داستان مباهله
داستان مباهلهفضیلت دیگر حضرت مساله مباهله پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با مسیحیان نجران بود. آنان پس از مذاکره با پیامبر در باره عقاید باطل مسیحیتحاضر به پذیرش اسلام نشدند، ولى آمادگى خود را براى مباهله اعلام کردند. وقت مباهله فرا رسید.پیامبر ازمیان بستگان خود فقط چهار نفر را انتخاب کرد تا در این حادثه تاریخى شرکت کنند واین چهار تن جز حضرت على ودخترش فاطمه وحسن وحسین - علیهم السلام - نبودند. زیرا در میان تمام مسلمانان نفوسى پاکتر وایمانى استوارتر از نفوس وایمان این چهار تن وجود نداشت. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فاصله منزل ومحلى را که بنا بود مراسم مباهله در آنجا انجام بگیرد با وضع خاصى طى کرد. او در حالى که حضرت حسین -علیه السلام را در آغوش داشت ودستحسن -علیه السلام را در دست گرفته بود وفاطمه - علیها السلام - وحضرت على -علیه السلام پشتسر آن حضرت حرکت مى کردند قدم به محل مباهله نهاد وپیش از ورود به محوطه به همراهان خود گفت:من هر موقع دعا کردم شما دعاى مرا با گفتن آمین بدرقه کنید. چهرههاى نورانى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وچهار تن دیگر که سه تن ایشان شاخههاى شجره وجود مقدس او بودند چنان ولوله اى در مسیحیان نجران افکند که اسقف اعظم آنان گفت: چهره هایى را مشاهده مىکنم که اگر براى مباهله رو به درگاه الهى کنند این بیابان به جهنمى سوزان بدل مى شود ودامنه عذاب به سرزمین نجران نیز کشیده خواهد شد. از این رو، از مباهله منصرف شدند وحاضر به پرداخت جزیه شدند. عایشه مى گوید: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در روز مباهله چهار تن همراهان خود را زیر عباى سیاه خود وارد کرد واین آیه را تلاوت نمود: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا . زمخشرى مى گوید: سرگذشت مباهله ومفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء است وسندى زنده بر حقانیت آیین اسلام به شمار مى رود.(1) |
کسى که در میدان و مسجد پیوسته با خدا بود
آن شب ستاره هاى غمگین، با آه و ناله گرد هم آمده بودند و از بالا به خانهاى در کوفه مى نگریستند. زمین مىگریست.
آسمان نالان بود. دیوارهاى کوفه از ترس حدوث «واقعه» به هم نزدیکمىشدند، شاید جلوگیر آن باشند. پرندههاى نگهبان در چارسوى مسجد کوفه، نگهبانى مىدادند.
شب پرههاى مهاجم ضمن این که به یکدیگرنوید مىدادند، ترس و رعب سراسر وجودشان را فراگرفته بود، آخر حمله به یک فرد نبود; حمله به تمام انبیا و اولیا و صالحان و صدیقان بود.
مىخواستند عرش خدا را به لرزه درآورند و مىخواستند عروه الوثقاى دین را نابود سازند. ابن ملجم، نماینده خفاشان شب با وحشت، براى رسیدن به آرزوى دیرینه اش، به مسجد آمده و کمین کرده بود. ولى چگونه اقدام به آن کار کرد؟! چقدر باید شقاوت و بدبختى، وجود یک به ظاهر انسانى را فراگیرد تا دستش به شمشیر بلند شود وبر فرق قهرمانى فرود آید که برق ذوالفقارش دل یلان عرب را مىلرزاند و زهره قهرمانان را مىشکافت; رادمردى که در برابر اشک یتیمان ومحرومان مهربانتر از پدر و مادر بود و با لطف و مهربانى اشکهاى غمدیدگان را پاک مىکرد و دست محبت بر سرشان مىکشید و با آنان چون فرزندان خویش رفتار مىنمود.
چگونه مىتوانست آن اشقى الاشقیا شمشیر زهراگینش را بر سر آن نامتناهى فرد بزند; او که محور مرکزى تمام فضایل بود. آن انسان کاملى که مجسمه تمام نماى رسول خدا و نفس او و برادر او و جانشین به حق او بود. او که نمىتوان با کلمات حقش را ادا کرد و توصیفش نمود، زیرا جز خدا و رسولش کسى نتوانست و نخواهد توانست تا روز رستاخیز او را بشناسد و قدرش را بداند و عظمتش را درک کند; نه آنها که پرستیدندش و نه آنها که پیرویش کردند; همه در شناخت مقامش حیران و سرگردانند.
شاعران و سرایندگان در برابر کوه عظمت، چه مىتوانند بسرایند وسخنوران و نویسندگان چه سخنى بر زبان و قلم برانند! دانشمندان وحکیمان در این اقیانوس مواج حکمت غرق مىشوند، جز آن که او خود به دادشان برسد و آنها را به کرانه نجات برساند.
نه تنها زمینیان که افلاکیان نیز از این عظمت خدایى که متجلى در یک فرد شده است، انگشت حیرت به دهان گرفته اند. این چگونه مخلوقى است که تمام صفات متضاد را در خود جمع کرده است. هنگامى که گرد و خاک جنگ، فضا را تیره وتار مىکند و قلب پهلوانان به لرزه مىآید، سیماى او برافروخته ولبانش متبسم و قلبش محکم، آن چنان بر میمنه و میسره مىتازد و باشمشیر برانش بر فرق دشمنان فرود مىآورد و با ضربتهاى سهمگینش درلحظه لحظه هاى کارزار، یلان بىشمار را در خاک و خون مىغلطاند که جزاو کسى مانند او نیست، و همو شب هنگام در محراب عبادت از خوف خدا مىگرید و براى این که بندهاى سپاسگزار باشد در خانه و در میدان، با نماز و نیایش و گریه و زارى، شب را به صبح مىرساند «الم اکنعبدا شکورا».
هرگز فجرى بر روزگار على نتابیده که دیده اش در خواب باشد و هرگز دمى از عمرش نگذشته که در غفلت باشد. پیوسته به یاد خدا و دایم در ذکر او است، او را از خدایش هیچ امرى جدا نمىسازد، چه در جنگ باشد و چه در دکه القضاء; چه در خانه باشد و چه بیرون از خانه، چه در بازار باشد و چه در مسجد، براى او فرق نمىکند; همواره در حال عبادت و شکرگزارى است.
او تنها اطاعت خدا را مد نظر دارد وتنها به تکلیف شرعىاش عمل مىکند چه در مسند خلافت باشد و چه در خانه، زندانى! چه در مصاف دشمن باشد و چه همراه با یتیمان! چه در نبرد قاسطین و مارقین وناکثین باشد و چه در کنج عزلت از خلق! و خلاصه چه در حال زائیده شدن از مادر در کعبه باشد و چه در حال جان دادن در مسجد کوفه. آنجا لب به شهادتین مىگشاید و اینجا لب با ذکر شهادتین فرو مىبندد.
على نقطه مرکزى و تمام فضایل و منشهاى والا و اخلاق انسانى و کمالات معنوى گرداگرد وجودش مىچرخد; پس على همیشه رستگار است و اگر کسى خواهان رستگارى و رسیدن به خوشبختى و سعادت باشد، باید فقط دنباله رو او و پیرو او باشد. و جز این راهى براى رسیدن به سعادتچه در دنیا و چه در آخرت نیست