سرمشق از سخنان حضرت على (علیه السلام)
مؤلّف / حضرت آیة الله العظمى مکارم شیرازى
تهیّه و تنظیم / ابوالقاسم علیان نژاد
[ 11 ]
پیشگفتار
اخلاق در حوزه هاى علمیّه
نظام درسى و پرورشى حوزه هاى علمیّه، ویژگى ها و امتیازات خاصّى دارد، که آن را از تمام نظام هاى درسى ممتاز مى کند! از جمله این امتیازات، درس هاى اخلاق است که در حوزه هاى علمیّه به آن اهتمام ورزیده مى شود. اساتید محترم سعى مى کنند در کنار تعلیم علوم مختلف به طلاّب و دانشجویان خود، روح آنان را نیز پرورش دهند و به رشد صفات شایسته اخلاقى آن ها کمک نموده و صفات ناشایست اخلاقى، مخصوصاً صفاتى که بر اثر تعلیم و فراگیرى علم به وجود مى آید، را ریشه کن نمایند.
درس هاى اخلاق، و مجالس انسان سازى، در حوزه هاى علمیّه به دو صورت برگزار مى شود:
الف) نخست درس هاى اخلاق مستقلّ، که معمولا در یکى از شب ها، یا روزهاى پایانى هفته، توسطّ یکى از علماى بزرگ و متخلّق به اصول اخلاقى اداره مى شود و استاد با استفاده از کوله بار تجربه، به بیان آیات، روایات و داستان هاى اخلاقى مى پردازد و روح طالبان علم و دانش را صیقل مى دهد.
[ 12 ]
ب) قسم دوم درس هاى اخلاق غیر مستقل است که در آخرین روز درسى هفته و در انتهاى درس انجام مى شود. در این جلسات، استاد با بیان روایتى اخلاقى، کام تشنگان معارف الهى را با جرعه هایى از کوثر قرآن و آل محمّد (علیهم السلام)سیراب مى کند و آن ها را، حدّاقل تا یک هفته، در مقابل انحرافات اخلاقى بیمه مى نماید.
مجموعه حاضر
این نوشتار، حاصل تعدادى از درس هاى اخلاقِ استاد بزرگوار، معلّم اخلاق، عالِم عامِل، حضرت آیة الله العظمى مکارم شیرازى مدّ ظلّه العالى مى باشد، و از آن جا که معظّم له مطالب مهمّ اخلاقى را در ذیل روایات مذکور با زبانى ساده و رسا ـ که از هنرهاى بزرگ ایشان است ـ بیان کرده اند و براى عموم مردم قابل فهم و استفاده است، مجموعه حاضر به شکل کنونى گردآورى شد، تا ان شاءالله خوانندگان محترم با مطالعه و سپس عمل به مضامین آن، به رشد اخلاقى خود کمک کنند.
امتیازات درس اخلاق معظّم له
هر چند درس هاى اخلاق در حوزه هاى علمیّه، مخصوصاً از نوع دوم آن، توسّط اساتید متعدّدى بیان مى شود، ولى درس اخلاق معظّم له ویژگى هاى خاصّى دارد و شاید به همین جهت روزهاى چهارشنبه، که استاد معظّم به وعظ و ارشاد طلاّب عزیز مى پردازد، تعداد بیش ترى در جلسه درس حاضر مى شوند. مهم ترین ویژگى هاى درس اخلاق معظّم له به شرح زیر است:
1ـ معمولا مباحث اخلاقى روز چهارشنبه در پایان درس ها گفته مى شود، ولى استاد معظّم مباحث اخلاقى را در ابتداى درس مطرح نموده،
[ 13 ]
سپس به ادامه درس مى پردازند; بدون شک چنین روشى مؤثّرتر است.
2ـ مدّت درس هاى اخلاق، از نوع دوم، کم است; یعنى اساتید محترم معمولا چند دقیقه اى بیش تر به سفارشات اخلاقى در انتهاى درس نمى پردازند; ولى استاد معظّم، نصف و گاهى 3 2 وقت درس را به تذکّرات اخلاقى اختصاص مى دهند.
3ـ استاد عالیقدر، که نظم ایشان زبانزد خاصّ و عام است و به عنوان اسوه و الگوى نظم شناخته شده اند، در بحث هاى اخلاقى نیز نظم و ترتیب را مراعات مى کنند و معمولا بحث هاى اخلاقى معظّم له از نظم خاصّ موضوعى، یا ترتیبى برخوردار است، بدین جهت یک سال کلمات قصار حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) از تحف العقول را مطرح نمودند، سال دیگر بحث تقوى را از زاویه هاى مختلف پیگیرى کردند، و در سال على بن ابى طالب (علیه السلام)، کلمات قصار مولى امیرمؤمنان (علیه السلام) را موضوع بحث هاى اخلاقى خویش قرار دادند.
4ـ در لابلاى بحث هاى اخلاقى، مسایل مهمّ سیاسى روز نیز مدّ نظر آن حضرت بوده و در هر جلسه در صورت لزوم دقایق پایانى را به تذکّر، تحلیل و بیان مسایل مهمّ سیاسى آن هفته مى پردازند.
5ـ در مباحث اخلاقى فقط به پیام اخلاقى آیه یا روایت اکتفا نمى نمودند، بلکه اگر سؤال و شبهه اى، یا تضاد ظاهرى با سایر آیات و روایات به نظر مى رسید، دقیق و موشکافانه آن را مطرح و حلاّجى مى کردند.
110 سخن از امیر سخن
از آن جا که در سال امیرمؤمنان (علیه السلام)، سال 1379، تصمیم به گردآورى این مجموعه گرفته شد، به تناسب این سال مبارک، یکصد و ده حدیث از
[ 14 ]
روایت هاى اخلاقى امیر المؤمنین (علیه السلام) که در جلسات اخلاقى استاد معظّم حضرت آیة الله العظمى مکارم شیرازى مدّ ظلّه مطرح شده بود و معظّم له بحث هاى آموزنده و شیرینى پیرامون آن طرح کرده بودند، گردآورى شد. و پس از تحقیق در منابع آن و حذف قسمتى از مکرّرات و شرح بعضى از نقاط مجمل و اضافه کردن پاورقى هاى لازم و انجام کارهاى لازم دیگر، به شکل کنونى در اختیار شما خوانندگان عزیز قرار مى گیرد.
در این جا لازم مى دانم از تمام عزیزانى که در مراحل مختلف مرا یارى کرده اند صمیمانه قدردانى و تشکّر کنم و از خداوند متعال توفیق تخلّق به صفات شایسته اخلاقى و شست و شوى صفات زشت را براى همگان بخواهم. آمین یا ربّ العالمین.
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ
قم ـ حوزه علمیّه
ابوالقاسم علیان نژادى
تابستان سال 1380
[ 15 ]
1 - آغاز همه کارها به نام خدا
قال على (علیه السلام):
«کُلُّ اَمْر ذى بال لَمْ یُذْکَرْ فیهِ اسْمُ اللهِ فَهُوَ اَبْتَرُ»;
«هر کار داراى اهمیّتى که بدون یاد خدا آغاز گردد، به سرانجام نمى رسد»(1).
شرح و تفسیر
یاد خداوند در تمام اعمال و گفتار انسان مؤثّر است و غفلت از آن نتیجه منفى دارد. بر این اساس در این روایت شریف توصیه به ذکر نام الله در هر کارى شده است و روشن است که منظور از بردن نام خدا و آغاز هر کارى به نام او، فقط گفتن بسم الله نیست، بلکه هدف این است که خداوند در تمام اعمال ما حضور داشته باشد، بدین جهت در این روایت، بر خلاف روایات مشابه، به جاى «لَمْ یُبْدَأْ»(2) جمله «لَمْ یُذْکَرْ» آمده است. که نه تنها در شروع کار، بلکه در ادامه کار هم ذکر الله لازم است.
چگونه خدا را یاد کنیم؟
«ذکر الله» و به یاد خالق و آفریدگار جهان هستى بودن انواعى دارد، برترین آن این است که انسان بداند او وجودى است وابسته، که بدون
1. بحار الانوار، جلد 73، صفحه 305 و جلد 89، صفحه 242.
2. جامع الصغیر، جلد 2، صفحه 277، حدیث 6284.
[ 16 ]
تکیه بر خداوند، حتّى براى یک لحظه، نمى تواند به زندگى خود ادامه دهد. وابستگى ما انسان ها، بلکه تمام موجودات جهان هستى به خداوند متعال، مانند وابستگى نور چراغ ها به منبع انرژى است که در ابتدا و ادامه نیاز به آن منبع دارد. اگر انسان به این مرحله از یاد خدا برسد و از آن غفلت نکند، بدون شک متحوّل و دگرگون مى گردد و دیگر به هیچ کس جز خدا تکیه نمى کند و امکان ندارد که آلوده به گناه شود; زیرا چنین انسانى همواره خویش را در محضر خدا مى بیند و تمام نعمت ها و در یک جمله هستى اش را از ناحیه او مى داند و روشن است که چنین انسانى هرگز گرفتار معصیت نمى شود. گناهان در لحظه هایى رخ مى دهد که انسان از خدا غافل مى شود(1). انسانى که دائماً به یاد اوست گناه نخواهد کرد.
1. مباحث مختلف مربوط به غفلت; از جمله عوامل غفلت، عواقب شوم غفلت، نشانه هاى غفلت، راه هاى زدودن غفلت، غفلت مثبت و منفى و دیگر مباحث مربوطه را در کتاب اخلاق در قرآن، جلد دوم، صفحه 324 به بعد، مطالعه فرمایید.
[ 17 ]
2 - آثار متفاوت عفو و بخشش
قال على (علیه السلام):
«اَلْعَفْوُ یُفْسِدُ مِنَ اللَّئیمِ بِقَدْرِ اِصْلاحِه مِنَ الْکَریمِ»;
«عفو و بخشش به همان مقدار که اگر از سوى کریم باشد باعث اصلاح مى شود، اگر از ناحیه لئیم باشد باعث إفساد است»(1).
شرح و تفسیر
این حدیث شریف را به دو شکل مى توان تفسیر نمود.
تفسیر اوّل: انسان کریم هنگامى که شخص خطاکارى را مورد عفو و بخشش خویش قرار دهد محبّت او را جلب مى کند; چرا که عفو او آمیخته با بزرگوارى و تواضع است، ولى عفو و گذشت انسان هاى لئیم و پست، چون آمیخته با منّت و آزار است، سبب إفساد مى شود. و این در واقع مصداقى از مصادیق (قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَة یَتْبَعُها اَذىً وَ اللهُ غَنِىٌّ حَلیمٌ) «گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان)، و عفو (و گذشت از خشونت هاى آن ها)، از بخششى که آزارى به دنبال آن باشد، بهتر است; خداوند بى نیاز و بردبار است»(2) مى باشد.
تفسیر دوم: در تفسیر اوّل عفو و بخشش گاه از سوى «کریم» و گاه از سوى «لئیم» بود، که در خطاکارى که مورد عفو قرار گرفته دو عکس العمل
1. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 419.
2. سوره بقره، آیه 263.
[ 18 ]
متفاوت داشت، ولى طبق تفسیر دوم عفو و بخشش گاه در مورد شخص «کریم» و گاه نسبت به شخص «لئیم» که مرتکب خطا شده اند و مورد عفو قرار گرفته اند، مى باشد. طبق این تفسیر معناى روایت چنین مى شود: اگر آدم هاى کریمِ خطاکار مورد عفو قرار گیرند موجب إصلاح آنان مى گردد، ولى عفو انسان هاى پست و لئیم نه تنها موجب اصلاح آنان نمى شود، بلکه از آن سوء استفاده مى کنند و جسور و جرى شده و به فساد بیش تر مى پردازند، پس نتیجه عفو آنان إفساد است.
پیام اخلاقى این روایت این است که عفو و گذشت هم حساب و کتابى دارد، هنگامى که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مکّه را فتح کرد، فرمان عفو عمومى صادر فرمود(1). این عفو و گذشت اثر بسیار مطلوبى در غالب مردم مکّه گذارد، ولى چند نفر را که اصلاح پذیر نبودند استثناء کرد و فرمان قتل آن ها را صادر نمود. قرآن مجید در مورد ثمره این عفو عمومى مى فرماید: (یَدْخُلُونَ فى دینِ اللهِ اَفْواجاً); آن ها (مردم مکّه) به صورت گروه گروه به دین اسلام مى گرویدند»(2). این اقبال عمومى به اسلام، که بدون هرگونه اجبار و اکراهى بود، ثمره عفو و بخشش پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)بود. این مسأله براى همه، مخصوصاً براى رهبران جامعه، درس بزرگى است. عفو و بخشش در آیات قرآن مجید و روایات، به صورت گسترده مطرح شده است که این مختصر جاى طرح همه آن آیات نیست(3).
1. فروغ ابدیّت، جلد دوم، صفحه 338.
2. سوره نصر، آیه 2.
3. به میزان الحکمة، جلد 6، صفحه 358 به بعد، مراجعه کنید.
[ 19 ]
3 - آثار مهمّ ذکرها!
قال على (علیه السلام):
«یا کُمَیْلُ! قُلْ عِنْدَ کُلِّ شِدَّة «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ» و قُلْ عِنْدَ کُلِّ نِعْمَة «اَلْحَمْدُلِلّهِ» تُزْدَدْ مِنْها، وَ اِذا اَبْطَأَتِ الاَْرْزاقُ عَلَیْکَ «فَاسْتَغْفِرِ اللهَ» یُوَسَّعُ عَلَیْکَ فیها»;
«اى کمیل: در مواجهه با هر مشکلى بگو: «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» خداوند کفایت آن مشکل را مى کند و هرگاه نعمتى به تو رسید بگو: «الحمدلله» تا سبب فزونى نعمت گردد، و هرگاه روزى تو به تأخیر افتاد، «استغفار کن» که باعث گشایش روزى است!»(1).
شرح و تفسیر
از سوى معلّمى بزرگ همچون على (علیه السلام) براى شاگرد مستعدّى چون کمیل، سه ذکر بسیار عالى و مهمّ براى سه هدف بزرگ بیان شده است. آرى همه چیز در نزد معصومین (علیهم السلام) هست; حتّى اوراد و اذکار، و نیازى به دیگران نمى باشد. گفتن سه ذکر فوق، در سه زمان مخصوصى که در روایت آمده است، آثار مهمّى دارد; ولى آنچه که مهمّ است توجّه به این نکته که: «ذکر، فقط لقلقه زبان نیست» بنابراین، اگر به مفهوم این ذکرهاى جالب، توجّه نکنیم و پیام آن ها را در جامعه پیاده نکنیم، آن آثار را نخواهد داشت.
1. بحار الانوار، جلد 74، صفحه 270.
[ 20 ]
معناى ذکر «لا حول و لاقوّة الا بالله» این است که تمام قدرت ها به دست خداست و حلاّل همه مشکلات اوست و هر چه هست از ناحیه اوست. اگر این معنى را باور کنیم و در نتیجه با تمام وجود به در خانه او برویم و ایمانمان به این مفاهیم قوى شود، یعنى حالتى شبیه حالت غریق در دریا پیدا کنیم، که جز قدرت خداوند به هیچ چیز دیگر فکر نکنیم، خداوند در مشکلات ما را کفایت خواهد کرد.
پیام ذکر «الحمدلله» این است که با رسیدن به نعمتى مغرور نشویم و حقیقتاً نعمت را از جانب او بدانیم، از آن سوء استفاده نکنیم، بخل نورزیم، در این صورت نه تنها نعمت باقى مى ماند، بلکه فزونى مى یابد.
و ذکر سوم (استغفراللّه) نیز چنین است. معناى استغفار این است که دیگر به سراغ گناه نرویم; زیرا یکى از عوامل معضلات اقتصادى در جامعه گناهان است، جامعه گناهکار جامعه فقیرى نیز خواهد بود(1). البتّه بروز این مشکلات به هنگام گناه، زنگ بیدارباشى است براى مؤمنان.
با این بینش، بروز مشکلات فوق خود نعمت است، بدین جهت خداوند کفّار را به حال خود رها کرده و براى بیدارى آن ها زنگ بیدارباش نمى زند، تا در گناهان خویش غرق شوند.
1. براى آگاهى بیش تر از آثار گناهان در دنیا، به کتاب تحقیقى پیرامون نماز باران، صفحه 81 به بعد، مراجعه کنید.
[ 21 ]
4 - آداب خرید و فروش
قال على (علیه السلام):
«وَ لْیَکُنِ الْبَیعُ بَیْعاً سَمْحاً بِمَوازینِ عَدْل وَ اَسْعار لا تُجْحِفُ بِالْفَریقَیْنِ مِنَ الْبایِعِ وَ الْمُبْتاعِ فَمَنْ قارَفَ حُکْرَةً بَعْدَ نَهْیِکَ اِیّاهُ فَنَکِّلْ بِه وَ عاقِبْهُ فى غَیْرِ اِسْراف»;
«باید معاملات با شرایط آسان صورت گیرد; با موازین عدل و نرخ هایى که نه به فروشنده زیان برساند و نه به خریدار! و هرگاه کسى پس از نهى تو از احتکار، به چنین کارى دست بزند، او را کیفر کن! و در مجازاتش بکوش، ولى زیاده روى نکن»(1).
شرح و تفسیر
سه مشکل مهمّ جامعه ما را تهدید مى کند:
1ـ تهاجم فرهنگى دشمن، که بى رحمانه عقاید و آداب و رسوم ملّت مسلمان را هدف قرار داده است.
2ـ ایجاد اختلاف و رخنه در صفوف یکپارچه و متّحد مسلمانان، که از ابزارهاى کهنه دشمنان است.
3ـ تورّم و گرانى بى حساب، که با سوء مدیریّت خودى ها، یا کارهاى حساب شده دشمن پدید مى آید.
1. نهج البلاغه، نامه 53، (عهدنامه مالک اشتر).
[ 22 ]
در مورد مشکل سوم، که موضوع روایت فوق نیز مى باشد، توجّه به نکاتى لازم است.
الف) تورّم و گرانى در حدّ معقول و شناخته شده قابل تحمّل و تحلیل اقتصادى است. امّا نرخ هاى ساعتى و قیمت هاى ناپایدار، که هر لحظه در حال تغییر است، نوعى هرج و مرج و غارت اقتصادى است. و این جاست که حکّام شرع باید در مقابل این مسأله بایستند و با عوامل آن برخورد مناسب کنند.
ب) از نظر شرع دست قانون گذاران بسته نیست; زیرا این که گفته مى شود قیمت کالا حدّ معیّنى ندارد، بلکه تابع توافق خریدار و فروشنده است، مربوط به شرایط عادى اقتصادى است; ولى حکومت اسلامى مى تواند در شرایط غیرعادى نرخ کالاها را مشخّص کند و گرنه بعضى از مردم دیگران را همانند گرگ مى خورند. بنابراین طبق عناوین ثانویّه و در شرایط ویژه اقتصادى، مى توان نرخ کالاها را مشخّص کرد و متخلّفین را مجازات نمود. بلکه از حدیث فوق استفاده مى شود که نظارت حکومت به عنوان اوّلى لازم است و وجود انواع تعزیرات، که روى حساب و کتاب باشد، لازم و ضرورى است.
ج) همه مردم باید در چنین زمان هاى حسّاس همکارى نمایند و با خوددارى از خرید کالاهاى گران، عملا با گران فروشان مبارزه کنند.
د) آخرین نکته این که حکومت اسلامى باید لااقل در زمانى که گران فروشى مردم را تحت فشار قرار داده، نرخ هاى خود را جابجا نکند.
با رعایت نکات چهارگانه بالا مى توان گرانفروشى را کنترل کرد، تا اسلام و انقلاب را تهدید نکند.
[ 23 ]
5 - آرزوهاى طولانى!
قال على (علیه السلام):
«ما اَطالَ اَحَدٌ الاَْمَلَ اِلاّ نَسِىَ الاَْجَلَ و اَساءَ الْعَمَلَ»;
«هیچ انسانى آرزوهاى خود را طولانى نمى کند، مگر این که مرگ را فراموش مى کند و اعمال او بد مى شود!»(1).
شرح و تفسیر
آرى آرزوهاى دور و دراز، انسان را گرفتار سوء رفتار و قبح اعمال مى کند. در زبان عرب دو لغت به معناى امید و آرزوست; یکى «رجاء» و دیگرى «أمَل» است، اوّلى بار مثبت دارد و منظور از آن امید و آرزوى سازنده است، ولى «اَمَل» گاه بار منفى دارد و به معنى آرزوهاى غیرسازنده است. ظاهراً در فارسى «امید» معادل «رجاء» و «آرزو» معادل «امل» است. حضرت على (علیه السلام) در این روایت پرمعنى به یکى از جنبه هاى منفى «أمل» مى پردازد و تأثیر سوء آن را در اعمال انسان گوشزد مى نماید.
سؤال: راستى چرا «آرزوهاى طولانى» این قدر بد است؟
پاسخ: خاصیّت زرق و برق مادّى دنیا این است که از دور جاذبه قوى دارد، امّا وقتى انسان به نزدیک آن مى رسد به آن عادت مى کند و جاذبه خود را از دست مى دهد. مانند موادّ مخدّر که افراد قبل از رسیدن به آن برایشان جاذبه دارد، امّا وقتى معتاد شدند دیگر جذبه اى براى آن ها
1. غرر الحکم و درر الکلم، جلد 6، صفحه 101، حدیث 9676.
[ 24 ]
ندارد. و باید مرتّباً مقدار آن را افزایش دهند تا در کام مرگ فرو روند.
شخصى که اجاره نشین است و از مشکلات آن رنج مى برد آرزو مى کند که خانه اى ملکى، هر چند کوچک نصیبش شود و این برایش فوق العاده جاذبه دارد، امّا هنگامى که به آن مى رسد، پس از مدّت کوتاهى برایش عادى مى شود و آرزوى خانه اى بزرگ تر با امکانات بیش تر مى کند، امّا به آن هم قانع نیست و هر روز در فکر منزل مرفّه ترى است.
هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه *** همچنان در بند اقلیمى دگر!
بنابراین آرزوها مرز و پایانى ندارد، بدین جهت اگر انسان بخواهد به آرزوهاى خویش برسد باید تمام نیرویش را صرف رسیدن به آن نماید و طبیعى است که دیگر وقت و نیرویى ندارد که صرف جهان آخرت نماید. بدین جهت در احادیث معصومین آرزوهاى طولانى مذمّت گردیده و موجب فراموش کردن آخرت شمرده شده است(1).
این مطلب را نیز در نظر داشته باشیم که زیادى نعمت، که معمولا آرزوهاى طولانى در راستاى تحصیل آن است، در بسیارى از موارد مایه بدبختى است! حضرت رسول (صلى الله علیه وآله) از بیابانى عبور مى کردند، فرمود: بروید مقدارى شیر بیاورید و پول آن را هم به صاحب حیوان بدهید. صاحب آن حیوان از دادن شیر به پیامبر(صلى الله علیه وآله) امتناع ورزید! پیامبر (صلى الله علیه وآله) دعا کرد که اموالش زیاد شود! از آن جا گذشتند و به شبان دیگرى رسیدند و همان تقاضا را مطرح کردند. آن شبان ادب کرد و به سرعت مقدارى شیر در اختیار پیامبر (صلى الله علیه وآله) و همراهان قرار داد. حضرت دست به دعا برداشت و فرمود: خدایا! به اندازه کفاف و عفاف به او نعمت ارزانى دار! اصحاب از تفاوت این دو دعا، براى آن دو نفر پرسیدند؟ حضرت فرمود: زیادى نعمت براى شخص اوّل مایه رنج و عذاب است(2).
1. در روایتى از امام على (علیه السلام) مى خوانیم: «طُولُ الاَْمَلِ یُنْسِى الاْخِرَةَ، آرزوهاى طولانى سبب فراموشى آخرت است» (اخلاق در قرآن، جلد سوم، صفحه 188).
2. بحار الانوار، جلد 69، صفحه 61، حدیث 4.
[ 25 ]
6 - آرى، بهشت را به بها مى دهند!
قال على (علیه السلام) لِرَجُل سَأَلَهُ اَنْ یَعِظَهُ:
«لا تَکُنْ مِمَّنْ یَرْجُوا الاْخِرَةَ بِغَیْرِ الْعَمَلِ، وَ یُرَجِّی التَّوْبَةَ بِطُولِ الاَْمَلِ، یَقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزّاهِدینَ وَ یَعْمَلُ فِیها بِعَمَلِ الرّاغِبینَ»;
«حضرت در اجابت درخواست شخصى که از او نصیحت خواست، فرمود: از کسانى مباش که آخرت را بدون انجام اعمال صالح مى خواهند، و توبه را با آرزوهاى دراز تأخیر مى اندازند، و درباره دنیا همچون زاهدان سخن مى گویند، ولى همچون دنیاپرستان عمل مى کنند!»(1).
شرح و تفسیر
به راستى سخنان حضرت على (علیه السلام) معجزه آسا است و این جمله از درخشان ترین آن ها است. در این جمله سه دستور مهمّ، که خیر دنیا و آخرت فرد و جامعه در آن نهفته، آمده است. توجّه کنید:
1ـ بهشت را به بهانه نمى دهند، و تنها سخن گفتن، بدون عمل، نجات بخش انسان نخواهد بود. تنها ادّعاى عشق به دین و ولایت و پیشوایان دین، گره اى از مشکلات ما باز نخواهد کرد و با لقلقه زبان بدون عمل، امیدى به آسودگى و راحتى در جهان آخرت نخواهد بود.
ادّعاى دوستى و ولایت اهل البیت (علیهم السلام) زمانى کارساز است که
1. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 150.
[ 26 ]
مجموعه اى از اعمال صالح و نیک به همراه داشته باشیم، تا اگر مرتکب لغزش ها و خطاهایى شده باشیم، ولایت و شفاعت و مانند آن، لغزش ها و خطاها را جبران کند. در ضمن از مباحث فوق روشن مى شود مدعیان عشق به خاندان پیامبر (علیهم السلام) که هیچ توشه اى از اعمال صالح ندارند چقدر در اشتباهند.
2ـ توبه و بازگشت به سوى خداوند با آرزوهاى طولانى سازگار نیست. مخصوصاً که انسان از آینده خود هیچ اطّلاعى ندارد و زمان مرگ خود را نمى داند. کسى که نمى داند یک لحظه دیگر زنده است یا مرده، چگونه آرزوهاى طولانى دارد؟! و شخصى که آرزوهاى طولانى دارد چگونه مى تواند توبه کند؟! أجل زنگ خطر و داروى مهمّى براى درمان این درد است. هنگامى که اجل حضرت سلیمان (علیه السلام)مى رسد حتّى اجازه نشستن به او داده نمى شود و در حال ایستاده قبض روح مى گردد!(1) بنابراین نباید با آرزوهاى طولانى توبه را به تأخیر بیندازیم.
3ـ سومین موعظه حضرت این است: از کسانى که بین گفتار و عملشان تفاوت وجود دارد مباش! کسانى که به هنگام سخن گفتن آن چنان در مورد دنیا سخن مى گویند که گویا تارک و زاهد دنیا هستند; ولى در مقام عمل کاملا وابسته و حریص بر دنیا مى باشند. سعى کن سخن و عملت هماهنگ باشد. واى به حال من، اگر از عشق على دم مى زنم، امّا عملم هماهنگ با معاویه هاست! سخن از معنویّت و خداپرستى و روحانیّت مى گویم، ولى غرق در مادّى گرایى و تجمّل پرستى مى باشم!
راغبین به دنیا چه کسانى هستند؟ آن ها کسانى هستند که در سر دو راهى ها پشت به خدا و رو به دنیا مى کنند.
1. تفسیر نمونه، جلد 18، صفحه 44. و تاریخ انبیاء، صفحه 197.
[ 27 ]
مردم هنگامى که بر سر دو راهى قرار مى گیرند، چند دسته اند:
نخست، افرادى که بى قید و شرط راه دنیا را برگزیده و به خدا پشت مى کنند.
دوم، گروهى که عکس گروه اوّل عمل مى کنند و راه آخرت را در پیش مى گیرند.
و گروه سوم، انسان هاى شکّاک و متحیّرند، اشخاصى همچون عمر ابن سعد که هم طالب ملک رى به قیمت شهید کردن امام حسین (علیه السلام)مى باشند و هم خواهان بهشت برین، و در جنگ عقل و نفس امّاره بالاخره عقل آن ها مغلوب مى گردد! باید با این معیار خود را بسنجیم، تا معلوم شود که از چه گروهى هستیم.
[ 28 ]
[ 29 ]
7 - آزادى انسان ها
قال على (علیه السلام):
«اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ آدَمَ لَمْ یَلِدْ عَبْداً وَ لا اَمَةً وَ اِنَّ النّاسَ کُلُّهُمْ اَحْرارٌ»;
«اى مردم! از حضرت آدم (علیه السلام) غلام و کنیزى خلق نشده، بلکه تمام مردم آزاد هستند!»(1).
شرح و تفسیر
مخاطب حضرت در این روایت تمام مردم هستند; چون گروه خاصّى را مورد خطاب قرار نداده، بلکه تمام انسان ها را مورد خطاب قرار داده است. خطاب «یا اَیُّهَا النّاسُ» در مواردى است که جنبه حقوق بشر دارد، ولى خطاب هایى مانند «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» جنبه حقوق اسلامى دارد. طبق این روایت، همه مردم آزادند و اساس آفرینش انسان و فرزندان آدم بر حریّت و آزادى بوده است. و اگر در جایى این اصل نقض شود، جنبه استثنایى دارد. این نکته که مسأله آزادى انسان 1400 سال قبل توسّط اسلام مطرح شده، قابل تأمّل و دقّت است; زیرا در آن زمان حریّت یک اصل اساسى و یک ارزش شناخته نمى شد، برخلاف امروز که ارزشى بودن آزادى یک امر بدیهى است.
اصل لزوم آزادى مطلبى روشن، بلکه از بدیهیّات است و مورد قبول
1. میزان الحکمة، باب 779، حدیث 3556، (جلد دوم، صفحه 351).
[ 30 ]
همه مى باشد و همه ملّت هاى تحت سلطه براى به دست آوردن آن مبارزه مى کنند. آنچه قابل توجّه و در خور دقّت مى باشد، دو چیز است:
1ـ چرا آزادى یک ارزش است؟ اگر نباشد چه مى شود؟ و اگر باشد چه رخ مى دهد؟ متأسّفانه فلسفه آزادى چیزى است که کمتر بدان پرداخته مى شود. فلسفه آزادى روشن است:
انسان نیروها و قابلیّت هایى دارد. در صورتى مى تواند این ها را به ثمر برساند که مانعى بر سر راه او نباشد، بتواند آزادانه علم و دانش را فراگیرد و در مسیر تکامل پیش برود، تکامل بر دو پایه استوار است الف: استعدادهاى درونى. ب: نداشتن مانع، بنابراین فلسفه آزادى انسان، استفاده وى از استعدادها و لیاقت هاى درونى است. و روشن است که شکوفایى استعدادهاى درونى انسان در محیطى آزاد بهتر تحقّق پیدا مى کند. رشد بوته اى که در یک گلدان هست با بوته اى که در یک زمین زراعتى کاشته شده قابل مقایسه نیست.
2ـ چه نوع آزادى مطلوب است؟
از آنچه در نکته اوّل گذشت روشن مى شود که آن نوع از آزادى مطلوب است که در مسیر تکامل انسان باشد. بنابراین این فلسفه آزادى حدود آن را تبیین مى کند، زیرا آزادى اقسامى دارد:
1ـ آزادى مطلق; این نوع آزادى فقط در دل جنگل ها و در بین حیوانات وحشى پیدا مى شود و بس. در چنین مکان هایى هر کسى هر کار بخواهد مى کند. و روشن است که هیچ کسى مدافع چنین آزادى نیست.
2ـ آزادى در محدوده قوانین بشرى که دائماً دست خوش تغییر و تفسیر است; کسانى که معتقد به دین نیستند، ولى قانون را قبول دارند آزادى آن ها باید در چارچوبه قانون باشد و واضح است که قانون تضادّى با آزادى ندارد، بلکه محافظ آن است.
[ 31 ]
3ـ آزادى در محدوده ارزش هاى الهى; آزادى پیروان مکاتب الهى در چارچوبه ارزش هاى دینى است، آن ها هرگز اجازه نمى دهند که به نام آزادى به حریم این ارزش هاى والاى الهى و انسانى تجاوز شود.
بدیهى است نوع اوّل آزادى مطلوب هیچ بشرى نیست، و نوع دوم سرچشمه انواع مشکلات و بدبختى هاست، و تنها نوع سوم است که مى تواند سعادت ما را تضمین کند و قبایى است که براى قامت انسان دوخته شده است.
[ 32 ]
[ 33 ]
8 - آسیابى در جهنّم!
قال على (علیه السلام):
«اِنَّ فى جَهَنَّمَ رَحىً تَطْحَنُ، اَفَلا تَسْئَلُونى ما طَحْنُها؟ فَقیلَ لَهُ: فَما طَحْنُها یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ؟ قَالَ: اَلْعُلَماءُ الْفَجَرَةُ، وَ الْقُرّاءُ الْفَسَقَةُ، وَ الْجَبابِرَةُ الظَّلَمَةُ، وَ الْوُزَراءُ الْخَوَنَةُ، وَ الْعُرَفاءُ الْکَذَبَةُ ...»;
«در جهنّم آسیابى وجود دارد که همواره کار مى کند. آیا نمى پرسید که چه چیزى را خرد مى کند؟ پرسیده شد: خوراک این آسیاب چیست؟ حضرت فرمود: دانشمندان فاجر و منحرف، قاریان فاسق، حکمرانان ستمگر، وزیران خائن و کارشناسان دروغگو، خوراک آن آسیاب هستند!»(1).
شرح و تفسیر
آتش دوزخ براى مجازات گنهکاران کافى است. آتشى که از درون دل ها به بیرون زبانه مى کشد (اَلَّتى تَطَّلِعُ عَلَى الاَْفْئِدَةِ)(2). ولى براى برخى از جهنّمیان، از جمله گروه هاى پنج گانه فوق، عذاب هاى فوق العاده اى بر آن افزوده شده، که علّت آن ـ در مورد گروه هایى که در این حدیث مطرح شده ـ این است که از مقام و موقعیّت خویش سوء استفاده کرده اند. توجّه کنید:
1. میزان الحکمة، باب 620، حدیث 2922، (جلد دوم، صفحه 173).
2. سوره هُمزه، آیه 7.
[ 34 ]
اِنَّ فى جَهَنَّمَ رَحىً تَطْحَنُ: در جهنّم آسیابى وجود دارد که پنج گروه از انسان ها را، همانند گندمى که تبدیل به آرد مى شود، خرد مى کند! آیا نمى پرسید که چه کسانى خوراک این آسیاب هستند؟ مردم پرسیدند: اى امیرمؤمنان! این آسیاب چه کسانى را آسیاب مى کند؟ حضرت در جواب پنج گروه را برشمرد:
1ـ اَلْعُلَماءُ الْفَجَرَةُ: اوّلین گروه، عالمانى هستند که چراغ در دست دارند و راهزن دین و ایمان و عقاید و اعتماد مردمند، عالم فاجر و منحرف همانند دزدى است که چراغ در دست دزدى مى کند
چو دزدى با چراغ آید *** گزیده تر برد کالا!
پیشگفتار
اخلاق در حوزه هاى علمیّه
نظام درسى و پرورشى حوزه هاى علمیّه، ویژگى ها و امتیازات خاصّى دارد، که آن را از تمام نظام هاى درسى ممتاز مى کند! از جمله این امتیازات، درس هاى اخلاق است که در حوزه هاى علمیّه به آن اهتمام ورزیده مى شود. اساتید محترم سعى مى کنند در کنار تعلیم علوم مختلف به طلاّب و دانشجویان خود، روح آنان را نیز پرورش دهند و به رشد صفات شایسته اخلاقى آن ها کمک نموده و صفات ناشایست اخلاقى، مخصوصاً صفاتى که بر اثر تعلیم و فراگیرى علم به وجود مى آید، را ریشه کن نمایند.
درس هاى اخلاق، و مجالس انسان سازى، در حوزه هاى علمیّه به دو صورت برگزار مى شود:
الف) نخست درس هاى اخلاق مستقلّ، که معمولا در یکى از شب ها، یا روزهاى پایانى هفته، توسطّ یکى از علماى بزرگ و متخلّق به اصول اخلاقى اداره مى شود و استاد با استفاده از کوله بار تجربه، به بیان آیات، روایات و داستان هاى اخلاقى مى پردازد و روح طالبان علم و دانش را صیقل مى دهد.
[ 12 ]
ب) قسم دوم درس هاى اخلاق غیر مستقل است که در آخرین روز درسى هفته و در انتهاى درس انجام مى شود. در این جلسات، استاد با بیان روایتى اخلاقى، کام تشنگان معارف الهى را با جرعه هایى از کوثر قرآن و آل محمّد (علیهم السلام)سیراب مى کند و آن ها را، حدّاقل تا یک هفته، در مقابل انحرافات اخلاقى بیمه مى نماید.
مجموعه حاضر
این نوشتار، حاصل تعدادى از درس هاى اخلاقِ استاد بزرگوار، معلّم اخلاق، عالِم عامِل، حضرت آیة الله العظمى مکارم شیرازى مدّ ظلّه العالى مى باشد، و از آن جا که معظّم له مطالب مهمّ اخلاقى را در ذیل روایات مذکور با زبانى ساده و رسا ـ که از هنرهاى بزرگ ایشان است ـ بیان کرده اند و براى عموم مردم قابل فهم و استفاده است، مجموعه حاضر به شکل کنونى گردآورى شد، تا ان شاءالله خوانندگان محترم با مطالعه و سپس عمل به مضامین آن، به رشد اخلاقى خود کمک کنند.
امتیازات درس اخلاق معظّم له
هر چند درس هاى اخلاق در حوزه هاى علمیّه، مخصوصاً از نوع دوم آن، توسّط اساتید متعدّدى بیان مى شود، ولى درس اخلاق معظّم له ویژگى هاى خاصّى دارد و شاید به همین جهت روزهاى چهارشنبه، که استاد معظّم به وعظ و ارشاد طلاّب عزیز مى پردازد، تعداد بیش ترى در جلسه درس حاضر مى شوند. مهم ترین ویژگى هاى درس اخلاق معظّم له به شرح زیر است:
1ـ معمولا مباحث اخلاقى روز چهارشنبه در پایان درس ها گفته مى شود، ولى استاد معظّم مباحث اخلاقى را در ابتداى درس مطرح نموده،
[ 13 ]
سپس به ادامه درس مى پردازند; بدون شک چنین روشى مؤثّرتر است.
2ـ مدّت درس هاى اخلاق، از نوع دوم، کم است; یعنى اساتید محترم معمولا چند دقیقه اى بیش تر به سفارشات اخلاقى در انتهاى درس نمى پردازند; ولى استاد معظّم، نصف و گاهى 3 2 وقت درس را به تذکّرات اخلاقى اختصاص مى دهند.
3ـ استاد عالیقدر، که نظم ایشان زبانزد خاصّ و عام است و به عنوان اسوه و الگوى نظم شناخته شده اند، در بحث هاى اخلاقى نیز نظم و ترتیب را مراعات مى کنند و معمولا بحث هاى اخلاقى معظّم له از نظم خاصّ موضوعى، یا ترتیبى برخوردار است، بدین جهت یک سال کلمات قصار حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) از تحف العقول را مطرح نمودند، سال دیگر بحث تقوى را از زاویه هاى مختلف پیگیرى کردند، و در سال على بن ابى طالب (علیه السلام)، کلمات قصار مولى امیرمؤمنان (علیه السلام) را موضوع بحث هاى اخلاقى خویش قرار دادند.
4ـ در لابلاى بحث هاى اخلاقى، مسایل مهمّ سیاسى روز نیز مدّ نظر آن حضرت بوده و در هر جلسه در صورت لزوم دقایق پایانى را به تذکّر، تحلیل و بیان مسایل مهمّ سیاسى آن هفته مى پردازند.
5ـ در مباحث اخلاقى فقط به پیام اخلاقى آیه یا روایت اکتفا نمى نمودند، بلکه اگر سؤال و شبهه اى، یا تضاد ظاهرى با سایر آیات و روایات به نظر مى رسید، دقیق و موشکافانه آن را مطرح و حلاّجى مى کردند.
110 سخن از امیر سخن
از آن جا که در سال امیرمؤمنان (علیه السلام)، سال 1379، تصمیم به گردآورى این مجموعه گرفته شد، به تناسب این سال مبارک، یکصد و ده حدیث از
[ 14 ]
روایت هاى اخلاقى امیر المؤمنین (علیه السلام) که در جلسات اخلاقى استاد معظّم حضرت آیة الله العظمى مکارم شیرازى مدّ ظلّه مطرح شده بود و معظّم له بحث هاى آموزنده و شیرینى پیرامون آن طرح کرده بودند، گردآورى شد. و پس از تحقیق در منابع آن و حذف قسمتى از مکرّرات و شرح بعضى از نقاط مجمل و اضافه کردن پاورقى هاى لازم و انجام کارهاى لازم دیگر، به شکل کنونى در اختیار شما خوانندگان عزیز قرار مى گیرد.
در این جا لازم مى دانم از تمام عزیزانى که در مراحل مختلف مرا یارى کرده اند صمیمانه قدردانى و تشکّر کنم و از خداوند متعال توفیق تخلّق به صفات شایسته اخلاقى و شست و شوى صفات زشت را براى همگان بخواهم. آمین یا ربّ العالمین.
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ
قم ـ حوزه علمیّه
ابوالقاسم علیان نژادى
تابستان سال 1380
[ 15 ]
1 - آغاز همه کارها به نام خدا
قال على (علیه السلام):
«کُلُّ اَمْر ذى بال لَمْ یُذْکَرْ فیهِ اسْمُ اللهِ فَهُوَ اَبْتَرُ»;
«هر کار داراى اهمیّتى که بدون یاد خدا آغاز گردد، به سرانجام نمى رسد»(1).
شرح و تفسیر
یاد خداوند در تمام اعمال و گفتار انسان مؤثّر است و غفلت از آن نتیجه منفى دارد. بر این اساس در این روایت شریف توصیه به ذکر نام الله در هر کارى شده است و روشن است که منظور از بردن نام خدا و آغاز هر کارى به نام او، فقط گفتن بسم الله نیست، بلکه هدف این است که خداوند در تمام اعمال ما حضور داشته باشد، بدین جهت در این روایت، بر خلاف روایات مشابه، به جاى «لَمْ یُبْدَأْ»(2) جمله «لَمْ یُذْکَرْ» آمده است. که نه تنها در شروع کار، بلکه در ادامه کار هم ذکر الله لازم است.
چگونه خدا را یاد کنیم؟
«ذکر الله» و به یاد خالق و آفریدگار جهان هستى بودن انواعى دارد، برترین آن این است که انسان بداند او وجودى است وابسته، که بدون
1. بحار الانوار، جلد 73، صفحه 305 و جلد 89، صفحه 242.
2. جامع الصغیر، جلد 2، صفحه 277، حدیث 6284.
[ 16 ]
تکیه بر خداوند، حتّى براى یک لحظه، نمى تواند به زندگى خود ادامه دهد. وابستگى ما انسان ها، بلکه تمام موجودات جهان هستى به خداوند متعال، مانند وابستگى نور چراغ ها به منبع انرژى است که در ابتدا و ادامه نیاز به آن منبع دارد. اگر انسان به این مرحله از یاد خدا برسد و از آن غفلت نکند، بدون شک متحوّل و دگرگون مى گردد و دیگر به هیچ کس جز خدا تکیه نمى کند و امکان ندارد که آلوده به گناه شود; زیرا چنین انسانى همواره خویش را در محضر خدا مى بیند و تمام نعمت ها و در یک جمله هستى اش را از ناحیه او مى داند و روشن است که چنین انسانى هرگز گرفتار معصیت نمى شود. گناهان در لحظه هایى رخ مى دهد که انسان از خدا غافل مى شود(1). انسانى که دائماً به یاد اوست گناه نخواهد کرد.
1. مباحث مختلف مربوط به غفلت; از جمله عوامل غفلت، عواقب شوم غفلت، نشانه هاى غفلت، راه هاى زدودن غفلت، غفلت مثبت و منفى و دیگر مباحث مربوطه را در کتاب اخلاق در قرآن، جلد دوم، صفحه 324 به بعد، مطالعه فرمایید.
[ 17 ]
2 - آثار متفاوت عفو و بخشش
قال على (علیه السلام):
«اَلْعَفْوُ یُفْسِدُ مِنَ اللَّئیمِ بِقَدْرِ اِصْلاحِه مِنَ الْکَریمِ»;
«عفو و بخشش به همان مقدار که اگر از سوى کریم باشد باعث اصلاح مى شود، اگر از ناحیه لئیم باشد باعث إفساد است»(1).
شرح و تفسیر
این حدیث شریف را به دو شکل مى توان تفسیر نمود.
تفسیر اوّل: انسان کریم هنگامى که شخص خطاکارى را مورد عفو و بخشش خویش قرار دهد محبّت او را جلب مى کند; چرا که عفو او آمیخته با بزرگوارى و تواضع است، ولى عفو و گذشت انسان هاى لئیم و پست، چون آمیخته با منّت و آزار است، سبب إفساد مى شود. و این در واقع مصداقى از مصادیق (قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَة یَتْبَعُها اَذىً وَ اللهُ غَنِىٌّ حَلیمٌ) «گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان)، و عفو (و گذشت از خشونت هاى آن ها)، از بخششى که آزارى به دنبال آن باشد، بهتر است; خداوند بى نیاز و بردبار است»(2) مى باشد.
تفسیر دوم: در تفسیر اوّل عفو و بخشش گاه از سوى «کریم» و گاه از سوى «لئیم» بود، که در خطاکارى که مورد عفو قرار گرفته دو عکس العمل
1. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 419.
2. سوره بقره، آیه 263.
[ 18 ]
متفاوت داشت، ولى طبق تفسیر دوم عفو و بخشش گاه در مورد شخص «کریم» و گاه نسبت به شخص «لئیم» که مرتکب خطا شده اند و مورد عفو قرار گرفته اند، مى باشد. طبق این تفسیر معناى روایت چنین مى شود: اگر آدم هاى کریمِ خطاکار مورد عفو قرار گیرند موجب إصلاح آنان مى گردد، ولى عفو انسان هاى پست و لئیم نه تنها موجب اصلاح آنان نمى شود، بلکه از آن سوء استفاده مى کنند و جسور و جرى شده و به فساد بیش تر مى پردازند، پس نتیجه عفو آنان إفساد است.
پیام اخلاقى این روایت این است که عفو و گذشت هم حساب و کتابى دارد، هنگامى که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مکّه را فتح کرد، فرمان عفو عمومى صادر فرمود(1). این عفو و گذشت اثر بسیار مطلوبى در غالب مردم مکّه گذارد، ولى چند نفر را که اصلاح پذیر نبودند استثناء کرد و فرمان قتل آن ها را صادر نمود. قرآن مجید در مورد ثمره این عفو عمومى مى فرماید: (یَدْخُلُونَ فى دینِ اللهِ اَفْواجاً); آن ها (مردم مکّه) به صورت گروه گروه به دین اسلام مى گرویدند»(2). این اقبال عمومى به اسلام، که بدون هرگونه اجبار و اکراهى بود، ثمره عفو و بخشش پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)بود. این مسأله براى همه، مخصوصاً براى رهبران جامعه، درس بزرگى است. عفو و بخشش در آیات قرآن مجید و روایات، به صورت گسترده مطرح شده است که این مختصر جاى طرح همه آن آیات نیست(3).
1. فروغ ابدیّت، جلد دوم، صفحه 338.
2. سوره نصر، آیه 2.
3. به میزان الحکمة، جلد 6، صفحه 358 به بعد، مراجعه کنید.
[ 19 ]
3 - آثار مهمّ ذکرها!
قال على (علیه السلام):
«یا کُمَیْلُ! قُلْ عِنْدَ کُلِّ شِدَّة «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ» و قُلْ عِنْدَ کُلِّ نِعْمَة «اَلْحَمْدُلِلّهِ» تُزْدَدْ مِنْها، وَ اِذا اَبْطَأَتِ الاَْرْزاقُ عَلَیْکَ «فَاسْتَغْفِرِ اللهَ» یُوَسَّعُ عَلَیْکَ فیها»;
«اى کمیل: در مواجهه با هر مشکلى بگو: «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» خداوند کفایت آن مشکل را مى کند و هرگاه نعمتى به تو رسید بگو: «الحمدلله» تا سبب فزونى نعمت گردد، و هرگاه روزى تو به تأخیر افتاد، «استغفار کن» که باعث گشایش روزى است!»(1).
شرح و تفسیر
از سوى معلّمى بزرگ همچون على (علیه السلام) براى شاگرد مستعدّى چون کمیل، سه ذکر بسیار عالى و مهمّ براى سه هدف بزرگ بیان شده است. آرى همه چیز در نزد معصومین (علیهم السلام) هست; حتّى اوراد و اذکار، و نیازى به دیگران نمى باشد. گفتن سه ذکر فوق، در سه زمان مخصوصى که در روایت آمده است، آثار مهمّى دارد; ولى آنچه که مهمّ است توجّه به این نکته که: «ذکر، فقط لقلقه زبان نیست» بنابراین، اگر به مفهوم این ذکرهاى جالب، توجّه نکنیم و پیام آن ها را در جامعه پیاده نکنیم، آن آثار را نخواهد داشت.
1. بحار الانوار، جلد 74، صفحه 270.
[ 20 ]
معناى ذکر «لا حول و لاقوّة الا بالله» این است که تمام قدرت ها به دست خداست و حلاّل همه مشکلات اوست و هر چه هست از ناحیه اوست. اگر این معنى را باور کنیم و در نتیجه با تمام وجود به در خانه او برویم و ایمانمان به این مفاهیم قوى شود، یعنى حالتى شبیه حالت غریق در دریا پیدا کنیم، که جز قدرت خداوند به هیچ چیز دیگر فکر نکنیم، خداوند در مشکلات ما را کفایت خواهد کرد.
پیام ذکر «الحمدلله» این است که با رسیدن به نعمتى مغرور نشویم و حقیقتاً نعمت را از جانب او بدانیم، از آن سوء استفاده نکنیم، بخل نورزیم، در این صورت نه تنها نعمت باقى مى ماند، بلکه فزونى مى یابد.
و ذکر سوم (استغفراللّه) نیز چنین است. معناى استغفار این است که دیگر به سراغ گناه نرویم; زیرا یکى از عوامل معضلات اقتصادى در جامعه گناهان است، جامعه گناهکار جامعه فقیرى نیز خواهد بود(1). البتّه بروز این مشکلات به هنگام گناه، زنگ بیدارباشى است براى مؤمنان.
با این بینش، بروز مشکلات فوق خود نعمت است، بدین جهت خداوند کفّار را به حال خود رها کرده و براى بیدارى آن ها زنگ بیدارباش نمى زند، تا در گناهان خویش غرق شوند.
1. براى آگاهى بیش تر از آثار گناهان در دنیا، به کتاب تحقیقى پیرامون نماز باران، صفحه 81 به بعد، مراجعه کنید.
[ 21 ]
پیشگفتار
4 - آداب خرید و فروش
قال على (علیه السلام):
«وَ لْیَکُنِ الْبَیعُ بَیْعاً سَمْحاً بِمَوازینِ عَدْل وَ اَسْعار لا تُجْحِفُ بِالْفَریقَیْنِ مِنَ الْبایِعِ وَ الْمُبْتاعِ فَمَنْ قارَفَ حُکْرَةً بَعْدَ نَهْیِکَ اِیّاهُ فَنَکِّلْ بِه وَ عاقِبْهُ فى غَیْرِ اِسْراف»;
«باید معاملات با شرایط آسان صورت گیرد; با موازین عدل و نرخ هایى که نه به فروشنده زیان برساند و نه به خریدار! و هرگاه کسى پس از نهى تو از احتکار، به چنین کارى دست بزند، او را کیفر کن! و در مجازاتش بکوش، ولى زیاده روى نکن»(1).
شرح و تفسیر
سه مشکل مهمّ جامعه ما را تهدید مى کند:
1ـ تهاجم فرهنگى دشمن، که بى رحمانه عقاید و آداب و رسوم ملّت مسلمان را هدف قرار داده است.
2ـ ایجاد اختلاف و رخنه در صفوف یکپارچه و متّحد مسلمانان، که از ابزارهاى کهنه دشمنان است.
3ـ تورّم و گرانى بى حساب، که با سوء مدیریّت خودى ها، یا کارهاى حساب شده دشمن پدید مى آید.
1. نهج البلاغه، نامه 53، (عهدنامه مالک اشتر).
[ 22 ]
در مورد مشکل سوم، که موضوع روایت فوق نیز مى باشد، توجّه به نکاتى لازم است.
الف) تورّم و گرانى در حدّ معقول و شناخته شده قابل تحمّل و تحلیل اقتصادى است. امّا نرخ هاى ساعتى و قیمت هاى ناپایدار، که هر لحظه در حال تغییر است، نوعى هرج و مرج و غارت اقتصادى است. و این جاست که حکّام شرع باید در مقابل این مسأله بایستند و با عوامل آن برخورد مناسب کنند.
ب) از نظر شرع دست قانون گذاران بسته نیست; زیرا این که گفته مى شود قیمت کالا حدّ معیّنى ندارد، بلکه تابع توافق خریدار و فروشنده است، مربوط به شرایط عادى اقتصادى است; ولى حکومت اسلامى مى تواند در شرایط غیرعادى نرخ کالاها را مشخّص کند و گرنه بعضى از مردم دیگران را همانند گرگ مى خورند. بنابراین طبق عناوین ثانویّه و در شرایط ویژه اقتصادى، مى توان نرخ کالاها را مشخّص کرد و متخلّفین را مجازات نمود. بلکه از حدیث فوق استفاده مى شود که نظارت حکومت به عنوان اوّلى لازم است و وجود انواع تعزیرات، که روى حساب و کتاب باشد، لازم و ضرورى است.
ج) همه مردم باید در چنین زمان هاى حسّاس همکارى نمایند و با خوددارى از خرید کالاهاى گران، عملا با گران فروشان مبارزه کنند.
د) آخرین نکته این که حکومت اسلامى باید لااقل در زمانى که گران فروشى مردم را تحت فشار قرار داده، نرخ هاى خود را جابجا نکند.
با رعایت نکات چهارگانه بالا مى توان گرانفروشى را کنترل کرد، تا اسلام و انقلاب را تهدید نکند.
[ 23 ]
5 - آرزوهاى طولانى!
قال على (علیه السلام):
«ما اَطالَ اَحَدٌ الاَْمَلَ اِلاّ نَسِىَ الاَْجَلَ و اَساءَ الْعَمَلَ»;
«هیچ انسانى آرزوهاى خود را طولانى نمى کند، مگر این که مرگ را فراموش مى کند و اعمال او بد مى شود!»(1).
شرح و تفسیر
آرى آرزوهاى دور و دراز، انسان را گرفتار سوء رفتار و قبح اعمال مى کند. در زبان عرب دو لغت به معناى امید و آرزوست; یکى «رجاء» و دیگرى «أمَل» است، اوّلى بار مثبت دارد و منظور از آن امید و آرزوى سازنده است، ولى «اَمَل» گاه بار منفى دارد و به معنى آرزوهاى غیرسازنده است. ظاهراً در فارسى «امید» معادل «رجاء» و «آرزو» معادل «امل» است. حضرت على (علیه السلام) در این روایت پرمعنى به یکى از جنبه هاى منفى «أمل» مى پردازد و تأثیر سوء آن را در اعمال انسان گوشزد مى نماید.
سؤال: راستى چرا «آرزوهاى طولانى» این قدر بد است؟
پاسخ: خاصیّت زرق و برق مادّى دنیا این است که از دور جاذبه قوى دارد، امّا وقتى انسان به نزدیک آن مى رسد به آن عادت مى کند و جاذبه خود را از دست مى دهد. مانند موادّ مخدّر که افراد قبل از رسیدن به آن برایشان جاذبه دارد، امّا وقتى معتاد شدند دیگر جذبه اى براى آن ها
1. غرر الحکم و درر الکلم، جلد 6، صفحه 101، حدیث 9676.
[ 24 ]
ندارد. و باید مرتّباً مقدار آن را افزایش دهند تا در کام مرگ فرو روند.
شخصى که اجاره نشین است و از مشکلات آن رنج مى برد آرزو مى کند که خانه اى ملکى، هر چند کوچک نصیبش شود و این برایش فوق العاده جاذبه دارد، امّا هنگامى که به آن مى رسد، پس از مدّت کوتاهى برایش عادى مى شود و آرزوى خانه اى بزرگ تر با امکانات بیش تر مى کند، امّا به آن هم قانع نیست و هر روز در فکر منزل مرفّه ترى است.
هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه *** همچنان در بند اقلیمى دگر!
بنابراین آرزوها مرز و پایانى ندارد، بدین جهت اگر انسان بخواهد به آرزوهاى خویش برسد باید تمام نیرویش را صرف رسیدن به آن نماید و طبیعى است که دیگر وقت و نیرویى ندارد که صرف جهان آخرت نماید. بدین جهت در احادیث معصومین آرزوهاى طولانى مذمّت گردیده و موجب فراموش کردن آخرت شمرده شده است(1).
این مطلب را نیز در نظر داشته باشیم که زیادى نعمت، که معمولا آرزوهاى طولانى در راستاى تحصیل آن است، در بسیارى از موارد مایه بدبختى است! حضرت رسول (صلى الله علیه وآله) از بیابانى عبور مى کردند، فرمود: بروید مقدارى شیر بیاورید و پول آن را هم به صاحب حیوان بدهید. صاحب آن حیوان از دادن شیر به پیامبر(صلى الله علیه وآله) امتناع ورزید! پیامبر (صلى الله علیه وآله) دعا کرد که اموالش زیاد شود! از آن جا گذشتند و به شبان دیگرى رسیدند و همان تقاضا را مطرح کردند. آن شبان ادب کرد و به سرعت مقدارى شیر در اختیار پیامبر (صلى الله علیه وآله) و همراهان قرار داد. حضرت دست به دعا برداشت و فرمود: خدایا! به اندازه کفاف و عفاف به او نعمت ارزانى دار! اصحاب از تفاوت این دو دعا، براى آن دو نفر پرسیدند؟ حضرت فرمود: زیادى نعمت براى شخص اوّل مایه رنج و عذاب است(2).
1. در روایتى از امام على (علیه السلام) مى خوانیم: «طُولُ الاَْمَلِ یُنْسِى الاْخِرَةَ، آرزوهاى طولانى سبب فراموشى آخرت است» (اخلاق در قرآن، جلد سوم، صفحه 188).
2. بحار الانوار، جلد 69، صفحه 61، حدیث 4.
[ 25 ]
6 - آرى، بهشت را به بها مى دهند!
قال على (علیه السلام) لِرَجُل سَأَلَهُ اَنْ یَعِظَهُ:
«لا تَکُنْ مِمَّنْ یَرْجُوا الاْخِرَةَ بِغَیْرِ الْعَمَلِ، وَ یُرَجِّی التَّوْبَةَ بِطُولِ الاَْمَلِ، یَقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزّاهِدینَ وَ یَعْمَلُ فِیها بِعَمَلِ الرّاغِبینَ»;
«حضرت در اجابت درخواست شخصى که از او نصیحت خواست، فرمود: از کسانى مباش که آخرت را بدون انجام اعمال صالح مى خواهند، و توبه را با آرزوهاى دراز تأخیر مى اندازند، و درباره دنیا همچون زاهدان سخن مى گویند، ولى همچون دنیاپرستان عمل مى کنند!»(1).
شرح و تفسیر
به راستى سخنان حضرت على (علیه السلام) معجزه آسا است و این جمله از درخشان ترین آن ها است. در این جمله سه دستور مهمّ، که خیر دنیا و آخرت فرد و جامعه در آن نهفته، آمده است. توجّه کنید:
1ـ بهشت را به بهانه نمى دهند، و تنها سخن گفتن، بدون عمل، نجات بخش انسان نخواهد بود. تنها ادّعاى عشق به دین و ولایت و پیشوایان دین، گره اى از مشکلات ما باز نخواهد کرد و با لقلقه زبان بدون عمل، امیدى به آسودگى و راحتى در جهان آخرت نخواهد بود.
ادّعاى دوستى و ولایت اهل البیت (علیهم السلام) زمانى کارساز است که
1. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 150.
[ 26 ]
مجموعه اى از اعمال صالح و نیک به همراه داشته باشیم، تا اگر مرتکب لغزش ها و خطاهایى شده باشیم، ولایت و شفاعت و مانند آن، لغزش ها و خطاها را جبران کند. در ضمن از مباحث فوق روشن مى شود مدعیان عشق به خاندان پیامبر (علیهم السلام) که هیچ توشه اى از اعمال صالح ندارند چقدر در اشتباهند.
2ـ توبه و بازگشت به سوى خداوند با آرزوهاى طولانى سازگار نیست. مخصوصاً که انسان از آینده خود هیچ اطّلاعى ندارد و زمان مرگ خود را نمى داند. کسى که نمى داند یک لحظه دیگر زنده است یا مرده، چگونه آرزوهاى طولانى دارد؟! و شخصى که آرزوهاى طولانى دارد چگونه مى تواند توبه کند؟! أجل زنگ خطر و داروى مهمّى براى درمان این درد است. هنگامى که اجل حضرت سلیمان (علیه السلام)مى رسد حتّى اجازه نشستن به او داده نمى شود و در حال ایستاده قبض روح مى گردد!(1) بنابراین نباید با آرزوهاى طولانى توبه را به تأخیر بیندازیم.
3ـ سومین موعظه حضرت این است: از کسانى که بین گفتار و عملشان تفاوت وجود دارد مباش! کسانى که به هنگام سخن گفتن آن چنان در مورد دنیا سخن مى گویند که گویا تارک و زاهد دنیا هستند; ولى در مقام عمل کاملا وابسته و حریص بر دنیا مى باشند. سعى کن سخن و عملت هماهنگ باشد. واى به حال من، اگر از عشق على دم مى زنم، امّا عملم هماهنگ با معاویه هاست! سخن از معنویّت و خداپرستى و روحانیّت مى گویم، ولى غرق در مادّى گرایى و تجمّل پرستى مى باشم!
راغبین به دنیا چه کسانى هستند؟ آن ها کسانى هستند که در سر دو راهى ها پشت به خدا و رو به دنیا مى کنند.
1. تفسیر نمونه، جلد 18، صفحه 44. و تاریخ انبیاء، صفحه 197.
[ 27 ]
مردم هنگامى که بر سر دو راهى قرار مى گیرند، چند دسته اند:
نخست، افرادى که بى قید و شرط راه دنیا را برگزیده و به خدا پشت مى کنند.
دوم، گروهى که عکس گروه اوّل عمل مى کنند و راه آخرت را در پیش مى گیرند.
و گروه سوم، انسان هاى شکّاک و متحیّرند، اشخاصى همچون عمر ابن سعد که هم طالب ملک رى به قیمت شهید کردن امام حسین (علیه السلام)مى باشند و هم خواهان بهشت برین، و در جنگ عقل و نفس امّاره بالاخره عقل آن ها مغلوب مى گردد! باید با این معیار خود را بسنجیم، تا معلوم شود که از چه گروهى هستیم.
[ 28 ]
[ 29 ]
7 - آزادى انسان ها
قال على (علیه السلام):
«اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ آدَمَ لَمْ یَلِدْ عَبْداً وَ لا اَمَةً وَ اِنَّ النّاسَ کُلُّهُمْ اَحْرارٌ»;
«اى مردم! از حضرت آدم (علیه السلام) غلام و کنیزى خلق نشده، بلکه تمام مردم آزاد هستند!»(1).
شرح و تفسیر
مخاطب حضرت در این روایت تمام مردم هستند; چون گروه خاصّى را مورد خطاب قرار نداده، بلکه تمام انسان ها را مورد خطاب قرار داده است. خطاب «یا اَیُّهَا النّاسُ» در مواردى است که جنبه حقوق بشر دارد، ولى خطاب هایى مانند «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» جنبه حقوق اسلامى دارد. طبق این روایت، همه مردم آزادند و اساس آفرینش انسان و فرزندان آدم بر حریّت و آزادى بوده است. و اگر در جایى این اصل نقض شود، جنبه استثنایى دارد. این نکته که مسأله آزادى انسان 1400 سال قبل توسّط اسلام مطرح شده، قابل تأمّل و دقّت است; زیرا در آن زمان حریّت یک اصل اساسى و یک ارزش شناخته نمى شد، برخلاف امروز که ارزشى بودن آزادى یک امر بدیهى است.
اصل لزوم آزادى مطلبى روشن، بلکه از بدیهیّات است و مورد قبول
1. میزان الحکمة، باب 779، حدیث 3556، (جلد دوم، صفحه 351).
[ 30 ]
همه مى باشد و همه ملّت هاى تحت سلطه براى به دست آوردن آن مبارزه مى کنند. آنچه قابل توجّه و در خور دقّت مى باشد، دو چیز است:
1ـ چرا آزادى یک ارزش است؟ اگر نباشد چه مى شود؟ و اگر باشد چه رخ مى دهد؟ متأسّفانه فلسفه آزادى چیزى است که کمتر بدان پرداخته مى شود. فلسفه آزادى روشن است:
انسان نیروها و قابلیّت هایى دارد. در صورتى مى تواند این ها را به ثمر برساند که مانعى بر سر راه او نباشد، بتواند آزادانه علم و دانش را فراگیرد و در مسیر تکامل پیش برود، تکامل بر دو پایه استوار است الف: استعدادهاى درونى. ب: نداشتن مانع، بنابراین فلسفه آزادى انسان، استفاده وى از استعدادها و لیاقت هاى درونى است. و روشن است که شکوفایى استعدادهاى درونى انسان در محیطى آزاد بهتر تحقّق پیدا مى کند. رشد بوته اى که در یک گلدان هست با بوته اى که در یک زمین زراعتى کاشته شده قابل مقایسه نیست.
2ـ چه نوع آزادى مطلوب است؟
از آنچه در نکته اوّل گذشت روشن مى شود که آن نوع از آزادى مطلوب است که در مسیر تکامل انسان باشد. بنابراین این فلسفه آزادى حدود آن را تبیین مى کند، زیرا آزادى اقسامى دارد:
1ـ آزادى مطلق; این نوع آزادى فقط در دل جنگل ها و در بین حیوانات وحشى پیدا مى شود و بس. در چنین مکان هایى هر کسى هر کار بخواهد مى کند. و روشن است که هیچ کسى مدافع چنین آزادى نیست.
2ـ آزادى در محدوده قوانین بشرى که دائماً دست خوش تغییر و تفسیر است; کسانى که معتقد به دین نیستند، ولى قانون را قبول دارند آزادى آن ها باید در چارچوبه قانون باشد و واضح است که قانون تضادّى با آزادى ندارد، بلکه محافظ آن است.
[ 31 ]
3ـ آزادى در محدوده ارزش هاى الهى; آزادى پیروان مکاتب الهى در چارچوبه ارزش هاى دینى است، آن ها هرگز اجازه نمى دهند که به نام آزادى به حریم این ارزش هاى والاى الهى و انسانى تجاوز شود.
بدیهى است نوع اوّل آزادى مطلوب هیچ بشرى نیست، و نوع دوم سرچشمه انواع مشکلات و بدبختى هاست، و تنها نوع سوم است که مى تواند سعادت ما را تضمین کند و قبایى است که براى قامت انسان دوخته شده است.
[ 32 ]
[ 33 ]
8 - آسیابى در جهنّم!
قال على (علیه السلام):
«اِنَّ فى جَهَنَّمَ رَحىً تَطْحَنُ، اَفَلا تَسْئَلُونى ما طَحْنُها؟ فَقیلَ لَهُ: فَما طَحْنُها یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ؟ قَالَ: اَلْعُلَماءُ الْفَجَرَةُ، وَ الْقُرّاءُ الْفَسَقَةُ، وَ الْجَبابِرَةُ الظَّلَمَةُ، وَ الْوُزَراءُ الْخَوَنَةُ، وَ الْعُرَفاءُ الْکَذَبَةُ ...»;
«در جهنّم آسیابى وجود دارد که همواره کار مى کند. آیا نمى پرسید که چه چیزى را خرد مى کند؟ پرسیده شد: خوراک این آسیاب چیست؟ حضرت فرمود: دانشمندان فاجر و منحرف، قاریان فاسق، حکمرانان ستمگر، وزیران خائن و کارشناسان دروغگو، خوراک آن آسیاب هستند!»(1).
شرح و تفسیر
آتش دوزخ براى مجازات گنهکاران کافى است. آتشى که از درون دل ها به بیرون زبانه مى کشد (اَلَّتى تَطَّلِعُ عَلَى الاَْفْئِدَةِ)(2). ولى براى برخى از جهنّمیان، از جمله گروه هاى پنج گانه فوق، عذاب هاى فوق العاده اى بر آن افزوده شده، که علّت آن ـ در مورد گروه هایى که در این حدیث مطرح شده ـ این است که از مقام و موقعیّت خویش سوء استفاده کرده اند. توجّه کنید:
1. میزان الحکمة، باب 620، حدیث 2922، (جلد دوم، صفحه 173).
2. سوره هُمزه، آیه 7.
[ 34 ]
اِنَّ فى جَهَنَّمَ رَحىً تَطْحَنُ: در جهنّم آسیابى وجود دارد که پنج گروه از انسان ها را، همانند گندمى که تبدیل به آرد مى شود، خرد مى کند! آیا نمى پرسید که چه کسانى خوراک این آسیاب هستند؟ مردم پرسیدند: اى امیرمؤمنان! این آسیاب چه کسانى را آسیاب مى کند؟ حضرت در جواب پنج گروه را برشمرد:
1ـ اَلْعُلَماءُ الْفَجَرَةُ: اوّلین گروه، عالمانى هستند که چراغ در دست دارند و راهزن دین و ایمان و عقاید و اعتماد مردمند، عالم فاجر و منحرف همانند دزدى است که چراغ در دست دزدى مى کند
چو دزدى با چراغ آید *** گزیده تر برد کالا!
سرمشق از سخنان حضرت على (علیه السلام)
پیشگفتار
اخلاق در حوزه هاى علمیّه
مجموعه حاضر
امتیازات درس اخلاق معظّم له
110 سخن از امیر سخن
1 - آغاز همه کارها به نام خدا
چگونه خدا را یاد کنیم؟
2 - آثار متفاوت عفو و بخشش
3 - آثار مهمّ ذکرها!
4 - آداب خرید و فروش
5 - آرزوهاى طولانى!
6 - آرى، بهشت را به بها مى دهند!
7 - آزادى انسان ها
8 - آسیابى در جهنّم!
9 - آفت ها!
10 - آیا همه جا اکثریّت معیار است؟
پیام این حدیث
11 - احسان و نیکوکارى
آثار احسان و نیکوکارى
12 - اخلاق و گنج هاى روزى
13 - ارزش شناسان!
14 - ارزش واقعى اعمال
15 - ارکان اصلى توبه
16 - ارکان سه گانه جامعه انسانى
17 - أسباب شرف و عزّت آدمى
اقسام تواضع
18 - اعتدال در همه چیز
پیام روایت
19 - اغنیاى واقعى!
20 - امارت و اسارت!
21 - امنیّت و آرامش در سایه دین
22 - اوّل خودت، سپس دیگران!
23 - اهمیّت فوق العاده صبر و شکیبایى
راز اهمیّت صبر
24 - ایمان و عمل، دو دوست همیشگى
25 - با چه کسى مشورت کنیم؟
26 - بدعت چیست و بدعت گزار کیست؟
انگیزه هاى بدعت
پایه هاى بدعت
27 - برترین پیوند و بالاترین شرف
28 - برترین جهاد
شرح و تفسیر
29 - بزرگ ترین گناهان
30 - بدترین دوستان
شرح و تفسیر
31 - به این طریق از ما باش!
شرح و تفسیر
32 - بهترین اعمال
شرح و تفسیر
33 - بهترین رفیق
34 -بهترین زاد و توشه ها
35 - بهترین شیوه بندگى
36 - پنج دستور براى زندگى بهتر
37 - پى آمد آرزوهاى طولانى
38 - تا زبان اصلاح نشود
رابطه قلب و زبان
39 - تعلیم و تعلّم الزامى است
40 - تفسیرى دیگر از تقوى
41 - چراغى از پیش بفرست!
42 - حاصل ازدواج تنبلى و ناتوانى!
43 - حساب رس خود باش!
44 - حُسن عاقبت
45 - حقّ تقوى
46 - حقیقت روزه!
47 - دام هاى فریبنده
ویژگى هاى دام
48 - درهاى نیکوکارى
اوّل: سخاوت نفس
دوّم: خوش زبانى
سوّم: تحمّل ناملایمات
49 - دنیا و آخرت
50 - دو چیز مایه هلاکت مردم است!
51 - دور افتادگان از رحمت خدا
52 - دیده و دل
53 - رابطه تقوى با زبان!
54 - رابطه شخصیّت و تقوى
55 - راه بازگشت
56 - راه سلامت و عافیت
57 - راه نفوذ شیطان!
58 - راهوارترین مرکب، و بهترین زاد و توشه
59 - روح عبادت
60 - روزه داران واقعى!
61 - ریشه فتنه ها
62 - زاهد کیست؟
63 - زهد و شناخت دنیا
64 - زمان، یکى از گواهان روز قیامت!
65 - سخن و سکوت!
66 - سرآمد زندگى!
67 - سرانجام متّقین و گناهکاران
68 - شرکت در مجلس گناه!
69 - شمشیر عقل و پوشش حلم
70 - ضرورت انتخاب الگوها
71 - طعم ایمان!
72 - عشق سوزان، مانع مهمّ شناخت
73 - عقل هاى اسیر شهوت!
74 - عقل هاى نورانى و چشم هاى تیزبین!
شرح و تفسیر
75 - علم و یقین
76 - على از زبان على (علیه السلام)
77 - على از زبان خودش!
78 - عید چه روزى است؟
79 - غافلان بى خبر!
راه هاى مبارزه با غفلت
80 - غیبت، تلاش عاجزان است!
81 - فرق عاقل و جاهل
82 - فلسفه مهمّ حجّ
83 - قرآن بهار دل ها
84 - قرآن و بى نیازى
85 - قلعه تسخیرناپذیر تقوى
86 - قلعه نفوذناپذیر!
87 - قلّه رفیع جود و سخاوت
88 - کمال عفّت و خویشتن دارى
89 - گناهان پنهان!
90 - لباس تقوى
نقش لباس
91 - مؤمن آینه مؤمن است
92 - مؤمنان واقعى!
93 - مجازات شش گروه به خاطر شش خصلت!
نکات سه گانه
94 - محور ارزشى جامعه
95 - مردم سه گروهند!
96 - مشکلات نعمت!
97 - مفاسد بیکارى!
98 - مقام دانشجو و طالب علم
علم و دانش راه بهشت است
فرشتگان براى طالب علم بال و پر مى گشایند
استغفار تمام موجودات براى جویندگان علم
99 - موادّ امتحانى بزرگان!
100 - میوه هاى هدایت
101 - نتیجه شناخت
102 - نشانه اصلى دیندارى
103 - نشانه هاى جهل و نادانى
104 - نقش انتظار فرج در زندگى ما
105 - هدف نهایى بعثت
106 - هم طراز شهیدان
107 - همه چیز حساب و کتاب دارد!
108 - همه چیز در پرتو اندیشه!
109 - همیشه به ضعف ها بیندیشیم
110 - یاد خدا
تخلّق به صفات الله
چرا شیعیان علی حضرت (علیه السلام) را از خلیفه دوم زاهدتر میدانند؟
تنها شیعیان نیستند که چنین اعتقادی دارند ، بلکه بسیاری از علمای سنت نیز به این مطلب اعتقاد دارند ؛ در بسیاری از کتب از سفیان بن عیینة روایت شده است که می گوید : أزهد الصحابة علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه زاهدترین صحابه علی بن ابی طالب است . أبو طالب المکی، محمد بن علی بن عطیة الحارثی (متوفاى 286هـ)، قوت القلوب فی معاملة المحبوب ووصف طریق المرید إلی مقام التوحید، ج 1 ص 443 ، تحقیق: د.عاصم إبراهیم الکیالی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1426هـ -2005 م. السمعانی، ابوالمظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار (متوفاى489هـ)، تفسیر القرآن، ج 6 ص 50، تحقیق: یاسر بن إبراهیم و غنیم بن عباس بن غنیم، ناشر: دار الوطن - الریاض - السعودیة، الطبعة: الأولى، 1418هـ- 1997م. الغزالی، محمد بن محمد ابوحامد (متوفاى505هـ، إحیاء علوم الدین، ج 4 ص 238، ناشر: دار االمعرفة – بیروت. المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى 1031هـ)، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ج 1 ص 144 ، ناشر: مکتبة الإمام الشافعی - الریاض، الطبعة: الثالثة، 1408هـ ـ 1988م. البته برای پاسخ به این سوال ، بهتر است کلام علمای اهل سنت را در مورد دارایی های خلیفه دوم در هنگام مرگ دیده ، و آنها را بررسی کنیم : بخاری در صحیح خود چنین روایت میکند که خلیفه دوم بعد از ضربت خوردن به فرزند خود گفت : یا عَبْدَ اللَّهِ بن عُمَرَ انْظُرْ ما عَلَیَّ من الدَّیْنِ فَحَسَبُوهُ فَوَجَدُوهُ سِتَّةً وَثَمَانِینَ أَلْفًا أو نَحْوَهُ قال إن وفی له مَالُ آلِ عُمَرَ فَأَدِّهِ من أَمْوَالِهِمْ وَإِلَّا فَسَلْ فی بَنِی عَدِیِّ بن کَعْبٍ فَإِنْ لم تَفِ أَمْوَالُهُمْ فَسَلْ فی قُرَیْشٍ ولا تَعْدُهُمْ إلى غَیْرِهِمْ فَأَدِّ عَنِّی هذا الْمَالَ ای عبد الله بن عمر بدهی که بر گردن من است حساب کردند هشتاد و چند هزار سکه است ؛ اگر مال خاندان عمر کفایت کرد ، آن را ادا نما ، و گرنه از بنی عدی بخواه که آن را ادا کنند ، اگر نتواسنتند از قریش بخواه و بعد از این دو سراغ دیگران مرو صحیح البخاری - البخاری - ج 4 ص 205 ، ح3700 ، کتاب فضائل الصحابة، ب 8 ، بَاب قِصَّةِ الْبَیْعَةِ وَالِاتِّفَاقِ على عُثْمَانَ بن عَفَّانَ. ابن شبة در کتاب تاریخ المدینة مینویسد : 1603 - حدثنا موسى بن إسماعیل قال حدثنا سلام بن أبی مطیع عن أیوب قال قلت لنافع هل کان على عمر رضی الله عنه دین فقال ومن أین یدع عمر دینا وقد باع رجل من ورثته میراثه بمائة ألف . ایوب میگوید : به نافع گفتم : آیا بر گردن عمر بدهی باقی ماند ؟ گفت : چگونه ممکن بود که عمر بدهی باقی بگذارد درحالی که یکی از ورثه او سهم الارث خود را به صد هزار سکه فروخت ! النمیری البصری، ابوزید عمر بن شبة (متوفاى262هـ)، تاریخ المدینة المنورة، ج 2 ص 88 ، تحقیق علی محمد دندل ویاسین سعد الدین بیان، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1417هـ-1996م. حال به بررسی سندی روایت میپردازیم : ابن حجر در مورد او می گوید : عمر بن شبة بفتح المعجمة وتشدید الموحدة بن عبیدة بن زید النمیری بالنون مصغر أبو زید بن أبی معاذ البصری نزیل بغداد صدوق له تصانیف من کبار الحادیة عشرة مات سنة اثنتین وستین وقد جاوز التسعین ق العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1 ص413 ش 4918، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986. ابن حجر در مورد او میگوید : موسى بن إسماعیل المنقری بکسر المیم وسکون النون وفتح القاف أبو سلمة التبوذکی بفتح المثناة وضم الموحدة وسکون الواو وفتح المعجمة مشهور بکنیته وباسمه ثقة ثبت من صغار التاسعة ولا التفات إلى قول بن خراش تکلم الناس فیه مات سنة ثلاث وعشرین ع تقریب التهذیب ج1 ص549 ش 6943. ابن حجر در مورد او نیز میگوید : سلام بن أبی مطیع أبو سعید الخزاعی مولاهم البصری ثقة صاحب سنة فی روایته عن قتادة ضعف من السابعة مات سنة أربع وستین وقیل بعدها خ م ل ت س ق تقریب التهذیب ج1 ص261 ش 2711 . ابن حجر در مورد او نیز گفته است : أیوب بن أبی تمیمة کیسان السختیانی بفتح المهملة بعدها معجمة ثم مثناة ثم تحتانیة وبعد الألف نون أبو بکر البصریثقة ثبت حجة من کبار الفقهاء العباد من الخامسة مات سنة إحدى وثلاثین ومائة وله خمس وستون ع تقریب التهذیب ج1 ص117 ش 605 . او نیز توسط ابن حجر توثیق شده است : نافع أبو عبد الله المدنی مولى بن عمر ثقة ثبت فقیه مشهور من الثالثة مات سنة سبع عشره ومائة أو بعد ذلک ع تقریب التهذیب ج1 ص559 ش7086 . علاوه بر همسر ، که تعداد آن تغییری در سهم الارث ایجاد نمیکند ، از عمر 9 پسر و 4 دختر بر جای ماند ؛ ابو نعیم بعد از ذکر این مطلب تفصیل آنها را نیز بیان میکند : خلف من أولاده تسعة من الذکور وأربعا من الإناث ... عمر از فرزندان خود 9 پسر و 4 دختر بر جای گذاشت ... الأصبهانی، ابو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، معرفة الصحابة ، ج 1 ص 54، طبق برنامه الجامع الکبیر. حال به نتیجهگیری ادله میپردازیم : 1. یکی از ورثه عمر سهم الارث خود را به صدهزار سکه فروخت . 2. عمر 9 پسر و 4 دختر و تعدادی زن داشت و سهم الارث دختر نصف پسر است ؛ بنا بر این بعد از کسر یک هشتم سهم همسران ، اموال عمر به یازده قسمت تقسیم شده است . صد هزار، ضربدر یازده، مساوی است با یک ملیون و صد هزار (نتیجه ضرب سهم الارث یک پسر در تعداد سهام اولاد) این عدد ، هفت هشتم کل سهام ورثه است؛ چون این مقدار بعد از کم شدن یک هشتم سهم همسران است. بنابراین، یک ملیون و صد هزار تقسیم بر هفت، ضربدر هشت، مجموع سهام را مشخص میکند که میشود: 1257142.8 (یک ملیون و دویست و پنجاه هفت هزار و صد و چهل دو و هشت دهم) (نتیجه جمع سهام اولاد و همسران) 3. عمر 86000 سکه بدهکار بوده است و مجموع سهام ورثه بعد از کسر این بدهی بوده است ) 1257000+86000= 1343000 (جمع نتیجه سهم الارث ، به همراه جمع کردن با بدهی ) یعنی مجموع اموال و داراییهای شخصی عمر در هنگام مرگ 1343000 (یک ملیون و سیصد و چهل و سه هزار) سکه بوده است . (البته مشخص نشده است که سکه درهم است یا دینار ، و حتی اگر مقصود درهم باشد ، این عدد معادل 134300 سکه طلا است !)پاسخ :
خلیفه دوم: 86000 سکه بدهی را از اموالم پرداخت کنید :
روایت ابن شبه : سهم الارث یکی از ورثه عمر 100000 سکه بود :
صاحب کتاب عمر بن شبة (ابی معاذ)
موسى بن إسماعیل
سلام بن أبی مطیع
ایوب سختیانی
نافع غلام ابن عمر
اولاد و ورثه عمر
جمع بندی ادله :
آیا عمر بن خطاب زاهد بوده است؟
نویسنده: هادی عباسیسه شنبه 5 مهر 1390
طبرانی با چند سند که بعضی از آنها معتبر است ، چنین نقل میکند که وقتی امیرمومنان علی علیه السلام به شهادت رسیدند ، امام حسن علیه السلام چنین خطبه خواند که : دیشب از میان شما کسی رفت که هیچ یک از اولین به علم او نرسید و هیچ یک از آخرین نیز به او نخواهد رسید ؛ هیچ گاه رسول خدا (ص) او را به جنگی نفرستاد و پرچم را به او داد ، مگر اینکه میرفت و دیگر تا خداوند به دست او پیروزی نصیب میکرد باز نمیگشت ؛ جبریل سمت راست او و میکائیل سمت چپ او بودند و با او به نبرد میپرداختند . او هیچ چیز بر جای نگذاشت نه درهم و نه دینار ، مگر زیوری که ارزش آن 700 سکه بود و از سهم او از بیت المال باقی مانده بود و می خواست با آن خادمی برای خاندانش تهیه کند ! روح او در شبی که عیسی به آسمان رفت گرفته شد . 2722 حدثنا مُوسَى بن هَارُونَ وَمُحَمَّدُ بن الْفَضْلِ السَّقَطِیُّ قَالا ثنا عِیسَى بن سَالِمٍ الشَّاشِیُّ ثنا عُبَیْدُ اللَّهِ بن عَمْرٍو عن یزید ( ( ( زید ) ) ) بن أبی أُنَیْسَةَ عن أبی إِسْحَاقَ عن هُبَیْرَةَ بن یَرِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بن عَلِیٍّ رضی اللَّهُ عنه قال لقد فَارَقَکُمْ رَجُلٌ لم یَسْبِقْهُ أَحَدٌ مِنَ الأَوَّلِینَ بِعِلْمٍ وَلا یُدْرِکُهُ أَحَدٌ مِنَ الآخِرِینَ من کان النبی صلى اللَّهُ علیه وسلم یَبْعَثُهُ فَیُعْطِیهِ الرَّایَةَ ثُمَّ یَخْرُجُ وَلا یَرْجِعُ حتى یَفْتَحَ اللَّهُ عز وجل علیه جِبْرِیلُ عن یَمِینِهِ وَمِیکَائِیلُ عن یَسَارِهِ یُقَاتِلُونَ معه مَاتَ ولم یَتْرُکْ دِینَارًا وَلا دِرْهَمًا إِلا حلی ( ( ( حلیا ) ) ) قِیمَتُهُ سَبْعُ مِائَةِ دِرْهَمٍ فَضَلَتْ عن عَطَائِهِ 2723 حدثنا أبو خَلِیفَةَ ثنا محمد بن کَثِیرٍ ثنا سُفْیَانُ عن أبی إِسْحَاقَ عن هُبَیْرَةَ بن یَرِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بن عَلِیٍّ رضی اللَّهُ عنه قال لقد فَارَقَکُمْ رَجُلُ ما تَرَکَ صَفْرَاءَ وَلا بَیْضَاءَ إِلا سَبْعَ مِائَةِ دِرْهَمٍ عن عَطَائِهِ أَرَادَ أَنْ یَبْتَاعَ بها خَادِمًا یَعْنِی عَلِیًّا رضی اللَّهُ عنه 2724 حدثنا عَبْدَانُ بن أَحْمَدَ ثنا إِسْمَاعِیلُ بن زَکَرِیَّا الْکُوفِیُّ ثنا عَلِیُّ بن عَابِسٍ عن أبی إِسْحَاقَ عن هُبَیْرَةَ بن یَرِیمَ قال خَطَبَ الْحَسَنُ فقال لقد فَارَقَکُمْ بِالأَمْسِ رَجُلٌ ما سَبَقَهُ الأَوَّلُونَ بِعِلْمٍ وَلا یُدْرِکُهُ الآخِرُونَ إن کان رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ علیه وسلم لَیَبْعَثُهُ الْمَبْعَثَ فَیُعْطِیهِ الرَّایَةَ جِبْرِیلُ عن یَمِینِهِ وَمِیکَائِیلُ عن یَسَارِهِ فما یَرْجِعُ حتى یَفْتَحَ اللَّهُ عز وجل له 2725 حدثنا الْحَسَنُ بن غُلَیْبٍ الْمِصْرِیُّ ثنا سَعِیدُ بن عُفَیْرٍ ثنا بَکَّارُ بن زَکَرِیَّا عَنِ الأَجْلَحِ عن أبی إِسْحَاقَ الْهَمْدَانِیِّ عن هُبَیْرَةَ بن یَرِیمَ أَنَّ عَلِیًّا رضی اللَّهُ عنه لَمَّا تُوُفِّیَ قام الْحَسَنُ بن عَلِیٍّ على الْمِنْبَرِ فقال أَیُّهَا الناس قد قُبِضَ فِیکُمُ اللَّیْلَةَ رَجُلٌ لم یَسْبِقْهُ الأَوَّلُونَ وَلا یُدْرِکُهُ الآخِرُونَ قد کان رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ علیه وسلم یَبْعَثُهُ الْمَبْعَثَ فَیَکْتَنِفُهُ جِبْرِیلُ عن یَمِینِهِ وَمِیکَائِیلُ عن یَسَارِهِ لا یَنْثَنِی حتى یُفْتَحَ لهم ما تَرَکَ إِلا سَبْعَ مِائَةِ دِرْهَمٍ أَرَادَ أَنْ یَبْتَاعَ بها خَادِمًا وقد قُبِضَ فی اللَّیْلَةِ التی عَرَجَ فیها عِیسَى بن مَرْیَمَ لَیْلَةِ سَبْعٍ وَعِشْرِینَ من رَمَضَانَ الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ج 3 ص 80، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م. در پایان این آیه شریفه را ذکر میکنیم که: وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ * یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ سوره توبه آیه 34 و 35 موفق باشید گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)اموال امیرمومنان علی علیه السلام در هنگام رحلت چقدر بود ؟
علی(ع) درآینه قرآن
سپیده سخن
گنجینههای گرانقدر تمدن و فرهنگ یک کشور در آثار باستانی، نوشتار علمی و پدیدههای کهن آن به چشم میخورد. و اندیشمندان فرهنگی جامعه از جمله یادگاران ماندگار یک مرز و بوم و یا آیین به شمار میروند که گاه ارزش یکی از آنان، برتر از تمامی آثار و بناهای تاریخی محسوب میشود. فرهنگنامهها، دایرة المعارفها، و یا کتابهای مقدس و آسمانی
مردم، آینهای شفاف در معرفی چنین الگوهای شایسته به دیگران بوده و بیانگر ویژگیهای روحی، ارزشهای معنوی و یا حماسههای کم نظیر و گاه بینظیر هستند.
با نگاهی هرچند اندک به آثار طلایی اقوام گوناگون، چهرههای چشمگیری را مییابیم که در صحنههای پر فراز و نشیب علمی، الگویی معرفت آفرین به شمار میرفتهاند و یا در عرصههای مبارزه و حماسه، نمونهای درس آموز بودهاند، و یا در میدان جهاد با نفس و معبرهای دشوار اخلاقی، معلمی پارسا محسوب شده، به گونهای که در زهد و بیمیلی به زینتهای فریبای زندگی، شهره شهرهای بسیاری بودهاند. و یا بر کرسی سخنوری، خطیبی فن آور و شهیر دانسته شدهاند.
اما در این میان، کمتر کسی را مییابیم که در صراط زندگی، الگویی بیهمتا، در عرصه دانایی و بینش، استادی یگانه، بر توسن سخن، شهسواری خوش کلام، در سنگلاخهای مبارزه و جهاد، پیشوایانی اسطوره گونه و فرماندهی تمام عیار، در رهیابی به قلههای ترس و معنویت و دستیابی به بلندای رهایی از بندها و اسارتهای هواها و هوسها، پیشگامی پیراسته و رهبری وارسته، در محیط خانواده شوهری سختکوش و پدری دلسوز و در سجاده عبادت، عابدی تسلیم و انسانی سلیم محسوب شود، که گویی در کتاب شخصیت او، هزار صحیفه دلربا دیده میشود که هیچیک با دیگری یکسان نبوده و قابل جمع ـ از نظر ظاهری ـ و یا برتری نباشد.
بیگمان عظمت بیکران چنین انسانی، توان رهیابی به ژرفای وجود او را، از همه میرباید و سخنان افراد معمولی و عادی را بیهوده و کمارزش مینمایاند از اینرو شیفتگان شخصیت او باید وی را در آینه کلام پروردگاری یابند که خود پرورانده اوست، یا در صحیفهای جویند که انسانهای همسان او نگاشتهاند و یا بر ساحل باور و در کنار اندیشههای شیرین چنین شخصی از شخصیت خدا گونه او، قطرههایی در کام عطشناک خود ریزند تا نمی از اقیانوس ارزشها و ویژگیهای وی نصیب خود سازند.
قرآن را که میگشاییم، دهها و حتی صدها آیه روشنگر و الگو بخش مییابیم که نشان از رادمردی جاودانه دارد، والا گوهری که افزون بر مقام عصمت که ارزش بس گرانبهاست فضایل کیمیا گون او در آینه آیات به خوبی بیان شده است و اکنون که چهارده قرن از زمان حیات وی میگذرد، گویی او، انسان امروز جامعه ماست و یکایک ویژگیهای وی، به مثال آفتاب عالمتاب، تمامی افراد را از ظلمتهای زندگانی رهایی میبخشد.
علی انسانی هزار بُعدی که صدها سال است، نظم و نثر، تفسیر و فقه، کلام و حقوق، ریاضیات و ادبیات و ... همه و همه از ریزش عظمت او روزی خوارند.
امام علی بن ابیطالب(ع) است که تنها خدای او یارای بیان صفات او را دارد و یا رسول حق که سفیر خداوندی است توان یادآوری ویژگیهای وزیر و پسر عم خود را داراست.
اینک که در ماه رمضان نسیم روحبخش سخنان خداوندی، رواق وجودمان رابا عطر خود، معنویتی دیگر
اندیشمندان فرهنگی جامعه از جمله یادگاران ماندگار یک مرز و بوم و یا آیین به شمار میروند که گاه ارزش یکی از آنان، برتر از تمامی آثار و بناهای تاریخی محسوب میشود.
میبخشد، برخی از آیات قرآن کریم را درباره امیرمؤمنان علی(ع) با نگاه دل میبینیم و سیمای علی را در آینه قرآن نظاره میکنیم.
(1)
«وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرَضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد»1
بعضی از مردم [با ایمان و فداکار همچون علی(ع) در لیلة المبیت، به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر(ص)] جان خود را در برابر خشنودی خدا میفروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
* تفسیر آیه در کلام اهل سنت
مفسر معروف اهل تسنن، ثعلبی میگوید: هنگامی که پیامبر اسلام تصمیم به هجرت از مکه به مدینه گرفت، برای تحویل امانتهای مردم و پرداخت پولهای آنان، علی(ع) را بجای خود قرار داد و شب هنگام که به سوی «غار ثور» حرکت نمود و مشرکان اطراف خانه او را محاصره کرده بودند، دستور داد علی(ع) در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگی (برد خضرمی) که مخصوص خود پیامبر بود، روی خویش بکشد.
در این هنگام خداوند به «جبرئیل» و «میکائیل» وحی فرستاد که من بین شما برادری ایجاد کردم و عمر یکی از شما را طولانیتر قرار دادم، کدام یک از شما حاضر است ایثار به نفس کند و زندگی دیگری را برخود ترجیح دهد. هیچیک حاضر نشدند. به آنان وحی کرد اکنون، علی(ع) در بستر پیامبر خوابیده است و آماده فدای جان خویش است. به زمین روید و حافظ و نگاهبان او باشید.
هنگامی که جبرئیل بالای سر و میکائیل پائین پای علی نشسته بودند، جبرئیل میگفت:«بهبه! آفرین بر تو ای علی! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان افتخار میکند».
ناگاه آیه «وَ مِنَ النّاس ...» نازل شد و در آن صفات علی(ع) بیان گردید.2
ابنابی الحدید معتزلی از اهل سنّت که درباره تفسیر این آیه بر این باورست، حماسه علی(ع) در لیلة المبیت ـ شب خوابیدن به جای رسول اللّه(ص) ـ مورد تأیید همگان است و غیر از کسانی که مسلمان نیستند و افراد سبک مغز، آن را انکار نمیکنند.3
(2)
* «وَ اَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ اِلَی النّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الاکَبرِ اَنَّ اللّهَ بَریٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ وَ رَسُولُهُ فَاِنَ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیرٌ لَکُمْ وَ اِنْ تَوَلّیْتُم فَاَعْلَمُوا اَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ وَ بَشِّر الَّذینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ اَلیمٍ.»4
و این اعلامی است از ناحیه خدا و پیامبرش به «عموم» مردم در روز حج اکبر«روز عید قربان» که خداوند و پیامبر او از مشرکان بیزارند، با این حال اگر توبه کنید به نفع شماست و اگر سرپیچی نمایید، بدانید شما نمیتوانید خدا را ناتوان سازید «و از قلمرو و قدرتش خارج شوید» و کافران را به مجازات دردناک بشارت ده.
*تفسیر آیه در کلام اهل سنت
احمد حنبل ـ پیشوای معروف اهل سنّت ـ از ابن عباس نقل میکند که پیامبر فلان شخص(خلیفه نخست) را فرستاد و سوره توبه را به او داد ـ تا به مردم هنگام حج ابلاغ کند ـ سپس علی(ع) را به دنبال او فرستاد و آن را از وی گرفت و فرمود: ابلاغ این سوره تنها به وسیله کسی باید باشد که او از من است و من از اویم.5
(3)
* «اِنَّ الَّذینَ اَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ وَ اِذا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغامَزُونَ»6
بدکاران «در دنیا» پیوسته به مؤمنان میخندیدند و هنگامی که از کنار آنها میگذشتند، آنان را با اشارات مورد سخریه و استهزا قرار میدادند.
علی انسانی هزار بُعدی که صدها سال است، نظم و نثر، تفسیر و فقه، کلام و حقوق، ریاضیات و ادبیات و ... همه و همه از ریزش عظمت او روزی خوارند.
* تفسیر آیه در کلام سنّت
پارهای از مفسران اهل سنت در تفسیر این آیه، چنین نوشتهاند که:
روزی علی(ع) و جمعی از مؤمنان از کنار جمعی از کفار مکه گذشتند، آنها به حضرت و مؤمنان خندیدند و آنها را استهزا نمودند، این آیات نازل شد و سرنوشت مسخره کنندگان را در قیامت روشن ساخت.7
(4)
* «فَمَنْ حاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ، فَقْلْ تَعالُوا نَدْعُ اَبناءَنا وَ اَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُّمَ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبینَ»8
هرگاه بعد از علم و دانش که «درباره مسیح» به تو رسیده «باز» کسانی بر تو به ستیز برخیزند به آنها بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت میکنیم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت میکنیم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله میکنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار میدهیم.
مباهله به معنای رها کردن و قید و بند را از چیزی برداشتن یعنی بنده را به حال خود گذاشتن و عاقبت کار او را به دست خدا سپردن.
* تفسیر آیه در کلام اهل سنّت
انبوه بیشماری از مفسران اهل سنّت «ابناءنا» در آیه را اشاره به حسن و حسین(ع) نساءنا را فاطمه و انفسنا را اشاره به علی(ع) دانستهاند. که نشان از چشمگیری مقام علی(ع) در عرصه نفرین نمودن دشمنان و آشکار شدن حق و در کنار رسول خدا و حتی همانند جان او گردیدن، بیان شده است.9
(5)
* «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللّهِ ذِی الْمَعارِجٍ»10
تقاضاکنندهای تقاضای عذابی کرد که واقع شد! این عذاب مخصوص کافران است و هیچکس نمیتواند آن را دفع کند. از سوی خداوند ذی المعارج ـ صاحب فرشتگانی که بر آسمانها صعود میکننده ـ است.
* تفسیر آیه در کلام اهل سنّت
علامه امینی نام سی نفر از عالمان اهل سنّت را بیان میکند که همگی علت نزول این سه آیه را درخواست عذاب از سوی منکرِ انتصاب و ولایت علی(ع) بعد از رسول خدا(ص) در صورت حقانیت امامت آن حضرت ـ دانستهاند. داستان از این قرار بود که:
چون رسول خدا(ص) علی(ع) را در روز غدیر خم به خلافت منصوب نمود و درباره او فرمود: هر که من مولا و ولی او هستم، علی مولا و ولی اوست، چیزی نگذشت که این سخن در تمامی شهرها منتشر شد. نعمان بن حارث فهری خدمت پیامبر آمد و گفت: تو ما را دستور دادی، شهادت به یگانگی خدا و رسالت خود از سوی او دادی، سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکات دادی، ما همه اینها را پذیرفتیم، اما با اینها راضی نشدی تا اینکه این جوان ـ اشاره به علی(ع) ـ را به جانشینی خود منصوب کردی و گفتی:
من کنت مولاه فعلی مولاه
آیا این سخن از ناحیه خودت است یا از سوی خدا؟
پیامبر(ص) فرمود: قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، این از ناحیه خدا است.
نعمان روی برگرداند و در حالی که میگفت: خداوندا! گر این سخن حق است و از ناحیه توست، سنگی از آسمان بر ما بباران!
اینجا بود که ناگهان سنگی بر سرش فرود آمد و او را هلاک کرد. ناگاه آیه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ» نازل شد.11
(6)
* «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم»12
ما را به راه راست هدایت فرما.
* تفسیر آیه در کلام صاحب نظران
علامه طباطبایی در المیزان از «فقیه» و «تفسیر عیاشی» نقل نموده که «صراط مستقیم» در این آیه: امیرمؤمنان، علی(ع) است.13
در سخن دیگری از امام صادق(ع)، صراط مستقیم، راه به سوی معرفت خدا تفسیر شده که دو صراط است، یکی صراط در دنیا و دیگری صراط در آخرت، صراط در دنیا امام واجب الاطاعه است، کسی که او را شناخته و از وی پیروی کنند و در آخرت صراطی است که پل دوزخ است و کسانی که در دنیا امام واجب الاطاعه را نشاسند، بر این صراط لغزیده و در آتش دوزخ هلاک خواهند شد.14
(7)
* «اَلَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِالَّیلِ وَ النَّهارِ سِرَّا وَ عَلانیةً فَلَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»15
کسانی که اموال خود را در شب و روز، پنهان و آشکار انفاق میکنند، پاداششان نزد پروردگار آنان است و نه ترسی برای آنهاست و نه غمگین میشوند.
هر که من مولا و ولی او هستم، علی مولا و ولی اوست.
* تفسیر آیه در کلام اهل تسنن
افزون بر مفسران شیعی، عالمان اهل تسنن نیز در تفاسیر خود نزول این آیه را درباره حضرت علی(ع) دانستهاند، کسانی چون ابن عساکر، طبرانی، ابن حاتم، ابن جریر و امام فخر رازی.16
داستانی که شأن نزول و علت نازل شدن آیه را در آن بیان کردهاند آن است که: امام امیرالمؤمنین(ع) در حالی که تنها چهار درهم داشت، یک درهم در روز، یک درهم در شب، سومین آن را مخفیانه و درهم آخر را آشکارا در راه خدا انفاق نمود.
اما حکم کلی و معیاری که در تمامی عصرها و نسلها درس آموزی آن برای دینباوران آن ضروری مینماید، آن است که انفاق کنندگان باید از نظر پنهان یا پیدا بودن عمل خویش، جنبههای اخلاقی و اجتماعی و یا شخصیت انسانهایی را که بدانها کمک میکنند، مراعات نمایند، آنجا که حفظ آبروی افراد لازم است، از انفاق آشکار دوری کنند و زمانی که تعظیم شعائر مذهبی، تشویق دیگران به عمل شایسته و الهی مطرح است، یا هتک احترام مسلمانی نمیشود، در نگاه دیگران کمک کنند. اما در هنگام انفاق و پس از آن از فقر و تنگدستی بیمی نداشته باشند و به وعدههای خداوند ایمان داشته، به او توکل کنند تا بدین سان، رضایت خداوند را کسب و آثار اخروی را جلب نمایند17، همانند امام متقیان و پیشوای خداجویان علی(ع).
(8)
* «لِنَجْعَلَها لَکُمْ تِذْکِرَةٌ وَ تَعَیِها اُذُنٌ وَ اعِیَهٌ»18
تا آن ـ نزول عذاب بر ستمکاران و مستکبران ـ را وسیله تذکری برای شما قرار دهیم و گوشهای شنوا آن را نگهداری میکنند.
* تفسیر آیه در کلام اهل تسنن و تشیع
برخی از مفسران شیعی سی حدیث از اهل تسنن و تشیع در نزول این آیه درباره شخصیت حضرت علی(ع) نقل کردهاند که نشانگر عظمت مقام امام(ع) نسبت به دانایی اسرار پیامبر و وراثت تمام علوم رسول خدا است.19
حدیث از آنجا آغاز میشود که پیامبر اکرم(ص) ـ هنگام نزول آیه «وَ تَعِیَها اُذُنٌ وَاعِیَهٌ»
و گوشهای شنوا آن را نگهداری میکنند. فرمود:
«من از خداوند درخواست کردم گوشهای علی را از این گوشهای شنوا و نگه دارنده حقایق قرار دهد»
به دنبال سخن پیامبر، علی(ع) فرمود:
«من هیچ سخن بعد از آن از رسول خدا نشنیدم که آن را فراموش کنم. تا به همیشه آن را به خاطر داشتم»20
(9)
* «اِنَّ الأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأسٍ کانَ مِزاجُها کافُورا... وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکینا وَ یَتیما وَ اَسیرا، اِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لانُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُورا»21
نیکان از جامی مینوشند که با عطر خوشی آمیخته است... «آنان» غذای ـ خود را و با اینکه به آن علاقه و نیاز دارند به مسکین و یتیم و اسیر میدهند ـ و میگویند ـ ما شما را برای خدا طعام میدهیم و هیچ پاداش و تشکری از شما نمیخواهیم.
* تفسیر آیه در کلام اهل تسنن و تشیع
34 نفر از عالمان معروف اهل تسنن، با نقل حدیثی در کتابهای خود، این آیات را درباره ایثار امام علی(ع) و خاندان تابناک او دانستهاند22 و تمامی عالمان شیعی، هیجده آیه مورد بحث را از افتخارات بینظیر و فضایل بسیار مهم حضرت علی، فاطمهزهرا و فرزندانشان(ع) شمردهاند.23 ماجرای نزول آیات بدینگونه بود که حسن و حسین(ع) بیمار شدند. پیامبر(ص) با جمعی از یاران به عیادتشان رفتند و به علی(ع) فرمودند:
ای ابوالحسن! خوب بود نذری برای شفای فرزندان خود میکردی.
علی و فاطمه و فضه ـ خادم آنان ـ نذر کردند ـ اگرآندو شفا یابند، سه روز روزه بگیرند(طبق برخی از روایات حسن و حسین(ع) ـ نیز گفتند ما هم نذر میکنیم روزه بگیریم) چیزی نگذشت که هر دو شفا یافتند، در حالی که از نظر مواد غذایی، دست خالی بودند، علی سه من جو قرض نمود و فاطمه(س) یک سوم آن را آرد کرد و نان پخت، هنگام افطار سائلی بر در خانه آمد و گفت:
السلام علیکم یا اهل بیت محمد
سلام بر شما ای خاندان محمد! مستمندی از مستمندان مسلمان هستم، غذایی به من دهید، خداوند به شما از غذاهای بهشتی مرحمت کند.
آنان همگی مسکین را بر خود مقدم داشتند و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند. روز دوم همچنان روزه گرفتند و موقع افطار یتیمی ندای کمک سر داد و باز آنان غذای خود را به او دادند. و در سومین روز روزه، اسیری از غذای آنان طلب نمود و باز آنان با آب افطار نمودند.
من هیچ سخن بعد از آن از رسول خدا نشنیدم که آن را فراموش کنم. تا به همیشه آن را به خاطر داشتم.
صبح فردا علی دست حسن و حسین را گرفته، خدمت رسول اللّه آمدند و هنگامی که حضرت عزیزان خود را نظاره مینمود، دید از شدت گرسنگی میلرزند! فرمود: این حالی را که در شما میبینم برای من بسیار گران است. سپس برخاست و با آنان به خانه فاطمه وارد شدند، دید دختر عزیزش در محراب عبادت ایستاده است، در حالی که از شدت گرسنگی شکم او به پشت چسبیده و چشمانش به گودی نشسته است.
اندوه وجود پیامبر(ص) را فرا گرفت و در حالی که غبار غم بر قلب مبارک حضرت نشسته بود، جبرئیل نازل شد و گفت:
«ای محمد! این سوره را بگیر، خداوند با چنین خاندانی به تو تهنیت میگوید، سپس سوره هل اتی ـ و هجده آیه مربوط به ایثار حضرت علی حسن و حسین(ع) را نازل نمود.»24
(10)
* «اَجَعَلْتُمْ سِقایَةَ الحّاجِ وَ عِمارَةَ المَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمَ الاخِرِ وَ جاهَدَ فی سَبیلِ اللّهِ لایَسَتُوونَ عِنْدَ اللّهِ، وَ اللّهُ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ.»25
آیا سیراب کردن حجاج و آباد ساختن مسجدالحرام را همانند «عمل» کسی قرار دادید که ایمان به خدا و روز قیامت آورده و در راه او جهاد کرده است. «این هر دو» هرگز نزد خدا مساوی نیستند و خداوند گروه ظالمان را هدایت نمیکند.
* تفسیر آیه در کلام اهل تسنن
دانشمندان معروف اهل سنت حاکم «ابوالقاسم حسکانی» از «بریده» نقل میکند که شیبه و عباس هرکدام بر دیگری افتخار میکردند. علی(ع) از کنار آندو میگذشت از افتخار نمودن آندو پرسش نمود. عباس گفت: امتیازی به من داده شده که احدی ندارد و آن مسأله آب دادن به حجاج خانه خدا است.
شیبه گفت: من تعمیر کننده مسجد الحرام و کلیددار خانه کعبه هستم. علی(ع) گفت: با اینکه از شما حیا میکنم، باید بگویم که با این سن کم افتخاری دارم که شما ندارید. آندو پرسیدند کدام افتخار؟!
حضرت فرمود: من با شمشیر جهاد کردم تا شما ایمان به خدا و پیامبر ـ درود خداوند بر او خاندان وی باد ـ آوردید.
عباس خشمناک برخاست و دامن کشان نزد رسول اللّه رفت.(و به عنوان شکایت) گفت: آیا نمیبینی، علی با من چگونه سخن میگوید؟
پیامبر علی(ع) را خواست و از چگونگی ماجرا پرسش کرد. ناگاه جبرئیل نازل شده و گفت: ای محمد! پروردگار به تو سلام میفرستد و میگوید این آیات را بر آنها بخوان: «اَجَعَلْتُمْ سِقایَةَ الحّاجِ وَ ...»26
امید آنکه نسیمی روحبخش از بوستان معرفت قرآن، نهال وجودمان را رایحه علوی بخشیده باشد و به زودی در کنار تربت پاک آن امام زمزمه کنیم.
ای آفتاب آینهدار جمال تو مشک سیاه مجمرهگردان خال تو27
احمد لقمانی
علی (ع) و آیه ولایت
در این مقاله سعى شدهاستبا استناد به شواهدى از لغت و احادیث و آیات ثابتشود که مفاد آیهى شریفهى «ولایت» در خصوص ولایت على به معناى جانشینى او پس از پیامبر است و این مفاد هیچ منافاتى با سیاق آیه ندارد .
کلید واژهها: آیهى ولایت، على علیه السلام، عموم لفظ و خصوص سبب، سیاق .
1 . مقدمه
این مقاله در مقام پاسخ به سؤالاتى است که در زمینهى آیهى ولایت مطرح است . برخى از مهمترین آنها به این قرار است:
چه دلیلى وجود دارد بر این که «ولایت» در آیهى کریمه به معناى سرپرستى است؟
آیا سیاق و صدر و ذیل آیه که از محبت و دوستى سخن مىگوید با مفهوم سرپرستى که از آیه مستفاد مىگردد، سازگار استیا نه؟
اگر مراد از آیهى شریفه حضرت امیر علیه السلام است، پس چرا به صیغهى جمع آمدهاست؟
به فرض که آیهى شریفه راجع به مورد خاص نازل شده باشد، ولى آیا مورد خاص مىتواند عموم آیه را تخصیص زده و آیه را از عمومیتبیاندازد؟
اینها شمارى از سؤالاتى است که دربارهى آیهى شریفه قابل طرح است و در این مقاله پاسخ یافتهاست .
آیهى مورد بحث این گونه است:
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و هم راکعون (1) ; تنها سرپرستشما خدا و رسول خدا و آنهایى هستند که ایمان آوردهاند; آنان که نماز را بر پا داشته و در حالى که رکوع مىکنند زکات مىهند .
مفسرین مىگویند: حضرت على بن ابى طالب علیه السلام در مسجد نماز ظهر مىخواند که فقیرى آمد و اظهار حاجت کرد . هیچ یک از حضار به او کمک نکرد . حضرت امیر علیه السلام در حال رکوع، چون چیزى در دسترس نداشت، انگشتر خود را از انگشتخود در آورد و نزد فقیر افکند و به او به اشاره گفت: بردار! فقیر آن را برداشت و آنگاه آیه نازل شد .
تمام مفسرین گفتهاند: تا آن روز احدى در حال رکوع صدقه نداده بود و على علیه السلام اولین کسى بود که چنین کرد . (2) البته بعد از آن، افراد بسیارى در حال رکوع صدقه دادند و چه بسا از نظر کمى هم صدقهى آنها از انگشتر على علیه السلام افزونتر بود; مع ذلک حتى یک حرف هم دربارهاشان نازل نشد .
دربارهى آیهى شریفه نکاتى هست که اینک به آنها پرداخته مىشود:
2 . مدارک نزول آیهى ولایت در شان على
برخى از مهمترین آثارى که در آن روایات مربوط به نزول آیهى ولایت در شان على آمده، به شرح ذیل است: (3)
الف - علامه امینى بعد از آن که داستان را از تفسیر ابواسحاق ثعلبى نقل مىکند، عدهى کثیرى را از پیشوایان تفسیر و حدیث اهل سنت و جماعتیاد مىکند که شان نزول آیهى کریمه را آن چنان که ذکر شد، در آثار خود نقل کردهاند، که به عنوان نمونه در ذیل چند نفر از آنها را نام مىبریم:
1- طبرى در تفسیر خود، ج 6، ص 165، از طریق ابن عباس;
2- واحدى در اسباب النزول، ص 148، از دو طریق عبدالله بن سلام و ابنعباس;
3- رازى در تفسیر خود، ج 3، ص 431، از همان دو طریق;
4- خازن در تفسیر خود، ج 1، ص 496;
5- ابوالبرکات در تفسیر خود، ج 1، ص 496;
6- نیشابورى در تفسیر خود، ج 3، ص 461;
7- ابن الصباغ مالکى، در الفصول المهمة، ص 123;
8- ابن طلحهى شافعى، در مطالب السؤل، ص 31;
9- سبط ابن الجوزى، در تذکرة، ص 9;
10- خوارزمى در مناقب، ص 178، از دو طریق;
11- صاحب فرائد، در باب 14، از طریق واحدى در باب 39، از طریق انس و در باب 40، از طریق ابن عباس و عمار;
12- صاحب مواقف، ج 3، ص 276;
13- محب الدین طبرى در ریاض، ج 2، ص 227، از عبدالله بن سلام;
14- ابن کثیر شامى، در تفسیر خود، ج 2، ص 71، از طریق امیرالمؤمنین علیه السلام .
ب - مرحوم سید عبدالحسین شرف الدین موسوى در المراجعات، اخبار صحیح وارده در این زمینه را در حد تواتر دانسته و افزوده است: مفسرین اجماع کردهاند که آیهى کریمه در حق على علیه السلام نازل شده است و بعضى از اعلام اهل سنت چون قوشجى در مبحث امامتشرح تجرید و غیر او این اجماع را نقل کردهاند . (4)
ج - بحرانى در غایة المرام، 24 حدیث از کتب عامه و 19 حدیث از کتب خاصه نقل کردهاست که آیهى کریمه در شان حضرت امیر علیه السلام نازل گردیدهاست . (5)
3 . مفاد آیهى ولایت
اگر مختصر تامل و امعان نظرى در آیهى کریمه شود، به آسانى معلوم مىشود که خداى متعال در این آیه مىخواهد امام و جانشین پیغمبر را تعیین نماید; لذا مىفرماید: کسى که سرپرستى تمام کارهاى شما به عهده او بوده و در این زمینه از هر جهت اولویت دارد، تنها خدا و رسول خدا و على بن ابى طالب علیه السلام است .
ما از این ولایت و سرپرستى در حق حضرت امیر علیه السلام به «اولى بالتصرف بودن» تعبیر مىکنیم; یعنى کسى که در شئون تشریعى و حتى شئون تکوینى انسان حق دخالت دارد . ولایتخدا و رسول خدا منصوص آیهى کریمه است و ولایتحضرت امیر علیه السلام از خصوصیاتى که در آیهى مذکور است، مستفاد مىشود; مانند: ایمان و اقامهى نماز و صدقه دادن در حال رکوع . این خصوصیات تنها بر آن حضرت منطبق است .
در آیهى شریفه از سه ولایت که در طول هم قرار گرفته، سخن به میان آمدهاست; به علاوه آنها با کلمه حصر بیان گردیده است; بنابراین غیر از این سه هیچ کس حق ادعاى آن را ندارد و چون ولایتخدا عمومیت دارد، ولایت رسولش و نیز ولایت وصى رسولش هم باید عامه باشد .
4 . معناى ولایت در آیهى شریفه
«ولى» که بر وزن «فلس و ضرب و نصر» است، در لغتبه معناى نزدیک بودن است، به نحوى که میان آن و چیزى که به آن نزدیک است، هیچ حائل و فاصله وجود نداشته باشد . اگر چیزى به چیز دیگر این اندازه نزدیک باشد، آن را «ولى» گویند .
در هر دو چیزى که به نحوى از انحا این چنین به هم نزدیک باشند، واژهى ولى و مشتقاتش به طور استعاره دربارهى آن استعمال مىگردد . وقتى دو چیز از نظر مکان یا محبت و دوستى یا اخلاق و اعتقاد، یا تسلط و مدیریت و امثال ذلک به هم نزدیک باشند، اطلاق واژهى ولى و تمام مشتقاتش بر آن صحیح است; مثلا:
- دربارهى انسانى که پس از نزدیک شدن به انسان دیگر از او دور شده باشد، گویند: «تباعد بعد ولى» ; یعنى بعد از آن که نزدیک بود، دور گردید .
- انسانى که سرپرستى یتیمى یا صغیرى را به عهده بگیرد، ولى او خوانده مىشود .
- براى «معتق» به صیغهى فاعل و به «عتیق» بر وزن فعیل، ولى مىگویند .
- به پسر عمو و کمک و حافظ نسب و دوست، ولى مىگویند .
- به کسى که ادارهى شهرى را به عهده گرفته است، والى مىگویند . (6)
چنان که ملاحظه شد، در تمام این موارد معناى اصل که عبارت باشد از نزدیک شدن یک چیز به چیز دیگر لحاظ شده است .
مناسبترین و بلکه صحیحترین معنایى که از کلمهى «ولى» در آیهى مورد بحث اراده شده، ولاى زعامت و سرپرستى است; یعنى اوست که حق دارد رهبرى اجتماعى و سیاسى مردم را به عهده گرفته، در تمام شئونات و مقدرات آنها دخالت نماید . ارادهى معانى دیگر چون یار و یاور و دوست و امثال ذلک نهتنها مناسب نیست که غیر صحیح هم خواهد بود; چون وزان آیهى مورد بحث همان وزانى است که در آیهى شریفهى «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم (7) » آمده است; زیرا:
اولا آیهى کریمه با کلمهى حصر «انما» شروع شده و ولایت را به خدا و رسولخدا صلى الله علیه و آله و حضرت امیر علیه السلام منحصر کردهاست . از این حصر فهمیده مىشود که مراد از ولایت، نصرت یا محبتیا دوستى و امثال اینها نیست; زیرا ولایتبه این معانى براى غیر آن سه نیز صحیح است .
ثانیا به شهادت مدارک و روایات معتبر، ائمهى اطهار علیهم السلام که طبق حدیث ثقلین عدل قرآن اند با این آیه بر امامت و حقانیتخود استدلال کردهاند . اگر «ولى» در آیهى کریمه به معناى دوستیا ناصر باشد، استدلال آنها با آیهى ولایت درست نخواهد بود و این بهترین گواه استبر این که مراد از «ولى» ، زعیم على الاطلاق و اولى بالتصرف است .
5 . تناسب آیهى ولایتبا سیاق
ممکن است، گفته شود، معناى ولایتبا سیاق آیه سازگار نیست; زیرا صدر و ذیل آیهى مورد بحث دربارهى سرزنش دوستى با کفار است; پس على القاعده باید مراد از ولایت، در آیهى مورد بحث هم همان معنا باشد تا دوگانگى در مفاد لازم نیاید .
جهتحل این شبهه نخست مناسب به نظر مىرسد، آیات مربوط ذکر شود . آن آیات از این قرار است:
یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود و النصارى اولیاء، بعضهم اولیاء بعض و من یتولهم منکم فانه منهم ان الله لایهدى القوم الظالمین
فترى الذین فى قلوبهم مرض یسارعون فیهم، یقولون نخشى ان تصیبنا دائرة فعسى الله ان یاتى بالفتح او امر من عنده فیصبحوا على ما اسروا فى انفسهم نادمین و یقول الذین آمنوا اهؤلاء الذین اقسموا بالله جهد ایمانهم، انهم لمعکم، حبطت اعمالهم فاصبحوا خاسرین
یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتى الله بقوم یحبهم و یحبونه، اذلة على المؤمنین، اعزة على الکافرین، یجاهدون فى سبیل الله و لایخافون لومة لائم، ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله واسع علیم
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و هم راکعون و من یتول الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب الله هم الغالبون یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الذین اتخذوا دینکم هزوا و لعبا من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و الکفار اولیاء و اتقوا الله ان کنتم مؤمنین (8)
اى مؤمنین یهود و نصارى را براى خودتان ولى قرار ندهید . آنها بعضىشان اولیاء بعضى دیگرند . هر کس از شما آنها را براى خود ولى قرار بدهد، از آنان است . خدا ستمگران را هدایت نمىکند .
مىبینى آنهایى را که در دلهایشان بیمارى است، در دوستى با آنان شتاب مىکنند . مىگویند: مىترسیم براى ما حادثهى ناگوار اتفاق بیافتد; ولى امید این که خداى تعالى از جانب خود پیروزى یا چیز دیگرى بیاورد و در نتیجه از آنچه در دل پنهان کرده بودند، پشیمان شوند .
ایمان آورندگان گویند: آیا اینها به خداى متعال سوگند محکم مىخوردند که با شما هستند؟ اعمال اینها تباه شده، زیانکار گردیدند . اى ایمانآوردندگان هرکس از شما از دین خود برگردد، بهزودى خداىتعالى گروهى را مىآورد که آنان را دوست داشته و آنان نیز او را دوست دارند . اینان نسبتبه مؤمنان فروتن و نسبتبه کافران سرافرازند; در راه خداى تعالى جهاد کرده، به ملامت هیچ ملامتگرى اهمیت نمىدهند . این فضل خداست که آن را به هرکس بخواهد مىدهد، خداى تعالى گشایشگر داناست .
تنها ولى شما خدا و رسولش و کسانىاند که ایمان آوردهاند; کسانى که نماز را بر پا داشته و در حالى که در رکوع هستند، صدقه مىدهند و هرکس خدا و رسول خدا و مؤمنین را ولى خود قرار دهد، پیروز است; زیرا که حزب خدا پیروزمندند .
اى ایمانآورندگان آنهایى را که دین شما را مورد مسخره و بازى قرار دادهاند، ولى خودتان قرار ندهید; چه آنها که قبل از شما برایشان کتاب آمده و چه آنها که کافرند، هیچکدام را اولیاى خویش قرار ندهید و از خدا بترسید، اگر ایمان دارید .
چنان که ملاحظه مىشود، در این آیات در چند جا از ولایتسخن به میان آمده است . اشکال کننده با توجه به آنها چنین گفتهاست: در همه اینها قطعا مراد از ولایت، محبت و دوستى است; پس به قرینهى آنها در «انما و لیکم الله» هم باید به معناى دوستى باشد; ولى این استدلال از چند جهت مخدوش و باطل به نظر مىرسد:
اولا از کجا معلوم که ولایت در این آیات به معناى دوستى است و به معناى سرپرستى نیست؟ !
چرا آیهى «انما و لیکم الله» را براى آن آیات قرینه نگیریم؟ !
در این آیات شواهد چندى وجود دارد بر این که ولایت در آنها به معناى سرپرستى است که اینک ذکر مىگردد:
الف - خداى تعالى در آیهى 54 مىفرماید: «من یرتد منکم عن دینه» ; یعنى هرکه آنها را بر خود ولى قرار دهد، از دین خود خارج شده و مرتد گردیده است . آیا صرف دوست داشتن کفار انسان را مرتد مىکند یا زعیم و سرپرست قرار دادن آنها چنین است؟
ب - شاهد دیگر این که در آیهى 56 یعنى در آیه بعد از «انما ولیکم الله» بار دیگر از ولایتخدا و رسول خدا و مؤمنین سخن گفته، مىفرماید: هرکه آنها را ولى قرار دهد، حزبشان، حزب خداست و حزب خدا همیشه پیروز است . تعبیر «حزب الله» ولایت را در «انما ولیکم الله» تفسیر کرده، اشاره دارد بر اینکه مراد از آن زعامت و سرپرستى است; نه محبت و دوستى .
اینها همگى شاهدند بر این که آن ولایتها به معناى سرپرستى است نه دوستى و محبت . لااقل احتمال دارد که به معناى دوستى نباشد و احتمال، استدلال را باطل مىکند .
ثانیا بر فرض قبول این که ولایت در آن آیات به معناى دوستى باشد، مع ذلک قراین مورد نظر اشکال کننده صلاحیت صارفیت ندارد; زیرا ائمهى معصومین علیهم السلام با آیهى «انما ولیکم الله» بر اولى بالتصرف بودن استدلال کردهاند و استدلال آنان حجت است; از این رو سیاق نمىتواند، در قبال همچو حجتى بایستد و بر فرض امکان تعارض، دلیل بر سیاق مقدم است; زیرا معلوم نیست که این آیات طبق ترتیب نزول مرتب شده باشد و نظایر آن در آیات قرآن فراوان است . براى مثال در آیهى تطهیر با این که سیاق دلالت دارد بر این که مراد از اهل بیت زنان پیامبر صلى الله علیه و آله است; ولى روایات معتبر مراد از آن را اهل کساء شمرده است .
نتیجه این که مراد از ولایت در آیهى «انما ولیکم الله» اولى بالتصرف بودن است و سیاق با آن مخالف نیست و به فرض مخالفت تقدم از آن دلیل و نص است . (9)
6 . عمومیت آیه و خصوصیت مورد
یکى از سؤالاتى که دربارهى این آیه مطرح است، این است که اگر مراد از «الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و هم راکعون» یک نفر است، آوردن لفظ جمع و ارادهى یک نفر از آن چه فلسفهاى دارد؟ آیا حکم عام نیست و افراد دیگر را در بر نمىگیرد؟ و اگر افراد دیگر را در بر نمىگیرد، دلیلش چیست؟
پاسخ این است که این طور تعبیر کردن نه تنها غیر متعارف نیست; بلکه از محسنات بدیع است و نظایر آن در قرآن فراوان است که اینک نمونههایى از آن را یاد مىکنیم:
الف . الذین قال لهم الناس، ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم، فزاد هم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل (10)
یاران پیامبر صلى الله علیه و آله کسانىاند که وقتى مردم به آنها مىگویند که دشمنان بر ضد شما بسیجشدند، از آنها بترسید، عوض این که بترسند ایمان و ارادهاشان قوى گشته، گفتند: خدا براى ما کافى بوده، حمایتکنندهاى نیکوست .
آیهى شریفه به بعد از جنگ احد مربوط است; زمانى که رسول خدا صلى الله علیه و آله با 70 نفر از یاران خود مشرکین را تعقیب مىکرد و ابوسفیان به مردى به نام «نعیم بن مسعود اشجعى» 10 شتر داد تا مسلمانان را ترسانیده و با شایعهپراکنى روحیهىآنها را تضعیف نماید . او هم در قبال 10 شتر این کار را کرد; ولى یاران حضرت به ارعاب او وقعى ننهادند و در نتیجه آیه در شانشان نازل شده و به شجاعت و ایمانشان ارج نهاد .
مراد از «الناس» نخستبه اجماع تمام مفسرین و محدثین «نعیم بن مسعود اشجعى» است; حال آن که او یکنفر است . (11)
ب - یا ایها الذین آمنوا اذکروا نعمة الله علیکم اذ هم قوم ان یبسطوا الیکم ایدیهم فکف ایدیهم عنکم و اتقوا الله و على الله فلیتوکل المؤمنون (12)
اى کسانى که ایمان آوردهاید، نعمتخداى تعالى را یادآور شوید; آنگاه که قومى خواستند به سوى شما دست تجاوز دراز کند و شما را از بین ببرد، خدا دست تعدى آنان را از شما کوتاه کرد . از خدا بترسید و مؤمنان باید فقط به او توکل کنند .
طبق گفتهى ابنهشام و دیگران، قصه به «جنگ ذات الرقاع» مربوط است که در آن مردى به نام غورث از بنى محارب یا به نام «عمر بن جحاش» از قبیلهى بنىالنضیر خواستبه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله حمله کند و آن حضرت را به شهادت رساند; اما خداى تعالى او را از آن کار باز داشت و در خصوص آن آیهى مذکور نازل شد .
بهطورى که ملاحظه مىشود، حملهکننده یکنفر بودهاست; ولى بر او، قوم که به معناى جماعتباشد، اطلاق گردیده است . (13)
ج - فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الکاذبین (14)
لفظهاى «ابناء» و «نساء» و «انفس» با این که حقیقت در عموماند، به حسن و حسین و فاطمه و على علیهم السلام اطلاق گردیده است و این مطلبى است که همهىاهل تفسیر بر آن اتفاق دارند .
پس معلوم مىشود که اگر دواعى ایجاب کند، همچو اطلاقى متعارف است .
در آیهى مورد بحث، داعى چه بودهاست تا با این که مورد یکنفر است، از او با الفاظ جمع و عام تعبیر کرده است؟
در پاسخ این پرسش جوابهاى گوناگون دادهشده است:
شیخ طوسى و طبرسى گویند: جهت تعظیم و تفخیم جمع آمده است . (15)
صاحب کشاف گوید: جهت ترغیب جمع آمده است; یعنى براى این که دیگران نیز از این کار نیکو که حضرت امیر علیه السلام انجام داد، پیروى کنند، به صیغهى جمع آمده است . (16)
سید شرف الدین موسوى عاملى هم گوید: جهتحفظ و صیانت آنحضرت از نیرگ دشمنان یا حفظ و صیانت قرآن از تحریف، به صیغهى جمع آمدهاست . (17)
7 . تخصیص عموم لفظ
ممکن است گفته شود، درست است که آیهى شریفه راجع به مورد خاص نازل گردیده است; ولى مورد نمىتواند مخصص عموم عام باشد; پس عمومیتحکم باقى است و آیه، على علیه السلام و غیر على علیه السلام را شامل مىشود .
این اشکال نیز مانند دیگر اشکالات قابل رفع است; زیرا درست است که اصل قاعده ثابت است; اما با مورد بحث قابل انطباق نیست; به عبارت دیگر کبراى قضیه را مىپذیریم; ولى در صغراى آن اشکال داریم; زیرا آیهى شریفه عام نیست تا گفته شود: موردش نمىتواند آن را تخصیص زند؟ !
مجموع آیه باید لحاظ گردد; نه یک قسمت از آن . آیه، از همهى ایمانآورندگان سخن نگفته است; بلکه از آن ایمان آورندگانى سخن راندهاست که نماز را بر پا مىداشتند و در حال رکوع صدقه مىدادند .
اگر جملهى این خصائص بیش از یک مصداق پیدا نکرده و هرکس که از محدودهى آیهى شریفه خارج مىگردد، تخصصا خارج است; نه تخصیصا .
آیهى مورد بحث دقیقا مانند حدیث «خاصف النعل» است . رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: کسى که کفش را وصله مىزند، خلیفهى من است . این حکم عام نیست و گرنه هر پینهدوزى مىبایستخلیفه مىشد . در آیهى مورد بحث نیز همین گونه است; یعنى آن راجع به عمل خاص از فرد خاص در زمان خاص سخن مىگوید; لذا عام نیست; از این رو آن قانون مسلم اصولى که «مورد مخصص نمىشود» در این جا جارى نیست .
حسین شریعتى
علی (ع) وصی و جانشین پیامبر اسلام (ص)
علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
سخن در باره امیرالموءمنین (ع) بسیار گفته و نوشته شده است، اما پایانی نخواهد داشت زیرا که پیامبر خدا (ص) فرموده است: ذِکرُ عَلیٍّ عِبادَةٌ.
علامه ابن مغازلی در کتاب مناقب علیبنابیطالب، ذیل حدیثی نسبتاً طولانی به نقل از محدثان بزرگ، مانند صاحب کفایت الطالب و علامه ذهبی و ابن حجر عسقلانی و بالأخره احمدبن حنبل، آورده است که سلمان فارسی گفت: «از محبوبم محمد (ص) شنیدم که گفت: من و علی در پیشگاه حق تعالی نوری بودیم که خداوند را هزار سال پیش از خلقت آدم تسبیح و تقدیس میکرد. آنگاه که خداوند آدم را آفرید این نور را به او منتقل فرمود. این نور در پشت آدم همواره در یک جهت بود تا ما به صلب و پشت عبدالمطلب منتقل و از هم جدا شدیم و سپس پیامبر و تبلیغ رسالت از آن من و خلافت و جانشینی از آن علی گردید.» (علی (ع) قطب الرطی 99).
1. پیشگوییهای تاریخی
در کتابهای مقدس پیشین، از آمدن خاتم پیامبران حضرت محمد (ص) و جانشین او حضرت علی (ع) بشارت داده شده است. برای مثال در انجیل صحیفه غزلالغزلات (باب 5/1-10) سخنانی از حضرت سلیمان (ع) در باره پیامبر خاتم(ص) و امیرالموءمنین (ع) دارد و صریحاً میفرماید: خلو محمدیم (او دوست و محبوب من، محمد (ص) است).
یکی از روحانیون با انصاف مسیحی به نام ج. ب. گالیدون در آغاز سده بیستم میلادی، در کتاب خود با عنوان یادداشتی بر عهد عتیق و عهد جدید کتاب مقدس (1980: ج 2) مینویسد: در زبانهای عبرانی باستان واژه ایلیا یا ایلی به معنی خدا یا الله بهکار نرفته است، بلکه واژه یاد شده نشان میدهد که در عصر آینده یا آخرالزمان شخص خواهد آمد که نامش ایلیا یا ایلی باشد.
مراد از ایلیا یا ایلی یا آلیا وجود مقدس امیرالموءمنین علی (ع) است که عزیزترین مردم نزد پیامبر اسلام (ص) بوده و پیامبران گذشته هم او را عزیز و محترم شمرده و به او توسل جستهاند (علی (ع) و پیامبران: ص 18).
از نسخه خطی بسیار قدیمی زبور حضرت داود (ع)، که نزد اهزان اللّه مشقی پیشوای دینی مسیحیان بود، نقل شده که آن حضرت در پیشگویی خود آورده است: «اطاعت آن بزرگواری که ایلی نام دارد واجب است و فرمانبرداری از او همه کارهای دین و دنیا را اصلاح میکند. آن شخصیت والا مقام را حدار (حیدر) نیز میگویند. او دستگیر و مددکار بیکسان و شیر شیران باشد. نیرو و قدرتش بسیار و تولدش در کعابا (کعبه) خواهد بود...» (همان: ص 25).
سربازان انگلیسی در جنگ جهانی اول در نزدیکی بیتالمقدس و معدنشناسان روسی در ژوئیه 1951، به لوحههایی نقرهیی و چوبی دست یافتند که پس از تحقیق و مطالعه باستانشناختی توسط کارشناسان بینالمللی و روسی مشخص گردید که لوح نقرهیی متعلق به حضرت سلیمان (ع) و لوح چوبی از حضرت نوح (ع) است. در این لوحهها از اللّه، احمد، ا یلی، باهتول، حاسن، حاسین و محمد، ایلیا، شبر، شبیر و فاطمه نام برده شده و به واسطه نامشان از خداوند یاری خواستهاند.
شیخبهاءالدین عاملی میگوید: «امام علیبن ابیطالب جوانمردی است که در مقام بزرگداشتش هرچه میخواهی بگو، جز آنچه عیسویان در باره مسیح (ع) گفتند. او سرّ کشتی نوح، پرتو آتش کلیم و راز بساط سلیمان بود.» (عاملی: ص 27).
در دایرةالمعارف فارسی، ذیل نام مرحب یا مرحب خیبری آمده است که وی مردی یهودی بلندبالا، درشت اندام و نیرومند بود. دایه او که زنی کاهنه بود به مرحب میگوید که با همه کس جنگ کن مگر با کسی که نام وی حیدره باشد. در جنگ خیبر هنگامی که مرحب رجز میخواند و خویشتن را معرفی میکرد، علی (ع) خود را حیدره معرفی کرد و رجز مشهور خود را چنین خواند: «انا الذی سمتنی امی حیدره» (منم که مادرم نام مرا حیدره نهاده است).(1) مرحب هراسید و گریزان شد. گویند شیطان در برابر او ظاهر شد و گفت چرا میگریزی؟ مرحب سخن دایه خویش را بازگفت و شیطان پاسخ داد: حیدره در جهان بسیار است و گیرم همین یک تن باشد، از چون تویی گریز از میدان سزاوار نیست. سرانجام مرحب بازگشت و به جنگ پرداخت و با ضربتی که علی (ع) بر او وارد آورد فرقش شکافته شد و به خاک غلتید. با کشته شدن مرحب لشکر یهود به هزیمت رفت و مسلمانان خیبر را فتح کردند. ابن اثیر این داستان را به شکل دیگر روایت میکند و در پایان به رجز مرحب اشاره میکند که گفت:
قد علمت خیبرانی مرحب شاکی السلاح بطل مجرب
اطعن احیانا و حینا اضرب اذا اللیوث اقبلت تلتهب
کان حمای کالحمی لایقرب
(خیبر میداند که من مرحب هستم. سلاح کامل پوشیده و من پهلوان آزموده هستم. گاهی به طعن (نیزه را به کار میبرم) و گاهی به ضرب (شمشیر میزنم) هنگامی که شیران با حال افروخته پیش میآیند. آنچه را من حمایت میکنم، مانند پناهگاه است که نزدیک آن نمیتوان رفت).
علی (ع) در پاسخ مرحب فرمود:
انا الذی سمتنی امی حیدره کلیث غابات کریه المنظره
اکیلهم بالسیف کیل السندره
(من آن کسی هستم که مادرم مرا حیدره نام نهاد. مانند شیر کنام ملاقات من پسندیده نیست. من آنها را با شمشیر میدروم) (کامل: ج 1، صص 257-258).
نگارنده کتاب علی (ع) و پیامبران، در داستان حیرتانگیز دیگری از ادبیات دینی باستان هندوان، نقل میکند که در جنگ مشهوری که میان پاندوها و کوروها در گرفت، کریشنا ــ از خدایان یا قدّیسان هندوان ــ به میدان جنگ رفت و چون دید پیروان حق بسیار اندک و طرفداران باطل بسیارند و مانند مور و ملخ زمین را فراگرفتهاند، پیروان خود را موعظه کرد؛ سپس به گوشهیی رفت و زمین ادب بوسید و با پروردگار خود به مناجات پرداخت و گفت: ای خدای بزرگ جهان و روح عظیم هستی! تو را به ذات پاک خودت سوگند میدهم، و به آن کسی که باعث ایجاد زمین و آسمان شده و حبیب تو است، و به آن کسی که عزیز و بسیار محبوب او و نامش آهلی است و نزدیک سنگ سیاه در بزرگترین پرستشگاههای جهان، جلوهگر خواهد شد، عرض حال مرا بشنو و خواستهام را بپذیر. اهریمنان و دروغگویان را نابود ساز و راستان را پیروزی مرحمت فرما، ای خدا! ای ایلا! ای ایلا! ای ایلا!
2. تولد
علی (ع) فرزند ابیطالب و فاطمه بنت اسد ــ که هر دو هاشمی بودند ــ در روز جمعه سیزدهم رجب، نزدیک به سی سال پس از زاده شدن پیامبر خدا (ص)، در مکه و خانه کعبه به دنیا آمد. هنگامی که علی (ع) زاده شد، حضرت محمد (ص) همسر اختیار کرده و دارای فرزند بود. وی علی (ع) را به خانه برد و از او مانند فرزند خود پرستاری کرد.
در بخشی از نهجالبلاغه(2)، حضرت علی (ع) میفرماید: «رسولاکرم (ص) مرا در همان اوایل زندگیم در دامنش میپروراند و هر روز بابی از علم و اخلاق به چهره من میگشود و هر سال که مجاور کوه حرا میشد و در جوار آن کوه به عبادت میپرداخت، من او را میدیدم و جز من کسی او را نمیدید.» (حکمت نظری و عملی در نهجالبلاغه: ص 38).
همین تربیت اولیه پیامبر خدا (ص) و مشیت الهی بود که تأثیر ژرف و بیپایان بر روح و اندیشه خداگونه حضرتش به جای گذاشت و او را انسانیکامل و سختگیر در راه خدا و فراتر از آن، مجاهدی بیباک بهبار آورد تا این ویژگیها سرمایهیی بینظیر برای اسلام باشد.
پیامبر اکرم (ص) در باره تربیت الهی علی (ع) چنین میفرماید: «من کسی را انتخاب کردم که خداوند او را برای من برگزیده است.» (علی علیهالسلام چهره درخشان اسلام: ص 13).
3. نخستین مسلمان
ابن مغازلی در حدیث دیگری در مناقب علیبن ابیطالب، از ابوایوب انصاری و از انسبن مالک نقل میکند که پیامبر (ص) فرمود: صَلَّتِ المَلائکَةُ عَلَیَّ و عَلی عَلِیٍّ سَبْعاً اَنَّهُ لَم یَرفَع اِلیَ السَّماء شَهادَة اَن لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ و اَنَّ مُحَمّدَاً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اِلاّ مِنّی و مِنْهُ
(ملایکه و فرشتگان بر من و علی هفت سال صلوات و درود فرستادند؛ چون در آن هنگام، جز من و علی گوینده کلمه شهادتین، کسی بر زمین نبود).
در جای دیگر امیرالموءمنین (ع) میفرماید: «من هفت سال پیش از آنکه یک تن از امت اسلام خدا را پرستش کند، رو به درگاه او آوردم. صدای فرشته وحی را میشنیدم و نور حق را به مدت هفت سال میدیدم. در آن هنگام، رسول خدا از اظهار مقام نبوت خویش ساکت بود و خداوند به وی اجازه بیمدادن خلق از نافرمانی حق و تبلیغ رسالت نداده بود.» (علی علیهالسلام چهره درخشان اسلام: ص 14).
پس از آنکه برای نخستین بار، در غار حرا بر حضرت محمد (ص) به عنوان پیامبر خاتم وحی نازل گردید و آن حضرت برای تبلیغ رسالت پنهانی، با احتیاط از کوه به سوی شهر و خانه خود سرازیر شد؛ در راه به علی (ع) رسید که پرسید، چه اتفاقی افتاده است و بیدرنگ اسلام آورد.
هنگامی که پیامبر اکرم (ص) برای اعلان اسلام به خویشاوندان خود، آنان را دعوت کرده بود؛ به اسلام آوردن علی (ع) به عنوان نخستین مسلمان اشاره فرمود و او را جانشین و وصی خود خواند. به این ترتیب، امیرالموءمنین (ع) نه تنها افتخار اولین مسلمان را از آن خود نمود، بلکه در میان صحابه پیامبر اسلام (ص)، تنها کسی بود که پیش از اسلام دین دیگری اختیار نکرده بود (شیعه یا اسلام اصیل: صص 192-193).
حاکم نیشابوری، در المستدرک، از ابواسحاق نقل میکند که از قثمبن عباس پرسید، علی (ع) چهگونه از پیامبر (ص) ارث برد؟ او گفت: پیش از همه ما به رسول گرامی پیوست و بیش از همه ما به او نزدیک بود.
4. خدمات و رشادتها
الف. در عصر پیامبر (ص): سخن گفتن از علی (ع) در حقیقت سخن گفتن از پیامبر(ص) است، زیرا که این دو وجود مقدس از یک روح و مانند هم بودند. از نخستین ساعت رسالت پیامبر اکرم (ص) تا آخرین مرحله مراسم خاک سپاری پیکر مبارک، امیرالموءمنین (ع) همیشه با او بود و هیچگاه تنهایش نگذاشت.
پیامبر اکرم (ص) و علی (ع) بهشدت یکدیگر را دوست داشتند. هنگامی که جوانان قریش به تحریک والدین خود و بزرگترها به سوی پیامبر خدا (ص) سنگ پرتاب میکردند، علی (ع) ــ که در آن موقع دوازده یا سیزده سال بیش نداشت ــ تن خود را سپر جان مبارک پیامبر (ص) میکرد و اغلب با کسانی که از نظر سنی و جثه بزرگتر از او بودند به جنگ میپرداخت و خیلی اوقات زخم برمیداشت، ولی با این حال، دست از حمایت پیامبر (ص) برنمیداشت. اینگونه از خودگذشتگی و عشق به پیامبر خدا (ص) موجب گردیده بود تا موقعی که علی (ع) همراه او بود، کسی جرأت پرخاش یا اسائه ادب به پیامبر (ص) را نداشته باشد و علی (ع) همیشه سایه به سایه با او میرفت. سرانجام، پیامبر اکرم (ص) او را برادر خطاب کرد. احمدبن حنبل در مسند خود از زیدبن ابیاوفی و حاکم نیشابوری در المستدرک و ترمذی در صحیح خود از عبداللهبن عمر و عایشه و انسبن مالک و زیدبن ارقم و عمربن خطاب نقلکردهاند که رسول اکرم (ص) در مرحله نخست پیمان برادری که پیش از هجرت در مکه انجام گرفت، دست علی (ع) را گرفت و فرمود: «یا علی اَنْتَ اَخی فِی الدُّنیا و الاخِرَة.» (یا علی در دنیا و آخرت تو برادر من هستی) (علی (ع) قطب الرّحی: ص 76).
سران قبایل مکه که احساس خطر کرده بودند در دارالندوه(3) نشست اضطراری تشکیل دادند. یکی از شرکتکنندگان پیشنهاد کرد محمد (ص) را در خانهیی زندان کنند تا هنگامی که از دنیا برود، دیگری گفت او را سوار بر شتری کرده از شهر اخراج کنیم و بالأخره همگان توافق کردند بر اینکه از هر قبیلهیی جوانی چابک را برگزینند و همه با هم او را بکشند تا خونش میان قبایل لوث شود و بنیعبدالمطلب قادر به نبرد با همه قبایل نباشند. جبرئیل پیامبر (ص) را از توطئه کافران و فرمان خدا به پیامبر اکرم (ص) برای هجرت به مدینه با خبر ساخت. حضرت محمد (ص) باید پنهانی مکه را ترک میکرد و برای اینکه کسی از کفار متوجه خروج وی نشود، باید کسی در بستر او میخوابید. پیامبر اکرم (ص) قضایا را با برادرش علی (ع) در میان گذاشت و گفت امشب تو در بستر من بخواب تا کسی نداند که من مکه را ترک میکنم. علی (ع) پرسید، آیا اگر من به جای شما بخوابم جانتان در امان خواهد بود؟ پیامبر (ص) فرمود آری و علی (ع) با جان و دل پذیرفت.
اوضاع اطراف و درون خانه باید به شکل عادی و بدون هیچگونه تغییر ناگهانی حفظ میشد و همین امر تهدید بزرگتری به جان امیرالموءمنین بود که مانند همیشه به استقبال مرگ شتافت. وَ مِنَ النّاسِ مَن یَّشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَوءُفٌ بِالعِبادِ (برخی از مرداناند که در طب خشنودی خداوند از جان خود درگذرند و خدا دوستدار چنین بندگان است) (قرآن: بقره / 207).
به این ترتیب، علی (ع) نخستین مأموریت بزرگ خود را شکلگیری مبدأَ تاریخ اسلام با موفقیت تمام به انجام رساند. مأموریت دوم او پرداخت سپردههایی بود که برخی از مردم مکه نزد پیامبر (ص) گذاشته بودند(4) و امیرالموءمنین آنها را بدون کموکاست به صاحبانشان برگرداند. و آخرین مأموریت وی سرپرستی و بردن بانوان مسلمان به مدینه بود او فواطم ــ مادرش فاطمه بنت اسد، فاطمه (س) دختر پیامبر (ص)، فاطمه دختر زبیر و فاطمه دختر حمزه (ع) ــ و شمار دیگری از زنان را همراه خود به سلامت از مکه بیرون برد و در قبا به پیامبر (ص) پیوست (شیعه یا اسلام اصیل: ص 92).
در مدینه، به فرمان پیامبر خدا (ص) پیوند برادری میان مهاجران و انصار به اجرا درآمد و دو تن مهاجر سرشناس، یعنی پیامبر (ص) و علی (ع) که مَثَل آنها مانند موسی و هارون بود، همدیگر را در آغوش کشیدند و تجدید پیمان کردند تا نمونه و الگویی باشند برای دیگران اَلّلهُمَّ وَ اِنّی عَبْدُکَ و رَسوُلُکَ مُحَّمدٌ، فَاشرَحْ لی صَدری وَ یَسَّرِلی اَمْری وَاجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ اَهْلی عَلیّاً اَخی (پروردگارا! اینک منم بنده و پیامبر تو محمد (ص)، پس سینهام را بگشا و کار تبلیغ رسالت بر من آسان گردان و قرار بده برای من یاریدهنده و وزیری از خویشانم، علی برادرم را).
و این علی (ع) دست پرورده و نزدیکترین شخص به پیامبر اکرم (ص) بود که میتوانست افتخار برادری پیامبر خدا (ص) ــ در دنیا و آخرت ــ و همسری فاطمه اطهر(س) و پدری حسن (ع) و حسین (ع) را داشته باشد. پیامبر اکرم (ص) در باره ازدواج حضرت علی (ع) با فاطمه زهرا (س)، چنین فرمود: ما اَنَا زوّجته ولکن اللّه زوّجه» (من فاطمه را به علی تزویج نکردم بلکه خدا او را تزویج کرد) (تاریخ یعقوبی: ج 1، ص 401).
رشادتها و جهاد امیرالموءمنین (ع) در راه خدا، مورد اعتراف دوست و دشمن است. در تمام غزوات پیامبر (ص) با کافران، عَلَم اسلام را به دست گرفت، دلیری بسیار نشان داد و هرگز از سپاه دشمن نهراسید و ازمیدان روی برنتافت. کسی در مقابل او رجز نخواند جز آنکه بر وی چیره گشت و او را با ضربتی از پای درآورد.
در جنگ بدر، پیامبر خدا (ص) با دو پرچم سیاه یکی به دست علی (ع) و دیگری به دست یکی از انصار، از مدینه حرکت کردند... . پیامبر (ص) فرمان نبرد برای حمزه (ع)، علی (ع) و عبیدةبن حارث صادر کرد تا با سه تن از اشراف قریش که به میدان آمده بودند و مبارز میطلبیدند، به جنگ بپردازند. هر چند حمزه (ع) و علی (ع) و عبید بر حریفان خود پیروز شدند، اما پیروزی علی (ع) به گونهیی بود که شگفتی آفرید. وی به حریف مهلت ندارد و آن چنان بر شمشیرش ضربه وارد ساخت که چندین متر به هوا پرت شد و ناگهان بر قلب دشمن فرود آمد و او را بکشت (داستان زندگی پیامبر: جنگ بدر، صص 10 و 14). ابن ابیالحدید معتزلی گوید: «بزرگترین و سختترین جنگ پیامبر (ص) با مشرکین، جنگ بدر بود که طی آن، هفتاد تن از مشرکان کشته شدند. نصف این عده را علی (ع) از دم تیغ گذرانید و نیم دیگر را سایر مسلمانان کشتند.» (علی علیهالسلام چهره درخشان اسلام: ص 22).
در غزوه احد، به هنگام نبرد تنبهتن، با رشادت تمام در برابر ابنابیطلحه که از قهرمانان قریش بود ایستاد و با یک ضربه او را بر زمین غلتاند. مشرکان که شکست خورده بودند، دست به عقبنشینی تاکتیکی زدند و کمانداران مسلمان فریبخورده سنگر خود را ترک کردند. نیروهای کماندویی مکه به فرماندهی خالدبن ولید مسلمانان را دور زده از پشت سر حمله کردند. مسلمانان پراکنده و در محاصره دشمن قرار گرفتند. حمزه (ع) به شهادت رسید و خطر جان مبارک پیامبر اکرم (ص) را تهدید میکرد. علی (ع) بار دیگر، مانند روزهای نخست اعلان رسالت در مکه، تن خود را سپر جان پیامبر اسلام (ص) قرار داد، اما اینبار در برابر ضربات بیامان شمشیرها و نیزههای هزاران مهاجم خشمگین، به گونهیی که شانزده ضربه به او اصابت کرد که هرکدام کافی بود دلاوری جنگآزموده را از پای درآورد.
در جنگ خندق (احزاب)، با یک ضربه عمروبن عبدود را که اسب از خندق جهانیده با رجزهای خود مسلمانان را تحقیر کرده و به جنگ میطلبید، به خاک افکند و سپس سر از بدنش جدا ساخت. همچنین مبارز دیگر همراه عبدود را کشت و قتل آن دو موجب شکست احزاب گردید (تاریخ مختصرالدول: ص 153). پیامبر اکرم (ص) فرمود: «ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین» (ضربت علی (ع) در روز خندق برتر از عبادت ثقلین است) (داستان زندگی پیامبر: جنگ خندق، ص 12).
در جنگ خیبر، هنگامی که مسلمانان قلعه قموص ــ همان قلعهیی را که مرحب پسر حارث یهودی در آن بود ــ در محاصره داشتند ولی موفق به گشودن آن نمیشدند، پیامبر خدا (ص) گفت: «لادفعنّ الرایة غدا ان شاء اللّه الی رجل کرّار غیر فرّار یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله لاینصرف حتی یفتح اللّه علی یده» (خدا بخواهد فردا عَلَم را به دست مردی بسیار حملهکننده، نه گریزنده دهم که خدا و پیامبرش را دوست میدارد و خدا و پیامبرش او را دوست میدارند، باز نمیگردد تا خدا بر دست او پیروزی دهد) (تاریخ یعقوبی: ج 1، ص 415). سپس علی (ع) را که دچار بیماری چشم شده بود فراخواند، دست پیامبری بر چشمانش کشید و پرچم اسلام را به او سپرد. علی (ع) با یورش برقآسا و نیرویی خارقالعاده مرحب، بزرگترین قهرمان یهود، را از سر راه برداشت و به سوی قلعه شتافت. قلعه دری سنگی داشت به درازای چهار ارش(5)، پهنای دو ارش و به قطر یک ارش. وی آن را از جاکنده، به پشت سرانداخت و به قلعه درآمد، و مسلمانان به دنبال او وارد قلعه شدند.
پس از فتح مکه در سال هشتم هجرت، پیامبر اکرم (ص) و علی (ع) داخل خانه کعبه شدند و بتها را شکستند. گویند پیامبر (ص) علی (ع) را روی شانهاش بلند کرد و او یکی از بتها [احتمالاً بت بسیار عظیم هبل] را از بالای خانه کعبه به زمین افکند. بت هبل ــ که در عصر جاهلیت، قبایل بنیکنانه و قریش آن را پرستش میکردند ــ به شکل انسان و از عقیق سرخ ساخته شده بود، و چون دستی از آن شکسته شد، برایش از طلا دست ساختند. امیرالموءمنین (ع) پس از شکستن آن بت به فرمود آن را در باب بنیشیبه دفن کنند (دایرةالمعارف فارسی: ذیل «هبل»).
در سال نهم هجرت، شمار منافقان زیاد شده بود و پیامبر اکرم (ص) میخواست برای غزوه تبوک ــ در دوازده منزلی و مرز شمالی جزیرةالعرب با بیزانس ــ از مدینه خارج شود. هوا بسیار گرم بود و مسلمانان مجبور بودند در شب حرکت کنند، و همین امر، با توجه به طولانیبودن مسیر، هفتهها طول میکشید. پیامبر خدا (ص) چارهیی نداشت جز آنکه نزدیکترین و نیرومندترین شخص را برای سرپرستی و دفاع از خاندان نبوت و ولایت در مدینه باقی بگذارد. منافقان در باره نبردن حضرت علی (ع) به تبوک شایعه پراکنی کردند و اگر سپاه اسلام شکست میخورد، دستکم مانند گذشته برای تحقیر و آزار رسانی و شاید چیزی فراتر از آن، به سراغ خاندان میرفتند. علی (ع) با شنیدن شایعات منافقان، به دنبال پیامبر اکرم (ص) از مدینه بیرون رفت و در محلی به نام جُرف به او رسید و شایعات را به عرض رساند. پیامبر (ص) فرمود: «أَمَا تَرْضی أَنْ تَکوُنَ مِنیّ بِمَنْزِلةِ هاروُنَ مِنْ موُسی، إِلا أَنَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدِی» (آیا به این خرسند نیستی که نسبت به من به منزله هارون به موسی باشی، جز اینکه پس از من پیامبری نخواهد بود؟) (زندگانی تحلیلی پیشوایان ما: صص 12-13). امیرالموءمنین در باره رشادتها و جنگهایش در عصر پیامبر اکرم (ص)، چنین میفرماید: «آن من بودم که هفتاد نبرد نامی را در عهد پیامبر (ص) با نقشههای درست خود گشوده، پرچم پیروز اسلام را بر بلندترین دژهای دشمن به اهتزاز درآوردم...» (سخنان علی (ع) از نهجالبلاغه: ص 110).
ابنخلدون در دو روایت در باره حضرت علی (ع)، چنین میگوید: «خداوند بر پیامبر خود چهل آیه از سوره برائت را نازل کرد تا آن عهد که با مشرکان داشتند ناچیز شد و از آن پس، هیچ مشرکی حق نداشته باشد که به مسجدالحرام نزدیک شود و کسی عریان حج نکند و هر کسی را با رسول خدا عهدی باشد آن عهد را تا آن مدت که معین شده، به پایان خواهد برد و مدت مهلتشان چهار ماه است از یوم النحر.
رسول خدا (ص) ابوبکر را با این آیات بفرستاد و او را فرمان داد که در موسم، آن سال را حج بگزارد. چون ابوبکر به ذوالحلیفه رسید، پیامبر اکرم (ص) علی (ع) را از پی او فرستاد و آن آیات از او بستد. ابوبکر غمگین بازگشت که مبادا در باره او آیهیی نازل شده باشد. پیامبر (ص) به او گفت در باره تو چیزی نازل نشده، ولی فرمان مرا جز من یا مردی که از من باشد، ابلاغ نکند...» (تاریخ ابنخلدون: ج 1، ص 456).
«... پیامبر (ص) خالدبن ولید را نزد مردم یمن فرستاد و آنان را به اسلام فراخواند. او ششماه درنگ کرد و کسی دعوتش را اجابت نکرد. پس پیامبر (ص) علی (ع) را فرستاد و فرمود که خالد را بازپس گرداند. چون علی (ع) به یمن رسید مردم برای مقابله با او گرد آمدند، علی (ع) نیز صفها راست کرد و آنان را انذار کرد و نامه رسول خدا را برای آنان بخواند. همدان همگی در آن روز اسلام آوردند. علی (ع) ماجرا به پیامبر نوشت، پیامبر (ص) سجده شکر به جای آورد... سپس مردم یمن دستهدسته اسلام آوردند و وفدهای خود روانه ساختند.» (ص 459).
پیامبر خدا (ص) در سال دهم هجرت، برای انجام حجةالوداع از مدینه رهسپار گردید. در مکه به هنگام قربانی کردن شتران خود که شمارشان صد شتر بود، آنها را به صف کرد. سپس شصت شتر و به قولی شصتوچهار شتر را به دست مبارک خود قربانی کرد و علی (ع) را فرمود تا باقیمانده را قربانی کند. از هر شتر پارهیی گوشت برگرفت و همه در یک دیگ فراهم گردید و با آب و نمک پخته شد، سپس خودش و علی (ع) از آن خوردند و از آب گوشت هم اندکاندک خوردند.
پس از بهجای آوردن مناسک حج و به هنگام بازگشت، بار دگر به کعبه درآمد و وداع کرد، و به او وحی آمد: «اَلْیوَمَ اَکْمَلتُ لَکُمْ دِیْنَکُم وَاَتْمَتمَتُ عَلَیْکُم نِعْمَتِی وَ رَضِیْتُ لَکُمُ اِلاسْلاَمَ دِیْناً» (امروز دین شما را برایتان کامل نمودم، و نعمت خود را بر شما تمام کردم و دین اسلام را برایتان پسندیدم) (قرآن: مائده / 3).