به مناسبت فرخنده میلاد حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
نگاهى به مقام قمر بنى هاشم علیه السلام
معناى «کَرَّمْنا بَنى آدَمَ»
مسلّم است که در عالم هستى، از نظر استعداد، و به تعبیر حکما، قوه، هیچ موجودى مانند انسان نیست. براى اثبات چنین قضیهاى نیازى ندارد که ما براى شناخت ویژگى و موقعیت انسان، به سراغ کلمات حکماى الهى برویم، هر چند که در این زمینه حکما انصافاً زحمت کشیدهاند و اسرارى را در این زمینه یافته و بیان کردهاند.
بهترین منبعى که ما باید براى شناخت ویژگى این موجود در عالم خلقت، به آن مراجعه کنیم، قرآن کریم و روایات اهلبیت: است که انسانشناسهاى کامل و جامعى هستند.
در سور مبارکه اسراء، سازنده، خالق و به وجودآورند انسان مىفرماید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنىآدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلًا» «1» خداوند متعال در این آیه تنها نمىگوید که انسان را گرامى داشته و او را به عنوان موجودى ارزشمند به حساب آورده است، و من هم به دنبال این نیستم که گرامىداشت و باارزش به حساب آوردن انسان را از طرف خداوند متعال روایت و نقد مىکنیم؛ چون گاهى قرآن مطالبى را از قول دیگران نقل مىکند، امّا اینجا و در آیه مىفرماید: «کَرَّمْنا»، «حَمَلْنا»، «رَزَقْنا» و«فَضَّلْنا»، و در آن چهار حقیقت را بیان کرده و کنار هر چهار حقیقت، ضمیر جمع «نا»، قرار داده است. «نا» همان معناى «نحن» را مىدهد؛ «نحن» ضمیر جمع است. معناى این که خداوند سبحان، با این که احد، واحد و فرد است، در این جاى قرآن، خود را با ضمیر جمع مطرح مىکند، آن است که این وجود مقدس که هم حقایق را، هم اسماى حُسنى و صفات عُلیا را، به صورت یکجا پیش خود دارد، مىخواهد انسان را گرامى بدارد: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنى آدَمَ». امّا این گرامى داشتن انسان، به هندس هیکل او مرتبط نیست؛ چراکه هم موجودات عالم، داراى هندس هیکل هستند. کُرات هم هندس هیکل دارند؛ درختان هم هندس هیکل دارند؛ حیوانات هم آن را دارند، و چه بسا که بعضى از موجودات، زیبایى خاصى را در ظاهر خود دارند، در صورتى که انسان چنین زیبایى خاصى را درظاهر خود ندارد، مثل بعضى از عروسهاى دریایى و ماهیان که انگار پوست طبیعىشان از زیباترین پارچه بافته شده است، آن هم با زیباترین رنگآمیزى که تماشاگران را به حیرت مىاندازد، ولى هیچ انسانى نقش، رنگ و زیبایى این پوست را ندارد؛ بلکه خداوند متعال انسان را گرامى داشت، به این که به او با ارزشترین، شیرینترین، پرمنفعتترین و سودمندترین گوهر و شىء باارزشى را که در این عالم ساخته و پرداخته، داده است؛ یعنى خداوند در این شاخه از طبیعت، عقل را قرار داده است؛ چنانکه اگر ما عالم را به منزل یک درخت فرض کنیم و هم موجودات را هم شاخههاى این درخت در نظر بیاوریم، تنها شاخهاى که با ارزشترین میوه و گوهر در آن قرار داده شده، انسان است؛ خداوند به انسان عقل داد؛ عقلى که بنا به نقل از جلد اول اصول کافى در باب اول،خداوند سبحان درباره آن فرموده است: وقتى که آفریده شد، به او خطاب گشت، من مخلوقى محبوبتر از تو نیافریدم، و به عقل فرمود، من هر پاداشى را که به انسان بدهم و حتى این پاداش نهایى را که بهشت و فردوس اعلاست، تنها به خاطر تو است؛ چون عقل را که از انسان بگیرند، انسان دیوانهاى زنجیرى است، و همینطور به هر کس که دوزخ بدهم، تنها به خاطر تو، به او دوزخ مىدهم؛ براى این که این انسان به تو خیانت کرده و تو را به کار نگرفته است؛ تو را معطل کرده است؛ تو را با این عظمتت، گرفتار هفتاد نوع معطلى کرده است: پنیرشناسى، کره شناسى، شیرشناسى و اسکناسشمارى، در حالىکه من تو را در انسان قرار دادم تا او با توسّل به تو، به من برسد؛ به مقام قرب من برسد و در این عالم، به ارزشها دست پیدا کند، نه این که او بیاید تو را اسیر نمایدو پشت خواهشهاى شیطانى پنهان کند و در تاریکى نفس اماره تو را له سازد و من هم ببینم که ارزشمندترین گوهرم در عالم، به دست انسان دارد، نابود مىشود و من هم در برابر این نابود کردن، کارى انجام ندهم.
در حقیقت، خداوند متعال مىخواهد به انسان بگوید، اگر سنگى به شیش پنجره خانهات بزنند، شیشهاى که با دو سه هزار تومان مىتوانى شکسته شدن آن را جبران کنى، داد و فریادت در مىآید و عربده مىکشى؛ پسر سنگانداز را مىآورى و به صورتش سیلى مىزنى، و بعد به درب خان آن پسر مىروى و بر سر بابایش داد و هوار مىکشى، یا این که اگر کسى تیشه بردارد و یک آجر خانهات را بیرون بکشد، یا کسى با نوک چاقو کتت را پاره کند، و یا به ماشینت خشى بیاندازد، تو مىخواهى زمین و آسمان را به هم بدوزى. آن وقت کسى بیاید یکى از باارزشترین مخلوقات من را که به او امانت دادهام تا با آن به من برسد، به اسارت بگیرد و در تاریکىهاى متراکم گناه، آن را گم نماید و من هم در برابر چنین کارى، هیچ عکسالعملى نشان ندهم؛ یعنى من خدایى هستم که در مقابل نابود شدن ارزشها، این قدر بىتفاوتم.
قرآن و روایات، ملاک هم برنامههاى ارزشى را عقل قرار دادهاند، و درجات بهشت، به تناسب درجات عقل است؛ انسان با آن مىتواند، خوب و بد را و حق و باطل را تشخیص و تمییز دهد.
معناى «کَرَّمْنا بَنى آدَمَ»، این است که ما بنىآدم را با دادن عقل تکریم نمودیم؛ چنانکه اگر عقل را از انسان بگیرند، او دیگر تکلیفى ندارد، و خدا هم با او کارى نخواهد داشت؛ خداوند بر هیچ بىعقلى نماز و روزه را واجب نکرده است، و تنها غیرعاقل، جزء حیوانات زنده است.
معناى «وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»
هر موجود زندهاى در جاى خاصى زندگى مىکند، و آن موجود هم براى ادام حیات خود، از همان جاى خاص مایه برداشت مىکند؛ هیچ وقت، این ماهى از آن منطق آبى که در آن زندگى مىکند، بلند نمىشود به داخل شهرها بیاید و آن ماى لازم براى ادام حیات خود را، از داخل شهرها بگیرد؛ زیرا اگر ماهى از آب بیرون بیفتد، مىمیرد؛ همینطور است اگر پرندگان هوایى بىپر بشوند؛ چون آنها فضاى معینى براى زندگى دارند؛ حیوانات صحرایى هم فضاى معیّنى براى حیاتشان دارند؛ حیوانات جنگلى هم فضاى معینى براى زندگىشان دارند؛ اما انسان این قدر ارزش دارد که تمام بر و بحر را براى او قرار دادند، و هم جادههاى زمین و دریا را بر روى او باز کردند تا در هر فضایى که بخواهد، برود زندگى کند. اکنون فضانوردان چندین ماه به آسمان مىروند و در آن جا مىمانند. اگر انسان بخواهد در دریا زندگى کند، مىتواند مدتى طولانى بر روى اسکلهها وکشتىهاى بزرگ زندگى کند؛ همینطور انسان مىتواند در جنگل، صحرا و کویر زندگى کند. و به طور کلى خداوند مىگوید، ما براى انسان، همه جا را جاى زندگى قرار دادیم و در همه جا او مىتواند از هم امکانات آن مکان استفاده کند؛ یعنى سفر زندگى، براى او عام است، و براى دیگر موجودات، خاص است؛ جاى ماهى، آب است؛ چنانکهجاى پرنده هم هواست؛ همینطور جاى چرندگان هم بیابانهاى آفریقا و کویرهاى عرب است؛ جنگل هم جاى شیر، گراز، خوک و از این قبیل حیوانات است؛ اما همه جاى خشکى و دریا، جاى زندگى انسان است.
معناى «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ»
من پروردگار، هم موجودات زنده در دنیا را در خوراک آزاد گذاشتم تا هرچه از حرام و حلال مىخواهند بخورند؛ سگ که مىمیرد، لاش آن را پرندگانى، چون: کرکس مىخورند، و چنین غذایى، خیلى براى آنها خوشمزه است. آنها لاش گرگ و شیر را هم مىخورند؛ چنانکه سگ هم لاش شیر را مىخورد. سگ استخوان خشک خوک و یا سگ دیگر را مىخورد و برایش فرقى هم نمىکند. خلاصه، خداوند متعال تمام موجودات زنده را در نجاستخوارى، مردارخوارى و حرامخوارى آزاد گذاشته و آنها در خوردن چنین چیزهایى آزادند. تنها موجوداتى که خداوند متعال رزق طیب براى آنها قرار داده، بنىآدم است. آنها باید بر سر سفرهاى تمیز بنشینند؛ چون آنها موجودى ویژهاند، باید سر یک سفره پاک بنشینند. خوراک گوشت بنىآدم، مخصوص است، در حالى که گوشت سگ را سگان دیگر، خرسها و گرازها مىخورند. گوشت گراز هم خوراک شیر است؛ چنانکه گوشت شیر هم خوراک سگ است؛ ولى خداوند خوراک انسان را گوشت چهارپایان و بهیمهالانعام قرار داده، گوشت پاکیزهاى که نسبت به اخلاق انسان مضر نیست؛ نسبت به عقل او ضررى ندارد؛ نسبت به خطوط زیباى الهى که در روان او موجود است، ضررى نمىرساند.
«وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ»، چه طیبات ذاتى باشند و چه طیبات عرضى، فرقى نمى کند، و تنها باید حلال بودن و طیب بودن غذا، سر سفره انسان رعایت شود: «یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَلالًا طَیِّباً.» «2»؛ چون خداوند متعال خوردن حلالآلوده را هم براى انسان حرام کرده است.
اگر در آبگوشت یک قطره خون افتاد، ما باید آن را دور بریزیم. این ریختن هم اسراف نیست؛ زیرا خوردن چنین آبگوشتى حرام است؛ همینطور اگر در هجده کیلو روغن آب شده در حلب، یک فضل موش افتاد، خداوند راضى نیست که یک ذر آن در بدن ما انسانها بیاید؛ چون چنین روغنى نجس و حرام است؛ براى این که توى انسان، مهمان ویژ منِ پرودگار در این عالم هستى؛ توى انسان، موجود خاص من، در این عالم هستى؛ تو مصداق «کَرَّمْنا» ى من هستى و بقیه موجودات چنین نیستند؛ تو مصداق «حَمَلْنا» هستى و مىبینى بقى حیوانات چنین نیستند. اگر حیوانى دریایى باشد، باید در دریا زندگى کند، و اگر حیوانى صحرایى باشد، باید در صحرا زندگى کند و اگر حیوانى هوایى باشد، باید در هوا زندگى کند، و اگر حیوانى جنگلى باشد، باید در جنگل زندگى کند، ولى هم خشکى و هم دریا، جاى زندگى توست. من به توى انسان قدرت پیمودن اقیانوسها را دادم. ساخت این کشتىهاى پانصد هزار تنى، کار تو نیست؛ کار مغز تو است که ساخت فکر من است، پس ساخت کشتى در واقع، کار من است، و اگر به کشتى اجازه ندهم که در این دریا باشد و راه برود، این بار پانصد هزار تنى را که زیر آن، شُلترین مایع است، دهن باز مى کند، و این کشتى به اعماق آن فرو مىرود.
در نتیجه، ساخت کشتى هم مربوط به فکر من است؛ چون مغزى که دربار ساخت آن فکر مىکند، متعلّق به من است. من خداوند این مغز را به توى انسان دادم؛ تخت کشتى را من به تو دادم؛ آهن و میخ این کشتى را من به تو دادم؛ راه هماهنگ کردن این اجزاء را من به تو دادم. خلاصه، ساخت کشتى کار تو نیست؛ توى انسان، استقلالى در این امور ندارى؛ چون تو مهمان ویژهاى هستى، من این قدر به تو فضا دادم.
«الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الْأُمِّىَّ الَّذى یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراهِ وَ الْإِنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِث» «3»،
من پروردگار، هر چیزى را که آلوده است، حرام کردهام. حتى بعضى از مراجع فعلى ما، و البته، مراجع گذشت ما و فکر مىکنم من فتواى صد و ده نفر آنها را دیده باشم که به حرمت کشیدن تریاک فتوا دادهاند؛ چون دود آن را از خبائث مىدانند؛ چرا این دود تریاک، حرام است؛ چون خداوند این دود خبیث را براى مهمان ویژهاش نپسندیده است.
بعضى از مراجع فعلى ما، محض ارزش انسان که باید از خبائث دور بماند، به طور علنى، سیگار را هم حرام مىدانند و به آن فتوا مىدهند و مىگویند، دود سیگار هم از خبائث است. شماى انسان، مهمان ویژ پروردگار هستید؛ شما مصداق «رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» هستید؛ شما نباید دود بخورید و این خوردن، حرام است.
این حقایق را باید از بیدارانى که حقیقت را مىبینند، پرسید. زمانى واعظى از زنجان مىآمد، البته، گاهى، و نه همیشه. من او را ندیده بودم. فکر مىکنم آن موقع من تازه به دنیا آمده بودم و چند سالم بود که او از دنیا رفته بود، ولى من هم در همدان و هم در تهران، پامنبرىهاى فهیم او را دیدم که هم این افراد مُردند و هم کسانى که به آنها خیلى مربوط بودند و با آنها همسفر مىشدند. من این دو طایفه را دیدم. به شهادت این دو طایفه، از این خطیب براى من خاطراتى نقل شد، از جمله این که نام این خطیب حاج ملا آقاجان بود؛ وقتى مصیبت مىخواند، نه تنها دید مردم را مىگریاند، بلکه تمام در و دیوار را هم به گریه مىانداخت و خود او هم دگرگونىهاى مختلفى پیدا مىکرد. در مجلس هم تصرّف مىکرد و نمىگذاشت چشمى بىگریه بماند و چشم خشک را راه مىانداخت. وقتى ملا آقاجان در یک جا منبر داشت و کسى هم از اخلاق او مطلع نبود، در حالى هزار نفر هم پاى منبر او بودند، در اوج منبر، و یا در اوج مصیبت، تا یک نفر کبریت به سیگار مىزد، فوراً سخن خود را در منبر قطع مىکرد و از منبر پایین مىآمد و مىگفت، فرشتگانى که اجازه گرفته بودند، در مجلس ابىعبدالله (ع) شرکت کنند، با روشن شدن سیگار، رفتند، من هم دیگر نمىتوانم منبر را ادامه بدهم. مستمعهاى خوب من رفتند.
انسان ارزش دارد، براى این که «رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ».
معناى «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلًا»
مىخواهم دربار جمل چهارم و فهم از این جمله سخن بگویم. من قبل از این که جمل چهارم را بخوانم، مىخواهم با یقین و با قاطعیت بگویم، کلم «کثیر» در این آى قرآن، به معناى کل است، نه به معناى بسیار. به دلیل این که خدا در قرآن وقتى که دربار شیطان بحث مىکند، مىگوید: «وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ» «4»: اکثر شیاطین دروغگو هستند؛ معناى این سخن، بنابر این که «کثیر» به معناى بسیار باشد، این خواهد بود که ما شیطان راستگو هم داریم؛ کسى که راستگو باشد، دیگر شیطان نیست. وقتى خداوند شیطان را لعنت کرده، به این معنا خواهد بود که بعضى از راستگوها را لعنت و رجم کرده است، در حالى که خداوند سبحان، راستى را که لعنت نمىکند؛ راستى را که رجم نمىکند؛ راستى را که به جهنم نمىبرد. خداوند در برابر گفت شیطان در گمراه نمودن انسانها از راه راست، قسم خورد که من توى شیطان و پیروانت را همگى به جهنم مىبرم «5»؛ یعنى خداوند هم شیاطین را به جهنم مى برد، پس این جا هم کلم «کثیر»؛ به معناى کل است، پس معناى آیه، این نیست که ما بنىآدم را بر کثیرى از آفریدهها برترى دادیم؛ بلکه این است که بنىآدم را بر هم آفریدههایمان برترى دادیم. مضمون آیه، از این قرار مىشود که اول من پروردگار هستم و بعد انسان است، و بعد هم باقى موجودات، و توى انسان، وسط بین من خدا و هم موجودات هستى؛ توى انسان بعد از من هستى و فوق هم مخلوقات.
وقتى توى انسان این موقعیت را شناختى و خودت را فهمیدى و دانستى، خواهى دید، در برترى، اول خدا قرار دارد، و بعد انسان، و بعد جهان با هم موجوداتى که دارد، هر کس که مىخواهد باشد، مىخواهد این کس جبرئیل (ع) باشد، و یا میکائیل (ع)، و یا اسرافیل (ع)، و یا عزرائیل (ع)؛ مىخواهد این کس از ملائک عرش باشد، و یا از ملائک حول عرش. در هر حال، اول خدا برتر است، بعد انسان، و بعد سایر موجودات.
حالا وقتى مىآیم به سراغ این انسانها، مىبینیم که برخى از انسانها، نسبت به برخى دیگر از انسانها برترى دارند؛ یعنى این گونه نیست که مجموع حقایقى که عبارتهاى «کَرَّمْنا»، «حَمَلْنا»، «رَزَقْنا» و «فَضَّلْنا» بیان مىکنند، نسبت به هم انسانها یکسان باشند؛ چراکه در رأس هم انسانها، انبیاء و ائمه: قرار دارند.
از این جا به بعد بحث را، باید بهتر در آن دقت کرد. کسى نگوید، چرا در روز تاسوعا شما سراغ این بحث رفتهاید؟ اتفاقاً مىخواهم بگویم، من دارم بحث روز تاسوعا را مطرح مىکنم، بحثى نو، زنده و تازه که تاکنون از کسى شنیده نشده است.
طبق حیاتى که قرآن بیان مىکند، در میان مجموع انسانها، انبیاء و ائم طاهرین:، برترین هستند. در میان انبیاء هم نسبت به همدیگر برترى وجود دارد که دیگر در دایر وجودى خود آنها مطرح است: «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ» «6»، در این آیه، خداى متعال مىگوید که در انبیا، عدهاى بر برخى دیگر از آنها برترى دارند؛ پنج تاى از آنها بر صد و بیست و چهار هزار نفر برترى دارند: نوح، ابراهیم، موسى عیسى: و پیغمبر (ص). در این پنج نفر، یک نفر بر همه برترى دارد که پیغمبر است. پس او برترین انسان است. دیگر چه کسى همسنگ پیغمبر (ص) است.
آیا ابراهیم چنین است؟ باید بگویم، نه، این پنج پیامبر با هم، برتر از هم پیامبران هستند. از در آن پنج تا هم فاکتورگیرى شده، و یک نفر نسبت به هم آنان، برتر است.
على (ع) جان پیامبر (ص)
کسى از پیامبر اکرم (ص) مىپرسد شما در این برترى بر صد و بیست و چهار هزار پیامبر، آیا شریک هم دارى؟ قرآن در جواب او مىگوید: بله، یک نفر در این برترى بر کلّ انبیاء، با توى پبامبر شریک است، کسى که من از طرف خدا از او تعبیر مىکنم به جان تو: «نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ» «7» که فردا دیدند پیامبر راستگو که گفته بود، هم فرزندانمان را براى مباهله مىآوریم و لفظ فرزند را به صورت جمع آورده بود، بعد تنها دو فرزند را آورده، و با این که گفته بود، تمام زنان ما را مىآوریم، و بعد دیدند، او تنها یک خانم را به نام فاطمه (س) آورده؛ همینطور گفته بود، تمام جانهاىمان را مىآوریم، بعد دیدند این پیغمبر راستگو با خود فقط على را آورده است؛ یعنى حسن (ع) و حسین (ع) من، همه فرزندانش هستند، و زهرا (س) به تنهایى، هم زنانش است، و على هم به تنهایى همه جانهایش هست، پس به دلیل این آیه، على (ع) از هم انبیاء به طور یقین، برتر است و در آن، شکى هم وجود ندارد. پس پیامبر اکرم (ص) و على (ع)، برترین است، و پیامبر اکرم (ص) نمىتوانست بىعلى زندگى کند. پیامبر اکرم (ص) با به وصلت در آورن دختر خود براى على (ع)، زمینه به وجود آمدن یازده امام معصوم: دیگر را به وجود آورد. بدون وصلت با على (ع)، این یازده امام از هیچ کس دیگر به وجود نمىآمدند؛ چون یازده امام در خزان وجود على (ع) تعبیه شده بود. در بیست و سه سال رسالت خود هم اعلام کرد، یک نفر از امت من، در قیامت نمىتواند بىامضاى على (ع) از صراط رد بشود. از پیامبر اکرم (ص) نقل شده و ناقل هم امام رضا (ع) است که خداى عزّ و جلّ گفت: «وَلَایَهُ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ حِصْنِى فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِى أَمِنَ مِنْ عَذَابِى» «8»
همینطور پیامبر اکرم (ص) اعلام کرد، هر انسانى از دنیا برود و على (ع) از او راضى نباشد، آمرزیده نخواهد شد. «9» نیز حضرت اعلام کرد: خداى متعال سه هزار تا اسم دارد که هزار تاى آنها را پیش مردم گذاشته و در دعاى جوشن کبیر، آنها را آورده، و هزار تاى آنها را به انبیا تعلیم داده است که آنان آن اسامى را به مردم نگفتند، و هزار تا از آن اسامى را هم به خود اختصاص داد و به انبیا هم خبر نداد، و ما حالا از این سه هزار اسم خبر داریم.
خداى متعال در ازل که مىخواست خود را نامگذارى کند، از این سه هزار نام، اولین نامى که براى خود انتخاب کرد، على بود: العلى العظیم. «10»
مقام قمر بنىهاشم (ع) از زبان حسین (ع)
یک بار دیگر آنچه گفته شد، را مرور مىکنیم:
1. تکریم نمودیم انسان را، نه دیگران را؛
2. حمل نمودیم، این موجود را؛
3. از پاکیزهها روزى دادیم این موجود را؛
4. این انسان را بر همه موجودات برترى دادیم و گفتیم که منظور از «کثیر» در آیه، معناى کل است؛
5. در میان انسانها هم گفتیم که صد و بیست و چهار هزار پیامبر و امامان برترین هستند، و در میان آنان هم پنج اولوالعزم وجود دارند که برترین هستند، و در میان این پنج اولوالعزم هم پیامبر اکرم (ص) برترین است و على (ع) نیز در این برترین بودن، با او شریک است.
سخنم را به طور خلاصه یک بار دیگر بیان مىکنم تا آنچه شنیدهاید را یک بار دیگر مرور کنید. آنچه گفته شد، بحثى قرآنى خالصى بود که مستند هم سخنانش هم آیات بود. روایتى هم اگر گفته شد، مرتبط به آیات بود. از میان هم هستى، فقط به على (ع) نگاه کنید. وقتى در آین ذهن خود، به على (ع) نگاه کردید، قلب و مغز شما کاملًا متوجّه على (ع) خواهد شد. حضرت على (ع) با آن عظمتى که داشت، در ماجرایى، خطاب به حسین (ع) گفت: «فداک أبوک» «11»: پدرت على فدایت.
آن وقت در همین یک و دو ساعت مانده به غروب روز تاسوعا، این حسین (ع) به قمر بنىهاشم (ع) گفت: من فدایت!
مدرک این حرف کجا است؟ آرى، من فداى قلمى بشوم که این جمله را نوشت: ابىعبدالله (ع) به قمر بنىهاشم (ع) گفت: «بنفسى انت»: حسین قربانت برود. آن دستى که این سخن را نوشته، دست شیخ مفید در کتاب ارشاد است «12»، قلم یکى از بالاترین علماى شیعه که اهل سنت هم او را قبول دارند. به راستى، چه کسى مىتواند بهتر از حسین (ع) مقام قمر بنى هاشم (ع) را بفهمد؟
پی نوشت ها:
() 1. اسراء: 70: به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم، و آنان را در خشکى و دریا [بر مرکبهایى که در اختیارشان گذاشتیم] سوار کردیم، و به آنان از نعمتهاى پاکیزه روزى بخشیدیم، و آنان را بر بسیارى از آفریدههاى خود، برترى کامل دادیم.
(2) 1. بقره: 168: اى مردم! از آنچه [از انواع میوهها و خوردنىها] در زمین حلال و پاکیزه است، بخورید.
(3) 1. اعراف: 157: همان کسانى که از این رسول و پیامبر «ناخوانده درس» که او را نزد خود [با همه نشانهها و اوصافش] در تورات وانجیل نگاشته مىیابند، پیروى مىکنند پیامبرى که آنان را به کارهاى شایسته فرمان مىدهد، و از اعمال زشت بازمىدارد، و پاکیزهها را بر آنان حلال مىنماید، و ناپاکها را بر آنان حرام مىکند
(4) 1. شعراء: 223.
(5) 1. اشاره به آى هشتاد و پنجم سور ص «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعینَ»
(6) 1. بقره: 253.
(7) 1. آلعمران: 61.
(8) 1. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام ج 2، ص 136، حدیث 1.
(9) 2. المحاسن، ج 1، ص 89 از پیامبر اکرم 6 نقل کرده است: التَّارِکُونَ وَلَایَهَ عَلِىٍ 7 الْمُنْکِرُونَ لِفَضْلِهِ الْمُظَاهِرُونَ أَعْدَاءَهُ خَارِجُونَ عَنِ الْإِسْلَامِ مَنْ مَاتَ مِنْهُمْ عَلَى ذَلِکَ. همچنین على بن یونس نباطى بیاضى، الصراط المستقیم، ج 2، ص 57، در حدیثى از پیامبراکرم 6 نقل کرده است: فإن رضا على رضا الله و غضبه غضب الله ...
(10) 1. الکافى، ج 1، ص 113، حدیث، در حدیثى از امام رضا 7 آورده: فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ الْعَلِىُّ الْعَظِیمُ لِأَنَّهُ أَعْلَى الْأَشْیَاءِ کُلِّهَا.
(11) 1. ابن ابىحدید، شرحنهجالبلاغه، ج 11، ص 253.
(12) 2. الإرشاد، ج 2، ص 90: قال له العباس بن على رحمه الله علیه: یا أخى أتاک القوم فنهض ثم قال: یا عباس! ارکب بنفسى أنت یا أخى.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب : نگاهى به مقام قمر بنى هاشم علیه السلام
نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
برای اثبات حقانیت مذهب شیعه دوازده امامی دلایل منطقی و متقن فراوانی وجود دارد، براهین موجود را میتوان به سه دسته کلی تقسیم نمود: 1. براهین عقلی، 2. دلایل قرآنی، 3. روایات پیامبر اکرم(ص).
طبیعی است گستردگی هر یک از این استدلالات، مطالعه کتاب های متعددی را میطلبد و در این مختصر امکان بحث از آنها نیست؛ لیکن اختصارا به این برهان اشاره میگردد:
یک. از دیدگاه قرآن:
1. از نظر قرآن حتما رهبری و امامت امت، باید به دست معصوم و دور از هر گونه کژی باشد. این نکته به تعابیر مختلفی در کتاب الهی بیان شده است. از جمله هنگامی که ابراهیم(ع) به امامت رسید:«انی جاعلک للناساماما» (پس کلمه امام در قرآن آمده است)
و آن منصب الهی را برای فرزندانش درخواست نمود:«قال ومن ذریتی»پاسخ آمد: «قال لاینال عهدی الظالمین : عهد من به ستمکاران نمیرسد.(سوره بقره آیه 124 )
آیه بالا نشان میدهد که:امامت به حکم خداوند جدا از نبوت وجود دارد و امامت منصبی الهی است؛ نه به انتخاب افراد بلکه به کسانی اعطا می شود که از هر ظلمی با مفهوم وسیع قرآنی آن پاک و مبرا باشند.
آیه ابلاغ: «یا ایها النبی بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته» (آیه 67 سوره مائده ) و به دنبال آن آیه اکمال دین که درخصوص ولایت امیرالمؤمنین(ع) است و جزئیات آن در روایات متواتره بیان گردیده است. آیه مباهله : (آیه 61 سوره آل عمران )..که طبق تفاسیر تمام دانشمندان اهل سنت و شیعه :خداوند میفرماید حضرت علی .(جان )نفس رسول خدا حضرت محمد (ع) است. (در ولایت امیر المومنین حضرت علی (ع)که دومین شخص عالم امکان از نظر برتری بعد از حضرت محمد است)
)
دو. از دیدگاه عقلی نیز باید توجه داشت که:
1. لزوم رهبری در جامعه، امری ضروری و انکار ناپذیر است.
2. رهبری در جامعه اسلامی، باید براساساحکام و قوانین الهی باشد.
3. احکام الهی و اجرای آن به وسیله کسی ممکن است که صد در صد به زوایای آن احکام آگاه و نسبت به آنها متعهد باشد.
به عبارت دیگر اگر یا ایها النبی بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالتهیامبر نیست، این شرایط و اوصاف در نزدیکترین فردبه آن حضرت می باشد و به شهادت تاریخ و گواهی خلفا، هیچ کس در این جهات قابل مقایسه به امامان معصوم(ع) نبوده است. حتی خلفا در موارد بسیاری احساس نیاز به ائمه(ع) میکردند.
سه. از دیدگاه روایی: حدیث معروف مساوات : که مورد تایید تمام دانشمندان شیعه وسنی است : که پیامبر میفرماید :هر کس میخواهد علم حضرت آدم و تقوا و فهم حضرت نوح و حلم حضرت ابراهیم و زهد حضرت یحیی و هیبت حضرت موسی و عبادت حضرت عیسی را ببیند به علی ابن ابی طالببنگرد (که در این حدیث پیامبر..مقام حضرت علی (ع) را هم ردیف با پیامبران اولوالعزم بیان میکند پس دومین شخصیت عالم امکان بعد ازپیامبر حضرت علی (ع) است.)
همچنین روایات بی شماری همانند روایت بالا از پیامبر اکرم(ص) در کتابهای شیعه و سنی و مورد تایید دانشمندان شیعه وسنی ، به تواتر(در اصطلاح بیانگر بسیار گزارش شدن خبری است که از طریق آن اطمینان به آن خبر حاصل شود)
نقل شده که به صراحت امامت و ولایت اهل بیت(ع) را ثابت میکند مانند:
1. روایات مربوط به حادثه غدیر،
2. روایات لیله الانذار،
3. احادیث سفینه،
4. احادیث ثقلین و...
(که از حوصله بحث خارج است )البته باید بدانید که این مقدار آگاهی، هرگز کافی نیست و نیازمند مطالعات جدی است.که در پایان منابعی در این رابطه خدمت شما معرفی می کنم.
علاوه برمطالب فوق، فقط همین قدر کافی است بدانید که تمام عقاید شیعه از طریق منابع اهل سنت قابل اثبات است ....منابع علمای شیعه هم که جای خود دارد ..و کتاب هایی مانند ((عبقات الانوار)) که ده ها جلد می باشد, با منابع اهل سنت حقانیت شیعه را به اثبات رسانده است .
نویسندگان برخی از کتب ذکر شده خودشان از علمای اهل سنت بوده که پس از تحقیق شیعه شده اند. برخی از این کتاب ها مناظرات علمای شیعه و سنی می باشد. مانند کتاب ردیف 13 که بسیار عمیق و عالی است و بزرگترین علمای اهل سنت را به اعتراف نسبت به حقانیت شیعهواداشت.درپایان برخی ازکتابهایی که برای پی بردن به حقانیت شیعه قابل مطالعه هستند را ذکرمی کنم؛هرچند شاید دسترسی شما به این کتابها مشکل باشد،ولی اطلاع از وجود چنین منابعی مفید خواهد بود. هرچند شاید برخی ازاین کتابها را میتوان دانلود کرد.
1ـ بررسی مسائل کلی امامت، ابراهیم امینی
2ـ امامت و رهبری، شهید مطهری
3ـ آنگاه هدایت شدم، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
4ـ اهل سنت واقعی کیست؟، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
5ـ از آگاهان بپرسید، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
6ـ اهل بیت، کلید مشکلها، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
7ـ همراه با راستگویان، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
8ـ عبداللّه بن سبا، ج 3 - 1، علامه عسکری
9ـ نقش ائمه در احیای دین، ج 15 - 1، علامه عسکری
10ـ یکصد و پنجاه صحابی ساختگی، علامه عسکری
11ـ نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسکری
12ـ اندیشههای اسلامی در دیدگاه دو مکتب (ترجمه معالم المدرستین)، ج 2 - 1 ، علامه عسکری، ترجمه: دکتر جلیل تجلیل
13ـ حق جو و حق شناس (ترجمه المراجعات)، علامه سید شرفالدین، ترجمه محمد رضا امامی
14ـ شیعه در اسلام، علامه طباطبایی
15ـ شیعه و تهمتهای ناروا، علامه جواد شری
16ـ شیعه پاسخ میگوید، سید رضا حسینی نسب
17ـ فریب، صالح الوردانی
18ـ خاطرات مدرسه، سید محمد جواد مهری
19ـ سیری در صحیحین، محمد صادق نجمی
20ـ الغدیر، علامه امینی
21ـ عبقات الانوار، میرحامد حسین لکنهوی
22ـ احقاق الحق، علامه شهید تستری
23ـ شبهای پیشاور، سلطان الواعظین شیرازی
24ـ راه ما، راه و روش پیامبر ما، علامه امینی، ترجمه: موسوی همدانی.
حسنیه گفت: آن کسی که سابقه اسلامش بیشتر بود.
ابراهیم گفت: آن کسی که سابقه ی اسلامش بیشتر بود، که بود؟
حسنیه گفت: آن کسی که داماد، ابن عمّ و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود؛ آن کسی که خداوند نام او را از نام خود مشتق نموده، زیرا خداوند علیّ اعلاست و او علیّ مرتضی علیه السلام است. او که در تمام لحظات مراقب پیغمبر صلی الله علیه و آله بود. او همچون سپری بود که صدمات را به جان می خرید تا به پیامبر صلی الله علیه و آله آسیبی نرسد.
هارون از این حرف عصبانی شد. ابراهیم وقتی اوضاع را این چنین دید. گفت: ای حسنیه به چه دلیلی سابقه ی اسلام علی علیه السلام را بیشتر می دانی؟ من می گویم ابابکر سابقه ی اسلامش بیشتر بود، زیرا وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را به اسلام دعوت کرد، ابابکر چهل ساله بود و علی علیه السلام کودک بود و ایمان و طاعت و کفر و معصیت کودک اعتباری ندارد.
حسنیه گفت: اگر من ثابت کنم که ایمان و طاعت و کفر و معصیت کودک اعتبار دارد و کودک استحقاق پاداش و عذاب دارد..... به امامت و وصایت علی بن ابیطالب علیه السلام اقرار می کنی؟
ابراهیم گفت: اگر با دلیل و برهان ثابت کنی اقرار می کنم.
حسنیه گفت: در مورد نصّ صریح قرآن در مورد حضرت خضر علیه السلام حضرت موسی علیه السلام و کودکی که حضرت خضر علیه السلام او را کشت، چه می گویی؟ در قرآن است که : «فَانْطَلَقَا حَتَّی إذَا لَقِیا غُلَاماً قَالَ اَقَتَلْتَ نَفْسَاً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً»(سوره کهف آیه 74)
یعنی: «باز هم روان شدند تا به پسری برخوردند. او پسر را به قتل رسانید. موسی گفت: آیا نفس محترمی که کسی را نکشته بود، بی گناه کُشتی؟ همانا کار بسیار ناپسندی کردی.»
بعد از آنکه حضرت موسی علیه السلام به حضرت خضر علیه السلام به دلیل کشتن کودک اعتراض کرد، حضرت خضر علیه السلام در جواب وی گفت که: «وَ اَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ اَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا اَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَ کُفْراً»(سوره کهف آیه 80)
یعنی: «و اما آن غلام کافر بود و پدر و مادر او مؤمن بودند، از آن باک داشتم که آن پسر آنها را به خوی کفر و طغیان خود در آورد.»
(پس معصیت وکفر کودک معتبر است )حالا بگو که آیا آن کودک مستحقّ کشتن بود یا اینکه حضرت خضر علیه السلام ظالم بود؟ اگر بگویی حضرت خضر علیه السلام ظالم بود، پس شایسته نیست که خداوند سبحان عز و جلّ شخص ظالم را مدح کند، زیرا در قرآن مدح حضرت خضر علیه السلام آمده است و خضر پیغمبر بزرگی است. ای ابراهیم چرا جواب نمی دهی و عناد را پیشه ی خود کرده ای؟! حسنیه گفت: پس وقتی که خداوند مقام نبوّت را به بچّه ی نورسی عطا فرماید، چه اشکالی دارد که اعتراف بچّه ی سیزده ساله ای را به اسلام بپذیرد و او را آماده گرداند تا در سنّ سی و شش سالگی به مقام امامت و وصایت پیغمبر خود معرّفی نماید.
ابراهیم با تندی گفت: هرگز خداوند مقام نبوّت و این منصب شاهانه را به بچّه ای نسپرده است.
حسنیه گفت: پس معلوم می شود از داستان هایی که خداوند عز و جلّ در قرآن مجید نقل می کند، یااطلاع نداری یا می خواهی کلام خداوند را نپذیری. همان طور که در سوره ی مریم علیها السلام راجع به حضرت عیسی علیه السلام که تازه متولد شده بود آمده؛ مادرش در حالی که او را در بر گرفته بود، مورد تهاجم مردم بنی اسراییل قرار گرفت و به او تهمت ناروا زدند. حضرت مریم علیه السلام برای سکوت مردم، به فرزند خود عیسی علیه السلام اشاره کرد، حضرت عیسی علیه السلام (چند روزه بود ) که به امر خداوند شروع به سخن گفتن کرد و گفت: «إنّی عَبْدُاللهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً»(سوره مریم آیه 30)
یعنی: «من بنده ی خدا و صاحب کتاب هستم و خداوند مقام نبوّت را به من عطا فرموده است.»
( پس ایمان و طاعت کودک معتبر است )ای ابراهیم! چرا ساکت هستی و چیزی نمی گویی؟ و.......ادامه ..خارج از حوصله بحث است. منبع محکم تاریخی : - اعلام النّساء 1/264، روضات الجنّات 1/153، ریاحین الشریعه در دانشمندان بانوان شیعه 4/148، ریاض العلماء 6/406.
سند اول؛ حصین بن سبره و عمر بن مسلم در صحیح مسلم
النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحیح مسلم، ج4، ص1873، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
اعتراف ابن تیمیه به صحت روایت ثقلین و وجود آن در صحیح مسلم
ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، ج7، ص318، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
اعتراف ابن کثیر بر صحت روایت «ثقلین»
ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص114، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1401هـ.
سند دوم؛ یحیی بن جعده از زید بن ارقم :
الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ج 5، ص 171، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.
تصحیح البانی:
البانی ، محمد ناصر ، السلسلة الصحیحة ، ج 4 ، ص 249 ، طبق برنامه المکتبة الشاملة
روایت فوق را حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک علی الصحیحین» نیز از طریق زید بن ارقم نقل کرده و در پایان تصریح میکند که این روایت سندش صحیح است :
الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 118، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990
سند سوم ابو الطفیل از زید بن ارقم:
النسائی، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعیب بن علی (متوفاى303 هـ)، السنن الکبرى، ج5، ص45، تحقیق: د.عبد الغفار سلیمان البنداری، سید کسروی حسن، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1411 - 1991.
ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، السیرة النبویة، ج4، ص 416، طبق برنامه الجامع الکبیر.
ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، البدایة والنهایة، ج5، ص 209،ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.
الآلوسی البغدادی الحنفی، أبو الفضل شهاب الدین السید محمود بن عبد الله (متوفاى1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج6، ص194، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
طریق سوم؛ حذیفه بن اسید غفاری
الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ج3، ص180، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.
اعتراف هیثمی بر صحت این روایت
الهیثمی، ابوالحسن علی بن أبی بکر (متوفاى807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص164، ناشر: دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.
الهیثمی، ابوالحسن علی بن أبی بکر (متوفاى807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج10، ص363، ناشر: دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.
برچسبها: حدیث ثقلین, منابع اهل سنت, حقانیت شیعه
برای اثبات حقانیت مذهب شیعه دوازده امامی دلایل منطقی و متقن فراوانی وجود دارد، براهین موجود را میتوان به سه دسته کلی تقسیم نمود: 1. براهین عقلی، 2. دلایل قرآنی، 3. روایات پیامبر اکرم(ص).
طبیعی است گستردگی هر یک از این استدلالات، مطالعه کتاب های متعددی را میطلبد و در این مختصر امکان بحث از آنها نیست؛ لیکن اختصارا به این برهان اشاره میگردد:
یک. از دیدگاه قرآن:
1. از نظر قرآن حتما رهبری و امامت امت، باید به دست معصوم و دور از هر گونه کژی باشد. این نکته به تعابیر مختلفی در کتاب الهی بیان شده است. از جمله هنگامی که ابراهیم(ع) به امامت رسید:«انی جاعلک للناساماما» (پس کلمه امام در قرآن آمده است)
و آن منصب الهی را برای فرزندانش درخواست نمود:«قال ومن ذریتی»پاسخ آمد: «قال لاینال عهدی الظالمین : عهد من به ستمکاران نمیرسد.(سوره بقره آیه 124 )
آیه بالا نشان میدهد که:امامت به حکم خداوند جدا از نبوت وجود دارد و امامت منصبی الهی است؛ نه به انتخاب افراد بلکه به کسانی اعطا می شود که از هر ظلمی با مفهوم وسیع قرآنی آن پاک و مبرا باشند.
آیه ابلاغ: «یا ایها النبی بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته» (آیه 67 سوره مائده ) و به دنبال آن آیه اکمال دین که درخصوص ولایت امیرالمؤمنین(ع) است و جزئیات آن در روایات متواتره بیان گردیده است. آیه مباهله : (آیه 61 سوره آل عمران )..که طبق تفاسیر تمام دانشمندان اهل سنت و شیعه :خداوند میفرماید حضرت علی .(جان )نفس رسول خدا حضرت محمد (ع) است. (در ولایت امیر المومنین حضرت علی (ع)که دومین شخص عالم امکان از نظر برتری بعد از حضرت محمد است)
)
دو. از دیدگاه عقلی نیز باید توجه داشت که:
1. لزوم رهبری در جامعه، امری ضروری و انکار ناپذیر است.
2. رهبری در جامعه اسلامی، باید براساساحکام و قوانین الهی باشد.
3. احکام الهی و اجرای آن به وسیله کسی ممکن است که صد در صد به زوایای آن احکام آگاه و نسبت به آنها متعهد باشد.
به عبارت دیگر اگر یا ایها النبی بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالتهیامبر نیست، این شرایط و اوصاف در نزدیکترین فردبه آن حضرت می باشد و به شهادت تاریخ و گواهی خلفا، هیچ کس در این جهات قابل مقایسه به امامان معصوم(ع) نبوده است. حتی خلفا در موارد بسیاری احساس نیاز به ائمه(ع) میکردند.
سه. از دیدگاه روایی: حدیث معروف مساوات : که مورد تایید تمام دانشمندان شیعه وسنی است : که پیامبر میفرماید :هر کس میخواهد علم حضرت آدم و تقوا و فهم حضرت نوح و حلم حضرت ابراهیم و زهد حضرت یحیی و هیبت حضرت موسی و عبادت حضرت عیسی را ببیند به علی ابن ابی طالببنگرد (که در این حدیث پیامبر..مقام حضرت علی (ع) را هم ردیف با پیامبران اولوالعزم بیان میکند پس دومین شخصیت عالم امکان بعد ازپیامبر حضرت علی (ع) است.)
همچنین روایات بی شماری همانند روایت بالا از پیامبر اکرم(ص) در کتابهای شیعه و سنی و مورد تایید دانشمندان شیعه وسنی ، به تواتر(در اصطلاح بیانگر بسیار گزارش شدن خبری است که از طریق آن اطمینان به آن خبر حاصل شود)
نقل شده که به صراحت امامت و ولایت اهل بیت(ع) را ثابت میکند مانند:
1. روایات مربوط به حادثه غدیر،
2. روایات لیله الانذار،
3. احادیث سفینه،
4. احادیث ثقلین و...
(که از حوصله بحث خارج است )البته باید بدانید که این مقدار آگاهی، هرگز کافی نیست و نیازمند مطالعات جدی است.که در پایان منابعی در این رابطه خدمت شما معرفی می کنم.
علاوه برمطالب فوق، فقط همین قدر کافی است بدانید که تمام عقاید شیعه از طریق منابع اهل سنت قابل اثبات است ....منابع علمای شیعه هم که جای خود دارد ..و کتاب هایی مانند ((عبقات الانوار)) که ده ها جلد می باشد, با منابع اهل سنت حقانیت شیعه را به اثبات رسانده است .
نویسندگان برخی از کتب ذکر شده خودشان از علمای اهل سنت بوده که پس از تحقیق شیعه شده اند. برخی از این کتاب ها مناظرات علمای شیعه و سنی می باشد. مانند کتاب ردیف 13 که بسیار عمیق و عالی است و بزرگترین علمای اهل سنت را به اعتراف نسبت به حقانیت شیعهواداشت.درپایان برخی ازکتابهایی که برای پی بردن به حقانیت شیعه قابل مطالعه هستند را ذکرمی کنم؛هرچند شاید دسترسی شما به این کتابها مشکل باشد،ولی اطلاع از وجود چنین منابعی مفید خواهد بود. هرچند شاید برخی ازاین کتابها را میتوان دانلود کرد.
1ـ بررسی مسائل کلی امامت، ابراهیم امینی
2ـ امامت و رهبری، شهید مطهری
3ـ آنگاه هدایت شدم، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
4ـ اهل سنت واقعی کیست؟، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
5ـ از آگاهان بپرسید، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
6ـ اهل بیت، کلید مشکلها، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
7ـ همراه با راستگویان، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
8ـ عبداللّه بن سبا، ج 3 - 1، علامه عسکری
9ـ نقش ائمه در احیای دین، ج 15 - 1، علامه عسکری
10ـ یکصد و پنجاه صحابی ساختگی، علامه عسکری
11ـ نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسکری
12ـ اندیشههای اسلامی در دیدگاه دو مکتب (ترجمه معالم المدرستین)، ج 2 - 1 ، علامه عسکری، ترجمه: دکتر جلیل تجلیل
13ـ حق جو و حق شناس (ترجمه المراجعات)، علامه سید شرفالدین، ترجمه محمد رضا امامی
14ـ شیعه در اسلام، علامه طباطبایی
15ـ شیعه و تهمتهای ناروا، علامه جواد شری
16ـ شیعه پاسخ میگوید، سید رضا حسینی نسب
17ـ فریب، صالح الوردانی
18ـ خاطرات مدرسه، سید محمد جواد مهری
19ـ سیری در صحیحین، محمد صادق نجمی
20ـ الغدیر، علامه امینی
21ـ عبقات الانوار، میرحامد حسین لکنهوی
22ـ احقاق الحق، علامه شهید تستری
23ـ شبهای پیشاور، سلطان الواعظین شیرازی
24ـ راه ما، راه و روش پیامبر ما، علامه امینی، ترجمه: موسوی همدانی.
حسنیه گفت: آن کسی که سابقه اسلامش بیشتر بود.
ابراهیم گفت: آن کسی که سابقه ی اسلامش بیشتر بود، که بود؟
حسنیه گفت: آن کسی که داماد، ابن عمّ و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود؛ آن کسی که خداوند نام او را از نام خود مشتق نموده، زیرا خداوند علیّ اعلاست و او علیّ مرتضی علیه السلام است. او که در تمام لحظات مراقب پیغمبر صلی الله علیه و آله بود. او همچون سپری بود که صدمات را به جان می خرید تا به پیامبر صلی الله علیه و آله آسیبی نرسد.
هارون از این حرف عصبانی شد. ابراهیم وقتی اوضاع را این چنین دید. گفت: ای حسنیه به چه دلیلی سابقه ی اسلام علی علیه السلام را بیشتر می دانی؟ من می گویم ابابکر سابقه ی اسلامش بیشتر بود، زیرا وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را به اسلام دعوت کرد، ابابکر چهل ساله بود و علی علیه السلام کودک بود و ایمان و طاعت و کفر و معصیت کودک اعتباری ندارد.
حسنیه گفت: اگر من ثابت کنم که ایمان و طاعت و کفر و معصیت کودک اعتبار دارد و کودک استحقاق پاداش و عذاب دارد..... به امامت و وصایت علی بن ابیطالب علیه السلام اقرار می کنی؟
ابراهیم گفت: اگر با دلیل و برهان ثابت کنی اقرار می کنم.
حسنیه گفت: در مورد نصّ صریح قرآن در مورد حضرت خضر علیه السلام حضرت موسی علیه السلام و کودکی که حضرت خضر علیه السلام او را کشت، چه می گویی؟ در قرآن است که : «فَانْطَلَقَا حَتَّی إذَا لَقِیا غُلَاماً قَالَ اَقَتَلْتَ نَفْسَاً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً»(سوره کهف آیه 74)
یعنی: «باز هم روان شدند تا به پسری برخوردند. او پسر را به قتل رسانید. موسی گفت: آیا نفس محترمی که کسی را نکشته بود، بی گناه کُشتی؟ همانا کار بسیار ناپسندی کردی.»
بعد از آنکه حضرت موسی علیه السلام به حضرت خضر علیه السلام به دلیل کشتن کودک اعتراض کرد، حضرت خضر علیه السلام در جواب وی گفت که: «وَ اَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ اَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا اَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَ کُفْراً»(سوره کهف آیه 80)
یعنی: «و اما آن غلام کافر بود و پدر و مادر او مؤمن بودند، از آن باک داشتم که آن پسر آنها را به خوی کفر و طغیان خود در آورد.»
(پس معصیت وکفر کودک معتبر است )حالا بگو که آیا آن کودک مستحقّ کشتن بود یا اینکه حضرت خضر علیه السلام ظالم بود؟ اگر بگویی حضرت خضر علیه السلام ظالم بود، پس شایسته نیست که خداوند سبحان عز و جلّ شخص ظالم را مدح کند، زیرا در قرآن مدح حضرت خضر علیه السلام آمده است و خضر پیغمبر بزرگی است. ای ابراهیم چرا جواب نمی دهی و عناد را پیشه ی خود کرده ای؟! حسنیه گفت: پس وقتی که خداوند مقام نبوّت را به بچّه ی نورسی عطا فرماید، چه اشکالی دارد که اعتراف بچّه ی سیزده ساله ای را به اسلام بپذیرد و او را آماده گرداند تا در سنّ سی و شش سالگی به مقام امامت و وصایت پیغمبر خود معرّفی نماید.
ابراهیم با تندی گفت: هرگز خداوند مقام نبوّت و این منصب شاهانه را به بچّه ای نسپرده است.
حسنیه گفت: پس معلوم می شود از داستان هایی که خداوند عز و جلّ در قرآن مجید نقل می کند، یااطلاع نداری یا می خواهی کلام خداوند را نپذیری. همان طور که در سوره ی مریم علیها السلام راجع به حضرت عیسی علیه السلام که تازه متولد شده بود آمده؛ مادرش در حالی که او را در بر گرفته بود، مورد تهاجم مردم بنی اسراییل قرار گرفت و به او تهمت ناروا زدند. حضرت مریم علیه السلام برای سکوت مردم، به فرزند خود عیسی علیه السلام اشاره کرد، حضرت عیسی علیه السلام (چند روزه بود ) که به امر خداوند شروع به سخن گفتن کرد و گفت: «إنّی عَبْدُاللهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً»(سوره مریم آیه 30)
یعنی: «من بنده ی خدا و صاحب کتاب هستم و خداوند مقام نبوّت را به من عطا فرموده است.»
( پس ایمان و طاعت کودک معتبر است )ای ابراهیم! چرا ساکت هستی و چیزی نمی گویی؟ و.......ادامه ..خارج از حوصله بحث است. منبع محکم تاریخی : - اعلام النّساء 1/264، روضات الجنّات 1/153، ریاحین الشریعه در دانشمندان بانوان شیعه 4/148، ریاض العلماء 6/406.
گلی به شکل الله جل جلاله | ...... | شنبه 90/2/17 |
سرخ شدن آب دریاها در قرآن | ...... | شنبه 90/2/17 |
قرآن و طبیعت | ...... | شنبه 90/2/17 |
...... | شنبه 90/2/17 | |
هفت لایه ی جو در قرآن کریم | ...... | شنبه 90/2/17 |
شهر فاحشه ها چه شد؟؟ | ...... | شنبه 90/2/17 |
خدا را باور کن (عجایب پس از انفجار) | ...... | شنبه 90/2/17 |
معجزه ی کریستال های آب | ...... | شنبه 90/2/17 |
لیست آیات علمی قران | ...... | شنبه 90/2/17 |
اعجاز قرآن در گیاهان | ...... | شنبه 90/2/17 |
...... | شنبه 90/2/17 | |
عظمت امیرالمومنین در قلم نویسندگان مسیحی | ...... | شنبه 90/2/17 |
بهترین بندگان خدا چه ویژگی هایی دارند؟ | ...... | شنبه 90/2/17 |
چرا باید روزی مهدی بیاید | ...... | شنبه 90/2/17 |
چند فایل صوتی جالب | ...... | شنبه 90/2/17 |
سخن علی علیه السلام در مورد آفرینش | ...... | شنبه 90/2/17 |
و بازهم جنین شناسی در قرآن مقاله ای از مریم شمس | ...... | شنبه 90/2/17 |
شمارش واژه های رحمن و رحیم در قرآن | ...... | شنبه 90/2/17 |
قرآن و حرکت منظومه ی شمسی | ...... | شنبه 90/2/17 |
اعجاز قرآن در گیاهان | ...... | شنبه 90/2/17 |
قرآن و حرکت زمین | ...... | شنبه 90/2/17 |
اعجاز قرآن(در پرتو ساینس و تکنولوژی معاصر) | ...... | شنبه 90/2/17 |
قرآن و کرویت زمین | ...... | شنبه 90/2/17 |
تحقیقات ناسا شق القمر را تایید می کند. | ...... | شنبه 90/2/17 |
قرآن و قانون جاذبه عمومی | ...... | شنبه 90/2/17 |
جنین شناسی در قرآن | ...... | شنبه 90/2/17 |
سربازان اسلام | ...... | شنبه 90/2/17 |
http://islam-weblog.blogfa.com/ | ...... | شنبه 90/2/17 |
چرا مسلمانان باید شب های قدر بیدار باشند، علّت و فلسفه اش چیست؟ | ...... | شنبه 90/2/17 |
قابل توجه خرد ورزان عزیز | ...... | شنبه 90/2/17 |