4- شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب 54،ص 194 و.356
پىنوشت ها:
1- به عنوان نمونه،یکى از نویسندگان اهل سنت به نام فؤاد فاروقى،که در مورد عظمت و مقام رفیع على علیه السلام کتب متعددى تألیف کرده،در صفحه 260 از کتاب«بیست و پنج سال سکوت على علیه السلام»در مورد آغاز شناخت وسیعتر خود نسبت به شخصیت برجسته اسلام یعنى على علیه السلام چنین مىنویسد:«به یاد آوردن این که چه زمانى با نام مبارک على علیه السلام آشنا شدهام برایم ممکن نیست،اما خوب به خاطر مىآورم که چه زمانى شیفتهاش شدم:زمانى که اقدام به جمع آورى سخنان«عمر بن خطاب»درباره این شخصیت ممتاز عالم اسلام،کردم.جملات سپاسمندانه و ستایشگرانه عمر،سردار بزرگ سده نخستین برقرارى اسلام،مرا مجذوب على علیه السلام کرد...»
2- ابن مغازلى در مناقب،حدیث 170،ص 129
و ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 438،اواخر حدیث .953 (شرح محمودى)
شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب مناقب السبعون،ص 277،حدیث 17 و ص 300
متقى هندى در کنز العمال،ج 11،ص 604 (مؤسسه الرساله بیروت،چاپ پنجم) ،و دیگران.
3- ابن کثیر در البدایه و النهایه،ج 7،ص 358
سیوطى در تاریخ الخلفاء،ص 172
ابن مغازلى در مناقب،ص 210،حدیث 252،ط 1
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 391،حدیث 895 (به شرح محمودى) ،و دیگران.
و متقى هندى در کنز العمال،ج 13 - ص 638 مؤسسه الرساله بیروت،چاپ پنجم
5- بوستان معرفت تألیف سید هاشم حسینى تهرانى،ص 447 به نقل از:مناقب خوارزمى،فصل 7،ص .45
6- بوستان معرفت»ص 650 به نقل از:ابن عساکر در تاریخ امیر المؤمنین علیه السلام،ج 3،ص 70،حدیث 1100 و از مناقب خوارزمى فصل 14،ص .98
کنز العمال»،ج 12،ص 489 - مؤسسه الرساله بیروت،چاپ پنجم 7-
8- همان مأخذ،ج 13،ص 115
9- آثار الصادقین،ج 14،ص 277،به نقل از فضائل الخمسه،ج 1،ص 2979
10- العقده:کحرمه،و الجمع عقد کحرم،الولایه.البیعه المعقوده
11- ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 3،حدیث 1092،ص 54
12- نقل از سید جواد مهرى در مقدمه کتاب«آنگاه هدایت شدم»تألیف دکتر سید محمد تیجانى سماوى ص 2 به نقل از:ابان السمان در الموافقه،ص 137،و ابن حجر در الصواعق المحرقه،ص 126 و ابن مغازلى شافعى در مناقب على علیه السلام ص 119
«13- چرا شیعه شدم»تألیف جناب محمد رازى،ص 332 به نقلش از:فخر رازى در نهایه العقول،طبرى در تاریخ خود،بلاذرى در انساب الاشراف،سمعانى در فضائل،غزالى در سر العالمین،سبط ابن جوزى در تذکره،قاضى فضل بن روزبهان و ابن ابى الحدید و دیگران.
- قابل ذکر است که صحت این گفتار ابو بکر در کلمات على علیه السلام در نهج البلاغه کاملا روشن است،آنجا که فرمود: فیا عجبا بینا هو یستقیلها فى حیاته اذ عقدها لاخر بعد مماته»یعنى«پس چقدر جاى تعجب و شگفت است که ابو بکر استقاله مىکرد (و امتناع مىنمود) از خلافت در حال حیات خود در حالى که گره مىزد خلافت را براى دیگرى (یعنى عمر) بعد از مرگش.
14- شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،ص 239 چاپ قم،س 3711
و متقى هندى در کنز العمال ج 13،ص 122 و ص 123 (مؤسسه الرساله بیروت،چاپ پنجم) .
15- ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 82،حدیث .584 شرح محمودى
16- شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده (باب موده الخامسه) ص .297
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق ج 2،ص 80 (شرح محمودى) بنقل از بخارى در تاریخ کبیر،ج 1،ص 375 و دیگران.
17- ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 82 حدیث .585 شرح محمودى
18- شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،فصل سوم،ص .343
و حاکم در المستدرک ج 3،ص 125 - هیثمى در مجمع الزوائد،ج 9،ص .120
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 1،ص 219،حدیث 282 (شرح محمودى) ،و دیگران.
19- پاورقى کتاب در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 388 (شرح محمودى
20- ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 365،حدیث .872 (شرح محمودى) .
ابن مغازلى در مناقب ص 289،شماره 330،ط 1 و خوارزمى در فضل 13 از مناقب،ص 78،ط تبریز
گنجى شافعى در کفایه الطالب اواخر باب 62،ص 258 و دیگران
21- اصلع:به کسى گویند که موى جلوى سرش ریخته باشد که یکى از مشخصات ظاهرى على علیه السلام است.
22- شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب 65،ص 448
23- آثار الصادقین،ج 14،ص 211 به نقل از فضائل الخمسه،ج 2،ص 239.عن کنز العمال،ج 6،ص 393
24- آثار الصادقین،ج 14،ص 212 به نقل از الغدیر،ج 5،ص 363 و فضائل الخمسه،ج 1،ص 167 عن مستدرک الصحیحین.
25- ابن کثیر در البدایه و النهایه،ج 7،ص 358
26- آثار الصادقین،ج 14،ص 286 به نقل از شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق ابن عساکر ج 1،ص 360
27- ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق ج 2،ص 79،حدیث .581 شرح محمودى
و نیز ابن مغازلى در مناقب،ص 22،شماره 31 ،ط1
28- حافظ ابى نعیم در حلیه الاولیاء،ج 1،ص 65،و سیوطى در تاریخ الخلفاء،ص 170
ابن کثیر در البدایه و النهایه،ج 7،ص 360
بلاذرى در انساب الأشراف،ج 2،ص 97،حدیث 21،ط 1،و دیگران.
29- شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب 57،ص 320
30- آثار الصادقین،ج 14،ص 492 به نقل از«الامام الصادق علیه السلام،ج 2،ص 825
31- آثار الصادقین،ج 14،ص 493،به نقل از«الامام الصادق علیه السلام،ج 2،ص 825».
32- آثار الصادقین،ج 14،ص 493.به نقل از الغدیر ج 6،ص 126
33- شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب 14،ص 80 و نیز ص 249
و نیز گنجى شافعى در کفایه الطالب،باب 59 ص 227
34- بلاذرى در انساب الاشراف،ج 2،ص 99،حدیث 29 از شرح حال على علیه السلام - و گنجى شافعى در کفایه الطالب باب 57،ص 217 - و سیوطى در تاریخ الخلفاء،ص 171 - و حاکم در المستدرک (کتاب المناسک) ،ج 1،ص 457 - و ابن کثیر در البدایه و النهایه،ج 7،ص 36 و دیگران.
35- آثار الصادقین،ج 14،ص 492،به نقل از«امام الصادق»ج 2،ص 825
36- راغب در محاضرات،ج 7،ص 213
37- مأخوذ از پاورقى کتاب شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ابن عساکر ج 2،ص 82 شرح محمودى
38- بوستان معرفت»،ص 677،به نقل از حسکانى در شواهد التنزیل،جزء اول،ص 30،حدیث 29
39- ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 48 تا .51 (شرح محمودى)
ابن کثیر در البدایه و النهایه،ج 7،ص350
گنجى شافعى در کفایه الطالب،باب اول،ص 62 (تبریک ابو بکر و عمر به على علیه السلام
شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب مناقب السبعون،ص 283،حدیث 56 و باب 4،ص 33 و 34.و دیگران.
40- مدارک این روایت در روایت«ز»گذشت
41- آثار الصادقین،ج 14،ص 43»به نقل از مناقب ابن شهر آشوب،ج 2،ص 6
و نیز متقى هندى در کنز العمال،در قسمت آخر یک روایت،ج 6،ص 395
42- شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع الموده،باب الموده السادسه،ص 299
43- بلاذرى در انساب الاشراف،ج 2،ص 103،حدیث 35 (چاپ بیروت،ط 1
44- سیرى در صحیحین»تألیف محمد صادق نجمى،ج 2،ص 273، (به نقل از شرح نهج البلاغه،ج 12،ص 21 و مشابه آن در ص 78)
البته حدیث منع عمر،از این وصیت از مسلمات بین شیعه و سنى است که بخارى در صحیح خود و احمد در مسند و ابن حجر در صواعق و دیگران آن را نقل کردهاند .
45- بیست و پنج سال سکوت على علیه السلام»تألیف فؤاد فاروقى،ص 114
46- چرا شیعه شدم»تألیف محمد رازى،ص 218،به نقل از شهرستانى در ملل و نحل و طبرى در«ریاض النضره و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه
47- ابن کثیر در البدایه و النهایه،ج 7،ص 358،باب فضائل على علیه السلام
ابن عساکر در شرح حال امام على علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 393،شرح محمودى
سیوطى در تاریخ الخلفاء ،ص172
48- بیست و پنج سال سکوت على علیه السلام تألیف فؤاد فاروقى،به نقل از رودلف ژایگر در کتاب خداوند علم و شمشیر
49- الفتوح نوشته ابو محمد احمد بن على اعثم کوفى کندى،ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى ص 328
50- امام على بن ابى طالب علیه السلام (روزگار عثمان) تألیف:عبد الفتاح عبد المقصود،ص202
محمد ابراهیم سراج- امام على(ع) خورشید بىغروب- ص 227
فضائل امام على (ع) در کلام خلفا |
از منابع مهمى که در شناخت وجود ملکوتى حضرت على علیه السلام موجود است، کلمات و مرویات خلفاى سه گانه مىباشد.دانستن این مطالب از چند جهت مورد توجه و اهمیت است: اولامقام رفیع امیر المؤمنین على علیه السلام را از زبان کسانى که به عنوان بعضى از صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مطرح بودند،و سخنان آن حضرت را شنیدند،مىشناسیم .ثانیا:به طور قطع،میزان شناخت پیروان مذاهب مختلف عامه با مطالعه این مطالب،نسبت به آن حضرت بیشتر و کاملتر خواهد شد.و تحولى نو در آنان پدید خواهد آمد. (1) ثالثا:از این طریق،ماهیت کسانى که بعد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم،سفارشها و وصایاى آن حضرت را در مورد خلافت و ولایت على علیه السلام نادیده گرفته و با ایجاد شوراى انحصارى،اقدام به تعیین خلیفه براى مسلمین کردند،کاملا روشن مىشود.در ادامه همین مباحث،سخنان و روایاتى که عایشه در زمینه عظمت على علیه السلام بیان کرده است نیز مورد توجه قرار خواهد گرفت. اکنون به ترتیب و به صورت جداگانه سخنان و مرویات آنان را مورد دقت و توجه قرار مىدهیم : 1- سخنان و مرویات ابوبکر بن ابى قحافه الف:...فقال ابو بکر:صدق الله و رسوله،قال لى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لیله الهجره،و نحن خارجان من الغار نرید المدینه:کفى و کف على فى العدل سواء. (2) ...ابو بکر گفت:خدا و رسولش راست گفتند،رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در شب هجرت در حالى که بیرون از غار بودیم و اراده (رفتن) به مدینه را داشتیم به من فرمود:دست من و دست على در عدل و داد برابر است. ب:عن عائشه قالت،رأیت أبا بکر الصدیق یکثر النظر الى وجه على بن ابى طالب،فقلت:یا أبه انک لتکثر النظر الى على بن ابى طالب؟فقال لى:یا بنیه سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:النظر الى وجه على عباده. (3) عایشه گوید ابو بکر را دیدم که بسیار به چهره على بن ابى طالب علیه السلام نگاه مىکند پس گفتم:اى پدر،همانا تو زیاد به چهره على نگاه مىکنى. (علت چیست؟) گفت:دخترم از رسول خدا شنیدم که مىفرمود:نظر کردن بر چهره على عبادت است.ج:عن ابن عمر قال:قال ابو بکر الصدیق:ارقبوا محمدا صلى الله علیه و آله و سلم فى أهل بیته،اى احفظوه فیهم فلا تؤذوهم . (4) از ابن عمر روایت شد که ابو بکر گفته است:رعایت کنید محمد صلى الله علیه و آله و سلم را در (مورد) اهل بیت او.یعنى حفظ کنید (حرمت) او را در میان اهل بیتش،پس اهل بیت آن حضرت را اذیت نکنید. د:از حارث ابن اعور روایت شد که روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در میان جمعى از یاران خود حاضر بود،پس فرمود:به شما نشان مىدهم آدم علیه السلام را از جنبه علمش و نوح را از جنبه فهمش و ابراهیم را از جنبه حکمتش،پس چیزى نگذشت که على علیه السلام آمد.ابو بکر عرضه داشت: یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اقتست رجلا بثلاثه من الرسل،بخ بخ لهذا الرجل،من هو یا رسول الله؟قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم:أولا تعرفه یا ابا بکر؟قال:الله و رسوله اعلم.قال صلى الله علیه و آله و سلم:هو ابو الحسن على بن ابى طالب علیه السلام فقال ابو بکر:بخ بخ لک یا ابا الحسن و این مثلک یا ابا الحسن. (5) (ابو بکر عرضه داشت:) یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم مردى را با سهنفر از پیامبران برابر کردى،به به به این مرد،او کیست،اى رسول خدا؟پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:آیا او را نمىشناسى اى ابا بکر؟ابو بکر عرض کرد:خدا و رسولش داناترند .حضرت فرمود:او ابو الحسن على بن ابى طالب علیه السلام است.پس ابو بکر گفت:به به به تو اى ابو الحسن،مثل تو کجا خواهد بود اى ابو الحسن. ه:قال الشعبى:بینا ابو بکر جالس اذ طلع على بن ابى طالب من بعید فلما رآه ابو بکر قال :من سره ان ینظر الى اعظم الناس منزله و اقربهم قرابه و افضلهم داله و اعظمهم غناء عن رسول الله صلى الله علیه (و آله) و سلم،فلینظر الى هذا الطالع. (6) شعبى گفت:وقتى ابو بکر در جایى نشسته بود،على بن ابى طالب علیه السلام از دور نمایان شد،چون ابو بکر او را دید گفت:هر کس خودش دارد که بنگرد به کسى که بزرگترین مردم است در مقام و منزلت،و نزدیکترین مردم است به پیامبر،و برترین مردم است در نام و نشان،و بزرگترین مردم است در بىنیازى از مردم،که از جهت رسول الله به دست آورده،بنگرد به این کسى که از دور نمایان شد.و:عن زید بن على بن الحسین قال:سمعت ابى على بن الحسین یقول :سمعت أبى الحسین بن على یقول:قلت لأبى بکر،یا ابابکر،من خیر الناس بعد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم؟فقال لى:ابوک (7) ،... از زید بن على بن الحسین علیه السلام روایت شد که گفت:از پدرم على بن الحسین علیه السلام،شنیدم که مىفرمود:از پدرم حسین بن على علیه السلام شنیدم که مىفرمود:به ابو بکر گفتم،اى ابو بکر،بهترین مردم بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم چه کسى است؟به من گفت :پدر تو،... ز:عن معقل بن یسار المزنى قال:سمعت أبا بکر الصدیق یقول:على بن ابى طالب عتره رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم (8) از معقل بن یسار مزنى روایت شد که گفت:از ابوبکر شنیدم که مىگفت:على بن ابى طالب از اهل بیت و خاندان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است. ح: (الریاض النضره ج 2،ص 163) قال:جاء ابو بکر و على علیه السلام یزوران قبر النبى«صلى الله علیه (و آله) و سلم»بعد وفاته بسته ایام،قال على علیه السلام لأبى بکر:تقدم فقال ابو بکر:ما کنت لأتقدم رجلا سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلمیقول:على منى بمنزلتى من ربى. (9) (در کتاب ریاض النضره ج 2،ص 163) گوید:ابو بکر و على علیه السلام براى زیارت قبر مطهر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شش روز پس از رحلت حضرت مشرف شدند،على علیه السلام به ابو بکر فرمود:پیش برو (و جلو حرکت کن) ابو بکر گفت:من هرگز بر مردى تقدم نمىجویم که خود شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم (در باره او) مىفرمود:على نزد من منزلتى را دارد که من آن منزلت را در پیشگاه پروردگارم دارم. ط:... (عن) معقل بن یسار المزنى یقول: سمعت ابابکر الصدیق یقول لعلى بن ابى طالب،عقده (10) رسول الله،صلى الله علیه و آله و سلم. (11) از معقل ابن یسار مزنى روایت شد که مىگفت: شنیدم که ابو بکر به على بن ابى طالب علیه السلام مىگفت:«عقده رسول الله» (یعنى کسى که عقد بیعتش را با مسلمین پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم منعقد کرد) ى:عن قیس بن حازم قال: التقى ابو بکر الصدیق و على بن ابى طالب،فتبسم ابو بکرفى وجه على فقال له ما لک تبسمت؟قال :سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:لا یجوز احد الصراط الا من کتب له على الجواز. (12) از قیس بن حازم روایت شد که:ابو بکر با على بن ابى طالب ملاقات کرد،پس ابو بکر به چهره على علیه السلام نگاه کرده و تبسم مىنمود،على علیه السلام به او فرمود:چرا تبسم مىکنى؟گفت :شنیدم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرمود:هیچ کس بر صراط نمىگذرد،مگر کسى که على برایش گذرنامه صادر کرده باشد. ک:ابو بکر در موارد متعدد،بالاى منبر و در حضور تعداد زیادى از مسلمانان گفت: اقیلونى،اقیلونى و لست بخیر منکم و على فیکم (13) .«مرا رها کنید،مرا رها کنید،که من بهترین شما نیستم در حالى که على در میان شماست». 2- سخنان و مرویات عمر بن خطاب الف:عن عمر بن الخطاب قال:کنت أنا و أبو بکر و ابو عبیده و جماعه اذ ضرب النبى صلى الله علیه و آله و سلم منکب على فقال:یا على انت اول المؤمنین ایمانا و أولهم اسلاما و انت منى بمنزله هارون من موسى (14) . از عمر بن خطاب روایت شد که گفت:من و ابو بکر و ابو عبیده و عدهاى دیگر بودیم وقتى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بر کتف على زد،پس فرمود:اى على تو اولین مؤمنین از نظر ایمان و اولین آنها از جهت اسلام آوردن مىباشى.و تو براى من به منزله هارونى نسبت به موسى علیه السلام. ب:عن عمار الدهنى،عن سالم بن ابى الجعد،قال:قیل لعمر:انک تصنع بعلى شیئا لا تصنعه بأحد من اصحابالنبى صلى الله علیه و آله و سلم قال:انه مولاى (15) . عمار دهنى،از سالم بن ابى جعد روایت کرد که گفت:به عمر (بن خطاب) گفته شد که همانا تو به گونهاى با على رفتار (نیکو و شایسته) دارى که با کسى از اصحاب پیامبر چنین رفتارى را ندارى؟عمر گفت:به درستى که على مولاى من است. ج:عن عمر بن الخطاب قال:نصب رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم علیا علما فقال:من کنت مولاه فعلى مولاه،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه،و اخذل من خذله و انصر من نصره اللهم انت شهیدى علیهم. قال عمر:و کان فى جنبى شاب حسن الوجه،طیب الریح،فقال:یا عمر،لقد عقد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عقدا لا یحله الا منافق فاحذر ان تحله. قال عمر:فقلت یا رسول الله انک حیث قلت فى على (ما قلت) کان فى جنبى شاب حسن الوجه،طیب الریح قال کذا و کذا. قال صلى الله علیه و آله و سلم:نعم یا عمر،انه لیس من ولد آدم،لکنه جبرئیلاراد ان یؤکد علیکم ما قلته فى على. (16) از عمر بن خطاب روایت شد که گفت:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم،على را مهتر و بزرگ (مسلمین) قرار داد،پس فرمود:هر کس من مولاى او هستم پس على مولاى اوست،پروردگارا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را،و ذلیل نما کسى را که او را ذلیل مىکند و یارى فرما کسى را که یاور اوست.خدایا تو گواه من بر آنان مىباشى. عمر گفت:در کنار من جوان خوش سیما و خوش بویى بود،پس گفت:اى عمر به درستى که رسول خدا پیمان و بیعتى انجام داد که جز منافق آن را نقض نمىکند پس بر حذر باش که مبادا آن را نقض کنى.عمر گفت:پس عرض کردم یا رسول الله،وقتى که شما در مورد على سخن مىگفتى در کنارم جوان خوش چهره و خوش بویى بود که به من چنین و چنان گفت.حضرت فرمود:بله اى عمر،او از فرزندان آدم نبود،بلکه جبرئیل بود و خواست تا بر شما در مورد آنچه که من در مورد على گفتم تأکید کند. د:عن عمار الدهنى عن ابى فاخته،قال:اقبل على و عمر جالس فى مجلسه فلما رآه عمر تضعضع و تواضع وتوسع له فى المجلس،فلما قام على،قال بعض القوم:یا امیر المؤمنین انک تصنع بعلى صنیعا ما تصنعه باحد من أصحاب محمد صلى الله علیه و آله و سلم قال عمر:و ما رأیتنى اصنع به؟قال:رأیتک کلما رأیته تضعضعت و تواضعت و اوسعت حتى یجلس.قال:و ما یمنعنى،و الله انه مولاى و مولى کل مؤمن. (17) عمار دهنى از ابى فاخته روایت کند که گفت:على علیه السلام آمد در حالى که عمر در جایگاه خود نشسته بود چون عمر آن حضرت را دید لرزید و تواضع کرد و براى نشستن على علیه السلام جائى باز کرد،وقتى که على علیه السلام برخاست:شخصى به عمر گفت:اى امیر،تو با على علیه السلام روشى به کار بردى که با هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آن رفتار را انجام ندادهاى عمر گفت:من چه رفتارى با او داشتم که تو دیدى؟گفت:دیدم که چون به او نظر افکندى،لرزیدى و تواضع کردى و جاى نشستن براى او گشودى تا بنشیند،عمر گفت:چه چیزى مرا از این رفتار باز مىدارد قسم به خدا که او مولاى من و مولاى همه مؤمنین است. ه:قال عمر بن الخطاب:لقد أعطى على ثلاث خصال لأن تکون لى خصله منها احب الى من أن أعطى حمر النعم،فسئل و ما هى؟قال:تزویج النبى صلى الله علیه و آله و سلم ابنته و سکناه المسجد لا یحل لأحد فیه ما یحل لعلى و الرایه یوم خیبر. (18) عمر بن خطاب گفت،به على سه خصلت کرامت شده که اگر یک خصلت از آن به من داده مىشد براى من محبوبتر از داشتن شتران سرخ مو (که داراى قیمت بسیار هستند) بود،پرسیده شد آن خصائل کدام است؟گفت:به ازدواج در آوردن پیامبر دخترش را (براى على علیه السلام) و جاى گرفتن او در مسجد که حلال نبود بر هیچ کس در مسجد آنچه که براى على حلال بود و گرفتن پرچم در جنگ خیبر. و:عن ابن عباس:مشیت و عمر بن الخطاب فى بعض ازقه المدینه فقال لى:...یا ابن عباس...و الله لسمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول لعلى بن ابى طالب:من احبک احبنى و من احبنى احب الله،و من احب الله ادخله الجنه مدلا. (19) از ابن عباس روایت شد که (گفت) :من و عمر بن خطاب دریکى از کوچههاى مدینه مىرفتیم پس عمر به من گفت:...اى فرزند عباس...به خدا سوگند همانا شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که به على بن ابى طالب مىفرمود:کسى که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسى که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و کسى که خدا را دوست بدارد خداوند او را وارد بهشت مىکند. ز:عن عبد الله بن ضبیعه العبدى،عن ابیه،عن جده قال:أتى عمر بن الخطاب رجلان سألاه عن طلاق الأمه،فقام معهما فمشى حتى أتى حلقه فى المسجد،فیها رجل اصلع،فقال:ایها الأصلع ما ترى فى طلاق الأمه؟فرفع رأسه الیه ثم أومأ الیه بالسبابه و الوسطى،فقال له عمر:تطلیقتان .فقال احدهما:سبحان الله،جئناک و أنت امیر المؤمنین فمشیت معنا حتى وقفت على هذه الرجل فسألته،فرضیت منه أن أوما الیک؟!فقال لهما - عمر- ما تدریان من هذا؟قالا:لا.قال:هذا على بن ابى طالب.أشهد على رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لسمعته و هو یقول:ان السماوات السبع و الأرضین السبع لو وضعتا فى کفه - میزان - ثم وضع ایمان على فى کفه میزان لرجح ایمان على. (20) عبد الله بن ضبیعه عبدى از پدرش،از جدش روایت کرد که گفت: «دو مرد نزد عمر بن خطاب آمدند و از او در مورد طلاق کنیز سؤال کردند؟پس عمر به اتفاق آنها به طرف مسجد آمد،جمعى در مسجد بودند که در میان آنان مردى اصلع (21) حضور داشت.پس عمر از او پرسید نظر تو در طلاق کنیز چیست؟پس او سرش را بلند کرد و بعد با انگشت سبابه و وسطى اشاره کرد (و پاسخ گفت) پس عمر سائل را (به مقصود متوجه کرد و) گفت:دو طلاق است.پس یکى از آن دو مرد گفت:سبحان الله،ما نزد تو آمدیم و تو امیر المؤمنین (و خلیفه ما) هستى.پس تو با ما نزد این مرد آمدى و از او مىپرسى؟!و از پاسخ او که با اشاره انجام داد راضى شدى؟!پس عمر در خطاب به آنان گفت:نمىدانید که او کیست؟گفتند:نه،عمر گفت:او على بن ابى طالب علیه السلام است و من شهادت مىدهم که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مىفرمود:اگر آسمانها و زمینها در کفه ترازویى نهاده شود و ایمان على در کفه دیگر،ایمان على برتر خواهد بود.»ح:...فقال عمر - بن الخطاب - :عجزت النساء ان یلدن مثل على. (22) «عمر بن خطاب گفت:زنان عاجزند فرزندى مثل على بن ابى طالب به دنیا آورند»ط:عن عبد الله بن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب یقول:کفوا عن ذکر على بن ابى طالب علیه السلام فلقد رأیت من رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فیه خصالا لان تکون لى واحده منهن فى آل الخطاب احب الى مما طلعت علیه الشمس. (23) عبد الله بن عباس گوید:از عمر بن خطاب شنیدم مىگفت:از بدگویى على بن ابى طالب علیه السلام خوددارى کنید که من از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم درباره فضیلت او خصلتهایى دیدم که اگر یکى از آن خصلتها در خاندان خطاب مىبود در نزد من از هر جا و هر چه که آفتاب بر آن مىتابد محبوبتر مىبود. ى:عن عمر بن الخطاب،قال:قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:ما اکتسب مکتسب مثل فضل على،یهدى صاحبه الى الهدى و یرد عن الردى. (24) عمر بن خطاب گفت:رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:هیچ کس مانند على علیه السلام فضیلتى به دست نیاورد که صاحب و همنشین خود را به هدایت،ارشاد مىکند و از گمراهى باز مىدارد. ک:عن...و عمر بن الخطاب و...،ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال:النظر الى وجه على عباده. (25) جمعى از راویان که از جمله آنها عمر بن خطاب است از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم روایت مىکنند که فرمود:نگاه کردن به چهره على علیه السلام عبادت است. ل:عن سوید بن غفله،قال:رأى عمر رجلا یخاصم علیا،فقال له عمر:انى لأظنک من المنافقین !سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:على منى بمنزله هارون من موسى إلا انه لا نبى بعدى. (26) از سوید بن غفله روایت شد که گفت،عمر مردى را دید که با على علیه السلام خصومت مىکند عمر به وى گفت:گمان دارم که تو از منافقان باشى!زیرا من از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مىفرمود:على در نزد من منزلت و جایگاه هارون در نزد موسى علیه السلام را دارد جز آنکه پیغمبرى پس از من نباشد. م:عن ابى هریره،عن عمر بن الخطاب قال:قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:من کنت مولاه فعلى مولاه. (27) از ابو هریره روایت شد که عمر بن خطاب گفت:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود :هر کس را که من مولاى او هستم،پس على مولاى اوست. ن:قال عمر بن الخطاب:على أقضانا. (28) عمر بن خطاب گفت:بیناترین ما در داورى و قضاوت،على بن ابى طالب علیه السلام است. س:عن عمر بن الخطاب،عن النبی صلى الله علیه و آله و سلم:کل سبب و نسب ینقطع یوم القیامه الا سببى و نسبى و کل ولد آدم فان عصبتهم لأبیهم ما خلا ولد فاطمه،فإنى أنا أبوهم و عصبتهم. (29) عمر بن خطاب از نبى گرامى اسلام صلى الله علیه و آله و سلم روایت کرد (که فرمود) :هر سبب و نسبى در روز قیامت قطع مىشود مگرسبب و نسب من.و همه فرزندان آدم پس همانا نسبت آنها به پدرشان است بجز فرزندى فاطمه علیها السلام پس به درستى که من پدر و عصبه آنان هستم. ع:قال عمر بن الخطاب:لا یفتین احد فى المسجد و على حاضر. (30) عمر بن خطاب گفت:تا وقتى که على علیه السلام در مسجد حضور دارد کسى نباید فتوى دهد. ف:قال عمر بن الخطاب:یابن ابیطالب،فما زلت کاشف کل شبهه،و موضع کل علم. (31) عمر بن ابن خطاب (در سخن خود به على علیه السلام) گفت:اى پسر ابو طالب همیشه تو موارد شبهه را بر طرف ساختهاى و موضع و جایگاه علم بودهاى. ص:قال عمر:لا أبقانى الله بعد ابن ابیطالب. (32) عمر (بن خطاب) گفت:خداوند پس از على بن ابى طالب علیه السلام مرا باقى نگذارد. ق:قال عمر بن الخطاب فى عده مواطن:لو لا على لهلک عمر. (33) عمر بن خطاب در مواضع متعدد) گفت:اگر وجود على علیه السلام نمىبود عمر هلاک مىشد. ر:عن سعید بن المسیب قال:قال عمر ابن الخطاب:اعوذ بالله من معضله لیس لها أبو الحسن،على بن ابى طالب. (34) سعید ابن مسیب گوید،از عمر شنیدم که گفت:به خدا پناه مىبرم از مشکلى که براى حل آن ابو الحسن (على علیه السلام) نباشد. ش:قال عمر ابن الخطاب:اللهم لا تنزل بى شدیده الا و ابو الحسن الى جنبى. (35) عمر ابن خطاب گفت:بار خدایا کار سختى بر من نازل مفرما مگر آنکه ابو الحسن (على علیه السلام) در کنار من باشد. |
ت:عن ابن عباس قال:کنت أسیر مع عمر بن الخطاب فى لیله،و عمر على بغل و انا على فرس،فقرأ آیه فیها ذکر على بن ابى طالب فقال:أما و الله یا بنى عبد المطلب لقد کان على فیکم أولى بهذا الأمر منى و من أبى بکر،... - الى ان قال - و الله ما نقطع امرا دونه،و لا نعمل شیئا حتى نستأذنه. (36)
از ابن عباس روایت شد که گفت:در یکى از شبها من و عمر بن خطاب سیر مىکردیم (همسفر بودیم) و عمر بر قاطر و من بر اسب بودم،پس آیهاى قرائت شد که در آن آیه نام على بن ابى طالب یاد آورى مىشد.پس (عمر بن خطاب) گفت:آگاه باشید به خدا سوگند اى فرزندان عبد المطلب،به تحقیق که على در میان شما سزاوارترین است به این امر (خلافت) از من و ابو بکر... (تا آنکه گفت) :به خدا سوگند هیچ کارى را بدون او تمام نمىکنم.و عملى بدون اجازه او انجام نمىدهم.
ث:عن الحافظ الدار القطنى عن عمر،و قد جاءه اعرابیان یختصمان فقال لعلى:اقض بینهما.
فقال احدهما:هذا یقضى بیننا؟!فوثب الیه عمر و اخذ بتلبیبه،و قال:ویحک ما تدرى من هذا؟هذا مولاى و من لم یکن مولاه فلیس بمؤمن. (37)
حافظ دار قطنى از عمر (بن خطاب) روایت مىکند که دو تن اعرابى جهت مخاصمه و دعوا نزد او (یعنى نزد عمر بنخطاب) آمدند.پس عمر به على علیه السلام عرض کرد:بین آنها قضاوت کن.یکى از آن دو اعرابى گفت:آیا این مرد میان ما قضاوت کند؟پس عمر به طرف آن مرد پرید و یقه او را گرفت و گفت:واى بر تو،چه مىدانى که این کیست؟!او مولاى من است،و هر کس که او مولایش نباشد پس مؤمن نیست.
خ:عن عمیر بن بشر الخثعمى قال:قال عمر:على اعلم الناس بما انزل الله على محمد. (38)
عمیر بن بشر گفت،عمر (بن خطاب) گفت:على علیه السلام داناترین مردم است به آنچه که خداوند بر محمد صلى الله علیه و آله و سلم نازل کرده است.
ذ:...قال عمر بن الخطاب (یوم غدیر خم) :
هنیئا لک یابن ابى طالب اصبحت مولى کل مؤمن و مؤمنه. (39) عمر ابن خطاب (در روز غدیر خم،بعد از آنکه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم على را به ولایت منصوب فرمود،خطاب به على علیه السلام) گفت:گوارا باد بر تو اى پسر ابى طالب که مولا و صاحب اختیار همه مردان و زنان مؤمن شدى.
ض:عن عمر بن الخطاب انه قال:اشهد على رسول الله صلى الله علیه«و آله»و سلم لسمعته و هو یقول:لو ان السماوات السبع وضعت فى کفه و وضع ایمان على فى کفه لرجح ایمان على. (40)
عمر بن خطاب گفت:شهادت مىدهم که از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم مىفرمود :اگر هفت آسمان را در یک کفه (ترازو) بگذارند و ایمان على را در کفه دیگر،ایمان على رجحان و برترى خواهد داشت.
ظ:عن ابن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب یقول:قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم :یا على انت اول المسلمین اسلاما و اول المؤمنین ایمانا. (41)
ابن عباس رحمه الله گفت:از عمر بن الخطاب شنیدم مىگفت:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:یا على،تو نخستین مسلمان و اولین مؤمن مىباشى.غ:عمر بن الخطاب رفعه:لو اجتمع الناس على حب على بن ابى طالب لما خلق الله النار. (42)
عمر بن خطاب به حدیث مرفوع روایت کرد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که:اگر مردم بر دوستى على بن ابى طالب اتفاق و اجتماع مىکردند خدا آتش را خلق نمىکرد.
ایضا:عن عمرو بن میمون قال:لما ولى عمر السته فقاموا أتبعهم بصره ثم قال:لئن ولوها الأجیلح لیرکبن بهم الطریق. (43)
از عمرو بن میمون روایت شد که گفت:وقتى که عمر آن شش نفر را براى خلافت معرفى کرد،آنان برخاستند (که بروند) عمر چشم به آنها دوخت،سپس گفت:هر آئینه اگر ولایت را به اجیلح واگذار کنید مسلمین را رهبرى مىکند. - «توضیح آنکه اجیلح به معناى اصلع است یعنى کسى که موى جلوى سرش ریخته که از مشخصات ظاهرى على علیه السلام بوده است.»-
ایضا:ابن ابى الحدید جریان مفصلى از یک ملاقات و گفتگویى که میان ابن عباس و عمر (بن خطاب) واقع گردیده است نقل مىکند که در ضمن آن گفتگو و مصاحبه،خود عمر بدین حقیقت اعتراف کرده و مىگوید:«آرى رسول خدا خواست که در حال بیمارى،به نام على تصریح کند (و بنویسد) ولى من از این کار مانع گردیدم».
«و لقد اراد ان یصرح باسمه فمنعت من ذلک»
ابن ابى الحدید سپس مىگوید:این جریان را احمد بن ابى طاهر،مؤلف تاریخ بغداد در کتاب خود با اسنادش نقل نموده است. (44)
ایضا: - عمر بن خطاب گفت - :الحمد لله که خداوند در این امت کسى - یعنى على علیه السلام - را قرار داد که هر گاه ما راه کج برویم ما را به راه راست هدایت مىکند. (45)
ایضا:عمر بن خطاب در زمان خلافت خود براى حج به مکه مشرف شده در اثناى طواف نظرش به جوانى افتاد که یک طرف صورتش سیاه و چشمش قرمز و خون آلود است.عمر او را صدا زد و گفت :یا فتى من فعل بک هذا؟اى جوان چه کسى با تو چنین کرده و چه کسى تو را زده است؟جوان گفت :ضربنى ابو الحسن على بن ابى طالب.على علیه السلام مرا زده است.عمر گفت:تأمل کن تا على بیاید.در همین حال على بن ابى طالب رسید.عمر گفت:یا على ءانت ضربتهذا الشباب؟یا على آیا تو این جوان را زدى؟على علیه السلام فرمود:آرى من او را زدم.عمر گفت:چه چیز سبب شد که او را بزنى؟على علیه السلام فرمود:رأیته ینظر حرم المسلمین.دیدم او را که نظر به زنان مسلمان و ناموس مردم مىکرد (به دنبال ناموس مردم بود) .عمر گفت:اى جوان،لعنت بر تو،بر خیز و برو.فقد رآک عین الله و ضربک ید الله.به درستى که تو را چشم خدا دیده و دست خدا زده است. (46) .
3- سخنان و مرویات عثمان بن عفان
الف:...رجع عثمان الى على فسأله المصیر الیه،فصار الیه فجعل یحد النظر الیه،فقال له على:مالک یا عثمان؟مالک تحد النظر الى؟قال:سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:النظر الى على عباده. (47)
...عثمان به سوى على بازگشت و از آن حضرت درخواست کرد که به سوى او برگردد.حضرت به طرف او آمد.پس (در این وقت) عثمان شروع کرد به نگاه کردن (و تماشاى) آن حضرت.على علیه السلام فرمود:تو را چه شده استاى عثمان؟چه شده تو را که اینگونه به من خیره شده و نگاهم مىکنى؟عثمان گفت:از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مىفرمود:نگاه کردن به على عبادت است.
ب:«...خلیفه سوم عثمان،سه مرتبه از على علیه السلام دعوت کرد که با وى همکارى نماید،مرتبه اول در سال 22 هجرت،یعنى در همان سالى که خلیفه شد آن دعوت به عمل آمد،و مرتبه دیگر در سال 27 هجرى،و سومین مرتبه در سال 32 بعد از هجرت پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم، (اما) على علیه السلام هیچ یک از آن دعوتها را براى همکارى سیاسى نپذیرفت.ولى هر بار که خلیفه سوم (عثمان) از على بن ابى طالب علیه السلام دعوت به همکارى مىکرد،على مىگفت:یکى از کارهاى واجب که باید صورت بگیرد جمع آورى آیات قرآن و تدوین آن به شکل یک کتاب است و من حاضرم که براى این کار واجب با تو همکارى کنم...» (48)
ج: (در ایامى که عثمان به کشته شدن نزدیک مىشد) این بیت را به تمثیل به على علیه السلام نوشت:
فان کنت مأکولا فکن انت آکل*و الا فادرکنى و لما امزق.
حاصل بیت آنکه:اگر مرا همى باید کشت،پس تو بکش که على بن ابى طالبى،و اگر نمىباید کشت،مگذار که طلحه مرا بکشد و پاره پاره کند. (49) گفتنى است که این شعر را زمانى عثمان بیان کرد که طلحه بن عبید الله با جماعتى از بنى تمیم از بام سراى عثمان به قصد کشتن او بالا رفت) .
د:سخن عثمان در خطابش به على علیه السلام:
«...به خدا اگر بمیرى،دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم،زیرا جانشینى پس از تو نمىبینم .و اگر باقى بمانى هیچ سرکشى را نمىبینم که تو را به عنوان نردبان و وسیله یاورى انتخاب کرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد..نسبت من به تو مانند فرزندى است که از طرف پدرش عاق شده...». (50)
جانشین رسول خدا (ص) |
نص برامامت حضرت علی (علیهالسلام) ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و اسمع بالنبى منادیا فقال له قم یا على و اننى رضیتک من بعدى اماما و هادیا (حسان بن ثابت) در سال دهم هجرى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله از مدینه حرکت و بمنظور اداى مناسک حج عازم مکه گردید،تعداد مسلمین را که در این سفر همراه پیغمبر بودند مختلف نوشتهاند ولى مسلما عده زیادى بالغ بر چند هزار نفر در رکاب پیغمبر بوده و در انجام مراسم این حج که به حجه الوداع مشهور استشرکت داشتند.نبى اکرم صلى الله علیه و آله پس از انجام مراسم حج و مراجعت از مکه بسوى مدینه روز هجدهم ذیحجه در سرزمینى بنام غدیر خم توقف فرمودند زیرا امر مهمى از جانب خداوند بحضرتش وحى شده بود که بایستى بعموم مردم آنرا ابلاغ نماید و آن ولایت و خلافت على علیه السلام بود که بنا بمفاد و مضمون آیه شریفه زیر رسول خدا مامور تبلیغ آن بود: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس. (1) اى پیغمبر آنچه را که از جانب پروردگارت بتو نازل شده (بمردم) برسان و اگر (این کار را) نکنى رسالت او را نرسانیدهاى و (بیم مدار که) خداوند ترا از (شر) مردم نگهمیدارد.پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله دستور داد همه حجاج در آنجا اجتماع نمایند و منتظر شدند تا عقب ماندگان برسند و جلو رفتگان نیز باز گردند. مگر چه خبر است؟ هر کسى از دیگرى مىپرسید چه شده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله ما را در این گرماى طاقت فرسا و در وسط بیابان بى آب و علف نگهداشته و امر به تجمع فرموده است؟زمین بقدرى گرم و سوزان بود که بعضىها پاى خود را بدامن پیچیده و در سایه شترها نشسته بودند.بالاخره انتظار بپایان رسید و پس از اجتماع حجاج رسول اکرم صلى الله علیه و آله دستور داد از جهاز شتران منبرى ترتیب دادند و خود بالاى آن رفت که در محل مرتفعى بایستد تا همه او را ببینند و صدایش را بشنوند و على علیه السلام را نیز طرف راستخود نگهداشت و پس از ایراد خطبه و توصیه درباره قرآن و عترت خود فرمود: الست اولى بالمؤمنین من انفسهم؟قالوا بلى،قال:من کنت مولاه فهذا على مولاه،اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. (2) آیا من بمؤمنین از خودشان اولى بتصرف نیستم؟ (اشاره بآیه شریفه النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم) عرض کردند بلى،فرمود من مولاى هر که هستم این على هم مولاى اوست،خدایا دوست او را وستبدار و دشمنش را دشمن بدار هر که او را نصرت کند کمکش کن و هر که او را وا گذارد خوار و زبونش بدار. و پس از آن دستور فرمود که مسلمین دسته بدسته خدمت آنحضرت که داخل خیمهاى در برابر خیمه پیغمبر صلى الله علیه و آله نشسته بود رسیده و مقام ولایت و جانشینى رسول خدا را باو تبریک گویند و بعنوان امارت بر او سلام کنند و اول کسى که خدمت على علیه السلام رسید و باو تبریک گفت عمر بن خطاب بود که عرض کرد:بخ بخ لک یا على اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنه. به به اى على امروز دیگر تو امیر و فرمانرواى من و فرمانرواى هر مرد مؤمن و زن مؤمنهاى شدى. (3) و بدین ترتیب پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله على علیه السلام را بجانشینى خود منصوب نموده و دستور داد که این مطلب را حاضرین بغائبین برسانند. حسان بن ثابت از حضرت رسول صلى الله علیه و آله اجازه خواست تا در مورد ولایت و امامت على علیه السلام و منصوب شدنش در غدیر خم بجانشینى نبى اکرم صلى الله علیه و آله قصیدهاى گوید و پس از کسب رخصت چنین گفت: ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و اسمع بالنبى منادیا و قال فمن مولیکم و ولیکم؟ فقالوا و لم یبدوا هناک التعادیا الهک مولانا و انت ولینا و لن تجدن منا لک الیوم عاصیا فقال له قم یا على و اننى رضیتک من بعدى اماما و هادیا فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له انصار صدق موالیا هناک دعا اللهم و ال ولیه و کن للذى عادى علیا معادیا (4) روز غدیر خم مسلمین را پیغمبرشان صدا زد و با چه صداى رسائى ندا فرمود (که همگى شنیدند) و فرمود فرمانروا و صاحب اختیار شما کیست؟همگى بدون اظهار اختلاف عرض کردند که: خداى تو مولا و فرمانرواى ماست و تو صاحب اختیار مائى و امروز از ما هرگز مخالفت و نافرمانى براى خودت نمىیابى.پس بعلى فرمود یا على برخیزکه من ترا براى امامت و هدایت (مردم) بعد از خودم برگزیدم. (آنگاه بمسلمین) فرمود هر کس را که من باو مولا (اولى بتصرف) هستم این على صاحب اختیار اوست پس شما براى او یاران و دوستان راستین بوده باشید. و آنجا دعا کرد که خدایا دوستان او را دوستبدار و با کسى که با على دشمنى کند دشمن باش. رسول اکرم فرمود اى حسان تا ما را بزبانتیارى میکنى همیشه مؤید بروح القدس باشى. ثبوت و تواتر این خبر بحدى براى فریقین واضح است که هیچگونه جاى انکار و ابهامى را براى کسى باقى نگذاشته است زیرا مورخین و مفسرین اهل سنت نیز در کتابهاى خود با مختصر اختلافى در الفاظ و کلمات نوشتهاند که آیه تبلیغ (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک...الخ) در روز هیجدهم ذیحجه در غدیر خم درباره على علیه السلام نازل شده و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله ضمن ایراد خطبه فرموده است که من کنت مولاه فعلى مولاه (5) ولى چون کلمه مولى معانى مختلفه دارد بعضى از آنان در این مورد طفره رفته و گفتهاند که در این حدیث مولى بمعنى اولى بتصرف نیستبلکه بمعنى دوست و ناصر استیعنى آنحضرت فرمود من دوست هر کس هستم على نیز دوست اوست چنانکه ابن صباغ مالکى در فصول المهمه پس از آنکه چند معنى براى کلمه مولى مینویسد میگوید: فیکون معنى الحدیث من کنت ناصره او حمیمه او صدیقه فان علیا یکون کذلک. (6) پس معنى حدیث چنین باشد که هر کسى که من ناصر و خویشاوند و دوستاو هستم على نیز (براى او) چنین است! در پاسخ این آقایان که پرده تعصب دیده عقل و اندیشه آنها را از مشاهده حقایق باز داشته است ابتداء معانى مختلفهاى که در کتب لغتبراى کلمه مولى قید شده است ذیلا مینگاریم تا ببینیم کدامیک از آنها منظور نظر رسول اکرم صلى الله علیه و آله بوده است. کلمه مولى بمعنى اولى بتصرف و صاحب اختیار،بمعنى بنده،آزاد شده،آزاد کننده،همسایه،هم پیمان و همقسم،شریک،داماد،ابن عم،خویشاوند،نعمت پرورده،محب و ناصر آمده است.بعضى از این معانى در قرآن کریم نیز بکار رفته است چنانکه در سوره دخان مولى بمعنى خویشاوند آمده است: یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا.و در سوره محمد صلى الله علیه و آله کلمه مولى بمعنى دوستبوده. و ان الکافرین لا مولى لهم.و در سوره نساء بمعنى هم عهد آمده چنانکه خداوند فرماید: و لکل جعلنا موالى.و در سوره احزاب بمعنى آزاد کرده آمده است: فان لم تعلموا آباءهم فاخوانکم فى الدین و موالیکم (عتقائکم) (7) از طرفى بعضى از این معانى درباره پیغمبر اکرم صدق نمیکند زیرا آنحضرت بنده و آزاد کرده و نعمت پرورده کسى نبود و با کسى نیز همقسم نشده بود برخى از آنکلمات هم احتیاج بتوصیه و سفارش نداشتبلکه گفتن آنها نوعى سخریه بشمار میرفت که رسول خدا صلى الله علیه و آله در آن شدت گرما وسط بیابان مردم را جمع کند و بگوید من پسر عموى هر کس هستم على هم پسر عموى اوست،یا من همسایه هر که هستم على هم همسایه اوست و هکذا...همچنین قرائن حال و مقام نیز بکار بردن کلمه مولى را بمعنى دوست و ناصر که دستاویز اکثر رجال اهل سنت است اقتضاء نمیکند زیرا مدلول و مفاد آیه تبلیغ با آن شدت و تهدید که میفرماید اگر این کار را بجا نیاورى مثل اینکه وظائف رسالت را انجام ندادهاى میرساند کهمطلب خیلى مهمتر و بالاتر از این حرفها است که پیغمبر در آن بیابان گرم و سوزان توقف نموده و مردم را از پس و پیش جمع کند و بگوید من دوست و ناصر هر که هستم على هم دوست و ناصر اوست،تازه اگر مقصودش این بود در اینصورت بعوض مردم باید بعلى میگفت که من محب و ناصر هر که هستم تو هم محب و ناصر او باش نه مردم،و اگر منظور جلب دوستى مردم بسوى على بود در اینصورت هم باید میگفت هر که مرا دوست دارد على را هم دوست داشته باشد ولى این سخنان از مضمون جمله:من کنت مولاه فهذا على مولاه بدست نمیآید گذشته از اینها گفتن این مطلب ترس و وحشتى نداشت تا خداوند اضافه کند که من ترا از شر مردم (منافق) نگهمیدارم. از طرفى تخصیص بلا مخصص کلمه مولى از میان تمام معانى آن بمعنى محب و ناصر بدون وجود قرینه باطل و بر خلاف علم اصول است در نتیجه از تمام معانى مولى فقط (اولى بتصرف و صاحب اختیار) باقى میماند و این تخصیص علیرغم عقیده اهل سنتبلا مخصص نیستبلکه در اینمورد قرائن آشکارى وجود دارد که ذیلا بدانها اشاره میگردد. اولا عظمت و اهمیت مطلب دلیل این ادعا است که خداوند تعالى با تاکید و تهدید میفرماید اگر این امر را بمردم ابلاغ نکنى در واقع هیچگونه تبلیغى از نظر رسالت نکردهاى و این خطاب مؤکد میرساند که مضمون آیه درباره جعل حکمى از احکام شرعیه نبوده بلکه امرى است که تالى تلو مقام رسالت است،در اینصورت باید مولى بمعنى ولایت و صاحب اختیار باشد تا همه مسلمین از آن آگاه گردند و بدانند که چه کسى پس از پیغمبر صلى الله علیه و آله مسند او را اشغال خواهد کرد مخصوصا که این آیه در غدیر خم نزدیکى جحفه نازل شده است تا پیغمبر پیش از اینکه حجاج متفرق شوند آنرا بهمه آنان ابلاغ کند زیرا پس از رسیدن بجحفه مسلمین از راههاى مختلف بوطن خود رهسپار میشدند و دیگر اجتماع همه آنان در یک محل امکان پذیر نمیشد و البته این فرمان از چند روز پیش به پیغمبر صلى الله علیه و آله وحى شده بود ولى زمان دقیق ابلاغ آن تعیین نگردیده بود و چون آنحضرت مخالفت گروهى از مسلمین را با على علیه السلام بعلت کشته شدن اقوامآنها در جنگها بدست وى میدانست لذا از ابلاغ جانشینى او بیم داشت که مردم زیر بار چنین فرمانى نروند بدینجهتخداوند تعالى او را در غدیر خم مامور بتوقف و ابلاغ جانشینى على علیه السلام نمود و براى اطمینان خاطر مبارک پیغمبر صلى الله علیه و آله اضافه فرمود که مترس خدا ترا از شر مردم نگهمیدارد. |
| ||||
| ||
«حدیثحق»:ام سلمه مىگوید از رسول خدا شنیدم که مىفرمود:«على با حق و قرآن مىباشد و حق و قرآن نیز با على خواهند بود و از هم جدا نمىشوند تا اینکه بر کوثر بر من وارد شوند»، (در غایه المرام،ص 539 این مضمون با چهارده حدیث از عامه و ده حدیث از خاصه نقل شده است) «حدیث منزلت»:سعد بن وقاص مىگوید رسول خدا به على فرمود:«آیا راضى نیستى که تو نسبتبه من مانند هارون نسبتبه موسى باشى جز اینکه بعد از من پیغمبرى نخواهد بود؟»، (البدایه و النهایه،ج 7،ص 9 33.ذخائر العقبى،ص 63. فصول المهمه،ص 21.کفایه الطالب،تالیف گنجى شافعى،ص 148-154 .خصائص،ص 19- 25.صواعق،ص 177.در غایه المرام،ص 109،صد حدیث از عامه و هفتاد حدیث از خاصه نقل است) «حدیث دعوت عشیره»:پیغمبر (ص) خویشانش را براى صرف غذا دعوت نمود پس از تناول غذا به آنان فرمود:«من کسى را سراغ ندارم که بهتر از آنچه را که من براى شما آوردهام براى قومش آورده باشد.خدا به من دستور داده که شما را به سویش دعوت کنم پس کیست که در این امر با من کمک کند و برادر و وصى و خلیفه من در بین شما گردد؟» تمام مردم سکوت کردند ولى على در عین حال که از همه کوچکتر بود عرضهداشت:من وزیر و یار شما مىشوم.پس پیغمبر دستبر گردن او نهاده فرمود:این برادر و وصى و خلیفه من است،باید از او اطاعت کنید. پس آن جماعت از جاحرکت نموده مىخندیدند و به ابو طالب مىگفتند :محمد به تو دستور داد که از پسرت اطاعت کنى (تاریخ ابى الفداء،ج 1، ص 116) و از اینگونه احادیث زیاد است از جمله حذیفه مىگوید رسول خدا فرمود: « اگر على را خلیفه و جانشین من قرار بدهید-و گمان نمىکنم چنین کارى را انجام بدهید-او را راهنمایى با بصیرت خواهید یافت که شما را به راه راست وادار مىکند»، (حلیله الاولیاء،تالیف ابو نعیم،ج 1،ص 64. کفایه الطالب،ط نجف،سال 1356،ص 67) ابن مردویه مىگوید پیغمبر فرمود:«هر کس دوست دارد حیات و مرگش مانندمن باشد و ساکن بهشت گردد،بعد از من دوست دار على باشد و به اهل بیت من اقتدا کند،زیرا آنها عترت من و از گل من آفریده شدهاند و علم و فهم مننصیب آنان گشته پس بدا به حال کسانى که فضل آنها را تکذیب نمایند،شفاعتم هرگز شامل حالشان نخواهد شد»، (منتخب کنز العمال که در حاشیه مسند احمد به چاپ رسیده،ج 5،ص 94) |
علامه طباطبایى(ره)، شیعه در اسلام ص 180 |
| |
|
| |
|
زیارت و بوسیدن قبر پیامبر(صلّی الله علیه و آله) مناظره آیت الله شیرازی با مأمور سعودی |
مرجع فقید شیعه، آیتالله العظمی سیّد عبدالله شیرازی ـ قدّس سرّه الشّریف ـ در کتاب الاحتجاجات العشره، احتجاج ششم چنین میفرماید: یک روز در مدینه، کنار قبر شریف رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ رفتم، در این هنگام یکی از طلّابی را که از فضلای حوزه علمیّه قم بود، دیدم که به طرف ضریح پیامبراکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ رفت، و از شُرطی (افراد هیئت امر به معروف و نهی از منکر وهابی) غفلت کرد که در آنجا ایستاده بود تا از بوسیدن ضریح جلوگیری کند، ضریح مقدّس را چند بار بوسید، شُرطی ناراحت شد، هنگامی که آن شرطی مرا دید، نزد من آمد و با احترام گفت: «ای آقا: چرا از اصحاب خود، در مورد بوسیدن ضریح، جلوگیری نمیکنی، اینها چیزی (پنجرهای) را میبوسند که از آهن است و آن را از اسلامبول آوردهاند، نگذارید آن را ببوسند که شرک است؟» گفتم: آیا شما حجرالاسود را (در کنار کعبه) میبوسید؟ شُرطی گفت: آری. گفتم: «روی قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیز سنگ است، اگر بوسیدن این سنگ شرک باشد، باید بوسیدن حجرالاسود هم شرک باشد؟!» گفت: حجرالاسود را پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بوسیده است. گفتم: اگر بوسیدن جسمی به قصد تیمّن و تبرّک، شرک باشد فرقی در آن نیست که از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ باشد یا غیر او. گفت: پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از این رو حجرالاسود را بوسید که آن را از بهشت آوردهاند. گفتم: آری، حجرالاسود، از بهشت آورده شده، میگوئید به همین خاطر دارای احترام و شرافت شده است، و از طرفی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن را بوسیده و امر فرموده که آن را ببوسند، زیرا از اجزاء بهشت است. گفت: آری به همین حسابها است. گفتم: شرافت و احترام، برای بهشت و اجزاء بهشت نیست مگر به خاطر وجود پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ گفت: آری. گفتم: وقتی که بهشت و اجزاء آن، بهخاطر وجود پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ صاحب احترام شود، و بوسیدن آن بهعنوان تیمّن و تبّرک، جایز باشد، این آهن (آهن اطراف قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ) هم گرچه از اسلامبول ترکیّه آمد باشد، به خاطر مجاورت و همسایگی با قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ صاحب احترام و شرافت شده است، بنابراین بوسیدن آن بهعنوان تبرّک و تیمّن، جایز است. برای توضیح اضافه میکنم: جلد قرآنی که از چرم است، مگر از اجزاء حیوانی که در صحرا، علوفه میخورد نیست؟ در آن وقت، احترامی نداشت، و نجس کردن آن، حرام نبود، ولی وقتی که جلد قرآن شد، محترم گردید، و هتک احترام آن حرام شد، و ما آن را میبوسیم و به آن تبرّک میجوئیم، چنانکه شیوه معمول مسلمانان از صدر اسلام تا کنون است که بهعنوان تبرّک، جلد قرآن را میبوسند، مانند اینکه پدر، فرزندش را میبوسد، هیچکس نگفته اینها شرک است و حرام میباشد، بوسیدن ضریح پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و ضریح سایر امامان و اولیاء خدا نیز همینگونه است، و هیچگونه ارتباطی با شرک و بتپرستی ندارد. |
از این رو، وظیفه شرع، دخالت در آنچه عقل بشر بدان مىرسد، نبوده است. البته در احکام تعبدى بشر که شرع دستور عمل یا احتیاط را داده، عقل بشر توان پى بردن به واقعیت آن عمل را نداشته است و چنانچه این توان را مىیافت، قطعا آنچه را شرع دستور داده، پیاده مىکرد. در نتیجه در اسلام احکامى وجود دارد که صرفا جنبه تعبدى دارد و با پیشرفت علم، احکام آن قابل تغییر نیست. دلیل عقلى بر جامعیت قرآن کریم آنچه گذشت دلایل نقلى متقنى بر جامعیت قرآن مجید بود. در میان بیانات گهربار حضرت علىعلیه السلام به دلیل عقلى بر این مطلب رهنمون مىشویم; امام علیه السلام در جایى مىفرماید: «و اکمل به دینه و قبض نبیه صلى الله علیه وآله و قد فرغ الى الخلق من احکام الهدى به فعظموا منه سبحانه ما عظم من نفسه فانه لم یخف عنکم شیئا من دینه و لم یترک شیئا رضیه او کرهه الا و جعل له علما بادیا و آیه محکمه تزجر عنه او تدعو الیه فرضاه فیما بقى واحد و سخطه فیما بقى واحد (20) پیامبرش را هنگامى از این جهان برد که از رساندن احکام و هدایت قرآن به خلق فراغتیافته بود; پس خداوند را آنگونه بزرگ بدارید و تعظیم کنید که خود بیان کرده است; زیرا حکمى از دین خود را بر شما پنهان نگذاشت و هیچ مطلبى را که مورد رضایت و خشنودیش باشد وانگذاشت، جز اینکه نشانى آشکار و آیهاى محکم که از آن جلوگیرى یا به سوى آن دعوت کند، برایش قرار داد. پس رضایت و خشم و قانون او در گذشته و حال و آینده درباره همه یکسان است.» مسلما وقتى پیامبرى براى هدایتبشر فرستاده مىشود و خاتم پیامبران معرفى مىگردد، کتاب آسمانى او نیز که معجزه ابدى هم نام گرفته، باید تامین کننده این هدف باشد، و الا هدف الهى مهمل جلوه مىکند; بنابراین لازم است پیامبر تا به انجام رساندن این هدف در میان امتباشد تا تمامى احکام دین خدا که متضمن تکامل و تعالى و هدایت انسان است، به مردم عرضه گردد. از طرف دیگر، بایستى این احکام چنان واضح و روشن باشند که دقیقا مبین اوامر و نواهى الهى که سعادت بشر در گرو آن است ، باشند. همچنین، از نظر عقلى، جامعیت قرآن اقتضا مىکند که دستورات آن متغیر نبوده دستخوش تحولات زمان قرار نگیرد. سخن آخر امام علیه السلام دقیقا گویاى همین مطلب است: «احکام الهى تا قیامت تغییر نمىپذیرد، بلکه حکم هر مساله مطابق ستبا آنچه در عهد رسول اکرمصلى الله علیه وآله در قرآن و سنتبیان شده است.» (21) حجیت قرآن کریم در نهج البلاغه و نظریه اهل حدیث حجیت قرآن کریم از جمله مسائلى است که مورد اختلاف بسیارى از علما و اندیشمندان فرقههاى اسلامى و غیر اسلامى بوده است. منظور از حجیت قرآن کریم آن است که این کتاب آسمانى از هرجهتبراى همگان قابل درک و فهم است و در مقام استنباط و استناد مىتوان بدان تکیه کرد و آن را مورد عمل و دلیل و مبنا قرار داد. آیتالله خویى درباره حجیت ظواهر قرآن کریم که برخى از علماى حدیث (22) بر آن اشکال وارد کردهاند، مىنویسد:«ظواهر قرآن، حجیت و مدرکیت دارد و ما مىتوانیم در موارد مختلف به معناى ظاهرى آن تکیه کرده، آن را مستقلا مورد عمل قرار دهیم و در گفتار و نظریات و استدلالهاى خویش به آن تمسک جوییم; زیرا ظواهر قرآن براى عموم مردم، حجت و مدرک است.» (23) وى سپس پنج دلیل را براى اثبات این موضوع مطرح مىکند. بدین ترتیب قرآن کریم از همه جهات براى بشر حجت است و دلیل محکمى براى او در پیشگاه حق تعالى است. این مطلب در نهجالبلاغه بوضوح دیده مىشود. حضرت در خطبه 182 مىفرماید: فالقرآن آمر زاجر و صامت ناطق حجه الله على خلقه اخذ علیه میثاقهم و آرتهن علیه انفسهم اتم نوره و اکمل به دینه; «قرآن امر کننده و نهى کننده است و - برحسب ظاهر خاموش است ولى - در واقع - گویا و حجت و برهان خدا بر بندگان است که از ایشان بر آن پیمان گرفت و آنها را در گرو آن قرار داد. نور آن را تمام گردانید و دین خود را به سبب آن کامل کرد. در این قسمت، توجه به جند نکته ضرورى است: اول: حضرت، قرآن را به عنوان حجتخدا بر خلق معرفى مىکند. بدیهى است، از آنجا که قرآن کریم معجزه اصلى است و شامل کلیه دستورات سعادت بخش براى بشر است، از جانب خداوند منان حجتبر تمام انسانهاست. (24) از این رو اگر پیروان این کتاب آسمانى بدان عمل کنند، در آخرت نیز دلیلى بر اعمال خویش در پیشگاه حق تعالى خواهند داشت. دوم: خداوند از بندگان خود بر فراگرفتن و عمل به قرآن کریم پیمان گرفت. ابن ابى الحدید در این باره مىنویسد: «از آنجا که خداوند سبحان در عقول مکلفان، ادله توحید، عدل و از جمله مسائل نبوت را قرار داد و نبوت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله را عقلا اثبات کرد، به مانند گیرنده میثاق از مکلفان استبه تصدیق دعوتش و قبول قرآنى که نازل گشت، بدین صورت، نفوس آنها را مرهون بر وفا قرار داد که در این حال، آنکه مخالفت کند به خود زیان رسانده و تا ابد هلاک شده است.» (25) برخى دیگر از شارحان نهج البلاغه در ذیل این عبارت گفتهاند که خدا به واسطه نبى اکرمعلیه السلام از بندگانش پیمان گرفت که به قرآن عمل کنند.» (26) همچنین احتمال دارد مراد از آن، قضیه ذریه قبل از خلقت آدمعلیه السلام باشد که در اخبار هم آمده است. (27) تفسیر این عبارت، به هر صورتى که باشد، مبین این مطلب است که نفوس بندگان با خداوند در پذیرش قرآن - بعنوان کتابى الهى براى هدایت و سعادت بشرى پیمان بستهاند; به طورى که حضرت دقیقا بیان مىدارد که خداوند نفوس و ارواح عباد را مرهون وفا به این امر قرار داد. زمانى نفوس، مرهون رعایتحق تعالى و اطاعت از او و دستوراتش - که همگى در کتاب آمده - مىشوند که این کتاب از حجیت لازم برخوردار باشد. سوم: این کتاب را کامل کننده دین مبین اسلام معرفى کرد. این گفته حضرت دقیقا گویاى این است که:«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا» (28) ; امروز دین شما را به حد کمال رسانیدم و بر شما نعمت را تمام کردم و بهترین آیین را که اسلام است، برایتان برگزیدم.» این مطلب نشان از آن دارد که قرآن مجید زیربناى دین جاودانى اسلام است; پس لازم است از جامعیت، جاودانگى و حجیتبرخوردار باشد. امام علىعلیه السلام در جایى دیگر فرموده است: «انا حجیج المارقین و خصیم الناکثین المرتابین و على کتاب الله تعرض الامثال (29) ; من با خارج شوندگان از دین احتجاج و با شک کنندگان در دین دشمنى مىکنم; کارهاى مشتبه به حق، به قرآن عرضه مىگردد.» این عبارت تفسیرهاى مختلفى دارد; علامه مجلسى مىگوید: «احتمال دارد مراد از امثال، حجتها یا احادیثباشد; یعنى آنچه در مخاصمه با مارقان و مرتابان بدانها احتجاج مىشود، باید به کتاب خدا عرضه گردد تا صحت و فساد آن روشن شود و یا آنچه درباره عثمان به من استناد مىدهند، باید بر کتاب خدا عرضه گردد.» (30) ابن ابى الحدید و خویى مراد حضرت از این سخن را همان گفته خداوند مىدانند که فرمود:«هذان خصمان اختصموا فى ربهم... (31) ; این دو گروه(مؤمن و کافر) که در دین خدا با هم به جدل برخاستند، مخالف و دشمن یکدیگرند.» (32) در شان نزول این آیه روایتى است از امام حسینعلیه السلام که نضربن مالک آن را نقل کرده است. نضر مىگوید: «به امامعلیه السلام گفتم: یا ابا عبدالله از قول خداوند در آیه «هذان خصمان اختصموا فى ربهم» به من خبر ده! پس فرمود: ما و بنى امیه درباره خداى تعالى به خصم برخاستیم. ما گفتیم صدق الله و آنها کذب گفتند; پس ما روز قیامت دو خصم هستیم.» (33) روایاتى شبیه به همین مضامین که دو خصم ذکر شده را امام علىعلیه السلام و طرف مقابل را دشمنان وى معرفى کرده: در اخبار و روایات بسیار وارد شده است که در اینجا مجال ذکر آن نیست. درست است که طبق روایات رسیده، خصومتبین محمد و آل محمدعلیهم السلام و دشمنان آنها باید برکتاب خدا عرضه گردد تا حق و ناحق از هم تمییز داده شود، اما همین مىرساند کتابى که قابلیت عرضه شبهات را داشته و میزان و مقیاس قرار مىگیرد، (34) بایستى کتابى منزه از هر عیب، نقص و تحریف بوده و بتواند مرجع و حجت و مبنا باشد. امام علیه السلام در یکى از بیانات نورانى خویش صریحا به همین مطلب اشاره کرده، مىفرماید: «و کفى بالکتاب حجیجا و حصیما» (35) قرآن براى بازخواست و داورى کفایت مىکند. بدین ترتیب، قرآن برهان قاطع و حجتى محکم استبراى کسى که به آن احتجاج و با آن مخاصمه کند. و همین حجیتسبب مىگردد که این مجموعه وحى الهى به عنوان ماخذ اصلى قوانین اسلام تلقى گردد و اصل و ریشه همه فروع قرار گیرد. مىتوان بوضوح دریافت که دیدگاه امام علىعلیه السلام پیرامون جامعیت قرآن مجید در راستاى همان نگاه قرآن است که فرموده: «الیوم اکملت لکم دینکم ... و رضیت لکم الاسلام دینا» و در جایى دیگر فرمود: «فیه تبیان لکل شىء» و نیز فرمود: «و من یتبع غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فى الآخره من الخاسرین» روشن استبا توجه به دیدگاههاى همه جانبه حضرت در این زمینه، به کلیه نظرات افراطى که وجود همه علوم بشرى را در قرآن مىدانند و یا نظرات تفریطى که به حجیت ظواهر قرآن بدون تمسک به روایات تردید وارد مىکنند، خط بطلان مىکشد و از این میان معناى صحیح آیات قرآن نیز روشنتر رخ مىنمایاند 1) نهجالبلاغه، خطبه 18 2) انعام، 38 3) نحل، 89 4) نساء، 82 5) حشر، 7 6) مجمع البیان، طبرسى، ج 4، ص 372 7) المیزان، علامه طباطبایى، ج 7، ص 83 8) همان منبع، ج 5، ص 21 9) انیق» به معناى «حسن معجب» مىباشد، یعنى از نظر انواع بیان داراى زیبایى شگفت آورى است. بنگرید به: نهج البلاغه امام على بن ابىطالب(ع)، تصحیح صبحى صالح، ج2، فهرس الالفاظ الغریبه. 10) ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، محمد تقى جعفرى، ج 4، ص 266-269 11) خطبه 175 12) خطبه 189 13) بیان در علوم و مسائل کلى قرآن، سید ابوالقاسم خویى، ج 1، ص 41-42 14) التفسیر، عیاشى، ج 1، ص 10 15) جامعیت قرآن کریم نسبتبه علوم و معارف الهى و بشرى، محمد هادى معرفت، نامه مفید (فصلنامه دارالعلم لمفید)، ش 6، سال دوم، ص5; گفت و گوبا استاد معرفت، مجله پژوهشهاى قرآنى، ش 11-12، ص 210-212 16) انعام، 59 17) بقره، 31 18) جامعیت قرآن کریم، همانجا 19) فرقان، 66 20) خطبه 182 21) ترجمه و شرح نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص 595 22) علماى حدیث چنین عقیده دارند که ظواهر قرآن حجیت ندارد; یعنى نمىتوان از ظاهر آیات بدون تمسک به روایات رسیده از معصومان(ع) به مفهوم و معناى آن رسید; لذا هرگونه تفسیرى بدون نقل و تمسک به روایات ممنوع شمرده مىشود. بنگرید به: الحدائق الناضره فى احکام العترهالطاهره، یوسف بحرانى، ج 1، ص 26-35 23) بیان در علوم و مسائل کلى قرآن، ص 413 24) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 10، ص116 25) همان منبع، ص 117 26) فى ظلال نهج البلاغه، محمد جواد مغنیه، ج3، ص 41 27) شرح نهج البلاغه، ص 117 28) مائده، 3 29) خطبه 74 30) المتقطف من بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسى، ج 1، ص 207 31) حج، 19 32) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 6، ص 171; منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه، میرزا حبیب لله هاشمى خویى، ج 5، ص 228 33) تفسیر نورالثقلین، حویزى، ج 3، ص 476 34) برخى شارحان مراد حضرت در خطبه 75 را میزان و مقیاس قرار گرفتن قرآن کریم دانستهاند. بنگرید به: فى ضلال نهج البلاغه، ج 1، ص 385 35) خطبه، 82 | ||
ف ـ نقیبى |
مشترکات قرآن و نهج البلاغه |
قرآن کتاب هدایت و روشنگری است و نهجالبلاغه نیز تالی تلو قرآن کریم میباشد. محتوای این گوهر گرانبها، همواره به دنبال یک هدف مشترک میباشند. مطالب و موضوعاتی که در قرآن و نهج البلاغه به طور مساوی و با یک مضمون بیان شده است عبارتند از: 1ـ حمد و ستایش خداوند قرآن مجید و نهج البلاغهی شریف، بعد از تسمیه با کلمه «الحمدلله» آغاز میشوند که عین این کلمه بیست و دو مورد در قرآن و سی و یک مورد در نهجالبلاغه آورده شده است؛ به علاوه ترکیبهای دیگری که مفید این معنی باشد، بیشتر از این مقدار است تا دستوری باشد برای مردم که در ابتدای خطابه خود، منعم و رازق خویش را ستایش کنند و متذکّر عظمت و جلال او در ضمن صفاتی که بعد از این کلمه بیان میشود، بشوند؛ چنانکه علی ـ علیه السَلام ـ میفرماید: « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتاحاً لِذِکْرِهِ.»[1] یعنی سپاس سزاوار خداوندی است که سپاسگزاری را کلیدی جهت یادآوری خود قرار داد. و چون علمای بیان الف و لام کلمه «الحمدلله» را استغراقیه و لام جر را مفید اختصاص دانستهاند، معنی این کلمه این است: «به طور کلی هر گونه ستایش مختص خداوند است». از بیان شیخ توسی در تفسیر تبیان پیرامون آیات اول سوره انعام، استفاده میشود که صفاتی که بعد از کلمه الحمدلله ذکر میگردد، علّت امر به تحمید بندگان و مانند «دعوی الشییء ببینه و برهان» است. شیخ جلیل بعد از ذکر آیه « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ»[2] میگوید: «اخبر الله تعالی فی هذه الآیه ان المستحق للحمد من خلق السموات و الارض»[3] یعنی خداوند متعال در این آیه خبر میدهد که سزاوار ستایش کسی است که آسمانها و زمین را آفریده و تاریکیها و نور را قرار داده است. و ملاّ عبدالله ـ مؤلّف حاشیه معروف در منطق ـ نیز به این معنی تصریح کرده و آن را از لطایف کلام شمرده است و نیز در علم معانی و بیان خلاصه این مطلب را به این عبارت بیان میکند: «تعلیق الحکم الوصف یشعر بعلیه مأخذ الاشتقاق.» بنابراین میتوان گفت معنی آیه « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ»[4] این است که چون خداوند ما را بر بسیاری از بندگان با ایمانش برتری داد، سزاوار است که او را ستایش کنیم. معنی آیه شریفه « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ»[5] این است که چون خداوند قرآن را بر بندهاش محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ فرو فرستاد، سزاوار ستایش است. همچنین در جمله نهج البلاغه «اَلْحَمْدٌلِلَّهِ النّاشِرِ فِی الْخَلْقِ فَضْلَهُ وَ الْباسِطِ فیهِمْ بِالْجُودِ یَدَهُ»[6] معنی این است که چون خداوند احسانش را بر مردم پراکنده و همه را مشمول بخشش خود قرار داده است، سزاوار ستایش است. به طوری که در قرآن و نهجالبلاغه تفحّص و استقصا نمودیم، حمد و ستایش الهی در شش مورد آورده شده است. 1ـ در موقع بیان نعمتی از نعم الهی مانند سه مثال سابق. 2ـ هنگام ذکر صفات الهی مانند آیهیی که از شیخ توسی در تفسیر تبیان بیان شد. 3ـ زمان تذکر نعمت و احسانی که از جانب خداوند به انسان ارزانی شده است مانند آیه «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ»[7] 4ـ موقعی که بلا و مصیبتی از انسان دفع شود، مانند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحُزْنَ؛ (فاطر/ 34) سپاس خدایی را سزاست که اندوه را از ما برد.» 5ـ در اوقات مخصوصی از شبانه روز مانند آیه: «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ؛ (ق/ 39)» 6ـ ستایش در همه اوقات به صورت صنعت تأبید مانند: « الْحَمْدُ لِلَّهِ کُلَّما وَقَبَ لَیْلٌ وَ غَسَقَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ کُلَّما لاحَ نَجْمٌ و خَفَقَ؛ (خطبه 48)» سپاس خداوندی را سزا است تا هر زمان که شب فرا رسد و تاریکی فراگیر شود و هرگاه که ستاره هویدا و پنهان گردد. 2ـ دین پسندیده خدا، اسلام است «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ؛(آل عمران/ 19) همانا دین نزد خدا اسلام است.» «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِینَ؛ (آل عمران/ 85) کسی که غیر از اسلام دینی را بجوید، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیانکاران است.» «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً؛ (مائده/ 3) امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را دین شما انتخاب کردم.» «ثُمَّ اِنَّ هذَا الْاِسْلامَ دینُ اللِه الَّذِی اِصْطَفاهُ لِنَفْسِهِ وِ أِصْطَنَعَهُ عَلی عَیْنِهِ؛ (خطبه 189) این اسلام، دین خدا است و آن را برای خود برگزیده و به نظر عنایت خویش پرورده است.» «فَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْاِسْلامِ دیناً تَتَحَقَّقْ شِقْوَتُهُ وَ تَنْفَصِمْ عُرْوَتُهُ وَ تَعْظُمْ کَبْوَتُهُ وَ یَکُنْ مَا بُهُ اِلَی اَلْحُزْنِ الطَّویلِ وَ الْعَذابِ الْوَبیلِ؛ (خطبه 160) کسی که غیر از اسلام دینی جوید، بدبختی و تیره، روزیش ثابت میگردد و رشته او گسیخته میشود و بر او سخت میافتد و بازگشت او به اندوه بسیار و عذاب دردناک است.» بیان: دین در لغت به معنی جزا و پاداش است، مانند آیاتی که کلمه دین در آنها مضاف الیه یوم گشته است، چون «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ»[8]؛ به معنی اطاعت و انقیاد است مانند آیه «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ»[9]. ولی اکنون که میگوییم دین، به معنی قوانین و مقررات خاصی است که ازجانب خداوند توسط یکی از پیغمبران بری سعادت بشر نازل گشته است؛ چنانکه در آیه شریفه: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ»[10] در این معنی به کار رفته است. اما اسلام به معنی دخول در سلامت است زیرا شخص به برکت اسلام، عقاید و حیثبات خود را در دنیا و آخرت در حصار محکم و استوار الهی از گزند و شرور، سالم نگه میدارد؛ یا به معنی تسلیم و انقیاد است و این معنی از آیات بسیاری استیناس[11] میشود مانند: «فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الُْمخْبِتِینَ؛ (حج/ 34) خدایتان خدای یگانه است، مطیع او شوید و فروتنان را مژده بده.» و به ملاحظه همین معنی شریعتهای گذشته را قرآن مجید، اسلام نام نهاده است مانند: «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ وَ وَصَّى بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بُنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ (بقره/ 131) زمانی که پروردگار ابراهیم به او گفت: اسلام آور. گفت: به پروردگار جهانیان اسلام آوردم و ابراهیم همین طریقه را به پسران خویش و یعقوب سفارش کرد ای فرزندان من خدا این دین را برای شما برگزید، نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید.» 3ـ پیغمبر اسلام در زمان فترت، مبعوث شد «یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسُلِ؛ (مائده/ 19) ای اهل کتاب فرستاده ما در دوران فترت پیغمبران، به سوی شما آمد که حق را برای شما روشن کند.» «اَرْسَلَهُ عَلی حینِ فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسُلِ وِ طُولِ هَجْعَهٍ مِنَ الْاُمَمِ؛ (خطبه 88 و 157) خداوند پیغمبرش را در زمان فترت رسولان و خواب طولانی امٌتها فرستاد.» بیان: «فترت» در لغت به معنی انقطاع و سستی در کار است و در آیه شریفه به اتّفاق جمیع مفسّرین مراد انقطاع وحی و فاصلهیی است که بین آمدن پیغمبران حاصل میشود و در اینجا مقصود فاصلهیی است که بین حضرت عیسی و پیغمبر خاتم ـ صلّی الله علیه و آله ـ رخ داد که حدود 600 سال بوده است و ذکر این مطلب در آیه برای امتنان و اتمام حجّت خداوند بر بندگان است تا نگویند چرا بعد از این مدت طولانی برای ما راهنما و پیغمبری نفرستادی. چنانکه این معنی از ذیل آیه شریفه و خطبه مبارکه نیز ظاهر میگردد. 4ـ قرآن را با ترتیل قرائت کنید در سوره مزمل خداوند متعال بعد از آنکه به پیغمبر اکرمش امر به قیام لیل میکند، میفرماید: «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً؛ (مزمل/ 4) و قرآن را با ترتیل بخوان.» علی ـ علیه السّلام ـ در خطبه «همام» که صفات متقین را ذکر میکند، میفرماید: «اَمَّا اللَّیْلُ فَصافّونَ اَقْدامَهُمْ تالینَ لِاَجْزاءِ الْقُرانِ یُرَتِّلُونَهُ تَرْتیلاً؛ (خطبه 184) چون شب شود برای نماز برپا میایستند، آیات قرآن را با ترتیل میخوانند.» بیان: «ترتیل» را مفسرین شمرده شمرده و بدون شتاب خواندن، معنی میکنند به طوری که کلمات و حروف از یکدیگر جدا و متمایز باشد. ولی با تأیید روایات دیگر میتوان گفت که مقصود از «ترتیل» خواندن با اندیشه و تأمّل است که در صورت عجله و تند خواندن میسّر نمیشود. 5ـ خلقت انسان، بیهوده نیست «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ؟؛ (مؤمنون/ 115) مگر پنداشتید که ما شما را بیهوده آفریدهایم و به سوی ما بازگشت نمیکنید؟» «فَاِنَّ اللهَ سُبْحانَهُ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ یَتْرُکْکُمْ سُدًی؛ (خطبه 85) خداوند شما را بیهوده نیافریده و مهمل رها نکرده است.» |
در قسمت دوم این رساله بیان میکنیم که قرآن و نهجالبلاغه منظور از خلقت انسان را چه میداند.
6ـ شکر نعمت، نعمتت افزون کند
خداوند از قول موسی بن عمران به بنی اسراییل حکایت میکند:
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ؛ (ابراهیم/ 7) زمانی که پروردگارتان اعلام کرد که اگر سپاسگزاری کنید، افزونتان دهم و اگر ناسپاسی کنید، عذاب من بسیار سخت است.»
«اِذا وَصَلَتْ اِلَیْکُمْ اَطْرافٌ النِّعَمِ فَلا تُنَفِّرُوا اَقْصاها بِقِلًّهِ الشُّکْرِ؛ (حکمت، 85) هرگاه نمونهها و اوایل نعمت به شما رسید باقیمانده آن را به کمی سپاس، دور نسازید.»
«اِنَّ لِلَّهِ فی کُلِّ نِعْمَهٍ حَقّاً فَمَنْ اَدّاهُ زادَهْ مِنْها وَ مَنْ قَصَّرَ فیهِ خاطَرَ بِزَوالِ نِعْمَتِهِ؛ (حکمت 236) همانا خدای را در هر نعمتی حقی است که هر کس آن را به جا آورد، خدا از آن نعمت او را فراوان دهد و هر کس در انجام آن حق، کوتاهی کند در خطر زوال آن نعمت افتد.»
علی ـ علیه السّلام ـ در خطبهای که بعد از برگشتن از جنگ صفین قرائت نموده، میفرماید:
«اَحْمَدُهُ أسْتِتْماماً لِنِعْمَتِهِ؛ (خطبه 2) خدا را برای تمام گردانیدن نعمتش، سپاس میگزارم.»
7ـ اندازهگیری روزی مخلوق به دست خدا است
«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ؛ (نحل/ 71) خدا بعضی از شما را بر بعضی دیگر در روزی برتری داد.»
«اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ؛ (رعد/ 26) خدا روزی را برای هر که خواهد گشایش دهد یا تنگ گیرد.»
و نیز میفرماید:
«نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ؛ (زخرف/34) ماییم که معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردیم و بعضی از آنها را بر بعضی دیگر به مرتبت بالا بردیم.»
«وَ قَدَّرَ الْاَرْزاقَ فَکَثَّرَها وَ قَلَّلَها وَ قَسَّمَها عَلَی الضِّیْقِ وَ السَّعَهِ فَعَدَلَ فیها؛ (خطبه 90) روزیها را اندازهگیری کرد و به تنگی و فراخی قسمت کرد و دراین قسمت به عدالت رفتار نمود.»
بیان:
کم و زیاد روزی در مقام تقدیر و تقسیم غیر از مقام ایصال آن به مخلوق است زیرا رتبه تقدیر، مقّدم و رتبه ایصال[1]، مؤخّر است و از قرآن و نهجالبلاغه استفاده میشود که این اندازهگیری در رتبه اول میباشد و برای رتبه دوم علّت و موجب دیگری لازم است که طلب و سعی و کوشش باشد. پس اگر دو نفر با وجود طلب مساوی، روزی مختلف بدست آوردند، کاشف از این است که در مرحله تقدیر و تقسیم روزی این دو نفر مختلف بوده است.
و اما راجع به علت این اختلاف در رتبه تقدیر در قرآن بیان شده است:
«لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا؛ (زخرف/ 32) تا بعضی از آنان بعض دیگر را مسخّر خود گرداند.»
مقصود این است که چون انسان حوایجی دارد که به تنهایی از عهده انجام آنها برنمیآید، به کمک روزی بیشتر و ثروت زیادتری که دارد، میتواند دیگران را برای انجام آن حوایج مسخّر خود کند. در نهجالبلاغه علت این اختلاف چنین بیان شده است:
«لِیَبْتَلِیَ مَنْ اَرادَ مَیْسُورِها وِ مَعْسُورِها وَ لِیَخْتَبِرَ بِذلِکَ الشُّکْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِیِّها وَ فقیرِها؛ (خطبه 90) تا به آسانی و دشواری روزی هر که را بخواهد، آزمایش نماید و به همین طریق، سپاسگزاری را از ثروتمند و صبر و بردباری را از فقیر و مستمند بیازماید.»
8ـ خدا هر گناهی را به یک و هر حسنهیی را به ده حساب میکند
«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزی إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ؛ (انعام/ 160) هرکس کار نیکی را انجام دهد، ده برابر آن اجر دارد و هر کس گناهی را مرتکب شود جز مثل آن سزایش ندهند و ستمشان نکنند.»
علی ـ علیه السّلام ـ در نامهیی که به پسرش امام حسن ـ علیه السّلام ـ نوشته است بعد از آنکه رحمت و لطف خدای مهربان را شرح میدهد، میفرماید:
«وَ لَمْ یُوئِسْکَ مِنَ الرَّحْمَهِ بَلْ جَعَلَ نُزُوعَکَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَهًً وَ حَسَبَ سَیِّئَتَکَ واحِدَهً وَ حَسَبَ حَسَنَتَکَ عَشْراً؛ (نامه 31) ترا از رحمت خود ناامید نکرده، بلکه بازگشت ترا از گناه حسنهیی قرار داده و گناه ترا یکی و کار نیکت را ده برابر حساب کرده است.»
9ـ گناه شرک، آمرزیده نمیشود
«إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْماً عَظِیماً ؛ (نساء/ 48) محققاً خدا نمیآمرزد که به او شرک آورند و جز این، هر که را بخواهد میبخشد و هر کس به خدا شرک آورد، گناهی بزرگ مرتکب شده است.»
علی ـ علیه السّلام ـ در آخر خطبهیی که با موعظه و نصیحت شروع میشود، ظلم را سه قسمت نموده و راجع به قسم اول که شدیدترین اقسام آن است، میفرماید:
«فَاَمَّا الظُّلْمَ الَّذی لا یُغْفَرُ فَالشِّرْکُ بِاللهِ قالَ اللهُ سٌبْحانَهُ: «اِنَّ اللهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ»؛ (خطبه 175) اما ظلمی که بخشیده نمیشود، شرک به خدا است و خدا فرموده است:«محققاً» خدا نمیآمرزد که به او شرک آورند.»
10ـ ترغیب و تشویق به دعا
« وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ؛ (غافر/ 60) پروردگارتان گفته است، مرا بخوانید تا اجابتتان کنم.»
«وَ إِذا سَئَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ؛ (بقره/ 186) و اگر بندگانم دربارهی من از تو پرسند، من نزدیک هستم و چون صاحب دعا مرا بخواند، دعای او را اجابت میکنم.»
«وَ مَنْ سَئَلَهٌ اَعْطاهٌ؛ (خطبه 89) و هر کسی که چیزی از او خواست، عطا فرمود.»
در نامهیی که علی ـ علیه السّلام ـ به پسرش نوشته است، یادآور میشود:
«وَ اَعْلَمْ اَنَّ الَّذی بِیَدِهِ خّزائِنُ السَّمواتِ و الْاَرْضِ قَدْ اَذِنَ لَکَ فِی الدُّعاءِ وِ تَکَفَّلَ لَکَ بِالْاِجابَهِ وَ اَمَرَکَ اَنْ تَسْاَلَهُ لِیُعْطیکَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ؛ (نامه 31) خدایی که خزانههای آسمان و زمین به دست اوست به تو اجازه دعا داده و اجابت آن را برای تو ضامن گشته و به تو فرموده که از او بخواهی تا عطا کند و مهربانی طلبی تا مهربانی کند.»
«وَلا لِیَفْتَحَ عَلی عَبْدٍ بابَ الدُّعاءِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بابَ الْاِجابَهِ؛ (حکمت 427) نمیشود که خدا بر بندهیی در دعا را بگشاید و در اجابت را بر او ببندد.»
11ـ نتیجه خوبی و بدی کار انسان به خود او باز میگردد
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها ؛ (اسراء/ 7) اگر نیکی کنید به خویش نیکی کردهاید و اگر بدی کنید برای خودتان است.»
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ؛ (یونس/ 23) ای مردم سرکشی کردن شما به ضرر خودتان است.»
و نیز میفرماید:
«فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها؛ (زمر/ 41) هر که هدایت یابد برای خویشتن است و هر که گمراه شود به ضرر خویش گمراه میشود.»
«مَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ؛ (روم/ 44) هر که کافر شود، زیان کفرش بر خود اوست و کسانی که عمل شایستهیی انجام دهند برای خودشان آماده میکنند.»
در نامهیی که علی ـ علیه السّلام ـ به قثم بن عباس بن عبدالمطلب حاکم مکه نوشتهاند، میفرماید:
«وَ لَنْ یَفُوزَ بِالْخَیْرِ اِلاّ عامِلُهُ وَ لا یُجْزی جَزاءَ الشَّرِّ اِلاّ فاعِلُهُ؛ (نامه 33) و هرگز به خیر و نیکی نرسد مگر نیکوکار و هرگز کیفر بدی نبیند مگر بدکردار.»
12ـ متاع دنیا و ذخیره آخرت
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً؛ (کهف/ 46) مال و فرزندان زیور زندگی این دنیا است و کارهای شایسته ماندنی نزد پروردگارت، از نظر پاداش بهتر و امید آن بیشتر است.»
«اِنَّ المْالَ وَ الْبَنینَ حَرْثُ الدُّنْیا وَ الْعَمَلَ الصّالِحَ حَرْثُ الْاخِرَهِ؛ (خطبه 23) همانا مال و فرزندان کشت دنیا و کار شایسته، کشت آخرت است.»
13ـ کم فروشی نکنید
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً؛ (اسراء/ 35) و چون به وزن کردن پرداختید، پیمانه را تمام دهید و با ترازوی درست وزن کنید که این بهتر و سرانجام آن نیکوتر است.»
علی ـ علیه السّلام ـ در نامهیی که به مالک اشتر نوشته است، تذکر میدهد که:
«وَلْیَکُنِ الْبَیْعٌ بَیْعاً سَمْحاً بِمَوازینِ عَدْلٍ؛ (نامه 53) داد و ستد باید آسان و به ترازوهای بیکم و زیاد باشد.»
14ـ انسان، بسیاری از چیزها را نمیداند
چون از پیغمبر اکرم راجع به «روح» سؤال کردند، این آیه نازل شد:
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً؛ (اسراء/85) از تو دربارهی روح میپرسند، بگو روح مربوط به پروردگار من است و شما جز اندکی از علم، داده نشدهاید.»