حقانیت شیعه

اجتماعی

زمستان 89 - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

صفحه 249

مى رود و به این خاطر تجلیل پیامبر در ایام ولادت یک سنت مستمر، در میان مسلمانان بوده است.

دیار بکرى در کتاب «تاریخ الخمیس» مى نویسد: مسلمانان پیوسته ماه ولادت پیامبر را گرامى داشته و جشن مى گیرند و اطعام مى کنند و به فقرا صدقه مى دهند، اظهار شادمانى مى نمایند و سرگذشت ولادت او را بیان مى کنند، چه بسا کراماتى براى آنان ظاهر مى شود. عین این سخن را عالم دیگرى به نام ابن حجر قسطلانى در کتاب خود آورده است.(1)

اصل یکصد و سى و دوم

از بیان گذشته فلسفه سوگوارى براى پیشوایان دینى روشن مى گردد، زیرا هر نوع ترتیب مجلس براى ذکر مصائب و مشکلات آنان نوعى اظهار محبت و مهر ورزیدن است، اگر یعقوب سالیان درازى بر فقدان عزیزش یوسف گریه کرد و اشگ ریخت(2) ریشه آن، علاقه باطنى او به فرزندش بود، هرگاه علاقمندان به خاندان رسالت در پرتو مهرى که به آنان دارند، در روزهاى درگذشت آنان، اشگ بریزند و گریه کنند، درحقیقت از یعقوب پیامبر پیروى کرده اند.

اصولاً تشکیل مجلس براى فقدان عزیزان کارى است که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)آن را در جنگ اُحد پى ریزى کرد آنگاه که از گریه زنان انصار بر شهداى اُحد آگاه گشت،و به یاد عموى بزرگوار خود افتاد و فرمود:«وَلکِنَّ حَمزَة لا بَواکیَ له»(3) :ولى کسى بر حمزه گریه نمى کند». وقتى یاران پیامبر علاقه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) را به برپایى مجلس عزا بر عموى خویش احساس کردند، به زنان خود


1 . المواهب اللدنیة، ج21، ص 27، تاریخ الخمیس،ج1، ص 223.

 

2 . یوسف/184.

 

3 . سیره ابن هشام:1/99.

 


صفحه 250

دستور دادند تا مجلسى برپا کرده و بر عموى پیامبر سوگوارى کنند. مجلس تشکیل شد،و رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)از ابراز عواطف آنان تقدیر، و در حقّ آنان دعا کرد، و فرمود:«رحمَ اللّهُ الأَنصارَ»، سپس از سران انصار خواست به زنان دستور دهند تا به خانه هاى خود بازگردند.(1)

گذشته از این، سوگوارى براى شهیدان راه حق، فلسفه دیگرى نیز دارد و آن اینکه بزرگداشت یاد آنان مایه حفظ مکتب آنهاست، مکتبى که اساس آن را فداکارى در راه دین و تن ندادن به ذلّت و خوارى تشکیل مى دهد. و منطق آنان این است که «مرگ سرخ به از زندگى ننگین است» و در هر عاشوراى حسینى این منطق احیاء مى گردد وملت ها از نهضت او، درس آموختهو مى آموزند.

اصل یکصد و سى و سوم

خردمندان جهان در نگهدارى آثار نیاکان خود کوشا بوده و آن را تحت عنوان «میراث فرهنگى» از گزند روزگار حفظ مى کنند، و با صرف هزینه هایى ، به عنوان آثار ملى ویا مفاخر گذشتگان از آن حراست مى نمایند، زیرا آثار گذشتگان حلقه اتصال بین قدیم وجدید بوده وحرکت ملتها را در تبیین سیر ترقى وتعالى به روشنى ترسیم مى کند. هرگاه آثار دیرینه، مربوط به پیامبران و اولیاء الهى باشد، گذشته از ویژگى یاد شده، در حفظ ایمان وعقیده مردم نسبت به آنها، تأثیر به سزایى دارد، و نابودى این آثار، پس از مدتى، روح شک و تردید را در پیروان آنها بوجود آورده و اصل موضوع را زیر سؤال مى برد.

مثلاً مردمِ مغرب زمین از هر نظر غربى بوده و آداب و رسوم غربى دارند، ولى در مذهب دست به سوى شرق دراز کرده و آیین مسیح را پذیرفته اند، و تا


1 . مدرک قبل، ومقریزى، امتاع الأسماع:11/164.

 


صفحه 251

مدتى این عقیده بر آنها حکومت مى کرد، اما دگرگونى اوضاع، و بالا رفتن حس کنجکاوى در جوانان مغرب زمین، کم کم شک و تردید در اصل وجود مسیح (علیه السلام) در آنها پدید آورده تا آنجا که براثر نبودن اثر ملموس از مسیح، آن را اسطوره تاریخى مى انگارند.

در حالى که مسلمانان در این مورد سربلند و سرافرازند و در طول تاریخ، آثار به جا مانده از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) و فرزندان او را از گزند روزگار حفظ کرده اند، ومدعى هستند که شخصیتى الهى فزون از چهارده قرن قبل به مقام نبوت برگزیده شد، و با برنامه بسیار مترقى به اصلاح جامعه پرداخت و تحولى عمیق که هم اکنون مردم جهان از آن بهره مندند پدید آورد، و در وجود چنین فرد مصلح و انقلاب او هیچ گونه جاى تردیدى وجود ندارد، زیرا زادگاه او، محل عبادت و نیایش او، نقطه اى که در آنجا به پیامبرى برانگیخته شد، و نقاطى که در آنجا به سخنرانى پرداخت، و مناطقى که در آنجا به دفاع شرافتمندانه دست زد، و سرا نجام نامه هایى که به شخصیت هاى بزرگ جهان آن روز نوشت، وصدها علائم و آثار او، همه و همه، به صورت دست نخورده و مشخص محفوظ و براى عالمیان محسوس و ملموس مى باشد.

روى این اصل، وظیفه تمام مسلمانان جهان این است که در حفظ این آثار بکوشند، و لوحه هایى بر آنها نصب کنند.

این بیان مى تواند اهمیت حفظ آثار را از نظر تفکر اجتماعى روشن سازد، اتفاقاً نصوص قرآنى و سیره مسلمانان نیز آن را تأیید مى کند، قرآن در برخى از آیات مى فرماید: خدا در ترفیع خانه هایى که در آنجا خدا را صبح وشام تسبیح مى گویند، اذن داده است، چنانکه مى فرماید: (فِی بُیُوت أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرفِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِ وَالآصالِ * رِجالٌ لاتُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَإِقامِ الصَّلاة وَایتاءِالزَّکاة یَخافُونَ یَوماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ


صفحه 252

وَالأَبْصار) ( نور/36ـ37): در خانه هایى که ترفیع آن مورد اذن و خواست خداست، در آن خانه ها، صبح و شام مردانى خدا را تسبیح مى گویند که بازرگانى و داد وستد آنها را از یاد خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زکات باز نمى دارد، از روزى که در آن دلها و چشمها دگرگون مى گردد، مى ترسند.

مسلماً مراد از (بیوت) وارد در آیه، مساجد نیست، زیرا در قرآن، بیوت در مقابل مساجد قرار گرفته است، به گواه آنکه «مسجد الحرام» غیر از «بیت اللّه الحرام» است، طبق روایات، مقصود از (بیوت) ، خانه هاى پیامبران، خصوصاً، بیت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و ذریه پاک اوست، سیوطى از ابوبکر نقل مى کند وقتى این آیه بر پیامبر نازل شد، ما همگى در مسجد بودیم، مردى برخاست وگفت: این بیوت از آنِ کیست؟ پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: خانه هاى پیامبران است. من برخاستم وگفتم:خانه على و زهرا نیز جزء این بیوت است؟ درپاسخ فرمود: «نَعَمْ وَ مِنْ أفاضِلها»، آرى از بهترین آنهاست.(1)

اکنون که روشن شد که مقصود از «بیوت» چیست به توضیح «ترفیع بیوت» مى پردازیم. در این جا دو احتمال وجود دارد:

1. ترفیع: ساختن و برافراشتن بیوت، چنانکه در آیات دیگر «رفع» در همین معنا بکار رفته است، چنانکه مى فرماید: (وَإِذْیَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبْیتِ وَإِسْماعیل)( بقره/127): آنگاه که ابراهیم همراه اسماعیل، پایه هاى خانه کعبه را بالا مى برد.

2. ترفیع: حرمت نهادن و پاسدارى از آن .

بر اساس معنى نخست چون بیوت پیامبران قبلاً ساخته شده بود، مقصود ایجاد بیوت نیست بلکه منظور حفظ آنها از خرابى و ویرانى است، وبنابر معنى


1 . الدر المنثور: ج5، ص 203.

 


صفحه 253

دوم، مقصود، علاوه بر صیانت از خرابى، صیانت آنها از هر نوع آلودگى است که با حرمت آنها منافات دارد.

بنابر این بر مسلمانان لازم است در تکریم و حراست بیوتى که به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)منسوب است، بکوشند و آن را یک نوع امر قُرْبى تلقى کنند.

از آیه مربوط به اصحاب کهف آنگاه که نقطه اختفاء آنها کشف شد، استفاده مى شود که دو گروه در کیفیت تکریم آنها با هم اختلاف داشتند.

گروهى مى گفتند براى تکریم باید روى قبر آنها بناى یادبود ساخته شود، و گروه دیگر مى گفتند: باید بر روى قبر آنها مسجدى بنا شود، و قرآن هر دو را به لحن پذیرش نقل مى کند، و اگر این دو رأى مخالف اصول اسلام بود آن را به لحن دیگر نقل مى کرد، و یا به انتقاد از آن مى پرداخت، آنجا که مى فرماید:(إِذْیَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُم فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهمْ قاَلَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسجداً) ( کهف/21): آنان که ازمدفن (اصحاب کهف) آگاه شدند در باره (چگونگى تکریم آنها) بهنزاعبرخاستند، گروهى گفتند: بنایى بر روى مدفن آنها بسازید، پروردگارشانبه وضع آنان آگاه تر است، کسانى که بر گروه پیشین غلبه یافته بودند (مسیحیان که بر بت پرستان پیروز گشته بودند) گفتند: ما بر مدفن آنان مسجد مى سازیم.

این دو آیه (با توجه به سیره مستمره مسلمانان که از عصر رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) تا به امروز در حفظ این آثار کوشش کرده اند و بیوت مربوط به پیامبر و خاندان او را حراست و نگهدارى نموده اند)، خود گواه روشن بر اسلامى بودن این اصل است، بنابر این تعمیر قبور پیامبران و ابنیه مربوط به رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم)، و فرزندان پاکش (علیهم السلام) ، و مسجد سازى بر روى قبور یا کنار آنها، بر این اصل اسلامى استوار است.


صفحه 254

 

اصل یکصد و سى و چهارم

زیارت قبور مؤمنان، خصوصاً زیارت بستگان و آشنایان، یکى از اصول اسلامى است که براى خود آثار سازنده اى دارد، زیرا مشاهده وادى آرام قبرستان که چراغ زندگى انسانها در آنجا به خاموشى گراییده، دل وجان را تکان مى دهد، و براى انسانهاى عبرت آموز درس عبرت مى شود، این گروه با خود مى گویند: این زندگى موقت که پایان آن پنهان شدن در زیر خروارها خاک است ارزش تلاشهاى ناروا را ندارد. و سرانجام این افراد در برنامه زندگى خود تجدید نظر مى کنند وتحولى در روح وروان آنها پدید مى آید، پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) در حدیثى به این نکته اشاره کرده و مى فرماید: «زُورُوا الُقُبورَ فانّها ُتذکّرکُم الآخِرََة» (1): قبرها را زیارت کنید، زیرا یادآور سراى دیگر مى باشد.

گذشته از این، زیارت بزرگان دین، نوعى ترویج از دین و مقامات معنوى است، وتوجه مردم به مدفن بزرگان، این فکر را تقویت مى کند که معنویت آنان مایه این گرایش ها است، وگرنه صاحبان قدرت و مکنت ولى فاقد معنویت، زیر خاک خفته و کسى به آنها توجهى ندارد.

رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) در آخرین روزهاى عمر خود به قبرستان بقیع رفت و در باره اصحاب قبور، طلب آمرزش کرد و فرمود: پروردگارم دستور داده است که به سرزمین بقیع بیایم و براى آنان طلب مغفرت کنم، آنگاه فرمود: هرگاه به زیارت آنان شتافتید بگویید: «السّلامُ على أَهْلِ الدِّیارِمِنَ الْمُؤْمِنینَ وَالمُسْلِمین یَرْحَمُ اللّه المُسْتَقْدِمِینَ مِنّا وَالْمُسْتأخِرینَ وَإِنّا إنْ شاءَ اللّه بِکُمْ لاحِقُون»(2): درود بر ساکنان این وادى از مؤمنان و مسلمانان، رحمت خدا


1 . سنن ابن ماجه، ج1، باب ما جاء فی زیارة القبور، ص 113.

 

2 . صحیح مسلم: ج3، باب ما یقال عند دخول القبور، ص 64.

 


صفحه 255

برگذشتگان از ما، و بازماندگان و ما به خواست خدا به شما مى پیوندیم.

در کتابهاى حدیثى، زیارت قبور اولیاء الهى و پیشوایان دین به صورت یک مستحب مؤکّد آمده و پیوسته ائمه اهل بیت به زیارت رسول خدا، و دیگر امامان متقدم بر آنها مى رفتند، و پیروان خود را بر انجام آن دعوت مى نمودند.

اصل یکصد وسى وپنجم

«غلو» در لغت به معنى تجاوز از حد است، قرآن در خطاب به اهل کتاب مى فرماید:(یا أَهْلَ الکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلا تَقُولُوا عَلى اللّهِ إِلاّ الحَقّ) (نساء/171): اى اهل کتاب (مقصود مسیحیان است) در دین خود از حد تجاوز نکنید و در باره خدا جز سخن حق نگویید». آنان را از این جهت از غلو نهى مى کند که در حق حضرت مسیح از مرز حق تجاوز کرده و او را خدا یا فرزند خدا دانسته اند.

پس از درگذشت پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) گروههایى درباره آن حضرت و پیشوایان معصوم، از مرز حق تجاوز کرده و مقاماتى را براى آنان قائل شدند که از آن خداست. از این جهت آنان «غالى» یا «غالیان» نامیده شدند که از مرز حق تجاوز کردند.

شیخ مفید مى گوید:غالیان گروههایى هستند که به اسلام تظاهر نموده ولى براى امیر مؤمنان و پیشوایان از فرزندان او، الوهیت ونبوت ثابت نموده اند، و آنان را با صفاتى معرفى کرده اند که از مرز حقیقت فراتر است.(1)

علامه مجلسى مى گوید: «غلو» در باره پیامبر و پیشوایان این است که آنها را خدا بنامیم یا در عبادت و پرستش شریک خدا بینگاریم، و یا آفرینش و


1 . تصحیح الإعتقاد، ص 109.

 


صفحه 256

روزى را از آن آنها بدانیم، ویا معتقد شویم خدا در آنها حلول کرده است و یا بگوییم آنان بدون الهام از جانب خدا از غیب آگاهند، ویا امامان را پیامبر بیندیشیم، یا تصور کنیم که شناخت و معرفتِ آنان، ما را از هر نوع عبادت خدا بى نیاز مى سازد وتکالیف را از ما بر مى دارد».(1)

امیر مؤمنان و فرزندان پاک او (علیهم السلام) پیوسته از غالیان دورى جسته و بر آنها لعنت فرستاده اند، ما در این جا به نقل یک حدیث بسنده مى کنیم، امام صادق (علیه السلام) به پیروانش چنین دستور مى دهد:«إحذَروا على شبابِکُمُ الغلاةَ لا یُفْسِدُوهُمْ فإنّ الغُلاة شَرُّ خَلقِ اللّه، یُصغِّرون عظمَة اللّه وَیدّعونَ الربوبیّة لعباد اللّه»(2): بر جوانان خود از غالیان بترسید، مبادا باورهاى دینى آنها را فاسد سازند، حقّا که غالیان بدترین مردمند، کوشش مى کنند از عظمت خدا بکاهند و براى بندگان خدا ربوبیت وکردگارى ثابت کنند».

از این جهت تظاهر آنها به اسلام بى ارزش مى باشد، و بزرگان اسلام آنها را کافر مى دانند، یادآور مى شویم که در عین اینکه باید از غلو پرهیز نمود ولى نباید هر نوع عقیده و اندیشه در باره پیامبران و اولیاء الهى را غلو اندیشید. وباید، مانند همه جا، حزم واحتیاط را از دست نداد، و با سنجش درست، عقاید را سنجید.


1 . بحار الأنوار:25/364.

 

2 . مدرک قبل، ص 265.




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:34 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

صفحه 257

 

بخش دهم

حدیث ، اجتهاد و فقه


صفحه 258

 


صفحه 259

 

اصل یکصد و سى و ششم

شیعه امامیه، در عقاید و احکام، به احادیثى که به وسیله افراد ثقه و مورد اعتماد از رسول گرامى نقل شود عمل مى کند، خواه این روایات د رکتب حدیث شیعه باشد، ویا در کتب حدیث اهل سنت. ازینروى در کتب فقهى شیعه گاه به روایاتى نیز که از طریق راویان اهل سنت نقل شده استناد شده است (در تقسیم بندى حدیث به اقسام چهارگانه در علم درایه شیعه به این گونه احادیث «موثق» مى گویند) و بنابر این آنچه که برخى از غرضورزان به شیعه نسبت مى دهند کاملاً بى اساس است.

پایه فقه شیعه را کتاب، سنت،عقل واجماع تشکیل مى دهد، و سنت عبارت است از قول و فعل یا تقریر معصومین که در رأس آنان پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) قرار دارد. بنابر این، هرگاه حدیثى از طریق یک راوى موثق از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل شود و مشتمل بر قول و فعل یا تقریر آن حضرت باشد، از نظر شیعه معتبر است. مندرجات کتب فقه شیعه گواه روشن این مدعا بوده و به اعتبارى، باید گفت که در این قسمت میان کتب حدیثى شیعه و اهل سنت فرقى نیست; کلامى اگر هست در تشخیص ثقه و درجه اعتبار راوى است.


صفحه 260

 

اصل یکصد وسى و هفتم

احادیث و روایاتى که با سند صحیح از پیشوایان معصوم شیعه نقل مى شود حجت شرعى است; باید به مضمون آنها عمل کرد و بر وفق آنها فتوا داد. ائمه اهل بیت (علیهم السلام) مجتهد و مفتى ـ به معنى رایج و اصطلاحى لفظ ـ نبوده و آنچه که نقل مى کنند حقایقى است که از طرق مختلف زیر به آنها دست یافته اند:

الف ـ نقل از رسول خدا

پیشوایان معصوم(علیهم السلام) احادیث را (بدون واسطه، یا از طریق پدران بزرگوارشان) از رسول خدا اخذ کرده و براى دیگران نقل مى کنند. این نوع روایات، که هر امامى آن را از امام پیشین ... تا برسد به رسول خدا نقل کرده است در احادیث شیعه امامیه فراوان است، و اگر این گونه احادیث اهل بیت (علیهم السلام) که سنداً متصل و منتهى به رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) مى باشد یکجا جمع شود مسند بزرگى را تشکیل مى دهد که خود مى تواند گنجینه عظیمى براى محدثان و فقیهان مسلمان باشد. زیرا روایاتى با چنین سند استوار، در جهان حدیث نظیر ندارد.به یک نمونه از این نوع احادیث، که گفته مى شود نسخه اى از آن، به عنوان حدیث سلسلة الذهب، از باب تبرک و تیمن، در خزانه سلسله ادب دوست و فرهنگ پرور«سامانیان» نگهدارى مى شده است، اشاره مى کنیم:

شیخ بزرگوار صدوق در کتاب توحید به واسطه دونفر از ابو الصلت هروى نقل مى کند که مى گوید: من با على بن موسى الرضا (علیهما السلام)همراه بودم که از نیشابور عبور مى کرد. در این هنگام جمعى از محدثان نیشابور مانند محمد بن رافع، احمد بن حرب، یحیى بن یحیى، اسحاق بن راهویه و جمعى از دوستداران علم، زمام مرکب ایشان را گرفته و گفتند: تو را به حق پدران پاک


صفحه 261

ومطهرت سوگند مى دهیم که براى ما حدیثى نقل کنى که از پدرت شنیده اى. حضرت در این حال سر خود را از کجاوه بیرون آورد و چنین گفت:

«حدثنی أبی العبد الصالح موسى بن جعفر(علیهما السلام)قال حدثنی أبی الصادق جعفر بن محمد(علیهما السلام)قال حدثنی أبی أبو جعفر محمد بن علی باقر علم الأنبیاء (علیهما السلام)قال حدثنی أبی علی بن الحسین سید العابدین (علیهما السلام) قال حدثنی أبی سیّد شباب أهل الجنّة الحسین (علیهما السلام) قال حدثنی أبی على بن أبی طالب (علیهما السلام)سمعت النبی (صلى الله علیه وآله وسلم) یقول سمعت جبرئیل یقول سمعت اللّه جلّ جلاله یقول: لا إله إِلاّ اللّه حِصنی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی أَمِنَ مِنْ عَذابی». سپس زمانى که به راه افتاد، فریاد برآورد که: بشروطها و أنا من شروطها.(1)

ب ـ نقل از کتاب على (علیه السلام)

امیر مؤمنان (علیه السلام) در تمام دوران بعثت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) با ایشان همراه بود، و بدین جهت توفیق یافت که احادیث بسیارى از رسول خدا را در کتابى گرد آورد(در حقیقت، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)املا مى کرد وعلى(علیه السلام) مى نوشت). خصوصیات این کتاب، که پس از شهادت امام در خانواده او باقى ماند، در احادیث ائمه اهل بیت بیان شده است. امام صادق (علیه السلام)مى فرماید: طول این کتاب هفتاد ذراع بوده، وبه املاى رسول خدا و خط على بن ابى طالب نگارش یافته است و آنچه که مردم به آن نیازمندند در آن بیان شده است.(2)

گفتنى است که این کتاب پیوسته در خاندان على (علیه السلام) دست به دست مى گشت و امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)کراراً از آن حدیث نقل کرده و خود


1 . توحید شیخ صدوق، باب 1، احادیث 21، 22، 23.

 

2 . بحار الأنوار:26/18ـ66.

 


صفحه 262

کتاب را نیز به یاران خویش ارائه مى فرمودند و هم اکنون نیز بخشى از احادیث آن کتاب در مجامع حدیثى شیعه بالأخص در «وسائل الشیعه» در ابواب مختلف موجود است.

ج ـ الهامات الهى

علوم ائمه اهل بیت (علیهم السلام) سرچشمه دیگرى دارد که مى توان از آن با عنوان «الهام» یاد کرد. الهام به پیامبران اختصاص نداشته و در طول تاریخ گروهى از شخصیتهاى والاى الهى از آن بهره مند بوده اند.تاریخ، اشخاص متعددى سراغ مى دهد که با اینکه پیامبر نبودند،اسرارى از جهان غیب بر آنها الهام مى شد و قرآن به برخى از آنها اشاره دارد. چنانکه درباره مصاحب موسى (خضر) که چند صباحى او را آموزش داد، چنین مى فرماید:(آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلماً)(کهف/65): او مورد رحمت خاص ما قرار داشته و از خزانه علم خویش به وى دانشى ویژه عطا کرده بودیم.

نیز درباره یکى از کارگزاران سلیمان (آصف بن برخیا) یادآور مى شود:(قالَ الّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ)(نمل40): آن کس که دانشى از کتاب نزد او بود چنین گفت....

این افراد علم خود را از طریق عادى نیاموخته بلکه به تعبیر قرآن داراى «علم لدنّى» بوده اند: (عَلّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً).

بنابر این نبى نبودن، مانع از آن نیست که برخى از انسانهاى والا طرف الهام الهى قرار گیرند. در احادیث اسلامى که فریقین نقل کرده اند این گونه افراد را «محدَّث» مى گویند، یعنى کسانى که بدون اینکه پیامبر باشند فرشتگان با آنها سخن مى گویند.

بخارى در صحیح خود از پیامبر نقل مى کند که فرمود:«لَقَدْ کانَ فیمَن


صفحه 263

کانَ قَبلَکُمْ مِنْ بنی إسرائیلَ یُکَلَّمونَ مِنْ غیر أَنْ یکونُوا أنبیاءَ...»(1): قبل از شما در بنى اسرائیل کسانى بودند که (فرشتگان) با آنها سخن مى گفتند، بدون اینکه پیامبر باشند.

بر این اساس، ائمه اهل بیت (علیهم السلام) نیز که مرجع امت در تبیین معارف الهى و احکام دینى مى باشند، برخى از سؤالات را که پاسخ آن در احادیث پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) یا کتاب على (علیه السلام) وجود نداشت از طریق الهام و آموزش غیبى پاسخ مى دادند.(2)

اصل یکصد و سى و هشتم

احادیث رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) مانند قرآن از اعتبار خاصى برخوردار است و سنت پیامبر،همچون کتاب خدا، از مدارک عقیدتى و فقهى مسلمانان به شمار مى آید. پس از رحلت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، گروهى از مسلمانان زیر فشار دستگاههاى حکومتى وقت، از نوشتن احادیث نبوى سرباز زدند ولى خوشبختانه پیروان ائمه اهل بیت (علیهم السلام)آنى از نگارش حدیث غفلت نکرده و پس از رحلت آن حضرت به ضبط حدیث پرداختند. در اصل پیشین یادآور شدیم که بخشى از احادیث ائمه اهل بیت (علیهم السلام) از خود پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) گرفته شده است.

در طول تاریخ، تربیت یافتگان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) مجموعه هاى حدیثى بزرگى نوشته اند که در کتب رجال از آنها یاد شده است. بویژه در قرن چهارم و پنجم هجرى، با استفاده از کتبى که در زمان خود ائمه (علیهم السلام) و توسط


1 . صحیح بخارى:2/149.

 

2 . درباره محدَّث و حدود آن به کتاب ارشاد السارى فى شرح صحیح البخارى:6/99 و غیره مراجعه شود.

 


صفحه 264

شاگردان آنان تألیف شده بود، کتابهاى حدیثى جامعى تدوین یافت که هم اکنون محور عقاید واحکام شیعه به شمار مى رود و ما ذیلاً به اسامى این کتب و مؤلفان آنها اشاره مى کنیم:

1. کافى، نگارش محمد بن یعقوب کلینى (متوفاى 329) در هشت جلد.

2. من لا یحضره الفقیه، نگارش محمد بن على بن بابویه معروف به شیخ صدوق(306ـ381) در چهار جلد.

3. تهذیب، نگارش محمد بن حسن طوسى معروف به شیخ طوسى (385ـ 460) در ده جلد.

4. استبصار، نگارش مؤلف پیشین، در چهار جلد.

اینها دومین سرى از جوامع حدیثى است که شیعه در طول تاریخ پر تکاپوى خویش، تا قرن چهارم و پنجم تنظیم کرده است، و چنانکه اشاره شد در عصر خود ائمه یعنى قرن دوم و سوم، جوامعى به نام جوامع اولیه به ضمیمه « اصول چهارصدگانه» تألیف یافته بود که مندرجات همانها به جوامع دوم منتقل گشته است.

از آنجا که علم حدیث پیوسته مورد توجه شیعه قرار دارد، در قرن یازدهم و دوازدهم نیز جوامع دیگرى تنظیم وتألیف شده است که بحار الأنوار(تألیف محمد باقر مجلسى)، وسائل الشیعه(محمد حسن حرّ عاملى) و وافى(محمدمحسن فیض کاشانى) در میان آنها شهرتى بسزا دارند.

بدیهى است که شیعه به هر حدیثى عمل نمى کند، و در حوزه عقایدْ اخبار آحاد و یا مخالف قرآن و سنت قطعى حجت نیست. همچنین وجود روایت در کتب حدیث، لزوماً دلیل بر اعتقاد مؤلف آن نمى باشد; بلکه احادیث از نظر این علماى شیعه به انواع مختلف صحیح، حسن، موثق و


صفحه 265

ضعیف تقسیم مى شود که هریک احکام و اعتبار خاص خود را دارد و تفصیل آن در علم درایه بیان شده است.

اصل یکصد و سى و نهم

در بخش گذشته به مدارک فقه شیعه (که ادله چهارگانه کتاب و سنت وعقل و اجماع است) اشاره کردیم. استنباط احکام شرعى ازا ین ادلّه با شرایط ویژه اى که در علم اصول بیان شده است، اجتهاد نامیده مى شود.

شریعت اسلام، از آنجا که آخرین شریعت آسمانى بوده و دیگر پس از آن شریعتى نخواهد آمد، بایستى پاسخگوى تمام نیازهاى بشرى در قلمرو زندگى فردى و اجتماعى وى باشد.مسلمانان عصر پیامبر نیز، با همین ارتکاز وبرداشت از کمال وجامعیت اسلام، بود که سیره پیامبر را راهنماى عمل خویش شمرده و در جمیع شئون زندگى چشم به امر و نهى خدا و رسول (صلى الله علیه وآله وسلم)داشتند.

از طرف دیگر مى دانیم حوادث و رخدادها به آنچه که در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)وجود داشت منحصر نبوده، و تحولات روزگار پیوسته حادثه هاى نوى مى آفریند که طبعاً هر یک براى خود حکم شرعى خاصى را مى طلبد.

با توجه به این دو مطلب، باز بودن باب اجتهاد به روى فقها در طول تاریخ، جنبه یک امر ضرورى را پیدا مى کند. آیا امکان دارد که اسلام، این آئین کامل و جامع الهى، نسبت به حوادث نوظهور ساکت باشد و بشریت را در سرپیچهاى تند و نو بنوى تاریخ، سرگشته و بلاتکلیف بگذارد؟!

همگى مى دانیم که علماى علم اصول، اجتهاد را به دو قسم «اجتهاد مطلق» و «اجتهاد در مذهب خاص» تقسیم مى کنند. مثلاً هرگاه فردى در چهار چوب مسلک فقهى ابوحنیفه اجتهاد کند یعنى سعى کند که نظر او را در


صفحه 266

مورد مسئله اى به دست آورد، این عمل وى را اجتهاد در مذهب مى نامند; ولى هرگاه مجتهد به مسلک فرد معینى در فقه مقید نبوده و سعى خود را معطوف به فهم حکم خدا از ادله شرعى سازد (خواه با مسلکى موافق باشد یا مخالف) به آن اجتهاد مطلق مى گویند.

متأسفانه از سال665 هجرى باب اجتهاد مطلق به روى علماى اهل سنت بسته شد(1) و اجتهاد در چارچوب مذاهب فقهى معیّنى محصور ماند که مسلماً خود نوعى قید و بند بر دست وپاى استنباط حقجویانه وآزادانه از احکام الهى است.

فقهاى شیعه، بر مبناى کتاب و سنت و اجماع وعقل اجتهاد کرده و کوشش آنها براى درک حقایق و معارف دینى قیدى جز پیروى از ادله شرعیه ندارد. ازینروست که علماى این مذهب در پرتو این اجتهاد زنده و مستمر، فقهى جامع و سازگار با نیازهاى گوناگون و متحول بشرى پدید آورده و گنجینه علمى عظیمى را فراهم ساخته اند. آنچه که به فقه زنده و زاینده تشیّع کمک کرده این است که این آئین تقلید ابتدایى از مجتهد میت را ممنوع دانسته و حکم به تقلید از مجتهد حىّ مى کند که نبض جامعه و زمان را در دست دارد.

فقه شیعه در بسیارى از مسایل با آراى فقیهان دیگر مذاهب موافق بوده و مطالعه کتاب «الخلاف» شیخ طوسى گواه روشن این مطلب است، چون کمتر فرعى است که فقه شیعه با رأى یکى از فقهاى چهارگانه و یا فقهاى قبل از آنها هماهنگ نباشد. در عین حال این مذهب در یک رشته از فروع، رأى خاصى دارد که به برخى از آنها در چند اصل زیر اشاره مى کنیم. زیرا گاه تصور مى شود که این فروع ویژه، دلیلى مشروع ندارد و یا بر خلاف کتاب و سنت است، در حالیکه جریان بر عکس است.


1 . مقریزى، الخطط:2/344.

 


صفحه 267

 

اصل یکصد و چهلم

سنت پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) توسط گروهى از صحابه آن حضرت، براى نسلهاى آینده ضبط و نقل شده است، وگفتار او مانند کردار و تقریرش حجت الهى است که باید از آن پیروى کرد. بنابر این اگر یک فرد صحابى سنت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را نقل کند، هرگاه روایت حائز شرایط حجیت باشد، همگان آن را پذیرفته و طبق آن عمل مى شود.

و همچنین هرگاه فرد صحابى لغت قرآن را معنا کرده و یا حوادث مربوط به عصر رسالت وغیره را نقل کند، گفتار او با توجه به شرط یاد شده، پذیرفته است.

ولى هرگاه صحابى رأى و استنباط خود را از آیه ویا سنت یادآور شود، ویا گفتارى ازا ونقل شود و روشن نباشد که آیا سنت رسول خدا را نقل مى کند، یا رأى و اجتهاد خویش را، در چنین صورت حجت نخواهد بود، زیرا رأى مجتهد براى مجتهدان دیگر حجیت ندارد. از این جهت در عمل به قول صحابى باید میان رأى واجتهاد او با نقل سنت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرق نهاد.و شیعه امامیه در صورتى به قول صحابى عمل مى کند که سنت پیامبر را نقل نماید.

اصل یکصد و چهل و یکم

بر هر مسلمانى لازم است در مسایلى که اعتقاد به آنها لازم است، تحصیل یقین کند. ودر این مورد پیروى از دیگران بدون آنکه براى خود او یقین حاصل شود، جایز نیست، و از آنجا که اصول و کلیات مسایل اعتقادى محدود بوده و از نظر عقل هر یک دلیل روشنى دارد، تحصیل یقین در اصول عقاید براى افراد آسان خواهد بود در حالى که فروع و احکام فقهى دایره اى گسترده دارد، وعلم به آنها در گرو مقدمات بسیارى است که غالب افراد قادر


صفحه 268

به تحصیل آن نیستند، از این روى افراد مزبور، به حکم فطرت و سیره خردمندان، باید به عالمان و مجتهدان در احکام شریعت رجوع کنند و ازاین طریق به تکالیف دینى خود عمل نمایند.

اصولاً انسان، یک فاعل علمى است وکارهاى خود را بر پایه علم استوار مى سازد، هرگاه خود به علم دست یافت، چه بهتر، ودر غیر این صورت از علم دیگران کمک مى گیرد.

در این جا باید توجه کرد که تقلید از مجتهد جامع الشرایط شاخه اى از رجوع به متخصص است و ارتباطى به تقلیدهاى بى اساس که سرچشمه آن تعصبات نژادى و قومى و مانند آن است، ندارد.

برخى از احکام فقهى مورد اختلاف

آیین اسلام ترکیبى از «عقیده» و «شریعت» (یا «هستى شناسى»، و«بایدها و نبایدها)» است که از آن با تعبیر اصول و فروع دین نیز یاد مى شود. در مباحث گذشته، طى یک رشته اصول با عقاید شیعه به طور مستدل آشنا شدیم. همچنین نظریه شیعه درباره اعتبار احادیث پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و اهل بیت (علیهم السلام)بیان گردید. اکنون لازم است به طور موجز به روش فقهى شیعه نیز اشاره نموده و برخى از مسائل فقهى را که این گروه درباره آن نظر خاصى دارد یادآور شویم.

اصل یکصد و چهل و دوم

همگى مى دانیم که وضو یکى از مقدمات نماز است. در سوره مبارکه مائده مى خوانیم: (یا أَیُّهَا الّذینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیدیَکُمْ إِلَى المَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤوسِکُمْْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الکَعْبَیْنِ)(مائده/6):اى افراد با ایمان هرگاه براى نماز بپا خاستید صورت و دستهاى


صفحه 269

خود را تا آرنج بشویید و سرو پاها را تاکعبین مسح کنید.

در جمله نخست ( فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیدیَکُمْ إِلَى المَرافِق) لفظ «أیدى» به کار رفته که جمع «ید» است و از آنجا که اوّلاً کلمه ید در زبان عربى استعمالات مختلفى داشته و گاه صرفاً به انگشتان دست، گاه به انگشتان تا مچ، گاه به انگشتان تا آرنج، و بالأخره گاه به کلّ دست از سر انگشتان تا کتف اطلاق مى شود، و ثانیاً مقدار واجب شستن دست در وضو فاصله میان مرفق تا سر انگشتان است، لذا قرآن لفظ (إِلَى المَرافِق) را به کار برده تا مقدار واجب را بیان نماید. بنابراین، کلمه «إلى» در (إِلَى المَرافِق)بیانگر مقدار «مغسولٌ به» است، نه «کیفیت» غَسل و شستوى دست (که مثلاً از بالا به پایین صورت گیرد یا از پایین به بالا)، بلکه کیفیت شستشو مربوط به عرف وعادت مردم است که معمولاً هنگام نظافت از بالا به پایین مى شویند. فى المثل اگر پزشک دستور دهد پاى بیمار را تا زانو بشویید،پاى وى را از بالا به پایین مى شویند، نه بالعکس. ازینروى شیعه امامیه معتقد است که در هنگام وضو صورت و دستها را بایستى از بالا به پایین شست و خلاف آن را صحیح نمى داند.

مطلب دیگر، مسئله مسح پاها در وضوست. فقه شیعه مى گوید باید پاها را، مسح کرد، نه غَسل; و دلیل وى نیز به صورت موجز این است که ظاهر آیه ششم سوره مائده حاکى از آن است که انسان نمازگزار به هنگام وضو دو وظیفه دارد: یکى شستن (در مورد صورت و دست) و دیگرى مسح( در مورد سر و پاها). این مطلب از تقارن و مقایسه دو جمله زیر روشن مى شود:

1. ( فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیدیَکُمْ إِلَى المَرافِق);

2. (وَ امْسَحُوا بِرُؤوسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الکَعْبَیْنِ).

چنانچه ما این دو جمله را به فرد عرب زبانى که ذهن او مسبوق به


صفحه 270

مشرب فقهى خاصى نباشد ارائه کنیم، بى تردید خواهد گفت که طبق این آیه وظیفه ما نسبت به صورت و دست، شستن; و نسبت به سر و پاها، مسح است.

از نظر قواعد ادبى، لفظ ( أرجلکم)باید عطف بر کلمه (رؤوسکم) باشد که نتیجه آن همان مسح پاهاست، و نمى توان آن را بر جمله پیشین(وأیدیکم) عطف کرد که نتیجه آن شستن پاها مى باشد. زیرا لازمه این امر آن است که میان معطوف (وَ أرجلکم)و معطوفٌ علیه (وأیدیکم)جمله معترضه (فامسحوا برؤوسکم) قرار گیرد، که از نظر قواعد عربى صحیح نیست و مایه اشتباه در مقصود مى باشد.

ضمناً در این قسمت (مسح کردن پاها) فرقى میان قرائت جرّ و قرائت نصب وجود ندارد و برمبناى هر دو قرائت، کلمه(أرجلکم)عطف بر کلمه (رؤوسکم)است; با این تفاوت که اگر بر ظاهر آن عطف شود مجرور، و اگر بر محلّ آن عطف شود منصوب خواهد بود.

روایات متواتر از ائمه اهل بیت حاکى است که وضو از دو چیز تشکیلیافته است: غَسْلَتان و مَسْحَتان; و امام باقر (علیه السلام) در حدیثى ضمن توضیح وضوى رسول خدا نقل مى کند که آن حضرت بر پاهاى خود مسح کشید.

در خور ذکر است که نه تنها ائمه اهل بیت در هنگام وضو بر پاها مسح مى کشیدند، بلکه گروهى از صحابه و تابعین نیز بر این رأى بودند، ولى بعدها به عللى نزد عدّه اى از مسلمانان سنّت مَسح تبدیل به غَسل گردید که مشروح آن در کتب فقهى آمده است.


صفحه 271

 

اصل یکصد وچهل و سوم

شیعه معتقد است که در حال نماز باید بر زمین یا آنچه که از آن مى روید (مشروط به آنکه خوردنى یا پوشیدنى نباشد) سجده کرد; و سجده بر غیر این دو در حال اختیار صحیح نیست. در حدیثى که از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت شده و اهل سنت نیز آن را نقل کرده اند، به این مطلب تصریح شده است:«وَ جُعِلَتْ لِیَ الأَرضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً»(1). کلمه «طهور» که ناظر به تیمم است، نشان مى دهد که مقصود از «ارض» زمین طبیعى است که از سنگ و خاک و مانند آن دو تشکیل مى شود.

امام صادق (علیه السلام) نیز مى فرماید:«اَلسُّجُودُ لا یَجُوزُ إِلاّعَلى الأَرْض أَوْ عَلى ما أَنْبَتَتِ الأَرضُ إِلاّما أُکِلَ أو لُبِسَ».(2)

سیره مسلمانان در عصر رسول گرامى سجده بر زمین مسجد بود که از سنگریزه ها مفروش شده بود. آنان هنگام گرمى هوا که سجده بر سنگهاى داغ مشکل بود، سنگریزه ها را به دست مى گرفتند تا خنک شود و به هنگام نماز بر آن سجده کنند. جابر بن عبد اللّه انصارى مى گوید: من نماز ظهر را با پیامبر مى گزاردم; مشتى از سنگریزه در دست گرفته و آنها را دست به دست مى کردم تا خنک شود و به هنگام نماز بر آن سجده کنم.(3)

پیامبر به یکى از صحابه، که از خاکمال شدن پیشانى دورى جسته بود، دستور داد وگفت: «ترّب وجهک»: صورت خود را خاکمال کن.(4) همچنین اگر احیاناً برخى از افراد برگوشه عمامه خود سجده مى کردند، پیامبر آن را از


1 . صحیح بخارى:1/91، کتاب تیمم، حدیث 2.

 

2 . وسائل، ج3، باب 1، از ابواب «ما یسجد علیه» حدیث یکم، ص591.

 

3 . مسند احمد:3/327، حدیث جابر، سنن بیهقى:1/439.

 

4 . کنز العمال:7/465، شماره حدیث 19810.

 


صفحه 272

زیر پیشانى آنها مى کشید.(1)

این احادیث، همگى گواه آن است که در عصر رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم)، وظیفه مسلمانان ابتدا سجده بر سنگ و خاک بوده و آنان هرگز بر فرش و لباس و گوشه عمامه سجده نمى کردند. ولى بعدها وحى الهى به پیامبر ابلاغ کرد که بر حصیر و بوریا نیز مى توان سجده کرد، و روایات بسیارى از سجده پیامبر بر حصیر و بوریا حکایت مى کند.(2)

البته در مواقع عذر، گاه برخى از صحابه بر لباس خود سجده مى کردند، چنانکه انس بن مالک مى گوید: ما با پیامبر نماز مى خواندیم. هرگاه یکى از ما از گذاردن پیشانى بر زمین معذور بود بر گوشه عمامه یا لباس خود سجده مى کرد.(3)

بر این اساس، شیعه امامیه پیوسته بدین اصل مقیّد بوده و صرفاً بر زمین و یا روییدنیهاى غیر مأکول و غیر ملبوس آن، مانند حصیر و بوریا، سجده مى کند; واگر اصرار دارد که حتى الإمکان بر خاک و سنگ یا حصیر و مانند آن سجده کند به پاس این ادله است. وانگهى بهتر این است که مساجد در بلاد اسلامى به گونه اى باشد که پیروان همه مذاهب بتوانند به وظایف خود عمل نمایند.

در پایان از ذکر نکته اى ناگزیریم، و آن اینکه سنگ و خاک «مسجودٌ علیه»است و نه «مسجودٌ له»(بر آن سجده مى شود; به آن سجده نمى شود). گاه به غلط تصور مى شود که شیعه براى سنگ سجده مى کند! در حالیکه او،


1 . سنن بیهقى:2/105.

 

2 . مسند احمد:6/179، 309، 331، 377; و2/ 192ـ 198.

 

3 . صحیح بخارى:1/101; صحیح مسلم:1/109.




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:32 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

صفحه 273

بسان همه مسلمانان، تنها براى خدا سجده کرده و به عنوان اظهار خضوع و تذلّل در پیشگاه الهى، پیشانى به خاک مى ساید و در دل مى گوید: «أین التّراب و ربّ الأرباب».

اصل یکصد وچهل و چهارم

بر هر مسلمانى لازم است در شبانه روز پنج بار نماز بگزارد که اوقات شرعى آنها در قرآن و سنت بیان شده است: از ظهر تا غروب وقت نماز ظهر و عصر است; از مغرب تا نیمه شب وقت نماز مغرب و عشاء; و از طلوع فجر تا طلوع آفتاب نیز وقت نماز صبح .

شیعه معتقد است از ظهر تا غروبْ وقت مشترک دو نماز است، جز اینکه به مقدار چهار رکعت از اول وقت، مخصوص نماز ظهر و به مقدار چهار رکعت از آخر وقت، مخصوص نماز عصر مى باشد. بنابر این، غیر از دو وقت اختصاصى مذکور، انسان مى تواند هر دو نماز را در فاصله مزبور هر وقت خواست انجام دهد و از وقت فضیلت آن صرف نظر کند; هر چند بهتر آن است که آن دو را از هم جدا کند و هر یک را در وقت فضیلت خود که بعداً بیان مى شود انجام دهد.(1)

امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «إذا زالت الشمسُ دَخَلَ الوقتانِ الظهرُ وَ العصرُو إذا غابت الشمسُ دخل الوقتان المغربُ والعشاءُ الآخرة»(2): آنگاه که خورشید به وسط آسمان رسید وقت انجام دادن نماز ظهر و عصر فرا مى رسد و آنگاه که خورشید غروب کرد هنگام انجام نماز مغرب و عشاء خواهد بود.


1 . وقت فضیلت ظهر از اول زوال شمس تا وقتى است که سایه شاخص به اندازه خود شاخص باشد. وقت فضیلت عصر نیز وقتى است که سایه شاخص دوبرابر مقدار خود شاخص باشد.

 

2 . وسائل الشیعه:ج3، أبواب مواقیت، باب 4، روایت 1.

 


صفحه 274

 

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «إذا زالتِ الشمسُ فقد دخل وقتُ الظهرِ والْعصرِ جمیعاً إلاّانّ هذه قبل هذه، ثمّ أنت فی وقت منهما جمیعاً حتى تغیب الشمس»(1): هنگامى که خورشید به حدّ زوال رسید وقت نماز ظهر وعصر فرا مى رسد; جز آنکه نماز ظهر قبل از نماز عصر انجام مى گیرد. آنگاه تو آزادى که آن دو را در هر وقتى خواستى بخوانى تا زمانى که خورشید غروب کند.

امام باقر (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) حکایت مى کند که آن حضرت نماز ظهر و عصر را بدون هیچ عذر و علتى با هم به جاى آورد.(2)

اصولاً جواز جمع میان دو نماز در برخى از موارد، مورد اتفاق همه فقهاى اسلام قرار دارد. در عرفه و مزدلفه همه فقها جمع میان نماز ظهر وعصر یا مغرب و عشاء را جایز مى دانند، همچنانکه گروه زیادى از فقهاى اهل سنت جمع بین دو نماز را در سفر مجاز مى شمرند. تمایز شیعه از دیگران آن است که گام فراتر نهاده و با استناد به ادلّه فوق (در عین قبول افضلیت انجام نمازها در وقت فضیلت خویش) جمع میان دو نماز را مطلقاً جایز مى داند. حکمت این امر نیز، همان گونه که در احادیث بیان شده است، تسهیل امر بر مسلمانان است، و خود پیامبر گرامى در موارد زیادى بدون عذر (مانند سفر، بیمارى و غیره) بین دو نماز جمع مى کرده تا کار را براى امت آسان سازد، که هرکس بخواهد بین نمازها جمع کند و هرکس بخواهد آنها را جدا از یکدیگر انجام دهد.

مسلم در صحیح خود نقل مى کند که «صلّى رسولُ اللّه الظهرَ و العصرَ جمیعاً والمغربَو العشاءَ جمیعاً فی غیر خوفولا سفر»(3): رسول خدا نماز ظهر و عصر و نیز نماز مغرب و عشاء را با هم به جاى آوردند، بدون اینکه


1 . وسائل الشیعه:ج3، أبواب مواقیت، باب 4، روایت 4 و 6.

 

2 . وسائل الشیعه:ج3، أبواب مواقیت، باب 4، روایت 4 و 6.

 

3 . صحیح مسلم:2/151، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر.

 


صفحه 275

خوفى از دشمن داشته و یا در سفر باشند.

در برخى از روایات به حکمت این عمل اشاره شده است، چنانکه در یک روایت مى خوانیم «جَمَعَ النبیّ(صلى الله علیه وآله وسلم) بین الظهرِ و العصرِ وبین المغربِ والعشاء فقیل له فی ذلک فقال صنعتُ هذا لئلاّ تحرج أُمّتی»(1): پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نماز ظهر و عصر و نیز مغرب و عشاء را با هم به جاى آورد. علت این امر از ایشان سؤال شد، فرمود: چنین کردم تا امّتم به رنج و سختى نیفتند.

روایاتى که درباره اقدام رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به جمع بین دو نماز، در صحاح ومسانید وارد شده، متجاوز از بیست و یک روایت است که بخشى از آنها مربوط به سفر، و بخش دیگر در غیر سفر و مرض و وقت بارانى است. در برخى از آنها به حکمت جمع میان نمازها، که همان آسان شدن امر بر مسلمانان مى باشد، اشاره شده است و فقهاى شیعه از همین تسهیل استفاده کرده جمع بین دو نماز را مطلقاًجایز شمرده اند. کیفیت جمع نیز به همان نحوى است که همه مسلمانان در عَرَفه و مزدلفه یا در سفر جمع مى کنند.

گاهى تصور مى شود مقصود از جمع این است که نماز اول را در آخرین وقت(فضیلت) آن (مثلاً هنگام رسیدن سایه شاخص به اندازه خود)، و نماز دوم را در اولین وقت عصر بخواند. با این کار، فرد نمازگزار در حقیقت هر دو نماز را در وقت خود خوانده است، گرچه یکى در پایان وقت و دیگرى در آغاز آن انجام گرفته است.

این پندار با ظاهر روایات مخالف است. زیرا همان طور که گفته شد، کیفیت جمع میان دو نماز همان است که همه مسلمانان در عرفه و مزدلفه انجام مى دهند، بدین گونه که در عرفه هر دو نماز را در وقت ظهر، و در مزدلفه


1 . شرح زرقانى بر موطأ مالک، ج1، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر و السفر، ص 294.

 


صفحه 276

هر دو را در وقت عشاء مى خوانند. بنابراین، جمعى که در لسان رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)آمده است باید ناظر به چنین جمعى باشد، نه جمعى که یکى از نمازها در آخر وقت و دیگرى در اول وقت صورت پذیرد.

گذشته از این، در برخى از روایاتْ حکمت جمع بین دو نماز، توسعه و تسهیل بر امت معرفى شده است، و در برخى دیگر رفع حرج ; واین امر، در صورتى تحقق مى پذیرد که دست نمازگزار در جمع صلاتین باز باشد، یعنى بتواند نماز ظهر و عصر یا مغرب و عشاء را(در دایره وقت واسع آنها) در هر زمان که خواست بخواند تا رفع حرج گردد. علاوه، بر اساس این نوع تفسیر از جمع، باید گفت که پیامبر چیز جدیدى نیاورده، زیرا یک چنین جمعى، قبل از عمل پیامبر نیز جایز بود و هر مسلمانى مى توانست ظهر را در آخر وقت وعصر را نیز در نخستین وقت آن به جا آورد.

فقهاى شیعه درباره جمع میان دو نماز و ادله آن، رساله هاى گسترده اى دارند که علاقمندان مى توانند به آن رجوع نمایند.

اصل یکصد و چهل و پنجم

فقه شیعه بر اساس رهنمودهاى کتاب و سنت، قائل به صحت دو نوع ازدواج است: «ازدواج دائم» که نیاز به توضیح ندارد، و «ازدواج موقت» یا «متعه» که کیفیت آن به شرح زیر است:

زن و مردى که هیچ مانع شرعى (از نسب و رضاع وغیره) بر سر راه ازدواج آنان وجود ندارد پس از تعیین مهریّه، براى مدتى معین با یکدیگر پیوند زناشویى برقرار مى سازند و پس از انقضاى مدت بدون اجراى صیغه طلاق از یکدیگر جدا مى شوند. ضمناً چنانچه فرزندى از آن دو متولد شد، فرزند شرعى آنان بوده و از هر دو ارث مى برد. زن نیز پس از انقضاى مدت باید عده شرعى


صفحه 277

نگهدارد، و اگر حملى داشته باشد باید تا تولد نوزاد صبر کرده و از ازدواج با شخص دیگر خوددارى ورزد.

ازدواج موقت ماهیتاً با ازدواج دائم یکى بوده و کلیه احکامى که بردومى جارى است براولى نیز مترتب است. تفاوت مهمى که بین این دو ازدواج وجود دارد در دو مطلب زیر خلاصه مى شود:

1. تعیین مدت در ازدواج موقت;

2. عدم وجوب پرداخت نفقه در آن.

چنانچه ازاین دو مطلب بگذریم تفاوتهاى دیگر آنچنان جزئى است که چندان فاصله اى ایجاد نمى کند.

از آنجا که اسلام، آیین خاتم و جامع است، براى حل مشکل بحرانهاى جنسى چنین طرحى را تجویز کرده است.جوانى را در نظر بگیریم که در خارج از کشور مشغول تحصیل یا کار است و توانایى ازدواج دائم را ندارد. در این صورت تکلیف او چیست؟ پیداست که جوان مزبور بایستى یکى از سه راه زیر را برگزیند:

الف ـ خویشتن دارى و محروم ساختن خود از تمتع جنسى;

ب ـ ایجاد رابطه نامشروع با زنان فاسد وبیمار;

ج ـ استفاده از ازدواج موقت با زنى پاکدامن، تحت شرایط خاصى که در عین رفع مشکل، هزینه اى براى او ایجاد نکند.

پیداست که در مثال فوق، راه چهارمى وجود ندارد که جوان یاد شده از آن بهره گیرد(البته این به آن معنا نیست که ازدواج موقت، مخصوص چنین شرایطى است، ولى در عین حال چنین مواردى مى تواند حاکى از حکمت تشریع این حکم باشد).


صفحه 278

 

ضمناً باید توجه داشت که فقهاى دیگر مذاهب نیز نوعى از ازدواج دائمى را تأیید مى کنند که واقعیت آن همان ازدواج موقت است، وآن این است که زن و مردى به صورت دائم با هم ازدواج مى کنند ولى یکى ازآنان یا هر دو مى دانند که بایستى پس ازمدتى به صورت طلاق از هم جدا شوند. تجویز چنین ازدواجى درست تجویز ازدواج موقت است و فقط در نام با آن فرق دارد.

کتاب خدا و سنت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)، حاکى از مشروعیت ازدواج موقت (متعه) است. قرآن کریم مى فرماید:(فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورهُنَّ فَرِیضةً) (نساء/24): هرگاه عقد تمتّعى با زنان برقرار کردید، مهریه آنان را بپردازید. اکثریت قریب به اتفاق مفسران، نزول این آیه را مربوط به ازدواج موقت دانسته اند. اصولاً در این مطلب که در اسلام چنین ازدواجى تشریع شده، جاى هیچ تردیدى نیست،اگر اختلافى باشد درباره منسوخ شدن یا نشدن است. روایات فریقین حاکى است که این حکم منسوخ نشده و تنها به جهاتى در عصر خلیفه دوم از اجراى این حکم جلوگیرى شده است. از قضا سخن خلیفه نیز حاکى از جواز و رواج متعه در عصر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بوده و مى رساند که در این منع جز رأى شخصى وى، جهت دیگرى در کار نبوده است. زیرا وى چنین گفت: «أیّها النّاس ثلاثٌ کُنّ على عهدِ رسولِ اللّه أنا أنهى عنهُنَّ وَ أُحَرِّمهنَّ و أُعاقِبُ علیهنّ وهی متعة النساء و متعة الحجّ و حیّ على خیر العمل»(1):اى مردم سه چیز در زمان رسول خدا معمول بود که من از آنها نهى مى کنم و هرکس را که مرتکب آنها گردد مورد عقاب و کیفر قرار مى دهم. آن سه چیز عبارت است از متعه زنان، متعه حج، و حى على خیر العمل.

شگفت اینجاست که نهى خلیفه درباره مورد نخست و مورد اخیر تاکنون به قوّت خود باقى مانده، ولى متعه حج ـ برخلاف نظر خلیفه ـ مورد


1 . شرح تجرید قوشجى، مبحث امامت، ص 464، و غیره.

 


صفحه 279

عمل همه مسلمانان قرار دارد!(مقصود از متعه حج آن است که زائر خانه خدا میان عمره و اعمال حج از حال احرام بیرون آید، و محرّمات احرام بر او حلال شود).

گواه روشن بر این مطلب که پیامبر از متعه نهى نکرده، این است که بخارى از عمران بن حصین نقل مى کند که مى گوید: «آیه متعه در کتاب خدا نازل شد، ما هم با رسول خدا به آن عمل نمودیم. هرگز آیه اى در تحریم آن نازل نشد و پیامبر از آن نهى نکرد تا درگذشت. آنگاه فردى به رأى خویش درباره آن سخن گفت» (مقصود تحریم متعه توسط خلیفه دوم است).(1)

اصل یکصد وچهل و ششم

نماز گزاردن به صورت دست بسته(قبض یا تکفیر)، در فقه امامیه بدعت وحرام است. امیر مؤمنان مى فرماید:«لا یَجْمَعُ المسلمُ یَدَیْهِ فی صَلاتِهِ وهو قائمٌ بینَ یَدَیِ اللّه یُشَبَّه بأهلِ الکُفرِ من المجوس»(2): نمازگزار دستهاى خود را در حالیکه در برابر خدا ایستاده است روى هم قرار ندهد که با این عمل، شیوه مجوسیان کافر را حکایت مى کند.

ابوحمید ساعدى، صحابى بزرگ، براى گروهى از صحابه که در میان آنان ابو هریره دوسى، سهل ساعدى، ابو اسید ساعدى، ابو قتاده، حارث بن ربعى و محمد بن مسلمه نیز حضور داشتند، کیفیت انجام نماز را از رسول خدا حکایت کرد و نیز از مستحبات ریز و درشت آن نام برد، ولى از چنین


1 . نزلت آیة المتعة فی کتاب اللّه فعملنا بها مع رسول اللّه و لم ینزل قرآن یحرِّمها و لم ینه عنها حتى مات، قال رجل برأیه ما شاء (صحیح بخارى:6/27، بخش تفسیر، ذیل آیه 196 از سوره بقره).

 

2 . وسائل الشیعة، ج4، باب 15 از ابواب قواطع نماز، حدیث 7.

 


صفحه 280

عملى (دست روى دست نهادن در نماز) سخن به میان نیاورد.(1) بدیهى است اگر شیوه پیامبر ولو احیاناً چنین بود، او یادآور مى شد، ویا حاضران تذکر مى دادند.مشابه حدیث ساعدى، از زبان امام صادق(علیه السلام)به وسیله حماد بن عیسى نیز در کتابهاى حدیثى ما نقل شده است.(2)

از حدیث سهل بن سعد استفاده مى شود که دست بسته نماز خواندن، بعد از پیامبر به وجود آمده است، زیرا مى گوید: «کانَ النّاسُ یُؤمرون»: به مردم دستور مى دادند. چه، اگر این کار دستور پیامبر بود، آن را به پیامبر نسبت مى داد.(3)

اصل یکصد و چهل و هفتم

صلاة «تراویح» به پیروى از پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) از مستحبات مؤکد است. فقه شیعه مى گوید: مستحب است انسان در مجموع شبهاى ماه رمضان هزار رکعت نماز بگزارد. ولى برگزارى این نمازها به جماعت، بدعت است و باید به صورت فُرادى در مسجد و بیشتر در خانه برگزار شود. زید بن ثابت از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل مى کند که نماز گزاردن مرد در خانه افضل از نمازگزاردن او در مسجد است، مگر نماز واجب که مستحب است آن را در مسجد بخواند.(4)

امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: نمازهاى مستحبى را نمى توان با جماعت خواند،و هر نوع بدعت در دین مایه گمراهى بوده و عاقبت آن آتش است.(5)


1 . بیهقى، سنن:2/72، 73، 101، 102; ابو داود سنن:1/194، باب افتتاح الصلاة، حدیث 730، 736; ترمذى، سنن:2/98، باب صفة الصلاة.

 

2 . وسائل الشیعة:4، باب 1 از ابواب افعال الصلاة، حدیث 81

 

3 . فتح البارى:2/224 و سنن بیهقى:2/28.

 

4 . طوسى: خلاف، کتاب صلاة، مسئله 268.

 

5 . صدوق، خصال:2/152.

 


صفحه 281

 

امام رضا (علیه السلام) نیز در رساله خود که پیرامون عقاید و اعمال یک فرد مسلمان نگاشته، یادآور شده است که نماز مستحب را نمى توان به جماعت خواند، و این کار بدعت است.(1)

از بررسى تاریخچه برگزارى نماز تراویح به صورت جماعت، که در میان اهل سنت متداول است، روشن مى شود که اجتهاد به رأى، به این عمل مشروعیت بخشیده، تا آنجا که آن را بدعت حسنه نامیده است.در این مورد طالبین مى توانند به مدارک یاد شده در پاورقى مراجعه نمایند.(2)

اصل یکصد و چهل و هشتم

همه فقهاء اسلام معتقدند که تمام غنایم جنگى میان جهادگران تقسیم مى شود، مگر یک پنجم آن که باید در موارد خاصى مصرف شود که در آیه کریمه قرآن وارد شده است چنانکه مى فرماید:(وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیء فَانَّ للّهِ خُمُسَهُ ولِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبى وَالْیَتامى وَالْمَساکِینَ وَابنِ السَّبیل...) (انفال/41): بدانید آنچه را که به غنیمت مى گیرید، یک پنجم آن، از آن خدا و رسول او، و خویشاوندان وى، و یتیمان و تهى دستان و در راه ماندگان است....

تفاوتى که فقیهان شیعه با دیگر فقهاء دارند این است که گروه دوم خمس را منحصر به غنیمت جنگى دانسته و در غیر آن قایل به چنین فریضه اى نیستند. و دلیل آنان این است که این آیه در مورد غنیمت جنگى وارد شده است.


1 . صدوق ، عیون اخبار الرضا، ج2، ص 124.

 

2 . قسطلانى، ارشاد السارى: 3/226 ; عینى، عُمدة القارى110/126; شاطبى، الاعتصام:2/291.

 


صفحه 282

 

ولى این مطلب از دو نظر صحیح نیست.

اوّلاً: در لغت عرب به هر چیزى که انسان به آن دست یابد، غنیمت گفته مى شود، و اختصاص به غنیمت جنگى ندارد، چنانکه ابن منظور مى گوید: «الغنم الفوز بالشیء من غیر مشقّة»(1): غنیمت، دست یافتن به چیزى است بدون مشقّت.

گذشته از این قرآن نیز آن را در نعمت هاى بهشتى بکار برده مى فرماید: (فَعِنْدَ اللّهِ مَغانِمُ کَثیرة) (نساء/94): نزد خدا پاداشهاى بزرگى است.

اصولاً «غنیمت» در برابر «غرامت» است، هرگاه انسانى بدون بهره گیرى از چیزى محکوم به پرداخت مبلغى شود، نام آن غرامت، و آنگاه که نفعى به دست آورد، غنیمت نام دارد.

بنابر این، تخصیص آیه به غنایم جنگى دلیلى ندارد و نزول آیه در غنایم جنگى «بدر» دلیل بر اختصاص نیست، و قانون تخمیس درآمدها قانونِ کلى است و مورد نزول آیه مخصص نیست.

و ثانیاً: در برخى از روایات وارد شده است که پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) پرداخت خمس را از هر نوع درآمد واجب کرده است. آنگاه که گروهى از قبیله عبدالقیس حضور او رسیدند و گفتند: میان ما و شما، مشرکان حایل و مانع اند، و ما فقط در ماههاى حرام (که امنیت برقرار است) مى توانیم نزد شما بیاییم، دستوراتى را که در سایه عمل به آن وارد بهشت گردیم و دیگران را نیز به آن دعوت کنیم، بیان فرما، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: شما را به ایمان فرمان مى دهم ، آنگاه در تفسیر ایمان فرمود: «شهادة أن لا إله إلاّ اللّه، وإقام الصلاة، وإیتاء


1 . لسان العرب، کلمه غَنَم. قریب به این معناست کلام ابن اثیر در النهایة، و کلام فیروز آبادى در قاموس اللغة.

 


صفحه 283

الزکاة، وتعطوا الخمس من المَغْنَم»(1): شهادت بر یگانگى خدا، و برپاداشتن نماز، و پرداختن زکات و اینکه یک پنجم درآمدها را بپردازید.

مسلماً غنیمت در این حدیث درآمدهاى غیر جنگى است، زیرا مى گویند: ما درنقطه اى هستیم که دسترسى به پیامبر نداریم، یعنى از ترس مشرکان نمى توانیم به مدینه بیاییم، این گونه افراد که در محاصره مشرکان بودند توانایى جهاد با مشرکان را نداشتند تا خمس آن را بپردازند.

علاوه بر این روایات ائمّه اهل بیت (علیهم السلام) بر لزوم پرداخت خمس از هرگونه درآمد تصریح کرده و نقطه ابهامى باقى نگذاشته است.(2)

اینها یک رشته از فروع فقهى است که شیعه درباره آنها نظر و رویّه اى خاص را برگزیده است. البته اختلاف شیعه با دیگران در مسئله فروع منحصر به موارد یاد شده نیست، و فى المثل در ابواب خمس، وصیت و ارث(3) نیز اختلاف نظر وجود دارد، ولى گذشته از اشتراک شیعه با دیگران در کلّیات احکام، تدریس فقه به صورت تطبیقى و بویژه توجه به آرا و نظریات مستدل خاندان وحى (علیهم السلام)، مى تواند از همین مقدار فاصله اهل سنت با شیعیان نیز بکاهد.

اصل یکصد و چهل و نهم

تمدن اسلامى مرهون تلاشهاى بى وقفه امت اسلامى است. آنان با


1 . صحیح بخارى، ج4، ص 250.

 

2 . وسایل الشیعه، ج6، کتاب خمس، باب اوّل.

 

3 . وصیت به وارث از نظر شیعه نافذ است ولى از نظر اهل سنت نافذ نیست. عول و تعصیب در احکام ارث در فقه شیعه باطل و مشکل در آن دو مورد، از طریق دیگرى حل مى شود که مشروح آن در کتابهاى فقهى آمده است.

 


صفحه 284

داشتن ملیتهاى گوناگون در سایه ایمان وعقیده، در اسلام وخدمت به آن ذوب شدند و همه تلاش خود را در مسیر پیشبرد اهداف عالى اسلام بکار گرفتند، و در نتیجه تمدنى را پایه گذارى کردند که هم اکنون جامعه بشرى مرهون آن تمدن درخشان است.

در این میان، شیعه در برافراشتن بناى شکوهمند تمدن اسلامى نقش مؤثرى داشته است، کافى است در این جا کتابهاى مربوط به علوم و تمدن اسلامى را ورق بزنیم که همه جا نام دانشمندان شیعه مى درخشد.

در ادبیات و علوم ادبى، کافى است که پایه گذار آن امیر مؤمنان على(علیه السلام)بوده وادامه دهنده راه او شاگردش ابوالأسود دوئلى، وپس از آن شخصیت هاى شیعى که غالباً در عراق مى زیستند،مانند: مازنى (متوفاى/248)، ابن سکیت (متوفاى /244) ابو اسحاق نحوى (از یاران امام کاظم (علیه السلام) )، خلیل بن احمد فراهى مؤلف کتاب «العین» (متوفاى /170)، ابن درید مؤلف «الجمهرة» (متوفاى /321) وصاحب بن عبّاد، مؤلف کتاب «المحیط»(متوفاى/386) ،آنان و صدها ادیب شیعى که هر یک در عصر خود استوانه لغت و نحو وصرف و یا شعر و عروض بودند.

در علم تفسیر، اوّلین مفسر پس از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) امیر مؤمنان (علیه السلام)وائمه اهل بیت (علیهم السلام) و پس از آنان عبد اللّه بن عباس (متوفاى /68) و دیگر شاگردان آنان بوده اند. و در طول چهارده قرن، صدها تفسیر بر قرآن به صورت هاى مختلف نوشته اند و ما سیر تاریخى تفسیر نگارى شیعه را در مقدمه«تبیان» شیخ طوسى به تفصیل نگاشته ایم.

در علم حدیث، شیعه بر دیگر فرق اسلامى تقدم داشته وسنت رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)را، روزى که نوشتن حدیث در عصر خلفا ممنوع بود، با نوشتن ومذاکره، حفظ کردند. در این باره مى توان از «عبد اللّه بن ابى رافع»،


صفحه 285

«ربیعة بن سمیع» و «على بن أبى رافع» از یاران امام على (علیه السلام) وسپس شخصیتهایى از شاگردان امام سجاد وحضرت صادق و باقر (علیهم السلام)یاد کرد.

رُشد حدیث در عصر حضرت صادق (علیه السلام) به جایى رسید که حسن بن على الوشّاء مى گوید: و من در مسجد کوفه نهصد محدّث را دیدم که همگان مى گفتند: حدثنی جعفر بن محمد(علیهما السلام) .(1)

در قلمرو فقه، در مکتب پیشوایان اهل بیت (علیهم السلام)مجتهدان برجسته اى تربیت شده اند مانند: ابان بن تغلب (متوفاى /141)، زرارة بن اعین(متوفاى /150) ، محمد بن مسلم (متوفاى /150) ، صفوان بن یحیى بجلى مؤلف سى کتاب (متوفاى/210هـ) وصدها مجتهد توانا و محقّق مانند شیخ مفید، وسید مرتضى و شیخ طوسى و ابن ادریس ومحقّق حلّى و علامه حلّى که آثار گرانبهایى از خود به یادگار نهاده اند.

شیعه نه تنها در این علوم تلاشگر وخدمتگزار بوده، بلکه در دیگر علوم مانند تاریخ و مغازى، رجال و درایه، شعر و ادب نیز خدمات شایانى را به جهان اسلام عرضه کرده است که ذکر نام واسامى آنان در این مختصر نمى گنجد.

آنچه گفته شد مربوط به علوم نقلى است ، ولى در علوم عقلى مانند کلام وفلسفه بر تمام مذاهب، تقدم داشته اند، زیرا شیعه بیش از تمام فرقه هاى اسلامى به عقل بها داده است. و با الهام از گفتارهاى امیر مؤمنان و فرزندان معصوم او(علیهم السلام) در تبیین عقاید اسلامى بیش از حد کوشش کرده، ومتکلمان عالیقدر و فلاسفه بزرگ به جهان اسلام تحویل داده است، و کلام شیعى یکى از پربارترین مکاتب کلام اسلامى است که علاوه بر کتاب و سنت


1 . نجاشى، شماره79.

 


صفحه 286

از عقل وخرد به نحو شایسته بهره مى گیرد.

یکى ازپایه هاى تمدن علمى، شناخت عالم طبیعت و قوانین آن است، و در عصر حضرت صادق (علیه السلام) شاگرد نامدار او جابر بن حیان در علوم طبیعى به پایه اى رسید که او را امروز پدر علم شیمى مى نامند.

و در تدوین علوم جغرافیا، احمد بن ابى یعقوب، معروف به یعقوبى (متوفاى /290) نخستین جغرافى دانى است که کشور پهناور اسلامى را زیر پا نهاد وکتابى به نام «البلدان» نگاشت.

این تلاش همه جانبه توسط دانشمندان شیعه از قرن نخست هجرى تا به امروز ادامه داشته و در این راه حوزه ها و مدارس و دانشگاههاى فراوانى تأسیس کرده اند که پیوسته در راه علم و دانش خدمتگزار بشریت بوده است. آنچه گفته شد اشاره اى گذرا به نقش شیعه در علم و تمدن اسلامى بود، براى آگاهى بیشتر به کتابهاى مربوط به این موضوع رجوع فرمایید.(1)

اصل یکصد و پنجاهم

شیعه امامیّه، اختلاف در فروع را مانع از اخوّت اسلامى و وحدت صفوف مسلمین در برابر استعمار نمى داند و همچنین معتقد است که با برگزارى مناظرات و مذاکرات علمى در محیط آرام، مى توان به بسیارى از مشکلات و اختلافات فکرى و فقهى (که احیاناً مانع اتحاد و همبستگى سیاسى مسلمین جلوه مى کند) خاتمه بخشید. اصولاً اختلاف در سلایق و افکار، غریزىِ بشر بوده و بستن باب نِقاش و مذاکره علمى بر روى


1 . فهرست ابن ندیم، رجال نجاشى، فهرست شیخ طوسى، تأسیس الشیعة، الذریعة إلى تصانیف الشیعة، أعیان الشیعة، وجلد ششم از بحوث فى الملل والنحل و کتب دیگر.

 


صفحه 287

اندیشمندان، مایه مرگ علم و دانش، و میرایىِ تفکر و اندیشه است. ازینروى بزرگان ما در تمام اعصار کوشیده اند که با طرح مباحث علمى و عقیدتى به روشن ساختن حقایق بپردازند و عملاً نیز از هرنوع اتحاد و همدلى مسلمین بر ضدّ دشمنان قسم خورده اسلام همواره استقبال کرده اند.

و شعار همه متفکران ومصلحان شیعه این است که:

«بُنی الإسلامُ على دعامتین:

کلمةُ التوحید، وتوحیدُ الکلمة».

اسلام بر دو پایه استوار گردیده است:

1. یکتاگرایى و یکتاپرستى

2. اتحاد و همبستگى.

***

پروردگارا، پرچم اسلام را در سرتاسر جهان به اهتزاز در آور! تفرقه افکنان را که به سود استعمارگران عمل مى کنند نابود فرما! وبر توانایى و قدرتمندى مسلمانان در برابر مشرکان و منافقان و خودباختگان بیفزا، و ما را به راه راست هدایت فرما!

بمنّک و کرمک




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:31 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 3:14 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

حارث بن کعب می گوید: فاطمه دختر علی بن ابی طالب، علیه السلام به من گفت: به خواهرم زینب علیها السلام گفتم: این مرد شامی که از شام به همراه ما آمد، شرائط خدمت را نیکو بجای آورد، بجاست که او را صلتی و یا پاداشی دهیم. 
زینب علیها السلام گفت: بخدا سوگند چیزی نداریم که به او هدیه کنیم بجز همین زیورها ! گفتم: همین ها را به او خواهیم داد! 
فاطمه دختر علی علیه السلام می گوید: من دست بند و بازوبند خود را بیرون آوردم و خواهرم نیز چنین کرد! و آنها را برای آن مرد شامی فرستادیم و عذر خواسته و برای او پیغام فرستادیم که این پاداش همراهی خوب تو با ما است. 
آن مرد شامی زیورهای ما را باز پس فرستاد و گفت: اگر من برای دنیا هم این خدمت را کرده بودم پاداشی کمتر از این نیز سزاوار من بود، ولی بخدا سوگند که آنچه کرده ام برای خشنودی خدا بوده و به پاس خویشاوندی شما با رسول خدا بوده است (27) . بشیر در مدینه 
کاروان آل البیت به جانب شهر مدینه رهسپار شد. 
بشیر بن جذلم می گوید: به آرامی می رفتیم تا به شهر مدینه نزدیک شدیم، حضرت سجاد علیه السلام فرمود تا بار از شتران برداشته خیمه ها را برافراشتند و اهل حرم در آن خیمه ها فرود آمدند، امام علی بن الحسین مرا طلبید و فرمود: خدای تعالی پدرت جذلم را رحمت کند که شاعری نیکو بود، آیا تو را از شعر بهره ای هست؟ ! 
عرض کردم: آری یابن رسول الله! 
فرمود: هم اکنون وارد شهر مدینه شو! و خبر شهادت ابی عبد الله علیه السلام و ورود ما را به مردم ابلاغ کن! 
بشیر گوید: بر اسب خویش سوار شدم و با شتاب وارد شهر مدینه شدم و به جانب مسجد نبوی رفتم، چون بدانجا رسیدم با صدایی بلند و رسا این اشعار را که مرتجلا سروده بودم، خواندم : 
یا اهل یثرب لا مقام لکم بها 
قتل الحسین و ادمعی مدرار 
الجسم منه بکربلا مضرج  
و الرأس منه علی القناة یدار (28) 
سپس روی به مردم کردم و گفتم: این علی بن الحسین علیهما السلام است که با عمه ها و خواهرانش در بیرون شهر مدینه فرود آمده اند و من فرستاده اویم که شما را از ماجرایی که بر آنان رفته است آگاه سازم. 
وقتی این خبر را به مردم رساندم، در مدینه هیچ زنی نماند مگر اینکه از خانه خود بیرون آمد در حالی که زاری می کرد و می گریست، و من همانند آن روز را به یاد ندارم که گروه بسیاری از مردم یکدل و یکزبان گریه کنند و بر مسلمانان تلختر از آن روز را ندیدم (29) 
در آن هنگام شنیدم که بانویی برای حسین علیه السلام چنین نوحه سرائی می کرد: 
نعی سیدی ناع نعاه فاوجعا 
و امرضنی ناع نعاه فافجعا 
فعینی جودا بالدموع و اسکبا 
وجودا بدمع بعد دمعکما معا 
علی من وهی عرش الجلیل فزعزعا 
فاصبح هذا المجد و الدین اجدعا 
علی ابن نبی الله و ابن وصیه  
و ان کان عنا شاحط الدار اشسعا (30) 
پس از خواندن این ابیات، آن بانو به من گفت: ای مرد! مصیبت و اندوه ما را در سوگ حسین تازه کردی و زخمهایی را که هنوز التیام نیافته بود از نو چنان خراشیدی که دیگر امید بهبودی نیست، خداوند تو را بیامرزد، تو کیستی؟ ! 
گفتم: بشیر بن جذلم، مولایم علی بن الحسین مرا فرستاد تا خبر ورودشان را به اهل مدینه بدهم، و او با اهل بیت ابی عبد الله در فلان نقطه فرود آمده است (31) . استقبال از کاروان کربلا 
بشیر گوید: مردم مدینه یکپارچه بسوی کاروان حرکت کردند، و من نیز اسبم را بسرعت راندم و دیدم مردم همه راهها را با حضور خود سد کرده اند، بناچار از اسب 
پیاده شدم و با زحمت از میان مردم گذشتم و خود را به خیمه های آل البیت رساندم. 
علی بن الحسین علیه السلام داخل خیمه بود، بیرون آمد و دستمالی در دست آن حضرت بود که اشک از رخسار مبارکش پاک می کرد، مردی منبری آورد و آن حضرت بر آن نشست و اشک از دیدگانش جاری بود، صدای مردم به گریه بلند شد و زنان ناله و زاری می کردند و مردم از هر طرف به آن حضرت دلداری و تسلیت می گفتند، آن منطقه پر از شیون و فریاد شده بود، تا آنکه حضرت سجاد علیه السلام با دست خویش اشاره کرد که ساکت شوند و سپس این خطبه را ایراد فرمود: خطبه امام سجاد علیه السلام 
الحمد لله رب العالمین، مالک یوم الدین، باری ء الخلائق اجمعین، الذی بعد فارتفع فی السموات العلی و قرب فشهد النجوی، نحمده علی عظائم الامور و فجائع الدهور و الم الفجائع و مضاضة اللواذع و جلیل الرزء و عظیم المصائب الفاظعة الکاظة الفادحة الجائحة. 
ایها القوم! ان الله و له الحمد ابتلانا بمصائب جلیلة و ثلمة فی الاسلام عظیمة، قتل ابو عبد الله الحسین علیه السلام و عترته و سبی نساؤه وصیته و داروا برأسه فی البلدان من فوق عالی السنان و هذه الرزیة التی لا مثلهارزیة. 
ایها الناس! فای رجالات منکم تسرون بعد قتله؟ ! ام ای فؤاد لا یحزن من اجله؟ ام ایة عین منکم تحبس دمعها و تضن عن انهمالها؟ ! فلقد بکت السبع الشداد لقتله و بکت البحار بامواجها و السموات بارکانها و الارض بارجائها و الاشجار باغصبانها و الحیتان و لجج البحار و الملائکة المقربون و اهل السموات اجمعون. 
یا ایها الناس! ای قلب لا ینصدع لقتله؟ ! ام ای فؤاد لا یحن الیه؟ ! ام ای سمع یسمع هذه الثلمة التی ثلمت فی الاسلام و لا یصم. 
ایها الناس! اصبحنا مطرودین مشردین مذودین و شاسعین عن الامصار کأنا اولاد ترک و کابل من غیر جرم اجترمناه و لا مکروه ارتکبناه و لا ثلمة فی الاسلام ثلمناها، ما سمعنا بهذا فی آبائنا الاولین 
ان هذا الا اختلاق (32) 
و الله لو ان النبی صلی الله علیه و آله تقدم الیهم فی قتالنا کما تقدم الیهم فی الوصایة بنا لما ازدادوا علی ما فعلوا بنا، فانا لله و انا الیه راجعون من مصیبة ما اعظمها و اوجعها و افجعها و اکظها و افظعها و امرها و افدحها فعند الله نحتسب فیما اصابنا و ما بلغ بنا فانه عزیز ذوانتقام (33) 
حمد و سپاس خداوندی را سزاست که پروردگار عالمیان و مالک روز جزا و آفریننده همه خلایق است، آن خدایی که مقامش آنقدر رفیع است که گویا در بلندترین مرتبه آسمانها قرار گرفته (و از دسترس عقل و فکر بلند پروازان بشری بسیار دور است) و آنقدر به آدمی نزدیک است که حتی زمزمه ها را می شنود، او را بر سختیهای بزرگ و آسیبهای زمانه و آزار و حوادث ناگوار و مصائب دلخراش و بلاهای جانسوز و مصیبتهای بزرگ و سخت و رنج آور و بنیان سوز سپاسگزارم. 
ای مردم! خداوند تبارک و تعالی، که حمد مخصوص اوست، ما را به مصیبتهای بزرگی مبتلا کرد و شکاف بزرگی در اسلام پدید آمد، ابو عبد الله الحسین و عترتش کشته شدند! اهل حرم و کودکان او را اسیر کردند و سر مبارک او را در شهرها و بر نیزه گردانیدند! و این مصیبتی است که همانندی ندارد. 
ای مردم! کدامیک از مردان شما بعد از شهادت او می تواند شادی کند؟ ! یا کدام دلی است که به خاطر او محزون نباشد؟ ! و یا کدام چشمی است که بتواند اشک خود را نگاه دارد و آن را از ریختن باز دارد؟ ! هفت آسمان که دارای بنائی شدید است (34) در شهادت او گریستند، دریاها با امواجشان و آسمانها با ارکانشان و زمین از همه جوانب و درختان و شاخه های درختان و ماهیان و لجه های دریاها و فرشتگان مقرب و نیز ساکنان آسمانها تمام بر او گریستند. 
ای مردم! کدامین دل است که از کشته شدن او از هم نشکافد؟ ! و یا کدامین دل است که برای او ننالد؟ ! یا کدامین گوش است که صدای شکافی را که در اسلام پدید آمده بشنود و کرد نشود؟ ! 
ای مردم! ما صبح کردیم در حالی که رانده شدیم، از هم پراکنده شدیم و از وطن خود دور افتادیم، گویا ما فرزندان ترک و کابل بودیم، بدون آنکه جرمی کرده یا ناپسندی مرتکب شده باشیم با ما چنین کردند، حتی چنین چیزی را در مورد نیاکان بزرگوار پیشین خود نشنیده ایم، «و این بجز تزویر نیست» . 
بخدا سوگند که اگر رسول خدا به جای آن سفارشها، به جنگ با ما فرمان می داد، بیش از این نمی توانستند کاری انجام دهند! ! انا لله و انا الیه راجعون.چه مصیبت بزرگ و دردناک و دلخراشی و چه اندوه تلخ و بنیان کنی؟ ! از خدا اجر این مصیبت را که به ما روی آورده است، خواهانم که او پیروز و منتقم است (35) . صوحان بن صعصعه (36) 
در این هنگام، صوحان بن صعصعة بن صوحان عبدی از جای برخاست او مردی زمین گیر بود و از امام عذر خواهی کرد که: پاهای من علیل و ناتوان است.امام سجاد علیه السلام عذر او را پذیرفت و خشنودی خود را از او ابراز داشت و بر پدرش صعصعه درود فرستاد (37) . محمد بن حنفیه 
بشیر می گوید: محمد بن حنفیه از آمدن اهل بیت و شهادت برادرش حسین اطلاعی نداشت، پس از شنیدن، صیحه ای زد و گفت: بخدا سوگند که همانند این زلزله را ندیده ام مگر روزی که رسول خدا از دنیا رفت، این صیحه و شیون چیست؟ ! 
و چون سخت بیمار بود، کسی را قدرت آن نبود که ماجرا را به او بگوید، زیرا بر جان او بیمناک بودند. 
محمد بن حنفیه در پرسش خود پافشاری کرد، یکی از غلامانش به او گفت: ای فرزند امیر مؤمنان ! برادرت حسین به کوفه رفت و مردم با او نیرنگ کردند و پسر عموی او مسلم بن عقیل را کشتند و هم اکنون او و اهل حرم و بازماندگانش بازگشته اند! 
از آن غلام پرسید: پس چرا به نزد من نمی آیند؟ ! 
گفت: در انتظار تو هستند! 
از جای برخاست و در حالی که گاه می ایستاد و گاهی می افتاد و می گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» ، و گویا این مصیبت را احساس کرده بود گفت: بخدا سوگند که من مصائب آل یعقوب را در این کار می بینم.و می گفت: «این اخی؟ این ثمرة فؤادی؟ این الحسین؟» «برادرم کجاست؟ میوه دلم کجاست؟ حسین کجاست؟» . 
به او گفتند که: برادرت حسین علیه السلام در بیرون مدینه و در فلان مکان بار انداخته است، او را بر اسب سوار کردند و در حالی که خادمان او در جلو حرکت می کردند او را به بیرون مدینه بردند، چون نگاه کرد و بجز پرچمهای سیاه چیزی را ندید، پرسید: 
این پرچمهای سیاه چیست؟ ! بخدا قسم که فرزندان امیه، حسین را کشتند! ! 
پس صیحه ای زد و از روی اسب به زمین افتاد و از هوش رفت. 
خادم او نزد امام زین العابدین علیه السلام آمد و گفت: ای مولای من! عموی خود را دریاب پیش از آنکه روح از بدن او جدا شود. 
امام سجاد علیه السلام به راه افتاد در حالی که پارچه ای سیاه در دست داشت و اشک دیدگان خود را با آن پاک می کرد.امام، بر بالین عمویش محمد بن حنفیه نشست و سر او را به دامن گرفت. 
چون محمد بن حنفیه به هوش آمد، به امام گفت: «یابن اخی! این اخی؟ ! این قرة عینی؟ ! این نور بصری؟» ! این ابوک؟ ! این خلیفة ابی؟ ! این اخی الحسین علیه السلام؟ !»«ای پسربرادرم ! برادرم کجاست؟ نور چشمم کجاست؟ پدرت کجاست؟ جانشین پدرم کجاست؟ برادرم حسین کجاست؟» . 
امام علی بن الحسین علیه السلام پاسخ داد: «یا عماه! اتیتک یتیما»«عمو جان! به مدینه یتیم بازگشتم» و بجز کودکان و بانوان حرم که مصیبت دیده و گریانند دیگر کسی را بهمراه نیاورده ام.ای عمو! اگر برادرت حسین را می دیدی چه می کردی در حالی که طلب کمک می کرد ولی کسی به یاری او نمی شتافت و با لب تشنه شهید شد؟ ! ! 
محمد بن حنفیه باز فریادی زد و از هوش رفت (38) . ورود به مدینه 
اهل بیت علیهم السلام در روز جمعه هنگامی که خطیب سرگرم خواندن خطبه نماز جمعه بود، وارد مدینه شدند و مصائب حسین علیه السلام و آنچه را بر او وارد شده بود برای مردم بازگو کردند. 
داغها تازه شد و باز حزن و اندوه آنان را فرا گرفت و در سوگ شهیدان کربلا نوحه سرایی کرده و می گریستند و آن روز همانند روز رحلت نبی اکرم صلی الله علیه و آله بود که تمام مردم مدینه اجتماع کرده و به عزاداری پرداختند. 
ام کلثوم علیها السلام در حالی که می گریست وارد مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله شد و روی به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله کرد و گفت: سلام بر تو ای جد بزرگوار من، خبر شهادت فرزندت حسین علیه السلام را برای تو آورده ام! 
پس ناله بلندی از قبر مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاست! و چون مردم این ناله را شنیدند بشدت گریستند و ناله و شیون همه جا را گرفت. 
سپس علی بن الحسین علیه السلام به زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و صورت بر روی قبر مطهر نهاده گریست (39) 
راوی گوید: زینب علیها السلام آمد و دو طرف در مسجد را گرفت و فریاد زد: یا جداه! من خبر مرگ برادرم حسین را آورده ام.و اشک زینب هرگز نمی ایستاد و گریه و ناله او کاستی نمی گرفت و هر گاه نگاه به علی بن الحسین علیه السلام می کرد، حزن و اندوه او تازه و غمش افزوده می شد (40) 
برخیز و حال زینب خونین جگر بپرس  
از دختر ستمزده حال پسر بپرس 
همراه ما به دشت بلاگر نبوده ای  
من بوده ام، حکایتشان سر بسر بپرس 
پی نوشت ها: 
1.نعمان بن بشیر همان کسی است که هنگام ورود مسلم بن عقیل به کوفه از طرف یزید امیر کوفه بود، یزید او را برکنار و به جای او عبید الله بن زیاد را به امارت کوفه برگزید .نعمان به شام آمد و از هواداران معاویه و یزید بود.پس از هلاکت یزید، مردم را به بیعت عبد الله بن زبیر فرا خواند، اهالی حمص با او مخالفت کرده و او را بعد از واقعه مرج راهط در سال شصت و چهار هجری کشتند. (الاستیعاب 4/1496) . 
2.قمقام زخار .579 
3.تاریخ طبری 5/ .233 
4.قمقام زخار .579 
5.او جابر بن عبد الله بن عمرو بن حرام انصاری است، مادرش نسیبه دختر عقبه می باشد، در بیعت عقبه ثانیه در مکه با پدرش حضور داشته ولی کودک بوده است؛ بعضی او را از شرکت کنندگان در جنگ بدر ذکر کرده اند؛ او با پیامبر صلی الله علیه و آله در 18 غزوه شرکت نمود، و بعد از رسول خدادر صفین در خدمت علی علیه السلام بوده و از کسانی است که سنت پیامبر بسیار از او نقل شده است؛ او در آخر عمر نابینا گردید؛ در سال 74 یا 78 و یا 79 در سن 94 سالگی در مدینه رحلت نمود. (الاستیعاب 1/219) . 
6.الملهوف .82 
7.الدمعة الساکبة 5/ .162 
8.عطیه عوفی را شیخ طوسی از اصحاب امیر المؤمنین در رجال خود ذکر کرده و او معروف به بکالی است که قبیله ای از همدان می باشد، و او دارای تفسیر قرآنی بوده است در پنج قسمت و خود او می گوید: قرآن را با تفسیرش سه بار بر ابن عباس عرضه کردم و اما قرائت قرآن را هفتاد مرتبه نزد او قرائت نمودم. (تنقیح المقال 2/253) . 
9.بحار الانوار 65/ .130 
10.نفس المهموم .466 
11.مقتل الحسین مقرم .371 
12.مسار الشیعه 62.و مرحوم شیخ بهائی رحمة الله بر اساس همین احتمال روز اربعین را روز نوزدهم ماه صفر قرار داده است. (توضیح المقاصد 6) . 
13.قمقام زخار .585 
14.الملهوف .82 
15.مثیر الاحزان .107 
16.ناسخ التواریخ احوالات امام حسین 3/ .176 
17.از این مقدمات، نمی توان نتیجه گرفت که اهل بیت علیه السلام در اربعین سال شصت و دو به کربلا آمده اند؛ زیرا اولا نگاه داشتن اهل بیت در کوفه به مدت زیاد، قطعی نیست با توجه به اینکه بعضی ورود اهل بیت را به شام در روز اول ماه صفر ذکر کرده اند چنانچه گذشت و آن مقدمات چون قطعی نیست بنابر این نتیجه قطعی هم بدست نمی دهد؛ ثانیا احتمال دارد همانگونه که بعضی گفته اند اهل بیت در همان سال 61 و قبل از رفتن به شام از مسیر کربلا عبور کرده و بر قبور شهیدان عزاداری کرده باشند چنانچه مرحوم سپهر مؤلف ناسخ التواریخ گفته است، مضافا بر اینکه مرحوم قاضی طباطبائی رحمة الله کتابی بنام «تحقیق در روز اربعین امام حسین علیه السلام» تألیف نموده و تمام ایرادهای وارده را مبنی بر آمدن اهل بیت در اربعین سال 61 را پاسخ داده است، بنابر این به صرف استبعاد نمی توان به نتیجه قطعی رسید و آمدن اهل بیت را به کربلا مانند بعضی دراربعین اول انکار کرد . 
18.قمقام زخار .586 
19.تذکرة الخواص 150.ولی در این نقل مذکور نیست که سر مقدس امام توسط چه کسی به کربلا حمل شده است، و آیا اهل بیت همراه سر مقدس به کربلا آمده اند یا تنها سر مقدس به کربلا حمل و دفن شده است؟ 
20.قمقام زخار 586.ولی این احتمال با تصریح بزرگانی همانند سید ابن طاووس و ابن نما و شیخ بهائی 
که جابر بن عبد الله و اهل بیت در روز اربعین همزمان در کربلا بوده اند منافات دارد . 
21.الملهوف .82 
22.ذریعة النجاة .271 
.23 «ای کربلا! بدنی را در تو به ودیعه گذاردیم، که بدون غسل و کفن مدفون شد؛ ای کربلا ! کسی را به یادگار در تو نهادیم که او روح احمد و وصی اوست» . 
24.الدمعة الساکبة 5/ .163 
25.قمقام زخار .583 
این اشعار را صاحب قمقام نقل کرده است و می گوید: نسبت دادن این اشعار به آن حضرت با روایت کامل بهائی که گفته ام کلثوم در دمشق وفات یافت خالی از اشکال نیست. 
ولی ما در همین کتاب از مسعودی مؤلف مروج الذهب نقل کردیم که امام علی بن ابی طالب دو فرزند به نام ام کلثوم داشته و کنیت زینب عقیله نیز ام کلثوم بوده است؛ بنابر این ممکن است مراد از ام کلثوم بر فرض صحت نقل کامل بهائی، زینب علیها السلام باشد، بعلاوه ممکن است که مراد همان ام کلثوم باشد که همراه اهل بیت به مدینه آمده و سپس به شام مراجعت کرده و در آنجا وفات یافته است.و بعضی بر این عقیده اند. 
.26 «ای مدینه جد ما! نپذیر ما را، که ما با حسرت و اندوه ها بازگشتیم؛ از تو با همه خویشان بیرون رفته، و چون بازگشتیم نه مردان و نه کودکانی با ماست؛ در هنگام خروج جمع ما کامل بود و اکنون در بازگشت برهنه و غارت شده ایم؛ در ظاهر در امان خدا بودیم و اکنون که بازگشتیم هنوز بر ستم ظالمان و بریدن پیمانشان بیمناک هستیم؛ انیس ما مولایمان حسین بود، و چون آمدیم حسین را در کربلا گرو گذاردیم؛ مائیم که سرگردان و بدون کفیل شدیم، مائیم که بر برادر خود نوحه کردیم؛ و مائیم که بر شتران حمل شدیم، و ما را بر شتران درشت خوی سوار کردند؛ ما دختران یاسین و طاهائیم، و مائیم که در سوگ پدر خود گریستیم؛ پاکان بدون خفاء مائیم، و مخلصان و برگزیدگان مائیم؛ ما بردباران بر بلا هستیم، و ما راستگویان ناصحیم؛ ای جد ما! دشمنان ما به آرزویشان رسیدند، و تشفی یافتند به سبب قتل ما؛ حرمت زنان را هتک نمودند و تمام آنها را بر جهاز شتران به قهر حمل کردند» . 
27.مرحوم مجلسی این اشعار را زیاده بر آنچه ما آوردیم، ذکر کرده است؛ به بحار الانوار 45/197 مراجعه شود. 
28.شعر از محمد جواد غفور زاده کاشانی (شفق) است. 
29.تاریخ طبری 5/ .233 
.30 «ای مردم مدینه! دیگر اینجا جای اقامت شما نیست، که حسین کشته شد و اشک من در سوگ او روان است؛ پیکر مطهرش در کربلا به خاک و خون آغشته است، و سر منورش را بر روی نیزه از شهری به شهر دیگر می برند» . 
31.نفس المهموم .467 
.32 «خبر دهنده ای، خبر مرگ بزرگ و سالار مرا داد و دلم را به درد آورد، و با دادن آن خبر مرا بیمار کرد؛ ای چشمان من! اشک بریزید و بسیار بگریید، باز هم اشک بریزید و باز هم بگریید، در سوگ آن کسی که مصیبت او عرش خدا را به لرزه در آورد، و شکوه و جلالت دین را کاست؛ (گریه کنید) بر پسر پیامبر و فرزند وصی او، اگر چه منزل و جایگاه او از ما دور است» . 
33.قمقام زخار .581 
34.سوره ص: .7 
35.الملهوف .84 
36.تفسیر المیزان 20/163 «و بنینا فوقکم سبعا شدادا» ای سبع سماوات شدیدة فی بنائها . 
37.الدمعة الساکبة 5/ .427 
38.پدرش صعصعة بن صوحان، مردی بلند مرتبه و بلند قدر و از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام است.از امام صادق علیه السلام نقل شده است: کسی از اصحاب امیر المؤمنین علی علیه السلام نبود که حق امام علی علیه السلام بشناسد مگر صعصعه و اصحاب و یاران صعصعه.او دارای مناقب بسیاری است و ابن عبد البر او را از اصحاب رسول خدا دانسته. 
صعصعه از کسانی است که عهدنامه امیر المؤمنین علیه السلام را به مالک اشتر نقل کرده است. (تنقیح المقال 2/98) . 
39.الملهوف .85 
40.الدمعة الساکبة 5/ .164 
41.الدمعة الساکبة 5/ .162 
42.بحار الانوار 45/ .




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 9:20 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

اربعین حسینی، تکرار یاد و خاطره حماسه سازان کربلاست

 

سلام بر حسین و اربعینش، سلام بر اربعین و زائرانش!

و سلام بر اندوه های دل آنان که به سوغات بر مزار کشتگان، عشق بردند و به مویه نشستند.

به شوق زیارت صحن و سرای جان فزایت، اربعین شهادتت را به سوگ می نشینیم،

یا حسین!

 

و اربعین از رازهای هستی است و اربعین حسین (ع) روز بسط لطف اوست بر پیروان و دوستدارانش. و در مقام حسین (ع) همین بس که در زیارت اربعینش خطاب به جدشان محمد مصطفی (ص) و پدر بزرگوارشان حضرت علی (ع) و مادر گرامیشان فاطمه (س) میگوییم که خداوند عزاداری شما را در رثاء حسین (ع) فبول فرماید.

 

اربعین در فرهنگ عاشورا

در فرهنگ عاشورا، اربعین به چهلمین شب شهادت حسین بن علی(ع) گفته میشود که مصادف با روز بیستم ماه صفر است. از سنتهای مردمی گرامی داشت چهلم مردگان است، که به یاد عزیز فوت شده خویش، خیرات و صدقات میدهند و مجلس یاد بود  بر پا میکنند، در روز بیستم صفر نیز، شیعیان، مراسم سوگواری عظیمی را در کشورها و شــــهرهای مختلف به یاد عاشورای حسینی بر پا میکنند. عاشقان و پیروان آن امام، در سحال اســـــرار اربعین به ذکر پرداخته و  باران اشکبار  چشم خویش را با مظلومیت حسین و یارانش پیوند می زنند. این راه، راه تداوم عشق است و بی گمان هیچگاه بی رهرو نخواهد بود.

 

 نخستین اربعین

در نخستین اربعین شهادت امام حسین (ع)، جابر بن عبدالله انصاری و عطیه عوفی موفق به زیارت تربت و قبر سید الشهدا شدند. بنا به برخی نقلها، در همان اربعین، کاروان اسرای اهل بیت (ع) دربازگشت از شام و سر راه مدینه، از کربلا گذشتند و با جابر دیدار کردند. البته برخی از مورخان نیز آن را نفی کرده و نپذیرفته اند، از جمله مرحوم محدث قمی در «منتهی الامال» دلایلی ذکر میکند که دیدار اهل بیت از کربلا در اربعین اول نبوده است. به هر حال، تکریم این روز و احیای خاطره غمبار عاشورا، رمز تداوم شعور عاشورایی در زمانهای بعد بوده است.

  

 اربعین و عرفان

 اربعین از رازهای هستی، خصوصیت عدد چهل و اسرار نهفته در آن براى ما روشن نیست. البته چه بسا، با توجه به ویژگى ‏هاى انسان، «چهل بار» تکرار یک رفتار پسندیده موجب ملکه  معنوى و تعمیق آن رفتار و قابلیت نزول فیض خاص خداوند مى ‏شود. در فرهنگ اسلامى هم عدد چهل (اربعین) جایگاه ویژه اى دارد. چله نشینى براى رفع حاجات، حفظ کردن چهل حدیث، اخلاص چهل صباح، کمال عقل در چهل سالگى، دعا براى چهل مؤمن، از این نمونه هاست.

آمده است که چون حضرت موسی (ع) را قابل استماع کلام بی واسطه خداوند میکردند چهل روز به خلوت فرستادند و خداوند فرمود: «… و اذا واعدنا موسی اربعین لیله »

پیامبر حکیم (ص) فرمود:

« من اخلص لله اربعین یوماً فجر الله ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه»: هر کس چهل روز فقط براى خداوند تعالى اخلاص چشمه های خداوند ورزد حکمت را از قلبش بر زبانش جارى مى‏ سازد.»

صاحب مرصاد العباد، عارف نامی نجم الدین شیرازی نیز گفته است: "و عدد اربعین را خاصیتی است در استکمال چیزها که اعداد دیگر را نیست." چنانکه در حدیث صحیح آمده است:

ان خلق احدکم بجمع فی بطن امه اربعین یوما ثم یکون علقه مثل ذلک.

و خواجه علیه السلام ظهور چشمه های حکمت از دل بر زبان را اختصاص اخلاص اربعین صباحا فرموده است، و حوالت کمال تخمیر طینت آدم علیه السلام به اربعین صباحا کرد و از این نوع بسیار است."

 

 

 

 

 

فرا رسیدن اربعین شهادت پنجمین اهل کساء، سید الشهدا،

حضرت امام حسین بن علی   ( علیهما السلام )، و یاران با وفایش

را به تمامی مسلمین جهان و به خصوص شما دوست گرامی

تسلیت عرض می نماییم.




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 9:10 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 9:9 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 9:5 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

به او که اقدمِ عاداتِ احسنِ خداوندی بود و نوبرانه‌ی سفره‌ی عشق. و به روزگار که بعد از حسین نه شب است و نه روز، چیزی‌ست مابینِ روز و شب و شبیه‌تر به شب. و به تو که در تنهایی حسین را ماننده‌یی جز تو نیست... سلامٌ علیکم...

حسین (علیه‌السلام)، نگاهِ غم‌بارش را
از سیاهیِ سپاهِ مقابل ستاند و به سمتِ
آینه‌ی بی‌زنگار - عباسِ علم‌دار - فرونشاند
و حسرت‌بار زمزمه کرد: ذهب‌الذین أحبهم و بقیت فی من لا أحبه
آن‌ها که دوست‌شان می‌داشتم، رفتند
و من مانده‌ام در میانِ آنانی که دوست‌شان نمی‌دارم.




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 8:59 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

س ازبیعت عقبه ی دوم، برای مهاجرت پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم هیچ مانع جدی وجود نداشت . اما ضرورت مقدم
داشتن مهاجرت مسلمین مکه و نظارت دقیق بر سفر بقیه ی مهاجران، از جمله ی عواملی بود که پیامبر را ناگزیر می کرد که
هجرت را به تعویق اندازد . با اطلاع رسول خدا از تصمیم شوم شورای دارالندوه و صدور دستور الهی برای هجرت حضرت - در
حالی که تقریبا تمام مسلمین به یثرب مهاجرت کرده بودند - آن حضرت در صدد تدارک سفر افتاد . در این حال همه ی راه های
خروجی اصلی از مکه توسط قریش مراقبت می شد و عملا مسدود شده بود .

تدبیر آسمانی

به همین جهت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به موجب یک دستور الهی، ماموریت یافت که علی علیه السلام را در جای خود
قرار داده و خودش شبانه از مکه خارج شود . علی علیه السلام نیز در شبی که قریش برنامه ی قتل پیامبر را در سر داشتند، در بستر
پیامبر خوابید و با مشتبه کردن امر بر قریش، این امکان را فراهم کرد تا رسول خدا با استفاده از تاریکی شب، مکه را ترک گوید .
سیره نویسان شبی را که علی علیه السلام در بستر پیامبر خفت و با آگاهی از خطر قتل خود، مشتاقانه برای نجات جان مقتدای
محبوب خویش به بستر قدم گذاشت، «لیلة المبیت » (1) نام نهاده اند و طبق گفته ی اکثر محدثان و مفسران آیه ی ««و من الناس من
یشری نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤوف بالعباد» ; (2) بعضی از مردم (با ایمان و فداکار، همچون علی علیه السلام در لیلة المبیت به
هنگام خفتن در جایگاه پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم) جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند; و خداوند نسبت به
بندگان مهربان است .» درباره همین ایثار علی علیه السلام نازل شده است . (3)

عشقبازی که هم آغوش خطر

خفت در جایگه پیغمبر

آن شب خطرناک

علی علیه السلام ماجرای «لیلة المبیت » را چنین حکایت می کند: رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم آن شب مرا خواسته و فرمود:
علی جان! قریش برای قتل من توطئه کرده اند و قرار است امشب آن را به مرحله اجرا بگذارند، تو در بستر من بخواب تا این که
من از مکه خارج شوم و این فرمان الهی است که به من ابلاغ شده است . گفتم: چشم! اطاعت می کنم . آن شب حادثه ساز من در
بستر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم خوابیدم . هم چنان که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرموده بود، مشرکان قریش پاسی
از شب گذشته خانه ی آن حضرت را محاصره کردند . رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بنا به دستور خداوند متعال شبانه از
منزل بیرون رفت . آن حضرت در حالی که این آیه را قرائت می کرد: «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم
لا یبصرون » ; (4) از مقابل آنان گذشت و مشرکان پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم را ندیدند .

نزدیک های صبح بود که آنان به داخل منزل ریختند و به خیال این که من، محمدصلی الله علیه وآله وسلم هستم به سوی بستر
هجوم آوردند . در این هنگام با کمال خونسردی روپوش را کنار زده و سر از بستر بلند کردم . با دیدن این صحنه، آنان با کمال
شگفتی به همدیگر خیره شده و گفتند: علی؟!

گفتم: بلی .

گفتند: پس محمد کجاست؟

گفتم: از شهر شما خارج شد .

پرسیدند: به کدام سمت رفت .

گفتم: خدا داناتر است .

آنان مرا رها کردند و از منزل [پیامبر] خارج شدند . . . (5)

تحولی نوین

هجرت تاریخی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که نقطه عطفی در تاریخ اسلام محسوب می شود، انقلابی نوین در
هت شکوفایی و گسترش رسالت پیامبر اکرم پدید آورد و در حقیقت وسیله ی مناسبی برای اوج گیری نهضت الهی و تثبیت دولت
اسلامی رسول الله می باشد . هم چنان که علی علیه السلام می فرماید: «علابها ذکره و امتد منها صوته ; (6) نام و یاد رسول خداصلی
الله علیه وآله وسلم به واسطه هجرت به مدینه، اوج گرفت و آوای توحیدی اش بر نقاط عالم طنین انداز شد .»

با توجه به این که هجرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم حساس ترین نقاط زندگی پیامبر خداصلی الله علیه وآله وسلم
محسوب می شود، در این مجال نگاهی به سیره و سخن آن حضرت در این فراز تاریخی می افکنیم و به بخشی از آموزه های رفتار آن
حضرت در هجرت اشاره خواهیم کرد .

هجرت در هجرت

یکی از مهم ترین آموزه های حادثه هجرت، جدایی از تعلقات نفسانی و ارتباطات عاطفی و خانوادگی است . رفتار و گفتار پیامبر
اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در مدت 13 سال در مکه و در میان شدیدترین فشارها و ناامنی ها، اعراب سنت گرا و گرفتار عواطف
قومی و نسبی را آن چنان متحول کرده بود که در هنگام هجرت، مهاجران مسلمان با عزمی راسخ از تمام تعلقات مادی و
وابستگی های عاطفی چشم پوشیدند و با ترک تمام زندگی و لوازم آن به سوی مدینه رهسپار شدند . و در حقیقت آنان قبل از
هجرت به مدینه، هجرتی دیگر نیز از درون آغاز کرده بودند .

شاگردان مکتب نبوی در اثر تعلیمات رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم از تمام عادت های زشت و خلق و خوی غیر الهی و از تمام
تعلقات نفسانی به سوی خدا هجرت کرده بودند و این گفتار زیبای مقتدایشان را در درون خود پیاده کرده بودند که: «المهاجر من
هجر السیئات » ; (7) مهاجر حقیقی کسی است که از گناهان و عادات زشت فاصله بگیرد و به سوی خوبی ها هجرت کند .

مسلمانان تحول یافته نه تنها در قلمرو باورهای ذهنی و نظری بلکه از اعماق جانشان ریشه های عاطفی و نسبی منفی را از خود
دور کرده و در راه الله قدم نهاده و همزمان با هجرت از مکه از بسیاری ا زتعلقات دنیوی هم دست کشیدند .

معیار ارزش ها در مکتب محمدصلی الله علیه وآله وسلم


اهمیت «امانتداری » از درس های مهمی است که مکتب اسلام به جهان بشریت عرضه نمود . این واژه ی به ظاهر ساده، دریایی از
فضایل و ارزش های انسانی را به همراه دارد . خداوند متعال در مورد ویژگی های انسان های والا مقام و وارسته می فرماید «و الذین
هم لاماناتهم و عهدهم راعون » ; (8) و آنان که به امانت ها و عهد و پیمان های خود کاملا وفا می کنند .» از منظر رسول اکرم صلی الله
علیه وآله وسلم امانتداری آن چنان مهم است که در آخرین لحظات زندگی خویش، سه بار به علی علیه السلام فرمود: «یا اباالحسن!
ادالامانة الی البر والفاجر فیما جل و قل حتی الخیط والمخیط ; (9) ای اباالحسن امانت را به نیکوکار و بدکار بازپس ده، در هر چیز
کوچک و بزرگ حتی در نخ و سوزن » .

حضرت محمدصلی الله علیه وآله وسلم در امانت داری آن چنان شهره بود که حتی دشمنانش بعد از رسالت نیز، با این که نقشه
قتلش را طراحی می کردند ولی او را با لقب امین خطاب کرده و در امانتداری اش لحظه ای تردید نکردند و در شب هجرت،
امانت هایی نزد او داشتند .

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در لحظات حساس و بحرانی، که حتی جانش در خطر بود به امانت های مردم می اندیشید .
رسول الله در غار ثور به علی علیه السلام که به ملاقاتش آمده بود، وصایایی نمود از جمله این که: یاعلی! فردا در اجتماعات مردم
مکه، صبح و شام در ابطح با آوای بلند بگو: «من کان له قبل محمد امانة او ودیعة فلیات فلنؤد الیه امانته ; (10) هر کس در پیش
محمد امانتی دارد، بیاید امانتش را باز ستاند .» و امانت های مردم را در ملا عام و آشکارا به صاحبانشان برگرداند . (11)

بعد از هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از مکه به منزل «قدید» ، در حالی که گرسنگی و تشنگی بر او و همراهانش غالب
شده بود، آنان به خیمه ی بادیه نشینی به نام «ام معبد» رسیدند . فقر و تهیدستی خانواده ی ام معبد، مانع از آن بود که وی بتواند
به پذیرایی میهمانان گرسنه و تشنه بپردازد، پس با شرمندگی تمام عذر خواست . در این حال، نگاه پیامبر خداصلی الله علیه وآله
وسلم بر گوسفندی لاغر افتاد که از فرط ضعف با گله نرفته بود . رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم از ام معبد اجازه گرفت تا
گوسفند را بدوشد . زن در شگفت بود که چگونه ایشان انتظار شیر از گوسفندی لاغر و ناتوان دارد، اما به هر حال او میهمان بود و
ام معبد رضایت خویش را اعلام داشت . در مقابل دیدگان حاضران، گوسفند لاغر اندام و فاقد شیر، بیش از نیاز حاضران شیر داد و
باعث تعجب ام معبد گردید .

عبرت آمیزترین بخش گزارش مربوط به حضور پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم در قدید، سخنی است که همواره شالوده ی
رفتار فردی، اجتماعی، و بنیاد اعمال حاکمیت او بوده است .

می نویسند که: چون با عنایت الهی، گوسفند لاغر ام معبد به شیر دادن افتاد، پیامبر کاسه ی شیر را پر کرد و به حاضران داد . آنان
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را بر خود مقدم می داشتند، اما او خود را بر حاضران مقدم نداشت و آموزه ی رهبری خویش را
به زبانی ساده چنین بیان داشت: «ساقی القوم آخرهم » ; × بی گمان، مشاهده ی چنین روش هایی بود که مردمان خشمگین از
تفاخرات و امتیازات را شتابان به سوی پیامبر می کشانید . حضرت محمدصلی الله علیه وآله وسلم در عمل نشان می داد که از
جنس مردم است و با مردم; حدیث مکررش این بود که: من بنده ی خدایم و برای رساندن پیام خدا آمده ام، همین و بس .
مشاهده ی تطابق سیره ی عملی پیامبر با تعالیم او، سبب شد تا علی رغم عناد اشراف، مردمی که فضیلت را در فطرت خویش
داشتند به سرعت به آیین وی گرایش یابند .

چون ام معبد اعجاز پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را دید، عرض کرد: فرزندی 7 ساله دارم که بیمار است و مانند پاره
گوشتی افتاده و از سخن گفتن هم ناتوان است . چه می شود در حق او دعای خیر بفرمایی؟

پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: تا آن طفل را حاضر سازند، خرمایی جویده و در دهان او گذاشت; در همان حال کودک
بیمار شفای خود را باز یافت . آن گاه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم هسته ی خرما را هم در زمین فرو برد و در همان لحظه نخلی بر
آمد و رطب تروتازه آورد و اطراف خیمه ی ام معبد را سرسبز نمود . (12)

یک شیوه ی تبلیغی

پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم برای هدایت دل های آماده، از روش های مختلفی بهره می گرفت و برای هر دردی دوای ویژه آن
را تجویز می نمود .

بریدة بن فصیب از اهالی مدینه بود . وی که در میان قوم خود از موقعیت والایی برخوردار بود و به شجاعت و شهامت شهرت داشت،
در اولین برخورد خود با رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم داستانی شنیدنی دارد . و این حادثه یکی دیگر از روش های تبلیغی
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را روشن می سازد .

بریده هنگامی که خبردار شد مشرکان قریش جایزه ی مهمی (صدشتر) برای دستگیری حضرت محمدصلی الله علیه وآله وسلم
تعیین کرده اند بعد از این که اطلاع یافت آن حضرت از مکه به مدینه در حال هجرت است ، به همراه 70 سوار از قبیله ی بنی سهم
برای دستگیری پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و تحویل وی به قریشیان، به راه افتاد و در نزدیکی های مدینه با آن حضرت روبه رو
گشت . آن بزرگوار عادت نداشت که فال بد بزند بلکه گاهی تفال می کرد و فال خوب و امید دهنده می زد .

به همین جهت پرسید: کیستی ؟

گفت: بریده . پیامبر به ابابکر که همراهش بود، فرمود: «ابرد امرنا و صلح » ; کار ما آسان گردیده و حال ما بهتر شد . دوباره حضرت
از او پرسید: از کدام قبیله ای؟

او پاسخ داد: از قبیله ی اسلم . فرمود: «سلمنا» ; سالم ماندیم .

برای بار سوم از او پرسید: از کدام قبیله ی اسلم هستی؟

بریده جواب داد: از بنی سهم .

رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «خرج سهمک » ; قرعه به نامت در آمد و موفق و پیروز هستی .

وقتی بریده این سخنان زیبا و بیان جذاب رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را مشاهده نمود از عمق دل و جان، شیفته ی رفتار و
گفتار آن حضرت گردید . آن گاه پرسید: تو کیستی؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: من محمدبن عبدالله فرستاده
خداوند هستم . بریده و همراهانش در همان لحظه شهادتین گفته و مسلمان شدند (13) .

او آن شب همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بود و صبحگاهان عرض کرد: یا رسول الله! بدون پرچم وارد مدینه نشو! در
همان ساعت عمامه خود را از سر باز کرده و به نیزه اش بسته و در پیش روی پیامبر حرکت می کرد . در وسط راه از پیامبر خواهش
کرد که: یا رسول الله! به من افتخار میزبانی بده و در منزل من اقامت کن . پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: شتر من
بدان جاکه مامور است، خواهد رفت . اما برای این که بریدة بن خصیب ناراحت نشود به او مژده ی مهمی داد; مژده شهادت . فرمود:
روزی می رسد که به همراه لشگر اسلام به مقام بلند شهادت نائل می شوی . (14)

بریدة بن خصیب اسلمی در اثر فداکاری و عشق و ایثار به مرتبه ای رسید که از خواص یاران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و
علی علیه السلام گردید . او جزو 12 نفری بود که بر ضد خلافت ابی بکر شوریده و از مقام ولایت در سخت ترین لحظات تاریخی دفاع
نمود . (15)

هوشیاری در انتخاب میزبان

اهمیت افتخار میزبانی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و زمینه کشمکش های ریشه دار میان دو قبیله اوس و خزرج که هر
کدام اصرار داشتند تا آن افتخار تاریخی را به خود اختصاص دهند، نیازمند تدبیر و درایت ویژه ای بود . با عنایت به شدت تعصبات
قومی در میان اوس و خزرج - که علی رغم گرویدن به اسلام هیچ گاه تمام آنان نتوانستند، همواره تعصب قومی را در مرتبه ای
نازل تر از تعصب دینی قرار دهند - . اگر پیامبر سیاستی خاص را برای عدم تحریک آن تعصبات پیش نمی گرفت، چه بسا سرور و
شادی استقبال از پیامبر خدا، جای خود را به جنگ و خونریزی می داد . به سهولت می توان تصور کرد که پس از رسیدن شتر
پیامبر به آستانه شهر، چگونه انبوهی از مسلمانان اوس و خزرج با سبقت از همدیگر و با اشتیاق تمام، به افسار شتر چنگ زده
بودند و هر کدام می کوشیدند تا پاسخ دعوت میزبانی را از زبان پیامبر خداصلی الله علیه وآله وسلم بشنوند .

رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم که همه ی این ها را پیش بینی کرده بود درمقابل فریادهای دعوت، پاسخ داد: «خلوا سبیلها فانها
مامورة » ; زمام شتر را رها کنید . حیوان مامور است . یعنی هر جا شتر زانو زد من همان جا فرود خواهم آمد . این تدبیر آن قدر
چاره ساز بود که همه را ساکت کرد ولی تمام قلب ها به تپش افتاد . شتر پیامبر خدا از کوچه های مدینه گذشت و سرانجام در
زمینی متعلق به دو یتیم زانو زد . وقتی شتر پیامبر، زمین یتیمان را برای غمخوار و حامی یتیمان برگزید، انصار نیز رضایت دادند
تا حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم موقتا در خانه ی ابو ایوب انصاری که در کنار آن زمین قرار داشت، مستقر گردد . (16)

شور و اشتیاق جوانان

از مهم ترین نکاتی که در سیره ی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم دیده می شود، توجه جوانان و نوجوانان به آن حضرت بود و این
در اثر اخلاق و رفتار پسندیده و شیوه های عالی تربیتی پیامبر بود . در داستان هجرت این مساله به طور واضح دیده می شود که
جوانان مدنی با شور و شعف خاصی به استقبال حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم آمده بودند و در مقابل موکب مبارک نبوی
سرودهای شادی آفرین خوانده و احساسات وصف ناپذیر خود را به آن وجود گرامی ابراز می کردند، یکی از این اشعار سروده ی زیر
بود:

طلع البدر علینا

من ثنیات الوداع

وجب الشکر علینا

ما دعا لله داع

ایها المبعوث فینا

جئت بالامر المطاع

یعنی ماه درخشان از «ثنیة الوداع » (17) برای ما طلوع کرد . تا روزی که خداپرستان خدا را عبادت می کنند، شکر این نعمت بر ما
واجب است .

ای آن کسی که از طرف خداوند برای هدایت ما مبعوث شدی، فرمان تو بر همه ی ما لازم و مطاع است . (18)

در اندیشه یار

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم همیشه در اندیشه امیرمؤمنان علی علیه السلام بود و در هر فرصتی سعی می کرد مقام و
موقعیت آن حضرت را در میان مسلمانان تبیین کند و علاقه خویش را به علی علیه السلام به مردم بفهماند . در سفر هجرت نیز
علی علیه السلام که یگانه پشتیبان و قوت قلب رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بود، بارها مورد توجه ویژه ی پیامبر قرار گرفت .

ابن اثیر - از تاریخ نگاران برجسته ی اهل سنت - می نویسد: زمانی که علی علیه السلام از انجام کارهای پیامبرصلی الله علیه وآله
وسلم در مکه فراغت یافت به سرعت به سوی مدینه حرکت کرد . او شب ها راه می پیمود و روزها مخفی می شد تا این که به مدینه
رسید . پاهایش آن چنان ورم کرده بود که قادر به حرکت نبود . موقعی که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از ورود علی به
مدینه خبر یافت به اطرافیانش فرمود: علی را صدا کنید تا به نزد من بیاید . گفته شد: یا رسول الله! در اثر پیاده روی، او توان راه
رفتن ندارد . پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم شخصا به دیدار علی علیه السلام آمد، با برادر همیشگی اش هم آغوش شد و با دیدن
پاهای مجروح و ورم کرده ی امیرمؤمنان علیه السلام قطرات اشک در چشمان پیامبر حلقه زد . آن گاه از آب دهانش به قدم های
علی علیه السلام مالید و در همان ساعت جراحت های آن حضرت شفا یافت و تا لحظه شهادت در محراب مسجد کوفه هیچ گاه از
ناحیه ی پا احساس ناراحتی نکرد . (19)

پایه گذاری تاریخ اسلام

هجرت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم آثار و برکات فراونی برای اسلام و مسلمین به همراه داشت که برخی از آن ها عبارتند از:

1 . نجات جان پیامبر از چنگال خونخواران مشرک و کافر در حساس ترین لحظات تاریخ اسلام .

2 . فراهم شدن محیط مناسب و آماده و آشنا به شرایع و کتب آسمانی برای تبلیغ معارف اسلام .

3 . اجتماع پرشور جوانان پاکدل مدینه در اطراف رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و تشکیل هسته های اولیه ی اولین دولت
اسلامی .

4 . به وجود آمدن زمینه ی تربیت و اعزام مبلغان جوان و با ایمان از مدینه برای نشر تعالیم آسمانی اسلام به قبائل دوردست و در
حقیقت تشکیل یک سازمان منسجم تبلیغاتی و اطلاعاتی برای دولت نوظهور نبوی صلی الله علیه وآله وسلم .

5 . به وجود آمدن یک نیروی مقتدر مذهبی و مدافع آیین وحی و یک جبهه ی قوی در مقابل شیاطین و مستکبران .

6 . تبدیل شدن شهر مدینه به یک کانون مذهبی و سیاسی و استقبال قبایل و متفکران آزاد اندیش سایر ادیان و شرکت آنان در
گفتگوها و جلسات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم .

با توجه به این آثار و سایر نکاتی که هجرت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به ارمغان آورد، شایسته بود که یاد این حادثه
رنوشت ساز - که منشا تحول عظیم در اسلام گردید - برای همیشه زنده و جاوید بماند . برای همین پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
وسلم شخصا این کار مهم را انجام داده و هجرت را به عنوان تاریخ رسمی مسلمانان قرار داد .

چند نمونه از نامه های تاریخ دار پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم

بر خلاف آنچه بعضی مورخان نوشته اند، تاریخ هجری با دستور مستقیم پیامبر معین گردید .

دقت در نامه های آن حضرت برای اثبات این مساله کافی است .

1 - سلمان از پیامبر درخواست کرد که وصیت آموزنده ای برای او و برادرش «ماه بنداز» و خاندانش بنویسد، پیامبرصلی الله علیه
وآله وسلم علی علیه السلام را طلبید و مطالبی را به علی علیه السلام املاء کرد . در پایان نامه آمده است: «وکتب علی بن، ابیطالب
بامر رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم من رجب سنة تسع من الهجرة » . (20)

2 - تاریخ صلحنامه ای که امام علی علیه السلام به املاء پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم برای مسیحیان نجران نوشته است، مورخ به
سال پنجم هجری است و در نامه چنین آمده است: «و امر علیا ان یکتب فیه: انه کتب لخمس من الهجرة ; (21) به علی دستور داد که
در آن بنویسد: این صلحنامه در سال پنجم هجرت نوشته شده است .»

3 - در مجمع الزوائد نورالدین هیثمی آمده است: عن ام سلمه قالت: قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم: یقتل حسین بن
علی علیه السلام علی راس ستین من مهاجری . (22) حسین بن علی علیه السلام در راس سال شصتم هجرت من شهید خواهد شد .

پی نوشت ها:

1) تاریخ صدراسلام، ص 316 .

2) بقره/207 .

3) التبیان، ج 2، ص 182/تفسیر قرطبی ، ج 3، ص 21 .

4) یس/9 .

5) بحارالانوار، ج 19، ص 73 .

6) نهج البلاغه، خطبه ی 160 .

7) فتح الباری، ج 1، ص 51; بحارالانوار، ج 74 و صفات الشیعه، شیخ صدوق، ص 31 .

8) مؤمنون/8 .

9) تحف العقول، ص 175 .

10) بحارالانوار، ج 19، ص 62 و سیره ی حلبی، ج 2، ص 37 .

11) حیوة القلوب، ج 2، ص 461 .

12) بحارالانوار، ج 19، ص 41 ; ناسخ التواریخ، ج 1، ص 24 و تاریخ صدر اسلام، ص 318 .

13) سنن النبی، ص 142 .

14) بحارالانوار، ج 19، ص 40 و ناسخ التواریخ، ج 1، ص 29 .

15) معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 202 .

16) مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 160; ناسخ التواریخ، ج 1 ، ص 36، و تاریخ صدر اسلام، ص 337 .

17) منطقه ای در اطراف مدینه .

18) المبسوط، شیخ طوسی، ج 8، ص 226 و البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج 3، ص 241 .

19) الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 106 .

20) منشور جاوید، ج 6، ص 115/اخبار اصفهان، ج 1، ص 53 .

21) منشور جاوید، ج 6، ص 120 .

22) مجمع الزوائد، ج 9، ص 190 .




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 8:34 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
<< مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.