سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی
قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
نگاهى به قضاوتهاى على (ع )
روایاتى که بیانگر ماجراها و داوریهایى در دین و احکام دین است و آگاهى به آنها براى هـمـه مـؤ
مـنـان لازم مـى بـاشـد و از امـیـرمـؤ مـنـان عـلى (عـلیـه السـلام ) نقل شده ـ غیر از آنچه قبلاً در
مورد تقدّم و سبقت على (علیه السلام ) در علم و فهم و شناخت بـر دیـگـران ذکـر شـد ـ و
روایـاتـى که درباره پناهنده شدن دانشمندان از اصحاب را در مسائل دشوار و پیچیده ،به آن حضرت
ثابت مى کند و حاکى از سرفرود آوردن بزرگان اصـحـاب در برابر عظمت مقام علمى على (علیه
السلام ) مى باشد، به قدرى بسیار است که از حوصله شمارش بیرون است و دستیابى بر همه
آن ممکن نیست ، ما به خواست خدا در اینجا به ذکر چند نمونه مى پردازیم ، نخست در این باره به
آیات قرآن توجّه کنید:
قرآن و مساءله تقدّم آنان که برترند
رسـول اکـرم (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) در زمـان زنـدگـى خـود، فـضایل و ویژگیهاى خاصّ
امیرمؤ منان على (علیه السلام ) را بیان کرد و شایستگى امام عـلى (عـلیه السلام ) را براى
مقام جانشینى و امامت ، به گوش همگان رساند و تبیین نمود کـه بـرترى و تقدّم ، از آن کسى
است که استحقاق آن را داشته باشد و او جز على (علیه السلام ) نیست ؛ چنانکه ظاهر آیات
قرآن بر این مطلب گواهى مى دهد و معانى بلند قرآن نیز نشانه صادقى بر این مطلب است . قرآن
در یک جا مى فرماید:
((... اَفـَمـَنْ یـَهـْدِى اِلَى الْحـَقِّ اَحـَقُّ اَنْ یـُتَّبـَعَ اَمْ مـَنْ لا یـَهدِى اِلاّ اَنْ یُهْدَى فَم الَکُمْ کَیْفَ
تَحْکُمُونَ ))
((آیا کسى که هدایت به حق مى کند براى پیروى شایسته تر است یا آن کس که خود هدایت
نمى شود، مگر هدایتش کنند، شما را چه مى شود چگونه داورى مى کنید؟)).
و در مورد دیگر در قصّه طالوت مى فرماید:
((وَقالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ اِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا اَنّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَنـَحـْنُ اَحـَقُّ
بـِالْمـُلْکِ مـِنـْهُ وَلَمْ یـُؤْتَ سـَعـَةً مـِنَ الْمالِ قالَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَزادَهُ بـَسـْطـَةً فـِى الْعـِلْمِ
وَالْجـِسـْمِ وَاللّهُ یـُؤْتـِى مـُلْکـَهُ مـَنْ یـَشـاءُ وَاللّهُ واسـِعٌ عـَلِیـمٌ )).
و پیامبر آنان (اشموئیل ) به آنان (بنى اسرائیل ) گفت : خداوند طالوت را براى زمامدارى شـمـا
بـرگـزیـده اسـت ، گـفـتـنـد: چـگـونه او بر ما حکومت داشته باشد با اینکه ما از او شـایـسته تریم و
او ثروت زیادى ندارد، گفت : خداوند او را بر شما برگزیده و علم و (قـدرت ) جـسـم او را وسـعت
بخشیده ، خداوند ملکش را به هرکس بخواهد مى بخشد و احسان خداوند وسیع و (او از لیاقت
افراد براى مقامات ) آگاه است )).
خـداونـد در ایـن آیـات آن را شـایسته تقدم بر سایرین قرار داده که به او ((علم وسیع و قدرت
بیشتر جسمى )) داده باشد وبر همین اساس او را بر همگان برگزیده است .
و ایـن آیـات مـوافـق با دلایلى عقلى هستند مبنى بر اینکه : آنکه آگاهتر است در حیازت مقام
امـامت بر دیگران که در علم با او مساوى نیستند تقدّم و برترى دارد و دلالت آشکار دارند بـر ایـنـکـه
مـقـدّم داشـتـن امـیـرمـؤ مـنـان عـلى (عـلیـه السـلام ) در مـورد جـانـشـیـنـى از رسـول خدا (صلّى
اللّه علیه و آله و سلّم ) و امامت اُمّت بر همه مسلمین واجب است ، چرا که او در علم و شناخت
، بر دیگران برترى و تقدّم دارد، ولى دیگران به پایه او نمى رسند.
دعاى پیامبر (ص ) در شاءن على (ع )
یـکـى از حـوادثـى کـه در رابـطـه بـا عـلى (عـلیـه السـلام ) در زمـان زنـدگـى رسول خدا (صلّى اللّه
علیه و آله و سلّم ) رخ داد، وقتى بود که پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سـلّم ) عـلى (عـلیـه
السلام ) را براى داورى بین مسلمین یمن برگزید. و او را به سـوى یـمـن فـرسـتاد تا احکام دین و
حلال و حرام را به آنان بیاموزد و بر اساس احکام و دسـتـورات قـرآن بـه آنـان حـکـومـت و داورى
نـمـایـد، عـلى (عـلیـه السـلام ) بـه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) عرض کرد:
((اى رسـول خـدا! مـرا بـه داورى و قـضـاوت بین مردم یَمَن گماشتى ، با اینکه من جوانى هستم
که آگاهى به همه داوریها ندارم )).
پـیـامـبـر فـرمـود:((نزدیک من بیا))، على (علیه السلام ) نزدیک رفت ، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و
سلّم ) دست خود را بر سینه او نهاد و گفت :((اَللّهُمَّ اهْدِ قَلْبَهُ وَثَبِّتْ لِسانَهُ؛ خدایا! دل على را
رهنمایى کن و زبانش را استوار بدار)).
على (علیه السلام ) مى گوید:((بعد از این جریان (و دعا) هرگز در قضاوت بین دو نفر، شک نکردم و
دو دل نشدم ))، اکنون در اینجا به ده نمونه از داوریهاى على (علیه السلام ) توجّه کنید.
ده نمونه از قضاوتهاى على (ع )
1 ـ حلّ مشکل با قرعه
وقـتـى عـلى (عـلیه السلام ) به یمن رفت و در آنجا استقرار یافت و به حکومت و داورى از جـانـب
رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) پـرداخـت ، دو مرد براى داورى نزد آن حـضـرت آمـدند،
آنان با شرکت هم کنیزکى را خریده بودند و به طور مساوى هرکدام مالک نیمى از او بودند، آنان بر
اثر جهل به احکام ، هردو در ((طُهر واحد)) (فاصله بین دو خون حـیـض ) بـا او آمـیـزش کـردنـد، بـه
خـیـال ایـنـکـه ایـن کـار جـایز است و این ناآگاهى به مسایل از آن جهت بود که آنان تازه مسلمان
بودند و اطّلاعاتشان به احکام دین ، اندک بود.
آن کـنیز، حامله شد و سپس پسرى از او متولّد شد و آن دو نفر در مورد آن پسر نزاع کردند و
هریک از آنان مى گفت من پدر او هستم و او پسر من است ، به حضور على ( علیه السلام ) آمده
و از آن حضرت خواستند تا داورى کند.
عـلى (علیه السلام ) آن پسر را بین آن دو نفر قرعه زد، قرعه به نام یکى از آنان افتاد و عـلى (
عـلیـه السلام ) آن پسر را به او واگذار کرد و او را الزام کرد که نصف قیمت آن پسربچه را اگر برده
است به شریک خود بپردازد و فرمود:
((اگر مى دانستم شما از روى آگاهى دست به این کار زدید (و آمیزش  حرام را انجام دادید) در
مجازات شما، سختگیرى بیشتر مى نمودم )).
خبر این داستان به پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسید، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و
سلّم ) صحّت داورى على (علیه السلام ) را امضا کرد و همین داورى را در اسلام مقرّر کرد و
سپس  فرمود:
((اَلْحـَمـْدُ للّهِِ الَّذى جـَعـَلَ مـِنـّا اَهـْلَ الْبـَیـْتِ مـَنْ یـَقْضِى عَلى سُنَنِ داوُدَ (علیه السلام ) وَسَبِیلِهِ
فِى الْقَضاءِ)).
((حـمـد و سـپـاس خداوندى را که در میان ما خاندان نبوّت ، کسى را قرار داد که طبق سنّت و
روش حضرت داوود (علیه السلام ) قضاوت مى کند)).
یـعـنـى قـضـاوت او بـر اسـاس الهـام الهـى اسـت که همسان وحى است و داورى على ( علیه
السلام ) همانند آن است که دستور صریح از طرف خدا آمده باشد.
2 ـ داورى در مورد گاوى که الاغى را کشت
در روایات آمده : دو نفر مرد به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسیدند، یـکـى از
آنان گفت : اى رسول خدا! گاو این شخص ، الاغ مرا کشته است در این باره بین ما قضاوت کن .
رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیه و آله و سلّم ) فرمود:((نزد ابوبکر بروید تا او قضاوت کـنـد)). آنـان نـزد
ابـوبـکـر رفـتـند و جریان خود را به او گفتند. ابوبکر گفت چرا نزد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و
سلّم ) نرفته اید و نزد من آمده اید؟.
گفتند: به حضور آن حضرت رفتیم او ما را به نزد شما فرستاد.
ابوبکر گفت : حیوانى ، حیوانى را کشته است چیزى بر گردن صاحب حیوان کشنده نیست !!
آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و قضاوت ابوبکر را به عرض آن
حضرت رساندند.
پـیـامـبـر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:((نزد عمر بن خطاب بروید تا او در این باره قضاوت
کند)).
آنـان نـزد عـمـر رفـتـه و جـریـان را گـفـتـنـد، او گـفـت : چـرا نـزد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و
سلّم ) نرفته اید و به اینجا آمده اید؟
گـفـتـنـد: بـه حـضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رفتیم ، او ما را نزد شما فرستاد.
عمر گفت : چرا پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) شما را نزد ابوبکر نفرستاد؟.
گفتند: نزد او نیز فرستاد.
عمر گفت : او چه گفت ؟.
گفتند: ابوبکر گفت : حیوانى ، حیوان دیگر را کشته است و چیزى بر گردن صاحب حیوان کشنده
نیست .
عمر گفت : به نظر من نیز همین است که ابوبکر گفته !!
آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و همه جریان را به عرض آن
حضرت رساندند.
پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیه و آله و سلّم ) به آنان فرمود:((به حضور علىّ بن ابیطالب (علیه السلام )
بروید تا او در این مورد قضاوت کند)).
آنان به حضور على (علیه السلام ) رفته و جریان را گفتند.
عـلى (عـلیـه السـلام ) فـرمـود:((اگـر گـاو بـه اصطبل و جایگاه الاغ رفته و الاغ را کشته است ،
صاحب گاو باید قیمت الاغ را به صاحبش بـدهـد و اگـر الاغ بـه اصـطـبـل و جایگاه گاو رفته و گاو او
را کشته است ، بر گردن صاحب گاو چیزى نیست )).
آن دو مـرد بـه حـضـور رسـول خـدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و چگونگى قضاوت
على (علیه السلام ) را به عرض  رساندند.
پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:((لَقَدْ قَضى عَلىُ بْنِ اَبِیطالِبٍ بَیْنَکُما بِقَضاءِ اللّهِ
عَزَّاسمُهُ)).
((على بن ابیطالب مطابق حکم خداوند متعّال بین شما قضاوت نموده است )).
سـپـس فرمود:((حمد و سپاس خداوندى را که در میان ما خاندان نبوّت ، مردى را قرار داد که طبق
سنّت حضرت داوود (علیه السلام ) در قضاوت داورى مى کند)).
3و4 ـ دونمونه از داوریهاى على (ع )در عصرخلافت ابوبکر
الف : عدم اجراى حدّ در مورد شرابخوار جاهل
از طـریـق روایـات سـنـّى و شـیـعه نقل شده : مردى را که شراب خورده بود، نزد ابوبکر آوردنـد، او
تـصـمـیـم گـرفت تا حد شرابخوارى (هشتاد تازیانه ) را بر او جارى سازد. شرابخوار گفت : من به
حرام بودن شراب تاکنون آگاه نبودم .
ابوبکر دست نگهداشت و نمى دانست که چه کند؟ شخصى از حاضران اشاره کرد که در این بـاره
از عـلى (عـلیـه السـلام ) سـؤ ال شـود. ابـوبکر شخصى را به حضور على (علیه السلام ) فرستاد
که جواب این سؤ ال را بگیرد.
امـیـرمـؤ مـنان على (علیه السلام ) فرمود:((دو مرد مورد اطمینان از مسلمین را دستور بده به
مـیـان مـجـالس مـهـاجـر و انـصـار بـرود و آن شـرابـخوار را نیز با خود ببرند و مسلمین را سوگند
بدهند که آیا شخصى آیه حرمت شرابخوار را و یا سخن پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سـلّم ) در
مورد حرام بودن شراب را بر این شخص خوانده اند و خبر داده اند یا نه ؟ اگـر دو مـرد از مـسـلمین
گواهى دادند که آیه تحریم شراب را براى او خوانده اند و یا سـخـن پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیـه و آله
و سـلّم ) در مورد تحریم شراب را به گوش او رسانده اند، حدّ را بر او جارى ساز وگرنه او را توبه
بده و سپس آزادش کن )).
ابـوبـکـر هـمین کار را انجام داد، هیچ کس از مهاجر و انصار گواهى نداد که آیه قرآن و یا سـخـن
پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سلّم ) پیرامون حرمت شراب را براى او خوانده باشد، ابوبکر او را
توبه داد و سپس  آزادش نمود و به این ترتیب قضاوت على (علیه السلام ) را پذیرفت .
ب : سؤ ال از معناى کلمه اى در قرآن
از ابوبکر سؤ ال شد معناى این آیه چیست که خداوند در قرآن مى فرماید:((وَفاکِهَةً وَاَبّاً)) ابـوبکر
معناى ((اَبّْ)) را ندانست و گفت کدام آسمان بر من سایه افکند؟ و یا کدام زمین مرا به پشت
گیرد، یا چه کنم در مورد کتاب خدا که چیزى را ندانسته بگویم ، اما ((فاکهة )) که معناى آن را مى
دانیم (یعنى میوه ) اما معناى ((اَبّْ)) را خدا داناتر است .
سـخـن ابـوبـکـر بـه سـمع على (علیه السلام ) رسید فرمود:((عجبا! آیا او نمى داند که ((اَبّ))
یـعنى علوفه و چراگاه ؟! و قول خداوند که مى فرماید:((وَفاکِهَةً وَاَبّاً )) بیانگر شمردن نعمتهاى
الهى بر بندگانش  است ، نعمتهایى از غذا که براى آنان و حیواناتشان آفـریـده اسـت که به
وسیله آن ، جان خود را زنده نگه مى دارند و بدن خود را نیرومند مى سـازنـد)). (فـاکـهـة یـعـنـى :
مـیـوه هـا بـراى انسانها، اَبّ یعنى : علوفه و چراگاه براى حیوانات ).
5 و 6 ـ نمونه هاى دیگر در عصر خلافت عمر
نـظـیـر ایـن جـریـانـات در زمـان خـلافـت عمر نیز رخ داده است در اینجا به ذکر چند نمونه بسنده
مى شود:
نجات زن دیوانه
در روایـات آمـده اسـت کـه : در زمـان خـلافت ((عمر بن خطاب )) مردى با زن دیوانه اى زنا کـرد،
گواهان عادل بر این مطلب گواهى دادند، عمر دستور داد تا به آن زن ، حدّ بزنند، ماءمورین ، آن زن
را مى بردند تا حدّ (صد تازیانه ) را بر او جارى کنند.
على (علیه السلام ) در مسیر، او را دید و فرمود:((زن دیوانه از فلان قبیله چه کرده بود که او را
مى بردند؟))
شـخـصـى بـه على (علیه السلام ) گفت :((مردى با این زن زنا کرده و فرار نموده است و گواهان
عادل گواهى بر این کار داده اند، عمر دستور جارى ساختن حدّ (تازیانه ) بر این زن داده است )).
عـلى (علیه السلام ) فرمود:((این زن را به نزد عمر رد کنید و به عمر بگویید: آیا نمى دانـى کـه ایـن
زن دیـوانـه از فـلان طـایـفه است و پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:
((رُفـِعَ الْقـَلَمُ عـَنِ الْمـَجـْنـُونِ حَتّى یُفِیقُ؛ قلم تکلیف از دیوانه برداشته شده تا خوب شود)).
ایـن زن عـقـل خـود را از دسـت داده اسـت ، پس مجازات ندارد. آن زن را نزد عمر برگرداندند
وگـفـتـار عـلى (عـلیـه السـلام ) را بـه عـمـر رساندند عمر گفت :((خدا در کار على (علیه السلام )
گشایش دهد، نزدیک بود با جارى ساختن حد بر این زن ، هلاک گردم ))، سپس زن را آزاد کرد و
گفت :
((لَوْلا عَلِىُّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ اگر على (علیه السلام ) نبود، عمر هلاک مى شد)).
نجات زن حامله :
زن حـامـله اى را نـزد عـمـر بـن خـطـاب آوردنـد کـه زنـا کرده بود، عمر دستور داد تا او را سنگسار
کنند، على (علیه السلام ) فرمود: فرضا تو بر این زن ـ بخاطر گناهش تسلّط داشـتـه بـاشـى ،
ولى چه تسلّطى بر کودک او در رحمش دارى ؟ با اینکه خداوند در قرآن مـى فـرمـایـد: ((وَلا تـَزِرُ
وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرى ...)) ((هیچ گنهکارى بار گناه دیگرى را بر دوش نمى کشد)).
عـمـر گـفت :((لا عِشْتُ لِمُعْضَلَةٍ لایَکُونُ لَها اَبُوالْحَسَنِ؛ در هیچ کار دشوارى زنده نباشم که
ابوالحسن (علیه السلام ) در آنجا نباشد)).
سپس عمر گفت :((با این زن چگونه رفتار کنم ؟)).
عـلى (عـلیـه السـلام ) فـرمـود:((او را نـگـهـدار که بچه اش متولّد شود و پس  از آن اگر
سرپرستى براى بچّه اش یافت ، آنگاه حدّ الهى را بر او جارى کن )).
عمر با دریافت این دستور، شادمان شد و طبق آن رفتار کرد.
7و8 ـ نمونه هایى دیگرازداورى على (ع )درعصرخلافت عثمان
در عصر خلافت عثمان نیز جریاناتى رخ داد که امیرمؤ منان على (علیه السلام ) تنها گره گشاى
مشکلات و حوادث بود، به عنوان نمونه :
نجات زنى که همسر پیرمردى شده بود
در روایـات سـنـّى و شـیـعه آمده است که : پیرمردى با زنى ازدواج کرد و آن زن حامله شد، ولى
پـیـرمـرد گـمـان مـى کـرد که کارى صورت نداده و از این رو آن بچه در رحم زن را انکار مى نمود و
مى گفت از من نیست ، داورى این جریان نزد عثمان برده شد و او حیران مانده بـود که چگونه
قضاوت کند، به زن گفت :آیا این پیرمرد، مهر دوشیزگى تو را از بین برده است ؟))
زن گفت :((نه )).
عـثـمـان (پـیـش خـود چنین نتیجه گرفت که پس زن زنا کرده ؛ زیرا پیرمرد کارى صورت نـداده پـس
دست بیگانه اى در کار است ) دستور داد که آن زن را حد بزنند (صد تازیانه به جرم زنا به او بزنند).
امـیـرمـؤ مـنـان على (علیه السلام ) به عثمان گفت :((در آلت تناسلى زن دو راه وجود دارد، یـکـى
راه خون حیض و دیگرى راه ادرار، شاید این پیرمرد هنگام آمیزش ، نطفه خود را روى راه حیض
ریخته و آن زن از او حامله شده است ، در این باره از پیرمرد بپرسید)).
از او سـؤ ال شـد، او گـفـت :((مـن نـطـفـه خود را بر جلو آلت تناسلى او ریختم ، ولى مهر
دوشیزگى او را برنداشتم )).
امـیـرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:((بچه در رحم از او و فرزند اوست و راءى من این است
که این پیرمرد به خاطر انکار فرزندش ، عقوبت (مجازات ) شود)).
عثمان طبق دستور على (علیه السلام ) رفتار کرد.
حلّ مساءله پیچیده
در روایـت آمـده مردى کنیزى داشت (مثلاً نام مرد زید بود و نام کنیز هند) با هند آمیزش کرد و پـس
از مدّتى پسرى از او متولّد شد (مثلاً به نام خالد) سپس زید از هند کناره گرفت و او را هـمـسـر
غلامش (مثلا به نام سعید) نمود، بعدا زید از دنیا رفت . هند به خاطر فرزندش (خالد) که از زید
داشت آزاد شد (زیرا هند از طریق ارث ، ملک پسرش شد و آزاد گردید) از طرفى سعید که غلام
زید و شوهر آن زن بود، از طریق ارث به همان پسر (خالد) رسید و بـعـد خـالد نـیـز مـُرد و آن غـلام
(سـعـید) از طریق ارث ، به زن رسید و در نتیجه هند مالک شـوهرش سعید شد و سعید برده او
گردید (بنابراین ، سعید نمى توانست با هند آمیزش کـنـد و بـیـنـشان نزاع شد، سعید به هند مى
گفت تو زن من هستى و هند به سعید مى گفت : تو برده و غلام من هستى ). براى رفع اختلاف
نزد عثمان آمدند، در حالى که سعید مى گفت ((او (هند) زن من است و او را رها نمى کنم )).
عـثـمان گفت : این حادثه یک مساءله پیچیده اى است ، امیرمؤ منان على (علیه السلام ) که در
آنـجـا حضورداشت فرمود:((از این زن بپرسید که آیا پس از آنکه از طریق ارث ، مالک مرد (سعید)
شد آیا آن مرد با او آمیزش کرده است ؟)).
هند گفت :((نه )).
امـیـرمـؤ مـنـان على (علیه السلام ) فرمود: اگر مى دانستم آن مرد آمیزش  را (بعد از ارث ) انجام
داده است او را مجازات مى کردم و به هند فرمود:((برو که سعید برده تو است و هیچ گـونـه
تسلّطى بر تو ندارد، اگر خواستى او را به غلامى بگیر و اگر خواستى او را آزاد کن و یا بفروش ؛
زیرا او در ملک تو است )).
عثمان داورى على (علیه السلام ) را پذیرفت و طبق آن رفتار کرد.
و رویدادهاى بسیار دیگرى از این قبیل ، در عصر عثمان رخ داد که ذکر همین نمونه ها در این کتاب
ـ که بنایش بر اختصار است ـ کافى است .
9و10 ـ نمونه هایى ازداوریهاى على (ع )در عصر خلافت خود
از جمله حوادثى که پس از عثمان و پس از بیعت مردم با آن حضرت رخ داد و مورد داوریهاى عجیب
على (علیه السلام ) واقع شد، نمونه هاى زیر است :
قضاوت درباره دو نفر به هم چسبیده
تـاریـخ نـویسان آورده اند، زنى در خانه شوهرش فرزندى زایید که (از کمر به پایین یـک نـفـر بـود) و
از کـمـر بـه بالا دو بدن و دو سر داشت ، خانواده اش در مورد او تردید داشـتند که آیا یک نفر است
یا دو نفر، به حضور على (علیه السلام ) آمده و از این جریان سؤ ال کردند تا احکام او (مانند ارث
و...) را بدانند.
امیرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:((وقتى که او خوابید او را امتحان کنید به این نحو که یکى
از بدنها و یکى از سرها را بیدار کنید، اگر هردو در یک زمان بیدار شدند، آن دو یک انسان است و
اگر یکى از آنان بیدار شد و دیگرى در خواب بود، بدانید که دو شخص هستند و حقشان از ارث به
اندازه دو نفر است )).
حلّ یک مساءله ریاضى
((عبدالرّحمن بن حجّاج )) مى گوید: از ابن ابى لیلى شنیدم که مى گفت : امیرمؤ منان على
(علیه السلام ) در حادثه اى قضاوت عجیبى کرد که بى سابقه است و آن اینکه :
دو نـفـر مـرد در مـسـافرت ، با هم رفیق شدند، هنگام غذا در محلى نشستند تا غذا بخورند،
یـکـى از آنـان پـنـج گـرده نان از سفره خود بیرون آورد و دیگرى سه گرده نان ، در آن هـنگام مردى
از آنجا عبور مى کرد او را دعوت به خوردن غذا کردند، او نیز کنار سفره آنان نـشـسـت و از آن غذا
خوردند، مرد رهگذر پس از خوردن غذا و هنگام خداحافظى ، هشت درهم به آنـان داد و گـفـت :
ایـن هشت درهم را به جاى آنچه خوردم به شما دادم و از آنجا رفت ، آن دو نـفـر در تـقـسـیـم پـول
نـزاع کـردنـد، صـاحـب سـه نـان مـى گـفـت : نـصـف هـشـت درهـم مـال مـن اسـت و نـصـف آن
مـال تـو. ولى صـاحـب پـنـج نـان مـى گـفـت : پـنـج درهـم آن مال من است و سه درهم آن مال تو
است . آنان نزاع و کشمکش خود را نزد على (علیه السلام ) آوردنـد و داورى را بـه او واگـذار
نمودند. على (علیه السلام ) به آنان فرمود:((نزاع و کشمکش در اینگونه امور، از فرومایگى و
پستى است ، صلح و سازش بهتر است ، بروید سازش  کنید)).
صـاحـب سـه نـان گـفـت :((من راضى نمى شوم مگر به آنچه حقیقت است و شما در این باره
قضاوت به حق کنید)).
امـیـرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:((اکنون که تو حاضر به سازش  نیستى و حقیقت را مى
خواهى ، بدانکه حق تو از آن هشت درهم ، یک درهم است )).
او گفت :((سبحان اللّه ! چطور، حقیقت اینگونه است ؟!)).
حـضـرت عـلى (عـلیـه السلام ) فرمود:((اکنون بشنو تا توضیح دهم : آیا تو صاحب سه نان نبودى
؟)).
او گفت : چرا من صاحب سه نان هستم ؟.
على (علیه السلام ) فرمود:((رفیق تو صاحب پنج نان است ؟)).
او گفت : آرى . على (علیه السلام ) فرمود:((بنابراین ، این هشت نان ، 24 قسمت (با توجّه بـه
سـه نـفـر خورنده ) مى شود تو (صاحب سه نان ) هشت قسمت نانها را خـورده اى و رفیق تو نیز
هشت قسمت را خورده و مهمان نیز هشت قسمت را خورده است و چون آن مـهـمـان هـشـت
درهـم بـه شـمـا دو نـفـر داده ، هـفـت درهـم آن مـال رفـیـق تـو (صـاحـب پـنـج نـان ) اسـت و یـک
درهـم آن مال تو (صاحب سه نان ) است )).
آن دومرددر حالى که حقیقت مطلب را دریافتند، از محضر على (علیه السلام ) رفتند



تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 97/11/25 | 1:27 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

هرکس انسان گرسنه‌ای را طعام دهد خداوند او را از میوه‌های بهشت اطعام می‌نماید و هر که تشنه‌ای را آب دهد خداوند از چشمه گوارای بهشتی سیرآبش می‌گرداند و هرکس برهنه‌ای را لباس بپوشاند خداوند او را از لباس سبز بهشتی خواهد پوشاند. امام سجاد (َع)

 

به وسیله عقل ناقص و نظریه‌های باطل و مقایسات فاسد و بی‌اساس نمی‌توان احکام و مسایل دین را به دست آورد؛ بنابراین تنها وسیله رسیدن به احکام واقعی دین، تسلیم محض می‌باشد؛ پس هرکس در مقابل ما اهل بیت تسلیم باشد از هر انحرافی در امان است و هر که به وسیله ما هدایت یابد، خوشبخت خواهد بود و شخصی که با قیاس و نظریات شخصی خود بخواهد دین اسلام را دریابد، هلاک می‌گردد. امام سجاد (َع)

 

دنیا همچون نیمه خواب (چرت) است و آخرت بیداری می‌باشد و ما در این میان رهگذر، بین خواب و بیداری به سر می‌بریم. امام سجاد (َع)

 

از سعادت مرد آن است که در شهر خود کسب و تجارت نماید و شریکان و مشتریانش افرادی صالح و نیکوکار باشند، و نیز دارای فرزندانی باشد که کمک حال او باشند. امام سجاد (ع)

 

هر آیه‌ای از قرآن، خزینه‌ای از علوم خداوند متعال است، پس هر آیه را که مشغول خواندن می‌شوی، در آن دقّت کن که چه می‌یابی. امام سجاد (َع)




تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 97/11/21 | 6:50 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

هرکس انسان گرسنه‌ای را طعام دهد خداوند او را از میوه‌های بهشت اطعام می‌نماید و هر که تشنه‌ای را آب دهد خداوند از چشمه گوارای بهشتی سیرآبش می‌گرداند و هرکس برهنه‌ای را لباس بپوشاند خداوند او را از لباس سبز بهشتی خواهد پوشاند. امام سجاد (َع)

 

به وسیله عقل ناقص و نظریه‌های باطل و مقایسات فاسد و بی‌اساس نمی‌توان احکام و مسایل دین را به دست آورد؛ بنابراین تنها وسیله رسیدن به احکام واقعی دین، تسلیم محض می‌باشد؛ پس هرکس در مقابل ما اهل بیت تسلیم باشد از هر انحرافی در امان است و هر که به وسیله ما هدایت یابد، خوشبخت خواهد بود و شخصی که با قیاس و نظریات شخصی خود بخواهد دین اسلام را دریابد، هلاک می‌گردد. امام سجاد (َع)

 

دنیا همچون نیمه خواب (چرت) است و آخرت بیداری می‌باشد و ما در این میان رهگذر، بین خواب و بیداری به سر می‌بریم. امام سجاد (َع)

 

از سعادت مرد آن است که در شهر خود کسب و تجارت نماید و شریکان و مشتریانش افرادی صالح و نیکوکار باشند، و نیز دارای فرزندانی باشد که کمک حال او باشند. امام سجاد (ع)

 

هر آیه‌ای از قرآن، خزینه‌ای از علوم خداوند متعال است، پس هر آیه را که مشغول خواندن می‌شوی، در آن دقّت کن که چه می‌یابی. امام سجاد (َع)




تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 97/11/21 | 6:50 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

کربلایی کاظم ساروقی معجزه قرن که یک شبه حافظ کل قرآن شد که مراجع وقت وعلمای اهل سنت دانشگاه الزهرا مصر وعلمای لبنان وآیت الله بروجردی ومکارم شیرازی ونواب صفوی وآیت اله میلانی وآیت اله طباطبایی بارها مورد آزمایشش قرار دادند که به حقانیت حافظ شدنش ایمان آوردند وبه حقانیت شیعه بهایی دیگر داد واهل تسنن شعیه را مورد قبول قرار دادند




تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 97/1/5 | 11:44 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

صبر در قرآن

مشخصات افراد صبور از دیدگاه قرآن/ نسبت صبر و عقل از دید پیامبر(ص) در گفتگو با شمعون راهب

صبر در قرآن
شناسه? خبر: 2234768 - شنبه 26 بهمن 1392 - 08:14
خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: صبر در آیات و روایات اسلام از چنان جایگاهی برخوردار است که آن را در کنار عقل توصیف کرده اند، به گونه ای که پیامبر(ص) صبر را اولین ثمره عقل خوانده و قرآن، بر ارزشمندی صبر به واسطه کسب رضای الهی تأکید داشته و آن را یکی از ویژگی های صاحبان عقل برمی شمارد.

واژه صبر و مشتقات آن 103 بار در قرآن به کار رفته که نشان از اهمیت ویژه این حرکت اخلاقی از دیدگاه دین مبین اسلام و قرآن کریم دارد. در باب ارزش والای صبر همین بس که قرآن در آیات متعددی با عبارت «الله مع الصابرین»، «إنّ الله یحبّ الصابرین» و عبارات دیگر به آنان م‍ژده می‌دهد که خداوند با صابران همراه است و آنان را بسیار دوست دارد، و در بیان علت رسیدن بعضی از بنی اسرائیل به مقام امامت و هدایت مردم می فرماید:«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ»«و از آنان امامان (و پیشوایانى) قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت مى‏کردند؛ چون شکیبایى نمودند، و به آیات ما یقین داشتند.»
خداوند در موارد مختلف به پاداش صابران پرداخته است از جمله این آیه که می فرماید:«وَ جَزاهُمْ بِماصَبَرُوا جَنَّةً وَ حَریراً...»«و در برابر صبرشان، بهشت و لباسهاى حریر بهشتى را به آنها پاداش مى‏دهد!...»

این آیه و آیات بعد که در وصف صبر بر گرسنگی و ایثار طعام امام علی(ع) و خانواده ایشان نازل شده است، به پاداش آن اشاره نموده و نعمتهای بهشتی را که به خاطر صبر به آن بزرگوارن داده شده، بیان می‌کند، و این خود بیان‌گر نشانه ای بر پاداش عظیم و منزلت صابران در درگاه خداوند است.

خداوند صبر را از ویژگی صاحبان عقل توصیف می کند/صبر در صورتی ارزشمند است که برای کسب رضای الهی باشد

به هر حال انسان و محل زندگی او به نحوی آفریده شده که با آفات، کمبودها، موانع و مصیبتهای فراوانی همراه است و همیشه آفات و مصائبی در اموال، عزیزان، دوستان و... در کمین نعمتهاست که موجب از دست دادن آنها می‌شود؛ از سویی دیگر انسان در معرض حملات شدید تمایلات نفسانی است که همه این موارد ابزار آزمایش انسان توسط خدای متعال به شمار می آیند همانگونه که قرآن می فرماید«وَ نَبْلُوَکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُون‏‏» یعنی«و شما را با بدیها و خوبیها آزمایش مى ‏کنیم و سرانجام بسوى ما بازگردانده مى ‏شوید!»

در این میان بر اساس آیات و روایات، تنها کسانی از میان موانع و مشکلات، سلامت به مقصد می رسند که با صبر، به قضای الهی راضی شده و تمایلات نفسانی را حبس نموده، و تسلیم امر خداوند گشتند. مصائب گوناگون آنان را از شکر، اطاعت و عبادت خداوند باز نداشته و با وجود تمام مشکلات، خود را به انجام وظایف الهی وادار سازند.  خداوند در قرآن کریم در موارد مختلف به شکلهای گوناگون به این موضوع پرداخته و انسانها را با جایگاه و ارزش صبر آشنا ساخته است؛ همچنین به صابرین همراهی و یاری خود را در مراحل سخت زندگی، وعده داده و نعمت‌های ویژه‌ای عنایت کرده است:«وَ بَشِّرِ الصَّابِرین... أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُون‏‏»

از نظر قرآن، صبر در صورتی ارزشمند است که به قصد تقرب و برای کسب رضای الهی باشد که خداوند صبر را از ویژگی صاحبان عقل توصیف می کند و در این باره چنین می فرماید:«إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْباب‏... وَالَّذینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ... اُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّار»

بیان پیامبر(ص) در نسبت صبر و عقل در گفتگو با شمعون راهب

همچنین روایات اسلامی بر همراهی صبر و عقل تصریح دارد. به طور نمونه در روایتی «شمعون راهب از پیامبر(ص) پرسید: به من بگو عقل چیست و چگونه است. چه چیز از آن منشعب مى‏ شود و چه چیز منشعب نمى‏ شود. اقسام و انواع عقل را برایم توصیف نما؟ رسول خدا(ص) فرمود: «همانا عقل، زانوبندى است بر نادانى و نفس [امّاره‏] مانند پلیدترین جانوران است که اگر پایش بسته نشود، بی‌راهه مى‏رود و سرگردان مى‏ شود، پس عقل زانوبند نادانى است. براستى، خداوند عقل را آفرید و به او فرمود: رو کن و او رو کرد؛ سپس فرمود: برگرد و او برگشت، آن‌گاه خداى تبارک و تعالى به او فرمود: به عزّت و جلالم سوگند که من آفریده‏اى از تو بزرگ‌تر و فرمان‌بردارتر نیافریدم، به تو آغاز کنم و تو را به درگاه خود برگردانم، معیار پاداش و کیفر تویى، پس، از عقل، بردبارى نشأت گرفت و از بردبارى، دانش و از دانش، هوشیارى و از هوشیارى، پاکدامنى و از پاکدامنى، خویشتن‌دارى و از خویشتن‌دارى، حیا و از حیا، وقار و از وقار، پایدارى بر کار خوب و از پایدارى بر کار خوب، بیزارى از کار بد، و از بیزارى از کار بد، پیروى از اندرزگو، پس این ده دسته از انواع اخلاق نیکو است و هر کدام از این ده دسته، ده نوع دیگر را در بر دارد ...»

مراتب صبر

بنابر روایات نقل شده از پیامبر اکرم(ص)، صبر دارای سه مرتبه است؛ اول «صبر بر مکروهات و مصایب»؛ که شکیبایی انسان در برابر حوادث تلخ و ناگوار مثل خسارات مالی، مرگ عزیزان، بیماری و... از جمله مراتب صبر است که قرآن کریم از آن این‌گونه یاد کرده است:«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین‏ الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‏». دوم «صبر بر طاعت» است؛ تکالیفی که خدای متعال بر عهده‌ بندگان قرار داده، با دشواری‌هایی همراه است؛ لذا ممکن است انسان به خاطر دشواری در انجام آن کوتاهی کرده و آن را ترک کند؛ از این رو قرآن کریم انسانها را به صبر بر امتثال وظایف دینی توصیه کرده است:«رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبادَتِه‏». سومین مرتبه «صبر در معصیت» است که بالاترین مرحله از صبر است و آن ایستادگی در برابر شعله‌های سرکش شهوات و هیجان‌های برخاسته از هوی و هوس و یا مقامات دنیوی است؛ چراکه بیشتر انسان‌ها در برابر فقر و گرفتاری طغیان نمی‌کنند؛ ولی وقتی خدا مقام، پول و صحّت بدن بدهد، آن وقت خیلی سخت است که خودش را سالم نگه دارد و صبر پیشه کند و این نعمت موجب غفلت و معصیت او نگردد. از این قسم به صبر بر نعمت نیز تعبیر می کنند.

قرآن کریم در این باره می فرماید:«وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ إِلاَّ الَّذینَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات‏» یعنی «و اگر بعد از شدّت و رنجى که به او رسیده، نعمتهایى به او بچشانیم، مى‏گوید: مشکلات از من برطرف شد، و دیگر باز نخواهد گشت! و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى‏شود... مگر آنها که (در سایه‌ ایمان راستین،) صبر و استقامت ورزیدند و کارهاى شایسته انجام دادند.» صبر در برابر معصیت‌ها و هوای نفس آنقدر عظیم است که حتی یوسف نبی(ع) نیز خود را از شرّ آن ایمن ندانسته و به خدا پناهنده می شود:«وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی‏».

صبر در روابط اجتماعی

یکی از اقسام صبر، بردباری در روابط اجتماعی است. انسانها در زندگی خود با افکار و عقاید گوناگونی، موافق یا مخالف برخورد می کنند، که به لحاظ اهمیت، انسان را به موضع گیری های متفاوتی وادار می کند؛ لذا قرآن کریم به مؤمنان سفارش می کند که برای مقابله با عقاید باطل و رفتار خشونت آمیز دشمنان اسلام، صبر پیشه کنند و به بهترین وجه به مقابله با آنها برخیزند:«ادْفَعْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ ‏وَ ما یُلَقَّاها إِلاَّ الَّذینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقَّاها إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظیمٍ» یعنی «بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است! امّا جز کسانى که داراى صبر و استقامتند، به این مقام نمى ‏رسند، و جز کسانى که بهره­ی عظیمى (از ایمان و تقوا) دارند، به آن نایل نمى‏گردند!». از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که می‌فرماید: نصف ایمان صبر و نصف دیگر آن شکر است. به این معنا که انسان در زندگی، یا در آسایش است، که باید در آن حال شکرگزار باشد، یا در حال سختی و گرفتاری است که باید صبور باشد. از سوی دیگر، «صبر بر طاعت»، «صبر در معصیت» و «صبر در مصیبت» تقریباً تمامی رفتارهای دینی را پوشش می‌دهد. کسی که می‌خواهد دیندار خوبی باشد باید از صفت صبر برخوردار باشد.

ارزشمند بودن هدف (ارزشمندی زندگی اخروی)،مشخص بودن هدف (رضایت خداوند)، اشتیاق رسیدن به هدف (دست‌یابی به پاداش‌های دنیوی و اخروی)، ترس از شکست (ترس از عذاب جهنم).... از پایه‌های روان‌شناختی صبر توصیف شده است. در واقع اگر هدف مشخص نباشد، فرد نمی‌داند چرا و به چه دلیلی باید سختی‌ها را تحمل کند، در نتیجه نمی‌تواند صبر کند. از این‌رو، در قرآن به هدف صبر اشاره شده است: (وَ الَّذینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَی الدَّارِ( (رعد: 22) از نظر یک مؤمن بالاترین هدف، جلب رضایت پروردگار است. صبر مانند هر رفتار دیگر نیاز به انگیزه دارد. اولین چیزی که ایجاد انگیزه می‌کند هدف است.پیامبران بزرگ الهی که پیش‌قراولان صبر بودند، هدف مشخصی برای صبر خود داشتند. قرآن در مورد پیامبر گرامی اسلام می‌فرماید: (وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ) شکیبایی پیشه کن و این شکیبایی تو جز برای خدا نمی‏ تواند باشد.

فرد زمانی می‌تواند صبر کند که سختی‌ها را تحمل نماید، و در راه رسیدن به هدف سخت تلاش کند که آن هدف در نظرش ارزشمند باشد. قرآن هدف صبر را «جلب رضایت خداوند» بیان می‌کند و ارزشمندی این هدف را اینگونه نشان می‌دهد: (ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ) از آن‌ رو که خداوند متعال خود روان بشر را سرشته و می‌داند که انسان تنها به خاطر «هدف ارزشمند» می‌تواند صبر پیشه کند، در اینجا به فنای داشته‌های انسان و بقای عطایای خود اشاره نموده و ارزشمندی آنها را نشان می‌دهد. در انتهای آیه نیز به ارزشمندی پیامد صبر اشاره دارد. افرادی که صبر ندارند به متاع دنیا توجه دارند، ولی افراد صبور به پاداش‌های اخروی خداوند توجه دارند که ارزشمندی و ماندگاری آنها صبر را برای آنان امکان پذیر می‌سازد.

اگر کسی مشتاق رسیدن به چیزی باشد، سختی‌های رسیدن به آن را تحمل خواهد کرد. این اشتیاق لازمه ارزشمندی واقعی هدف نیست. ممکن است هدفی در واقع ارزشمند باشد ولی فرد اشتیاقی به رسیدن آن نداشته باشد؛ در نتیجه، دشواری‌های رسیدن به آن را تحمل نخواهد کرد. حضرت امیرالمؤمنین(ع) یکی از پایه‌های صبر را اشتیاق می‌داند: «فَالصَّبْرُ مِنْ ذَلِکَ عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَی الشَّوْقِ ... فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَی الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ» در این حدیث، امام علی(ع)به صورت واضح و روشن یکی از پایه‌های روان‌شناختی صبر را شوق و رغبت دانسته است. قرآن کریم مکرراً آثار و پیامدهای دنیوی و اخروی صبر را بیان فرموده است. توجه انسان به این پیامدها شوق و رغبت انسان را برمی‌انگیزد: (إِنَّما یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِساب)؛ بی‌تردید پاداش شکیبایان بدون حساب و به طور کامل داده می‌شود.

ترس از شکست (ترس از عذاب جهنم) نیز یکی دیگر از پایه های روان شناختی صبر است؛ از آموزه‌های اسلامی این ایده به دست می‌آید که شوق به تنهایی انسان را به مسیری سوق نمی‌دهد، بلکه ترس نیز لازم است. مثلاً درباره رابطه انسان با خدا باید تعادل بین خوف و رجاء را در نظر داشت. ترس مطلق از خداوند به ناامیدی و رها کردن عمل می‌انجامد و امیدواری مطلق به خداوند بی‌خیالی و رهاکردن عمل را در پی دارد. خویشتن‌داری و تحمل مشکلات زمانی به راحتی برای انسان امکان‌پذیر است که نه تنها رسیدن به هدف مزایایی برای انسان در پی داشته باشد، بلکه نرسیدن به آن انسان را با مخاطراتی مواجه سازد.

حضرت علی(ع) به روشنی هیجان ترس را از پایه‌های روان‌شناختی صبر برشمرده است:«فَالصَّبْرُ مِنْ ذَلِکَ عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ علی الاشفاق مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ رَجَعَ عَنِ الْمُحَرَّمَاتِ»؛صبر دارای چهار شعبه است که یکی از آنها ترس است... کسی‌ که از آتش بترسد از محرمات دوری می‌ورزد. در قرآن کریم قریب یکصد مورد کلمه «النار» تکرار شده و خداوند مردم را از عذاب جهنم ترسانده است. این بدان روی است که ترس تأثیر زیادی در وادار کردن مردم به عمل دارد. پیامبران خود را بشیر و نذیر می‌دانستند، زیرا ساختار روانی برخی افراد به گونه‌ای است که علاقه‌مندی به چیزی آنان را به عمل وامی‌دارد و برخی دیگر فقط ترس زیربنای رفتار آنان را شکل می‌دهد. در فرد واحد نیز برخی رفتارها ممکن است به دلیل علاقه و رغبت و برخی دیگر به دلیل ترس انجام گیرد.

اگر انسان سختی‌ها را پله‌ای برای صعود و یا آزمونی برای قبول شدن بداند، در آن صورت، نه‌تنها مشکلات او را آزرده نمی‌سازد، بلکه شاید با آغوش باز به استقبال آنها برود و به راحتی آنها را تحمل کند. قرآن مکرراً به ما گوشزد کرده که سختی‌ها برای ابتلا و امتحان بندگان است: (وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشی‏ْءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابرِِینَ). برای اینکه مؤمنان در برابر سختی‌ها درمانده نشوند و صبرشان را از دست ندهند، قرآن رنج‌ها را موقتی و پایان‌پذیر می‌داند: (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا)؛ همراه با هر سختی گشایشی است. یک گام بالاتر از این، موقت دانستن کل دنیا و جهان است که در این صورت، انسان ایده بزرگ‌تر و جامع‌تر پیدا می‌کند که سختی و آسایش را پایدار نداند. دایمی دانستن راحتی به خاطر ایجاد تنبلی، انسان را از عمل دور نگه می‌دارد و مستمر دانستن رنج‌ها به دلیل درماندگی، توان عمل را از انسان می‌گیرد.

امیرالمؤمنین(ع)یکی از پایه‌های صبر را انتظار می‌داند. انتظار در اینجا به معنای سرآمدن مدت و پایان یافتن مهلت است: «فَالصَّبْرُ مِنْ ذَلِکَ عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ علی ... التَّرَقُّبِ... مَنْ رَاقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَی الْخَیْرَات‏»؛کسی که منتظر مرگ است، مدت زمان زندگی خود را در دنیا زودگذر و موقتی می‌داند و به انجام کارهای درست می‌شتابد. حضرت علی(ع) انتظار مرگ را از پایه‌های صبر به شمار آورده است. به فکر مرگ بودن، پایان یافتن فرصت‌ها را نیز گوشزد می‌کند. وقتی فرد متوجه شود که وقتش رو به اتمام است، حاضر می‌شود سخت‌ترین کارها را برای رسیدن به موفقیت انجام دهد. پس می‌توان توجه به کم بودن زمان را نیز از پایه‌های صبر به شمار آورد. آن حضرت در کلام دیگری نیز رابطه صبر و زمان این‌گونه بیان می‌کند: «الصبر علی المضض یؤدی إلی إصابة الفرصة»؛شکیبایی بر رنج‌ها به درک فرصت‌ها می‌انجامد. پ

برخی ویژگی صابران در مناسبات اجتماعی بر اساس آیات قرآن

صبر  یک ویژگی روانی و ثبات درونی است که نتیجة آن مدیریت احساسات و هیجانات، توان تحمل سختی‌ها و سخت کوشی در کارهاست. صبر در زندگی انسان کارکردهای گوناگونی دارد؛ از جمله: انسان را در مقابله با تنیدگی‌ها یاری می‌دهد، موفقیت در تحصیل، شغل و روابط اجتماعی را تسهیل می‌کند، در برخورد با هیجانات و احساسات درونی توانمندتر می‌سازد و در زمینه دین‌داری انسان را یاری می‌دهد.

فرد صبور از اشتباهات و ظلم دیگران می‌گذرد و اهل گذشت است. آیات پیشین در مورد حق‌خواهی مظلوم بودند، اما قرآن کریم در آیه‌ای می‌فرماید:(وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُور( (شوری: 43)؛ کسی که صبر کند و ببخشد کار بزرگی انجام داده است. فرد صبور هنگام مصیبت‌ها و مشکلات، خداوند را به یاد می‌آورد: )... و بشّر الصابرین الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ).

فرد صبور در موقعیت‌های جهل و خشونت، با حلم و مدارا برخورد می‌کند: (وَ لَا تَسْتَوِی الحَْسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلی‏ٌّ حَمِیمٌ وَ مَا یُلَقَّئهَا إِلَّا الَّذِینَ صَبرَُواْ وَ مَا یُلَقَّئهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ). معنای «ادفع بالتی هی احسن» این است که هنگام مواجه شدن با سیئه، با حسنه برخورد کن. علامه طباطبائی در المیزان می‌فرماید: «ادفع بحلمک جهلهم و بعفوک إساءتهم». افرد صبور در کارها مقاومت بیشتری دارد و هر فرد صبور کار چندین نفر غیر صبور را انجام می‌دهد: (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَی الْقِتالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ).

فرد صبور اگر به درستی کاری اطمینان داشته باشد، به گفته‌های بی اساس دیگران توجه نمی‌کند: (إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحیطٌ). صابر در برابر زخم زبان، تهمت و ناسزای افراد جاهل با بردباری برخورد می‌کنند: (وَ اصْبِرْ عَلی‏ ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً)فرد صبور، موقع دزدیده شدن، مفقود شدن یا از بین رفتن اموالش برخورد منطقی دارد: (وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین). همچنین در موقع از دست دادن شغل خود، از خود خویشتن‌داری نشان می‌دهد و توکل به خدا می‌کند: (وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ).

فردی که صابر است، هنگام از دست دادن عزیزان، بیش از حد بی‌تابی نمی‌کند:(وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ). یا هنگام بیماری خویشتن‌داری خود را از دست نمی‌دهد: (وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ). همچنین هنگام فقر و تنگ‌دستی متانت و خویشتن‌داری خود را حفظ می‌‌کند و جزع و بی‌تابی نمی‌کند: (وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) و در برابر نیازهای فیزیولوژیک، خودکنترلی بیشتری از خود نشان می‌دهد:(لَنْ نَصْبِرَ عَلی‏ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها).

کسی که اهل صبر است، در موقعیت‌های ترس و خوف خویشتن‌داری از خود نشان می‌دهد:( وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ) و  در موقعیت‌های تنش‌زا می‌تواند خشم خود را کنترل کند:(الَّذِینَ یُنفِقُونَ فی السَّرَّاءِ وَ الضرََّّاءِ وَ الْکَظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یحُِبُّ الْمُحْسِنِین‏).




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 96/10/25 | 11:55 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

نویسنده:دکتر محمد علی رضائی اصفهانی


قرآن کریم قیامت را پایان جهان معرفی می‌کند و آغاز جهانی دیگر. این کتاب آسمانی در آیات متعددی سخن از حوادثی می‌گوید که در آستانه قیامت رخ می‌دهند و برخی از آنها نشانه‌های قیامت شمرده می‌‌شوند. مفسران و صاحب‌‌نظران علوم کیهان شناسی در مورد پایان‌جهان فعلی به چند دسته از آیات نظر دارند:
الف : آیاتی که اشاره به مرگ خورشید و ستارگان می‌کند. 
« و سخر الشمس و القمر کل یجری لاجل مسمی ».[1]
« و خورشید و ماه را رام گردانید، هر کدام برای مدتی معین به سیر خود ادامه می‌دهند.» 
« اذا الشمس کورت و اذا النجوم انکدرت».[2]
« آنگاه که خورشید به تاریکی گراید و آنگاه که ستارگان خاموش شوند.» 
ب ـ آیه‌ای که به شکافتن ماه اشاره دارد: 
« اقتربت الساعة و انشق القمر» [3]
« قیامت نزدیک می‌شود و ماه شکافته می‌شود.» 
ج ـ آیاتی که اشاره به درهم ریختن نظام فعلی آسمان و ستارگان می‌کنند: 
« اذا السماء انفطرت و اذا الکواکب انتثرت»[4]
« آنگاه که آسمان شکافته می‌شود و آنگاه که ستارگان فرو ریخته و از هم پاشیده شوند.» 
« و جمع الشمس و القمر»[5] « و آفتاب و ماه بهم گردآیند.» 
د ـ آیاتی که اشاره به زلزله‌های عظیم در زمین می‌کند: 
« ان زلزلة الساعة شیء عظیم» [6] « که زلزله رستاخیز مطلب مهمی است.» 
هـ ـ آیاتی که اشاره به فروپاشی کوهها می‌کند: 
« و تکون الجبال کالعهن المنفوش»[7] « و ( روزی که ) کوهها مانند پشم زده شده رنگین شود.» 
و ـ آیاتی که اشاره به انفجار و برافروختگی دریاها دارد: 
«و اذا البحار سجرت » [8] «و در آن هنگام که دریاها برافروخته شود.» 
زـ آیه‌ای که به دود در آسمان اشاره می‌کند:‌
« فارتقب یوم تاتی السماء بدخان مبین» [9] « منتظر روزی باش که آسمان دود آشکاری پدید می‌آورد.» 

نظریه‌های علمی در مورد پایان جهان: 

در مباحث کیهان شناختی دو مطلب در مورد پایان جهان مطرح می‌شود: 
اول: سرانجام حرکت انبساطی جهان: 
جهان در حال گسترش است و کهکشانها از همدیگر با سرعت دور می‌شوند.[10]ولی آیا جهان همیشه انبساط می‌یابد؟ یا انبساط روزی متوقف می‌شود و یا حتی جهان به نقطه آغازین خود باز می‌گردد؟ دانشمندان در این مورد سه احتمال مطرح کرده‌اند: 
الف ـ گسترش جهان دائمی است. 
ب ـ جهان سرانجام در اثر نیروی جاذبه منقبض شده و به یک نقطه باز می‌گردد(رمبش) . 
ج ـ جهان دائماً بین انفجارها و رمبش‌های بزرگ در نوسان است. 
« الکساندر فریدمن » فیزیکدان روسی در 1920 م نشان داد که پاسخ این پرسشها بستگی به جرم جهان دارد. اگر جهان به اندازه کافی ماده داشته باشد، سرانجام گرانش (نیروی جاذبه) انبساط جهان را متوقف خواهد کرد و اجرام به سوی هم حرکت می‌کنند و در آخر همه آنها در یک نقطه یگانه جمع می‌شوند این حادث « رمبش بزرگ» خوانده می‌شود. اما اگر جرم کافی وجود نداشته باشد ، جهان همچنان به انبساط خود ادامه خواهد داد. 
دانشمندان همچنان سعی می‌کنند با اندازه‌گیری جرم جهان دریابند که کدام حالت ممکن است.»[11]
دوم ـ سرانجام خورشید و ستارگان و زمین : 
برخی متخصصان فیزیک و کیهان شناسان برآنند که : 
« خورشید در هر ثانیه 564 میلیون تن هیدروژن به عنوان سوخت مصرف می‌کند که از این مقدار 560 میلیون تن هلیم به وجود می‌آید 4 میلیون تن مواد باقی مانده که فقط 7/0% سوخت مصرفی می‌باشد تبدیل به انرژی می‌شود که در نهایت به صورت نور و گرما انتشار می‌یابد. 
با وجود نیاز عظیمی که خورشید ما به سوخت دارد می‌تواند به مدت 10 میلیارد سال بدرخشد که از این عمر طولانی 5 میلیارد سال را گذرانده است. بنابراین خورشید هم اکنون در نیمه راه زندگی خود قرار دارد.»[12]
«پس سیاره آبی رنگ ما ( زمین هنوز حدود 5 میلیارد سال دیگر به دور خورشید خواهد چرخید آنگاه خورشید در آخرین روزهای عمر خود مانند یک بادکنک کاملاً باد کرده خواهد شد و به صورت یک ستاره عظیم و غول پیکر سرخ فام در خواهد آمد. و دو سیاره داخلی منظومه شمسی خود یعنی عطارد و زهره را فرو می‌بلعد.
زمین تا هزار درجه سانتیگراد حرارت خواهد یافت تمام آثار زندگی و حیات ، مدتها قبل از بین رفته تمام آب اقیانوس‌ها بخار شده است.»[13]
برخی دیگر از صاحب‌نظران در مورد مرگ یک ستاره می‌نویسند: 
« از آنجا که همه ستارگان در واقع مولدهای جوش هسته‌ای هستند سرانجام روزی سوختشان را به پایان می‌رسانند، انبساط می‌یابند و انبوهی از گازهای درخشان پوسته ستاره به صورتهای خیال‌انگیزی در فضا رها می‌شوند که بنام «سحابیهای سیاره نما» خوانده می‌شود. 
هنگامی که سوخت هسته‌ای ستاره پایان‌یافت نیروی گرانش سریعا ستاره را در خود فرو می‌برد و ستاره به تلی از خاکستر بسیار داغ تبدیل می‌شود که « کوتوله سفید» خوانده می‌شود. 
ستاره‌های بسیار پر حجم با یک انفجار به حیات خود پایان می‌دهند . هنگامی که هسته ستاره منفجر شد پوسته‌های بیرونی آن به بیرون پرتاب می‌شوند ستاره محتضر ( در حال مرگ) تنها در خلال چند ساعت، انرژی را از خود منتشر می کند که خورشید ما در مدت پنج میلیون سال منتشر کرده است . و در این حال ستاره چند میلیون بار درخشان‌تر می‌شود. این پدیده را ابر نواختر نامند.»[14]

نکات تفسیر و اسرار علمی: 

برخی از مفسران و صاحب‌نظران در مورد انطباق آیات و یافته‌های کیهان شناسی که به پایان جهان اشاره می‌کنند اظهار نظر کرده‌اند: 
1ـ استاد ایة الله مکارم شیرازی در تفسیر موضوعی پیام قرآن، آیات مربوط به پایان جهان را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و در مورد « اذا الشمس کورت و اذا ‌النجوم انکدرت»[15] می‌نویسد: 
« کورت از ماده تکویر در اصل به معنی پیچیدن و جمع و جور کردن چیزی است و این واژه به معنی تاریک شدن یا افکندن نیز آمده است و ظاهرا این دو معنی در مورد خورشید لازم و ملزوم یکدیگر است به این ترتیب که خورشید تدریجاً لاغر و جمع و جور می‌شود و رو به تاریکی و بی‌فروغی می‌گذارد. 
انکدرت از ماده انکدار به معنی تیرگی و تاریکی یا سقوط و پراکندگی است. 
آری طبق گواهی قرآن در پایان جهان، پرفروغ‌ترین مبدأ نور در منظومه شمسی ما که مایه روشنایی تمام سیارات است خاموش و جمع می‌شود و ستارگان دیگر نیز به همین سرنوشت گرفتار می‌گردند. 
سپس اشاره می‌کند که دانشمندان امروز معتقدند که انرژی خورشید از احتراق هسته‌ای به دست می‌آید و هر شبانه روز سیصد و پنجاه هزار میلیون تن از وزن این کره کاسته می‌شود. و همین امر سبب می‌گردد که تدریجا لاغر و کم نور شود و این همان جمع شدن و کم نور شدن ، یعنی دو مفهومی است که در ماده تکویر طبق گفته ارباب لغت وجود دارد.»[16]
ایشان در مورد جمع شدن خورشید و ماه « و جمع الشمس و القمر»[17] می‌نویسند: 
« جمع شدن خورشید و ماه ممکن است از این جهت باشد که با از بین رفتن تعادل جاذبه و دافعه، کره ماه جذب به مرکز اصلی یعنی خورشید خواهد شد.[18]
آنگاه با اشاره به آیه « و اذا الکواکب انتثرت»[19] می‌نویسد: 
« نظام موجود کواکب نیز در هم می‌ریزد گوئی تعادل جاذبه و دافعه که ارتباط با جرمها و سرعت حرکت آنها دارد به هم می‌خورد و شاید این همان چیزی است که در قرآن به آن اشاره شده است ( آن زمان ستارگان پراکنده شوند و فرو ریزند).»[20]
ایشان در مورد زلزله‌های عجیب و تلاشی کوهها می‌گویند: 
« آیا این حوادث عجیب و هولناک که دامنگیر کوهها می‌شود بر اثر انفجارات درونی و متلاشی شدن نظام اتمی آنها و آزاد شدن انرژی‌های نهفته درونی است؟ یا ضربه‌ای از خارج بر آنها وارد می‌شود مانند برخورد سیاره‌های آسمانی با سرعت و جاذبه شدید به یکدیگر؟ یا علل دیگری که امروز برای ما ناشناخته است؟ 
هیچ کس بدرستی نمی‌تواند پاسخی به این سؤالات بدهد و علوم روز نیز از توضیح این مطلب عاجز است. همین اندازه می‌گوید که در کرات آسمانی در گذشته و حال انفجارات عظیمی روی داده و می‌دهد .»[21]
ایشان با اشاره به آیه‌های «و اذا البحار فجرت » [22] « و اذا البحار سجرت»[23] که در مورد انفجار و برافروخته شدن دریاهاست[24] سه احتمال مطرح می‌کنند: 
اول ـ اینکه آب از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن تشکیل شده که هر دو شدیدا قابل احتراق است اگر عواملی سبب تجزیه آبها شوند دریاها مبدل به کوره‌‌های عظیمی از آتش سوزان خواهد شد و یک جرقه کوچک کافی است که عالمی از آتش ایجاد شود. 
دوم ـ اینکه زلزله‌های شدید آستانه رستاخیز، سبب شکافتن زمین‌ها و راه‌یافتن ‌دریاها به یکدیگر می‌شوند. 
سوم: اینکه متلاشی شدن کوهها و ریخته شدن غبار آنها به دریاها و یا فرود سنگهای آسمانی در آنها موجب می‌شود تا دریاها پر شود و آب سراسر خشکی را فرا گیرد.[25]
2ـ یکی از نویسندگان معاصر نیز با اشاره به آیه « و جمع الشمس و القمر»[26] به در هم ریختن نظام هستی اشاره می‌کند و می‌نویسد: 
« فضای ما بین هسته اتم و الکترونهایی که گرد آن در حرکت‌اند نسبت به حجمشان بسیار وسیع و فضایی خالی و هولناک است شما اگر یک اتم را یک کیلومتر ( 1000متر ) فرض کنید تنها یک متر آن توسط هسته و پرتون اشغال شده است و الکترون در فاصله یک کیلومتری به دور هسته حرکت می‌کند. 
در واقع کلیه موجودات جهان اعم از جاندار و بی‌جان از موجودی تو خالی چون اتم تشکیل یافته‌اند و چون بیکباره فاصله و فضای خالی اتمها از بین برود همه موجودات عالم با حفظ وزن قبلی خود به موجودات بسیار ریزی تبدیل خواهند شد و در آن هنگام است که نظم عالم مادی در یک چشم به هم زدن از هم خواهد پاشید. آنگاه است که کره زمین به اندازه یک نارنج کوچک در خواهد آمد[27] و سپس اجرام آسمانی که به صورت گویهای کوچکی درآمده به همدیگر برخورد خواهد کرد. 
این واقعیتی است که ستاره شناسان امروز با نظاره‌ستاره بزرگی چون سیریوس که در یک چشم بر هم زدن به ستاره کوچکی تبدیل شد آشکار گشته است».[28]
3ـ برخی صاحب‌نظران اشاره به آیه « و اذا البحار سجرت » [29]
4ـ برخی از نویسندگان معاصر با اشاره به آیات قرآن (تکویر /1ـ2 ، انفطار /1ـ2) در مورد مرگ خورشید و ستارگان با نقل سخنان دانشمندان، ‌چند نظریه را مطرح کرده‌اند: 
الف ـ دکتر ژرژگاموف می‌گوید: روزی فرا خواهد رسی که زمین ( و نیز همه سیارات دیگر ) پس از انفجاری بزرگ به صورت گاز رقیقی در خواهد آمد.[30]
ب ـ پروفسورآ. ماسویچ می‌گوید: روزی کلیه ذخایر هیدروژن خورشید در اثر فعل و انفعلات هسته‌ای به انتها می‌رسد.[31]
ج ـ‌یکی از صاحب‌نظران می‌نویسد: ‌طبق قانون دوم ترمودینامیک و اصل انتروپی همه اجسام به تدریج حرارت خود را از دست می‌دهند و رو به نابودی می‌روند. به این ترتیب روزی فرا خواهد رسید که حرارت در همه اجسام، مساوی ایجاد شود و آن روز دیگر روز مرگ کلیه موجودات و اجرام آسمانی است.[32]
5ـ برخی نویسندگان در مورد شکافته شدن ماه « انشق القمر»[33] اینگونه نگاشته‌اند: 
« مطلبی که دانشمندان ستاره‌شناس ، اخیرا بدان دست یافته‌اند این است که می گویند: روزی بیاید که ماه به دو قسمت یا بیشتر تقسیم گردد و این قسمت‌ها نیز به نوبه خود به طور هول انگیزی منفجر و هزار بار تکه پاره شوند. 
و از «سرجمیس» ستاره شناس اروپایی نقل می کند که : « در آینده ماه به قدری رفته رفته به زمین که به بی‌نهایت درجه نزدیکی می‌رسد در این موقع که زمین در معرض خطر سقوط قرار گرفته است تقدیر الهی که در برهم ریختن ماه و از هم پاشیدن آن تعلق گرفته به مرحله اجرا گذاشته می‌شود.» [34]
6ـ عبدالرزاق نوفل نیز در مورد پایان جهان و سرنوشت خورشید و ماه چند نظریه را مطرح می‌کند. 
سپس در مورد آیات « و البحر المسجور»[35] و « اذا البحار سجرت »[36] و « اذا البحار فجرت» [37] می‌گوید که در اثر جدایی اکسیژن از هیدروژن و آمادگی آنها برای اشتعال این امور رخ می‌دهد. 
و سپس با ذکر آیه 37 سوره الرحمن و 8ـ 9 و 15ـ 16 سوره معارج می‌گوید که این امور در اثر هلیوم است که همه آسمان را آتش فرا می‌گیرد و سپس انفجارات و فروپاشی وحدت خلق را مطرح می‌کند.[38]
7ـ احمد محمد سلیمان نیز با ذکر احتمالات متعدد در مورد آیات مورد بحث، آیه « فارتقب یوم تأنی السماء بدخان مبین»[39] را مطرح می‌کند و می‌گوید « دخان در اینجا آتش است» و آن را بر حوادث پایان جهان حمل می‌کند. 
سپس دو احتمال انفجار خورشید و نقصان نور خورشید را مطرح می‌کند که موجب نابودی زمین در اثر زبانه‌های آتش خورشید و یا سرمای شدید می‌شود.[40]
8ـ برخی صاحب‌نظران نیز با طرح آیه 10 سوره دخان آن را معجزه الهی در قرآن می‌دانند که جهان در قیامت « دخان» می‌شود همانطوری که اول بود و این حقیقتی علمی است.[41]

بررسی: 

هر چند برخی از مطالب علمی با ظاهر آیات قرآن در مورد پایان جهان سازگار است، اما به نظر می‌رسد ، تذکر چند نکته لازم باشد: 
1ـ مطالب ذکر شده در مورد شکافته شدن ماه « انشق القمر» [42] از دو جهت قابل اشکال است: 
نخست اینکه مطالب علمی که بیان شد از استحکام لازم برخوردار نیست و دلیل بر فروپاشی ماه از نظر علوم تجربی ذکر نشد و تنها به ذکر این نکته اکفتا شده بود که ماه به زمین نزدیک می‌شود. 
این مطلب بر فرض صحت، مستلزم جذب ماه به زمین است. در حالی که قرآن کریم سخن از جمع شدن خورشید و ماه در آستانه قیامت می‌کند: « و جمع الشمس و القمر».[43]دو اینکه مفسران در مورد انشقاق قمر دو احتمال ذکر کرده‌اند: 
الف ـ مقصود از آیه همان شق القمر معروف باشد که به عنوان معجزه در زمان پیامبر (صلی الله علیه واله) اتفاق افتاد[44] و خود یکی از نشانه‌های نزدیکی قیامت است. همانگونه که بعثت پیامبر (صلی الله علیه واله) از نشانه‌های نزدیک شدن قیامت است.
ب ـ مقصود شکافته شدن ماه در آستانه قیامت باشد. 
تفسیر « الف» با ظاهر آیه تناسب بیشتری دارد. چرا که لفظ آیه (انشق) ماضی است و «الف» را پذیرفته‌اند و کمتر کسی از مفسران تفسیر « ب» را پذیرفته است.[45]
2ـ در مورد آیه « یوم تأتی السماء‌ بدخان مبین»[46] سه احتمال در تفاسیر ذکر شده است: 
اول : اینکه مقصود دود شررباری ، در قیامت باشد که نوعی عذاب است. 
دوم : اینکه مقصود از دود معنای مجازی آن باشد یعنی کنایه از خشکسالی باشد که در زمان پیامبر گروه عظیمی از کفار را گرفت. 
سوم: اینکه مقصود دودی باشد که در آستانه قیامت همه جا را می‌پوشاند و مردم دست به دامن لطف خدا می‌شوند و کمی عذاب برطرف می‌شود. 
مفسران معنای اول و دوم را بعید می‌دانند و معنای سوم را قوی‌تر می‌دانند و روایات متعددی هم در کتابهای شیعه و اهل سنت بر طبق آن وارد شده است.[47]
به هر حال استفاده‌ای که احمد محمد سلیمان از آیه کرده بود یعنی دخان را به معنای آتش گرفته بود، معنای لغوی یا قرینه‌ای روائی آن را تأیید نمی‌کند. 
3ـ در مورد مرگ خورشید و ستارگان و درهم ریختن نظام آنها اگر چه در قرآن کریم اشارات کلی به آنها شده است اما با توجه به تعدد نظریه‌ها در این مورد (انفجار بزرگ ـ از دست دادن حرارت طبق اصل دوم ترمودینامیک و ...) و عدم اثبات قطعی آنها، نمی‌توان یک نظریه را به قرآن نسبت داد. 
4- در مورد تعبیر فجرت و سجرت ( انفطار / 3ـ تکویر/6) و انطباق آن با انفجار اتم‌های آب، قرینه قطعی در دست نیست. 
در مورد جدا شدن اکسیژن از هیدروژن و آتش گرفتن آنها نیز فقط در حد احتمال می‌توان سخن گفت بویژه آنکه دو احتمال دیگر نیز در معنای آیات فوق وجود دارد که با ریشه لغوی فجرت و سجرت بی‌تناسب نیست.(همانطور که گذشت).
5ـ مطالب آیات قرآن در مورد پایان کار خورشید و ستارگان و سیارات با نظریه‌های علمی موجود تا حدود زیادی سازگار است و این مطلب نوعی رازگوئی علمی قرآن محسوب می‌شود و اگر روزی از نظر علمی به صورت قطعی اثبات شود می‌تواند اعجاز علمی قرآن محسوب شود



تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 96/10/17 | 10:27 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

پیوند همیشگی پاسخ



پیامبران اوالوالعزم که داراى کتاب آسمانى و آیین جدید بوده اند پنج نفراند (نوح، ابراهیم، موسى، عیسى، محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)) اولین کتاب، کتاب حضرت نوح بوده. اسم نداشته و یا اسم آن صحیفه بوده مانند صحف ابراهیم. قبل از آن زمان زندگى انسانها به صورت زندگى شهرى و اجتماعات وسیع و اینها نبوده. افرادى غار نشین بوده‏اند، افرادى در جنگل‏ها زندگى مى‏کردند یا گاهى شهرهایى هم کمابیش داشته‏اند آنچنان روابط اجتماعى که احتیاج به قوانین و اینها داشته باشد به آن صورت نبوده. احتمالاً این جور بوده. البته اینها چیزهایى است که از چندروایت استفاده مى‏شود. هیچ کدامش به حد یقین نمى‏رسد و طورى نیست که ما ضرورتاً ملزم باشیم که به این‏ها ملزم باشیم. البته باید معتقد باشیم همانى که خدا و پیغمبر فرموده‏اند درست است. اما تفصیلاً معتقد باشیم به شماره انبیا، به شماره رسل، به شماره اولوالعزم، به شماره شرایع، هیچ کدام از اینها ضرورى نیست. از چند روایت استفاده مى‏شود و به حد تواتر نوعاً نمى‏رسد. مثلاً شماره انبیا یا شماره رسل اینها چیزهاى است که از ظواهر روایات استفاده مى‏شود و ظنى ایجاد مى‏کند. اگر حضرت نوح پیامبر الوالعزم بوده حتما کتابی داشته ولی الان هیچ اثری از آن نیست و البته تضمینی هم نبوده که خداوند آن کتاب ها را حفظ کند و اصلا شاید اینطور نبوده که وحی در آن زمان کتابت می شده و به صورت کتاب صحافی شده باشد بنابرای اگر شرایط آن زمان را در نظر بگیریم اذعان خواهیم کرد که وضعیت به گونه ای نیست که ما در مورد کتاب انبیاء تصور می کنیم.
کتاب حضرت موسى(ع) تورات، حضرت عیسى(ع) انجیل، حضرت ابراهیم(ع) صُحُف، و حضرت محمد(ص) قرآن است. برخى پیامبران دیگر هم کتاب‏هایى داشته‏اند که متأسفانه تاریخ آنها را ضبط نکرده است




تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 96/10/2 | 8:27 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

بسم الله الرحمن الرحیم




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 96/10/1 | 1:17 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

شعر زیبای هفت شهر عشق عطار نیشابوری 

عطار نیشابوری ادیب و عارف ایرانی هستکه از وی آثار بسیار گران بهایی چون پندنامه و دیگر کتاب های شعر به یادگار باقی مانده هست. 

 

هفت شهر عشق یا هفت وادی مراحلی هست که سالک جهت سلوک معنوی باید انها را طی کند.

 

عطار در کتاب زیبای خویش منطق‌الطیر انها را آن گونه بیان می کند:
گفت ما را هفت وادی در ره هست چون گذشتی هفت وادی، درگه هست
هست وادی طلب آغاز کار وادی عشق هست از آن پس، بی کنار
پس سیم وادی هست آن معرفت پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک پس ششم وادی حیرت صعب‌ناک
هفتمین، وادی فقر هست و فنا بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی، روش گم گرددت گر بود یک قطره قلزم گرددت

 

وادی اول: طلب
چون فرو آیی به وادی طلب پیشت آید هر زمانی صد تعب
چون نماند هیچ معلومت به دست دل بباید پاک کرد از هرچ هست
چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار در دل تویک طلب گردد هزار

 

وادی دوم: عشق
بعد ازین، وادی عشق آید پدید غرق آتش شد، کسی کانجا رسید
کس درین وادی بجز آتش مباد وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم‌رو، سوزنده و سرکش بود
گر ترا آن چشم غیبی باز شد با تو ذرات دنیا هم‌راز شد
ور به چشم عقل بگشایی نظر عشق راهرگز نبینی پا و سر
مرد کارافتاده باید عشق را مردم آزاده باید عشق را

 

وادی سوم: معرفت
بعد از آن بنمایدت پیش نظر معرفت راوادیی بی پا و سر
سیر هر کس تا کمال وی بود قرب هر کس حسب حال وی بود
معرفت زینجا تفاوت یافت‌ست این یکی محراب و آن بت یافت‌ست
چون بتابد آفتاب معرفت از سپهر این ره فوق العاده‌صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش بازیابد درحقیقت صدر خویش

 

وادی چهارم: استغنا
بعد ازین، وادی استغنا بود نه درو دعوی ونه معنی بود
هفت دریا، یک شمر این جا بود هفت اخگر، یک شرر این جا بود
هشت جنت، نیز این جا مرده‌ای‌ست هفت دوزخ، همچو یخ افسرده‌ای‌ست
هست موری را هم این جا ای عجب هر نفس صد پیل اجری بی سبب
تا کلاغی را شود پر حوصله کس نماند زنده، در صد قافله
گر درین دریا هزاران جان فتاد شبنمی دربحر بی‌پایان فتاد

 

وادی پنجم: توحید
بعد از این وادی توحید آیدت خانه تفریدو تجرید آیدت
رویها چون زین بیابان درکنند جمله سر ازیک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی آن یکی باشد درین ره در یکی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام آن یک اندر یک، یکی باشد تمام
نیست آن یک کان احد آید ترا زان یکی کان در عدد آید ترا
چون برون ست از احد وین از عدد از ازل قطع نظر کن وز ابد
چون ازل گم شد، ابد هم جاودان هر دو راکس هیچ ماند در بین
چون همه ی هیچی بود هیچ این همه ی کی بود دو اصل جز پیچ این همه ی

 

وادی ششم: حیرت
بعد ازین وادی حیرت آیدت کار دایم دردو حسرت آیدت
مرد حیران چون رسد این جایگاه در تحیر مانده و گم کرده راه
هرچه زد توحید بر جانش رقم جمله گم گردد ازو گم نیز هم
گر بدو گویند: مستی یا نه‌ای؟ نیستی گویی که هستی یا نه‌ای
در میانی؟ یا برونی از میان؟ بر کناری؟ یانهانی؟ یا عیان؟
فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟ یا نه? هر دو توی یا نه توی
گوید اصلا می‌ندانم چیز من وان ندانم هم، ندانم نیز من
عاشقم، اما، ندانم بر کیم نه مسلمانم، نهکافر، پس چیم؟
لیکن از عشقم ندارم آگهی هم دلی پرعشق دارم، هم تهی

 

وادی هفتم: فقر و فنا
بعد ازین وادی فقرست و فنا کی بود این جا سخن گفتن روا؟
صد هزاران سایه? جاوید، تو گم شده بینی ز یک خورشید، تو
هر دو عالم نقش آن دریاست بس هرکه گوید نیست این سوداست بس
هرکه در دریای کل گم‌بوده شد دایما گم‌بوده? آسوده شد
گم شدن اول قدم، زین پس چه بود؟ لاجرم دیگر قدم را کس نبود
عود و هیزم چون به آتش در شوند هر دو بر یک جای خاکستر شودند
این به صورت هر دو یکسان باشدت در صفت فرق فراوان باشدت
گر، پلیدی گم شود در بحر کل در صفاتخود فروماند به ذل
لیک اگر، پاکی درین دریا بود او چو نبود در بین جذاب بود
نبود او و او بود، چون باشد این؟ از خیال عقل بیرون باشد این

 

 




تاریخ : یادداشت ثابت - سه شنبه 96/9/8 | 9:20 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

به نام خداوند رحمت گر مهربان

أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ?1?

مگر ندیدى پروردگارت با پیلداران چه کرد (1)

أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ?2?

آیا نیرنگشان را بر باد نداد (2)

وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ?3?

و بر سر آنها دسته دسته پرندگانى ا بابیل فرستاد (3)

تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ ?4?

فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ ?5?

و [سرانجام خدا] آنان را مانند کاه جویده‏ شده گردانید (5)


 

الفیل؛ یکصد و پنجمین سوره قرآن کریم که مکی  است و 5 آیه دارد.

سورهدر این سوره داستان فیل‌سواران (اصحاب فیل) ابرهه را که برای ویران کردن خانه کعبه، هجوم آورده بودند و با قدرت خداوند نابود شدند بطور خلاصه بیان کرده‌است.

این واقعه (که قبل از اسلام رخ داده بود) مبدأ تاریخ شد و آن سال به «عام‌الفیل‏» مشهور گشت. بنا به نقل مورخین، در همان سال هم محمد متولد شد و 40 سال بعد از آن ماجرا به رسالت مبعوث گشت.

 


 

شأن نزول :

 پادشاهى به نام ابرهه در یمن معبدى از سنگ مرمر ساخت و دستور داد مردم آن را زیارت و طواف کنند. مرد عربى به این معبد جسارت کرد. او لشکرى فیل سوار را تا نزدیک مکه آورد تا به انتقام آن جسارت، کعبه را خراب کند.

خداوند نیز پرندگانى را که در منقارشان سنگریزه‏اى داشتند به سوى آنان فرستاد. با بارش سنگریزه‏ها، لشکر ابرهه مانند کاه خورد شده به زمین ریختند و نابود شدند. آن سال را عام الفیل نامیدند و پیامبر اسلام نیز در همان سال به دنیا آمد.

اصحاب فیل هم خورد شدند، هم تحقیر. <<عصف مأکول>> تشبیه به کاهى که خوراک حیوان شده یعنى سرگین، بدترین تحقیر است.

 

 

فضیلت سوره

در فضیلت این سوره از امام صادق علیه السلام روایت شده است: هر کس سوره فیل را در نمازهای واجبش بخواند در روز قیامت تمامی موجودات عالم شهادت می دهند که او از نمازگزاران بوده و ندا دهنده در روز قیامت ندا می دهد که درباره بنده من به راست شهادت دادید. شهادت شما را درباره او پذیرفتم و او را وارد بهشت کنید او از کسانی است که خداوند او و کارهایش را دوست دارد.1

بنا به گفته علمای شیعه قرائت این سوره به تنهایی در نماز جایز نبوده و باید همراه با سوره قریش به عنوان یک سوره خوانده شود.2

امام صادق علیه السلام فرمودند: بین دو سوره دریک رکعت نماز جمع مکن مگر در سوره های ضحی و انشراح؛ و نیز سوره های فیل و قریش. 3

در فضیلت این سوره از امام صادق علیه السلام روایت شده است: هر کس سوره فیل را در نمازهای واجبش بخواند در روز قیامت تمامی موجودات عالم شهادت می دهند که او از نمازگزاران بوده و ندا دهنده در روز قیامت ندا می دهد که درباره بنده من به راست شهادت دادید. شهادت شما را درباره او پذیرفتم و او را وارد بهشت کنید او از کسانی است که خداوند او و کارهایش را دوست دارد

آثار و برکات سوره

 

1) رهایی از شر دشمن

از امام صادق علیه السلام روایت شده است : سوره فیل در مواجهه با دشمن خوانده شود نتیجه بخش است.

هم چنین آمده است : چهارشنبه که این سوره را 98 بار بخوان و به جانب دشمنت بدم که البته مغلوب خواهد شد.4

 

2) مانع غرق شدن در آب

از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روایت است که: هر کس این سوره را تلاوت نماید خداوند او را تا پایان عمر از غرق شدن در آب و دگرگونی قیافه در امان می دارد.5

 

ختومات مجرب

غلبه بر دشمن

قرآن حکیم

الف: در کتاب حیاة الحیوان آمده است: هر گاه انسان بر کسی که از شرش می ترسد وارد شود کلمات «کهیعص حم عسق» را که ده حرف است بگوید و به ازای هر حرف که بر زبان می اورد یک انگشت از انگشتانش را ببندد از شست دست راست آغاز کند و به شست دست چب پایان برد. وقتی بدین جا رسید سوره فیل را در درونش بخواند و وقتی به لفظ «ترمیهم» رسید ده بار آن را تکرار کند و در هربار تکرار یکی از انگشتانش را که بسته شده را باز نماید. این دستور تجربه شده است.

 

ب: هر گاه انسان بر کسی که از شرش می ترسد سوره فیل را بخواند و «طیراً ابابیل» را خواند وچون به «ترمیهم» رسید از انگشت کوچک دست چپ گرفته تا به انگشت کوچک دست راس برسد 10 بار بگوید: «ترمیهم»و انگشتان را یکی یکی ببندد چون تمام 10 تا را بست از انگشت کوچک دست راست را یکی یکی بگشایدو در هر بار بگوید: «بحجاره من سجیل»  تا به انگشت کوچک  دست چپ برسد و بعد بقیه سوره را  بخواند تا تمام شود و بر آن ظالم بدمد به اذن خداوند غالب شود.




تاریخ : یادداشت ثابت - سه شنبه 96/9/1 | 11:49 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
<< مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.