حقانیت شیعه

اجتماعی

بهار 90 - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی
شخصی کنار امام صادق نشسته بود . می خواست چیزی بگوید حیا میکرد .



حضرت فرمودند : بگو .


عرض کرد:

من همه شما اهل بیت را دوست دارم ولی امام حسین را کمی بیشتر از بقیه دوست دارم .

امام فرمود : اذن انت مثلنا ((درست مثل ما))




تاریخ : جمعه 90/2/16 | 12:5 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()


بسم رب الحیدریون





ای که در دست خود داری کلید عرش اعلی

از ازل سایه ات را گستراندی به عالم بالا

از روز اول خلقت در عالم قبله بودی

بین هر سینه ی آشفته داری حرم معلی

ایوان نجف عجب صفایی دارد

حیدر بنگر چه بارگاهی دارد

چشمت عین الیقین است، دستت حبل المتین است

به صف پیکار کار ذوالفقارت آتشین است

تکبیرت پر طنین است، ضرباتت آهنین است

طوفان خشم ابرویت قیامت را قرین است

علمت در آسمانها، از همه بالاترین است

ضربان قلب تو سرمایه عمر زمین است

صنمی که جبرییل از باغ روحش خوشه چین است

روح روح الامین حیدر امیر المومنین است

ملکوت بیکران ها، جبروت کهکشانها

همه ملک سرور اعلی، علی علی مولا

بین هر سینه ی آشفته داری حرم معلی

ایوان نجف عجب صفایی دارد

حیدر بنگر چه بارگاهی دارد

تو دلیل جوشش آب از تمام چشمه هایی

پدر خاکی و از خلقت، تو کردی رونمایی

تو به همراه محمد، پدر همه ماسوایی

تو در اوج بی انتها ساحل امید نجات مایی

به درت آمدم گدایی، ضربان قلب زهرا، علی علی مولا

تا ابد من بنده کس نمی شوم الا، علی علی مولا


این شعر زیبا در روز 8 محرم امسال توسط حاج محمود کریمی هم اجرا شده است




تاریخ : جمعه 90/2/16 | 12:5 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
کفعمی در مصباح، از هشام بن سایب کلبی و او از ابی صالح روایت می کند که: روزی جمعی از اصحاب پیغمبر بحث می نمودند در اطراف این موضوع که کدام حرف است در حروف که از همه بیشتر در کلام موجود است؟ معلوم شد حرف الف از همه بیشتر است و هیچکس نمی نتواند کلامی بگوید که الف در آن نباشد. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) حضور داشتند. بدون تأمّل و فی البداهه خطبه ای فرمودند. چنانکه عقلها حیران ماند و نام این خطبه را مونقه گذاشتند؛ یعنی در حسن و نیکویی و بلاغت، شگفت آور است.

فرمودند:

حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت کَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشیَّتُهُ، وَ بَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضیَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمَدَ مُقِرٍّ بِرُبوبیَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبودیَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن خَطیئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحیَدِهِ، مُستَعیذٍ مِن وَعیدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجیهِ، یَومَ یُشغَلُ عَن فَصیلَتِهِ وَ بَنیهِ، وَ نَستَعینُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُؤمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَمیرٍ مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی مُلکِهِ، وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌّ فی صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشیرٍ وَ وَزیرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظیرٍ، عَلِمَ فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَکَ، فَقَهَرَ، وَعُصیَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَکَرَ، وَ حَکَمَ فَعَدَلَ، وَ تَکَرَّمَ وَ تَفَضَّلَ، لَم یَزَل وَ لَم یَزولَ، وَ لیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ وَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ، رَبٌّ مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّکٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ، وَ لَم یُحِط بِهِ نَظَرٌ، قَویٌ، مَنیعٌ، بَصیرٌ، سَمیعٌ، علیٌّ، حَکیمٌ، رَئوفٌ، رَحیمٌ، عَزیزٌ، عَلیمٌ، عَجَزَ فی وَصفِهِ مَن یَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فی نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، یُجیبُ دَعوَةَ مَن یَدعوهُ، وَ یَرزُقُ عَبدَهُ وَ یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفیٍّ، وَ بَطشٍ قَویٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجیمٌ مؤصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ رَسولِهِ صَفیِّهِ وَ حَبیبِهِ وَ خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ، وَ حینَ فَترَةٍ، وَ کُفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ، وَ مِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّی بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ کَدَحَ، رَؤفٌ بِکُلِّ مُؤمِنٍ، رَحیمٌ، ولیٌّ، سَخیٌّ، ذَکیٌّ، رَضیٌّ، عَلَیهِ رَحمَةٌ، وَ تَسلیمٌ، وَ بَرَکَةٌ، وَ تَعظیمٌ، وَ تَکریمٌ مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ، قَریبٍ مُجیبٍ، وَصیَّتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی، بِتَقوی رَبِّکُم، وَ ذَکَّرتُکُم بِسُنَّةِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَةٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَةٍ تَذری دُموعَکُم، وَ تَقیَّةٍ تُنجیکُم یَومَ یُذهِلُکُم، وَ تُبلیکُم یَومَ یَفوزُ فیهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَیِّئَتِهِ، وَ لتَکُن مَسئَلَتُکُم مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُکرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ لیَغتَنِم کُلُّ مُغتَنَمٍ مِنکُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَیبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ یَکبُرُ، وَ یَهرَمُ، وَیَمرَضُ، وَ یَسقَمُ، وَ یُمِلُّهُ طَبیبُهُ، وَ یُعرِضُ عَنهُ جَیِبُهُ، وَ یَتَغَیَّرَ عَقلُهُ، وَ لیَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قیلَ هُوَ مَوَعوکَ، وَ جِسمُهُ مَنهوکٌ، قَد جَدَّ فی نَزعٍ شَدیدٍ، وَ حَضَرَهُ کُلُّ قریبٍ وَ بَعیدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبینُهُ، وَ سَکَنَ حَنینُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُکِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ یُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ کُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِیَ، وَ نُشِفَ، وَ سُجِیَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ وُدِعَّ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَریرٍ، وَ صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ قُصورٍ مُشَیَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودَةٍ، ضَیِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلمودٍ، وَ هیلَ عَلیهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِیَ عَلیهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِیَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ وَلیُّهُ، وَ نَدیمُهُ، وَ نَسیبُهُ، وَ حَمیمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرینُهُ، وَ حَبیبُهُ، وَ صَفیُّهُ، وَ نَدیمُهُ فَهُوَ حَشوُ قَبرٍ، وَ رَهینُ قَفرٍ، یَسعی فی جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ یَسیلُ صَدیدُهُ مِن مِنخَرِهِ، یُسحَقُ ثَوبُهُ وَ لَحمُهُ، وَ یُنشَفُ دَمُهُ، وَ یُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّی یَومَ حَشرِهِ، فَیُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ یُنفَخُ فِی صّورِ، وَ یُدعی لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جیء بِکُلِّ نَبیٍّ، وَ صِدّیقٍ، وَ شَهیدٍ، وَ مِنطیقٍ، وَ تَوَلّی لِفَصلِ حُکمِهِ رَبٌّ قدیرٌ، بِعَبیدِهِ خَبیرٌ وَ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرَةٍ تُضنیهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ عَظیمٍ، وَ مَشهَدٍ جَلیلٍ جَسیمٍ، بَینَ یَدَی مَلِکٍ کَریمٍ، بِکُلِّ صَغیرَةٍ وَ کَبیرَةٍ عَلیمٍٍ، حینَئِذٍ یُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ یَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ، وَ صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَیرُ مَقبولَةٍ، وَ تَؤلُ صَحیفَتُهُ، وَ تُبَیَّنُ جَریرَتُهُ، وَ نَطَقَ کُلُّ عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَینُهُ بِنَظَرِهِ وَ یَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُهُ بِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ بِلَمسِهِ وَ یُهَدِّدَهُ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ وَ کَشَفَ عَنهُ بَصیرٌ فَسُلسِلَ جیدُهُ وَ غُلَّت یَدُهُ وَ سیقَ یُسحَبُ وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِکَربٍ شَدیدٍ وَ ظَلَّ یُعَذَّبُ فی جَحیمٍ وَ یُسقی شَربَةٌ مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ وَ تَسلخُ جَلدَهُ یَضرِبُهُ زَبینَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حدیدٍ یَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جدیدٍ یَستَغیثُ فَیُعرِضُ عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ یَستَصرخُ فَیَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ مِن شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ وَ نَسئَلُهُ عَفوَ مَن رَضیَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ وَلیُّ مَسئَلَتی وَ مُنحُجِ طَلِبَتی فَمَن زُحزِحَ عَن تَعذیبِ رَبِّهِ سَکَنَ فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ خُلِّدَ فی قُصورِ مُشَیَّدةٍ وَ مُکِّنَ مِن حورٍ عینٍ وَ حَفَدَةٍ وَ طیفَ عَلَیهِ بِکُئوسٍ وَ سَکَنَ حَظیرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وَ سُقِیَ مِن تَسنیمٍ وَ شَرِبَ مِن عَینٍ سَلسَبیلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبیلٍ مَختومَةً بِمِسکٍ عَبیرٍ مُستَدیمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ یَشرَبُ مِن خُمورٍ فی رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یَنزیفُ هذِهِ مَنزِلَةُ مَن خَشِیَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلکَ عُقوبَةُ مَن عَصی مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصیَةَ مُبدیهِ ذلِکَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُکمٌ عَدلٌ خَیرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبینٍ عَلی نَبیٍّ مُهتَدٍ مَکینٍ صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ رَحیمٍ مِن شَرِّ کُلِّ رَجیمٍ فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ کُلِّ مَربوبِ لی وَ لَکُم.

ترجمه:

ستایش می کنم کسی را که منّتش عظیم است و نعمتش فراوان؛ و رحمتش (بر غضبش) پیشی گرفته است. سخن (و حکم) اوتمامیّت یافته (و قطعی است)؛ خواست او نافذ و برهانش رسا و حکمش بر عدالت است.

ستایش می کنم، به سان سپاس آن که معترف به ربوبیّتش و پر خضوع دربندگی اوست. و از گناه خویش (بریده و) کنده شده و به توحید او اقرار می نماید. و از وعید (و بیم) عذابش (به خود او) پناه می برد. و از درگاه پروردگارش امیدوار آمرزشی است که او را نجات بخشد، در روزی که (انسان را به گرفتاری خویش مشغول و) از بستگان و فرزندانش غافل می سازد.

از او یاری و هدایت می جوییم و به او ایمان داریم و بر او توکّل می کنیم. از ضمیری با اخلاص و یقین، برای او (به توحید) گواهی می دهم و او را به یکتایی می شناسم. یکتا شناسی فردی مؤمن و استوار (در یقین). و او را یگانه می شمارم، یگانه دانستن بنده ای خاضع. نه در پادشاهی خود شریکی دارد و نه درآفرینشش یاوری. برتر از آن است که مشاور و وزیری داشته باشد و منزّه است از داشتن همانند و نظیری. (بر کردارها) آگاهی یافت و پوشیده داشت. و از نهان امور مطّلع گردید و بدان آگاه است و اقتدار و چیرگی دارد. نافرمانی گشت و آمرزید، طاعت و بندگی اش نمودند و او شکرگزاری نمود. فرمان روایی کرد و عدالت گسترد؛ و برتر از شائبه ی هر نقص و عیبی است و (آنچه شایسته ی هر چیزی بود، به او) عطا فرمود. همیشه بوده و هست و هیچ گاه زوال نمی یابد. و چیزی همانندش نیست. و او پیش از هر چیزی است و پس از هر چیزی. پروردگاری است که به عزّتش یگانه و به قدرت خویش پادشاه (و مقتدر). و به برتری شأنش پاک (و منزّه) است. و به علوّ مقامش (به حق) خود را بزرگ می شمارد. دیده ای او را نمی بیند و نگرشی (در معرفت) بر او احاطه پیدا نمی کند. قوی و مقتدر و بینا و شنوا و برتر و حکیم و رؤوف و مهربان و عزّتمند و داناست. هر آن که به توصیف او برآید، در وصفش حیران ماند. (به آفریدگان) نزدیک است و (در رفعت مقام، از آنان) دور است. (به علوّ شأنش از آنان) دور است و (به آنان) نزدیک است، و دعای کسی را که او را بخواند، اجابت می کند. و به بنده اش روزی می دهد و بدو عطا می فرماید. دارای لطفی است پنهان و قهری قوی و رحمتی گسترده و کیفری دردناک. رحمتش بهشتی پهناور و زیبباست و کیفرش جهنمی در بسته و هلاکت بار.

و گواهی می دهم به بعثت محمّد صلّی الله علیه و آله، بنده و فرستاده و برگزیده و حبیب و خلیلش که او را –در بهترین (و ضروری ترین) برهه و در دوران گسیختگی (وحی) و کفر- به عنوان رحمتی برای بندگان خود و نعمتی برجسته از نعمتهای فراوان خویش مبعوث فرمود. خداوند کار (برانگیختن پیامبران به) پیامبری (از جانب) خود را به وسیله او به پایان رسانید و برهان خویش را با وی قوّت بخشید و آن بزرگوار نیز موعظه فرمود و خیرخواهی نمود و به سختی کوشید، نسبت به هر مؤمنی رؤوف و مهربان بود. سروری بخشنده و پاک گهر و راضی (به قضا و حکم حق) بود. رحمت و سلام و برکت و تعظیم و تکریمی (ویژه و فراوان) از سوی پروردگاری آمرزنده و مهربان و نزدیک و اجابت کننده، بر او باد.

ای گروهی که نزدم حاضرید؛ شما را به تقوای پروردگارتان سفارش می کنم و به شیوه پیامبرتان یادآوری می نمایم. پس بر شما باد به ترسی که در دلهایتان جای گیرد و هراسی که اشکتان را جاری کند و تقوایی که نجاتتان بخشد، در روزی که هر که وزن نیکی اش سنگین و وزن کار بدش سبک باشد، رستگار شود. درخواست شما (از پروردگارتان) درخواستی توأم با ذلّت و افتادگی و شکرگزاری و فروتنی و توبه و کنده شدن (از گناه) و پشیمانی و بازگشت (به طاعت) باشد.

هر کدامتان که غنیمت شمار (فرصت) است، عافیتش را پیش از بیماری و پیری اش را پیش از تهی دستی و فراغتش را پیش از (گرفتاری و) مشغولیت و زمان حضورش را پیش از کوچ، غنیمت بشمارد. پیش از آن که پیر شود و گرفتار بیماری و ناخوشی گردد و (به حالی افتد که) طبیبش از او ملول شود و (نزدیکترین) دوستش نیز از او روی گرداند و عقلش تباه گردد و رشته عمرش بگسلد. آن گاه گفته شود که فلانی به سختی بیمار است و تنش به شدّت نحیف شده و در بستر احتضاری سخت افتاده است. و هر خویش و بیگانه ای (به عیادت و وداع) به بالینش آمده است. پس دیده اش را با خیرگی به بالا افکنده، نگاهش را بدان سو دوخته، پیشانی اش عرق کرده، ناله های دردآلودش آرام شده و جانش گرفته شد.

(در چنین حالی می بینی که) تیره بختی به همسرش روی آورده، گورش را کندند و فرزندانش بی سرپرست ماندند و نفراتش از دور او پراکنده شدند و آنچه جمع آوری کرده بود، تقسیم شده و بینایی و شنوایی اش از بین رفته است. (هم اکنون می بینی) رویش پوشانده، دست و پایش کشیده، رو به قبله اش کشیده اند و برهنه اش نموده، غسلش داده اند؛ (از هر جامه و پیرایه ای) عاری اش داشته، خشکش نموده اند و پارچه ای بر او افکنده و بر او کشیده اند و آماده اش نموده، (قطعه دیگر) کفنش را نیز بر او افکنده اند، (به گونه ای که) از آن کفن چانه اش را بسته، پیراهن وعمامه هم برایش قرار داده، در لفافش پیچیده اند و (نزدیکان) با او وداع نموده، بدرودش گفتند. (اینک می نگری) بر تابوتش حمل نمودند و با تکبیر بر او نماز گزارند و از خانه های پر زرق و برق و قصرهای مجلّل، با اتاقهای منظّم و پی در پی، منتقل شده است. در گوری که برایش کنده اند، گذاشته شد. گوری که تنگ است و با خشتهای محکم چیده شده و سقفش با تخته سنگهایی پوشیده شده است و خاک قبرش را بر او ریخته، کلوخ بر او پاشیدند. پس آنچه که از آن هراسان بود، واقع شد و خبرش به فراموشی سپرده شد و (کسانی که) یار و همنشین و خویشاوند و دوست (او بودند)، از وی برگشتند و تنهایش گذاشتند و همدم و رفیق و یار و ندیمش، کسانی دیگر به جای او برگزیدند.

(اکنون) درون قبری قرار گرفته و به مکان تنها و خلوتی سپرده شده. کرمهای قبر در بدنش می دوند و خون و چرک از بینی اش روان است و جامه و بدنش فرسوده می شوند، خونش می خشکد و استخوانش فرسوده می شود. (و بدین گونه است) تا روز حشر او؛ که از قبرش برانگیخته شود و در صور دمیده شود و برای حشر و نشر فرایش خوانند. پس آنجاست که قبور، زیر و رو می گردند و آنچه در سینه هاست، بیرون کشیده (و هویدا) می شوند و هر پیامبر و صدیق و شهید سخنوری (که مجاز به تکلّم است)، آورده می شوند. داوری قاطع آن روز را پروردگاری به عهده دارد که مقتدر بر بندگانش وآگاه و بینا (به حالشان) است. پس بسا ناله هایی که او را رنجور و زمین گیر و حسرتی که فرسوده و نحیفش می گرداند. در جایگاهی هولناک و عظیم و مجتمعی بزرگ و وسیع، در مقابل پادشاهی بزرگوار که به هر کار کوچک و بزرگی داناست. در آن هنگام عرقش تا به دهان می رسد و اضطراب و ناراحتی اش، آرامش او را می رباید. اشکش مایه ترحّم بر وی نمی شود و ناله اش شنیده (و بدان توجّه) نمی گردد. و دلیل (و عذر) او پذیرفته نخواهد بود. نامه عملش به سویش باز می گردد (و به وی سپرده می شود) و بدی کردارش (بر او و دیگران) بیان می شود. هر عضوی از او به بدی کارش گواهی می دهد. چشمش به نگاه او (به حرام) و دستش به سخت گیری (نامورد) او و پایش به گام برداشتن (به سوی حرام)، پوستش به لمس (نامشروع) و شرمگاهش به تماس (به حرام) گواهی می دهند. فرشتگان نکیر و منکر او را (به عذاب وحشتناک) تهدید می کنند و (خداوند) بینا از کارش پرده بر می دارد. پس زنجیر در گردنش افکنده، دستش با غل بسته می شود و کشان کشان و در تنهایی رانده می شود. و در آتش دوزخ عذاب می گردد. و شربتی از آب داغ به وی نوشانیده می شود که چهره اش پخته و پوستش را می کند. فرشته مأمور (عذاب او) به سوی آتش می راندش، او را با گرزی آهنین می زند، (پیوسته) پوستش پس از پخته شدن، به پوستی جدید بر می گردد (و تبدیل می شود). و فریاد استمداد برمی آورد، ولی مأموران جهنم از او روی بر می گردانند. و فریاد سر می دهد و با ندامت دوران طولانی اش را در جهنم می ماند.

به پروردگار توانا پناه می بریم از شرّ هر سرانجام (نا خجسته ای) و از او عفو می طلبیم به سان عفو کسانی که از آنان راضی گردید و آمرزش می جوییم همانند کسانی که (ایمان و طاعتشان را) از آنان پذیرفت. زیرا تنها اوست که کفیل خواهش و تقاضای من است.

پس هر که از عذاب پروردگارش دور گردانده شود، به قرب حضرتش در بهشت سکنا گزیند و در قصرهایی مزیّن جاودانه ماند و از حوریان زیبا و سیه چشم و خادمان (بهشتی) بهره مند می گردد. و جامهایی (مملو از خوراکی و نوشیدنی) پیرامونش می گردانند و در جایگاه منیع و ممتاز بهشت مسکن یابد و در نعمتهای سرشار به سر برد و از تسنیم (و از نوشیدنی های بهشت) بدو نوشانیده می شود و از چشمه، سلسبیل آمیخته به زنجبیل، می نوشد که با مشک و عبیری سربسته شده که پیوسته نشاط آفرین و سرور انگیز است. از نوشیدنی هایی (پاکیزه) در باغی روشن، (با درختانی) پربار می نوشد که هر کس از آن بنوشد، نه دچار سردرد می شود و نه مست و مدهوش می گردد.

این جایگاه کسی است که از پروردگارش بترسد و از نفس خویش بر حذر باشد و آن (نیز) کیفر کسی است که معصیت پروردگارش نماید و نفس (شیطانی) او، نافرمانی آفریدگارش را برایش تزیین نماید.

این کلامی است قاطع و انکارناپذیر و حکمی بر پایه عدل. بهترین سخنی است که (از خدا و رسول) برگرفته شده و برترین پندی است که (درقرآن) بدان تصریح شده است. از سوی پروردگار ستوده نازل شده است و روح القدس (برتر از تمامی فرشتگان و دارای پاکی) ممتاز، آن را بر پیامبری هدایت یافته و بلند منزلت فرود آورده است. درود فرستادگان بزرگوار و گرامی داشتگان شایسته (الهی) بر او باد. پناه می برم به پروردگار مهربان از شرّ هر (شیطان) رانده شده. پس باید هریک از شما (به درگاه خداوند) تذلّل نماید و (به آستانش) دعا و زاری کند تا از پروردگار هر آفریده ای، آمرزش بطلبیم برای خودم و شما.

منابع اصل:

1- المصباح (تقی الدین ابراهیم بن علی بن الحسن بن محمود العاملی الکفعمی

2- مطالب السؤول (محمد بن طلحة الشافعی)

3- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید المعتزلی)

4- کنز العمّال (متقی بن حسام الهندی)

5- اعلام الدین (الحسن بن محمد الدیلمی)

6- منهاج البراعة (المیرزا حبیب الله الهاشمی الخوئی)

7- کفایة الطالب

کتب واسطه:

1- بحار الانوار

2- نهج السعادة (شیخ محمد باقر محمودی)

3- مصباح البلاغه فی مستدرک نهج البلاغه (سیّد حسن میرجهانی طباطبائی)

کتب ناقل بخشی از خطبه:

1- مناقب آل ابی طالب (ابن شهر آشوب)

2- الصراط المستقیم (علی بن یونس العاملی)

3- نهج الایمان (علی بن یوسف بن جبر)

4- الخرائج و الجرائج (قطب الدین الراوندی)

5- مستدرک السّفینة (علی نمازی)

6- الذریعة (شیخ آغا بزرگ تهرانی)

تمام آیه ی قرآن همین است
                             
فقط حیدر امیرالمومنین است




تاریخ : جمعه 90/2/16 | 12:5 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

Bottom of Form 2

Top of Form 3

زمان اعتقاد به امامت دوازده تن

 

آیا اعتقاد به امامت دوازده تن در عهد رسالت وجود داشته یا پس از وفات امام عسکری(ع) پیدا شده است؟

 

پاسخ:

 

 

 

اعتقاد به خلافت دوازده تن از قریش ـ یا از بنی‌هاشم ـ در عصر پیامبر مطرح بوده، ولی آشنایی به اسامی و هویت آنان به تدریج انجام گرفته است؛ زیرا هر امامی، وصی و امام بعدی را معین و معرفی می‌نمود. توضیح این که: دلایل قاطع نشان می‌دهد که پیامبر اسلام (ص) امامت و رهبری علی(ع) را در مواقع مختلف و به ویژه در روز غدیر اعلام کرد و تشیع به معنی رهبری علی(ع) به صورت یک اصل اعتقادی درآمد، همچنان که امامت و پیشوایی دو نور دیدة خود، حسن و حسین‘ را نیز در عصر خود مطرح کرده و فرموده است

:

حسن و حسین هر دو پیشوای امتند، خواه زمام امور را رسماً به دست بگیرند، و خواه خانه‌نشین باشند».[1

]

پس از شهادت حسین بن علی‘ و رسوایی خلافت امویان، دیدگان امّت متوجه فرزند وی امام سجاد(ع) شد، و پس از وی، امام باقر و امام صادق‘ احیاگر سنّت پیامبر (ص) و پیشوای محدّثان و فقیهان گشتند و به همین ترتب، هر امامی در عصر خود، با وجود تمامی خفقان‌ها و تنگناها، وظیفة خود را در حد امکان انجام داد و شیعیان نیز به امامت آنان اعتقاد راسخ داشتند

 

 

.

تصور این که اعتقاد به امامت امامان در دوران حضرت عسکری(ع) شکل گرفته باشد، ناشی از ناآگاهی از تاریخ تشیع است و در فصل نخست در این باره به صورت گسترده سخن گفتیم. علاقه‌مندان برای آگاهی بیشتر به فصل نخست از این کتاب مراجعه کنند

 

 

.

الرساله فی نصیحة العامه، نگارش ابواسعد، المحسن بن کرامة بیهقی، ص 18 و 68; احقاق الحق:26/48

.

سایت اطلاع رسانی حضرت آیت الله العظمی سبحانی

|

وصایت امام علی(ع

 

)

چرا علی(ع) را وصی پیامبر می‌دانید؟

 

پاسخ:

 

 

 

امام علی در دو مرحله ، وصی پیامبر گرامی (ص) بوده است

.

مرحله تجهیز: پیامبر در روزهای پایانی زندگانی خود که در بستر بیماری افتاده بود، به علی(ع) سفارش کرد که مراسم تغسیل و تکفین و دفن او را برعهده بگیرد و بدهی‌های او را بپردازد. لذا امیرمؤمنان(ع) پیش از انجام این اعمال، دست به هیچ کاری نزد

.

وصایت به این معنی را کسی انکار نکرده و همگان بر آن اتفاق نظریه دارند.[1

 

 

]

جانشینی از جانب پیامبر: پیامبر(ص) در مسائل مربوط به زعامت و سرپرستی مسلمین، علی(ع) را خلیفه و جانشین خود قرار داد و اگر با دیدة انصاف و بی‌طرفی و بدون تعصب بر مسأله بنگریم، خواهیم دید که خلافت و جانشینی امام علی (ع) از جانب پیامبر، در همان دوره نیز مسأله‌ای واضح و آشکار بود، تا آنجا که واژة «وصی» یکی از القاب امام به شمار می‌رفت و این لقب در نظم و نثر آن زمان فراوان به چشم می‌خورد

.

مفسران در تفسیر آیه

 

«وَأَنْذِرْ عَشیرَتکَ الأَقْرَبین»[2] و محدثان در بیان شأن نزول آن، چنین نقل می‌کنند: وقتی آیة یاد شده ـ که به پیامبر(ص) فرمان می‌دهد تا نزدیکان خود را به آیین اسلام دعوت کند ـ نازل گردید، پیامبر از بزرگان بنی‌هاشم دعوت به عمل آورد و آیین خود را بر آنها عرضه کرد. آنگاه فرمود: ای فرزندان عبدالمطّلب، من برای شما خوبی‌های دنیا و آخرت را آورده‌ام. خدایم مرا مأمور کرده که شماها را به آن دعوت کنم

:

کدام از شما مرا در این امر یاری می‌کند تا او وصی و جانشین من در میان شما باشد

».

کسی دعوت پیامبر را پاسخ نگفت، جز علی که کوچک‌ترین آنها بود. در این هنگام پیامبر(ص) فرمود

 

 

:

او برادر و وصی و جانشین من در میان شماست، سخن او را بشنوید و اطاعتش کنید

».

این حدیث، به

 

«حدیث یوم الدار» معروف است و بسیاری از محدثان و سیره نگاران آن را نقل کرده‌اند.[3] دلایل مسألة وصایت امام به آنچه گفته شد منحصر نمی‌شود، بلکه حدیث «ثقلین»، «سفینه» و «غدیر» همگی گواه بر وصایت او است که برای اختصار از ذکر آنها خودداری می‌کنیم

:

امیر مؤمنان در یکی از سخنان خود دربارة «اهل بیت پیامبر» می‌فرماید:

 

«وَ فِیهِمُ الوَصیّةُ وَالوِراثَة»[4] پیامبر دربارة آن وصیت نموده و آنان وارثان پیامبر هستند

.

وصایت بودن امام در شعر شعرای عصر رسالت

وصی بودن امام در عصر رسالت و پس از آن، از شهرت بسیار بالایی برخوردار بود، تا آنجا که شاعران عصر نخست، «وصی» را یکی از القاب امام دانسته و در اشعار خود او را به این لقب خوانده‌اند، اکنون چند نمونه از سروده‌های آنان را در این مورد ذکر می‌کنیم

 

 

1.

 

 

 

 

 

 


 




تاریخ : چهارشنبه 90/2/14 | 12:57 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
shia.ir|سایت اطلاع رسانی حضرت آیت الله العظمی سبحانی|
<>
امامت در قرآن
اگر امامت از اصول است، چرا قرآن در این مورد سخن نگفته است؟

پاسخ: در این که مدیریت جامعه پس از پیامبر گرامی (ص) به شخصیت والایی نیازمند است، جای گفتگو نیست و خرد هر انسان منصفی بر این اصل داوری می‌کند و اتفاقاً قرآن ـ بر خلاف نظر پرسشگر ـ رهبری امّت(امامت) را به صورت کلی مطرح می‌کند.

آیاتی که امامت را مطرح می‌کنند:

1. آیه ولایت

1. «إِنّما وَلِیُّکُمُ اللّه وَرَسُولهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاة وَهُمْ راکِعُون».[1]

«ولیّ شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده‌اند؛ همان کسانی که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند».

شأن نزول آیه را بسیاری از مفسران و اهل حدیث چنین نقل کرده‌اند: «سائلی وارد مسجد شد و درخواست کمک کرد. کسی به او چیزی نداد، امام علی(ع) در حالی که در رکوع بود، با انگشت خود که انگشتری در آن بود به فقیر اشاره کرد که انگشتری را از دست او درآورد و رفع احتیاج نماید. او نیز جلو آمد و انگشتر را از دست امام درآورد و دنبال کار خود رفت».

در این هنگام خبر به پیامبر (ص) رسید. وی از خدا چنین درخواست نمود: «پروردگارا! همان طور که برای موسی از خاندانش وزیری معین نمودی، برای من نیز از اهل بیتم وزیری معین فرما». در این لحظه فرشتة وحی فرود آمد و آیة یاد شده را برای پیامبر خواند.

این شأن نزول را علاوه بر علمای شیعه، 66 تن از محدثان و متکلمان بزرگ اهل سنت با مختصر تفاوتی، در کتاب‌های خود آورده‌اند. محقق فرزانه علاّمه امینی مصادر آن را در کتاب شریف «الغدیر» آورده است.[2]

اکنون باید دید چگونه این آیه مسأله امامت را مطرح می‌کند:

توضیح این که: «ولی» در آیه یاد شده به معنی سرپرست و کسی است که زمام امور را به دست گیرد، لذا پدر و حاکم را ولی می‌خوانند و می‌گویند: «الأب ولیّ الطفل»، و «الحاکم ولیّ القاصر». از آنجا که محور سخن «ولی مؤمنان» است، طبعاً، مقصود از «ولیکم اللّه» امام و حاکم آنها خواهد بود، حتی قرائن موجود در آیه و شأن نزول آن، روشن‌ترین گواه است که مراد از «ولی»، امامت و سرپرستی است.

اینک قرائن:

1. اگر مقصود از «ولی» در «ولیّکم» غیر از ولایت و زعامت دینی و مقام سرپرستی باشد، مثلاً گفته شود مقصود از آن «محبّ» و «ناصر» است، در این صـورت منحصـر کردن مقـام به سه فـرد، بی‌جهـت خواهد بود، زیرا همه افراد با ایمـان، محب و دوست و ناصـر و یار یکدیگـرند و اختصاص به این سه نفر ندارد.

2. ظاهر آیه این است که تنها این سه تن بر جامعه مسلمانان ولایت دارند، در این صورت باید گروهی که ولایت دارند، غیر از گروهی باشند که تحت ولایت هستند. اگر ولی را به معنی رهبر و سرپرست امور مسلمانان بگیریم، طبعاً این دو گروه از هم جدا و متمایز می‌شوند، امّا اگر آن را به معنی دوست و یاور بگیریم، این دو گروه، یکی می‌شوند؛ زیرا همه افراد، محب و دوست یکدیگر و ناصر و یاور هم هستند.

3. هرگاه مقصود دوستی و نصرت باشد، می‌بایست تنها به «الّذینَ آمَنُوا» اکتفا شود و دیگر به آوردن این جمله که «در حال رکوع زکات می‌دهند»، نیازی نباشد، زیرا در جامعة با ایمان، همه افراد با یکدیگر دوست و یاور هستند؛ خواه در حالت رکوع زکات بدهند یا نه.

از این رو مفاد آیه، همان است که پیامبر گرامی(ص)، در یکی از سخنانش فرموده است:

«ای علی! تو پس از من ولیّ هر فرد با ایمان هستی».[3]

لفظ «بعدی» گواه بر این است که مقصود از «ولی» همان مقام رهبری و حکومت و سرپرستی در امور دینی و دنیوی است، نه محبت و دوستی؛ زیرا اگر دوستی بود، به زمان درگذشت پیامبر(ص) اختصاص نداشت.

2. آیه «أولوا الامر»

آیه پیشین تنها آیه‌ای نیست که امامت و ولایت را به صورت یک اصل مطرح می‌کند، بلکه آیه اطاعت «اولو الامر» نیز نمونه‌ای دیگر است، چنان که می‌فرماید:

«یا أَیُّها الّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُول وَأُولی الأمْرِ مِنْکُمْ...».[4]

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، خدا را اطاعت کنید و از پیامبر و اولیای امر خود فرمان برید...».

«اولو الامر» در آیه که به معنای «فرمانروایان» است، حاکی از فرمانروایی گروهی است که اطاعت آنان در کنار اطاعت خدا و رسول ، قرار گرفته است. فخررازی در تفسیر خود، بیان شیوایی دارد و می‌گوید: از این که اولوالامر در کنار خدا و رسول، قرار گرفته، باید گفت که صاحبان این منصب، معصوم از گناه و پیراسته از خطا بودند؛ زیرا (گذشته از این که در کنار دو فرد معصوم (خدا و پیامبر)واقع شده‌اند و باید با آن دو همگون باشند)، از این که اطاعت «اولو الأمر» بدون قید و شرط لازم شمرده شده، باید گفت این فرمانروایان، انسان‌های معصومی هستند که پیراسته از گناه و خطا می‌باشند و اگر غیر آن بود، حتماً باید حدود اطاعت آنها محدود گردد، در حالی که قرآن، بدون حدّ و مرز اطاعت آنها را لازم شمرده است.[5]

این دو آیه (آیه‌های ولایت و اولو الامر ) مسأله امامت را به طور مستقل مطرح می‌کند، در حالی که برخی از آیات هر چند مسأله امامت را مطرح نمی‌کند ولی شأن نزول آن حاکی است که در این مورد نازل شده است، مانند آیه «اکمال».

3. آیه اکمال

«اَلْیَومَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِیناً...».[6]

«امروز دین شما را برای شما کامل ساختم و نعمت خویش را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین برای شما پسندیدم...».

مفسران و گروهی از محدّثان ، نزول این آیه را در حجة الوداع در
ـ روز غدیر خم ـ روزی که علی(ع) به مقام امامت منصوب گشت، یادآور شده‌اند.[7]

با توجه به این سه آیه، پاسخ سؤال روشن می‌شود که مسأله امامت و ولایت در قرآن مطرح است، و هرگز قرآن آن را ناگفته نگذاشته است.

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] .  مائده/55.

[2] .  الغدیر، ج3، صص 156 تا 162.

[3] .  مستدرک حاکم، ج3، ص 111; مسند احمد، ج4، ص 437.

[4] .  نساء/59.

[5] .  مفاتیح الغیب معروف به تفسیر رازی:10/144.

[6] .  مائده/3.

[7] .  الدرالمنثور، ج2، ص 298; فتح القدیر، ج2، ص 57; ینابیع الموده، ص 120; تفسیر المنار، ج6، ص 463; مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر، نزول این آیه را در روز غدیر از مدارک بسیاری نقل کرده است (الغدر، ج1، ص 447ـ 458 از 16 منبع نقل کرده است.

 

 

shia.ir|سایت اطلاع رسانی حضرت آیت الله العظمی سبحانی|



تاریخ : چهارشنبه 90/2/14 | 12:47 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
shia.ir|سایت اطلاع رسانی حضرت آیت الله العظمی سبحانی|
<>
توسل به اولیای الهی
آیا توسل به اولیای الهی صحیح و مشروع است و ریشه در کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) دارد؟

پاسخ: توسل به اولیای الهی نوعی تمسک به «وسیله» است که در قرآن به آن دعوت شده است و قرآن پیوسته به جامعه با ایمان و با تقوا دستور می‌دهد که به دنبال وسیله بروند، چنان که می‌فرماید:

«یا أَیُّها الَّذینَ آمَنُوا اتَّقوا اللّه وابتَغُوا إِلیهِ الوَسیلَة وجاهِدُوا فی سَبیلهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون».[1]

«ای افراد با ایمان، تقـوای الهی را پیشـه کنیـد و برای رسیدن به او، وسیله‌ای فـراهـم آورید (توسل جویید) و در راهش جهاد کنید، باشد که رستگار شوید».

اکنون باید دید مقصود از تحصیل وسیله چیست؟ تدبّر در آیه می‌رساند که مقصود از آن، سبب تقرّب و وسیلة نزدیکی به خداست. برای تقرّب به خدا وسایل و اسباب گوناگونی هست که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

1. انجام فرایض

انجام واجبات یکی از اسباب تقرب به درگاه الهی است. امیرمؤمنان(ع) در یکی از سخنان خود چنین می‌گوید:

«بهترین چیزی که متوسّلان به خدا بدان توسل می‌جویند، ایمان به خدا و به رسول و جهاد در راه خدا و به پاداشتن نماز ـ که اساس طریقت و شریعت است ـ و دادن زکات می‌باشد».[2]

2. توسل به اسما و صفات خدا

یکی از اقسام توسل، خواندن خداوند به اسما و صفات اوست. این نوع توسل در روایات، به خصوص در ادعیة اهل بیت^، فوق العاده بارز و چشمگیر است.

در این مورد به دو حدیث بسنده می‌کنیم:

الف. ترمذی در سنن خود از «بریده» نقل می‌کند، پیامبر (ص) شنید مردی چنین می‌گوید:

«خدایا! من از تو درخواست می‌کنم به گواهی‌ام بر این که تو آن خدایی هستی که جز تو خدایی نیست، تو احد و صمد هستی که نه می‌زاید و نه زاییده شده است و نه برای او مانندی یافت
می‌شود...

پیامبر (ص) فرمود: تو خدا را به وسیله اسم اعظم او خواندی، که اگر او به آن اسم خوانده شود، اجابت می‌کند و اگر از او چیزی خواسته شود، عطا می‌نماید.»[3]

ب. در دعایی از امام باقر و صادق‘ (معروف به دعای سمات) چنین وارد شده است :

«خدایا! من از تو سؤال می‌کنم به نام بزرگ و بزرگتر، گرامی‌تر و برترت، نامی که اگر به آن نام برای باز شدن درهای بسته آسمان خوانده شوی باز می‌شود، واگر به آن نام، بر گشایش درهای زمین خوانده شوی گشوده می‌گردد، و اگر به آن نام برای آسانی خوانده شوی آسان گردد».[4]

دعای جوشن کبیر نمونه‌ای بارز از این نوع توسل است که در شب‌های قدر می‌خوانیم.

3. توسل به قرآن کریم

یکی از راه‌های توسل این است که انسان قرآن را بخواند و به وسیلة آن، از خدا حاجت بطلبد. در حقیقت، این نوع توسل، توسل به فعل خدا است؛ زیرا قرآن کلام خداست که بر قلب رسول الله (ص) نازل شده است.

احمد بن حنبل از عمران بن حصین نقل می‌کند که از پیامبر (ص) شنیدم که می‌فرمود:

«قرآن را بخوانید و از خدا به وسیلة آن سؤال کنید، پیش از آنکه گروهی بیایند و به وسیلة آن از مردم سؤال کنند».[5]

دقت و امعان نظر در حدیث فوق، نکته‌ای را روشن می‌سازد و آن اینکه: توسل به هر موجودی که نزد خدا منزلت و کرامت داشته باشد جایز است، لذا در شب‌های قدر مستحب است انسان قرآن را باز کند واین دعا را بخواند:

«پروردگارا! من از تو به وسیلة این کتابی که فرو فرستاده‌ای و آنچه در آن است سؤال می‌کنم. پروردگارا! نام بزرگت و اسمای زیبایت در این کتاب هست...».[6]

4.توسل به دعای برادر مؤمن

یکی از اسباب توسل و جلب مغفرت خدا، این است که انسان از برادر مؤمن خود بخواهد در حق او دعا کند و این نوع توسل مورد اتفاق همه موحدان جهان است و در این مورد کافی است که بدانیم
حاملان عرش الهی دربارة افراد با ایمان، طلب مغفرت می‌کنند «یَسْتَغْفِرونَ لِلّذینَ آمَنُوا».[7]

این تنها فرشتگان نیستند که دربارة آنان طلب آمرزش می‌نمایند، بلکه مؤمنان نیز درباره گذشتگان چنین کاری انجام می‌دهند «رَبّنا اغْفِرْ لَنا وَ لإِخوانِنا الَّذین سَبَقُونا بِالإِیمان»[8]، «پروردگارا! بر ما و بر آن برادرانمان که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفته‌اند ببخشای».

پیامبر گرامی از امت اسلامی می‌خواهد که در حق او دعا کنند و می‌فرماید:

«برای من از خدا وسیله بطلبید و آن مقامی است در بهشت که جز بر یکی از بندگان خدا شایسته نیست و امیدوارم که من همو باشم. هر کس برای من چنین مقامی بطلبد، شفاعت من بر او حلال می‌گردد».[9]

5.توسل به دعای پیامبر(ص) در زمان حیات

رسول گرامی (ص) شریف‌ترین و گرامی‌ترین انسانی است که خدا آفریده است. آیات قرآنی به مقام و منزلت پیامبر(ص) اشارات فراوانی دارند که نقل آنها در این مختصر نمی‌گنجد.

در منزلت پیامبر(ص) کافی است که بدانیم خدا او را مایه مصونیت مردم از عذاب می‌شمارد و تصریح می‌کند که تا او در میان مردم است خدا آنان را با نزول عذاب مجازات نمی‌کند:

«وَما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فیهِمْ وَمَا کانَ اللّهُ مُعذِّبَهم وهُمْ یَسْتَغْفرون».[10]

«تا تو در میان آنان هستی، خداوند هرگز آنان را مجازات نمی‌کند، هم چنان که ایشان را تا زمانی که طلب آمرزش می‌کنند، عذاب نمی‌کند».

در عظمت پیامبر(ص) کافی است که خدا نام او را در کنار نام خود و اطاعت او را در کنار اطاعت خویش قرار داده است:

«وَمَنْ یُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوزاً عَظیماً».[11]

این آیات وآیات دیگر، همگی از کرامت و منزلت آن حضرت حکایت می‌کند; منزلتی که برای آن نظیری در عرصة آفرینش نیست.برای همین مقام قدسی پیامبر در پیشگاه خدا ، دعای او رد نمی‌شود، لذا به گنهکاران دستور داده شده که به محضر پیامبر بروند و از او درخواست کنند که در حقّ آنان استغفار کند:

فراتر از این، حتی خودداری از طلب استغفار از پیامبر را نشانه نفاق می‌داند.[12]

«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاستَغْفَرُوا اللّه وَاستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحِیماً».[13]

«هرگاه آنان زمانی که بر خویش ستم کرده‌اند نزد تو بیایند و از خدا طلب مغفرت کنند و پیامبر نیز برای آنان طلب مغفرت کند، خدا را توبه پذیر و رحیم خواهند یافت».

از برخی آیات استفاده می‌شود که امت‌های پیامبران پیشین نیز از آنان درخواست استغفار می‌کردند. به عنوان نمونه فرزندان یعقوب آنگاه که خطای آنان آشکار گشت به پدر گفتند:

«یَا أَبانَا استَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا کُنّا خاطِئین * قالَ سَوفَ أسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبّی إنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحیم».[14]

«پدرجان! برای مغفرت گناهان ما از خداوند طلب آمرزش کن; ما خطاکار بودیم. ]یعقوب[ گفت: (سوف) از پروردگارم طلب مغفرت خواهم کرد، همانا او آمرزنده و رحیم است».

در جواز این نوع توسل، جای هیچ بحث و گفتگو نیست و مخالفتی با آن به چشم نمی‌خورد. چیزی که مهم است آگاهی از سبب استجابت دعای پیامبران است و آن، منزلت و جایگاه قدسی آنهاست.

6. توسل به دعای پیامبر (ص) پس از رحلت

با توجه به اصول چهارگانه، که در سؤال مربوط به امکان ارتباط مطرح گردید، ثابت شد که انسان‌های والا در جهان برزخ، حی و زنده هستند، و ارتباط ما با آنان برقرار است، در این صورت درخواست دعا از آنان در هر دو حالت; حیات دنیوی و برزخی، کاملاً منطقی خواهد بود و آیه مربوط به درخواست استغفار، هر دو حالت را دربرمی‌گیرد،آنجا که می‌فرماید:

«وَلَو أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جاؤوکَ فَاسْتَغفَرُوا اللّه وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُول لَوَجَدُوا اللّه تَوّاباً رَحیماً».[15]

«و اگر  آنان هنگامی که بر خود ستم کرده‌اند به نزد تو بیایند، و خود از خدا آمرزش بخواهند و پیامبر نیز برای آنان طلب آمرزش کند، خدا را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت».

مسلّماً ریشه استجابت دعای پیامبر را باید در روح پاک و نفس کریم و قرب ایشان نسبت به خداوند جستجو کرد. به پاس این کرامت معنوی است که خداوند دعای او را می‌پذیرد؛ زیرا دعای برخاسته از روح پاک و قلب مملوّ از مهر الهی، بدون چون و چرا به هدف اجابت می‌رسد و در این مورد، فرقی بین حیات مادّی و حیات برزخی نیست.

گواه بر این که آیة یاد شده اختصاص به زمان حیات رسول خدا(ص) ندارد، این است که مسلمانان جهان از عصر صحابه و تابعان تا به امروز، عملاً این باب رحمت را باز می‌دانند و زائران روضة مطهّر نیز اکنون پس از تقدیم سلام و درود به پیشگاه ارجمند پیامبر، آیة یاد شده را تلاوت می‌کنند و ضمن استغفار به درگاه الهی، از پیامبر می‌خواهند که برای آنان طلب آمرزش کند و هر فردی در هر زمانی که به حرم آن حضرت مشرف شود ، زائران را در این حالت می‌یابد.

اکنون نمونه‌هایی از گفتار بزرگان اهل سنّت، دربارة این آیه و درخواست دعا و توسّل به آن حضرت، پس از رحلت ایشان را ذکر می‌کنیم:

1. محیی الدین نووی که از محدثان برجستة اهل سنت و شارح صحیح مسلم است، می‌نویسد: زائر رو به رسول خدا کند و دربارة خویش به او متوسل شود و به وسیلة او به سوی خدا شفاعت جوید و از زیباترین چیزها همان است که ماوردی، قاضی ابوالطیب و دیگر اساتید ما از عتبی نقل کرده‌اند.

عتبی می‌گوید: روزی کنار قبر رسول خدا(ص) بودم، مردی از بیابان آمد و گفت:

«السلام علیک یا رسول اللّه سمعت اللّه یقول: «وَلَو أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جاؤکَ فَاسْتَغفروا اللّه وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُول لَوَجَدُوا اللّه تَوّاباً رَحیماً» و قد جئتک مستغفراً من ذنبی مستشفعاً بِکَ إلی ربّی».[16]

«سلام بر تو ای فرستادة خدا. شنیدم که خداوند می‌فرماید: «هرگاه آنان بر خویش ستم کنند و نزد تو بیایند و از خدا طلب آمرزش کنند و رسول خدا نیز برای آنان درخواست مغفرت کند، خدا را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت. ای رسول خدا، اکنون به نزد تو آمدم، از گناهم استغفار می‌کنم و تو را شفیع به نزد پروردگارم قرار می‌دهم».

2. ابن قدامه حنبلی صاحب کتاب «مغنی» در آداب زیارت پیامبر خدا(ص) ضمن طرح این مطلب که زیارت آن حضرت مستحب است، از پیامبر(ص) نقل می‌کند که فرمود: هر کس به من سلام کند، من پاسخ سلام او را می‌گویم. سپس از «عتبی» سرگذشت عرب یاد شده را که از «نووی» آوردیم، نقل می‌کند و هدف وی از نقل این داستان آن است که زیارت آن حضرت، به این شیوه مستحبّ است.

3. غزالی (متوفای 505) در بخش مربوط به فضیلت زیارت مدینه، چگونگی زیارت آن حضرت را به تفصیل آورده و می‌گوید:

«پس از به پایان رساندن درودها، رو به قبر پیامبر ایستاده، خدا را حمد و ثنا بگوید و درود فراوانی به پیامبر بفرستد. سپس آیه «ولو أنَّهم...» را تلاوت کند وبگوید: «اللّهم انّا سَمِعْنا قولک وأطَعْنا أمْرَک وقَصَدْنا نبیّک، متشفعین به إلیک فی ذنوبنا، وم?ا أثقل ظهورنا من أوزارنا...»؛[17] «پروردگارا، سخن تو را شنیدیم و امر تو را اطاعت کردیم و نزد پیامبر تو آمدیم، در حالی که او را شفیع خود نزد تو برای آمرزش گناهانمان قرار داده‌ایم و پشت ما از بار گناهان سنگین است».

علاوه بر عالمان بزرگ اهل سنت که شیوة زیارت آن حضرت را به نحو یاد شده مورد تأکید قرار می‌دهند، گروهی دیگر نیز در این مورد، با آنان همصدا می‌باشند که برای رعایت اختصار، از نقل آنها خودداری شد.

پرسش‌هایی دربارة توسّل

در میان اعمالی که مسلمانان در حرم پیامبر(ص) و یا نقاط دیگر انجام می‌دهند، توسل بیش از همه مورد انتقاد وهابیان قرار می‌گیرد. آنان در این مورد اعتراض‌هایی دارند که در این بخش به تحلیل آنها می‌پردازیم:

1. آیا درخواست دعا از میّت، پرستش او نیست؟

آنها بر این عقیده‌اند که: درخواست دعا از انسان زنده که قادر بر انجام خواسته اوست، جایز است و پرستش نیست، ولی درخواست دعا و یا هر عمل دیگر از فرد درگذشته که قادر بر انجام آن نیست، نوعی پرستش میّت به شمار می‌رود و طبعاً انجام دهندة آن در شمار مشرکان قرار می‌گیرد.

پاسخ: أوّلاً، هیچگاه حیات و موت و یا زنده و مرده بودن درخواست شونده، ملاک عبادت و پرستش و شرک و توحید نیست. چگونه ممکن است درخواست دعا از فرد زنده عین توحید باشد، ولی درخواست همان دعا از فرد درگذشته عین شرک به شمار رود، در حالی که ماهیت عمل یکی است، جز این که طرف (درخواست شونده) در یکی در قید حیات است، و در دیگری رخت از جهان بربسته است و هرگز هیچ موحّدی، حیات و موت را میزان توحید و شرک معرفی نکرده است. آری، حیات و موت می‌تواند در مفید بودن و نبودن این درخواست مؤثر باشد، امّا در توحید و شرک تأثیری ندارد.

ثانیاً: اساس استدلال کسانی که درخواست دعا از میت را شرک می‌دانند، این است که مرگ انبیا و اولیا را پایان زندگانی آنان می‌دانند و برای آنان، حیات برزخی قائل نیستند، در حالی که در سؤال نخست این فصل به روشنی ثابت شد که شهیدان، انبیا، اولیا و حتّی مجرمان، پس از مرگ در حال حیات‌اند.

ثالثاً: هر نوع دعوت و درخواست هنگامی رنگ شرک به خود می‌گیرد که‌انسان درباره درخواست‌شونده، نوعی‌الوهیت و خداوندگاری و تفویض امور به وی قائل شود، در چنین حالتی است که درخواست از آن فرد؛ زنده باشد یا مرده، پرستش وی به شمار می‌رود، ولی درخواست دعا از یک شخص، با این عقیده که او یک انسان وارسته است و خدا پذیرای دعا و درخواست اوست، ارتباطی به شرک ندارد و تمام مسلمانان جهان، در محضر پیامبر(ص) او را به این وصف می‌ستایند.

2. آیا درخواست دعا از میت بی‌فایده نیست؟

برخی معتقدند کسی که از دنیا رفته و قادر به اجابت
درخواست متوسل نیست، هر نوع توسل و درخواست دعا از او عمل لغو و بیهوده‌ای می‌باشد.

پاسخ: منشأ این سؤال یک نوع جهان ‌بینی مادّی است که مرگ اولیا را پایان زندگی دانسته و برای آنان حیات و زندگی برزخی قائل نیست، ولی با توجه به اصولی که در گذشته یادآور شدیم، ثابت شد که آنان از حیات بالایی برخوردارند، سخن ما را می‌شنوند و ارتباط ما با آنان قطع نشده است، بنابراین درخواست دعا امری عقلایی بوده و لغو و بیهوده نیست، امّا این که آنان به درخواست ما پاسخ مثبت می‌گویند یا نه، به وجود وضعیت درخواست‌کننده وموضوع درخواست بستگی دارد.

3. آیا میان ما و کسانی که از دنیا رفته‌اند، مانعی وجود دارد؟

عده‌ای بر این باورند که میان ما و افرادی که از جهان رخت بربسته‌اند، حائلی وجود دارد که مانع از ارتباط ما با آنان می‌شود، به گواه این که قرآن می‌فرماید:

«وَمِنْ وَرائهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوم یُبْعَثُون».[18]

«در پیش روی آنان، تا روز قیامت مانعی وجود دارد».

پاسخ: برزخ در لغت عرب به معنی حائل و مانع است، ولی این مانع مربوط به بازگشت مجدد رفتگان، به حیات دنیوی است، نه مانع از ارتباط با آنان، شاهد این مطلب ما این آیه است:

«حَتّى إِذا جاءَ أَحدهُمُ المَوتُ قَالَ رَبِّ ارجعُون * لعلّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکتُ کَلاّ إِنّها کَلمَةٌ هُوَ قائِلُها».[19]

«تا آنگاه که مرگ یکی از ایشان فرا رسد می‌گوید: پروردگارا! مرا به دنیا بازگـردان، باشد که من در آنچه که وانهـاده‌ام، کـار نیکی انجـام دهـم. ]خـطاب می‌رسد:[ هرگز چنین نیست، این سخنی است که او گویندة آن است».

با توجه به این که گنهکار، خواهان بازگشت به این دنیاست، قرآن در رد درخواست او می‌فرماید:

«وَمِنْ وَرائهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوم یُبْعَثُون».

«پیش روی آنان حائل و مانعی وجود دارد که از بازگشت به این دنیا و تحقق آرزوی آنان جلوگیری می‌کند».

بنابراین ، حائل ، مانع از بازگشت به دنیا است، نه مانع از آگاهی و ارتباط میان زندگان و رفتگان .

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . مائده/35.

[2] . نهج البلاغه، خطبه 110.

[3] . سنن ترمذی:5/515، شماره 3475.

[4] . طوسی، مصباح المتهجد:374.

[5] . مسند احمد بن حنبل:4454.

[6] . ابن طاووس: اقبال:41.

[7] . غافر/7.

[8] . حشر/10.

[9] . مستدرک بحارالأنوار، ج4، ص 61.

[10] . انفال/33.

[11] . احزاب/71.

[12] . منافقون/5.

[13] . نساء/64.

[14] . یوسف/97 و 98.

[15] . نساء/64.

[16] . نووی، مجموع، شرح مهذب شیرازی و شرح بر صحیح مسلم، ج8، ص 256، چاپ مکتبة الارشاد.

[17] . احیاء العلوم:1/259، چاپ دارالمعرفه.

[18] . مؤمنون/100.

[19] . مؤمنون/ 99ـ100.

 




تاریخ : چهارشنبه 90/2/14 | 12:35 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

ایمان ابوطالب (علیه السلام)

     
 

ایمان ابوطالب (علیه السلام)

 
 
 
 

ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف ، عمو و حامى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و پدر حضرت على (علیه السلام)  ، حدود هشتاد و چند سال قبل از هجرت متولد شد. نام وى عبدمناف و به نقلى عمران ـ ، و به جهت فرزند بزرگش طالب به «ابوطالب» مشهور شد. ابوطالب رئیس خاندان بنى هاشم و وارث دو منصب مهم رفادت (مهماندارى حاجیان) و سقایت (آب رساندن به حاجیان) بود.
بعد از نبوت برادر زاده اش محمد (صلى الله علیه وآله وسلم با تمام وجود به حمایت از وى پرداخت و در محاصره اجتماعى و اقتصادى بنى هاشم توسط قریش با مسلمانان به «شعب ابوطالب» رفت و کمى پس از پایان یافتن محاصره در اثر رنج و سختى ، در ماه ذى القعده یا شوال سال دهم (سه سال قبل از هجرت) وفات یافت. (سیره ابن هشام ، ج1 ، ص 189 ; انساب الاشراف ، ج1 ، ص 85).
ابوطالب در میان قریش مشهور به سخاوت بود ، و به سبب درایت و عدالت ونفوذ کلام ، قبایل عرب در مکه وى را به داورى اختیار مى کردند. (سیره ابن هشام ، ج2 ، ص 30 ; طبقات ابن سعد ، ج1و2 ، ص 12). در عصر جاهلیت نخستین کسى بود که سوگند در شهادت براى اولیاى دم را بنا نهاد و بعدها اسلام نیز این امر را امضا کرد. (شرح نهج البلاغه، ج15 ، ص 219 ; سنن نسائى ، ج8 ، ص 2ـ4). وى در عصر جاهلیت از پلیدى ها دورى مى گزید و به شیوه پدرش شراب را بر خود حرام کرده بود. (شرح نهج البلاغه ، ج15 ، ص 219).
در حمایت هاى بى دریغ ابوطالب از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) تردیدى نیست، ولى در ایمان آوردن او به آیین اسلام اختلاف شده است.
شیعیان اثناعشرى بر ایمان آوردن او به آیین اسلام پاى فشرده اند و این مطلب مورد اجماع اهل بیت (علیهم السلام) و علماى امامیه مى باشد. اکثر زیدیه ، برخى از شیوخ معتزله مثل شیخ ابوالقاسم بلخى و ابوجعفر اسکافى (سیره حلبى ، ج1 ، ص 184) و تعدادى از دانشمندان اهل سنت همچون زینى دحلان مفتى مکه (متوفاى سال 1304هـ) صاحب کتاب «اسنى المطالب فی نجاة ابوطالب» نیز برهمین عقیده اند. (شرح نهج البلاغه، ج14 ، ص 66و 65) امّا اکثر سیره نویسان اهل سنّت معتقدند که ابوطالب مشرک از دنیا رفت.
مسئله ایمان ابوطالب از دیر زمان مورد بحث و گفتگوى دانشمندان اسلامى بوده و از قرون اوّلیه کتاب هاى مستقلى تألیف کرده اند از جمله: سعد بن عبداللّه اشعرى قمى (متوفى 301هـ) ، ابوعلى کوفى (م346هـ) ، ابومحمد سهل بن احمد بن عبداللّه دیباچى ، ابونعیم على بن حمزه بصرى تمیمى (م375هـ) ، ابوسعید محمّد بن احمد بن حسین خزاعى نیشابورى ، شیخ مفید (م413هـ) و ابوعلى شمس الدین سیّد فخار بن معد موسوى (م630هـ).
بنى امیه و بنى عباس در ترویج مشرک بودن ابوطالب انگیزه مشترک داشتند و آن کاستن منزلت على بن ابوطالب (علیه السلام) بود. زیرا بنى امیه و در رأس آنها ابوسفیان تا روز فتح مکه در برابر اسلام مقاومت کردند و تنها در آن روز و از روى ناچارى اظهار مسلمانى کردند و عباس ، بزرگ خاندان بنى عباس نیز در جنگ بدر در سپاه قریش مقابل مسلمین جنگ کرد و اندکى قبل از فتح مکّه اسلام آورد. و این در حالى بود که حمایت ابوطالب پدر حضرت على (علیه السلام) از اسلام جاى انکار نداشت، لذا کوشیدند به بهانه شرک ابوطالب این افتخار را از على (علیه السلام) بگیرند.
به گفته سید بن طاووس مخالفان در مسلمان شمردن هیچ کس آن اندازه سخت گیرى نکرده اند که در مورد مسلمان بودن ابوطالب سخت گیرى کرده اند ، زیرا روش آنان این است که با استناد به خبرهاى واحد افراد را مسلمان مى شمارند (طرائف ، ص 298).
آنچه مى تواند بهانه مخالفان باشد سرّى بودن ایمان ابوطالب است. امام على (علیه السلام) با سوگند تأکید مى کند که وى مسلمانى بود که ایمانش را کتمان مى نمود (امالى صدوق ، ص 550) ، وا مام صادق (علیه السلام) با تشبیه ابوطالب به اصحاب کهف ، کتمان ایمانش را باعث اجر مضاعف مى داند. (کافى ، ج1 ، ص 448 ;شرح نهج البلاغه، ج14 ، ص 70).
در شرایطى که دین نوبنیاد اسلام نیازمند حمایت شخصیت اجتماعى و نیرومند و در عین حال به ظاهر بى طرفى بود ، بدیهى است که اگر ابوطالب اسلام خود را آشکار مى کرد، نزد مشرکان قریش آبرو و ابهت و احترام خود را از دست مى داد (سیره نبویه ، ج1 ، ص 461 ; الصحیح فى سیرة النبى ، ج2 ، ص 155). و نمى توانست به عنوان سرپرست قبیله ، حَکَم و داور مشرکان گردد و از مقام شیخوخت خود در حمایت از اسلام سود جوید (شرح نهج البلاغه ، ج14 ، ص 81).
دلایل ایمان ابوطالب را مى توان بر سه قسم کرد: 1. مواضع عملى ، 2. اقوال و اشعار ، 3. دیدگاه نزدیکان وى زیرا پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و اهل بیت (علیهم السلام) معصوم بوده و رأى آنان حجّت معتبر است. و اینها ، علاوه بر دلایلى است که مشرک بودن آباء و امّهات امامان و انبیاء را به طور عموم نفى مى کند.
1. ابوطالب کسى بود که همسرش فاطمه بنت اسد را به اسلام دعوت کرد (شرح نهج البلاغه ، ج13 ، ص 272).  ، وقتى فرزندش على (علیه السلام) را دید که سمت راست پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم و همراه وى به نماز ایستاده نه تنها او را منع نکرد، بلکه او را به همراهى با پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمان داد ، به فرزند دیگرش جعفر نیز گفت کنار رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) و در طرف چپ او نماز بگزار (اسد الغابه ، ج1 ، ص 387 ; سیره حلبى ، ج1 ، ص 433). از سپردن پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم به قریش که با بالا گرفتن دعوت اسلام به اندیشه قتل وى افتاده بودند خوددارى کرد (ابن هشام ، ج1 ، ص 267 ; تاریخ یعقوبى ، ج2 ، ص 25 و 31). و در محاصره اقتصادى و اجتماعى مسلمین ، همراه مسلمانان به شعب ابوطالب رفت و در آنجا متحمل درد و رنج فراوان گشت. وقتى (سیره ابن هشام ، ج2 ، ص 30). برادرش حمزه به اسلام گروید، شعرى در تجلیل از او سرود وقتى یکى از مشرکان (ابن الزبعرى) در مسجدالحرام مشتى خون و سرگین بر چهره پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مى مالد ، ابوطالب شمشیر حمایل کرده به مسجدالحرام مى رود و همان کار را بر سر او مى آورد (کافى ، ج1 ، ص 449 ، کتاب الحجة).  ، در شعب ابوطالب براى حفظ جان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم کودک خردسال خود على (علیه السلام) را هر شب جاى او مى خواباند و رنج غربت فرزند دیگر خود جعفر را در هجرت به حبشه تحمل مى کرد.اینها همه نمى توانست ناشى از انگیزه عاطفى و غیرت خویشاوندى و قبیله اى باشد، زیرا اگر محمد (صلى الله علیه وآله وسلم فرزند برادرش است على (علیه السلام) فرزند خودش است ، چرا فرزند خود را فداى برادرزاده اش مى کند؟
ابن ابوالحدید با این که درباره ایمان ابوطالب از رأى قاطع خوددارى مى کند (شرح نهج البلاغه ، ج14 ، ص 83ـ 84). امّا حق او بر همه مسلمانان را واجب دانسته و مى گوید اگر ابوطالب نبود اسلام نبود.
2. سخنان و اشعارى که در تأیید پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) از ابوطالب در منابع معتبر نقل شده بسیار زیاد و متجاوز از هزار بیت است که هم اکنون در کتابوبه نام «دیوان اشعار ابوطالب» گردآورى شده است. ابن ابوالحدید (شرح نهج البلاغه ، ج14 ، ص 78). هر چند این اشعار را در لفظ متواتر نمى داند امّا در دلالت بر تصدیق ابوطالب به نبوّت پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) متواتر معنوى مى داند. علاّمه امینى نیز با تعجب مى پرسد که اگر این تعابیر گوناگون که در اشعار وى آمده شهادت و اعتراف به نبوت رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) بشمار نیاید پس اعتراف و شهادت به نبوت چگونه است؟ (الغدیر ، ج7 ، ص 341).
ابوطالب در وصف پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در ضمن قصیده لامیّه اش که شهرت بسیار دارد مى گوید:
وابیض یُستسقى الغمام بوجهه *** ثِمال الیتـامى عصمـةٌ للأرامل
یطیف به الهلاک من آل هاشم *** فهم عنـده فی نعمة وفواضل
 (ملل و نحل  ، شهرستانى ، ج2 ، ص 221).
سپید چهره اى که از ابرها به آبروى او باران طلب شود و پناه یتیمان و نگهدار بیوه زنان باشد
هاشمیان فقیر و رو به زوال بدو پناه آرند و به نزد او در رحمت و فراوانى ها به سر برند
و وقتى پیامبر در قحطى مدینه به قصد استسقاء بر منبر رفت و دعا کرد و باران آمد این اشعار را بیاد آورد و فرمود: خداوند ابوطالب را جزاى خیر دهد ، اگر زنده بود چشمانش نورانى مى شد. (الخرائج والجرائح ، ج1 ، ص 58ـ 59).
وقتى در محضر امام صادق (علیه السلام) گفته مى شود:مردم مى گویند ابوطالب کافر بوده است ، امام در ردّ آن به این شعر ابوطالب استناد مى کند: «آیا نمى دانید که ما محمد را همچون موسى پیامبر مى دانیم که در کتاب هاى پیشین معرفى شده است» (کافى ، ج1 ، ص 449). ابن ابوالحدید اشعار ذیل را نقل مى کند: (شرح نهج البلاغه، ج14 ، ص 78).
«به راستى که خداوند پیامبر (محمد) را گرامى داشت پس گرامى ترین آفریدگان خداوند در میان مردم ، احمد است
براى بزرگداشت او ، نامش را از نام خود گرفت زیرا که خداوندِ صاحب عرش ، محمود است و این محمد
فرستاده پروردگار را یارى کردم با شمشیرى چون صاعقه از رسول خدا پشتیبانى مى کنم همانند پشتیبانى که برایش دل مى سوزاند».
و شاید از همه صریح تر این بیت باشد:
یا شاهِـدَ اللّه عَلَىَّ فَاشْهَـد إنّى عَلى دِین النَّبىّ أحمد (همان ، ص 78).
«خدایا شاهد باش که من بر دین پیامبر یعنى احمد مى باشم».
3. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در فوت ابوطالب سخت گریست و از خداوند براى او طلب مغفرت کرد. (شرح نهج البلاغه ، ج14 ، ص 76). و فرمود: در اذیت و رنج ، آنچه قریش بر سرم آوردند کمتر از مصیبت ابوطالب بود و در جریان دعوتم بازو و نگهدار من بود و تا زمانى که ابوطالب زنده بود قریشیان نمى توانستند مرا اذیت کنند (سیره ابن هشام ، ج2 ، ص 30). و هنگام دفن وى فرمود: اى عمو مرا در کودکى پرورش دادى ، در یتیمى کفالت کردى و در بزرگى یارى نمودى ، پس خداوند جزاى خیرت دهد. (تاریخ یعقوبى ، ج2 ، ص 350). پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم در تشییع جنازه او شرکت کرد و وعده کرد که روز قیامت براى پسر و مادر و عمویش ابوطالب شفاعت کند (تاریخ یعقوبى ، ج2 ، ص 35). با آن که تشییع جنازه کافر و شفاعت وى صحیح نیست.
على (علیه السلام) سوگند یاد مى کند که ابوطالب ، عبدالمطلب ، هاشم وعبدمناف هرگز بتى را نپرستیدند بلکه به سوى کعبه و به آیین ابراهیم (علیه السلام نماز مى گزاردند (کمال الدین ، ج1 ، ص 175). و او را کسى مى داند که اگر تمام گناهکاران روى زمین را شفاعت کند خداوند مى پذیرد. (بحارالأنوار ، ج35 ، ص 110). امام سجّاد (علیه السلام) در پاسخ کسى که از ایمان ابوطالب سؤال مى کرد فرمود: چقدر جاى تعجب است خداوند رسولش را نهى کرده که زن مسلمانى در نکاح کافرى باشد ، فاطمه بنت اسد از زنانى است که در اسلام بر دیگران سبقت گرفته است در حالى که تا آخر عمر ابوطالب ، همسر او بود (شرح نهج البلاغه ، ج14 ، ص 68 ; الغدیر ، ج7 ، ص 381). امام باقر (علیه السلام) ایمان ابوطالب را از ایمان بسیارى از مردم برتر مى داند و نقل مى کند که على (علیه السلام) دستور مى داد به نیابت وى حجّ به جا آورند (سیره حلبى ، ج3 ، ص 205). امام کاظم (علیه السلام ابوطالب را از اوصیاء انبیاء پیشین مى داند که به نبوت پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم شهادت داد و در روز وفات وصایا را به او تحویل داد (کافى ، ج1 ، ص 445).
دلایل منکران ایمان ابوطالب
1. به نقل از بخارى (صحیح بخارى ، ج2 ، ص 98 ) و طبقات ابن سعد (طبقات ابن سعد ، ج1 ، ص 122). و طبقات ابن سعد سعید بن مسیّب از پدرش روایت مى کند: پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم از ابوطالب هنگام وفاتش خواست کلمه لا إله إلاّ اللّه را بگوید تا نزد خداوند براى او احتجاج کند ، ابوجهل و عبداللّه بن امیه به ابوطالب گفتند آیا مى خواهى از ملت عبدالمطلب بازگردى؟ پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) جمله خود و آن دو نیز حرفشان را تکرار کردند و آخرین کلمه ابوطالب این بود: بر ملّت و آیین عبدالمطلب. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم فرمود به خدا سوگند بر تو استغفار مى کنم تا زمانى که نهى شوم ، در این هنگام آیه نازل شد: (ما کانَ لِلنّبىّ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَلَوْ کانُوا أُولى قُربى مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ انّهُمْ أَصحابُ الجَحیم) ; بر پیامبر و کسانى که ایمان آورده اند سزاوار نیست که براى مشرکان ـ پس از آن که براى شان آشکار گردید که آنان اهل دوزخند ـ طلب آمرزش کنند، هر چند خویشاوند آنان باشند. (توبه، آیه113)، (الغدیر ، ج8 ، ص 12).
در پاسخ گفته شده سعید بن مسیّب معروف به دشمنى با على (علیه السلام) است و قولش در حق پدر آن حضرت حجّت نیست. از طرف دیگر در شأن نزول آیه مزبور سه نقل دیگر وجود دارد از جمله این که بزرگان اهل سنّت همچون طیالسى ، ابن ابوشیبه ، احمد ، ترمذى ، نسائى ، ابن جریر ، حاکم ، بیهقى و زمخشرى به سند صحیح از امام على (علیه السلام) روایت کرده اند که وقتى شنیدم مردى براى پدر و مادر مشرکش استغفار مى کرد آن را به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) عرض کردم و این آیه نازل شد (تفسیر کبیر ، ج16 و 15 ، ص 208).  ، علاوه بر این آیه مزبور در سوره توبه یعنى آخرین سوره اى که در مدینه بر پیامبر نازل شد ، آمده است حال چگونه ممکن است خداوند اجازه دهد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بیش از ده سال بر ابوطالب استغفار و ترحم کند و پس از این همه مدت ، او را نهى کند (صحیح مسلم ، ج1 ، ص 140 ، و صحیح بخارى ، ج6 ، ص 18). و این در حالى است که مدّت ها قبل از آن در جریان غزوه بنى المصطلق با نزول آیه 6 سوره منافقون ، بى اثر بودن استغفار براى مشرکان بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) آشکار گردیده بود و در آیه 22 مجادله از دوستى و مودت مشرکان نهى کرده بود. و اگر از همه این موارد صرف نظر کنیم و حدیث ابن مسیّب را بپذیریم سخن ابوطالب (على ملّة عبد المطلب) دلالت بر کفر ندارد، زیرا پدر و اجداد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) همگى مؤمن بوده اند (تفسیر کبیر ، ج3 ، ص 422). و مقصود ابوطالب همان کلمه توحید بوده که در برابر ابوجهل توریه و تقیه کرده است.
2. مسلم (التراتب الاداریة ، ج1 ، ص 198). و بخارى (الغدیر ، ج8 ، ص 10) و عده دیگرى آیه 56 سوره قصص: (إِنّکَ لا تَهْدى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکنّ اللّه یَهْدى مَنْ یَشاء وَهُوَ أَعْلَم بِالْمُهتَدین) ; در حقیقت تو هر که را دوست دارى نمى توانى راهنمایى کنى، لیکن خدا است که هر که را بخواهد راهنمایى مى کند و او به راه یافتگان داناتر است. (قصص:56) را نیز مربوط به ابوطالب دانسته اند که در وقت مرگ ، بنى هاشم را جمع کرده و آنها را امر به اطاعت از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) کرد تا رستگار شوند و پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم فرمود: اى عمو آنها را نصیحت مى کنى و خود را رها مى کنى ، امّا ابوطالب گفت نمى توانم از دین پدر و اجدادم دست بردارم.
در پاسخ این استدلال گفته شده که شأن نزول دیگرى براى این آیه نقل شده و آن مربوط به جنگ اُحُد است که وقتى دندان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) شکسته و صورتش با شمشیر شکافته مى شود براى هدایت قومش دعا مى کند که این آیه نازل مى شود. علاوه بر این که از نوع گزارش مسلم و بخارى برمى آید این آیه و آیه قبلى هر دو در وقت مرگ ابوطالب نازل شده و این در حالى است که این دو آیه با فاصله حدود ده سال ، اوّلى در مکه و دومى در مدینه نازل شده است (جامع البیان ، ج7 ، ص 9ـ 227 ; تفسیر ابن کثیر ، ج2 ، ص 132 ; طبقات ابن سعد ، ج1 ، ص 123). و بر فرض صحت حدیث ، آیه دلالت بر عدم ایمان ابوطالب ندارد، بلکه نشان مى دهد ایمان ابوطالب به اراده مستقل پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم نیست بلکه به خواست خداوند است ، و سخن ابوطالب (على ملّة عبدالمطلب) نیز چنان که ذیل آیه قبل گفته شد توریه بوده و اشاره به کلمه توحید و دین حق است.
3. حبیب بن ابوثابت از فردى که از ابن عباس شنیده نقل مى کند (الثقات، ج4، ص 137) که ابن عباس گفت آیه : (وَهُمْ یَنْهَونَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ یُهْلِکُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَما یَشْعُرُون) (انعام:26)  «و آنان ] مردم را [ از آن باز مى دارند و ] خود نیز [ از آن دورى مى کنند و ] لى [ جز خویشتن را به هلاکت نمى افکنند و نمى دانند» ،در حقّ ابوطالب نازل شد که مردم را از اذیت رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) نهى مى کرد ولى خود داخل در اسلام نمى شد ( جامع البیان ، ج7 ، ص 227 و 230 ; الدر المنثور ، ج3 ، ص 79).
این حدیث از چند جهت ضعیف است ، اوّل به دلیل مرسل بودن آن ، دوم عدم وثاقت حبیب ابن ابوثابت چنان که ابن حبّان او را مدلّس خوانده (صحیح بخارى ، ج7 ، ص 203). و منفرد بودن وى در نقل این حدیث ، سوم: طبرى (صحیح مسلم ، ج1 ، ص 135 ، کتاب الایمان). به چند طریق به نقل از ابن عباس آیه را در شأن مشرکانى دانسته اند که مردم را از ایمان به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بازداشته و خود نیز به او ایمان نمى آوردند ، چهارم: با توجه به سیاق آیه ، ضمایر جمع در آن به مشرکانى برمى گردد که در آیه قبل ذکر شده و صفات آنها به هیچ وجه بر ابوطالب صدق نمى کند.
4. به نقل از ابوسعید خدرى ، شخصى نزد پیامبر از ابوطالب یاد کرد ، آن حضرت فرمود: امید است که شفاعت من در روز قیامت براى او سودمند باشد ، در میان آبى جوشیده از آتش قرار مى گیرد که تا دو کعب او مى رسد و از آنجا تا مغز او را مى جوشاند... (العلل ومعرفة الرجال ، ج1 ، ص 249 ، رقم 339).
این حدیث به خاطر اشخاصى همچون سفیان ثورى ، عبدالملک بن عمیر لخمى کوفى (الجرح والتعدیل ، ج5 ، ص 395 ، رقم 1833 ; میزان الاعتدال ، ج2 ، ص 634 و 633 رقم 5125). و عبد العزیز دراودى (شرح نهج البلاغه ، ج14 ، ص 70). که در سلسله سند قرار دارند از نظر سند ضعیف است و بغض و دشمنى مغیرة بن شعبه که حدیث را از او نقل مى کنند نسبت به بنى هاشم و بخصوص على (علیه السلام) معروف است (شرح نهج البلاغه  ، ج14 ، ص68). به علاوه این که اگر ابوطالب مشرک بوده چگونه پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم طبق این حدیث امید شفاعت او را داشته است؟! و امام باقر (علیه السلام) در پاسخ سؤال از حدیث یاد شده فرمود: اگر ایمان ابوطالب در کفّه اى از ترازو و ایمان این مردم در کفّه اى دیگر قرار گیرد هر آینه ایمان او ترجیح خواهد یافت.

منابع
اسدالغابه  ، ابن اثیر ، عزالدین ، داراحیاء التراث العربى ، بیروت ، امالى ، صدوق، محمد بن على، مؤسسة البعثة ; انساب الاشراف  ، بلاذرى ، احمد بن یحیى ، محمد حمید اللّه ، دارالمعارف  ، مصر ; بحارالانوار  ، مجلسى ، محمدباقر ، وفاء ، بیروت ، 1403هـ ; تاریخ یعقوبى ، احمد بن ابویعقوب، بیروت، دارصادر ; تفسیر القرآن العظیم ، ابن کثیر دمشقى ، اسماعیل ، دارالمعرفة ، بیروت ، 1412هـ.ق ; تفسیر کبیر  ، فخر رازى ، دارالکتب علمیه ، تهران ; جامع البیان  ، طبرى ، ابوجعفر ، دارالفکر ، بیروت ، 1415هـ.ق ; الجرح والتعدیل  ، رازى ، شیخ الاسلام ، داراحیاء تراث عربى ، بیروت ، 1372هـ.ق ; الخرائج والجرائح  ، راوندى ، قطب الدین ، مؤسسه امام مهدى(علیه السلام) ، قم ; الدر المنثور  ، سیوطى ، جلال الدین ، دارالمعرفة ، بیروت ، 1365ش ; سنن نسائى  ، نسائى ، احمد بن شعیب ، دارالفکر ، بیروت ، 1348هـ.ق ; سیره حلبى  ، حلبى ، برهان الدین ، دارالمعرفه ، بیروت ; السیرة النبویة  ، ابن کثیر ، مصطفى عبدالواحد ، دارالمعرفة ، بیروت ، 1396ق ; سیرة النبویة  ، ابن هشام ، داراحیاء التراث العربى ، بیروت ، 1421ق ; شرح نهج البلاغه  ، ابن ابوالحدید ، دار احیاء الکتب العربى ، بیروت ; صحیح بخارى  ، بخارى ، محمد بن اسماعیل ، دارالفکر ، بیروت ; صحیح مسلم  ، مسلم ، نیشابورى ، دارالفکر ، بیروت ; طبقات کبرى  ، ابن سعد ، بیروت ، دار صادر ; طرائف ، سید بن طاووس ، خیام ، قم ، 1371 ; الکافى ، کلینى، محمد بن یعقوب، تهران، دارالکتب الاسلامیه ; العلل ومعرفة الرجال  ، حنبل ، احمد بن محمد ، دارالخانى ، ریاض ، 1408ق ; الغدیر  ، امینى ، عبدالحسین ، دار الکتاب العربى ، بیروت ، 1387هـ.ق ; کمال الدین  ، صدوق ، مؤسسه نشر اسلامى ، قم ، 1405 ; ملل ونحل  ، شهرستانى ، ابوالفتح محمد ، مکتبه عصریه ، بیروت ، 1421هـ.ق ; میزان الاعتدال  ، ذهبى ، على محمد بجاوى ، دارالمعرفة ، بیروت ، 1382هـ.ق.
اسماعیل آذرى نژاد



تاریخ : چهارشنبه 90/2/14 | 12:33 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

رسانه‌های اسلامی فعالیت‌ صهیونیست‌ها را خنثی کنند

 
 
 
 
 
 

معظم له با بیان اینکه یکی از فعالیت‌‌های صهیونیست‌ها برای فاسد کردن جامعه استفاده از رسانه‌هاست، گفت: رسانه‌ها باید با فعالیت‌های اسلامی اقدامات آنها را خنثی کنند.

 
 
 
 

معظم له در دیدار با اعضای شرکت کننده در دومین اجلاس اتحادیه رادیو و تلویزیون‌های اسلامی با اشاره به اهمیت ویژه تربیت صحیح کودک گفت: در تربیت کودک سه عامل اقامه کردن قرآن، ‌نصیحت یا موعظه و مجادله وجود دارد که باید تامل کرد که کدام یک از عوامل موثر است.
ایشان افزود: شاید بتوان گفت در خصوص کودکان راه دوم که همانا موعظه و نصیحت است راهگشا و موثر باشد، ولی کودک در مراحل مختلف نمی‌تواند از اندرز کمک بگیرد.
معظم له ادامه داد: اندرز عملی بهترین مربی برای کودک است و به عنوان مثال اگر بخواهیم کودکی قانون‌پذیر را تربیت کنیم خود نیز باید در خانه و در برابر کودکان قانون‌شکنی نکنیم چرا که این اقدام نفوذ چشمگیری دارد.
وی بیان کرد: روایات اسلامی بسیاری در خصوص تربیت کردن کودکان وجود دارد اما در گذشته به دلیل توجه نکردن به کودکان این روایات تاکنون جمع‌آوری نشده است.
آیت‌الله سبحانی با بیان اینکه طبق تعبیر امیرمومنان (ع) قلب کودک همچون سرزمین آماده است، گفت: حضرت علی (ع) معتقد است در این سرزمین هرچه کاشته شود همان برداشت شده و پرورش خواهد یافت.
وی تصریح کرد: قلب کودکان همچون صفحه سفیدی است و خشت اول اجتماع کودک و نخستین مرتبه تربیت خانواده است.
معظم له با اشاره به نقش داستان در تربیت کودکان خاطرنشان کرد: شما باید از طریق داستان‌های سازنده و قصه‌های کوتاه کودکان را به نحو احسن تربیت کنید و باید بدانید تعریف قصه بسیار مهم است.
وی بیان کرد: رسانه‌ها باید از طریق قصه‌های صحیح کودکان را با ارزش‌های اخلاقی و مبانی اسلامی آشنا کنند و به طور قطع می‌توانند بهترین مفاهیم را به کودکان تزریق کنند.
آیت‌الله سبحانی گفت: یکی از فعالیت‌‌های صهیونیست‌ها برای فاسد کردن جامعه استفاده از رسانه‌ها است و رسانه‌ها باید با فعالیت‌های اسلامی اقدامات آنان را خنثی کنند.
ایشان اضافه کرد: وجود یک مجله کودک مشترک توسط همه کشورها ضروری است و باید این مجله برای کودکان به زبان‌های مختلف اسلامی منتشر شود.



تاریخ : چهارشنبه 90/2/14 | 12:30 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
دنبال عدالت

علی صداقت

<>


به نام خدای علی (ع) انسان کامل در زمین که عدالتش زبان زدجهانیان است.....گل تقدیم شما


چند وقت پیش بود که با خودم فکر میکردم که ما ایرانی ها به خودمون تلقین میکنیم که چون مسلمانیم ونماز میخونیم-


روزه میگیریم وعبادت میکنیم پس جامون تو بهشته و کشورهای خارجی که دینشون چیز دیگه است و نماز نمیخونن- روزه


نمیگیرن و حجابشون رو رعایت نمیکنن جاشون ته جهنمه و وای به حال اونا و لی از این جمله خدای یگانه غافلیم که


 فرموده است: من از حق خودم ((حق الله)) میگذرم ولی از حق مردم که ((حق الناس نمیگذرم)) حتی اگر شهید در راه


خدا باشد.


کشورهای خارجی اگر گناهی میکنن احتمال بخششون از طرف خدا زیاده ولی با تحقیقاتی که من کردم متوجه شدم که


برای قانون و حق مردم خیلی ارزش قائل هستند.وبا کسانی که حق الناس رو ضایع میکنن وقصد این کار رو دارند به


شدت برخورد میکنند همانند علی (ع) که با عقیل برادرش نشان داد که خوردن حق مردم خیلی دردناک است.


کشورهای شرق آسیا مثل چین- کره جنوبی - بارها از اخبار شنیدیم که به خاطر مقدار خیلی کم اختلاس یا زیر پا گذاشتن


حق مردم  مسئولین بالا مانند وزیر را به اشد مجازات یعنی اعدام محکوم کرده وآنها میدانند که پایمال کردن حق مردم


باعث چه مشکلاتی می شود شاید مقدار اختلا س کم باشد ولی آن مقدار کم شاید زندگی چندین خانوار را فلج کند .


ولی متاسفانه در ایران ما که به ظاهر مسلمانیم و پیرو علی (ع) بعضی از مسئولین ما به راحتی حق الناس رو زیر پا


میگذارند و حق مردم و یتیمان را میخورند و در صف های اول نماز جماعت می ایستند و یا مانند زاهدان عبادت میکنند


وغافل از آنند که حق مردم بر گردن آنها ست و خدا از کشتگان در را ه خودش هم نمیگذرد اگر حق الناس را زیر پا گذاشته


باشندبه نظر من که غرب به راحتی توانسته است که در ایران نفوذ کرده و یک اسلام ظاهری و یا(غربی ) را به ارمغان


بگذارد. ای مسئولین بیدار باشید وهمانطور که خدا فرمود به حسابتان رسیدگی کنید قبل از اینکه به حسابتان رسیدگی


کنیم.


نظر شما چیه دوست عزیز حتما نظر بدید.


 


ومن الله توفیق



 

  < type="text/java">

 

بسمه تعالی


دیدگاه امام علی (ع) درباره عدالت در حکومت اسلامی                                                                      


 


نوشته :دکتر محمد مولایی    


 


موضوع عدل و عدالت یکی از مباحث مهم دین مقدس اسلام است و مهمترین منبع آن قرآن، سنت است. در میان فرقه های مختلف اسلامی شیعیان عدل (الهی) و امامت را جزء اصول دین خود می دانند. مظهر عدل و عدالتخواهی علی (ع) اولین امام آنها می باشد. امام علی (ع) عدالت را یک تکلیف و وظیفه الهی بلکه یک ناموس الهی می داند.      نهج البلاغه اثر جاویدان امام علی (ع) است که در آن عدالت اجتماعی به صورت یک فلسفه و یا نظریه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مورد توجه قرار گرفته است.


     در این تحقیق دیدگاه امام علی(ع) درباره معنی و مفهوم عدل و عدالت،مزایای آن و راهکارهای رسیدن به عدالت اقتصادی در یک حکومت اسلامی مورد مطالعه قرار  می گیرد.شکی نیست که یکی از مظاهر توسعه یافتگی برخوداری عامه مردم از رفاه نسبی اقتصادی می باشد و تحقق چنین امری از دیدگاه اسلام در احقاق حقوق مشروع هر فرد در جامعه توسط حاکمان عادل، متقی و ساده زیست میسر می باشد و این همان اصولی است که امام علی(ع) بدان توجه و تاکید داشته است.


به امید ظهور عدالت گستر زمین الهی آمین


 




تاریخ : چهارشنبه 90/2/14 | 12:25 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()




تاریخ : چهارشنبه 90/2/14 | 12:18 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
<< مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.