناشر:م‍وس‍س‍ه در راه ح‍ق 1372، شابک:ISBN 964-6425-61-5

 4. ک‍رب‍لائ‍ی ک‍اظم: م‍رد ب‍ی‍س‍وادی ک‍ه ن‍اگ‍ه‍ان ح‍اف‍ظ ق‍رآن ک‍ری‍م ش‍د، تالیف:اب‍وال‍ف‍ت‍ح دع‍وت‍ی، ناشر:ق‍اطع ال‍ب‍ره‍ان‌1378، شابک: ‎964-92888-0-7

5. «ک‍رب‍لای‍ی ک‍اظم: م‍ع‍ج‍زه ولای‍ت»، تالیف:ج‍م‌ال‍س‍ادات طب‍اطب‍ای‍ی، ناشر:ح‍ض‍ور‏ 1382، شابک:‎964-6272-87-8

6. یک معجزه آشکار کربلائی کاظم: مرد بیسوادی که ناگهان حافظ سراسر قرآن شد، تالیف:میرابوالفتح دعوتی

7. مع‍ج‍زه ق‍رآن در ع‍ص‍ر ح‍اض‍ر (زن‍دگ‍ی‍ن‍ام‍ه ک‍رب‍لای‍ی ک‍اظم و ان‍س او ب‍ا ق‍رآن‌)، تالیف:ح‍م‍ی‍درض‍ا م‍رادی 1379 شابک: 978-964-926-715-9

8. «م‍ردی ب‍رت‍ر از ک‍ام‍پ‍ی‍وت‍ر: داس‍ت‍ان ک‍ش‍اورز ب‍ی‍س‍وادی ک‍ه در چ‍ن‍د ل‍ح‍ظه دان‍ش‍م‍ن‍د ش‍د»، تالیف:ع‍ب‍اس م‍ب‍ش‍ری، ناشر:ت‍دب‍ی‍ر، شابک:964-6504-41-8

9. «مردی از جنس آفتاب (شرح حال داستانی کربلایی کاظم کریمی‌ساروقی)»، ناشر:مهسا فاضلی.؛ ناشر:هم‌میهن‏?، 1386.

10. «سر موزون» در بیان نکته‌های عرفانی واقعه الهی حافظ قرآن شدن کربلایی محمدکاظم کریمی ساروقی؛ محمدحسین اکبری ساوجی؛ شابک: 978-964-04-0805-6

11. «به خاطر تو: داستان کربلایی کاظم که در یک لحظه حافظ قرآن شد» حسین صالح، شابک: 978-964-466-034-4

 12. «امام‌زمان علیه‌السلام و کربلایی کاظم (قدمگاه صاحب‌الزمان علیه‌السلام)»، تالیف:ابوالفضل سبزی، حجت‌الله سبزی، ناشر:خورشید هدایت، شابک:‏?978-600-5316-24-7

13. «امیران مظلوم "شجره و رویداد شهادت امامزادگان 72 تن ساروق اراک" و داستان حافظ قرآن شدن کربلایی » تالیف: کمال‌الدین‌همایون فراهانی، ناشر: موسسه ‌انتشارات‌ مشهور، شابک : 964-8350-43-4

 

تصویر جلد چندعدد از مجموعه کتبی که در مورد این حادثه

 بی سابقه تاریخ اسلام،نوشته شده است.

 

 

                

          

            

  

 

 

 

 تمبر یادبود "کربلایی کاظم کریمی ساروقی" مرد بیسوادی که

در پی کرامت الهی حافظ کل قرآن مجید شد.

این تمبر در سال 1386 در کنگره بین المللی کربلایی کاظم کریمی ساروقی در شهر اراک، در حضور مهمانان داخلی و خارجی رونمایی شد.

 

 

 

رو نمایی از تندیس یادبود

حافظ غیبی قرآن مجید ( کربلایی محمد کاظم کریمی ساروقی )

در این مراسم با حضور نماینده ولی فقیه در استان مرکزی حضرت آیت الله دری نجف آبادی، فرزند ارشد کربلایی کاظم جناب آقای اسماعیل کریمی و همچنین جمعی از مسئولین و اقشار مردم، تندیس کربلایی کاظم کریمی در مصلی بیت المقدس اراک رونمایی گردید.

              

 

 

 

مجموعه ای از توضیحاتی که در مورد این معجزه در

 

سایت های خبری اینترنتی ایران تاکنون آمده است

 

( در قسمت ادامه مطلب )




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 95/9/15 | 9:58 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

  نوشته شده توسط   در تاریخ شنبه بیست و دوم مرداد 1390 با موضوع  

 نوشته شده توسط   در تاریخ شنبه بیست و دوم مرداد 1390 با موضوع  
تصویر دو دست نوشته به جا مانده از کربلایی محمد کاظم کریمی ( ساروقی )
 

 

 آیه شریفه " بسم الله الرحمن الرحیم " در تصویر پایین به دستخط مرحوم کربلایی محمد کاظم کریمی ( ساروقی )، نوشته شده است. قابل ذکر است که نگارش آیه شریفه نادرست و اشتباه می باشد.

 

 

 

 

 نوشته "محمد کاظم حافظ " در تصویر پایین توسط مرحوم کربلایی محمد کاظم کریمی ( ساروقی ) معجزه بزرگ قرآنی عصر ما نوشته شده است. قابل ذکر است که این نوشته او نیز نادرست و اشتباه می باشد و همچنین در حکم امضای او بوده که از ذیل یک سند ملکی استخراج شده است.

 

 

 

 نوشته شده توسط   در تاریخ شنبه بیست و دوم مرداد 1390 با موضوع  
 
 
 نوشته شده توسط   در تاریخ شنبه بیست و دوم مرداد 1390 با موضوع  
فیلم ساخته شده بر اساس داستان حقیقی زندگی محمد کاظم کریمی ( ساروقی ) - قسمت اول
 

 

 

 

دانلود قسمت اول فیلم زیبای ساخته شده بر اساس داستان حقیقی زندگی معجزه عصر، محمد کاظم کریمی ( ساروقی ) به مدت زمان حدود 10 دقیقه و حجم تقریبی 37 مگابایت :

 

دانلود فیلم ( قسمت اول )

 

لینک دانلود: http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://sarooghi.persiangig.com/video/filme%20zendegi-1.3gp

 

 نوشته شده توسط   در تاریخ شنبه بیست و دوم مرداد 1390 با موضوع  
فیلم ساخته شده بر اساس داستان حقیقی زندگی محمد کاظم کریمی ( ساروقی ) - قسمت دوم
 

 

 

 

 

 

 

دانلود قسمت دوم فیلم زیبای ساخته شده بر اساس داستان حقیقی زندگی معجزه عصر، محمد کاظم کریمی ( ساروقی ) به مدت زمان حدود 10 دقیقه و حجم تقریبی 38 مگابایت :

 

 

دانلود فیلم ( قسمت دوم )

 

 

لینک دانلود: http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://sajiade.persiangig.com/video/filme%20zendegi-2.3gp

 

 نوشته شده توسط   در تاریخ شنبه بیست و دوم مرداد 1390 با موضوع  
فیلم ساخته شده بر اساس داستان حقیقی زندگی محمد کاظم کریمی ( ساروقی ) - قسمت سوم
 

 

 

 

 

 

 

دانلود قسمت سوم فیلم زیبای ساخته شده بر اساس داستان حقیقی زندگی معجزه عصر، محمد کاظم کریمی ( ساروقی ) به مدت زمان حدود 10 دقیقه و حجم تقریبی 38 مگابایت :

 

 

دانلود فیلم ( قسمت سوم )

 

 

لینک دانلود: http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://saroogh.persiangig.com/video/filme%20zendegi-3.3gp

 

 نوشته شده توسط   در تاریخ شنبه بیست و دوم مرداد 1390 با موضوع  
فیلم ساخته شده بر اساس داستان حقیقی زندگی محمد کاظم کریمی ( ساروقی ) - قسمت چهارم
 

 

 

 

دانلود قسمت چهارم ( نهایی ) فیلم زیبای ساخته شده بر اساس داستان حقیقی زندگی معجزه عصر، محمد کاظم کریمی ( ساروقی ) به مدت زمان حدود 10 دقیقه و حجم تقریبی 37 مگابایت :

 

دانلود فیلم ( قسمت چهارم )

 

لینک دانلود: http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://ghoranhagh.persiangig.com/video/filme%20zendegi-4.3gp

 

 

 نوشته شده توسط   در تاریخ شنبه بیست و دوم مرداد 1390 با موضوع  
بیانات مرجع عالیقدر، آیت الله مکارم شیرازی و بیانات آیت الله خزعلی، عضو مجلس خبرگان رهبری (از شاهدان
 

 

 

فیلم بیانات مرجع عالیقدر، آیت الله مکارم شیرازی ( از شاهدان و تصدیق کنندگان رخ دادن این معجزه عظیم بر کربلایی محمد کاظم کریمی ( ساروقی ) به مدت زمان حدود 6 دقیقه و حجم تقریبی 19مگابایت ) :

 

دانلود فیلم بیانات

 

لینک دانلود: http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://rahmateallah.persiangig.com/video/ayatollah%20makaremeshirazi.3gp

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فیلم مصاحبه با آیت الله خزعلی، عضو مجلس خبرگان رهبری ( از شاهدان و تصدیق کنندگان رخ دادن این معجزه عظیم بر کربلایی محمد کاظم کریمی ( ساروقی ) به مدت زمان حدود 15 دقیقه و حجم تقریبی 48 مگابایت ) :

 

 

دانلود فیلم مصاحبه

 

 

لینک دانلود: http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://seregheyb.persiangig.com/video/ayatollah%20khazali.3gp

 

 

 

 نوشته شده توسط   در تاریخ شنبه بیست و دوم مرداد 1390 با موضوع  
 نوشته شده توسط   در تاریخ شنبه بیست و دوم مرداد 1390 با موضوع   
 

 

 

فیلم مصاحبه با آقای حاج اسماعیل کریمی فرزند ارشد کربلایی کاظم

 در دانشگاه شهر مجلسی اصفهان در شش قسمت

 

 

 


ادامه مطلب
 نوشته شده توسط   در تاریخ شنبه بیست و دوم مرداد 1390 با موضوع  
فیلم مصاحبه با دوستان، آشنایان و هم روستایی های کربلایی محمد کاظم کریمی (ساروقی) در شش قسمت
 

 

فیلم مصاحبه با دوستان، آشنایان و هم روستایی های

 کربلایی کاظم کریمی (ساروقی) در شش قسمت

 

 

 



فیلم مصاحبه با آقای حاج اسماعیل کریمی فرزند ارشد کربلایی کاظم در مرکز اسناد آستان قدس رضوی



تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 95/9/15 | 9:54 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

معجزه عصر   معجزه قرن  دلیلی برحقانیت شیعه به سندی محکم کربلایی کاظم کریمی ساروقی اراکی که اساتید حافظ قرآنی دانشگاه الزهرا مصر تایید بر حقانیت شیعه  گذاشتند.

 

نزول مجدد غیبی قرآن

  

 

بعد بیش از حدود 1300 سال از پیامبری

 

حضرت محمد مصطفی (ص)

 

بر کربلایی محمد کاظم کریمی (ساروقی)

  

 

 

1- موید حقانیت وجود خداوند، عالم غیب و رسالت نبی اسلام حضرت محمد (ص)

2- موید حقانیت و همچنین کم و زیاد نشدن قرآن مجید (حتی به قدر و اندازه یک کلمه)

3- موید حقانیت، روی دادن و آمدن هر آنچه که در قرآن مجید آمده است از قبیل

آمدن روز قیامت و برانگیخته شدن مردگان و محاسبه ذره ذره اعمال افراد،

ابدیت،عذاب و سختی جهنم، عظمت و ابدیت بهشت و ...

 

 

این حادثه و معجزه عظیم دارای ویژگی هایی

 

به قرار ذیل می باشد

 

 

1- این اتفاق و رخ داد در مورد قرآن و نزول مجدد آن از عالم غیب و از جانب خداوند حکیم می باشد. تایید این رخ داد در حقیقت تایید وجود خداوند، عالم غیب، حقانیت رسالت نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی (ص)، حقانیت تحریف نشدن قرآن و .... بوده و می باشد که نیاز حیاتی و داروی درمان دردهای نسل امروز بشر می باشد.

 

2- در حقانیت رخ داده شدن این حادثه حتی ذره ای تردید وجود ندارد به صورتی که در طول 38 سال در ایران و چند کشور خارجی چه علماء و مراجع شیعه و سنی و ما بقی مردم اجتماع او را مورد امتحان قرار دادند و بر حقانیت و راستی رخ داده شدن این معجزه بزرگ تایید نمودند و شهادت دادند و حداقل این را برای حقانیت این اتفاق می توان گفت که علماء و مراجع تقلید افرادی نیستند که این تایید جمعی آنها را بتوان زیر سوال برد و منکر شد و اسناد ویدیویی و مکتوب آن در دست می باشد.

 

3- تسلط و توانایی کربلایی محمد کاظم کریمی بر قرآن آموختنی نبود که فردی بتواند این ادعا را بنماید که او این تسلط را با تلاش و یا نبوغ خود آموخته و به دست آورده است.

 

4- این اتفاق در زمانه ما و در عصر ما رخ داده است و مربوط به زمانهای گذشته و خیلی دور نمی باشد.

 

 

 

اسنادی در ارتباط با این معجزه را با عناوین ذیل،

 

می توانید از این پایگاه اینترنتی، دریافت و دانلود نمایید:

 

 

 

1- فیلم ساخته شده بر اساس داستان حقیقی زندگی محمد کاظم کریمی ( ساروقی )در چهار قسمت

 

2- بیانات مرجع عالیقدر، آیت الله مکارم شیرازی (از شاهدان و تصدیق کنندگان رخ دادن این معجزه)

 

3- فیلم مصاحبه با آیت الله خزعلی، عضو مجلس خبرگان رهبری(از شاهدان و تصدیق کنندگان رخ دادن این معجزه)

 

4- مصاحبه با فرزند ارشد کربلایی کاظم کریمی (ساروقی) در شبکه تلویزیونی المنار لبناندر دو قسمت

 

5- مصاحبه با فرزند ارشد کربلایی کاظم کریمی (ساروقی) در دانشگاه آزاد شهر مجلسی در شش قسمت

 

6- فیلم مصاحبه با دوستان و آشنایان کربلایی محمد کاظم کریمی (ساروقی)در شش قسمت

 

7- مصاحبه با فرزند ارشد کربلایی کاظم کریمی (ساروقی) در مرکز اسناد آستان قدس رضوی در شش قسمت

 

 

 

 نوشته شده توسط   در تاریخ یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1392 با موضوع  
 

  

Karbalai Kazem

Re revelation of the Quran ( Miracle of the Quran )

 

Kazem Karbalai Saruqi village in the central province of functions, in the year 1275 Hijri was born in a poor family and religion. The family"s main occupation was agriculture. But due to lack of personal property he had to work in the fields of others

In that year he worked day after day, in passing through the village shrine between sleep and waking, Alshhvdy is subject to discovery. During which a whole section on the Holy Quran. Leaders have sought to verify this. After testing, it"s wonderful to be acknowledged. The documents are available to them. Kazim Quran could be read from the ends first. If someone deliberately sang a verse that was wrong. Became blind later in life. The rest of the land was in 1336 Hijri New Qom was buried in the cemetery

Here is sarogh an ancient city. The great and faithful men like Karbalaey kazem saroghy lived in this terriorty. Professor Jafar Sobhany says:

In 1333 (A.H) it is said that aman who was 50 years old and illitrate could read qoran by heart and show the place of any verse in it but he couldn’t read any book or papper .karbalaek kazem saroghy said that he was learned it in a dream in fact, Qoran was inspired to him.

karbalaek kazem saroghy ‘s old son say: my father said that I was in shrine then two seyyed came there and learned me some thing that I didn’t know what is it: but I know it was Arabic. We went to see Mr sabery araky chaplam of the place Mr sabery araky asked him some questions. He understood that karbalaek kazem saroghy was illiterate. So he declared that it was a miracle and God give him the blessing.

Aiatollah Makarem Shirazi says: I wanted to know the cause of giving him the blessing. After studing, I understood that he was a farmer who followed religious laws like lawful, unlawful activities and pay a thithe of his wealth.

He went to Qom in 6 th of Moharam and died in 9 th of it




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 95/9/15 | 9:40 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

یکی از خصوصیات کربلایی محمدکاظم این بود که از ابتدای جوانی «نماز شب» و نمازهای مستحبّی اش را به طور مرتّب می خواند و هیچگاه این اعمال را ترک نمی کرد. به ویژه به «نماز جعفر طیّار» اهتمام داشت و از آنجا که به شدّت سردمزاج بود، در گرمای تابستان پالتو می پوشید و در زیر آفتاب مشغول نماز جعفر طیّار می شد. نماز جعفرطیّار چهار رکعت است که دو تشهّد و دو سلام دارد. در رکعت اوّل بعد از حمد، سوره «اذازلزلت الارض» خوانده می شود و در رکعت دوم بعد از حمد، سوره «والعادیات» را می خوانند. در رکعت سوم بعد از حمد سوره «اذا جاء نصرالله»؛ و در رکعت چهارم حمد، «قل هو الله احد» خوانده می شود. پس از فراغت از هر سوره، در هر رکوع و سجده 15 مرتبه «سبحان الله والحمدلله و لااله الاالله والله اکبر» گفته می شود؛ که در مجموع چهار رکعت، سیصد مرتبه «تسبیحات اربعه» تکرار می شود. پس از نماز نیز همه دعاهای طولانی آن را می خواند و همچنین نمازهای ائمّه علیهم السلام را می خواند.

من خود گاهی شبها بیدار می شدم و ایشان را مشغول «نماز شب» می دیدم. می گفتم: پدرجان! خسته شده اید، لااقل قدری استراحت کنید و بخوابید. ایشان می فرمود: اگر حالش را دارید شما هم بلند شوید و نماز شب بخوانید؛ و اگر حالش را ندارید، بخوابید و کاری به من نداشته باشید. من هر چه دارم از نماز شب است. افسوس از آنها که از نماز شب غافلند!

ایشان یک لحظه هم از خواندن قرآن غافل نبود. دائم مشغول خواندن قرآن بود، بارها می دیدم حتی خواب هم که بود لبهایش تکان می خورد و چیزی می خواند. از ایشان می پرسیدم: مگر در خواب هم قرآن می خوانید؟ می گفت: من خواب و بیداری ندارم؛ من باید در هر شب و روز یک بار قرآن را ختم کنم.

مرد بسیار ساده ای بود. خیلی ساده وضو می گرفت. معمولی نماز می خواند. بی آزار و بسیار مهربان. اگر مردم به او نیازمند می شدند، هر چه در توان داشت، صرف آنان می کرد.

به یاد دارم که یازده ساله بودم. هنوز به مکتب نرفته بودم. یک روز در حالی که قرآن را در دست گرفته بود، نزد من آمد و گفت: بیا قرآن یادت بدهم تا قرآن خوان شوی. گفتم: چگونه قرآن بخوانم در حالی که اصلاً الفبا را نمی شناسم؟! گفت: پس من چطور می خوانم؟ گفتم: قرآن خواندن شما معجزه است؛ معجزه که شامل حال همه نمی شود. من لیاقت آن را ندارم! گفت: من نمی دانم باید بخوانی. و سوره «انّا فتحنا لک فتحاً مبینا» را آورد، من در شگفت بودم که چگونه هر سوره را که می خواست می آورد؛ بی آنکه سواد داشته باشد و کلمات را بشناسد. البته من نمی دانستم چه سوره ای است؛ قرآن را به من داد و گفت: نگاه کن، من می خوانم، شما هم بخوان. و شروع کرد به خواندن؛ من نگاه می کردم؛ ولی چیزی سرم نمی شد. چند آیه که خواند، گفت: حالا بخوان. من هرچه سعی کردم به جز کلمه «انّا فتحنا لک فتحاً مبینا» را نخواندم؛ زیرا چیزی جز این به خاطرم نمانده بود. با صدای بلند فرمودند: شما تا درس نخوانی، چیزی یاد نمی گیری. باید درس بخوانی.

مدتّی گذشت و من به مکتب رفتم و با قرآن آشنا شدم و با کمک پدرم قرآن را به طور کامل یاد گرفتم و به خواندن قرآن مسلط شدم. مقداری از قرآن را نیز حفظ کردم و در موارد بسیاری هرکس قسمتی از قرآن را می خواند می توانستم بقیه آن را بخوانم؛ ولی حالا دچار نسیان و فراموشی شده ام.

بزرگتر که شدم؛ گاهی سربه سر پدر می گذاشتم و در صدد امتحان پدر بر می آمدم. پدرم در موقع خواندن قرآن چشمهایش را می بست و من از این فرصت استفاده کرده و یک آیه از وسط سوره بقره را می خواندم و قرآن را ورق می زدم و یک آیه از سوره انعام را می خواندم و باز یواشکی و به گونه ای که متوجّه نشود، قرآن را ورق زده و مثلاً یک آیه را از سوره یونس می خواندم؛ و سپس به پدر می گفتم: حال شما بقیه آن را بخوان. چشمهایش را باز می کرد و به شوخی می گفت: ای فضول می خواهی مرا امتحان کنی؟ همه فضلا و علما و قرآن خوانان نتوانستند از من غلط بگیرند و مرا به اشتباه اندازند، حال تو می خواهی مرا به اشتباه بیندازی؟ آن آیه اوّل را که خواندی، آیه چندم سوره بقره و ماقبل و مابعدش این آیات است. آیه دوم را که خواندی، آیه چندم سوره انعام و ماقبل و مابعدش چه و آیه سوم در سوره یونس و ماقبل ومابعدش فلان آیه و فلان کلمه.

بارها کسره یا ضمّه می خواندم و به قول خودش زبر را زیر یا پیش می خواندم. ایشان مرا عتاب می کرد که: مگر چشمت را باز نمی کنی که این گونه می خوانی؟ خوب دقّت کن ببین حرکتی که می خوانی، زیر است یا زبر یا پیش؟! هر حرکتی، معنی خاصّ خود را دارد.

همه جا نمی رفت. غذای همه کس را نمی خورد. از خوردن غذا و لقمه مشکوک و شبهه ناک سخت بر حذر بود. زیرا می ترسید با خوردن لقمه شبهه ناک، معجزه قرآنی اش از بین برود و آن را فراموش کند. بسیار به سختی منزل افراد متفرّقه می رفت. هرگاه غذای شبهه ناک می خورد، می فهمید و بلافاصله به گلوی خود انگشت می زد تا آن را بالا می آورد و وجودش را از غذای شبهه ناک پاک می کرد. می گفت:

همین که غذای شبهه ناک می خورم، حالم دگرگون می شود.

مرحوم جناب آقای علوی، مواردی از این حالات پدرم را برایم نقل کرده که یادآوری آن، خالی از لطف نیست. ایشان می گفت: موقعی کربلایی محمدکاظم با من مأنوس بود و معمولاً منزل ما می آمد. یکی از روزها که منزل ما آمده بود، برایم نقل کرد که: وقتی در تویسرکان مقیم بودیم، یکی از معتمدین تویسرکان من و آقای خالصی زاده را برای شام به منزل خود دعوت کرد. چند تن از رفقا هم بودند. منزل وی رفتیم و شام خوردیم. پس از چند لحظه، حالم به هم خورد و دل درد شدیدی گرفتم. به آقا گفتم: من دلم درد گرفته، به منزل می روم و منتظر هستم تا شما تشریف بیاورید. طولی نکشید که آقای خالصی زاده به منزل بازگشت. کماکان دلم به شدت درد می کرد. ایشان قدری نبات و آب جوش به من دادند؛ و تا اندازه ای دلم آرام گرفت. خوابم برد؛ در خواب دیدم در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه علیها السلام در قم هستم؛ و چند نفر از علما گرد هم نشسته اند و در رأس آنها مرحوم آیةالله حائری یزدی نشسته بودند. سفره ای پهن کرده، انواع غذاهای لذیذ و مرغوب بر روی سفره بود. من اشتهای زیادی به خوردن غذا داشتم؛ قدری برنج زعفران زده برای خود کشیدم. دیگران و آقا هنوز مشغول نشده بودند؛ من به اصرار گفتم: آقا! میل کنید تا دیگران هم مشغول شوند. آقا جواب ندادند و قدری از برنج را برداشت و در مشت خود فشار داد؛ دیدم خون از آن می چکد؛ و فرمودند: چه بخورم! آیا به چشم خودت ندیدیّ! مال چه کسی را بخورم! از خواب بیدار شدم؛ دانستم غذای دیشب شبهه ناک بوده است.

نمونه های زیادی از این ماجراها برایش رخ داده است. از جمله برادر عزیزم آقای قلعه زاری - که خداوند ایشان را تأیید فرماید، در حال حاضر در قسمت رسیدگی به شکایات آموزش و پرورش هستند؛ و پدرم اغلب اوقات در تهران در منزل ایشان به سر می برد؛ داستان جالبی در باره مهمانی رفتن کربلایی کاظم به منزل یکی از پرفسورهای بهایی دانشگاه تهران، که ایشان را به وسیله آقای قلعه زاری دعوت کرده بودند، رفتن و مریض شدن او را برایم نقل کردند؛ که نقل آن باعث طولانی شدن است، از آن صرف نظر می کنم.

به هر حال، ایشان از مال حلال بر حذر بود. اغلب می دیدم، در مسافرت ها یا جایی که به غذاهای آنها مشکوک بود، قدری نان خشک که داشت یا با غذای مختصری که همراه داشت، سدّ جوع می کرد. به قولش همیشه در پرهیز بود.

طلاّب علوم دینیّه قم در مدرسه فیضیّه از ایشان زیاد دعوت می کردند. به ندرت به منزل بعضی ها می رفت. تا اطمینان حاصل نمی کرد، از غذای کسی نمی خورد.

یکی دیگر از خصوصیات ایشان این بود که از همه کس چیزی قبول نمی کرد، مگر از مجتهدین؛ آن هم برای خرج سفرش. اگر چیزی هم علما به او می بخشیدند بین مستحقّین تقسیم می کرد؛ از قبیل عبا، انگشتر و چیزهای دیگر. من بارها به او می گفتم: پدر! چرا پول نمی گیری از آقایان تا ما در رفاه باشیم؛ خانه ای، باغی؟ می گفت: بروید کار کنید؛ چیز تهیه کنید. می گفتم: مثلاً چه کاری بکنیم؟ می گفت: کارگری، خارکنی، از این قبیل. می گفتم: چرا ما را به مدرسه دولتی نمی گذارید تا درس بخوانیم، مدرکی بگیریم و در جایی مشغول باشیم؟ ما بنیه کارگری را که نداریم! می گفت: درس مدرسه دولتی، درس مدرسه شیطانی است. آدم را بی دین می کند. رئیس مملکتش که شاه باشد، نوکر خارجی است، آدم بی دینی است، تو چطور می خواهی درس دولتی بخوانی! برو کارکن، خدا کمکت می کند. من شناسنامه نداشتم؛ می گفتم: شناسنامه چرا برای من نمی گیری؟ (نه من، سه برادر بودیم، هیچ کدام نداشتیم.) می گفت: شناسنامه اگر بگیرم،شما را می برند سربازی، سربازی برای این شاه حرام است. شناسنامه برای ما سه برادر نگرفته بود، و هیچ کدام هم به سربازی نرفتیم. من می گفتم: اگر انسان سربازی برود، خدمت به وطن می کند، چه عیبی دارد؟ می گفت: عیبی ندارد؛ اما اگر دولتش و شاهش مسلمان باشد، نه مثل رضاشاه خان، می خواهی داستانش را بگویم؟ گفتم: عیبی ندارد. ایشان گفتند:

من سرباز بودم در زمان احمدشاه که می آمدند، داوطلب سرباز می گرفتند تا بروند و برگردند؛ مثل حالا سرباز اجباری نبود. ما رفتیم سربازی در مرز ایران و عراق بودیم. انگلیسی ها هم نزدیک ما بودند که تسلّط کامل به عراق داشتند. اسطبلی بود که اسب و قاطر زیادی در آنجا نگه می داشتند و چند بشکه حلبی هم انگلیسی ها آورده بودند، حمّام صحرایی درست کرده بودند؛ و هیزم و پِهِن قاطرها و اسب ها را به آفتاب می ریختند تا خشک شود، زیر بشکه ها آتش می زدند، آنها را گرم کند. حمّام نبود، یک نفر سرباز کچلی بود که با پاهایش پِهِن های اسب ها و قاطرها را به هم می زد تا خشک شود، که زیر آن بشکه ها بسوزانند؛ به فارسی هم حرف می زد. از یکی پرسیدم: این کیست؟ گفتند: گماشته انگلیسی ها است و نامش رضا است. بعد از مدّتی قزاق شد. پس از کودتای 1299 ش. به تهران آمد؛ در رأس مملکت قرار گرفت. احمدشاه را بیرون کرد. من که برای کارگری پس از سربازی به تهران رفتم، عکس او را دیدم شناختم، دیدم همان رضا کچلی است که آنجا گماشته انگلیسی ها بود. او بعد از مدّتی بنای نانجیبی را گذاشت. علمای اسلام را یکی پس از دیگری خفه کرد، چادر زن ها را برداشت، اسلام را لگدمال کرد. خدا لعنتش کند. چطور می خواهی بروی سربازی برای چنین گرگ خونخوار!

من گفتم: پدر! این حرف ها را نزن، می ترسم از او زخم و ضرری به تو برسد. می گفت: کسی جرأت ندارد به من حرف بزند. من به جز خدا از کسی نمی ترسم، رضا چه سگی است!

یکی از خصوصیات دیگر پدرم این بود که با بی سوادی که عموم اهالی ساروق و قوم و خویشان خودش و من هم خودم شاهد بودم و چندین مرتبه او را امتحان کردم که چیزی نمی توانست بخواند یا بنویسد؛ ولی هر جای قرآن را می خواندند و از او می خواستند؛ جای آن کلمه و آیه را پیدا کند؛ فوری قرآن را می گرفت؛ یکی، دو برگ از قرآن را بر می گردانید و آیه مورد نظر را نشان می داد.

اگر دویست نفر سؤال پیچش می کردند؛ هر کدام از یک سوره یا یک آیه را می خواندند؛ همه را جواب می داد. ما بعد و ما قبلش را می خواند، می گفت در چه سوره و آیه چندم است. بعضی وقت ها قرآن را بر عکس می خواند؛ یعنی از جلو به عقب.

فضلا در مدرسه فیضیه کتابهای خود را جلو او می گذاشتند: و می گفتند این قرآن را بخوان. و او می گفت: این کتاب، قرآن نیست. و فقط چند آیه ای که در میان عبارات عربی بود، نشان می داد و می گفت: فقط اینها قرآن است. می پرسیدند: چطور شما می دانید این کلمه، عربی است؟! می گفت: «آیات قرآن نورانی است. آیات قرآنی ما بین این ها معلوم است؛ و کلمات عربی تاریکند.»

خصوصیت عجیب دیگر ایشان، این بود که دعاهای زاد المعاد از قبیل: دعای افتتاح، جوشن کبیر، دعای سحر ماه رمضان، سمات، کمیل و دعاهای روزهای ماه رمضان را از حفظ می خواند. من می گفتم: پدر! اینها را چطور یاد گرفته ای؟ می گفت: کسی که قرآن را به طور خارق العاده در آنِ واحد به من یاد بدهد، که همانا به دست پر قدرت خدای متعال است، قادر است این دعاها را هم به من یاد دهد و برایش کاری ندارد.

چنانکه گفتم، خیلی ساده و بی آلایش بود، چندان به لباس خود و به خودش نمی رسید. می گفت: لباس، پاکیزه باشد ولو وصله دار هم باشد.

در راه رفتن خیلی سریع بود؛ با وجودی که پیرمردی 70 - 80 ساله بود؛ ولی ما که جوان بودیم، هرچه تلاش می کردیم به او نمی رسیدیم.

به مال دنیا ابداً علاقه ای نداشت. ذکر و فکر و هدفش فقط قرآن بود و نماز. البته به کارگری اش هم می رسید. این اواخر دیگر توانایی کارگری نداشت.

از موقعی که دیکتاتور، دوست عزیز و برادر گرامی اش جناب سید مجتبی نوّاب صفوی را به شهادت رسانید؛ و همچنین دوستان دیگرش خلیل طهماسبی و واحدی ها را؛ دست از زندگی شسته بود؛ چون علاقه زیادی به نوّاب صفوی(ره) داشت. مسافرت های گوناگونی که ایشان پدرم را برده بود، برای معرّفی به مردم داخل و خارج کشور. مدّتی هم در منزل ایشان در سرآسیاب دولاب تهران بود. زندگی ساده ایشان و خلوص نیّت ایشان را پسندیده بود و عاشق او بود.

یک مفاتیح الجنان را شهید طهماسبی که با خطّ خودش در پشت آن یادداشت کرده بود، به وسیله پدرم برای حقیر فرستاد که هنوز هم هست. پدرم هر موقع آن خط را می دید، ناراحت می شد و از خداوند تقاص خون آن مظلومان را درخواست می کرد. به من می گفت: خداوند تقاص خون این مظلومان را خواهد گرفت و قاتل ایشان را که همان پسر رضاخان قلدر است، به خاک مذلّت خواهد رسانید.

همان طور که گفتم، پس از دریافت این کرامّت از خداوند و حافظ شدن، خواندن قرآن خود را از مردم ساروق پنهان می کرد و آقای صابری هم که اوّلین بار در جریان آن قرار گرفته بود، مرحوم شده بود و مردم هم او را فراموش کرده بودند؛ تا زمانی که ایشان در تویسرکان به آقای خالصی زاده برخورد کردند؛ و ایشان نامه ای به سیّد هبةالدّین شهرستانی نوشتند که از آن اطلاعی ندارم، عملی شد یا خیر؟ آنچه که من اطلاع دارم و خود ایشان هم می گفتند، این بود که شهرت ایشان از زمانی شروع شد که در ملایر با آقای سیّد اسماعیل علوی و آقای ابوالقاسم مجتهدی دیدار کرد و آنها سرگذشت وی را در روزنامه آن وقت ملایر درج نمودند و او را معرّفی کردند. از جمله در کرمانشاه در حضور آقای شیخ عباسعلی اسلامی، سرپرست تعلیمات اسلامی رفت، ایشان هم کربلایی کاظم را با نامه به حضور آیةالله بروجردی در قم و آیةالله حجت کوه کمره ای و آیةالله صدرقدس سرهم و دیگر علمای قم و شهرستان ها از قبیل: شیراز و مشهد بخصوص آیةالله میلانی قدس سره برد.

لازم به ذکر است که از دِهِ «سیّد شهاب» به وطن خودمان، که همان ساروق فراهان است، برگشتیم. بعدِ شهرت پدرم، او را در مهر ماه 1332 ش. به تهران بردند و با کوشش رفقایش یک جلسه مطبوعاتی تشکیل دادند. جراید پرتیراژ در مرکز از قبیل: اطلاعات، کیهان، آسیای جوان و چند روزنامه و مجلاّت دیگر شرح حال او را درج کردند و عکس ایشان را در اختیار مردم می گذاشتند.

یادم هست که روزنامه ندای حقّ از خصوصیات ایشان چهارده شماره در تهران به چاپ رسانید؛ که اوّل مورد اعتراض عده زیادی از مردم واقع گردید و پس از دعوت مدیر روزنامه ندای حق، مردم برای دیدن ایشان در جلسه حاضر می شدند و ایشان را از نزدیک دیده و امتحان می کردند و مؤمن و معتقد می شدند.

جناب آقای عباس قلعه زاری هم که قبلاً عرض شد، شرح حال ایشان را به نام «نمونه ای از اشراقات روحانی» در سالنامه نور دانش سال 1335 ش. به چاپ رسانید. همچنین آقای صدرالدین محلاّتی در مجله خواندنی ها (سال 16، شماره 117) مقاله ای به نام «معجزه ای که به تازگی به وقوع پیوسته است» را منتشر کرد؛ ولی به علّت در دست نبودن وسائل در آن وقت برای بردن این حافظ به شهرستان هایی که او را ندیده اند، تصمیم گرفتند نظریات علمای وقت و مراجع مشهور که با کربلایی کاظم معاشرت داشته اند و او را خوب شناخته و امتحان کرده اند را کتباً استفسار کنند؛ به همین مناسبت نامه ای به محضر آن آیات عظام فرستادند تا جواب نامه آن بزرگواران به اطلاع مردمی که حافظ قرآن را ندیده اند برسانند.

دستخطّ مبارک آیةالله العظمی میلانی در سالنامه نور دانش این چنین است:

بسم الله تعالی، باسمه جلّت اسمائه،

با ایشان مجالس عدیده در نجف اشرف، در کربلا ملاقاتمان شد، جمعی از اهل علم حضور داشتند و همچنین سایر طبقات هم بودند به انحاء کثیره و به طرق مختلفه از ایشان اختبار شد، حقیقتاً مهارتشان در اطلاع به کلمات و آیات قرآن مجید، امری است بر خلاف عادت. موهبتی است الهیّه و هر شخصی که با ایشان قدری معاشرت نماید، به اوضاع و احوال ایشان در مراحل عادیّه مطّلع شود و قوّه حافظه ایشان را در سایر امور امتحان نماید، کاملاً ملتفت می شود و بالوجدان می یابد که این گونه تسلّط در معرفت جمیع خصوصیات قرآن مجید، «کرامات فوق العاده» [است ]. بلکه توان گفت: فرضاً قوّه حافظه، هر اندازه قوّت داشته باشد، نتواند عهده دار شود، این گونه امتحانات و اختبارات را که به انحاء دقیقه بسیار به عمل آمده و هو سبحانه و تعالی یهب ما یشاء و لمن یشاء و له الحمد.

الأحقر محمد الهادی الحسینی المیلانی .

سیّد عبدالله شیرازی، سیّد عبدالهادی شیرازی، سیّد مهدی شیرازی، سیّد احمد زنجانی، سید شهاب الدّین مرعشی نجفی و همچنین دستخطّهای دیگری در تأیید موهبتی بودن حفظ قرآن کربلایی محمدکاظم کریمی ساروقی از حضرات عظامی چون: حجج اسلام آقایان: صدرالعلما (برادرزاده حاج آقا یحیی، امام جماعت مسجد سیّد عزیزالله تهران) و سیّد محمد جزایری و آقای ترابی و صدرالدّین محلاتی موجود است و نیز نامه هایی از نجف، مشهد و دامغان رسید که حاوی مضامین فوق بود. در این باره به همین مقدار اکتفا می کنم.

ایشان در حکم یک «کشف الآیات» و یک فهرست زنده آیات به مطالب و لغات و کلمات قرآن بود که می توانست حتّی یک کلمه را که در پنجاه مورد استعمال شده بود، به ترتیب بخواند و می دانست در قرآن چند تا علیم حکیم، سمیع علیم، غفور رحیم، یاایهاالذین آمنوا و یا ایهاالناس یا آیه ای که شامل تمام حروف الفبا است، وجود دارد. به من می گفت: در دو جای قرآن آیه ای هست که شامل تمام حروف الفبا می باشد؛ یکی در سوره فتح که آیه: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ ... »(3) و یکی در سوره آل عمران، آیه 148: «ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ...»(4) همچنین می گفت: سوره حمد که یک سوره رحمانی است، هفت حرف از حروف الفبا را ندارد که آن حرفها برده اند و در آیات ظلمانی گذاشته اند؛ که طبقات و صفات اهل جهنّم است، حرفهای س، خ، ج، ز، ش، ف، ض. که آیه آنها را هم به من فرمودند و من یاد داشت کرده ام.

برخی علما، وجوه و طبقات مختلف امتحانات زیادی از وی به عمل آوردند؛ در نقاط مختلف علی الخصوص در تویسرکان، کرمانشاه، همدان، قم، مشهد، کاشان، تهران، کویت، نجف، کربلا و کاظمین، فکر می کنم سال های 1327 و 1328 ش. بود که مرحوم آیةالله سید محسن حکیم قدس سره برای استراحت و معالجه چشم خود به تهران تشریف آوردند. وقتی شرح حال کربلایی را به سمع ایشان رساندند، ایشان می فرمایند: «اگر کربلایی را ببینم، خیلی خوب است.» او را پیدا کرده، به حضور ایشان می برند. پس از امتحان کربلایی را نزد خود نگه می دارند تا معالجه به پایان می رسد، کربلایی را با خود به نجف اشرف می برند. در نجف، کربلا و کاظمین علمای وقت از او امتحان به عمل می آورند. در آنجا قضیه ای رخ می دهد که در موقع درس کتاب مغنی اللبیب کلمه ای از قرآن در آنجا مطرح می شود که آن کلمه در مغنی اشتباه بوده است. کربلایی می گوید: این کلمه در اینجا اشتباه است. و ثابت هم می کند که اشتباه است. این مطلب به گوش اهل تسنّن آنجا و کویت می رسد، ایشان را می خواهند، هواپیما از کویت می فرستند. آیةالله حکیم و چند تن از علمای وقت نجف، از جمله آیةالله سید عبدالهادی شیرازی و جمعی دیگر به اتفاق حافظ قرآن به کویت می روند و به جلسه ای که علمای اهل تسنّن آنجا تشکیل می دهند، وارد می شوند. پس از امتحان ایشان و آیه مورد نظر ثابت می کند که اشتباه است که بعداً تصحیح می شود. کلمه مورد بحث در آیه را برای من فرمودند؛ ولی چون خیلی سال از آن گذشته است، آن را فراموش کرده ام. دو نفر حافظ هم آنجا بوده اند که آنها می گویند: ما این حافظ قرآن ایرانی را محکوم می کنیم. کربلایی با آنها مواجهه می شود و آنها را مجاب می کند. پدرم می گفت: یکی از آن حافظان، پاکستانی بود و من ابتدای یک آیه از سوره انبیا را خواندم که نظیرش در سوره یس هست؛ ولی ما بعد و ماقبلش با هم متفاوت است. گفتم: چه سوره ای است؟ حافظ پاکستانی گفت: در سوره یس است. گفتم: نشد، در سوره یاسین ماقبلش و کلمه بعدش چه است؟ او چند آیه را خواند. من جواب دادم. حافظ پاکستانی شرمنده شد. خودش اقرار کرد که: «من حریف شما نمی شوم. حفظ شما معجزه است. ما خود به زحمت حفظ کرده ایم.» حافظ دیگر را هم به حول و قوّه الهی شکست دادم. بزرگ آنها و علمای آنها که آشیخ علی نام داشت، به من گفت: بمانید اینجا مخارج سالانه شما را می دهم. زن و بچه ات را هم بیاور. من قبول نکردم. دلایلی داشت که قبول نکردم. من برای مال دنیا نمی توانستم قرآن را بفروشم. دوباره به نجف برگشتم و پس از چهار ماه به ایران مراجعت کردم.

کربلایی کاظم در محرّم سال 1378 ق. در 78 سالگی به قم آمدند به زیارت حضرت معصومه علیها السلام و به دیدن آیةالله بروجردی قدس سره و دوست گرامی اش جناب آقای علوی که آن سال ها در قم مشرّف بودند؛ در حالی که از نجف اشرف کفن خود را گرفته بود و همیشه در کمرش با مختصر پولی به همراه داشت، که هر وقت، هر کجا در ایران دار بقاء را لبیّک گفتند، آنها را به همراه داشته باشند. پول و وصیت نامه خود را در جوف همان کفن گذاشته بود و وصیت کرده بود که هرکجا مرگش فرا رسید، او را به قم ببرند و به خاک بسپارند. همان طور که عرض کردم، شب در منزل آقای علوی برای خواندن نماز شب بلند می شود که وضو بگیرد، از پله [های ] اتاق که یکی دو متر بیشتر ارتفاع نداشت، می افتد. مختصر خون ریزی می کند، او را به بیمارستان سراجه قم منتقل می کنند و چند روزی در آنجا مانده و سپس مرحوم می شود و او را در قبرستان نو قم، مقابل درب ورودی در جانب غربی دفن می کنند.

داستانش به فراموشی سپرده شده است. هر چند لازم بود او را در قبرستان شیخان یا جمکران یا در صحن مطهّر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کردند و داستان او را در لوحی می نوشتند و برخی علما معجزه او را گواهی می کردند و آن را در منظر و دید زائران و مسافران قرار می دادند تا تذکّر و تذکاری باشد و مردم پیوسته در طول روزگار به این «معجزه الهی» آشنایی پیدا کنند. در حقیقت کربلایی کاظم یک «معجزه الهی» برای اثبات «حقّانیت قرآن» است؛ و نشان می دهد این کتاب آسمانی یک پیام غیبی و یک سرّ الهی و یک مجموعه به هم پیوسته است؛ که این چنین تجلّی کرده و یک نفر بی سواد ناگهان حافظ همه قرآن شده است.

همچنین داستان کربلایی کاظم «معجزه شیعه» است؛ و این خیلی مهم است که این چنین اعجازی در میان شیعیان واقع شده است.

و همچنین نشان می دهد که خدای متعال به مردم ایران عنایت دارد که آیات خود را در میان آنان ظاهر ساخته است؛ ولی بسیاری از این آیات در اثر بی توجّهی مردم، به مرور زمان دستخوش فراموشی شده است. با گذشت روزگاران دراز، صفای خود را از دست داده و رنگ خرافه و افسانه به خود گرفته است.

امیدواریم ما و مؤمنان متعهّد و هوشیار این «معجزه» را برای نسلهای آینده نگهداری کنیم.

این بود شرح حال و داستان «کربلایی محمدکاظم، حافظ قرآن». امیدوارم اگر اشتباهی در کلمات و گفتار من رخ داده، برادران و خواهران مؤمن مرا ببخشند.

والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته.

پی نوشت ها:

1. یوسف / 101. ترجمه: «به نام پدید آورنده آسمان ها و زمین، تویی دوست من در دنیا و آخرت، +دریاب مرا مسلمان و پیوسته دار مرا با شایستگان.»

2. اعراف / 54 - 59.

3. فتح / 29. «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ و أَشِدَّآءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیْنَهُمْ تَرَلهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللهِ وَرِضْوَ نًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَ لِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَیةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطَْهُ و فََازَرَهُ و فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ ی یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِیمَاً».

4. آل عمران / 154. «ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیْکُم مِّن م بَعْدِ الْغَمِ ّ أَمَنَةً نُّعَاسًا یَغْشَی طَآلِفَةً مِّنکُمْ وَطَآلِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللهِ غَیْرَ الْحَقِ ّ ظَنَّ الْجَهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِن شَیْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ و لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنفُسِهِم مَّا لَا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ مَّا قُتِلْنَا هَهُنَا قُل لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللهُ عَلِیمُ م بِذَاتِ الصُّدُورِ».




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 95/9/15 | 9:32 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
فرهنگ کوثر - پاییز 1384، شماره 63 - گفتگو با حاج اسماعیل کریمی،فرزند کربلایی کاظم ساروقی حافظ قرآن

146

این مصاحبه در تاریخ 27/9/75 توسّط جناب حجّةالاسلام والمسلمین سعید بهمنی (از مسؤولان مرکز فرهنگ و معارف قرآن) انجام شده است.

حاج اسماعیل: «بسم الله الرّحمن الرّحیم، فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلیِّی فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحینَ».(1)

از اینجانب حاج اسماعیل کریمی فرزند ارشد مرحوم کربلایی کاظم کریمی ، خواسته شده تا در باره خصوصیات مرحوم ابوی سخن بگویم تا در دسترس دیگر هموطنان عزیز قرار گیرد.

داستان مرحوم ابوی شامل چند بخش است: اوّل - در باره معجزه ای که در این قرن واقع شده و به سادگی به دست فراموشی سپرده شده است. البته اکنون پس از برقراری دولت جمهوری اسلامی تا اندازه ای از فراموشی خارج گردیده است. کتابهای متعدّدی در باره معجزه ایشان به چاپ رسیده و آرامگاه مجلّلی در قبرستان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری قدس سره برای ایشان ساخته شده است.

من چگونگی این معجزه شگفت انگیز را برای شما شرح خواهم داد تا آشکارا آیات خدای متعال را ببینید، و در باره آن بیندیشیده، و پندها بگیرید. خدای متعال برای آگاهی بندگان در هر زمان آیات و نشانه هایی را آشکار می سازد؛ تا شاید مردم در آن تأمّل کنند و به هوش آیند.

مرحوم ابوی، روستازاده و کشاورز بود. یک روز که پای منبر واعظِ روستای خود «ساروق» نشسته بود و به سخنان او دل سپرده بود؛ از زبان واعظ می شنود که:

«هر کس زکات مال خود را ندهد، نمازش درست نیست؛ و مالش غصبی است. اگر ملکی و خانه ای از درآمد مالش بخرد، غصبی خواهد بود و در قیامت، خدا او را مؤاخذه خواهد کرد». کربلایی کاظم پس شنیدن این مطلب در چند سخنرانی، به گونه ای جدّی به مسئله پاکسازی اموال از طریق زکات اهتمام می کند. با اندکی توجّه درمی یابد صاحب مِلکی که او برایش کشاورزی می کند، زکات مال خود را نمی دهد و طبعاً زمینهای او غصبی است. با درک این مطلب، کشاورزی را رها می کند و برای امرار معاش از ساروق خارج شده و در مابین اراک و قم، که جاده ماشینی ساخته می شد، به کارگری می پردازد. پس از نزدیک به یک سال که برای سرکشی به ارحام و بستگان خود به روستا، می آید متوجّه می شود که صاحب ملکی که برایش کار می کرد، توبه کرده و اکنون زکات مال خود را می دهد. از طرفی از بستگان کربلایی کاظم تقاضا کرده تا کربلایی را به سر ملک و کشاورزی او در آن برگردانند. ایشان پس از اطمینان کامل از توبه صاحب ملک، به شغل رعیتی بازمی گردد؛ و صاحب ملک قطعه زمین کوچکی را نیز به کربلایی کاظم می دهد تا افزون بر کار برای ارباب، بر روی زمین خودش نیز کار کند.

مرحوم ابوی در موقعی که خرمن را می کوبید و گندم را از کاه جدا می کرد، سهم مالک را می پرداخت و همان جا زکات سهم خود را جدا می کرد و به مستحقّی که به طور کامل از وضع زندگی و معاش او مطلّع بود، می داد. افزون بر این، پس از جدا کردن خرج سالانه خود و بذری که برای کاشت سال بعد کنار می گذاشت، مابقی را بین فقرا تقسیم می کرد.

چند سالی به همین منوال می گذرد، سالی در موقع خرمن و هنگامی که هنوز گندم را از کاه جدا نکرده بود، همان شخصی که هر ساله زکات مال خود را به او می داد، به سراغش می آید و می گوید: بچه هایم نان ندارند. ایشان می گوید: می بینی که باد نمی آید؛ ولی سعی می کنم مقداری گندم برایت تهیه کنم. شخص مستمند می رود. پس از رفتن او، کربلایی به وسیله غربال مقداری گندم از کاه جدا کرده، وزن می کند و به منزل او می برد؛ و از آنجا به باغ خود که پایین ده بود، می رود تا اندکی علوفه برای گوسفندانش تهیه کند. پس از این، عازم منزل می شود. سر راه، نزدیک «امامزادگان هفتاد و دو تن»، دو نفر سیّد خوش سیما را می بیند که جلو درِ آستانه امامزاده ایستاده و او را به نام صدا می زنند؛ و از او می خواهند علوفه را روی سکّوی جلوی در گذاشته و به اتفاق آنها به داخل برود.

یاد آوری این نکته لازم است که امامزاده ها در سه قسمت یک باغ مدفونند؛ به این ترتیب که شانزده تن از آنان که در قسمت غربی مدفون اند، مَرد هستند و چهل تن که در قسمت میانی دفن شده اند، چهل زن و دختر هستند و در قسمت شرقی باغ نیز پانزده مرد و یک زن مدفون هستند. بزرگِ امامزادگان قسمت غربی، امامزاده جعفر است و بزرگ امامزادگان شرقی، علی الصّالح عبدالله اصغر بن امام زین العابدین علیه السلام است که در آنجا یک نفر خانم - به نام نصرت خاتون - نیز دفن است.

آن دو سیّد بزرگوار داخل امامزاده اوّلی شده، فاتحه می خوانند و به سمت چهل دختران می روند و داخل می شوند؛ و به مرحوم پدرم می گویند: شما هم بیایید. مرحوم پدرم می گوید: متولّیان امامزادگان می گویند: فقط زنها می توانند داخل این قسمت شوند و ممنوع است آقایان به این قسمت وارد شوند! آن دو بزرگوار می گویند: ما مَحرَم هستیم؛ بیایید داخل؛ اشکال ندارد.

ایشان هم داخل می شود و پس از قرائت فاتحه برای آنان به سمت امامزادگان قسمت شرقی عازم می شوند که مدفن امامزاده عبیدالله بن علی الصّالح و سایر امامزاده ها را زیارت کنند.

پس از زیارت و خواندن فاتحه، نماز و دعا، یکی از آن آقایان که کربلایی هیچ یک را قبلاً ندیده و نمی شناخت؛ به بالای حرم، دورتادور سقف اشاره می کند و به پدرم می گوید: این کتیبه ها را ببین و بخوان. پدرم به محلّ مورد اشاره نگاه می کند و در آنجا خطهایی نورانی می بیند؛ که گویی با آب طلا نوشته شده است؛ خطهایی که آنها را هیچ گاه در گذشته که بارها و بارها به امامزاده آمده بود، ندیده بود. به آنها می گوید: من درس نخوانده ام و هیچ سواد ندارم و نمی توانم بخوانم؛ تشخیص می دهم که خطهایی نورانی در آنجا نوشته شده است که تا کنون ندیده ام؛ ولی قادر به خواندن آنها نیستم.

یکی از آقایان سادات می فرماید: محمدکاظم! بخوان؛ می توانی بخوانی. باز عرض می کند: نمی توانم بخوانم؛ سواد ندارم. باز هم همان آقا می فرماید:

بخوان می توانی؛ بگو:

«اِنَّ رَبَّکُمْ اللهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ * ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْیَةً اِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ * وَلَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ اِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا اِنَّ رَحْمَةَ اللهِ قَرِیبٌ مِنْ الْمُحْسِنِینَ * وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّی اِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ کَذَلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَی لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ * وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِاِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لَا یَخْرُجُ اِلَّا نَکِدًا کَذَلِکَ نُصَرِّفُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ * لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا اِلَی قَوْمِهِ فَقَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَکُمْ مِنْ اِلَهٍ غَیْرُهُ اِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»(2)

در حین خواندن آیه به وسیله یکی از آقایان و تکرار آن به وسیله کربلایی کاظم؛ بر سینه کربلایی دست می کشند. کربلایی به گونه ای غرق در خواندن کلام الله با لهجه خوش آن بزرگوار می شود که حضور آنان را از یاد می برد؛ وقتی به خود می آید، می بیند آن دو بزرگوار از نظر غایب شده اند! و فرصتی برای گفت وگو و پرسش از آنان برای او نمانده است! با یک دنیا افسوس که چرا آن گونه که باید از آنان تجلیل نکرده است! و ای کاش می توانست بیش از این با آن دو بزرگوار مصاحبت می کرد! با خطور این اندیشه ها و مهابت آنچه برایش پیش آمده، بیهوش می شود.

شب فرا رسیده، و پاسی از شب گذشته بود، تعدادی شمع که در امامزاده روشن کرده بودند، تمام شده و رو به خاموشی گذاشته بود. مرحوم والد نقل می کرد که:

این بیهوشی تا صبح روز بعد ادامه داشت. با نسیم صبحگاهی به خود آمده، از جا برخاستم و به زحمت درِ امامزاده را در تاریکی پیدا کردم. نماز صبح را در امامزاده خواندم. به این امید که آن بزرگواران را دوباره ببینم، چند بار به محلّ واقعه آمدم؛ ولی از آنان خبری نبود. از کتیبه ها و آیاتی که بر روی قسمت فوقانی دیوار نوشته شده بود نیز اثری باقی نمانده بود. از امامزاده بیرون آمدم و علوفه را از همانجا که گذاشته بودم، برداشتم و به طرف خانه حرکت کردم. در راه، با خود زمزمه می کردم! گویا چیزهایی می دانستم؛ مطالبی را می خواندم؛ سینه ام مملو از کلماتی بود که معانی آن را نمی دانستم؛ ولی هر گاه آنها را می خواندم، قلبم آرامش پیدا می کرد، احساس سرحالی و سبکی می کردم.

بین راه که مردم با من برخورد می کردند، سلام و علیکی می گفتند و می پرسیدند: از دیروز تاکنون کجا بودی؟ سراغت را می گرفتند و می گفتند: فرزند کربلایی عبدالواحد گم شده است. به منزل آمدم؛ خانواده و پدر و مادرم دورم جمع شدند و پرسیدند: از دیشب تاکنون کجا بودی؟ همه جا سراغت را گرفتیم؛ ولی تو را پیدا نکردیم. منزل همه دوستان، بستگان و آشنایان را جویا شدیم؛ ولی اثری از تو نیافتیم. حتّی سر خرمن و باغ هم رفتیم؛ هیج جا از تو نشانی نبود. گفتم: من شب را در امامزاده به صبح رساندم؛ و آنها گفتند: مگر دیوانه شده ای! تا صبح، در امامزاده چه می کردی؟

در آن زمان، مرحوم حاج آقا صابری عراقی که واعظی متّقی، متدیّن، ملاّ و مشهور بود، همه ساله به ساروق می آمد و مدّتی در آنجا می ماند و مردم را موعظه و ارشاد می کرد. وقتی این واقعه رخ داد، آقای صابری عراقی در ساروق بود. مرحوم ابوی نقل می کرد که پس از این که از امامزاده برگشته بود، نزد آقای صابری می رود. معمولاً مردم از روستاهای اطراف نزد او می آمدند و مسائل شرعی خود را از او می پرسیدند و او به مسائل یک یک آنان رسیدگی می کرد. پس از این که مردم مسائل خود را مطرح می کنند و آقای صابری به آنها رسیدگی می کند، کربلایی کاظم جلو می رود و پس از احوالپرسی به واعظ می گوید:

مثل اینکه من قرآن را به طور تمام و کمال حافظ شده ام!

آقای صابری مرتبه اوّل متوجّه مطالب کربلایی کاظم نمی شود. کربلایی دوباره تکرار می کند. آقا می گوید:

شاید خواب دیده ای یا قبلاً سواد داشته ای و بخشی از قرآن را حفظ کرده ای!

ایشان می گوید: من هیچ گاه درس نخوانده ام. و برای این که از مردم تأیید بگیرد، رو به آنان کرده و می گوید: ای اهالی ساروق! شما می دانید که من تاکنون هیچ گاه به مکتب نرفته ام و پدرم کربلایی عبدالواحد مرد بی بضاعتی است و نمی توانسته مرا به مکتب بفرستد و یا معلّم سر خانه برایم بگیرد تا مرا با سواد کند. اگر کسی می داند که من درس خوانده ام به آقا عرض کند.

همه اهالی بالاتّفاق می گویند: آقا محمدکاظم درس نرفته و مکتب ندیده است، ما شاهدیم که ایشان هیچ گاه تاکنون سواد نداشته است.

اهالی دهات دیگر هم می گویند: ما نیز تاکنون نشنیده ایم که محمدکاظم کریمی سواد داشته باشد. ما از گذشته، او را فردی بی سواد می دانستیم.

پدرم می گوید: پس از این، به ملاّ گفتم: قسمتی از اینها را دیروز عصر در بیداری در امامزاده به من یاد داده اند؛ و من آن را فراگرفته ام؛ بلکه الآن می بینم، بسیار بیشتر از آنچه به من گفته اند، در سینه و حافظه دارم. وقتی همه ماجرا را گفتم، آقا بلند شد و به اتّفاق ایشان و اهالی به امامزاده آمدیم. پس از زیارت، به این سو و آن سو نگاه کردند و اثری از آن آیات نیافتند. در این هنگام که متوجّه رخداد فوق العاده و کرامّت و تفضّل الهی شده بودند، به سوی من هجوم آوردند و به قصد تبرّک، لباس مرا پاره پاره کردند؛ سپس مرا به عزّت و احترام تمام به دِهْ آوردند.

آقای صابری می پرسید: «معجزه بود، امام زمان بود، چه شد و آنها که این کرامّت را به تو عطا کردند، نشناختی؟ به هر حال تا مدّتی صحبت من سر زبانها بود؛ تا اندک اندک از خاطر مردم رفت و من هم از ترس اینکه با گفتن ماجرا به مردم یا با خواندن آشکار قرآن از ثواب عملم کم شود یا گفته شود که برای شهرت چنین می کند، سعی می کردم آن را پنهان کنم. کار رعیتی خود را کماکان ادامه دادم و همه ساله زکات مال خود را می پرداختم و از همان وقت، نافله و نماز شب را به طور مرتّب و بهتر از قبل می خواندم.

پدرم گفت: پس از این، کم کم مردم مرا فراموش کردند و کسی سراغ مرا نمی گرفت. پیوسته در خفا به خواندن قرآن مشغول بودم و البته خودم نیز آن طور که باید قدر خود را ندانسته و به درستی درک نکردم که خدای متعال چه موهبت بزرگی به من عطا کرده است!

من که فرزند ارشد کربلایی محمدکاظم هستم، نزدیک به 23 سال پس از این واقعه زمانی که پدرم در سنین بالای پنجاه سالگی بود، و من کودکی هفت یا هشت ساله بودم، ماجرا را از پدرم شنیدم. ما در ساروق منزلی داشتیم که از سه اتاق تودرتو تشکیل می شد. پدرم در اتاق آخری که صندوق خانه هم بود، مقداری کاه و یونجه خشک برای گوسفندها ذخیره کرده بود. موقعی که پدرم برای تهیه خوراک گوسفندان و گاوهای خود به آن اتاق می رفت تا با مخلوط کردن یونجه ها با کاه خوراک دام را فراهم کند، من شاهد زمزمه و آوازهایی از وی بودم؛ نزدیک می رفتم تا ببینم پدرم چه چیزی را زمزمه می کند؛ و او زمزمه را قطع می کرد. گاهی که متوجّه نبود، به طور پنهان گوش می دادم؛ ولی از آنچه می خواند سر در نمی آوردم. گاهی نیز از او می پرسیدم: پدر! چه می خوانی و چرا فقط هر وقت به صندوق خانه می روی، می خوانی؟ می گفت:

تو چه می دانی چه می خوانم! بزرگ که شدی می فهمی که من چه می خواندم، برو سراغ کارت و به من کاری نداشته باش.

پدرم از بس که ساده بود، گمان می کرد اگر به من که فرزندش هستم، بگوید که قرآن می خواند، ثواب قرآنش کم خواهد شد یا ممکن است من آن را به مردم بگویم.

پس از مدّتی به دلیل عائله مند شدن، خشکسالی و نبود بضاعت، گوسفندها، گاوها و ملک اندک را از دست می دهد و روزگار را با کارگری می گذراند.

به یاد دارم زمانی که مرحوم پدرم تصمیم گرفت به کربلا برود، به مرحوم مادرم سفارش ما را کرد و گفت: می خواهم به مسافرت بروم و به کربلا مشرّف شوم.

پیش از سفر، مخارج یک سال را با محصولات مختصری که از باغ عایدش شده بود، برای ما گذاشت و در سال 1317 ش. عازم مسافرت و هجرت از وطن به سوی کربلا شد. آن موقع ساروق خود بر سر راه کربلا و کاروان رو بود؛ مردم با کجاوه، اسب و قاطر به سوی عتبات عالیات روانه می شدند؛ در حالی که پدرم همان راه را پیاده در پیش گرفت و رفت.

در راه به «جوکار» و به «حسین آباد» ملایر و سپس عصر آن روز به «دهِ سیّد شهاب» وارد می شوند. در آنجا سراغ منزلی را می گیرد که شب را استراحت کند. مردم او را به منزل فردی به نام «مشهدی رحمان بیات» راهنمایی می کنند؛ و پدرم به منزل او وارد می شود و میزبان از او به گرمی استقبال می کند. پس از صرف شام، از او جریان مسافرت و شغلش را جویا می شود. مرحوم پدرم قصد سفرش را بازگو می کند و مشهدی رحمان می گوید: من سخت به کارگر و دروگر نیازمندم. و از او تقاضا می کند که یکی دو روز به او کمک کند و اگر خواست همان جا بماند تا پس از پایان درو، راهی کربلا شود. فردای آن روز پدرم به همراه فرزندان مشهدی به سوی زمینهای وی روانه می شود و کار درو را آغاز می کنند. فرزندان مشهدی می بینند دروگر خوبی است؛ به او می گویند: همین جا نزد ما بمان و هر چه بخواهی به تو می دهیم. پدرم به آنها می گوید: ان شاءالله اگر سال آینده توفیق شد، نزد شما خواهم آمد.

شب که به منزل بر می گردند، می بینند صاحب خانه به دل درد شدیدی مبتلا شده است. بستگان و فرزندان تصمیم می گیرند برای مداوای پدر خود، فردا او را به تویسرکان ببرند. بر سر اینکه چه کسی او را ببرد، بحث می کنند و درنهایت قرعه به نام پدر من که مهمان بوده می افتد و قرار بر این می شود که روز بعد پدرم به همراه مشهدی به تویسرکان بروند و پس از معاینه و مداوای طبیب به ده «سیّد شهاب» برگردند.

صبح روز بعد پدرم خیلی زود از خواب بلند می شود و برای رفتن آماده می شود و به سوی مقصد حرکت می کنند. فاصله بین دِه «سیّد شهاب» تا تویسرکان، دو فرسخ بیشتر نیست. هوا خوب و مساعد بوده است.

در همان زمان جناب آقای آشیخ محمد سبزواری، عالم، واعظ و مدرّس شهر تویسرکان به اتّفاق آقای خالصی زاده که از طرف دولت عراق که دست نشانده انگلیس بوده و در تویسرکان در تبعید به سر می برده است، برای خواندن فاتحه اهل قبور از شهر بیرون رفته بودند؛ و پس از خواندن فاتحه در حال قدم زدن به سوی شهر در حرکت بودند که با کربلایی محمدکاظم و مشهدی رحمان همراه می شوند. مرحوم پدرم با مشهدی پشت سر آنها بودند.

پدرم می شنود که آنها در حال مباحثه هستند و یکی از آنان آیه ای از قرآن را می خواند و ترجمه می کند. - نظیر آیه مورد نظر که آقای خالصی زاده آن را می خوانده، در قرآن متعدّد است؛ با این تفاوت که قبل و بعد آنها با هم فرق دارد - مرحوم پدرم می بیند آیه ای که خوانده شده با توجّه به آیات ماقبل و مابعد خود، اشتباه خوانده شد؛ از پشت سرِ آنان صدا می زند: نشد، غلط خواندی. حاج آقای خالصی زاده نگاهی به پشت سر می کند و جز یک مرد دهاتی، همراه با یک نفر دیگر که سوار بر الاغ است کسی را نمی بیند. از این رو می گوید: مرد دهاتی! تو چه می دانی که من غلط خواندم یا درست؟! ایشان می گوید: قرآن خواندن که دهاتی و شهری ندارد، آقا! اشتباه خواندید، قبول کنید که اشتباه خواندید؛ من همه قرآن را از حفظ می خوانم بی آنکه درس خوانده باشم و به مکتب رفته باشم. اگر باور نداری، بسم الله امتحان کن.

با کمال شگفتی کسی که تا آن روز کرامتی را که به او عطا شده بود، کتمان می کرد تا ثوابش کم نشود؛ حال چه شده بود که یک مرتبه این گونه به سخن آمده است! این برخورد، آغاز آشنایی پدر من با مرحوم خالصی زاده می شود که تا آخر ادامه داشت.

در باقیمانده راه به طور مختصر ماجرای خود را برای آقای خالصی زاده نقل می کند. ایشان می پرسند: این همراه شما کیست؟ می گوید: مریض است و او را نزد حکیم می برم. مرحوم آقای سبزواری می فرمایند: خود آقا، حکیم هم هستند؛ او را به منزل بیاورید تا معاینه اش کنند.

به اتّفاق منزل آقای خالصی زاده می روند. پس از معاینه و تهیه دارو، مشهدی را روانه «سیّدشهاب» می کنند و مرحوم پدرم را در آنجا نزد خود نگاه می دارند؛ تا آقای خالصی زاده به کمک او همه قرآن را حفظ کند.

پس از مدّتی که نزدیک به یک سال از رفتن پدر ما گذشت؛ و ما از ایشان اطلاعی نداشتیم؛ ناگهان نامه ای از او در شب عید نوروز سال 1318 ش. به ساروق رسید. پدرم در نامه سفارش کرده بود که عمویم ما را به تویسرکان ببرد. باغی داشتیم، فروختیم و قدری اثاث خانه را به الاغ بار کرده و به سمت تویسرکان حرکت کردیم. در آن زمان در روستاها ماشین نبود و حمل و نقل با چهارپایان انجام می شد.

فروردین سال 1318 ش. مصادف بود با این که از طرف حکومت وقت؛ یعنی رضاشاه ملعون، چادرها را از سر زنها برمی داشتند. مادرم را از کوچه باغها مخفیانه به منزل آقای خالصی زاده رساندیم. در حوالی منزل ایشان، آزاد بودند و دیگر در آنجا کسی جرأت نمی کرد به خانم مرحوم خالصی زاده در موقع بیرون آمدن از منزل یا رفتن به مسجد یا حمّام حرفی بزند یا متعرّض شود. مرحوم مادرم همراه ایشان با چادر رفت و آمد می کرد.

پدرم یکی، دو سال نزد آقای خالصی زاده ماندند تا ایشان قرآن را به طور کامل حفظ کند. قرار شد در آخرکار، آقای خالصی زاده امتحان شود. موقع امتحان، وقتی سه، چهار جزء از قرآن را خواند، اشتباهات بسیاری داشت. از جمله اینکه اواخر آیه ها را که شبیه و نظیر دیگر آیات بود، جا به جا می خواند. مثلاً علیمٌ حکیم را علیمٌ عظیم می خواند. به هر حال، اقرار کردند که هرگز قادر نیستند مانند مرحوم ابوی قرآن را حفظ کنند؛ زیرا حفظ ابوی به معجزه الهی بوده است.

مرحوم خالصی زاده نامه ای به مرحوم سیّد هبةالدّین شهرستانی نوشتند. مرحوم شهرستانی در آن زمان از عالمان طراز اوّل شیعه و مقیم نجف اشرف بودند. مرحوم خالصی زاده در نامه خود پیشنهاد کرده بود که به همّت مرحوم شهرستانی، پدرم به «کنگره حفّاظ قرآن» در دانشگاه الأزهر معرّفی شوند.

پس از یکی، دو سال که پدرم در تویسرکان ماند؛ مردم دِه «سیّدشهاب» از آقای خالصی زاده تقاضا کردند که اجازه دهد محمدکاظم به اتّفاق خانواده اش در «سیّد شهاب» ساکن شود تا محافظت انبار قلعه های آنها را به عهده گیرد و از این طریق، مخارج خانواده خود را تأمین کند. با موافقت آقای خالصی زاده پدرم در «سیّدشهاب» به کارگری و خارکنی مشغول شد.

تا اینکه پدرم یکی از روزها در ملایر با آقای سیّد اسماعیل علوی(ره) برخورد می کند؛ که از بنی اعمام مرحوم آیت الله العظمی بروجردی - رضوان الله تعالی علیه - بوده و ریاست ثبت اسناد ملایر را به عهده داشته است. از طریق مرحوم سید اسماعیل علوی با شخص دیگری به نام ابوالقاسم مجتهدی که رئیس دادگستری ملایر بوده است، آشنا می شود؛ و آنها از کیفیت حال مرحوم پدرم اطلاع پیدا می کنند.

از این زمان به بعد، باز فصل دیگری در زندگی پدرم و دوران شهرت ایشان آغاز می شود؛ زیرا آنان شرح حال او را همراه با عکسهایی از پدرم در روزنامه آن روز ملایر به چاپ می رسانند. از همین جا، آوازه مرحوم ابوی فراگیر می شود. ابتدا علمای آن روز همدان، به ویژه آقاملاّعلی همدانی، علمای کرمانشاه، بروجرد و سپس دیگر شهرهای ایران متوجّه ماجرا می شوند.

در همین زمان آقای علوی و آقای مجتهدی، هر دو در ملایر بودند و تصمیم می گیرند از وجود این مرد، به گونه ای شایسته استفاده کنند و این «کرامّت و لطف بزرگ الهی» را به عموم مردم معرّفی و عرضه کنند؛ تا از این راه، ایمان و یقین مردم افزایش یابد و سبب عبرت و تنبّه آنان گردد. برای این کار مقدّماتی فراهم می کنند و به گونه ای برنامه ریزی می کنند که مرحوم پدرم به شهرهای ایران مسافرت کند تا در همه جا مورد آزمایش قرارگیرد و مردم خود این «کرامّت» را مشاهده کنند؛ ولی موفّق به اجرای این برنامه نمی شوند.

آقای علوی اکنون ساکن تهران است و اطلاعات نسبتاً کامل و دقیقی در باره مرحوم پدرم دارد؛ زیرا پس از کار در اداره ثبت، بیشتر وقت خود را صرف رسیدگی به امور پدرم می کرد و مرحوم پدرم نیز اطلاعات خود را به طور کامل در اختیار ایشان می گذاشت؛ از این رو، ایشان خصوصیات معنوی بسیاری را از وی به خاطر دارد.




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 95/9/15 | 9:28 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
<< مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.