سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

تابستان 89 - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی
در ذیل آیه شریفه امانت می‌فرماید: 
«إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً؛ (احزاب/ 72) همانا انسان ستم پیشه و بسیار نادان است.» 
علی ـ علیه السّلام ـ در نامه‌یی به امام حسن ـ علیه السّلام ـ بعد از آنکه راجع به مبدأ و معاد و امتحان خدا سفارش کرده‌اند، می‌فرماید: 
«فَاِنْ اَشْکَلَ عَلَیْکَ شَیْءٌ مِنْ ذلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلی جَهالَتِکَ بِهِ فَاِنَّکَ اَوَّلَ ما خٌلِقْتَ جاهِلاً ثْمَّ عٌلِّمْتَ وَ ما اَکْثَرَ ما تَجْهَلُ مِنَ الْاُمُورِ وَ یَتَحَیَّرُ فیهِ رَأْیُکَ وَ یَضِلُّ فیهِ بَصَرُکَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذلِکَ؛ (نامه 31) پس اگر چیزی از این مطالب بر تو مشکل شد، آن را بر نادانی خود حمل کن زیرا تو در ابتدای آفرینشت نادان بودی و سپس دانش آموختی و چه بسیار است آنچه را که نمی‌دانستی و اندیشه‌ات در آن سرگردان و بیناییت، گمراه بود و سپس بینا گشتی.» 
15ـ خداوند برای بعضی دنیا و آخرت را جمع می‌کند 
قرآن مجید بعد از آنکه گفتار سربازان غزوه احد را نقل می‌کند که آنها دعا می‌کردند خدایا قدمهای ما را استوار کن و بر گروه کافران پیروزمان ساز، می‌فرماید: 
«فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَهِ ؛ (آل عمران/ 148) خدا پاداش دنیا و پاداش نیک آخرت را به آنها داد.» 
«مَنْ کانَ یُرِیدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً بَصِیراً؛ (نساء/134) هرکس پاداش دنیا را می‌خواهد پس پاداش دنیا و آخرت نزد خداست و خدا شنوا و بینا است.» 
«اِنَّ المْالَ وَ الْبَنینَ حَرْثُ الدُّنْیا وَالْعَمَلَ الصّالِحَ حَرْثُ الْاخِرَهِ وَ قَدْ یَجْمَعُهَا اللهُ لِأَقْوامٍ؛ (خطبه 23) مال و فرزندان متاع دنیا و کار شایسته، متاع آخرت است و گاهی خداوند هر دو را برای گروهی جمع می‌کند.» 
علی ـ علیه السّلام ـ در نامه‌یی به محمد بن ابی بکر چنین می‌نویسد: 
«وَ اَعْلَمُوا ـ عِبادَ اللهِ ـ اَنَّ الْمُتَّقینَ ذَهَبُوا بِعاجِلِ الدُّنْیا وَ اجِلِ الْاخِرَهِ ... سَکَنُوا الدُّنْیا بِأَفْضَلِ ما سُکِنَتْ وَ أَکَلُوا بِأَفْضَلِ ما أُکِلَتْ فَحَظُوا مِنَ الدُّنْیا بِما حَظِیِ بِهِ الْمُتْرَفُونَ وَ أَخَذُوا مِنْها ما أَخَذَهُ الْجَبابِرَهُ الْمُتَکَبِّرُونَ ثُمَّ اَنْقَلَبُوا عَنْها باِلزّادِ الْمُبَلِّغِ وِ الْمَتْجَرِ الرّابِحِ ... وَ تَیَقَّنُوا اَنَّهُمْ جیرانُ اللهِ غَداً فی اخِرَتِهِمْ لا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَهً وَ لا یُنْقَصُ لَهُمْ نَصیبُ مِنْ لَذَّهٍ؛ (نامه 27) ای بندگان خدا، بدانید پرهیزگاران دنیا و آخرت را به دست آوردند ... در دنیا در بهرتین منزل جا گرفتند و نیکوترین خوردنی را خوردند پس از دنیا بهره‌یی بردند که مردم خوش گذران بردند و کامی گرفتند که گردنکشان گرفتند؛ سپس از دنیا رفتند با توشه‌یی که به مقصد می‌رساند و تجارتی که سود دارد ... یقین دارند که فردا در آخرت در جوار خدا هستند، درخواستشان رد نشود و بهره‌شان از لذت کم نشود.» 
و نیز در کلمات قصار آن حضرت چنین می‌فرماید: 
و دیگر کسی است که در دنیا برای آخرت کار می‌کند. برای او آنچه از دنیا مقدّر است، بی‌آنکه کار کند، می‌رسد. پس او هر دو بهره را بدست آورده و هر دو سرا را مالک شده است. 
16ـ امتحان خداوند از همه افراد، مسلم است 
«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ؛ (عنکبوت/ 2 و 3) مگر این مردم پنداشته‌اند، به صرف اینکه گویند ایمان آوردیم، رها می‌شوند و امتحان نمی‌شوند، در حالی که کسانی را که پیش از ایشان بودند، امتحان کردیم.» 
علی ـ علیه السّلام ـ در نهج‌البلاغه می‌فرماید: 
«أَیُّهَا النّاسُ ... إِنَّ اللهَ قَدْ أَعاذَکُمْ مِنْ أَنْ یَجُورَ عَلَیْکُمْ وَ لَمْ یُعِذْکُمْ مِنْ أَنْ یَبْتَلِیَکُمْ؛ (خطبه 102) ای مردم ... همانا خدا شما را پناه داده است از اینکه بر شما ستم کند، ولی پناه نداده اینکه امتحان کند.» 
17ـ فرستادن پیغمبران، برای اتمام حجّت است 
قرآن بعد از اینکه دوازده نفر از پیغمبران را به نام یاد می‌کند، می‌فرماید: 
«رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ؛ (نساء/ 165) اینها پیغمبرانی بودند نوید آور و بیم رسان تا مردم را پس از آمدن این پیغمبران، بر خدا دست‌آویزی نباشد.» 
مولی الموحّدین نیز در نهج البلاغه می‌فرماید: 
«بَعَثَ رُسُلَهُ بِما خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْیِهِ وَ جَعَلَهُمْ حُجَّهً لَهُ عَلی خَلْقِهِ لِئَلّا تَجِبَ الْحُجَُّه لَهُمْ‌ بِتَر‌کِ الْإعْذارِ إِلَیْهِمْ؛‌(خطبه 144) خداوند پیغمبرانش را با اختصاص وحی، برانگیخت و ایشان را بر مخلوقش، حجّت گردانید تا آنها را بر خدا دستاویزی و عذری نباشد.» 
18ـ حسرت در قیامت و تقاضای برگشت به دنیا 
قرآن کریم بعد از آنکه به متابعت و پیروی از اوامر خویش دستور می‌دهد و از عذاب ناگهانی برحذر می‌سازد، می‌فرماید: 
«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ ... أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِی کَرَّهً فَأَکُونَ مِنَ الُْمحْسِنِینَ؛ (زمر/ 56-58) تا، کسی نگوید دریغا از آنچه من درباره خدا کوتاهی کردم و از مسخره کنان بودم... یا هنگامی که عذاب را ببیند بگوید: ای کاش برای من بازگشتی بود تا از نیکوکاران می‌شدم.» 
علی ـ علیه السّلام ـ در نامه‌یی به یکی از عمّالش می‌نویسد: 
«فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدی وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّری وَ عُرِضَتْ عَلَیْکَ اَعْمالُکَ بِالمَحَلِّ الَّذی ینُارِی الظّالِمُ فیهِ بِالحَسْرَهِ وَ یَتَمَنَّی الْمُضَیِّعُ فیهِ الرَّجْعَهَ؛ (نامه 41) به آن ماند که تو به آخرت رسیده‌یی و زیر خاک پنهان گشته‌یی و کردارت به تو نمایانده شده است در جایی که ستمگر به صدای بلند، دریغ می‌گوید و تبهکار آرزوی برگشت به دنیا می‌کند.» 
19ـ نیکی را به نیکی بهتر، تلافی کنید 
«وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَسِیباً؛ (نساء/ 86) چون شما را درود گفتند، درودی بهتر از آن بگویید یا همان درود را باز گویید، همانا خدا همه چیز را حسابگر است.» 
«إِذا حُیِّیْتَ بِتَحِیَّهٍ فَحَیِّ بِأَحْسَنِ مِنْها وَ إِذا أَسْدِیَتْ إِلَیْکَ یَدٌ فَکافِئْها بِما یُرْبی عَلَیَها وَ الْفَضْلُ مَعَ ذلِکَ لِلْبادی؛ (حکمت 59) چون کسی به تو درود فرستد، درودی بهتر از آن فرست و هرگاه دستی سویت دراز شد، آن را به زیادتر پاداش ده، چرا که فضیلت برای کسی است که ابتدا کرده است.» 
20ـ تا مردم بد نشوند، نعمت خدا از آنها برنمی‌گردد 
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ (رعد/ 11) و خدا نعمتی را که نزد گروهی هست، تغییر نمی‌دهد تا آنچه را در ضمیرشان هست، تغییر دهند.» 
«وَ أَیْمُ اللهِ ما کانَ قَوْمٌ قَطُّ فی غَضِّ نِعْمَهٍ مِنْ عَیْشٍ فَزالَ عَنْهُمْ اِلاّ بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوها؛ (خطبه 177) سوگند به خدا هرگز قومی در فراخی نعمت و خوشی نبوده‌اند که از ایشان گرفته شده باشد مگر بر اثر گناهانی که مرتکب شده‌اند.» 
21ـ خوف و رجا با هم پسندیده است 
«أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَهَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ...؛ (اسراء/ 56) قرآن مجید، مردمی را که:‌«به رحمت خدا امیدوارند و از عذابش بیم دارند» می‌ستاید و همچنین در ضمن ستایش خانواده زکریا می‌فرماید:» 
«وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً؛ (انبیاء/ 90) و ما را با امید و بیم می‌خوانند.» 
علی ـ علیه السّلام ـ در خطبه «همام» و ضمن بیان صفات متّقین می‌فرماید: 
«وَ لَوْلا الْأَجَلُ الَّذی کَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْواحُهُمْ فی أَجْسادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْنٍ شَوْقاً اِلَی الثَّوابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ؛ (خطبه 184) و اگر نبود اجلی که خدا برایشان تعیین فرموده از شوق ثواب و بیم عذاب، چشم برهم زدنی جان در بدنشان قرار نمی‌گرفت.» 
و نیز در خطبه‌یی که در طلب باران بیان نموده‌اند، می‌فرماید: 
«أَللَّهُمَّ إِنَا خَرَجْنا إِلَیْکَ ... راغِبینَ فِی رَحْمَتِکَ وَ راجینَ فَضْلَ نِعْمَتِکَ وَ خائِفینَ مِنْ عَذابِکَ وَ نِقْمَتِکَ؛ (خطبه 143) رو به سوی تو آورده‌ایم در حالی که خواهان رحمتت و امیدوار به زیادی نعمتت و بیمناک از خشمت می‌باشیم.» 
22ـ در تنگدستی صدقه دهید 
«وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً؛ (طلاق، 7) و هر که روزی او تنگ باشد، باید از آنچه خدا به او داده است انفاق کند. خدا، هیچکس را بیش از آنچه به او داده، مکلّف نمی‌کند. خدا از پس سختی آسانی قرار می‌دهد.» 
«اَسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَهِ وَ مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جادَ بِالْعَطِیَّهِ؛ (حکمت 132) روزی را به وسیله صدقه طلب کنید و کسی که به گرفتن عوض باور داشته باشد به بخشش جوانمردی کند.»



تاریخ : پنج شنبه 89/6/25 | 11:55 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
«اِذا أَمْلَقْتُمْ فَتاجِرُوا اَللهَ بِالصَّدَقَهِ؛ (حکمت 250) چون تنگدست گشتید به وسیله صدقه دادن با خدا معامله کنید.» 
23ـ هر کسی در گرو اعمال خویش است 
«کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ؛ (طور/ 21) هر کسی در گرو کاری است که انجام داده است.» 
«فَإِنَّکُمْ مُرْتَهَنُونَ بِما أَسْلَفْتُمْ وَ مَدینُونَ بِما قَدَّمْتُمْ؛ (خطبه 232) شما درگرو آنچه پیش فرستاده‌اید، می‌باشید و به خاطر آنها مجازات می‌شوید.» 
بیان: 
شیخ توسی در بیان آیه فوق می‌فرماید: «با هر انسانی طبق آنچه عملش استحقاق دارد، معامله می‌شود؛ اگر طاعت انجام داده است، پاداش می‌بیند و اگر گناه کرده، مجازات می‌شود و هیچکس به گناه دیگری موأخذه نمی‌شود و همچنان که گروگان نزد مرتهن[1] حبس می‌شود تا آنچه لازم است، راهن[2] بپردازد و سپس گروگان آزاد می‌شود، انسان هم در مقابل اعمالش محبوس است تا زمانی که معلوم شود آن اعمال را طوری که لازم بوده، انجام داده است آن گاه خلاص می‌شود وگرنه گرفتار می‌گردد.» [3] 
24ـ نعمتهای خدا از اندازه خارج است 
خداوند پس از آنکه مقداری از نعمتهای خویش را از قبیل خلقت زمین و آسمان و باران و دریا و میوه‌ها تذکّر می‌دهد، می‌فرماید: 
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها؛ (ابراهیم/ 34) و اگر بخواهید نعمت خدا را بشمارید، نمی‌توانید آن را شماره کنید.» 
و نیز در سوره نحل (آیه 18) نعمتهای بیشتری را متذکّر می‌شود و سپس همین جمله را تکرار می‌کند. 
در ابتدای نهج‌البلاغه مذکور است: 
«وَلا یُحْصی نَعْماءَهٌ العادُّونَ؛ (خطبه 1) و شماره کنندگان، نعمتهای او را شماره نتوانند کرد.» 
25ـ خداوند بر انسان سخت‌گیری نکرده است 
قرآن مجید بعد از آنکه راجع به معاف بودن مریض و مسافر از گرفتن روزه دستور داده می‌فرماید: 
«یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ؛ (بقره/ 185) خدا برای شما آسانی می‌خواهد و مشقت و سختی نمی‌خواهد» 
«وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ؛ (حج/ 78) خدا برای شما سختی و مشقتی در دین قرار نداده است.» 
علی ـ علیه السّلام‌ ـ در هنگام مراجعت از جنگ صفّین ضمن جوابی که به مرد شامی داده است، می‌فرماید: 
«اِنَّ اللهَ سُبْحانَهُ ... کَلَّفَ یَسیراً وَ لَمْ یُکَلِّفْ عَسیراً؛ (حکمت 75) خداوند به کار آسان تکلیف کرده و به کار دشوار دستور نداده است.» 
26ـ تنها خردمندان پند می‌پذیرند 
خداوند در ذیل بسیاری از آیاتی که نعمتهای خود را شرح می‌دهد، می‌فرماید: 
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ؛ (رعد/ 4) همانا در آنچه ذکر شد، نشانه‌ها و عبرتهایی برای گروه خردمندان است.» 
در سوره روم بعد از آنکه برای کسانی که برای خدا شریک قرار می‌دهند، مثالی می‌زند، می‌فرماید: 
«کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ؛ (روم/ 28) این آیه‌ها را برای گروهی که خرد دارند، شرح می‌دهیم.» 
علی ـ علیه السّلام ـ در خطبه‌یی که مزایای اسلام را شرح می‌دهد، می‌فرماید: 
«فَجَعَلَهُ - الاسلام - ... فَهْماً لِمَنْ عَقَل و لُبّاً لِمَنْ تَدَبَّرَ؛ (خطبه 105) دین اسلام باعث فهم است، برای کسی که خرد خود را به کار اندازد و موجب عقل و خرد است، برای کسی که تفکّر و اندیشه نماید.» 
و بعد از آن راجع به مُردن می‌فرماید: 
«فَکَفی واعِظاً بِمَوتی؛ (خطبه 230) و مرگ برای پند دادن خردمند، کافی است.» 
27ـ مرگ می‌رسد و انسان در غفلت است 
«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ مُعْرِضُونَ؛ (انبیاء/1) وقت حساب دادن مردم نزدیک شد و آنها در حالت بی‌خبری روی گردانند.» 
علی ـ علیه السّلام ـ بعد از آنکه بندگان خدا را از فریب شیطان و انجام گناه به امید توبه برحذر می‌دارد، می‌فرماید: 
«وَالشَّیْطانُ مٌوَکَّلٌ بِهِ ... حَتْی تَهْجٌمَ مَنِیَّتُهُ عَلَیْهِ اَغْفَلَ ما یَکُونُ عَنْها؛ (خطبه 63) تا اینکه ناگاه مرگ بر او حمله کند در حالتی که از آن بسیار غافل باشد.» 
28ـ فرار از جهاد، سودی ندارد 
قرآن مجید درباره کسانی که نسبت به رفتن به جنگ بهانه‌جویی کرده و می‌خواستند فرار کنند، می‌فرماید: 
«قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِیلاً قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَهً؛ (احزاب/ 16 و 17) بگو اگر از مردن یا کشته شدن فرار کنید، فرار کردن سودتان ندهد و در این صورت جز مدّت کمی برخوردار نخواهید شد. بگو کیست که شما را در برابر خدا، اگر محنتی و یا رحمتی برایتان بخواهد، نگه می‌دارد؟» 
علی ـ علیه السّلام ـ ضمن کلامی که اصحابش را به جهاد ترغیب می‌کند، می‌فرماید: 
«وَ أَیْمُ اللهِ لَئِنْ فَرَرْتُمْ مَنْ سَیْفِ الْعاجِلَهِ لا تِسْلمُوا مِنْ سَیْفِ الْاخِرَهِ ... إِنَّ فیِ الْفِرارِ مَوْجِدَهَ اللهِ وَ الذُّلَّ اللاّزِمَ وِ الْعارَ الْباقِیَ وَ إِنَّ الْفارَّ لَغَیْرُ مَزیدٍ فی عُمْرِهِ وَ لا مَحْجُوزٍ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ یَوْمِهِ؛ (خطبه 124) سوگند به خدا اگر از شمشیر دنیا فرار کنید از شمشیر آخرت به سلامت نمی‌مانید ... همانا فرار از جنگ سبب خشم خدا و ذلت و بیچارگی و ننگ همیشگی است و به عمر فرار کننده افزوده نمی‌شود و فرار مانع از مرگش نمی‌گردد.» 
29ـ در خرج کردن، میانه روی کنید 
قرآن کریم ضمن بیان صفات بندگان حقیقی خدا می‌فرماید: 
«وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً؛ (فرقان/67) و کسانی هستند که چون خرج کنند، اسراف نکنند و بخل نورزند و میان این دو معتدل باشند.» 
«کُنْ سَمْحاً وَ لا تَکُنْ مُبَذِّراً وَ کُنْ مُقَدِّراً وَ لا تِکُنْ مُقَتِّراً؛ (حکمت 32) بخشنده باش ولی نه به حد اسراف و میانه رو باش و سخت‌گیر مباش.» 
30ـ رخسار و گفتار انسان بر ضمیرش گواهی می‌دهد 
قرآن مجید درباره منافقین که خلاف آنچه در دل داشتند به زبان می‌آوردند، خطاب به پیغمبر اکرم می‌فرماید: 
«فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ؛ (محمّد/30) آنها را به وجناتشان شناختی و آهنگ گفتارشان می‌توان بشناسی.» 
«ما اَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً اِلاّ ظَهَرَ فی فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجْهِهِ؛ (حکمت 25) کسی چیزی را در دل پنهان نمی‌کند مگر آنکه در سخنان بی‌اندیشه و پرده‌های رخسارش هویدا می‌گردد.» 
31ـ در راه خدا از سرزنش باک نداشته باش 
قرآن حکیم در ستایش قومی می‌فرماید: 
«فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِمٍ؛ (مائده/54) در راه خدا کارزار کنند و از ملامت ملامتگران نهراسند.» 
علی ـ علیه السّلام ـ به پسر ارجمندش امام حسن ـ علیه السّلام ـ می‌نویسد: 
«وَ جاهِدْ فیِ اللهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ لا تِأْخُذْکَ فیِ اللهِ لَوْمَهَ لائِمٍ؛ (نامه 31) در راه خدا جهاد کن، جهادی که شایسته اوست و در راه خدا از سرزنش ملامتگر باک نداشته باش.» 
32ـ منّت گذاشتن، احسان را باطل می‌کند 
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْاَذی؛ (بقره/ 264) شما که ایمان دارید صدقه‌های خویش را با منّت و اذیت باطل نکنید.» 
در نامه‌یی که علی ـ علیه السّلام ـ به مالک اشتر نوشته، تذکّر داده است: 
«وَ إِیّاکَ وَالْمَنَّ عَلی رَعِیَّتِکَ بِاِحْسانِکَ ... فَإِنَّ الْمَنَّ یُبّطِلُ الْاِحْسانَ... ؛(نامه 53) بپرهیز از اینکه به احسانی که می‌کنی به رعیتت منّت‌گذاری ... زیرا منّت گذاشتن احسان را باطل می‌کند.» 
33ـ دلیل زنده شدن پس از مرگ 
قرآن مبین در پاسخ به اشکال فردی که استخوان پوسیده انسانی را نزد پیغمبر اکرم آورد و گفت که چگونه ممکن‌ست این دوباره زنده شود، می‌فرماید:
«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ؟ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّهٍ؛ (یس/78 و 79) برای ما مثلی می‌زند در حالی که خلقت خویش را از یاد برده است؛ می‌گوید چه کسی استخوانهای پوسیده را زنده می‌کند، بگو: همان که دفعه اول آن را ایجاد کرده است، زنده‌اش می‌کند.» 
«وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَهِ الْاُخْری وَ هُوَ یَرَی النَّشْأَهَ الْأُولی؛ (حکمت 121) و شگفت دارم از کسی که خلقت دیگر را انکار می‌کند و حال آنکه خلقت اوّل را می‌بیند.» 
بیان: 
خداوند در ابتدا انسان را از کتم عدم بوجود می‌آورد و پس از آنکه مدّتی زندگی کرد، بدن ظاهریش را معدوم می‌کند و از بین می‌برد. بار دوم طبق قانون معاد جسمانی، او را زنده می‌کند و به ظاهر زندگی اول برمی‌گرداند. اگر انسان خلقت اول خویش را از یاد ببرد و نسبت به آن غافل باشد، زنده شدن پس از مرگ را مستبعد می‌شمرد و بلکه منکر می‌شود و می‌گوید چگونه ممکن است استخوانهای پوسیده و بدن خاک شده انسان زنده شود و به حالت اوّل برگردد؟ 
قرآن مجید، این اشکال را نقل می‌کند و جوابش را که همان تذکّر به خلقت اول است، بیان می‌کند.



تاریخ : پنج شنبه 89/6/25 | 11:54 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
مشترکات قرآن و نهج البلاغه
چگونه ممکن است انسان متذکّر باشد که قدرتی خارج از تصوّر انسان به ایجاد معدوم صرف، تعلّق گرفت و انسانی ایجاد کرد و اکنون همان قدرت از ایجاد دوباره آن عاجز باشد، در صورتی که از بدیهیات اولیه به شمار می‌رود: «چونکه صد آمد نود هم پیش ماست» و خلقت دوباره به مراتب آسانتر از خلقت اول است. 
البته این سنجش و قیاس نسبت به قدرت محدود مخلوق و ممکن است که خلقت دوم را آسان‌تر نام می‌نهد وگرنه نسبت به قدرت نامحدود و بی‌پایان ذات باری آسان و آسان‌تر معنی ندارد و به ملاحظه همین سنجش و قیاس است که قرآن مجید در آیه دیگری کلمه «أهون» به کار برده و فرموده است: 
«وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ ؛ (روم/ 27) اوست که مخلوق را ایجاد کرده و سپس آن را برمی‌گرداند و برگردانیدن برای او آسانتر است.» 
34ـ اگر خدا دست انسان را نگیرد، به گناه می‌گراید 
قرآن حکیم از قول حضرت یوسف ـ علیه السّلام ـ نقل می‌کند: 
«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی؛ (یوسف/53) همانا ضمیر انسانی پیوسته به گناه فرمان می‌دهد مگر آن که پروردگارم رحم کند.» 
علی ـ علیه السّلام ـ نیز به نماینده خویش ـ مالک اشتر ـ طی نامه‌یی امر می‌فرماید: 
«وَ أَمَرَهُ أَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ عِنْدَ الشَّهَواتِ وَ یَزْعَمَها عِنْدَ الْجَمَعاتِ فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ اللهُ؛ (نامه 53) هنگام شهوات، نفس خود را فرو نشان و هنگام سرکشی‌ها بازش دار زیرا نفس به گناه فرمان می‌دهد مگر آن را که خدا رحم کند.» 
35ـ اوّلین سفارش پدر به پسر، نهی از شرک است 
قرآن عظیم، وصایای حضرت لقمان را به پسرش یادآور شده، می‌فرماید: 
«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ؛ (لقمان/12) و آن دم که لقمان به پسر خویش که پندش می‌داد، گفت: پسرکم به خدا شرک نیاور که شرک ستمی بزرگ است.» 
علی ـ علیه السّلام ـ هنگامی که از ضربت شمشیر ابن ملجم ملعون در بستر خوابیده بود و اندکی بعد بدرود حیات گفت، به فرزندانش املا فرمود: 
«وَصِیَّتی لَکُمْ أَنْ لا تُشْرِکُوا بِاللهِ شَیْئاً؛ (نامه 23) سفارش من به شما این است که چیزی را شریک خدا نسازید.» 
و نیز در خطابه‌یی که در همان حال احتضار بیان می‌نمود، فرموده است: 
«أَمَّا وّصِیَّتی فّاللهُ لا تُشّرِکُوا بِهِ شَیْئاً؛ (خطبه 149) اما سفارش من به شما درباره خدا است که چیزی را شریک او قرار ندهید.»



تاریخ : پنج شنبه 89/6/25 | 11:53 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
آیات قرآن در نهج البلاغه

92ـ وَ ما اَرَدْتُ اِلاَّ الْاِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِیقی اِلاَّ بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ اِلَیْهِ أُنیبُ. (نامه 28) 
آیات قرآن در نهج البلاغه
نهج البلاغه در 121 مورد به طور صریح به آیات قرآن کریم استشهاد نموده و یا اقتباس کرده است: 
1ـ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ. (خطبه 1) 
2ـ اِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ اِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ. (خطبه 1) 
3ـ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً، وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ. (خطبه 1) 
4ـ تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ. (خطبه 3) 
5ـ اِحْدَی الْحسْنَیَیْنِ. (خطبه 23) 
6ـ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍِ. (خطبه 85) 
7ـ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ. (خطبه 18) 
8ـ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدَ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً. (خطبه 18) 
9ـ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ. (خطبه 28) 
10ـ کَاَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ. (خطبه 39) 
11ـ وَ یَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللهِ الْحُسْنى. (خطبه 50) 
12ـ لَقَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ. (خطبه 57) 
13ـ وَ أَنْتُمُ الْاَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَکُمْ، وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ. (خطبه 65) 
14ـ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ. (خطبه 70) 
15ـ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ. (خطبه 84) 
16ـ فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ. (خطبه 86) 
17ـ وَ أَنّی تٌؤْفَکُونَ. (خطبه 86) 
18ـ تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ، إِذْ نُسَوّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ. (خطبه 90) 
19ـ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ، لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ. (خطبه 90) 
20ـ اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ. (خطبه 216) 
21ـ فَاِنَّ الْعاقِبَهَ لِلْمُتَّقینَ. (خطبه 97) 
22ـ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ. (خطبه 102) 
23ـ مِنْ ماءٍ مَهینٍ. (خطبه 108) 
24ـ رَیْبُ الْمَنُونِ. (خطبه 108) 
25ـ کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ، وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً.(خطبه110) 
26ـ کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا، اِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ. (خطبه 110) 
27ـ فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ اِلاَّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. (خطبه 113) 
28ـ تُنْزِلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ تَنْشُرُ رَحْمَتَکَ وَ اَنْتَ الْوَلِیُّ الْحَمیدُ. (خطبه 114) 
29ـ وَ تُبْلی فیهِ السَّرائِرُ. (خطبه 119) 
30ـ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَىَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ. (خطبه 125) 
31ـ اِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ. (خطبه 128) 
32ـ فإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. (خطبه 129) 
33ـ ظَهَرَ الْفَسادُ. (خطبه 129) 
34ـ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ. (خطبه 143) 
35ـ وَ لا تٌؤاخِذْنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا. (خطبه 143) 
36ـ لِیَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً. (خطبه 144) 
37ـ هُدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ. (خطبه 147) 
38ـ وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ. (خطبه 152) 
39ـ وَ تُبْرَزُ الْجَحِیمُ لِلْغاوینَ. (خطبه 155) 
40ـ الم اََحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ. (خطبه 155) 
41ـ اَنَّکَ حَیُّ قَیُّومٌ لا تَأْخُذُکَ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ. (خطبه 159) 
42ـ وَ اَخَذْتَ بِالنَّواصِی وَ الْاَقْدامِ. (خطبه 159) 
43ـ رَبِّ اِنِّی لِما اَنْزَلْتَ اِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ. (خطبه 159) 
44ـ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ اِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ. (خطبه 161) 
45ـ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طِینٍ، وُضِعْتَ فِی قَرارٍ مَکِینٍ، اِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ. (خطبه 162) 
46ـ اِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ اَنْ لا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ. (خطبه 175) 
47ـ اِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ. (خطبه 175) 
48ـ لِاَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ. (خطبه 177) 
49ـ بُعْداً لَهُمْ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ. (خطبه 180) 
50ـ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً. (خطبه 182) 
51ـ اِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ. (خطبه 182) 
52ـ مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ، وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ. (خطبه 182) 
53ـ وَ لَهُ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. (خطبه 182) 
54ـ وَ لَهُ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ. (خطبه 182) 
55ـ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ. (خطبه 182) 
56ـ فَتَبارَکَ الَّذِی یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ طَوْعاً و کَرْهاً. (خطبه 227) 
57ـ وَ اَنْشَأَ السَّحابَ الثِّقالَ. (خطبه 227) 
58ـ یَقُولُ لَئِنْ اَرادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونَ. (خطبه 228) 
59ـ اِلی أَجَلٍ مَعْلُومٍ. (خطبه 231) 
60ـ وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ اِلَى الْجَنَّهِ زُمَراً. (خطبه 232) 
61ـ وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها. (خطبه 232) 
62ـ وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ. (خطبه 233) 
63ـ وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ. (خطبه 233) 
64ـ فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ. (خطبه 233) 
65ـ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ، فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ، فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ إِبْلِیسَ.(خطبه 234) 
66ـ قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَاُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْاَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. (خطبه 234) 
67ـ أَیَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنینَ. نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ؟ بَلْ لا یَشْعُرُونَ. (خطبه 234) 
68ـ فَجَعَلَها بَیْتَهُ الْحَرامَ الَّذی جَعَلَهُ اللهُ للِنّاسِ قِیاماً. (خطبه 234) 
69ـ فَقالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ اَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ. (خطبه 234) 
70ـ فَاِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ. (خطبه 184) 
71ـ اُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ. (خطبه 185) 
72ـ فی یَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ. (خطبه 186) 
73ـ فَاِنَّها کانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنینَ کِتاباً مَوْقُوتاً. (خطبه 190) 
74ـ ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ؟ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ. (خطبه 190) 
75ـ رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاهِ وَ اِیتاءِ الزَّکاهِ. (خطبه 190) 
76ـ وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ أصْطَبِرْ عَلَیْها. (خطبه 190) 
77ـ وَ هُوَ الْاِنْسانُ، إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً. (خطبه 190) 
78ـ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ. (خطبه 192) 
79ـ اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ. (خطبه 193) 
80ـ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَهَ لِمَنْ یَخْشی. (خطبه 202) 
81ـ أَلْهیکُمُ التَّکاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ. (خطبه 212) 
82ـ رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ. (خطبه 213) 
83ـ یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ. (خطبه 214) 
84ـ هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَىَ اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ. (خطبه 217) 
85ـ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ. (نامه 3) 
86ـ رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ، وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ. (نامه 15) 
87ـ أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ. (نامه 23) 
88ـ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْاَبْرارِ. (نامه 23) 
89ـ وَ اُولُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. (نامه 28) 
90ـ اِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِاِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا، وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ. (نامه 28) 
91ـ لَقَدْ عَلِمَ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِاِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلِیلاً.(نامه 28)
سیّد جواد مصطفوی - رابطه قرآن با نهج البلاغه

93ـ وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمینَ بِبَعِیدٍ. (نامه 28) 
94ـ وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ. (نامه 41) 
95ـ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ، أَلا اِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (نامه 45) 
96ـ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْاَمْرِ مِنْکُمْ، فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ. (نامه53) 
97ـ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ. (نامه 53) 
98ـ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ. (نامه 55) 
99ـ سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ. (نامه 67) 
100ـ اِنَّ عَهْدَ اللَّهِ کانَ مَسْؤُولاً. (نامه74) 
101ـ ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا، فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ. (حکمت 75) 
102ـ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ. (حکمت 85) 
103ـ وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَهٌ. (حکمت 90) 
104ـ اِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِاِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا. (حکمت 92) 
105ـ اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. (حکمت 95) 
106ـ اَنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى. (حکمت 125) 
107ـ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً، لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَاَزِیدَنَّکُمْ.(حکمت 130) 
108ـ اِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً.(حکمت 130) 
109ـ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الُْمحْسِنِینَ. (حکمت 195) 
110ـ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهَ وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ. (حکمت 200) 
111ـ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً. (حکمت 221) 
112ـ اِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاِحْسانِ. (حکمت 223) 
113ـ أجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَهٌ فَقالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ. (حکمت 309) 
114ـ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَهٌ. (حکمت 335) 
115ـ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ، ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ. (حکمت 336) 
116ـ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ. (حکمت 469) 
117ـ اِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ. (حکمت 369) 
118ـ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ. (حکمت 431) 
119ـ وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ. (حکمت 460) 
120ـ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ. (خطبه 177) 
121ـ فَهَلّا اُلْقِیَ عَلَیْهِما اَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ. (خطبه 234)
سیّد جواد مصطفوی - رابطه قرآن با نهج البلاغه



تاریخ : پنج شنبه 89/6/25 | 11:19 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
تاریخ : چهارشنبه 89/6/24 | 5:44 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

طریق دوم:بحث عقلى

تفکر عقلى،فلسفى و کلامى

سابقا تذکر دادیم (38) که قرآن کریم تفکر عقلى را امضا نموده و آن را جزء تفکر مذهبى قرار داده است البته به عکس هم،تفکر عقلى نیز پس از آنکه حقانیت و نبوت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تصدیق نموده است،ظواهر قرآن را که وحى آسمانى است و بیانات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت گرامش علیهم السلام را در صف حجتهاى عقلى قرار داده و حجتهاى عقلى که انسان با فطرت خدادادى نظریات خود را با آنها اثبات مى‏کند دو قسم است‏«برهان و جدل‏».

«برهان‏»حجتى است که مواد آن مقدماتى حق (واقعى) باشند اگر چه مشهود یا مسلم نباشند و به عبارت دیگر،قضایایى باشند که انسان با شعور خدادادى خود اضطرارا آنها را درک و تصدیق مى‏کند چنانکه مى‏دانیم عدد سه از چهار کوچکتر است،این گونه تفکر،تفکر عقلى است و در صورتى که در کلیات جهان هستى انجام گیرد مانندتفکر در مبدا آفرینش و سر انجام جهان و جهانیان تفکر فلسفى نامیده مى‏شود.

و«جدل‏»حجتى است که همه یا برخى از مواد آن از مشهورات و مسلمات گرفته شود چنانکه در میان گروندگان ادیان و مذاهب معمول است که در داخل مذهب خود،نظریات مذهبى را با اصول مسلمه آن مذهب،اثبات مى‏کنند.قرآن کریم هر دو شیوه را به کار بسته و آیات بسیارى در این کتاب آسمانى در هر یک از این دو شیوه موجود است:

اولا:به تفکر آزاد در کلیات جهان هستى و در نظام کلى عالم و در نظامهاى خاص مانند نظام آسمان و ستارگان و شب و روز و زمین و نباتات و حیوان و انسان و غیر آنها امر مى‏کند و با رساترین ستایش از کنجکاوى عقلى آزاد مى‏ستاید.و ثانیا:به تفکر عقلى جدلى که معمولا بحث کلامى نامیده مى‏شود مشروط به اینکه با بهترین صورتى (به منظور اظهار حق،بى لجاجت مقرون به اخلاق نیکو) انجام گیرد،امر نموده است،چنانکه مى‏فرماید: ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن (39)

پیش قدمى شیعه در تفکر فلسفى و کلامى در اسلام

کاملا روشن است که از روز اول،گروه اقلیت‏شیعه از اکثریت تسنن جدا شده پیوسته با مخالفین خود در نظریات خاصه‏اى که داشت‏به محاجه مى‏پرداخت.درست است که محاجه دو طرفى‏است و متخاصمین هر دو در آن سهیم مى‏باشند ولى پیوسته شیعه جانب حمله و دیگران جانب دفاع را به عهده داشته‏اند و پیشقدمى در تهیه وسائل کافى مخاصمت در حقیقت از آن کسى است که به حمله مى‏پردازد.

و نیز در پیشرفتى که تدریجا نصیب مبحث کلامى شد و در قرن دوم و اوایل قرن سوم با شیوع مذهب اعتزال به اوج ترقى رسید پیوسته علما و محققین شیعه-که شاگردان مکتب اهل یت‏بودند-در صف اول متکلمین قرار داشتند.گذشته از اینکه (40) سلسله متکلمین اهل سنت از اشاعره و معتزله و غیر ایشان به پیشواى اول شیعه على علیه السلام مى‏رسد.

و اما کسانى که به آثار صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آشنایى دارند خوب مى‏دانند که در میان این همه آثار که از صحابه (در حدود دوازده هزار نفر از ایشان ضبط شده) در دست است،حتى یک اثر که مشتمل به تفکر فلسفى باشد نقل نشده،تنها امیر المؤمنین علیه السلام است که بیانات جذاب وى در الهیات عمیق‏ترین تفکرات فلسفى را دارد.

صحابه و علماى تابعین که به دنبال صحابه آمده‏اند و بالاخره عرب آن روز به تفکر آزاد فلسفى هیچگونه آشنایى نداشتند و در سخنان دانشمندان دو قرن اول هجرى نمونه‏اى از کنجکاوى فلسفى دیده نمى‏شود تنها بیانات عمیق پیشوایان شیعه و بالخصوص امام اول و هشتم شیعه است که ذخایر بى کرانى از افکار فلسفى را داراست و آنان مى‏باشند که گروهى از شاگردان خود را با این طرز تفکر آشناساختند.

آرى عرب از طرز تفکر فلسفى دور بود تا نمونه‏اى از آن را در ترجمه برخى از کتب فلسفى یونان به عربى در اوایل قرن دوم هجرى دید و پس از آن کتب بسیارى در اوایل قرن سوم هجرى از یونانى و سریانى و غیر آن به عربى ترجمه شد و روش تفکر فلسفى در دسترس عموم قرار گرفت و با این حال اکثریت فقها و متکلمین به فلسفه و سایر علوم عقلیه که مهمانان تازه واردى بودند، روى خوشى نشان نمى‏دادند و این مخالفت اگر چه در آغاز کار به واسطه حمایتى که حکومت وقت از این علوم مى‏کرد،تاثیر قابل توجهى نداشت ولى پس از کمى،صفحه برگشت و همراه منع اکید،کتب فلسفى را به دریا ریختند و رسائل اخوان الصفا-که تراوش فکرى یک عده مؤلفین گمنامى است-یادگارى است از آن روز و گواهى است که چگونگى وضع ناهنجار آن وقت را نشان مى‏دهد.

پس از این دوره در اوایل قرن چهارم هجرى،فلسفه توسط‏«ابى نصر فارابى‏»احیا شد و در اوایل قرن پنجم در اثر مساعى فیلسوف معروف‏«بو على سینا»فلسفه توسعه کامل یافت و در قرن ششم نیز فلسفه اشراق را«شیخ سهروردى‏»تنقیح نمود و به همین جرم نیز به اشاره سلطان صلاح الدین ایوبى کشته شد!و دیگر پس از آن داستان فلسفه از میان اکثریت‏برچیده شد و فیلسوفى نامى به وجود نیامد جز اینکه در قرن هفتم در اندلس-که در حاشیه ممالک اسلامى واقع بود-ابن رشد اندلسى به وجود آمد و در تنقیح فلسفه‏کوشید (41) .

کوشش پایدار شیعه در فلسفه و سایر علوم عقلیه

شیعه چنانکه در آغاز،براى پیدایش تفکر فلسفى عاملى مؤثر بود در پیشرفت اینگونه تفکر و ترویج علوم عقلیه نیز رکنى مهم بود و پیوسته بذل مساعى مى‏کرد و از این روى با اینکه با رفتن ابن رشد،فلسفه از میان اکثریت تسنن رفت،هرگز از میان شیعه نرفت و پس از آن نیز فلاسفه‏اى نامى مانند خواجه طوسى و میرداماد و صدر المتالهین به وجود آمده یکى پس از دیگرى در تحصیل و تحریر فلسفه کوشیدند.

همچنین در سایر علوم عقلیه کسانى مانند خواجه طوسى و بیرجندى و غیر ایشان به وجود آمدند.همه این علوم و بویژه فلسفه الهى در اثر کوشش خستگى ناپذیر شیعه پیشرفت عمیق کرد چنانکه با سنجش آثار خواجه طوسى و شمس الدین ترکه و میرداماد و صدر المتالهین با آثار گذشتگان روشن است.

چرا فلسفه در شیعه باقى ماند

چنانکه عامل مؤثر در پیدایش تفکر فلسفى و عقلى در میان شیعه و به وسیله شیعه در میان دیگران ذخایر علمى بوده که از پیشوایان شیعه به یادگار مانده،عامل مؤثر در بقاى این طرز تفکر در میان شیعه نیز همان ذخایر علمى است که پیوسته شیعه به سوى آنها با نظر تقدیس و احترام نگاه مى‏کند.و براى روشن شدن این مطلب،کافى است که ذخایر علمى اهل بیت علیهم السلام را با کتب فلسفى که با مرور تاریخ نوشته شده بسنجیم،زیرا عیانا خواهیم دید که روز به روز فلسفه به ذخایر علمى نامبرده نزدیکتر مى‏شد تا در قرن یازده هجرى تقریبا به همدیگر منطبق گشته و فاصله‏اى جز اختلاف تعبیر در میان نمانده است.

چند تن از نوابغ علمى شیعه

الف-ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینى (متوفاى 329 هجرى) وى در شیعه اولین کسى است که روایات شیعه را از اصول (هر یک از محدثین روایتهایى که از ائمه اهل بیت اخذ کرده بود در کتابى جمع آورى مى‏کرده و کتاب نامبرده‏«اصل‏»نامیده مى‏شد) استخراج و تفطیع کرده و به ترتیب ابواب فقه و اعتقاد مرتب ساخته است.کتاب وى که‏«کافى‏»نامیده مى‏شود به سه بخش اصول،فروع و روضه (متفرقات) منقسم و به‏«16199»حدیث مشتمل است و معتبرترین و معروفترین کتاب حدیثى است که در عالم تشیع شناخته مى‏شود.

و سه کتاب دیگر که تالى کافى مى‏باشند[عبارتند از:]کتاب‏«من لا یحضره الفقیه‏»شیخ صدوق محمد بن بابویه قمى (متوفاى 381 هجرى قمرى) و کتاب‏«تهذیب‏»و کتاب‏«استبصار»تالیف شیخ طوسى (متوفاى 460 هجرى قمرى) مى‏باشد.

ب-ابو القاسم جعفر بن حسن بن یحیاى حلى،معروف به محقق (متوفاى 676) وى نابغه فقه و سر آمد فقهاى شیعه مى‏باشد و از شاهکارهاى فقهى وى کتاب‏«مختصر نافع‏»و کتاب‏«شرایع‏»است که‏هفتصد سال است در میان فقها دست‏به دست مى‏گردند و به نظر اعجاب و تجلیل دیده مى‏شوند.

و بعنوان تالى محقق،شهید اول شمس الدین محمد بن مکى را باید شمرد که در سال 786 هجرى قمرى،در دمشق به جرم تشیع کشته شد.و از شاهکارهاى فقهى او کتاب‏«لمعه دمشقیه‏»است که پس از گرفتارى،به مدت هفت روز در زندان نوشته است.و همچنین باید شیخ جعفر کاشف الغطاء نجفى (متوفاى 1227) را برشمرد و از شاهکارهاى فقهى وى کتاب‏«کشف الغطاء»است.

ج-شیخ مرتضى انصارى شوشترى (متوفاى 1281 هجرى قمرى) وى علم اصول فقه را تنقیه فرموده مجارى اصول عملیه را که مهمترین بخش این فن است محرر ساخت و اکنون بیشتر از صد سال است که مکتب وى پیش فقهاى شیعه دایر است.

د-خواجه نصیر الدین طوسى (متوفاى 676 هجرى قمرى) وى اولین کسى است که علم کلام را به شکل فنى کامل در آورد و از شاهکارهاى وى کتاب‏«تجرید الکلام‏»است که بیشتر از هفصد سال مى‏باشد اعتبار خود را در میان اهل فن حفظ کرده است و شروح و حواشى بى‏شمارى از عامه و خاصه بر آن نوشته شده.خواجه علاوه بر نبوغى که در علم کلام دارد،در فلسفه و ریاضیات نیز یکى از نوابغ عصر خود به شمار مى‏رود و بهترین گواه آن تالیفات ارزنده‏اى است که در همه علوم عقلیه دارد و رصد خانه مراغه هم از آثار اوست.

ه-صدر الدین محمد شیرازى (متولد 979 و متوفاى 1050 هجرى قمرى) وى اولین فیلسوفى است که مسائل فلسفه را (پس از آنکه قرنها در اسلام سیر کرده بود) از حالت پراکندگى در آورده مانندمسائل ریاضى روى هم چید.

و از این روى اولا:امکان تازه‏اى به فلسفه داده شد که صدها مسئله فلسفى که در فلسفه قابل طرح نبود مطرح و حل شود.و ثانیا:یک سلسله از مسائل عرفانى (که تا آن روز طورى وراى طور عقل و معلوماتى بالاتر از درک تفکرى شمرده مى‏شدند) به آسانى مورد بحث و نظر قرار گیرند.و ثالثا:ذخایر زیادى از ظواهر دینى و بیانات عمیق فلسفى پیشوایان اهل بیت علیهم السلام که قرنها صفت معماى لاینحل را داشتند و غالبا از متشابهات شمرده مى‏شدند،حل و روشن شدند و به این ترتیب ظواهر دینى و عرفان فلسفه آشتى کامل پذیرفته و در یک مسیر افتادند.و پیش از صدر المتالهین نیز دانشمندانى مانند«شیخ سهروردى‏»مؤلف‏«حکمة الاشراق‏»از فلاسفه قرن ششم و«شمس الدین محمد ترکه‏»در فلاسفه قرن هشتم هجرى،قدمهاى مؤثرى در این راه برداشته‏اند ولى موفقیت کامل،نصیب‏«صدر المتالهین‏»شد.

صدر المتالهین،در پیرو این روش موفق شد که نظریه حرکت جوهرى را به ثبوت برساند و بعد رابع و نظریه نسبیت را (البته در خارج ذهن نه در فکر) کشف نماید و نزدیک به پنجاه کتاب و رساله تالیف کرده و از شاهکارهاى وى در فلسفه کتاب‏«اسفار»در چهار جلد مى‏باشد.

طریق سوم:کشف

انسان و درک عرفانى

در عین حال که اکثریت قاطع افراد انسان سرگرم تنظیم امور معاش و تلاش در رفع حوایج زندگى روزانه هستند و به معنویات نمى‏پردازند،در نهاد این نوع،غریزه‏اى به نام‏«غریزه واقع بینى‏»موجود است که گاهى در برخى از افراد به کار افتاده به یک رشته درکهاى معنوى وادارش مى‏کند.

هر انسان (على رغم سوفسطیها و شکاکان که هر حقیقت و واقعیتى را پندار و خرافه مى‏نامند) به واقعیت ثابتى ایمان دارد و گاهى که با ذهنى صاف و نهادى پاک به واقعیت ثابت جهان آفرینش تماشا مى‏کند،از سوى دیگر ناپایدارى اجزاى جهان را درک مى‏نماید،جهان و پدیده‏هاى جهان را مانند آیینه‏هایى مى‏یابد که واقعیت ثابت زیبایى را نشان مى‏دهند که لذت درک آن هر لذت دیگرى را در چشم بیننده خوار و ناچیز مى‏نمایاند و طبعا از نمونه‏هاى شیرین و ناپایدار زندگى مادى باز مى‏دارد.

این همان جذبه عرفانى است که انسان خداشناس را به عالم‏بالا متوجه ساخته و حجت‏خداى پاک را در دل انسان جایگزین مى‏کند و همه چیز را فراموش مى‏دارد و گرداگرد همه آرزوهاى دور و دراز وى خط بطلان مى‏کشد و انسان را به پرستش و ستایش خداى نادیده که از هر دیدنى و شنیدنى روشنتر و آشکارتر است،وا مى‏دارد و در حقیقت هم این کشش باطنى است که مذاهب خدا پرستى را در جهان انسانى به وجود آورده است.

عارف،کسى است که خدا را از راه مهر و محبت پرستش مى‏کند نه به امید ثواب (42) و نه از ترس عقاب و از اینجا روشن است که عرفان را نباید در برابر مذاهب دیگر،مذهبى شمرد بلکه عرفان راهى است از راههاى پرستش (پرستش از راه محبت نه از راه بیم یا امید) و راهى است‏براى درک حقایق ادیان در برابر راه ظواهر دینى و راه تفکر عقلى.

هر یک از مذاهب خدا پرستى حتى وثنیت،پیروانى دارد که از این راه سلوک مى‏کنند.وثنیت و کلیمیت و مسیحیت و مجوسیت و اسلام عارف دارند و غیر عارف.

ظهور عرفان در اسلام

در میان صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (که نزدیک به دوازده هزار نفر از ایشان در کتب رجال ضبط و شناخته شده‏اند) تنها على علیه السلام‏است که بیان بلیغ او از حقایق عرفانى و مراحل حیات معنوى به ذخایر بیکرانى مشتمل است.و در آثارى که از سایر صحابه در دست ست‏خبرى از این مسائل نیست،در میان یاران و شاگردان او کسانى مانند«سلمان فارسى و اویس قرنى و کمیل بن زیاد و رشید هجرى و میثم تمار»پیدا مى‏شود که عامه عرفا-که در اسلام به وجود آمده‏اند-ایشان را پس از على علیه السلام در راس سلسله‏هاى خود قرار داده‏اند و پس از این طبقه،کسان دیگرى مانند«طاووس یمانى و مالک بن دینار و ابراهیم ادهم و شقیق بلخى‏»در قرن دوم هجرى به وجود آمده‏اند که بى اینکه به عرفان و تصوف تظاهر کنند،درزى زهاد و پیش مردم،اولیاى حق و مردان وارسته بودند ولى در هر حال ارتباط تربیتى خود را به طبقه پیشین خود نمى‏پوشانیدند.

پس از این طبقه،طایفه دیگرى در اواخر قرن دوم و قرن سوم مانند«با یزید بسطامى و معروف کرخى و جنید بغدادى‏»و نظایرشان به وجود آمدند که به سیر و سلوک عرفانى پرداختند و به عرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخنانى به عنوان کشف و شهود زدند که به واسطه ظواهر زننده‏اى که داشت،فقها و متکلمین وقت را بر ایشان مى‏شورانید و در نتیجه مشکلاتى بر ایشان به وجود مى‏آورد و بسیارى از ایشان را به دخمه زندان یا زیر شکنجه یا پاى دار مى‏کشانید.

با این همه در طریقه خود در برابر مخالفین خود سماجت کردند و بدین ترتیب روز به بروز طریقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجرى به اوج وسعت و قدرت خود رسید و پس از آن نیز گاهى در اوج و گاهى در حضیض،تا کنون به هستى خود ادامه‏داده است (43) .

اکثریت مشایخ عرفان که نامهایشان در تذکره‏ها ضبط شده است‏به حسب ظاهر مذهب تسنن را داشته‏اند و طریقت‏به شکلى که امروز مشاهده مى‏کنیم (مشتمل به یک رشته آداب و رسومى که در تعالیم کتاب و سنت‏خبرى از آنها نیست) یادگار آنان مى‏باشد اگر چه برخى از آداب و رسومشان به شیعه نیز سرایت نموده است.

چنانکه گفته‏اند جماعت‏بر این بودند که در اسلام برنامه براى سیر و سلوک بیان نشده است‏بلکه طریق معرفت نفس،طریقى است که مسلمین به آن پى برده‏اند و مقبول حق مى‏باشد مانند طریق رهبانیت که بى‏اینکه در دعوت مسیح علیه السلام وارد شده باشد،نصارا از پیش خود در آوردند و مقبول قرار گرفت (44) .

از این روى هر یک از مشایخ طریقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح دیده در برنامه سیر و سلوک گذاشته و به مریدان خود دستور داده است و تدریجا برنامه وسیع و مستقلى به وجود آمده است، مانند مراسم سرسپردگى و تلقین ذکر و خرقه و استعمال موسیقى و غنا و وجد در موقع ذکر و گاهى در بعضى سلسله‏ها کار به جایى کشیده که شریعت در سویى قرار گرفته و طریقت در سوى دیگر و طرفداران این روش عملا به باطنیه ملحق شده‏اند ولى با ملاحظه موازین نظرى شیعه، آنچه از مدارک اصلى اسلام (کتاب و سنت) مى‏توان استفاده نمود خلاف این است و هرگز ممکن نیست‏بیانات دینى به این حقیقت راهنمایى نکند یا در روشن کردن برخى از برنامه‏هاى آن اهمال ورزد یا در مورد کسى (هر که باشد) از واجبات و محرمات خود صرفنظر نماید.

راهنمائى کتاب و سنت‏به عرفان نفس و برنامه آن

خداى متعال در چندین جا از کلام خود امر مى‏کند که مردم در قرآن تدبر و دنباله‏گیرى کنند و به مجرد ادراک سطحى قناعت ننمایند و در آیات بسیارى جهان آفرینش و هر چه را که در آن است (بى استثنا) آیات و علامات و نشانه‏هاى خود معرفى مى‏کند.

با کمى تعمق و تدبر در معناى آیه و نشانه،روشن مى‏شود که آیه و نشانه از این جهت آیه و نشانه است که دیگرى را نشان دهد نه خود را،مثلا چراغ قرمز که علامت‏خطر،نصب مى‏شود کسى که با دیدن آن متوجه خطر مى‏شود چیزى جز خطر در نظرش نیست و توجهى به خود چراغ ندارد و اگر در شکل چراغ یا ماهیت‏شیشه یا رنگ آن فکر کند در متفکره خود صورت چراغ یا شیشه یا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را.

بنابر این،اگر جهان و پدیده‏هاى جهان همه و از هر روى آیات و نشانه‏هاى خداى جهان باشند هیچ استقلال وجودى از خود نخواهند داشت و از هر روى که دیده شوند جز خداى پاک را نشان نخواهند داد و کسى که به تعلیم و هدایت قرآن با چنین چشمى به چهره جهان و جهانیان نگاه مى‏کند چیزى جز خداى پاک درک نخواهد کرد و به جاى این زیبایى که دیگران در نمود دلرباى جهان‏مى‏یابند وى زیبایى و دلربایى نامتناهى خواهد دید که از دریچه تنگ جهان،خودنمایى و تجلى مى‏نماید و آن وقت است که خرمن هستى خود را به تاراج داده دل را به دست حبت‏خدایى مى‏سپارد.

این درک چنانکه روشن است‏به وسیله چشم و گوش و حواس دیگر یا به وسیله خیال یا عقل نیست،زیرا خود این وسیله‏ها و کار آنها نیز آیات و نشانه‏ها مى‏باشند و در این دلالت و هدایت مغفول عنه هستند (45) .

این راهرو که هیچ همتى جز یاد خدا و فراموش نمودن همه چیز ندارد وقتى که مى‏شنود خداى متعال در جاى دیگر از کلام خود مى‏فرماید:«اى کسانى که ایمان آورده‏اید!نفس خود را دریابید وقتى که شما راه را یافتید دیگران که گمراه مى‏شوند به شما زیانى نخواهند رسانید» (46) ،خواهد فهمید که یگانه شاهراهى که هدایتى واقعى و کامل را در بر دارد،همان راه نفس اوست و راهنماى حقیقى وى که خداى اوست او را موظف مى‏دارد که خود را بشناسد و همه راهها را پشت‏سر انداخته راه نفس خود را در پیش گیرد و به خداى خود از دریچه نفس خود نگاه کند که مطلوب واقعى خود را خواهد یافت.و از این روى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏فرماید:«هر که خود را شناخت‏خدا را شناخت‏» (47) .

و نیز مى‏فرماید:«کسانى از شما خدا را بهتر مى‏شناسد که خودرا بهتر شناسد» (48) .

و اما برنامه سیر و سلوک این راه،آیات قرآنى بسیارى است که به یاد خدا امر مى‏کند مانند اینکه مى‏فرماید:«مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم‏» (49) و غیر آن.و اعمال صالحه‏اى است که کتاب و سنت تفصیل داده‏اند و در اختتام آن فرموده‏اند:«از پیغمبر خود پیروى کنید» (50) ،و چگونه ممکن و متصور است اسلام راهى را راه خدا تشخیص دهد و مردم را به پیمودن آن توصیه نکند یا آن را بشناساند ولى از بیان برنامه آن غفلت کند یا اهمال ورزد و حال آنکه خداى متعال در کلام خود مى‏فرماید:«ما قرآن را به سوى تو نازل کردیم در حالى که بیان روشنى است نسبت‏به هر چیزى که به دین و دنیاى مردم ارتباط دارد» (51) .

پى‏نوشتها:

1-از آیه فهمیده مى‏شود که پرستش در دین خدا فرع توحید و بر اساس آن تنظیم و بنا شده است.

2-توصیف فرع درک است و از آیه فهمیده مى‏شود که جز مخلصین و پاک شدگان خدا به نحوى که باید شناخته شود نمى‏شناسد و خدا از توصیف دیگران منزه است.

3-از آیه فهمیده مى‏شود که براى لقاى حق،جز توحید و عمل صالح راهى نیست.

4-از آیه فهمیده مى‏شود که پرستش واقعى خدا منتج‏یقین است.

5-از آیه فهمیده مى‏شود که یکى از لوازم یقین،مشاهده ملکوت آسمانها و زمین است.

6-از آیات فهمیده مى‏شود که سرنوشت‏«ابرار»در کتابى است‏به نام علیین (بسیار بلند) که مقربان خدا آن را مشاهده مى‏کنند و ضمنا از لفظ‏«یشهده‏»پیداست که مراد،کتاب مخطوط نیست‏بلکه عالم قرب و ارتقاست.

7-از آیه فهمیده مى‏شود که علم یقین باعث مشاهده سر انجام حال اشقیا که جحیم (جهنم) نامیده مى‏شود،مى‏باشد.

8-و از اینجاست که پیغمبر اکرم (ص) در روایتى که عامه و خاصه نقل کرده‏اند مى‏فرماید:«ما گروه پیامبران با مردم به اندازه خرد ایشان سخن مى‏گوییم‏»، (بحار،ج 1،ص 37.اصول کافى،ج 1، ص 203)

9-سوره نحل،آیه 44.

10-سوره جمعه،آیه 2.

11-سوره احزاب،آیه 21.

12-مدرک روایت در بخش اول گذشت

13-نهج البلاغه،خطبه 231 در پاورقى قرآن در اسلام نیز هست.

14-در المنثور،ج 2،ص 6.

15-تفسیر صافى،ص 8.بحار،ج 19،ص 28.

16-سوره شعراء،آیه 127.

17-سوره حجر،آیه 74.

18-تفسیر صافى،ص 4.

19-سفینة البحار تفسیر صافى،ص 15 و در تفاسیر مرسلا از آن حضرت منقول است و در کافى و تفسیر عیاشى و معانى الاخبار،روایاتى در این معنا نقل شده است.

20-بحار،ج 1،ص 117.

21-سوره اعراف،آیه 58.

22-سوره زخرف،آیه 3 و 4.

23-سوره واقعه،آیه 79.

24-سوره احزاب،آیه 33.

25-سوره یونس،آیه 29.

26-سوره اعراف،آیه 53.

27-مسئله فسخ قرآن به حدیث،یکى از مسائل علم اصول است و جمعى از علماى عامه به آن قائلند و از قضیه فدک نیز معلوم مى‏شود که خلیفه اول نیز به آن قائل بوده است.

28-و گواه این مطلب تالیفات زیادى است که علما در اخبار موضوعه کرده‏اند و همچنین در کتب رجال جماعتى از روات را کذاب و وضاع معرفى نموده‏اند.

29-بحار،ج 1،ص 139.

30-بحار،ج 1،ص 117.

31-بحث‏حجیت‏خبر واحد از علم اصول.

32-بحار،ج 1،ص 172.

33-سوره اسرى،آیه 36.

34-در این مسائل به بحث اجتهاد و تقلید از علم اصول مراجعه شود.

35-وفیات ابن خلکان،ص 78.اعیان الشیعه،ج 11،ص 231.

36-وفیات،ص 190.و اعیان الشیعه و سایر کتب تراجم.

37-اتقان سیوطى.

38-بخش اول کتاب.

39-سوره نحل،آیه 125.

40-شرح ابن ابى الحدید،اوایل ج 1.

41-مطالب فوق را باید از اخبار الحکماء و وفیات و سایر کتب تراجم به دست آورد.

42-امام ششم مى‏فرماید:«عبادت سه نوع است،گروهى خدا را از ترس مى‏پرستند و آن پرستش بردگان مى‏باشد و گروهى خدا را براى پاداش نیک مى‏پرستند و آن پرستش مزدوران مى‏باشد و گروهى خدا را به مهر و محبت مى‏پرستند و آن پرستش آزادمردان است و آن نیکوترین و پرستشهاست‏»، (بحار،ج 15،ص 208)

43-به کتب تراجم و تذکرة الاولیاء و طرائق و غیر آن مراجعه شود.

44-خداى متعال،مى‏فرماید:«و رهبانیتى که نصارا از خود در آورده بودند ما آن را در حقشان ننوشته بودم جز اینکه در این کار رضاى خدا را منظور داشتند»، (سوره حدید،آیه 27)

45-على (ع) مى‏فرماید:«خدا نیست آنکه خود تحت احاطه معرفت درآید،اوست که دلیل را به سوى خود هدایت مى‏کند»، (بحار،ج 2،ص 186)

46-سوره مائده،آیه 105.

47- (من عرف نفسه،فقد عرف ربه) ، (غرر الحکم،ج 2،ص 665)

48-«اعرفکم بنفسه،اعرفکم بربه‏».

49-سوره بقره،آیه 152.

50-سوره احزاب،آیه 21.

51-سوره نحل،آیه 89.

شیعه در اسلام صفحه 77

تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایى




تاریخ : چهارشنبه 89/6/24 | 5:42 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
صفحه اصلى>شیعه امام على(علیه السلام)>میراث شیعه
تفکر مذهبى شیعه

تفکر مذهبى شیعه

معناى تفکر مذهبى

تفکر مذهبى،تفکر بحث و کنجکاوى را مى‏گوییم که ماده‏اى از مواد مذهبى را که در تعالیم آن مذهب است نتیجه بدهد،چنانکه تفکر ریاضى مثلا تفکرى را مى‏گویند که یک نظریه ریاضى را نتیجه بدهد یا یک مسئله ریاضى را حل کند.

ماخذ اساسى تفکر مذهبى در اسلام

البته تفکر مذهبى نیز مانند سایر تفکرات،ماخذى مى‏خواهد که مواد فکرى از آن سرچشمه بگیرد و به آن تکیه بزند،چنانچه در تفکر براى حل یک مسئله ریاضى،یک رشته معلومات ریاضى را باید استخدام نمود که بالاخره به عملیات فن مربوط منتهى شود.یگانه ماخذى که دین آسمانى اسلام (از آن جهت که به وحى آسمان مى‏رسد) به آن اتکا دارد،همانا«قرآن کریم‏»است.قرآن کریم است که مدرک قطعى نبوت همگانى و همیشگى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است و محتویات آن دعوت اسلامى مى‏باشد،البته تنها مآخذ و مصادر دیگر تفکر صحیح و حجتهاى دیگر را الغانمى‏کند چنانکه خواهیم گفت.

راههایى که قرآن براى تفکر مذهبى نشان مى‏دهد

قرآن کریم در تعلیمات خود براى رسیدن و درک نمودن مقاصد دینى و معارف اسلامى،سه راه در دسترس پیروان خود قرار داده،به ایشان نشان مى‏دهد که ظواهر دینى و حجت عقلى و درک معنوى از راه اخلاص و بندگى است.

توضیح اینکه:ما مى‏بینیم قرآن کریم در بیانات خود،همه مردم را طرف خطاب قرار داده گاهى بى‏اینکه حجتى به گفته خود اقامه کند،بلکه به مجرد اتکا به فرمانروایى خدائى خود،به پذیرفتن اصول اعتقادى مانند توحید و نبوت و معاد و احکام عملى مانند نماز و روزه و غیر آنها امر مى‏کند و در برخى از اعمال نهى مى‏نماید و اگر این بیانات لفظى را حجیت نمى‏داد هرگز از مردم پذیرش و فرمانبردارى آنها را نمى‏خواست،پس ناگزیر باید گفت اینگونه بیانات ساده قرآن،راهى ست‏براى فهم مقاصد دینى و معارف اسلامى.ما این بیانات لفظى را مانند: آمنوا بالله و رسوله و: اقیموا الصلوة را ظواهر دینى مى‏نامیم.

و از سوى دیگر مى‏بینیم قرآن کریم در آیات بسیارى به سوى حجت عقلى،رهبرى مى‏کند و مردم را به تفکر و تعقل و تدبر در آیات آفاق و انفس،دعوت مى‏فرماید و خود نیز در موارد احقاق حقایق به استدلال عقلى آزاد مى‏پردازد و حقا هیچ کتاب آسمانى علم و معرفت‏برهانى را براى انسان مانند قرآن کریم نمى‏شناسد.

قرآن کریم با این بیانات اعتبار حجت عقلى و استدلال وبرهانى آزاد را مسلم مى‏شمارد،یعنى نمى‏گوید که اول حقانیت معارف اسلامى را بپذیرید سپس به احتجاج عقلى پرداخته معارف نامبرده را از آنها استنتاج کنید،بلکه با اعتماد کامل به واقعیت‏خود مى‏گوید:

به احتجاج عقلى پرداخته حقانیت معارف نامبرده را از آن دریابید و بپذیرید و سخنانى که از دعوت اسلامى مى‏شنوید،تصدیق آنها را از آفرینش جهان که گواهى است راستگوى بپرسید و بشنوید و بالاخره تصدیق و ایمان را از نتیجه دلیل به دست آورید نه اینکه اول ایمان بیاورید و بعد به قید مطابقت آن دلیل اقامه کنید،پس تفکر فلسفى نیز راهى است که رسائى آن را قرآن کریم تصدیق مى‏نماید و از سوى دیگر مى‏بینیم قرآن کریم با بیانى جالب روشن مى‏سازد که همه معارف حقیقیه از توحید و خدا شناسى واقعى سرچشمه مى‏گیرد و استنتاج مى‏شود و کمال خدا شناسى از آن کسانى است که خداوند آنان را از هر جاى جمع آورى کرده و براى خود اختصاص داده است.

آنان هستند که خود را از همه کنار کشیده و همه چیز را فراموش کرده‏اند و در اثر اخلاص و بندگى،همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته دیده به نور پروردگار پاک روشن ساخته‏اند و با چشم واقع بین،حقایق اشیاء و ملکوت آسمان و زمین را دیده‏اند،زیرا در اثر«اخلاص و بندگى‏»به یقین رسیده‏اند و در اثر یقین ملکوت آسمان و زمین و زندگى جاودانى جهان ابدیت‏بر ایشان مکشوف شده است.با توجه در آیات کریمه ذیل این مدعا کاملا روشن مى‏شود:

الف- و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحى الیه انه لا اله الاانا فاعبدون (1) ، (سوره انبیاء،آیه 25)

ب-و مى‏فرماید: سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین (2) ، (سوره صافات،آیه 159 و 160)

ج-و مى‏فرماید: قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا (3) ، (سوره کهف،آیه 110)

د-و مى‏فرماید: و اعبد ربک حتى یاتیک الیقین (4) ، (سوره حجر،آیه 99)

ه-و مى‏فرماید: و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین (5) ، (سوره انعام،آیه 75)

و-و مى‏فرماید: کلا ان کتاب الابرار لفى علیین و ما ادریک ما علیون،کتاب مرقوم،یشهده المقربون (6) ، (سوره مطففین،آیه 18-21)

ز-و مى‏فرماید: کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم (7) سوره تکاثر،آیه 5 و 6)

پس یکى از راههاى درک معارف الهیه،همان تهذیب نفس و اخلاص در بندگى است.

تفاوت در میان سه طریق نامبرده

با بیان گذشته روشن شد که قرآن کریم براى درک معارف دینى،سه راه نشان داده است،ظواهر دینى و عقل و اخلاص در بندگى که موجب انکشاف حقایق و مشاهده باطنى آنهاست ولى باید دانست که این سه طریق از چند جهت‏با هم تفاوت دارند.

اولا:ظواهر دینى چون بیاناتى هستند لفظى و به ساده‏ترین زبانى القا شده‏اند،در دسترس مردم قرار دارند و هر کس به اندازه ظرفیت فهم خود از آنها بهره‏مند (8) مى‏شود،به خلاف دو طریق دیگر که اختصاص به گروه خاصى داشته،همگانى نمى‏باشند.

ثانیا:طریق ظواهر دینى راهى است که با پیمودن آن مى‏توان به اصول و فروع معارف اسلامى پى برده و موارد اعتقادى و عملى دعوت (اصول معارف و اخلاق) را به دست آورد به خلاف دو طریق دیگر،زیرا اگر چه از راه عقل مى‏توان مسائل اعتقادى و اخلاقى و کلیات مسائل عملى (فروع دین) را به دست آورد ولى جزئیات احکام نظر به اینکه مصالح خصوصى آنها در دسترس عقل قرارندارند از شعاع عمل آن خارجند و همچنین راه تهذیب نفس چون نتیجه آن انکشاف حقایق مى‏باشد و آن علمى است‏خدادادى نمى‏توان نسبت‏به نتیجه آن و حقایقى که با این موهبت‏خدایى مکشوف و مشهود مى‏شوند،تحدیدى قائل شد یا اندازه‏اى گرفت اینان چون از همه جا بریده‏اند و همه چیز را جز خدا فراموش کرده‏اند،تحت ولایت و سرپرستى مستقیم خدا مى‏باشند و آنچه را مى‏خواهد (نه آنچه خودشان مى‏خواهند) بر ایشان مشهود مى‏شود.

طریق اول:ظواهر دینى،اقسام ظواهر دینى

چنانکه گذشت قرآن کریم که ماخذ اساسى تفکر مذهبى اسلام است‏به ظواهر الفاظ خود در برابر شنوندگان خود حجیت و اعتبار داده است و همان ظواهر آیات،بیان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را تالى بیان قرآن قرار مى‏دهد و مانند آن حجت مى‏سازد،چنانکه مى‏فرماید: و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم (9) .

و مى‏فرماید: هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة (10)

و مى‏فرماید: لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة (11) .

پر روشن است که اگر گفتار و رفتار پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و حتى سکوت و امضاى آن حضرت براى ما،مانند قرآن حجت نبود آیات مذکوره مفهوم درستى نداشت،پس بیان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم براى کسانى که از آن حضرت مى‏شنوند یا با نقل قابل اعتماد نقل مى‏شودحجت و لازم الاتباع است.و همچنین با تواتر (12) قطعى از آن حضرت رسیده است که بیان اهل بیت وى مانند بیان خودش مى‏باشد و به موجب این حدیث و احادیث نبوى قطعى دیگر بیان اهل بیت تالى بیان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏باشد و اهل بیت در اسلام سمت مرجعیت علمى داشته در بیان معارف و احکام اسلام هرگز خطا نمى‏کنند و بیانشان به طریق مشافهه یا نقل،قابل اعتماد و حجت است.

از این بیان روشن مى‏شود که ظواهر دینى که در تفکر اسلامى مدرک و ماخذ مى‏باشد دو گونه‏اند«کتاب و سنت‏»و مراد از«کتاب‏»ظواهر آیات کریمه قرآنى مى‏باشد و مراد از«سنت‏»حدیثى است که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام رسیده باشد.

حدیث صحابه

اما احادیثى که از صحابه نقل مى‏شود اگر متضمن قول یا فعل پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم باشد و مخالف با حدیث اهل بیت نباشد،قابل قبول است و اگر متضمن نظر و راى خود صحابى باشد،داراى حجیتى نیست و حکم صحابه مانند حکم سایر افراد مسلمانان است و خود صحابه نیز با یک نفر صحابى معامله یکنفر مسلمان مى‏کردند.

بحث مجدد در کتاب و سنت

کتاب خدا (قرآن) ماخذ اساسى هر گونه تفکر اسلامى است واوست که مآخذ دیگر دینى را اعتبار و حجیت مى‏دهد و از همین جهت‏باید براى همگان قابل فهم باشد.

گذشته از این،خود قرآن کریم،خود را نور و روشن کننده همه چیز معرفى مى‏کند و هم در مقام تحدى از مردم در خواست مى‏کند که در آیات آن تدبر کرده ببینند که هیچگونه اختلاف و تناقض وجود ندارد و اگر مى‏توانند،کتابى مانند آن بسازند و معارضه‏اش کنند.روشن است که اگر قرآن براى همگان قابل فهم نبود اینگونه خطابات مورد نداشت.

البته نباید پنداشت که این مطلب (که قرآن به خودى خود براى همه قابل فهم است) با مطلب سابق که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت او در معاریف اسلامى که در حقیقت مضامین قرآن کریم مى‏باشند،مراجع علمى هستند،منافات دارد،زیرا بخشى از معارف اسلامى که احکام و قوانین شریعت مى‏باشد،قرآن کریم تنها کلیات آنها را متضمن است و روشن شدن تفاصیل آنها مانند احکام نماز و روزه و داد و ستد و سایر عبادات و معاملات به مراجعه سنت (حدیث اهل بیت) متوقف است.

و بخشى دیگر که معارف اعتقادى و اخلاقى است اگر چه مضامین و تفاصیل آنها قابل فهم عموم مى‏باشد ولى در درک معانى آنها روش اهل بیت را باید اتخاذ نمود و هر آیه قرآنى را با آیات دیگر قرآنى توضیح داده و تفسیر کرد نه به راى و نظر خود که از عادات و رسوم معمولى براى ما دلنشین شده و با آن مانوس گردیده‏ایم.

على علیه السلام مى‏فرماید:«برخى از قرآن با برخى دیگر به سخن در آمده معناى خود را مى‏فهماند و بعضى از آن به بعضى دیگرگواهى مى‏دهد» (13) .

و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏فرماید:«بخشى از قرآن بخش دیگر را تصدیق مى‏کند» (14) .

و نیز مى‏فرماید:«هر که قرآن را به راى خود تفسیر کند،براى خود در آتش جایگاه مى‏سازد». (15) مثالى ساده براى تفسیر قرآن به قرآن:خداى تعالى در قصه عذاب قوم لوط در جایى مى‏فرماید: «بر ایشان باران بد،بارانیدیم‏» (16) و در جاى دیگر،این کلمه را به کلمه‏اى دیگر تبدیل کرده مى‏فرماید:«بر ایشان سنگ بارانیدیم‏» (17) .و از انضمام آیه دوم به آیه اول روشن مى‏شود که مراد از باران بد،سنگهاى آسمانى است کسى که با نظر کنجکاوى و در احادیث اهل بیت و در روایات که از مفسرین صحابه و تابعین در دست است رسیدگى نماید تردید نمى‏کند که روش تفسیر قرآن به قرآن تنها روش ائمه اهل بیت علیه السلام مى‏باشد.

ظاهر و باطن قرآن

چنانکه فهمیدیم قرآن کریم با بیان لفظى خود مقاصد دینى را روشن مى‏کند و دستوراتى در زمینه اعتقاد و عمل به مردم مى‏دهد ولى مقاصد قرآن تنها به این مرحله منحصر نیست‏بلکه در پناه همین الفاظ و در باطن همین مقاصد مرحله‏اى معنوى و مقاصدى عمیقتر ووسیعتر قرار دارد که خواص با دلهاى پاک خود مى‏توانند بفهمند.

پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که معلم خدائى قرآن است مى‏فرماید:«قرآن ظاهرى انیق (زیبا و خوش آیند) و باطنى عمیق دارد» (18) .

و نیز مى‏فرماید:«قرآن بطن دارد و بطنش نیز بطن دارد تا هفت‏بطن‏» (19) و در کلمات ائمه اهل بیت نیز از باطن قرآن بسیار نامبرده شده است (20) .

ریشه اصلى این روایات مثلى است که خداى متعال در سوره رعد،آیه 17 مى‏زند،خداى تعالى در این آیه افاضه‏هاى آسمانى را تشبیه فرموده به بارانى که از آسمان نازل مى‏شود و حیات زمین و اهل زمین بسته به آن است،با آمدن باران،سیل راه مى‏افتد و مسیلهاى گوناگون هر کدام به اندازه ظرفیت‏خود از آن سیل بر داشته جریان پیدا مى‏کند،روى سیل در جریان خود با کفى پوشیده شده است ولى در زیر کف،همان آب قرار دارد که حیاتبخش و به حال مردم سودمند مى‏باشد.

چنانکه این مثل اشاره مى‏کند،ظرفیت افهام مردم در فرا گرفتن این معارف آسمانى-که حیاتبخش درون انسان هستند-مختلف مى‏باشد.

کسانى هستند که جز به ماده و زندگى مادى چند روزه این جهان گذران به چیزى اصالت نمى‏دهند و جز مشتهیات مادى،به چیزى دل نمى‏بندند و جز محرومیتهاى مادى از چیزى نمى‏ترسند.اینان با اختلاف مراتبى که دارند حد اکثر آنچه از معارف آسمانى بپذیرند این است که اعتقادات اجمالى را باور کنند و دستورهاى عملى اسلام را به طور جمود اجرا نمایند و بالاخره خداى یگانه را به امید ثواب اخروى یا از ترس عقاب اخروى بپرستند.

و کسانى هستند که در اثر صفاى فطرت،سعادت خود را در دلبستگى به لذایذ گذران و زندگى چند روزه این جهان نمى‏بینند و سود و زیان و شیرین و تلخ این سرا پیش ایشان جز پندارى فریبنده نیست و یاد گذشتگان کاروان هستى که کامروایان دیروز و افسانه‏هاى امروز مى‏باشند، درس عبرتى است که پیوسته بر ایشان تلقین مى‏شود.

اینان طبعا با دلهاى پاک خودشان متوجه جهان ابدیت مى‏شوند و به نمودهاى گوناگون این جهان ناپایدار به نظر آیه و نشانه نگاه مى‏کنند و هیچگونه اصالت و استقلالى به آنها نمى‏دهند.

آن وقت است که از دریچه آیات و نشانه‏هاى زمینى و آسمانى نور نامتنهاى عظمت کبریاى خداى پاک را با درک معنوى مشاهده مى‏کنند و دلهاى پاکشان یکجا شیفته درک رمزهاى آفرینش مى‏شود و به جاى اینکه در چاله تنگ سود پرستى شخصى،زندانى شوند در فضاى نامتناهى جهان ابدیت‏به پرواز در آمده،اوج مى‏گیرند.

وقتى که از راه وحى آسمانى مى‏شنوند که خداى تعالى از پرستش بتها نهى مى‏کند و ظاهر آن مثلا نهى از سر فرود آوردن در برابر بت است،به سبب تجلیل از این نهى مى‏فهمند که غیر از خدا رانباید اطاعت کرد،زیرا حقیقت اطاعت همان بندگى و سر فرود آوردن است و از آن بالاتر مى‏فهمند که از غیر خدا نباید بیم و امید داشت و از آن بالاتر مى‏فهمند که نباید به غیر خدا توجه نمود.

و همچنین وقتى که از زبان قرآن مى‏شنوند که به نماز امر مى‏کند و ظاهر آن به جا آوردن عبادت مخصوص است،به حسب باطن از آن مى‏فهمند که باید با دل و جان،کرنش و نیایش خدا را کرد و از آن بالاتر مى‏فهمند که باید در برابر حق،خود را هیچ شمرد و فراموش کرد تنها به یاد خدا پرداخت.چنانکه پیداست معانى باطنى که در دو مثال گذشته یاد آورى شد،مدلول لفظى امر و نهى نامبرده نیست ولى درک آنها براى کسى که به تفکر وسیعترى پرداخته جهان بینى را به خود بینى ترجیح مى‏دهد،اجتناب ناپذیر مى‏باشد.

با بیان گذشته،معناى ظاهر و باطن قرآن روشن شد.و نیز روشن شد که باطن قرآن ظاهر آن را ابطال و الغا نمى‏کند بلکه به منزله روحى است که جسم خود را حیات مى‏بخشد و اسلام که دینى است عمومى و ابدى و اصلاح جامعه بشرى را در درجه اول اهمیت قرار مى‏دهد،از قوانین ظاهرى خود که مصلح جامعه مى‏باشند و از عقاید ساده خود که نگهبان قوانین نامبرده هستند، هرگز دست‏بردار نیست.

چگونه ممکن است جامعه‏اى به دستاویز اینکه دل انسان باید پاک باشد و ارزش براى عمل نیست،با هرج و مرج زندگى کند و به سعادت برسد؟و چگونه ممکن است کردار و گفتار نا پاک، دلى پاک بپروراند یا از دل پاک کردار و گفتار نا پاک ترشح نماید؟خداى تعالى در کتاب خود مى‏فرماید:«پاکان از آن پاکان و نا پاکان از آن نا پاکانند».و مى‏فرماید:«زمین خوب،نبات خود را خود مى‏رویاند و زمین بد،جز محصول ناچیز نمى‏دهد» (21) .

از بیان گذشته روشن شد که قرآن کریم ظاهر و باطن و باطنش نیز مراتب مختلفه دارد و حدیث نیز که مبین مضمون قرآن کریم است‏به همان حال خواهد بود.

تاویل قرآن

در صدر اسلام در میان اکثریت تسنن معروف بود که قرآن کریم را در جایى که دلیل باشد مى‏توان از ظاهرش صرف کرده به معناى خلاف ظاهر حمل کرد و معمولا معناى خلاف ظاهر«تاویل‏»نامیده مى‏شد و آنچه در قرآن کریم به نام‏«تاویل‏»ذکر شده به همین معنا تفسیر مى‏گردد.

در کتاب مذهبى جماعت و همچنین در مناظره‏هاى مذاهب مختلفه-که به تحریر در آمده-بسیار به چشم مى‏خورد که در مسئله‏اى که با اجماع علماى مذهب یا دلیل دیگرى ثابت مى‏شود اگر با ظاهر آیه‏اى از آیات قرآنى مخالف باشد،آیه را تاویل نموده به معناى خلاف ظاهر حمل مى‏کنند و گاهى دو طرف متخاصم براى دو قول متقابل با آیات قرآنى احتجاج مى‏نمایند و هر کدام از دو طرف آیه،طرف دیگر را تاویل مى‏کند.

این رویه کم و بیش به شیعه نیز سرایت نموده است و در برخى از کتب کلامى‏شان دیده مى‏شود. ولى آنچه پس از تدبر کافى در آیات‏قرآنى و احادیث اهل بیت‏به دست مى‏آید این است که قرآن کریم در لهجه شیرین و بیان روشن و رساس خود،هرگز شیوه لغز و معما پیش نگرفته و مطلبى را جز با قالب لفظى خودش به مردم القا نکرده است و آنچه در قرآن کریم به نام‏«تاویل‏»ذکر شده است از قبیل مدلول لفظ نیست‏بلکه حقایق و واقعیتهایى است که بالاتر از درک عامه بوده که معارف اعتقادى و احکام عملى قرآن از آنها سرچشمه مى‏گیرد.

آرى همه قرآن تاویل دارد و تاویل آن مستقیما از راه تفکر قابل درک نیست و از راه لفظ نیز قابل بیان نمى‏باشد و تنها پیامبران و پاکان از اولیاى خدا که از آلایشهاى بشریت پاکند،مى‏توانند از راه مشاهده،آنها را بیابند.آرى،تاویل قرآن روز رستاخیز براى همه مکشوف خواهد شد.

توضیح:به خوبى مى‏دانیم آنچه بشر را وادار به سخنگویى و وضع لغت و استفاده از الفاظ نموده، همانا نیازمندیهاى اجتماعى مادى است.بشر در زندگى اجتماعى خود ناگزیر است که منویات و محتویات ضمیر خود را به همنوعان خود بفهماند و براى همین منظور از صدا و گوش استمداد جوید و گاهى کم و بیش از اشاره و چشم استفاده کند.و از اینجاست که در میان شخص گنگ و نابینا هیچگونه تفاهم برقرار نمى‏شود،زیرا آنچه نابینا به زبان مى‏گوید،گنگ نمى‏شنود و آنچه گنگ به اشاره مى‏فهماند نابینا نمى‏بیند و از این روى در وضع لغات و نامگذارى اشیاء تامین نیازمندى مادى منظور بوده و براى چیزهایى و اوضاع و احوالى،لفظ ساخته شده که مادى و در دسترس حس یا نزدیک به محسوس مى‏باشد چنانکه مى‏بینیم در مواردى که مخاطب ما یکى از حواس را فاقد است،اگر بخواهیم ازچیزهایى که از راه همان حس مفقود درک مى‏شود،سخن بگوییم دست‏به یک نوع تمثیل و تشبیه مى‏زنیم مثلا اگر بخواهیم به یک نابیناى مادر زاد از روشنایى و رنگ،یا به کودکى که به حد بلوغ نرسیده از لذت عمل جنسى توصیف کنیم،مقصود خود را با نوعى از مقایسه و تشبیه و آوردن مثل مناسب تادیه مى‏کنیم،بنابر این،اگر فرض کنیم در جهان هستى،واقعیتهایى وجود دارد که از ماده و آلایش ماده منزه است (و واقع امر هم همین است) و از گروه بشر در هر عصر یک یا چند تن انگشت‏شمار،استعداد درک و مشاهده آنها را دارند،چنین چیزهایى از راه بیان لفظى و تفکر عادى قابل تفهیم و درک نخواهد بود و جز با تمثیل و تشبیه نمى‏توان به آنها اشاره کرد.

خداى متعال در کتاب خود مى‏فرماید:«ما این کتاب را از قبیل لفظ،خواندنى و عربى قرار دادیم شاید شما آن را تعقل کنید و بفهمید و همانا این کتاب نزد ما در لوح محفوظ که اصل کتب آسمانى است،بسى بلند پایه و محکم اساس است (فهم عادى به آن نمى‏رسد و در آن رخنه نمى‏کند) » (22) و نیز مى‏فرماید:«تحقیقا این کتاب قرآنى است گرامى در کتابى که از انظار عادى پنهان است،کسى به آن مس نمى‏کند مگر پاک شدگان‏» (23) و همچنین در حق پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت وى مى‏فرماید:«خداى متعال مى‏خواهد از شما اهل بیت هر گونه پلیدى را ببرد و شما را پاک گرداند» (24) به دلالت این آیات،قرآن کریم از مرحله‏اى سر چشمه مى‏گیرد که افهام مردم از رسیدن به آنجا و نفوذ کردن در آنجا زبون است،کسى را نمى‏رسد که کمترین درکى در آنجا داشته باشد جز بندگانى که خدا آنان را پاک گردانیده است و اهل بیت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از آن پاکانند.

و در جاى دیگر مى‏فرماید:«اینان که ایمان به قرآن نمى‏آورند تکذیب کردند چیزى را که به علم او احاطه نیافته‏اند و هنوز تاویل آن براى آنها مشهود نشده است (یعنى روز قیامت که حقایق اشیاء بالعیان دیده مى‏شود) » (25) و باز در جاى دیگر مى‏فرماید:«روزى که تاویل قرآن (همه قرآن) مشهود مى‏شود،کسانى که آن را فراموش کرده بودند به راستى و صدق دعوت نبوت،اعتراف خواهند کرد» (26) .

تتمه بحث در حدیث

اعتبار اصل حدیث که قرآن کریم آن را امضا کرده است در میان شیعه و سایر مسلمین جاى گفتگو نیست،ولى در اثر تفریطى که از ناحیه فرمانروایان صدر اسلام در نگهدارى حدیث و افراطى که از ناحیه صحابه و تابعین در ترویج‏حدیث‏به عمل آمد،حدیث‏به سرنوشت اسف آورى گرفتار شد.

از یک سوى خلفاى وقت از ثبت و کتابت‏حدیث،منع مى‏نمودند و هر چه اوراق حدیث‏به دست مى‏آوردند مى‏سوزانیدندو گاه از نقل حدیث منع مى‏نمودند،از این جهت‏بسیارى از احادیث دستخوش تغییر و تحریف وفراموشى و نقل گردید.

و از سوى دیگر،صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که افتخار درک حضور و استماع حدیث پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را داشتند و مورد احترام خلفاى وقت و عموم مسلمانان بودند،به ترویج‏حدیث پرداختند و کار به جایى رسید که حدیث‏به قرآن حکومت مى‏کرد و حتى گاهى حکم آیه با حدیث فسخ مى‏شد (27) و بسیار اتفاق مى‏افتاد که نقله یک دیث‏براى استماع یک حدیث،درسنگها راه پیموده رنج‏سفر بر خود هموار مى‏نمودند.

گروهى از بیگانگان که به لباس اسلام درآمده بودند و جمعى از دشمنان خانگى اسلام به وضع و تغییر حدیث پرداختند و حدیث را از اعتبار و وثوق انداختند (28) .

به همین سبب دانشمندان اسلامى به فکر چاره افتاده دو علم‏«رجال و درایه‏»را وضع کردند تا حدیث درست را از نادرست تمیز دهند.

ولى‏«شیعه‏»گذشته از اینکه در تنقیح سند حدیث مى‏کوشد مطابقت متن حدیث را با قرآن در اعتبار آن لازم مى‏داند.از طریق‏شیعه در اخبارى زیادى (29) که سند آنها قطعى است-از پیغمبر اکرم و ائمه اهل بیت رسیده است‏حدیثى که مخالف قرآن کریم باشد ارزشى ندارد و حدیثى را باید معتبر شمرد که با قرآن موافقت داشته باشد.

به موجب این اخبار،شیعه به احادیثى که مخالف قرآن است عمل نمى‏کند و اخبارى که (30) مخالفت وموافقت آنها معلوم نیست طبق دستور دیگرى که از ائمه اهل بیت رسیده بى اینکه رد کند یا قبول نماید مسکوت عنه مى‏گذارد،البته در شیعه نیز اشخاصى پیدا مى‏شوند که مانند گروهى از اهل سنت‏به هر حدیثى که به دستشان رسد،عمل مى‏کنند.

روش شیعه در عمل به حدیث

حدیثى که بدون واسطه از زبان خود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم یا ائمه اهل بیت علیهم السلام شنیده شود حکم قرآن کریم را دارد ولى حدیثى که با واسطه به دست ما مى‏رسد عمل شیعه در آن به ترتیب زیر است:

در معارف اعتقادى که به نص قرآن،علم و قطع لازم است‏به خبر متواتر یا خبرى که شواهد قطعى به صحت آن در دست است عمل مى‏شود و به غیر این دو قسم که خبر واحد نامیده مى‏شود،اعتبار نیست،ولى در استنباط (31) احکام شرعیه نظر به ادله‏اى قائم شده علاوه به خبر وثوق باشد عمل مى‏شود. 96متواتر و قطعى،به خبر واحد نیز که نوعا مورد

پس خبر متواتر و قطعى پیش شیعه مطلقا حجت و لازم الاتباع است و خبر غیر قطعى (خبر واحد) به شرط اینکه مورد وثوق نوعى باشد تنها در احکام شرعیه حجت مى‏باشد.

تعلیم و تعلیم عمومى در اسلام

تحصیل علم یکى از وظایف دینى اسلام است.پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏فرماید: «طلب علم براى هر مسلمانى فریضه (وظیفه واجب) مى‏باشد» (32) و طبق اخبارى که با شواهد قطعیه تایید شده است،مراد از این علم،دانستن اصول سه گانه اسلامى:توحید،نبوت و معاد با لوازم قریب آنهاست و دانستن تفصیل احکام و قوانین اسلامى است‏براى هر فرد به اندازه ابتلاء و احتیاج وى.

البته روشن است که تحصیل علم به اصول دین،اگر چه با دلیل اجمالى باشد براى همه میسر و در خور توانایى است ولى تحصیل علم به تفصیل احکام و قوانین دینى از راه استفاده و استنباط فنى از مدارک اصلى کتاب و سنت (فقه استدلالى) کار همه کس نیست و تنها در خور توانائى برخى از افراد مى‏باشد و در اسلام حکم طاقت فرسا (حرجى) تشریع نشده است.

از این روى،تحصیل علم به احکام و قوانین دینى از راه دلیل به طور واجب کفایى به بعضى از افراد که توانایى و صلاحیت آن را دارند،اختصاص یافته و وظیفه بقیه افراد طبق قاعده عمومى‏«وجوب رجوع جاهل به عالم (قاعده رجوع به خبره) »آن است که به افراد نامبرده (که مجتهدین و فقها نامیده مى‏شوند) مراجعه کنند (و اینها مراجع تقلید نامیده مى‏شوند) البته این مراجعه و تقلید غیر از تقلید در اصول معارف است که به نص آیه کریمه: و لا تقف ما لیس لک به ممنوع مى‏باشد (34) باید دانست که شیعه،تقلید ابتدایى را از مجتهد میت جایز نمى‏داند، یعنى کسى که مسئله را از راه اجتهاد نمى‏داند و طبق وظیفه دینى باید از مجتهد تقلید کند، نمى‏تواند به نظر مجتهدى که زنده نیست مراجعه کند مگر اینکه در همین مسئله به مجتهد زنده‏اى تقلید کرده باشد و پس از مرگ مرجع و مقلد خود،به نظر وى باقى بماند.

این مسئله یکى از عوامل مهمه زنده و تر و تازه ماندن فقه اسلامى شیعه است که پیوسته افرادى در راه تحصیل اجتهاد،تلاش کرده به کنجکاوى در مسائل فقهى مى‏پردازند،لیکن اهل سنت در اثر اجماعى که در قرن پنجم هجرى بر لزوم اتباع مذهب یک از فقهاى اربعه‏شان:ابو حنیفه،مالک، شافعى و احمد بن حنبل نمودند اجتهاد آزاد را و همچنین تقلید غیر یکى از این چهار فقیه را جایز نمى‏دانند!و در نتیجه فقه‏شان در همان سطح تقریبا 1200 سال پیش باقى مانده است و در این اواخر،جمعى از منفردین،از اجماع نامبرده سرپیچیده به اجتهاد آزاد مى‏پردازند.

شیعه و علوم نقلیه

علوم اسلامى که مرهون تدوین علماى اسلامى مى‏باشد به دو بخش‏«عقلیه و نقلیه‏»منقسم مى‏شود،«علوم نقلیه‏»علومى است که مسائل آنها به نقل،متکى است مانند لغت و حدیث و تاریخ و نظایر آنها و«علوم عقلیه‏»غیر آن است مانند فلسفه و ریاضیات.

تردید نیست که عامل اصلى پیدایش علوم نقلیه در اسلام،همانا قرآن کریم مى‏باشد و به استثناى دو سه فن مانند تاریخ و انساب و عروض،عموما خانه زاد این کتاب آسمانى هستند.

مسلمانان به راهنمائى بحث و کنجکاویهاى دینى،به تدوین این علوم پرداختند که عمده آنها از ادبیات عربى،علم نحو،صرف،معانى،بیان،بدیع و لغت مى‏باشد و از فنون مربوط به ظواهر دینى، علم قرائت،تفسیر،حدیث،رجال،درایه اصول و فقه مى‏باشد.

«شیعه‏»نیز به نوبت‏خود،در تاسیس و تنقیح این علوم،سهم بسزایى دارند بلکه مؤسس و مبتکر بسیارى از آنها«شیعه‏»بوده است،چنانکه نحو (دستور زبان عربى را) ابو الاسود دئلى که از صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام بود به املاء و راهنمایى على علیه السلام تدوین نمود و یکى از بزرگترین مؤسسین (35) علوم فصاحت و بلاغت (معانى و بیان و بدیع) صاحب بن عباد شیعى از وزراى آل بویه بود و اولین کتاب لغت (36) «کتاب العین‏»است که تالیف دانشمند معروف خلیل بن احمدبصرى شیعى است که واضع علم عروض بوده است و هم در علم نحو استاد سیبویه نحوى مى‏باشد.

و قرائت عاصم (37) در قرآن به یک واسطه به على علیه السلام مى‏رسد و عبد الله بن عباس که در تفسیر،مقدمترین صحابه شمرده مى‏شود،شاگرد على علیه السلام مى‏باشد و مساعى اهل بیت علیهم السلام و شیعیانشان در حدیث و فقه و اتصال فقهاى اربعه و غیر آنها به امام پنجم و ششم شیعه معروف است و در اصول فقه نیز پیشرفت عجیبى که در زمان وحید بهبهانى (متوفاى 1205) و بالاخص به دست‏شیخ مرتضى انصارى (متوفاى سال 1281 هجرى قمرى) نصیب شیعه شده هرگز با اصول فقه اهل سنت قابل مقایسه نیست.

 

 




تاریخ : چهارشنبه 89/6/24 | 5:40 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

دو کتاب بزرگ

از منابع مهمى که جزء میراثهاى مهم شیعه محسوب مى‏شود،نهج البلاغه است که مرحوم شریف رضى حدود یک هزار سال قبل از کلمات على (ع) در سه بخش خطبه‏ها،نامه‏ها و کلمات قصار تنظیم کرده است،و به قدرى محتواى آن بالا و الفاظ زیباست که هر کس پیرو هر مکتب و آیینى باشد این کتاب را مطالعه کند،تحت تاثیر محتواى عالى آن قرار مى‏گیرد،و اى کاش نه تنها مسلمانان که غیر مسلمانان نیز با آن آشنا مى‏شدند،تا به معارف بلند اسلام در توحید و مبدا و معاد و مسائل سیاسى و اخلاقى و اجتماعى آشنا شوند.

یکى دیگر از این میراثهاى بزرگ،کتاب صحیفه سجادیه است که مجموعه‏اى است از بهترین و فصیحترین و زیباترین دعاها،با محتواى بسیار بلند و بالا و عمیق که در واقع کار همان خطبه‏هاى نهج البلاغه را از طریق دیگرى مى‏کند و جمله به جمله آن درس تازه‏اى به انسان مى‏آموزد،و به راستى طرز نیایش و مناجات با خداوند را به هر انسانى مى‏آموزد،و روح و جان آدمى را نور و صفا مى‏بخشد.

این مجموعه چنان که از نامش پیداست از دعاهاى چهارمین پیشواى مکتب شیعه،امام على بن الحسین بن على بن ابی طالب،مشهور به‏«سجاد» (ع) است و ما هر وقت‏بخواهیم روح دعا و نیایش و توجه بیشتر به درگاه خداوند و عشق به ذات پاکش در ما پیدا شود به سراغ این دعاها مى‏رویم و همچون گیاهان نو رس که از ابر پر برکت‏بهارى سیراب مى‏شوند از آن سیراب مى‏گردیم.

بیشترین احادیث‏شیعه که بالغ بر دهها هزار حدیث مى‏شود از پنجمین و ششمین امام،یعنى محمد بن على الباقر،و جعفر بن محمد الصادق-علیهما السلام-نقل شده،و قسمت مهمى نیز از هشتمین امام،على بن موسى الرضا (ع) است،و این به خاطر آن است که این سه بزرگوار در شرایطى از زمان و مکان بودند که فشار دشمنان و حکام بنى امیه و بنى عباس بر آنها کمتر بود،به همین دلیل توانستند احادیث زیادى که از رسول خدا (ص) به وسیله پدران و اجدادشان به آنها رسیده بود،در تمام ابواب معارف و احکام فقه اسلام از خود به یادگار بگذارند و این که مذهب شیعه را مذهب جعفرى مى‏گویند به خاطر همین است که بیشترین روایات آنها از امام ششم جعفر بن محمد الصادق (ع) نقل شده است که در دورانى مى‏زیسته که بنى امیه رو به ضعف مى‏رفتند و بنى عباس نیز قدرت کافى براى فشار بر مردم پیدا نکرده بودند،و در کتب ما معروف است که آن حضرت چهار هزار شاگرد در حدیث و معارف و فقه تربیت کرد.

ابو حنیفه امام و پیشواى معروف حنفیه در سخن کوتاهى در توصیف امام جعفر بن محمد الصادق (ع) مى‏گوید:«ما رایت افقه من جعفر بن محمد،من فقیه‏تر از جعفر بن محمد (ع) ندیدم!» (42)

مالک بن انس پیشواى دیگر فقه اهل سنت در یکى از سخنان خود چنین مى‏گوید:«من مدتى نزد جعفر بن محمد (ع) رفت و آمد داشتم،او را همواره در یکى از سه حالت دیدم،یا نماز مى‏خواند یا روزه مى‏گرفت،یا مشغول تلاوت قرآن بود،و به اعتقاد من مردى با فضیلت‏تر از جعفر بن محمد الصادق از نظر علم و عبادت کسى ندیده و نشنیده است!» (43) و چون بنا بر نهایت اختصار و فشردگى مطالب است،از سخنان سایر علماى اسلام درباره امامان اهل بیت-علیهم السلام-چشم پوشى مى‏کنیم.

 

اعتقاد ما

ص 120

استاد مکارم شیرازی




تاریخ : چهارشنبه 89/6/24 | 5:36 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

حب على علیه‏السلام در قرآن

قرآن سخن پیامبران گذشته را که نقل مى‏کند مى‏گوید همگان گفتند:«ما از مردم مزدى نمى‏خواهیم، تنها اجر ما بر خداست‏».اما به پیغمبر خاتم خطاب مى‏کند:

قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فى القربى (1) .

بگو از شما مزدى را درخواست نمى‏کنم مگر دوستى خویشاوندان نزدیکم.

اینجا جاى سؤال است که چرا سایر پیامبران هیچ اجرى را مطالبه نکردند و نبى اکرم براى رسالتش مطالبه مزد کرد،دوستى خویشاوندان نزدیکش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟

قرآن خود به این سؤال جواب مى‏دهد:

قل ما سالتکم من اجر فهو لکم ان اجرى الا على الله (2) .بگو مزدى را که درخواست کردم چیزى است که سودش عاید خود شماست.مزد من جز بر خدا نیست.

یعنى آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید شما مى‏گردد نه عاید من.این دوستى کمندى است‏براى تکامل و اصلاح خودتان.این اسمش مزد است و الا در حقیقت‏خیر دیگرى است که به شما پیشنهاد مى‏کنم،از این نظر که اهل البیت و خویشان پیغمبر مردمى هستند که گرد آلودگى نروند و دامنى پاک و پاکیزه دارند(حجور طابت و طهرت)،محبت و شیفتگى آنان جز اطاعت از حق و پیروى از فضایل نتیجه‏اى نبخشد و دوستى آنان است که همچون اکسیر،قلب ماهیت مى‏کند و کامل ساز است.

مراد از«قربى‏»هر که باشد مسلما از برجسته‏ترین مصادیق آن على علیه السلام است.فخر رازى مى‏گوید:

«زمخشرى در کشاف روایت کرده:«چون این آیه نازل گشت،گفتند:یا رسول الله!خویشاوندانى که بر ما محبتشان واجب است کیانند؟فرمود:على و فاطمه و پسران آنان‏».

از این روایت ثابت مى‏گردد که این چهار نفر«قرباى‏»پیغمبرند و بایست از احترام و دوستى مردم برخوردار باشند،و بر این مطلب از چند جهت مى‏توان استدلال کرد:

1.آیه الا المودة فى القربى .

2.بدون شک پیغمبر فاطمه را بسیار دوست مى‏داشت و مى‏فرمود:«فاطمه پاره تن من است.بیازارد مرا هر چه او را بیازارد»و نیز على و حسنین را دوست مى‏داشت،همچنانکه روایات بسیار و متواتر در این باب رسیده است.پس دوستى آنان بر همه امت واجب است (3)

پى‏نوشتها

1- شورى/23.

2- سبا/47.

3- محبت پیغمبر نسبت‏به آنان جنبه شخصى ندارد،یعنى تنها بدین جهت نیست که مثلا فرزند یا فرزندزاده او هستند،و اگر کسى دیگر هم به جاى آنها مى‏بود پیغمبر آنها را دوست مى‏داشت.پیغمبر از آن جهت آنها را دوست مى‏داشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مى‏داشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم دوست مى‏داشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مى‏داشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم داشت که نه او با آنها به این شکل محبت داشت و نه امت چنین وظیفه‏اى داشتند.

4- اعراف/158.

5- احزاب/21.

6- التفسیر الکبیر فخر رازى،ج‏27/ص‏166،چاپ مصر.

مجموعه آثار جلد 16 صفحه 278

استاد مرتضى مطهرى




تاریخ : چهارشنبه 89/6/24 | 5:32 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

تشیع، دین آینده‏ جهان
تقدیم به: 
ودیعه‏ یزدان، موعود ادیان و منجی انسان; شخصیتی که چون بیاید ، بهار به پیشوازش می‏رود، عدل بر رکابش بوسه می‏زند و جهان یکسره که به صلاحدید حق، رخ در نقاب غیبت دارد، به صلاح و فلاح می‏گرود ، و هم اینک نیز بارش آسمان و رویش زمین از یمن وجود اوست. یعنی حضرت ولی عصر حجه بن الحسن العسکری‏عجل الله تعالی فرجه الشریف; سلیمان به حقی که اهرمن را تا روز رستخیز، توان ربودن خاتم از انگشت وی نیست، جعلنا الله من انصاره و اشیاعه والذابین عنه . 
«هو الذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون‏» . 
او (خداوند) کسی است که رسول خویش را با هدایت (دلایل روشنگر) و دین حق (درست و استوار) فرو فرستاد تا این دین را بر تمامی ادیان پیروز گرداند، هر چند که مشرکان (بت‏پرستان ، یهود، و مسیحیت) نخواهند. 
نوید فوق، مربوط به سوره‏ی توبه، آیه‏ی 33 است . در آیات قبل (توبه: 27-32) نخست فرمان داده می‏شود که بایستی بت‏پرستان فتنه‏جو و آتش افروز حجاز به عنوان عناصری پلید از حریم کعبه طرد شوند. سپس به دو گروه مشرک اشاره می‏شود: یهود و مسیحیت، که برخلاف تعالیم انبیا به خدای یکتا شرک می‏ورزند، پیامبران الهی را فرزند خدا می‏انگارند و خاخامها و راهبان را رب و ال‏ه خویش می‏گیرند در حالی‏که امر شده‏اند جز خدای یگانه، معبودی را نپرستند و مع الاسف می‏کوشند نور الهی (اسلام) را نیز خاموش سازند، حال آن که اراده‏ی قطعی خدای متعال بر این تعلق گرفته است که نور خویش را کامل سازد. 
آنگاه در ادامه، با لحنی صریح و قاطع، می‏فرماید: «هو الذی ارسل رسوله بالهدی...» . 
آیه‏ی مزبور «هو الذی...» با حواشی‏یی از همین دست، در سوره‏ی صف، آیه‏ی 9 و همچنین با اندکی اختلاف در سوره‏ی فتح، آیه‏ی 28 نیز تکرار شده است. 
از این آیه، که 3 بار در قرآن تکرار شده، به روشنی بر می‏آید که دین اسلام، بنا به خواست قاطع الهی، سرانجام بر تمام ادیان غلبه و استعلا خواهد یافت و مخالفان و منکران این دین که تابش آفتاب آن را بر جهان بر نمی‏تابند همگی منکوب خواهند شد. 
واژه‏ی کلیدی در آیه‏ی فوق، «لیظهره علی الدین کله‏» است که ضمیر در «لیظهره‏» (بنا به قاعده‏ی ادبی «الاقرب یمنع الابعد» به «دین الحق‏» بر می‏گردد; چنان که سنخیت «غالب‏» و «مغلوب‏» نیز مقتضی غلبه‏ی «دین‏» بر «ادیان‏» است (نه فی‏المثل، غلبه‏ی «شخص‏» بر «ادیان‏») . بنابر این، معنای «لیظهره علی الدین کله‏» آن است که اسلام، سرانجام بر تمامی ادیان غلبه و تفوق خواهد یافت. 
«لیظهره‏» ، از ماده‏ی (ظ.ه.ر) می‏باشد که در اصل لغت، به معنی «قوه‏» و «بروز» است. ظهور، به معنی انکشاف و بروز و نیز قدرت و استیلاست (مقائیس اللغه) و وقتی که با حرف اضافه‏ی «علی‏» همراه می‏شود معنای چیرگی و استعلا می‏دهد. «ظهور علی فلان‏» به معنی غلبه بر آن شخص بوده و «اظهره الله علی عدوه‏» به این معنی است که خداوند وی را بر دشمنش پیروز ساخت (مختار الصحاح) . چنان که «ظهور علی الحائط‏» نیز به معنی بالا رفتن از دیوار و اشراف بر آن است (مصباح المنیر) . 
گذشته از فرهنگ لغات، در قرآن کریم نیز ماده‏ی ظهور و اظهار، خصوصا آنجا که با حرف «علی‏» همراه است، نوعا به معنی آشکار شدن چیزی از موضع قدرت، و به دیگر تعبیر، غلبه‏ی آشکار و چشمگیر بر چیزی است; آن گونه غلبه و چیرگی که در و دیوار، آینه سان، حاکی از آن است. بنگرید: 
«حتی جاء الحق و ظهر امر الله و هم کارهون‏» (توبه: 48) 
«ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس‏» (روم: 41) 
از قول مؤمن آل فرعون به فرعونیان : 
«یا قوم لکم الملک الیوم ظاهرین فی الارض فمن ینصرنا من باس الله ان جاءنا» (غافر: 29) 
«یا ایها الذین آمنوا کونوا انصار الله کما قال عیسی بن مریم للحواریین من انصاری الی الله قال الحواریون نحن انصار الله فآمنت طائفه من بنی اسرائیل و کفرت طائفه فایدنا الذین آمنوا علی عدوهم فاصبحوا ظاهرین‏» (صف: 14) . 
در این آیات نیز «ظهور + علی‏» به معنی «غلبه و دست‏یافتن بر حریف‏» استعمال شده است: 
«کیف و ان یظهروا علیکم لا یرقبوا فیکم الا و لا ذمه‏» (توبه: 8) 
«انهم ان یظهروا علیکم یرجموکم او یعیدوکم فی ملتهم‏» (کهف: 20) 
از تامل در شواهد لغوی و قرآنی واژه‏های ظهور و اظهار (آنجا که با حرف «علی‏» همراهند) برمی‏آید که آیه‏ی 33 توبه 
«هو الذی ارسل رسوله... لیظهره علی الدین کله‏» 
نوید بخش پیروزی و سیطره‏ی چشمگیر و تمام عیار اسلام در آینده بر تمامی ادیان است; آینده‏ای که هنوز نیامده و طبق روایات بسیار که از طریق شیعه و سنی نقل شده، به دست‏بزرگمردی از تبار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یعنی حجه بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف تحقق خواهد یافت. 
آیه‏ی 55 سوره‏ی نور، ضمن تاکید بر این پیروزی، ابعاد مختلف و هدف غایی از آن را به گونه‏ای روشنتر و مفصلتر بیان می‏دارد: 
«وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا...» (نور: 55) . 
خداوند به مؤمنان شایسته کردار از شمایان، وعده داده است که 1. قطعا آنان را وارث و جانشین مکنتها و قدرتهای جهان قرار خواهد داد و 2. دینشان را که خود برای آنان پسندیده است (بر جهان) قادر و مسلط خواهد گرداند و 3. قطعا خوف و ترسشان را بدل به امنیت و آرامش خواهد ساخت، تا بدون هیچ‏گونه شرکی، فقط و فقط او را پرستش کنند.... 
در این آیه نیز واژه‏ی کلیدی دیگری وجود دارد که دقیقا هم مضمون ومؤید «لیظهره علی‏الدین کله‏» در آیه‏ی 33 توبه است، و آن : «لیمکنن لهم دینهم...» می‏باشد. 
«لیمکنن‏» از ماده‏ی تمکین به معنی پا برجا ساختن و قادر و توانا گردانیدن است (لسان العرب و تاج العروس) . خدای متعال در دومین بند از وعده‏های سه‏گانه‏ی خویش به مؤمنان شایسته کردار، تصریح می‏کند که دین مورد رضایت‏خویش را که پیروی از آن را برای آنان پسندیده است قطعا در آخر الزمان برجهان سیطره خواهد بخشید. 
یک سؤال اساسی پیداست دینی که نازل کننده‏ی قرآن، وعده‏ی پیروزی قاطع آن را در آینده می‏دهد، دینی جز دین اسلام نیست. اما سؤالی که در اینجا مطرح می‏شود آن است که: با توجه به این که دین اسلام عملا در طول تاریخ به مذاهب گوناگون بلکه متضادی تقسیم شده و پیروان هر یک از این مذاهب تنها خود را بر حق می‏دانند، و منطقا نیز باید گفت که از میان این همه مذاهب و فرق متضاد، تنها یکیشان مصداق اسلام واقعی و دین مورد رضایت الهی بوده و بقیه بر باطلند براستی کدام یک از مذاهب موجود اسلامی، همان دین مورد رضایت الهی بوده و در نتیجه، طبق وعده‏ی حتمی الهی، در آینده بر تمامی جهان سیطره خواهد یافت؟ 
در پاسخ باید گفت: همه‏ی مذاهب و فرق اسلامی، با دلایلی که می‏آورند، طبعا خود را یگانه دین بر حق ، یا به دیگر تعبیر، اسلام حقیقی و راستین می‏انگارند و اگر قرار بر پذیرفتن ادعا بدون سنجش و محک صحت آن باشد بایستی همه‏ی این فرق و مذاهب را (با وجود تضادهایی که در «تفسیر» اصول مشترک و «تفصیل‏» فروع مختلف دارند) دارای اندیشه‏ی درست و عمل صالح انگاشت! و حتی تکفیر و تفسیقهای آنان از یکدیگر را نیز، از باب جمع ضدین یا متناقضین! شاهد وحدت و همدلیشان پنداشت! که بیگمان این گونه داوری کاری خطا و ناصواب است. زیرا حقیقت، در هر جا، یک چیز بیش نیست (فی‏المثل، ذات باری‏تعالی، به چشم سر، یا قابل رؤیت است و یا نیست، و نمی‏شود که هم سخن قایلان به امکان رؤیت‏خداوند با چشم سر درست‏باشد و هم سخن منکران رؤیت!) و از مجموعه‏ی بی‏نهایت‏خطوطی که دو نقطه را به هم متصل می‏سازند، تنها و تنها یک خط، می‏تواند مستقیم باشد و اسلام راستین نیز (که همان دین مورد رضایت الهی است) صراط مستقیمی است که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است، نه پهنه‏ی درندشت و بی‏در و دروازه‏ای که صدها راه و بیراهه، راست و کج، و ضد و نقیض، در آن می‏لولند...! 
پس صرف نظر از ادعای هر گروه مبنی بر حق بودن خویش، باید دید که قرآن کتاب آسمانی دین اسلام که همه‏ی مسلمانان به آن احترام می‏گذارند و آن را حجت قول و فعل خویش می‏شمرند خود کدام یک از این مذاهب و فرق را مصداق «دین مورد رضایت الهی‏» شناخته و به عنوان «دین حق‏» بر آن صحه می‏گذارد؟ 
خوشبختانه آیه‏ی 3 سوره‏ی مائده، به این سؤال اساسی پاسخی روشنگر می‏دهد: 
«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» (مائده: 3) . 
امروز دینتان را برای شما کامل کردم و نعمت (هدایت) ام را بر شما تمام ساختم و راضی شدم که این اسلام (کامل شده) دین شما باشد. 
الیوم (امروز)، اشاره به روز خاصی دارد که در آن، دین اسلام کامل شده و خدای متعال پسندیده است که این دین تکمیل یافته، آیین جاوید مسلمانان باشد. 
به راستی در این روز خاص، چه حادثه‏ای رخ داده و چه حکمی از سوی پروردگار ابلاغ شده که با ابلاغ آن، دین اسلام و نعمت هدایت الهی کامل گشته است؟ 
با شناخت این روز خاص، طبعا هم حادثه و حکم مزبور را که مایه‏ی تکمیل رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شده خواهیم شناخت و هم ویژگی خاص «دین مرضی الهی‏» را .




تاریخ : چهارشنبه 89/6/24 | 4:32 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
<< مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.