ویژگىهاى برجستهى امام على(علیه السلام)
اسد علیزاده
على(ع) فرزند ابوطالب و نوهى عبدالمطلب است. هاشم جد او به شمار مىرود. سیزده سال قبل از بعثت، در عرصهى عالم خاکى ظهور کرد. کنیهى او ابوالحسن و حیدر لقب اوست. على(ع) از دوران کودکى پرورش یافتهى پیامبر بود و معرفت و حکمت و اخلاق را از او آموخت. براى شناخت بیشتر امام على(ع) به بیان برخى ویژگىهاى برجستهى آن حضرت مىپردازیم:
1. ایمان
امیرالمؤمنین اولین کسى است که رسول خدا را تصدیق کرد و به او ایمان آورد و به نماز او اقتدا کرد. 1 حضرت جاىگاه خود و یاران پیامبر را چنین توصیف مىکند: «ما پیوسته و پىگیر در کنار رسول خدا(ص) با پدران و فرزندان و برادران و عموهاىمان مىجنگیدیم. و این امر جز افزودن بر ایمانمان و پذیرش و فرمان بردارى بیشتر حق، پىآمدى نداشت.» 2
2. موقعیت سنجى
با اینکه، امت پیامبر، پس از وفات آن حضرت، در امر خلافت، گرفتار اختلاف شدند و امانتى که پیامبر به دست على(ع) سپرد، توسط افراد کینهتوز غصب شد، ولى على(ع) با موقعیتشناسى، صبر را بر تقابل ترجیح داد. و با سکوت، در مقابل فتنه و آشوب ایستاد تا اینکه، دین رسول الله بماند. حضرت در نامهاى به مردم مصر، جریان سقیفه را توضیح مىدهد: «مردم را دیدم پیرامون دیگرى گرد آمدهاند و با او بیعت مىکنند. دست از هرکارى برداشتم و بیعت نکردم تا آن گاه که دیدم بازگشتگان از اسلام بازگردیده، به نابودى دین محمد(ص) فرا مىخوانند؛ لذا ترسیدم که اگر به یارى اسلام و مسلمانان برنخیزم، در ساختمان آن شکستگى و رخنهاى ببینم، یا آن را سراسر ویران بیابم که مصیبت چنین پیشآمدى بر من، بسى گرانتر است تا از دست رفتن سرپرستى شما که بىگمان بهرهى روزهایى اندک است.» 3
3. آگاه ساختن مردم و آشنا کردن آنها به حقوق اجتماعى
«آنگونه سخنانى که با گردنکشان خودکامه مىگویند، با من نگویید و چنان که در نزد خودخواهان تندخو محافظه کارى مىکنند، با من محافظهکارى نکنید. و با ظاهر سازى معاشرت نداشته باشید و دربارهى من گمان نبرید که اگر سخن حقى به من گفته شد، آن را سنگین احساس کنم، و نه این که بپندارید که من خواستار بزرگداشت خود از سوى شما هستم» 4
4. خلوتگرى عشق على(ع)
امیرالمؤمنین(ع) با همهى عظمت و بزرگى، به درگاه خدا رومىآورد و با او خلوت و زمزمه مىکرد. و چنین با خدا مىگفت: «خدایا، گناهى را از من بیامرز که تو از من بدان داناترى. پس اگر بازگشتم، تو هم با آمرزش بر من بازگرد. خدایا، گناهى را از من بیامرز که از درونم وعده کردم و بدان وفا کردنى در نزد من برایش نیافتهاى. خدایا، گناهى را از من بیامرز که به زبانم خواستهام به سوى تو تقرّب بجویم، سپس قلبم با آن مخالفت کردهاست. خدایا به گوشهى چشم اشاره کردنها و سخنان بیهوده گفتنها و خواستههاىنارواى دل و لغزشهاى زبان را از من بیامرز.» 5
5. هدایت ساختن مخالفان
خوارج و اهل نهروان از معاندان و مخالفان جدى حضرت على(ع) بودند که با روشهاى گوناگون با آن حضرت مخالفت مىنمودند؛ ولى امام على(ع) در تعلیم و هدایت و آگاه سازى آنها کوتاهى نکرد و در نامهها و خطبههایش، آنها را به انحرافاتشان گوشزد نمود. 6
6. تدریس و آموزش اخلاق اسلامى
على(ع) مانند سایر زمامداران نبود که تنها به حکومتدارى خویش بیندیشد و از هدایتگرى که مهمترین وظیفهى امامان است، غفلت نماید. به همین دلیل، نهجالبلاغه، سرشار از رهنمودهاى اخلاق نظرى و عملى است. بیانات اخلاقى امام به جهانبینى و فرجام شناسى آن حضرت وابستگى معنادارى دارد.
غیبت نمودن مردم، مراء، لجاجت، خصومت، خشم، حسد، خودپسندى، حرص، کبر، آزمندى، دنیاپرستى، تنگ چشمى نمونههایى از اخلاق ناپسند است که امام بدان پرداخته است. 7 خوشخویى، در اختیار بودن زبان، اقدام کردن به کارهاى پسندیده، صبر و پایدارى، راستى در گفتار، فروتنى، دانش و بردبارى نمونههایى از درسهاى اخلاق پسندیدهى امام على(ع) است. 8/ 9
7. تبیین فلسفى و عقلى حقایق
امام على(ع) در بیان حقایق الهى تنها به ذکر چند توصیهى اخلاقى اکتفا نمىکرد؛ بلکه با روش عقلى و استدلالى به توصیف آنها مىپرداخت. 10 براى نمونه، در جهت اثبات وحدت ذاتى و تجزیه ناپذیرى حق تعالى مىفرماید: «هر آن که خدا را توصیف کند و صفاتش را زاید بر ذات بداند او را دو چیز انگاشته، و هرکس او را دو چیز مىانگارد براى او جزء قائل شده و قائل به جزء، خدا را درست نشناخته است. و کسى که خدا را درست نشناسد به سوى او اشاره مىکند، و کسى که به او اشاره کند او را در مکانى محدود دانسته است، و هر که او را محدود بداند او را شمرده و خدا منزه از این نسبتها است. 11» خوانندگان گرامى توجه دارند که اسلوبى که امام على(ع) در مسائل توحیدى بیان مىکند، کاملاً عقلى و استدلالى است. شکى نیست که این بیانات از آن على(ع) است و با سند معتبر تاریخى و نیز یکنواختى سیاق این مطلب مستدل مىگردد.
امام در خطبهى دیگرى مىفرماید:« خداوند با برترى و چیرگى و قدرت خود بر اشیا و پدیدهها، جدا از آنهاست و موجودات و پدیدهها نیز به اینکه تحت قبضهى قدرت اویند و بازگشتشان به سوى او است جدا از او هستند، هر کس خدا را توصیف کند محدودش دانسته، و هرکه او را محدود بداند تحت شمارش در آورده و آن موجب بطلان ازلىّت الهى است». 12 و نیز مىفرماید: «خداوند واحد و یگانه است اما نه واحدى عددى؛ همیشگى است لیکن نه در محدودهى زمان، و پایدار است ولى نه به پشتوانهاى». 13 حضرت امیرالمؤمنین(ع) در مقام اثبات وجود خداوند سبحان و صفات الهى مىفرماید: «آیات و نشانههاى قدرت خدا، برهان قاطعى بر اثبات هستى او است، بلکه خود وجود او که در همه چیز تجلّى دارد و گواه هستى خویش مىباشد. و شناخت او همان توحید و یگانه دانستن او است، و توحید واقعى، جدا دانستن او از مخلوقات است به این معنى که صفاتش را مغایر صفات آنها بدانیم، نه اینکه کنارهگیرى و جدایى جسمانى مقصود باشد. او پروردگار و آفریدگار مطلق است و خود، آفریده و پرورده شده نیست. هرچه در ذهن تصور شود او بر خلاف آن است؛ چون آنچه به تمام ذات و حقیقت شناخته گردد، خدا نیست. او است که دلیل وجود خویش است و وسایل شناسایى را هم خود او فراهم آورده است.» 14
امام(ع) دربارهى شناخت خداوند، تصریح مىکند که «حق تعالى با حواس درک نمىگردد و به مردم، قیاس و تشبیه نمىشود. کیفیت او شناخته نمىشود. خِرَدها توان اندازهگیرى او را ندارند و افکار و تخیلات از حریم کبریایى او دورند. 15 «چشمها و حواس او را نمىبیند، ولى دلها در پرتو ایمان واقعى و اخلاص، هستى او را درک مىکنند، خداوند با اوصاف لطافت، غلظت و حجم توصیف نمىشود. خواست او بدون اندیشه و قصد صورت مىگیرد. ظاهر است اما مستقیماً دیده نمىشود، ولى وجودش متجلى است» 16.
پى نوشتها :
قران صامت از زبان قران ناطق
دکتر سید جعفر شهیدی
چکیده
نهج البلاغه قرابت زیادی با قرآن دارد. قرابت نهج البلاغه با قرآن را می توان هم از لحاظ مفاهیم و محتوا و هم به لحاظ معرفی و چیستی بررسی کرد.
امام علی(ع) در فقره هایی از نهج البلاغه به معرفی قرآن توجه دارد. این توجهات، ذیل عناوین آموختن و تلاوت قرآن، درون و برون قرآن، همنشینی با قرآن، قرآن دستاویزی محکم، چراغ راه، قرآن معدن ایمان،...در این مقاله دسته بندی شده است.
نهج البلاغه عظمت قرآن را در کلام امام(ع) آشکار ساخته و ماهیت و رسالت آن را بیان می کند.
کلید واژه ها:قرآن، قرآن ناطق، بهره گیری از قرآن.
قرآن از آن بخواهید تا سخن گوید؛ و هرگز سخن نگوید؛ اما من شما را از آن خبر می دهم. بدانید قرآن علم آینده است و حدیث گذشته. درد شما را درمان است و راه سامان دادن کارتان در آن است»(نهج البلاغه، خ: 158).
«کتاب خدا در دست رس شماست. زبان آن کند نیست؛ گویاست؛ خانه ای است که پایه هایش ویران نشود، و صاحب عزتی است که یارانش را هزیمت نبود».(همان، خ: 133).
«این قرآن خطی نبشته است که میان دو جلد هشته است. زبان ندارد تا به سخن آید، ناچار آن را ترجمانی باید، و ترجمانش مردان اند که معنی آن دانند»(همان، خ: 125).
آموختن و تلاوت قرآن
«قرآن را بیاموزید، که گفتار است، و آن را نیک بفهمید، که دل ها را بهترین بهار است. به روشنایی آن بهبود خواهید، که شفای سینه های بیمار است، و آن را نیکو تلاوت کنید، که سودمندترین بیان و تذکار است»(همان، خ: 110).
قرآن، حجت پروردگار
«پس قران فرمان دهنده است و بازدارنده؛ خاموش است و گوینده؛ حجت خداست بر آفریدگانش که پیمان گرفته است از ایشان و همگان را نهاده است در گرو آن. نور خود را با قرآن تمام گرداند و دین خود را بدان به کمال رساند»(همان، خ: 183).
درون و برون قرآن
«ظاهر قرآن زیباست؛ باطن آن ژرف و ناپیداست؛ عجایب آن سپری نگردد؛ غرایب آن به پایان نرسد، و تاریکی ها جز با آن زدوده نشود.
در قرآن است خبر آنچه پیش از شما بود و آنچه پس از شماست و حکم آن که چگونه بایدتان زندگی نمود»(همان، ق: 313).
همنشینی با قرآن
«کسی با قرآن ننشست، جز آن که چون برخاست، افزون شد، یا از او کاست؛ افزونی در رستگاری و کاهش از کوری و دل بیماری.
و بدانید کسی را که با قرآن است، نیاز نباشد؛ و بی قرآن بی نیاز نباشد. پس بهبود خود را از قرآن بخواهید، که قرآن بزرگ ترین آزار را بهی است؛ و آن کفر و دو رویی و بیراهه رفتن و گم رهی است(همان، خ: 176).
قرآن، دستاویزی محکم
«بر شما باد به کتاب خدا، که ریسمان استوار است و نور آشکار است، و درمانی است سود دهنده، و تشنگی را فرو نشاننده؛ چنگ در زننده را نگه دارنده، و در آویزنده را نجات بخشنده.
نه کج شود که راستش گردانند و نه به باطل گراید تا آن را بر گردانند. کهنه نگردد به روزگار، نه از خواندن و نه از شنیدن بسیار. راست گفت آن که سخن گفت از روی قرآن، و آن که بدان رفتارکرد، پیش افتاد از دیگران.(همان، خ: 156).
خدای تعالی کتابی را ه نما نازل نمود و در آن نیک و بد را آشکار نمود. پس راه خیر را بگیرید، تا هدایت شوید و ازراه شر بر گردید و به راه راست بروید»(همان، خ:167).
قرآن، چراغ راه
«پس فرو فرستاد بر او قرآن را که چراغ آن فرو نمیرد؛ چراغی را که افروختگی اش کاهش نپذیرد. دریایی که ژرفای آن کس نداند و راهی که پیمودنش ره رو را به گمراهی نکشاند. پرتوی که فروغ آن تیرگی نگیرد و فرقانی که نور برهانش خاموش نگردد و تبیانی که ویرانی نپذیرد و بهبودی ای که در آن بیم بیماری نباشد و ارجمندی که یاورانش را شکست و ناپایداری نباشد و حقی که یاورانش را زبان و خواری نباشد»(همان، خ: 198).
قرآن، معدن ایمان
قرآن، معدن ایمان است و میان جای آن، و چشمه سار دانش است و دریاهای آن، و باغستان داد است و انگیزه های آن، و بنیاد اسلام است و بنلاد استوار آن، وادی های حقیقت است و سبزه زارهای آن، ودریایی است که بردارندگان آب، خشکش نگرداند؛ و چشمه سارهاست که آب کشندگان، آبش را به ته نرساند. آبشخورهاست که در آیندگان بدان آن را کم نکنند؛ و نشانه هاست که روندگان از نظرش دور ندارند؛ و پشته هاست که روی آورندگان از آن بگذرند و آن را نگذارند»(همان).
قرآن، مایه سیرابی دانشمندان
خدایش مایه ی سیرابی دانشمندان کرده است و بهار دل های فقیهان، مقصد راه های پارسایان و دارویی که پس از آن بیماری نیست و نوری که با آن تاری نیست و ریسمانی که گرفتنگاه آن استوار است و پناهگاهی که قله ی آن پناهنده را نگه دار است؛ ارجمندی که هر که با او دوستی ورزد، و امان آن کس که بداند در شود و راه نمای هر که بدان اقتدا کند و عذر خواه آن که آن را مذهب خود گیرد و برهان هر کس که بدان سخن گوید و آن را پذیرد و گواه هر که در مخاصمت پشتیبان خویشش شمرد و پیروزی آن کس که بدان حجت آرد و راه بر آن که آن را به کار دارد و برنده ی آن که آن را کارفرماید و نشان آن کس که در آن بنگرد چنان که باید، و نگاهدار کسی که خود را بدان از آسیب پاید و دانش کسی که نیکش به خاطر سپرد و حدیث کسی که از آن روایت دارد»(همان).
قرآن و مردم آخر زمان
«نزد مردم آن زمان کالایی زیان مندتر از قرآن نیست، اگر آن را چنان که باید، بخوانند، و نه پرسودتر از قرآن، اگر معنی کلماتش را بر گردانند...حاملان کتاب خدا آن را واگذارند و حافظانش آن را به فراموشی سپارند.
پس در آن روزگار، قرآن و قرآنیان از جمع مردم دورند و رانده و مهجور؛ هر دو باهم در یک راه روانند و میان مردم پناهی ندارند.
پس دراین زمان قرآن و قرآنیان میان مردمند و نه میان آنان، با مردمند، نه با ایشان؛ چه گم راهی و رستگاری سازوار نیایند، هر چند با هم در یک جا بپایند. پس آن مردم درجدایی متفقند و از جمع گریزان؛ گویی آنان پیشوای قرآنند، نه قرآن پیشوای آنان. جز نامی از قرآن نزدشان نماند و نشناسند جز خط و نوشته ی آن»(همان، خ : 147).
امیرالمؤمنین على(علیه السلام)
پرتوى از سیره و سیماى امیرالمؤمنین على(علیه السلام)
امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، چهارمین پسر ابوطالب، در حدود سى سال پس از واقعه فیل و بیست و سه سال پیش از هجرت در مکّه معظّمه، از مادرى بزرگوار و باشخصیّت، به نام فاطمه، دختر اسد بن هشام بن عبدمناف ، روز جمعه سیزده رجب در کعبه به دنیا آمد.
على(علیه السلام) تا شش سالگى در خانه پدرش ابوطالب بود.
در این تاریخ که سنّ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از سىسال گذشته بود در مکّه قحطى و گرانى پیش آمد و این امر سبب شد که على(علیه السلام) به مدّت هفت سال در خانه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، تا اوّل بعثت، زندگى کند و در مکتب کمال و فضیلت آن حضرت تربیت شود.
امیرالمؤمنین در خطبه 192 نهج البلاغه مىفرماید:«وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتـَّبِعُهُ إِتّباعَ الْفَصیلِ اَثَرَ أُمِّهِ، یَرْفَعُ لى فى کُلِّ یَوْم مِنْ أَخْلاقِهِ عَلَمًا، وَ یَأْمُرُنى بِالاِْقْتِداء بِهِ.»«و من در پى او بودم چنانکه بچّه در پى مادرش، هر روز براى من از خلق و خوى خویش نشانه هاى برپا مىداشت و مرا به پیروى آن مىگماشت.»بعد از آن که محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) به پیامبرى مبعوث گردید، على(علیه السلام)نخستین مردى بود که به او گروید.
براى اوّلین بار ابوطالب پسر خود را دید که با پسرعموى خود مشغول نمازاند.
گفت: پسر جان چه کار مىکنى؟ گفت: پدر، من اسلام آورده ام و براى خدا با پسر عموى خویش نماز مىگزارم.
ابوطالب گفت: از وى جدا مشو که البته تو را جز به خیر و سعادت دعوت نکرده است.
ابن عبّاس مىگوید: نخستین کسى که با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نماز گزارد، على بود.
روز دوشنبه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به مقام نبوّت برانگیخته شد، و از روز سه شنبه على نماز خواند.
در سال سوم بعثت بعد از نزول آیه «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقربینَ»; یعنى «خویشان نزدیکتر خود را انذار کن!» رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بنى عبدالمطّلب را که حدود چهل نفر بودند دعوت کرد و به آنها ناهار داد، امّا آن روز نشد سخن بگوید، روز دیگر آنها را دعوت کرد و بعد از صرف ناهار به آنها فرمود: کدام یک از شما مرا یارى کرده و به من ایمان مىآورد تا برادر و جانشین بعد از من باشد، على(علیه السلام)برخاست و فرمود: اى رسول خدا! من حاضرم تو را در این راه یارى دهم.
فرمود: بنشین.
آن گاه سخن خویش را تکرار کرد و کسى برنخاست و فقط على(علیه السلام)برخاست و فرمود: من آماده ام.
فرمود بنشین.
بار سوم رسولخدا(صلى الله علیه وآله وسلم)سخن خود را تکرارکرد.
باز على(علیه السلام) برخاست و آمادگى خود را براى یارى و همراهى پیامبر اعلام کرد.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:«إِنَّ هذا أَخى وَ وَصِیّیى وَ وَزیرى وَ وارِثى وَ خَلیفَتى فیکُمْ مِنْ بَعْدى.» «این على، برادر و وصىّ و وارث و جانشین من در میان شما پس از من مىباشد.»بعد از سیزده سال دعوت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در مکّه، مقدّمات هجرت آن حضرت به مدینه فراهم شد.
در شب هجرت، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام)فرمود: لازم است در بستر من بخوابى، على(علیه السلام) در بستر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)خوابید و آن شب که اوّل ربیع الاوّل سال چهاردهم بعثت بود، لیلة المبیت نامیده مىشود و بر اساس روایات در همین شب آیه اى درباره على(علیه السلام)نازل شد.
چند شب پیش از هجرت، شبى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، همراه على(علیه السلام) به جانب کعبه حرکت کردند.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام)فرمود: روى شانه من سوار شو.
على(علیه السلام) روى شانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) سوار شد و مقدارى از بتهاى کعبه را از جا کندند و درهم شکستند و آنگاه متوارى شدند تا قریش ندانند که این کار را چه کسى انجام داده است.
بعد از هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، على(علیه السلام) به فاصله سه روز بعد، از آن که امانت هاى رسول خدا را به صاحبانش داد، همراه فواطم; یعنى مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و فاطمه دختر زبیر و مسلمانانى که تا آن روز موفّق به هجرت نشده بودند، عازم مدینه گردید.
وقتى وارد مدینه شد پاهایش مجروح شده بود، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) چون او را دید از فداکارى آن حضرت قدردانى و تشکر کرد.
در سال اوّل هجرت که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) میان مهاجر و انصار رابطه برادرى را برقرار ساخت به على(علیه السلام) فرمود: «أَنْتَ أَخی فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ.»«تو در دنیا و آخرت برادر من هستى.»در سال دوم هجرت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) با فاطمه زهرا(علیها السلام) ازدواج کرد.
در رمضان سال دوم هجرت، دو افتخار بزرگ نصیب على بن ابیطالب(علیه السلام) شد; روز نیمه ماه رمضان سال دوم (یا سوم) خداوند، امام حسن مجتبى(علیه السلام) را به على(علیه السلام)داد و در هفدهم ماه رمضان سال دوم، جنگ بدر پیش آمد که شجاعت و قهرمانى امیرالمؤمنین(علیه السلام) زبانزد خاصّ و عامّ گردید.
شیخ مفید مىگوید: مسلمانان در جنگ بدر هفتاد نفر از کفّار را کشتند که 36 نفر آنها را على(علیه السلام) به تنهایى کشت و در کشتن بقیّه هم دیگران را یارى نمود.
در شوّال سال سوم هجرت، غزوه معروف اُحُد پیش آمد.
نام على(علیه السلام)در این غزوه هم مانند «بدر» پرآوازه است.
در همین غزوه بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در باره على(علیه السلام)فرمود : «إِنِّ عَلِیًّا مِنّى وَ أَنَا مِنْهُ.» «همانا على از من است و من از اویم.»و در همین غزوه بود که منادى در آسمان ندا کرد : «لا سَیْفَ اِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لا فَتى اِلاّ عَلِىٌّ.» «شمشیرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نیست.»در سال سوم (یا چهارم) هجرت بود که خداوند متعال، امام حسین(علیه السلام) را به امیرالمؤمنین عطا فرمود، پسرى که نُه نفر امام بر حقّ از نسل مبارک وى پدید آمدند.
در شوّال سال پنجم، غزوه خندق (یا احزاب) پیش آمد و على(علیه السلام) در مقابل عمرو بن عبدود به مبارزه ایستاد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:«بَرَزَ الاِْیمانُ کُلُّهُ إِلَى الشِّرْکِ کُلِّهِ.» «تمام ایمان که على است در مقابل تمام شرک که عمرو بن عبدود است به جنگ ایستاد.»و نیز فرمود:«لَمُبارَزَةُ عَلِىٍّ لِعَمْرو أَفْضَلُ مِنْ أَعْمالِ أُمّتى إِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ.» «مبارزه على در مقابل عمرو، برتر از اعمال امّتم تا روز قیامت است.»در سال هفتم هجرت، غزوه «خیبر» روى داد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «إِنّى دافِعٌ الرّایَةَ غَدًا إِلى رَجُل یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، کَرّار غَیْرِ فَرّار، لا یَرْجِعُ حَتّى یَفْتَحَ اللّهُ لَهُ.»«فردا این پرچم را به دست کسى مىدهم که خدا و رسولش را دوست مىدارد، و خدا و رسولش هم او را دوست مىدارند، و حمله کننده اى است که گریزنده نیست و برنمىگردد تا خداوند به دست او فتح و پیروزى آوَرَد.»در سال هشتم هجرت، در بیستم ماه رمضان، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مکّه را فتح کرد و آخرین سنگر مستحکم بتپرستى را از میان برداشت
بعد از فتح مکّه غزوه «حنین» و سپس غزوه «طائف» پیش آمد و على(علیه السلام) همراه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بود، در غزوه حنین فقط نُه نفر از جمله امیرالمؤمنین با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) باقى ماندند و دیگران گریختند.
در سال نهم هجرت، غزوه تبوک پیش آمد، و از 27 غزوه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، فقط در این غزوه على(علیه السلام) همراه آن حضرت نبود، چون پیغمبر او را به جانشینى خود در مدینه گذاشت، و حدیث معروف «منزلت» در همین باره است که پیامبر اکرم به على(علیه السلام)فرمود:«أَما تَرْضى أَنْ تَکُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسىإِلاّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدى.»«آیا خشنود نیستى که منزلت تو نسبت به من، همانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد، جز آن که پس از من پیامبرى نیست.»و در همین سال بود که على(علیه السلام) دستور یافت تا آیات سوره برائت را از ابوبکر بگیرد و آنها را از طرف پیغمبر بر بتپرستان بخواند.
در سال دهم هجرت، در پنجم ذىالقعده، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، على(علیه السلام) را به یمن فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کند، و بر اثر دعوت وى بسیارى از مردم به دین مبین اسلام درآمدند.
در همین سال بود که قضیّه «غدیر خم» پیش آمد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در آن روز ضمن معرّفى امیرالمؤمنین به عنوان جانشین خود، فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ»«هر که من رهبر اویم، این على رهبر اوست.» این حدیث را 110 نفر صحابى و 84 نفر از تابعین و 360 نفر از دانشمندان سُنّى از قرن دوم تا قرن سیزدهم هجرى روایت کرده اند.
در سال یازدهم هجرى، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت، على(علیه السلام) مىگوید:«وَفاضَتْ بَیْنَ نَحْرى وَ صَدْرى نَفْسُکَ.»«جان گرامىات میان سینه و گردنم از تن مفارقت نمود.»در حالى که بنا به وصیّت نبىّ(صلى الله علیه وآله وسلم)، وصىِّ او على(علیه السلام) مشغول غسل و کفن و دفن حضرتش بود، «اصحاب سقیفه» در سقیفه بنى ساعده دست به نوعى کودتا زدند.
توطئه شومى که آثار و عوارض آن تاریخ را سیاه و سرنوشت مردم را تیره و تباه کرد و سنّت سیّئه اى پایه گذارى شد که از آن پس در هر عصر و نسل در ظلمت شب، بوزینگان اموى و عبّاسى یکى پس از دیگرى بر تخت جستند و رهبرى امّت اسلامى را به بازى گرفتند.
به عبارت دیگر آنچه در سقیفه اتفاق افتاد زیربناى خیانتى بزرگ و تاریخى به مسلمانان بود، زیرا به تعبیر فنّى کلمه، با تقدّم «مفضول» بر «افضل»، اصحاب سقیفه با تردستىتمام در این ماجرا پیروز شدند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را با آن همه سوابقِ درخشانِ جهاد و دانش و تقوا، خانه نشین نمودند.
و 25 سال تمام، نه تنها حقِّ مسلّمِ على(علیه السلام)زیرپاى زر و زور و تزویر نهاده شد، بلکه مهمتر آن که حقِّ تمامى آحاد و افراد و ملّتى که باید زمامدارى عادل و آگاه بر آنها حکومت کند پایمال گردید.
سرانجام همین نوع خلافت بود که زمینه سلطه و حاکمیّت بنىامیّه و سپس بنىعبّاس را فراهم ساخت، و همین سنّت سَیِّـئَه تقدّمِ مفضول بر افضل بود که بهانه اى به دست بهانه جویان داد تا «حقیقت» را فداى «مصلحت» نفسانى خویش کنند.
در دوران حکومت پنج ساله امیرالمؤمنین، عواملى دست به دست هم داد و مانع اصلاحات و عدالتى که على(علیه السلام) مىخواست شد.
در این مدّت، وقتِ امیرالمؤمنین بیشتر صرف خنثى کردن توطئه ها و مبارزه با ناکثین; یعنى پیمان شکنانى چون طلحه و زبیر و قاسطین; یعنى ستمگران و زورگویانى چون معاویه و پیروانش و مارقین; یعنى خارج شوندگان از اطاعت على(علیه السلام) چون خوارج نهروان، گردید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تمام دوران عمر 63 ساله خود، در حدّ اعلاى پاکى و تقوا، درستى، ایمان و اخلاص، روى حساب «لا تَأخُذُهُ فِى اللّهِ لَوْمَةَلائِم» زندگى کرد و جز خدا هدفى نداشت و هر کارى که مىکرد به خاطر خدا بود، و اگر به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)آن همه شیفته بود براى خدا بود.
او غرق ایمان و اخلاص به خداى متعال بود.
او تمام عمرش را با طهارت و تقوا سپرى کرد و طیّب و طاهر و آراسته به تقوا خدا را ملاقات نمود، در خانه خدا به دنیا آمد و در خانه خدا هم از دنیا رفت.
او به راستى دلباخته حقّ بود، همان وقتى که شمشیر بر فرق مبارکش رسید فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ»; «به خداى کعبه رستگار شدم.» شهادت آن حضرت در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى اتفاق افتاد.
نکته هاى برجسته از سیره امام على(علیه السلام)
1 ـ در جریان شوراى شش نفرى که به دستور عمر براى انتخاب خلیفه بعد از او تشکیل شد، عبدالرّحمان بن عوف که خود را از خلافت معذور داشته بود ظاهراً در مقام بى طرفى قرار گرفت و نامزدى خلافت را در امام على و عثمان منحصر دانست و بر آن شد تا در میان آنان یکى را برگزیند.
از على خواست تا با او به کتاب خدا و سنّت رسول الله و روش ابوبکر و عمر بیعت کند.
امّا امام على(علیه السلام) فرمود: «من بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول خدا و طریقه و روش خود در این کار مىکوشم.»امّا همین مسأله چون به عثمان پیشنهاد شد، در دم پذیرفت و به آسانى به خلافت رسید!
2 ـ امام على(علیه السلام) پس از قتل عثمان آن گاه که بنا به درخواست اکثریت قاطع مردم مسلمان، ناچار به پذیرش رهبرى بر آنان گردید، در شرایطى حکومت را به دست گرفت که دشوارى ها در تمام زمینه ها آشکار شده بود، ولى امام با همه مشکلات موجود، سیاست انقلابى خود را در سه زمینه: حقوقى، مالى وادارى، آشکار کرد.
الف ـ در عرصه حقوقى:اصلاحات او در زمینه حقوقى، لغو کردن میزان برترى در بخشش و عطا و یکسانى و برابر دانستن همه مسلمان ها در عطایا و حقوق بود و فرمود: «خوار نزد من گرامى است تا حقّ وى را باز ستانم، و نیرومند نزد من ناتوان است تا حقّ دیگرى را از او بگیرم.»
ب ـ در عرصه مالى:امام على(علیه السلام) همه آنچه را که عثمان از زمین ها بخشیده بود و آنچه از اموال که به طبقه اشراف هبه کرده بود، مصادره نموده و آنان را در پخش اموال به سیاست خود آگاه ساخت، و فرمود: «اى مردم! من یکى از شمایم، هر چه من داشته باشم شما نیز دارید و هر وظیفه که بر عهده شما باشد بر عهده من نیز هست.
من شما را به راه پیغمبر مىبرم و هر چه را که او فرمان داده است در دل شما رسوخ مىدهم.
جز این که هر قطعه زمینى که عثمان آن را به دیگران داده و هر مالى که از مال خدا عطا کرده باید به بیت المال باز گردانیده شود.
همانا که هیچ چیز حقّ را از میان نمىبرد، هر چند مالى بیابم که با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و کنیزى خریده باشند و حتّى مالى را که در شهرها پراکنده باشند آنها را باز مىگردانم.
در عدل، گشایش است و کسى که حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگتر است.»
ج ـ در عرصه ادارى:امام على(علیه السلام) سیاست ادارى خود را با دو کار عملى کرد:
1 ـ عزل والیان عثمان در شهرها.
2 ـ واگذاشتن زمامدارى به مردانى که اهل دین و پاکى بودند.
به همین جهت فرمان داد تا عثمان بن حنیف، والى بصره گردد و سهل بن حنیف، والى شام، و قیس بن عباده، والى مصر و ابو موسى اشعرى، والى کوفه، و درباره طلحه و زبیر که بر کوفه و بصره ولایت داشتند نیز چنین کرد و آنها را با ملایمت از کار بر کنار ساخت.
امام(علیه السلام) معاویه را عزل نمود و حاضر به حاکمیّت چنان عنصر ناپاکى بر مردم شام نبود.
موضع امام در آن شرایط و اوضاع، هجوم به معاویه و پاکسازى او از نظر سیاسى بود.
او خویشتن را مسئول مىدید که مسقیماً انشعاب و کوشش در تمرّد و سر پیچى غیر قانونى را از بین ببرد و این خلل را معاویه و خطّ بنى امیّه به وجود آورده بودند.
امام(علیه السلام)مىبایست این متمرّدان را پاکسازى کند; زیرا پاکسازى کالبد اسلام از آن پلیدى ها، وظیفه امام بود; هر چند امرى دشوار مىنمود.
به عبارت دیگر علّت عزل معاویه و اعلان جنگ بر ضدّ او، انگیزه مکتبى بود که انگیزه اى بزرگ به شمار مىرفت.
و بدین گونه امام على(علیه السلام)در دو میدان نبرد مىکرد: میدانى بر ضدّ تجزیه سیاسى و میدانى بر ضدّ انحراف داخلى در جامعه اسلامى، انحرافى که در نتیجه سیاست سابق از جبهه گیرى غیر اسلامى شکل گرفته بود.
و از اینجا ارزش کارهاى امام(علیه السلام) در پاکسازى آن اوضاع منحرف و باز ستاندن اموال از خائنان، بى هیچ نرمى و مدارا، آشکار مىگردد.
امام على(علیه السلام) مىفرمود: «همانا که معاویه خطّى از خطهاى اسلام و مکتب بزرگ آن را نشان نمىدهد بلکه جاهلیّت پدرش ابوسفیان را مجسّم مىسازد.
او مىخواهد موجودیّت اسلام را به چیزى دیگر تبدیل سازد و جامعه اسلامى را به مجمعى دیگر تغییر دهد، مىخواهد جامعه اى بسازد که به اسلام و قرآن ایمان نداشته باشند.
او مىخواهد «خلافت» به صورت حکومت قیصر و کسرى در آید.»با همه مشکلاتى براى که امام(علیه السلام) پیش آمد آن حضرت از مسیر خویش عقب نشینى نکرد، بلکه در خطّ خویش باقى ماند و کار ضربه زدن به تجزیه طلبان را تا پایان زندگانى شریف خود ادامه داد و تا آن دم که در مسجد کوفه به خون خویش در غلطید، براى از بین بردن تجزیه، با سپاهى آماده حرکت به سوى شام بود تا سپاهى را که از باقى سپاهیان اسلام جدا شده بود و به رهبرى معاویه اداره مىشد از بین ببرد.
بنابراین امام(علیه السلام) در چشم مسلمانان آگاه تنها کسى بود که مىتوانست پس از عمیق شدن انحراف و ریشه دوانیدن آن در پیکره اسلام، دست به کار شود و با هر عامل جور و تبعیض و انحصار طلبى بجنگد.
از میان سخنان سازنده امام(علیه السلام)، چهل حدیث را که هر کدام درسى از معارف پربار آن «انسان کامل» است برگزیدم، باشد که در پرتو اشعّه تابناک آن خورشید هدایت و ولایت، فضاى تاریک جهل و ضلالت را بشکافیم و به رشد و تعالى کاملِ انسانى خویش نائل آییم.
امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، چهارمین پسر ابوطالب، در حدود سى سال پس از واقعه فیل و بیست و سه سال پیش از هجرت در مکّه معظّمه، از مادرى بزرگوار و باشخصیّت، به نام فاطمه، دختر اسد بن هشام بن عبدمناف ، روز جمعه سیزده رجب در کعبه به دنیا آمد.
على(علیه السلام) تا شش سالگى در خانه پدرش ابوطالب بود.
در این تاریخ که سنّ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از سىسال گذشته بود در مکّه قحطى و گرانى پیش آمد و این امر سبب شد که على(علیه السلام) به مدّت هفت سال در خانه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، تا اوّل بعثت، زندگى کند و در مکتب کمال و فضیلت آن حضرت تربیت شود.
امیرالمؤمنین در خطبه 192 نهج البلاغه مىفرماید:«وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتـَّبِعُهُ إِتّباعَ الْفَصیلِ اَثَرَ أُمِّهِ، یَرْفَعُ لى فى کُلِّ یَوْم مِنْ أَخْلاقِهِ عَلَمًا، وَ یَأْمُرُنى بِالاِْقْتِداء بِهِ.»«و من در پى او بودم چنانکه بچّه در پى مادرش، هر روز براى من از خلق و خوى خویش نشانه هاى برپا مىداشت و مرا به پیروى آن مىگماشت.»بعد از آن که محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) به پیامبرى مبعوث گردید، على(علیه السلام)نخستین مردى بود که به او گروید.
براى اوّلین بار ابوطالب پسر خود را دید که با پسرعموى خود مشغول نمازاند.
گفت: پسر جان چه کار مىکنى؟ گفت: پدر، من اسلام آورده ام و براى خدا با پسر عموى خویش نماز مىگزارم.
ابوطالب گفت: از وى جدا مشو که البته تو را جز به خیر و سعادت دعوت نکرده است.
ابن عبّاس مىگوید: نخستین کسى که با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نماز گزارد، على بود.
روز دوشنبه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به مقام نبوّت برانگیخته شد، و از روز سه شنبه على نماز خواند.
در سال سوم بعثت بعد از نزول آیه «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقربینَ»; یعنى «خویشان نزدیکتر خود را انذار کن!» رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بنى عبدالمطّلب را که حدود چهل نفر بودند دعوت کرد و به آنها ناهار داد، امّا آن روز نشد سخن بگوید، روز دیگر آنها را دعوت کرد و بعد از صرف ناهار به آنها فرمود: کدام یک از شما مرا یارى کرده و به من ایمان مىآورد تا برادر و جانشین بعد از من باشد، على(علیه السلام)برخاست و فرمود: اى رسول خدا! من حاضرم تو را در این راه یارى دهم.
فرمود: بنشین.
آن گاه سخن خویش را تکرار کرد و کسى برنخاست و فقط على(علیه السلام)برخاست و فرمود: من آماده ام.
فرمود بنشین.
بار سوم رسولخدا(صلى الله علیه وآله وسلم)سخن خود را تکرارکرد.
باز على(علیه السلام) برخاست و آمادگى خود را براى یارى و همراهى پیامبر اعلام کرد.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:«إِنَّ هذا أَخى وَ وَصِیّیى وَ وَزیرى وَ وارِثى وَ خَلیفَتى فیکُمْ مِنْ بَعْدى.» «این على، برادر و وصىّ و وارث و جانشین من در میان شما پس از من مىباشد.»بعد از سیزده سال دعوت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در مکّه، مقدّمات هجرت آن حضرت به مدینه فراهم شد.
در شب هجرت، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام)فرمود: لازم است در بستر من بخوابى، على(علیه السلام) در بستر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)خوابید و آن شب که اوّل ربیع الاوّل سال چهاردهم بعثت بود، لیلة المبیت نامیده مىشود و بر اساس روایات در همین شب آیه اى درباره على(علیه السلام)نازل شد.
چند شب پیش از هجرت، شبى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، همراه على(علیه السلام) به جانب کعبه حرکت کردند.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام)فرمود: روى شانه من سوار شو.
على(علیه السلام) روى شانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) سوار شد و مقدارى از بتهاى کعبه را از جا کندند و درهم شکستند و آنگاه متوارى شدند تا قریش ندانند که این کار را چه کسى انجام داده است.
بعد از هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، على(علیه السلام) به فاصله سه روز بعد، از آن که امانت هاى رسول خدا را به صاحبانش داد، همراه فواطم; یعنى مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و فاطمه دختر زبیر و مسلمانانى که تا آن روز موفّق به هجرت نشده بودند، عازم مدینه گردید.
وقتى وارد مدینه شد پاهایش مجروح شده بود، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) چون او را دید از فداکارى آن حضرت قدردانى و تشکر کرد.
در سال اوّل هجرت که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) میان مهاجر و انصار رابطه برادرى را برقرار ساخت به على(علیه السلام) فرمود: «أَنْتَ أَخی فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ.»«تو در دنیا و آخرت برادر من هستى.»در سال دوم هجرت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) با فاطمه زهرا(علیها السلام) ازدواج کرد.
در رمضان سال دوم هجرت، دو افتخار بزرگ نصیب على بن ابیطالب(علیه السلام) شد; روز نیمه ماه رمضان سال دوم (یا سوم) خداوند، امام حسن مجتبى(علیه السلام) را به على(علیه السلام)داد و در هفدهم ماه رمضان سال دوم، جنگ بدر پیش آمد که شجاعت و قهرمانى امیرالمؤمنین(علیه السلام) زبانزد خاصّ و عامّ گردید.
شیخ مفید مىگوید: مسلمانان در جنگ بدر هفتاد نفر از کفّار را کشتند که 36 نفر آنها را على(علیه السلام) به تنهایى کشت و در کشتن بقیّه هم دیگران را یارى نمود.
در شوّال سال سوم هجرت، غزوه معروف اُحُد پیش آمد.
نام على(علیه السلام)در این غزوه هم مانند «بدر» پرآوازه است.
در همین غزوه بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در باره على(علیه السلام)فرمود : «إِنِّ عَلِیًّا مِنّى وَ أَنَا مِنْهُ.» «همانا على از من است و من از اویم.»و در همین غزوه بود که منادى در آسمان ندا کرد : «لا سَیْفَ اِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لا فَتى اِلاّ عَلِىٌّ.» «شمشیرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نیست.»در سال سوم (یا چهارم) هجرت بود که خداوند متعال، امام حسین(علیه السلام) را به امیرالمؤمنین عطا فرمود، پسرى که نُه نفر امام بر حقّ از نسل مبارک وى پدید آمدند.
در شوّال سال پنجم، غزوه خندق (یا احزاب) پیش آمد و على(علیه السلام) در مقابل عمرو بن عبدود به مبارزه ایستاد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:«بَرَزَ الاِْیمانُ کُلُّهُ إِلَى الشِّرْکِ کُلِّهِ.» «تمام ایمان که على است در مقابل تمام شرک که عمرو بن عبدود است به جنگ ایستاد.»و نیز فرمود:«لَمُبارَزَةُ عَلِىٍّ لِعَمْرو أَفْضَلُ مِنْ أَعْمالِ أُمّتى إِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ.» «مبارزه على در مقابل عمرو، برتر از اعمال امّتم تا روز قیامت است.»در سال هفتم هجرت، غزوه «خیبر» روى داد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «إِنّى دافِعٌ الرّایَةَ غَدًا إِلى رَجُل یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، کَرّار غَیْرِ فَرّار، لا یَرْجِعُ حَتّى یَفْتَحَ اللّهُ لَهُ.»«فردا این پرچم را به دست کسى مىدهم که خدا و رسولش را دوست مىدارد، و خدا و رسولش هم او را دوست مىدارند، و حمله کننده اى است که گریزنده نیست و برنمىگردد تا خداوند به دست او فتح و پیروزى آوَرَد.»در سال هشتم هجرت، در بیستم ماه رمضان، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مکّه را فتح کرد و آخرین سنگر مستحکم بتپرستى را از میان برداشت
بعد از فتح مکّه غزوه «حنین» و سپس غزوه «طائف» پیش آمد و على(علیه السلام) همراه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بود، در غزوه حنین فقط نُه نفر از جمله امیرالمؤمنین با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) باقى ماندند و دیگران گریختند.
در سال نهم هجرت، غزوه تبوک پیش آمد، و از 27 غزوه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، فقط در این غزوه على(علیه السلام) همراه آن حضرت نبود، چون پیغمبر او را به جانشینى خود در مدینه گذاشت، و حدیث معروف «منزلت» در همین باره است که پیامبر اکرم به على(علیه السلام)فرمود:«أَما تَرْضى أَنْ تَکُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسىإِلاّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدى.»«آیا خشنود نیستى که منزلت تو نسبت به من، همانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد، جز آن که پس از من پیامبرى نیست.»و در همین سال بود که على(علیه السلام) دستور یافت تا آیات سوره برائت را از ابوبکر بگیرد و آنها را از طرف پیغمبر بر بتپرستان بخواند.
در سال دهم هجرت، در پنجم ذىالقعده، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، على(علیه السلام) را به یمن فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کند، و بر اثر دعوت وى بسیارى از مردم به دین مبین اسلام درآمدند.
در همین سال بود که قضیّه «غدیر خم» پیش آمد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در آن روز ضمن معرّفى امیرالمؤمنین به عنوان جانشین خود، فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ»«هر که من رهبر اویم، این على رهبر اوست.» این حدیث را 110 نفر صحابى و 84 نفر از تابعین و 360 نفر از دانشمندان سُنّى از قرن دوم تا قرن سیزدهم هجرى روایت کرده اند.
در سال یازدهم هجرى، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت، على(علیه السلام) مىگوید:«وَفاضَتْ بَیْنَ نَحْرى وَ صَدْرى نَفْسُکَ.»«جان گرامىات میان سینه و گردنم از تن مفارقت نمود.»در حالى که بنا به وصیّت نبىّ(صلى الله علیه وآله وسلم)، وصىِّ او على(علیه السلام) مشغول غسل و کفن و دفن حضرتش بود، «اصحاب سقیفه» در سقیفه بنى ساعده دست به نوعى کودتا زدند.
توطئه شومى که آثار و عوارض آن تاریخ را سیاه و سرنوشت مردم را تیره و تباه کرد و سنّت سیّئه اى پایه گذارى شد که از آن پس در هر عصر و نسل در ظلمت شب، بوزینگان اموى و عبّاسى یکى پس از دیگرى بر تخت جستند و رهبرى امّت اسلامى را به بازى گرفتند.
به عبارت دیگر آنچه در سقیفه اتفاق افتاد زیربناى خیانتى بزرگ و تاریخى به مسلمانان بود، زیرا به تعبیر فنّى کلمه، با تقدّم «مفضول» بر «افضل»، اصحاب سقیفه با تردستىتمام در این ماجرا پیروز شدند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را با آن همه سوابقِ درخشانِ جهاد و دانش و تقوا، خانه نشین نمودند.
و 25 سال تمام، نه تنها حقِّ مسلّمِ على(علیه السلام)زیرپاى زر و زور و تزویر نهاده شد، بلکه مهمتر آن که حقِّ تمامى آحاد و افراد و ملّتى که باید زمامدارى عادل و آگاه بر آنها حکومت کند پایمال گردید.
سرانجام همین نوع خلافت بود که زمینه سلطه و حاکمیّت بنىامیّه و سپس بنىعبّاس را فراهم ساخت، و همین سنّت سَیِّـئَه تقدّمِ مفضول بر افضل بود که بهانه اى به دست بهانه جویان داد تا «حقیقت» را فداى «مصلحت» نفسانى خویش کنند.
در دوران حکومت پنج ساله امیرالمؤمنین، عواملى دست به دست هم داد و مانع اصلاحات و عدالتى که على(علیه السلام) مىخواست شد.
در این مدّت، وقتِ امیرالمؤمنین بیشتر صرف خنثى کردن توطئه ها و مبارزه با ناکثین; یعنى پیمان شکنانى چون طلحه و زبیر و قاسطین; یعنى ستمگران و زورگویانى چون معاویه و پیروانش و مارقین; یعنى خارج شوندگان از اطاعت على(علیه السلام) چون خوارج نهروان، گردید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تمام دوران عمر 63 ساله خود، در حدّ اعلاى پاکى و تقوا، درستى، ایمان و اخلاص، روى حساب «لا تَأخُذُهُ فِى اللّهِ لَوْمَةَلائِم» زندگى کرد و جز خدا هدفى نداشت و هر کارى که مىکرد به خاطر خدا بود، و اگر به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)آن همه شیفته بود براى خدا بود.
او غرق ایمان و اخلاص به خداى متعال بود.
او تمام عمرش را با طهارت و تقوا سپرى کرد و طیّب و طاهر و آراسته به تقوا خدا را ملاقات نمود، در خانه خدا به دنیا آمد و در خانه خدا هم از دنیا رفت.
او به راستى دلباخته حقّ بود، همان وقتى که شمشیر بر فرق مبارکش رسید فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ»; «به خداى کعبه رستگار شدم.» شهادت آن حضرت در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى اتفاق افتاد.
نکته هاى برجسته از سیره امام على(علیه السلام)
1 ـ در جریان شوراى شش نفرى که به دستور عمر براى انتخاب خلیفه بعد از او تشکیل شد، عبدالرّحمان بن عوف که خود را از خلافت معذور داشته بود ظاهراً در مقام بى طرفى قرار گرفت و نامزدى خلافت را در امام على و عثمان منحصر دانست و بر آن شد تا در میان آنان یکى را برگزیند.
از على خواست تا با او به کتاب خدا و سنّت رسول الله و روش ابوبکر و عمر بیعت کند.
امّا امام على(علیه السلام) فرمود: «من بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول خدا و طریقه و روش خود در این کار مىکوشم.»امّا همین مسأله چون به عثمان پیشنهاد شد، در دم پذیرفت و به آسانى به خلافت رسید!
2 ـ امام على(علیه السلام) پس از قتل عثمان آن گاه که بنا به درخواست اکثریت قاطع مردم مسلمان، ناچار به پذیرش رهبرى بر آنان گردید، در شرایطى حکومت را به دست گرفت که دشوارى ها در تمام زمینه ها آشکار شده بود، ولى امام با همه مشکلات موجود، سیاست انقلابى خود را در سه زمینه: حقوقى، مالى وادارى، آشکار کرد.
الف ـ در عرصه حقوقى:اصلاحات او در زمینه حقوقى، لغو کردن میزان برترى در بخشش و عطا و یکسانى و برابر دانستن همه مسلمان ها در عطایا و حقوق بود و فرمود: «خوار نزد من گرامى است تا حقّ وى را باز ستانم، و نیرومند نزد من ناتوان است تا حقّ دیگرى را از او بگیرم.»
ب ـ در عرصه مالى:امام على(علیه السلام) همه آنچه را که عثمان از زمین ها بخشیده بود و آنچه از اموال که به طبقه اشراف هبه کرده بود، مصادره نموده و آنان را در پخش اموال به سیاست خود آگاه ساخت، و فرمود: «اى مردم! من یکى از شمایم، هر چه من داشته باشم شما نیز دارید و هر وظیفه که بر عهده شما باشد بر عهده من نیز هست.
من شما را به راه پیغمبر مىبرم و هر چه را که او فرمان داده است در دل شما رسوخ مىدهم.
جز این که هر قطعه زمینى که عثمان آن را به دیگران داده و هر مالى که از مال خدا عطا کرده باید به بیت المال باز گردانیده شود.
همانا که هیچ چیز حقّ را از میان نمىبرد، هر چند مالى بیابم که با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و کنیزى خریده باشند و حتّى مالى را که در شهرها پراکنده باشند آنها را باز مىگردانم.
در عدل، گشایش است و کسى که حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگتر است.»
ج ـ در عرصه ادارى:امام على(علیه السلام) سیاست ادارى خود را با دو کار عملى کرد:
1 ـ عزل والیان عثمان در شهرها.
2 ـ واگذاشتن زمامدارى به مردانى که اهل دین و پاکى بودند.
به همین جهت فرمان داد تا عثمان بن حنیف، والى بصره گردد و سهل بن حنیف، والى شام، و قیس بن عباده، والى مصر و ابو موسى اشعرى، والى کوفه، و درباره طلحه و زبیر که بر کوفه و بصره ولایت داشتند نیز چنین کرد و آنها را با ملایمت از کار بر کنار ساخت.
امام(علیه السلام) معاویه را عزل نمود و حاضر به حاکمیّت چنان عنصر ناپاکى بر مردم شام نبود.
موضع امام در آن شرایط و اوضاع، هجوم به معاویه و پاکسازى او از نظر سیاسى بود.
او خویشتن را مسئول مىدید که مسقیماً انشعاب و کوشش در تمرّد و سر پیچى غیر قانونى را از بین ببرد و این خلل را معاویه و خطّ بنى امیّه به وجود آورده بودند.
امام(علیه السلام)مىبایست این متمرّدان را پاکسازى کند; زیرا پاکسازى کالبد اسلام از آن پلیدى ها، وظیفه امام بود; هر چند امرى دشوار مىنمود.
به عبارت دیگر علّت عزل معاویه و اعلان جنگ بر ضدّ او، انگیزه مکتبى بود که انگیزه اى بزرگ به شمار مىرفت.
و بدین گونه امام على(علیه السلام)در دو میدان نبرد مىکرد: میدانى بر ضدّ تجزیه سیاسى و میدانى بر ضدّ انحراف داخلى در جامعه اسلامى، انحرافى که در نتیجه سیاست سابق از جبهه گیرى غیر اسلامى شکل گرفته بود.
و از اینجا ارزش کارهاى امام(علیه السلام) در پاکسازى آن اوضاع منحرف و باز ستاندن اموال از خائنان، بى هیچ نرمى و مدارا، آشکار مىگردد.
امام على(علیه السلام) مىفرمود: «همانا که معاویه خطّى از خطهاى اسلام و مکتب بزرگ آن را نشان نمىدهد بلکه جاهلیّت پدرش ابوسفیان را مجسّم مىسازد.
او مىخواهد موجودیّت اسلام را به چیزى دیگر تبدیل سازد و جامعه اسلامى را به مجمعى دیگر تغییر دهد، مىخواهد جامعه اى بسازد که به اسلام و قرآن ایمان نداشته باشند.
او مىخواهد «خلافت» به صورت حکومت قیصر و کسرى در آید.»با همه مشکلاتى براى که امام(علیه السلام) پیش آمد آن حضرت از مسیر خویش عقب نشینى نکرد، بلکه در خطّ خویش باقى ماند و کار ضربه زدن به تجزیه طلبان را تا پایان زندگانى شریف خود ادامه داد و تا آن دم که در مسجد کوفه به خون خویش در غلطید، براى از بین بردن تجزیه، با سپاهى آماده حرکت به سوى شام بود تا سپاهى را که از باقى سپاهیان اسلام جدا شده بود و به رهبرى معاویه اداره مىشد از بین ببرد.
بنابراین امام(علیه السلام) در چشم مسلمانان آگاه تنها کسى بود که مىتوانست پس از عمیق شدن انحراف و ریشه دوانیدن آن در پیکره اسلام، دست به کار شود و با هر عامل جور و تبعیض و انحصار طلبى بجنگد.
از میان سخنان سازنده امام(علیه السلام)، چهل حدیث را که هر کدام درسى از معارف پربار آن «انسان کامل» است برگزیدم، باشد که در پرتو اشعّه تابناک آن خورشید هدایت و ولایت، فضاى تاریک جهل و ضلالت را بشکافیم و به رشد و تعالى کاملِ انسانى خویش نائل آییم.
چهل حدیث از امام رضا علیه السلام
احادیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام درباره ایمان، خداشناسی، خودشناسی، کمک به مردم و...
1. مؤمن ، مؤمن واقعی نیست ، مگر آن که سه خصلت در او باشد : سنتی از پروردگارش و سنتی از پیامبرش و سنتی از امامش . اما سنت پروردگارش ، پوشاندن راز خود است ، اما سنت پیغمبرش ، مدارا و نرم رفتاری با مردم است ، اما سنت امامش صبر کردن در زمان تنگدستی و پریشان حالی است
لا یکون المؤمن مؤمنا حتی تکون فیه ثلاث خصال ، سنة من ربه ، و سنة من نبیه ، و سنة من ولیه . فاما السنة من ربه فکتمان سره ، و اما السنة من نبیه فمداراة الناس ، و اما السنة من ولیه فالصبر فی البأساء و الضراء
اصول کافی ، ج 3 ، ص (339)
2. پنهان کننده کار نیک ( پاداشش ) برابر هفتاد حسنه است و آشکار کننده کار بد سرافکنده است ، و پنهان کننده کار بد آمرزیده است
المستتر بالحسنة یعدل سبعین حسنة ، و المذیع بالسیئة مخذول ، و المستتر بالسیئة مغفور له
اصول کافی ، ج 4 ، ص (160)
3. از اخلاق پیامبران ، نظافت و پاکیزگی است
من أخلاق الانبیاء التنظف
تحف العقول ، ص (466)
4. دوست هرکس عقل او ، و دشمنش جهل اوست
صدیق کل امرء عقله و عدوه جهله
تحف العقول ، ص (467)
5. عقل شخص مسلمان تمام نیست ، مگر این که ده خصلت را دارا باشد : از او امید خیر باشد ، از بدی او در امان باشند ، خیر اندک دیگری را بسیار شمارد ، خیر بسیار خود را اندک شمارد ، هرچه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود ، در عمر خود از دانش طلبی خسته نشود ، فقر در راه خدایش از توانگری محبوبتر باشد ، خواری در راه خدایش از عزت با دشمنش محبوبتر باشد ، گمنامی را از پرنامی خواهانتر باشد . سپس فرمود : دهمی چیست و چیست دهمی ! به او گفته شد : چیست ؟ فرمود : احدی را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزگارتر است
لا یتم عقل امرء مسلم حتی تکون فیه عشر خصال ، الخیر منه مأمول ، و الشر منه مأمون ، یستکثر قلیل الخیر من غیره ، و یستقل کثیر الخیر من نفسه ، لا یسأم من طلب الحوائج الیه ، و لا یمل من طلب العلم طول دهره ، الفقر فی الله احب الیه من الغنی ، و الذل فی الله احب الیه من العز فی عدوه ، و الخمول أشهی الیه من الشهرة . ثم قال ( علیه السلام) : العاشرة و ما العاشرة ! قیل له : ما هی ؟ قال ( علیه السلام) : لا یری أحدا الا قال : هو خیر منی و أتقی
تحف العقول ، ص (467)
6. ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است ، و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است ، و به فرزند آدم چیزی بالاتر از یقین داده نشده است
إن الایمان افضل من الاسلام بدرجة ، و التقوی افضل من الایمان بدرجة ، و لم یعط بنو آدم افضل من الیقین
تحف العقول ، ص (469)
7. ایمان انجام واجبات و دوری از محرمات است ، ایمان عقیده به دل و اقرار به زبان و کردار با اعضاء تن است
و الایمان أداء الفرائض و اجتناب المحارم . و الایمان هو معرفة بالقلب و إقرار باللسان و عمل بالارکان
تحف العقول ، ص (444)
8. حضرت رضا ( علیه السلام ) همیشه به اصحاب خود می فرمود : بر شما باد به اسلحه پیامبران ، گفته شد : اسلحه پیامبران چیست ؟ فرمود : دعا
عن الرضا (علیه السلام ) أنه کان یقول لأصحابه : علیکم بسلاح الأنبیاء ، فقیل : و ما سلاح الأنبیاء ؟ قال : الدعاء
اصول کافی ، ج 4 ، ص (214)
9. پیوند خویشاوندی را برقرار کنید گرچه با جرعه آبی باشد ، و بهترین پیوند خویشاوندی ، خودداری از آزار خویشاوندان است
صل رحمک و لو بشربة من ماء ، و افضل ما توصل به الرحم کف الأذی عنها
تحف العقول ، ص (469)
10. از نشانه های دین فهمی ، حلم و علم است ، و خاموشی دری از درهای حکمت است . خاموشی و سکوت ، دوستی آور و راهنمای هر کار خیری است
إن من علامات الفقه : الحلم و العلم ، و الصمت باب من ابواب الحکمة ، إن الصمت یکسب المحبة ، إنه دلیل علی کل خیر
تحف العقول ، ص (469)
11. زمانی بر مردم خواهد آمد که در آن عافیت ده جزء است ، که نه جزء آن در کناره گیری از مردم ، و یک جزء آن در خاموشی است
یأتی علی الناس زمان تکون العافیة فیه عشرة اجزاء : تسعة منها فی اعتزال الناس و واحد فی الصمت
تحف العقول ، ص (470)
12. از امام رضا ( علیه السلام ) از حقیقت توکل سؤال شد . فرمود : این که جز خدا از کسی نترسی
سئل الرضا ( علیه السلام ) عن حد التوکل ، فقال ( ع ) : أن لا تخاف احدا الا الله
تحف العقول ، ص (469)
13. بخیل را آسایشی نیست ، و حسود را خوشی و لذتی نیست ، و زمامدار را وفایی نیست ، و دروغگو را مروت و مردانگی نیست
لیس لبخیل راحة ، و لا لحسود لذة ، و لا لملوک وفاء ، و لا لکذوب مروة
تحف العقول ، ص (473)
14. به خداوند خوشبین باش ، زیرا هرکه به خدا خوشبین باشد ، خدا با گمان خوش او همراه است ، و هرکه به رزق و روزی اندک خشنود باشد ، خداوند به کردار اندک او خشنود باشد ، و هرکه به اندک از روزی حلال خشنود باشد ، بارش سبک و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنیا و دوایش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دار السلام بهشت رساند
أحسن الظن بالله ، فإن من حسن ظنه بالله کان عند ظنه ، و من رضی بالقلیل من الرزق قبل منه الیسیر من العمل ، و من رضی بالیسیر من الحلال خفت مؤونته و نعم أهله و بصره الله داء الدنیا و دواءها و اخرجه منها سالما الی دار السلام
تحف العقول ، ص (472)
15. ایمان چهار رکن است : توکل بر خدا ، رضا به قضای خدا ، تسلیم به امر خدا ، واگذاشتن کار به خدا
الایمان أربعة أرکان : التوکل علی الله ، و الرضا بقضاء الله ، و التسلیم لأمر الله ، و التفویض الی الله
تحف العقول ، ص (469)
16. از امام رضا درباره بهترین بندگان سؤال شد . فرمود : آنان هرگاه نیکی کنند خوشحال شوند ، و هرگاه بدی کنند آمرزش خواهند ، و هرگاه عطا شوند شکر گزارند ، و هرگاه بلا بینند صبر کنند ، و هرگاه خشم کنند . درگذرند
سئل ( علیه السلام) عن خیار العباد ، فقال : الذین اذا أحسنوا استبشروا ، و اذا اساءوا استغفروا ، و اذا أعطوا شکروا ، و اذا ابتلوا صبروا ، و اذا غضبوا عفوا
تحف العقول ، ص (469)
17. از حضرت امام رضا ( علیه السلام ) درباره خوشی دنیا سؤال شد . فرمود : وسعت منزل و زیادی دوستان
سئل الامام الرضا ( علیه السلام ) عن عیش الدنیا ، فقال : سعة المنزل و کثرة المحبین
بحار الانوار ، ج 76، ص (152)
18. هر کس اندوه و مشکلی را از مؤمنی برطرف نماید ، خداوند در روز قیامت اندوه را از قلبش برطرف سازد
من فرج عن مؤمن فرج الله عن قلبه یوم القیامة
اصول کافی ، ج 3 ، ص (268)
19. بعد از انجام واجبات ، کاری بهتر از ایجاد خوشحالی برای مؤمن ، نزد خداوند بزرگ نیست
لیس شیء من الاعمال عند الله عزوجل بعد الفرائض افضل من إدخال السرور علی المؤمن
بحار الانوار ، ج 78، ص (347)
20. به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید
تزاوروا تحابوا و تصافحوا و لا تحاشموا
بحار الانوار ، ج 78، ص (347)
1. مؤمن ، مؤمن واقعی نیست ، مگر آن که سه خصلت در او باشد : سنتی از پروردگارش و سنتی از پیامبرش و سنتی از امامش . اما سنت پروردگارش ، پوشاندن راز خود است ، اما سنت پیغمبرش ، مدارا و نرم رفتاری با مردم است ، اما سنت امامش صبر کردن در زمان تنگدستی و پریشان حالی است
لا یکون المؤمن مؤمنا حتی تکون فیه ثلاث خصال ، سنة من ربه ، و سنة من نبیه ، و سنة من ولیه . فاما السنة من ربه فکتمان سره ، و اما السنة من نبیه فمداراة الناس ، و اما السنة من ولیه فالصبر فی البأساء و الضراء
اصول کافی ، ج 3 ، ص (339)
2. پنهان کننده کار نیک ( پاداشش ) برابر هفتاد حسنه است و آشکار کننده کار بد سرافکنده است ، و پنهان کننده کار بد آمرزیده است
المستتر بالحسنة یعدل سبعین حسنة ، و المذیع بالسیئة مخذول ، و المستتر بالسیئة مغفور له
اصول کافی ، ج 4 ، ص (160)
3. از اخلاق پیامبران ، نظافت و پاکیزگی است
من أخلاق الانبیاء التنظف
تحف العقول ، ص (466)
4. دوست هرکس عقل او ، و دشمنش جهل اوست
صدیق کل امرء عقله و عدوه جهله
تحف العقول ، ص (467)
5. عقل شخص مسلمان تمام نیست ، مگر این که ده خصلت را دارا باشد : از او امید خیر باشد ، از بدی او در امان باشند ، خیر اندک دیگری را بسیار شمارد ، خیر بسیار خود را اندک شمارد ، هرچه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود ، در عمر خود از دانش طلبی خسته نشود ، فقر در راه خدایش از توانگری محبوبتر باشد ، خواری در راه خدایش از عزت با دشمنش محبوبتر باشد ، گمنامی را از پرنامی خواهانتر باشد . سپس فرمود : دهمی چیست و چیست دهمی ! به او گفته شد : چیست ؟ فرمود : احدی را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزگارتر است
لا یتم عقل امرء مسلم حتی تکون فیه عشر خصال ، الخیر منه مأمول ، و الشر منه مأمون ، یستکثر قلیل الخیر من غیره ، و یستقل کثیر الخیر من نفسه ، لا یسأم من طلب الحوائج الیه ، و لا یمل من طلب العلم طول دهره ، الفقر فی الله احب الیه من الغنی ، و الذل فی الله احب الیه من العز فی عدوه ، و الخمول أشهی الیه من الشهرة . ثم قال ( علیه السلام) : العاشرة و ما العاشرة ! قیل له : ما هی ؟ قال ( علیه السلام) : لا یری أحدا الا قال : هو خیر منی و أتقی
تحف العقول ، ص (467)
6. ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است ، و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است ، و به فرزند آدم چیزی بالاتر از یقین داده نشده است
إن الایمان افضل من الاسلام بدرجة ، و التقوی افضل من الایمان بدرجة ، و لم یعط بنو آدم افضل من الیقین
تحف العقول ، ص (469)
7. ایمان انجام واجبات و دوری از محرمات است ، ایمان عقیده به دل و اقرار به زبان و کردار با اعضاء تن است
و الایمان أداء الفرائض و اجتناب المحارم . و الایمان هو معرفة بالقلب و إقرار باللسان و عمل بالارکان
تحف العقول ، ص (444)
8. حضرت رضا ( علیه السلام ) همیشه به اصحاب خود می فرمود : بر شما باد به اسلحه پیامبران ، گفته شد : اسلحه پیامبران چیست ؟ فرمود : دعا
عن الرضا (علیه السلام ) أنه کان یقول لأصحابه : علیکم بسلاح الأنبیاء ، فقیل : و ما سلاح الأنبیاء ؟ قال : الدعاء
اصول کافی ، ج 4 ، ص (214)
9. پیوند خویشاوندی را برقرار کنید گرچه با جرعه آبی باشد ، و بهترین پیوند خویشاوندی ، خودداری از آزار خویشاوندان است
صل رحمک و لو بشربة من ماء ، و افضل ما توصل به الرحم کف الأذی عنها
تحف العقول ، ص (469)
10. از نشانه های دین فهمی ، حلم و علم است ، و خاموشی دری از درهای حکمت است . خاموشی و سکوت ، دوستی آور و راهنمای هر کار خیری است
إن من علامات الفقه : الحلم و العلم ، و الصمت باب من ابواب الحکمة ، إن الصمت یکسب المحبة ، إنه دلیل علی کل خیر
تحف العقول ، ص (469)
11. زمانی بر مردم خواهد آمد که در آن عافیت ده جزء است ، که نه جزء آن در کناره گیری از مردم ، و یک جزء آن در خاموشی است
یأتی علی الناس زمان تکون العافیة فیه عشرة اجزاء : تسعة منها فی اعتزال الناس و واحد فی الصمت
تحف العقول ، ص (470)
12. از امام رضا ( علیه السلام ) از حقیقت توکل سؤال شد . فرمود : این که جز خدا از کسی نترسی
سئل الرضا ( علیه السلام ) عن حد التوکل ، فقال ( ع ) : أن لا تخاف احدا الا الله
تحف العقول ، ص (469)
13. بخیل را آسایشی نیست ، و حسود را خوشی و لذتی نیست ، و زمامدار را وفایی نیست ، و دروغگو را مروت و مردانگی نیست
لیس لبخیل راحة ، و لا لحسود لذة ، و لا لملوک وفاء ، و لا لکذوب مروة
تحف العقول ، ص (473)
14. به خداوند خوشبین باش ، زیرا هرکه به خدا خوشبین باشد ، خدا با گمان خوش او همراه است ، و هرکه به رزق و روزی اندک خشنود باشد ، خداوند به کردار اندک او خشنود باشد ، و هرکه به اندک از روزی حلال خشنود باشد ، بارش سبک و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنیا و دوایش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دار السلام بهشت رساند
أحسن الظن بالله ، فإن من حسن ظنه بالله کان عند ظنه ، و من رضی بالقلیل من الرزق قبل منه الیسیر من العمل ، و من رضی بالیسیر من الحلال خفت مؤونته و نعم أهله و بصره الله داء الدنیا و دواءها و اخرجه منها سالما الی دار السلام
تحف العقول ، ص (472)
15. ایمان چهار رکن است : توکل بر خدا ، رضا به قضای خدا ، تسلیم به امر خدا ، واگذاشتن کار به خدا
الایمان أربعة أرکان : التوکل علی الله ، و الرضا بقضاء الله ، و التسلیم لأمر الله ، و التفویض الی الله
تحف العقول ، ص (469)
16. از امام رضا درباره بهترین بندگان سؤال شد . فرمود : آنان هرگاه نیکی کنند خوشحال شوند ، و هرگاه بدی کنند آمرزش خواهند ، و هرگاه عطا شوند شکر گزارند ، و هرگاه بلا بینند صبر کنند ، و هرگاه خشم کنند . درگذرند
سئل ( علیه السلام) عن خیار العباد ، فقال : الذین اذا أحسنوا استبشروا ، و اذا اساءوا استغفروا ، و اذا أعطوا شکروا ، و اذا ابتلوا صبروا ، و اذا غضبوا عفوا
تحف العقول ، ص (469)
17. از حضرت امام رضا ( علیه السلام ) درباره خوشی دنیا سؤال شد . فرمود : وسعت منزل و زیادی دوستان
سئل الامام الرضا ( علیه السلام ) عن عیش الدنیا ، فقال : سعة المنزل و کثرة المحبین
بحار الانوار ، ج 76، ص (152)
18. هر کس اندوه و مشکلی را از مؤمنی برطرف نماید ، خداوند در روز قیامت اندوه را از قلبش برطرف سازد
من فرج عن مؤمن فرج الله عن قلبه یوم القیامة
اصول کافی ، ج 3 ، ص (268)
19. بعد از انجام واجبات ، کاری بهتر از ایجاد خوشحالی برای مؤمن ، نزد خداوند بزرگ نیست
لیس شیء من الاعمال عند الله عزوجل بعد الفرائض افضل من إدخال السرور علی المؤمن
بحار الانوار ، ج 78، ص (347)
20. به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید
تزاوروا تحابوا و تصافحوا و لا تحاشموا
بحار الانوار ، ج 78، ص (347)
چهل حدیث از امام رضا علیه السلام
احادیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام درباره ایمان، خداشناسی، خودشناسی، کمک به مردم و...
21. بر شما باد راز پوشی در کارهاتان در امور دین و دنیا . روایت شده که " افشاگری کفر است " و روایت شده " کسی که افشای اسرار می کند با قاتل شریک است " و روایت شده که " هرچه از دشمن پنهان می داری ، دوست تو هم بر آن آگاهی نیابد "
علیکم فی أمورکم بالکتمان فی أمور الدین و الدنیا ، فإنه روی " أن الإذاعة کفر " و روی " المذیع و القاتل شریکان " و روی " ما تکتمه من عدوک فلا یقف علیه ولیک "
بحار الانوار ، ج 78، ص (347)
22. هر کس به رزق و روزی کم از خدا راضی باشد ، خداوند از عمل کم او راضی باشد.
من رضی عن الله تعالی بالقلیل من الرزق رضی الله منه بالقلیل من العمل
بحار الانوار ، ج 78، ص (356)
23. پنج چیز است که در هر کس نباشد امید چیزی از دنیا و آخرت به او نداشته باش : کسی که در نهادش اعتماد نبینی ، و کسی که در سرشتش کرم نیابی ، و کسی که در خلق و خوی اش استواری نبینی ، و کسی که در نفسش نجابت نیابی ، و کسی که از خدایش ترسناک نباشد.
خمس من لم تکن فیه فلا ترجوه لشیء من الدنیا و الَخرة : من لم تعرف الوثاقة فی أرومته ، و الکرم فی طباعه ، و الرصانة فی خلقه ، و النبل فی نفسه ، و المخافة لربه
تحف العقول ، ص (470)
24. به راستی کسی که در پی افزایش رزق و روزی است تا با آن خانواده خود را اداره کند ، پاداشش از مجاهد در راه خدا بیشتر است
ان الذی یطلب من فضل یکف به عیاله أعظم أجرا من المجاهد فی سبیل الله
بحار الانوار ، ج 78، ص (339)
25. مبادا اعمال نیک و تلاش در عبادت را به اتکای دوستی آل محمد ( علیهم السلام ) رها کنید ، و مبادا دوستی آل محمد (علیهم السلام ) و تسلیم برای آنان را به اتکای عبادت از دست بدهید ، زیرا هیچ کدام از این دو به تنهایی پذیرفته نمی شود
لا تدعوا العمل الصالح و الاجتهاد فی العبادة اتکالا علی حب آل محمد ( علیهم السلام ) ، لا تدعوا حب آل محمد (علیهم السلام) و التسلیم لأمرهم اتکالا علی العبادة ، فإنه لا یقبل أحدهما دون الَاخر
بحار الانوار ، ج 78، ص (347)
26. عبادت پر روزه داشتن و نماز خواندن نیست ، و همانا عبادت پر اندیشه کردن در امر خداست
لیس العبادة کثرة الصیام و الصلاة ، و انما العبادة کثرة التفکر فی أمر الله
تحف العقول ، ص (466)
27. به آن حضرت گفته شد : چگونه صبح کردی ؟ فرمود : با عمر کاسته ، و کردار ثبت شده ، و مرگ بر گردن ما و دوزخ دنبال ما است ، و ندانیم با ما چه شود
قیل له : و کیف اصبحت ؟ قال ( ع ) : اصبحت بأجل منقوص ، و عمل محفوظ ، و الموت فی رقابنا ، و النار من ورائنا ، و لا ندری ما یفعل بنا
تحف العقول ، ص (470)
28. هیچ بنده به حقیقت کمال ایمان نرسد تا سه خصلتش باشد : بینایی در دین ، و اندازه داری در معیشت ، و صبر بر بلاها
لا یستکمل عبد حقیقة الایمان حتی تکون فیه خصال ثلاث : التفقه فی الدین ، و حسن التقدیر فی المعیشة ، و الصبر علی الرزایا
تحف العقول ، ص (471)
29. ریان از امام رضا علیه السلام پرسید : نظرتان راجع به قرآن چیست ؟ امام فرمود : قرآن سخن خداست ، فقط از قرآن هدایت بجویید و سراغ چیز دیگر نروید که گمراه می شوید
قال الریان للرضا ( ع ) : ما تقول فی القرآن ؟ فقال : کلام الله لا تتجاوزوه ، و لا تطلبوا الهدی فی غیره فتضلوا
بحار الانوار ، ج 92، ص (117)
30. عبدالسلام هروی می گوید : از امام رضا ( ع ) شنیدم می فرمود : خدا رحمت کند کسی را که آرمان ما را زنده کند . گفتم : چگونه این کار را بکند ؟ فرمود : آموزشهای ما را یاد بگیرد و به مردم بیاموزد
قال عبدالسلام بن صالح الهروی : سمعت الرضا ( ع ) یقول : رحم الله عبدا احیی امرنا . قلت : و کیف یحیی امرکم ؟ قال : یتعلم علومنا و یعلمها الناس
وسائل الشیعة ، ج 18، ص (102)
31. هرکس از خود حساب بکشد سود می برد و هرکس از خود غافل شود زیان می بیند ، و هرکس ( از آینده اش ) بیم داشته باشد به ایمنی دست می یابد ، و هرکس از حوادث دنیا عبرت بگیرد بینش پیدا می کند ، و هرکس بینش پیدا کند مسائل را می فهمد و هرکس مسائل را بفهمد عالم است
من حاسب نفسه ربح ، و من غفل عنها خسر ، و من خاف أمن ، و من اعتبر أبصر ، و من أبصر فهم ، و من فهم علم
بحار الانوار ، ج 78، ص (352)
32. عجب درجاتی دارد : یکی این که کردار بد بنده در نظرش خوش جلوه کند و آن را خوب بداند و پندارد کار خوبی کرده . یکی این که بنده ای به خدا ایمان آورد و منت بر خدا نهد با این که خدا را به او منت است در این باره
العجب درجات : منها ان یزین للعبد سوء عمله فیراه حسنا فیعجبه و یحسب انه یحسن صنعا ، و منها أن یؤمن العبد بربه فیمن علی الله و لله المنة علیه فیه
تحف العقول ، ص (468)
33. خداوند سه چیز را به سه چیز دیگر مربوط کرده است و به طور جداگانه نمی پذیرد . نماز را با زکات ذکر کرده است ، هرکس نماز بخواند و زکات ندهد نمازش پذیرفته نیست . نیز شکر خود و شکر از والدین را با هم ذکر کرده است . از این رو هرکس از والدین خود قدردانی نکند از خدا قدردانی نکرده است . نیز در قرآن سفارش به تقوا و سفارش به ارحام در کنار هم آمده است . بنابراین اگر کسی به خویشاوندانش رسیدگی و احسان ننماید ، با تقوا محسوب نمی شود
إن الله عزوجل أمر بثلاثة مقرون بها ثلاثة اخری : امر بالصلاة و الزکاة ، فمن صلی و لم یزک لم یقبل منه صلاته ، و امر بالشکر له و للوالدین ، فمن لم یشکر والدیه لم یشکر الله ، و امر باتقاء الله و صلة الرحم ، فمن لم یصل رحمه لم یتق الله عزوجل
عیون اخبار الرضا ، ج 1 ، ص (258)
34. از حرص و حسادت بپرهیز که این دو ، امتهای گذشته را نابود کرد ، و بخیل نباش که هیچ مؤمن و آزاده ای به آفت بخل مبتلا نمی شود . بخل مغایر با ایمان است
ایاکم و الحرص و الحسد ، فإنها أهلکا الامم السالفة ، و ایاکم و البخل فإنها عاهة لا تکون فی حر و لا مؤمن ، إنها خلاف الإیمان
بحار الانوار ، ج 78، ص (346)
35. صدقه بده هرچند کم باشد ، زیرا هر کار کوچکی که صادقانه برای خدا انجام شود بزرگ است
تصدق بالشیء و إن قل ، فان کل شیء یراد به الله ، و إن قل بعد ان تصدق النیة فیه عظیم
وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص (87)
36. توبه کار به منزله کسی است که گناهی نکرده است
التائب من الذنب کمن لا ذنب له
بحار الانوار ، ج 6 ، ص (21)
37. بهترین تعقل خودشناسی است
افضل العقل معرفة الانسان نفسه
بحار الانوار ، ج 78، ص (352)
38. به خدا خوش گمان باشید ، زیرا خدای عزوجل می فرماید : من نزد گمان بنده مؤمن خویشم ، اگر گمان او خوب است ، رفتار من خوب و اگر بد است ، رفتار من هم بد باشد
أحسن الظن بالله ، فإن الله عزوجل یقول : أنا عند ظن عبدی المؤمن بی ، إن خیرا فخیرا و إن شرا فشرا
اصول کافی ، ج 3 ، ص (116)
39. گاهی ، مردی که سه سال از عمرش باقی مانده صله رحم می کند و خدا عمرش را 30 سال قرار می دهد و خدا هرچه خواهد می کند
یکون الرجل یصل رحمه ، فیکون قد بقی من عمره ثلاث سنین فیصیرها الله ثلاثین سنة و یفعل الله ما یشاء
اصول کافی ، ج 3 ، ص (221)
40. حریصانه به دنبال قضای حاجت حاجتمندان باشید ، هیچ عملی بعد از واجبات بالاتر از شاد کردن مسلمان نیست
احرصوا علی قضاء حوائج المؤمنین و إدخال السرور علیهم و دفع المکروه عنهم ، فإنه لیس شیء من الاعمال عندالله عزوجل بعد الفرائض افضل من إدخال السرور علی المؤمن
بحار الانوار ، ج 78، ص (347)
21. بر شما باد راز پوشی در کارهاتان در امور دین و دنیا . روایت شده که " افشاگری کفر است " و روایت شده " کسی که افشای اسرار می کند با قاتل شریک است " و روایت شده که " هرچه از دشمن پنهان می داری ، دوست تو هم بر آن آگاهی نیابد "
علیکم فی أمورکم بالکتمان فی أمور الدین و الدنیا ، فإنه روی " أن الإذاعة کفر " و روی " المذیع و القاتل شریکان " و روی " ما تکتمه من عدوک فلا یقف علیه ولیک "
بحار الانوار ، ج 78، ص (347)
22. هر کس به رزق و روزی کم از خدا راضی باشد ، خداوند از عمل کم او راضی باشد.
من رضی عن الله تعالی بالقلیل من الرزق رضی الله منه بالقلیل من العمل
بحار الانوار ، ج 78، ص (356)
23. پنج چیز است که در هر کس نباشد امید چیزی از دنیا و آخرت به او نداشته باش : کسی که در نهادش اعتماد نبینی ، و کسی که در سرشتش کرم نیابی ، و کسی که در خلق و خوی اش استواری نبینی ، و کسی که در نفسش نجابت نیابی ، و کسی که از خدایش ترسناک نباشد.
خمس من لم تکن فیه فلا ترجوه لشیء من الدنیا و الَخرة : من لم تعرف الوثاقة فی أرومته ، و الکرم فی طباعه ، و الرصانة فی خلقه ، و النبل فی نفسه ، و المخافة لربه
تحف العقول ، ص (470)
24. به راستی کسی که در پی افزایش رزق و روزی است تا با آن خانواده خود را اداره کند ، پاداشش از مجاهد در راه خدا بیشتر است
ان الذی یطلب من فضل یکف به عیاله أعظم أجرا من المجاهد فی سبیل الله
بحار الانوار ، ج 78، ص (339)
25. مبادا اعمال نیک و تلاش در عبادت را به اتکای دوستی آل محمد ( علیهم السلام ) رها کنید ، و مبادا دوستی آل محمد (علیهم السلام ) و تسلیم برای آنان را به اتکای عبادت از دست بدهید ، زیرا هیچ کدام از این دو به تنهایی پذیرفته نمی شود
لا تدعوا العمل الصالح و الاجتهاد فی العبادة اتکالا علی حب آل محمد ( علیهم السلام ) ، لا تدعوا حب آل محمد (علیهم السلام) و التسلیم لأمرهم اتکالا علی العبادة ، فإنه لا یقبل أحدهما دون الَاخر
بحار الانوار ، ج 78، ص (347)
26. عبادت پر روزه داشتن و نماز خواندن نیست ، و همانا عبادت پر اندیشه کردن در امر خداست
لیس العبادة کثرة الصیام و الصلاة ، و انما العبادة کثرة التفکر فی أمر الله
تحف العقول ، ص (466)
27. به آن حضرت گفته شد : چگونه صبح کردی ؟ فرمود : با عمر کاسته ، و کردار ثبت شده ، و مرگ بر گردن ما و دوزخ دنبال ما است ، و ندانیم با ما چه شود
قیل له : و کیف اصبحت ؟ قال ( ع ) : اصبحت بأجل منقوص ، و عمل محفوظ ، و الموت فی رقابنا ، و النار من ورائنا ، و لا ندری ما یفعل بنا
تحف العقول ، ص (470)
28. هیچ بنده به حقیقت کمال ایمان نرسد تا سه خصلتش باشد : بینایی در دین ، و اندازه داری در معیشت ، و صبر بر بلاها
لا یستکمل عبد حقیقة الایمان حتی تکون فیه خصال ثلاث : التفقه فی الدین ، و حسن التقدیر فی المعیشة ، و الصبر علی الرزایا
تحف العقول ، ص (471)
29. ریان از امام رضا علیه السلام پرسید : نظرتان راجع به قرآن چیست ؟ امام فرمود : قرآن سخن خداست ، فقط از قرآن هدایت بجویید و سراغ چیز دیگر نروید که گمراه می شوید
قال الریان للرضا ( ع ) : ما تقول فی القرآن ؟ فقال : کلام الله لا تتجاوزوه ، و لا تطلبوا الهدی فی غیره فتضلوا
بحار الانوار ، ج 92، ص (117)
30. عبدالسلام هروی می گوید : از امام رضا ( ع ) شنیدم می فرمود : خدا رحمت کند کسی را که آرمان ما را زنده کند . گفتم : چگونه این کار را بکند ؟ فرمود : آموزشهای ما را یاد بگیرد و به مردم بیاموزد
قال عبدالسلام بن صالح الهروی : سمعت الرضا ( ع ) یقول : رحم الله عبدا احیی امرنا . قلت : و کیف یحیی امرکم ؟ قال : یتعلم علومنا و یعلمها الناس
وسائل الشیعة ، ج 18، ص (102)
31. هرکس از خود حساب بکشد سود می برد و هرکس از خود غافل شود زیان می بیند ، و هرکس ( از آینده اش ) بیم داشته باشد به ایمنی دست می یابد ، و هرکس از حوادث دنیا عبرت بگیرد بینش پیدا می کند ، و هرکس بینش پیدا کند مسائل را می فهمد و هرکس مسائل را بفهمد عالم است
من حاسب نفسه ربح ، و من غفل عنها خسر ، و من خاف أمن ، و من اعتبر أبصر ، و من أبصر فهم ، و من فهم علم
بحار الانوار ، ج 78، ص (352)
32. عجب درجاتی دارد : یکی این که کردار بد بنده در نظرش خوش جلوه کند و آن را خوب بداند و پندارد کار خوبی کرده . یکی این که بنده ای به خدا ایمان آورد و منت بر خدا نهد با این که خدا را به او منت است در این باره
العجب درجات : منها ان یزین للعبد سوء عمله فیراه حسنا فیعجبه و یحسب انه یحسن صنعا ، و منها أن یؤمن العبد بربه فیمن علی الله و لله المنة علیه فیه
تحف العقول ، ص (468)
33. خداوند سه چیز را به سه چیز دیگر مربوط کرده است و به طور جداگانه نمی پذیرد . نماز را با زکات ذکر کرده است ، هرکس نماز بخواند و زکات ندهد نمازش پذیرفته نیست . نیز شکر خود و شکر از والدین را با هم ذکر کرده است . از این رو هرکس از والدین خود قدردانی نکند از خدا قدردانی نکرده است . نیز در قرآن سفارش به تقوا و سفارش به ارحام در کنار هم آمده است . بنابراین اگر کسی به خویشاوندانش رسیدگی و احسان ننماید ، با تقوا محسوب نمی شود
إن الله عزوجل أمر بثلاثة مقرون بها ثلاثة اخری : امر بالصلاة و الزکاة ، فمن صلی و لم یزک لم یقبل منه صلاته ، و امر بالشکر له و للوالدین ، فمن لم یشکر والدیه لم یشکر الله ، و امر باتقاء الله و صلة الرحم ، فمن لم یصل رحمه لم یتق الله عزوجل
عیون اخبار الرضا ، ج 1 ، ص (258)
34. از حرص و حسادت بپرهیز که این دو ، امتهای گذشته را نابود کرد ، و بخیل نباش که هیچ مؤمن و آزاده ای به آفت بخل مبتلا نمی شود . بخل مغایر با ایمان است
ایاکم و الحرص و الحسد ، فإنها أهلکا الامم السالفة ، و ایاکم و البخل فإنها عاهة لا تکون فی حر و لا مؤمن ، إنها خلاف الإیمان
بحار الانوار ، ج 78، ص (346)
35. صدقه بده هرچند کم باشد ، زیرا هر کار کوچکی که صادقانه برای خدا انجام شود بزرگ است
تصدق بالشیء و إن قل ، فان کل شیء یراد به الله ، و إن قل بعد ان تصدق النیة فیه عظیم
وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص (87)
36. توبه کار به منزله کسی است که گناهی نکرده است
التائب من الذنب کمن لا ذنب له
بحار الانوار ، ج 6 ، ص (21)
37. بهترین تعقل خودشناسی است
افضل العقل معرفة الانسان نفسه
بحار الانوار ، ج 78، ص (352)
38. به خدا خوش گمان باشید ، زیرا خدای عزوجل می فرماید : من نزد گمان بنده مؤمن خویشم ، اگر گمان او خوب است ، رفتار من خوب و اگر بد است ، رفتار من هم بد باشد
أحسن الظن بالله ، فإن الله عزوجل یقول : أنا عند ظن عبدی المؤمن بی ، إن خیرا فخیرا و إن شرا فشرا
اصول کافی ، ج 3 ، ص (116)
39. گاهی ، مردی که سه سال از عمرش باقی مانده صله رحم می کند و خدا عمرش را 30 سال قرار می دهد و خدا هرچه خواهد می کند
یکون الرجل یصل رحمه ، فیکون قد بقی من عمره ثلاث سنین فیصیرها الله ثلاثین سنة و یفعل الله ما یشاء
اصول کافی ، ج 3 ، ص (221)
40. حریصانه به دنبال قضای حاجت حاجتمندان باشید ، هیچ عملی بعد از واجبات بالاتر از شاد کردن مسلمان نیست
احرصوا علی قضاء حوائج المؤمنین و إدخال السرور علیهم و دفع المکروه عنهم ، فإنه لیس شیء من الاعمال عندالله عزوجل بعد الفرائض افضل من إدخال السرور علی المؤمن
بحار الانوار ، ج 78، ص (347)
خبری داد منادی بشتابید عزاست
داغ و تازه است خبر، داغ غریب الغرباست
بیشتر شرح بده، باز بگو متن خبر
گفت شرح خبرم کشته ی از زهر جفاست
کشته ی زهر جفا گفتی و قلبم خون شد
ای منادی نکند قتل شه طوس، رضاست؟
باورم نیست که بی دوست بمانم هرگز
گر بمیرم ز غم دوست سزاوار و بجاست
خاک غم بر سرمان، رخت عزا بر تنمان
خانه ی دل ز غمش خانه ی اندوه و بُکاست
روشنی بخش دل و دیده ی ما رفت زدست
به خدا دار جهان بی رخ او دار فناست
حیدری مذهبم و شیعه ی اثنی عشری
و رضا ورد من و ذکر مناجات و دعاست
خواست خاموش کند اختر او را دشمن
غافل از آن که رضا(ع) جلوه ای از نور خداست
ت حضرت علی ابن موسی الرضا(ع)شعر شهادت حضرت علی ابن موسی الرضا(ع)
خبری داد منادی بشتابید عزاست
داغ و تازه است خبر، داغ غریب الغرباست
بیشتر شرح بده، باز بگو متن خبر
گفت شرح خبرم کشته ی از زهر جفاست
کشته ی زهر جفا گفتی و قلبم خون شد
ای منادی نکند قتل شه طوس، رضاست؟
باورم نیست که بی دوست بمانم هرگز
گر بمیرم ز غم دوست سزاوار و بجاست
خاک غم بر سرمان، رخت عزا بر تنمان
خانه ی دل ز غمش خانه ی اندوه و بُکاست
روشنی بخش دل و دیده ی ما رفت زدست
به خدا دار جهان بی رخ او دار فناست
حیدری مذهبم و شیعه ی اثنی عشری
و رضا ورد من و ذکر مناجات و دعاست
خواست خاموش کند اختر او را دشمن
غافل از آن که رضا(ع) جلوه ای از نور خداست
نمی دانم چگونه خدارابرنعمتهایش سپاس گویم ، نعمت اسلام ،نعمت تشیع،نعمت ولایت ومحبت اهل بیت ونعمت همسایگی امام رضا .نعمتی که همیشه خواسته ام تا آخرین دقایق حیات دوام داشته باشد . اصلا نمی دانم آنها که این نعمت هاراندارند به چه دل خوش کرده اند ؟ آیا دنیا زیبایی ولذت دیگری هم د ارد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمی دانم من که هرروز دلتنگ زیارت پدر مهربانم می شوم پس از مرگ اگر توفیق زیارتش نباشد چه خواهم کرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟همیشه علاقمند مرگ بودم اما اینروزها می ترسم با مرگم فرصت زیارت مولای رئوفم را برای همیشه از دست بدهم واین دردناک ترین عذاب است . همیشه این عبارت دعای کمیل را از عمق جان برزبان آورده ام که صَبَرتُ علی عَذابِک فکیف اصبِر علی فراقک .عمق این درد را درمورد مولای رئوفم درک می کنم ....
راستی فراق امام مهربانی چقدرسخت است وچه بی تاب می کند آدم را ....من باتو زندگی نکنم پیرمی شوم
بی تو من از جوانی خودسیر می شوم
من درشعاع پرتو شمس الشموسی ات
بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم
وقت ورود در حرم تو هوایی ام
وقت خروج تازه زمین گیر می شوم
شهادت آیینه رأفت تسلیت باد
بسم رب الحیدر
در این مقاله سعی می شود که اثبات شود چگونه ممکن است که بعد از پیامبر اکرم(ص) گوساله های سامری اعلام موجودیت نمایند
اللهم صل و سلم و زد و بارک علی السید المطهر و الامام المظفر و الشجاع الغضنفر , ابی شبیر و شبر , قاسم طوبی و سقر الانزع البطین,الاشجع المتین,الشرف المکین,العالم المبین,الناصر المعین , ولی الدین , الوالی الولی , السید الرضی , الامام الوصی,الحاکم بالنص الجلی , المخلص الصفی,مولی الموحّدین، کهف الزاهدین، ملجأ العابدین، تاج العارفین، امیرالمؤمنین،الدفون بالغری لیث بنی غالب,مظهر العجائب, مُظهر الغرائب، مفرّق الکتائب،الشهاب الثاقب,الهزبر السالب و نقطه دائرة المطالب , اسد الله الغالب , غالب کل غالب و مطلوب کل طالب , صاحب المفاخر و المناقب , امام المشارق و المغارب , مولانا و مولی الکونین و الثقلین . الامام بالحق ابا الحسنین صلوات الله و سلامه علیه و روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء.الصلوة و السلام علیک و علی آلک یا ابا الحسنین , یا امیر الموءمنین , علی بن ابی طالب.
اما بعد؛
اعوذ بالله من النار و من غضب الجبارو من شر الکفارالعزة لله الواحد القهار
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و غصب حقهم و هو الزندیق الکبر، الاحمق الابتر، الکافر المردود، ثانی اثنین نمرود، الفاسق الفاجر، المشرک المطرود، عدو الله و عدو الرسول الذی انکر حق البتول،غاصب ارض فدک المدفون بقعر الدرک، راس اهل الضلالة و الشقاوة خسرالدنیا و الاخرة الملقب بکلب وادی التهامة، المؤبد فی عذاب یوم القیامة، قاطع حق الخلافه، اولی لعنة الله عیله.
اللهم العن الشقی الاعظم و الملحد المشرک المجتذم، رئیس اهل الظلم، عدو الله و عدو الولی ، الملعون بالنص الجلی، غاصب حق ابی تراب ، باعث ایجاد النار و العذاب، مخرب المسجد و المحراب، فرعون امة شافع یوم الحساب، المحروم من الحسنات و الثواب، مردود الاعمال و الاداب، الظالم عند اولی الالباب، الکافر فی جمیع الکتاب، المعذب بجمیع العقاب، المخاطب بکلب السقر، الکذاب الفاجر، المرتد المرتاب، المخلد فی غضب الملک الوهاب، دومی علیه اللعنة و العذاب .
اللهم العن الاشل الاعرج الاحمق الاعوج، الخلیفة بغیر الحق، الفاسق الفاجر المنافق الکافر، اکبر ولد الشیطان، سارق کلام الله الملک المنان، دجال اخر الزمان، شارب الزقوم، لابس القطران، امام اهل النیران، ثالث قارون و هامان، مبطل الایات و احکام القران، الملقب بکلب الاوثان، الواصل الی عقاب الرحمن، الشیطان بن الشیطان ، سومی ،علیه اللعنة و النیران.
اللهم العن الشریرة الملعونة الطاغیة الباغیة المحاربة حرب الجمل، المخلدة فی عذاب الملک الاعظم الاجل، المعذبة فی قعر الدرک الاسفل من النار، بنت شریر الاشرار و خلیفة الکفار و الفجار، الذلیلة فی یوم الاتیة، بنت اولی اللعین ، صاحب بیرق جمل لعنة الله علیها.
اللهم العن حارب خلیفة الرحمن و مجوس امة رسول السبحان ، شداد اهل بیت الامین، عدو الله و عدو امیر المومنین ، المکنا بخال الکافرین امیر الفاسقین و الفاجرین و سبب تضییع مذهب سید المرسلین، الملعون بالدلائل و البراهین ، رئیس الاشقیاء من الاولین و الاخرین، لعنة علیه من الان الی یوم الدین، موسس الظلم و البدعة و الطغیان ، معاویة بن ابی سفیان ، علیه غضب الرحمن.
اللهم العن الزندیق بن الضحاک، الکافر المنافق، السفاک الظالم العاصی الطاغی الباغی المعادی المفسد الملحد المجرم ، ولد الزنا ، قاتل سید الشهداء ،اشقی الاشقیاء ، الذی عجز عن لعنه جمیع الاشیاء، المسود وجهه.
پرسشی که در این گفتار به آن خواهیم پرداخت، این است که اگر پیام غدیر، یعنی اعلام مقام جانشینی و امامت و ولایت امیرالمؤمنین توسط پیامبر به وضوح و تصریح و تأکید فراوان گفته شده بود، پس چگونه شد که اکثریت مسلمانها از آن روی گردانده، سر به فرمان پیامبر گرامی اسلام نسپردند؟
چطور امکان دارد امامت و خلافت حضرت امیرالمؤمنین به صراحت در جمعیت عظیم مسلمانان بیان شود، و به فاصلهی کوتاهی پس از آن، اکثریت مسلمانان و یاران پیامبر، آن را زیر پا نهاده، به راهی دیگر بروند؟
پیش از پرداختن به پاسخ این پرسش و تبیین این چگونگی، یادآوری و توجه به مطلبی بهعنوان مقدمه، لازم به نظر میرسد و آن اینکه وضوح و شفافیت کلام پیامبر در معرفی مقام امامت و خلافت حضرت علی، مطلبی است که صفحه صفحهی تاریخ و اقوال متعدد پیامبر اکرم در طول حیاتشان به شهادت موافق و مخالف، گواه آن است و جای تردید ندارد.
این موضوع اولین بار نه در روز غدیر، بلکه سالها قبل از آن و در جریان «یوم الدار» مطرحگردید. پیامبراکرم قریب به بیست سال قبل از واقعهی غدیر، یعنی در سال سوم بعثت، هنگامی که برای نخستین بار رسالت خود را به امر خدای متعال با خویشان نزدیکشان در میان گذاشتند، موضوع ولایت امیرالمؤمنین را همپای ابلاغ امر نبوت خویش علنی ساختند و هرگز میان معرفی خود به رسالت و معرفی علیبنابیطالب به امامت و خلافت، حتی به مقدار یک ساعت فاصلهای نینداختند. نبوت پیامبر و ولایت و خلافت و وصایت امیرالمؤمنین هر دو در یک روز و یک زمان برای اولین بار آشکارا به مردم اعلام گردید (1).
بسیاری از دانشمندان اهلسنت و در راس آنها «ابنجریر طبری» در کتاب تاریخ خود، این واقعه را به صراحت تمام نقل کردهاند (2).
پس از آن روز در طول حیات پیامبر، معرفی مقام امامت و خلافت حضرت علی به دفعات به بیانهای مختلف و در حوادث گوناگون و جمعهای متفاوت مطرح شد (3)؛ و هر چه به اواخر دوران رسالت نزدیک میشویم، تکرار این مسأله را بیشتر مییابیم. و از همهی این مواقف و موارد، مهمتر و ممتازتر، واقعهی غدیر و خطبهی تاریخی آن است.
آنچه واقعهی غدیر را از موارد پیشین ممتاز میسازد این است که اولاً در موارد قبلی هر بار پیامبر به مناسبتی در میان گروهی خاص از حاضرین، این موضوع را بیان میفرمودند؛ در حالی که در روز غدیر یک معرفی فراگیر و عمومی در حضور جمع کثیری از مخاطبین انجام گرفت (4)، و از جانب پیامبر تأکید شد که بر شنوندگان لازم است که آن را به کسانی که نیستند، برسانند و بر پدران نیز لازم است که آن را به فرزندان خود بیاموزند و آنان را به پذیرش آن فراخوانند (5).
ثانیاً موارد قبلی جنبهی بیان موضوع و طرح عنوان داشتند و حال آن که در روز غدیر یک اعلام رسمی انجام شد. یعنی علاوه بر معرفی حضرت امیرالمؤمنین به خلافت و وصایت که پیش از آن هم صورتگرفتهبود، این بار در واقع این معرفی و اعلام به گونهای علنی و رسمی انجامگرفت. دست حضرت امیرالمؤمنین در مقابل دیدگان همهی حاضران به دست پیامبر اکرم تا بالای سر بلند شد و پیامبر عمامهی خویش را که «سحاب» نام داشت از سر مبارک برداشته و بر سر حضرت امیرالمؤمنین گذاشتند (6).
ثالثاً در موارد پیشین، ابلاغ ولایت امیرالمؤمنین با گرفتن بیعت همراه نبود، اما در غدیر دو بار بیعت گرفته شد. یکی بیعت زبانی که در آن حضار به امر پیامبر، جملاتی را نشان بر اطاعت و فرمانبرداری از حضرت امیرالمؤمنین شنیدند و تکرار کردند. و یکی بیعت حضوری که شامل تبریک گفتن آنان و دادن دست بیعت با امیرالمؤمنین بود (7).
هر فراز خطبهی غدیر نیز گویای صادق اتمام حجت بر تمامی مخاطبین، در همهی ادوار و اعصار است و دیدن و خواندن آن مجالی برای گفتگو و درنگ باقی نمیگذارد.
این خطبه در کتب معتبر و منابع و مصادر متعدد شیعه، با ذکر اسناد و مدارک بهصورت مفصل نقلشدهاست (8). اهل سنت نیز در کتب و آثار متعدد خود، بخشهای زیادی از آن را نقل کردهاند (9). در جای جای این خطبه، پیامبر به فضایل و مناقب امیرالمؤمنین و مقام وصایت و امامت و ولایتِ آن حضرت تصریح کردهاند، و همه مردم را به پذیرش آن امر فرموده، و از تردید و انکار و مخالفت با آن نهیکردهاند (10).
پیامبر اکرم در این خطبه به احتمال غصب خلافت نیز اشاره کرده و مرتکبین آن را مشمول لعنت خداوند دانستهاند و منزلت رفیع و مقام نجات و هدایت را برای کسانی برشمردهاند که بر تبعیت و اطاعت از امیرالمؤمنین سر مینهند (11).
آنچه از طرح این مطالب مورد نظر است، آن است که موضوع ولایت و خلافت امیرالمؤمنین از آغاز دعوت پیامبر تا هنگامهی غدیر، به کرّات و به روشنی از سوی پیامبر طرح شدهبود، و در روز غدیر، در یک مراسم رسمی و علنی در مقابل دیدگان خیل عظیمی از مسلمانان آن روز، به گونهای شبههشکن و بهانهسوز مورد تأکید قرار گرفت.
اکنون به پاسخ سؤال طرح شده خواهیمپرداخت که چگونه با این وضوح و روشنی مطلب، قافلهی مسلمانان پس از پیامبر به بیراهه منحرف شد و سر از فرمان پیامبر برتافت؟
پاسخ این سؤال را در چند عنوان بررسی خواهیم کرد. اولین مطلبی که توجه به آن، پاسخی برای این سؤال خواهد بود و آرامش و قبولی در ذهن ایجاد میکند، نگاه به تاریخ ادیان گذشته است.
نباید پنداشت که سرپیچیکردن جمع کثیری از مسلمانان عصر پیامبر از اوامر الهی که از زبان ایشان بهسوی مردم جاری میگشت، در مدت کوتاهی پس از پیامبر، امری بعید، عجیب و خلاف عادت است.
واقعیت این است که تاریخ انبیای الهی گذشته نیز به وضعیتی کاملاً مشابه گواهی میدهد. به عنوان مثال در ایام حیات حضرت موسی، با اینکه ایشان قومش را از نزدیک و با بیانی روشن و رسا به آیین توحید و خداپرستی دعوت کردهبود و معارف الهی را برایشان بیان کردهبود، هنگامی که به اذن خدا چهل شب و روز از امت فاصله گرفت و به کوه طور رفت، با اینکه حضرت هارون را نیز به خلافت در میان مردم گماشته بود، اکثریت امت با حیله سامری از خداپرستی به پرستش گوساله روآوردند. و در حالی که وصی پیامبر الهی در میان مردم بود و از جانب وی به آنها معرفی شده بود، تمام کوششهای حضرت موسی در مدت بسیار کوتاهی فراموش شد و خداپرستی جای خود را به گوساله پرستی داد (12).
همین رویه در دین مسیحیت نیز تکرار شد. کمتر از نیم قرن پس از عروج حضرت عیسی، «پولِس» که در میان مسیحیان لقب قدیس را با خود دارد، در تعالیم الهی آن حضرت انحراف ایجاد کرد. او در مدت چند سال، مکتب الهی و توحیدی مسیحیت را به مسیحیت تثلیثی مبدل ساخت و قائل به خدایی حضرت عیسی شد و احکام و دستورات الهی را از اعتبار انداخت و مسلک و روش جدیدی را رواج داد که مسیحیت امروز پیرو آن است. تمام این وقایع در زمانهای روی داد که اصحاب و حواریون حضرت عیسی حضور داشتند و هنوز مدت زیادی از فاصله گرفتن حضرت عیسی از امت نگذشته بود (13).
با ملاحظهی چنین شواهدی در تاریخ بشریت، تعجبی نخواهد داشت اگر اکثریت مسلمانان با آن همه تأکید و سفارش پیامبر، از امیرالمؤمنین رویگردان شدهباشند. شکّی نیست که حضرت موسی و حضرت عیسی در ابلاغ پیام الهی توحید، کوتاهی نکرده و با مردم عهد خویش اتمام حجت کردهبودند؛ اما باز همین مردم روی از تعالیم الهی و توحیدی ایشان برگرفتند و سوی گمراهی را برگزیدند.
این مطلب نه تنها در تاریخ پیامبران گذشته و ادیان دیگر سابقه فراوان دارد، بلکه در تاریخ دین اسلام و در طول حیات خود پیامبر خاتم نیز بارها اتفاق افتاد. بهعنوان مثال در جنگ احد، با آنکه پیامبر منطقهای از صحنه جنگ را مشخصکردهبودند و به سپاهیان خود فرمان دادهبودند که آنجا مستقر باشند و در هیچ شرایطی آنجا را ترکنکنند، با این حال پس از شکست کفار، آن دسته از سپاهیان به طمع غنایم جنگی، محلهای خود را ترککردند و همین امر باعث حمله مجدد کفار و کشته و زخمی شدن جمع زیادی از مسلمانان شد (14).
با ملاحظه چنین شواهد و سابقههای بسیار دیگر، رویگرداندن اکثریت مسلمانان از قول روشن و مؤکد پیامبر دربارهی امیرالمؤمنین، صورت خود را از یک ابهام و سؤال جدی از دست خواهد داد و به یک نمونه از نمونههای بسیار تاریخ تبدیل خواهد شد که میتوان زمینهها و عوامل آن را جستجو کرد.
یکی از علل و زمینههایی که میتوان به آن اشاره کرد، وضعیت نظام اجتماعی حاکم بر آن روزگار است. با دقت در وضعیت اعراب در صدر اسلام درمییابیم که حاکمیت عرب در عصر پیش از پیامبر حاکمیت قبیلهای بودهاست. در شرایطی که ایران، مصر، یونان و هند در آن زمان، دولتهای مرکزی داشتند، در حجاز نظام قبیلهای برقرار بود؛ و نه تنها بر کل حجاز، که بر هر یک از شهرها و آبادیهای آن نیز یک حاکمیت مسلط وجود نداشت؛ بلکه قبایل مختلفی در کنار هم زندگی میکردند که هر یک در حیطهی خود حاکمیت داشتند و رئیس و ریشسفید هر قبیله، حکم قوهی مجریه و مقننه و قضائیه را در آن قبیله داشت. رقابتهای قبیلهای باعث میشد به کمترین اشاره، بین دو قبیله جنگ دربگیرد و این جنگها گاه تا دهها سال به طول میانجامید (15).
اولین حکومت مرکزی اعراب، به دست پیامبر گرامی اسلام در مدینه بنیانگذاری شد و قبایل متفرق عرب بدست ایشان زیر پرچم یک حکومت گرد آمدند. سپس دامنهی این حکومت به مکّه رسید و تدریجاً به کل شبه جزیره عربستان گسترش یافت.
بدین ترتیب پیامبر اکرم حاکم مطلق تمامی شبه جزیره عربستان شدند، حال آنکه همچنان نظام فرهنگی قبیلهای و آداب و عادات حاکم بر آن، در بین اعراب رواج داشت. آنان به جای آنکه خود را اهل شهری و کشوری بدانند، عضو قبیلهی خود میدانستند. و در عین اطاعت از دستورات دین و حاکمیت مرکزی، کماکان چشم بر دهان و گوش به فرمان رئیس قبایل خود داشتند. حتی برخی از آنها شرط ایمان آوردنشان را به پیامبر، تعیین خلیفهی پیامبر از میان قبیله خود برمیشمردند که با قبول نکردن و امتناع پیامبر مواجه میشدند؛ چرا که ایشان میفرمودند، انتخاب فردی که صاحب این مقام و جایگاه میباشد، توسط خدا انجام میگیرد (16).
هنگامی که پیامبر امیرالمؤمنین را به جانشینی خود معرفی میفرمود، رقابت قبیلهای و نظام جاهلی رسوخ یافته در نهاد اعراب، به آنها اجازه نمیداد که حاکمیت واحد و خلافتِ جانشین تعیین شده توسط رسول خدا را قبولکنند. همچنین بسیاری از بزرگان قبایل، از روی حسادت نمیتوانستند متابعت از خلیفهی مورد معرفی پیامبر را بپذیرند.
علاوه بر اینها، شخص خلیفهی پیامبر کسی بود که در تمامی جنگهای پیامبر در مدینه در پیشاپیش لشکر اسلام حضوری نمایان داشت. (بجز جنگ تبوک که حضرت علی به امر پیامبر در مدینه ماندند و در جنگ شرکت نکردند. زیرا پیامبر آگاه شدهبودند که منافقین در غیاب پیامبر، قصد فتنه و آشوب دارند.) و امیرالمؤمنین در این جنگها، پدران، عموها، برادران و اقوام کافر بسیاری از مسلمان آن روزگار یا کسانی را که بعداً مسلمان شدند، از دم تیغ گذرانده بودند؛ و این مسئله باعث ایجاد حس کینه و انتقامجویی از آن حضرت در منافقین و افراد کمایمان شده بود (17).
عامل دیگری را که میتوان در جهت ایجاد این انحراف بزرگ برشمرد، حضور چشمگیر و مؤثر منافقین در میان جامعهی مسلمانان است. منافقین، یعنی کسانی که به ظاهر معتقد به آیین اسلام و یار و همراه پیامبر بودند، اما در واقع و در باطن، اعتقادی نداشتند و مخالف و دشمن این آیین و طرفدارانش بودند. و طبعاً چنین افرادی که آشکارا شناخته شده نبودند و به نزدیکی، در جمع مسلمانان حضور فعال داشتند، خطر بیشتری داشته و در انحراف جریانات، نقش مؤثر و چشمگیری میتوانستند داشته باشند.
چنین افرادی به استناد آیات بسیاری که دربارهی منافقین وجود دارد و نقلهای متعددی که در تاریخ آمده است، در میان مسلمانان آن روزگار فراوان بودهاند و از هیچ تلاشی در جهت منحرف کردن مسیر دین و نابودی آن کوتاهینکردهاند.
از جمله توطئهها و نقشههای گروه منافقین که در جهت اجرای آن تلاش بسیار کردند، انحراف مسیر خلافت و وصایت پیامبر بودهاست. این گروه که اعتقاد قلبی به پیامبر و تعلیمات او نداشتند، همواره در پی آن بودند که مسیر این حرکت الهی را تغییر دهند و از آن به نفع جاهطلبی و قدرت خواهی خویش استفاده کنند و در پی این نیت، نقشهها و دسیسههای بسیار طرح و اجرا کردند که جزئیات آن در تاریخ و کتب مختلف آمده است (18).
مهمترین هدف این گروه، نرسیدن خلافت و رهبری به امیرالمؤمنین بود که در این قضیه همپیمان شده بودند. تا آنگاه که پیامبر در واپسین روزهای حیات خویش، در بازگشت از سفر حج، جمعیت عظیم مسلمانان را در راه مکّه به مدینه گرد هم آوردند و خطبهی مفصل و روشن غدیر را بیانفرموده و سپس از همه، از جمله همین افراد، درباره خلافت و ولایت امیرالمؤمنین عهد و بیعت گرفتند.
اعضای حزب نفاق که غافلگیر شده و شرایط را به خلاف پیشبینی خود میدیدند، در مسیر بازگشت به مدینه با رایزنی با گروه دیگری از مخالفین امیرالمؤمنین، ابتدا به چهارده نفر و سپس به سیوچهار نفر افزون شدند. در مدینه این گروه در منزل خلیفه اول جمعشدند و چگونگی برگرداندن خلافت را از امیرالمؤمنین به یکی از خودشان به تصویب رساندند و آن را به منزلهی سندی در کنار خانهی کعبه دفنکردند (19).
با بیمار شدن پیامبر این جماعت بر فعالیت خود افزودند. پیامبر اکرم نیز برای دور کردن آنها از مدینه در ایام وفات خویش، دستور دادند که سپاهی به فرماندهی «اسامه» برای جنگ با روم تشکیلشود، و تکتک افراد این گروه را به نام خواندند و آنان را به خروج از مدینه به همراه لشکر اسامه امر فرمودند، و کسانی را که سرپیچی کرده و از سپاه اسامه فاصله بگیرند، لعنفرمودند.
اما اعضای این گروه که برنامههای از پیش تعیین شدهای را اجرا میکردند، بر نافرمانی خود به بهانههای مختلف اصرار کردند و از سپاه اسامه خارجشدند و عملاً با اجرای یک طرح کودتا، مسیر وقایع را متحول ساختند (20). وجود این گروه همفکر و همبرنامه در شرایطی که اکثریت جامعه از حضور آنان و نقشههای فریبکارانهشان اطلاع نداشتند، در جهتدهی حوادث پس از پیامبر نقش اساسی و محوری داشت.
و آخرین زمینهای که در اینجا به آن اشاره میکنیم، این است که اکثر جمعیت مسلمانانِ آن روزگار، تازه مسلمانانی از نقاط مختلف شبه جزیره عربستان بودند که از نزدیک با تبلیغات و معارف پیامبر آشنا نبودند و ارتباط تنگاتنگ و نزدیکی با سفارشها و اوامر الهی آن حضرت نداشتند. لذا هر انحراف و جریانی، به خصوص اگر از جانب نزدیکان پیامبر صورت میگرفت، بدون مخالفت و بحث قابل توجهی، جای خود را باز میکرد. و بدین ترتیب به پایهریزی و تثبیت بنیان انحراف و گمراهی کمک میشد.
پس به طور خلاصه، اولاً دیدیم که سرپیچی مسلمانان از قول قطعی و روشن پیامبر دربارهی مسألهی خلافت و رهبری، و انحراف قافلهی مسلمانان از مسیری که پیامبر به روشنی آن را بیان کرده بودند، مطلبی جدید و عجیب و غیر قابل پذیرش نیست و در تاریخ ادیان، مشابه این حادثه به دفعات و به اشکال گوناگون دیده شده است.
سپس در عناوینی، زمینهها و علل و عوامل این انحراف را بررسیکردیم، و دیدیم که چگونه بنیان انحراف و گمراهی پایهریزی و تثبیت شد. انحراف و فتنهای که انسان را از مسیر نجات و هدایت و سعادت خارج میکند.
حال سوال بنده از خواننده گان عزیز اینست آیا ممکن نیست که مردم بعد از ماجرای غدیر با آن تعداد شاهد حامی گوساله سامری شوند؟؟؟؟ در سقیفه ؟؟؟؟؟
پی نوشت :
1- علیاکبر بابازاده، آفتاب ولایت: 56-58، انتشارات بدر.تهران؛ جعفر سبحانی، فروغ ابدیت1: 253-261، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم1366.
2- محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری2: 1170؛ سید قاسم هجر، نصوص القرآن فی أمناء الرحمن1: 82-83، الغدیر للطباعهی و النشر. بیروت.
3- علیاکبر بابازاده، آفتاب ولایت: 58-63، انتشارات بدر. تهران؛ عبدالصالح انتصاری، غدیر خم و پاسخ به شبهات از کتب اهل سنت1: 344، انتشارات داوری. قم.
4- عبدالحسین امینی، الغدیر1: 9، دار الکتب الاسلامیة. تهران.
5- محمد باقر انصاری، خطابه غدیر: 45(بخش6)، نشر مولود کعبه. قم 1377.
6- عبدالحسین امینی، الغدیر1: 291، دار الکتب الاسلامیهی. تهران؛ عبدالله بحرانی اصفهانی، عوالم15/3: 199-201، مؤسسهی الامام المهدی علیهالسلام. قم 1413هـ .ق.
7- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار37: 215 و 219، دار الکتب الاسلامیهی. تهران؛ عبدالحسین امینی، الغدیر1: 58 و 271 و 274، دار الکتب الاسلامیة. تهران.
8- محمد بن فتال نیشابوری، روضهی الواعظین1: 89؛ احمد بن ابیطالب طبرسی، الاحتجاج 1: 66؛ سید علی بن موسی بن طاووس، الیقین:343 (باب127)؛ محمد بن حسین رازی، نزههی الکرام1: 186؛ سید علی بن موسی بن طاووس، الاقبال:454؛ علی بن یوسف حلی، العدد القویة: 169؛ سید علی بن موسی بن طاووس، التحصین: 578؛ علی بن یونس بیاضی، الصراط المستقیم 1: 301؛ علی بن یوسف بن جبر، نهج الایمان:92.
9- امیر تقدمی معصومی، نور الامیر فی تثبیت خطبهی الغدیر، نشر مولود کعبه. قم.
10- محمد باقر انصاری، خطابه غدیر: 37-40(بخش3)، نشر مولود کعبه، قم 1377
11- محمد باقر انصاری، خطابه غدیر: 43-45(بخش6)، نشر مولود کعبه، قم 1377
12- محمد باقر مجلسی، حیاهی القلوب (تاریخ پیامبران)1: 679بهبعد (فصل6)، انتشارات سرور. تهران
13- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار12: 37 و 25: 372، دار الکتب الاسلامیهی. تهران
14- جعفر سبحانی، فروغ ابدیت2: 51-53، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم1366
15- رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام1(سیره رسول خدا): 79-96، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. تهران
16- محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری2: 84
17- عبدالصالح انتصاری، غدیر خم و پاسخ به شبهات از کتب اهل سنت1: 237-342، انتشارات داوری. قم
18- محمد باقر انصاری، اسرار غدیر:75-83، نشر مولود کعبه (ویرایش سوم)
19- محمد باقر انصاری، اسرار غدیر:75-79، نشر مولود کعبه (ویرایش سوم)
حقانیت شیعه
ولایت علی ابن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی
این حدیث،ولایت علی بن ابیطالب حصنی... قدسی است و از امام رضا(ع) نقل شده است و شیخ صدوق آن را در کتاب عیون اخبارالرضا، (ج 2، باب 38) آورده است: علی بن بلال از حضرت رضا(ع) روایت کرده آن جناب به سند خود از آباء گرامیش از رسول خدا(ص) از جبرئیل از میکائیل از اسرافیل از لوح از قلم نقل فرموده که خدای تعالی میفرماید: «ولایة علی بن ابی طالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» . نیز در بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 39، چاپ جدید،ص 246، باب 87) نیز نقل شده است.
اما حدیث سلسله الذهب مشهور «کلمه لا اله الا الله حصنی...» است که در نیشابور حضرت رضا(ع) بیان فرمودند. البته در آخر این روایت فرمودند: «بشرطها و شروطها و انا من شروطها» یعنی شرط این که در حصار حفظ توحید و لا اله الا الله قرار بگیرد ولایت من است و از آنجا که ولایت امام رضا(ع) همان ولایت امیرالمؤمنین است در نتیجه مضمون دو روایت یکی می باشد.(این سوال رو بنده مدتی پیش از آقای عسکری سوال نمودم وایشان نیززحمت کشیدند پاسخ مرا اینگونه داده اند که می بینید) باتشکر از ایشون وتمامی کسانی که در پشتیبانی ومراقبت از سایت وارائه مطلب از جونشون و وقتشون سرمایه گذاشتن خدا بهشون خیر کثیر عنایت کنه .......
حقانیت شیعه
غدیر، سند انکار ناپذیر ولایت مردی است که با قبول امامتش دینتان کامل می شود و درهای نعمتهای خدا بر رویتان گشوده می شود، ولایت علی شرط مسلمانی است پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) در غدیر خطاب به مسلمانان گفت:"ای مردم! بدانید که خداوند علی (علیه السلام)را ولی و امام شما قرار داده و اطاعت او را بر مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کنند و بر شهری و روستایی و عجم و عرب و آزاد و مملوک و بزرگ و کوچک و سفید و سیاه واجب ساخته است.
آگاه باشید که امیرالمومنین غیر از این برادرم کسی نیست و پیشوایی مؤمنان پس از من بر کسی جز او روا نخواهد بود.
او جانشین من در امتم و پیشوای کسانی است که به من ایمان آوردهاند و نیز جانشین من در تفسیر کتاب خداست.
خداوند دین شما را به واسطه امامت او کامل گردانید.
به دستورات او گوش فرا دهید تا در سلامت بمانید و از او پیروی کنید تا هدایت شوید.
ای مردم! من « صراط مستقیم »ام که خداوند شما را به پیروی آن امر فرمودهاست. آن گاه پس از من، علی ( علیه السلام)و پس از او، فرزندانم از نسل او.
من (از جانب خداوند) دستور یافتهام که از شما در مورد آن چه که از سوی خداوند راجع به علی ( علیه السلام) و اوصیای پس از او آوردم، بیعت بگیرم و دست شما را بفشارم.
خداوند به من امر کرده که از زبانهای شما در مورد آنچه بیان نمودم راجع به علی ( علیه السلام)و امامانی که پس از او میآیند و از من و از اویند، اقرار زبانی بگیرم و چنان که خبرتان دادم، نسل من از صلب علی ( علیه السلام)است.
همگی بگویید: «شنیدیم و اطاعت میکنیم و خرسندانه در مقابل آن چه از سوی پروردگار ما و خویش دربارهی امامت علی( علیه السلام) و امامانی که از صلب او به دنیا میآیند به ما رساندی سر تسلیم فرود میآوریم. بر این عقیده زندهایم و با آن میمیریم و با آن (در قیامت) محشور میشویم، تغییر نمیدهیم و تبدیل و انکار نمیکنیم، تردید به دل راه نمیدهیم و از این عقیده بر نمیگردیم و پیمان نمیشکنیم.
آنگاه فردی از منافقین به نام "حارث فهری" پیامبر را مورد عتاب قرار داد که" آیا این سخنان توست یا خدا؟"و پاسخ شنید : "خداوند به من وحی کردهاست و واسطه بین من و خدا جبرئیل است و من اعلام کننده پیام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم، خبری را اعلام نمیکنم."
حارث که شدت غضب و غیظ نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) همه وجودش را گرفته بود گفت: "خدایا اگر آنچه (حضرت)محمد میگوید حق و از جانب تو است، سنگی از آسمان بر ما ببار و یا عذاب دردناکی بر ما بفرست."
در پی این سخن، در مقابل دیدگان بهت زده حاضران سنگی از آسمان بر سر او فرود آمد و هلاکش گرداند و به روایت علامه امینی از ده ها کتاب اهل سنت شان نزول آیه اول سوره معارج همین واقعه می باشد.
در میان بزرگان و محدثین اهل سنت و به دنبال دقت آنان بر روی راویان و طرق متفاوت نقل حدیث غدیر، اندیشمندان بسیاری، حدیث غدیر را حدیثی حسن و عده کثیری روایت غدیر را روایتی صحیح دانستهاند و حتی در نزد عدهای از بزرگترین صاحبنظران اهل تسنن، با توجه به شمار فراوان راویان و طرق متعدد نقل حدیث، که روایت غدیر دارد، آنرا حدیثی متواتر ذکر نمودهاند، که شکی در صحت آن نیست.
همچنین ابن رستمی طبری از متکلمین امامیه در کتاب «الولایة فی طرق الحدیث الغدیر» که بطور مستقل در حدیث غدیر نوشته آنرا از 75 طرق روایت نمودهاست.
حافظ ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عبدالرحمن الکوفی معروف به ابن عقده در کتاب «جمع طرق حدیث الغدیر» این حدیث را با بیش از 100 طریق از صحابه پیامبر نقل کرده است.
شمس الدین محمد ذهبی، عالم اهل سنت، رساله جداگانهای درخصوص طرق متعدد حدیث «رسالة طرق حدیث من کنت مولاه فهذا علی مولاه» نگاشته است.
ابوالمعالی جوینی میگوید: در بغداد در دست صحافی، یک جلد کتاب دیدم که بر جلد آن چنین نوشته بود:"جلد بیست و هشتم از اسناد حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» و بعد از این مجلد بیست و نهم خواهد بود."
ابوسعد مـسعود بن ناصـر سجستانی از علمای اهل سنت کتابی در هفده جز به نام الدرایه فی حدیث الولایه تالیف کرده و این حدیث را از صد و بیست صحابی نقل کرده است.
با این همه علاوه بر حدیث مستند غدیر احادیث محکم دیگری در اثبات امامت علی (ع) در میان کتب حدیث شیعه و سنی وجود دارد که از آنها می توان به حدیث ثقلین با 200راوی از اهل سنت که در سالهای گذشته دارالتقریب مصر نیز با انتشار کتابی آنرا اثبات کرده است، اشاره کرد.
دومین حدیث ، حدیث سفینه نوح است که با 90نفر از علمای اهل سنت آنرا حدیث متواتر دانسته اند و اسامی آنها در کتاب عبقات الانوار تالیف میر حامد حسین آمده است.
همچنین در مقام بیان فضایل و مقامات امام علی (علیه السلام) آیات قرآنی مختلفی وارد شده است که شامل سوره انسان یا هل أتی،سوره عادیات ،سوره مائده آیه 55 و 67 ،سوره شوری آیه 23 ،آیه تطهیر در سوره احزاب آیه 33 و سوره نساء آیه59 می باشد.
آنچه مسلم است اهمیت واقعه غدیر به حدی بوده است که پیامبر اسلام با آیات موجود در قرآن مامور به ابلاغ امری شده است که در صورت عدم اعلام آن رسالتش ناتمام بوده و از سوی خداوند مورد بازخواست قرار می گرفت و در روشنی ولایت علی (علیه السلام) در به عهده گرفتن امر ولایت امت رسول خدا همین بس که سه روز تمام مسلمانان در محل غدیر خم اعم از زن و مرد با او بیعت نموده و وظیفه سنگین هدایت امت اسلامی را پس از پیامبر به او تبریک می گفتند.
اطاعت از ولایت و امامت نعمتی است که پس از واقعه غدیر در میان تمام مسلمانان به ودیعه نهاده شد تا جامعه اسلامی و حکومت برخواسته از اسلام با اقتدار در مقابل تمام جبهه های غیر خدایی ایستادگی کرده و کلمه واحده را در سرتاسر جهان به طنین اندازند.
بی شک شناخت علی (ع) و راه این بزرگ مرد تاریخ بشریت برای تمام ملت ها و انسان ها راهگشای امید و صلاح خواهد بود و شیعیان آن حضرت در ارائه چهره ای واقعی و برجسته کردن زیباییهای الهی آن نقشی اساسی دارند.
بسیاری از شخصیتهای غیر مسلمان نظیر جرج جرداق مسیحی، نویسنده کتاب" امام علی صدای عدالت انسانی" او را ستودهاند و توماس کارلایل، فیلسوف انگلیسی درباره ایشان گفتهاست:"...شهادت او، بر اثر شدت دادگریاش بود..." و جبران خلیل جبران دیگر نویسنده و شاعر مسیحی درباره او مینویسد:"...عرب حقیقت مقام و قدر و منزلت علی را نشناخت. اما از میان همسایگان ایرانینژاد عرب، مردانی برخاستند، که گوهر و سنگریزه را به خوبی از یکدیگر باز شناختند."