اقسام انسان 3-دسته ی دیگر هم زندگی می کنند و در این میدان معامله اندوه و غم می خرند و جان می فروشند گویی اینان کالایی غیر از ناله وبدبینی در بازار زندگی چیزی نمی بینند . خسارت و بینوائی اینان همان مقدار است که برای گروه اول که تمام وجود خود را در مقابل خور و خواب و خشم و شهوت از دست می دهند . اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم |
شیعه ای که بسیار خوشحال به نظر می رسید، به محضر امام جواد(علیه السلام) آمد؛ حضرت به او فرمودند: چرا این گونه تو را شادمان می نگرم؟
شیعه عرض کرد: ای پسر رسول خدا! از پدرت شنیدم می فرمود: سزاوارترین روز برای شادی کردن، آن روزیست که خداوند به انسان توفیق نیکی کردن و انفاق نمودن به برادران دینی اش را دهد و من امروز به ده نفر از برادران دینی ام که فقیر و عیالمند بودند مقداری پول و خوار و بار دادم؛ از این رو خوشحال هستم.. امام جواد(علیه السلام) فرمودند: سوگند به جانم، سزاوار است که تو خوشحال باشی، اگر عمل نیک خود را حبط و پوچ نساخته باشی و یا بعداً حبط و پوچ نکنی! شیعه عرض کرد: با اینکه من از شیعیان خالص شما هستم، چگونه عمل نیکم را حبط و پوچ می کنم؟ امام جواد(علیه السلام) فرمودند: با همین سخنی که گفتی، کارهای نیک و انفاقهای خود را حبط و پوچ نمودی(ادعای شیعه خالص بودن، کار ساده ای نیست) شیعه دوباره عرض کرد: بیشتر توضیح بدهید.. امام جواد(علیه السلام) هم فرمودند: این آیه را بخوان: یا ایهاالذین آمنوا لاتبطلوا صدقاتکم بالمن والاذی : ای کسانی که ایمان آورده اید، بخششهای خود را با منت و آزار، باطل نسازید(سوره بقره – آیه 264) شیعه عرض کرد: من به آن افرادیکه صدقه دادم، منت نگذاشتم و آنها را آزار ننمودم.. امام جواد(علیه السلام) فرمودند: خداوند فرموده اند: لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی(بخششهای خود را با منت و آزار، باطل و پوچ نسازید) نفرموده تنها منت و آزار بر آنانکه می بخشید، بلکه خواه منت و آزار بر آنان باشد یا دیگران.. آیا به نظر تو آزار به بخشش گیرندگان شدیدتر است، یا آزار به فرشتگان مراقب اعمال تو و یا آزار به ما؟ شیعه عرض کرد: آزار به فرشتگان و آزار به شما، شدیدتر است.. امام جواد(علیه السلام) فرمودند: تو فرشتگان و مرا آزار دادی و بخشش خود را باطل نمودی.. شیعه عرض کرد: چرا باطل کردم؟ و چگونه شما را آزار دادم؟ امام جواد(علیه السلام) فرمودند: این که گفتی: چگونه باطل نمودم با اینکه من از شیعیان خالص شما هستم؟ همین ادعای بزرگ، ما را آزار داد.. سپس فرمودند: وای بر تو! آیا می دانی شیعه خالص ما کیست؟ شیعه خالص ما حزبیل! مؤمن آل فرعون، و حبیب نجار صاحب یس و سلمان و ابوذر و مقداد و عمارهستند.. تو خود را در صف این افراد برجسته قرار دادی و با این ادعا فرشتگان و ما را آزردی.. آن شیعه به گناه و تقصیر خود اعتراف کرد و استغفار و توبه نمود و عرض کرد: اگر نگویم شیعه خالص شما هستم پس چه بگویم؟ امام جواد(علیه السلام) فرمودند: بگو من از دوستان شما هستم، دوستان شما را دوست دارم و دشمنان شما را دشمن دارم.. او چنین گفت و از گفته قبلیش استغفار کرد، سپس امام جواد(علیه السلام) فرمودند: اکنون پاداش بخششهای تو، به تو بازگشت و حبط و بطان آنها برطرف گردید.. منبع : بحارالانوار/ جلد 68/ صفحه 159
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم |
حدیث ثقلین
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم |
هر کس در هر مرحله ای از ایمان و در هر سن و سال گاه گرفتار وسوسه های شیطانی می گردد . گاه در خود احساس می کند که نیروی محرک شدیدی در درون جانش آشکار شده و او را به سوی گناه دعوت می کند . وسوسه ها و تحریک ها مسلماً در سنین جوانی بیش تر است .تنها راه نجات از آلودکی ها در چنین شرایط سختی ،فراهم ساختن سرمایه تقوا است.(1) پینوشتها: اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم |
دکتر علی شریعتی
…جهل و نادانی من و عصیان و گستاخی من، تو را باز نداشت از اینکه راهنماییام کنی به سوی صراط قربتت و موفقم گردانی به آنچه رضا و خشنودی توست.
پس
هرگاه که تو را خواندم، پاسخم گفتی؛
هرچه از تو خواستم، عنایتم فرمودی؛
هرگاه اطاعتت کردم، قدردانی و تشکر کردی؛
و هر زمان که شکرت را بر جا آوردم، بر نعمتهایم افزودی؛
و اینها همه چیست؟
جز نعمت تمام و کمال و احسان بیپایان تو!؟
… من کدام یک از نعمتهای تو را میتوانم بشمارم یا حتی به یاد آورم و به خاطر بسپارم؟
… خدایا! الطاف خفیهات و مهربانیهای پنهانیات بیشتر و پیشتر از نعمتهای آشکار توست.
…خدایا ! من را آزرمناک خویش قرار ده آنسان که انگار میبینمت.
من را آنگونه حیامند کن که گویی حضور عزیزت را احساس میکنم.
خدایا!
من را با تقوای خودت سعادتمند گردان
و با مرکب نافرمانیات به وادی شقاوت و بدبختیام مکشان.
در قضایت خیرم را بخواه
و قدرت برکاتت را بر من فروریز تا آنجا که تأخیر را در تعجیلهای تو و تعجیل را در تأخیرهای تو نپسندم.
آنچه را که پیش میاندازی دلم هوای تاخیرش را نکند
و آنچه را که بازپس مینهی من را به شکوه و گلایه نکشاند.
…پروردگار من!
… من را از هول و هراسهای دنیا و غم و اندوههای آخرت، رهایی ببخش
و من را از شر آنان که در زمین ستم میکنند در امان بدار.
…خدایا!
به که واگذارم میکنی؟
به سوی که میفرستیام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟ تا از من ببرند و روی بگردانند؛
یا به سوی غریبان و غریبهگان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا میخواهند و خواریام را طلب میکنند؟
… من به سوی دیگران دست دراز کنم؟ در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
…ای توشه و توان سختیهایم!
ای همدم تنهاییهایم!
ای فریادرس غمها و غصههایم!
ای ولی نعمتهایم!
…ای پشت و پناهم در هجوم بیرحم مشکلات!
ای مونس و مأمن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بیکسی! ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره اندوه و غربت و خستگی! ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بیانتهای تو!
…تو پناهگاه منی؛
تو کهف منی؛
تو مأمن منی؛
وقتی که راهها و مذهبها با همه فراخیشان مرا به عجز میکشانند و زمین با همه وسعتش، بر من تنگی میکند، و…
…اگر نبود رحمت تو، بیتردید من از هلاکشدگان بودم
و اگر نبود محبت تو، بیشک سقوط و نابودی تنها پیشروی من میشد.
…ای زنده!
ای معنای حیات؛ زمانی که هیچ زندهای در وجود نبوده است.
…ای آنکه:
با خوبی و احسانش خود را به من نشان داد
و من با بدیها و عصیانم، در مقابلش ظاهر شدم.
…ای آنکه:
در بیماری خواندمش و شفایم داد؛
در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد؛
در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید؛
در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند؛
در فقر خواستمش و غنایم بخشید؛
…من آنم که بدی کردم من آنم که گناه کردم
من آنم که به بدی همت گماشتم
من آنم که در جهالت غوطهور شدم
من آنم که غفلت کردم
من آنم که پیمان بستم و شکستم
من آنم که بدعهدی کردم …
و … اکنون بازگشتهام.
بازآمدهام با کولهباری از گناه و اقرار به گناه.
پس تو در گذر ای خدای من!
ببخش ای آنکه گناه بندگان به او زیان نمیرساند
ای آنکه از طاعت خلایق بینیاز است و با یاری و پشتیبانی و رحمتش مردمان را به انجام کارهای خوب توفیق میدهد.
…معبود من!
اینک من پیش روی توأم و در میان دستهای تو.
آقای من!
بال گسترده و پرشکسته و خوار و دلتنگ و حقیر.
نه عذری دارم که بیاورم نه توانی که یاری بطلبم،
نه ریسمانی که بدان بیاویزم
و نه دلیل و برهانی که بدان متوسل شوم.
چه میتوانم بکنم؟ وقتی که این کولهبار زشتی و گناه با من است!؟
انکار!؟
چگونه و از کجا ممکن است و چه نفعی دارد وقتی که همه اعضاء و جوارحم، به آنچه کردهام گواهی میدهند؟
…خدای من!
خواندمت، پاسخم گفتی؛
از تو خواستم، عطایم کردی؛
به سوی تو آمدم، آغوش رحمت گشودی؛
به تو تکیه کردم، نجاتم دادی؛
به تو پناه آوردم، کفایتم کردی؛
خدایا!
از خیمهگاه رحمتت بیرونمان نکن.
از آستان مهرت نومیدمان مساز.
آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مکشان.
از درگاه خویشت ما را مران.
…ای خدای مهربان!
بر من روزی حلالت را وسعت ببخش
و جسم و دینم را سلامت بدار
و خوف و وحشتم را به آرامش و امنیت مبدل کن
و از آتش جهنم رهایم ساز.
…خدای من!
اگر آنچه از تو خواستهام، عنایت فرمایی، محرومیت از غیر از آن، زیان ندارد
و اگر عطا نکنی هرچه عطا جز آن منفعت ندارد.
یا رب! یا رب! یا رب!
…خدای من!
این منم و پستی و فرومایگیام
و این تویی با بزرگی و کرامتت
از من این میسزد و از تو آن …
…چگونه ممکن است به ورطه نومیدی بیفتم در حالی که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی.
…خدای من!
تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم!
تو چقدر درگذرنده و بخشندهای با این همه کار بد که من میکنم و این همه زشتی کردار که من دارم.
…خدای من!
تو چقدر به من نزدیکی با این همه فاصلهای که من از تو گرفتهام.
…تو که این قدر دلسوز منی! …
…خدایا تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟
تو کی غایب بودهای که حضورت نشانه بخواهد؟
تو کی پنهان بودهای که ظهورت محتاج آیه باشد؟
…کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.
کور باد نگاهی که دیدهبانی نگاه تو را درنیابد.
بسته باد پنجرهای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
و زیانکار باد سودای بندهای که از عشق تو نصیب ندارد.
…خدای من!
مرا از سیطره ذلتبار نفس نجات ده و پیش از آنکه خاک گور، بر اندامم بنشیند از شک و شرک، رهاییام بخش.
…خدای من!
چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی!
چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیهگاه منی!
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آنچنان تجلی کردهای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده….
یا رب! یا رب! یا رب!».
وحشی ترین « غرور» های پولادین و طوفانی ترین « عصیان » های آتشین ، در اوج صعو دش ، در آخرین نقطه جستنش ، فواره ای است که پس از گریختن از تنگنای تاریک جبر ، در جستجوی آرام یافتن ،به دعوت جاذبه ای ، سر فرود می آورد تا خود را در دامان خویشاوندش محو کند و رها گشته از بند هر بیگانگی ، از حیرت دردناک رهایی در پیوند خویشاوندش رها گردد. - از دکتر علی شریعتی
1
[ 1 ] حکم أمیر المؤمنین علیه السلام باب المختار من حکم أمیر المؤمنین علیه السلام و یدخل فی ذلک المختار من أجوبه مسائله و الکلام القصیر الخارج فی سائر أغراضه
قَالَ ع کُنْ فِی اَلْفِتْنَةِ کَابْنِ اَللَّبُونِ لاَ ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لاَ ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ
على ( ع ) فرمود : به هنگام بروز فتنه چون اشتر دو ساله باش که نه پشتى استوار دارد که بر آن سوار توان شد و نه پستانى شیرده ، که از آن شیر توان دوشید .
[ 2 ]
وَ قَالَ ع أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اِسْتَشْعَرَ اَلطَّمَعَ وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ
2
و فرمود ( ع ) : آنکه طمع را شعار خود سازد ، خود را خوار ساخته و هر که پریشانحالى خویش با دیگران در میان نهد ، تن به ذلت داده است و کسى که زبانش بر او فرمان راند ، بىارج شود .
[ 3 ]
وَ قَالَ ع اَلْبُخْلُ عَارٌ وَ اَلْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ وَ اَلْفَقْرُ یُخْرِسُ اَلْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَ اَلْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ
و فرمود ( ع ) : بخل ، ننگ است و ترس ، نقص است و تنگدستى ، زبان زیرک را از بیان حجتش بر بندد و بینوا در شهر خود غریب است
[ 4 ]
وَ قَالَ ع اَلْعَجْزُ آفَةٌ وَ اَلصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَ اَلزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَ اَلْوَرَعُ جُنَّةٌ وَ نِعْمَ اَلْقَرِینُ اَلرِّضَى
و ناتوانى ، آفت است و شکیبایى ، دلیرى است و زهد ، توانگرى است و پارسایى ، چونان سپر است .
4
و فرمود ( ع ) : بهترین همنشین خشنودى است از خواست خداوند
[ 1 ] و من خطبة له ع یذکر فیها ابتداء خلق السماء و الأرض و خلق آدم و فیها ذکر الحج و تحتوی على حمد الله و خلق العالم و خلق الملائکة و اختیار الأنبیاء و مبعث النبی و القرآن و الأحکام الشرعیة
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی لاَ یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ اَلْقَائِلُونَ وَ لاَ یُحْصِی نَعْمَاءَهُ اَلْعَادُّونَ وَ لاَ یُؤَدِّی حَقَّهُ اَلْمُجْتَهِدُونَ اَلَّذِی لاَ یُدْرِکُهُ بُعْدُ اَلْهِمَمِ وَ لاَ یَنَالُهُ غَوْصُ اَلْفِطَنِ اَلَّذِی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لاَ نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لاَ وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لاَ أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ اَلْخَلاَئِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ اَلرِّیَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ أَوَّلُ اَلدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ اَلتَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ اَلتَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ اَلْإِخْلاَصُ لَهُ وَ کَمَالُ اَلْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْیُ اَلصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ اَلْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ اَلصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ قَالَ فِیمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلاَ مَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ کَائِنٌ لاَ عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لاَ عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لاَ بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْءٍ لاَ بِمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لاَ بِمَعْنَى اَلْحَرَکَاتِ وَ اَلْآلَةِ بَصِیرٌ إِذْ لاَ مَنْظُورَ إِلَیْهِ مِنْ خَلْقِهِ مُتَوَحِّدٌ إِذْ لاَ سَکَنَ یَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لاَ یَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ خلق العالم أَنْشَأَ اَلْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ اِبْتَدَأَهُ اِبْتِدَاءً بِلاَ رَوِیَّةٍ أَجَالَهَا وَ لاَ تَجْرِبَةٍ اِسْتَفَادَهَا وَ لاَ حَرَکَةٍ أَحْدَثَهَا وَ لاَ هَمَامَةِ نَفْسٍ اِضْطَرَبَ فِیهَا أَحَالَ اَلْأَشْیَاءَ لِأَوْقَاتِهَا وَ لَأَمَ بَیْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا عَالِماً بِهَا قَبْلَ اِبْتِدَائِهَا مُحِیطاً بِحُدُودِهَا وَ اِنْتِهَائِهَا عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ اَلْأَجْوَاءِ وَ شَقَّ اَلْأَرْجَاءِ وَ سَکَائِکَ اَلْهَوَاءِ فَأَجْرَى فِیهَا مَاءً مُتَلاَطِماً تَیَّارُهُ مُتَرَاکِماً زَخَّارُهُ حَمَلَهُ عَلَى مَتْنِ اَلرِّیحِ اَلْعَاصِفَةِ وَ اَلزَّعْزَعِ اَلْقَاصِفَةِ فَأَمَرَهَا بِرَدِّهِ وَ سَلَّطَهَا عَلَى شَدِّهِ وَ قَرَنَهَا إِلَى حَدِّهِ اَلْهَوَاءُ مِنْ تَحْتِهَا فَتِیقٌ وَ اَلْمَاءُ مِنْ فَوْقِهَا دَفِیقٌ ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ رِیحاً اِعْتَقَمَ مَهَبَّهَا وَ أَدَامَ مُرَبَّهَا وَ أَعْصَفَ مَجْرَاهَا وَ أَبْعَدَ مَنْشَأَهَا فَأَمَرَهَا بِتَصْفِیقِ اَلْمَاءِ اَلزَّخَّارِ وَ إِثَارَةِ مَوْجِ اَلْبِحَارِ فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ اَلسِّقَاءِ وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَهَا بِالْفَضَاءِ تَرُدُّ أَوَّلَهُ إِلَى آخِرِهِ وَ سَاجِیَهُ إِلَى مَائِرِهِ حَتَّى عَبَّ عُبَابُهُ وَ رَمَى بِالزَّبَدِ رُکَامُهُ فَرَفَعَهُ فِی هَوَاءٍ مُنْفَتِقٍ وَ جَوٍّ مُنْفَهِقٍ فَسَوَّى مِنْهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ جَعَلَ سُفْلاَهُنَّ مَوْجاً مَکْفُوفاً وَ عُلْیَاهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ سَمْکاً مَرْفُوعاً بِغَیْرِ عَمَدٍ یَدْعَمُهَا وَ لاَ دِسَارٍ یَنْظِمُهَا ثُمَّ زَیَّنَهَا بِزِینَةِ اَلْکَوَاکِبِ وَ ضِیَاءِ اَلثَّوَاقِبِ وَ أَجْرَى فِیهَا سِرَاجاً مُسْتَطِیراً وَ قَمَراً مُنِیراً فِی فَلَکٍ دَائِرٍ وَ سَقْفٍ سَائِرٍ وَ رَقِیمٍ مَائِرٍ خلق الملائکة ثُمَّ فَتَقَ مَا بَیْنَ اَلسَّمَوَاتِ اَلْعُلاَ فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلاَئِکَتِهِ مِنْهُمْ سُجُودٌ لاَ یَرْکَعُونَ وَ رُکُوعٌ لاَ یَنْتَصِبُونَ وَ صَافُّونَ لاَ یَتَزَایَلُونَ وَ مُسَبِّحُونَ لاَ یَسْأَمُونَ لاَ یَغْشَاهُمْ نَوْمُ اَلْعُیُونِ وَ لاَ سَهْوُ اَلْعُقُولِ وَ لاَ فَتْرَةُ اَلْأَبْدَانِ وَ لاَ غَفْلَةُ اَلنِّسْیَانِ وَ مِنْهُمْ أُمَنَاءُ عَلَى وَحْیِهِ وَ أَلْسِنَةٌ إِلَى رُسُلِهِ وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضَائِهِ وَ أَمْرِهِ وَ مِنْهُمُ اَلْحَفَظَةُ لِعِبَادِهِ وَ اَلسَّدَنَةُ لِأَبْوَابِ جِنَانِهِ وَ مِنْهُمُ اَلثَّابِتَةُ فِی اَلْأَرَضِینَ اَلسُّفْلَى أَقْدَامُهُمْ وَ اَلْمَارِقَةُ مِنَ اَلسَّمَاءِ اَلْعُلْیَا أَعْنَاقُهُمْ وَ اَلْخَارِجَةُ مِنَ اَلْأَقْطَارِ أَرْکَانُهُمْ وَ اَلْمُنَاسِبَةُ لِقَوَائِمِ اَلْعَرْشِ أَکْتَافُهُمْ نَاکِسَةٌ دُونَهُ أَبْصَارُهُمْ مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِأَجْنِحَتِهِمْ مَضْرُوبَةٌ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ اَلْعِزَّةِ وَ أَسْتَارُ اَلْقُدْرَةِ لاَ یَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْوِیرِ وَ لاَ یُجْرُونَ عَلَیْهِ صِفَاتِ اَلْمَصْنُوعِینَ وَ لاَ یَحُدُّونَهُ بِالْأَمَاکِنِ وَ لاَ یُشِیرُونَ إِلَیْهِ بِالنَّظَائِرِ صفة خلق آدم علیه السلام ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ اَلْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّى خَلَصَتْ وَ لاَطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتَّى لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ أَجْمَدَهَا حَتَّى اِسْتَمْسَکَتْ وَ أَصْلَدَهَا حَتَّى صَلْصَلَتْ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ أَمَدٍ مَعْلُومٍ ثُمَّ نَفَخَ فِیهَا مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ یُجِیلُهَا وَ فِکَرٍ یَتَصَرَّفُ بِهَا وَ جَوَارِحَ یَخْتَدِمُهَا وَ أَدَوَاتٍ یُقَلِّبُهَا وَ مَعْرِفَةٍ یَفْرُقُ بِهَا بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ وَ اَلْأَذْوَاقِ وَ اَلْمَشَامِّ وَ اَلْأَلْوَانِ وَ اَلْأَجْنَاسِ مَعْجُوناً بِطِینَةِ اَلْأَلْوَانِ اَلْمُخْتَلِفَةِ وَ اَلْأَشْبَاهِ اَلْمُؤْتَلِفَةِ وَ اَلْأَضْدَادِ اَلْمُتَعَادِیَةِ وَ اَلْأَخْلاَطِ اَلْمُتَبَایِنَةِ مِنَ اَلْحَرِّ وَ اَلْبَرْدِ وَ اَلْبَلَّةِ وَ اَلْجُمُودِ وَ اِسْتَأْدَى اَللَّهُ سُبْحَانَهُ اَلْمَلاَئِکَةَ وَدِیعَتَهُ لَدَیْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِیَّتِهِ إِلَیْهِمْ فِی اَلْإِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ اَلْخُنُوعِ لِتَکْرِمَتِهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ اِعْتَرَتْهُ اَلْحَمِیَّةُ وَ غَلَبَتْ عَلَیْهِ اَلشِّقْوَةُ وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ اَلنَّارِ وَ اِسْتَوْهَنَ خَلْقَ اَلصَّلْصَالِ فَأَعْطَاهُ اَللَّهُ اَلنَّظِرَةَ اِسْتِحْقَاقاً لِلسُّخْطَةِ وَ اِسْتِتْمَاماً لِلْبَلِیَّةِ وَ إِنْجَازاً لِلْعِدَةِ فَقَالَ فَإِنَّکَ مِنَ اَلْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ ثُمَّ أَسْکَنَ سُبْحَانَهُ آدَمَ دَاراً أَرْغَدَ فِیهَا عَیْشَهُ وَ آمَنَ فِیهَا مَحَلَّتَهُ وَ حَذَّرَهُ إِبْلِیسَ وَ عَدَاوَتَهُ فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَیْهِ بِدَارِ اَلْمُقَامِ وَ مُرَافَقَةِ اَلْأَبْرَارِ فَبَاعَ اَلْیَقِینَ بِشَکِّهِ وَ اَلْعَزِیمَةَ بِوَهْنِهِ وَ اِسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلاً وَ بِالاِغْتِرَارِ نَدَماً ثُمَّ بَسَطَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لَهُ فِی تَوْبَتِهِ وَ لَقَّاهُ کَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ اَلْمَرَدَّ إِلَى جَنَّتِهِ وَ أَهْبَطَهُ إِلَى دَارِ اَلْبَلِیَّةِ وَ تَنَاسُلِ اَلذُّرِّیَّةِ اختیار الأنبیاء وَ اِصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِیَاءَ أَخَذَ عَلَى اَلْوَحْیِ مِیثَاقَهُمْ وَ عَلَى تَبْلِیغِ اَلرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اَللَّهِ إِلَیْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اِتَّخَذُوا اَلْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اِجْتَالَتْهُمُ اَلشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اِقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ اَلْعُقُولِ وَ یُرُوهُمْ آیَاتِ اَلْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَایِشَ تُحْیِیهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِیهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یُخْلِ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ أَوْ کِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لاَزِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ رُسُلٌ لاَ تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لاَ کَثْرَةُ اَلْمُکَذِّبِینَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّیَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَى ذَلِکَ نَسَلَتِ اَلْقُرُونُ وَ مَضَتِ اَلدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ اَلْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ اَلْأَبْنَاءُ مبعث النبی إِلَى أَنْ بَعَثَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اَللَّهِ ص لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى اَلنَّبِیِّینَ مِیثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ کَرِیماً مِیلاَدُهُ وَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَیْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِی اِسْمِهِ أَوْ مُشِیرٍ إِلَى غَیْرِهِ فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ اَلضَّلاَلَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَکَانِهِ مِنَ اَلْجَهَالَةِ ثُمَّ اِخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ ص لِقَاءَهُ وَ رَضِیَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَ أَکْرَمَهُ عَنْ دَارِ اَلدُّنْیَا وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَامِ اَلْبَلْوَى فَقَبَضَهُ إِلَیْهِ کَرِیماً ص وَ خَلَّفَ فِیکُمْ مَا خَلَّفَتِ اَلْأَنْبِیَاءُ فِی أُمَمِهَا إِذْ لَمْ یَتْرُکُوهُمْ هَمَلاً بِغَیْرِ طَرِیقٍ وَاضِحٍ وَ لاَ عَلَمٍ قَائِمٍ القرآن و الأحکام الشرعیة کِتَابَ رَبِّکُمْ فِیکُمْ مُبَیِّناً حَلاَلَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْکَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ وَ مُبَیِّناً غَوَامِضَهُ بَیْنَ مَأْخُوذٍ مِیثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَى اَلْعِبَادِ فِی جَهْلِهِ وَ بَیْنَ مُثْبَتٍ فِی اَلْکِتَابِ فَرْضُهُ وَ مَعْلُومٍ فِی اَلسُّنَّةِ نَسْخُهُ وَ وَاجِبٍ فِی اَلسُّنَّةِ أَخْذُهُ وَ مُرَخَّصٍ فِی اَلْکِتَابِ تَرْکُهُ وَ بَیْنَ وَاجِبٍ بِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِی مُسْتَقْبَلِهِ وَ مُبَایَنٌ بَیْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ کَبِیرٍ أَوْعَدَ عَلَیْهِ نِیرَانَهُ أَوْ صَغِیرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ وَ بَیْنَ مَقْبُولٍ فِی أَدْنَاهُ مُوَسَّعٍ فِی أَقْصَاهُ و منها فی ذکر الحج وَ فَرَضَ عَلَیْکُمْ حَجَّ بَیْتِهِ اَلْحَرَامِ اَلَّذِی جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ یَرِدُونَهُ وُرُودَ اَلْأَنْعَامِ وَ یَأْلَهُونَ إِلَیْهِ وُلُوهَ اَلْحَمَامِ وَ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلاَمَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ وَ اِخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَیْهِ دَعْوَتَهُ وَ صَدَّقُوا کَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِیَائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلاَئِکَتِهِ اَلْمُطِیفِینَ بِعَرْشِهِ یُحْرِزُونَ اَلْأَرْبَاحَ فِی مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَ یَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلْإِسْلاَمِ عَلَماً وَ لِلْعَائِذِینَ حَرَماً فَرَضَ حَقَّهُ وَ أَوْجَبَ حَجَّهُ وَ کَتَبَ عَلَیْکُمْ وِفَادَتَهُ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لِلَّهِ عَلَى اَلنَّاسِ حِجُّ اَلْبَیْتِ مَنِ اِسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اَللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ اَلْعالَمِینَ
خطبهاى از آن حضرت ( ع )
در این خطبه ، سخن از آغاز آفرینش آسمان و زمین و آفرینش آدم ( ع ) است .
حمد باد خداوندى را که سخنوران در ثنایش فرو مانند و شمارندگان از شمارش نعمتهایش عاجز آیند و کوشندگان هر چه کوشند ، حق نعمتش را آنسان که شایسته اوست ، ادا کردن نتوانند . خداوندى ، که اندیشههاى دور پرواز او را درک نکنند و زیرکان تیزهوش ، به عمق جلال و جبروت او نرسند . خداوندى که فراخناى صفاتش را نه حدّى است و نه نهایتى و وصف جلال و جمال او را سخنى درخور نتوان یافت ، که در زمان نگنجد و مدت نپذیرد . آفریدگان را به قدرت خویش بیافرید و بادهاى باران زاى را بپراکند تا بشارت باران رحمت او دهند و به صخرههاى کوهساران ، زمینش را از لرزش بازداشت .
اساس دین ، شناخت خداوند است و کمال شناخت او ، تصدیق به وجود اوست و کمال تصدیق به وجود او ، یکتا و یگانه دانستن اوست و کمال اعتقاد به یکتایى و یگانگى او ، پرستش اوست . دور از هر شایبه و آمیزهاى و ، پرستش او زمانى از هر شایبه و آمیزهاى پاک باشد که از ذات او ، نفى هر صفت شود زیرا هر صفتى گواه بر این است که غیر از موصوف خود است و هر موصوفى ، گواه بر این است که غیر از صفت خود است .
هرکس خداوند سبحان را به صفتى زاید بر ذات وصف کند ، او را به چیزى مقرون ساخته و هر که او را به چیزى مقرون دارد ، دو چیزش پنداشته و هر که دو چیزش پندارد ، چنان است که به اجزایش تقسیم کرده و هر که به اجزایش تقسیم کند ،
او را ندانسته و نشناخته است . و آنکه به سوى او اشارت کند محدودش پنداشته و هر که محدودش پندارد ، او را بر شمرده است و هر که گوید که خدا در چیست ، خدا را درون چیزى قرار داده و هر که گوید که خدا بر روى چیزى جاى دارد ، دیگر جایها را از وجود او تهى کرده است .
خداوند همواره بوده است و از عیب حدوث ، منزه است . موجود است ، نه آنسان که از عدم به وجود آمده باشد ، با هر چیزى هست ، ولى نه به گونهاى که همنشین و نزدیک او باشد ، غیر از هر چیزى است ، ولى نه بدان سان که از او دور باشد . کننده کارهاست ولى نه با حرکات و ابزارها . به آفریدگان خود بینا بود ، حتى آن زمان ، که هنوز جامه هستى بر تن نداشتند . تنها و یکتاست زیرا هرگز او را یار و همدمى نبوده که فقدانش موجب تشویش گردد . موجودات را چنانکه باید بیافرید و آفرینش را چنانکه باید آغاز نهاد . بىآنکه نیازش به اندیشهاى باشد یا به تجربهاى که از آن سود برده باشد یا به حرکتى که در او پدید آمده باشد و نه دل مشغولى که موجب تشویش شود . آفرینش هر چیزى را در زمان معینش به انجام رسانید و میان طبایع گوناگون ،
سازش پدید آورد و هر چیزى را غریزه و سرشتى خاص عطا کرد . و هر غریزه و سرشتى را خاص کسى قرار داد ، پیش از آنکه بر او جامه آفرینش پوشد ، به آن آگاه بود و بر آغاز و انجام آن احاطه داشت و نفس هر سرشت و پیچ و خم هر کارى را مىدانست .
آنگاه ، خداوند سبحان فضاهاى شکافته را پدید آورد و به هر سوى راهى گشود و هواى فرازین را بیافرید و در آن آبى متلاطم و متراکم با موجهاى دمان جارى ساخت و آن را بر پشت بادى سختوزنده توفانزاى نهاد . و فرمان داد ، که بار خویش بر پشت استوار دارد و نگذارد که فرو ریزد ، و در همان جاى که مقرر داشته بماند . هوا در زیر آن باد گشوده شد و آب بر فراز آن جریان یافت . [ و تا آن آب در تموج آید ] ، باد دیگرى بیافرید و این باد ، سترون بود که تنها کارش ، جنبانیدن آب بود . آن باد همواره در وزیدن بود وزیدنى تند ، از جایگاهى دور و ناشناخته . و فرمانش داد که بر آن آب موّاج ، وزیدن گیرد و امواج آن دریا برانگیزد و آنسان که مشک را مىجنبانند ، آب را به جنبش واداشت . باد به گونهاى بر آن مىوزید ، که در جایى تهى از هر مانع بوزد . باد آب را پیوسته زیر و رو کرد و همه اجزاى آن در حرکت آورد تا کف بر سر برآورد ،
آنسان که از شیر ، کره حاصل شود . آنگاه خداى تعالى آن کفها به فضاى گشاده ، فرا برد و از آن هفت آسمان را بیافرید . در زیر آسمانها موجى پدید آورد تا آنها را از فرو ریختن باز دارد . و بر فراز آنها سقفى بلند برآورد بىهیچ ستونى که بر پایشان نگه دارد یا میخى که اجزایشان به هم پیوسته گرداند . سپس به ستارگان بیاراست و اختران تابناک پدید آورد و چراغهاى تابناک مهر و ماه را بر افروخت ، هر یک در فلکى دور زننده و سپهرى گردنده چونان لوحى متحرک .
سپس ، میان آسمانهاى بلند را بگشاد و آنها را از گونهگون فرشتگان پر نمود .
برخى از آن فرشتگان ، پیوسته در سجودند ، بىآنکه رکوعى کرده باشند ، برخى همواره در رکوعند و هرگز قد نمىافرازند . صف در صف ، در جاى خود قرار گرفتهاند و هیچ یک را یاراى آن نیست که از جاى خود به دیگر جاى رود . خدا را مىستایند و از ستودن ملول نمىگردند . هرگز چشمانشان به خواب نرود و خردهاشان دستخوش سهو و خطا نشود و اندامهایشان سستى نگیرد و غفلت فراموشى بر آنان چیره نگردد .
گروهى از فرشتگان امینان وحى خداوندى هستند و سخن او را به رسولانش مىرسانند و آنچه مقدر کرده و مقرر داشته ، به زمین مىآورند و باز مىگردند . گروهى نگهبانان بندگان او هستند و گروهى دربانان بهشت اویند . شمارى از ایشان پایهایشان بر روى زمین فرودین است و گردنهایشان به آسمان فرازین کشیده شده و اعضاى پیکرشان از اقطار زمین بیرون رفته و دوشهایشان آنچنان نیرومند است که توان آن دارند که پایههاى عرش را بر دوش کشند . از هیبت عظمت خداوندى یاراى آن ندارند که چشم فرا کنند ، بلکه ، همواره ، سر فروهشته دارند و بالها گرد کرده و خود را در آنها پیچیدهاند . میان ایشان و دیگران ، حجابهاى عزّت و عظمت فرو افتاده و پردههاى قدرت کشیده شده است . هرگز پروردگارشان را در عالم خیال و توهم تصویر نمىکنند و به صفات مخلوقات متصفش نمىسازند و در مکانها محدودش نمىدانند و براى او همتایى نمىشناسند و به او اشارت نمىنمایند .
هم از این خطبه [ در صفت آفرینش آدم ( علیه السلام ) ] آنگاه خداى سبحان ، از زمین درشتناک و از زمین هموار و نرم و از آنجا که زمین شیرین بود و از آنجا که شورهزار بود ، خاکى بر گرفت و به آب بشست تا یکدست و خالص گردید . پس نمناکش ساخت تا چسبنده شد و از آن پیکرى ساخت داراى اندامها و اعضا و مفاصل . و خشکش نمود تا خود را بگرفت چونان سفالینه . و تا مدتى معین و زمانى مشخص سختش گردانید . آنگاه از روح خود در آن بدمید . آن پیکر گلین که جان یافته بود ، از جاى برخاست که انسانى شده بود با ذهنى که در کارها به جولانش درآورد و با اندیشهاى که به آن در کارها تصرف کند و عضوهایى که چون ابزارهایى به کارشان گیرد و نیروى شناختى که میان حق و باطل فرق نهد و طعمها و بویها و رنگها و چیزها را دریابد . معجونى سرشته از رنگهاى گونهگون .
برخى همانند یکدیگر و برخى مخالف و ضد یکدیگر . چون گرمى و سردى ، ترى و خشکى [ و اندوه و شادمانى ] . خداى سبحان از فرشتگان امانتى را که به آنها سپرده بود ، طلب داشت و عهد و وصیتى را که با آنها نهاده بود ، خواستار شد که به سجود در برابر او اعتراف کنند و تا اکرامش کنند در برابرش خاشع گردند .
پس ، خداى سبحان گفت که در برابر آدم سجده کنید . همه سجده کردند مگر ابلیس که از سجده کردن سر بر تافت . گرفتار تکبر و غرور شده بود و شقاوت بر او چیره شده بود . بر خود ببالید که خود از آتش آفریده شده بود و آدم را که از مشتى گل سفالین آفریده شده بود ، خوار و حقیر شمرد . خداوند ابلیس را مهلت ارزانى داشت تا به خشم خود کیفرش دهد و تا آزمایش و بلاى او به غایت رساند و آن وعده که به او داده بود ، به سر برد . پس او را گفت که تو تا روز رستاخیز از مهلت داده شدگانى .
آنگاه خداوند سبحان آدم را در بهشت جاى داد ، سرایى که زندگى در آن خوش و آرام بود و جایگاهى همه ایمنى . و از ابلیس و دشمنىاش برحذر داشت . ولى دشمن که آدم را در آن سراى خوش و امن ، همنشین نیکان دید ، بر او رشک برد . آدم یقین خویش بداد و شک بستد و اراده استوارش به سستى گرایید و شادمانى از دل او رخت بر بست و وحشت جاى آن بگرفت و آن گردن فرازى و غرور به پشیمانى و حسرت بدل شد . ولى خداوند در توبه به روى او بگشاد و کلمه رحمت خویش به
او بیاموخت و وعده داد که بار دگر او را به بهشت خود بازگرداند . لیکن نخست او را به این جهان بلا و محنت و جایگاه زادن و پروردن فرو فرستاد .
خداوند سبحان از میان فرزندان آدم ، پیامبرانى برگزید و از آنان پیمان گرفت که هر چه را که به آنها وحى مىشود ، به مردم برسانند و در امر رسالت او امانت نگه دارند ، به هنگامى که بیشتر مردم ، پیمانى را که با خدا بسته بودند ، شکسته بودند و حق پرستش او ادا نکرده بودند و براى او در عبادت شریکانى قرار داده بودند و شیطانها از شناخت خداوند ، منحرفشان کرده بودند و پیوندشان را از پرستش خداوندى بریده بودند . پس پیامبران را به میانشان بفرستاد . پیامبران از پى یکدیگر بیامدند تا از مردم بخواهند که آن عهد را که خلقتشان بر آن سرشته شده ، به جاى آرند و نعمت او را که از یاد بردهاند ، فرا یاد آورند و از آنان حجّت گیرند که رسالت حق به آنان رسیده است و خردهاشان را که در پرده غفلت ، مستور گشته ، برانگیزند . و نشانههاى قدرتش را که بر سقف بلند آسمان آشکار است به آنها بنمایانند و هم آنچه را که بر روى زمین است و آنچه را که سبب حیاتشان یا موجب مرگشان مىشود به آنان بشناسانند و از سختیها و مرارتهایى که پیرشان مىکند یا حوادثى که بر سرشان مىتازد ، آگاهشان سازند . خداوند بندگان خود را از رسالت پیامبران ، بىنصیب نساخت بلکه همواره بر آنان ، کتاب فرو فرستاد و برهان و دلیل راستى و درستى آیین خویش را بر ایشان آشکار ساخت و راه راست و روشن را خود در پیش پایشان بگشود . پیامبران را اندک بودن یاران ، در کار سست نکرد و فراوانى تکذیب کنندگان و دروغ انگاران ، از عزم جزم خود باز نداشت . براى برخى که پیشین بودند ، نام پیامبرانى را که زان سپس خواهند آمد ، گفته بود و برخى را که پسین بودند ، به پیامبران پیشین شناسانده بود .
قرنها بدین منوال گذشت و روزگاران سپرى شد . پدران به دیار نیستى رفتند و فرزندان جاى ایشان بگرفتند و خداوند سبحان ، محمد رسول اللّه ( صلى اللّه علیه و آله ) را فرستاد تا وعده خود برآورد و دور نبوّت به پایان برد . در حالى که از پیامبران برایش پیمان گرفته شده بود . نشانههاى پیامبرىاش آشکار شد و روز ولادتش با کرامتى عظیم همراه بود . در این هنگام مردم روى زمین به کیش و آیین پراکنده بودند
و هر کس را باور و عقیدت و آیین و رسمى دیگر بود : پارهاى خدا را به آفریدگانش تشبیه مىکردند . پارهاى او را به نامهایى منحرف مىخواندند و جماعتى مىگفتند که این جهان هستى ، آفریده دیگرى است . خداوند به رسالت محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) آنان را از گمراهى برهانید و ننگ جهالت از آنان بزدود .
خداوند سبحان ، مرتبت قرب و لقاى خود را به محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) عطا کرد و براى او آن را پسندید که در نزد خود داشت . پس عزیزش داشت و از این جهان فرودین که قرین بلا و محنت است ، روى گردانش نمود و کریمانه جانش بگرفت . درود خدا بر او و خاندانش باد .
محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) نیز در میان امّت خود چیزهایى به ودیعت نهاد که دیگر پیامبران در میان امّت خود به ودیعت نهاده بودند زیرا هیچ پیامبرى امّت خویش را بعد از خود سرگردان رها نکرده است ، بىآنکه راهى روشن پیش پایشان گشوده باشد یا نشانهاى صریح و آشکار براى هدایتشان قرار داده باشد . محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) نیز کتابى را که از سوى پروردگارتان بر او نازل شده بود ، در میان شما نهاد ، کتابى که احکام حلال و حرامش در آن بیان شده بود و واجب و مستحب و ناسخ و منسوخش روشن شده بود . معلوم داشته که چه کارهایى مباح است و چه کارهایى واجب یا حرام . خاص و عام چیست و در آن اندرزها و مثالهاست . مطلق و مقید و محکم و متشابه آن را آشکار ساخته . هر مجملى را تفسیر کرده و گره هر مشکلى را گشوده است . و نیز چیزهایى است که براى دانستنش پیمان گرفته شده و چیزهایى است که به نادانستنش رخصت داده شده . احکامى است که در کتاب خدا به وجوب آن حکم شده و در سنت ، آن حکم نسخ گشته و احکامى است که در سنت ، به وجوب آن تاکید شده ولى در کتاب به ترکش رخصت داده شده و نیز اعمالى است که چون زمانش فرازآید ، واجب و چون زمانش سپرى گردد ، وجوبش زایل شود . و در باب امورى که ارتکاب آن گناه کبیره است و خدا به کیفر آن ، وعید آتش دوزخ داده و امورى که ارتکاب آن گناه صغیره است و مستوجب غفران و آمرزش اوست و امورى که اندک آن هم پذیرفته آید و هر کس مخیر است که بیش از آن هم به جاى آورد .
و از این خطبه [ در ذکر حج ] خداوند ، حج خانه خود را بر شما واجب گردانید و خانه خود را قبلهگاه مردم ساخت . مردم با شوق تمام ، آنسان که ستوران به آبشخور روى نهند و کبوتران به آشیانه پناه برند ، بدان درآیند . خداى سبحان حج را مقرر فرمود تا مردم در برابر عظمت او فروتنى نشان دهند و به عزت و جبروت او اعتراف کنند . و از میان بندگان خود کسانى را برگزید تا صلاى دعوت او شنیدند و اجابت کردند و سخن حق تصدیق نمودند و در آنجا پاى نهادند که پیامبرانش نهاده بودند و به آن فرشتگان همانند شدند که گرد عرشش طواف مىکنند و در این سودا که سرمایهشان عبادت اوست ، سود فراوان حاصل کردند و تا به میعاد آمرزش او دست یابند بر یکدیگر پیشى جستند . خداوند ، سبحانه و تعالى ، حج را نشانه و علامت اسلام قرار داد و کعبه را پناهگاه پناهندگان و حج را فریضتى واجب ساخت و حقش را واجب گردانید و حج را بر شما مقرر فرمود و گفت : « براى خدا حج آن خانه بر کسانى که قدرت رفتن به آن داشته باشند ، واجب است و هر که راه کفر پیش گیرد بداند که خدا از جهانیان بىنیاز است » .
چرا نهجالبلاغه این همه جاذبه دارد
چرا نهجالبلاغه این همه جاذبه دارد.*
مدتها بود که نهجالبلاغه در میان ما بود با شکوه و عظمتش، با خطبههای الهامبخش و تکاندهندهاش، با ابعاد گستردهی فکری و اجتماعیاش، با درسهای پرمغز خداشناسیاش، با حماسههای شورانگیزش و با دفاع بی قید و شرطش از تودههای مستضعف و رنجدیدهی انسانها. ولی جز خواص از آن آگاهی نداشتند و به عنوان یک کتاب الهامبخشانقلابی در سطح تودهی مردم چندان شناختهشدهنبود و این دردبزرگی است که باید روزی علل و اسباب آن دقیقاً بررسیشود.
اما سرانجام نهجالبلاغه پردههای بیخبری را شکافت و گرد و غبار نسیان را از خود دور کرد و همچون قرآن در دسترس همگان قرارگرفت و در تودهی مردم جنبش ایجادکرد و آتش انقلاب را شعلهور ساخت، در خطابهها و حماسهها و در نظم و نثر و فرهنگانقلابی جایخود را در سطحیگسترده و عمومی گشود و نشانداد تا چه اندازه در روزهای سخت و بحرانی میتواند کارساز و پیروزی آفرین باشد.
کار به جایی رسیدهبود که طاغوتیان گذشته نهجالبلاغه را به عنوان یک کتاب ممنوعالانتشار از خانهی جوانانانقلابی جمعآوری میکردند! و درست هم فهمیدهبودند، چرا که نهجالبلاغه خصم آشتیناپذیر آنها و دوست مهربان و دلسوز مظلومان و محرومان و مسلمانانزجردیده بود.
از آن به بعد موج تازهای در تمامی افکار جهت شناخت نهجالبلاغه بهوجود آمد و همهی قشرها، مخصوصاً جوانان، با تشنگی روزافزونی سعیداشتند خود را به نهجالبلاغه نزدیک کنند و از سرچشمهی زلال آن سیراب شوند. امروز شاید کمتر خانهای است نهجالبلاغه در آن نباشد و کمتر کسی است در محیط ما که تحت جاذبهی فوقالعادهی آن قرارنگرفتهباشد.
به عقیدهی ما آنچه موقعیت ویژه و استثنایی به این کتاب بخشیده، گذشته از اینکه گفتار امام و پیشوای انسانهاست، وجود ویژگیهای مهم زیر است:
1. نهجالبلاغه، بیانگر مسائل عینی و ملموس زندگی
در بخشهای سهگانهی نهجالبلاغه (خطبهها، نامهها، کلماتقصار) همهجا سخن از مسائل عینی که به زندگیمعنوی و مادی انسانها مربوط میشود بهمیان آمده و انگشت روی دردها، آلام، مشکلات و رنجهای انسانها گذاشتهشده و طرق درمان نیز ارائهگردیدهاست. نهجالبلاغه به سراغ کلیگویی و فلسفهبافی و مسائل پنداری نمیرود. علی(ع) مرد مبارزه و عمل، مرد زندگی و حیات و مرد هدف و پیروزی بود و سخنانش همهجا همین آهنگ را دارد.
اگر میبینیم که فلسفهی افلاطون و ارسطو نتوانست تودههایمردم را بهحرکت درآورد و نظامفاسدحاکم بر یونان را ـ چهرسد به نقاط دیگر جهان ـ واژگونسازد ولی نهجالبلاغهی علی(ع) بهدنبال خطقرآن و سنّتپیامبر دنیایی را به حرکت درآورد، بهخاطر همین تفاوتبارز است که یکی تنها به سراغ کلّیگویی میرود و از زندگانی انسانها دور میشود و دیگری انگشت روی فصلفصل و فرازفراز و بندبند زندگی میگذارد و یکسره در دل جامعه حرکت میکند؛ این بهخاطر آن است که اوّلی زاییدهی پندار انسانی، اسیرچنگال محیط و نظامهای حاکم بر آن و دیگری مولود تعلیماتآسمانی است و از سرچشمهی وحی که هماهنگ با فطرت و قوانین آفرینش است سیراب میشود.
2. نهجالبلاغه، مرهمی بر دردهای جانکاه بشریت
کدام کتاب را پیدا میکنید که اینگونه برای انسانهایمحروم فریاد برآورد؟ فریادی آمیخته با آگاهساختن تودهها و حرکتدادن آنها بهسوی هدف.
فیالمثل هنگامی که در فرمان مالکاشتر سخن از قشرهایجامعه میگوید و وظایف و مسئولیتهای هر یک از آنها را با دقّت و ظرافت و جامعیت و عمق خاص خود برمیشمرد، لحنسخن، آرام و منظم پیشمیرود، ولی همین که به قشر محروم و ستمدیده میرسد، گفتار امام چنان اوج میگیرد که گویی از پردهیدل فریاد میکشد:
"خدا را، خدا را [ای مالک]! دربارهی قشرپایین و محروم نیازمندان، رنجدیدگان و از کارافتادگان بیندیش."
آنگاه این سخن را با دستورویژهای که دربارهی آنها صادرمیکند، تکمیلمیسازد، میفرماید:
"باید شخص خودت بدون هر واسطهیدیگری وضع آنها را در سراسر کشوراسلام زیرنظر بگیری و بهطور مداوم به آنها سرکشی کنی تا مشکلاتشان با سرپنجهی عدالت گشودهشود."
برای اینکه محرومان و ستمدیدگان بر اثر دخالت اطرافیان، حاجبان، دربانان و واسطهها زیر دست و پا نمانند و فریادهایشان مستقیماً به گوش رهبران برسد، به مالک چنین دستور میدهد:
"برای نیازمندان بخشی از اوقات خود را اختصاصده که فارغالبال از همهچیز به آنها بپردازی و در یکمجلسعمومی که درهای آن بهروی همه گشودهباشد، بنشین و تواضع را برای خدایی که آفرینندهی توست، پیشهکن و پاسداران و محافظان و اعوان و انصارت را دراین مجلس کنار بگذار تا در نهایت آزادی هرکس هرسخنی دارد، بدون ترس و وحشت و خالی از لکنت، بیانکند، چرا که من از رسولخدا (صلیاللهعلیهوآله) شنیدم که در مواطن متعددی این سخن را تکرارفرمود: امتی که حقضعیفان را با صراحت از زورمندان نگیرد، هرگز روی پاکی به خود نخواهددید."
نه تنها در این فرمان که در وصیتها به فرزندانش و به همهی دوستانش، از بستر شهادت همین فریاد را میکشد.
در کجای تاریخجهان دیدهاید که پیشوایی فرماندارش را تنها بهخاطر شرکت در یک مجلسمیهمانیمجلل توبیخ و سرزنش کند که علی(ع) در نامهی عثمانبنحنیف فرمودهاست؟ آن هم تنها بهایندلیل که اغنیا برسر آن سفره حاضر بودند و گرسنگان محروم و ممنوع. کجا شنیدهاید که پیشوایی بدترین درد را برای یک زمامدار این بشمارد که او شب سیربخوابد و در اطرافش گرسنگان باشند و به فرماندارش بگوید:
و حسبک داء ان تبیت ببطنه و حولک اکباد تحن الی القد
علی(ع) در نهجالبلاغه ناراحتی شدید خود را از اینکه لشکریان بههنگام عبور از آبادیها مزاحم مردم شوند، اظهارمیدارد و بدونتوجه به سیاستهای معمول دنیا که به هنگام نیاز به ارتش، در برابر تندرویهای آنها اغماض روامیدارند، در نامهی شصتم خود دستورمیدهد که هر کدام از این لشکریان به هنگام عبور از شهرها و روستاها از هرگونه مزاحمت و غصب حقوق مردم و اموال آنها خودداریکنند، مگر آنکه بقدری مضطر و گرسنه باشند که جانشان بهخطر بیفتد که در این هنگام تنها به مقدار حفظ جان میتوانند استفادهکنند و مخصوصاً در این نامه تأکیدمیکند که من به دنبال لشکر در حرکتم، هرگونه شکایتی از آنها داشتهباشید به من برسانید تا اقدامکنم.
زندگیشخصی امیرمؤمنان که در لابلای سطور نهجالبلاغه بهروشنی ترسیمشده، خودالگویی است برای همهیکسانی که میخواهند راه و رسم همدردی با مستضعفان را دریابند، چرا که حضرتش همهجا با آنها و در کنار آنها است.
کوتاهسخن اینکه نهجالبلاغه حامی رنجدیدگان، پشتیبان مستضعفان، یار و غمخوار محرومان و دشمنسرسخت ظالمان و ستمگران و مستکبران است. بههمین دلیل یکی از مهمترین شرایطی را که برای فرماندهان لشکر ضروری میشمرد آن است که در برابر زورمندان، قوی و محکم و در برابر ضعیفان مهربان و ملایم باشند. "ویراف بالضعفاء وینبو علی الاقویا".1
3. نهجالبلاغه و آزادی
میدانیم یکی از مهمترین هدفهای انسانی پیامبران،آزادساختن انسانها از زنجیرهایاسارت است که به مقتضای "ویضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم"2 در سطحیوسیع و گسترده انجاممیگیرد. در نهجالبلاغه این برنامهی اساسی پیامبران به عالیترین وجه تعقیبشده و آزادی انسانها از اسارت در ابعاد مختلف آن مورد توجهدقیق قرارگرفتهاست؛ آزادی از زنجیر ستمگرانخودکامه که همواره مردم محروم و زحمتکش را آزار میدادهاست؛ آزادی از زنجیر اسارت جهل و بیخبری که سرچشمهیجسارت خودکامگان و توانایی آنها بر ادامهی ظلمها و ستمهاست؛ آزادی از زنجیر هوا و هوس، حرص و آز، شهوت و کبر، غرور و نخوت و سایر رذایلاخلاقی که بدتر از هر زنجیر اسارت دیگری است و مبارزه در راه آن در منطق اسلام "جهاداکبر" شناختهشدهاست.
مخصوصاً در خطبهها، نامهها و کلماتقصار همهجا روی مسألهی جهادبانفس آنچنان تأکیدشده که در کمتر موضوعی اینچنین تأکیدشدهاست و برخلاف آنچه بعضی میپندارند، اینگونه خطبهها و کلمات تنها یک بحث اخلاقی را تعقیبنمیکند بلکه مستقیماً با موضعگیریهایاجتماعی در برخورد با مسائل سر و کار دارد، چراکه میبینیم انگیزهی بسیاری از شکستها، عقبگردها، توطئهها و نابسامانیها و هرج و مرجهایاجتماعی همان نقطهضعفهایاخلاقی، همچون خودمحوری، حسادت، خودخواهی، انحصارطلبی، کبر و غرور و خودبینی و خودپسندی است.
4. نهجالبلاغه، منادی عدالتاجتماعی
در دنیایی که ظلم و جور و تبعیض و بی عدالتی همهجا را فراگرفتهاست و ظالمان مکیدن خونمظلومان را برای خود افتخارمیدانند، هر نغمهی عدالتخواهی که برخیزد، گیرا و جذاب و امیدانگیز است تا چهرسد بهاینکه طرحی همهجانبه در زمینهی برقرارساختن عدل و داد در همهی ابعادش ارائهشود.
درخشندگی نهجالبلاغه نیز یک دلیلش همین است که همهجا منادی عدالت و حمایت از مظلومان و ستمدیدگان و پیکار با ظالمان و ستمگران است.
نام پرافتخار علی(ع) همهجا یادآور اصول عدالت و دادگری است و نام پرابهت نهجالبلاغه تنظیم خطوط آن را در خاطرهها مجسممیکند،چراکه در خطبهها، نامهها و کلماتقصار آن به هر مناسبت سخن از حمایت از مظلومان و پیکار با ستمپیشگان بهمیان آمدهاست.
بنابراین جای تعجب نیست که در محیط پر ظلم و فساد دنیایکنونی، نهجالبلاغه مرامنامه و آییننامهی مستضعفان را تشکیلدهد و آنها همواره چون تشنگان گرد این چشمهیزلال عدالتپرور جمعشوند.
5. جامعیت نهجالبلاغه
یکیدیگر از علل جاذبهینیرومند نهجالبلاغه آن است که در هرمیدانی گام مینهد، چنان حقسخن را اداء میکند و دقایق را موبهمو شرحمیدهد که گویی گویندهی آن تمامی عمر را به بحث و بررسی روی همان موضوع مشغولبوده و تخصصش منحصراً همان است.
هنگامی که امام خطبهای در زمینهی توحید آغازمیکند و به شرح اسماء و صفات جمال و جلال خدا میپردازد، چهرهی یک فیلسوفبزرگالهی در نظر انسان مجسممیگردد که سالیان دراز همهوقت سخن از توحید گفته و درّهای گرانبها در این زمینه سفته و غیر از آن گفتاری نداشتهاست؛ فیلسوفی که نه به سوی "تجسم" گامبرمیدارد و نه به سوی "تعطیلصفات"، و آنچنان خدا را معرفیمیکند که انسان با چشمدل او را همهجا، در آسمانها، در زمین و درونجانخود حاضر میبیند، بهگونهای که روحش سرشار از انوار معرفتالهی میگردد.
اما همین که نهجالبلاغه را ورق میزنیم، ناگاه چشم ما روی خطبهی "جهاد" متوقفمیگردد که ضمن آن، فرماندهشجاع و دلاوری را میبینیم که لباسرزم بهتن کرده و دقیقترین دستورها و تاکتیکهای جنگی را برای افسران و لشکریان خود تشریحمیکند، آنچنان که گویی در تمام عمر جز با میدانجنگ و فنوننبرد سر و کار نداشتهاست.
نهجالبلاغه را ورق میزنیم و امام را بر کرسیحکومت و رهبریامت میبینیم که آیینکشورداری را برای استانداران و فرمانداران خود شرحمیدهد و رموز انحطاط و اوجگرفتن تمدنها، سرنوشت اقوام ظالم و ستمگر و راهوصول بهیک آرامش اجتماعی و سیاسی و نظامی را با پختهترین عبارات بیانمیکند، آنچنان که گویی در سرتاسرعمر کاری جز حکومتکردن نداشتهاست.
دگربار آنرا ورق میزنیم و امام را برمسند درس اخلاق و تهذیبنفوس و تربیت ارواح و افکار میبینیم که مرد وارستهای بهنام "همام" از او تقاضای درس جدیدی در زمینهی صفاتپرهیزگاران کرده و آنچنان تشنهاست که با یکی دو پیمانه سیراب نمیگردد. دراینجا امام منافذچشمههای دانشسرشار خویش را بر روی او میگشاید و آنچنان درس پارسایی و وارستگی و پرهیزگاری به او میدهد و حدود یکصد صفت از صفات پرهیزگاران را در عباراتی محکم، عمیق و نافذ برای سالکانراهحق برمیشمرد که گویی قرنها برهمین مسند و همین جایگاه به ارشادخلق و تربیتنفوس و تدریساخلاق مشغولبودهاست، چندان که سؤالکننده "همام" پساز شنیدن اینگفتار، صیحهایمیزند و نقش بر زمین میشود. اینگونه نفوذ سخن چیزی است که در تاریخ سابقه ندارد.
بهراستی این صحنههای مختلف نهجالبلاغه که هرکدام در نوعخود بی نظیر است، از اعجاب انگیزترین ویژگیهای این کتاببزرگ محسوبمیشود.
کوتاهسخن اینکه نهجالبلاغه کتابی است برای امروز و فردا و فرداهایدیگر، برایاین نسل و همهی نسلهای آینده، اثری است:
به درخشندگی آفتاب
به لطافت گل
به قاطعیت صاعقه
به غرّندگی طوفان
به توفندگی امواجدریا
و ... به بلندی ستارگان دوردست در آسمانها.