حقانیت شیعه

اجتماعی

زمستان 89 - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

صفحه 119

بخش ششم

کلیات عقاید

5

نبوّت خاصه


صفحه 120

 


صفحه 121

 

اصل هفتادم

در فصل گذشته درباره نبوت به صورت کلى سخن گفتیم، در این فصل درباره خصوص نبوت پیامبر اسلام یعنى حضرت محمد بن عبد اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) سخن مى گوییم. قبلاً یادآور شدیم که نبوت پیامبران از سه طریق قابل اثبات است:

الف ـ معجزه اى که همراه با دعوى نبوت آورده مى شود;

ب ـ گردآورى قرائن و شواهد، که به صدق دعوى اوگواهى مى دهند;

ج ـ تصدیق پیامبر پیشین.

نبوت پیامبر اسلام را مى توان از هر سه راه فوق اثبات کرد، که ما به صورت فشرده آنها را بیان مى کنیم.

قرآن یا معجزه جاودان

تاریخ قطعى گواهى مى دهد که پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) دعوت خود را با معجزات گوناگون مطرح ساخته است. ولى در میان این معجزات، حضرت روى یکى از آنها ـ که در حقیقت معجزه جاودان اوست ـ تأکید اساسى داشت: وآن قرآن کریم است.

پیامبر اسلام نبوت خویش را با آوردن این کتاب آسمانى اعلان نموده و جهانیان را به مقابله با آن دعوت کرد، و به رغم تحدّى آشکار و قاطع قرآن، هیچکس نتوانست در عصر بعثت مانند آن را بیاورد. امروز نیز پس از گذشت قرنها، قرآن همچنان تحدّى خود را اعلان کرده و مى گوید:(لَئِنِ اجْتَمَعَتِ


صفحه 122

الإِنْسُ والجنُّ على أَنْ یَأْتُوا بِمثلِ هذَا القُرآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهیراً)(اسراء/88):بگو اگر انس وجن دور هم گرد آیند که کتابى مانند این قرآن بیاورند، نمى توانند نظیر آن را بیاورند، هرچند برخى از آنان به برخى دیگر یارى رسانند. قرآن در اینجا در مقام تحدّى مى گوید:اى پیامبر، بگو اگر مى توانند کتابى مثل این قرآن بیاورند، و در جاى دیگر به کمتر از این حدّنیز تنزّل فرموده و مى گوید: بگو اگر مى توانند، مانند ده سوره و حتى یک سوره از سوره هاى قرآن را بیاورند.

(قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِسُوَر مِثلِهِ مُفتَرَیات) (هود/13).

( فَأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِهِ) (بقره/23).

مى دانیم که، دشمنان اسلام در طول 15 قرن که از پیدایش این دین مى گذرد، براى ضربه زدن به اسلام از هیچ تلاشى فروگذار نکردند، وحتى از اتهام پیامبر اسلام به سحر و جنون و مانند آن باز ننشستند،ولى هرگز نتوانستند از پس مقابله با قرآن برآیند. چنانکه امروز نیز همه نوع فکر و اندیشه و ادوات را در اختیار دارند ولى توان پاسخگویى به این تحدّى قاطع و آشکار قرآن را ندارند، و این خود گواه آن است که قرآن، چیزى فوق سخن انسان است.

اصل هفتاد و یکم

پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) معجزات گوناگونى داشت، که شرح آن در کتب تاریخ و حدیث ضبط شده است. امّا در آن میان، معجزه جاویدان او که در تمامى ادوار مى درخشد، قرآن کریم است و سرّاینکه رسول گرامى اسلام با چنین معجزه اى از دیگر پیامبران امتیاز یافته، این است که آئین او، آئینى خاتم و جاودانه است، و آئین جاودانه نیاز به معجزه اى جاودان دارد تا در هر عصر و نسلى برهان قاطع نبوت باشد، و افراد بشر در طول قرون بتوانند بدون مراجعه به


صفحه 123

اقوال دیگران مستقیماً به آن مراجعه کنند.

قرآن از جهات مختلفى جنبه اعجاز دارد، که بحث گسترده درباره یکایک آنها از گنجایش این رساله بیرون است و ما به طور فشرده آنها را یادآور مى شویم:

در روز نزول قرآن، نخستین چیزى که چشم جهان عرب و استادان سخن و بلاغت را گرفت همان زیبایى کلمات، شگفتى و تازگى ترکیب، و برترى معانى قرآن بود که از مجموع آن به فصاحت و بلاغت تعبیر مى کنند. این ویژگى بر عرب آن روز (و امروز) کاملاً مشهود بوده و از همین رو پیامبر گرامى با تلاوت برخى از آیات قرآن و دعوت مکرّر به تحدّى، قهرمانان عرصه سخن و استادان بلاغت را به خضوع و خشوع وامى داشت و وادارشان مى کرد که در برابر عظمت کلام او انگشت حیرت به دندان گرفته، و به فوق بشرى بودن آن اذعان کنند.

ولید بن مغیره، استاد سخن و شعر قریش، پس از شنیدن آیاتى چند از پیامبر اکرم درباره آن چنین داورى کرد:«به خدا سوگند، هم اکنون از محمّد (صلى الله علیه وآله وسلم) سخنى شنیدم که نه به سخن انسانها، و نه به سخن جنّیان مى ماند. سخنى است داراى شیرینى و زیبایى خاص. شاخه هاى کلام وى پربار، و ریشه آن پربرکت است; سخنى است والا که هیچ سخنى برجسته تر از آن نیست، یعنى هرگز قابل رقابت نمى باشد».(1)

این تنها ولید بن مغیره نیست که در برابر جمال ظاهرى و شکوه معنوى قرآن سر تعظیم فرود آورده است، بلکه دیگر بلغاى عرب نیز نظیر عتبة بن ربیعة و طفیل بن عمرو نیز اظهار عجز کرده و به اعجاز ادبى قرآن اعتراف کرده اند.


1 . مجمع البیان، 5/387.

 


صفحه 124

البته، عرب جاهلى به علت پایین بودن سطح فرهنگ خویش، از قرآن جز این جنبه از اعجاز را درک نمى کرد، امّا زمانى که اسلام، خورشیدوار، بر ربع مسکون جهان تابید، متفکران جهان به غور و تأمّل در آیات بلند این کتاب پرداخته و علاوه بر جهات ادبى، از جهات دیگر قرآن نیز که هر یک مستقلاً گواهى روشن بر ارتباط آن با عالَمِ قدس است بهره گرفتند و در هر عصر، نکته هایى تازه از حقایق بى پایان آن آموختند، که این رشته همچنان ادامه دارد....

اصل هفتاد و دوم

در اصل پیش، اعجاز ادبى قرآن را به اختصار بیان کردیم. اکنون برآنیم که به طور فشرده به جلوه هاى دیگرى از اعجاز قرآن اشاره کنیم. اگر اعجاز ادبى قرآن، تنها براى کسانى قابل درک است که در زبان عربى مهارت کافى داشته باشند، خوشبختانه دیگر جلوه هاى اعجاز قرآن براى دیگران نیز قابل فهم است.

الف ـ آورنده قرآن، یک فرد امّى و درس ناخوانده است; نه مدرسه اى رفته، نه در برابر استادى زانو زده، و نه کتابى را خوانده است، چنانکه مى فرماید: (وَماکُنْتَ تَتْلُوا من قبلِهِ مِنْ کتاب ولا تَخُطُّهُ بیمینِک إذاً لارتابَ المُبْطِلونَ)(عنکبوت/48): پیش از این نه کتابى مى خواندى و نه با دست چیزى مى نوشتى، که اگر غیر از این بود باطل گرایان ]در حقانیت رسالت تو[ تردید مى کردند.

پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) این آیه را بر مردمى تلاوت کرد که از کارنامه زندگى او کاملاً مطلع بودند. طبعاً اگر وى سابقه تحصیل داشت او را در این ادعا تکذیب مى کردند، و اگر مى بینیم برخى او را متهم مى کردند که «قرآن را بشرى


صفحه 125

به وى مى آموزد»(1) این تهمت نیز بسان دیگر تهمتها کاملاً بى اساس بود، چنانکه قرآن این اتهام را رد کرده و مى فرماید:«آن کس که مى گویند قرآن را به پیامبر آموخته، از غیر عرب است، در حالیکه زبان قرآن زبان عربى فصیح است.(2)

ب ـ قرآن طى مدت بیست و سه سال در شرایط گوناگون (صلح و جنگ، سفر وحضر، و...) توسط پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) تلاوت شده است. طبیعت یک چنین سخن گفتنى ایجاب مى کند که درگفتار گوینده نوعى دوگانگى بلکه چندگانگى پیش آید. مؤلفانى که کتاب خود را در شرایطى یکسان و با رعایت اصول هماهنگى مى نویسند، چه بسا دچار اختلاف و ناهماهنگى در کلام مى شوند، چه رسد به کسانى که سخنى را به تدریج، و در اوضاع و احوال مختلف، القا مى کنند.

در خور توجه است که قرآن کریم درباره موضوعات گوناگون از الهیّات، تاریخ، تشریع و قانونگذارى، اخلاق، طبیعت و غیره سخن گفته، و در عین مجموعه آن وى از سر تا به بُن داراى عالیترین نوع هماهنگى و انسجام از نظر محتوا، و سبک سخن گفتن است. قرآن خود این جنبه از اعجاز را یادآور شده و مى فرماید:(أَفَلا یَتَدبَّرُونَ الْقُرآنَ وَ لَو کانَ مِنْ عِنْدِ غیرِ اللّهِ لَوَجَدوا فیهِ اخْتلافاً کثیراً)(نساء/82): آیا در قرآن تدبّر نمى کنند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف بسیار مى یافتند.

ج ـ قرآن کریم، فطرت ثابت انسان را مدّنظر قرار داده و بر اساس آن قانونگذارى کرده است. در نتیجه این بینش اساسى، به همه ابعاد روح و زوایاى حیات انسان توجه کرده و اصولى کلى را، که هرگز کهنگى و زوال نمى پذیرد، یادآور شده است.


1 . نحل/103.

 

2 . نحل/103.

 


صفحه 126

 

از ویژگیهاى قوانین کلّى اسلام آن است که در شرایط گوناگون و محیط هاى مختلف قابل اجراست، و مسلمانان زمانى که بر بخش عظیمى از جهان دست یافته بودند، در پرتو همین قوانین، قرنها جوامع بشرى را با قدرت و عظمت اداره کردند. امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: «إنّ اللّهَ لم یدَعْ شیئاً تحتاجُ إلیه الأُمّة إلاّ أنْزله فی کتابِه و بیَّنه لرسُولهِ و جَعَلَ لکلّ شیء حدّاً و جَعَل علیه دلیلاً»(1): خداوند هیچ چیزى را که مردم به آن نیازمندند وانگذارده مگر اینکه در کتاب خود از آن سخن گفته و براى رسول خود حکمش را توضیح داده است، و براى هر چیزى حدى، و براى هر حدى دلیلى معین کرده است.

اصل هفتاد و سوم

د ـ قرآن در آیات مختلف به مناسبتهاى گوناگون اسرار جهان آفرینش را که بشر آن روز از آن آگاهى نداشت بیان کرده است، وکشف این اسرار براى فرد درس نخوانده که در یک جامعه بى خبر از همه چیز زندگى مى کند، جز از طریق وحى امکان پذیر نیست. کشف قانون جاذبه از افتخارات علم جدید به شمار مى رود و اینک استوارى کاخ آفرینش را برپایه آن تفسیر مى کنند. قرآن در جمله بسیار کوتاهى پرده از این قانون برداشته و مى فرماید:(اللّهُ الّذی رَفَعَ السَّمواتِ بِغَیْرِ عَمَد تَرَونَها) (رعد/2): خدایى که آسمانها را بدون ستون مرئى برافراشته است. کشف قانون زوجیت عمومى یکى دیگر از دست آوردهاى علم جدید است، و قرآن کریم در روزگارى که کمترین اطلاعى در این باره موجود نبود از آن خبر داده مى فرماید:(وَ مِنْ کُلِّ شَیْء خَلَقْنا زَوجینِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ) (ذاریات/49): از هرچیزى جفت آفریدیم، باشد که متذکر شوید. و


1 . کافى: 1/59.

 


صفحه 127

نمونه هاى دیگر که در کتابهاى تفسیر وکلام یا دائرة المعارف بیان شده اند.

هـ ـ قرآن پیش از وقوع برخى حوادث، قاطعانه از آنها خبر داده و گزارهاى وى نیز دقیقاً به وقوع پیوست است. نمونه هاى این امر زیاد است که تنها به یک مورد آن اشاره مى کنیم: روزى که رومیان خداپرست مسیحى، مغلوب ساسانیان آتش پرست گردیدند; مشرکان عرب این ماجرا را به فال نیک گرفته و گفتند مانیز بر خداپرستان جزیرة العرب (مسلمانان) پیروز خواهیم شد. قرآن در آن موقع قاطعانه خبر داد:(غُلِبَتِ الرُّومُ * فی أَدْنَى الأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ * فِی بِضْعِ سِنینَ للّهِ الأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ).(روم/2ـ4): رومیان در نزدیکترین زمین (به دیار عرب) مغلوب شدند،و آنان پس از این شکست، در مدت کمى (میان سه تا نه سال) بر حریف پیروز خواهند شد. چیزى نگذشت که این پیشگویى به وقوع پیوست، و همزمان هر دو گروه خداپرست (مسیحیان روم و مسلمانان عربستان) بر دشمنان خویش (ایران ساسانى و مشرکان قریش) پیروز شدند. از این جهت در ذیل آیه از سرور و شادمانى مؤمنان سخن مى گوید و مى فرماید:(یَوْمَئِذ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ) زیرا این دو پیروزى همزمان رخ دادند.

و ـ قرآن زندگانى پیامبران و امتهاى پیشین را در سوره هاى مختلف با تعبیرهاى گوناگون بیان کرده است. این سرگذشتها در کتب عهدین (تورات و انجیل)نیز وارد شده است، ولى به هنگام مقایسه روشن مى شود که قرآن یکسره وحى الهى است، ولى آنچه در عهدین آمده از دستبرد تحریفگران مصون نمانده است.در گزارش قرآن از زندگى پیامبران، کوچکترین مطلبى بر خلاف عقل و فطرت بى تناسب با مقام والاى پیامبران وجود ندارد، در حالیکه در قصص عهدین این نوع نارساییها فراوان است.در این زمینه تنها مقایسه میان قرآن با عهدین در مورد سرگذشت آدم کافى است.


صفحه 128

 

اصل هفتاد و چهارم

قرائن و شواهد نبوت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)

گردآورى قرائن و شواهدـ چنانکه قبلاً گفتیم ـ از امورى است که مى تواند صدق دعوى پامبران را اثبات کند. در اینجا برآنیم که به طور فشرده، به قرائنى که دال بر صحت دعوى پیامبر اسلام است اشاره کنیم. این قرائن عبارتند از:

الف ـ سوابق زندگى پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم): مردم قریش پیامبر اسلام را پیش از مبعوث شدن به رسالت، محمد «امین» خوانده و اشیاى گرانبها را نزد اوبه امانت مى گذاشتند. زمانى که در تجدید بناى کعبه براى نصب حجرالاسود میان چهار قبیله اختلاف رخ داد، همگان پذیرفتند که این کار را عزیز قریش، یعنى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)، انجام دهد. زیرا او مردى امین و پاکدامن است.(1)

ب ـ وارستگى از آلودگیهاى محیط: پیامبر اسلام در محیطى پرورش یافته بود که در آن جز بت پرستى، قماربازى، زنده به گور کردن دختران، خوردن مردار وخون،و ستم و یغماگرى حاکم نبود. مع الوصف در چنین محیطى او انسانى والا بود که به هیچوجه آلوده به این گونه رذایل عقیدتى واخلاقى نشد.

ج ـ محتواى دعوت: وقتى به محتواى دعوت پیامبر مى نگریم مى بینیم وى مردم را درست بر ضد آنچه که در محیط وى رواج داشت فرا مى خواند. آنهابت پرست بودند، او به توحید دعوت کرد; معاد را انکار مى کردند، او ایمان به معاد را شرط اسلام شمرد; دختران را زنده به گور کرده و براى زن کمترین ارزشى قائل نبودند، امّا او کرامت انسانى را به زن بازگرداند، ربا خوار و ثروت اندوز بودند، او از رباخوارى وتکاثر نهى نمود، میگسارى و قمار رایج بود، او این امور را کردار شیطانى نامید و اجتناب از آن را فرض دانست....


1 . سیره ابن هشام، ج1، 209.

 


صفحه 129

 

د ـ ابزار دعوت: وسایل و ابزارى که پیامبر براى نشر دعوت خود از آن کمک گرفت، کاملاً انسانى و اخلاقى بود. حضرتش هرگز از روشهاى ضد انسانى همچون بستن آب بر دشمن و آلوده کردن آن، بریدن درختان و غیره کمک نگرفت. بلکه توصیه مى کرد به زنان و کودکان و پیرمردان آزار نرسانند، درختان را قطع نکنند، و پیش از اتمام حجت به دشمن، جنگ را شروع ننمایند. از منطقِ ماکیاولیستى «هدف، کاربرد هرگونه وسیله را مجاز مى سازد» بیزار بود و براى نمونه در جنگ خیبر، پیشنهاد فردى را براى به زانو درآوردن دشمن از راه مسموم کردن آب آنها نپذیرفت.تاریخ زندگانى وى، سرشار از برخوردهاى کریمانه با دشمنان است.

هـ ـ شخصیت و خصال گروندگان: ملاحظه روحیات، افکار و رفتار کسانى که به پیامبر ایمان آورده اند مى تواند پایه صدق گفتار او را روشن سازد. بدیهى است هرگاه دعوت کسى در انسانهاى ممتاز جامعه مؤثر افتد، نشانه صدق و حقانیت دعوت اوست، ولى هرگاه افراد دنیاپرست دور وى را بگیرند، نشانه ضعف ادعاى او خواهد بود. در میان گروندگان راستین به پیامبر اسلام انسانهاى والایى مانند امیر مؤمنان على (علیه السلام)، جعفر بن ابى طالب، سلمان، ابوذر، بلال، مصعب، ابن مسعود، مقداد و عمّار را مى بینیم که تاریخ به خصایل انسانى و زهد و تقوى و جهاد و ایثار و پاکى و درستى آنان اعتراف دارد.

و ـ تأثیر مثبت در محیط، و پى ریزى یک تمدن عظیم و با شکوه: پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم)در مدت بیست و سه سال، وضع جزیرة العرب را دگرگون ساخت. آن حضرت از انسانهاى یغماگر، افرادى امین، و از افراد بت پرست، موحّدانى فرهیخته و پا برجا تربیت کرد که نه تنها تمدنى با شکوه را در محیط سکونت خود برپا ساختند، بلکه تمدن بى نظیر اسلامى را به مناطق دیگر نیز گسترش


صفحه 130

دادند. جعفر بن ابى طالب (علیهما السلام)، از مسلمانان صدر اسلام، بر همین نکته مُهر تأکید نهاد و در جواب سؤال فرمانرواى حبشه چنین گفت:

«اى فرمانروا، خدا در میان ما پیامبرى را برانگیخت که ما را از بت پرستى و قمار باز داشت و به نماز و زکات، دادگرى و نیکوکارى، و کمک به خویشاوندان امر فرمود و از فحشا و مُنکَر و ستم نهى کرد».(1)

این قرائن و نظایر آنها مى تواند ما را به صدق گفتار پیامبر اسلام وحقانیت مرام وى رهنمون گردد. قطعاً فردى با این خصوصیات، در ادعاى نبوت و ارتباط با جهان غیب، صادق بوده است، چنانکه قرائن دیگر نیز دقیقاً مؤیّد این مطلب است.

اصل هفتاد و پنجم

تصدیق پیامبر پیشین: یکى از طرق اثبات دعوى نبوت، تصدیق پیامبر پیشین است. زیرا فرض این است که نبوت پیامبر پیشین با دلایل قطعى ثابت شده، و طبعاً گفتار او مى تواند سندى قاطع بر استوارى نبوت بعدى قلمداد شود. از برخى آیات قرآن استفاده مى شود که اهل کتاب،پیامبر اسلام را همچون فرزندان خود، مى شناختند، یعنى نشانه هاى نبوت وى در کتب آسمانى آنان بیان شده است.پیامبر اسلام مدّعى این معنا شد و کسى نیز او را تکذیب نکرد، چنانکه مى فرماید: (الّذینَ آتَیْناهُمُ الکِتاب یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لیَکْتُمُونَ الحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُون)(بقره/146):کسانى که به آنان کتاب داده ایم (یهود و نصارى) پیامبر را بسان فرزندان خود نیک مى شناسند و گروهى از آنان، با آنکه حقیقت را مى دانند، آن را پنهان مى کنند.


1 . سیره إبن هشام، ج1، ص59و 360.

 


صفحه 131

 

پیامبر اسلام مدعى گشت که عیسى (علیه السلام) درباره او بشارت داده و گفته است،من شما را به آمدن پیامبرى پس از خود نوید مى دهم که احمد نام دارد:(وَمُبَشِّراً بِرَسُول یَأْتِی مِنْ بَعْدی اسمُهُ أَحْمَدُ)(صف/6) و اهل کتاب این ادعا را انکار نکردند، هرچند از اظهار حقیقت نیز سرباز مى زدند. ضمناً جالب است بدانیم که کتاب انجیل با آنکه قرنهاست دستخوش تحریف شده، مع الوصف در انجیل یوحنا (فصلهاى 14، 15، 16) پیش بینى مسیح از آمدن شخصى به نام «فارقلیطا» (=ستوده = محمد) وجود دارد که پژوهندگان مى توانند به آن مراجعه کنند.(1)

اصل هفتادو ششم

چنانکه قبلاً اشاره داشتیم، معجزات پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) منحصر به قرآن نبوده است، بلکه آن حضرت گاه در مناسبتهاى مختلف به منظور اقناع مردم دست به اعجاز مى زد. د راین زمینه باید خاطرنشان ساخت که، اصولاً یک محاسبه عقلى وجود معجزاتى غیر از قرآن را در زندگانى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) ثابت مى کند: پیامبر براى حضرت موسى از 9 معجزه سخن مى گوید(2) و براى حضرت مسیح نیز 5 معجزه را متذکر مى شود.(3) آیا مى شود پذیرفت پیامبر اسلام، که خود را برتر از پیامبران گذشته و خاتم آنان مى شمرد، خود با نقل این همه معجزات گوناگون براى پیامبران قبلى، تنها یک معجزه داشته باشد؟! و آیا مردم، با توجه به صدور آن همه معجزات از پیامبران پیشین، تمناى معجزات مختلف از پیامبر نداشتند و به دیدن یک معجزه از وى اکتفا مى کردند؟!


1 . در این باره به کتابهایى که بشارات عهدین درباره پیامبر اکرم را گرد آورده اند، مراجعه شود مانند کتاب انیس الاعلام.

 

2 . سوره اسراء/101.

 

3 . آل عمران/49.

 


صفحه 132

 

وانگهى قرآن معجزات متعددى را براى پیامبر ذکر کرده است که ذیلاً بدانها اشاره مى کنیم:

الف ـ شق القمر: زمانى که مشرکان ایمان خود را منوط به دو نیم شدن ماه به اشاره پیامبر دانستند، حضرت به اذن الهى این کار را انجام داد، چنان که قرآن مى فرماید: (اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ القَمَرُ * وَ إِنْ یَرَوا آیةً یُعرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِّرٌ)(قمر/1ـ2): رستاخیز نزدیک شد، و ماه به دو نیم گشت، اگر آیتى (معجزه اى) را ببینند روى برگردانده و مى گویند سحرى است مستمر. ذیل آیه کاملاً گواه آن است که مقصود از آیه، شکافتن ماه در روز رستاخیز نیست، بلکه مربوط به عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) است.

ب ـ معراج ـ پیامبر اکرم در یک شب از مسجد الحرام در مکّه به مسجد اقصى در فلسطین، و از آنجا به جهان بالا رفت سیرى چنین عظیم در زمانى آن سان کوتاه، از دیگر معجزات پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم)است که در قرآن نقل شده است، و قدرت الهى بالاتر از آن است که عوامل طبیعى مانع از عروج فرستاده وى به عالم بالا باشد.(1)

ج ـ مباهله با اهل کتاب ـ پیامبر براى اثبات حقانیت خود عده اى از اهل کتاب را به مباهله دعوت کرد و گفت بیایید تا خود، فرزندان و زنانمان به مباهله برخیزیم. مسلّم است که مباهله به نابودى یکى از دو طرف منتهى مى شد ولى او آمادگى خود را اعلان کرد و در نتیجه آن گروه از اهل کتاب، با مشاهده قاطعیت و استوارى پیامبر اسلام و اینکه وى عزیزترین کسان خویش را بى پروا به عرصه مباهله آورده است، عقب نشینى کردند. و تن به قبول شرایط پیامبر دادند.(2)


1 . اسراء/1.

 

2 . آل عمران/61.

 


صفحه 133

 

در اخبار از غیب قبلاً یادآور شدیم که حضرت مسیح از غیب خبر مى داد.(1) پیامبر گرامى اسلام نیز از طریق وحى از غیب خبر مى داد که یکى از آنها پیروزى رومیان بر ایرانیان (2) و دیگرى فتح مکه (3) بود.

اینها یک رشته معجزاتى است که ذکر آن در خود قرآن آمده است. افزون بر این، مورخان و محدثان اسلامى معجزات بسیار دیگرى براى آن حضرت نقل کرده اند، که مجموع آنها از تواتر اجمالى برخوردار است.


1 . آل عمران/49.

 

2 . روم/2.

 

3 . فتح/27.




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:53 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

 


صفحه 134

ویژگیهاى نبوت پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم)

دعوت پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) ویژگیهایى دارد، که مهمترین آنها چهار چیز است و ما در طى سه اصل به بیان آنها مى پردازیم.

اصل هفتاد و هفتم

دعوت و آیین پیامبر اسلام جهانى است و به قوم و منطقه خاصى اختصاص ندارد، چنانکه مى فرماید:(وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّکافّةً لِلنّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً) (سباء/28): ما تو را، بشارت دهنده و ترساننده، براى عموم مردم فرستادیم. نیز مى فرماید: (وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّرَحْمَةً لِلْعالَمینَ)(انبیاء/107). از اینروى مى بینیم وى در دعوتهاى خود از لفظ «الناس» بهره گرفته و مى گوید: (یا أَیُّها النّاسُ قَدْ جاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ فآمِنوا خَیْراً لَّکُمْ)(نساء/170): اى مردم رسولى از جانب پروردگار شما به حق نزد شما آمده است، پس به او ایمان آورید که براى شما بهتر است.

البته آن حضرت زمانى که دعوت خویش را آغاز کرد، به طور طبیعى انذار خود را در مرحله نخست متوجه قوم خود فرمودتا جمعیتى را که پیش از او براى آنان بیم دهنده اى نیامده بود، انذار کند (لِتُنْذِرَ قَوماً ما أتاهُمْ مِنْ نَّذِیر مِنْ قَبْلِکَ)(سجده/3). ولى این به معناى آن نبود که قلمرو رسالت وى محدود به


صفحه 135

ارشاد گروهى خاص است. بدین جهت، گاه مى بینیم که قرآن در عین اینکه جمعیت خاصى را مورد دعوت قرار مى دهد، بلافاصله آن را براى همه کسانى نیز که دعوت او مى تواند به آنان برسد حجت مى شمرد و مى فرماید:(وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا القُرآنُ لأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ)(انعام/19): این قرآن بر من وحى شده تا به وسیله آن، شما و همه کسانى را که این پیام به آ نان مى رسد، انذار کنم.

بدیهى است که پیامبران در درجه نخست بایستى قوم خود را به آیین خود دعوت کنند، خواه دعوت آنان جهانى باشد و خواه منطقه اى. قرآن در این مورد یادآور مى شود که «هیچ پیامبرى را جز به زبان قوم خویش نفرستادیم: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّبِلِسانِ قَومِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ)(ابراهیم/4) ولى چنانکه گفتیم ارسال رسول به زبان قوم خویش، هرگز به معنى انحصار دعوت به آن گروه نیست.

اصل هفتاد و هشتم

نبوت پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) نبوت خاتم مى باشد، همچنانکه شریعت او شریعت خاتم، و کتاب او نیز خاتم کتابهاى آسمانى است یعنى پس از وى دیگر پیامبرى نخواهد آمد، و شریعت او به صورت جاودانه تا روز رستاخیز باقى خواهد ماند. از خاتمیت نبوت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)دومطلب استفاده مى شود:

1. اسلام، ناسخ شرایع پیشین است و با آمدن آن شریعتهاى گذشته دیگر رسمیت ندارند.

2. در آینده شریعت سماوى دیگرى نخواهد آمد و ادعاى هر نوع شریعت جدید آسمانى مردود است.

موضوع خاتمیت، در قرآن و احادیث اسلامى به صورت روشن مطرح شده است، به گونه اى که براى احدى جاى تردید باقى نمى گذارد. در این


صفحه 136

مورد به برخى از آنها اشاره مى کنیم:

(ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحد مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِوَ خاتَمَ النَبِیّین وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیء عَلِیماً)(احزاب/40): «محمد پدر هیچیک از مردان شما نبوده، بلکه وى رسول خدا و خاتم پیامبران است، و خدا به هرچیزى دانا است».«خاتم» به معنى«پایان بخش» است و اگر به انگشتر«خاتم» مى گویند براى این است که در عصر نزول اسلام، مُهر افراد، نگین انگشتر آنان بود که با آن نامه ها را مهر مى کردند، به نشانه اینکه پیام به پایان رسیده است. با توجه به این نکته، مفاد آیه فوق این است که با آمدن پیامبر اسلام، طومار نبوت و پیامبرى مُهر پایان خورده و پرونده نبوت بسته شده است.

ضمناً از آنجا که «رسالت» عبارت از ابلاغ و رساندن پیامهایى است که از طریق وحى دریافت مى گردد، طبعاً رسالت الهى بدون نبوت نخواهد بود، و در نتیجه ختم نبوت ملازم با ختم رسالت نیز هست.(1)

در این زمینه از میان احادیث گوناگون، کافى است به حدیث «منزلت» اشاره کنیم: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)زمانى که در جریان جنگ تبوک، على را جانشین خود در مدینه قرار داد، به وى فرمود: «أَلا تَرضى أَنْ تَکُونَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى إِلاّأَنَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدی»(2): آیا خشنود نیستى که منزلت تو نسبت به من


1 . آیات گواه بر خاتمیت منحصر به آیه فوق نیست. در این مورد، نصوص ششگانه اى در قرآن هست که برخاتمیت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) گواهى مى دهد. به کتاب مفاهیم القرآن:3/130ـ139 رجوع شود.

 

2 . صحیح بخارى:3/58; صحیح مسلم:2/323; امالى صدوق، ص 28 و 47 و 81;بحار الأنوار، 37/254ـ289، باب 53; بخارى، صحیح، 3/54، باب غزوة تبوک، مسلم 4/1871 ط 1375; ترمذى، سنن، 2/301; سیره إبن هشام 4/162; أحمد، مسند، 1/174.

 


صفحه 137

همانند منزلتت هارون نسبت به موسى باشد،جز اینکه پس از من پیامبرى نخواهد بود.

گذشته از حدیث «متواتر» منزلت، مجموعه احادیث مربوط به خاتمیت نیز به صورت تواتر اجمالى نقل شده است.(1)

اصل هفتاد ونهم

راز جاودانگى شریعت اسلام در دو چیز نهفته است:

الف ـ شریعت اسلام، براى تأمین نیاز طبیعى و فطرى بشر به هدایتهاى الهى، کاملترین برنامه را ارائه کرده است، به گونه اى که بهتر و کاملتر از آن قابل تصور نیست.

ب ـ در قلمرو احکام عملى نیز یک رشته اصول و کلیات جامع و ثابت را بیان نموده که مى تواند پاسخگوى نیازهاى نو بنو و متنوّع بشر باشد. گواه روشن این امر آن است که فقهاى اسلام (بویژه شیعه) در طى چهارده قرن توانسته اند به تمام نیازهاى جوامع اسلامى در زمینه احکام عملى پاسخ گویند، و تاکنون موردى پیش نیامده است که فقه اسلامى از پاسخ گفتن به آن ناتوان باشد. امور زیر در تحقق این هدف مفید و مؤثر بوده اند:

1. حجیّت عقل: اعتبار و حجیت عقل در مواردى که صلاحیت قضاوت و داورى دارد، یکى از طرق استنباط وظایف بشر در طول زندگى است.

2. رعایت اهمّ در موارد تزاحم با مهمّ: مى دانیم که احکام اسلام، ناشى از یک رشته ملاکات واقعى و مصالح و مفاسد ذاتى (یا عارضى) در اشیاست


1 . در این باره به کتاب مفاهیم القرآن:3/141ـ167 رجوع شود.

 


صفحه 138

که برخى از آنها را عقل به دست مى آورد و برخى دیگر را شرع بیان مى کند. با شناخت این ملاکات، طبعاً فقیه مى تواند در موارد تزاحم آنها، اهم را بر مهم ترجیح داده و مشکل را حل کند.

3. فتح باب اجتهاد: گشوده بودن باب اجتهاد به روى امت اسلامى ـ که از افتخارات و امتیازات تشیع است خود از عوامل تضمین کننده خاتمیت آیین اسلام است، زیرا در پرتو اجتهاد زنده و مستمر، حکم مسائل و حوادث جدید همواره از قواعد کلى اسلامى استنباط مى شود.

4. احکام ثانویه: در شریعت اسلام علاوه بر احکام اولیه، یک رشته احکام ثانویه وجود دارد که مى تواند بسیارى از مشکلات را حل کند. فى المثل، در جایى که تطبیق حکمى بر موردى، مایه عُسر و حَرَج یا زیان و ضرر افرادى گردد (با توجه به شرایطى که در فقه بیان شده است) اصولى چون قاعده نفى حرج یا لا ضرار مى تواند به توانایى شریعت در شکستن بن بستها و رفع تنگناها کمک نماید. قرآن کریم مى فرماید: (وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج) (حج/78). رسول گرامى نیز اعلام مى دارد: «لا ضَرَر وَ لا ضِرار». باید گفت مکتبى که این دو قاعده و نظائر آن را دارد، هیچگاه پیروان آن در زندگى به بن بست کشیده نخواهند شد.

بحث مشروح درباره خاتمیت بر عهده کتب کلامى است.

اصل هشتادم

یکى از ویژگیهاى شریعت اسلامى، اعتدال و سهولت درک مفاهیم و احکام آن است، که این امر را مى توان یکى از مهمترین عوامل نفوذ و گسترش این دین در میان اقوام و ملل مختلف جهان دانست. اسلام در موضوع خداپرستى، توحیدى ناب و روشن را مطرح مى کند که دور از هرگونه ابهام و


صفحه 139

پیچیدگى است. تنها سوره توحید در قرآن مى تواند گواه این مدعا باشد چنانکه این کتاب مقدس در باب مقام و منزلت انسان نیز بر اصل تقوى تکیه مى کند که خود به نوعى دربرگیرنده همه خصال والاى اخلاقى است. در حوزه احکام عملى نیز مشاهده مى کنیم که اسلام هرگونه عسر و حرجى را نفى مى کند و پیامبر، خود را آورنده شریعتى سهل و آسان معرّفى مى کند: «جِئْتُ بِشرِیعة سَهْلَة سَمْحَة».

محققان منصف و بى غرض حتى از میان دانشوران غیر مسلمان صریحاً اذعان نموده اند که مهمترین عامل گسترش سریع آیین اسلام، وضوح و جامعیت احکام و تعالیم این دین بوده است، براى نمونه دکتر گوستاولوبون، دانشمند مشهور فرانسوى، مى گوید:

رمز پیشرفت اسلام در همان سهولت و آسانى آن نهفته است. اسلام از مطالبى که عقل سالم از پذیرش آن امتناع مىورزد و در ادیان دیگر نمونه هاى آن بسیار است، مبرّاست. هرچه فکر کنید ساده تر از اصول اسلام نمى یابید که مى گوید: خدا یگانه است; مردم همگى در برابر خدا یکسانند; انسان با انجام چند فریضه دینى به بهشت و سعادت مى رسد، و با روى گرداندن از آن به دوزخ مى افتد. همین روشنى و سادگى اسلام و دستورات آن، کمک زیادى به پیشرفت این دین در جهان کرد. مهمتر از این آن ایمان محکمى است که اسلام در دلها ریخته است; ایمانى که هیچ شبهه اى قادر به کندن آن نیست.

اسلام، همان گونه که براى اکتشافات علمى از هر دینى مناسبتر و ملایمتر است، درباره واداشتن مردم به گذشت نیز بزرگترین دینى است که مى تواند تهذیب نفوس و اخلاق را به عهده گیرد.(1)


1 . تمدن اسلام و عرب، تألیف دکتر گوستاولوبون فرانسوى، صص 141ـ143.

 


صفحه 140

 

اصل هشتاد ویکم

کتابهاى آسمانى که پیامبران پیشین آن را عرضه کرده اند، مع الأسف پس از آنان بتدریج در اثر غرضورزى خودکامگان دستخوش تحریف گردیده است. این مطلب را، علاوه بر قرآن، شواهد تاریخى هم تأیید مى کند. چنانکه مطالعه خود این کتب و دقت در محتواى آنها نیز بر آن دلالت دارد، زیرا در آنها یک رشته مطالبى وارد شده است که هرگز نمى تواند مورد تأیید وحى الهى باشد. بگذریم که انجیل کنونى بیشتر صورت زندگى نامه حضرت مسیح را دارد که در آن ماجراى به دار آویخته شدن وى نیز توضیح داده شده است. امّا به رغم تحریفات آشکار در کتب آسمانى پیشین، قرآن کریم از هر نوع افزایش و کاهش مصون مانده است. پیامبر گرامى اسلام یکصد و چهارده سوره کامل قرآنى از خود به یادگار نهاده و تحویل جهان داده است و نویسندگان وحى ـ خصوصاً حضرت على (علیه السلام) که از روز نخست وحى الهى را مى نوشت، آن را نگاشته اند. خوشبختانه، با وجود گذشت 15 قرن از نزول قرآن، نه چیزى از آیات و سوره هاى قرآن کم شده و نه چیزى بر آنها افزوده شده است. اینک به برخى از دلایل و موجبات عدم تحریف قرآن اشاره مى کنیم:

1.چگونه امکان دارد که تحریف به قرآن راه یابد، در حالیکه خداوند حفظ و صیانت آن را تضمین کرده است، چنانکه مى فرماید:(إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ)(حجر/9): ما خود قرآن را فرو فرستاده و خود نیز نگهبان آن هستیم.

2. خداوند راه یافتن هر نوع باطل به ساحت قرآن را نفى کرده و مى فرماید:(لا یَأْتِیهِ الباطلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکیم حَمید) (فصلت/42): باطل از هیچ سو به ساحت قرآن راه ندارد، آن از جانب خداوند حکیم و ستوده نازل شده است.


صفحه 141

 

باطل که خداوند راه یافتن آن را به قرآن نفى کرده،هر باطلى است که مایه وهن قرآن گردد، و از آنجا که کم یا زیاد کردن الفاظ و آیات قرآن مسلماًمایه سستى و وهن آن مى گردد لذا قطعاً هیچگونه کاهش یا افزایشى به ساحت این کتاب شریف راه نیافته است.

3. تاریخ گواهى مى دهد که مسلمانان به آموزش و حفظ قرآن عنایت ویژه اى داشتند در میان عربهاى زمان پیامبر، حافظه هاى قوى و نیرومندى وجود داشت که با یک بار شنیدن، خطبه اى طولانى را حفظ مى کردند، بنابر این چگونه مى توان گفت چنین کتابى که این همه قارى و حافظ و علاقمند داشته، تحریف شده است؟!

4. شکى نیست که امیر مؤمنان (علیه السلام) در بعضى از مسائل با خلفا اختلاف نظر داشت و مخالفت خود را نیز به صورت منطقى در موارد گوناگون آشکار مى کرد، که یکى از آنها خطبه شقشقیه و نیز مناشدات معروف آن حضرت است. در عین حال مى بینیم که آن حضرت در سراسر زندگى خود، حتى یک کلمه هم درباره تحریف قرآن سخن نگفته است، حال اگر (العیاذ باللّه) چنین کارى صورت گرفته بود،مسلّماً به هیچوجه ایشان در باره آن سکوت نمىورزید. بلکه بالعکس آن حضرت پیوسته به تدبر در قرآن دعوت مى کرد و مى فرمود:«لَیْسَ لأحد مِنْ بَعْدِ القرآنِ مِنْ فاقة ولا بَعْدَ القرآنِ مِنْ غنىًً فَکُونوا مِنْ حَرثته و أتباعه»(1): اى مردم براى کسى در صورت پیروى از قرآن فقر و نیازى نیست، و بدون پیروى از قرآن، غنا و بى نیازیى وجود نخواهد داشت، بنابر این در سرزمین زندگى خود بذر قرآن را بیفشانید و از پیروان آن باشید.

با توجه به دلایل یاد شده و نظایر آن، علماى بزرگ شیعه امامیه به پیروى از اهل بیت (علیهم السلام) از دیر زمان تاکنون بر مصونیت قرآن از تحریف تأکید


1 . نهج البلاغه، خطبه 171.

 


صفحه 142

نموده اند، که از آن میان مى توان به افراد زیر اشاره نمود:

1. فضل بن شاذان (متوفاى 260هـ.ق، که در عصر ائمه (علیهم السلام) مى زیسته است) در کتاب الایضاح/217.

2. شیخ صدوق(م81هـ. ق) در کتاب الاعتقادات/93.

3. شیخ مفید (م413هـ.ق) در کتاب اجوبة المسائل السرویة، مطبوع در مجموعة الرسائل/ص 266.

4. سید مرتضى (م436هـ.ق) در کتاب جواب المسائل الطرابلسیات، که کلام وى را شیخ طبرسى در مقدمه مجمع البیان آورده است.

5. شیخ طوسى معروف به شیخ الطائفه(م460هـ.ق) در کتاب التبیان، 1/3.

6. شیخ طبرسى(م548هـ.ق) در مقدمه کتاب خود، مجمع البیان، بر عدم تحریف قرآن تصریح و تأکید کرده است.

7. سید بن طاووس(م664هـ.ق) درکتاب «سعد السعود» (ص 144) مى گوید: عدم تحریف، رأى امامیه است.

8. علامه حلى (م726هـ.ق) در کتاب اجوبة المسائل المهناویه (ص 121) مى گوید: «حق این است که هیچگونه زیاده و نقیصه اى در قرآن راه نیافته است و من از قول به تحریف به خدا پناه مى برم، زیرا این امر موجب شک در معجزه متواتر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى گردد».

ما در اینجا به ذکر نام علماى شیعه که منکر تحریف بوده اند پایان مى دهیم، و تأکید مى کنیم که این عقیده، پیوسته مورد نظر بزرگان علماى امامیه در اعصار گوناگون بوده است، چنانکه در عصر حاضر نیز همه مراجع شیعه، بدون استثنا، داراى چنین عقیده اى مى باشند.


صفحه 143

 

اصل هشتاد و دوم

در کتب حدیث و تفسیر روایاتى وارد شده است که برخى آنها را دلیل بر تحریف قرآن قرار داده اند، ولى باید توجه نمود که:

اوّلاً، اکثر این روایات از طریق افراد و کتابهایى نقل شده که از وثاقت و اعتبار لازم برخوردار نیستند، مانند کتاب قراءات احمد بن محمد سیارى (م286) که علماى رجال، روایات او را ضعیف خوانده، و مذهب او را فاسد دانسته اند(1) یا کتاب على بن احمد کوفى (م352) است که علماى رجال درباره او گفته اند: در پایان عمر راه غلو را در پیش گرفت.(2)

ثانیاً، قسمتى از این روایات، که بر تحریف حمل شده است، جنبه تفسیرى دارد. به عبارت دیگر، مفاد کلّى آیه در روایت تطبیق بر مصداق شده، و عده اى تصور کرده اند که تفسیر و تطبیق مزبور جزء قرآن بوده و از آن حذف گردیده است. مثلاً «صراط مستقیم» در سوره حمد، در روایات به «صراط پیامبر و خاندان او» تفسیر شده، و پیداست که چنین تفسیرى، تطبیق کلى بر فرد اعلاى آن است.(3)

امام خمینى (رحمه الله) روایاتى را که از آنها تحریف برداشت شده بر سه دسته تقسیم کرده است:

الف ـ روایات ضعیف، که با آن نمى توان استدلال کرد;

ب ـ روایات ساختگى، که شواهد جعلى بودن در آنها نمایان است;

ج ـ روایات صحیح، که اگر در مفاد آنها کاملاً دقت گردد روشن مى شود


1 . رجال نجاشى:1/211، شماره ترجمه190.

 

2 . رجال نجاشى:1/96، شماره ترجمه 689.

 

3 . طبرسى، مجمع البیان:1/28، ط .

 


صفحه 144

که مقصود از تحریف در آیات قرآن، تحریف معانى آنهاست نه تغییر الفاظشان.(1)

ثالثاً، کسانى که مى خواهند عقیده واقعى پیروان یک مذهب را به دست آورند باید به کتابهاى عقیدتى و علمى آنها رجوع کنند، نه به کتابهاى حدیثى که نظر مؤلف از تألیف آن، بیشتر گردآورى مطالب بوده و تحقیق آن را به دیگران واگذار کرده است. همچنین مراجعه به آراى شاذ از پیروان یک مذهب براى شناخت عقاید مسلّم آن مذهب کافى نبوده و اصولاً استناد به قول یک یا دو نفر در مقابل اکثریت قاطع دانشمندان آن فرقه، ملاک صحیحى براى قضاوت نیست.

***

در خاتمه بحث از تحریف، ضرورى است چند نکته را یادآور شویم:

1. متهم کردن مذاهب اسلامى یکدیگر را به تحریف قرآن، خاصّه در عصر کنونى، جز به نفع دشمنان اسلام نخواهد بود.

2. اگر برخى از علماى شیعه کتابى درباره تحریف قرآن نوشته اند، بایستى نظریه شخصى خود او تلقى شود، نه نظریه اکثریت قاطع علماى شیعه. لذاست که مى بینیم پس از انتشار کتاب مزبور، ردّیّه هاى زیادى از سوى علماى شیعه بر ضد آن نوشته شده است; همان گونه که وقتى در سال 1345هـ.ق از طرف یکى از علماى مصر کتاب «فرقان» با استناد به پاره اى روایات درباره نسخ یا انساء تلاوت آیاتى از قرآن که در کتب حدیث اهل سنت آمده است، به عنوان اثبات تحریف در قرآن نوشته شد، از طرف علماى ازهر مردود شناخته شد و کتاب مزبور مصادره گردید.


1 . تهذیب الأُصول:2/96.

 


صفحه 145

 

3.کتاب آسمانى همه مسلمانان جهان قرآن مجید است که مجموع آن را 114 سوره که نخستین آن را سوره «الحمد» وآخرین آن را سوره «الناس» تشکیل مى دهد، و در این کتاب کلام الهى، «قرآن» نامیده شده و با صفاتى چون مجید، کریم و حکیم (1) معرفى گردیده است. و مسلمانان احیاناً آن را «مصحف»مى نامند، و مصحف در لغت عرب به مجموعه اى از برگهاى نوشته شده مى گویند که در یکجا گرد آید. و نقل شده است که پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، آنگاه که مجموع سوره هاى قرآن یکجا گرد آمد از سوى برخى صحابه اسم مصحف براى آن پیشنهاد شد.(2)

بنابر این مصحف به مجموعه اى از برگهاى نوشته شده و گرد آمده به صورت یک کتاب مى گویند خواه قرآن باشد یا غیر آن. وقرآن نامه اعمال را «صُحُف» مى نامد و مى فرماید:(وَإِذا الصُّحُفُ نُشِرَتْ) (تکویر/10): آنگاه که نامه هاى اعمال گشوده شود، همچنانکه دیگر کتابهاى آسمانى را «صحف» مى نامد، و مى فرماید: (صُحُفِ إِبْراهیمَ وَمُوسى) ( اعلى/19): کتابهاى ابراهیم و موسى.

این آیات نشان مى دهد که لفظ صحیفه یا مصحف معنى وسیعى داشته است، هرچند پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) یکى از نامهاى قرآن نیز بشمار آمده است.

از این جهت تعجب نخواهیم کرد که نوشته هایى را که از دخت گرامى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) به یادگار مانده است «مصحف» مى نامند، و واقعیت این مصحف آن است که امام صادق (علیه السلام) در روایتى توضیح مى دهد و مى فرماید:


1 . (ق * والقرآن المجید) ، ق/1. (انّهُ لَقُرآنٌ کَریم فِی کِتاب مَکْنُون) واقعه/77. (یس * والقُرآن الحکیم) یس/1.

 

2 . الاتقان:11/85.

 


صفحه 146

«فاطمه پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) هفتاد و پنج روز زیست، و اندوه سختى او را فرا گرفت، جبرئیل (به فرمان خدا) فرود مى آمد و از رسول خدا و منزلت او نزد خدا سخن مى گفت و بدین جهت فاطمه را تسلى مى داد، و از حوادثى که بعدها اتفاق خواهد افتاد او را با خبر مى ساخت.و امیرمؤمنان گزارشهاى جبرئیل را(از طریق املاء فاطمه (علیها السلام)) مى نوشت واین همان مصحف فاطمه(علیها السلام) است.(1)

ابوجعفر از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود:مصحفُ فاطمةَ ما فیه شیء من کتابِ اللّه وإنّما هو شیء أُلقى إلیها بعد موتِ أبیها (صلوات اللّه علیهما ) (2): در مصحف فاطمه چیزى از کتاب الهى نیست، (یعنى تصور نکنید قرآن است) بلکه محتویات آن پس از درگذشت پدرش به او القا شده است. و ما در بخش مربوط به فقه و حدیث یادآور خواهیم شد که در امت اسلامى شخصیت هاى والایى هستند که در حالى که نبى و رسول نیستند، ولى فرشتگان با آنان سخن مى گویند. و آنان را محدَّث مى نامند، و دخت گرامى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) «محدَّثه» بوده است.


1 . کافى: 1/241.

 

2 . بصائر الدرجات، ص 195.




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:52 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

صفحه 147

بخش هفتم

کلیات عقاید

6


صفحه 148

 


صفحه 149

امامت و خلافت

پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) پس از 23 سال سعى و کوشش بسیار در تبلیغ شریعت اسلام و تأسیس مدینه فاضله، در اوایل سال یازدهم هجرى دیده از جهان فرو بست. با رفتن آن حضرت، هرچند وحى و نبوت پایان یافته و دیگر نه پیامبرى خواهد آمد و نه شریعت جدیدى بنیان نهاده خواهد شد، ولى وظایفى که بر دوش پیامبر بود (غیر از مسئولیت ابلاغ وحى) مسلماً پایان نیافت، و در نتیجه لازم بود پس از درگذشت او، شخصیت آگاه و وارسته اى، به عنوان خلیفه و جانشین پیامبر، و امام و پیشواى مسلمانان، انجام این وظایف را در هر زمان بر عهده گیرد.مطلب اخیر مورد قبول همه مسلمین است، هر چند درباره برخى از صفات جانشین پیامبر و راه تعیین او میان شیعه و اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد.ذیلاً نخست به تبیین معناى شیعه و تاریخ پیدایش آن مى پردازیم و سپس دیگر مباحث مربوط به امامت را بررسى خواهیم کرد.

اصل هشتاد و سوم

«شیعه» در لغت به معنى پیرو است و در اصطلاح به گروهى از مسلمانان گفته مى شود که رهبرى جامعه اسلامى را پس از درگذشت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) از آنِ حضرت على (علیه السلام) و فرزندان معصوم او مى دانند.


صفحه 150

 

به گواهى تاریخ، پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) در طول حیات خود در موارد مختلف کراراً از فضایل و مناقب و نیز قیادت و رهبرى على (علیه السلام)پس از خویش سخن به میان مى آورد.و این توصیه ها و سفارشها سبب شده بود که طبق روایات مستند، در همان زمان پیامبر، گروهى دور على (علیه السلام) را بگیرند و به نام شیعه على (علیه السلام)شناخته شوند. این گروه پس از رحلت پیامبر بر همان عقیده پیشین خود باقى ماندند و مصلحت اندیشیهاى فردى و گروهى را بر تنصیص رسول خدا در باب رهبرى مقدّم نداشتند، وچنین بود که گروهى در عصر رسول خدا و پس از درگذشت او به نام شیعه معروف شدند. به این مطلب در گفتار نویسندگان ملل و نحل نیز اشاره و تصریح شده است.

نوبختى (متوفاى 10هـ) مى نویسـد: شیعه به کسانى گفته مى شود که در زمان رسول خدا و پس از او، على (علیه السلام) را به امامت و خلافت پذیرفته و از دیگران گسسته و به او پیوسته اند».(1)

ابوالحسن اشعرى مى گوید: علت آنکه این گروه را شیعه مى گویند آن است که اینان على را پیروى کرده و او را بر دیگر صحابه مقدم مى دارند.(2)

شهرستانى مى نویسد: شیعه کسانى هستند که از على (علیه السلام) بالخصوص پیروى کرده و به امامت و خلافت او از طریق نص و وصیت قائل شده اند.(3)

بنابر این شیعه، تاریخى جز اسلام، و سرآغازى جز مبدأ پیدایش اسلام ندارد، و در حقیقت، اسلام و تشیع دو رویه یک سکه یا دو نیمرخ از یک چهره اند که در یک زمان متولد شده اند. در اصل هشتاد و ششم خواهد آمد که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)در نخستین روزهاى دعوت آشکار خود، بنى هاشم را جمع کرد و


1 . فرق الشیعه، ص 17.

 

2 . مقالات الاسلامیین:1/65.

 

3 . ملل و نحل:1/131.

 


صفحه 151

خلافت و وصایت على را به آنان اعلان نمود، و پس از آن نیز در مراحل مختلف، بخصوص در روز غدیر خلافت اورا رسماً اعلام داشت.

آرى، تشیع نه زاییده تبانى اهل سقیفه و نه فراورده حوادث دوران قتل عثمان و دیگر افسانه ها است، بلکه این خود پیامبر گرامى بود که با رهنمودهاى آسمانى مکرر خویش، بذر تشیع را براى اولین بار در دل صحابه پاشید و به مرور زمان آن را رشد داد و جمعى از اصحاب کبار چون سلمان و اباذر را شیعه نامید. مفسران اسلامى در تفسیر آیه (إِنّ الّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحات أُولئِکَ هُمْ خَیْرُالبَریِّة)( بینه/7) نقل کرده اند که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: مقصود از این آیه على و شیعیان اوست.(1)

در تواریخ نام شیعیان على (علیه السلام) از صحابه و تابعین که به خلافت بلا فصل او پس از پیامبر اکرم معتقد بودند آمده است که ذکر اسامى آنان در این مختصر نمى گنجد. تشیع به مفهوم یادشده، وجه مشترک میان کلّیه شیعیان جهان است که بخشى عظیم از مسلمانان گیتى را تشکیل مى دهند.شیعیان در طول تاریخ اسلام دوشادوش سایر مذاهب اسلامى در گسترش اسلام سهم عظیمى را ایفا کرده اند: علوم مختلف را پى ریزى، دولتهاى مهمى را پایه گذارى، و شخصیتهاى بسیار برجسته علمى و ادبى و سیاسى را تقدیم جامعه بشریت کرده اند، و اینک نیز در اکثر نقاط جهان حضور دارند.

اصل هشتاد و چهارم

چنانکه در اصول آینده اثبات خواهیم کرد، مسئله امامت یک مسئله الهى و سماوى بوده و جانشین پیامبر باید از طریق وحى الهى به پیامبر تعیین گردد. اما پیش از پرداختن به دلایل نقلى و شرعى این موضوع، فرض مى کنیم


1 . الدر المنثور:8/589، به نقل از جابر بن عبد اللّه، ابن سعید خدرى، ابن عباس و على(علیه السلام).

 


صفحه 152

که هیچ نصّى شرعى در این باره در دست نیست. در این صورت، باید ببینیم مقتضاى حکم عقل با توجه به شرایط آن زمان چیست؟

عقل سلیم حکم مى کند که اگر فرد مصلحى با زحمات توانفرساى خویش در طول سالیان دراز، طرحى را پیاده کرده و روش جدیدى را براى جامعه بشرى ابداع نماید، طبعاً بایستى براى بقا واستمرار طرح و روش مزبور، بلکه رشد و بالندگى آن نیز چاره اندیشى کند، و بهیچوجه درست نیست که شخصى با زحمات بسیار، بنایى را تأسیس کند ولى براى حفظ آن از خطرات آینده، هیچ نوع پیشگیرى به عمل نیاورد و متولّى و مسئولى را براى حفظ آن بنا، معرّفى نکند.

پیامبر گرامى از بزرگترین شخصیتهاى جهان بشریت است که با آوردن شریعت خود زمینه تحوّلى عمیق در جهان بشریت و پى ریزى تمدنى کاملاً نو را فراهم ساخت.مسلّماً آن حضرت، که شریعت جاودانه اى را به بشر عرضه کرده و در عصر خود جامعه بشرى را رهبرى نمود، براى حفظ این شریعت از آفات و خطرات احتمالى آینده و نیز هدایت و اداره امّت جاوید، چاره اى اندیشیده و کیفیت رهبرى را پس از خود بیان نموده است، زیرا هرگز معقول نیست او شریعتى ابدى را پایه گذارى کند، ولى براى رهبرى آن پس از خود، که ضامن بقاى شریعت است،طرحى ارائه ندهد. پیامبرى که از بیان کوچکترین مسائل مربوط به سعادت بشر دریغ نکرده، چگونه معقول است در مورد مسئله رهبرى جامعه اسلامى و چگونگى آن، که از مسائل کلیدى و سرنوشت ساز بشر است، سخنى نگوید و رهنمودى ندهد، و در حقیقت جامعه اسلامى را بدون تکلیف رها کند؟! بنابر این، ادعاى اینکه پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) چشم از جهان فرو بسته و در باره رهبرى پس از خود هیچ سخنى نگفته است، پذیرفتنى نیست.


صفحه 153

 

اصل هشتاد و پنجم

مراجعه به تاریخ صدر اسلام و در نظر گرفتن شرایط موجود منطقه و جهان در زمان رحلت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)، بروشنى لزوم تنصیصى بودن منصب امامت را اثبات مى کند. زیرا به هنگام درگذشت آن حضرت، خطرى سه گانه و مثلثوار آیین اسلام را تهدید مى کرد: یک ضلع این مثلث خطر را امپراتورى روم، ضلع دیگر آن را امپراتورى ایران، و ضلع سوم را گروه منافقان داخلى تشکیل مى داد. در اهمیت خطر ضلع نخست همین بس که پیامبر تا آخرین لحظه از فکر آن فارغ نبود، و به همین علت در همان روزها بلکه ساعتهاى آخر عمر خویش سپاه عظیمى را به رهبرى اسامة بن زید براى نبرد با رومیان بسیج و اعزام کرد و متخلفان از آن را نیز نفرین نمود. ضلع دوم نیز دشمن بد سگالى بود که نامه پیامبر را پاره کرد و به فرماندار یمن نوشت که پیامبر را دستگیر کند و یا سر او را از تن جدا کرده براى او بفرستد، و بالأخره در باب خطر سوم هم باید دانست که این گروه پیوسته در مدینه یا بیرون از آن مزاحم پیامبر بودند و با توطئه هاى رنگارنگ خویش دل وى را خون مى کردند و در سوره هاى مختلف قرآن درباره سنگ اندازیهاى آنان سخن فراوان رفته است، تا آنجا که یک سوره در قرآن، به نام آنها و در شرح افکار و اعمال سوء آنهاست.

اکنون سؤال مى شود، آیا با وجود چنین مثلث خطرى صحیح است که پیامبر اکرم امت اسلامى و آیین اسلام را، که دشمن از هر سو در کمین آن نشسته بود، بدون رهبر به حال خود رها سازد؟!

بیشک پیامبر مى دانست که زندگى عرب، زندگى یى قبیله اى است، و در میان افراد قبایل تعصب نسبت به سران قبیله با جان آنان درهم آمیخته است. بنابر این، واگذارى تعیین رهبر به چنین مردمى، مایه چنددستگى و نزاع قبایل خواهد بود، و دشمن از این اختلاف بهره گیرى خواهد کرد. بر پایه


صفحه 154

همین حقیقت است که شیخ الرئیس ابو على سینا مى گوید:«تعیین جانشین از طریق نص پیامبر بر آن، به واقع نزدیکتر است، چون با تعیین جانشین هرنوع نزاع و اختلاف ریشه کن مى گردد».(1)

اصل هشتاد و ششم

اکنون که ثابت شد حکمت و آگاهى پیامبر ایجاب مى کرد درباره رهبرى امت اسلامى پس از خود اقدام مقتضى را به عمل آورد، باید دید کیفیت چاره اندیشى آن حضرت چگونه بوده است؟

در این جا دو نظریه وجود دارد که به نقد و بررسى آنها مى پردازیم:

1. رسول گرامى، به فرمان خداوند متعال، فرد ممتازى را که شایستگى رهبرى امت اسلامى را داشته است برگزیده و او را به عنوان جانشین خود به مردم معرفى نموده است.

2. پیامبر، انتخاب رهبر را بر عهده مردم نهاده که پس از وى، خود فردى را انتخاب کنند، وا ین مطلب را بیان کرده است.

اکنون باید دید کدام یک از این دو نظریه از کتاب و سنت و سیره پیامبر و تاریخ اسلام استفاده مى شود؟

دقت در زندگى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ـ از روزى که مأمور شد شریعت خود را به بستگان نزدیک و سپس به کلّ مردم اعلان کند، تا لحظه مرگ آن حضرت ـ این مطلب را قطعى مى سازد که آن حضرت بر مشخصّات خلیفه بعد از خود، کراراً تصریح کرده و به اصطلاح در مسئله رهبرى روش «تنصیص» را برگزیده است، نه روش «انتخاب مردم» را. این مطلب با امور یاد شده در زیر ثابت مى شود:


1 . شفاء، الهیات، مقاله دهم، فصل پنجم، ص 564.

 


صفحه 155

 

1. حدیث یوم الدار

پس از گذشت 3 سال از آغاز بعثت، خداى متعال پیامبر را مأمور ساخت که دعوت خود را آشکار سازد، و آیه (وَ أَنْذِرْ عَشیرتَکَ الأَقْرَبین)(شعراء/214) در این مورد نازل شد. پیامبر سران بنى هاشم را جمع کرد و فرمود: من خیر دنیا و آخرت را براى شما آورده ام. خداوند به من امر کرده است که شما را به آن دعوت کنم. کدام یک از شما مرا در نشر این آیین یارى مى کند تا برادر و وصى و جانشین من در میان شما باشد؟ حضرت سه مرتبه اینسخن را تکرار نمود و در هر بار تنها على (علیه السلام) آمادگى خود را اعلانکرد.در این موقع پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «انّ هذا أخی و وصیىّ و خلیفتی فیکم».(1)

2. حدیث منزلت

پیامبرگرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) در موارد مختلف، منزلت و مقام امیر مؤمنان را نسبت به خود، همان منزلت و مقام هارون به موسى دانسته و فقط یک مقام از مقامات هارون را (که نبوت باشد) از على (علیه السلام)سلب کرده و در حدیث قریب به تواترفرموده: «یا علی أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی».(2)


1 . مسند احمد، 1/159; تاریخ طبرى:2/406; تفسیر طبرى (جامع البیان)، 19/74ـ 75، تفسیر سوره شعراء، آیه214.

 

2 . صحیح بخارى:6/3، طبع 1314، در باب غزوه تبوک; صحیح مسلم،:7/120، در باب فضایل على(علیه السلام) ; سنن ابن ماجه،:1/55، باب فضائل أصحاب النبی; مسند امام احمد، 1/173، 175; 177، 179، 182، 185و 230; سیره نبویه، ابن هشام، 4/163 (غزوه تبوک).

 


صفحه 156

 

به نص قرآن کریم، هارون مقام نبوت (1)، خلافت (2)، و وزارت (3) را در زمان موسى دارا بود، وحدیث منزلت نیز همه مقامات هارون را ـ به استثناى مقام نبوت ـ براى على (علیه السلام)ثابت مى کند. طبعاً اگر مقصود، اثبات همه مقامات جز نبوت براى وى(علیه السلام) نبود نیازى به استثناى نبوت وجود نداشت.

3. حدیث سفینه

پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم)، اهل بیت خویش را به کشتى نوح تشبیه مى کند که هرکس بر آن نشست نجات یافت و هرکس که از آن تخلّف جست غرقه طوفان شد، چنانکه مى فرماید: «ألا إنّ مَثَلَ أَهل بیتی فیکم مَثَلُ سَفینةِ نُوح فی قَومِهِ مَنْ رَکِبَها نَجى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرق»(4). مى دانیم که کشتى نوح، یگانه ملجأ و پناهگاه انسانها براى نجات از طوفان بود. بنابر این طبق حدیث سفینه، اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)یگانه پناهگاه امت براى نجات از حوادث ناگوارى هستند که چه بسا مایه انحراف و گمراهى انسانها مى گردد.

4. حدیث امان امّت

پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) اهل بیت خود را سبب وحدت کلمه و دورى امت از اختلاف معرفى مى کند و مى فرماید: «النُّجومُ أمانٌ لأَهْلِ الأَرْضِِ مِنَ الغَرْق وَأَهْلُ بَیْتی أَمانٌ لأُمَّتی من الاخْتِلاف، فإذا خالَفَتْها قَبیلةٌ مِنَ العَرَب اختلفُوا


1 . (وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أخاهُ هارونَ نبیّاً) (مریم/53).

 

2 . (وَ إِذْقالَ مُوسى لأَخیهِ هارونَ اخْلُفْنی فی قَومی...) (اعراف/142).

 

3 . (وَاجعلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی) (طه/29;.

 

4 . مستدرک حاکم، 3/351; الصواعق المحرقة، ص 91 ; میزان الاعتدال، 1/224; تاریخ الخلفاء، ص 573; الخصائص الکبرى، 2/266; ینابیع المودّة، ص 28; فتح القدیر، ص 113 و کتب دیگر.

 


صفحه 157

فَصارُوا حزبَ إبلیس»(1): همان گونه که ستارگان وسیله نجات اهل زمین از غرق شدن در دریا هستند (زیرا، دریا نوردان به حکم (وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُون)(نحل/16)، به وسیله ستارگان راه را از میان امواج پیدا مى کنند و به ساحل مى رسند)، اهل بیت من نیز مایه نجات امت از دو دستگى هستند. اگر گروهى از عرب با آنان به مخالفت برخیزند، دچار اختلاف شده و در نتیجه جزو حزب شیطان مى گردند.

5. حدیث ثَقَلَیْن

حدیث ثقلین، از احادیث متواتر اسلامى است که علماى فریقین آن را در کتابهاى حدیث خود نقل کرده اند. پیامبر در این حدیث خطاب به امت اسلام مى فرماید:«در میان شما دو چیز گرانبها را به عنوان امانت مى گذارم و مى روم»، و سپس تمسک یکپارچه به هر دو را مایه هدایت امت و اعراض از یکى از آن دو را مایه ضلالت مى داند، چنانکه مى فرماید:

«إنّی تارِکٌ فِیکُمُ الثقلَیْن کتابَ اللّه وَعِتْرَتی أَهلَ بَیتی ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً وَ إِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَیَّ الحَوْضَ».(2)

این حدیث، مرجعیت علمى اهل بیت را، دوش به دوش قرآن کریم، به روشنى ثابت مى کند، وبر مسلمانان لازم مى دارد که در امور دینى، همزمان به


1 . مستدرک حاکم، 3/149.

 

2 . صحیح مسلم:7/122; سنن ترمذى، 2/307; سنن دارمى، 2/432; مسند احمد،:3/14، 17، 26 و 59، 4/366 و 371، 5/182 و 189; خصائص علویّه، نسائى ص 20; مستدرک حاکم:3/109، 148 و 533، وکتب دیگر. در این باره ضمناً مى توان به رساله حدیث الثقلین از نشریات دار التقریب بین المذاهب الإسلامیة (قاهره، مطبعه مخیمر) رجوع کرد.

 


صفحه 158

کتاب خدا و رهنمود اهل بیت تمسک بجویند. ولى جاى بسى تأسف است که برخى از کسان همه درها را مى زنند، جز در خانه اهل بیت را ! حدیث ثَقَلین، که شیعه وسنّى در نقل آن اتفاق دارند، مى تواند همه مسلمانان جهان را به صورت امتى واحد گرد آورد، زیرا اگر درموضوع تعیین خلیفه و زمامدار سیاسى امت پس از پیامبر، فریقین با هم اختلاف داشته و در برداشت تاریخى از مسئله منقسم به دو گروه باشند، در مرجعیت علمى هیچ دلیلى براى تفرقه وجود نداشته و بایستى ـ بر طبق حدیث متفقٌ علیه ثقلین ـ با هم یکدست و یک صدا باشند.

اصولاً در عصر خلافت خلفا نیز مرجعیت علمى، عملاً از آنِ على (علیه السلام) بود و اختلافات در امور دینى به وسیله على(علیه السلام) برطرف مى شد. در حقیقت، از روزى که اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)از ساحت مرجعیت کنار گذاشته شدند، فرقه گرایى نیز آغاز شد و فرقه هاى متعدد کلامى یکى پس از دیگرى پدید آمدند.

اصل هشتاد و هفتم

در احادیث گذشته پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) گاه به صورت کلى وگاه نیز به گونه مشخص، جانشین خویش را به نحو روشن معرّفى کرده است، به گونه اى که هر یک از آنها حجت را بر افراد آگاه و حقیقت جو تمام مى کند. در عین حال آن حضرت براى آنکه پیام خود را به گوش همه مسلمانان از دور و نزدیک برساند و راه را بر هر گونه تردید و تشکیک در این زمینه کاملاً ببندد، به هنگام مراجعت از حجّة الوداع در سرزمینى به نام غدیر خم توقف نمود و به همراهان فرمود از جانب خداوند مأموریت دارد که پیامى را به آنان برساند; پیامى الهى که حاکى از انجام وظیفه بزرگى بوده و چنانچه انجام نگیرد، پیامبر رسالت خود را انجام


صفحه 159

نداده است. چنانکه مى فرماید:

(یا أَیُّهَا الرَّسُول بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّک وَ إِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ)(مائدة/67): «اى رسول خدا آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن، و اگر این مأموریت را انجام ندهى رسالت خود را انجام نداده اى، و خداوند ترا از (شر) مردم حفظ مى کند».(1)

آنگاه منبرى براى پیامبر ترتیب دادند و او بر فراز آن قرار گرفت و به مردم گفت: در آینده نزدیک دعوت حق را لبیک خواهم گفت، شما درباره من چه مى گویید؟ در پاسخ گفتند: گواهى مى دهیم تو آئین خدا را به ما ابلاغ کردى و خیرخواهى نمودى و تلاش بسیار کردى، خدا به تو جزاى خیر دهد.

آنگاه فرمود: آیا بر وحدانیت خدا، رسالت من، و واقعیت روز رستاخیز گواهى مى دهید؟ همگى پاسخ مثبت دادند.

سپس فرمود: من قبل از شما بر حوض (کوثر) وارد مى شوم، بنگرید با دو جانشین گرانبهاى من چگونه رفتار مى کنید؟ شخصى پرسید: مقصود از دو جانشین گرانبها چیست؟

پیامبر پاسخ داد: یکى کتاب خدا و دیگرى عترت من است، و خداى لطیف و خبیر به من خبر داده است که این دو از یکدیگر جدا نمى شوند تا آنکه در روز قیامت در کنار حوض به من برسند. بر آن دو پیشى نگیرید که هلاک مى شوید، و از آنان فاصله نگیرید که هلاک مى شوید. آنگاه دست على (علیه السلام)را گرفت و بالا برد تا آنجا که همه حاضران آن دو را مى دیدند، سپس چنین


1 . محدثان و مفسران اسلامى به نزول این آیه در پایان حجة الوداع، روز غدیر، اشاره کرده اند. بنگرید به کتاب «الدرالمنثور»سیوطى، 2/298، فتح القدیر شوکانى 2/57، کشف الغمة اربلى، ص 94، ینابیع المودة قندوزى، ص 120، المنار، 6/463 و غیره.

 


صفحه 160

فرمود:

«أیّها النّاسُ مَنْ أولى النّاسِ بالمُؤمِنینَ مِنْ أنْفُسِهِم؟»:چه کسى بر مؤمنان از خود آنان اولى (صاحب اختیارتر) است؟

در پاسخ گفتند: خدا و پیامبر او بهتر مى دانند.

پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:« إنّ اللّه مولایَ و أنا مولَى المؤمنین و أنا أولى بِهِم مِنْ أنفُسِهِم»: خداوند مولاى من، و من نیز مولاى مؤمنان مى باشم، و من بر مؤمنان از خود آنان صاحب اختیارترم.

سپس سه بار فرمود: «فَمَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاُه»: آن کس که من مولاى او هستم، على مولاى او است. آنگاه افزود: «اللّهُمّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ و أحبّ من أحبّه و أبغضْ مَنْ أبْغَضَهُ و انْصُر مَنْ نَصَرهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَله، و أدر الحَقَّ معه حیث دارَ، ألا فلیبلِّغ الشاهد الغائب»: پروردگارا، دوست بدار آن کس را که على را دوست مى دارد و دشمن بدار آن کس را که با على دشمن است، و مهربان باش با هرکس که نسبت به على مهربان است و خشم آور بر کسى که بر على خشم آورد و یارى کن آن کس را که على را یارى کند و خوار ساز آن کس را که على را خوار سازد، وحق را با او و در مدار او قرار ده . حاضران این مطلب رابه غایبان ابلاغ کنند.

اصل هشتاد و هشتم

حدیث غدیر از احادیث متواتر است و راویان حدیث، از صحابه و تابعین و محدثان اسلامى، آن را در هر قرنى به صورت متواتر نقل کرده اند. 110 نفر از صحابه، 89 تن از تابعین، و 350 نفر از علما و محدثان اسلامى حدیث غدیر را نقل کرده اند، و با این تواتر، در اصالت و اعتبار این حدیث جاى هیچ تردیدى وجود ندارد. همچنین گروهى از علما به طور مستقل


صفحه 161

درباره حدیث غدیرکتاب نوشته اند، که در آن میان، جامع ترین کتابى که اسانید حدیث را یکجا گرد آورده است، کتاب شریف الغدیر نگارش علاّمه عبدالحسین امینى (1320ـ1390هـ.ق) مى باشد.

اکنون باید دید مقصود از مولى بودن پیامبر، و مولى بودن على چیست؟

قراین بسیارى گواهى مى دهند که مقصود از این تعبیر، زعامت و رهبرى است، که به برخى از آنها اشاره مى کنیم:

الف ـ در ماجراى غدیر، پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) کاروان زائران خانه خدا را در سرزمینى بى آب و علف، آن هم در نیم روزى بسیار گرم، متوقف ساخت. گرمى هوا به حدّى بود که حاضران نیمى از عباى خویش را بر سر افکنده و نیم دیگر را نیز زیر انداز خود قرار داده بودند. با این تمهیدات، طبعاً پیامبر باید سخنى بگوید که در هدایت امت، نقشى کلیدى و سرنوشت ساز داشته باشد، و براستى چه کارى مى تواند در سرنوشت مسلمانان از تعیین جانشین، که مایه وحدت کلمه مسلمین و حافظ دین است، سرنوشت سازتر باشد؟

ب ـ پیامبر گرامى قبل از طرح ولایت على (علیه السلام) از اصول سه گانه توحید و نبوت و معاد سخن گفت و از مردم نسبت به آنها اقرار گرفت، آنگاه پیام الهى را ابلاغ کرد. از تقارن پیام با اخذ اعتراف نسبت به اصول، مى توان به اهمیت پیام پى برد و دریافت که هدف پیامبر از آن همایش عظیم و فوق العاده، نمى توانسته امرى عادى همچون سفارش به «دوستى» با فردى خاص باشد!

ج ـ حضرت در آغاز خطبه از رحلت قریب الوقوع خود خبر داد، و این نشان مى دهد که او نگران وضع امت پس از خویش بوده است. پس چه بهتر که براى آینده چاره جویى شود تا آیین وى در طوفان حوادث آتیه دچار مخاطره نگردد.

 




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:49 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

صفحه 162

 

د ـ قبل از بیان پیام الهى درباره على (علیه السلام) ، از مولویّت واولویّت خود سخن به میان آورد و فرمود: خدا مولاى من، و من مولاى مؤمنین مى باشم، و نسبت به آنان از خود آنان اَولى هستم. ذکر این مطالب، گواه آن است که «مولى بودن» على(علیه السلام) از سنخ همان مولویّت و اولویّت مربوط به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بوده و ایشان به فرمان الهى اولویت مزبور را براى على (علیه السلام) نیز ثابت کرده است.

و مقصود از «اولویت» نبىّ اکرم، همان است که در آیه مبارکه به آن تصریح شده آنجا که مى فرماید: (النَّبِىُّ أَولى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)(احزاب/6): پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است»، و مقصود از سزاورى پیامبر به مؤمنان، از خودشان این است که به امر الهى حق تصرف در نفوس و اموال آنها دارد، یعنى اگر دستور جهاد و یا انفاق دهد باید مؤمنان بدون چون و چرا بپذیرند. و لازمه یک چنین مطاع بودن در مورد جان ها و مال ها، همان ولایت و سرپرستى است جامعه که از جانب خدا به او داده شده است ویک چنین مقام، پس از وى، به امام على(علیه السلام) عطا شد، و او به مقام سرپرستى نائل آمد و امامت جز سرپرستى جامعه در امور چیز دیگرى نیست.

هـ ـ پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) پس از بیان پیام الهى، از حاضران خواست آن را به گوش غایبان برسانند و پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) از منبر پایین آمد و به یاران خود دستور داد که به على به عنوان «امیر مؤمنان» تهنیت وتبریک بگویند، ـ لذا ـ امام در خیمه اى قرار گرفت، و یاران پیامبر، گروه گروه وارد شده و به او تبریک گفتند، شیخین ابوبکر و عمر، وارد خیمه شده رو به امام کردند وگفتند: هنیئاً لک یا علی بن أبی طالب أصحبتَ مولاىَ و مولا کلَّ مؤمن ومؤمنة: گوارا باد بر تو اى على، امروز سزاوارترین فرد به هر مرد و زن مؤمن شدى.(1)

اصل هشتاد و نهم

تاریخ اسلام نشان مى دهد که دشمنان پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) براى خاموش ساختن دعوت الهى وى، از راههاى گوناگونى وارد شدند; از متهم کردن پیامبر به سحر و جادو گرفته تا تصمیم به قتل آن حضرت در بستر خویش. ولى در تمام موارد، دست عنایت حق با پیامبر بود و وى را از نقشه هاى شوم مشرکان حفظ کرد. آخرین نقطه امید آنان (بویژه با توجه به باقى نماندن فرزند پسر براى پیامبر) این بود که با مرگ پیامبر، این دعوت نیز خاموش خواهد شد:(أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَربَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ)(طور/30): یا مى گویند شاعرى است و ما در مورد وى به انتظار حوادث روزگار(مرگ) نشسته ایم . این اندیشه در ذهن بسیارى از مشرکان و منافقان، وجود داشت. ولى پیامبر با تعیین جانشینى باکفایت که در طول زندگى ایمان خالص و استوار خود به اسلام را نشان داده بود، امید مخالفان را به یأس مبدل ساخت، وبدین طریق بقاى دین را تضمین نموده و پایه هاى آن را محکم ساخت و نعمت اسلام با وجود تعیین چنین رهبرى به کمال رسید. لذاست که پس از نصب على (علیه السلام) ،


1 . براى آگاهى از اسناد تهنیت به کتاب «الغدیر»، ج1، ص 279ـ 283 مراجعه شود.

 


صفحه 163

به عنوان جانشین پیامبر، در روز غدیر آیه «اکمال دین» فرود آمد:

(اَلْیَـوم یَئِسَ الّـذینَ کَفَـرُوا مِـنْ دِینِکُمْ فَـلا تَخْشَـوهُمْ وَاخْشَـونِ الیَـومَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً) (مائده/3)(1): امروز کافران از نابودى دین شما مأیوس شدند، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را کامل ساخته و نعمتم را بر شما تمام کردم، و راضى شدم که این اسلامِ (تکمیل یافته با معرّفى جانشین پیامبر) دین شما باشد.(2)

گذشته از روایات متواتر فوق، که ثابت مى کند مسئله جانشینى پیامبر یک مسئله الهى است و مردم در آن اختیارى ندارند، گزارشهاى تاریخى نیز حاکى از آن است که پیامبر در همان روزهایى هم که در مکه به سر برده و هنوز حکومتى در مدینه تشکیل نداده بود، مسئله جانشینى را یک مسئله الهى تلقى مى کرد. فى المثل، زمانى که رئیس قبیله بنى عامر در موسم حج به حضور


1 . گروهى از صحابه و تابعین، آیه فوق را مربوط به واقعه غدیر خم دانسته اند، مانند ابو سعید خدرى، زید بن ارقم، جابر بن عبد اللّه انصارى،ابو هریره و مجاهد مکى. براى آشنایى با روایات اشخاص فوق درباره واقعه مزبور، بنگرید به:ابو جعفر طبرى در کتاب الولایة، حافظ ابن مردویه اصفهانى به نقل ابن کثیر در ج2، تفسیر خود2/491، حافظ ابونعیم اصفهانى درکتاب «ما نزل من القرآن فی علی»، خطیب بغدادى در ج8 تاریخ خود، ص 290، حافظ ابو سعید سجستانى در کتاب «الولایة» حافظ ابو القاسم حسکانى،ابن عساکر شافعى به نقل سیوطى در الدر المنثور، 2/295، خطیب خوارزمى درکتاب مناقب که عبارت آنان را کتاب الغدیر (1/23 ـ 236) آورده است.

 

2 . فخر رازى در تفسیر خود مى گوید: پس از نزول این آیه، پیامبر گرامى جز 81ـ82 روز بیشتر زنده نبود و پس از آن نیز او هیچگونه نسخ و دگرگونى رخ نداد. بنابر این باید گفت که این آیه در روز غدیرنازل شده که براى هیجدهم ذى الحجه سال حجة الوداع مى شود. با توجه به اینکه پیامبر طبق رأى اهل سنت در 12 ربیع الاوّل در گذشته است، اگر هر سه ماه فاقد سلخ باشند درست بر همان 82 منطبق مى شود (تفسیر فخر رازى3/369.

 


صفحه 164

پیامبر رسید و گفت: چنانچه ما با تو بیعت کردیم و تو بر مخالفان خود پیروز شدى، آیا براى ما در امر رهبرى نصیب و بهره اى هست؟ پیامبر در پاسخ، فرمود: این کار مربوط به خداست، هرکس را مى خواهد بدین کار مى گمارد:«الأمر إلى اللّه یضعه حیث یشاء»(1) . بدیهى است چنانچه مسئله رهبرى موکول به انتخاب مردم بود، مى بایست بفرماید:«الأمر إلى الأُمّة» یا «إلى أهل الحلّ والعقد»! کلام پیامبر در این مورد، همانند کلام خداوند در مورد رسالت است، آنجا که مى فرماید:(اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ) (انعام/124): خدا دانا است که رسالت خویش را در چه شخصیتى قرار دهد.

اصل نودم

مسئله تنصیصى بودن مقام خلافت، و اینکه امت در تعیین جانشین براى پیامبر نقشى ندارد، در ذهن صحابه نیز وجود داشت. چیزى که هست آنان در غیر خلیفه اوّل، به جاى تنصیص خدا و پیامبر، تنصیص خلیفه قبلى را مطرح مى کردند، چنانکه به اتفاق تواریخ خلیفه دوم به وسیله خلیفه نخست تعیین گردید.

تصوّر اینکه تعیین خلیفه دوم توسط ابوبکر قاطعانه نبوده بلکه جنبه پیشنهاد داشته است، مخالف نص تاریخ است. زیرا هنوز خلیفه نخستین در قید حیات بود که از جانب یاران پیامبر به تعیین مزبور اعتراض شد، و یکى از آنان زبیر بود. بدیهى است اگر جریان صرفاً جنبه پیشنهادى داشت، اعتراض صحابه موردى نداشت. گذشته از نصب عمر توسط ابوبکر، خلیفه سوم نیز از طریق شوراى شش نفرى که اعضاى آن را خلیفه دوم معین کرد صورت گرفت،


1 . سیره ابن هشام:2/422.

 


صفحه 165

واین کار نیز نوعى تعیین خلیفه بود که دست دیگران را از مراجعه به افکار عمومى کوتاه کرد.

اصولاً فکر مراجعه به افکار عمومى و انتخاب خلیفه از طرف امت، در ذهن یاران رسول خدا وجود نداشت و آنچه در این زمینه بعدها ادعا شده توجیهاتى است که دیگران یادآور شده اند، بلکه معتقد بودند که خلیفه باید از طریق خلیفه پیشین تعیین شود. فى المثل وقتى خلیفه دوم مجروح شد، عایشه همسر پیامبر به وسیله فرزند خلیفه، عبد اللّه بن عمر، به وى پیام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدرت برسان و بگو امت پیامبر را بدون چوپان ترک مکن»(1). عبد اللّهبن عمر نیز هنگامى که پدرش در بستر افتاده بود، اورا به تعیین خلیفه دعوت کرد و گفت: مردم درباره تو سخن مى گویند، آنان فکر مى کنند کسى را به جانشینى انتخاب نخواهى کرد. آیا اگر چوپانِ شتران و گوسفندان تو، آنها را در بیابان رها کند در غیاب خود کسى را بر آنها نگمارد، تو او را نکوهش نمى کنى؟! رعایت حال مردم بالاتر از رعایت حال شتران و گوسفندان است».(2)

اصل نود و یکم

در آغاز بحث امامت اشاره کردیم که امام و خلیفه پیامبر از نظر مسلمانان کسى است که وظایف


1 . الإمامة و السیاسة:1/32.

 

2 . حلیة الأولیاء:1/44.

 


صفحه 166

پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) (به استثناى مسئله آوردن شریعت) را برعهده دارد. اینک مهمترین این وظایف را یادآور مى شویم تا جایگاه امامت و اهمیت آن روشنتر شود:

الف. تبیین مفاهیم قرآن کریم وحلّ معضلات آن، از جمله وظایف پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)بود. قرآن مى فرماید: (وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إلَیْهِمْ)(نحل/44): قرآن را بر تو نازل کردیم تا آنچه را که بر آنان نازل شده است برایشان توضیح دهى و تبیین کنى.

ب . بیان احکام شرعى یکى دیگر از وظایف آن حضرت بود که برخى را از طریق تلاوت آیات، و برخى دیگر را به وسیله سنّت بیان مى کرد. بیان احکام از سوى آن حضرت، به صورت تدریجى و با توجه به رخدادهاى روز انجام شده، و طبیعت امر ایجاب مى کرد که این وظیفه استمرار یابد، در حالى که شمار احادیث وارده از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) در باره احکام، که به دست ما رسیده است، از پانصد حدیث تجاوز نمى کند.(1)و این مقدار از احادیث فقهى نمى تواند امت را در قلمرو تقنین«خود کفا» سازد.

ج.از آنجا که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) محور حق بود و با روشنگریهاى خویش از هر نوع انحراف در عقاید امّت جلوگیرى مى کرد، لذا فرقه گرایى در زمان حیات او به علت وجود و حضور ایشان رخ ننمود یا مجال بروز و ظهور نیافت.

د . پاسخگویى به پرسشهاى دینى و اعتقادى یکى از دیگر وظایف پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم)بود.

هـ . تربیت افراد جامعه از طریق گفتار و رفتار.

و . برقرارى قسط و عدل و امنیت عمومى در جامعه اسلامى از دیگر وظایف رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم)بود.

ز. پاسدارى از مرزها و ثغور و دارائى اسلام در برابر دشمنان نیز از مسئولیتهاى آن حضرت به شمار مى رفت. چنانچه انجام دو وظیفه اخیر از سوى رهبر برگزیده از جانب مردم نیز ممکن و قابل حصول باشد، مسلّماً


1 . الوحى المحمدى، ص 212، چاپ ششم.

 


صفحه 167

انجام وظایف پیشین (تبیین مفاهیم مشکل قرآن و بیان احکام شرع و...) بهوجود رهبرى آگاه و مقتدر نیازمند است که مورد عنایت خاص الهى قرارداشتهو در علم و عمل تالى تِلْوِ پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) باشد. یعنى حامل علوم نبوى و مصون از هرگونه خبط و خطا باشد تا بتواند به وظایف خطیر یاد شده جامه عمل بپوشاند و خلأ وجود پیامبر را در طول تاریخ پر نشیب وفرازاسلامپر کند: هرچند چنین فردى که حامل علوم نبوى است نه پیامبر است و نه پایه گذار شریعت، و هیچگاه مقام امامت با مقام نبوت یکى نیست.

بدیهى است چنین فردى از نظر علم و دانش فراتر از امت بوده وبسان مصاحب موسى علم «لدنى»(1) داشته باشد و شناسایى او از طریق پیامبر و به فرمان الهى امکان پذیر است. نیز روشن است که تحقق اهداف فوق در گرو این است که مردم به حمایت و اطاعت از رهبرى معین شده توسط پیامبر برخیزند، و تعیین الهى و اعلام پیامبر، شرط کافى براى تحقق آن اهداف نیست(لا رأىَ لِمَنْ لا یُطاع)، چنانکه در مورد قرآن و پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز ماجرا از همین قرار بوده و هست. رخدادهاى منفى و گروه گراییهاى جمعى از مسلمین پس از رحلت رسول خدا، نه به این علت بود که پیامبر (العیاذ باللّه) به وظیفه حکیمانه خود عمل نکرد و طرحى اصولى براى اداره امت پس از خود نریخت، یا طرح وى ناقص بود، بلکه صرفاً این علت بود که برخى از افراد امت نظر خود را بر طرح پیامبر مقدم داشتند و مصلحت اندیشى شخصى خویش را بر تنصیص خدا و رسول ترجیح دادند; و این تنها موردى نیست که چنین حادثه اى در تاریخ رخ داده، بلکه در تاریخ اسلام نظایر آن فراوان است.(2)


1 . (وَعَلَّمناهُ مِنْ لَدُنا عِلْماً)(کهف/65).

 

2 . به کتاب النص والاجتهاد، نوشته علاّمه سید عبدالحسین شرف الدین عاملى مراجعه شود.

 


صفحه 168

 

اصل نود و دوم: عصمت امام

در اصل پیشین گفتیم که امام یک رهبر عادى نیست که فقط به اداره کشور و حفظ ثغور آن بپردازد، بلکه وى علاوه بر این وظیفه، وظایف دیگرى دارد که به آنها اشاره شد. انجام آن وظایف خطیر مانند تفسیر قرآن، بیان احکام، پاسخگویى به سؤالات اعتقادى مردم، و جلوگیرى از هرنوع انحراف در عقیده و تحریف در شریعت، در گرو داشتن علمى گسترده وخطاناپذیر است، و افراد عادى چنانچه متصدى این گونه امور گردند، از خطا واشتباه مصون نخواهند بود.

البته عصمت مساوى با نبوت نیست، ممکن است انسانى از اشتباه و خطا معصوم باشد، ولى داراى مقام نبوت نباشد. نمونه واضح آن، مریم عذرا است که قبلاً در بحث عصمت پیامبران، دلایل عصمت او را یادآور شدیم.(1)

علاوه بر تحلیل عقلى مزبور، یک رشته امور بر لزوم عصمت امام دلالت مى کنند که برخى را یادآور مى شویم:

1. اراده قطعى و حتمى خداوند بر پاکى و طهارت اهل بیت از رجس تعلق گرفته است، چنانکه مى فرماید:(إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (احزاب/33): جز این نیست که خدا مى خواهد از شما اهل بیت هر نوع پلیدى را بزداید و شما را به طور کامل پاکیزه گرداند.

دلالت آیه بر عصمت اهل بیت بدینگونه است که: تعلق گرفتن مشیت ویژه الهى به تطهیر اهل بیت از هر نوع پلیدى، مساوى و ملازم با عصمت آنان از گناه است. زیرا مقصود از «رجس» در آیه، هر نوع پلیدى فکرى و روحى و رفتارى است که گناه از مصادیق بارز آن است، و از آنجا که این اراده به افراد


1 . ر .ک، الإلهیّات،از مؤلف، 2/146ـ 198.

 


صفحه 169

خاصى تعلق گرفته است نه به همه افراد امت ، طبعاً با اراده تطهیر که به همگان تعلق گرفته است فرق خواهد داشت. اراده تطهیر که عموم مسلمانان را دربر مى گیرد، اراده تشریعى است(1) و چه بسا ممکن است در اثر نافرمانى افراد تحقق نپذیرد; در حالى که این اراده، اراده تکوینى است که از مراد و متعلَّقِ اراده (پاکى از گناه) جدا نخواهد بود.

در خور ذکر است که اراده تکوینى حق بر عصمت اهل بیت، مایه سلب اختیار از آنان نیست; همان گونه که وجود عصمت در پیامبران نیز مایه سلب اختیار از آنان نمى باشد(تفصیل این مطلب در کتب عقاید آمده است).

2. به حکم حدیث ثقلین که مى فرماید:«إِنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَقَلَیْن: کتابَ اللّه و عترتی»، ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در ردیف قرآن واقع شده اند، یعنى همان گونه که قرآن از هر نوع خطا و اشتباهى مصون است، ائمه اهل بیت نیز از هر نوع خطاى فکرى و عملى مصون مى باشند.

این مطلب با توجه به ذیل حدیث که مى فرماید:

الف ـ ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً: مادام که به این دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد;

ب ـ إِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا علَیَّ الحَوض: این دو یادگار من از یکدیگر جدا نمى شوند تا در قیامت کنار حوض نزد من آیند،

کاملاً روشن است، زیرا چیزى که تمسک به آن مایه هدایت بوده، از ضلالت باز مى دارد و هرگز نیز از قرآن (معصوم) جدا نمى شود، قطعاً از هرگونه خطا و گناه مصون خواهد بود.

3. پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) اهل بیت خود را به کشتى نوح تشبیه کرده است که


1 . سوره مائده آیه 6:(وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ) که در ذیل آیه وضو آمده است.

 


صفحه 170

هرکه بر آن سوار شد از امواج طوفان رست و هرکه از آن تخلّف جست غرقه امواج گشت. چنانکه فرمود: «إِنّما مَثَلُ أَهل بیتی فی أُمّتی کسفینةِ نوح مَنْ رَکِبَها نَجى وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرق».(1)

با توجه به این دلایل که به صورت موجز بیان شد، عصمت اهل بیت امرى روشن و مبرهن است، و البته دلایل نقلى عصمت منحصر به آنچه گفته شد نیست.

اصل نودو سوم: امامان دوازده گانه

شناخت امام از دو راه امکان پذیر است:

الف ـ پیامبر گرامى به فرمان خدا بر امامت فردى معین تصریح کند;

ب ـ امام پیشین بر امامت امام بعدى تصریح کند.

امامت پیشوایان دوازدهگانه شیعه از هر دو راه ثابت شده است. هم پیامبر طبق روایات بر امامت آنان تصریح کرده است، و هم هر یک از ائمه، امام بعد از خویش را معرفى نموده است.

در این باره براى رعایت اختصار، تنها یک حدیث را یادآور مى شویم:(2)

پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) تنها به نصب على (علیه السلام) اکتفا نکرد، بلکه یادآور شد که پس از وى امامان دوازده گانه اى خواهند آمد که عزت دین و اسلام به واسطه آنها تحقق خواهد پذیرفت، چنانکه فرمود:«لا یزال الدّین منیعاً إلى إثنی عشر خلیفة» و به نقل دیگر فرمود: «لا یزال الإسلام عزیزاً إلى إثنی عشر خلیفة».


1 . مستدرک حاکم:2/151; خصائص کبرى، سیوطى:2/266.

 

2 . براى آگاهى از سایر روایات، به کتب حدیث مانند اصول کافى، کفایة الأثر; اثبات الهداة، منتخب الأثر و غیره رجوع شود.

 


صفحه 171

گفتنى است که روایات دالّ بر وجود خلفاى دوازده گانه،در معتبرترین صحاح اهل سنت نیز آمده است.(1)

مسلماً این دوازده خلیفه که عزت اسلام منوط به وجود آنان شمرده شده است، جز بر امامان دوازده گانه شیعه قابل انطباق نیست. زیرا نه خلفاى اموى مایه عزت دین بودند و نه خلفاى عباسى، و نه این عدد بر آنان قابل تطبیق است.

امامان دوازده گانه شیعه عبارتند از:

1. امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیهما السلام) (تولد: ده سال قبل از بعثت، شهادت: سال 40 هجرى) مدفون در نجف اشرف.

2. امام حسن بن على ملقب به مجتبى(علیه السلام)(3ـ50هـ.ق) مدفون در مدینه، قبرستان بقیع.

3. امام حسین بن على سید الشهداء(علیه السلام)(4ـ61هـ.ق) مدفون در کربلا.

4.امام على بن الحسین ملقب به زین العابدین(علیه السلام)(38ـ94هـ.ق) مدفون در بقیع.

5. امام محمد بن على معروف به باقر العلوم (علیه السلام)(57ـ114هـ.ق) مدفون در بقیع.

6. امام جعفر بن محمد معروف به صادق(علیه السلام)(83ـ148هـ.ق) مدفون در بقیع.


1 . صحیح بخارى، 9/81، باب الإستخلاف;صحیح مسلم، 6/3 کتاب الأمارة ; مستد احمد، 5/86 و 108; مستدرک حاکم:3/18..

 


صفحه 172

 

7. امام موسى بن جعفر ملقب به کاظم (علیه السلام) (128ـ 183هـ.ق) مدفون در کاظمین.

8. امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) (148ـ203هـ. ق)مدفون در خراسان.

9. امام محمد بن على معروف به جواد (علیه السلام)(195ـ220هـ.ق) مدفون در کاظمین.

10.امام على بن محمد معروف به هادى (علیه السلام)(212ـ 254هـ. ق) مدفون در سامرّا.

11.امام حسن بن على معروف به عسکرى (علیه السلام)(232ـ260هـ.ق) مدفون در سامرّا.

12.امام محمد بن حسن معروف به حجت و مهدى ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ. او امام دوازدهم شیعه بوده و هم اکنون نیز زنده وغایب است، تا روزى به فرمان خداوند ظهور کرده و طبق وعده صریح قرآن (در سوره نور/54 و توبه/33 و فتح/28و صف/9)و احادیث متواتر اسلامى حاکمیت اسلام را در سراسر گیتى برقرار گرداند.(1)

داستان زندگانى امامان شیعه (علیهم السلام) در کتابهاى تاریخ به تفصیل بیان شده است، و از آنجا که امام دوازدهم هم اکنون زنده بوده و به خواست الهى منصب امامت را برعهده دارد، در اصول بعد نکاتى را درباره آن حضرت یادآور خواهیم شد.


1 . در تاریخ ولادت و وفات برخى از ائمه اختلاف است که ما یکى را برگزیدیم. نیز مى دانیم که درگذشت غالب آنها به صورت شهادت رخ داده که شرح آن در تواریخ مذکور است.

 


صفحه 173

 

اصل نود و چهارم

محبت به خاندان رسالت از امورى است که قرآن و سنت بر آن تأکید کرده است، چنانکه مى فرماید:(قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ المَوَدّةَ فی القُربى) (شورى /23): بگو بر رسالت خود پاداشى از شما نمى خواهم مگر دوستى نزدیکان. مقصود از قربى نیز، نزدیکان پیامبر مى باشد، به قرینه اینکه درخواست کننده خود پیامبر است.

دوستى با خاندان گرامى پیامبر ، علاوه بر اینکه خود کمالى است بزرگ، سبب مى شود که انسان با آنان همگون شود، و در کسب فضایل و دورى از رذایل به آنها اقتدا کند.

در احادیث متواتر از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت شده است که دوستى اهل بیت آن حضرت، نشانه ایمان، و دشمنى با آنان نیز نشانه کفر و نفاق است. هرکس آنان را دوست بدارد خدا و پیامبر را دوست داشته، و هرکس هم با آنها دشمنى ورزد، با خدا و پیامبر دشمنى ورزیده است.

اصولاً محبت خاندان رسالت از ضروریات دین اسلام است که شک و تردیدى در آن روا نیست، و همه مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند، جز گروهى که به «نواصب» شهرت یافته و به همین جهت نیز از منکران اسلام به شمار مى آیند.




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:48 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

صفحه 174

امام دوازدهم

غیبت و ظهور

سخن گفتن درباره هر یک از امامان دوازده گانه از گنجایش این رساله بیرون است، تنها چیزى که لازم است در اینجا به آن اشاره شود، مسئله اعتقاد به وجود امام عصر است که اینک در پس پرده غیبت به سر برده و به اذن الهى روزى ظاهر خواهد شد و عدل کلّى را در جهان استقرار خواهد بخشید. ذیلاً مطالبى را ضمن چند اصل یادآور مى شویم.

اصل نود و پنجم

ظهور مردى از خاندان رسالت ، به منظور برپایى حکومت عدل جهانى، در آینده تاریخ بشر (آنگاه که جهان پر از ظلم و جور مى گردد) یکى از مسلّمات عقاید اسلامى است که جمهور مسلمانان بر آن اتفاق دارند و احادیثى که در این مورد نقل شده به حد تواتر مى رسد. طبق محاسبه محققین، تعداد 657 روایت در این باره وارد شده است، که از آن میان تنها به نقل یک حدیث از مسند احمد بن حنبل بسنده مى کنیم.

پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیا إِلاّ یَومٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِکَ الیَوْمَ حَتّى یَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدی فَیَمْلأُها عَدْلاً وَ قِسْطاً کَما مُلِئَتْ ظُلْماً


صفحه 175

وَ جَوراً»(1): اگر از عمر جهان جز یک روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را به قدرى طولانى مى کند تا مردى از فرزندان من قیام نماید و دنیا را از عدل و قسط پر سازد، همان گونه که با جور و ستم پر شده است.

بنابر این قیام و ظهور مردى از خاندان پیامبر در آخرالزمان مورد اتفاق عموم مسلمانان ـ از شیعه و سنّى ـ است.

اصل نود و ششم

خصوصیّات این مصلح جهانى در روایات اسلامى که فریقین به نقل آنها پرداخته اند به شرح زیر بیان شدهاست:

1. از اهل بیت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) است 389 روایت

2. از فرزندان امیرالمؤمنین على (علیه السلام) است 214 روایت

3. از فرزندان فاطمه زهرا(علیها السلام) است 192روایت

4. نهمین فرزند از اولاد امام حسین (علیه السلام) است 148 روایت

5. از فرزندان امام زین العابدین (علیه السلام) است 185 روایت

6. از فرزندان امام حسن عسکرى (علیه السلام) است 146 روایت

7. دوازدهمین امام از ائمه اهل بیت (علیهم السلام) است 136 روایت

8. روایاتى که از ولادت او گزارش مى دهد 214 روایت

9. عمر او طولانى خواهد بود 318 روایت

10. غیبت طولانى خواهد داشت 91 روایت

11. به هنگام ظهور او اسلام جهانگیر مى شود 27 روایت

12. زمین را پر از عدل و داد مى کند 132 روایت


1 . مسند احمد بن حنبل، 1/99 و 3/17و 70.

 


صفحه 176

 

بنابر روایات فوق، وجود چنین مصلح جهانى در آینده تاریخ بشر از دیدگاه روایات اسلامى امرى مسلّم و غیر قابل تردید است; آنچه مورد اختلاف مى باشد این است که آیا از مادر متولد شده و هم اکنون در قید حیات است، یا در آینده به دنیا خواهد آمد؟ شیعه و گروهى از محققان اهل سنت طرفدار رأى نخست بوده و معتقدند که آن حضرت در سال 255هجرى قمرى از مادر متولد شده و هم اکنون در قید حیات است، ولى گروهى از اهل سنت مى گویند وى در آینده متولد خواهد شد.

از آنجا که ما شیعیان معتقدیم آن حضرت در سال 255ق دیده به جهان گشوده و در قید حیات است، لذا لازم است در حد ظرفیّت این نوشته، نکاتى را درباره غیبت و طول عمر آن حضرت متذکر گردیم.

اصل نود و هفتم

از نظر قرآن کریم، اولیاى الهى بر دو نوعند: ولىّ ظاهر که مردم وى را مى شناسند; و ولىّ غایب از انظار که مردم او را نمى شناسند، گرچه او در میان آنها بوده و از حال آنان با خبر است.

در سوره کهف، هر دو ولىّ یکجا بیان شده اند: یکى موسى بن عمران است، و دیگرى مصاحب موقّت او در سفر دریایى و زمینى که به نام خضر معروف است. این ولىّ الهى به گونه اى بود که حتى موسى با او آشنا نبود و تنها به راهنمایى خدا او را شناخت و از علمش بهره گرفت ، چنانکه مى فرماید:(فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلماً* قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً) (کهف/65ـ66): موسى و همراهش با بنده اى از بندگان ما (در لب دریا) آشنا شدند که وى را مشمول رحمت خود قرار داده و از جانب خویش به او


صفحه 177

علمى آموخته بودیم. موسى به وى گفت: آیا اجازه مى دهى همراه تو باشم تا از علوم رشدآفرین خویش به من بیاموزى؟

قرآن سپس شرحى از کارهاى مفید و سودمند آن ولى الهى به دست مى دهد که کاملاً پیداست مردم او را نمى شناخته ولى از آثار و برکات او بهره مند بوده اند.(1)

حضرت ولى عصر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ نیز بسان مصاحب موسى، ولىّ ناشناخته اى است که در عین حال مبدء کارهاى سودمندى براى امت مى باشد. در این صورت، غیبت امام به معنى انفصال و جدایى او از جامعه نیست، بلکه او ـ همان گونه که در روایات معصومین (علیهم السلام)نیز وارد شده ـ بسان خورشید در پشت ابر است که دیدگان آن را نمى بینند، امّا به اهل زمین نور و گرمى مى بخشد».(2)

علاوه بر این، در طول تاریخ، گروه بسیارى از پاکدلان و پارسایان که شایستگى تشرّف به حضور وى را داشته ، به محضر آن حضرت رسیده و از او بهره گرفته و مى گیرند، و از این طریق دیگران نیز از برکات وجود او بهره مند مى شوند.

اصل نود و هشتم

روش متعارف در بین بشر این بوده و هست که فرمانروا و رهبر، بخشى از کارها را بدون واسطه انجام مى دهد و بخش دیگر را نمایندگان او انجام مى دهند. درست است که علل مختلف، سبب غیبت امام عصر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ شده و بشر از دسترسى مستقیم به آن حضرت محروم


1 . سوره کهف، آیات:71ـ82.

 

2 . کمال الدین، شیخ صدوق، باب 45، حدیث 4، ص 485.

 


صفحه 178

است، ولى خوشبختانه راه بهره گیرى از نمایندگان آن حضرت، که همان فقیهان عادل و پارسایند، به روى پیروان آن امام همام بسته نیست. فقیهان بزرگ و مجتهدان عالیمقام، در امور شرعى و حکومتى نمایندگان آن حضرت بوده و اداره جامعه اسلامى در عصر غیبت به آنان واگذار شده است. البته محرومیّت از همه آثار وجودى آن حضرت به علت شرایط ویژه اى استکه غیبت وى را امرى اجتناب ناپذیر ساخته است.

اصل نود و نهم

علت غیبت حضرت ولى عصر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ یکى از رازهاى الهى بوده و ممکن است ما نتوانیم به کُنْهِ آن پى ببریم . غیبت موقت رهبران الهى از میان مردم ،در امت هاى پیشین نیز سابقه داشته است: موسى بن عمران (علیه السلام) چهل روز از امت خود غایب شد و در میقات به سر برد (اعراف/142). حضرت مسیح (علیه السلام)به مشیت الهى از دیدگاه امت خویش پنهان گردید، و دشمنان قادر به کشتن او نگشتند (نساء/158). حضرت یونس (علیه السلام)مدتى از قوم خود غایب گشت (صافات/140). اصولاً هرگاه مطلبى از طریق نقل متواتر ثابت شود ولى انسان نتواند به راز آن کاملاً پى ببرد، نباید آن را مورد تردید یا انکار قرار دهد، زیرا در این صورت بخش عظیمى از احکام الهى، که از مسلّمات و ضروریات دین اسلام به شمار مى رود، مورد تردید واقع خواهد شد. غیبت حضرت ولى عصر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ نیز از این قاعده مستثنى نیست وعدم اطلاع از سرّ یا اسرار حقیقى آن، مجوّز تردید یا انکار آن نمى تواند باشد. در عین حال باید گفت که مى توان راز غیبت را در حد فکر بشرى فهمید و آن اینکه:

این آخرین حجت معصوم الهى براى تحقق بخشیدن به آرمانى بزرگ


صفحه 179

(گسترش عدل کلى و به اهتزاز درآوردن پرچم توحید در جهان) در نظر گرفته شده است، و این آرمان نیاز به گذشت زمان و شکوفایى عقل و دانش بشر و آمادگى روحى بشریت دارد، تا جهان به استقبال موکب آن امام عدل وآزادى رود. طبیعى است که چنانچه آن حضرت پیش از فراهم شدن مقدمات در میان مردم ظاهر شود، سرنوشتى چونان دیگر حجت هاى الهى (شهادت) یافته و قبل از تحقق آن آرمان بزرگ دیده از جهان برخواهد بست. به این حکمت، در روایات نیز اشاره شده است. امام باقر (علیه السلام) فرمود: براى حضرت قائم ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ غیبتى است قبل از ظهور. راوى از علت آن پرسید، امام فرمود: «براى جلوگیرى ازکشته شدن»(1). گذشته از این، در برخى روایات مسئله امتحان و تمحیص خلق مطرح شده است، بدین معنى که مردم در عصر غیبت در بوته آزمایش الهى قرار مى گیرند و مراتب استوارى آنان در ایمان واعقتاد سنجیده مى شود.(2)

اصل صدم

براهین کلامى، وجود امام معصوم در جامعه را لطفى از الطاف بزرگ الهى مى داند که عامل هدایت مردم است.بدیهى است چنانچه مردم به استقبال این مظهر لطف الهى رفتند، از همه آثار و برکات وجود وى بهره مند مى شوند، و در غیر این صورت از نعمت بهره مندى کامل از آن حضرت محروم خواهند شد، و عامل این محرومیت نیز خود مردمند، نه خدا و امام .(3)


1 . کمال الدین، شیخ صدوق، باب 14، حدیث 8، 9، 10.

 

2 . مجلسى، بحارالأنوار، 52/102ـ 113ـ 114، باب التمحیص و النهى عن التوقیت.

 

3 . محقق طوسى، در کتاب تجرید الاعتقاد (بحث امامت) با عبارت زیر به این برهان اشاره دارد: وجوده لطف، و تصرّفه لطفٌ آخَر و عدمه منّا، ص362.

 




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:45 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 


صفحه 180

 

اصل صد و یکم

حضرت ولى عصر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ در سال 255هجرى قمرى دیده به جهان گشوده است وبا این حساب ، اکنون ( سال 1418 ق) متجاوز از یازده قرن از عمر شریف آن حضرت مى کذرد. قبول این عمر طولانى، باتوجّه به قدرت گسترده خداوند، امر مشکلى نیست و در حقیقت، آنان که طول عمر آن حضرت را مشکلى مى شمارند، از قدرت نامتناهى الهى غفلت ورزیده اند: (وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ)(انعام/91). گذشته از این، در امتهاى پیشین معمَّرین بسیارى وجود داشته اند، چنانکه قرآن دوران رسالت نوح (علیه السلام) را نهصد و پنجاه سال مى شمرد (عنکبوت/14).همچنین در عصر ما دانش بشرى مى کوشد مشکل طول عمر را حل کند، و این مى رساند که به اعتقاد دانشمندان، بشر شایستگى عمر طولانى را دارد، چیزى که هست موانعى از طولانى شدن آن جلوگیرى مى کند. براستى خدایى که قادر است، به تصریح قرآن، حضرت یونس را تا روز رستاخیز در شکم ماهى زنده بدارد(صافات/143ـ144)، آیا نمى تواند حجت بالغه خود را در روى زمین در پرتو برکات و الطاف خود عمر طولانى بخشد؟! پیداست که جواب مثبت است.

خدایى که جهان پاینده دارد *** توانـد حجّتى را زنــده دارد

اصل صد و دوم

وقت ظهور آن حضرت بر کسى روشن نیست و این امر، از رازهایى است که، بسان برپایى رستاخیز، تنها بر خداوند مکشوف است. بنابر این، نباید ادعاى کسانى را که مدّعى آشنایى با وقت ظهور آن حضرت مى باشند یا براى


صفحه 181

ظهور وقت مشخصى را تعیین مى کنند، پذیرفت (کذب الوقّاتون).

از تاریخ دقیق ظهور که بگذریم، باید گفت در روایات نشانه هایى کلّى براى ظهور آن حضرت بیان شده است که خود به دو بخش علائم «حتمى» و «غیر حتمى» تقسیم مى شود که تفصیل آن در کتب عقاید وحدیث آمده است.


صفحه 182

 


صفحه 183

 

بخش هشتم

کلیات عقاید

7


صفحه 184

 


صفحه 185

جهان پس از مرگ

اصل یکصد و سوم

شرایع آسمانى،همگى در لزوم ایمان به جهان آخرت اتفاق نظر دارند. عموم پیامبران، همراه دعوت به توحید، از معاد و حیات پس از مرگ نیز سخن گفته و ایمان به جهان آخرت را در سرلوحه برنامه خود قرار داده اند. بر این اساس، اعتقاد به قیامت از ارکان ایمان در اسلام است. مسئله معاد هرچند در عهدین ـ در عهد جدید به صورتى روشنتر ـ مطرح شده است، ولى قرآن بیش از کتب آسمانى دیگر به این موضوع پرداخته و بخش عظیمى از آیات این کتاب به آن اختصاص یافته است. در قرآن از معاد به نامهاى مختلفى یاد شده است، مانند: یوم القیامة، یوم الحساب،الیوم الآخِر، یوم البعث، وغیره، و این همه اهتمام، به علت این است که ایمان و دیندارى بدون اعتقاد به قیامت ثمربخش نیست.

اصل یکصد و چهارم

حکیمان و متکلمان اسلامى بر لزوم معاد و زندگى پس از مرگ دلایل مختلفى اقامه کرده اند، و الهام بخش آنان نیز در اقامه این دلایل،قرآن کریم بوده است. ازینروى مناسب است که برخى از دلایل قرآنى را یادآور شویم:


صفحه 186

 

الف ـ خداوند حق مطلق بوده، و فعل او نیز حق و از هرگونه باطل و لغو پیراسته است. آفرینش بشر بدون وجود حیاتى هدفمند و جاودانه، لغو وعبث خواهد بود، چنانکه مى فرماید: (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً و أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ) (مؤمنون/115): آیا پنداشته اید که شما را بیهوده آفریده ایم، وشمابه سوى ما باز نمى گردید؟!

ب ـ عدل الهى ایجاب مى کند که با اشخاص نیکوکار و بدکار، در مقام پاداش و کیفر، یکسان برخورد نشود. در عین حال مى بینیم که حیات دنیوى به گونه اى است که تحقق عدل کامل در مقام پاداش و کیفر امکان پذیر نیست، زیرا سرنوشت هر دو گروه به هم گره خورده و از یکدیگر تفکیک پذیرنیست. از طرف دیگر، برخى از کارهاى نیک و بد اجرى بالاتر از آن دارند که این جهان گنجایش پاداش و کیفر آنها را داشته باشد، مثلاً یکى در راه حق پس از عمرى جهاد و مبارزه جان مى بازد، و دیگرى حق جویان بیشمارى را نابود مى سازد. بنابر این، جهان دیگرى لازم است که عدل کامل الهى در قلمرو امکانات بینهایت آن تحقق یابد، چنانکه مى فرماید: (أَمْ نَجْعَلُ الّذِینَ آمنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ کَالمُفسِدِینَ فِی الأَرْض ا َمْ نَجْْعَلُ المُتّقینَ کالْفُجّارِ) (ص/28): آیا مؤمنان صالح را در ردیف مفسدان زمین قرار مى دهیم ویا با پرهیزگاران مانند گنهکاران برخورد مى کنیم؟!

نیز مى فرماید: (إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً وَعْدَ اللّه حقّاً إنّهُ یَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لِیَجْزِىَ الّذین آمنوا وعمِلُوا الصّالِحاتِ بِالقِسْطِ وَ الّذین کَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمیم وَ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْفُرونَ)(یونس/4): بازگشت شما به سوى او است، وعده الهى حق است. خداوند بشر را مى آفریند، سپس (مى میراند و) بار دیگر حیات مى بخشد، تا مؤمنان صالح را چنانکه باید و شاید پاداش دهد، و براى کافران ـ به کیفرشان ـ شرابى از آب جوشان، و عذابى


صفحه 187

دردناک آماده خواهد بود.

ج ـ آفرینش بشر در این جهان از ذره اى بى مقدار شروع شده و بتدریج مدارج کمال جسمى را طى مى کند. سپس به نقطه اى مى رسد که روح در کالبد وى دمیده مى شود و قرآن با ملاحظه تکمیل خلقت این موجود ممتاز، آفریدگار جهان را «احسن الخالقین» مى خواند; آنگاه همو با رسیدن مرگ از منزلگاه دنیا به جهانى دیگر منتقل مى گردد، که کمال مرحله پیشین است. به این معنى در قرآن چنین اشاره شده است:(ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الخالِقینَ * ثُمّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّکُمْ یَومَ القِیامَةِ تُبْعَثُونَ). (مؤمنون/14ـ16) آنگاه او را آفرینشى دیگر بخشیدیم، در خور تعظیم است خداوند که بهترین آفریننده است. چندى بعد شما مى میرید و باز در روز قیامت زنده مى شوید. سیاق آیه حاکى است که میان ذکر آفرینش بشر از ذرّه اى بى مقدار ،و حیات مجدّد او ملازمه برقرار است.

اصل یکصد و پنجم

در عصر نزول قرآن، منکران معاد شبهاتى را مطرح مى کردند که قرآن در موارد مختلف، در عین دفع شبهات مزبور، دلایل وجود معاد را روشن ساخته است. ذیلاً به برخى از این موارد اشاره مى کنیم:

الف ـ گاه بر قدرت مطلقه خدا تکیه کرده و مى فرماید: (إِلَى اللّهِ مَرْجِعُکُمْ وَهُوَ عَلى کُلِّ شیء قَدیرٌ)(هود/4): بازگشت شما به سوى خداست، و او بر همه چیز توانا است.

ب ـ گاه یادآور مى شود آن کس که بر آفرینش نخستین انسانها توانا است، از آفرینش مجدد آنان نیز عاجز نیست. مثلاً از منکران معاد نقد مى کند که (فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعیدُنا): مى گویند چه کسى ما را بار دیگر به حیات


صفحه 188

مجدّد باز مى گرداند؟و سپس چنین پاسخ مى دهد:(قُلِ الّذی فَطَرکُمْ أَوّلَ مَرّة) : بگو همان کس که شما را اوّلین بار آفرید (اسراء/51).

ج ـ در برخى موارد، زنده کردن انسان را به زنده شدن زمین در فصل بهار پس از خواب زمستانى آن تشبیه کرده و مى فرماید: زمانى که بر زمین افسرده، آب فرو مى فرستیم، به جنبش در مى آید و نمو مى کند و گیاه زیبا مى رویاند. پس از اشاره به این واقعیت مکرّر طبیعى معاد را مطرح کرده و مى فرماید: (وَأَنَّهُ یُحْیى المَوتى)(حج/5ـ6).(1)

د ـ در پاسخ این سؤال که مى گفتند :« آنگاه که انسان مى میرد و بدن وى پوسیده و اجزاى آن در دل خاک پراکنده مى گردد; چگونه بار دیگر این اجزاى پراکنده شناخته مى شود و بدنى مانند بدن پیشین را تشکیل مى دهد»، قرآن بر علم گسترده الهى تکیه کرده و مى فرماید: (بَلى وَ هُوَ الخَلاّقُ العَلیمُ)(یس/81): آرى او بر این کار توانا است، زیرا آفریدگار آگاه است. در جاى دیگر نیز از این علم گسترده چنین تعبیر مى کند:(قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظٌ) (ق/4):ما بر آنچه که زمین از آن مى کاهد آگاهیم،و نزد ما کتابى است که همه چیز در آن ثبت ومحفوظ است.

هـ ـ گاه تصور مى شود که انسان صرفاً مجموعه اى از اجزا و اعضاى جسمى و مادى است، که پس از مرگ، پوسیده و تبدیل به خاک مى شود. با این حساب، چگونه مى توان گفت که فرد زنده شده در روز رستاخیز ، همان انسان پیشین است؟ و به عبارت دیگر، حافظ وحدت این دو بدن چیست؟

قرآن از کافران چنین نقل مى کند که مى گویند: (ءَإِذا ضَلَلْنا فِی الأَرض ءَإِنّا لَفی خَلْق جَدید)(سجده/10): آنگاه که ما در دل زمین گم شدیم و


1 . به همین مضمون است آیه هاى9 ـ 11 سوره ق .

 


صفحه 189

هویت ما نابود شد، چگونه آفرینش جدید پیدا مى کنیم؟سپس در پاسخ مى گوید: (قُلْ یَتَوفّاکُمْ مَّلَکُ المَوتِ الّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرجَعُونَ)(سجده/11): بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده، شما را اخذ مى کند، آنگاه به سوى خدا بازگردانده مى شوید.

کلمه «توفّى» در این آیه به معنى اخذ و گرفتن است. از این تعبیر برمى آید که هنگام مرگ، علاوه بر آن چیزى که در زمین باقى مى ماند و به خاک سپرده مى شود (بدن)، چیز دیگرى نیز وجود دارد که فرشته مرگ آن را مى ستاند (روح). در این صورت، مفاد پاسخ قرآن این است که، حافظ شخصیت ووحدت این دو بدن (علاوه بر وحدت اجزا) همان روح گرفنه شده توسط ملک الموت است که سبب مى شود که «مُعاد» عین «مبتدا» باشد.

از این آیه و نظایر آن استفاده مى شود که انسان محشور در روز رستاخیز همان انسان موجود در دنیا است، و پاداش و کیفر به آن کس که استحقاق آن را دارد مى رسد. در آیه دیگر نیز قرآن به این وحدت تصریح کرده مى فرماید:(قُلْ یُحْییها الّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْق عَلِیمٌ)(یس/79)

اصل یکصد و ششم

آیا ت قرآن و احادیث اسلامى گواه آن است که معاد انسانها، هم جسمانى است و هم روحانى. مقصود از معاد جسمانى این است که بدن در سراى دیگر محشور گردیده و نَفْس بار دیگر به آن تعلّق مى پذیرد، وپاداشها و کیفرها، و لذات و آلامى که جنبه جزئى وحسّى دارند و تحقق آنها بدون بدن و قواى حسّى امکان پذیر نیستند، تحقق مى یابد.

مقصود از معاد روحانى نیز این است که علاوه بر پاداش و کیفرهاى


صفحه 190

حسى و لذات وآلام جزئى وجسمانى، یک رشته پاداشها و کیفرهاى روحى وغیر حسى نیز براى صالحان و تبهکاران در نظر گرفته مى شود که روح در درک و دریافت آنها نیاز به بدن و قواى حسّى ندارد. مانند درک رضوان خدا، که قرآن پس از شمردن پاداشهاى حسّى مى فرماید:(رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَر ذلِکَ هُوَ الفَوزُ العَظیمُ)(توبه/72); یا اندوه و حسرت جانکاه ، چنانکه مى فرماید:(أَنْذِرْهُمْ یَومَ الحَسْرَةِ إذْ قُضِىَ الأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَة وَ هُمْ لا یُؤْمِنُون) (مریم/39): ستمگران را از روز حسرت بیم ده، آنگاه که عذاب آنان قطعى مى شود، در حالیکه آنان در این دنیا در غفلت فرو رفته و ایمان نمى آورند، و نظایر آن.

اصل یکصد و هفتم

مرگ پایان زندگى نیست، بلکه انتقال از سرایى به سراى دیگر است; سرایى جاودانه که همان قیامت و جهانى باقى مى باشد.ضمناً بین دنیا و قیامت، سراى دیگرى وجود دارد که «برزخ» نامیده مى شود وانسان پس از مرگ مدتى را در آن به سر مى برد.حقیقت زندگى برزخى، براى ما روشن نیست و اطلاع ما از آن، در همان حدّى است که قرآن و روایات به گونه اى ما را به آن ارشاد مى کند. به برخى از رهنمودهاى قرآن در این زمینه توجه کنید:

الف ـ آنگاه که مرگ یک مشرک فرا مى رسد، مى گوید خدایا مرا بازگردان،باشد که وظایفى را که ترک کرده ام، به جاى آورم. خطاب مى آید: هرگز! این سخن، لقلقه زبانى بیش نیست. سپس مى فرماید: (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرزَخٌ إِلى یَومِ یُبعَثُون)(مؤمنون/100). یعنى: میان آنها و زندگى دنیا، برزخى است تا روز رستاخیز.

آیه فوق حاکى است که انسانها پس از مرگ نیز وجود و واقعیتى دارند،


صفحه 191

ولى حائلى مانع از بازگشت آنها به دنیاست.

ب ـ درباره شهیدان مى فرماید: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لاَّ تَشْعُرُون)(بقره/154):به کسانى که در راه خدا کشته مى شوند، مرده نگویید; بلکه آنان زنده اند ولى شما درک نمى کنید.

در آیه دیگر، آثار حیات را براى شهیدان راه خدا بر شمرده و مى فرماید:(فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ) (آل عمران/170): آنان به آنچه که خدا از فضل و کرم خویش به ایشان بخشیده است شادمانند، و به کسانى که در پى ایشان بوده ولى هنوز به آنان نپیوسته اند مژده مى دهند که بیمى بر آنها نیست، و محزون نیز نمى باشند (مقصود، نداشتن بیم ازعذاب اخروى و اندوه بر اعمال دنیوى است).

ج ـ در باره گنهکاران ، خصوصاً آل فرعون ، گزارش مى دهد که پیش از فرا رسیدن روز قیامت هر صبح و شام آنها بر آتش عرضه مى شوند، و در روز رستاخیز نیز گرفتار شدیدترین عذاب مى گردند، چنانکه مى فرماید: (النّارُ یُعرضُونَ عَلَیها غُدُوّاً و عَشِیّاً وَیَوم تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَونَ أَشَدَّ العَذابِ) (غافر/46).

اصل یکصد و هشتم

نخستین مرحله ازحیات برزخى انسان با قبض روح از بدن آغاز مى شود. زمانى که انسان به خاک سپرده مى شود، طبق احادیث بسیار، فرشتگان الهى درباره توحید، نبوت، ویک رشته عقاید و احکام دینى از وى سؤالاتى مى کنند. پیداست که پاسخ شخص مؤمن به سؤالات مزبور با پاسخ یک فرد کافر متفاوت خواهد بود، و در نتیجه قبر و برزخ براى مؤمنین مظهر رحمت، و


صفحه 192

براى کفّار و منافقین نیز عرصه عذاب الهى خواهد شد. سؤال فرشتگان در قبر، و رحمت و عذاب براى مؤمنان و کفار در آن جایگاه، از مسلّمات دینى ماست، و قبر در حقیقت مرحله آغازین حیات برزخى است که تا قیامت ادامه دارد.

علماى امامیّه در کتب عقاید خود بدانچه گفتیم تصریح کرده اند. شیخ صدوق در کتاب اعتقادات مى گوید: «اعتقاد ما در مورد سؤال در قبر این است که آن حق است; و هرکس پاسخ درست به سؤالات مزبور دهد مشمول رحمت الهى خواهد بود، وهرکس پاسخ نادرست دهد گرفتار عذاب خداوند خواهد شد».(1)

شیخ مفید در کتاب تصحیح الاعتقاد مى نویسد:«روایات صحیحى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)وارد شده است که مى رساند از اهل قبور درباره دینشان سؤال مى شود، و در برخى از روایات آمده است دو فرشته اى که مأمور پرسش از انسانها مى باشند ناکر و نکیر نام دارند». سپس مى افزاید: «سؤال در قبر دلیل آن است که مردگان در قبر زنده مى شوند، آنگاه حیات آنها تا روز قیامت ادامه مى یابد».(2)

خواجه نصیر الدین طوسى نیز در کتاب تجرید الا عتقاد آورده است:«عذاب قبر واقع خواهد شد، زیرا عقلاً امرى است ممکن، و روایات متواتر نیز در مورد آن وارد شده است».(3)

با مراجعه به کتب عقاید سایر مذاهب اسلامى روشن مى شود که این عقیده مورد اتفاق همگان است، و تنها شخصى که انکار عذاب قبر به او


1 . الاعتقادات، صدوق، باب 17، ص 37.

 

2 . تصحیح الاعتقاد، مفید، ص45ـ46.

 

3 . کشف المراد، مقصد6، مسئله 14.

 


صفحه 193

نسبت داده شده، ضرار بن عمرو مى باشد.(1)

اصل یکصد و نهم

از بیانات گذشته روشن شد حقیقت معاد این است که، روح پس از مفارقت از بدن ـ به مشیت الهى ـ بار دیگر به همان بدنى که با آن زندگى مى کرد، باز مى گردد تا پاداش و کیفر اعمال دنیوى خود را در سراى دیگر ببیند.

برخى، مانند پیروان آین هندو معاد مطرح شده در شرایع آسمانى را منکرند ولى مسئله پاداش و کیفر اعمال را پذیرفته و آن را از طریق «تناسخ» توجیه مى کنند. اینان مدّعیند که، روح از طریق تعلق گرفتن به «جنین» و طى مراحل رشد آن، بار دیگر به این دنیا باز مى گردد و دورانهاى کودکى و نوجوانى و پیرى را طى مى کند ، منتها کسانى که در زندگى گذشته نیکوکار بوده، زندگى شیرین، وتبهکاران پیشین نیز زندگى ناگوارى خواهند داشت. عقیده به تناسخ، که در طول تاریخ همواره پیروانى داشته است، یکى از اصول آئین هندو به شمار مى رود.

باید توجه داشت چنانچه نفوس بشرى به صورت همگانى و همیشگى راه تناسخ را بپیمایند، دیگر مجالى براى معاد نخواهد بود. در حالیکه با توجه به دلایل عقلى و نقلى معاد، اعتقاد به آن ضرورى است، و در حقیقت باید گفت که قائلان به تناسخ چون نتوانسته اند معاد را به صورت صحیح آن تصویر کنند، تناسخ را جایگزین آن کرده اند.از نظر اسلام قول به تناسخ مستلزم کفر است، و در کتب عقاید ما، درباره بطلان و ناسازگارى آن با عقاید اسلامى به


1 . به کتاب السنة از احمد بن حنبل; الابانة از ابو الحسن اشعرى، و شرح اصول خمسه قاضى عبدالجبار معتزلى رجوع شود.

 


صفحه 194

طور مفصل بحث شده است، که ما در اینجا فشرده آن را یادآور مى شویم:

1. نفس انسان به هنگام مرگ به پایه اى از کمال نایل شده است. بر این اساس، تعلق دوباره آن به جنین، به حکم لزوم هماهنگى میان نفس و بدن، مستلزم تنزّل نفس از مرحله کمال به نقص و بازگشت از فعلیّت به قوّه است که با سنّت حاکم بر جهان آفرینش (مبنى بر سیر استکمالى موجودات از قوّه به فعل) منافات دارد.(1)

2. چنانچه بپذیریم نفس پس از جدایى از بدن، به بدن زنده دیگرى تعلق پیدا مى کند، این امر مستلزم تعدّد نفس در یک بدن و دوگانگى در شخصیت است، و چنین چیزى با درک وجدانى انسان از خویش که داراى یک شخصیت است منافات دارد.(2)

3. عقیده به تناسخ، علاوه بر اینکه با سنّت حاکم بر نظام آفرینش منافات دارد، مى تواند دستاویزى براى ستمکاران و سودپرستان گردد که عزّت و رفاه فعلى خویش را معلول پاکى و وارستگى حیات پیشین، وبدبختى مظلومان و محرومان را نیز نتیجه زشتکارى آنان در مراحل پیشین حیات بدانند! و بدین وسیله اعمال زشت خویش و وجود ظلمها و نامردمیها را در جامعه تحت سلطه خویش توجیه کنند.

4. قرآن براى انسان تا روز رستاخیز،فقط دو نوع موت، و دو نوع حیات معتقد است چنانکه مى فرماید:

(کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمواتاً فَأَحیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ ثُمَّ یُحْییکُمْ ثُمَّ إِلیهِ تُرجعُون)(بقره/28)

«چگونه به خداوند کفر مىورزید در حالى که شما مردگان (اجساد بى روحى) بودید و او شما را زنده کرد، سپس شما را مى میراند، و بار دیگر شما را زنده مى کند، سپس به سوى او باز گردانیده مى شوید».

دلالت آیه، بر بطلان تناسخ روشن است زیرا معتقدان به تناسخ مى پندارند که انسان پس از مرگ بار دیگر به همین زندگى باز مى گردد و این مسأله ممکن است بارها تکرار شود، در صورتى که به حکم این آیه پس از مرگ یک حیات بیش نیست و این همان زندگى در رستاخیز و قیامت است نه زندگى مجدد در جهان.

خلاصه سخن: آیه یاد شده، 2 موت و 2 حیات براى انسان معتقد است:

1. موت: انسان به صورت موجودات بى روح.

2. حیات:آنگاه که به صورت نطفه درآمده و پس از طى مراحل گام در این جهان مى گذارد.

3. اماته و میرانیدن.

4. احیاء و زنده شدن در روز قیامت.

در حالى که در تناسخ ممکن است انسان ده ها بار به این جهان گام نهاد یا از طریق تعلق نطفه، در جسم انسان دیگر.

اصل یکصد و دهم

در پایان بحث از تناسخ، ضرورى است که به دو سؤال پاسخ دهیم:


1 . باید توجه داشت که روح انسان در قیامت به بدن کامل تعلّق خواهد گرفت، بنابراین با فرض مزبور که تعلق نفس به جنین است، تفاوت روشن دارد.

 

2 . کشف المراد، علامه حلى، مقصد دوم، فصل چهارم، مسئله هشتم; اسفار، صدر المتألهین، 9/10.

 


صفحه 195

 

سؤال اوّل: به تصریح قرآن در امتهاى پیشین مسخهایى صورت گرفته و طىّ آن برخى از انسانها به صورت خوک و میمون در آمده اند، چنانکه مى فرماید: (وَ جَعَلَ مِنْهُمُ القِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ)(مائده/60).(1)چنانچه تناسخ باطل است چگونه مسخ تحقق یافته است؟

پاسخ: مسخ با تناسخ اصطلاحى فرق اساسى دارد. زیرا در تناسخ، روح پس از جدایى از بدن خویش، به «جنین» یا بدن دیگر تعلق مى گیرد، ولى در مسخ، روح از بدن جدا نمى شود، بلکه تنها شکل و صورت بدن تغییر مى کند، تا انسان تبهکار خود را به صورت میمون و خنزیر دیده و از آن رنج ببرد.

به تعبیر دیگر، نفس انسان تبهکار از مقام انسانى به مقام حیوانى تنزل نمى کند. چه، اگر چنین بود، انسانهاى مسخ شده رنج و کیفر خویش را ادراک نمى کردند، در حالیکه قرآن مسخ را به عنوان «نکال» و عقوبت افراد گنهکار تعریف مى کند.(2)

در این مورد تفتازانى مى گوید:«حقیقت تناسخ این است که نفوس انسانها پس از جدایى از بدن در همین دنیا به منظور تدبیر و تصرف در بدنهاى دیگر، به آنها تعلق گیرد، نه اینکه شکل بدن عوض شود، چنانکه در مسخ چنین است».(3)

علامه طباطبائى نیز مى گوید: «انسانهاى مسخ شده، انسانهایى هستند که با حفظ روح بشرى صورتاً مسخ شده اند، نه اینکه نفس انسانى آنها نیز مسخ


1 . نیز به سوره اعراف، آیه 166 رجوع شود.

 

2 . (فَجَعَلْناها نَکالاً لِما بَیْنَ یَدْیها وَ ما خَلْفَها وَ مَوعِظَةً لِلْمُتَّقینَ) (بقره/66):پس این ماجرا را عقوبتى براى معاصرین و اخلاف آنان و پندى براى متقین قرار دادیم.

 

3 . شرح مقاصد، تفتازانى، 3/337.




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:43 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

صفحه 196

شده و به نفس بوزینه تبدیل گردیده است».(1)

سؤال دوم: برخى از نویسندگان قول به رجعت را نشأت گرفته از قول به تناسخ پنداشته اند.(2) آیا اعتقاد به رجعت مستلزم تناسخ نیست؟

پاسخ : چنانکه در جاى خود خواهیم گفت، رجعت، به عقیده اکثر علماى شیعه امامیه، این است که عده اى از اهل ایمان و کفر در آخر الزمان بار دیگر به این جهان باز خواهند گشت و بازگشت آنان مانند احیاى مردگان است که به وسیله حضرت مسیح(علیه السلام) صورت مى گرفت(3) ویا بسان زنده شدن عُزَیْر پس از یکصد سال (4). بنابر این ، عقیده به رجعت، هیچ ربطى به مسئله تناسخ ندارد و ما در بحث از رجعت در این باره توضیح بیشترى خواهیم داد.

اصل یکصد و یازدهم

در سخنان علما، به پیروى از قرآن، مسئله اى به نام «اشراط السّاعة» مطرح شده است که مقصود از آن علائم و نشانه هاى رستاخیز است.

علائم رستاخیز به دو نوع تقسیم مى شوند:

الف ـ حوادثى که پیش از وقوع قیامت و به هم خوردن نظام آفرینش صورت مى پذیرد و در زمان وقوع آنها هنوز انسانها در روى زمین زندگى مى کنند. کلمه «اشراط الساعة» غالباً به این قسم از رخدادها اطلاق مى شود;

ب ـ حوادثى که مایه به هم خوردن نظام آفرینش مى گردد، که بیشترین آنها در سوره هاى تکویر، انفطار، انشقاق، و زلزله ذکر شده است.


1 . المیزان، طباطبائى، 1/209.

 

2 . فجر الإسلام، احمد امین مصرى، ص 377.

 

3 . آل عمران/49.

 

4 . بقره/259.

 


صفحه 197

 

علائم قسم نخست به طور اجمال عبارتند از:

1. بعثت پیامبر خاتم (صلى الله علیه وآله وسلم)(محمد/18);

2. شکستن سد یأجوج و مأجوج(کهف/98ـ99);

3. پوشیده شدن آسمان توسط دودى غلیظ (دخان/10ـ16);

4. نزول حضرت مسیح (علیه السلام) (زخرف/57ـ61);

5. خروج جنبده اى از دل زمین(نمل/82).

تفصیل این علائم را بایستى در کتابهاى تفسیر و حدیث جستجو کرد.

درباره نشانه هاى قسم دوم نیز قرآن بتفصیل از تغییر اوضاع و فروپاشى خورشید، ماه، دریاها، کوهها، و زمین و آسمان سخن گفته، و اجمال آن این است که طومار نظام موجود درهم پیچیده مى شود و نظام دیگرى پدید مى آید که جلوه اى از قدرت تامّه الهى است ، چنانکه مى فرماید:(یَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرضُ غَیرَ الأَرضِ وَ السَّمواتُ وَبَرَزُوا للّهِ الواحِدِ القَهّارِ) (ابراهیم/48): روزى که زمین و آسمانها دگرگون مى شوند، و مردم در پیشگاه خداى یکتاى قدرتمند حاضر مى شوند.

اصل یکصد و دوازدهم

قرآن کریم از حادثه اى به نام «نفخ صور» گزارش مى دهد، که در دو نوبت رخ خواهد داد:

الف ـ نفخ صورى که مایه مرگ همه جانداران در آسمان و زمین مى گردد(مگر آن کس که خدا بخواهد);


صفحه 198

 

ب ـ نفخ صورى که سبب احیاى مردگان وحضور آنان در پیشگاه الهى(1) مى شود. چنانکه مى فرماید:

(وَ نُفِخَ فِی الصُّور فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ مَنْ فِی الأَرضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّه ثُمَّ نُفِخَ فیها أُخرى فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ)(زمر/68): در صور دمیده مى شود، وبر اثر آن، جز آنکه خداى بقاى او را خواسته است، هرکه در آسمانها و زمین است یکسر مدهوش مرگ مى شوند، سپس بار دیگر در صور دمیده مى شود و ناگهان مردمان (از خواب مرگ) برخاسته و در صحنه محشر نظاره گر (سرنوشت خود) مى گردند.

قرآن کریم در خصوص حشر و نشر انسانها در روز رستاخیز مى گوید: (یَخْرُجُونَ مِنَ الأَجداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ) (قمر/7): مردگان بسان ملخهاى پراکنده از قبرها بیرون مى آیند.

اصل یکصد و سیزدهم

پس از زنده شدن مردگان و ورود آنها به عرصه قیامت، قبل ازورود به بهشت و دوزخ امورى چند تحقق خواهد یافت که قرآن و احادیث از آنها خبر داده است:

1. به حساب اعمال افراد، با شیوه اى خاص رسیدگى مى شود، که یکى از راههاى آن همان دادن نامه اعمال هرکس به دست او است. (اسراء/13ـ14).


1 . بنابر این آیه مبارکه( إِنْ کانَتْ إِلاّ صَیْحَةً واحِدة فَإِذا هُمْ جَمیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُون) (یس/53) بیانگر واقعیت نفخ صور در آیه 51 است که مى فرماید: (وَنُفِخَ فِی الصُّور فَإِذا هُمْ مِنَ الأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُون) و معنى آیه این است که نفخه صور دوم جز یک فریاد نیست، که پس از آن ناگهان همگان نزد ما حاضر خواهند بود.

 


صفحه 199

 

2. گذشته از اینکه در نامه اعمال هرکس، ریز و درشت کارهاى وى مذکور و منعکس است، گواهانى نیز از خارج و داخل وجود آدمى، در روز رستاخیز بر اعمال دنیوى او شهادت مى دهند.

گواهان خارجى عبارتند از: خدا (آل عمران/98)، پیامبر هر امت (نحل/89)، پیامبر اسلام (نساء/41)، نخبگانى از امت اسلامى (بقره/143)، فرشتگان الهى (ق/18)، و زمین (زلزله/4ـ5).

گواهان داخلى نیز عبارتند از: اعضا و جوارح انسان (نور /24، فصلت/20ـ21)، وتجسم خود اعمال (توبه/34ـ35).

3. براى رسیدگى به حساب اعمال انسانها، افزون بر آنچه گفتیم، میزانهاى عدل برپا مى شود و هرکس دقیقاً به آنچه که استحقاق دارد مى رسد، چنانکه مى فرماید: (وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ القِسْطَ لِیومِ القِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفسٌ شَیئاً وَ إِنْ کانَ مِثقالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل أَتَینا بِها و کَفى بِنا حاسِبینَ)(انبیاء/47): روز قیامت ترازوهاى عدل را برپا مى داریم و بهیچوجه به کسى ستم نمى شود. اگر عمل حتى به وزن خردلى نیز باشد، آن را به حساب مى آوریم، و حساب رسى ما کفایت مى کند.

4. از روایات اسلامى استفاده مى شود که در روز رستاخیز گذرگاهى عمومى وجود دارد که همگان باید از آن عبور کنند.به این گذرگاه، در لسان روایات، صراط گفته شده است، که مفسران آیه 71ـ72 سوره مریم(1) را نیز ناظر بر آن دانسته اند.


1 . (وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّوارِدُها کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضیّاً * ثُمَّ نُنَجّی الَّذینَ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظّالِمینَ فِیها جِثیّاً) (مریم/71ـ72): هیچیک از شماها نیست مگر اینکه وارد آن (دوزخ) مى شود، واین مطلب حکم قطعى خداوند است. سپس پرهیزگاران را نجات مى دهیم، وستمگران را که به زانو در آن درافتاده اند، رها مى کنیم. در تفسیر این آیه نظر دیگرى هست که تفصیل آن را در کتاب پرسش ها و پاسخ ها آوردیم.

 


صفحه 200

 

5. میان بهشتیان و دوزخیان حائلى وجود دارد که قرآن از آن به «حجاب» تعبیر مى کند.نیز در روز رستاخیز انسانهاى والایى بر نقطه اى مرتفع قرار دارند، که بهشتیان و دوزخیان را از سیماى هر یک مى شناسند، چنانکه مى فرماید: (وَ بَیْنَهما حِجابٌ وَ عَلى الأَعرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ)(اعراف/46): میان آن دو حجاب وحائلى است و در نقاط بلند عرصه محشر مردانى قرار دارند که هر شخصى را از سیمایش مى شناسند. این انسانهاى والا، به حکم روایات ما، پیامبران و اوصیاى شریف آنان مى باشند.

6. زمانى که حسابرسى به پایان رسیده و سرنوشت افراد روشن مى شود، آفریدگار جهان پرچمى را که به آن «لواء الحمد»مى گویند به دست پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) مى دهد، و آن حضرت پیشاپیش بهشتیان به سوى بهشت حرکت مى کند.(1)

7. در روایات متعدد، از وجود حوض بزرگى در صحراى محشر خبر داده شده که به حوض کوثر معروف است; پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)قبل از همگان کنار حوض مزبور مى آید، و رستگاران امّت، به وسیله پیامبر و اهل بیت مکرّم ـ سلام اللّه علیهم اجمعین ـ از آن آب مى نوشند.

اصل یکصد و چهاردهم

یکى از عقاید مسلّم اسلامى، شفاعت شافعان در روز قیامت است که به اذن الهى انجام مى یابد. شفاعت در مورد افرادى صورت مى گیرد که پیوند خود را بکلى با دین و خداى متعال قطع نکرده و قابلیت آن را دارند که، با وجود آلودگى به برخى گناهان، به برکت شفاعت شافعان بار دیگر مشمول رحمت حق شوند. عقیده به شفاعت از قرآن و سنت گرفته شده که ذیلاً به آنها


1 . بحار الأنوار، ج8، باب 18، احادیث 1تا 12; مسند احمد، 1/281، 295و 3/144.

 


صفحه 201

اشاره مى کنیم:

الف ـ شفاعت در قرآن:

آیات قرآن حاکى از وجود اصل شفاعت در روز رستاخیز بوده و این کتاب شریف به اصل شفاعت، و منوط بودن آن به اذن و رضاى خداوند، تصریح دارد:(وَلا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى)(انبیاء/28): شافعان جز در حق کسانى که خدا مى پسندد، شفاعت نمى کنند. در آیه دیگر مى فرماید: (ما مِنْ شَفِیع إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ)(یونس/3). بنابر این اصل شفاعت (البته با اذن و رضاى خداوند)از نظر قرآن، امرى قطعى و واقعیتى مسلّم است.

حال ببینیم شفاعت کنندگان چه کسانى هستند؟

از برخى آیات استفاده مى شود که فرشتگان از شافعانند، چنانکه مى فرماید: (وَ کَمْ مِّنْ مَّلَک فی السّمواتِ لا تُغْنی شَفاعَتُهُمْ شَیئاً إِلاّ مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللّهُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرضى) (نجم/26): چه بسیار فرشتگانى در آسمانها هستند که شفاعت آنان جز پس از اذن خداوند، در مورد آن کس که مشیت و رضایت الهى به (رستگارى وى) تعلق گیرد، سود نمى بخشد.

مفسران در تفسیر آیه (عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً) (اسراء/79): امید است که پروردگارت تو را به مقام پسندیده اى برانگیزد، مى گویند مقصود از مقام محمود، همان مقام شفاعت براى پیامبر اسلام است.(1)

ب ـ شفاعت در روایات:

گذشته از قرآن، در کتب حدیث نیز روایات بسیارى درباره شفاعت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)نقل شده است که به برخى از آنها اشاره مى کنیم:


1 . المیزان:13/191ـ192; مجمع البیان:10/549.

 


صفحه 202

 

1. پیامبر مى فرماید: «إنّما شفاعتی لأهل الکبائر من أُمّتی»(1): شفاعت من مخصوص مرتکبان کبایر از امتم مى باشد. ظاهراًعلت اینکه شفاعت را مخصوص مرتکبان کبایر دانسته این است که خداوند صراحتاً در قرآن وعده داده که هرگاه انسانها از گناهان کبیره اجتناب ورزند، آنها را خواهد بخشید(نساء/31)و دیگر نیازى به شفاعت و امثال آن نیست.

2. نیز مى فرماید: «أُعطیتُ خمساً و أُعطیتُ الشّفاعة، فادّخَرْتُها لأُمّتی فهی لمن لا یُشرِک باللّه»(2): از جانب خداوند پنج موهبت به من اعطا شده، و (از آن جمله)به من شفاعت داده شده، که آن را براى امتم ذخیره کرده ام. شفاعت من در حقّ کسانى خواهد بود که به خداوند شرک نمىورزند.

طالبان آگاهى از هویّت شافعان روز محشر غیر از پیامبر (مانند ائمه معصومین و دانشمندان وشهداء) و نیز شفاعت شوندگان آنها بایستى به کتابهاى عقاید و کلام و حدیث رجوع کنند.

ضمناً، باید توجه داشت که اعتقاد به شفاعت ـ همچون اعتقاد به قبولى توبه ـ نباید مایه تجرّى افراد بر گناه شود، بلکه باید آن را روزنه امیدى شمرده و به امید بخشودگى، به راه صحیح باز گردند، وبسان نومیدان نباشند که به اصطلاح، آب را از سر گذشته مى پندارند و در نتیجه هیچگاه به فکر بازگشت به طریق صحیح نمى افتند.

از بیان گذشته همچنین روشن مى شود که اثر بارز شفاعت، بخشودگى برخى از گنهکاران است، و بنابر این تأثیر آن منحصر به ترفیع درجه شفاعت


1 . شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، 3/376.

 

2 . خصال شیخ صدوق، ابواب پنجگانه، حدیث صحیح بخارى،1/42; مسند احمد، 1/301.

 


صفحه 203

شوندگان، که برخى از فرق اسلامى (مانند معتزله) گفته اند، نیست.(1)

اصل یکصد وپانزدهم

همان طور که یادآور شدیم اعتقاد به «اصل شفاعت در آخرت در چارچوب اذن الهى» ازعقاید مسلّم اسلامى بوده و کسى حق خدشه در آن را ندارد. حال باید دید که آیا مى توان در این دنیا نیز، از شافعانى چون پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)طلب شفاعت نمود، وبه دیگر تعبیر، آیا درست است که انسان بگوید: اى رسول گرامى، نزد خدا در حق من شفاعت کن (یا وجیهاًعند اللّه إشفع لنا عند اللّه)؟

در پاسخ باید گفت: مشروعیّت این امر، تا قرن هشتم مورد اتفاق همه مسلمانان قرار داشته است و تنها از نیمه قرن هشتم به بعد معدودى از افراد با آن به مخالفت برخاستند و آن را جایز ندانستند، در حالیکه آیات قرآنى، احادیث معتبر نبوى و سیره مستمره مسلمین بر جواز آن گواهى مى دهد. زیرا شفاعت شافعان، در معنى، همان دعاى آنان در حقّ افراد است، و درخواست دعا از فرد مؤمن ـ چه رسد به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ـ بدون شگّ امرى جایز و مستحسن است.

از حدیثى که ابن عباس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل مى کند بروشنى استفاده مى شود که شفاعت مؤمن، دعاى او در حق دیگران است: «هرگاه مسلمانى بمیرد و چهل مؤمن موحّد بر جنازه او نماز بگزارند خدا شفاعت آنان را در حق او مى پذیرد» (2). چه، مسلّم است که شفاعت چهل مؤمن به هنگام اقامه نماز بر


1 . أوائل المقالات، شیخ مفید،ص 54، و کتب کلامى دیگر.

 

2 . ما من رجل مسلم یموت فیقوم على جنازته أربعون رجلاً لا یشرکون باللّه شیئاً، إلاّ شفّعهم اللّه فیه (صحیح مسلم، 3/54).

 


صفحه 204

میّت، جز دعاى آنان در حق او چیزى نیست.

با مرورى به اوراق تاریخ، مى بینیم که صحابه پیامبر از آن حضرت در زمان حیات ایشان درخواست شفاعت مى کردند. ترمذى از انس بن مالک نقل مى کند که مى گوید: از پیامبر درخواست کردم در روز قیامت شفاعتم کند. پیامبر فرمود: چنین خواهم کرد. به او گفتم: کجا شما را پیدا کنم؟ فرمود: در کنار صراط.(1)

با توجه به اینکه واقعیت استشفاع، چیزى جز درخواست دعا از شفیع نیست،وقوع نمونه هایى از این امر در عصر انبیا را مى توان از خود قرآن به دست آورد :

1. فرزندان یعقوب، پس از فاش شدن مظالمشان، از پدر خواستند از خداوند براى آنان طلب آمرزش کند. حضرت یعقوب نیز درخواست آنان را پذیرفت و به وعده در موعد مقرّر خود عمل کرد.(2)

2. قرآن کریم مى فرماید: هرگاه افرادى از امت اسلامى که در حق خود ستم کرده اند، نزد پیامبر آمده و از او بخواهند براى آنان از خدا طلب آمرزش کند، آنگاه خود آنان استغفار کرده و پیامبر نیز براى آنان از درگاه الهى آمرزش خواهد، خداوند توبه شان را مى پذیرد و رحمت خود را شامل آنان مى کند.(3)

3.همچنین درباره منافقین مى فرماید: هرگاه به آنان گفته مى شود بیایید و از پیامبر بخواهید تا در حق شما استغفار کند، سرپیچى مى کنند و استکبار


1 . سألتُ النبیّ أن یشفع لی یوم القیامة فقال أنا فاعل، قلت فأین أطلبک؟ فقال على الصراط (سنن ترمذى، 4/42، باب ما جاء فی شأن الصراط).

 

2 . یوسف/97: (قالُوا یا أَبانا استغْفر لنا ذُنُوبَنا إِنّا کُنّا خاطِئینَ* قالَ سَوفَ أَسْتَغْفِرُلَکُمْ رَبّی).

 

3 . نساء/64: (وَ لَوْ أَنّهُمْ إِذْظَلَمُوا أَنْفُسهُمْ جاؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ توّاباً رَحیماً).

 


صفحه 205

مىورزند.(1) بدیهى است چنانچه اعراض از طلب استغفار از پیامبر، که ماهیّتاً با طلب شفاعت یکسان است، نشانه نفاق و استکبار باشد، طبعاً انجام دادن آن نیز نشانه ایمان و خضوع در پیشگاه الهى خواهد بود.

ضمناً از آنجا که مقصود ما در بحث حاضر، اثبات جواز و مشروعیت درخواست شفاعت است، زنده نبودن شخص شفیع در این آیات، ضررى به مقصد نمى زند; حتى اگر فرض شود که این آیات فقط در مورد زندگان وارد شده نه اموات، باز مضرّ به مقصود نیست. زیرا اگر درخواست شفاعت از زندگان شرک نباشد، طبعاً درخواست آن از میّت نیز شرک نخواهد بود، چون حیات و موت شفیع، ملاک توحید و شرک نبوده و تنها چیزى که هنگام درخواست شفاعت از ارواح مقدسه ضرورى است شنوایى آنها مى باشد، که ما در مبحث توسل، وجود ارتباط مزبور و سودمندى آن را ثابت خواهیم کرد.

در اینجا باید توجه نمود که شفاعت خواستن مؤمنان و موحدان از پیامبران و اولیاى الهى، با شفاعت خواستن بت پرستان از بتهاى خویش تفاوت بنیادین دارد.زیرا موحّدان، با اذعان به دو مطلب اساسى، از اولیاى الهى درخواست شفاعت مى کنند:

1. مقام شفاعت، مقامى است مخصوص خدا و در اختیار او، چنانکه مى فرماید: (قُلْ للّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً)(زمر/44): بگو شفاعت، تماماً از آنِ خداست، ویا :(مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ) ؟ کیست که بدون اذن وى حقّ شفاعت داشته و شفاعتش مقبول و مؤثر باشد؟

2. شفیعانى که موحّدان دست التجا به سوى آنان دراز مى کنند، بندگان


1 . (وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوا رُؤسَهُمْ وَ رَأَیْتهُمْ یَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَکْبِرونَ) (منافقین/5).

 


صفحه 206

مخلص خدا هستند که به پاس تقرّب در درگاه الهى، دعایشان به هدف اجابت مى رسد.

با توجه به این دو شرط، تفاوت اساسى موحّدان با مشرکان عصر بعثت در امر شفاعت روشن مى گردد:

اولاً: مشرکان براى نفاذ شفاعت آنها هیچ نوع قید و شرطى قائل نبودند; توگویى خدا حق خود را به بتهاى کور و کر تفویض کرده است! در حالیکه موحّدان، به رهنمود قرآن، مقام شفاعت را یکسره از آنِ خدا دانسته و پذیرش شفاعت شافعین را ، منوط به اذن و رضاى الهى مى دانند.

ثانیاً: مشرکان عصر پیامبر معبودهاى دستْ ساختِ خویش را ارباب و آلهه! پنداشته از سر سفاهت خیال مى کردند که این موجودات بیجان، سهمى از ربوبیت و الوهیت هستى را بر عهده دارند! حال آنکه موحدان، پیامبران و امامان را بندگان وارسته خدا شمرده و پیوسته به این کلام مترنمّند که: «...عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» و «...عِبادِ اللّهِ الصّالِحین».ببین تفاوت ره از کجا است تا کجا؟!

بنابر این، استدلال به آیاتى که شفاعت خواهى مشرکان از بتها را نفى مى کند بر نفى طلب شفاعت از اولیاء الهى،مغلطه اى کاملاً بى پایه و قیاسى سخت نابجا خواهد بود .

اصل یکصد و شانزدهم

از جمله تعالیم اسلامى ـ بلکه تمام شرایع سماوى ـ باز بودن درِ توبه به روى بندگان گنهکار است. زمانى که انسان گنهکار جدّاً از کار زشتى که انجام داده نادم شده، فضاى روح او را توجه به خداوند و تضرّع به درگاه او پر مى سازد، و از صمیم قلب تصمیم مى گیرد که دیگر گرد آن عمل ناروا نگردد، خداوند مهربان نیز توبه او را، با شرایطى که در کتب کلامى و تفسیرى بیان


صفحه 207

شده است، مى پذیرد. قرآن مى فرماید: (وَتُوبُوا إلى اللّه جَمیعاً أَیُّهَ المُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحونَ) (نور/31): اى افراد با ایمان، همگى به سوى خدا باز گردید، باشد که رستگار شوید.

کسانى که از آثار تربیتى توبه و اعتقاد به شفاعت آگاه نیستند تصور مى کنند باز شدن باب این دو به روى گنهکاران، نوعى تشویق آنان به گناه است! در حالیکه آنان از این نکته غافلند که بسیارى از انسانها، هر یک به شکلى، آلوده به برخى از گناهانند، و کمتر انسانى یافت مى شود که در طول عمر خویش گرد گناه نگردیده باشد: «ناکرده گنه، در این جهان کیست بگو؟».بنابراین، چنانچه باب توبه(و شفاعت) به روى افراد باز نباشد، کسانى که آماده اند در بقیه عمر، از گناه دورى جسته و راه طهارت و پاکى را در پیش گیرند، با خود مى گویند: ما بالأخره بایستى به علت گناهانى که انجام داده ایم کیفر ببینیم و به دوزخ افتیم; پس چرا در باقیمانده عمر نیز تمنّیات نفسانى خود را ارضا نکنیم و بیشتر در آغوش لذتهاى نامشروع نلغزیم؟!بدینگونه، با بسته شدن باب توبه، چاه یأس از رحمت الهى دهان مى گشاید و انسانها را، اژدها وار به کام خویش مى کشاند.

آثار مثبت اصل توبه، زمانى روشنتر مى شود که بدانیم پذیرش توبه در اسلام شرایطى دارد که پیشوایان دین و محققان علوم اسلامى بتفصیل درباره آنها سخن گفته اند. قرآن، صریح و روشن در باب توبه چنین مى فرماید:(کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصلَحَ فإِنَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ) (انعام/54): پروردگار شما رحمت را بر خویش مقرّر داشته است. اگر یکى از شما از روى جهالت کار بدى انجام دهد، سپس از آن توبه کرده و به اصلاح کوشد، خداوند آمرزنده و مهربان است.


صفحه 208

 

اصل یکصد و هفدهم

عقل و نقل گواهى مى دهند که هر انسانى در روز رستاخیز پاداش اعمال نیک خود را خواهد دید. قرآن مى فرماید: (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ) (زلزله/7): هرکس به اندازه وزن ذرّه اى کار نیک انجام دهد آن را خواهد دید. نیز مى فرماید:(وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوفَ یُرى * ثُمَّ یُجْزاهُ الجَزاء الأَوفى)(نجم/40ـ41): سعى و تلاش او قطعاً مشهود گشته و سپس به طور کامل پاداش داده مى شود.

از آیات فوق برمى آید که اعمال زشت آدمى، اعمال نیک وى را از بین نمى برد. درعین حال باید دانست کسانى که مرتکب بعضى از گناهان خاص (نظیر کفر و یا شرک) مى گردند یا راه ارتداد در پیش مى گیرند، گرفتار حبط عمل مى شوند و در نتیجه اعمال نیکشان تباه شده و در آخرت گرفتار عذاب ابدى مى گردند، چنانکه مى فرماید:(وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَة وَأُولئِکَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ) (بقره/217):هرکس از شما، از دین خویش برگردد و به همان حالت بمیرد، اعمال وى در دنیا و آخرت تباه مى گردد، و این گونه کسان براى همیشه در آتش خواهند بود.

با توجه به آنچه گفتیم ، هر انسان با ایمانى در سراى دیگر پاداش کارهاى نیک و بد خود را مى بیند، مگر در صورت ارتداد و نظایر آن که در کتاب و سنت مایه نابودى و حبط اعمال نیک انسانها قلمداد شده است.

در خاتمه یادآورى این نکته لازم است که، هرچند خداوند درباره کارهاى نیک به مؤمنان «وعده» پاداش داده و متقابلاً درباره کارهاى بد نیز «وعید» کیفر داده است، ولى از نظر حکم عقل این دو ـ وعده و وعیدـ با هم فرق دارند. چه، لزوم عمل به وعده یک اصل عقلى است و تخلّف از آن قبیح است. اما


صفحه 209

در مورد «وعید» چنین نیست، چون کیفر دادن حق کیفر دهنده است، و او مى تواند از حق خود بگذرد. ازینروى هیچ مانعى ندارد که برخى از کارهاى نیک، زشتى وتبعات کارهاى بد را بپوشاند که در اصطلاح به آن «تکفیر» مى گویند.(1) در قرآن برخى از اعمال نیک مایه تکفیر اعمال بد شمرده شده، که یکى از آنها اجتناب شخص از گناهان بزرگ است. چنانکه مى فرماید:(إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَونَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیّئاتِکُمْ وَنُدْخِلْکُمْ مُّدْخَلاً کَریماً)(نساء/31): چنانچه از گناهان بزرگ دورى جویید ما گناهان کوچکتان را مى پوشانیم وشما را به جایگاه ارجمندى وارد مى کنیم.

اعمالى همچون توبه(2)، صدقه پنهانى(3) و غیره نیز داراى چنین اثرى هستند.

اصل یکصد و هیجدهم

خلود و جاودانگى در عذاب دوزخْ ویژه کافران است، و بر مؤمنان گنهکار ـ که جانشان به نور «توحید » روشن است ـ راه آمرزش و خروج از آتش بسته نیست، چنانکه مى فرماید: (إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ و یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَد افْتَرى إِثْماً عَظِیماً)(نساء/48): خداوند هرگز شرک را نمى آمرزد، ولى گناهان دیگر را در مورد هرکس که بخواهد مى آمرزد; و هرکس به خدا شرک ورزد مرتکب گناه بزرگى شده است.

آیه فوق، که صریحاً از امکان آمرزش همه گناهان (به استثناى شرک) گزارش مى دهد، بیشک ناظر به اعمال سوء انسانهایى است که بدون توبه


1 . کشف المراد، ص413، مقصد 6، مسئله 7.

 

2 . تحریم/8.

 

3 . بقره/271.

 


صفحه 210

مى میرند. زیرا در صورت توبه، همه گناهان ـ حتى شرک ـ بخشوده مى شود، و با توجه به اینکه آیه میان مشرک و غیر او فرق گذارده، باید بگوییم حاکى از آمرزش کسانى است که بدون توبه از دنیا بروند. روشن است که اگر چنین انسانى مشرک باشد بخشوده نمى شود، ولى اگر غیر مشرک باشد درباره او امید و نوید مغفرت وجود دارد; امّا نه به طور قطعى، بلکه با قید(لمن یشاء) یعنى کسى که اراده و مشیت الهى به آمرزش وى تعلق گیرد. قید (لمن یشاء) در آیه گذشته(که بیانگر رحمت واسعه الهى است) گنهکاران را بین «خوف» و «رجا» نگهداشته و آنان را به سوى پیشگیرى از خطر ـ توبه قبل از مرگ ـ ترغیب و تحریص مى کند . لذا، وعده مزبور، انسان را با دور کردن از دو پرتگاه «یأس» و «تجرّى» ، بر صراط مستقیم تربیت، او را به جلو سوق مى دهد.

امام کاظم (علیه السلام) مى فرماید:«ولا یخلّد اللّهُ فی النّار إلاّ أهل الکفر والجحود وأهل الضلالة والشّرکِ: خداوند جز کافر و مشرک را جاودانه در آتش نخواهد گذاشت» و سرانجام از پاداش اعمال نیک خود بهره خواهد گرفت چنانکه مى فرماید:(فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیراً یَرَهُ)(زلزله/7) (1).

اصل یکصد و نوزدهم

ما معتقدیم که بهشت و دوزخ، هم اکنون نیز موجودند. شیخ مفید مى فرماید: بهشت و دوزخ، هم اکنون موجود بوده، روایات بر وجود آنها گواهى مى دهند و متشرّعه بر این مطلب اتفاق نظر دارند(2). آیات قرآن نیز به گونه اى بر وجود فعلى بهشت و دوزخ گواهى مى دهد، چنانکه مى فرماید: (وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخرى * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى * عِنْدَها جَنّةُ المَأْوى)


1 . بحار الأنوار، ج8، باب 27، حدیث 1.

 

2 . أوائل المقالات، ص 141.

 


صفحه 211

(نجم/13ـ15): پیامبر فرشته وحى را بار دیگر در نزد «سدرة المنتهى» دید; سدره اى که «جنة المأوى»نزد آن است. در جاى دیگر، در مقام نوید و هشدار به مؤمنان و کافران، اعلام مى کند که بهشت براى پرهیزگاران و دوزخ براى کافران آماده شده است، چنانکه در مورد بهشت مى فرماید: (أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ) (آل عمران/133) و در مورد دوزخ نیز خاطر نشان مى سازد: (وَاتَّقُوا النّارَ الّتی أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ) (آل عمران/131).

در عین حال ، جایگاه بهشت و دوزخ دقیقاً بر ما روشن نیست، و تنها از برخى آیات به دست مى آید که بهشت در قسمت بالا قرار دارد، چنان که مى فرماید:(وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَما تُوعَدُونَ)(ذاریات/22).


صفحه 




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:41 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

صفحه 213

بخش نهم

ایمان وکفر و بدعت

وتقیه وتوسل وبدا و ...


صفحه 214

 


صفحه 215

 

اصل یکصد وبیستم

حدّ ایمان و کفر از بحثهاى مهم کلامى است. «ایمان»، در لغت، به معناى تصدیق و «کفر» به معناى پوشاندن است،لذا به زارع نیز ـ که گندم را در دل زمین مى نشاند ـ کافر گفته مى شود. ولى مقصود از ایمان در اصطلاح عقاید و کلام، اعتقاد به وحدانیت خداوند، و باور داشتن روز قیامت و رسالت پیامبر خاتم (صلى الله علیه وآله وسلم) است، و البته ایمان به رسالت پیامبر خاتم (صلى الله علیه وآله وسلم)، شامل اذعان به نبوت پیامبران و کتب آسمانى پیشین و آنچه که پیامبر اسلام از تعالیم و احکام الهى براى بشر آورده است، نیز مى شود.

پایگاه واقعى ایمان همان قلب انسان است، چنانکه قرآن کریم مى فرماید: (أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الإِیمانَ)(مجادله/22): آنان کسانى هستند که خداوند ایمان را در دلهاشان ثبت کرده است. نیز درباره بادیه نشینانى که در برابر قدرت اسلام، دست تسلیم بر سر نهاده ولى دلهاشان از فروغ ایمان خالى است، مى فرماید:(وَ لَمّا یَدْخُلِ الإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ) (حجرات/14): هنوز ایمان در قلوب شما وارد نشده است. ولى البته حکم به ایمان یک فرد، مشروط به این است که به وسیله زبان یا طرق دیگر، آن را اظهار کند و یا لااقل باور خود را انکار ننماید. زیرا در غیر این صورت حکم به ایمان او نخواهد شد، چنانکه مى فرماید:(وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ) (نمل/14): آیات خدا را با آنکه به آن یقین داشتند انکار کردند.


صفحه 216

 

با این بیان حد کفر نیز روشن مى گردد. هرگاه انسانى وحدانیت حق متعال ، یا روز قیامت، و یا رسالت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) را انکار کند، مسلّماً محکوم به کفر خواهد بود، چنانکه انکار یکى از مسلمات آیین پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) که به طور روشن مستلزم انکار رسالت باشد، آدمى را محکوم به کفر مى سازد.

پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) آنگاه که على (علیه السلام) را براى فتح قلاع خیبر روانه مى کرد، پرچمى به دست او داد و یادآور شد که صاحب این پرچم این خیبر را فتح کرده و باز مى گردد. در این هنگام على (علیه السلام) رو به پیامبر کرد و گفت:حد نبرد با آنان چیست؟پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «قاتِلْهُمْ حَتّى یَشْهدوا أنْ لا إِله إِلاّ اللّه وَ انّ محمّداً (صلى الله علیه وآله وسلم) رسول اللّه، فإذا فعلوا ذلک فَقَد مَنَعُوا مِنْک دِمائَهُمْ وَ أَموالَهُم إِلاّبحَقّها و حسابهم على اللّه»(1): با آنان نبرد کن تا آنکه به یگانگى خدا و رسالت محمد گواهى دهند. هرگاه گواهى دادند، خونها و مالهاى آنان محترم خواهد بود، مگر آنجا که به حق (کشته، یا اموالشان گرفته شود) وحساب آنها با خداست.

نیز فردى از امام صادق (علیه السلام) پرسید: کمترین چیزى که مایه ایمان بنده به خدا مى شود چیست؟ امام پاسخ داد: یشهد أن لا إله إلاّ اللّه و انّ محمّداً (صلى الله علیه وآله وسلم) عبدُه و رسولُه، و یُقِّرُ بالطاعةِ و یَعرِفُ إمامَ زمانه فإذا فعل ذلک فهو مؤمن»(2): کمترین مرتبه ایمان این است که به وحدانیت خدا و بندگى و رسالت محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) گواهى دهد و اطاعت از حق را بپذیرد و امام زمان خود را بشناسد. هرگاه چنین کرد او مؤمن است.


1 . صحیح بخارى، کتاب ایمان، ص 10; صحیح مسلم، ج7، باب فضایل على، ص 17.

 

2 . بحار الأنوار،66/16، کتاب ایمان و کفر، به نقل از معانى الأخبار شیخ صدوق. سند روایت صحیح است.

 


صفحه 217

 

اصل یکصد و بیست ویکم

گرچه حقیقت ایمان همان اعتقاد قلبى است، ولى نباید پنداشت که این مقدار از ایمان براى رستگارى انسان کافى است، بلکه شخص باید به آثار و لوازم عملى آن نیز ملتزم باشد. لذا در بسیارى از آیات وروایات، مؤمن واقعى کسى شناخته شده است که ملتزم به آثار ایمان و انجام دهنده فرایض الهى باشد. چنانکه قرآن در سوره عصر همه انسانها را زیانکار شمرده و از آن میان تنها گروه زیر را استثنا کرده است: (إِلاّالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبْرِ) : مگر کسانى که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند و همدیگر را به حق و پایدارى در راه آن سفارش کنند.

امام باقر (علیه السلام) از حضرت على (علیه السلام) نقل مى کند که مردى به او گفت: آیا هرکس به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر گواهى دهد، مؤمن است؟ حضرت فرمود:«فَأَین فرائض اللّه» : پس فرائض الهى کجا رفت؟!

نیز امیر مؤمنان فرمود: لو کان الایمانُ کلاماً لم یَنزِل فیه صوم ولا صلاة ولا حلال و لا حرام: اگر ایمان، به صِرفِ گفتن شهادتین بود، دیگر روزه و نماز، و حلال وحرامى تشریع نمى گشت.(1)

از گفتار فوق نتیجه مى گیریم که، ایمان داراى مراتب مختلف بوده و هر مرتبه اى نیز براى خود اثرى ویژه دارد. اعتقاد قلبى به ضمیمه اظهار یا دست کم عدم انکار، کمترین مرتبه ایمان است که یک رشته آثار دینى و دنیوى بر آن مترتب مى گردد، در حالیکه مرتبه دیگر ایمان، که مایه رستگارى انسان در دنیا و آخرت است، در گرو التزام به آثار عملى آن مى باشد.

نکته در خور ذکر این است که در برخى از روایات عمل به فرایض دینى


1 . کافى:2/33، حدیث 2.

 


صفحه 218

نیز جزو ارکان ایمان به شمار آمده است. امام هشتم (علیه السلام) از پدران خود وآنان از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل مى کنند که آن حضرت فرمود: «الإیمانُ معرفةٌ بالقَلْب و اقرارٌ باللسان و عملٌ بالأَرکان»(1): ایمان معرفت قلبى، اقرار زبانى، و عمل به وسیله اعضا و جوارح است. در برخى از روایات در کنار شهادتین، امورى همچون برپا داشتن نماز، پرداخت زکات، انجام دادن فریضه حج و روزه ماه رمضان نیز قید شده است.(2)این گونه روایات، یا ناظر به این است که به وسیله این اعمال مى توان افراد مسلمان را از غیر مسلمان باز شناخت، و یا اینکه ذکر شهادتین در صورتى نجاتبخش است که اعمال شرعى نیز به آن ضمیمه شود; اعمالى که نماز، زکات، حج، و روزه از مهمترین آنهاست.

با توجه به دو اصل یاد شده نباید هیچ فرقه اى از مسلمین، فرقه دیگر را به عنوان اینکه در برخى از فروع دینى با یکدیگر مخالفند، تکفیر کند. چه ملاک کفر این است که شخص، منکر یکى از اصول سه گانه یا منکر چیزى باشد که انکار آن ملازم با انکار یکى از سه چیز است، و این ملازمه در صورتى تحقق مى پذیرد که حکم آن چیز از نظر شریعت آنچنان بدیهى و روشن باشد که هرگز نتوان میان انکار آن و اعتراف به اصول، جمع کرد.

از این روى سزاست که مسلمانان در تمام مراحل اخوت اسلامى خویش را حفظ کنند و اختلاف در امورى را که مربوط به اصول نیست، مایه نزاع و احیاناً تفسیق و تکفیر یکدیگر قرار ندهند و در اختلافات فکرى و عقیدتى نیز، به گفت و شنود علمى و تحقیقى با یکدیگر اکتفا کنند و از اِعمالِ تعصبات خشک غیر منطقى و تهمت و تحریف بپرهیزند.


1 . عیون أخبار الرضا:1/226.

 

2 . صحیح بخارى:1/16، کتاب الإیمان: «شهادة أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّداً رسول اللّه و إقامة الصلاة و إیتاء الزکاة و الحج و صوم رمضان».

 


صفحه 219

 

اصل یکصد و بیست ودوم

از آنجا که مسلمانان جهان در اصول سه گانه (1) وحدت نظر دارند، نباید گروهى به خاطر اختلاف در برخى از اصول یا فروع، یکدیگر را تکفیر کنند، زیرا بسیارى از اصول مورد اختلاف جزءمسایل کلامى است که بعدها در میان مسلمانان مطرح شده و هر گروهى براى خود دلیل و مدرکى دارد. بنابر این، اختلاف در این مسایل نمى تواند وسیله تکفیر یا تفسیق یکدیگر باشد و وحدت اسلامى را بر هم بزند، بهترین راه براى حل اختلاف، گفت و شنود علمى است بدور از تعصبات خشک و غیر منطقى.

قرآن کریم مى فرماید: (یا أَیُّهَا الّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُوا وَلا تَقُولُوا لِمَنْ أَلقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمناً) ( نساء/94): اى افراد با ایمان هرگاه در روى زمین به سیر و سیاحت پرداختید در تشخیص مؤمن از کافر دقت کنید و به آن کس که به شما سلام بگوید (خود را هم آیین شما نشان دهد) نگویید مؤمن نیستى.

پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) ضمن بیان پایه هاى اسلام یادآور مى شود که مسلمانى حق ندارد، مسلمان دیگر را به خاطر انجام گناهى تکفیر کند یا اورا مشرک بنامد.(2)

اصل یکصد و بیست و سوم (بدعت)

«بدعت» در لغت به معنى کار نو و بى سابقه اى است که بیانگر نوعى حسن وکمال در فاعل مى باشد، چنانکه یکى از صفات خداوند «بدیع»


1 . اصولى که ایمان وکفر به قبول و یا انکار آنها بستگى دارد مانند شهادت بر وحدانیت و ایمان به رسالت پیامبر خاتم ، و معاد روز قیامت.

 

2 . لا تکفروهم بذنب ولا تشهدوا علیهم بشرک، کنز العمال:ج1، ح30.

 


صفحه 220

است:(بَدِیعُ السَّمواتِوَ الأَرض) (بقره/117). مفهوم اصطلاحى بدعت نیز آن است که انسان چیزى را که جزو شریعت نیست، به آن نسبت دهد، و کوتاهترین عبارت براى تعریف اصطلاح بدعت آن است که بگوییم: إدْخالُ ما لَیْسَ مِنَ الدِّینِ فی الدِّینِ.

بدعت گذارى در دین از گناهان کبیره بوده و در حرمت آن هیچ تردیدى نیست. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:کُلُّ مُحْدثة بِدْعَةٌ وَ کُلُ بِدْعَة ضَلالَةٌ، وَ کُلُّ ضَلالَة فِی النّار»(1) نکته مهم در مسئله بدعت، تنها این است که مفهوم بدعت به صورتى جامع و مانع تعریف و تبیین شود تا بدعت از غیر آن تمیز داده شود در این زمینه، براى درک حقیقت بدعت، بایستى به دو مطلب توجه نمود :

1. بدعت، نوعى تصرف در دین، از طریق افزودن یا کاستن شریعت است. بنابر این، آنجا که نوآورى ربطى به دین و شریعت نداشته ، بلکه به عنوان یک مسئله عرفى و عادى انجام گیرد، بدعت نخواهد بود(هرچند مشروع بودن آن مشروط به این است که ابداع و ابتکار مزبور در شرع محرّم و ممنوع نباشد). فى المثل، بشر از نظر مسکن و پوشاک و دیگر وسایل زندگى همواره دست به نوآوریهایى مى زند و بویژه در عصر ما بسیارى از روشها و ابزارهاى معمول زندگى دگرگون شده و براى نمونه انواع ورزشها و تفریحات جدید پدید آمده است . بدیهى است همه اینها یک نوع بدعت (به معنى نوآورى) بوده، ولى ارتباط به بدعت در شرع ندارد. تنها، چنانکه گفتیم، حلال بودن آنها و استفاده از آنها مشروط به این است که مخالف با احکام و موازین شرع نباشند. مثلاً، اختلاط زن و مرد بدون حجاب در مجالس و محافل، که از ارمغانهاى فاسد غرب مى باشد، حرام است ولى بدعت نیست، زیرا کسانى که در این محافل شرکت مى کنند، این کار را به عنوان یک عمل مشروع که اسلام بر آن


1 . بحار الأنوار: 2/263; مسند احمد:4/126ـ127.

 


صفحه 221

صحه نهاده انجام نمى دهند، بلکه احیاناً با اعتقاد به اینکه امرى مخالف شرع است، روى عدم مبالات تن به این کار مى دهند. لذا گاه تنبّه یافته و تصمیم جدّى مى گیرند که دیگر در آنها شرکت نورزند.

براى توضیحات فوق، چنانچه ملتى روز یا روزهایى را بر اساس خود موسم شادى و گردهمایى معین کنند، امّا نه به این قصد که شرع چنین دستورى داده است، چنین کارى بدعت نیست، هرچند بایستى حلّیّت وحرمت آن از جهات دیگر مورد بحث و بررسى قرار گیرد.

از اینجا روشن مى شود که بسیارى از نوآوریهاى بشرى در زمینه هنر، ورزش، صنعت وغیره از قلمرو بدعت اصطلاحى بیرون بوده، و آنچه درباره آنها مطرح است مسئله حلال و حرام بودن آنها از جهات دیگر است که خود ملاک و مقیاس خاص خویش را دارد.

2. اساس بدعت در شرع به این نکته باز مى گردد که چیزى را به عنوان یک امر شرعى که دین به آن فرمان داده به کار برند، در حالیکه براى مشروعیت آن، اصل یا ضابطه اى در شرع وجود نداشته باشد; ولى هرگاه کارى را که انسان به عنوان یک عمل دینى انجام مى دهد، دلیل شرعى یى(به صورت خاص، یا کلّى و عام) بر مشروعیت آن وجود داشته باشد، آن عمل بدعت نخواهد بود. ازینروست که علامه مجلسى، عالم بزرگ شیعى، مى گوید:« البِدْعَةُ فی الشَّرعِ ما حَدَثَ بَعْدَ الرَّسُولِ ]بما انّه من الدین[ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهِ نَصٌّ عَلى الخُصوصِ وَلا یَکُونُ داخلاً فی بَعْضِ العُمُوماتِ».(1): بدعت در شرع، چیزى است که پس از رسول گرامى حادث شده و دلیل شرعى خاص یا عامّى نیز بر جواز آن در کار نباشد.


1 . بحار الأنوار:74/202.

 


صفحه 222

ابن حجر عسقلانى، دانشمند مشهور اهل سنت، نیز مى گوید:« البدعةُ ما أُحدثَ و لیس له أصل فِی الشرع، و ما کانَ له أصل یدلّ علیه الشّرع فلیس ببدعة»(1): بدعت چیزى است که (پس از پیامبر) پدید آمده باشد، دلیلى حاکى از جواز آن در شریعت یافت نشود; و آن چیزى که اصل و ریشه اى در دین دارد، بدعت نخواهد بود.

آرى، هرگاه عملى را که به شرع نسبت مى دهیم مستند به دلیلى خاص یا ضابطه اى کلى در شرع باشد، مسلّماً بدعت نخواهد بود. صورت نخست (وجود دلیل خاص) نیاز به بیان ندارد. مهم توضیح قسمت دوم است، زیرا چه بسا ممکن است یک عمل ظاهراً حالت نوآورى داشته و در تاریخ اسلام بى سابقه باشد ولى معناً تحت ضابطه اى قرار گیرد که شرع اسلام آن را به صورت کلى پذیرفته است. به عنوان نمونه، مى توان از سرباز گیرى عمومى یاد کرد که امروزه در نوع کشورها اجرا مى شود. دعوت جوانان به خدمت زیر پرچم به عنوان وظیفه دینى، هرچند حالت نوآورى دارد، ولى چون یک اصل و قاعده دینى پشتیبان آن است بدعت نخواهد بود. زیرا قرآن مى فرماید:(وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَّا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّة) (انفال/60). بدیهى است بر اثر تحوّلات جهانى، آموزش عمومى رزمى براى جوانان موجب آمادگى بیشتر در مقابل دشمن مترصد و گوش بزنگ است و عمل به روح آیه شریفه، در عصر ما، مقتضى همین امر است.

از بیان فوق، بسیارى از شبهات واهى که بر دست و پاى برخى از افراد پیچیده است حل مى شود. براى نمونه، انبوه مسلمانان جهان روز میلاد پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) را جشن مى گیرند و گروهى این امر را بدعت مى نامند! در حالیکه ، طبق آنچه گفتیم، هرگز ملاک بدعت بر آن صادق نیست. زیرا به فرض هم که


1 . فتح البارى:5/156، 17/9.

 


صفحه 223

این نوع تکریم و اظهار محبت، در شرع وارد نشده باشد،ولى اظهار محبت به پیامبر گرامى اسلام وخاندان او ـ سلام اللّه علیهم اجمعین ـ یکى از اصولمسلّم اسلام است که این گونه جشنها و احتفالات مذهبى جلوه و مظهرى از آن اصل کلّى است. پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود:«لا یُؤْمِنُ أَحدُکُمْ حَتّى أَکونَ أَحبَّ إِلیهِ مِنْ مالِهِ وَ أَهلِهِ وَ النّاس أجْمَعین»(1): هیچکدام از شما مؤمن نخواهد بود، مگر آنکه من نزد او از خانواده وى و تمامى مردم، محبوبتر باشم.

ناگفته پیداست کسانى که در موالید پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) و اهل بیت او (علیهم السلام)اظهار شادمانى کرده و بدین منظور مجالسى تشکیل مى دهند، هدفشان این نیست که برگزارى جشن در این ایام، منصوص بوده و دستور برگزارى جشن عیناً به صورت خاص امروزى، در شرع وارد شده است; بلکه اعتقاد آنان این است که اظهار محبت به رسول گرامى و اهل بیت او یک اصل کلى است که در کتاب و سنت با تعابیر گوناگون بر آن تکیه شده است.

قرآن کریم مى فرماید: (قُلْ لا أَسْاَّلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ المَودَّةَ فِی القُربى) (شورى/23): بگو من براى ابلاغ رسالت پاداش نمى طلبم مگر دوستى خویشاوندان و نزدیکان; واین اصل مى تواند در شئون مختلف زندگى فردى و اجتماعى مسلمین، براى خود جلوه ها و مظاهرى پیدا کند. گرفتن جشن در موالید، جنبه یادآورى نزول رحمت و برکت خدا در آن ایام، و شکرگزارى به درگاه الهى را دارد و این امر(جشن در روز نزول رحمت)، در شرایع پیشین نیز سابقه داشته است، چنانکه به صریح قرآن، حضرت عیسى (علیه السلام) از خداى متعال درخواست کرد مائده اى آسمانى بر وى و جمع یارانش فرو فرستد تا روز


1 . جامع الأُصول 1/238. در اصل یکصد وسى ویکم درباره مهر ورزیدن به رسول گرامى وعترتش به طور گسترده سخن خواهیم گفت.

 


صفحه 224

نزول مائده را او و پیروانش ـ در توالى نسلها ـ عید گیرند:

(قالَ عیسى بنُ مَرْیَمَ اللّهمَّ ربَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائدةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لأَوّلنا وَآخِرِنا وَ آیةً مِنْکَ ...)(مائده/114).

همانگونه که یادآور شدیم، بدعت عبارت از آن نوع تصرفات در دین است که براى آنها مدرک صحیحى در شرع (به صورت خاص یا عام) وجود نداشته باشد، و باید توجه نمود که روایات ائمه اهل بیت(علیهم السلام) ، به حکم حدیث متواتر «ثقلین»، از مصادر شریعت و دلایل احکام دینى به شمار مى رود. بنابر این، هرگاه حضرات معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین بر جواز یا منع چیزى تصریح کنند، پیروى از گفتار آنان پیروى از دین بوده و مشمول عنوان بدعت گذارى در دین نخواهد بود.

در پایان یادآور مى شویم بدعت به معنى تصرف بدون اذن، پیوسته قبیح و حرام بوده و قرآن از آن با این جمله :( ءَآللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ) (یونس/59) یاد مى کند. در این صورت تقسیم بدعت (به این معنى) به قبیح وحسن و حرام وجائز، معنى صحیحى نخواهد داشت.

آرى «بدعت» در معناى عام لغوى آن، به معنى نوآورى در امور زندگى بدون آنکه آن را به شرع منسوب دارند، مى تواند صور گوناگون داشته و مشمول یکى از احکام خمسه تکلیفیه (واجب، حرام، مکروه، مستحب و مباح) قرار گیرد.

اصل یکصد و بیست و چهارم (تقیه)

یکى از تعالیم قرآن این است که، در مواردى که جان و عِرض و مال یک فرد مسلمان در اثر اظهار عقیده به خطر خواهد افتاد مى تواند عقیده خود را


صفحه 225

کتمان کند. در اصطلاح شرعى به این امر «تقیه» گفته مى شود. جواز تقیه ، نه تنها مدرک شرعى دارد، بلکه عقل و خرد نیز بر درستى و لزوم آن در شرایط حساس گواهى مى دهد. چه، از یک طرف حفظ جان و مال و آبرو لازم است، و از طرف دیگر عمل بر وفق عقیده یک وظیفه دینى است. امّا در مواردى که اظهار عقیده جان و مال و آبروى شخص را به خطر مى افکند و این دو وظیفه عملاً با هم تزاحم واصطکاک مى یابند، طبعاً حکم خرد آن است که انسان وظیفه و تکلیف مهمتر را بر دیگرى مقدم بدارد. در حقیقت، تقیه سلاح ضعفا در مقابل اشخاص قدرتمند و بى رحم است، و پیداست که اگر تهدیدى درکار نباشد، انسان نه عقیده خویش را کتمان مى کند و نه بر خلاف اعتقاد خود عمل مى نماید.

قرآن در مورد عمّار یاسر (و کسانى که اصولاً در چنگ کافران گرفتار شده و به رغم ایمان استوار قلبى خویش، صورتاً براى تخلص آنان لفظ کفر را بر زبان جارى مى کنند) چنین مى فرماید: (مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَن أُکْرِهَ وَ قَلْبُـهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمانِ) (نحل/106): کسى که پس از ایمان به خدا کفر ورزد (به سزاى عمل خود مى رسد) مگر کسى که از روى ناچارى و اجبار اظهار کفر کند، ولى قلبش به ایمان، قرص و محکم باشد.

در آیه دیگر مى فرماید: (لا یَتّخِذِ المؤْمِنُونَ الکافِرینَ أولیاءَ مِنْ دُونِ المُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِک فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیء إِلاّ أَنْ تَتّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّه الْمَصِیرُ) (آل عمران/28): روا نیست مؤمنان کافران را به جاى مؤمنان ولى خود گیرند، و هرکس چنین کند پیوند خویش را با خداوند گسسته است; مگر اینکه خود را (براى ایمنى از شر آنها) در حصن و حفاظِ تظاهر به قبول ولایتشان قرار دهید. خداوند شما را از مخالفت با خویش برحذر مى دارد و بازگشت همگان به سوى خدا است.


صفحه 226

 

مفسران اسلامى در شرح این دو آیه، همگى اصل تقیه را اصلى مشروع دانسته اند.(1)

اصولاً هرکس مطالعه مختصرى در تفسیر و فقه اسلامى داشته باشد مى داند که اصل تقیه از اصول اسلامى است و نمى توان آیات یاد شده در فوق و نیز عمل مؤمن آل فرعون در کتمان ایمان خویش و اظهار خلاف آن را (غافر/28) نادیده گرفت.و تقیه را به طور کلّى منکر شد.

ضمناً در خور ذکر است که هرچند آیات تقیه در مورد تقیه از کافران وارد شده، ولى ملاک آن، که همان حفظ جان و عرض و مال مسلمین در شرایط حساس و ناگوار است، اختصاص به کافران ندارد، و اگر اظهار عقیده و یا عمل شخص بر وفق آن، نزدیک فرد مسلمان نیز موجب خوف شخص بر جان و مال خویش باشد، تقیه در این مورد حکم تقیه از کافر را خواهد داشت. این سخنى است که دیگران نیز به آن تصریح کرده اند. رازى مى گوید: مذهب شافعى این است که هرگاه وضع مسلمانان در میان خود همان حالتى را به خود گرفت که مسلمانان در میان کفّار(حربى) دارند، تقیه براى حفظ جان جایز است. همچنین تقیه منحصر به ضرر جانى نبوده و حتى ضرر مالى نیز مجوّز تقیه است; مالى که حرمت آن مانند حرمت خون مسلمان است، و اگر کسى در راه آن کشته شود، شهید مى باشد.(2)

ابوهریره مى گوید: من از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) دوگونه تعالیم و دستورات دریافت کرده ام. برخى را در میان مردم منتشر کردم، ولى از نشر برخى دیگر خوددارى کردم. چه، اگر انجام مى دادم کشته مى شدم.(3)


1 . تفسیر طبرى:3/153; تفسیر رازى:8/113; تفسیر نسفى، در حاشیه تفسیر خازن:1/271; روح المعانى:3/121; مجمع البیان:3/...و 1/430.

 

2 . تفسیر رازى:8/13.

 

3 . محاسن التأویل:4/82.

 


صفحه 227

 

کارنامه زندگى خلفاى اموى و عباسى سرشار از ظلم و ستم است. در آن روزگار، نه تنها شیعیان به علت اظهار عقیده مطرود و منزوى شدند، بلکه محدثان اهل سنت نیز در دوران مأمون در مسئله «خلق قرآن» غالباً راه تقیه را در پیش گرفته و جز یک نفر همگى پس از صدور بخشنامه مأمون درباره خلق قرآن، بر خلاف عقیده قلبى خویش موافقت نشان دادند، که داستان آن در تاریخ آمده است.(1)

اصل یکصد و بیست و پنجم (تقیه)

بر اساس منطق شیعه،تقیه در شرایطى واجب، ولى در برخى شرایط نیز حرام است، و انسان در آن شرایط نباید به بهانه اینکه جان و مال وى به خطر مى افتد تقیه کند. گروهى تصور مى کنند که شیعه مطلقاً تقیه را واجب مى داند، در حالیکه این تصور غلط بوده و روش پیشوایان شیعه هرگز چنین نبوده است. زیرا آنان با در نظر گرفتن شرایط و رعایت مصالح و مفاسد، در هر زمان راهى خاص و مناسب را انتخاب مى کردند و لذا مى بینیم که گاه تقیه نکرده و جان ومال خود را در راه اظهار عقیده فدا مى کردند.

اصولاً پیشوایان معصوم شیعه غالباً به وسیله شمشیر یا زهر جفاى دشمنان به شهادت رسیده اند، در حالیکه یقیناً اگر آنان به حاکمان عصر خویش چهره خوش و زبان شیرین نشان مى دادند، قدرتمندان حاکم چه بسا بزرگترین و عالى ترین مقامات را نیز در اختیار آنان مى نهادند; ولى آنها خوب مى دانستند که تقیّه (فى المثل در برابر یزید) مایه نابودى دین و محو مذهب است.

در شرایط کنونى نیز براى رهبران دینى مسلمین دو نوع تکلیف وجود


1 . تاریخ طبرى:7/195ـ206.




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:38 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

صفحه 228

دارد: در شرایطى راه تقیه را در پیش گیرند; و در شرایط دیگر، که اساس دین در خطر است، جان به کف گرفته به استقبال مرگ روند.

در پایان یادآور مى شویم که تقیه یک امر شخصى و مربوط به وضع فرد یا افراد ضعیف و ناتوان در برابر دشمن قهار است، که اگر تقیه نکند هم جانشان در خطر است و هم بر قتل آنها اثرى مترتب نیست. ولى در تعلیم و تبیین معارف واحکام دینى،تقیّه موردى نخواهد داشت، مثلاً دانشمندى کتابى را بر اساس تقیه بنویسید و عقاید انحرافى و خلاف را، به عنوان عقاید شیعه، درجامعه منتشر سازد! روى همین امر است که مى بینیم در طول تاریخ شیعه، هیچ گاه کتابى در زمینه عقاید و احکام بر اساس تقیه نوشته نشده است، بلکه علماى شیعه در سخت ترین شرایط نیز عقیده حقّه خویش را اظهار داشته اند. البته ممکن است در میان آنان پیرامون اصل یا مسئله اى خاص اختلاف نظر وجود داشته باشد، ولى هرگز در طول تاریخ یک بار هم اتفاق نیفتاده که دانشمندان شیعه رساله یا کتابى را ـ به بهانه تقیه ـ بر خلاف آرا و عقاید مسلّم این مذهب بنویسند، و به اصطلاح در بیرون چیزى بگویند و در خفا چیزى دیگر، و اگر کسى چنین روش داشته باشد از جرگه شیعه امامیه خارج است.

در اینجا، به کسانى که فهم و هضم تقیه براى آنان سنگین بوده و تحت تأثیر تبلیغات سوء دشمنان تشیع قرار دارند، اکیداً توصیه مى کنیم که یک دوره تاریخ شیعه را در عهد امویان و عباسیان، وحتى عثمانیها در ترکیه و شامات، مطالعه کنند تا بدانند که این گروه براى دفاع از عقیده و پیروى از اهل بیت (علیهم السلام) چه بهاى گزافى را پرداخته اند، چه قربانیهایى داده، و چه مصایب تلخى را تحمل کرده اند، تا آنجا که حتى از خانه و کاشانه خود به کوهها پناه برده اند. شیعیان، با وجود رعایت تقیه، چنین وضعى داشتند، حال اگر این اصل را رعایت نمى کردند چه وضعى پیش مى آمد؟! و براستى آیا در آن صورت اثرى از


صفحه 229

تشیع در جهان باقى مى ماند؟!

اصولاً باید توجه داشت که، اگر نکوهشى در تقیّه هست در اصل متوجه مسبّبان آن است. کسانى مستوجب نکوهشند که به جاى اجراى عدل و رأفت اسلامى، سخت ترین و کشنده ترین اختناقهاى سیاسى و مذهبى را بر پیروان عترت نبوى (علیهم السلام) تحمیل مى کردند، نه کسانى که از روى ناچارى براى حفظ جان و مال و ناموس خویش به تقیه پناه مى بردند! و شگفت اینجاست که برخى کسان، به جاى نکوهش مسبّبان تقیه یعنى ظالمان، تقیه کنندگان، یعنى مظلومان را نکوهش کرده و متهم به نفاق مى کنند! حال آنکه فاصله «نفاق» با «تقیه» از زمین تا آسمان است: منافق، کفر را در دل خویش پنهان کرده و در ظاهر ابراز ایمان مى کند، در حالیکه مسلمان در حال تقیه قلبى لبریز از ایمان دارد و صرفاً به علت ترس از آزار طاقت فرساى ظالم، اظهار خلاف مى نماید.

اصل یکصد و بیست و ششم (توسل)

زندگى بشر بر اساس بهره گیرى از وسائل و اسباب طبیعى استوار است که هریک آثار ویژه خود را دارند. همه ما هنگام تشنگى آب مى نوشیم، و هنگام گرسنگى غذا مى خوریم. چه، رفع نیاز توسط وسائل طبیعى، به شرط آنکه براى آنها «استقلال در تأثیر» قائل نشویم، عین توحید است. قرآن یادآور مى شود که: ذوالقرنین در ساختن سد از مردم درخواست کمک کرد :(فَأَعِینُونی بِقُوَّة أجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً)(کهف/95): با قدرت خویش مرا یارى کنید تا میان شما وا نان (یأجوج و مأجوج) سدّى برپا سازم.

کسانى که شرک را به معنى «تعلّق و توسّل به غیر خدا» تفسیر مى کنند، حرفشان تنها در صورتى صحیح است که ما براى ابزار و وسائط موجود، «اصالت و استقلال» قائل شویم، وگرنه چنانچه آنها را وسایلى بدانیم که، به


صفحه 230

مشیّت و اذن الهى، ما را به نتیجه مى رسانند از مسیر توحید خارج نشده ایم، و اصولاً زندگى بشر از روز نخست بر این اساس، یعنى استفاده از وسائل ووسائط موجود، استوار بوده و پیشرفت علم و صنعت نیز در همین راستا صورت گرفته و مى گیرد.

ظاهراً توسّل به اسباب طبیعى مورد بحث نیست; سخن درباره اسباب غیر طبیعى است که بشر جز از طریق وحى راهى به شناخت آنها ندارد. هرگاه در کتاب و سنت چیزى به عنوان وسیله معرفى شده باشد، تمسّک به آن همان حکمى را دارد که در توسل به امور طبیعى جارى است. بنابر این، ما زمانى مى توانیم با انگیزه دینى به اسباب غیر طبیعى تمسک جوییم، که دو مطلب ملحوظ نظر قرار گیرد :

1. از طریق کتاب و سنت، وسیله بودن آن چیز براى نیل به مقاصد دنیوى یا اُخروى ثابت شود;

2. براى اسباب و وسائل، هیچ گونه اصالت و استقلالى قائل نشده و تأثیر آنها را منوط به اذن و مشیّت الهى بدانیم.

قرآن کریم، ما را به بهره گرفتن از وسائل معنوى دعوت کرده مى فرماید:(یا أَیُّهَا الّذِینَ آمَنُوا اتقُوا اللّهَ وابْتَغُوا إِلیهِ الوَسِیلةَ وَ جاهِدوا فِی سَبِیلِهِ لَعلَّکُمْ تُفْلِحُونَ)(مائده/35):اى افراد با ایمان خود را از خشم و سخط الهى واپایید، وبراى تقرّب به او وسیله اى جستجو کنید، و در راه وى جهاد کنید، باشد که رستگار شوید.

باید توجه نمود که وسیله به معناى تقرب نیست، بلکه چیزى است که مایه تقرب به خدا مى گردد و یکى از طرق آن، جهاد در راه خدا است که در آیه ذکر شده است و در عین حال مى تواند، چیزهاى دیگر نیز وسیله


صفحه 231

تقرب باشد.(1)

اصل یکصد وبیست و هفتم (توسل)

در اصل گذشته ثابت شد که توسل به اسباب طبیعى وغیر طبیعى(به شرط اینکه، رنگ استقلال در تأثیر به خودنگیرند) عین توحید است. شکى نیست که انجام واجبات و مستحبات، همچون نماز و روزه و زکات و جهاد و غیره در راه خدا، همگى وسایل معنوى یى هستند که انسان را به سر منزل مقصود، که همان تقرب به خداوند است مى رسانند. انسان در پرتو این اعمال، حقیقت بندگى را مى یابد و در نتیجه به خدا نزدیک مى شود. ولى باید توجه نمود که وسایل غیر طبیعى، منحصر به انجام امور عبادى نیست، بلکه در کتاب و سنت یک رشته وسایل معرفى شده که توسل به آنها استجابت دعا را به دنبال دارد که ذیلاً برخى از آنها را یادآور مى شویم:

1. توسل به اسما و صفات حسناى الهى که در کتاب و سنت وارد شده است، چنانکه مى فرماید: (وَ للّهِ الأَسْماءُ الحُسْنى فَادْعُوهُ بِها)(اعراف/180): اسماء حسنى مخصوص خداوند است، پس خداوند را به وسیله آنها بخوانید. در ادعیه اسلامى، توسل به اسما و صفات الهى فراوان وارد شده است.

2. توسل به دعاى صالحان که برترین نوع آن توسل به ساحت پیامبران و اولیاى خاص خداوند است تا براى انسان از درگاه الهى دعا کنند.

قرآن مجید به کسانى که بر خویشتن ستم کرده اند (گنهکاران) فرمان مى دهد سراغ پیامبر روند و در آنجا هم خود طلب مغفرت کنند، و هم پیامبر


1 . راغب در مفردات (ذیل ماده وسل) مى گوید: الوسیلة التوصل إلى الشیء برغبة و حقیقة الوسیلة إلى اللّه مراعاة سبیله بالعلم و العبادة و تحرّی مکارم الشریعة.

 


صفحه 232

براى آنان طلب آمرزش کند. و نوید مى بخشد که: در این موقع خدا را توبه پذیر ورحیم خواهند یافت، چنانکه مى فرماید:(وَ لَو أَنَّهُمْ إِذْظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّه وَاسْتغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحیماً) (نساء/64) در آیه دیگر، منافقان را نکوهش مى کند که چرا هرگاه به آنان گفته شود سراغ پیامبر بروند تا در باره آنان از خداوند طلب آمرزش کند، سرپیچى مى کنند؟! چنانکه مى فرماید:(وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوا رُؤوسَهُمْ وَرَأیتهُمْ یَصُدُّون وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ)(منافقون/5).

از برخى از آیات بر مى آید که در امتهاى پیشین نیز چنین سیره اى جریان داشته است. فى المثل، به صریح قرآن، فرزندان یعقوب (علیه السلام)از پدر خواستند بابت گناهانشان از خدا براى آنان طلب آمرزش کند و یعقوب نیز درخواست آنان را پذیرفت و وعده استغفار داد: (یا أَبانا اسْتَغْفِر لَنا ذُنُوبَنا إِنّا کُنّا خاطِئِینَ* قالَ سَوفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبّی إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحیمُ) (یوسف/97ـ98).

ممکن است گفته شود: توسل به دعاى صالحان، در صورتى عین توحید (ویا لااقل مؤثر) است که کسى که به او توسل مى جوییم در قید حیات باشد، ولى اکنون که انبیا و اولیا از جهان رخت بر بسته اند، چگونه توسل به آنان مى تواند مفید و عین توحید باشد؟

در پاسخ به این سؤال یا ایراد، دو نکته را بایستى یادآور شویم:

الف ـ حتى اگر فرض کنیم شرط توسل به نبى یا ولى حیات داشتن آنهاست، در این صورت توسل به انبیا و اولیاى الهى پس از مرگ آنان، تنها کارى غیر مفید خواهد بود، نه مایه شرک; واین نکته اى است که غالباً از آن غفلت شده، و تصور مى گردد که حیات و موت، مرز توحید و شرک است! در حالیکه بر فرض قبول چنین شرطى (حیات انبیا و اولیا در هنگام توسل دیگران


صفحه 233

به آنان)، زنده بودن شخص نبى وولى، ملاک مفید و غیر مفید بودن توسل خواهد بود، نه مرز توحیدى بودن و شرک آمیز بودن عمل!

ب ـ مؤثر و مفید بودن توسل دو شرط بیشتر ندارد :

1. فردى که به وى توسل مى جویند، داراى علم و شعور و قدرت باشد;

2. میان توسل جویندگان و او ارتباط برقرار باشد; و در توسل به انبیا و اولیایى که از جهان درگذشته اند، هر دو شرط فوق (درک و شعور، و وجود ارتباط میان ما و آنان) به دلایل روشن عقلى و نقلى، تحقق دارد.

وجود حیات برزخى یکى از مسایل مسلّم قرآنى و حدیثى است که دلایل آن را در اصل 105 و106 یادآور شدیم. در جایى که، به تصریح قرآن، شهداى راه حق حیات و زندگى دارند، مسلّماً پیامبران و اولیاى خاص الهى ـ که بسیارى از ایشان خود نیز شهید شده اند: از حیات برتر وبالاترى برخوردارند.

بر وجود ارتباط میان ما و اولیاى الهى دلایل بسیارى در دست است که برخى را ذیلاً یادآور مى شویم:

1. همه مسلمانان در پایان نماز شخص پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) را خطاب قرار داده و مى گویند: السّلام علیک أیّها النبی و رحمة اللّه و برکاته ; آیا آنان براستى کار «لغوى» انجام مى دهند و پیامبر این همه سلام را نمى شنود و پاسخى نمى دهد؟!

2. پیامبر گرامى در جنگ بدر دستور داد اجساد مشرکانرا در چاهى ریختند. سپس خود با همه آنان سخن گفت. یکى از یاران رسول خدا عرض کرد: آیا با مردگان سخن مى گویید؟ پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: شماها از آنان شنواتر


صفحه 234

نیستید.(1)

3. رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) کراراً به قبرستان بقیع مى رفت و به ارواح خفتگان در قبرستان چنین خطاب مى کرد: السّلام على أهل الدّیار من المؤمنین و المؤمنات. و بر اساس روایتى دیگر مى فرمود: السّلام علیکم دار قوم مؤمنین».(2)

4. بخارى در صحیح خود آورده است: روزى که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)درگذشت، ابوبکر وارد خانه عایشه شد. سپس به سوى جنازه پیامبر رفته، جامه از صورت پیامبر برگرفت و او را بوسید و گریست و گفت:بأبی أنت یا نبیّ اللّه لا یجمعُ اللّه علیک موْتتین، أمّا الْمَوتَةُ التی کُتِبَتْ علیک فقدمتَّها».(3)

پدرم فداى تو باداى پیامبر خدا، خدا دو مرگ بر تو ننوشته است. مرگى که بر تو نوشته شده بود، تحقق یافت.

چنانچه رسول گرامى حیات برزخى نداشته و هیچگونه ارتباطى میان ما و او وجود ندارد، چگونه ابوبکر به او خطاب کرده و گفت: یا نبیّ اللّه.

5. امیر مؤمنان على (علیه السلام) آنگاه که پیامبر را غسل مى داد به او چنین گفت: بأبی أنت و أُمّی یا رسولَ اللّه لقد إنقطعَ بموتِک ما لَمْ یَنْقَطِعْ بموتِ غیرِک مِن النُبوّةِ والأنباءِ و أخبارِ السماء... بأبی أنتَ و أُمّی اذکرنا عند ربِّک و اجْعلنا من بالک»(4)پدر و مادرم فداى تو باداى رسول خدا، با مرگ تو چیزى منقطع گردید، که با مرگ دیگران منقطع نگردیده بود; با مرگ تو رشته نبوت و


1 . صحیح بخارى، ج5، باب قتل ابى جهل، سیره ابن هشام:2/292 وغیره.

 

2 . صحیح مسلم، ج2، باب ما یقال عند دخول القبر.

 

3 . صحیح بخارى، ج2، کتاب الجنائز، ص 17.

 

4 . نهج البلاغه، بخش خطبه ها، شماره 235.

 


صفحه 235

وحى گسسته شد... پدر و مادرم فداى تو باد، ما را نزد خدایت به یاد آور،ما را به خاطر داشته باش.

در پایان یادآور مى شویم که توسل به انبیا و اولیا صورتهاى مختلفى دارد که مشروح آن در کتب عقاید بیان شده است.

اصل یکصد وبیست و هشتم (بداء)

تقدیر الهى درباره انسان بر دو نوع است:

1. تقدیر محتوم و قطعى، که به هیچوجه قابل تغییر نیست;

2. تقدیر معلّق و مشروط،که با فقدان برخى شرایط، دگرگون مى شود و تقدیر دیگر جایگزین آن مى گردد.

با توجه به اصل مسلّم فوق، یادآور مى شویم که اعتقاد به «بداء» یکى از عقاید اصیل اسلامى است که همه فرق اسلامى اجمالاً به آن اعتقاد دارند، هرچند برخى از آنان از به کار بردن لفظ «بداء» خوددارى مى کنند.و این استیحاش از استعمال لفظ بداء نیز ضررى به قضیه نمى زند، چه مقصود، تبیین محتوى است نه اسم.

حقیقت بداء بر دو اصل استوار است:

الف ـ خداوند داراى قدرت و سلطه مطلقه بر هستى است و هر زمان خواست مى تواند تقدیرى را جایگزین تقدیر دیگر سازد; در حالیکه به هر دو نوع تقدیر، علم قبلى داشته، و هیچگونه تغییرى نیز در علم وى راه نخواهد یافت. زیرا تقدیر نخست چنان نیست که قدرت خدا را محدود ساخته و توانایى دگرگون کردن آن را از او سلب کند. خداوند متعال بر خلاف عقیده یهود، که مى گفتند :(یَدُ اللّهِ مَغْلُولَة)، قدرت گسترده دارد و به تعبیر قرآن


صفحه 236

دست او باز است:(بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ).(1)

به دیگر سخن، خلاّقیت و آفرینش گرى و اعمال قدرت از جانب خداوند، استمرار داشته و به حکم (کُلَّ یَوم هُوَ فِی شَأْن) (2)وى از امر آفرینش فارغ نگشته و کار آفرینشگرى همچنین ادامه دارد.

امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه (قالَتِ الیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُوَلَةٌ...) مى فرماید: یهود مى گویند خدا از امر آفرینش فارغ شده، کم و زیاد (در رزق و عمر وغیره) راه ندارد. خداوند در تکذیب آنان چنین فرمود: (غُلَّتْ أَیدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ): دستشان بسته باد و به گفتار ناهنجار خود از رحمت خدا دور باشند! بلکه قدرت او گسترده است، هرگونه بخواهد انفاق مى کند. سپس مى افزاید:

أَلَمْ تَسْمَعْ قَولَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ (یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الکِتابِ) (3): آیا سخن خدا را نشنیده اى که مى فرماید: خدا آنچه را بخواهد محو کرده و یا ثابت مى دارد، ونزد خداست امّ الکتاب (لوح محفوظ).

نتیجه اینکه: عقیده اسلامى بر اساس قدرت گسترده، سلطه مطلقه، و دوام و استمرار خلاّقیت خدواند استوار است، و خداوند مى تواند هر زمان بخواهد در مقدّرات انسان، از عمر و روزى وغیره، تحول ایجاد کرده و مقدّرى را جایگزین مقدّر قبلى نماید، و هر دو تقدیر قبلاً در اُمُّ الکتاب به ثبت رسیده است.

ب ـ اعمال قدرت و سلطه از سوى خداوند، و اقدام وى به جایگزین


1 . مائده/64.

 

2 . الرحمن/29.

 

3 . رعد/39.

 


صفحه 237

کردن تقدیرى جاى تقدیر دیگر، بدون حکمت و مصلحت انجام نمى گیرد، و بخشى از قضیه، در گرو اعمال خود انسان است که از طریق اختیار و برگزیدن و زندگى شایسته یا ناشایسته، زمینه دگرگونى سرنوشت خویش را فراهم سازد.

فرض کنیم انسانى، خداى ناکرده، حقوق والدین و بستگان خود را مراعات نمى کند. طبعاً این عمل ناشایست و در سرنوشت او تأثیر ناخوشایندى خواهد داشت. حال اگر در نیمه زندگى از کرده خود نادم گشته و از آن پس به وظایف خود در این باره اهتمام ورزد، در این صورت زمینه دگرگونى سرنوشت خود را فراهم کرده و مشمول آیه (یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ) خواهد گشت. این مطلب در عکس قضیه نیز حاکم است.

آیات و روایات در این مورد بسیار است که برخى را یادآور مى شویم:

1. (إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ)(رعد/11): خدا وضع هیچ قومى را (از آسایش به سختى) دگرگون نمى سازد مگر اینکه آنان خود وضع خویش را دگرگون سازند.

2. (وَ لَوْ أَنَّ أَهْل القُرى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکات مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ وَ لکنْ کَذّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ)(اعراف/96): اگر ساکنان آبادیها ایمان آورده و پرهیزگار مى شدند ما برکات آسمانها و زمین را به روى آنان مى گشودیم، ولى (چه سود؟ که) آنان دین خدا را تکذیب کردند و ما هم آنان را به کیفر اعمالشان عذاب کردیم.

3. سیوطى در تفسیر خود آورده است که: امیر مؤمنان على (علیه السلام) از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)درباره تفسیر آیه (یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ) سؤال کرد، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در پاسخ چنین فرمود: من دیدگان تو و امتم را با تفسیر این آیه روشن مى کنم. صدقه در راه خدا، نیکى به پدر و مادر، و انجام کارهاى نیک، بدبختى را به


صفحه 238

خوشبختى دگرگون ساخته، مایه افزایش عمر مى گردد و از مرگهاى بد جلوگیرى مى کند.(1)

4. امام باقر (علیه السلام) مى فرماید:صله رَحِم، اعمال را پاکیزه و اموال را با برکت مى سازد. همچنین بلا را دفع، و حساب را آسان مى گرداند و اجل (معلّق) را عقب مى اندازد.(2)

با توجه به این دو اصل روشن مى شود که اعتقاد به بداء یک عقیده مسلّم اسلامى است که، صرفنظر از تعبیر واصطلاح خاص بداء، تمامى مذاهب وفرق اسلامى به مفهوم آن اعتقاد دارند.

در خاتمه، براى آگاهى از اینکه چرا از این عقیده اسلامى با جمله «بدا للّه»تعبیر شده است، دو نکته را متذکر مى شویم:

الف ـ در به کار گیرى این کلمه، از پیامبر گرامى پیروى شده است. بُخارى در صحیح خود نقل مى کند که آن حضرت درباره سه نفر که مبتلا به بیمارى پیسى، گرى و نابینایى شده بودند، فرمود: «بَدا للّه عزّ وجلّ أن یَبْتَلِیهم». آنگاه سرگذشت آنان را از آنجا تا پایان مشروحاً بیان داشت و نشان داد که چگونه خداوند بر اثر کفران نعمت دو نفر از آنان سلامتى اولیه را از ایشان گرفته و گرفتار امراض پیشینیانشان ساخت.(3)

ب ـ این نوع استعمالات از باب مشاکله و سخن گفتن به لسان قوم است. در عرف معمول است که وقتى فردى تصمیمش تغییر مى کند مى گوید: «بدا لى» براى من بدا رخ داد. پیشوایان دین نیز، از باب تکلم به لسان قوم، و


1 . الدر المنثور:3/66.

 

2 . کافى،2/470.

 

3 . صحیح بخارى:4/172.

 


صفحه 239

تفهیم مطلب به مخاطبین، این تعبیر را درباره خداى متعال به کار برده اند. در همین زمینه در خور ذکر است که در قرآن، کراراً به ذات اقدس الهى صفاتى چون مکر و کید وخدعه و نسیان نسبت داده شده است. در حالیکه مسلّماً ساحت الهى از ارتکاب این گونه امور (به مفهوم و شکل رایج آنها در میان انسانها) منزه است. با این وصف در قرآن به ذات اقدس الهى صفت مکر و کید و خدعه و نسیان نسبت داده شده است:

1. (یَکِیدُونَ کیداً * وَأَکِیدُ کَیداً) (طارق/15ـ16).

2. (وَ مَکَرُوا مَکْراً * وَمَکَرْنا مَکْراً) (نمل/50).

3. (إِنَّ المُنافِقینَ یُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ)(نساء/142).

4. (نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ) (توبه/67).

به هر روى، محققین شیعه درباره استعمال لفظ بداء، با توجه به امتناع دگرگونى در علم خدا تحقیقاتى بلندى دارند که مجال ذکر آنها در این مختصر نیست و ما طالبان تفصیل را به کتب یاد شده در زیر ارجاع مى دهیم.(1)

اصل یکصد و بیست و نهم

«رجعت» در لغت به معنى بازگشت است، و مقصود از آن در فرهنگ شیعه، بازگشت گروهى از امت اسلامى پس از ظهور حضرت مهدى ـ عجّل اللّه فرجه الشریف ـ و قبل از برپایى قیامت به دنیاست. گواه روشن بر وجود رجعت، پیش از هرچیز قرآن کریم است که در آیه 84 سوره نمل مى فرماید:


1 . کتاب توحید شیخ صدوق، ص 232ـ 236 تصحیح الاعتقاد شیخ مفید24، عدة الاصول:2/29، کتاب الغیبة، ص 262ـ 264، طبع نجف.

 


صفحه 240

(وَ یَومَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمّة فَوجاً مِمّنْ یُکذِّبُ بآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ) (1) و در آیه 87 مى فرماید: (وَ یَومَ یُنْفَخُ فِی الصُورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّمواتِوَ مَنْ فِی الأَرض إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ وَکُلٌّ أَتَوهُ داخِرینَ).(2)

چنانکه مى بینیم، آیات فوق از دو روز سخن گفته و «یوم» دوم را بر «یوم» نخست عطف نموده است.

افزون بر این، در روز نخست، تنها از زنده شدن گروهى خاص سخن به میان آورده و در روز دوم از مرگ همه انسانها یاد کرده است. از ملاحظه مجموع این نکات درمى یابیم که روز نخست غیر از روز قیامت بوده و آن دو با هم فرق دارند.

مجدداً یادآور مى شویم آیه نخست از زنده شدن گروهى خاص ـ تکذیب کنندگان ـ سخن مى گوید، و چنین روزى طبعاً نمى تواند روز رستاخیز باشد. زیرا در آن روز همه انسانها پس از نفخ صور زنده مى شوند، چنانکه مى فرماید:(إِنْ کلُّ مَنْ فی السَّمواتِ والأَرضِ إِلاّ آتِى الرّحمنِ عبداً... وَکُلُّهُمْ آتیهِ یَومَ القِیامةِ فَرداً)(مریم/93و95): همه کسانى که در آسمانها و زمین هستند با حال تسلیم به محضر خداى مهربان در مى آیند... و همه آنان در روز قیامت تنها نزد او حاضر مى گردند. نیز در آیه دیگر در وصف قیامت مى فرماید:

(وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادرْ مِنْهُمْ أَحَداً) (کهف/47): آنان را براى حساب گرد مى آوریم، و یک تن را هم رها نمى کنیم.

نتیجه اینکه، از مقایسه دو آیه سوره نمل و اختلاف آنها در مضمون،


1 . روزى که از هر ملتى گروهى از آنان را که آیات ما را تکذیب مى کردند زنده مى کنیم و آنان بازداشت مى شوند.

 

2 . روزى که در صور دمیده شود، همه کسانى که در آسمانها و زمین هستندـ مگر آن کس را که خدا بخواهد ـ به شدت مى ترسند (از شدت ترس جان دهند آنگاه زنده شده) و همگان با ذلت نزد او حاضر مى شوند.

 


صفحه 241

باید گفت که جهان در انتظار دو روز است که در یکى تنها برخى از انسانها محشور مى شوند و در دیگرى همه انسانها. روایات شیعه، روز نخست را مربوط به پس از ظهور حضرت مهدى و قبل از رستاخیز مى داند.

آیه اى که با آن بر وقوع رجعت استدلال کردیم، هر چند در مورد رجعت گروه تبهکار است، ولى دایره رجعت فزون تر از این گروه خاص مى باشد، زیرا گروهى از صالحان را نیز در برمى گیرد، و روایات درباره بازگشت صالحان، فزون از حد است،و از طرف محققان کتاب هاى متعددى در مورد رجعت هر دو گروه نوشته شده است.و براى تفصیل به کتابهاى ویژه در رجعت مراجعه شود.

در هر حال بازگشت گروهى از صالحان و یا تبهکاران قبل از رستاخیز امر شگفت آورى نیست، زیرا در امتهاى پیشین نیز گروهى پس از مرگ بار دیگر زنده شده و پس از مدتى براى بار دوم درگذشته اند.(1)

بازگشت گروهى به این جهان نه مخالف حکم عقل است، و نه معارض با نقل; زیرا همان گونه که یادآور شدیم به صریح قرآن در امتهاى پیشین چنین واقعه اى رخ داده، واین خود بهترین گواه بر امکان آن است. و این نیز که برخى پنداشته اند رجعت با تناسخ یکسان است، تصورى کاملاً بى پایه است، زیرا تناسخ آن است که نفس پس از مرگ بار دیگر حیات خویش را از نطفه آغاز کند و یا به بدن دیگرى تعلق بگیرد. حال آنکه در رجعت هیچیک از این دو امر باطل وجود ندارد. حکم رجعت از این جهت بسان زنده شدن مردگان در امتهاى پیشین، و معاد جسمانى در قیامت بوده و در حقیقت جلوه اى کوچکاز رستاخیز نهایى است که در آن همه انسانها بدون استثناء زنده مى شوند.

بحث گسترده درباره رجعت و تفصیل جزئیات آن در کتب تفیسر، حدیث و کلام شیعه آمده است. روایات شیعه در این باره در حدّ تواتر بوده و بیش از سى محدث در فزون تر از پنجاه کتاب آن را نقل کرده اند.(2)


1 . احیاء گروهى از بنى اسرائیل، سوره بقره آیه هاى 55ـ56، احیاء مقتول بنى اسرائیل به وسیله بقره موسى سوره بقره آیه هاى 72و 73، مرگ گروهى از مردم و زنده شدن آنها. بقره آیه 243. احیاء عزیر پس از صد سال، بقره آیه 259، احیاء مردگان با اعجاز حضرت مسیح، سوره آل عمران آیه 49.

 

2 . بحار الأنوار:53/136.




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:37 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

صفحه 242

 

اصل یکصد و سى ام (عدالت صحابه)

صحابه و یاران پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) که در زمان حیات آن حضرت به او ایمان آورده و از محضر وى کسب معرفت کرده اند، نزد ما شیعیان از احترام خاصى برخوردارند، چه آنان که در جنگهاى بدر و احد و احزاب و حُنَین شربت شهادت نوشیدند، وچه آنان که پس از درگذشت پیامبر در قید حیات باقى ماندند. همه اینان، از حیث آنکه به پیامبر ایمان آورده و در کنار او بوده اند، از احترام برخوردارند، و در جهان هیچ مسلمانى نیست که به صحابه پیامبر اکرم (از آن نظر که صحابه پیامبر بوده است) بدگویى کرده یا اظهار بى مهرى نماید، و اگر چنین نسبتى به گروهى از مسلمانان بدهند نسبتى کاملاً بى اساس است.

ولى در کنار این مسئله، مطلب دیگرى وجود دارد که بایستى بدون هیچ تعصّب یا حبّ و بغضى بدان رسیدگى کرد : آیا همه اصحاب، عادل و پرهیزگار و پیراسته از گناه بوده اند؟ یا آنکه حکم صحابه، از این نظر، حکم «تابعین» است که نمى توان همگى آنان را عادل و پارسا دانست؟

بدیهى است رؤیت پیامبر و مصاحبت با او، هرچند امرى افتخار آمیز است، ولى براى هیچ انسانى مصونیت از گناه نمى آورد، و نمى توان به همه صحابه با یک نظر نگریست و همگى را عادل و پرهیزگار و پیراسته از گناه دانست، زیرا به شهادت قرآن، آنان در عین داشتن افتخار «صحابى بودن» ـ از حیث ایمان و نفاق، و اطاعت و عصیان در برابر خدا و رسول ـ به اصناف گوناگونى تقسیم شده اند که با توجه به این تقسیم بندى نمى توان همگان را یکسان اندیشید، و کلاً عادل و پرهیزگار دانست.

شکى نیست که قرآن یاران پیامبر را در مواقع مختلف ستوده است.(1)


1 . سوره توبه آیه 100، سوره فتح آیه هاى 18 و 29، سوره حشر آیه 8و 9.

 


صفحه 243

فى المثل از بیعت کنندگان با پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در جریان صلح حدیبیه اظهار رضایت کرده و مى فرماید:(لَقَدْرَضِیَ اللّهُ عنِ المُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ) (فتح/18). امّا این ستایش، بیانگر رضایت خداوند از آنان در حال بیعت(إِذ یُبایِعُونَکَ) است، و دلالت بر تضمین صلاح و رستگارى همه آنان تا پایان عمر ندارد. لذا اگر فرد یا افرادى از آنان بعداً راه خلاف در پیش گرفته باشند، مسلماً رضایت پیشین الهى، گواه بر پارسایى پیوسته و رستگارى ابدى آنان نخواهد بود، زیرا شأن و مقام این گروه که مورد رضایت خدا قرار گرفته اند بالاتر از پیامبر نیست که درباره او مى فرماید: (لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ)(زمر/65): اگر به خدا شرک ورزى قطعاً عمل تو باطل شده و از زیانکاران خواهى بود.

این نوع آیات، بیانگر کمالى است که این افراد در آن حالت به دست آورده اند، و البته اگر تا پایان زندگى نیز آن کمال را پاس دارند، رستگار خواهند بود.

بنابر آنچه گفته شد، هرگاه دلایل قاطعى از قرآن و سنت و تاریخ بر انحراف فرد یا افرادى گواهى داد، نمى توان به استناد به این گونه ستایشها دلایل مزبور را رد کرد.

از باب نمونه، قرآن کریم از برخى از صحابه به عنوان «فاسق» یاد مى کند و مى فرماید: (إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَأ فَتَبَیّنُوا)(حجرات/6). در آیه دیگر نیز درباره وى مى فرماید: (أَفَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ)(سجده/18). این فرد، به گواهى قطعى تاریخ، «ولید بن عقبه» از صحابه پیامبر بوده است، که در عین کسب دو فضیلت صحابى بودن و هجرت کردن، نتوانست اعتبار خود را حفظ کند و با جعل دروغ درباره طایفه بنى مصطلق،


صفحه 244

خداوند از وى به عنوان فاسق یاد کرد.(1)

با توجه به این آیه و نظایر آن(2) و نیز ملاحظه احادیثى که در نکوهش برخى از صحابه در کتب حدیث (3) وارد شده و همچنین مطالعه تاریخ زندگى برخى از آنان (4)، نمى توان قاطعانه همه اصحاب پیامبر را که شماره آنان از یک صد هزار تن هم متجاوز است، عادل و پارسا دانست.

آنچه که در اینجا مورد بحث و بررسى است همانا مسئله «عدالت همه صحابه» است، نه سبّ صحابه. متأسفانه برخى میان این دو مسئله فرقى نگذاشته و مخالفان در مسئله نخست را به مطلب دوم متهم مى سازند.

در خاتمه تأکید مى کنیم که شیعه امامیه، احترام به مصاحبت با پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)را مانع از داورى در افعال پاره اى از صحابه آن حضرت نمى داند و معتقد است که معاشرت با پیامبر به تنهایى نمى تواند سبب مصونیت از گناه تا پایان عمر باشد. اساس داورى شیعه را نیز در این باره، آیات قرآنى، احادیث صحیح، تاریخ قطعى و خرد تشکیل مى دهد.

اصل یکصد و سى و یکم

مهر ورزیدن و دوست داشتن پیامبر و خاندانش یکى از اصول اسلام است که قرآن و سنت بر آن تأکید دارند. قرآن کریم در این باره مى فرماید:(قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَأَبْناؤُکُمْ وَإِخْوانُکُمْ وَأَزْواجُکُمْ وَعَشیرتُکُمْ وَأَموالٌ اقْتَرفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَونَ کَسادها وَمَساکِنَ تَرضَونَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَجِهاد


1 . درباره دو آیه فوق به تفاسیر مراجعه شود.

 

2 . آل عمران/153ـ 154. احزاب /12، توبه /45ـ47.

 

3 . جامع الأُصول، ج11، کتاب حوض، حدیث شماره 7972.

 

4 . صحیح بخارى، ج5، تفسیر سوره نور، ص 118ـ 119.

 


صفحه 245

فِی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَومَ الفاسِقینَ)(توبه/24): بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران وبستگان شما و اموالى که بدست آورده اید و تجارتى که از کساد آن بیم دارید و مسکن هاى مورد علاقه شما، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار این باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند، وخداوند جمعیت نافرمانبردار را هدایت نمى کند.

ودر آیه دیگر مى فرماید:(الّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الّذی أُنْزلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون)(اعراف/157): کسانى که به او ایمان آورده اند و او را تکریم کرده و کمک نموده اند و از نورى که بر وى فرود آمده پیروى کرده اند، رستگارانند.

خدا در این آیه براى رستگاران چهار ویژگى مى شمارد:

1. ایمان به پیامبر:(آمَنُوا بهِ) .

2. تعزیز و تکریم او: (عَزَّروهُ) .

3. یارى کردن او: (نَصَرُوهُ) .

4. پیروى از نورى (قرآن) که نازل شده است (وَاتَّبَعُوا النُّورَ الّذی أُنْزلَ مَعَهُ ).

با توجه به اینکه یارى کردن پیامبر در ویژگى سوم آمده است، قطعاً مراد از (عزّروه) در ویژگى دوم همان تکریم و تعظیم پیامبر است، ومسلماً، تکریم پیامبر مخصوص دوران حیات او نیست، همچنانکه ایمان به وى که در آیه وارد شده، چنین محدودیتى ندارد.

درباره محبت به خاندان رسالت کافى است که قرآن آن را به صورت پاداش رسالت (البته به صورت پاداش نه پاداش واقعى) ذکر کرده


صفحه 246

ومى فرماید:(قُلْ لا أَسأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربى) (شورى/23): بگو من براى اداى رسالت خدا از شما پاداشى نمى طلبم، جز محبت ورزیدن به بستگان و نزدیکانم.

محبت و تکریم نسبت به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) نه تنها در قرآن آمده، بلکه در احادیث اسلامى نیز بر آن تأکید شده است، که دو نمونه آن را یادآور مى شویم:

1. رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:«لا یُؤمِنُ أَحدُکُمْ حَتّى أَکُونَ أَحبَّ إِلَیْهِ مِنْ وُلْدِهِ وَالنّاسِ أَجْمَعین». (1):هرگز یک نفر از شما مؤمن واقعى نخواهد بود، مگر اینکه من براى او از فرزندانش و همه مردم محبوب تر باشم.

2. در حدیث دیگر مى فرماید:ثَلاث من کُنّ فیه ذاقَ طعمَ الإیمان: من کان لا شیء أحبُّ إلیه من اللّهِ وَرَسُولِهِ، وَمَنْ کان لَئِنْ یُحرق بالنّار أحبَّ إلیه مِنْ أَنْ یرتدّ عن دِینه، ومَنْ کانَ یُحبُّ للّهِ وَ یبغضُ للّه»(2):سه چیز است که هرکس داراى آن باشد، مزه ایمان را چشیده است:1. آن کس که چیزى براى او از خدا و رسولش گرامى تر نباشد. 2. آن کس که سوخته شدن در آتش براى او محبوب تر از خروج از دین باشد.3. آن کس که براى خدا، دوست یا دشمن بدارد.

محبت خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز در احادیث اسلامى مورد تأکید واقع شده است که برخى را یادآور مى شویم:

1. پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «لا یؤمن عبد حتّى أکون أحبَّ إلیه مِنْ نفسِه


1 . کنز العمال:ج1، ح70 و72و جامع الأُصول:ج1، ص238.

 

2 . کنز العمال:ج1، ح70 و72و جامع الأُصول:ج1، ص238.

 


صفحه 247

وتکونَ عترتی أحبَّ إلیه من عترته، ویکون أهلی أحبَّ إلیه من أهله»(1): مؤمن به شمار نمى رود بندهاى مگر اینکه مرا بیش از خود دوست بدارد، و فرزندان مرا بیش از فرزندانش، و خاندان مرا فزون از خاندان خود، دوست بدارد.

2. در حدیث دیگر در باره عترت خود مى فرماید: «مَنْ أحبّهم أحبّه اللّه و من أبغضهم أبغضه اللّه»(2): هر کس آنها را دوست بدارد، خدا را دوست داشته و هرکس آنها را دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است.

تا این جا با دلایل این اصل (مهر ورزیدن به پیامبر و عترتش) آشنا شدیم، اکنون سؤال مى شود:

1. سودى که امت از مهر ورزیدن به پیامبر وعترت او مى برد چیست؟!

2. شیوه مهر ورزى و تکریم نسبت به پیامبر و خاندان او چیست؟!

درباره مطلب نخست یادآور مى شویم: محبت به انسان با کمال و با فضیلت، خود نردبان صعود به سوى کمال است، هرگاه انسانى فردى را از صمیم دل دوست بدارد، کوشش مى کند خود را با او همگون سازد و آنچه که مایه خرسندى او است انجام داده، و آنچه او را آزار مى دهد ترک نماید.

ناگفته پیداست وجود چنین روحیه اى در انسان مایه تحول بوده و سبب مى شود که پیوسته راه اطاعت را در پیش گیرد و ازگناه بپرهیزد. کسانى که در زبان اظهار علاقه کرده ولى عملاً با محبوب خود مخالفت مىورزند، فاقد محبت واقعى مى باشند، امام صادق (علیه السلام) بر این موضوع با دو بیت استدلال کرد و فرمود:


1 . مناقب الامام امیر المؤمنین نکارش حافظ محمد بن سلیمان کوفى ج 2 ح 619 و 700. وبحار الأنوار ج 17 ص 13، علل الشرایع باب 117 ح 3.

 

2 . مناقب الامام امیر المؤمنین نکارش حافظ محمد بن سلیمان کوفى ج 2 ح 619 و 700. وبحار الأنوار ج 17 ص 13، علل الشرایع باب 117 ح 3.

 


صفحه 248

 

تعصى الإلهَ وَ أنتَ تُظْهرُ حبَّــه *** هذا لَعمْــری فی الفعـال بدیعٌ

 

لو کان حبـُّکَ صادقـاً لأطعتَـه *** إنّ المُحبَّ لِمَن یُحبُّ مطیعٌ(1)

 

«خدا را نافرمانى مى کنى و اظهار دوستى مى نمایى، به جانم سوگند، این کار شگفتى است

اگر در ادعاى خود راستگو بودى او را اطاعت مى کردى، حقّا که مرید پیوسته مطیع محبوب خود مى باشد».

اکنون که برخى از ثمرات مهر ورزى به پیامبر و خاندان او روشن شد، باید به شیوه ابراز آن بپردازیم:مسلماً مقصود حب درونى بدون هیچ گونه بازتاب عملى نیست، بلکه مقصود مهرى است که در گفتار و رفتار انسان بازتاب مناسبى داشته باشد.

شکى نیست که یکى از بازتابهاى محبت به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و خاندان او پیروى عملى از آنان است، چنان که اشاره شد، ولى سخن در دیگر بازتابهاى این حالت درونى است، و اجمال آن این است که هر گفتار یا رفتارى که درنظر مردم نشانه محبت ووسیله گرامى داشت افراد به شمار مى رود، مشمول این قاعده مى باشد، مشروط بر اینکه، با عمل مشروع او راتکریم کند، نه با عمل حرام.

بنابر این، گرامى داشت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) و خاندان او در هر زمان ـ خصوصاً در سالروز ولادت یا وفات ـ یکى از شیوه هاى ابراز محبت وگرامى داشت مقام و منزلت آنان است و آزین بندى در روزهاى ولادت و روشن کردن چراغ و برافراشتن پرچم و تشکیل مجلس براى ذکر فضایل و مناقب پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) یا خاندان او، نشانه محبت به آنان و وسیله ابراز آن به شمار


1 . سفینة البحار:1/199.




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:34 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
<< مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.