«إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً؛ (احزاب/ 72) همانا انسان ستم پیشه و بسیار نادان است.»
علی ـ علیه السّلام ـ در نامهیی به امام حسن ـ علیه السّلام ـ بعد از آنکه راجع به مبدأ و معاد و امتحان خدا سفارش کردهاند، میفرماید:
«فَاِنْ اَشْکَلَ عَلَیْکَ شَیْءٌ مِنْ ذلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلی جَهالَتِکَ بِهِ فَاِنَّکَ اَوَّلَ ما خٌلِقْتَ جاهِلاً ثْمَّ عٌلِّمْتَ وَ ما اَکْثَرَ ما تَجْهَلُ مِنَ الْاُمُورِ وَ یَتَحَیَّرُ فیهِ رَأْیُکَ وَ یَضِلُّ فیهِ بَصَرُکَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذلِکَ؛ (نامه 31) پس اگر چیزی از این مطالب بر تو مشکل شد، آن را بر نادانی خود حمل کن زیرا تو در ابتدای آفرینشت نادان بودی و سپس دانش آموختی و چه بسیار است آنچه را که نمیدانستی و اندیشهات در آن سرگردان و بیناییت، گمراه بود و سپس بینا گشتی.»
15ـ خداوند برای بعضی دنیا و آخرت را جمع میکند
قرآن مجید بعد از آنکه گفتار سربازان غزوه احد را نقل میکند که آنها دعا میکردند خدایا قدمهای ما را استوار کن و بر گروه کافران پیروزمان ساز، میفرماید:
«فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَهِ ؛ (آل عمران/ 148) خدا پاداش دنیا و پاداش نیک آخرت را به آنها داد.»
«مَنْ کانَ یُرِیدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً بَصِیراً؛ (نساء/134) هرکس پاداش دنیا را میخواهد پس پاداش دنیا و آخرت نزد خداست و خدا شنوا و بینا است.»
«اِنَّ المْالَ وَ الْبَنینَ حَرْثُ الدُّنْیا وَالْعَمَلَ الصّالِحَ حَرْثُ الْاخِرَهِ وَ قَدْ یَجْمَعُهَا اللهُ لِأَقْوامٍ؛ (خطبه 23) مال و فرزندان متاع دنیا و کار شایسته، متاع آخرت است و گاهی خداوند هر دو را برای گروهی جمع میکند.»
علی ـ علیه السّلام ـ در نامهیی به محمد بن ابی بکر چنین مینویسد:
«وَ اَعْلَمُوا ـ عِبادَ اللهِ ـ اَنَّ الْمُتَّقینَ ذَهَبُوا بِعاجِلِ الدُّنْیا وَ اجِلِ الْاخِرَهِ ... سَکَنُوا الدُّنْیا بِأَفْضَلِ ما سُکِنَتْ وَ أَکَلُوا بِأَفْضَلِ ما أُکِلَتْ فَحَظُوا مِنَ الدُّنْیا بِما حَظِیِ بِهِ الْمُتْرَفُونَ وَ أَخَذُوا مِنْها ما أَخَذَهُ الْجَبابِرَهُ الْمُتَکَبِّرُونَ ثُمَّ اَنْقَلَبُوا عَنْها باِلزّادِ الْمُبَلِّغِ وِ الْمَتْجَرِ الرّابِحِ ... وَ تَیَقَّنُوا اَنَّهُمْ جیرانُ اللهِ غَداً فی اخِرَتِهِمْ لا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَهً وَ لا یُنْقَصُ لَهُمْ نَصیبُ مِنْ لَذَّهٍ؛ (نامه 27) ای بندگان خدا، بدانید پرهیزگاران دنیا و آخرت را به دست آوردند ... در دنیا در بهرتین منزل جا گرفتند و نیکوترین خوردنی را خوردند پس از دنیا بهرهیی بردند که مردم خوش گذران بردند و کامی گرفتند که گردنکشان گرفتند؛ سپس از دنیا رفتند با توشهیی که به مقصد میرساند و تجارتی که سود دارد ... یقین دارند که فردا در آخرت در جوار خدا هستند، درخواستشان رد نشود و بهرهشان از لذت کم نشود.»
و نیز در کلمات قصار آن حضرت چنین میفرماید:
و دیگر کسی است که در دنیا برای آخرت کار میکند. برای او آنچه از دنیا مقدّر است، بیآنکه کار کند، میرسد. پس او هر دو بهره را بدست آورده و هر دو سرا را مالک شده است.
16ـ امتحان خداوند از همه افراد، مسلم است
«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ؛ (عنکبوت/ 2 و 3) مگر این مردم پنداشتهاند، به صرف اینکه گویند ایمان آوردیم، رها میشوند و امتحان نمیشوند، در حالی که کسانی را که پیش از ایشان بودند، امتحان کردیم.»
علی ـ علیه السّلام ـ در نهجالبلاغه میفرماید:
«أَیُّهَا النّاسُ ... إِنَّ اللهَ قَدْ أَعاذَکُمْ مِنْ أَنْ یَجُورَ عَلَیْکُمْ وَ لَمْ یُعِذْکُمْ مِنْ أَنْ یَبْتَلِیَکُمْ؛ (خطبه 102) ای مردم ... همانا خدا شما را پناه داده است از اینکه بر شما ستم کند، ولی پناه نداده اینکه امتحان کند.»
17ـ فرستادن پیغمبران، برای اتمام حجّت است
قرآن بعد از اینکه دوازده نفر از پیغمبران را به نام یاد میکند، میفرماید:
«رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ؛ (نساء/ 165) اینها پیغمبرانی بودند نوید آور و بیم رسان تا مردم را پس از آمدن این پیغمبران، بر خدا دستآویزی نباشد.»
مولی الموحّدین نیز در نهج البلاغه میفرماید:
«بَعَثَ رُسُلَهُ بِما خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْیِهِ وَ جَعَلَهُمْ حُجَّهً لَهُ عَلی خَلْقِهِ لِئَلّا تَجِبَ الْحُجَُّه لَهُمْ بِتَرکِ الْإعْذارِ إِلَیْهِمْ؛(خطبه 144) خداوند پیغمبرانش را با اختصاص وحی، برانگیخت و ایشان را بر مخلوقش، حجّت گردانید تا آنها را بر خدا دستاویزی و عذری نباشد.»
18ـ حسرت در قیامت و تقاضای برگشت به دنیا
قرآن کریم بعد از آنکه به متابعت و پیروی از اوامر خویش دستور میدهد و از عذاب ناگهانی برحذر میسازد، میفرماید:
«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ ... أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِی کَرَّهً فَأَکُونَ مِنَ الُْمحْسِنِینَ؛ (زمر/ 56-58) تا، کسی نگوید دریغا از آنچه من درباره خدا کوتاهی کردم و از مسخره کنان بودم... یا هنگامی که عذاب را ببیند بگوید: ای کاش برای من بازگشتی بود تا از نیکوکاران میشدم.»
علی ـ علیه السّلام ـ در نامهیی به یکی از عمّالش مینویسد:
«فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدی وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّری وَ عُرِضَتْ عَلَیْکَ اَعْمالُکَ بِالمَحَلِّ الَّذی ینُارِی الظّالِمُ فیهِ بِالحَسْرَهِ وَ یَتَمَنَّی الْمُضَیِّعُ فیهِ الرَّجْعَهَ؛ (نامه 41) به آن ماند که تو به آخرت رسیدهیی و زیر خاک پنهان گشتهیی و کردارت به تو نمایانده شده است در جایی که ستمگر به صدای بلند، دریغ میگوید و تبهکار آرزوی برگشت به دنیا میکند.»
19ـ نیکی را به نیکی بهتر، تلافی کنید
«وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً؛ (نساء/ 86) چون شما را درود گفتند، درودی بهتر از آن بگویید یا همان درود را باز گویید، همانا خدا همه چیز را حسابگر است.»
«إِذا حُیِّیْتَ بِتَحِیَّهٍ فَحَیِّ بِأَحْسَنِ مِنْها وَ إِذا أَسْدِیَتْ إِلَیْکَ یَدٌ فَکافِئْها بِما یُرْبی عَلَیَها وَ الْفَضْلُ مَعَ ذلِکَ لِلْبادی؛ (حکمت 59) چون کسی به تو درود فرستد، درودی بهتر از آن فرست و هرگاه دستی سویت دراز شد، آن را به زیادتر پاداش ده، چرا که فضیلت برای کسی است که ابتدا کرده است.»
20ـ تا مردم بد نشوند، نعمت خدا از آنها برنمیگردد
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ (رعد/ 11) و خدا نعمتی را که نزد گروهی هست، تغییر نمیدهد تا آنچه را در ضمیرشان هست، تغییر دهند.»
«وَ أَیْمُ اللهِ ما کانَ قَوْمٌ قَطُّ فی غَضِّ نِعْمَهٍ مِنْ عَیْشٍ فَزالَ عَنْهُمْ اِلاّ بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوها؛ (خطبه 177) سوگند به خدا هرگز قومی در فراخی نعمت و خوشی نبودهاند که از ایشان گرفته شده باشد مگر بر اثر گناهانی که مرتکب شدهاند.»
21ـ خوف و رجا با هم پسندیده است
«أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَهَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ...؛ (اسراء/ 56) قرآن مجید، مردمی را که:«به رحمت خدا امیدوارند و از عذابش بیم دارند» میستاید و همچنین در ضمن ستایش خانواده زکریا میفرماید:»
«وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً؛ (انبیاء/ 90) و ما را با امید و بیم میخوانند.»
علی ـ علیه السّلام ـ در خطبه «همام» و ضمن بیان صفات متّقین میفرماید:
«وَ لَوْلا الْأَجَلُ الَّذی کَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْواحُهُمْ فی أَجْسادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْنٍ شَوْقاً اِلَی الثَّوابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ؛ (خطبه 184) و اگر نبود اجلی که خدا برایشان تعیین فرموده از شوق ثواب و بیم عذاب، چشم برهم زدنی جان در بدنشان قرار نمیگرفت.»
و نیز در خطبهیی که در طلب باران بیان نمودهاند، میفرماید:
«أَللَّهُمَّ إِنَا خَرَجْنا إِلَیْکَ ... راغِبینَ فِی رَحْمَتِکَ وَ راجینَ فَضْلَ نِعْمَتِکَ وَ خائِفینَ مِنْ عَذابِکَ وَ نِقْمَتِکَ؛ (خطبه 143) رو به سوی تو آوردهایم در حالی که خواهان رحمتت و امیدوار به زیادی نعمتت و بیمناک از خشمت میباشیم.»
22ـ در تنگدستی صدقه دهید
«وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً؛ (طلاق، 7) و هر که روزی او تنگ باشد، باید از آنچه خدا به او داده است انفاق کند. خدا، هیچکس را بیش از آنچه به او داده، مکلّف نمیکند. خدا از پس سختی آسانی قرار میدهد.»
«اَسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَهِ وَ مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جادَ بِالْعَطِیَّهِ؛ (حکمت 132) روزی را به وسیله صدقه طلب کنید و کسی که به گرفتن عوض باور داشته باشد به بخشش جوانمردی کند.»
23ـ هر کسی در گرو اعمال خویش است
«کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ؛ (طور/ 21) هر کسی در گرو کاری است که انجام داده است.»
«فَإِنَّکُمْ مُرْتَهَنُونَ بِما أَسْلَفْتُمْ وَ مَدینُونَ بِما قَدَّمْتُمْ؛ (خطبه 232) شما درگرو آنچه پیش فرستادهاید، میباشید و به خاطر آنها مجازات میشوید.»
بیان:
شیخ توسی در بیان آیه فوق میفرماید: «با هر انسانی طبق آنچه عملش استحقاق دارد، معامله میشود؛ اگر طاعت انجام داده است، پاداش میبیند و اگر گناه کرده، مجازات میشود و هیچکس به گناه دیگری موأخذه نمیشود و همچنان که گروگان نزد مرتهن[1] حبس میشود تا آنچه لازم است، راهن[2] بپردازد و سپس گروگان آزاد میشود، انسان هم در مقابل اعمالش محبوس است تا زمانی که معلوم شود آن اعمال را طوری که لازم بوده، انجام داده است آن گاه خلاص میشود وگرنه گرفتار میگردد.» [3]
24ـ نعمتهای خدا از اندازه خارج است
خداوند پس از آنکه مقداری از نعمتهای خویش را از قبیل خلقت زمین و آسمان و باران و دریا و میوهها تذکّر میدهد، میفرماید:
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها؛ (ابراهیم/ 34) و اگر بخواهید نعمت خدا را بشمارید، نمیتوانید آن را شماره کنید.»
و نیز در سوره نحل (آیه 18) نعمتهای بیشتری را متذکّر میشود و سپس همین جمله را تکرار میکند.
در ابتدای نهجالبلاغه مذکور است:
«وَلا یُحْصی نَعْماءَهٌ العادُّونَ؛ (خطبه 1) و شماره کنندگان، نعمتهای او را شماره نتوانند کرد.»
25ـ خداوند بر انسان سختگیری نکرده است
قرآن مجید بعد از آنکه راجع به معاف بودن مریض و مسافر از گرفتن روزه دستور داده میفرماید:
«یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ؛ (بقره/ 185) خدا برای شما آسانی میخواهد و مشقت و سختی نمیخواهد»
«وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ؛ (حج/ 78) خدا برای شما سختی و مشقتی در دین قرار نداده است.»
علی ـ علیه السّلام ـ در هنگام مراجعت از جنگ صفّین ضمن جوابی که به مرد شامی داده است، میفرماید:
«اِنَّ اللهَ سُبْحانَهُ ... کَلَّفَ یَسیراً وَ لَمْ یُکَلِّفْ عَسیراً؛ (حکمت 75) خداوند به کار آسان تکلیف کرده و به کار دشوار دستور نداده است.»
26ـ تنها خردمندان پند میپذیرند
خداوند در ذیل بسیاری از آیاتی که نعمتهای خود را شرح میدهد، میفرماید:
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ؛ (رعد/ 4) همانا در آنچه ذکر شد، نشانهها و عبرتهایی برای گروه خردمندان است.»
در سوره روم بعد از آنکه برای کسانی که برای خدا شریک قرار میدهند، مثالی میزند، میفرماید:
«کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ؛ (روم/ 28) این آیهها را برای گروهی که خرد دارند، شرح میدهیم.»
علی ـ علیه السّلام ـ در خطبهیی که مزایای اسلام را شرح میدهد، میفرماید:
«فَجَعَلَهُ - الاسلام - ... فَهْماً لِمَنْ عَقَل و لُبّاً لِمَنْ تَدَبَّرَ؛ (خطبه 105) دین اسلام باعث فهم است، برای کسی که خرد خود را به کار اندازد و موجب عقل و خرد است، برای کسی که تفکّر و اندیشه نماید.»
و بعد از آن راجع به مُردن میفرماید:
«فَکَفی واعِظاً بِمَوتی؛ (خطبه 230) و مرگ برای پند دادن خردمند، کافی است.»
27ـ مرگ میرسد و انسان در غفلت است
«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ مُعْرِضُونَ؛ (انبیاء/1) وقت حساب دادن مردم نزدیک شد و آنها در حالت بیخبری روی گردانند.»
علی ـ علیه السّلام ـ بعد از آنکه بندگان خدا را از فریب شیطان و انجام گناه به امید توبه برحذر میدارد، میفرماید:
«وَالشَّیْطانُ مٌوَکَّلٌ بِهِ ... حَتْی تَهْجٌمَ مَنِیَّتُهُ عَلَیْهِ اَغْفَلَ ما یَکُونُ عَنْها؛ (خطبه 63) تا اینکه ناگاه مرگ بر او حمله کند در حالتی که از آن بسیار غافل باشد.»
28ـ فرار از جهاد، سودی ندارد
قرآن مجید درباره کسانی که نسبت به رفتن به جنگ بهانهجویی کرده و میخواستند فرار کنند، میفرماید:
«قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِیلاً قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَهً؛ (احزاب/ 16 و 17) بگو اگر از مردن یا کشته شدن فرار کنید، فرار کردن سودتان ندهد و در این صورت جز مدّت کمی برخوردار نخواهید شد. بگو کیست که شما را در برابر خدا، اگر محنتی و یا رحمتی برایتان بخواهد، نگه میدارد؟»
علی ـ علیه السّلام ـ ضمن کلامی که اصحابش را به جهاد ترغیب میکند، میفرماید:
«وَ أَیْمُ اللهِ لَئِنْ فَرَرْتُمْ مَنْ سَیْفِ الْعاجِلَهِ لا تِسْلمُوا مِنْ سَیْفِ الْاخِرَهِ ... إِنَّ فیِ الْفِرارِ مَوْجِدَهَ اللهِ وَ الذُّلَّ اللاّزِمَ وِ الْعارَ الْباقِیَ وَ إِنَّ الْفارَّ لَغَیْرُ مَزیدٍ فی عُمْرِهِ وَ لا مَحْجُوزٍ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ یَوْمِهِ؛ (خطبه 124) سوگند به خدا اگر از شمشیر دنیا فرار کنید از شمشیر آخرت به سلامت نمیمانید ... همانا فرار از جنگ سبب خشم خدا و ذلت و بیچارگی و ننگ همیشگی است و به عمر فرار کننده افزوده نمیشود و فرار مانع از مرگش نمیگردد.»
29ـ در خرج کردن، میانه روی کنید
قرآن کریم ضمن بیان صفات بندگان حقیقی خدا میفرماید:
«وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً؛ (فرقان/67) و کسانی هستند که چون خرج کنند، اسراف نکنند و بخل نورزند و میان این دو معتدل باشند.»
«کُنْ سَمْحاً وَ لا تَکُنْ مُبَذِّراً وَ کُنْ مُقَدِّراً وَ لا تِکُنْ مُقَتِّراً؛ (حکمت 32) بخشنده باش ولی نه به حد اسراف و میانه رو باش و سختگیر مباش.»
30ـ رخسار و گفتار انسان بر ضمیرش گواهی میدهد
قرآن مجید درباره منافقین که خلاف آنچه در دل داشتند به زبان میآوردند، خطاب به پیغمبر اکرم میفرماید:
«فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ؛ (محمّد/30) آنها را به وجناتشان شناختی و آهنگ گفتارشان میتوان بشناسی.»
«ما اَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً اِلاّ ظَهَرَ فی فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجْهِهِ؛ (حکمت 25) کسی چیزی را در دل پنهان نمیکند مگر آنکه در سخنان بیاندیشه و پردههای رخسارش هویدا میگردد.»
31ـ در راه خدا از سرزنش باک نداشته باش
قرآن حکیم در ستایش قومی میفرماید:
«فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِمٍ؛ (مائده/54) در راه خدا کارزار کنند و از ملامت ملامتگران نهراسند.»
علی ـ علیه السّلام ـ به پسر ارجمندش امام حسن ـ علیه السّلام ـ مینویسد:
«وَ جاهِدْ فیِ اللهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ لا تِأْخُذْکَ فیِ اللهِ لَوْمَهَ لائِمٍ؛ (نامه 31) در راه خدا جهاد کن، جهادی که شایسته اوست و در راه خدا از سرزنش ملامتگر باک نداشته باش.»
32ـ منّت گذاشتن، احسان را باطل میکند
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْاَذی؛ (بقره/ 264) شما که ایمان دارید صدقههای خویش را با منّت و اذیت باطل نکنید.»
در نامهیی که علی ـ علیه السّلام ـ به مالک اشتر نوشته، تذکّر داده است:
«وَ إِیّاکَ وَالْمَنَّ عَلی رَعِیَّتِکَ بِاِحْسانِکَ ... فَإِنَّ الْمَنَّ یُبّطِلُ الْاِحْسانَ... ؛(نامه 53) بپرهیز از اینکه به احسانی که میکنی به رعیتت منّتگذاری ... زیرا منّت گذاشتن احسان را باطل میکند.»
33ـ دلیل زنده شدن پس از مرگ
قرآن مبین در پاسخ به اشکال فردی که استخوان پوسیده انسانی را نزد پیغمبر اکرم آورد و گفت که چگونه ممکنست این دوباره زنده شود، میفرماید:
«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ؟ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّهٍ؛ (یس/78 و 79) برای ما مثلی میزند در حالی که خلقت خویش را از یاد برده است؛ میگوید چه کسی استخوانهای پوسیده را زنده میکند، بگو: همان که دفعه اول آن را ایجاد کرده است، زندهاش میکند.»
«وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَهِ الْاُخْری وَ هُوَ یَرَی النَّشْأَهَ الْأُولی؛ (حکمت 121) و شگفت دارم از کسی که خلقت دیگر را انکار میکند و حال آنکه خلقت اوّل را میبیند.»
بیان:
خداوند در ابتدا انسان را از کتم عدم بوجود میآورد و پس از آنکه مدّتی زندگی کرد، بدن ظاهریش را معدوم میکند و از بین میبرد. بار دوم طبق قانون معاد جسمانی، او را زنده میکند و به ظاهر زندگی اول برمیگرداند. اگر انسان خلقت اول خویش را از یاد ببرد و نسبت به آن غافل باشد، زنده شدن پس از مرگ را مستبعد میشمرد و بلکه منکر میشود و میگوید چگونه ممکن است استخوانهای پوسیده و بدن خاک شده انسان زنده شود و به حالت اوّل برگردد؟
قرآن مجید، این اشکال را نقل میکند و جوابش را که همان تذکّر به خلقت اول است، بیان میکند.
|
آیات قرآن در نهج البلاغه | |||
92ـ وَ ما اَرَدْتُ اِلاَّ الْاِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِیقی اِلاَّ بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ اِلَیْهِ أُنیبُ. (نامه 28)
93ـ وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمینَ بِبَعِیدٍ. (نامه 28) 94ـ وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ. (نامه 41) 95ـ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ، أَلا اِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (نامه 45) 96ـ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْاَمْرِ مِنْکُمْ، فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ. (نامه53) 97ـ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ. (نامه 53) 98ـ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ. (نامه 55) 99ـ سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ. (نامه 67) 100ـ اِنَّ عَهْدَ اللَّهِ کانَ مَسْؤُولاً. (نامه74) 101ـ ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا، فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ. (حکمت 75) 102ـ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ. (حکمت 85) 103ـ وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَهٌ. (حکمت 90) 104ـ اِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِاِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا. (حکمت 92) 105ـ اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. (حکمت 95) 106ـ اَنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى. (حکمت 125) 107ـ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً، لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَاَزِیدَنَّکُمْ.(حکمت 130) 108ـ اِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً.(حکمت 130) 109ـ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الُْمحْسِنِینَ. (حکمت 195) 110ـ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهَ وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ. (حکمت 200) 111ـ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً. (حکمت 221) 112ـ اِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاِحْسانِ. (حکمت 223) 113ـ أجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَهٌ فَقالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ. (حکمت 309) 114ـ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَهٌ. (حکمت 335) 115ـ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ، ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ. (حکمت 336) 116ـ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ. (حکمت 469) 117ـ اِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ. (حکمت 369) 118ـ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ. (حکمت 431) 119ـ وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ. (حکمت 460) 120ـ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ. (خطبه 177) 121ـ فَهَلّا اُلْقِیَ عَلَیْهِما اَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ. (خطبه 234) | |||
سیّد جواد مصطفوی - رابطه قرآن با نهج البلاغه |
طریق دوم:بحث عقلى
تفکر عقلى،فلسفى و کلامى
سابقا تذکر دادیم (38) که قرآن کریم تفکر عقلى را امضا نموده و آن را جزء تفکر مذهبى قرار داده است البته به عکس هم،تفکر عقلى نیز پس از آنکه حقانیت و نبوت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تصدیق نموده است،ظواهر قرآن را که وحى آسمانى است و بیانات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت گرامش علیهم السلام را در صف حجتهاى عقلى قرار داده و حجتهاى عقلى که انسان با فطرت خدادادى نظریات خود را با آنها اثبات مىکند دو قسم است«برهان و جدل».
«برهان»حجتى است که مواد آن مقدماتى حق (واقعى) باشند اگر چه مشهود یا مسلم نباشند و به عبارت دیگر،قضایایى باشند که انسان با شعور خدادادى خود اضطرارا آنها را درک و تصدیق مىکند چنانکه مىدانیم عدد سه از چهار کوچکتر است،این گونه تفکر،تفکر عقلى است و در صورتى که در کلیات جهان هستى انجام گیرد مانندتفکر در مبدا آفرینش و سر انجام جهان و جهانیان تفکر فلسفى نامیده مىشود.
و«جدل»حجتى است که همه یا برخى از مواد آن از مشهورات و مسلمات گرفته شود چنانکه در میان گروندگان ادیان و مذاهب معمول است که در داخل مذهب خود،نظریات مذهبى را با اصول مسلمه آن مذهب،اثبات مىکنند.قرآن کریم هر دو شیوه را به کار بسته و آیات بسیارى در این کتاب آسمانى در هر یک از این دو شیوه موجود است:
اولا:به تفکر آزاد در کلیات جهان هستى و در نظام کلى عالم و در نظامهاى خاص مانند نظام آسمان و ستارگان و شب و روز و زمین و نباتات و حیوان و انسان و غیر آنها امر مىکند و با رساترین ستایش از کنجکاوى عقلى آزاد مىستاید.و ثانیا:به تفکر عقلى جدلى که معمولا بحث کلامى نامیده مىشود مشروط به اینکه با بهترین صورتى (به منظور اظهار حق،بى لجاجت مقرون به اخلاق نیکو) انجام گیرد،امر نموده است،چنانکه مىفرماید: ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن (39)
پیش قدمى شیعه در تفکر فلسفى و کلامى در اسلام
کاملا روشن است که از روز اول،گروه اقلیتشیعه از اکثریت تسنن جدا شده پیوسته با مخالفین خود در نظریات خاصهاى که داشتبه محاجه مىپرداخت.درست است که محاجه دو طرفىاست و متخاصمین هر دو در آن سهیم مىباشند ولى پیوسته شیعه جانب حمله و دیگران جانب دفاع را به عهده داشتهاند و پیشقدمى در تهیه وسائل کافى مخاصمت در حقیقت از آن کسى است که به حمله مىپردازد.
و نیز در پیشرفتى که تدریجا نصیب مبحث کلامى شد و در قرن دوم و اوایل قرن سوم با شیوع مذهب اعتزال به اوج ترقى رسید پیوسته علما و محققین شیعه-که شاگردان مکتب اهل یتبودند-در صف اول متکلمین قرار داشتند.گذشته از اینکه (40) سلسله متکلمین اهل سنت از اشاعره و معتزله و غیر ایشان به پیشواى اول شیعه على علیه السلام مىرسد.
و اما کسانى که به آثار صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آشنایى دارند خوب مىدانند که در میان این همه آثار که از صحابه (در حدود دوازده هزار نفر از ایشان ضبط شده) در دست است،حتى یک اثر که مشتمل به تفکر فلسفى باشد نقل نشده،تنها امیر المؤمنین علیه السلام است که بیانات جذاب وى در الهیات عمیقترین تفکرات فلسفى را دارد.
صحابه و علماى تابعین که به دنبال صحابه آمدهاند و بالاخره عرب آن روز به تفکر آزاد فلسفى هیچگونه آشنایى نداشتند و در سخنان دانشمندان دو قرن اول هجرى نمونهاى از کنجکاوى فلسفى دیده نمىشود تنها بیانات عمیق پیشوایان شیعه و بالخصوص امام اول و هشتم شیعه است که ذخایر بى کرانى از افکار فلسفى را داراست و آنان مىباشند که گروهى از شاگردان خود را با این طرز تفکر آشناساختند.
آرى عرب از طرز تفکر فلسفى دور بود تا نمونهاى از آن را در ترجمه برخى از کتب فلسفى یونان به عربى در اوایل قرن دوم هجرى دید و پس از آن کتب بسیارى در اوایل قرن سوم هجرى از یونانى و سریانى و غیر آن به عربى ترجمه شد و روش تفکر فلسفى در دسترس عموم قرار گرفت و با این حال اکثریت فقها و متکلمین به فلسفه و سایر علوم عقلیه که مهمانان تازه واردى بودند، روى خوشى نشان نمىدادند و این مخالفت اگر چه در آغاز کار به واسطه حمایتى که حکومت وقت از این علوم مىکرد،تاثیر قابل توجهى نداشت ولى پس از کمى،صفحه برگشت و همراه منع اکید،کتب فلسفى را به دریا ریختند و رسائل اخوان الصفا-که تراوش فکرى یک عده مؤلفین گمنامى است-یادگارى است از آن روز و گواهى است که چگونگى وضع ناهنجار آن وقت را نشان مىدهد.
پس از این دوره در اوایل قرن چهارم هجرى،فلسفه توسط«ابى نصر فارابى»احیا شد و در اوایل قرن پنجم در اثر مساعى فیلسوف معروف«بو على سینا»فلسفه توسعه کامل یافت و در قرن ششم نیز فلسفه اشراق را«شیخ سهروردى»تنقیح نمود و به همین جرم نیز به اشاره سلطان صلاح الدین ایوبى کشته شد!و دیگر پس از آن داستان فلسفه از میان اکثریتبرچیده شد و فیلسوفى نامى به وجود نیامد جز اینکه در قرن هفتم در اندلس-که در حاشیه ممالک اسلامى واقع بود-ابن رشد اندلسى به وجود آمد و در تنقیح فلسفهکوشید (41) .
کوشش پایدار شیعه در فلسفه و سایر علوم عقلیه
شیعه چنانکه در آغاز،براى پیدایش تفکر فلسفى عاملى مؤثر بود در پیشرفت اینگونه تفکر و ترویج علوم عقلیه نیز رکنى مهم بود و پیوسته بذل مساعى مىکرد و از این روى با اینکه با رفتن ابن رشد،فلسفه از میان اکثریت تسنن رفت،هرگز از میان شیعه نرفت و پس از آن نیز فلاسفهاى نامى مانند خواجه طوسى و میرداماد و صدر المتالهین به وجود آمده یکى پس از دیگرى در تحصیل و تحریر فلسفه کوشیدند.
همچنین در سایر علوم عقلیه کسانى مانند خواجه طوسى و بیرجندى و غیر ایشان به وجود آمدند.همه این علوم و بویژه فلسفه الهى در اثر کوشش خستگى ناپذیر شیعه پیشرفت عمیق کرد چنانکه با سنجش آثار خواجه طوسى و شمس الدین ترکه و میرداماد و صدر المتالهین با آثار گذشتگان روشن است.
چرا فلسفه در شیعه باقى ماند
چنانکه عامل مؤثر در پیدایش تفکر فلسفى و عقلى در میان شیعه و به وسیله شیعه در میان دیگران ذخایر علمى بوده که از پیشوایان شیعه به یادگار مانده،عامل مؤثر در بقاى این طرز تفکر در میان شیعه نیز همان ذخایر علمى است که پیوسته شیعه به سوى آنها با نظر تقدیس و احترام نگاه مىکند.و براى روشن شدن این مطلب،کافى است که ذخایر علمى اهل بیت علیهم السلام را با کتب فلسفى که با مرور تاریخ نوشته شده بسنجیم،زیرا عیانا خواهیم دید که روز به روز فلسفه به ذخایر علمى نامبرده نزدیکتر مىشد تا در قرن یازده هجرى تقریبا به همدیگر منطبق گشته و فاصلهاى جز اختلاف تعبیر در میان نمانده است.
چند تن از نوابغ علمى شیعه
الف-ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینى (متوفاى 329 هجرى) وى در شیعه اولین کسى است که روایات شیعه را از اصول (هر یک از محدثین روایتهایى که از ائمه اهل بیت اخذ کرده بود در کتابى جمع آورى مىکرده و کتاب نامبرده«اصل»نامیده مىشد) استخراج و تفطیع کرده و به ترتیب ابواب فقه و اعتقاد مرتب ساخته است.کتاب وى که«کافى»نامیده مىشود به سه بخش اصول،فروع و روضه (متفرقات) منقسم و به«16199»حدیث مشتمل است و معتبرترین و معروفترین کتاب حدیثى است که در عالم تشیع شناخته مىشود.
و سه کتاب دیگر که تالى کافى مىباشند[عبارتند از:]کتاب«من لا یحضره الفقیه»شیخ صدوق محمد بن بابویه قمى (متوفاى 381 هجرى قمرى) و کتاب«تهذیب»و کتاب«استبصار»تالیف شیخ طوسى (متوفاى 460 هجرى قمرى) مىباشد.
ب-ابو القاسم جعفر بن حسن بن یحیاى حلى،معروف به محقق (متوفاى 676) وى نابغه فقه و سر آمد فقهاى شیعه مىباشد و از شاهکارهاى فقهى وى کتاب«مختصر نافع»و کتاب«شرایع»است کههفتصد سال است در میان فقها دستبه دست مىگردند و به نظر اعجاب و تجلیل دیده مىشوند.
و بعنوان تالى محقق،شهید اول شمس الدین محمد بن مکى را باید شمرد که در سال 786 هجرى قمرى،در دمشق به جرم تشیع کشته شد.و از شاهکارهاى فقهى او کتاب«لمعه دمشقیه»است که پس از گرفتارى،به مدت هفت روز در زندان نوشته است.و همچنین باید شیخ جعفر کاشف الغطاء نجفى (متوفاى 1227) را برشمرد و از شاهکارهاى فقهى وى کتاب«کشف الغطاء»است.
ج-شیخ مرتضى انصارى شوشترى (متوفاى 1281 هجرى قمرى) وى علم اصول فقه را تنقیه فرموده مجارى اصول عملیه را که مهمترین بخش این فن است محرر ساخت و اکنون بیشتر از صد سال است که مکتب وى پیش فقهاى شیعه دایر است.
د-خواجه نصیر الدین طوسى (متوفاى 676 هجرى قمرى) وى اولین کسى است که علم کلام را به شکل فنى کامل در آورد و از شاهکارهاى وى کتاب«تجرید الکلام»است که بیشتر از هفصد سال مىباشد اعتبار خود را در میان اهل فن حفظ کرده است و شروح و حواشى بىشمارى از عامه و خاصه بر آن نوشته شده.خواجه علاوه بر نبوغى که در علم کلام دارد،در فلسفه و ریاضیات نیز یکى از نوابغ عصر خود به شمار مىرود و بهترین گواه آن تالیفات ارزندهاى است که در همه علوم عقلیه دارد و رصد خانه مراغه هم از آثار اوست.
ه-صدر الدین محمد شیرازى (متولد 979 و متوفاى 1050 هجرى قمرى) وى اولین فیلسوفى است که مسائل فلسفه را (پس از آنکه قرنها در اسلام سیر کرده بود) از حالت پراکندگى در آورده مانندمسائل ریاضى روى هم چید.
و از این روى اولا:امکان تازهاى به فلسفه داده شد که صدها مسئله فلسفى که در فلسفه قابل طرح نبود مطرح و حل شود.و ثانیا:یک سلسله از مسائل عرفانى (که تا آن روز طورى وراى طور عقل و معلوماتى بالاتر از درک تفکرى شمرده مىشدند) به آسانى مورد بحث و نظر قرار گیرند.و ثالثا:ذخایر زیادى از ظواهر دینى و بیانات عمیق فلسفى پیشوایان اهل بیت علیهم السلام که قرنها صفت معماى لاینحل را داشتند و غالبا از متشابهات شمرده مىشدند،حل و روشن شدند و به این ترتیب ظواهر دینى و عرفان فلسفه آشتى کامل پذیرفته و در یک مسیر افتادند.و پیش از صدر المتالهین نیز دانشمندانى مانند«شیخ سهروردى»مؤلف«حکمة الاشراق»از فلاسفه قرن ششم و«شمس الدین محمد ترکه»در فلاسفه قرن هشتم هجرى،قدمهاى مؤثرى در این راه برداشتهاند ولى موفقیت کامل،نصیب«صدر المتالهین»شد.
صدر المتالهین،در پیرو این روش موفق شد که نظریه حرکت جوهرى را به ثبوت برساند و بعد رابع و نظریه نسبیت را (البته در خارج ذهن نه در فکر) کشف نماید و نزدیک به پنجاه کتاب و رساله تالیف کرده و از شاهکارهاى وى در فلسفه کتاب«اسفار»در چهار جلد مىباشد.
طریق سوم:کشف
انسان و درک عرفانى
در عین حال که اکثریت قاطع افراد انسان سرگرم تنظیم امور معاش و تلاش در رفع حوایج زندگى روزانه هستند و به معنویات نمىپردازند،در نهاد این نوع،غریزهاى به نام«غریزه واقع بینى»موجود است که گاهى در برخى از افراد به کار افتاده به یک رشته درکهاى معنوى وادارش مىکند.
هر انسان (على رغم سوفسطیها و شکاکان که هر حقیقت و واقعیتى را پندار و خرافه مىنامند) به واقعیت ثابتى ایمان دارد و گاهى که با ذهنى صاف و نهادى پاک به واقعیت ثابت جهان آفرینش تماشا مىکند،از سوى دیگر ناپایدارى اجزاى جهان را درک مىنماید،جهان و پدیدههاى جهان را مانند آیینههایى مىیابد که واقعیت ثابت زیبایى را نشان مىدهند که لذت درک آن هر لذت دیگرى را در چشم بیننده خوار و ناچیز مىنمایاند و طبعا از نمونههاى شیرین و ناپایدار زندگى مادى باز مىدارد.
این همان جذبه عرفانى است که انسان خداشناس را به عالمبالا متوجه ساخته و حجتخداى پاک را در دل انسان جایگزین مىکند و همه چیز را فراموش مىدارد و گرداگرد همه آرزوهاى دور و دراز وى خط بطلان مىکشد و انسان را به پرستش و ستایش خداى نادیده که از هر دیدنى و شنیدنى روشنتر و آشکارتر است،وا مىدارد و در حقیقت هم این کشش باطنى است که مذاهب خدا پرستى را در جهان انسانى به وجود آورده است.
عارف،کسى است که خدا را از راه مهر و محبت پرستش مىکند نه به امید ثواب (42) و نه از ترس عقاب و از اینجا روشن است که عرفان را نباید در برابر مذاهب دیگر،مذهبى شمرد بلکه عرفان راهى است از راههاى پرستش (پرستش از راه محبت نه از راه بیم یا امید) و راهى استبراى درک حقایق ادیان در برابر راه ظواهر دینى و راه تفکر عقلى.
هر یک از مذاهب خدا پرستى حتى وثنیت،پیروانى دارد که از این راه سلوک مىکنند.وثنیت و کلیمیت و مسیحیت و مجوسیت و اسلام عارف دارند و غیر عارف.
ظهور عرفان در اسلام
در میان صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (که نزدیک به دوازده هزار نفر از ایشان در کتب رجال ضبط و شناخته شدهاند) تنها على علیه السلاماست که بیان بلیغ او از حقایق عرفانى و مراحل حیات معنوى به ذخایر بیکرانى مشتمل است.و در آثارى که از سایر صحابه در دست ستخبرى از این مسائل نیست،در میان یاران و شاگردان او کسانى مانند«سلمان فارسى و اویس قرنى و کمیل بن زیاد و رشید هجرى و میثم تمار»پیدا مىشود که عامه عرفا-که در اسلام به وجود آمدهاند-ایشان را پس از على علیه السلام در راس سلسلههاى خود قرار دادهاند و پس از این طبقه،کسان دیگرى مانند«طاووس یمانى و مالک بن دینار و ابراهیم ادهم و شقیق بلخى»در قرن دوم هجرى به وجود آمدهاند که بى اینکه به عرفان و تصوف تظاهر کنند،درزى زهاد و پیش مردم،اولیاى حق و مردان وارسته بودند ولى در هر حال ارتباط تربیتى خود را به طبقه پیشین خود نمىپوشانیدند.
پس از این طبقه،طایفه دیگرى در اواخر قرن دوم و قرن سوم مانند«با یزید بسطامى و معروف کرخى و جنید بغدادى»و نظایرشان به وجود آمدند که به سیر و سلوک عرفانى پرداختند و به عرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخنانى به عنوان کشف و شهود زدند که به واسطه ظواهر زنندهاى که داشت،فقها و متکلمین وقت را بر ایشان مىشورانید و در نتیجه مشکلاتى بر ایشان به وجود مىآورد و بسیارى از ایشان را به دخمه زندان یا زیر شکنجه یا پاى دار مىکشانید.
با این همه در طریقه خود در برابر مخالفین خود سماجت کردند و بدین ترتیب روز به بروز طریقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجرى به اوج وسعت و قدرت خود رسید و پس از آن نیز گاهى در اوج و گاهى در حضیض،تا کنون به هستى خود ادامهداده است (43) .
اکثریت مشایخ عرفان که نامهایشان در تذکرهها ضبط شده استبه حسب ظاهر مذهب تسنن را داشتهاند و طریقتبه شکلى که امروز مشاهده مىکنیم (مشتمل به یک رشته آداب و رسومى که در تعالیم کتاب و سنتخبرى از آنها نیست) یادگار آنان مىباشد اگر چه برخى از آداب و رسومشان به شیعه نیز سرایت نموده است.
چنانکه گفتهاند جماعتبر این بودند که در اسلام برنامه براى سیر و سلوک بیان نشده استبلکه طریق معرفت نفس،طریقى است که مسلمین به آن پى بردهاند و مقبول حق مىباشد مانند طریق رهبانیت که بىاینکه در دعوت مسیح علیه السلام وارد شده باشد،نصارا از پیش خود در آوردند و مقبول قرار گرفت (44) .
از این روى هر یک از مشایخ طریقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح دیده در برنامه سیر و سلوک گذاشته و به مریدان خود دستور داده است و تدریجا برنامه وسیع و مستقلى به وجود آمده است، مانند مراسم سرسپردگى و تلقین ذکر و خرقه و استعمال موسیقى و غنا و وجد در موقع ذکر و گاهى در بعضى سلسلهها کار به جایى کشیده که شریعت در سویى قرار گرفته و طریقت در سوى دیگر و طرفداران این روش عملا به باطنیه ملحق شدهاند ولى با ملاحظه موازین نظرى شیعه، آنچه از مدارک اصلى اسلام (کتاب و سنت) مىتوان استفاده نمود خلاف این است و هرگز ممکن نیستبیانات دینى به این حقیقت راهنمایى نکند یا در روشن کردن برخى از برنامههاى آن اهمال ورزد یا در مورد کسى (هر که باشد) از واجبات و محرمات خود صرفنظر نماید.
راهنمائى کتاب و سنتبه عرفان نفس و برنامه آن
خداى متعال در چندین جا از کلام خود امر مىکند که مردم در قرآن تدبر و دنبالهگیرى کنند و به مجرد ادراک سطحى قناعت ننمایند و در آیات بسیارى جهان آفرینش و هر چه را که در آن است (بى استثنا) آیات و علامات و نشانههاى خود معرفى مىکند.
با کمى تعمق و تدبر در معناى آیه و نشانه،روشن مىشود که آیه و نشانه از این جهت آیه و نشانه است که دیگرى را نشان دهد نه خود را،مثلا چراغ قرمز که علامتخطر،نصب مىشود کسى که با دیدن آن متوجه خطر مىشود چیزى جز خطر در نظرش نیست و توجهى به خود چراغ ندارد و اگر در شکل چراغ یا ماهیتشیشه یا رنگ آن فکر کند در متفکره خود صورت چراغ یا شیشه یا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را.
بنابر این،اگر جهان و پدیدههاى جهان همه و از هر روى آیات و نشانههاى خداى جهان باشند هیچ استقلال وجودى از خود نخواهند داشت و از هر روى که دیده شوند جز خداى پاک را نشان نخواهند داد و کسى که به تعلیم و هدایت قرآن با چنین چشمى به چهره جهان و جهانیان نگاه مىکند چیزى جز خداى پاک درک نخواهد کرد و به جاى این زیبایى که دیگران در نمود دلرباى جهانمىیابند وى زیبایى و دلربایى نامتناهى خواهد دید که از دریچه تنگ جهان،خودنمایى و تجلى مىنماید و آن وقت است که خرمن هستى خود را به تاراج داده دل را به دست حبتخدایى مىسپارد.
این درک چنانکه روشن استبه وسیله چشم و گوش و حواس دیگر یا به وسیله خیال یا عقل نیست،زیرا خود این وسیلهها و کار آنها نیز آیات و نشانهها مىباشند و در این دلالت و هدایت مغفول عنه هستند (45) .
این راهرو که هیچ همتى جز یاد خدا و فراموش نمودن همه چیز ندارد وقتى که مىشنود خداى متعال در جاى دیگر از کلام خود مىفرماید:«اى کسانى که ایمان آوردهاید!نفس خود را دریابید وقتى که شما راه را یافتید دیگران که گمراه مىشوند به شما زیانى نخواهند رسانید» (46) ،خواهد فهمید که یگانه شاهراهى که هدایتى واقعى و کامل را در بر دارد،همان راه نفس اوست و راهنماى حقیقى وى که خداى اوست او را موظف مىدارد که خود را بشناسد و همه راهها را پشتسر انداخته راه نفس خود را در پیش گیرد و به خداى خود از دریچه نفس خود نگاه کند که مطلوب واقعى خود را خواهد یافت.و از این روى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید:«هر که خود را شناختخدا را شناخت» (47) .
و نیز مىفرماید:«کسانى از شما خدا را بهتر مىشناسد که خودرا بهتر شناسد» (48) .
و اما برنامه سیر و سلوک این راه،آیات قرآنى بسیارى است که به یاد خدا امر مىکند مانند اینکه مىفرماید:«مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم» (49) و غیر آن.و اعمال صالحهاى است که کتاب و سنت تفصیل دادهاند و در اختتام آن فرمودهاند:«از پیغمبر خود پیروى کنید» (50) ،و چگونه ممکن و متصور است اسلام راهى را راه خدا تشخیص دهد و مردم را به پیمودن آن توصیه نکند یا آن را بشناساند ولى از بیان برنامه آن غفلت کند یا اهمال ورزد و حال آنکه خداى متعال در کلام خود مىفرماید:«ما قرآن را به سوى تو نازل کردیم در حالى که بیان روشنى است نسبتبه هر چیزى که به دین و دنیاى مردم ارتباط دارد» (51) .
پىنوشتها:
1-از آیه فهمیده مىشود که پرستش در دین خدا فرع توحید و بر اساس آن تنظیم و بنا شده است.
2-توصیف فرع درک است و از آیه فهمیده مىشود که جز مخلصین و پاک شدگان خدا به نحوى که باید شناخته شود نمىشناسد و خدا از توصیف دیگران منزه است.
3-از آیه فهمیده مىشود که براى لقاى حق،جز توحید و عمل صالح راهى نیست.
4-از آیه فهمیده مىشود که پرستش واقعى خدا منتجیقین است.
5-از آیه فهمیده مىشود که یکى از لوازم یقین،مشاهده ملکوت آسمانها و زمین است.
6-از آیات فهمیده مىشود که سرنوشت«ابرار»در کتابى استبه نام علیین (بسیار بلند) که مقربان خدا آن را مشاهده مىکنند و ضمنا از لفظ«یشهده»پیداست که مراد،کتاب مخطوط نیستبلکه عالم قرب و ارتقاست.
7-از آیه فهمیده مىشود که علم یقین باعث مشاهده سر انجام حال اشقیا که جحیم (جهنم) نامیده مىشود،مىباشد.
8-و از اینجاست که پیغمبر اکرم (ص) در روایتى که عامه و خاصه نقل کردهاند مىفرماید:«ما گروه پیامبران با مردم به اندازه خرد ایشان سخن مىگوییم»، (بحار،ج 1،ص 37.اصول کافى،ج 1، ص 203)
9-سوره نحل،آیه 44.
10-سوره جمعه،آیه 2.
11-سوره احزاب،آیه 21.
12-مدرک روایت در بخش اول گذشت
13-نهج البلاغه،خطبه 231 در پاورقى قرآن در اسلام نیز هست.
14-در المنثور،ج 2،ص 6.
15-تفسیر صافى،ص 8.بحار،ج 19،ص 28.
16-سوره شعراء،آیه 127.
17-سوره حجر،آیه 74.
18-تفسیر صافى،ص 4.
19-سفینة البحار تفسیر صافى،ص 15 و در تفاسیر مرسلا از آن حضرت منقول است و در کافى و تفسیر عیاشى و معانى الاخبار،روایاتى در این معنا نقل شده است.
20-بحار،ج 1،ص 117.
21-سوره اعراف،آیه 58.
22-سوره زخرف،آیه 3 و 4.
23-سوره واقعه،آیه 79.
24-سوره احزاب،آیه 33.
25-سوره یونس،آیه 29.
26-سوره اعراف،آیه 53.
27-مسئله فسخ قرآن به حدیث،یکى از مسائل علم اصول است و جمعى از علماى عامه به آن قائلند و از قضیه فدک نیز معلوم مىشود که خلیفه اول نیز به آن قائل بوده است.
28-و گواه این مطلب تالیفات زیادى است که علما در اخبار موضوعه کردهاند و همچنین در کتب رجال جماعتى از روات را کذاب و وضاع معرفى نمودهاند.
29-بحار،ج 1،ص 139.
30-بحار،ج 1،ص 117.
31-بحثحجیتخبر واحد از علم اصول.
32-بحار،ج 1،ص 172.
33-سوره اسرى،آیه 36.
34-در این مسائل به بحث اجتهاد و تقلید از علم اصول مراجعه شود.
35-وفیات ابن خلکان،ص 78.اعیان الشیعه،ج 11،ص 231.
36-وفیات،ص 190.و اعیان الشیعه و سایر کتب تراجم.
37-اتقان سیوطى.
38-بخش اول کتاب.
39-سوره نحل،آیه 125.
40-شرح ابن ابى الحدید،اوایل ج 1.
41-مطالب فوق را باید از اخبار الحکماء و وفیات و سایر کتب تراجم به دست آورد.
42-امام ششم مىفرماید:«عبادت سه نوع است،گروهى خدا را از ترس مىپرستند و آن پرستش بردگان مىباشد و گروهى خدا را براى پاداش نیک مىپرستند و آن پرستش مزدوران مىباشد و گروهى خدا را به مهر و محبت مىپرستند و آن پرستش آزادمردان است و آن نیکوترین و پرستشهاست»، (بحار،ج 15،ص 208)
43-به کتب تراجم و تذکرة الاولیاء و طرائق و غیر آن مراجعه شود.
44-خداى متعال،مىفرماید:«و رهبانیتى که نصارا از خود در آورده بودند ما آن را در حقشان ننوشته بودم جز اینکه در این کار رضاى خدا را منظور داشتند»، (سوره حدید،آیه 27)
45-على (ع) مىفرماید:«خدا نیست آنکه خود تحت احاطه معرفت درآید،اوست که دلیل را به سوى خود هدایت مىکند»، (بحار،ج 2،ص 186)
46-سوره مائده،آیه 105.
47- (من عرف نفسه،فقد عرف ربه) ، (غرر الحکم،ج 2،ص 665)
48-«اعرفکم بنفسه،اعرفکم بربه».
49-سوره بقره،آیه 152.
50-سوره احزاب،آیه 21.
51-سوره نحل،آیه 89.
شیعه در اسلام صفحه 77
تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایى
صفحه اصلى>شیعه امام على(علیه السلام)>میراث شیعه |
تفکر مذهبى شیعه |
تفکر مذهبى شیعهمعناى تفکر مذهبىتفکر مذهبى،تفکر بحث و کنجکاوى را مىگوییم که مادهاى از مواد مذهبى را که در تعالیم آن مذهب است نتیجه بدهد،چنانکه تفکر ریاضى مثلا تفکرى را مىگویند که یک نظریه ریاضى را نتیجه بدهد یا یک مسئله ریاضى را حل کند. ماخذ اساسى تفکر مذهبى در اسلام البته تفکر مذهبى نیز مانند سایر تفکرات،ماخذى مىخواهد که مواد فکرى از آن سرچشمه بگیرد و به آن تکیه بزند،چنانچه در تفکر براى حل یک مسئله ریاضى،یک رشته معلومات ریاضى را باید استخدام نمود که بالاخره به عملیات فن مربوط منتهى شود.یگانه ماخذى که دین آسمانى اسلام (از آن جهت که به وحى آسمان مىرسد) به آن اتکا دارد،همانا«قرآن کریم»است.قرآن کریم است که مدرک قطعى نبوت همگانى و همیشگى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است و محتویات آن دعوت اسلامى مىباشد،البته تنها مآخذ و مصادر دیگر تفکر صحیح و حجتهاى دیگر را الغانمىکند چنانکه خواهیم گفت. راههایى که قرآن براى تفکر مذهبى نشان مىدهد قرآن کریم در تعلیمات خود براى رسیدن و درک نمودن مقاصد دینى و معارف اسلامى،سه راه در دسترس پیروان خود قرار داده،به ایشان نشان مىدهد که ظواهر دینى و حجت عقلى و درک معنوى از راه اخلاص و بندگى است. توضیح اینکه:ما مىبینیم قرآن کریم در بیانات خود،همه مردم را طرف خطاب قرار داده گاهى بىاینکه حجتى به گفته خود اقامه کند،بلکه به مجرد اتکا به فرمانروایى خدائى خود،به پذیرفتن اصول اعتقادى مانند توحید و نبوت و معاد و احکام عملى مانند نماز و روزه و غیر آنها امر مىکند و در برخى از اعمال نهى مىنماید و اگر این بیانات لفظى را حجیت نمىداد هرگز از مردم پذیرش و فرمانبردارى آنها را نمىخواست،پس ناگزیر باید گفت اینگونه بیانات ساده قرآن،راهى ستبراى فهم مقاصد دینى و معارف اسلامى.ما این بیانات لفظى را مانند: آمنوا بالله و رسوله و: اقیموا الصلوة را ظواهر دینى مىنامیم. و از سوى دیگر مىبینیم قرآن کریم در آیات بسیارى به سوى حجت عقلى،رهبرى مىکند و مردم را به تفکر و تعقل و تدبر در آیات آفاق و انفس،دعوت مىفرماید و خود نیز در موارد احقاق حقایق به استدلال عقلى آزاد مىپردازد و حقا هیچ کتاب آسمانى علم و معرفتبرهانى را براى انسان مانند قرآن کریم نمىشناسد. قرآن کریم با این بیانات اعتبار حجت عقلى و استدلال وبرهانى آزاد را مسلم مىشمارد،یعنى نمىگوید که اول حقانیت معارف اسلامى را بپذیرید سپس به احتجاج عقلى پرداخته معارف نامبرده را از آنها استنتاج کنید،بلکه با اعتماد کامل به واقعیتخود مىگوید: به احتجاج عقلى پرداخته حقانیت معارف نامبرده را از آن دریابید و بپذیرید و سخنانى که از دعوت اسلامى مىشنوید،تصدیق آنها را از آفرینش جهان که گواهى است راستگوى بپرسید و بشنوید و بالاخره تصدیق و ایمان را از نتیجه دلیل به دست آورید نه اینکه اول ایمان بیاورید و بعد به قید مطابقت آن دلیل اقامه کنید،پس تفکر فلسفى نیز راهى است که رسائى آن را قرآن کریم تصدیق مىنماید و از سوى دیگر مىبینیم قرآن کریم با بیانى جالب روشن مىسازد که همه معارف حقیقیه از توحید و خدا شناسى واقعى سرچشمه مىگیرد و استنتاج مىشود و کمال خدا شناسى از آن کسانى است که خداوند آنان را از هر جاى جمع آورى کرده و براى خود اختصاص داده است. آنان هستند که خود را از همه کنار کشیده و همه چیز را فراموش کردهاند و در اثر اخلاص و بندگى،همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته دیده به نور پروردگار پاک روشن ساختهاند و با چشم واقع بین،حقایق اشیاء و ملکوت آسمان و زمین را دیدهاند،زیرا در اثر«اخلاص و بندگى»به یقین رسیدهاند و در اثر یقین ملکوت آسمان و زمین و زندگى جاودانى جهان ابدیتبر ایشان مکشوف شده است.با توجه در آیات کریمه ذیل این مدعا کاملا روشن مىشود: الف- و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحى الیه انه لا اله الاانا فاعبدون (1) ، (سوره انبیاء،آیه 25) ب-و مىفرماید: سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین (2) ، (سوره صافات،آیه 159 و 160) ج-و مىفرماید: قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا (3) ، (سوره کهف،آیه 110) د-و مىفرماید: و اعبد ربک حتى یاتیک الیقین (4) ، (سوره حجر،آیه 99) ه-و مىفرماید: و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین (5) ، (سوره انعام،آیه 75) و-و مىفرماید: کلا ان کتاب الابرار لفى علیین و ما ادریک ما علیون،کتاب مرقوم،یشهده المقربون (6) ، (سوره مطففین،آیه 18-21) ز-و مىفرماید: کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم (7) سوره تکاثر،آیه 5 و 6) پس یکى از راههاى درک معارف الهیه،همان تهذیب نفس و اخلاص در بندگى است. تفاوت در میان سه طریق نامبرده با بیان گذشته روشن شد که قرآن کریم براى درک معارف دینى،سه راه نشان داده است،ظواهر دینى و عقل و اخلاص در بندگى که موجب انکشاف حقایق و مشاهده باطنى آنهاست ولى باید دانست که این سه طریق از چند جهتبا هم تفاوت دارند. اولا:ظواهر دینى چون بیاناتى هستند لفظى و به سادهترین زبانى القا شدهاند،در دسترس مردم قرار دارند و هر کس به اندازه ظرفیت فهم خود از آنها بهرهمند (8) مىشود،به خلاف دو طریق دیگر که اختصاص به گروه خاصى داشته،همگانى نمىباشند. ثانیا:طریق ظواهر دینى راهى است که با پیمودن آن مىتوان به اصول و فروع معارف اسلامى پى برده و موارد اعتقادى و عملى دعوت (اصول معارف و اخلاق) را به دست آورد به خلاف دو طریق دیگر،زیرا اگر چه از راه عقل مىتوان مسائل اعتقادى و اخلاقى و کلیات مسائل عملى (فروع دین) را به دست آورد ولى جزئیات احکام نظر به اینکه مصالح خصوصى آنها در دسترس عقل قرارندارند از شعاع عمل آن خارجند و همچنین راه تهذیب نفس چون نتیجه آن انکشاف حقایق مىباشد و آن علمى استخدادادى نمىتوان نسبتبه نتیجه آن و حقایقى که با این موهبتخدایى مکشوف و مشهود مىشوند،تحدیدى قائل شد یا اندازهاى گرفت اینان چون از همه جا بریدهاند و همه چیز را جز خدا فراموش کردهاند،تحت ولایت و سرپرستى مستقیم خدا مىباشند و آنچه را مىخواهد (نه آنچه خودشان مىخواهند) بر ایشان مشهود مىشود. طریق اول:ظواهر دینى،اقسام ظواهر دینىچنانکه گذشت قرآن کریم که ماخذ اساسى تفکر مذهبى اسلام استبه ظواهر الفاظ خود در برابر شنوندگان خود حجیت و اعتبار داده است و همان ظواهر آیات،بیان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را تالى بیان قرآن قرار مىدهد و مانند آن حجت مىسازد،چنانکه مىفرماید: و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم (9) . و مىفرماید: هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة (10) و مىفرماید: لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة (11) . پر روشن است که اگر گفتار و رفتار پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و حتى سکوت و امضاى آن حضرت براى ما،مانند قرآن حجت نبود آیات مذکوره مفهوم درستى نداشت،پس بیان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم براى کسانى که از آن حضرت مىشنوند یا با نقل قابل اعتماد نقل مىشودحجت و لازم الاتباع است.و همچنین با تواتر (12) قطعى از آن حضرت رسیده است که بیان اهل بیت وى مانند بیان خودش مىباشد و به موجب این حدیث و احادیث نبوى قطعى دیگر بیان اهل بیت تالى بیان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىباشد و اهل بیت در اسلام سمت مرجعیت علمى داشته در بیان معارف و احکام اسلام هرگز خطا نمىکنند و بیانشان به طریق مشافهه یا نقل،قابل اعتماد و حجت است. از این بیان روشن مىشود که ظواهر دینى که در تفکر اسلامى مدرک و ماخذ مىباشد دو گونهاند«کتاب و سنت»و مراد از«کتاب»ظواهر آیات کریمه قرآنى مىباشد و مراد از«سنت»حدیثى است که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام رسیده باشد. حدیث صحابه اما احادیثى که از صحابه نقل مىشود اگر متضمن قول یا فعل پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم باشد و مخالف با حدیث اهل بیت نباشد،قابل قبول است و اگر متضمن نظر و راى خود صحابى باشد،داراى حجیتى نیست و حکم صحابه مانند حکم سایر افراد مسلمانان است و خود صحابه نیز با یک نفر صحابى معامله یکنفر مسلمان مىکردند. بحث مجدد در کتاب و سنت کتاب خدا (قرآن) ماخذ اساسى هر گونه تفکر اسلامى است واوست که مآخذ دیگر دینى را اعتبار و حجیت مىدهد و از همین جهتباید براى همگان قابل فهم باشد. گذشته از این،خود قرآن کریم،خود را نور و روشن کننده همه چیز معرفى مىکند و هم در مقام تحدى از مردم در خواست مىکند که در آیات آن تدبر کرده ببینند که هیچگونه اختلاف و تناقض وجود ندارد و اگر مىتوانند،کتابى مانند آن بسازند و معارضهاش کنند.روشن است که اگر قرآن براى همگان قابل فهم نبود اینگونه خطابات مورد نداشت. البته نباید پنداشت که این مطلب (که قرآن به خودى خود براى همه قابل فهم است) با مطلب سابق که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت او در معاریف اسلامى که در حقیقت مضامین قرآن کریم مىباشند،مراجع علمى هستند،منافات دارد،زیرا بخشى از معارف اسلامى که احکام و قوانین شریعت مىباشد،قرآن کریم تنها کلیات آنها را متضمن است و روشن شدن تفاصیل آنها مانند احکام نماز و روزه و داد و ستد و سایر عبادات و معاملات به مراجعه سنت (حدیث اهل بیت) متوقف است. و بخشى دیگر که معارف اعتقادى و اخلاقى است اگر چه مضامین و تفاصیل آنها قابل فهم عموم مىباشد ولى در درک معانى آنها روش اهل بیت را باید اتخاذ نمود و هر آیه قرآنى را با آیات دیگر قرآنى توضیح داده و تفسیر کرد نه به راى و نظر خود که از عادات و رسوم معمولى براى ما دلنشین شده و با آن مانوس گردیدهایم. على علیه السلام مىفرماید:«برخى از قرآن با برخى دیگر به سخن در آمده معناى خود را مىفهماند و بعضى از آن به بعضى دیگرگواهى مىدهد» (13) . و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید:«بخشى از قرآن بخش دیگر را تصدیق مىکند» (14) . و نیز مىفرماید:«هر که قرآن را به راى خود تفسیر کند،براى خود در آتش جایگاه مىسازد». (15) مثالى ساده براى تفسیر قرآن به قرآن:خداى تعالى در قصه عذاب قوم لوط در جایى مىفرماید: «بر ایشان باران بد،بارانیدیم» (16) و در جاى دیگر،این کلمه را به کلمهاى دیگر تبدیل کرده مىفرماید:«بر ایشان سنگ بارانیدیم» (17) .و از انضمام آیه دوم به آیه اول روشن مىشود که مراد از باران بد،سنگهاى آسمانى است کسى که با نظر کنجکاوى و در احادیث اهل بیت و در روایات که از مفسرین صحابه و تابعین در دست است رسیدگى نماید تردید نمىکند که روش تفسیر قرآن به قرآن تنها روش ائمه اهل بیت علیه السلام مىباشد. ظاهر و باطن قرآن چنانکه فهمیدیم قرآن کریم با بیان لفظى خود مقاصد دینى را روشن مىکند و دستوراتى در زمینه اعتقاد و عمل به مردم مىدهد ولى مقاصد قرآن تنها به این مرحله منحصر نیستبلکه در پناه همین الفاظ و در باطن همین مقاصد مرحلهاى معنوى و مقاصدى عمیقتر ووسیعتر قرار دارد که خواص با دلهاى پاک خود مىتوانند بفهمند. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که معلم خدائى قرآن است مىفرماید:«قرآن ظاهرى انیق (زیبا و خوش آیند) و باطنى عمیق دارد» (18) . و نیز مىفرماید:«قرآن بطن دارد و بطنش نیز بطن دارد تا هفتبطن» (19) و در کلمات ائمه اهل بیت نیز از باطن قرآن بسیار نامبرده شده است (20) . ریشه اصلى این روایات مثلى است که خداى متعال در سوره رعد،آیه 17 مىزند،خداى تعالى در این آیه افاضههاى آسمانى را تشبیه فرموده به بارانى که از آسمان نازل مىشود و حیات زمین و اهل زمین بسته به آن است،با آمدن باران،سیل راه مىافتد و مسیلهاى گوناگون هر کدام به اندازه ظرفیتخود از آن سیل بر داشته جریان پیدا مىکند،روى سیل در جریان خود با کفى پوشیده شده است ولى در زیر کف،همان آب قرار دارد که حیاتبخش و به حال مردم سودمند مىباشد. چنانکه این مثل اشاره مىکند،ظرفیت افهام مردم در فرا گرفتن این معارف آسمانى-که حیاتبخش درون انسان هستند-مختلف مىباشد. کسانى هستند که جز به ماده و زندگى مادى چند روزه این جهان گذران به چیزى اصالت نمىدهند و جز مشتهیات مادى،به چیزى دل نمىبندند و جز محرومیتهاى مادى از چیزى نمىترسند.اینان با اختلاف مراتبى که دارند حد اکثر آنچه از معارف آسمانى بپذیرند این است که اعتقادات اجمالى را باور کنند و دستورهاى عملى اسلام را به طور جمود اجرا نمایند و بالاخره خداى یگانه را به امید ثواب اخروى یا از ترس عقاب اخروى بپرستند. و کسانى هستند که در اثر صفاى فطرت،سعادت خود را در دلبستگى به لذایذ گذران و زندگى چند روزه این جهان نمىبینند و سود و زیان و شیرین و تلخ این سرا پیش ایشان جز پندارى فریبنده نیست و یاد گذشتگان کاروان هستى که کامروایان دیروز و افسانههاى امروز مىباشند، درس عبرتى است که پیوسته بر ایشان تلقین مىشود. اینان طبعا با دلهاى پاک خودشان متوجه جهان ابدیت مىشوند و به نمودهاى گوناگون این جهان ناپایدار به نظر آیه و نشانه نگاه مىکنند و هیچگونه اصالت و استقلالى به آنها نمىدهند. آن وقت است که از دریچه آیات و نشانههاى زمینى و آسمانى نور نامتنهاى عظمت کبریاى خداى پاک را با درک معنوى مشاهده مىکنند و دلهاى پاکشان یکجا شیفته درک رمزهاى آفرینش مىشود و به جاى اینکه در چاله تنگ سود پرستى شخصى،زندانى شوند در فضاى نامتناهى جهان ابدیتبه پرواز در آمده،اوج مىگیرند. وقتى که از راه وحى آسمانى مىشنوند که خداى تعالى از پرستش بتها نهى مىکند و ظاهر آن مثلا نهى از سر فرود آوردن در برابر بت است،به سبب تجلیل از این نهى مىفهمند که غیر از خدا رانباید اطاعت کرد،زیرا حقیقت اطاعت همان بندگى و سر فرود آوردن است و از آن بالاتر مىفهمند که از غیر خدا نباید بیم و امید داشت و از آن بالاتر مىفهمند که نباید به غیر خدا توجه نمود. و همچنین وقتى که از زبان قرآن مىشنوند که به نماز امر مىکند و ظاهر آن به جا آوردن عبادت مخصوص است،به حسب باطن از آن مىفهمند که باید با دل و جان،کرنش و نیایش خدا را کرد و از آن بالاتر مىفهمند که باید در برابر حق،خود را هیچ شمرد و فراموش کرد تنها به یاد خدا پرداخت.چنانکه پیداست معانى باطنى که در دو مثال گذشته یاد آورى شد،مدلول لفظى امر و نهى نامبرده نیست ولى درک آنها براى کسى که به تفکر وسیعترى پرداخته جهان بینى را به خود بینى ترجیح مىدهد،اجتناب ناپذیر مىباشد. با بیان گذشته،معناى ظاهر و باطن قرآن روشن شد.و نیز روشن شد که باطن قرآن ظاهر آن را ابطال و الغا نمىکند بلکه به منزله روحى است که جسم خود را حیات مىبخشد و اسلام که دینى است عمومى و ابدى و اصلاح جامعه بشرى را در درجه اول اهمیت قرار مىدهد،از قوانین ظاهرى خود که مصلح جامعه مىباشند و از عقاید ساده خود که نگهبان قوانین نامبرده هستند، هرگز دستبردار نیست. چگونه ممکن است جامعهاى به دستاویز اینکه دل انسان باید پاک باشد و ارزش براى عمل نیست،با هرج و مرج زندگى کند و به سعادت برسد؟و چگونه ممکن است کردار و گفتار نا پاک، دلى پاک بپروراند یا از دل پاک کردار و گفتار نا پاک ترشح نماید؟خداى تعالى در کتاب خود مىفرماید:«پاکان از آن پاکان و نا پاکان از آن نا پاکانند».و مىفرماید:«زمین خوب،نبات خود را خود مىرویاند و زمین بد،جز محصول ناچیز نمىدهد» (21) . از بیان گذشته روشن شد که قرآن کریم ظاهر و باطن و باطنش نیز مراتب مختلفه دارد و حدیث نیز که مبین مضمون قرآن کریم استبه همان حال خواهد بود. تاویل قرآن در صدر اسلام در میان اکثریت تسنن معروف بود که قرآن کریم را در جایى که دلیل باشد مىتوان از ظاهرش صرف کرده به معناى خلاف ظاهر حمل کرد و معمولا معناى خلاف ظاهر«تاویل»نامیده مىشد و آنچه در قرآن کریم به نام«تاویل»ذکر شده به همین معنا تفسیر مىگردد. در کتاب مذهبى جماعت و همچنین در مناظرههاى مذاهب مختلفه-که به تحریر در آمده-بسیار به چشم مىخورد که در مسئلهاى که با اجماع علماى مذهب یا دلیل دیگرى ثابت مىشود اگر با ظاهر آیهاى از آیات قرآنى مخالف باشد،آیه را تاویل نموده به معناى خلاف ظاهر حمل مىکنند و گاهى دو طرف متخاصم براى دو قول متقابل با آیات قرآنى احتجاج مىنمایند و هر کدام از دو طرف آیه،طرف دیگر را تاویل مىکند. این رویه کم و بیش به شیعه نیز سرایت نموده است و در برخى از کتب کلامىشان دیده مىشود. ولى آنچه پس از تدبر کافى در آیاتقرآنى و احادیث اهل بیتبه دست مىآید این است که قرآن کریم در لهجه شیرین و بیان روشن و رساس خود،هرگز شیوه لغز و معما پیش نگرفته و مطلبى را جز با قالب لفظى خودش به مردم القا نکرده است و آنچه در قرآن کریم به نام«تاویل»ذکر شده است از قبیل مدلول لفظ نیستبلکه حقایق و واقعیتهایى است که بالاتر از درک عامه بوده که معارف اعتقادى و احکام عملى قرآن از آنها سرچشمه مىگیرد. آرى همه قرآن تاویل دارد و تاویل آن مستقیما از راه تفکر قابل درک نیست و از راه لفظ نیز قابل بیان نمىباشد و تنها پیامبران و پاکان از اولیاى خدا که از آلایشهاى بشریت پاکند،مىتوانند از راه مشاهده،آنها را بیابند.آرى،تاویل قرآن روز رستاخیز براى همه مکشوف خواهد شد. توضیح:به خوبى مىدانیم آنچه بشر را وادار به سخنگویى و وضع لغت و استفاده از الفاظ نموده، همانا نیازمندیهاى اجتماعى مادى است.بشر در زندگى اجتماعى خود ناگزیر است که منویات و محتویات ضمیر خود را به همنوعان خود بفهماند و براى همین منظور از صدا و گوش استمداد جوید و گاهى کم و بیش از اشاره و چشم استفاده کند.و از اینجاست که در میان شخص گنگ و نابینا هیچگونه تفاهم برقرار نمىشود،زیرا آنچه نابینا به زبان مىگوید،گنگ نمىشنود و آنچه گنگ به اشاره مىفهماند نابینا نمىبیند و از این روى در وضع لغات و نامگذارى اشیاء تامین نیازمندى مادى منظور بوده و براى چیزهایى و اوضاع و احوالى،لفظ ساخته شده که مادى و در دسترس حس یا نزدیک به محسوس مىباشد چنانکه مىبینیم در مواردى که مخاطب ما یکى از حواس را فاقد است،اگر بخواهیم ازچیزهایى که از راه همان حس مفقود درک مىشود،سخن بگوییم دستبه یک نوع تمثیل و تشبیه مىزنیم مثلا اگر بخواهیم به یک نابیناى مادر زاد از روشنایى و رنگ،یا به کودکى که به حد بلوغ نرسیده از لذت عمل جنسى توصیف کنیم،مقصود خود را با نوعى از مقایسه و تشبیه و آوردن مثل مناسب تادیه مىکنیم،بنابر این،اگر فرض کنیم در جهان هستى،واقعیتهایى وجود دارد که از ماده و آلایش ماده منزه است (و واقع امر هم همین است) و از گروه بشر در هر عصر یک یا چند تن انگشتشمار،استعداد درک و مشاهده آنها را دارند،چنین چیزهایى از راه بیان لفظى و تفکر عادى قابل تفهیم و درک نخواهد بود و جز با تمثیل و تشبیه نمىتوان به آنها اشاره کرد. خداى متعال در کتاب خود مىفرماید:«ما این کتاب را از قبیل لفظ،خواندنى و عربى قرار دادیم شاید شما آن را تعقل کنید و بفهمید و همانا این کتاب نزد ما در لوح محفوظ که اصل کتب آسمانى است،بسى بلند پایه و محکم اساس است (فهم عادى به آن نمىرسد و در آن رخنه نمىکند) » (22) و نیز مىفرماید:«تحقیقا این کتاب قرآنى است گرامى در کتابى که از انظار عادى پنهان است،کسى به آن مس نمىکند مگر پاک شدگان» (23) و همچنین در حق پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت وى مىفرماید:«خداى متعال مىخواهد از شما اهل بیت هر گونه پلیدى را ببرد و شما را پاک گرداند» (24) به دلالت این آیات،قرآن کریم از مرحلهاى سر چشمه مىگیرد که افهام مردم از رسیدن به آنجا و نفوذ کردن در آنجا زبون است،کسى را نمىرسد که کمترین درکى در آنجا داشته باشد جز بندگانى که خدا آنان را پاک گردانیده است و اهل بیت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از آن پاکانند. و در جاى دیگر مىفرماید:«اینان که ایمان به قرآن نمىآورند تکذیب کردند چیزى را که به علم او احاطه نیافتهاند و هنوز تاویل آن براى آنها مشهود نشده است (یعنى روز قیامت که حقایق اشیاء بالعیان دیده مىشود) » (25) و باز در جاى دیگر مىفرماید:«روزى که تاویل قرآن (همه قرآن) مشهود مىشود،کسانى که آن را فراموش کرده بودند به راستى و صدق دعوت نبوت،اعتراف خواهند کرد» (26) . تتمه بحث در حدیث اعتبار اصل حدیث که قرآن کریم آن را امضا کرده است در میان شیعه و سایر مسلمین جاى گفتگو نیست،ولى در اثر تفریطى که از ناحیه فرمانروایان صدر اسلام در نگهدارى حدیث و افراطى که از ناحیه صحابه و تابعین در ترویجحدیثبه عمل آمد،حدیثبه سرنوشت اسف آورى گرفتار شد. از یک سوى خلفاى وقت از ثبت و کتابتحدیث،منع مىنمودند و هر چه اوراق حدیثبه دست مىآوردند مىسوزانیدندو گاه از نقل حدیث منع مىنمودند،از این جهتبسیارى از احادیث دستخوش تغییر و تحریف وفراموشى و نقل گردید. و از سوى دیگر،صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که افتخار درک حضور و استماع حدیث پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را داشتند و مورد احترام خلفاى وقت و عموم مسلمانان بودند،به ترویجحدیث پرداختند و کار به جایى رسید که حدیثبه قرآن حکومت مىکرد و حتى گاهى حکم آیه با حدیث فسخ مىشد (27) و بسیار اتفاق مىافتاد که نقله یک دیثبراى استماع یک حدیث،درسنگها راه پیموده رنجسفر بر خود هموار مىنمودند. گروهى از بیگانگان که به لباس اسلام درآمده بودند و جمعى از دشمنان خانگى اسلام به وضع و تغییر حدیث پرداختند و حدیث را از اعتبار و وثوق انداختند (28) . به همین سبب دانشمندان اسلامى به فکر چاره افتاده دو علم«رجال و درایه»را وضع کردند تا حدیث درست را از نادرست تمیز دهند. ولى«شیعه»گذشته از اینکه در تنقیح سند حدیث مىکوشد مطابقت متن حدیث را با قرآن در اعتبار آن لازم مىداند.از طریقشیعه در اخبارى زیادى (29) که سند آنها قطعى است-از پیغمبر اکرم و ائمه اهل بیت رسیده استحدیثى که مخالف قرآن کریم باشد ارزشى ندارد و حدیثى را باید معتبر شمرد که با قرآن موافقت داشته باشد. به موجب این اخبار،شیعه به احادیثى که مخالف قرآن است عمل نمىکند و اخبارى که (30) مخالفت وموافقت آنها معلوم نیست طبق دستور دیگرى که از ائمه اهل بیت رسیده بى اینکه رد کند یا قبول نماید مسکوت عنه مىگذارد،البته در شیعه نیز اشخاصى پیدا مىشوند که مانند گروهى از اهل سنتبه هر حدیثى که به دستشان رسد،عمل مىکنند. روش شیعه در عمل به حدیث حدیثى که بدون واسطه از زبان خود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم یا ائمه اهل بیت علیهم السلام شنیده شود حکم قرآن کریم را دارد ولى حدیثى که با واسطه به دست ما مىرسد عمل شیعه در آن به ترتیب زیر است: در معارف اعتقادى که به نص قرآن،علم و قطع لازم استبه خبر متواتر یا خبرى که شواهد قطعى به صحت آن در دست است عمل مىشود و به غیر این دو قسم که خبر واحد نامیده مىشود،اعتبار نیست،ولى در استنباط (31) احکام شرعیه نظر به ادلهاى قائم شده علاوه به خبر وثوق باشد عمل مىشود. 96متواتر و قطعى،به خبر واحد نیز که نوعا مورد پس خبر متواتر و قطعى پیش شیعه مطلقا حجت و لازم الاتباع است و خبر غیر قطعى (خبر واحد) به شرط اینکه مورد وثوق نوعى باشد تنها در احکام شرعیه حجت مىباشد. تعلیم و تعلیم عمومى در اسلام تحصیل علم یکى از وظایف دینى اسلام است.پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید: «طلب علم براى هر مسلمانى فریضه (وظیفه واجب) مىباشد» (32) و طبق اخبارى که با شواهد قطعیه تایید شده است،مراد از این علم،دانستن اصول سه گانه اسلامى:توحید،نبوت و معاد با لوازم قریب آنهاست و دانستن تفصیل احکام و قوانین اسلامى استبراى هر فرد به اندازه ابتلاء و احتیاج وى. البته روشن است که تحصیل علم به اصول دین،اگر چه با دلیل اجمالى باشد براى همه میسر و در خور توانایى است ولى تحصیل علم به تفصیل احکام و قوانین دینى از راه استفاده و استنباط فنى از مدارک اصلى کتاب و سنت (فقه استدلالى) کار همه کس نیست و تنها در خور توانائى برخى از افراد مىباشد و در اسلام حکم طاقت فرسا (حرجى) تشریع نشده است. از این روى،تحصیل علم به احکام و قوانین دینى از راه دلیل به طور واجب کفایى به بعضى از افراد که توانایى و صلاحیت آن را دارند،اختصاص یافته و وظیفه بقیه افراد طبق قاعده عمومى«وجوب رجوع جاهل به عالم (قاعده رجوع به خبره) »آن است که به افراد نامبرده (که مجتهدین و فقها نامیده مىشوند) مراجعه کنند (و اینها مراجع تقلید نامیده مىشوند) البته این مراجعه و تقلید غیر از تقلید در اصول معارف است که به نص آیه کریمه: و لا تقف ما لیس لک به ممنوع مىباشد (34) باید دانست که شیعه،تقلید ابتدایى را از مجتهد میت جایز نمىداند، یعنى کسى که مسئله را از راه اجتهاد نمىداند و طبق وظیفه دینى باید از مجتهد تقلید کند، نمىتواند به نظر مجتهدى که زنده نیست مراجعه کند مگر اینکه در همین مسئله به مجتهد زندهاى تقلید کرده باشد و پس از مرگ مرجع و مقلد خود،به نظر وى باقى بماند. این مسئله یکى از عوامل مهمه زنده و تر و تازه ماندن فقه اسلامى شیعه است که پیوسته افرادى در راه تحصیل اجتهاد،تلاش کرده به کنجکاوى در مسائل فقهى مىپردازند،لیکن اهل سنت در اثر اجماعى که در قرن پنجم هجرى بر لزوم اتباع مذهب یک از فقهاى اربعهشان:ابو حنیفه،مالک، شافعى و احمد بن حنبل نمودند اجتهاد آزاد را و همچنین تقلید غیر یکى از این چهار فقیه را جایز نمىدانند!و در نتیجه فقهشان در همان سطح تقریبا 1200 سال پیش باقى مانده است و در این اواخر،جمعى از منفردین،از اجماع نامبرده سرپیچیده به اجتهاد آزاد مىپردازند. شیعه و علوم نقلیه علوم اسلامى که مرهون تدوین علماى اسلامى مىباشد به دو بخش«عقلیه و نقلیه»منقسم مىشود،«علوم نقلیه»علومى است که مسائل آنها به نقل،متکى است مانند لغت و حدیث و تاریخ و نظایر آنها و«علوم عقلیه»غیر آن است مانند فلسفه و ریاضیات. تردید نیست که عامل اصلى پیدایش علوم نقلیه در اسلام،همانا قرآن کریم مىباشد و به استثناى دو سه فن مانند تاریخ و انساب و عروض،عموما خانه زاد این کتاب آسمانى هستند. مسلمانان به راهنمائى بحث و کنجکاویهاى دینى،به تدوین این علوم پرداختند که عمده آنها از ادبیات عربى،علم نحو،صرف،معانى،بیان،بدیع و لغت مىباشد و از فنون مربوط به ظواهر دینى، علم قرائت،تفسیر،حدیث،رجال،درایه اصول و فقه مىباشد. «شیعه»نیز به نوبتخود،در تاسیس و تنقیح این علوم،سهم بسزایى دارند بلکه مؤسس و مبتکر بسیارى از آنها«شیعه»بوده است،چنانکه نحو (دستور زبان عربى را) ابو الاسود دئلى که از صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام بود به املاء و راهنمایى على علیه السلام تدوین نمود و یکى از بزرگترین مؤسسین (35) علوم فصاحت و بلاغت (معانى و بیان و بدیع) صاحب بن عباد شیعى از وزراى آل بویه بود و اولین کتاب لغت (36) «کتاب العین»است که تالیف دانشمند معروف خلیل بن احمدبصرى شیعى است که واضع علم عروض بوده است و هم در علم نحو استاد سیبویه نحوى مىباشد. و قرائت عاصم (37) در قرآن به یک واسطه به على علیه السلام مىرسد و عبد الله بن عباس که در تفسیر،مقدمترین صحابه شمرده مىشود،شاگرد على علیه السلام مىباشد و مساعى اهل بیت علیهم السلام و شیعیانشان در حدیث و فقه و اتصال فقهاى اربعه و غیر آنها به امام پنجم و ششم شیعه معروف است و در اصول فقه نیز پیشرفت عجیبى که در زمان وحید بهبهانى (متوفاى 1205) و بالاخص به دستشیخ مرتضى انصارى (متوفاى سال 1281 هجرى قمرى) نصیب شیعه شده هرگز با اصول فقه اهل سنت قابل مقایسه نیست.
|
دو کتاب بزرگ
از منابع مهمى که جزء میراثهاى مهم شیعه محسوب مىشود،نهج البلاغه است که مرحوم شریف رضى حدود یک هزار سال قبل از کلمات على (ع) در سه بخش خطبهها،نامهها و کلمات قصار تنظیم کرده است،و به قدرى محتواى آن بالا و الفاظ زیباست که هر کس پیرو هر مکتب و آیینى باشد این کتاب را مطالعه کند،تحت تاثیر محتواى عالى آن قرار مىگیرد،و اى کاش نه تنها مسلمانان که غیر مسلمانان نیز با آن آشنا مىشدند،تا به معارف بلند اسلام در توحید و مبدا و معاد و مسائل سیاسى و اخلاقى و اجتماعى آشنا شوند.
یکى دیگر از این میراثهاى بزرگ،کتاب صحیفه سجادیه است که مجموعهاى است از بهترین و فصیحترین و زیباترین دعاها،با محتواى بسیار بلند و بالا و عمیق که در واقع کار همان خطبههاى نهج البلاغه را از طریق دیگرى مىکند و جمله به جمله آن درس تازهاى به انسان مىآموزد،و به راستى طرز نیایش و مناجات با خداوند را به هر انسانى مىآموزد،و روح و جان آدمى را نور و صفا مىبخشد.
این مجموعه چنان که از نامش پیداست از دعاهاى چهارمین پیشواى مکتب شیعه،امام على بن الحسین بن على بن ابی طالب،مشهور به«سجاد» (ع) است و ما هر وقتبخواهیم روح دعا و نیایش و توجه بیشتر به درگاه خداوند و عشق به ذات پاکش در ما پیدا شود به سراغ این دعاها مىرویم و همچون گیاهان نو رس که از ابر پر برکتبهارى سیراب مىشوند از آن سیراب مىگردیم.
بیشترین احادیثشیعه که بالغ بر دهها هزار حدیث مىشود از پنجمین و ششمین امام،یعنى محمد بن على الباقر،و جعفر بن محمد الصادق-علیهما السلام-نقل شده،و قسمت مهمى نیز از هشتمین امام،على بن موسى الرضا (ع) است،و این به خاطر آن است که این سه بزرگوار در شرایطى از زمان و مکان بودند که فشار دشمنان و حکام بنى امیه و بنى عباس بر آنها کمتر بود،به همین دلیل توانستند احادیث زیادى که از رسول خدا (ص) به وسیله پدران و اجدادشان به آنها رسیده بود،در تمام ابواب معارف و احکام فقه اسلام از خود به یادگار بگذارند و این که مذهب شیعه را مذهب جعفرى مىگویند به خاطر همین است که بیشترین روایات آنها از امام ششم جعفر بن محمد الصادق (ع) نقل شده است که در دورانى مىزیسته که بنى امیه رو به ضعف مىرفتند و بنى عباس نیز قدرت کافى براى فشار بر مردم پیدا نکرده بودند،و در کتب ما معروف است که آن حضرت چهار هزار شاگرد در حدیث و معارف و فقه تربیت کرد.
ابو حنیفه امام و پیشواى معروف حنفیه در سخن کوتاهى در توصیف امام جعفر بن محمد الصادق (ع) مىگوید:«ما رایت افقه من جعفر بن محمد،من فقیهتر از جعفر بن محمد (ع) ندیدم!» (42)
مالک بن انس پیشواى دیگر فقه اهل سنت در یکى از سخنان خود چنین مىگوید:«من مدتى نزد جعفر بن محمد (ع) رفت و آمد داشتم،او را همواره در یکى از سه حالت دیدم،یا نماز مىخواند یا روزه مىگرفت،یا مشغول تلاوت قرآن بود،و به اعتقاد من مردى با فضیلتتر از جعفر بن محمد الصادق از نظر علم و عبادت کسى ندیده و نشنیده است!» (43) و چون بنا بر نهایت اختصار و فشردگى مطالب است،از سخنان سایر علماى اسلام درباره امامان اهل بیت-علیهم السلام-چشم پوشى مىکنیم.
اعتقاد ما
ص 120
استاد مکارم شیرازی
حب على علیهالسلام در قرآن
قرآن سخن پیامبران گذشته را که نقل مىکند مىگوید همگان گفتند:«ما از مردم مزدى نمىخواهیم، تنها اجر ما بر خداست».اما به پیغمبر خاتم خطاب مىکند:
قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فى القربى (1) .
بگو از شما مزدى را درخواست نمىکنم مگر دوستى خویشاوندان نزدیکم.
اینجا جاى سؤال است که چرا سایر پیامبران هیچ اجرى را مطالبه نکردند و نبى اکرم براى رسالتش مطالبه مزد کرد،دوستى خویشاوندان نزدیکش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟
قرآن خود به این سؤال جواب مىدهد:
قل ما سالتکم من اجر فهو لکم ان اجرى الا على الله (2) .بگو مزدى را که درخواست کردم چیزى است که سودش عاید خود شماست.مزد من جز بر خدا نیست.
یعنى آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید شما مىگردد نه عاید من.این دوستى کمندى استبراى تکامل و اصلاح خودتان.این اسمش مزد است و الا در حقیقتخیر دیگرى است که به شما پیشنهاد مىکنم،از این نظر که اهل البیت و خویشان پیغمبر مردمى هستند که گرد آلودگى نروند و دامنى پاک و پاکیزه دارند(حجور طابت و طهرت)،محبت و شیفتگى آنان جز اطاعت از حق و پیروى از فضایل نتیجهاى نبخشد و دوستى آنان است که همچون اکسیر،قلب ماهیت مىکند و کامل ساز است.
مراد از«قربى»هر که باشد مسلما از برجستهترین مصادیق آن على علیه السلام است.فخر رازى مىگوید:
«زمخشرى در کشاف روایت کرده:«چون این آیه نازل گشت،گفتند:یا رسول الله!خویشاوندانى که بر ما محبتشان واجب است کیانند؟فرمود:على و فاطمه و پسران آنان».
از این روایت ثابت مىگردد که این چهار نفر«قرباى»پیغمبرند و بایست از احترام و دوستى مردم برخوردار باشند،و بر این مطلب از چند جهت مىتوان استدلال کرد:
1.آیه الا المودة فى القربى .
2.بدون شک پیغمبر فاطمه را بسیار دوست مىداشت و مىفرمود:«فاطمه پاره تن من است.بیازارد مرا هر چه او را بیازارد»و نیز على و حسنین را دوست مىداشت،همچنانکه روایات بسیار و متواتر در این باب رسیده است.پس دوستى آنان بر همه امت واجب است (3)
پىنوشتها
1- شورى/23.
2- سبا/47.
3- محبت پیغمبر نسبتبه آنان جنبه شخصى ندارد،یعنى تنها بدین جهت نیست که مثلا فرزند یا فرزندزاده او هستند،و اگر کسى دیگر هم به جاى آنها مىبود پیغمبر آنها را دوست مىداشت.پیغمبر از آن جهت آنها را دوست مىداشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مىداشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم دوست مىداشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مىداشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم داشت که نه او با آنها به این شکل محبت داشت و نه امت چنین وظیفهاى داشتند.
4- اعراف/158.
5- احزاب/21.
6- التفسیر الکبیر فخر رازى،ج27/ص166،چاپ مصر.
مجموعه آثار جلد 16 صفحه 278
استاد مرتضى مطهرى
تشیع، دین آینده جهان
تقدیم به:
ودیعه یزدان، موعود ادیان و منجی انسان; شخصیتی که چون بیاید ، بهار به پیشوازش میرود، عدل بر رکابش بوسه میزند و جهان یکسره که به صلاحدید حق، رخ در نقاب غیبت دارد، به صلاح و فلاح میگرود ، و هم اینک نیز بارش آسمان و رویش زمین از یمن وجود اوست. یعنی حضرت ولی عصر حجه بن الحسن العسکریعجل الله تعالی فرجه الشریف; سلیمان به حقی که اهرمن را تا روز رستخیز، توان ربودن خاتم از انگشت وی نیست، جعلنا الله من انصاره و اشیاعه والذابین عنه .
«هو الذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون» .
او (خداوند) کسی است که رسول خویش را با هدایت (دلایل روشنگر) و دین حق (درست و استوار) فرو فرستاد تا این دین را بر تمامی ادیان پیروز گرداند، هر چند که مشرکان (بتپرستان ، یهود، و مسیحیت) نخواهند.
نوید فوق، مربوط به سورهی توبه، آیهی 33 است . در آیات قبل (توبه: 27-32) نخست فرمان داده میشود که بایستی بتپرستان فتنهجو و آتش افروز حجاز به عنوان عناصری پلید از حریم کعبه طرد شوند. سپس به دو گروه مشرک اشاره میشود: یهود و مسیحیت، که برخلاف تعالیم انبیا به خدای یکتا شرک میورزند، پیامبران الهی را فرزند خدا میانگارند و خاخامها و راهبان را رب و اله خویش میگیرند در حالیکه امر شدهاند جز خدای یگانه، معبودی را نپرستند و مع الاسف میکوشند نور الهی (اسلام) را نیز خاموش سازند، حال آن که ارادهی قطعی خدای متعال بر این تعلق گرفته است که نور خویش را کامل سازد.
آنگاه در ادامه، با لحنی صریح و قاطع، میفرماید: «هو الذی ارسل رسوله بالهدی...» .
آیهی مزبور «هو الذی...» با حواشییی از همین دست، در سورهی صف، آیهی 9 و همچنین با اندکی اختلاف در سورهی فتح، آیهی 28 نیز تکرار شده است.
از این آیه، که 3 بار در قرآن تکرار شده، به روشنی بر میآید که دین اسلام، بنا به خواست قاطع الهی، سرانجام بر تمام ادیان غلبه و استعلا خواهد یافت و مخالفان و منکران این دین که تابش آفتاب آن را بر جهان بر نمیتابند همگی منکوب خواهند شد.
واژهی کلیدی در آیهی فوق، «لیظهره علی الدین کله» است که ضمیر در «لیظهره» (بنا به قاعدهی ادبی «الاقرب یمنع الابعد» به «دین الحق» بر میگردد; چنان که سنخیت «غالب» و «مغلوب» نیز مقتضی غلبهی «دین» بر «ادیان» است (نه فیالمثل، غلبهی «شخص» بر «ادیان») . بنابر این، معنای «لیظهره علی الدین کله» آن است که اسلام، سرانجام بر تمامی ادیان غلبه و تفوق خواهد یافت.
«لیظهره» ، از مادهی (ظ.ه.ر) میباشد که در اصل لغت، به معنی «قوه» و «بروز» است. ظهور، به معنی انکشاف و بروز و نیز قدرت و استیلاست (مقائیس اللغه) و وقتی که با حرف اضافهی «علی» همراه میشود معنای چیرگی و استعلا میدهد. «ظهور علی فلان» به معنی غلبه بر آن شخص بوده و «اظهره الله علی عدوه» به این معنی است که خداوند وی را بر دشمنش پیروز ساخت (مختار الصحاح) . چنان که «ظهور علی الحائط» نیز به معنی بالا رفتن از دیوار و اشراف بر آن است (مصباح المنیر) .
گذشته از فرهنگ لغات، در قرآن کریم نیز مادهی ظهور و اظهار، خصوصا آنجا که با حرف «علی» همراه است، نوعا به معنی آشکار شدن چیزی از موضع قدرت، و به دیگر تعبیر، غلبهی آشکار و چشمگیر بر چیزی است; آن گونه غلبه و چیرگی که در و دیوار، آینه سان، حاکی از آن است. بنگرید:
«حتی جاء الحق و ظهر امر الله و هم کارهون» (توبه: 48)
«ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس» (روم: 41)
از قول مؤمن آل فرعون به فرعونیان :
«یا قوم لکم الملک الیوم ظاهرین فی الارض فمن ینصرنا من باس الله ان جاءنا» (غافر: 29)
«یا ایها الذین آمنوا کونوا انصار الله کما قال عیسی بن مریم للحواریین من انصاری الی الله قال الحواریون نحن انصار الله فآمنت طائفه من بنی اسرائیل و کفرت طائفه فایدنا الذین آمنوا علی عدوهم فاصبحوا ظاهرین» (صف: 14) .
در این آیات نیز «ظهور + علی» به معنی «غلبه و دستیافتن بر حریف» استعمال شده است:
«کیف و ان یظهروا علیکم لا یرقبوا فیکم الا و لا ذمه» (توبه: 8)
«انهم ان یظهروا علیکم یرجموکم او یعیدوکم فی ملتهم» (کهف: 20)
از تامل در شواهد لغوی و قرآنی واژههای ظهور و اظهار (آنجا که با حرف «علی» همراهند) برمیآید که آیهی 33 توبه
«هو الذی ارسل رسوله... لیظهره علی الدین کله»
نوید بخش پیروزی و سیطرهی چشمگیر و تمام عیار اسلام در آینده بر تمامی ادیان است; آیندهای که هنوز نیامده و طبق روایات بسیار که از طریق شیعه و سنی نقل شده، به دستبزرگمردی از تبار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یعنی حجه بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف تحقق خواهد یافت.
آیهی 55 سورهی نور، ضمن تاکید بر این پیروزی، ابعاد مختلف و هدف غایی از آن را به گونهای روشنتر و مفصلتر بیان میدارد:
«وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا...» (نور: 55) .
خداوند به مؤمنان شایسته کردار از شمایان، وعده داده است که 1. قطعا آنان را وارث و جانشین مکنتها و قدرتهای جهان قرار خواهد داد و 2. دینشان را که خود برای آنان پسندیده است (بر جهان) قادر و مسلط خواهد گرداند و 3. قطعا خوف و ترسشان را بدل به امنیت و آرامش خواهد ساخت، تا بدون هیچگونه شرکی، فقط و فقط او را پرستش کنند....
در این آیه نیز واژهی کلیدی دیگری وجود دارد که دقیقا هم مضمون ومؤید «لیظهره علیالدین کله» در آیهی 33 توبه است، و آن : «لیمکنن لهم دینهم...» میباشد.
«لیمکنن» از مادهی تمکین به معنی پا برجا ساختن و قادر و توانا گردانیدن است (لسان العرب و تاج العروس) . خدای متعال در دومین بند از وعدههای سهگانهی خویش به مؤمنان شایسته کردار، تصریح میکند که دین مورد رضایتخویش را که پیروی از آن را برای آنان پسندیده است قطعا در آخر الزمان برجهان سیطره خواهد بخشید.
یک سؤال اساسی پیداست دینی که نازل کنندهی قرآن، وعدهی پیروزی قاطع آن را در آینده میدهد، دینی جز دین اسلام نیست. اما سؤالی که در اینجا مطرح میشود آن است که: با توجه به این که دین اسلام عملا در طول تاریخ به مذاهب گوناگون بلکه متضادی تقسیم شده و پیروان هر یک از این مذاهب تنها خود را بر حق میدانند، و منطقا نیز باید گفت که از میان این همه مذاهب و فرق متضاد، تنها یکیشان مصداق اسلام واقعی و دین مورد رضایت الهی بوده و بقیه بر باطلند براستی کدام یک از مذاهب موجود اسلامی، همان دین مورد رضایت الهی بوده و در نتیجه، طبق وعدهی حتمی الهی، در آینده بر تمامی جهان سیطره خواهد یافت؟
در پاسخ باید گفت: همهی مذاهب و فرق اسلامی، با دلایلی که میآورند، طبعا خود را یگانه دین بر حق ، یا به دیگر تعبیر، اسلام حقیقی و راستین میانگارند و اگر قرار بر پذیرفتن ادعا بدون سنجش و محک صحت آن باشد بایستی همهی این فرق و مذاهب را (با وجود تضادهایی که در «تفسیر» اصول مشترک و «تفصیل» فروع مختلف دارند) دارای اندیشهی درست و عمل صالح انگاشت! و حتی تکفیر و تفسیقهای آنان از یکدیگر را نیز، از باب جمع ضدین یا متناقضین! شاهد وحدت و همدلیشان پنداشت! که بیگمان این گونه داوری کاری خطا و ناصواب است. زیرا حقیقت، در هر جا، یک چیز بیش نیست (فیالمثل، ذات باریتعالی، به چشم سر، یا قابل رؤیت است و یا نیست، و نمیشود که هم سخن قایلان به امکان رؤیتخداوند با چشم سر درستباشد و هم سخن منکران رؤیت!) و از مجموعهی بینهایتخطوطی که دو نقطه را به هم متصل میسازند، تنها و تنها یک خط، میتواند مستقیم باشد و اسلام راستین نیز (که همان دین مورد رضایت الهی است) صراط مستقیمی است که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است، نه پهنهی درندشت و بیدر و دروازهای که صدها راه و بیراهه، راست و کج، و ضد و نقیض، در آن میلولند...!
پس صرف نظر از ادعای هر گروه مبنی بر حق بودن خویش، باید دید که قرآن کتاب آسمانی دین اسلام که همهی مسلمانان به آن احترام میگذارند و آن را حجت قول و فعل خویش میشمرند خود کدام یک از این مذاهب و فرق را مصداق «دین مورد رضایت الهی» شناخته و به عنوان «دین حق» بر آن صحه میگذارد؟
خوشبختانه آیهی 3 سورهی مائده، به این سؤال اساسی پاسخی روشنگر میدهد:
«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» (مائده: 3) .
امروز دینتان را برای شما کامل کردم و نعمت (هدایت) ام را بر شما تمام ساختم و راضی شدم که این اسلام (کامل شده) دین شما باشد.
الیوم (امروز)، اشاره به روز خاصی دارد که در آن، دین اسلام کامل شده و خدای متعال پسندیده است که این دین تکمیل یافته، آیین جاوید مسلمانان باشد.
به راستی در این روز خاص، چه حادثهای رخ داده و چه حکمی از سوی پروردگار ابلاغ شده که با ابلاغ آن، دین اسلام و نعمت هدایت الهی کامل گشته است؟
با شناخت این روز خاص، طبعا هم حادثه و حکم مزبور را که مایهی تکمیل رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شده خواهیم شناخت و هم ویژگی خاص «دین مرضی الهی» را .