حقانیت شیعه

اجتماعی

زمستان 89 - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

  یکی از سایتهای اسلامستیز قصد داشت پاسخ مطالب وبلاگ من را بدهد، ولی خب علیرغم اینکه من در چند پست اخیر در نقد اسلامستیزان مطالب زیادی گذاشته ام، پاسخی از سوی این افراد دریافت نکرده ام، به جز مسخرگی و لودگی. گویا آنها از دیدن پستهای اخیر وبلاگ به وحشت افتادند و تنها راهشان توهین به من و «آنتی مجوس» نامیدن من بوده است. این در حالی است که اگر نام نویسنده وبلاگ را بخوانند، چیز دیگری به عنوان نام من نوشته شده است، و این یعنی زبان-درازی کردن این افراد باستانپرست و اسلامستیز.
   خب با توجه به اینکه قرار بود مطالب در نقد باستانگرایی فقط در صورت پا از گلیم فراتر نهادن باستانپرستان باشد، فکر میکنم الان فرصت مناسبی باشد که پاسخ این اسلامستیزان که همگی باستانپرست هستند را بدهم، و در کنارش به بخشهایی از کتابی توهین آمیز که سعی در مقایسه بین حضرت محمّد مصطفی(ص) با کوروش که بر اساس داده های تاریخی یک جهانخوار است، پاسخی بدهم:

دوران جوانی حضرت محمّد(ص)

  نویسنده در بخشی که قرار است که دوران جوانی حضرت محمّد(ص) را شرح بدهد، تنها دستنوشتجات مستشرقین اروپایی را که مسیحی و یهودی هستند، به عنوان منبع قرار داده است و مشخص است که تمام مطالبش هم سرشار از سخنان غرضورزان? آنان است، که البته خودش نیز بخاطر همین غرضهای درونی است که این نوشتجات را مینگارد.

  او ادعا میکند که حضرت محمّد(ص) در بازار مکار? عکاظ پای سخنان یهودیان و مسیحیان مینشسته است و ادعا میکند که خود آن حضرت «اعتراف کرده است» که با اسقف نجران ملاقات داشته و آموزه هایی از مسیحیت کاتولیکی را فراگرفته است!! البته سخن نویسنده نه بر اساس اسناد معتبر و دسته اوّل، بلکه بر اساس نوشتجات یک اروپایی دیگر است. چنین ادعایی ابداً در اسناد دسته اوّل نیامده است، و در واقع باید این ادعاها را به پای تخیلات مسیحیان و یهودیان، برای به دست آوردن یک بهانه جهت نپذیرفتن اسلام بگذاریم. اساساً این ادعاهای پوچ برای یافتن یک منشأ دروغین برای وحی محمّدی، چه ارزشی دارد وقتی معجزات محمّد(ص) موجود هستند و نبوّت او را ثابت میکنند؟

  نویسنده در ادامه بار دیگر به قصه گوییهای نویسندگان غربی در مورد زندگی حضرت محمّد(ص) میپردازد و شاید خنده دارترین نقل قولش مربوط به داستان یکی از این نویسندگان باشد که میگوید وقتی حضرت محمّد(ص) از سفری به مکه بازگشت ابوطالب در حال جنگ با «ابرهه» بود و حضرت محمّد(ص) از میدان جنگ گریخت و ... نویسنده که سعی میکند با بیان این اباطیل و دروغها پیامبر را ترسو جلوه بدهد، اگر نگاهی به اسناد تاریخی مینداخت میدانست که ابرهه در زمان عبدالمطلب به مکه حمله کرد و نه در زمان ابوطالب و از این گذشته، حضرت محمّد(ص) بعد از نابودی ابرهه و سپاهش به دنیا آمده است، پس چگونه ادعا میکنند که حضرت محمّد(ص) از درون جنگی که بین ابرهه و سپاه قریش صورت گرفته است، گریخته است؟؟ و از این هم بالاتر اینکه اساساً ابرهه هرگز موفق به جنگ با قریش نشد و طبق آنچه تمام تواریخ اشاره کرده اند، پیش از آنکه کارش به قریش برسد، نابود شد. البته این پاسخ ما در صورتی قابل قبول است که بخواهیم براساس تاریخ سخن بگوییم و نه براساس تخیلات اسلامستیزان!!

  نویسنده در ادام? اباطیل خودش، سعی میکند با اشاره به اینکه حضرت محمّد(ص) به واسط? چوپانی مدتها در بیابانها تنها بوده، اینگونه القا کند که گویی حضرت محمّد(ص) در اثر تخیلات به فکر پیامبری افتاده است!! حال آنکه تخیلات هرگز نمیتوانند باعث ایجاد معجزات نبوی بشوند، ولی حضرت محمّد(ص) معجزات فراوانی ارائه دادند که مهمترینش قرآن است.

  نویسنده بار دیگر با اشاره به اینکه حضرت محمّد(ص) با سفر به شام برای تجارت، بار دیگر فرصت یافته است که در محضر مسیحیان باشد، سعی در تلقین این دروغ تاریخی دارد که حضرت محمّد(ص) آنچه فرموده است را از مسیحیان آموخته است. در پاسخ عرض میکنیم که این ادعا که در این سفر پیامبر با مسیحیان یا یهودیان نشست و برخاستی داشته باشد، ابداً در هیچ سند دسته اوّل تاریخی نیامده است و تماماً حاصل دروغسازیهای نویسندگان مسیحی و یهودی است. ثانیاً سفر پیامبر به شام برای تجارت بود و در یک تجارت کوتاه، نمیتوان درسهای 23 سال رسالت را آموخت و ثالثاً معجزات پیامبر را چه میگویید؟ آیا پیامبر معجزاتش را نیز از روی دست مسیحیان برداشته بود؟

  نویسنده در ادامه سخنانش به داستان ازدواج خدیجه و حضرت محمّد(ص) البته با همان تحریفات مسیحیان و یهودیان اشاره میکند. تنها چیزی که در این بخش از سخنانش ارزش پاسخگویی دارد این است که ادعا کرده است که پیامبر بخاطر پول خدیجه با او ازدواج کرد و ادعای مضحک دیگرش اینکه پیامبر در اواخر عمرشان به زندگی مرفّحی که با خدیجه داشتند اشاره میکردند؛ خب در این مورد هم زندگی فقیران? حضرت محمّد(ص)، حتی در زمانی که ایشان امکان داشتن یک زندگی مرفّح را داشتند، بیانگر دروغ بودن این ادعاست و هم اینکه وقتی کافران به پیامبر پیشنهاد کردند که پول و ریاست بگیرد و دست از تبلیغ دین بردارد، پیامبر این پیشنهاد را رد فرمودند، نشانگر این است که پیامبر به دنبال پول نبودند که بخواهند بخاطر پول با کسی ازدواج کنند. البته حضرت محمّد(ص) در اواخر عمرشان حاکمیت منطقه عربستان را داشتند و بدون شک ثروتشان خیلی بیشتر از وقتی بود که با خدیجه زندگی میکردند، و این خودشان بودند که دوست داشتند مانند مردم فقیر زندگی کنند، تا حال مردم فقیر را درک کنند، پس ابداً جایی برای حسرت خوردن برای دوران زندگی به اصطلاح مرفّح با خدیجه وجود نداشته است. افراد پولپرست، پیامبر خدا را مثل خودشان فرض کرده اند!!

بد نیست در اینجا تنها به چند مورد از معجزات نبوی، به نقل از کهنترین اسناد موجود در مورد حضرت محمّد(ص) در همان قرون ابتدایی نوشته شده اند اشاره کنیم. لازم به ذکر است که تنها راه شناخت ما از حضرت محمّد(ص) این کتابها هستند و اگر بخواهیم راهی غیر از راه استفاده از اسناد تاریخی را پیش بگیریم، باید مثل دشمنان اسلام، بر اساس تخیّلاتمان در مورد زندگی ایشان سخن بگوییم:

 در جریان هجرت، حضرت محمّد(ص) بدون اینکه دیده بشوند، از میان دژخیمان قریش که خان? او را محاصره کرده بودند، عبور کردند و بر روی سر آنها خاک ریختند و محل را ترک کردند، در حالی که آنها تا زمانی که به درون خانه حمله کردند، از خروج او آگاه نشدند. (تاریخ طبری، ج3، ص912-911؛ سیره ابن هشام، ص233؛ طبقات ابن سعد، ج1، ص213؛ کامل ابن اثیر، ج2، ص928؛ العبر ابن خلدون، ج1، ص396)

  در یکی از سفرها، شتر پیامبر گم شد، و هر چه گشتند، آنرا نیافتند. یکی از منافقین گفت محمّد از آسمان خبر میدهد ولی عجیب است که از جای شترش خبر ندارد. حضرت محمّد(ص) ضمن خبر دادن از سخن آن فرد، فرمودند «من غیب نمیدانم، مگر چیزی که حق تعالی مرا (از آن) آگاه کند». سپس محل شتر را نیز نشان دادند. (تاریخ طبری، ج4، ص1236؛ المغازی واقدی، ج3، ص769؛ سیره ابن هشام، ص482؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1142؛ العبر ابن خلدون، ج1، ص441)

یهودیان بنی نضیر در زمانی که پیامبر به محل آنها رفته بود، سعی کردند با انداختن سنگ از روی بام، پیامبر را بکشند، پیامبر از غیب آگاه شدند و به موقع خود را از مهلکه نجات دادند و محل را ترک کردند.(تاریخ طبری، ج3، ص5-1054؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص55؛ المغازی، ج1، ص269؛ سیره ابن هشام، ص354؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1010؛ العبر ابن خلدون، ج1، 414)

در ماجرای فتح مکّه، فردی به نام حاطب نامه ای آگاهی بخش برای کافران قریش نوشت و آنرا به دست زنی داد، تا به دست قریش برساند. پیامبر ضمن خبر دادن از نوشته شدن و فرستاده شدن این نامه، علی(ع) را پی آن زن فرستادند و علی(ع) آن زن را متوقف کرد و آن زن نامه را که بین گیسوانش مخفی کرده بود، تسلیم علی کرد.(تاریخ طبری، ج3، ص8-1177؛ المغازی، ج2، ص609؛ سیره ابن هشام، ص439؛ العبر ابن خلدون، ج1، ص432؛ تاریخ یعقوبی، ج1، ص417)

و...

 

 

کوروش نامه

جناب نویسنده در بیان دوران جوانی جناب کوروش، فقط به نوشتجاتی اشاره کرده است که به نفع کوروش ثبت شده اند و به نوشتجات کتسیاس(کتزیاس) اشاره نمیکند، اینجا هم نشان میدهد که قصد تحریف حقیقت را دارد. او داستان کوروش را طبق روایت هرودوت و گزنفون نقل میکند که طبق آن کوروش یک نجیبزاده و نو? شاه ماد است، بعد طبق نظر هرودوت او بر پدربزرگش میشورد و طبق نظر گزنفون سلطنت بعد از پدربزرگش به داییش و بعد از داییش به او میرسد. البته کتیبه های بدست آمده نشان میدهد که سخن گزنفون باطل است، در مورد اظهارات هرودوت هم احتمال زیادی وجود دارد که نوشتجات او به سفارش هخامنشیان در مورد کوروش نوشته شده باشد، زیرا نوشتجات او در مورد هخامنشیان، شباهت بسیار زیادی به کتیبه های آنان دارد، که این هماهنگی مطالب برای کسی که هرگز کتیبه های هخامنشیان و کشور ایران را از نزدیک ندیده است، محال است. امّا داستان جوانی کوروش را کتسیاس که تنها مورخی است که دربار هخامنشیان را دیده است، به شکل دیگری نقل کرده است و البته ایرانپرستان سعی میکنند، بگویند او با کوروش دشمنی داشته است(که البته برای اثبات این ادعایشان هیچ برهانی ندارند) به نظر من کتسیاس به هیچ وجه با ایرانیان خصومتی ندارد که هیچ، وقتی نوشتجات او را با نوشتجات گزنفون در مورد شورش کوروش کوچک به همراه یونانیها بر علیه هخامنشیان مینگریم، برعکس گزنفون که سعی میکند بگوید یونانیها با دادن کشته های کم، ضربات مهلکی به ایرانیان وارد کردند، نظری منطقی میدهد و شمار کشتگان یونانیان را متعادلتر از آنچه گزنفون گفته است، میکند. کتسیاس در کتاب فوتیوس میگوید:

 

کوروش پسر چوپانی بود از ایل «مردها» که از شدت احتیاج مجبور گردید راهزنی پیش گیرد. کوروش در ایام جوانی به کارهای پست اشتغال ورزید و از این جهت مکرر تازیانه خورد. او با آستیگاس، آخرین پادشاه ماد، هیچگونه قرابتی نداشت و از راه حیله و تزویر به مقام سلطنت رسید. دوست او «اوبارس» هم از حیث تقلب و نامردی معروف بود. در ابتدا آستیگاس نسبت به کوروش فاتح شد و حتی در پارس در آمده او را تعقیب کرد ولی کوروش به واسطه دخالت زنان نجات یافت و پس از آن پادشاه ماد با پدر کوروش به مسالمت رفتار کرده آزاری به وی نرسانید. بعد کوروش باز بر ضد آستیگاس قیام کرده فائق آمد. در این حال پادشاه ماد فرار کرده به همدان پناه برد و دخترش آمی تیس و دامادش «سپی تاماس» او را پنهان کردند.کوروش در حال در رسید و گفت دختر و داماد آستیگاس را با اطفال آنان و دو نفر درباری موسوم به «سپی تاسس» و مگابرن شکنجه کنند تا بروز دهند آستیگاس کجاست. پادشاه ماد چون نمیخواست اولاد او را زجر کنند خود نزد کوروش رفت و ابارس او را در زنجیر کرده به محبس انداخت ولی کوروش به زودی پشیمان شده او را رها کرد و نسبت به او احترامات پدر را به جا آورد،درباره آمی تیس نیز همان احترامات را مرعی داشت. اما سپی تاماس را از جهت اینکه گفته بود، نمیداند آستیگاس کجاست و این حرف دروغ بود امر کرد کشتند و آمی تیس را ازدواج کرد...

(اصل متن را در کتاب ایران باستان مرحوم پیرنیا جلد1 صفحه 215 به بعد ببینید)

 


میگویند چرا کوروش را نقد میکنی؟! میگویم کورش را نقد نکردیم که آنقدر برای افرادی
مثل همین که در عکس میبیندش بزرگش کردند، که به جای خداوند جهان آفرین بر قبر
کوروش سجده می کند. آیا می دانید خیلی از اینها آنقدر به باستان گرایش یافته اند
که به کل منکر حقانیت اسلام شده اند و اسلام را نابودگر باستان رؤیاییشان میدانند؟

 

تذکر: بنده مثل این افراد سعی نمیکنم بگویم که الزاماً نظر کتسیاس صحیحتر است، ولی با توجه به اختلاف نظرات موجود باید بگوییم در تأیید یا ردّ اینکه کوروش یک نجیب زاده بوده است و آیا در جوانی فرد صالحی بوده است، نمیتوان نظر قطعی داد.

 

رده بندی موضوعی: مبارزه با باستانگرایی




تاریخ : سه شنبه 89/10/14 | 9:37 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

  یکی از سفسطه های افراد بیدین این است که ادعا میکنند، خودشان همیشه شاد هستند، زیرا همیشه آزاد و بی قید و بند میباشند، ولی دینداران به خاطر اینکه مقیّد به دین هستند، همواره ناراحت هستند.

  در پاسخ به این سفسطه عرض میکنیم که:

 

  اولاً شادی افراد دینگریز و بیدین، یک شادی دروغین است. آنها که اکثراً به خاطر تنبلی و شهوترانی از دین گریخته اند، درست مثل دانش آموزان تنبل هستند که همواره دل به بازگوشی خوش میکنند، به گمان خود خوشحال و شاد هستند و دانش آموزان درسخوان و زرنگ را افراد کندذهنی میدانند که از شادی و آزادی بویی نبرده اند! این در حالی است که با گذشت زمان مشخص خواهد شد که دانش آموزان تنبل بخاطر یک سری شادی و بازگوشی موقّتی، آیند? خود را تباه کرده اند و دانش آموزانی که درسخوان و زرنگ بوده اند، آیند? خویش را ساخته اند و در آینده وقتی این دانش آموز زرنگ مدیر یک قسمت میشود، آن دانش آموز تنبل باید برایش چای ببرد و سمت آبدارچی او را داشته باشد.

  داستان افراد دینگریز هم به همین منوال است. آنها از مسئولیتهایی که خدا به دوش بشر گذاشته است فرار میکنند و دل خود را به لذّات زودگذر دنیا خوش میکنند. آنها از آنجایی که اجرای دستورات دینی را دشوار میدانند، چنانکه دانش آموزان تنبل درس خواندن را دشوار میدانند، از دین فرار میکنند و سعی میکنند با انکار کردن دین، خود را از مسئولیت نجات بدهند!! این کار آنها بدون شک غیر منطقی است، زیرا وقتی یک کارمند از سوی مدیرش موظّف به اجرای یک دستور است، اینکه او به خودش تلقین کند که مدیرش چنین دستوری را به او نداده است، باعث نمیشود که واقعاً مدیرش از او انتظار اجرای دستور را نداشته باشد. خداوند برای ما دستوراتی را مشخص کرده است که به واسط? آنها به عطش درونی و فطری خود که همانا رسیدن به ذات اقدس خداست، پاسخ بدهیم، حال هر چقدر که ما در اجرای این دستورات تلاش بیشتری بکنیم، به شادی ابدی که همان بهشت است و بالاترین مقام آن قرب الهی میباشد، نزدیکتر میشویم. حال اگر بخواهیم این دستورات را اجرا نکنیم، یعنی همان کاری را بکنیم که افراد فراری از دین انجام میدهند، در واقع عطش درونی خود را بی پاسخ گذاشته ایم و با این کار به روح خود آسیب زده ایم. نتیج? این آسیبها این خواهد شد که برای خود یک جهنّم اخروی بسازیم و به غم ابدی برسیم. پس افراد بیدین نباید خیال کنند که آنها به شادی واقعی رسیده اند، بلکه شادی آنها یک شادی موقّت و زودگذر است، و آنها با تسلیم شدن در برابر درخواستهای شیطان هر لحظه از خدا دورتر میشوند و به این شکل به روح خداجوی خود، آسیب بیشتری میرسانند. البته اگر افراد بیدین، در اینکه خدا وجود دارد، یا در اینکه روحشان مایل به رسیدن به خداست، یا در اینکه خداوند دستوراتی را برای پاسخ به احتیاج روحی انسان برای رسیدن به خودش صادر فرموده است، شک و شبهه داشته باشند، ما با دلایل منطقی این امور را اثبات میکنیم.

 

  ثانیاً اساساً این ادعا که خودشان شاد هستند و ما غمگین هستیم، یک ادعای پوچ و باطل است. این افراد، از آنجایی که دل به شادیهای کوچک خوش کرده اند، قادر به درک شادیهای بزرگتر ما دینداران نیستند. آنها برای اینکه از خود بیخود شوند و به قول خودشان مست گردند، به سراغ شراب و مواد مخدّر میروند، ولی ما دینداران با مناجات با خدا به آن مستی پاکی میرسیم که مثل مانند مستی آنان از دست دادن عقل نیست، بلکه اوج عقلانیت است. آنها برای تجربه کردن عشق، به شهوترانی میفتند و دهها نفر از جنس مخالف را تجربه میکنند تا بتوانند به عشق حقیقی برسند و برخی از آنان، چنان به انحراف کشیده میشوند که به سوی همجنسبازی و زنا با حیوانات هم  میروند؛ در مقابل ما معشوق حقیقی را یافته ایم و از طریق دین آموخته ایم که چگونه با او عشقبازی کنیم، و همو برای رسیدن به عشق انسان به انسان، عشق در زندگی زناشویی، هم به ما کمک میکند. آنها که زنا و شهوترانی را برای خودشان آزادی میدانند، چه میفهمند زندگی با همسری پاکدامن یعنی چه؟ به راستی شادی آنان چیست؟ خوردن و شهوترانی و برای فراموش کردن غمهای زندگی شرابخواری!! شیطان آنها را از دین دور کرده و دلشان را به این امور خوش نموده است؛ البته من به این امر اهمیّت نمیدهم، هر کس لیاقت کسی را دارد که پیرویش را میکند، ولی نمیدانم چرا این افراد به خودشان دروغ میگویند.

  اینجا نیز مشکل این افراد همین است که درست مثل دانش آموزان تنبل، دلشان به بازیگوشی خوش شده است و خیال میکنند که دانش آموزان زرنگ و درسخوان، از این شادی بی بهره هستند. ولی گویا شاگردهای تنبل اطّلاع ندارند که شاگردهای زرنگ، از همان درس خواندن و تحقیق و مطالعه لذّت میبرند. گویا خبر ندارند که دانش آموزان زرنگ نیز مثل آنها بازی میکنند، میخندند و شاد هستند، ولی در عین حال تنبلی هم نمیکنند و درسشان را هم که هدف اصلیشان است، به خوبی میخوانند. البته شاگردان تنبل اطلاع دارند، ولی خودشان را به ندانستن میزنند!

 

  ثالثاً اساس این سفسطه بر این مبنا قرار گرفته است که آنها فقط لحظات غم مسلمانان، مثلاً هیئتهای عزاداری را نشان میدهند و البته گاهی هم اشکهایی که در مناجات با خدا، میریزیم را به پای غمگینی میگذارند!! این ادعا از بیخ و بن باطل است. هر کس با افرادی که در هیئتها گریه و زاری میکنند، از نزدیک روبرو شده باشد، میداند این افراد معمولاً خیلی سرحال و خوشحال و شوخ هستند، و اساساً تمام گریه و غمشان مربوط به درون هیئت است. اساساً گریه عاملی است که باعث تخلی? انسان از غم و غصّه میشود و جالب است که این افراد وقتی به عنوان مثال برای امام حسین گریه میکنند، به طرز عجیبی غمهای خودشان هم از دلشان خارج میشود. در مورد گریه در هنگام دعا و مناجات با خدا نیز، این گریه ها ناشی از غمگین بودن نیست، ای کاش این افراد یک بار در عمرشان، بدون حضور شیطان، با خدا سخن میگفتند تا بفهمند من چه میگویم، این گریه بیشتر به گری? شوق میماند تا گری? غم. افراد اهل مناجات نیز معمولاً افرادی بسیار گشاده رو و شاد و سرزنده هستند، و از آنجا که درد و دلهایشان را با خدایشان میکنند، مانند افراد بیدین اسیر غمهای دنیا نمیشوند.

  از سوی دیگر، جای سؤال است که چرا این افراد، لحظات شادی و شعف ما را نمیبینند؟ چرا اعیاد اسلامی را نمیبینند؟ چرا فقط زمانی را میبینند که ما برای شهادت یکی از معصومین عزاداری میکنیم و زمانی را نمیبینند که ما برای ولادت یکی از این بزرگواران جشن میگیریم؟ من پاسخ این پرسش را به شما میگویم: آنها نمیخواهند حقیقت را ببینند، آنها میخواهند تنبلی خود را توجیه کنند، به همین خاطر فقط چیزی را میبینند که خودشان میخواهند ببینند و رهبرشان شیطان، به آنها نشان میدهد. این افراد زمانی که میخواهند علیه اسلام شبهه بسازند، هم همین کار را میکنند، حقیقت را نمیبینند و در واقع نمیخواهند حقیقت را ببینند و در نتیجه برداشتهای غلط و باطل خودشان از اسلام را، به اسم اسلام، معرفی میکنند.

 

  خداوند این افراد را، هدایت بفرماید و ما را همنشین این افراد در آخرت قرار ندهد و شیطان را از ما دور گرداند.

 

مراقب فریب روباهان مکار باشید

 

رده بندی موضوعی: پاسخ به سکولاریسم، بیدینی و بیخدایی




تاریخ : سه شنبه 89/10/14 | 9:37 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

نام من «هیونگ سوب جی» است و در اکتبر سال 1970 در سئول، مرکز کره‌ی جنوبی به دنیا آمدم. در سال 2000 میلادی هم ازدواج کردم که ثمره‌ی این ازدواج، همان‌طور که می‌بینید، یک پسر پنج ساله به نام «هانسول» است، البته همان‌طور که می‌دانید نامم را پس از تغییر مذهب مصطفی انتخاب کردم.

19 ساله بودم، در سال 1989 در دانشگاه سئول، زبان عربی یاد گرفتم، آن هم به مدت هشت سال، تا سال 1997 شاید بپرسید، دلیلش چه بود؟ یک پیش‌زمینه از علاقه به فرهنگ اسلام از گذشته‌ها داشتم و به همین خاطر تصمیم گرفتم در دانشگاه، زبان عربی را به خوبی فرا بگیرم تا با دین اسلام بیشتر آشنا شدم. می‌خواهم بگویم در وجودم، عشق و علاقه به اسلام همیشه موج می‌زد و همین امر باعث شد تا در سال 1995 برای شناخت بیشتر اسلام، به مصر در شمال آفریقا بروم. حضورم در مصر باعث شد که خودم را به اسلام نزدیک‌تر ببینم، حس درونیم می‌گفت که اسلام، یعنی عشق، صمیمیت و دوستی... از طرفی در کره شرایط خاص فرهنگی وجود دارد که نمی‌توانیم به درستی اسلام را بشناسیم، از این‌رو با پروفسوری در دانشگاه الازهر آشنا بودم و همین امر باعث شد تا به مصر بروم. در نزدیکی دانشگاه الازهر مسجدی وجود داشت به نام مسجد امام حسین(ع) که از فضای روحانی خاصی برخوردار بود، هر روز به آنجا می‌رفتم و سعی می‌کردم از فضای عرفانی و روحانی آنجا انرژی مثبت بگیرم، تا این‌که با امام جماعت آنجا آشنا شدم. به او گفتم که من میل زیادی برای شناخت این دین دارم و مطالعات فراوانی هم در این زمینه انجام دادم، اما هنوز آن حس درونی‌ام ارضا نشده بود. احساس می‌کردم که چیزی در وجودم در حال اوج گرفتن است، اما نمی‌دانم چه بود؟ احساس می‌کردم که باید به یک معنویت خاصی برسم، اما نمی‌دانستم چگونه؟ دلم می‌خواست خود را غرق در این دین کنم، اما روش‌های آن را نمی‌شناختم، پس به مطالعه‌ی کامل قرآن روی آوردم، کلام قرآن پاسخ تمام حس‌هایم را داد، زمانی که قرآن می‌خواندم، دلم آرام می‌گرفت، زمانی که به عمق معنای کلمات آن پی می‌بردم، پاسخ تمامی احساس‌های نهفته‌ام را گرفته بودم...

زمانی که روزهای جمعه، صف نمازخوانان را می‌دیدم، از شکوه آن دلم قوت می‌گرفت، ضمن این‌که طی آن مدت امام جماعت مسجد امام حسین(ع) از لحاظ ایدئولوژی و فکری تأثیر زیادی روی من گذاشت، او برایم از مسلمانان جهان می‌گفت، از فضای فکری پیامبر(ص) می‌گفت، برایم از کلمات وحی شده‌ی خداوند به پیامبر می‌گفت که سرانجام به «قرآن» ختم شد...(در این هنگام قرآنی را که روی میزش بود بلند کرد، بالا برد و بوسید و گفت: بارها کتاب خداوند را خواندم و هنوز هم آن را مطالعه می‌کنم، هرگاه دچار مشکلی می‌شوم، از قرآن دستور می‌گیرم که چه کاری خوب است و چه کاری بد...) سخنان امام جماعت آن‌جا، باعث شد تا تصمیم خودم را بگیرم و در سال 1997، از دین بودا به دین اسلام روی بیاورم و اشهد خود را در مسجد امام حسین(ع) گفتم و نامم را هم امام جماعت انتخاب کرد: «مصطفی...»

منبع مقاله: مجل? خانواد? سبز

رده بندی موضوعی: تازه مسلمانان




تاریخ : سه شنبه 89/10/14 | 9:37 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

اکنون 25 وظیفة اوّل با اندکی تصرّف و تلخیص در پی می‌آید:
وظیفة اوّل، غمگین بودن به علّت مفارقت آن‌جناب و مظلومیّت آن حضرت. 

در «کافی» از حضرت صادق(ع) منقول است که فرمود: «کسی‌که مهموم باشد برای ما و غمناک باشد به جهت مظلومیّت ما، نفس کشیدن او، ثواب تسبیح دارد». 


 وظیفة دوم؛ منتظر فرج و ظهور آن حضرت بودن. 
در جلد دوم «کمال‌الدّین وتمام‌النّعمـ?» از امام محمّد تقی(ع) منقول است که فرمودند: «قائم ما آن مهدی‌ است که واجب است در زمان غایب بودن او انتظار او را داشتن و او سومی از اولاد من است...» 
و از حضرت امیر‌المؤمنین(ع) روایت شده است که: «افضل عبادت‌ها، انتظار فرج است.»1

و در حدیث دیگر از حضرت صادق(ع) منقول است که: «هر مؤمنی بمیرد در حالی‌ که منتظر ظهور آن‌جناب باشد، مثل آن است که در خیمة حضرت قائم(ع) بوده باشد».2 


وظیفة سوم، گریه کردن در دوری آن‌ حضرت و به جهت مصیبت آن‌جناب. 
در کمال‌الدّین از حضرت صادق(ع) روایت شده است که فرمودند: «به‌خدا قسم غایب می‌شود امام شما زمانی از روزگار و آزموده می‌شوند تا آنکه گفته می‌شود، مرد و از دنیا رفت یا به ‌کدام وادی رفت و هر آینه ‌چشم‌های مؤمنان بر او گریان می‌شود.»3

و از حضرت رضا(ع) مروی است که: «هر مؤمنی یاد کند مصیبت ما را ـ یعنی مصیبت پیغمبر(ص) و هر یک از ائمه را ـ پس گریه کند یا کسی را به جهت ظلمی که بر ما شده بگریاند، روز قیامت با ما و در درجة ما است.»


وظیفة چهارم، به امر امام، تسلیم و مقیّد باشد و در امر ظهور عجله نکند. 

یعنی چون و چرا در امر ظهور آن‌جناب نکند و آنچه از جانب آن‌ حضرت می‌رسد، صحیح و مطابق با حکمت بداند که در کمال‌الدّین از حضرت امام محمّد تقی(ع) روایت شده است که فرمود: «امام بعد از من، پسر من علی است. امر او، امر من است و قول او، قول من و طاعت او، طاعت من و امام بعد از او پسر او حسن است، امر او، امر پدر اوست و قول او، قول پدرش و طاعت او، طاعت پدرش.» آنگاه ساکت شدند. راوی گوید، پرسیدم: یابن رسول‌الله! پس امام بعد از حسن کیست؟ حضرت گریة شدیدی کردند، آنگاه فرمودند: «امام بعد از امام حسن عسکری، پسر او قائم منتظَر است.» گفتم: یا بن رسول‌الله! چرا او را قائم گویند؟ فرمود: «برای آنکه قائم می‌شود بعد از آنکه ذکر او مرده باشد و بیشتر قائلان به امامتش مرتد شوند.» گفتم: چرا او را منتظَر نامیدند؟ فرمود: «به‌جهت آنکه روزهای غیبت او بسیار باشد و زمان غایب بودنش، دراز می‌شود. پس، مخلصان، انتظار خروج او [را] کشند و شک‌کنندگان او را انکار کنند و منکران به ‌ذکر او استهزاء کنند و کسانی‌که وقت برای ظهورش معیّن کنند، دروغ‌گو باشند و عجله‌شوندگان هلاک شوند و تسلیم‌شوندگان نجات یابند.»4


 وظیفة پنجم، به مال خود، آن حضرت را صله کنند. 
در «کافی» از حضرت صادق(ع) نقل شده که فرمودند: «هیچ چیز نزد خدا محبوب‌تر از صرف نمودن مال، برای امام نیست و به درستی که خداوند در عوض یک‌درهم که مؤمن از مال خود به صرف امام برساند، به اندازة کوه احد در بهشت به ‌او عطا می‌فرماید.» آنگاه فرمود: حق‌تعالی در قرآن کریم فرموده: «مَّن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کَثِیرَةً و َاللهُ یَقْبِضُ و َیَبْسُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ؛ کیست آن کس که به [بندگان] خدا وام نیکویى دهد تا [خدا] آن را براى او چند برابر بیفزاید و خداست که [در معیشت بندگان] تنگى و گشایش پدید مى‏آورد و به سوى او بازگردانده مى‏شوید.»5 سپس فرمود: به خدا قسم این آیه به خصوص در صله کردن امام به مال نازل شد.»6

در «بحارالانوار» از «کامل‌الزّیاراة»، ص 319 نقل شده است که امام موسی کاظم(ع) فرمودند: «هر کس نتواند به ‌زیارت ما بیاید؛ باید صالحان از دوستان ما را زیارت کند تا ثواب زیارت ما برایش نوشته شود و هر کس نتواند ما را صله کند، باید نیکان از دوستان ما را صله کند تا ثواب صله کردن ما برایش نوشته شود.» 


وظیفة ششم، صدقه دادن به قصد سلامت آن‌ ذات، چنانچه در «نجم الثّاقب»، ص 442 ذکر فرموده‌اند. 

وظیفة هفتم، شناختن صفات آن حضرت و در هر حال عزم بر یاری آن ‌جناب داشتن و در فراقش ندبه و زاری کردن.7
وظیفة هشتم، طلب کردن معرفت آن‌ حضرت از ذات اقدس الهی و خواندن این دعا که در کتاب کافی و کمال‌الدّین از حضرت صادق(ع) روایت شده است: «اللهمّ عرّفنی نفسک، فانک إنْ لم تُعرّفنی نفسک لم اعرف نبیّک، اللهمّ عرّفنی رسولک فانّک إن لم تعرّفنی رسولک لم اعرفْ حجّتک، اللهمّ عرّفنی حجتک فانّک انْ لم تعرّفنی حجتک ضللتُ عن دینی.»8

 وظیفة نهم، مداومت نمودن به خواندن این دعا که از حضرت صادق(ع) روایت شده است: «یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلّب القلوب ثبّت قلبی علی دینک.»9

وظیفة دهم، اگر بتواند به نیابت آن حضرت قربانی کند، چنانچه در «نجم‌الثّاقب» آمده است. 

وظیفة یازدهم، نبردن نام اصلی آن حضرت که نام حضرت رسول‌الله است. [ضرورت دارد] شیعیان، آن حضرت را به لقب یاد کنند؛ مثل: قائم، منتظَر، حجّت، مهدی و امام غایب و در اخبار متعدّد، فرموده‌اند که بردن نام آن حضرت در زمان غیبت جایز نیست.10 
 وظیفة دوازدهم، برخاستن به جهت احترام نام آن بزرگوار به ‌خصوص اسم «قائم»، چنانچه در ص 444 نجم‌الثّاقب آمده است.
وظیفة سیزدهم، به هر میزان که ممکن است برای جهاد با دشمنان در رکاب آن‌ جناب، اسلحه مهیّا کند. 
در بحارالانوار از کتاب «الغیبـ? نعمانی» منقول است که حضرت صادق(ع) فرمود: «باید مهیّا نماید هر یک از شما برای ظهور حضرت قائم، آلت حربی اگر چه یک تیر باشد، امید است همین که این نیّت را داشته باشد، حق تعالی او را از اصحاب و یاران او قرار دهد.» 

وظیفة چهاردهم، در مهمّات به آن حضرت متوسّل شود و عریضة توسّل بیندازد. چنانچه در جلد 22 بحار منقول است. 
 وظیفة پانزدهم، در دعا کردن، خدا را به حقّ آن حضرت قسم دهد و آن جناب را شفیع قرار دهد، چنانچه در کمال‌الدّین منقول است. 
وظیفة شانزدهم، بر دین قویم ثابت باشند و دنبال صداها و مزخرفاتی که از هر گوشه‌ای برمی‌خیزد، نروند؛ زیرا تا خروج سفیانی و صیحة آسمانی بلند نشود، ظهور امام(ع)، واقع نمی‌شود. 
در جلد 52 بحارالانوار به نقل از «غیبت شیخ طوسی» از حضرت امام رضا(ع) روایت شده است: «سه ندا از آسمان بلند می‌شود که همه کس می‌شنود و این نداها در ماه رجب ظاهر می‌شود. اوّل، الا لعنة الله علی الظّالمین. دوم؛ ازفة ‌الازفة یا معشر المؤمنین. سوم؛ می‌بینید بدنی محاذی خورشید و ندا می‌شود: این است امیر‌المؤمنین که به تحقیق برای هلاک کردن ظالمان برگشته است.» و در جلد دوم کمال‌الدّین منقول است: «اوّل کسی که با امام زمان(عج) بیعت می‌کند؛ جبرئیل است. آنگاه یک پای [خویش را] بر بیت‌الله [الحرام] می‌گذارد و یک پای بر بیت‌المقدّس و ندا می‌کند به ندایی که همة خلایق می‌شنوند: أَتَى أَمْرُ اللهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ». 

وظیفة هفدهم، معاشرت و رفت و آمد بسیار با مردمان روزگار او را از یاد امام زمان(عج) باز ندارد. 
در جلد اوّل کمال‌الدّین از امام محمّد باقر(ع) روایت شده است که فرمودند: «مردم! زمانی می‌آید که امام غایب می‌شود. خوشا به حال آنها که بر امر ما ثابت باشند. در آن زمان، کمترین ثوابی که برای آنها در نظر می‌گیرند؛ این است که خداوند آنها را ندا می‌فرماید که ای بندگان من! به سرّ من ایمان آوردید و حجّت غایب مرا تصدیق کردید. بشارت باد شما را به نیکویی ثواب، از شما قبول می‌کنم اعمال خوب را و عفو می‌کنم اعمال بد شما را و می‌آمرزم گناهان شما را و به برکات شما باران می‌بارم بر بندگانم و دفع بلا از آنها می‌کنم، اگر شما نبودید بر آنها عذاب می‌فرستادم.» 
در ادامه، راوی پرسید کدام عمل، افضل اعمال مؤمن در آن زمان است و پاسخ شنید: «نگاه داشتن زبان و ماندن در خانة خود»؛ یعنی بدون ضرورت با مردم دنیا معاشرت و رفت و آمد نکند، که او را از یاد امامش باز دارد.

وظیفة هجدهم، ذکر صلوات خاصّة آن حضرت؛ آن‌چنان که در کتاب‌های بحارالانوار، «مکارم‌الاخلاق» و «جما‌ل‌الاسبوع» آمده است. 
صلواتی که در صفحة 284 مکارم‌الاخلاق از شیخ طبرسی نقل شده، ‌بدین شرح است: «اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اَللهُمَّ اِنَّ رَسُولَکَ الصّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَآلِهِ قالَ اِنَّکَ قُلْتَ ما تَرَدَّدْتُ فی شَیءٍ اَ نَا فاعِلُهُ کَتَرَدُّدی فی قَبْضِ رُوحِ عَبْدِی الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَاَکْرَهُ مَسآئَتَهُ اَللهُمَّ فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجَّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَالْعافِیَةَ وَالنَّصْرَ وَلا تَسُؤْنی فی نَفْسی وَلا فی اَحَدٍ مِنْ اَحِبَّتی.»

وظیفة نوزدهم، فضایل و کمالات آن حضرت را ذکر کردن؛ زیرا که آن جناب ولیّ‌نعمت و واسطه در جمیع نعمت‌های خداوند است که به ما می‌رسد و طبق فرمودة امام سجاد(ع) که در صفحة 422 مکارم‌الاخلاق ذکر شده، یکی از راه‌های شکر ولیّ‌نعمت، گفتن فضایل و کمالات اوست. 

وظیفة بیستم، اظهار کردن اشتیاق واقعی به زیارت جمال مبارک امام زمان(ع). 
چنانچه در جلد اوّل کمال‌الدّین وتمام‌النّعمه آمده است، حضرت امیر‌المؤمنین(ع) به سینة خود اشاره می‌کردند و آه می‌کشیدند و اظهار شوق به لقای امام دوازدهم را داشتند. 

وظیفة بیست و یکم، مردم را به سوی معرفت آن جناب و خدمت به آن بزرگوار دعوت کردن. 
در کافی از سلیمان ‌بن ‌خالد، مروی است که به حضرت صادق(ع) عرض کردم: مرا اهل بیتی است و آنها سخن مرا می‌شنوند. آیا آنها را به سوی این امر دعوت کنم؟ امام در پاسخ فرمودند: بلی! خدا در کتاب خویش می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ؛11 اى کسانى که ایمان آورده‏اید خودتان و کسانتان را از آتشى که سوختِ آن مردم و سنگ‌هاست؛‏ حفظ کنید.»

وظیفة بیست و دوم، صبر داشتن در مقابل سختی‌ها و آزار دشمنان دین و سرزنش آنها در زمان غیبت امام زمان(عج). 
در جلد اوّل کمال‌الدّین از حضرت سیّد‌الشّهداء(ع) روایت شده که فرمود: «هر مؤمنی که در زمان غایب بودن امام دوازدهم، بر اذیّت و تکذیب دشمنان صبر کند؛ به منزلة کسی است که با کفّار در خدمت رسول‌الله(ص) جهاد کرده باشد.» 
وظیفة بیست و سوم، هدیه کردن ثواب اعمال صالح خود مانند قرائت قرآن و غیره به امام زمان(ع). 

وظیفة بیست و چهارم، داشتن طلب زیارت آن حضرت.

وظیفة بیست و پنجم، دعا کردن به وجود مبارک آن بزرگوار و طلب کردن فتح، نصرت و ظهور آن جناب از خداوند. 
در توقیع شریفی از آن حضرت روایت شده است که فرمودند: «برای تعجیل در فرج من بسیار دعا کنید، چرا که گشایش و شادمانی شما در آن است».12 
و از حضرت امام حسن عسکری(ع) مروی است که فرمود: «این دعا باعث ثبوت بر ایمان است».13





منبع: سایت موعود

ماهنامه موعود شماره 118


پی‌نوشت‌ها:
1. تحف العقول، ص 201.
2. بحارالانوار، ج 52، ص 125.
3. کمال‌الدّین و تمام‌النّعمه، ج 2، ص 347.
4. همان، ص 378.
5. سورة بقره (2)، آیة 245.
6. اصول کافی، ج 1، ص 537.
7. نجم‌الثّاقب، ص 424.
8. کمال‌الدّین وتمام ‌النّعمه، ج 2، ص 342.
9. همان، ص 352.
10. اصول کافی، ج 1، ص 332.
11. سورة تحریم (66)، آیة 6.
12. احتجاج، ج 2، ص 284.
13. کمال‌الدّین و تمام‌النّعمه، ج 2، ص 384.




تاریخ : سه شنبه 89/10/14 | 9:31 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()


خداوند در دوران حضرت مهدی عجل الله به چرخ گردون فرمان می دهد که آرام تر بگردد که مقدار یک روز در روزگار او معادل ده روز آن روزهای ما است، و هر ماهی به مقدار ده ماه و هر سالی به مقدار ده سال از سالهای ما است

ازامام ششم علیه السلام پرسیدند: سال ها چگونه طولانی می شود؟ فرمود: خداوند تبارک وتعالی به فلک دستور می دهد آرام تر گردش کند. با کند شدن گردش چرخ گردون، روزها،ماه ها و سال ها طولانی می شود. عرض کردند: دانشمندان می گویند: اگر گردش فلک تغییر یابد تباه می شود؟ فرمود: آن سخن ملحدان است، اما مسلمانان راهی به این حرف ها ندارند. خداوند برای رسول گرامی اش ماه را شکافت(شق القمر) ،پیش از او برای یوشع بن نون، خورشید را برگرداند. (ردالشمس)، و از دراز شدن روزهای قیامت خبر داد که هر روزش به مقدار هزار سال از سال های دنیا است

منبع:
موعودنامه  مجتبی تونه ای
پاورقی:
غیبة طوسی ص  283 اصول کافی ج3 ص 368
ارشاد مفید ص 343؛ اعلام الوری ص 432؛ بحارالانوار ج 52 ص 




تاریخ : سه شنبه 89/10/14 | 9:29 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

به نام خدای علی

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد

شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست

واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم

نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد

شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است

راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست

«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید

خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت

قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

« ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه »

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید 

  نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد

سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند

لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی

رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی

وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم  نعره ی هو هو می زد

نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی

یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

 

 

                                                                                           سید حمید برقعی




تاریخ : سه شنبه 89/10/14 | 9:27 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)، ادامه دهنده راه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و تحقق‌بخش اصول رسالت‌های الهی او است. آن حضرت، تعالیم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در بخش‌های گوناگون زندگی، عینیت بخشیده و جامه عمل می‌پوشاند؛ چرا که او عصاره نبوت و احیاگر سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است...

و مجدّداً لما عطّل من احکام کتابک و سنن نبیک.. 
رسول اعظم (ص) درباره سیرت آخرین وصی خود، حضرت مهدی(عج) می‌فرماید: یقیم الناس علی ملتی و شریعتی و یدعوهم الی کتاب الله عزوجل؛ مردم را بر شیوه و شریعت من بر می‌انگیزد و آنان را به کتاب خدای عزوجل فرا می‌خواند.
راه و روش پیامبر (ص)، سرلوحة برنامه‌های حضرت است و این تنها یادگار همة انبیا و اولیا، وارث این معارف و تعالیم، و مجری سازش‌ناپذیر آنها است.
امام صادق(ع) فرمود: 
چون مهدی قیام کند، به مسجدالحرام رود و رو به کعبه و پشت به مقام ابراهیم بایستد و دو رکعت نماز گزارد؛ آن‌گاه فریاد برآورد: ای مردمان! منم یادگار آدم، و یادگار ابراهیم، و یادگار اسماعیل، و یادگار محمد (ص)....
در سلام به امام موعود آمده است: (السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه سلام) بر تو ای ذخیرة خدا در زمین!.
این تعبیر، روشنگر راه و رسالت امام موعود (عج) و وارث پیامبر (ص) است. او ذخیره و یادگار همة نیکان و صالحان و اولیای الهی است که در خطی که خدا ترسیم کرده، گام بر می‌دارد و در سراسر زمین، خواست‌ها و آرمان‌های همة درس‌آموزان مَدرس وحی را تحقق می‌بخشد.
از این رو، شناخت رسول اکرم (ص)، پیش‌درآمد شناخت حجت است. در دعایی که امام صادق (ع) به زراره تعلیم فرموده، آمده است: 
اللهم عرّفنی نفسک فانک إن لم‌تعرّفنی نفسک، لم‌اعرف نبیک. اللهم عرّفنی نبیک فانک ان لم‌تعرفنی نبیک، لم اعرف حجّتک. اللهم عرّفنی حجتک فانک ان لم‌تعرّفنی حجتک، ضللت عن دینی.?
در این دعا، شناخت امام و حجت، در گرو شناخت رسول خدا (ص) معرفی شده است؛ در نتیجه، اگر پیامبر (ص) شناخته نشود، امام و حجت، شناخته نخواهد شد، و اگر کسی حجت الهی زمان خود را نشناسد، گمراه خواهد بود.
امام صادق (ع) می‌فرماید: 
" کسی که به همة امامان اقرار کند و امام مهدی(عج) را انکار نماید، مانند کسی است که به همة انبیا اقرار کند؛ 
و نبوت حضرت محمد (ص) را انکار نماید. "
پیامبر اکرم (ص) می‌فرماید: 
هر کس قائم از اولاد من را در دوران غیبتش انکار کند، به مرگ جاهلیت مرده است. 
در روایت دیگری، پیامبر اکرم (ص)، حضرت مهدی(عج) را صاحب پرچم محمدی (ص) و دولتش را دولت احمدی معرفی می‌کند: یظهر صاحب الرّایة المحمدیة و الدّولة الاحمدیة... 
از مجموعه احادیث چنین بر می‌آید که سنت حضرت مهدی (عج)، همان سنت و روش پیامبر اکرم (ص) است. حضرت مهدی (عج) برنامه‌ها و اهداف آن حضرت را پی می‌گیرد و با بهره‌مندی از تعالیم محمدی، حکومت جهانی تشکیل می‌دهد؛ چنان‌که پیامبر اکرم (ص) فرمود: سنته سنّتی، یقیم الناس علی مِلّتی و شریعتی و یدعوهم الی کتاب الله عز و جل. 




تاریخ : سه شنبه 89/10/14 | 9:25 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 


  روایات مختلفی از امامان معصوم، روحیات مردم را در آخرالزمان توصیف می‌کند که به بعضی از آنها اشاره می‌شود:

· چشم و هم چشمی: امام صادق فرمود:« مردم مدام به یکدیگر نگاه می‌کنند و می‌کوشند از هم کم نیاورند.»

· قساوت قلب: امام صادق فرمود:« دل‌های مردم سخت، چشمان‌شان خشک و ذکر خدا برای آنان سنگین می‌گردد.»

· ریا و عجب: علی علیه السلام فرمود:« زمانی خواهد آمد که مردم عبادت را سبب برتری خود بر دیگران می‌دانند.

· غرور و خودبینی: پیامبر اکرم فرمود:« کبر و غرور در قلب ها نفوذ می کند، همان‌گونه که زهر در بدن پخش می‌شود.

· عدم روحیه حق طلبی: امام صادق فرمود:« مردم با کسی هستند که پیروز شود.

· در روایت دیگر فرمود:« راه خیر خالی می شود و کسی آن را نمی‌پیماید.

· نیز فرمود:« مردم به اهل شرّ اقتدا می‌کنند.

· پیش از ظهور حضرت مهدی علیه السلام تملق و چاپلوسی نیز رواج می یابد.

· مردم در سخنان باطل و ناروا از یکدیگر سبقت می گیرند.

· شنیدن قرآن بر مردم سنگین و شنیدن سخنان باطل بر آنان سبک و خوشایند می گردد.

· مردم آشکارا به هم تهمت می‌زنند.

· امام صادق علیه السلام در روایتی فرمود: « مردگان مسخره می شوند و هیچ کس ناراحت نمی‌شود.

· گرسنگی و کمبود مواد غذایی: امام صادق علیه السلام فرمود:« پیش از ظهور مهدی علیه السلام ناگزیر سالی فرا خواهد رسید که مردم در آن گرسنه می‌شوند و ترس شدیدی از کشته‌شدن و ضرر به اموال و جان‌ها و محصولات آنها را فرا می گیرد؛ همه‌ی اینها در قرآن بیان شده است.» آن گاه آیه 155 سوره‌ی بقره را تلاوت فرمود: ولنبلونکم بشیء من الخوف والجوع نقص من الاموال والانفس والثمرات و بشر الصابرین .

· ضعف دینداری: پیامبر اکرم درباره‌ی ضعف دینداری در مردم آخرالزمان فرموده است:« مردم به دنیا مشغول و از آخرت غافل می‌شوند. تقوا رونق ندارد. از مساجد صدای اذان به گوش می‌رسد اما قلب‌های مردم از ایمان خالی است.

·  امام صادق علیه السلام فرمود: « هنگامی که قائم علیه السلام ظهور می‌کند، بسیاری از کسانی که خود را معتقد به او می‌دانستند، به او بی‌اعتقاد می‌شوند و به مذهب پرستندگان ماه وخورشید در می‌آیند.




تاریخ : سه شنبه 89/10/14 | 9:24 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

(( این بقیه الله التی لا تخلو من العتره الهادیه ))

 

کجاست آن بقیه اللهی که عالم از عترت طاهره هدایت گران خالی نیست

از بقیه الله ساده رد نشوید یعنی خدا یک نوری از انوار خودش را در این عالم باقی گذاشته است که ما را بدون آن نور که جلوه و خلیفه اوست در این عالم رها نکرده است یک انسان کاملی را گذاشته است که ما از حضور خدا در زندگی محروم نباشیم و خدایی بودن خود را می توانیم به کمک آن بقیه الله تامین کنیم کجاست آن که خداوند باقی اش گذارده برای بلوغ تاریخ بشر که (( لا تخلو من العتره الهادیه )) زمین از ام که از سلسله عترت هدایت گران و خانواده پیامبر صلی الله علیه وآله است خالی نیست و نه تنها از قبیله ستمگران نیست بلکه (( المعدلقطع دابرالظلمه))کسی است که ریشه ظالمان راقطع می کند و نسل ستمگران به وسیله او منقطع می شود

باید هوشیاری به خرج بدهید و کمی حوصله کنید تا جملاتی را که در فرهنگ دینی ما تکرار می شود درست بفهمیم روح این جملات را متاسفانه بعضا متوجه نمی شویم آن طور که باید و شاید به نشاط نمی آییم سعی کنیم آرام آرام بفهمیم و به نشاط آییم و به سادگی از آن نگذریم

آری همان طور که خیانت است انسان ها را به آرزوها و آرمان های خیالی مشغول کنیم و از واقعیات زندگی خارج نماییم این نیز خیانت بزرگی است که انسان را از واقعیات بزرگ زندگی غافل نگه داریم و به بهانه ارتباط با واقعیت انسان رادر پایین ترین سطح واقعیت قرار دهیم و نگذاریم استعدادها وانرزی های عقلی و قلبی او به سوی عالی ترین واقعیات و آرمان های بزرگ سیر کند 




تاریخ : سه شنبه 89/10/14 | 9:23 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

ضرورت امامت 

در این پست ضرورت امامت را با یک مثال بیان می کنم .
شما یک سرپرست خانواده را در نظر بگیرید .وقتی که او می خواهد به سفر چند روزه و یا چند ماه خانواده خود را ترک کند . یکی از اعضای خانواده مثلا زن و یا فرزندان ارشد خود را به عنوان جانشین در خانواده انتخاب می کند تا در غیاب او امورات و کارهای خانواده را به عهده بگیرد .
با توجه به این مثال انسان با فطرت خدادادی خود به این نکته توجه دارد که جامعه اسلامی بدون سرپرست نمی تواند به بقاء خود ادامه دهد . اگر این گونه باشد هرج و مرج آن جامعه را فرا می گیرد . و در کوتاه ترین مدت اجزاء آن جامعه متلاشی می شود و از بین می رود . به همین دلیل کسی که زمام امور جامعه را به عهده گرفته است مثلا( پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ) با رفتن خود برای خودش جانشینی انتخاب می کند و هرگز حاضر نمی شود که حکومت و رهبریت خود را رها کند و از زوال و نابودی آن چشم بپوشد . که سالهای زیادی عمر خویش را در این راه صرف کرده و خون هایی ریخته شده است که آن خونها ، درخت اسلام را آبیاری نموده . باید کسی که دارای خصوصیت خاصی باشد تا بتواند با عدالت آن دین را حفظ نماید .
به همین خاطر بر خدا و رسول او واجب است نصب کردن امام . زیرا که مرتبه امامت قرین مرتبه پیغمبری است . چنان که وجود پیغمبر ضروری است . عقلا بر خداوند متعال واجب است که بعد از پیغمبر ، شخص به جانشینی او نصب کند که حافظ احکام الهی بوده و آن ها را به کسانی که از شریعت پیامبر اطلاعی ندارند ، ابلاغ کند . و مردم را به پذیرش دین الهی تبلیغ کند و دین الهی را آن گونه که هست در عالم هستی منتشر کند . در هر عصر و زمانی واجب است روی زمین از حجت حق تعالی خالی نباشد و هم چنین واجب است که آن حجت از جانب خداوند انتخاب شود و دارای صفاتی مخصوصی مانند معصوم ، اعلم و افضلیت باشد . 
در آخر نوشته هایم ضرورت امامت را از دیدگاه امام جواد(ع) بیان می کنم .
پیشوای نهم برای اثبات امامت، از آیات قرآن بهره برده و آن را به شیعیان می آموخت. آن حضرت می فرمود: ای شیعیان برای اثبات امامت به سوره قدر استناد کنید تا در مقابل مخالفین موفق شوید. به خدای عالم سوگند که آن سوره پس از پیامبر اکرم(ص) حجت خدای عالمیان بر مردم و بزرگ ترین دلیل مذهب شماست و نهایت دانش ماست. ( زیرا کاشف از شب قدر است که در آن مکنونات علمی و آخرین اطلاعات به ما عرضه می شود.) ای شیعیان با آیات :
« حم - وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ - إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُّبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ » . سوره دخان آیه های 1-3. با مخالفان مناظره کنید چرا که این آیات بعد از رسول خدا(ص) مخصوص متولیان امر امامت است.» 
ای شیعیان ، خدای تبارک و تعالی می فرماید: 
«إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ »(فاطر/24) هیچ امتی نیست مگر اینکه هشدار دهنده ای در میان آنان بوده است.» 




تاریخ : سه شنبه 89/10/14 | 9:22 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
<< مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.