سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

پاییز 90 - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

 

علی (ع) وصی و جانشین پیامبر اسلام (ص) مشاهده در قالب پی دی اف چاپ فرستادن به ایمیل
نوشته شده توسط دین نگار   

علی (ع) وصی و جانشین پیامبر اسلام (ص)


پیامبر اکرم (ص) می‏داند خدا چه می‏گوید و چه می‏خواهد، و او در این روزهای باقیمانده از زندگی چه باید بکند. شبانه از مکه بیرون آمد و در محلی به نام جحفه، در چشمه‏سار غدیر خم، امیرالموءمنین (ع) را ــ بالای منبری که از جهاز شتران ساخته بودند ــ رسماً به عنوان جانشین خود به مسلمانان معرفی کرد. پیامبر (ص) در خطبه‏اش چنین فرمود: «اَلسْتُ اولی بالموءمنینَ مِن اَنفُسهم؟» (آیا من از خود موءمنان به ایشان سزاوارتر نیستم؟). مسلمانان گفتند: چرا ای پیامبر خدا. سپس فرمود: «فَمَنْ کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ و الِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَاداهُ» (پس هر که من سرور اویم، علی نیز سرور او است. خدایا دوستی کن با هر که او را دوست بدارد و دشمنی کن با هر که با او دشمنی ورزد). همچنین گفت: «اَیّها النّاسُ اِنّی اُفِّرطُکُم وَ اَنْتُم وَارِدِی عَلَی الحوضَ، وَ اِنّی سَائِلُکُم حِینَ تَرِدوُنَ عَلَیَّ عَنِ الْثَقَلَیّنِ فَانْظروا کَیفَ تَخْلِفُونی فِیْهِمَا» (ای مردم، اینک من پیشرو شمایم و شما سر حوض نزد من آیید و البته هنگامی که بر من درآیید در باره دو ودیعه سنگین از شما پرسش خواهم کرد؛ پس بنگرید که چه‏گونه پس از من، با آن دو رفتار می‏کنید). مسلمانان گفتند: ای پیامبر خدا، آن دو ودیعه سنگین کدام‏اند؟ فرمود: «الثقل الاکبر کتاب‏اللّه سبب طرف بیداللّه و طرف بایدیکم فاستمسکوا به ولاتضلّوا و لاتبدّلوا، و عترتی اهل بیتی» (ثقل اکبر قرآن است، وسیله‏یی که سویی از آن به دست خدا و سوی دیگر به دست‏های شما است، پس بدان چنگ زنید و گمراه نشوید و دگرگونش نسازید، و دیگر عترت من، خاندان من) (تاریخ یعقوبی: ج 1، ص‏ص 508-509). علامه امینی در جلد نخست کتاب مشهور خود الغدیر، یکصدوده تن صحابی و هشتادوچهار تن از تابعین و سیصدوشصت محدث را معرفی می‏کند که حدیث غدیر خم را روایت کرده‏اند.
حال باید پرسید که چه‏گونه در مدت بسیار کوتاهی، تمام سخنان و سفارش‏های مهم و سرنوشت‏ساز پیامبر اسلام (ص) از یاد برخی از بزرگان صحابه رفت؟ روشنگری دخت پیامبر (ص) با آن مقام شامخی که نزد خدا و پیامبرش داشت و ام‏ابیها گفتندش، و سخنان و خطابه‏های پیامبرگونه امیرالموءمنین که اخ‏الرسول و یعسوب‏الدین و... گفتندش، در گوش آنان اثر نداشت یا اگر تأثیری گذاشت تنها برای مدت کوتاهی بود.
امام جعفر صادق (ع) می‏فرماید: «من تعجب می‏کنم که شما مسلمانان اگر نزاعی داشته باشید با بردن دو شاهد به محکمه قضا، حق خودتان را می‏گیرید؛ ولی جدّ ما امیرالموءمنین(6) صدوبیست هزار شاهد داشت و نتوانست حقش را بگیرد.» (پیام صادق: ص‏ص 28-29).
چند روزی از رسیدن پیامبر خدا (ص) به مدینه نگذشته بود که سپاهی از بزرگان مهاجر و ا نصار به فرماندهی اسامة‏بن زیدبن حارثه فراهم آورد تا هرچه زودتر آهنگ شام کند. ابن واضح یعقوبی می‏گوید، ابوبکر و عمر هم از لشکریان اسامه بودند. (تاریخ یعقوبی: ج 1، ص 509). طولی نکشید که پیامبر اکرم (ص) بیمار گردید و چون بیماری او شدت یافت، فرمود: «انفذوا جیش اسامة» (لشکر اسامه را روانه سازید). وی این سخن را چند بار تکرار کرد و چهارده روز در بستر بیماری بود تا سرانجام در روز شنبه دوم ربیع‏الاول به پیشگاه رفیق اعلی بار یافت.
پیش از مرگ، از پیامبر (ص) پرسیدند که چه کسی او را غسل دهد، فرمود: نزدیک‏ترین کسانم. پرسیدند که چه کسی بر او نماز بخواند، گفت: لحظه‏یی مرا تنها بگذارید که فرشتگان نماز بخوانند، سپس مردان اهل بیتم و بعد زنان آنان، آن‏گاه دیگران. پرسیدند که چه کسی او را در قبر نهد، گفت: اهل‏بیتم.
ابن ابی‏الحدید معتزلی در مقدمه شرح نهج‏البلاغه می‏گوید: «بعد از وفات رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏وآله، علی علیه‏السلام را وصی پیامبر نامیدند؛ زیرا پیامبر(ص) وصیت‏های خود را به آن حضرت کرده بودند. دانشمندان ما [ برادران اهل سنت[ این مطلب را انکار نمی‏کنند، اما می‏گویند که موضوع وصیت، خلافت نبوده است.» (علی علیه‏السلام چهره درخشان اسلام: ص 12).
در پاسخ ابن‏ابی‏الحدید، به چهار حدیث نبوی از ابی‏بریده، ابن عباس و سلمان فارسی در کتاب مناقب امیرالموءمنین علامه مغازلی و دیگر کتاب‏های محدثان اهل سنت اشاره خواهیم کرد:
1. «لِکُلّ نَبِیٍ وَصِیٌّ وَ وارِثٌ وَ اِنَّ وَصِیّی وَ وارِثی عَلّیِ‏بْنِ اَبیطالِب» (هر نبی و پیامبری را وصی و وارثی باشد، و وصی و وارث من علی‏بن‏ابی‏طالب است).
2. «اَنَا سیّد النّبییّنَ وَ عَلیٌّ سیّد الوَصیِیّـِنَ» (آقا و سرور انبیا منم، سرور و سالار اوصیا علی است).
3. «یا عَلِیٌّ اَنْتَ اِمامُ اُمَّتی و خَلیفَتی عَلَیها مِن بَعْدی» (یا علی تو امام امت و خلیفه و جانشین منی پس از من).
4. «فَفِیَّ النُّبُوة و فیِ عَلّـِیٍ الخَلافَة» (پس در من نبوت و پیامبری و در علی خلافت و جانشینی است).
ب. در عصر خلفا: پس از مراسم‏خاک‏سپاری پیکر مبارک پیامبر خدا (ص) به دست امیرالموءمنین (ع)، ابوبکر که همراه عمر فاروق به سقیفه بنی‏ساعده رفته و به عنوان خلیفه و جانشین پیامبر (ص) انتخاب شده بود، دستور داد تا سپاه اسامه به سوی شام حرکت کند. او خود همراه سپاه نرفت و عمر هم به جمع معترضان سپاه اسامه پیوست. عمر می‏گفت، مسلمانان باید در مدینه بمانند تا مبادا برایشان حادثه‏یی رخ دهد. ابن خلدون می‏گوید: «عمر می‏خواست از همراهی با سپاه اسامه تخلف ورزد و نزد ابوبکر بماند، مبادا که برای او حادثه‏یی رخ دهد.» (تاریخ ابن‏خلدون: ج 1، ص 473). اما ابن خلدون مشخص نمی‏کند که چه حادثه‏یی شخص ابوبکر یا موقعیت او را تهدید می‏کرد، و وجود عمر در مدینه تا چه اندازه برای رفع حادثه می‏توانست موءثر باشد.
از قرار معلوم، آنچه رخ داده بود با سخنان و سفارش‏های پیامبر اکرم (ص) در غدیر خم تفاوت آشکار داشت و جنبه‏های الهی قضایا بیش‏تر رنگ دنیوی گرفت و با مبارزات انتخاباتی، با شعار جلوگیری از اختلاف میان مسلمانان، همراه گردید.
البته نفاق و دورویی از سال نهم هجرت ریشه دوانیده بود. آنجا که منافقان زیاد شده بودند و مردم را از جنگ تبوک بیم می‏دادند، و چند تن از آنان در خانه یکی از یهودیان گرد آمده بودند و پیامبر اکرم (ص) فرمود تا آن خانه را به آتش کشیدند، و در باره حضرت علی (ع) که پیامبر (ص) او را امارت مدینة‏الرسول داده بود، سخنان طعنه‏آمیز می‏گفتند، و مسجد ضرار را ساختند که پیامبر خدا (ص) فرمان تخریبش را صادر کرد، و سرانجام خبر ارتداد و دعوی پیامبری اسود بر یمن، مسیلمه بر یمامه و طلیحة‏بن خویلد بر بنی‏اسد به مدینه رسید.
آری پیامبر اکرم (ص) دست پرورده خود امیرالموءمنین (ع) را برگزیده بود تا با ایمان کاملی که به خدا و پیامبرش داشت، و با علم و شمشیرش جلوی انحراف و گمراهی را بگیرد.
پس از انتخابات سقیفه بنی‏ساعده، فاطمه اطهر (س) دخت پیامبر خدا (ص) به مسجد رفت و در خطبه مشهورش چنین فرمود: «چون خدای تعالی همسایگی پیامبران را برای رسول خویش برگزید، دورویی آشکار شد و کالای دین بی‏خریدار. هر گمراهی دعوی‏دار، و هر گمنامی سالار، و هر یاوه‏گویی در کوی و برزن در پی گرمی بازار. شیطان از کمینگاه خود سربرآورد، و شما را به خود دعوت کرد، و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پی او دویدید. و در دام فریبش خزیدید، و به آواز او رقصیدید. هنوز دو روزی از مرگ پیامبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، آنچه نبایست، کردید و آنچه از آنتان نبود، بردید و بدعتی بزرگ پدید آوردید. به گمان خود خواستید فتنه بر نخیزد و خونی نریزد، اما در آتش فتنه افتادید و آنچه کِشتید به باد دادید.». (علی از زبان علی یا زندگانی امیر موءمنان علی (ع): ص 37).
امیرالموءمنین (ع) در چند خطبه نهج‏البلاغه، از جایگاه برتر خود نزد پیامبر اکرم (ص) و حق جانشینی که از آن او بود سخن می‏گوید که آوردن تمام این خطبه‏ها در حوصله این مقال نیست و ما تنها به گوشه‏هایی از آن اکتفا می‏کنیم، زیرا شاعر می‏گوید:
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست که تر کنند سرانگشت و صفحه بشمارند
«... از این امت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان پنداشت و هرگز نمی‏توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمد (ص) پایه دین و ستون یقین‏اند... حق ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر ویژه آنان...». (نهج‏البلاغه: خطبه 3).
«هان به خدا سوگند... جامه خلافت را پوشید و می‏دانست خلافت جز مرا نشاید. چون چنین دیدم، دامن از خلافت درچیدم و پهلو از آن پیچیدم، و ژرف بیندیشیدم که چه باید و از این دو کدام شاید؟ با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم. که جهانی تیره است و بلا بر همگان چیره. بلایی که پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان پیر، و دیندار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج اسیر. چون نیک سنجیدم شکیبایی را خردمندانه‏تر دیدم و به صبر گراییدم، حالی که دیده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شکسته. میراثم ربوده، این و آن و من بدان نگران تا آنکه نخستین، راهی را پیش گرفت و دیگری را جانشین خویش گرفت.» (خطبه 3).
«همانا می‏دانید سزاوارتر از دیگران به خلافت منم. به خدا سوگند بدان‏چه کردید گردن می‏نهم، چند که مرزهای مسلمانان ایمن بود و کسی را جز من ستمی نرسد. من خود این ستم را پذیرفتارم و اجر این گ‏ذشت و فضیلتش را چشم می‏دارم و به زر و زیوری که بدان چشم دوخته‏اید دیده نمی‏گمارم.» (خطبه 74).
هنگامی که مردی از بنی‏اسد در باره برتری و سزاوارتر بودن حضرت به خلافت پرسید، امیرالموءمنین (ع) فرمود: «برادر اسدی، نااستواری و ناسنجیده گفتار، لیکن تو را حق خویشاوندی است... پس بدان که خودسرانه خلافت را عهده‏دار شدن و ما را که نسبت برتر است و پیوند با رسول خدا استوارتر، به حساب نیاوردن خودخواهی بود. گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند و گروهی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و داور خدا است و بازگشتگاه روز جزا است.» (نهج‏البلاغه: خطبه 162).
دوست و دشمن می‏دانند و معترف‏اند که علم و دانش امیرالموءمنین (ع) چون اقیانوسی بی‏کران بود، و عام و خاص از آن بهره می‏جستند.
در احادیث پیامبر اکرم (ص) است که فرمود: «اَقضاکم عَلِیّ» و «اَنَا مَدینَةُ الْعِلِم و عَلّـِیٌ بابُها فَمَنْ اَرادَ الْعِلْمَ فَلْیَاتِ البابَ» (من شهر علم و علی درِ آن است: کسی که جوینده دانش است باید از در درآید).
در دوران زمامداری سه خلیفه نخست که یک ربع قرن به طول انجامید، امیرالموءمنین (ع) سکوت اختیار کرده بود، و هرجا که لازم بود با علم و دانش خویش راهنمایی می‏کرد. هرگاه در جلسات خلفا ــ که در مسجد پیامبر (ص) برگزار می‏شد ــ شرکت می‏کرد، بیش‏تر به دعوت آنان و به خاطر حفظ مصالح اسلامی و حل قضایای کشوری و مسائل حقوقی و نظامی بود.
عمر، خلیفه دوم، آنجا که فرومی‏ماند به علی (ع) و دیگر صحابه مراجعه می‏کرد. وی با صراحت گفته: «لولا عَلِی لهلک عُمَر» (اگر علی (ع) نبود عمر هلاک می‏شد)، و سپس گفته است: «لابقیت لمعضلة لیس لها ابوالحسن» (خدا نکند من در مسئله مشکلی فرومانم و علی (ع) نباشد که آن را حل کند). در جای دیگر همین خلیفه دوم، صحابه را مخاطب قرار داده و گفته است: «لایفتین احدکم فی المسجد و علی حاضر» (وقتی که علی (ع) در مسجد است، کسی حق ندارد فتوا بدهد).
تمام دانشمندان فرقه‏های مختلف اسلامی اتفاق نظر دارند که علی (ع) در زمان پیامبر اکرم (ص)، قرآن را از بر داشت و قرآن ناطق بود. از ام‏سلمه همسر پیامبر اکرم (ص) نقل کرده‏اند که گفت، پیامبر خدا (ص) فرمود: «عَلّـِیٌ مَعَ القُران وَ القُرانُ مَعَ عَلّـی لَنْ یَفْتَرِقا حَتی یَرِدا عَلَی اَلحوَض» (علی (ع) با قرآن و قرآن با علی است، هرگز تا کنار حوض کوثر که بر من وارد شوند از هم جدا نخواهند شد).
اگرچه تحمل بیست‏وپنج سال سکوت، آن هم برای کسی چون علی (ع) ــ که عادت داشت به‏طور تمام وقت در خدمت پیامبر خدا (ص) و اسلام باشد ــ بسیار سخت و ناگوار بود، اما در همین سال‏ها بود که پایه‏های علم و دانش و تفکر دینی استوار گردید.
استاد مطهری تأکید می‏کند که احیاگری تفکر دینی از زمان امام علی (ع) آغاز شده است. در واقع استاد، علی (ع) را نخستین احیاگر می‏داند؛ چراکه پس از رحلت پیامبر اکرم (ص)، شرایطی ایجاد شده بود که دین از مسیر خود منحرف گردد. بنابراین: مسئله مرگ دین و یا به تعبیر دقیق‏تر، مرگ دینداری که به تحریف و انحراف دین و دینداری می‏انجامید، از همان صدر اسلام آغاز شد و نقش امامان نیز احیاگری بوده است (پیام صادق: ص 11).
امیرالموءمنین (ع) بیش‏تر وقت خود را صرف جمع‏آوری قرآن و اهتمام به علوم اسلامی می‏کرد. در علم تفسیر اگر به کتاب‏های اسلامی مراجعه کنیم در خواهیم یافت که بیش‏تر تفسیر قرآن از او و ابن عباس نقل شده است. ابن عباس شاگرد علی (ع) و همیشه ملازم او بوده است. روزی از ابن عباس پرسیدند دانش تو نسبت به پسر عمت علی (ع) چه‏گونه است؟ او گفت: «چون قطره بارانی در پیش اقیانوس بی‏کران است.» (علی علیه‏السلام چهره درخشان اسلام: ص 17).
آن حضرت در باره علم و دانش خود چنین می‏گوید: «من همان کوه بلندی هستم که نهرهای فضیلت و دانش از آغوشم سیل‏آسا فروریخته و مرغزار زندگی را که در پناه من دامن گسترده است، سرسبز و سیراب می‏کند.» (سخنان علی (ع) از نهج‏البلاغه: ص 22). خوشه‏چینی از خرمن دانش بی‏کران امیرالموءمنین (ع) تا جایی بود که حکما و متکلمان اسلامی عقاید و آرای خود را بر پایه گفته‏های او طرح‏ریزی کرده‏اند، و هرکس پس از او به درجه‏یی از علوم و دانش‏ها رسید، فضایل خود را از وی گرفته است.
واصل‏بن عطا سرآمد فرقه معتزله که شاگرد ابوهاشم عبدالله، پسر محمد حنیفه پسر امیرالموءمنین (ع) بود، علم کلام را از علی (ع) آموخته است. ابویوسف و محمدبن حسن شیبانی و غیره از شاگردان درس فقه ابوحنیفه رئیس مذهب حنفی بوده‏اند. و شافعی رئیس مذهب شافعی، از شاگردان محمدبن حسن، و احمدبن حنبل رئیس مذهب حنبلی، از شاگردان شافعی بوده‏اند که هرکدام با یک یا دو واسطه، شاگرد ابوحنیفه بوده‏اند. و همین ابوحنیفه شاگرد امام جعفر صادق (ع) و امام صادق (ع) شاگرد پدرش امام محمد باقر (ع) و با دو واسطه، شاگرد جدش حضرت علی (ع) بوده است. همچنین مالک‏بن انس رئیس مذهب مالکی، شاگرد ربیعة الرأی و او هم شاگرد عکرمه و عکرمه نیز شاگرد عبدالله بن عباس و ابن عباس از شاگردان علی (ع) بوده است.
پیدایش علم نحو و ادبیات عرب، به امیر موءمنان (ع) می‏رسد و او بود که نخستین بار اصول و قواعد آن را برای ابوالاسود الدوءلی(7) انشا و املا کرد و فرمود که کلام سه نوع ا ست: اسم و فعل و حرف، و کلمه را به معرفه و نکره و انواع اِعراب و حرکات را به ضم ونصب و جر و جزم بخش کرد.
در فصاحت و بلاغت مقام امیر موءمنان (ع) آن چنان والا و ارجمند است که او را پیشوای فصیحان و سرور بلیغان دانسته‏اند. سخنان علی (ع) پایین‏تر از سخن خداوند و بالاتر از گفتار بندگان است. کتاب نهج‏البلاغه که آن را تالی قرآن و اخ‏القرآن نامیده‏اند، گواه فصاحت و بلاغت آن حضرت است که کسی به پایه او نخواهد رسید.
در زهد و پارسایی و زندگی عارفانه، ارباب طریقت و تصوف خرقه خود را که تا امروز شعار آنان بوده است، با سلسله سند به حضرت علی (ع) مستند می‏دارند.
پس از بیست‏وپنج سال که از خلافت خلفای سه‏گانه سپری می‏شد و آشوب و پریشانیِ ویرانگری تناور درخت نوپای اسلام را به انهدام قطعی تهدید می‏کرد، انقلابیون و بزرگان مهاجر و انصار، و نمایندگان مردم سرزمین‏های پهناور درهم ریخته برای نجات اسلام از آن مهلکه پرخطر به سراغ امیرالموءمنین رفتند تا با او بیعت کنند.
شاید اگر خلیفه سوم به مرگ طبیعی از دنیا می‏رفت و اوضاع مدینه آرام می‏بود، هرگز شیوخ و رجال و آنهایی که در عصر خلافت او صاحب مال و ثروت فراوان شده بودند و در دستگاه حکومتی و امور مملکت نفوذ داشتند، به حکومت و فرمانروایی علی (ع) راضی نمی‏شدند، و این بار هم در شورایی که تشکیل می‏دادند به زیان او دسته‏بندی می‏کردند. شاید هم کار به شورا نمی‏کشید و بنی‏امیه که تا آن اندازه در مزاج خلیفه سوم نافذ بودند، او را وادار می‏ساختند تا کسی را که آنان می‏پسندند نامزد خلافت کند.
امیر موءمنان که می‏دید ارزش‏های کم‏رنگ شده و برق بی‏وفایی و دنیاطلبی در چشمان برخی از بزرگان صحابه مانند طلحه و زبیر، موج می‏زد و جهل و نادانی در میان گروهی از مردم ــ که بعدها خوارج نامیده شدند ــ سد راه حکومت الهی خواهد شد، از پذیرفتن خلافت امتناع می‏ورزید و به آنان گفت به سراغ دیگری بروید تا من مشاور او باشم.
ج. ولایت: امام علی (ع) زیر فشار شدید انقلابیون و خواست مردم که از اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی گذشته رنج می‏بردند، خلافت ظاهری را پذیرفت.
وی در باره پذیرفتن خلافت و جنگ جمل چنین می‏فرماید: «دیگر حوصله خلافت از من سلب شده بود، و قوایم را در این مدت طولانی و طاقت‏فرسا از دست داده بودم؛ اما انبوه مردم که مثل یال کفتار یک جا جمع شده و از چهار سو دست به دامانم زده بودند، به‏طوری که دوپهلویم از فشار جمعیت درد گرفته بود و وانگهی می‏ترسیدم حسن و حسین دو یادگار پیامبر خدا (ص) در زیر دست و پا بمانند، ناگزیرم کرد تا جامه شبانی بر تن کنم و بر این گله گرگ زده و پراکنده پرستاری مهربان و غمخوار باشم.
طولی نکشید همان‏هایی که با اصرار و تمنا دست بیعت و فرمانبرداری به من داده بودند، بیعت خود را زیر پا گذاشته، همسر پیامبر (ص) [عایشه] را در هودجی زره‏پوش، با گروهی مردم نادان بسیج کردند و در بصره جنگ جمل بر پا ساختند.» (سخنان علی (ع) از نهج‏البلاغه: ص‏ص 25-26).
امیر موءمنان و پرچمدار ولایت، کسی نبود که برخلافت کارهای گذشته و بذل و بخشش‏های بی‏حساب از بیت‏المال مسلمانان، چشم بپوشد. فرمانروایی که او برمی‏گزید همه از اشخاص ساده و با ایمان بودند، و برایشان نامه‏های هشداردهنده می‏نوشت تا بیش از پیش به وظایف خطیرشان در برابر خدا و مردم عمل کنند. سیم و زر بیت‏المال نزد او چنان بی‏ارزش بود که به آن نگاه نمی‏کرد، و خود شخصاً به حساب‏ها رسیدگی و سهم هرکس را به اندازه می‏داد.
سختگیری‏های امیرالموءمنین (ع) در دین خدا، موجب گردیده بود تا حق از باطل آشکار و نقاب از چهره نفاق گشوده شود. جابربن عبدالله انصاری در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) چنین نقل می‏کند: «لَوْلا اَنْتَ یا عَلّی ما عُرِفَ الْموُمِنُونَ مِنْ بَعْدی» (اگر نبودی تو ای علی، موءمنان پس از من شناخته نمی‏شدند). زبیر بن عوام پسرعمه پیامبر خدا و از مشاهیر ثروتمندان و توانگران، و طلحه‏بن عبیدالله از شجاعان غزوه احد که هر دو از اعضای شورای خلیفه دوم بودند و می‏توانستند خلیفه سوم باشند، تاب نیاوردند، بیعت خود را با ولایت زیر پا گذاشتند و دست به کارهای خلاف زدند. آنان همراه ضدانقلابیون ــ مروان‏بن حکم(8) و دیگر نزدیکان خلیفه سوم که از بنی‏امیه بودند ــ به سراغ عایشه همسر پیامبر (ص) رفتند، او را سوار بر شتر برای جنگ با سپاه حق و عدالت از مکه بیرون آوردند و در راه خون‏های ناحق ریختند.
در میان سپاهیان عدل و امامت، بودند کسانی که به رغم گذشت بیست‏وپنج سال از درگذشت پیامبر اکرم (ص)، هنوز پیوندشان پابرجا بود و به دنبال فرصت بودند تا میراث گران سنگ اسلام را پاس دارند. از سوی دیگر، کسانی بودند که غبار تاریخ بر دل‏هایشان نشسته، دچار تردید و تزلزل می‏شدند. از فرمان اخ الرسول، ابوالائمه، یعسوب‏الدین، امیرالموءمنین و... سرپیچی می‏کردند و عجبا که خودسرانه و ناآگاهانه به آیات قرآن در مقابل قرآنِ ناطق، استناد می‏کردند.
آری غبار تاریخ سخن مشهور پیامبر اکرم (ص) را که فرمود: «عَلّـِیٌ مَعَ الْقُرانِ وَالْقُرانُ مَعَ عَلّی، لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ اَلحَوْض»(9) (علی (ع) با قرآن و قرآن با علی است، هرگز از هم جدا نخواهند شد تا کنار حوض کوثر که بر من وارد شوند)، از یادشان برده بود.
امیر موءمنان در باره رخدادهای جنگ صفین که موجب پیدایش فرقه خوارج گردید، چنین می‏فرماید: «پروردگار بزرگ را ستایش و هم او را سپاس سزاوار است که حوادث شگرف برمی‏انگیزاند و زورمندان را در مقابل آن می‏آزماید. ما از صمیم قلب به یگانگی و عظمت او اعتراف داریم و ایمان می‏آوریم که جز او وجودی نیست و هرچه هست سایه‏یی از آن فروغ ملکوتی است، و نیز بر محمد (ص) درود می‏فرستیم و پیروان ثابت قدم و پاکدامنش را تقدیس می‏کنیم، آن‏گاه به برادران عهدشکن و سست‏پیمان خود چنین گوییم: آن کس که سخن اندرزگویان نمی‏شنود و به دانشمندان کارآزموده و صالح گوش نمی‏دهد، جز حسرت و پشیمانی سودی نخواهد برد و بیش از زیان و شکست نتیجه‏یی نخواهد دید.
من در آغاز این حادثه، نظر خود را بی‏پرده ابراز داشتم و در آن موقع که لشکر شام قرآن بر فراز نیزه‏ها نصب کرده و در برابر حملات سنگین ما به تظاهرات فریبنده پناه آورده بودند، از حقایق سخن گفتم؛ ولی سودی نداشت؛ چون شما را دیده تیزبین و اندیشه عاقبت‏اندیش نبود. همی پنداشتم که اینان به محمد (ص) ایمان دارند و آیین وی را حرمت گذارند. باری به حکومت حکمین تسلیم شدید و چه زود فریبکار را شناخته به خطای ابوموسی و اشتباه خویش پی‏بردید.اینک چه خواهید گفت و چه خواهید کرد؟! اگر دین شما و وجدان شما ایجاب می‏کند که با عوامل تحکیم جهاد نمایید همان بهتر که شمشیر به روی خویش بیازید و تبر بر سینه خود فروبرید، زیرا این شما بودید که با پیشوای خود دهان به مخالفت گشوده‏اید و او را به امضای پیمان تحکیم ناگزیر ساختید...» (سخنان علی (ع) از نهج‏البلاغه: ص‏ص 348-349).
در جنگ صفین، هنگامی که آن حضرت معاویه(10) را دعوت به نبرد کرد تا با کشته شدن یکی از آنها آتش جنگ فرونشیند؛ عمروعاص، مشاور معاویه، به او گفت که علی (ع) راست می‏گوید آخرین راه حل همین است. معاویه در جواب عمروعاص گفت: تا امروز مرا فریب نداده‏ای، آیا می‏خواهی من با علی (ع) که می‏دانی دلاور جنگاوری است مصاف کنم؟ گویا می‏خواهی مرا به کشتن دهی تا بعد از من خودت به حکومت شام برسی!
دوست و دشمن بر این حقیقت اعتراف می‏کنند که با آن زهد و تقوا و قناعت، و با آن خوراک ساده و فقیرانه، و از همه مهم‏تر در سن و سالی که خود می‏فرماید: قوایم را در این مدت طولانی و طاقت‏فرسا از دست داده بودم، چنان نیرویی در بازوی امیر موءمنان بود که بارها سواران جنگی را از روی زین برگرفت و با چنان قوتی بر زمین کوفت که در حال جان سپردند. خشم او خشم خدا و پیامبر (ص) بود و چون بر لشکری از کفر و نفاق می‏تاخت جز به شکست کامل و هزیمت آنان رضایت نمی‏داد.
در یکی از روزهای جنگ صفین، پانصد کس از دشمنان را به دست شمشیر خود کشت و در همان روز، چندین شمشیر عوض کرد و هربار که حریفی را به دیار عدم فرستاد، فریاد رعدآسای تکبیرش زهره شجاعان جنگ آزموده را می‏درید.
در جنگ نهروان، به سخن منجمی که شکست سپاه او را پیش‏بینی کرد، گوش نداد و خود پیشگویی حیرت‏آوری کرد که به حقیقت گرایید، و برخی او را مظهر العجایب و مافوق بشر خواندند.
هندوشاه نخجوانی می‏گوید: «... خوارج روی به نهروان نهادند و خواستند که از آنجا به شهری حصین روند و مقاتله با اهل اسلام آغاز کنند و از ایشان امور متناقض و حرکات نامتناسب صادر می‏شد، مثلاً گاه زهد و تنسّک می‏ورزیدند تا حدی که مردی دید که رطبی از درخت افتاد برگرفت و بر دهان نهاد، با او گفتند این رطب مغصوب است از دهان بینداخت؛ و گاه بندگان خدا را می‏کشتند بی‏هیچ موجبی و اموال ایشان غارت می‏کردند و عورات را به بردگی می‏گرفتند. چون این سخنان به سمع مبارک امیرالموءمنین رسید، عزم فرمود که با اهل شام حرب نماید و چون از ایشان فارغ شود با خوارج بپردازد؛ آن‏گاه خطبه گفت و لشکر را به قتال شامیان خواند. ایشان گفتند: یا امیرالموءمنین، خوارج دشمنان ما می‏باشند؛ اگر ما به شام رویم مبادا که در غیبت ما بر عیال و اموال ما مستولی شوند و حیات بر ما منغصّ شود. اولی آن می‏نماید که از خوارج فارغ گردیم، آن‏گاه روی به شام نهیم. امیرالموءمنین را این رأی متصوب آمد و لشکر به نهروان کشید و تمام آن مخاذیل را قهر کرد بر وجهی که از آن آسان‏تر ممکن نباشد؛ تا حدی که پنداری ایشان را گفت بمیرید و ایشان بی‏وقف بمردند. و صورت حال چنان بود که چون مواکب امیرالموءمنین برسید و لشکرها متواصل شدند، خوارج روی به جانب جسر نهادند تا گمان افتد که از جسر گذشتند. با امیرالموءمنین گفتند که ایشان از جسر گذشتند، بر ایشان رسیم پیش از آنکه بگذرند؛ فرمود که ایشان نگذرند از جسر، زیرا که مصارع و مهارک ایشان از این سوی جسر است و به خدا که از شما ده کس کشته نشود و از ایشان ده کس زنده بماند. مردم به این سخن در شک افتادند، چون در خوارج رسیدند و ایشان هنوز از جسر نگذشته بودند از لشکر اسلام تکبیر برآمد و گفتند، حال همچنان است که امیرالموءمنین گفت. علی (ع) فرمود، همچنین است و به خدا که هرگز دروغ نگفته‏ام و با من دروغ نگفته‏اند. و چون زمان حرب منقضی شد، کشتگان را اعتبار کردند از لشکر امیرالموءمنین هفت کس کشته شده بود و اما خوارج بعضی آن بودند که پیش از حرب گفتند نمی‏دانیم که جنگ علی (ع) با ما برای چیست، مصلحت آن است که طرفی گیریم و بنگریم تا مآل کار به کجا رسید و از ایشان جدا شدند و باقی خوارج که به جنگ مشغول شدند، حق تعالی هلاک ایشان را کالبرق الخاطف تقدیر کرده بود، در حال به عدم رفتند...» (تجارب السّلف: ص‏ص 50-51).
چون ا میر موءمنان به کوفه رسید، به خطبه ایستاد و پس از حمد و ثنای خداوند و یادآوری نعمت‏های او و درود بر محمد (ص)، چنین فرمود: «ای مردم من بودم که چشم فتنه را کندم و کس جز من جرأت آن را نداشت، و اگر من در میان شما نبودم با ناکثین و قاسطین و مارقین (بیعت‏شکنان و بیدادگران و از دین بیرون روندگان) [ اهل جمل و صفین و نهروان] نبرد نمی‏شد.» (تاریخ یعقوبی: ج 2، ص 97).
در شمال سرزمین پهناور اسلام، معاویه با هزاران طرح و شوم و نقشه منحوس خلافت را ربود. همان خلافتی که از آغاز، با خواست خدا و سفارش‏های پیامبر خدا (ص) همراه نبود. ارزش‏ها جای خود را به ضدّارزش، یعنی دنیادوستی و عافیت‏طلبی و کینه‏توزی داد.
در مقابل کینه‏ورزی و مزاحمت‏هایی که برای امیر موءمنان (ع) به وجود آورده بودند، دل او از کینه و غضب پاک و از حس انتقام به دور بود. پس از غلبه بر خوارج، اجازه داد صدها تن از آنان که از جنگ فرار کرده بودند وارد کوفه و بصره شوند و در رفاه و آسایش زندگی کنند، و سهم خود را از بیت‏المال بگیرند. امیر موءمنان (ع) می‏دید که این جماعت در کار او خدعه می‏کنند و یاران او را می‏فریبند و چه بسا خطبه‏اش را می‏برند و کلامش را قطع می‏کنند، ولی با وجود این، بر آن بود که تا جنگی آغاز نکنند آزارشان نکند. او بهتر از هرکس آنان را می‏شناخت و می‏دانست که به دست این گروه خوارج به شهادت خواهد رسید. پیامبر اکرم (ص) او را فرموده بود که به دست شقی‏ترین فرد این امت کشته خواهی شد و از این رو، گاه دلتنگی می‏فرمود پس این مرد شقی کی می‏آید؟
سرانجام امیر موءمنان (ع) در سپیده‏دم یکی از شب‏های قدر، در محراب مسجد کوفه در حالی‏که فرق مبارکش به دست یکی از خوارج به نام ابن ملجم مرادی شکافته شده بود، پیروزمندانه به پیشگاه رب کعبه شتافت و دوران سخت جدایی از پیامبر خدا (ص) و همسر باوفایش زهرای اطهر (س) بر او پایان یافت.
آخرین جرقه‏های عدالت‏خواهی و دوستداران خاندان نبوت و ولایت، هنگامی که احساس بی‏هویتی و بلاتکلیفی کرده بودند و به خاطر رهایی دین از چنگال امویان، با امام حسن (ع) بیعت کردند. اما افسوس که دیگر دیر شده بود و جز افشاگری و مبارزه با کینه‏توزی و دشنام امویان به امیر موءمنان (ع) و گرفتن بیعت‏های اجباری آنان، راهی نمانده بود.
امام حسن (ع) بالای منبر رفت و در باره پدرش چنین فرمود: «مردم مردی از میان شما رفت که از پیشینیان و پسینیان کسی به پای او نخواهد رسید. رسول‏الله (ص) پرچم را به ا و می‏سپرد و به رزمگاهش می‏فرستاد و جز با پیروزی باز نمی‏گشت. جبرئیل از سوی راست او بود و میکائیل از سوی چپش. جز هفتصد درهم چیزی به جای نگذاشت و می‏خواست با آن خادم بخرد.» (طبقات الکبیر: ج 3، ص‏ص 15-26).
ابن واضح یعقوبی خطبه امام حسن (ع) را با اندکی اختلاف چنین نقل می‏کند: «هان، امشب مردی درگذشت که پیشینیان به او نرسیده‏اند و آیندگان هرگز مانند او را نخواهند دید، کسی که نبرد می‏کرد و جبرئیل در سوی راست و میکائیل در سوی چپ او بودند. به خدا قسم، در همان شبی وفات کرد که موسیبن عمران (ع) درگذشت و عیسی (ع) به آسمان برده شد و قرآن نازل گردید. بدانید که او زر و سیمی به جای نگذاشت مگر هفتصد درهم که از مقرری او پس‏انداز شده بود و می‏خواست با آن مبلغ برای خانواده‏اش خادم بخرد.» (تاریخ یعقوبی: ج 2، ص 140).
هنگامی که عبدالله‏بن عباس نزد معاویه رفته بود، معاویه از او در باره ابوبکر و عمر و عثمان و علی (ع) پرسید. ابن عباس در باره هر کدام از خلفا در دو یا سه جمله تعریف کرد و چون به نام علی (ع) رسید، چنین گفت: «... نشان هدایت و نمونه پرهیزکاری و چشمه عقل و دریای کرم و کوه درایت و مایه عظمت بود. مردم را به راه هدایت می‏خواند. به دستاویز محکم خدا چنگ زده بود. از همه موءمنان و پرهیزکاران نکوتر بود، و از همگان در فضیلت سبق برده بود. در فصاحت یگانه بود، و جز پیامبران و پیامبر برگزیده خدا، از همه برتر بود. به دو قبله نماز خوانده بود. کیست که همسنگ او تواند بود، پدر حسن (ع) و حسین (ع) بود، آیا کسی با او برابر تواند بود؟ همسر بهترین زنان بود، آیا هیچ کس با او قابل قیاس است؟ قاتل شیران و دلیرمردان بود. کسی را چون او ندیده‏ام و نخواهم دید، و هرکه وی را به عیب منسوب دارد تا روز رستاخیز لعنت خدا و بندگان بر او باد.» (مروج‏الذهب و معادن الجوهر: ج 2، ص‏ص 54-55). سپس معاویه گفت: ای ابن عباس، بسیار خوب، در باره پسر عمویت بیش‏تر گفتی؛ در باره پدرت چه می‏گویی؟

پرویز مشکین‏نژاد

 





تاریخ : یکشنبه 90/7/10 | 11:5 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

علی (ع) در کنار حامل وحی و تحت تربیت وحی مشاهده در قالب پی دی اف چاپ فرستادن به ایمیل
نوشته شده توسط دین نگار   

 علی (ع) در کنار حامل وحی و تحت تربیت وحی

علی(ع) مظهر همه آیات الهی و جلوه تام کتاب تدوینی (قرآن)است. او کتاب عینی خداوند است و همان راهی را پیموده که قرآنکریم ترسیم نموده و همانگونه زیست کرده که خداوند در کتابشرهنمون شده است. پیوند علی(ع) و قرآن پیوندی حقیقی است ویکی بدون دیگری متصور نیست، چنان که پیامبر اکرم(ص) درسخنی بلند فرموده است:
«علی مع القرآن و القرآن مع علی لن یفترقا]لایفترقان[حتییردا علی الحوض»1
علی با قرآن و قرآن با علی است و این دو هرگز از یکدیگر جدانمیشوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند.
علی(ع) از آغاز وحی در کنار پیامبر اکرم(ص) بود و همه چیز رامیشنید و میدید.
«و لقد سمعت رن الشیطان حین نزل الوحی علیه - صلی اللهعلیه و آله - فقلت یا رسول الله ما هذا الرن؟ فقال: هذا الشیطان قدایس من عبادته. انک تسمع ما اسمع ،وتری ما اری، الا انک لستبنبی، و لکنک لوزیر و انک لعلی خیر.»2
به هنگام نزول وحی بر محمد(ص) صدای ناله شیطان راشنیدم. از رسول خدا(ص) پرسیدم: این ناله چیست؟ فرمود: اینشیطان است که از پرستش خویش مایوس گردیده است. تو آنچه رامن میشنوم، میشنوی; و آنچه را من میبینم، میبینی; تنها فرقمن و تو این است که تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر منی و بر طریق وجاده خیر و درستی قرار داری.
علی(ع) پیوسته در کنار حامل وحی و تحت تربیت وحی بود، 3 تا آن زمان که وحی انقطاع یافت و حامل وحی درحالیکه سر برسینه علی(ع) داشت به سوی رفیق اعلا شتافت.
«و لقد قبض رسول الله - صلی الله علیه و آله- و ان راسه لعلیصدری.»4
و رسول خدا(ص) جان سپرد درحالیکه سر او برسینه من بود.
علی(ع) با قرآن بود و عالم به همه امور آن. او جامع قرآن بود ومفسر آن. او معلم قرآن بود و اهل آن. در روایاتی متعدد نسبتعلی(ع) با قرآن از وجوه مختلف بیان شده است، چنان که ازحضرتش روایت شده است که فرمود:
«و الله ما نزلت آیه الا و قد علمت فیما نزلت و این نزلت; ان ربیوهب لی قلبا عقولا و لسانا سوولا.»5
به خدا سوگند که هیچ آیهای نازل نشد مگر اینکه دانستهامدرباره چه و در کجا نازل شد; به راستی که پروردگارم به من قلبیپرفهم و زبانی پر سوال بخشیده است.
علی(ع) تحت تربیت حامل وحی همه علوم قرآن و رموز آن رافرا گرفت، چنان که از «ابن مسعود» نقل شده است که درباره علمقرآن آن حضرت گفت: «به درستی که علیبن ابیطالب علم ظاهرباطن را دارد.»6 آن حضرت خود فرموده است:
«ما نزلت آی علی رسول الله(ص) الا اقرانیها و املاها علی،فکتبتها بخطی، و علمنی تاویلها و تفسیرها و ناسخها و منسوخها ومحکمها و متشابهها و خاصها و عامها.»7
هیچ آیهای بر رسول خدا(ص) نازل نشد مگر اینکه خواندن آنرا به من میآموخت و آن را به من املا میکرد و من آن را با خط خودمینوشتم و رسول خدا(ص) تاویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ ومحکم و متشابه آن را به من میآموخت.
امام صادق(ع) نیز در این باره فرموده است:
«ان الله علم نبیه (ص) التنزیل و التاویل فعلمه رسول الله(ص)علیا(ع).» 8
همانا خداوند تنزیل و تاویل قرآن را به پیامبرش آموخت ورسول خدا(ص) نیز آن را به علی(ع) آموخت.
علی(ع) پس از پیامبر اکرم(ص) سرچشمه علم به قرآن کریم وگنجینه معارف آن بود. «حاکم حسکانی» از عالمان برجسته اهلسنت در قرن پنجم در ذیل آیه «و من عنده علم اکتاب» 9(کسی کهنزد او علم کتاب است) از قول« ابوصالح» چنین آورده است: «علیبن ابی طالب کان عالما بالتفسیر و التاویل و الناسخ و المنسوخ والحلال و الحرام.» 10(علی بن ابی طالب عالم به تفسیر و تاویل وناسخ و منسوخ و حلال و حرام]قرآن[بود.)
آن حضرت وارث علم نبوی و معلم حقیقی قرآن بود. در حدیثیاز امام صادق(ع) درباره این شان علی(ع) آمده است:
«کان علی(ع) صاحب علم بالقرآن و نحن علی منهاجه.»11
علی(ع) صاحب علم به قرآن بود و ما بر راه و روش اوییم.
امیرمومنان علی(ع) روایت کرده است که در این باره فرمود:
«کان علی(ع) اذا صلی الفجر لم یزل معقبا الی ان تطلعالشمس ; فاذا طلعت اجتمع الیه الفقرا و المساکین و غیرهم منالناس، فیعلمهم الفقه و القرآن. » 12
علی(ع) پیوسته پس از نماز صبح در مسجد میماند و در پیکاری نمیرفت تا خورشید سر میزد، آنگاه فقیران و مسکینان ودیگر مردمان گرد او را میگرفتند و آن حضرت بدیشان فقه و قرآنمیآموخت.
وجود علی(ع) با قرآن یکی بود، او جلوه تام و تمام آیات کتابالهی بود، او کتاب ناطق خدا بود، چنان که خود در توصیف خویشفرمود:
«هذا کتاب الله الصامت و انا کتاب الله الناطق.»13
این]قرآن[کتاب خاموش خداوند است و من کتاب سخنگویخدایم.
زندگی علی(ع) همه تلاشی بود در جهت برپایی و نگهداری وفهم درست قرآن در معنای جامعش و در هندسه حقیقیاش. نه اواز قرآن جدایی گزید و نه قرآن از او. امیرمومنان(ع) در نامهایباارزش در تبیین حوادث و مسائل پس از پیامبر(ص) این پیوندناگسستنی را مطرح کرده و چنین فرموده است:
«فلما مضی لسبیله ترک کتاب الله و اهل بیته امامین لایختلفان، و اخوین لا یتخاذلان، و مجتمعین لا یفترقان.»14
پیامبر به راه خویش رفت]و به رفیق اعلا پیوست[و کتابخدا و خاندان خود را به جای گذاشت که دو پیشوای بدون اختلافند ودو برادری که دست از یاری یکدیگر بر نمیدارند و دو همراه]ومتحدی[که از هم جدایی ندارند.
«کتاب» و «اهل کتاب» متحد با یکدیگرند و جدایی میان آنانمعنا ندارد و هرگاه یکی از آن دو طرد شود، دیگری نیز نخواهد ماند،چنان که علی(ع) این حقیقت را به روشنی بیان کرده است:
«فالکتاب... و اهله طریدان منفیان، و صاحبان مصطحبان فیطریق واحد.»15
قرآن و اهل قرآن هر دو رانده و تبعید میشوند، و هر دو همگام ومصاحب یکدیگر در یک راه روانند.
علی(ع) همه وجود خود را در راه حفظ و تعالی قرآن گذاشت کهاو به حق برپا دارنده آن بود. اما صادق(ع) فرمود:
«فاشهد ان علیا(ع) کان قیم القرآن.»16
شهادت میدهم که همانا علی (ع) قیم و متولی قرآن بود.
بیست و سه سال دوران نبوت، برای علی(ع) جهادی بود درکنار پیامبر(ص) در راه تکوین امت و تاسیس دولت و پاسداری ازآن. به بیان «ابن ابیالحدید معتزلی»:
و لو لا ابو طالب و ابنهلما مثل الدین شخصا فقاما
فذلک بمک آوی و حامیو هذا بیثرب جس الحماما17
اگر ابوطالب و فرزندش علی نبودند، هرگز دین]اسلام[تجسمنمییافت و این دو به پا خاستند: آن - ابوطالب- در مکه دین را پناهداد و حمایت کرد; و این - علی- در مدینه تا پای جان در راه اسلاممبارزه کرد.
عصر نبوت مبارزه بر سر تنزیل قرآن بود و علی(ع) تا پای جاندر راه آن کوشید و پس از آن در دوران خلفا تلاش برای حفظ قرآن ونگاهبانی آن; و دوران حکومت آن حضرت، مبارزه بر سر تاویلقرآن بود، چنان که رسول خدا(ص) در حدیث مشهور خویش بدانتصریح کرده بود:
«ان منکم من یقاتل علی تاویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله وهو علی بن ابی طالب.»18
همانا کسی از شما خواهد بود که برای تاویل قرآن جنگ خواهدکرد، همانگونه که من برای تنزیل قرآن جنگ کردم; و او علیبنابیطالب است.
بنابراین زندگی علی(ع) حیاتی قرآنی بود، برای قرآن بود و اوتجلی قرآن بود. آن حضرت چنان در قرآن کریم و معارف بلند آنذوب شده بود که آنچه میاندیشید و بیان میکرد و عمل مینمودقرآن بود. برخی از اندیشمندان بدین حقیقت توجه کردهاند، چنانکه«محمد امیننواوی» مینویسد:
«حفظ علی القرآن کله، فوقف علی اسراره، و اختلط به لحمه ودمه; و القاری یری ذلک فی نهجالبلاغه.»19
علی(ع) تمام قرآن را به خاطر سپرده بود و بر اسرار آن واقف وآگاه بود، و قرآن با خون و گوشت او درآمیخته بود; کسی کهنهجالبلاغه را مطالعه نماید، این حقیقت را در مییابد.
علی(ع) به حق ملعم قرآن،20 و مترجم،21 مفسر،22 و موولآن بود;23 و بیش از هر چیز به قرآن اهتمام داشت و برپا دارنده ومتولی آن بود.24
«ابن ابیالحدید معتزلی» در مقدمه شرح نهجالبلاغه خویشدرباره اهتمام علی(ع) به قرآن چنین مینویسد:
«دیگر از علوم، علمتفسیر قرآن است که این علم از آن حضرتسرچشمه گرفته و هرچه هست از او گرفته شده و فرع وجود اوست.اگر به کتابهای تفسیر مراجعه کنی، صحت این امر را در مییابی،زیرا بیشتر تفسیر قرآن از او و از ابن عباس نقل شده است و همگانمیدانند که ابن عباس همواره ملازم علی(ع) و متصل به او بود و اوشاگرد و پرورشیافته آن حضرت بود است و چون به ابن عباسگفته شد: میزان دانش تو در برابر علم پسرعمویت چگونه است؟گفت: همچون قطرهای از باران نسبت به اقیانوس بیکران.»25
وی همچنین مینویسد: «اما اهتمام علی(ع) به قرائت قرآن واشتغال آن حضرت به قرآن، منظور نظر همگان است و در این موردهمگان اتفاق نظر دارند که او به روزگار رسول خدا(ص) قرآن راحفظ کرد و در آن زمان جز او کسی قرآن را از حفظ نداشت. وانگهیاو نخستین کسی است که قرآن را جمعآوری کرده است... و چنانچهبه کتابهای قرائات قرآن مراجعه کنی، میبینی که پیشوایان علمقرائت همگی به او ارجاع میدهند; مانند ابوعمرو بن علا و عاصمبن ابی نجود; و کسانی دیگر جز آن دو به ابوعبدالرحمن سلمیقاری ارجاع میدهند که او نیز شاگرد علی (ع) بوده و قرآن را از اوآموخته است. و این فن هم مثل فنون بسیار دیگر به آن حضرتمنتهی میشود.»26
بدین ترتیب پیوند علی(ع) با قرآن پیوندی حقیقی و میان آندو وحدت و یگانگی بوده است و همه معارف قرآن از او و به اهتماماو شکل گرفته است و این حقیقت در نهجالبلاغه بتمامه جلوه کردهاست.

رابطه نهجالبلاغه با قرآن

رابطه نهجالبلاغه با قرآن رابطهای تنگاتنگ و سخت نزدیکاست، زیرا نهجالبلاغه نازله روح مطهری است که وجودش با قرآنیکی بود و چنان در قرآن کریم جذب گردیده بود که جسم و روحشاز آن بود. از همین وجه است که نهجالبلاغه را >اخ القرآنالکریم<27 نامیدهاند. واژه >اخ< در اصل به معنی برادر، رفیق ومصاحب است و در واقع کسی را گویند که با دیگری در پدر و مادر ویا در یکی از آن دو و یا همشیر بودن با دیگری شریک باشد و بهصورت استعاره به هر که با دیگری در قبیله یا در دین یا در کار وصفت یا معامله و دوستی و در مناسبات دیگر مشارکت داشته باشدبرادر گویند;28 و در معنای مجازی به مفهوم مصاحب و همزاد ومانند و مشابه به کار میرود و روشن است که اخوت نهجالبلاغه باقرآن از همین باب است، و به همین دلیل است که نهجالبلاغه هرگزطراوت و تازگی و جلوهگری خویش را از دست نمیدهد و از هر زبانکه شنیده شود نامکرر است.
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجبکز هر زبان کهمیشنوم نامکرر است29
رابطه نهجالبلاغه با قرآن کریم رابطهای طولی است ونهجالبلاغه تالیتلو قرآن عزیز و محرم اسرار آن و بیانگر حقایق آنو جلوه لطایف آن است.
هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند و آنکه این کار ندانست در انکار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد که حدیثش همه جا بر در و دیوار بماند30
نورانیت قرآنی و بوی خوش کلام نبوی در نهجالبلاغه آشکاراست;31 و به تعبیر برخی اندیشمندان تنها فرق نهجالبلاغه با قرآندر آن است که وحی منزل نیست.
کتاب کان الله رصع لفظهبجوهر آیات الکتاب المنزل
حوی حکما کالدر تنطق صادقافلا فرق الا انه غیر منزل32
نهجالبلاغه کتابی است که گویا خداوند الفاظش را با گوهرهای آیاتقرآنی زینت داده است. این کتاب شامل حکمتهایی است مانندمروارید درخشان که به راستی و صداقت سخن میگوید و فرقیمیان آن و قرآن کریم نیست، جز آنکه نهجالبلاغه از طرف خداوندنازل نشده است.
قرآن کریم بیانگر حقایقی است برای هدایت انسانها وسیردادن آنها از ملک تا ملکوت و تامین سعادت زندگی این جهانیو زندگی آن جهانی آنان; و نهجالبلاغه در همین جهت است و علاوهبر مطرح کردن مباحث قرآنی، به تفسیر و تبیین و تشریح و ارائهمصادیق آنها میپردازد. نهجالبلاغه مسائل قرآنی را با ارائهدستورالعملها، ملموستر و عینیتر میسازد و سنتها و قوانینکلی قرآن عزیز را به مواردش تطبیق میدهد و راه درک و بهکارگیری و استفاده از آنها را هموار میکند.

موضوعات نهجالبلاغه و قرآن

قرآن کریم مجموعهای است از معارف حقیقی درباره خدا،انسان، هستی، جامعه و تاریخ; و در آن بینشها، گرایشها،ارزشها، روشها، کنشها و گویشها تبیین شده است ونهجالبلاغه نیز به تبع قرآن کریم کتابی است که در آن بینشها ونگرشهای اصیل و حقیقی نسبت به عالم و آدم و خالق عالم و آدمتبیین شده است و بیانگر گرایشها و تعلقها و ریشهیابیتعلقهای انسانی و تلاش برای سیر دادن آدمیان به تعلقی صحیحاست که موجب سعادت و عزت این جهانی و فلاح و رستگاری آنجهانی مردمان میشود. نهجالبلاغه به تبع قرآن کریم بیانگرارزشها و ضد ارزشها و راهنمونی انسان و جوامع انسانی به سویارزشهای الهی- انسانی و همچنین نشان دادن روشها و خطمشیهای درست برای رساندن انسان و جوامع به مقصد و مقصود ودور کردن آنان از به کارگیری روشهای باطل و فروغلطیدن درراههای نادرست است; و مجموعهای تربیتی است که همه وجوهتربیتی انسان و جوامع انسانی را در بردارد و کنشها و گویشهایآدمیان را به سامانی مطلوب میآورد; و تعالیم نهجالبلاغه راهیاست برای شکوفا شدن استعدادهای انسان در جهت کمال مطلق.
نهجالبلاغه به تبع قرآن کریم مجموعهای است از:
1- بحثهای توحیدی و معارف حقیقی
2- مباحث نبوت و هدایت الهی
3- معرفی جامعیت اسلام و قرائت و فهم درست آن و تبیینهندسه صحیح اسلام
4- بحث از کائنات و خلقت
5- ارائه نظامنامه رهبری و سیاست و مدیریت و حکومت
6- بیان مواعظ و آموزش حکمت
7- تبیین تاریخ و درس عبرت
8- تعلیم احکام و آموزش عبادات
9- مباحث معاد و قیامت
10- راه بندگی و عبودیت33
مطالب مطرح شده در نهجالبلاغه را در ارتباط با قرآن کریممیتوان دوگونه یافت: قسم اول مطالبی که در پیوند و ارتباطمستقیم با قرآن کریم است و قسم دوم مطالبی که در پیوند و ارتباطغیرمستقیم با قرآن کریم است، اما نور وحی از آن میتابد و بویکلام نبوی از آن استشمام میشود.

مصطفی دلشاد تهرانی




تاریخ : یکشنبه 90/7/10 | 11:2 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
رآن و شاخصه‏هاى اخلاق نبوى مشاهده در قالب پی دی اف چاپ فرستادن به ایمیل
نوشته شده توسط محسن   

قرآن و شاخصه‏هاى اخلاق نبوى
قرآپیامبر خاتم (ص) برترین الگوى قرآنى

از میان ده‏ها الگوى نمونه و شاخص، قرآن کریم، دو تن از آنان را به گونه‏اى خاص مورد توجّه و تذکّر قرار داده است،
یکى «ابراهیم»علیه السلام و دیگرى «محمّد»صلى الله علیه وآله وسلم. چه این که درباره این دو پیامبر تعبیر «اسوه» را به کارگرفته است:
1 - «قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الّذین معه اذ قالوا لقومهم انا براؤا منکم و ممّا تعبدون من دون اللَّه کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء ابدا حتى تؤمنوا باللَّه وحده...» (ممتحنه /4)
«براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهیم و کسانى که با او بودند، وجود داشت، در آن هنگامى که به قوم مشرک خود گفتند: ما از شما و آن چه غیر از خدا مى‏پرستید بیزاریم، ما نسبت به شما کافریم، و میان ما و شما عداوت و دشمنى همیشگى آشکار شده است، تا آن زمان که به خداى یگانه ایمان بیاورید.»
2 -لقد کان لکم فى رسول اللَّه اسوة حسنة لمن کان یرجوا اللَّه و الیوم الآخر و ذکر اللَّه کثیرا» (احزاب /21)
«مسلماً رسول خدا براى شما سرمشق نیکویى است، براى آن‏ها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مى‏کنند.»
تأمّل در این آیات نشان مى‏دهد که وجه امتیاز حضرت ابراهیم‏علیه السلام و پیامبر خاتم‏صلى الله علیه وآله وسلم بر سایر انبیاء این است که: این دو پیامبر در تحکیم اندیشه توحیدى و مبارزه با شرک نقشى نمایان‏تر ایفا کرده و راهى دشوارتر را پیموده‏اند و امتیاز پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم بر حضرت ابراهیم‏علیه السلام این است که «ابراهیم‏علیه السلام» به نام و وصف «اسوه» معرّفى شده و پیامبر اسلام با عنوان «رسول‏اللَّه» براى همه جهانیان تا همیشه تاریخ اسوه و الگو شناخته شده است، بى‏آن که یکى از اوصاف او متمایز گردد و این بدان معناست که خداوند او را براى همگان و در تمامى ساحت‏ها و عرصه‏ها، الگوى برتر و شایسته اقتدا و پیروى مى‏شناسد. بى‏آن که ساحتى از ساحت‏هاى زندگى وى ترجیح داده باشد.1
البته آیه شریفه، در سیاق آیات جنگ احزاب قرار گرفته است، اما اطلاق و زبان عام آیه، نشان مى‏دهد که اسوه بودن آن حضرت، اختصاص به شیوه رهبرى و فرمان‏دهى در جنگ ندارد. از همین روى مفسّران و قرآن‏پژوهان در تفسیر آیه مبارکه، هر چند از دو احتمال یاد کرده‏اند اما معناى عموم را برگزیده‏اند. از جمله در تفسیر «کشاف» زمخشرى (م، 528 ه) آمده است:
از میان ده‏ها الگوى نمونه و شاخص، قرآن کریم، دو تن از آنان را به گونه‏اى خاص مورد توجّه و تذکّر قرار داده است:
یکى «ابراهیم»علیه السلام و دیگرى «محمّد»صلى الله علیه وآله وسلم. چه این که درباره این دو پیامبر تعبیر «اسوه» را به کارگرفته است.
«شخص پیامبر [در تمامى ابعاد] اسوه نیکو، یعنى الگو و نمونه است.»2
دقت در رموز ادبى آیه، شمول و فراگیرى آن را نسبت به همه موضوعات و مقولات زندگى و همه عصرها و نسلها مى‏رساند.
از آن جمله:
1 - آیه با دو حرف «لام» و «قد» شروع شده است، و این حروف در ادبیات عرب، قطعى و حتمى بودن مضمون پیام را مى‏رساند. اسوه و الگو بودن پیامبر از نگاه وحى قطعى و مورد تأکید است.
2 - استفاده از فعل ماضى «کان» در آیه، معناى ثبوت و استمرار و فراگیرى را افاده مى‏کند؛ آن سان که لازمه خاتمیت رسالت اوست.3
3 - تعبیر «فى رسول‏اللَّه» بیانگر این است که ظرفیّت وجود رسالى، سراسر درس و پیام و الگوبخشى است.
این ویژگى‏هاى بیانى سبب شده است که جاراللَّه زمخشرى - بیان و بلاغت شناس زبان عرب - بگوید:
«اگر تا پایان آیه بنگریم خواهیم دید که خداوند از هیچ تأکیدى فروگزار نکرده است.»4
4 - واژه «اسوه» علاوه بر مفهوم الگو، متبّع و معیار بودن، مفهوم شایسته بودن را نیز در خود نهفته دارد. زیرا کسانى که از سوى مردم مورد تبعیت قرار مى‏گیرند، برخى صالح و برخى ناصالحند، واژه «ولىّ» هم به رهبران صالح اطلاق شده و هم بر پیشوایان ناصالح - «والذین کفروا اولیائهم الطاغوت» (بقره /257) - ولى واژه «اسوه» در جایى به کار مى‏رود که رهبر و الگو مورد تأیید و داراى صلاحیت شخصیت مثبت باشد.
--------------------------------
پی‌نوشت ها:
1 - مغنیه، محمد الجواد، التفسیر الکاشف، چاپ سوم، بیروت، دارالعلم للملایین، 1981 م، 387/7.
2 - زمخشرى، جاراللَّه، الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فى وجوه التأویل، قم، نشر ادب حوزه، بى‏تا، 531/3.
3 - سیوطى، عبدالرحمان، الاتقان فى علوم القرآن، تحقیق دکتر محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم، قم، منشورات رضى، 1367 ش، 256/2.
4 - تفسیر الکشاف 514/4.
منبع:
سید حسین هاشمی، نشریه پژوهش های قرآنی، شماره




تاریخ : یکشنبه 90/7/10 | 11:0 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

27 رجب مبعث پیامبر اکرم (ص)

خلوت غار حرا را آشوبی بر آشفته است ، نسیم آسمانی همراز روحی گشته که مانوس با آسمان است ، ستاره ای که با فروغش آتشکده ها را به دست غروب سپرد و کنگره های کاخ استبداد کسری را فرو ریخت ، اینک پیام رسالت نجوا میکند. راهی از نور در امتداد آسمان تا زمین مکه و افق تا افق ، فرشتگان صف در صف از جبرئیل تا میکائیل و غار حراء در هاله ای از نور، با خورشیدی در میان ، جبرئیل ارام بر زمین گام میگذارد، زمین حریر گون میشود، نبض زمان تند میزند، شب می گریزد، چلچراغ هستی به استقبال می شتابد، سفیر وحی دفتر می گشاید، امین را میخواند که : محمد بخوان ! نگار درس ناخوانده با بهت به سفیر مینگرد: چه بخوانم ؟
بخوان بنام خدایی که خلق از او پیدا شد و این خلق از او دانا شد.
بدینسان حرا با حریم رسالت ، کعبه امال عشاق میشود و اولین قطره از دریای بزرگ وحی درون غار ریزش میکند و غار به پهنای دریا میشود.
فروغ نگاهش گرما بخش ساقه های شکننده و ظریفی میشود که زیر خروارها، خاک جاهلیت خرد میشدند. خنکنای گوارای کلامش ، آتش نمرودیان را به خاکستر می نشاند.
بد بیضائی او بساط سحر و کفر و عناد درهم می ریزد، دم مصطفائیش ، عطر خوشبوی زندگی می پراکند، دلهای فرو مرده در انتظار قاصد بیداریند.
اری محمد (ص ) قاصد بیداری دلها میشود، اری محمد (ص ) عازم پیکار با بت ها میشود.
نور رسالت مصطفی بر بوستان علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام می تابد و کوثر وجود فاطمه علیها السلام عطیه های هدایت را بر دنیای ناقص و ابتر مردمان می بخشاید صراط مستقیم با نور ترسیم میشود، از حسن و حسین علیه السلام تا مهدی (عج ) رایت رسالت از بعثت محمد (ص ) تا میلاد وارث بر چکاده بلند امامت به اهتزاز می آید و میلاد قائم (عج ) بر گوش بازنشسگان از حقیقت سیلی می نوازد.
حضور حجت ، پای بهانه گیری را به زنجیر میکشد، انسان برای گریز از خسران دل ! ولایت ولی عصر می سپارد تا با استمداد از ابا صالح در زمره صالحین باشد.
صاحب از ورای زمان و اعصار و تاریخ ، جانها را تصاحب میکند.
بعثت و حضور محمد (ص )، فروغ چشمان کم سوی منتظران سوخته در هجران منتظر قائم میشود و عزیز مصر را به کنعان وجود می خواند.
اینک همان چشمان که به التماس نجات بر استان حرا می نگریست در افق اعلی به انتظار آمدن منجی که وارث بزرگ بعثت است لحظه شماری می کند.
اری مهدی خواهد آمد، منتقم خواهد آمد و به اسم رب کتاب قطور رحمت و محبت را بر تمام کائنات خواهد خواند.

                                                                      نظر یادتون نره




تاریخ : یکشنبه 90/7/10 | 10:42 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
 
ساقی امشب باده از بالا بریز
باده از خم خانه مولا بریز
باده ای بی رنگ و آتشگون بده
زانکه دوشم داده ای افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من
می چکد نام تو از لبهای من
محو کن در باده ات جام مرا
کربلایی کن سرانجام مرا
یا علی، درویش و صوفی نیستم
فاش می گویم که کوفی نیستم
موجها را می شناسی مو به مو
شرحی از زلف پریشانت بگو
باز کن دیباچه توحید را
تا بجوید ذره ای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن
مشتهای کوفیان را باز کن
باز کن چشمان نازآلوده را
بنگر این چشم نیاز آلوده را
شاهد اقبال در آغوش کیست؟
کیسه نان و رطب بر دوش کیست؟
کیست آن کس کز علی یادی کند؟
بر یتیمان من امدادی کند؟
دست گیرد کودکان درد را
گرم سازد خانه های سرد را
شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیأتیم
با یتیمان چاره "لاتقهر" بود
پاسخ سائل "ولا تنهر" بود
دست بردار از تکبر وز خطا
شیعه یعنی جود و احسان و عطا
یا علی، امروز تنها مانده ایم
در هجوم اهرمن ها مانده ایم
یا علی، شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن
زخمهای کهنه را مرهم بزن

حیدرا یک جلوه محتاج توأم
دار برپا کن که حلاج توأم
جلوه ای کن تا که موسایی کنم
یا به رقص آیم مسیحایی کنم
یک دو گام از خویشتن بیرون زنم
گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم، ولی با یاد تو
سر نهم بر دامن اولاد تو
شیعه یعنی شرح منظوم طلب
از حجاز و کوفه تا شام و حلب
شیعه یعنی یک بیابان بی کسی
غربت صد ساله بی دلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو
شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بارش ابر کرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو می خواهی دلیل
یاد کن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن
این تجملها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
شیعه یعنی وعده ای با نان جو
کشت صد آیینه تا فصل درو
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر
بین نان خشک خود با یک اسیر
گر چه قرآن را مرتب خوانده ایم
از قلم نقش مرکب خوانده ایم
سوره ها خواندیم بی وقف و سکون
کس نشد واقف به سر "یسطرون"
تا به کی در لفظ مانی همچو من
سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن
شیعه یعنی عشقبازی با خدا
یک نیستان تکنوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون
شیعه توفان می کند در کاف و نون
شیعه یعنی تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب، شیرروز
شیعه یعنی شیر، یعنی شیر مرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ، تیغ موشکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف
شیعه یعنی سابقون السابقون
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آبها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین کمان
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار
می کشد بر دوش خود چل سال دار
شیعه باید همچو اشعار کمیت
سر نهد برخاک پای اهل بیت(ع)
یا فرزدق وار در پیش هشام
ترک جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی که خود اهل بلاست
جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحیل
می نهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه مولای ماست
اکبر اوییم و او لیلای ماست
 
زنده یاد محمد رضا آقاسی

                                                                      نظر یادتون نره




تاریخ : یکشنبه 90/7/10 | 10:42 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

اضطراب و دلهره سراسر «مدینه» را فراگرفته بود. یاران پیامبر با دیدگانی اشکبار،

و دلهائی آکنده از اندوه دور خانه‏ی پیامبر گرد آمده بودند، تا از سرانجام بیماری پیامبر

آگاه شوند.

گزارشهائی که از داخل خانه به بیرون می‏رسید، از وخامت وضع مزاجی آن حضرت

حکایت می‏کرد؛ و هر نوع امید به بهبودی را از بین می‏برد و مطمئن می‏ساخت که جز

ساعاتی چند، از آخرین شعله‏های نشاط زندگی پیامبر باقی نمانده است.

گروهی از یاران آن حضرت علاقمند بودند که از نزدیک رهبر عالیقدر خود را زیارت

کنند، ولی وخامت وضع پیامبر اجازه نمی‏داد در اطاقی که وی در آن بستری گردیده بود؛

جز اهل‏بیت وی، کسی رفت و آمد کند.

دختر گرامی و یگانه یادگار پیامبر، فاطمه (ع)، در کنار بستر پدر نشسته بود، و بر

چهره‏ی نورانی او نظاره می‏کرد. او مشاهده می‏نمود که عرق مرگ، بسان دانه‏های

مروارید، از پیشانی و صورت پدرش سرازیر می‏گردد. زهرا (ع)، با قلبی فشرده و

 دیدگانی پر از اشک و گلوی گرفته، شعر زیر را که از سروده‏های ابوطالب درباره پیامبر

عالیقدر بود، زمزمه می‏کرد و می‏گفت:

چهره‏ی روشنی که به احترام آن، باران از ابر درخواست می‏شود، شخصیتی که پناهگاه

یتیمان و نگهبانان بیوه زنان است.

در این هنگام، پیامبر دیدگان خود را گشود، و با صدای آهسته به دختر خود فرمود:

این شعری است که ابوطالب درباره‏ی من سروده است؛ ولی شایسته است به جای آن،

آیه‏ی زیر را تلاوت نمائید: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل

انقلبتم علی اعقابکم و من یتقلب علی عقبیه فلن یضر اللَّه شیئا و سیجزی الشاکرین»: (1)

محمد پیامبر خدا است و پیش از او پیامبرانی آمده‏اند و رفته‏اند. آیا هرگاه او فوت کند و

یا کشته شود، به آئین گذشتگان خود بازمی‏گردید؟ هرکس به آئین گذشتگان خود بازگردد

خدا را ضرر نمی‏رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش می‏دهد.(2)

پیامبر با دختر خود سخن می‏گوید:

 تجربه نشان می‏دهد که عواطف در شخصیتهای بزرگ، بر اثر تراکم افکار و فعالیتهای

زیاد، نسبت به فرزندان خود کم‏فروغ می‏گردد. زیرا اهداف بزرگ و افکار جهانی آنچنان

آنان را به خود مشغول می‏سازد که دیگر عاطفه و علاقه به فرزندان، مجالی برای بروز

و ظهور نمی‏یابد؛ ولی شخصیتهای بزرگ معنوی و روحانی از این قاعده مستثنی هستند.

آنان با داشتن بزرگترین اهداف و ایده‏های جهانی و مشاغل روزافزون، روح وسیع و روان بزرگی دارند، که گرایش به یک قست، آنها را از قسمت دیگر بازنمی‏دارد.

علاقه‏ی پیامبر به یگانه فرزند خود، از عالیترین تجلی عواطف انسانی بود تا آنجا که پیامبر هیچگاه بدون وداع با دختر خود، مسافرت نمی‏کرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه

به دیدن او می‏شتافت. در برابر همسران خود، از وی احترام شایسته‏ای به عمل می‏آورد،

و به یاران خود می‏فرمود:

«فاطمه پاره‏ی تن من است. خشنودی وی خشنودی من، و خشم او خشم من است». (3)

دیدار زهرا، او را به یاد پاکترین و عطوفترین زنان جهان، «خدیجه» می‏انداخت که در

راه هدف مقدس شوهر، به سختیهای عجیبی تن داد و ثروت و مکنت خود را در آن راه

بذل نمود.

در تمام روزهایی که پیامبر بستری بود، فاطمه «ع» در کنار بستر پیامبر نشسته و لحظه‏ای

از او دور نمی‏شد. ناگاه پیامبر به دختر خود اشاره نمود که با او سخن بگوید. دختر پیامبر

قدری خم شد و سر را نزدیک پیامبر آورد. آنگاه پیامبر با او به طور آهسته سخن گفت.

کسانی که در کنار بستر پیامبر بودند، از حقیقت گفتگوی آنها آگاه نشدند. وقتی سخن پیامبر

به پایان رسید، زهرا سخت گریست و سیلاب اشک از دیدگان او جاری گردید. ولی مقارن

همین وضع، پیامبر بار دیگر به او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت. این بار زهرا با

چهره‏ای باز و قیافه‏ای خندان و لبان پر تبسم سر برداشت. وجود این دو حالت متضاد در

وقت مقارن، حضرا را به تعجب واداشت. آنان از دختر پیامبر خواستند که از حقیقت گفتار

پیامبر آگاهشان سازد. زهرا فرمود: من راز رسول خدا را فاش نمی‏کنم.

پس از درگذشت پیامبر، زهرا (ع) روی اصرار «عائشه»، آنان را از حقیقت ماجرا آگاه

ساخت و فرمود: پدرم در نخستین بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار کرد که من از

این بیماری بهبودی نمی‏یابم. برای همین جهت به من، گریه و ناله دست داد، ولی بار دیگر

به من گفت که تو نخستین کسی هستی که از اهل‏بیت من، به من ملحق می‏شوی. این خبر به

من نشاط و سرور بخشید، فهمیدم که پس از اندکی به پدر ملحق می‏گردم. (4)

در آخرین لحظه‏های زندگی، چشمان خود را باز کرد و گفت: برادرم را صدا بزنید تا بیاید

در کنار بستر من بنشیند. همه فهمیدند مقصودش علی است. علی در کنار بستر وی نشست،

ولی احساس کرد که پیامبر می‏خواهد از بستر برخیزد. علی پیامبر را از بستر بلند نمود و

 به سینه‏ی خود تکیه داد. (5)

چیزی نگذشت که علائم احتضار، در وجود شریف او پدید آمد. شخصی از ابن‏عباس

پرسید، پیامبر در آغوش چه کسی جان سپرد. ابن‏عباس گفت: پیامبر گرامی در حالی که

سر او در آغوش علی بود، جان سپرد. همان شخص افزود که عایشه مدعی است که سر

پیامبر بر سینه‏ی او بود که جان سپرد. ابن‏عباس گفته‏ی او را تکذیب کرد و گفت: پیامبر در

آغوش علی جان داد. و علی و برادر، من، فضل او را غسل دادند. (6)

امیر مؤمنان، در یکی از خطبه‏های خود به این مطلب تصریح کرده می‏فرماید:

«و لقد قبض رسول‏اللَّه و ان رأسه لعلی صدری...

و لقد ولیت غسله والملائکة اعوانی». (7)

پیامبر در حالی که سر او بر سینه‏ی من بود، قبض روح شد. من او را در حالی که

فرشتگان مرا یاری و کمک می‏کردند، غسل دادم.

گروهی از محدثان نقل می‏کنند که آخرین جمله‏ای که پیامبر در آخرین لحظات زندگی

خود فرمود، جمله‏ی «لا، مع الرفیق الاعلی» بوده است. گویا فرشته‏ی وحی او را در

موقع قبض روح مخیر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این جهان بازگردد؛

و یا پیک الهی رسانیده است که می‏خواهد به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در آیه‏ی

زیر به آنها اشاره شده، بسر ببرد. «فأولئک مع الذین أنعم اللَّه علیهم من النبیین والصدیقین

والشهداء والصالحین و حسن أولئک رفیقاً»: (8)آنان با کسانی هستند که خداوند به آنها

نعمت بخشیده؛ از پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان، و اینها چه نیکو دوستان و

رفیقانی هستند. پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لبهای وی روی هم افتاد. (9)

 

  

1ـ سوره‏ی آل‏عمران/ 144.

2ـ «ارشاد»/ 98.

3ـ «صحیح بخاری»، ج 5/ 21.

4ـ «طبقات ابن‏سعد»، ج 2/ 247؛ «کامل»، ج 2/ 219.

5ـ «طبقات ابن‏سعد»، ج 2/ 247، «کامل»، ج 2/ 263.

6ـ «طبقات»، ج 2/ 263.

7ـ نهج‏البلاغه.

8ـ «اعلام‏الوری»/ 83.

9ـ سوره‏ی نساء/ 69.

 

                                                                                          نظر یادتون نره




تاریخ : یکشنبه 90/7/10 | 10:42 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

» زندگینامه احمد بن موسی (ع)

آرامگاه سید میراحمدبن موسی الکاظم (ع) برادر حضرت رضا (ع) – معروف به شاه چراغ در مرکز شیراز و کنار میدانی به نام احمدی قرار دارد.

گنبد نیلوفری شاه چراغ به سبک بسیار زیبایی کاشی کاری شده و از دور پیداست. این آرامگاه در نزد شیرازی ها دارای شکوه و قداست خاصی است و به همین مناسبت همیشه زیارتگاه مؤمنین و مؤمنات بوده است. درون حرم را با به کار بردن آینه های ریز رنگین، به سبکی هنرمندانه، آینه کاری کرده و انواع خط های زیبای فارسی و عربی، تزیین کننده نمای اطراف آینه ها و کاشی ها است. بنای حرم، مشتمل بر ایوانی در جلو و حرمی گسترده در پشت ایوان است که در چهار جانب حرم، چهار شاه نشین قرار گرفته و مسجدی نیز در پشت حرم (سمت غرب) ساخته شده است. ضریح مطهر در شاه نشین زیر گنبد قرار دارد و از نقره ساخته شده است.

حیاط شاه چراغ دارای دو در اصلی ورودی است که در سمت جنوب و شمال حرم از زیر دو سر در بزرگ کاشی کاری شده گذشته و وارد حیاط وسیع حرم می شویم. در میان حیاط، حوض بزرگ فواره داری ساخته شده و در اطراف حوض درختکاری شده است. حرم مطهر شاهچراغ در سمت غرب حیاط و حرم سید میر محمد(ع)- برادر شاه چراغ – در سمت شمال شرقی حیاط قرار دارد.

غیر از دو در اصلی، دو در فرعی دیگر نیز وجود دارد که یکی به بازار حاجی و دیگر به مسجد جامع عتیق می رود درگاه مانندی نیز از ضلع شمال حیاط وارد بازار شاه چراغ می شود.

در دور تا دور حیاط، اتاق هایی دو طبقه ساخته شده که در پیشانی و جرزهای جلو آنها کاشی کاری شده است. ستون های آهنی ایوان حرم به وسیله چوب های نفیس پوشش داده شده و در سقف مسطح آن نیز چوب منبت کاری شده به کار رفته است. امکانات وسیعی مثل پاسگاه انتظامی، دفتر پست و مخابرات، کتابخانه و موزه در این حیاط وسیع برای رفاه مردم ایجاد شده است.

ویژگی های شخصیت احمد (ع) :

حضرت احمد (ع) در نزد پدرش امام موسی کاظم(ع)، از جایگاه و احترام ویژه ای برخوردار بوده است. نوشته اند که حضرت احمد، مردی کریم، جلیل القدر، بزرگوار و پارسا بود. حضرت امام موسی کاظم (ع) به دلیل علاقه ای که به حضرت احمد (ع) داشت، ملکی به نام یسیره را به او هدیه کرد، ملکی که بعدها حضرت احمد (ع) آن را فروخت و به وسیله آن هزار اسیر را آزاد کرد.

پیشنهاد شیعیان برای امامت حضرت احمد بعد از امام موسی کاظم (ع)

اعتبار و جایگاه احمد(ع) در بین فرزندان امام موسی (ع) تا اندازه ای بود که پس از شهادت امام موسی کاظم (ع)، گروهی از مردم به حمایت از امامت احمد (ع) برخاستند و فرقه ای به نام امامیه را پدید آوردند.

شهادت احمدبن موسی (ع) :

بنا به دستور قتلغ، سربازان وی به پناهگاه حضرت احمدبن موسی(ع) حمله ور شدند آن حضرت، شجاعانه در برابر سربازان به دفاع از خود پرداخت. دشمنان که از پس او برنمی آمدند، دیوار پشتی مخفی گاه حضرت را خراب کرده و به درون خانه او نفوذ کردند و از پشت سر با شمشیر، فرق مبارک آن حضرت را شکافتند و سپس خانه را بر بدن مطهر او ویران کردند، این واقعه در تاریخ 17 رجب رخ داده است.

پیدایش قبر احمدبن موسی(ع) :

تاریخ نویسان، زمان پیدایش قبر حضرت احمد را یکسان ننوشته اند. گروهی آن را در زمان امیر عضدالدوله دیلمی (373-338) و گروهی دیگر، در زمان امیر مقرب الدین مسعودبن بدر (متوفی به سال 665 ه.ق) نوشته اند.

تاریخچه آرامگاه احمدبن موسی(ع) :

در سال 745 (ه.ق) مادر شاه شیخ ابواسحاق اینجو پادشاه فارس، ملکه تاشی خاتون اقدامات نیکویی بر بارگاه آن حضرت انجام داد. این بانوی نیکوکار، اقدام به بهسازی بارگاه کرد و در عرض 5 سال از سال 745 تا 750 (ه.ق) آرامگاهی وسیع و گنبدی بلند بر آن ساخت. همچنین در جنب آرامگاه، مدرسه ای وسیع بنا کرد. او همچنین تعداد زیادی از مغازه های بازار نزدیک حرم و ملک میمند فارس را وقف بر این آستان مقدس کرد.

ابن بطوطه جهانگرد مراکشی که در سال 748 (ه.ق) برای بار دوم به شیراز سفر کرده، در سفرنامه خود درباره اقدامات ملکه تاشی خاتون و توصیف آرامگاه، چنین نوشته است:

این آرامگاه در نظر شیرازی ها احترام تمام دارد و مردم برای تبرک و توسل به زیارتش می روند. تاشی خاتون، مادر شاه ابواسحاق، در جوار این بقعه بزرگ، مدرسه و زاویه ای ساخته است که در آن به اطعام مسافران می پردازند و عده ای از قاریان پیوسته بر سر تربت امام زاده، قرآن می خوانند شب های دوشنبه، خاتون به زیارت آرامگاه می آید و در آن شب قضات و فقها و سادات شیراز نیز حاضر می شوند. این جمعیت در بقعه جمه می شوند و با آهنگ خوش به قرائت قرآن مشغول می شوند. خوراک و میوه به مردم داده م یشود و پس از صرف طعام، واعظ، بالای منبر می رود و تمام این کارها در بین نماز عصر و شام انجام می گیرد.

خاتون در غرفه مشبکی که مشرف به مسجد است، می نشیند. در آخر هم (به احترام این بقعه) همانند سرای پادشاهان طبل و شیپور و بوق می نوازند.

در سال 912 (ه.ق) به دستور شاه اسماعیل صفوی، بهسازی گسترده ای بر آرامگاه انجام گرفت. 85 سال بعد بر اثر زلزله سال 997 (ه.ق)، نیمی از گنبد آرامگاه ویران شد که دوباره در سال های بعد بازسازی گردید.

در سال 1142 (ه.ق) نادرشاه افشار بهسازی گسترده ای بر این آرامگاه انجام داد و به دستور او قندیل بزرگی در زیر سقف و گنبد آویزان کردند. نادرشاه پیش از گرفتن شیراز و غلبه بر افغان ها، پیمان بسته بود که اگر در جنگ پیروز شود، بهسازی شایسته ای بر این بقعه انجام دهد. بنابراین پس از پیروزی بر افغان ها و تسلط شیراز، 1500 تومان پول آن زمان را صرف بهسازی شاه چراغ کرد و قندیل او 720 مثقال وزن داشته که از طلای ناب و زنجیر نقره ای ساخته بوده اند. این قندیل تا سال 1239 (ه.ق) همچنان آویزان بود.

در زلزله سال 1239 (ه.ق) شیراز با خاک یکسان شد و این آرامگاه نیز به کلی مخروبه گردید، نویسنده تذکره دلگشا که خود شاهد این زلزله بوده است چنین می نویسد:

گنبد بقعه (شاه چراغ) که از غایت ارتفاع، آفتاب جهان تاب هر روز در نیم روز خود را در سایه آن کشیدی به یک دفعه چنان بر زمین خورد که زمین شکافته و در اعماق خاک فرو رفت… و آن عمارات عالی … تو گویی همیشه ویران بوده … .

پس از زلزله، قندیل اهدایی نادرشاه را فروختند و صرف بازسازی آرامگاه کردند.

در سال 1243 (ه.ق) به دستور فتحعلی شاه قاجار، حسینعلی میرزا فرمانفرما، پی گیر شد تا کف بقعه را یک متر از سطح زمین بلندتر بسازد. این کار صورت گرفت و به جای استفاده از سنگ و ساروج، آن را از سنگ و آجر و گچ بنا کردند و در آخر ضریحی نقره ای بر مزار مطهر نصب کردند. در سال 1269 (ه.ق) بر اثر زلزله، گنبد آرامگاه شکست و فرو ریخت. در همان سال محمدناصر ظهیرالدوله آن را نوسازی کرد.

در سال 1289 (ه.ق) مسعود میرزا ظل السلطان دری نقره ای بر ورودی حرم نصب کرد و در سال 1292 (ه.ق) شاهزاده ظل السلطان، ساعت زنگ دار بزرگی بر برج جنوبی بقعه نصب کرد.

در سال 1306 (ه.ق) آینه کاری مفصلی بر دیوارهای داخل حرم انجام گرفت.

در سال 1336 خورشیدی، آخرین گنبد قدیمی آرامگاه برچیده شد و اولین گنبد با بتون آرمه ای توسط انجمن آثار ملی و اداره باستان شناسی فارس ساخته شد.

در سال 1360 خورشیدی با حکمی از سوی حضرت امام خمینی (ره) سید محمد مهدی دستغیب به تولیت آستان مقدس احمدی و محمدی منصوب شدند.

از نخستین سال های پس از انقلاب اسلامی، تاکنون کارهای زیر انجام گرفته است:

- توسعه مجموعه فرهنگی مذهبی حرم در زمینی به مساحت 100 هزار متر مربع.

- ایجاد 162 حجره در دور تا دور حیاط در دو طبقه که پیشانی و تاق نمای این حجره ها تماماً کاشی کاری شده است.

- نصب سنگ مرمر در کف حرم مطهر و دیوارهای اطراف.

- سنگ فرش کردن حیاط وسیع آرامگاه.

- ساخت سر در جنوبی که اسکلت این در، بتون آرمه است و قسمتی از وصیت نامه امام بر روی کاشی معرق به خط نستعلیق

زینت بخش فضای درونی آن است. دو لنگه در وروردی آن از چوب ساج تهیه شده و به وسیله ورق و قبه های هشت پر برنزی آراسته شده است.

- در غرب حرم، سالنی زیبا ساخته شده که کف آن و دیوارهای اطراف تا ارتفاع 1.5 متر سنگ مرمر شده و اسامی الهی با خط زیبا و به رنگ طلایی بر سطح آن نوشته شده اتس. پنجره های مشبک چوبی و شیشه های رنگی در شکل مختلف، زیبایی آن را دوچندان کرده است. آینه کاری و گچ بری آن به سبک سنتی انجام گرفته است.

- ساخت گلدسته جنوبی، این گلدسته شبیه و قرینه گلدسته شمالی است. کاشی کاری آن دارای رنگ طبیعی است. اگر چه بدنه آن و نوشته هایش شبیه گلدسته شمالی است اما سطح گلدسته شمالی به نام های خداوند مزین شده و حال آن که بر بدنه این گلدسته،

نام های امامان و لقب های آنها با هنرمندی خاصی نوشته شده ا ست.

- در سقف ایوان، چوب ساج به کار رفته و اسامی الهی و ائمه اطهار با چوب نارج و افرا بر آن نوشته شده است.

- حوض بزرگی در میان حیاط با الهام از سبک مذهبی ساخته شده است. سنگ های بزرگ این حوض از جنس چینی است و از معادن نی ریز فارس تهیه شده است.

- در دور تا دور آرامگاه، خارج از محوطه، بازارهایی دوطبقه ساخته شده اند. ساختمان این بازارها اگر چه با مصالح نوین ساخته شده، اما در ساخت آن، شیوه سنتی و معماری اصیل ایرانی محفوظ مانده است.

ارسال کننده مطلب : خانم حسین زاده

سایت رهبران شیعه




تاریخ : یکشنبه 90/7/10 | 10:41 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
امام صادق (ع) فرمودند: «آگاه باشید! برای خدا حرمی است و آن مکّه است، و برای پیامبر خدا حرمی است و آن مدینه است، و برای امیرمؤمنان حرمی است و آن کوفه است. آگاه باشید! حرم من و فرزندان من پس از من قم است. به گزارش مشرق به نقل از فردا، پس از رحلت [...]


تاریخ : یکشنبه 90/7/10 | 10:32 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

ویژه نامه "حجت حقایق"به مناسبت شهادت امام جعفرصادق علیه السلام



 

مطالعه این مطالب را نیز پیشنهاد میکنیم : :
  

1 2 3 4 5
 
0 نفر به این مطلب رای داده اند
میزان متوسط :0.0 از 5

این مطلب تا چه میزان مورد قبول شما واقع شد ؟
 نام و نام خانوادگی : 
آدرس Email :             
کد درون تصویر را وارد نمایید                       
 
 12345 
ضعیف عــالی
ضمن تشکر از توجه شما به این مطلب
نظرات سازنده شما در هر مطلب را صمیمانه ارج نهاده و آنرا به عنوان مرجعی قابل اعتماد جهت پیشرفت و ترقی اطلاع رسانی می دانیم و امید داریم بتوانیم از حسن نظر شما در راستای افزایش سطح ارائه محتوا و خدمت رسانی بهره گیریم.
نظر شما پس از بررسی توسط بخش محتوا, قابل روئیت برای عموم خواهدبود .

 
 
  39776  



تاریخ : یکشنبه 90/7/3 | 8:14 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

اسامی وبلاگ های برگزریده شده برای ورود به دوم نهایی داوری جشنواره ملی وبلاگ های دینی

حلقه گیسوی یار

نویسنده : زهرا رضاییان
موضوع وبلاگ : موضوعات مختلف با نگاهی قرآنی

حکمت متعالی

نویسنده : علیرضا مترصد
موضوع وبلاگ : عرفان

حکایت سرخ

نویسنده : علیرضا منتظری
موضوع وبلاگ : دفاع مقدس

حقوقی اجتماعی

نویسنده : فرشته ابوالقاسم کاشانی
موضوع وبلاگ : مقاله های حقوقی اجتماعی

حقوق و قضا

نویسنده : احمد عظیمی
موضوع وبلاگ : حقوق و قضای اسلامی

حقانیت شیعه

نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی
موضوع وبلاگ : شیعه

حضورسبز

نویسنده : سمیه سرحدی
موضوع وبلاگ : امامزمان (عج)

حضرت معصومه( س(

نویسنده : رحمان نجفی
موضوع وبلاگ : حضرت معصومه س

حضرت فاطمه زهرا(س)

نویسنده : معصومه ثانی
موضوع وبلاگ : شناخت حضرت زهراوزندگانی انحضرت .مذهبی دینی

حضرت فاطمه

نویسنده : سید رضا خوش لهجه
موضوع وبلاگ : حضرت فاطمه

حضرت زینب )س(

نویسنده : رحمان نجفی
موضوع وبلاگ : حضرت زینب )س(

حضرت زهرا (س )الگوی من در حجاب

نویسنده : افسانه امامی
موضوع وبلاگ : درباره حجاب و روزهای خاص دینی

حضرت ابولفضل علیه السلام

نویسنده : رحمان نجفی
موضوع وبلاگ : حضرت ابولفضل علیه السلام

حسینیه فدویان شهزاده علی اکبر(ع) بجنورد

نویسنده : غلامرضا شهریاری
موضوع وبلاگ : مذهبی ، شعائر ، اهلبیت (ع)

حسینیه

نویسنده : محمد حسن مبینی زاده
موضوع وبلاگ : اهلبیت- مداحی - هیئت

حسینیه

نویسنده : مهدی مطلبی
موضوع وبلاگ : پایگاه تخصصی مدح و مرثیه اهل بیت ع

حسینیه

نویسنده : مصطفی منتظری
موضوع وبلاگ : محرم

حسین63

نویسنده : حسین عزیزخانی
موضوع وبلاگ : مذهبی

حسین مدنی

نویسنده : سید محمد حسین مدنی
موضوع وبلاگ : بصیرت

حسین عشق منی

نویسنده : لیلا سعیدی
موضوع وبلاگ : شور حسینی

حسین عشق منی

نویسنده : لیلا سعیدی
موضوع وبلاگ : دینی فرهنگی اجتماعی

حسین ثارالله

نویسنده : فرانک جعفرزاده
موضوع وبلاگ : دینی-مذهبی

حسین 85

نویسنده : حسین میرزایی
موضوع وبلاگ : دینی - سیاسی - روزنوشت

حسین (ع) ایستاده بر قله رفیع شهادت

نویسنده : سمیرا وحدانی
موضوع وبلاگ : عاشورای حسینی

حسن

نویسنده : علی فتاح پور
موضوع وبلاگ : آیا تها تر از من هم هست؟

حزب الله313

نویسنده : محمدرضاقنبرطلب
موضوع وبلاگ : مذهبی دینی فرهنگی سیاسی

حزب الله(خواهران)

نویسنده : زینب روزبهانی
موضوع وبلاگ : دینی و فرهنگی

حزب الله

نویسنده : سیدعلی ذاکری
موضوع وبلاگ : امام زمان

حریم ولایت

نویسنده : محمد جواد فائزی مهر
موضوع وبلاگ : فرهنگ و دین

حرمت قرآن

نویسنده : ملیحه قدسی
موضوع وبلاگ : هتک حرمت به قرآن کریم
مشاهده اولین صفحه مشاهده صفحه قبلی 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 مشاهده صفحه بعدی مشاهده صفحه آخر
bullet ارتباط با تبیان
6 سال پیش تبیان در زنجان با تمرکز بر اطلاع رسانی صحیح و مطمئن در حوزه های فرهنگی و اجتماعی و علمی در وب متولد شد . خوشحالیم که امروز پر توان در جمع دوستانه شما جا گرفته ایم . .html" > همکار ما باشید ...
bullet سوال و جواب های رایج
bullet ایمیل :Info@tebyan-zn.ir
© 2004- 20112011Tebyan. The content is copyrighted to Amit Agarwal and may not be reproduced on other websites.




تاریخ : یکشنبه 90/7/3 | 8:2 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
<< مطالب جدیدتر


.: Weblog Themes By Slide Skin:.