حقانیت شیعه

اجتماعی

حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی


در متن آغازین گلستان سعدی است که :

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قرب است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذاتس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که برآید                کز عهده شکرش به درآید
اعملوا آل داوود شکرا" و قلیل من عبادی الشکور
بنده همان به که ز تقصیر خویش          عذر به درگاه خدا آورد
ورنه سزاوار خداوندیش                           کس نتواند که بجا آورد


دکتر دینانی: شما در آغاز فرمودید که وقتی این متن را می خوانید به یاد کردکیات می افتید خیلی خوب است یکی از بزرگان علم می گوید یکی از دلایل پیشرفت من این است که هرچه بزرگ شدم پرسشهای کودکی ام را فراموش نکردم بهترین پرسشهایی که برای انسان مطرح می شود همان پرسشهای کودکی است چون هر چه انسان بزرگتر می شود اشتغالات دنیوی و وابستگی های دنیوی او بیشتر می شود ولی کودک به دلیل اینکه دلبست? دنیا نیست اگر پرسشی دارد ولو کودکانه است ولی عمیق است. کودک همیشه می پرسد این چیست؟ و از چیستی اشیاء صحبت می کند و بهترین سوالها و فلسفی ترین سوالها، سوال از چیستی است سوال از چگونگی، چه فایده ای دارد اینها هم سوال است اما برای زندگی است اما سوال ماهوی که از ماهیت شیء است این است که کودک همیشه می گوید که این چیه؟ و این سوال مهمی است و اگر انسان این سوالات را همراه خودش نگه دارد تا آخر همواره فیلسوف باقی می ماند و وقتی که فیلسوف باقی می ماند یعنی به اسرار هستی می اندیشد پرسشهای دوران کودکی نشانه فطرت انسان است و اگر آن سوالها زنده بماند انسان همیشه از ماهیت اشیاء سوال می کند و وقتی که از ماهیت سوال کرد تفکر آغاز می شود به هر صورت این جمله های شیخ منحصر به کودکی نیست بلکه ایام دانشگاه و فوق دانشگاه هم هست و تا آخر عمر اینها پند است و زیبایی و نه تنها در تمام عمر بلکه در تمام تاریخ این حرفها زنده است و تازه وبهاری، وبعد از چندین قرن تو گویی که شیخ اجل همین الان این جملات را فرموده و تا قرنها تازگی سخن باقی مانده و به گونه ای شیخ سخن گفته که کهنه نمی شود همه چیز کهنه می شود بعد از هفتصد سال و دگرگونی های زیادی اتفاق افتاده در این هفت الی هشت قرن ولی سخن سعدی همچنان شاداب و زنده باقی است و باقی خواهد ماند و زنده کننده، خوب اینجا جای این سوال هست که چه خصلتی در این بیان هست اصلا" بیان تسخیرکننده است و سخن از ویژگی های انسان است من این بیان را اضافه کنم که کسانی که بر اساس مطالعات زیستی و بایولوژیک یا تکامل داروینی قائل هستند و تحولات را تحول زیستی می دانند که قبل از انسان میمون است و بعد از میمون با یک جهش شده انسان، من نمی دانم که اینها چگونه جواب خواهند گفت که بیان هرگز در حلقه تکامل زیستی نیست چون سحر سخن شیخ اجل ما را گرفته اگر بنا بود بر اساس تکامل زیستی و زیست شناسانه انسان به قدرت بیان برسد پرندگان از محبت بیانی و زبانی به انسان نزدیکترند از میمون،طوطی،بلبل نزدیک تر است و میمون خیلی دورتر است اگر بنا بود که سخن دامارک یا داروین درست باشد پس باید ما از طوطی تبدیل به انسان شده باشیم چون طوطی از نظر بیانی به انسان نزدیک تر است و با همین نظریه می شود این نظریه تکامل زیستی را باطل کرد بیان در حلقه تکامل زیست شناسی نیست حالا چرا؟ بیان از ویژگیهای انسان است و اسرارانگیز موجودات عالم در صحنه هستی آنچه ظاهر می شود بیان است. شاید هیچ چیزی از بیان اسرارانگیزتر نباشد از این جهت اسرارانگیز است که بیان قدرت غیرمتناهی دارد و این قدرت غیرمتناهی از چی درمی آید؟ از امور متناهی. شما وقتی که دارید حرف می زنید با چند تا حرف می زنید؟ با 28 و بعضی 32 و .... در هر صورت الفبا محدود است و ما با ترکیب این حروف لغت می سازیم و از لغت جمله می سازیم و با جمله هایی که از این 28 حرف می سازیم چقدر مطلب می توانیم بیان کنیم ؟ بینهایت،شما بینهایت تا ابد می توانی با 28 حرف بیان کنی آیا در این عالمی که شما باهاش روبه رو هستید می توانی از چیز محدود استفاده نامحدود کنید؟ خیر نمی شود از عناصر و اشیای محدود به فوائد نامحدود دست یافت ، ولی با بیان شما از عناصر محدود که 28 حرف است شما لایتناهی و بی پایان می توانی جمله بسازی و مطلب بیان کنید، پس استفاده نامحدود از عناصر محدود خصلت بیان و زبان است و این در هیچ موجودی در این عالم نیست و این فقط در بیان است آیا این سر است یانه؟ این سر است و اینکه می گویم زبان اسرارآمیز است همین است.

این یکی از جهات سر بودن زبان است یک جهت دیگر هم عرض کنم زبان همواره دربار? چیزی است چنانکه فکر دربار? چیزی است و اینجاست که زبان ظهور فکر است فکر هم همیشه که شما فکر می کنید دربار? چیزی فکر می کنید وقتی که می دانید دربار? چیزی می دانید و وقتی که سخن می گویید درمورد چیزی سخن می گویید این دربارگی بودن از ویژگیهای زبان و بیان است هیچ موجودی دربارگی ندارد مثلا" این دیوار فقط دیوار است و دیوار دربار? چیزی نیست آسمان، دریا، زمین و کوه و هر موجودی خودش،خودش است اما دربار? چیزی نیست اما زبان دربار? چیزی است خوب دربار? چیزی است دربار? جهان هم هست ببینید وقتی که شما از عالم صحبت می کنید دربار? عالم صحبت می کنید دربار? چیزی بودن آیا می تواند از جنس همان چیز باشد؟ دربار? عالم سخن می گوییم آیا این سخن دربار? عالم است یا از عالم است؟ سخن دربار? عالم است و از عالم نیست توجه کنید سر زبان را دارم می گویم سخن دربار? عالم است و با از عالم بودن تفاوت دارد دربار? چیزی بودن  با از چیزی بودن تفاوت دارد یک وقت می گوییم فلان چیز از فلان چیز است یا دربار? فلان چیز است اما زبان آدمی دربار? عالم است پس از عالم نیست. حالا اگر زبان از عالم نیست از کجاست؟ منشأ غیبی دارد زبان از عالم نیست زیرا که دربار? عالم است نمی تواند هم از عالم باشد و هم دربار? عالم، آیا جزء دربار? کل است؟ اگر زبان از عالم است جزء عالم است آنوقت جزء چگونه دربار? کل حرف می زند آیا جزء دربار? کل می تواند حرف بزند؟ اگر زبان جزء عالم است چگونه دربار? کل عالم حرف می زند؟ پس نترس و بگو که جهان یک منشأیی دارد که اسرارانگیز است و بگو که منشأ غیبی دارد این هم یک جهت دیگر برای سر بودن زبان که زبان از اسرار است حتی بعضی از مفسرین و بزرگان اهل تأویل می گویند عصای حضرت موسی که اژدها شد خوب البته اژدها می تواند سحر ساحره را ببلعد این چیز مهمی نیست و از علامت قدرت است حالا قدرت مهم تر است یا بیان می گویند این قدرت بیان حضرت موسی بود بیان است که همه چیز را محکوم می کند و می بلعد بیان خوب، بیان است که عالم را بیان می کند بیان وقتی که یک چیزی را بیان می کند تو گویی که می بلعدش حالا یک اژدها چند چیز را بلعید این مهم است؟ بله از صحبت اینکه اظهار قدرت حضرت موسی است و قدرت غیبی است مهم است و شاید برای عوام خیلی مهم بود که قدرتی می دیدند که آنها نداشتند اما قدرتی که همه چیز را می بلعد بیان است بیان همه چیز را در خودش هضم می کند یعنی حضرت موسی کلیم الله است بیان حقانی حضرت موسی سحر را نابود کرد و من هم اینجا یک نتیجه بگیرم قرآن کریم معجزه حضرت ختمی مرتبت چه بود؟ معجزه ظاهر و دائمی اش؟ آنی که خود حضرت ادعای اعجاز کرد؟ در قران کریم است هذا بیان للناس و این چه حرف مهمی است اژدها سحر ساحره را باطل کردن معجزه است حتی مرده زنده کردن هم معجزه است اما حضرت ختمی مرتبت اینها را ادعای اعجاز نمی کند. بوده، اینها را هم داشته اما ادعا نمی کند که معجزه من اینهاست ، شق القمر هم ادعا نمی کند حالا عمل کرده بسیار خوب اما اونی که ادعای اعجازش را دارد کیست حضرت است؟ بیان است، این معجزه باقی است ،شق القمر تمام شد باقی که نمانده، اژدهای حضرت موسی، مرده زنده کردن حضرت عیسی تمام شدند اما بیان که ادعا کرده حضرت محمد که جن و انس جمع بشوند نمی توانند مثلش را بیاورند این معجزه است این همیشه باقی است و واقعا" هم اعجاز است و قران اعجاز است یعنی اعجاز سخن بزرگترین اعجاز عالم است و هیچ معجزه ای به اندازه معجزه سخن اهمیت ندارد من دارم این را ادعا می کنم چون هر معجزه ای ولو عالم را هم تکان بدهد یک لحظه است و تمام می شود اما اعجاز بیان که تمام نمی شود قران که اعجازش تمام نمی شود تا ابد بر تارک هستی می درخشد حالا آن که قران است و به جای خود و آسمانی است همین کلام شیخ اجل سعدی علیه رحم? این چند قرن است که می گذرد از سعدی تو گویی که الان است که شیخ صحبت می کند این کهنه نمی شود تا مادامی که زبان فارسی و فرهنگ زبان فارسی برجاست این تجلی و درخشش خودش را دارد این خیلی مهم است ما به بیان باید خیلی اهمیت بدهیم
مجری: استاد بحث به فلسفه زمان کشیده می خواهیم حقارت و کوتاهی بحثهایی که در فلسفه زبان در غرب می شود را نشان بدهیم شما مطلب بسیار زیبایی را بیان فر مودید که اصلا" بیان از حروف زائیده می شود به عقیده بنده اصلا" قبل از زبان خود حروف هم اعجاز است کلمات اعجازند یک فرقه ای داریم حروفیه که حرفهای بدی نزده اند خود اعجاز کلمه و قران هم می گوید لو کان البحر مدادا و ممد" و سبع? و......... ریشه این در قران است یعنی اگر ما می خواهیم اسرار زبان را هم بشناسیم و به آن ایمان بیاوریم باید رجوع کنیم به قران حالا سوال دیگر شما فرمودید زبان ظهور فکر است حالا من می خواهم مثال کودکی که زدید آیا اول به زبان می آید و بعد پرسش می کند یا نه اول فکر به ظهور می رسد و بعد زبان می گشاید؟


دکتر دینانی: زبان و فکر یک واقعیت است یعنی صورت و معنی است فاصله نیست یعنی همان اول تا متولد شد این عقل بالفعل دارد و شروع می کند به فعلیت درآمدن چشمی که به عالم باز شد یعنی دریچه ادراکش که به جهان باز شد و زبان با تطور فکر است یعنی بچه تا چشمش را باز کرد اولین طلیعه تفکر است و اولین طلیعه اندیشه است با حس بینایی با حس شنوایی با حس چشایی. اینها همه احساس است و احساس یک نوع ادراک است شروع می شود با ادراک و این ادراک کم کم به مرحله زبانی می رسد اصلا" همان وقت هم زبان است اما در واقع این زبانش هنوز به کار نیفتاده است اصلا" هر ادراکی زبان است منتهی این اشاعره کلام نفسی بهش می گویند خوب گاهی ظاهر می شود این کلام و گاهی ظاهر نمی شود شما وقتی که حرف نزنی و ساکت باشی کلام داری اندیشه هایت به صورت کلام است کلام و زبان و اندیشه و زبان از هم جدا نیستند اما برگردیم به آن کلام اولتان که از حروف صحبت کردید که خود حروف معجزه است خیلی حرف مهمی است ببین حالا الفبای خودمان را می گوییم حالا الفباهای دیگر هم فرقی نمی کند ما الف و ب و......... تا آخر را داریم این حروف از کجا پیدا شده اند از چی پیدا می شوند  همه شان از الف هستند، الف را می کشید ب می شود،نقطه زیرش می گذاری پ می شود،نقطه بالایش می گذاری ث می شود، کج و مجش می کنی ج می شود با این الف همه حروف ساخته می شوند از یک الف از یک امتداد از یک مد تا اینجا درست است همه حروف را از امتداد الف می سازیم حالا الف از چی ساخته می شود آغاز الف کجاست؟


               نیست در لوح دلم جز الف قامت یار                    چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
حالا الف خودش خیلی اسرارانگیز است الف نمی گوییم از نقطه شروع می شود و در عین حال  می گویم به نقطه پایان می یابد الف وقتی که تمام می شود به نقطه  پایان می پذیرد البته چون به نقطه پایان می پذیرد باید بگوییم که آغازش هم از نقطه است الف طول دارد البته آنچه که می نویسیم عرض هم دارد ولی خود خط،خط هندسی فقط طول دارد و اونی که می نویسیم عرض هم دارد ولو عرضش کم باشد و آن خط در واقع نیست خود الف را اگر به عنوان خط بگیریم خط عرض ندارد و منتهی به نقطه می شود حالا نقطه نه طول دارد نه عرض دارد نه عمق دارد نه ژرفا دارد نه سطح دارد نه امتداد اما در عین حال اگر نقطه نباشد چی هست؟ چه اتفاقی درعالم می افتاد؟ اگر نقطه نبود خط نبود اگر خط نبود سطح نبود و اگر سطح نبود جسم نبود و اگر جسم نبود عالم نبود ولی خود نقطه نه طول دارد نه عرض دارد نه عمق، این را که می گویم سر است آن فرقه حروفیه که گفتید روی این مسائل فکر کرده اند و حضرت مولا علی فرمود و انا نقطه الباء بسم الله این چقدر ظریف است که اگر حالا وارد این بحث بشوییم خیلی طولانی می شود می خواهم بگویم که بیان یکی از اسرارانگیزترین چهره های هستی در عالم است و اگر بیان نبود چه بود؟ اگر بیان الهی و انسانی نبود چه بود؟ هیچ چیز نبود ما باید بیان را جدی بگیریم
مجری: استاد پس تکلیف کلمه روشن شد که ریشه در قران دارد و معجزه قران است الرحمان علم القران خلق الانسان علم البیان حالا با  این فرمایش حضرت عالی این علمه اول با بیان رابطه اش روشن می شود
دکتر دینانی: بله،یعنی عظمت انسان همین است که خداوند بیان بهش داده و این بیان هم الهی است که عرض کردم ریشه در غیبی دارد و بیان در حلقه تکامل زیستی نیست علمه البیان بیان ریشه غیبی دارد غیبی یعنی حق تعالی بیان را به آدم می دهد بیان از حق است علمه البیان بیان ریشه  غیبی دارد،غیبی یعنی حق تعالی بیان را به آدم می دهد بیان از حق است علمه البیان




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 96/1/14 | 8:43 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

                   کیست این پنهان مرا در جان و تن                     کز زبان من همی گوید سخن
                     آنکه گوید که از زبانم راز کیست                       بشنوید کین صاحب آواز کیست
مجری: این چیزی است که کهنه نمی شود بیان کهنه نمی شود یک جمله وقتی که حکیمانه باشد و درست بیان شود هرگز کهنه نمی شود استاد این جمله را تکمیل کنیم که تجلی بیان در زبان این پاره گوشت چیست؟
دکتر دینانی: این ابزاری است که با آن بیان ظاهر می شود و این بیان با این عضله زبان ظاهر می شود این مهم است که اتفاقا" همین عضله زبان لذیذترین چیز است می گویند فلان پادشاهی به حکیم گفت برو امروز لذیذترین غذا را برای من بپز و بیاور رفت زبان پخت و آورد و روز دیگر گفت بدترین غذا را بپز باز هم رفت زبان پخت و آورداین خیلی حرف است و این خیلی حکیمانه بود کار آن حکیم یعنی زبان هم لذیذترین و هم بدترین چیز است و همین زبان می تواند بدترین چیز باشد یعنی زبان هم کفر است و هم ایمان، با یک کلمه کفر می آید و با یک کلمه ایمان می آید حالا فاصله بین کفر و ایمان چقدر است؟ با یک کلمه سعادت می آید با یک کلمه شقاوت می آید بین سعادت و شقاوت چقدر فاصله است همین لحظه هم مهم است این زبان چقدر اهمیت دارد، حالا این تنها به سعدی ما منحصر نیست ببینید بزرگان عالم را، سقراط چند جمله گفته که از طریق افلاطون رسیده و 2500 سال از زمان سقراط گذشته و این جملات همچنان می درخشد تو گویی که هم اکنون یک حکیم دارد سخن می گوید و هرگز جمله سقراط کهنه نمی شود. سفک نمایشنامه نوشته، هومر هم یک نمایشنامه نوشته ، فردوسی و همین طور برو در اقوام دیگر، طاعو،کنفسیسوس و می رسیم به سعدی خودمان شیخ اجل، گلستان همیشه گلستان است
از گلستان من ببر ورقی                      کین گلستان همیشه خوش باشد
ببینید که چقدر خودش آگاه بوده مهم این بوده که خودش آگاه بوده چنانکه فردوسی آگاه بوده


             پس افکندم از نظم کاخی بلند                        که از باد و باران نیابد گزند
این آگاهی مهم است سعدی و فردوسی می دانستند که این جمله هایشان جاودانه است این گلستان است که خزان ندارد و باد و طوفان آزارش نمی دهد.
حالا دیباچه را وارد شوییم : منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است این هم تازه خدا منت گذاشته بر ما و البته که منت دارد ما چه حقی د اریم که از خدا طلبکار باشیم اصلا" هستی ما از او است اگر هستی ما از او نبود ممکن بود ادعای طلب کاری بکنیم هستی ما مدیون اوست
مجری: استاد شما د ر مورد اسماء و صفات حق هم کتاب دارید این حنان و منان چه رابطه ای با هم دارند
دکتر دینانی: منان است چون بر ما منت دارد و آن منتش از جهت حنان بودن است حنین است رئوف است به ما و مهربان است و چون مهربان است هستی به ما داده و چون هستی به ما داده منت بر ما گذاشته منت خدای را از اینجا شروع  می کند سعدی، همین درست به اسم حنان و منان اشاره می کند شیخ اجل ، منان است خداوند تعالی، او به ما منت دارد ولی ما ههیچ منتی به او نداریم و نخواهیم داشت و نمی توانیم که داشته باشیم چون در هستی مدیون او هستیم هستی ما مدیون اوست توجه بفرمایید
اگر آنی کند نازی فروریزند قالبها اگر محبت او نبود اگر رحمت او نبود که ما نبودیم ما نبودیم و تقاضامان نبود. لطف تو ناگفته ما می شنود، ناگفته را می شنید توجه کنید شما مگر ناگفته ها را می شنوید؟ خیر حق تعالی ناگفته می شنید این خیلی حرف است


                   ما که باشیم ای تو مارا جان جان                     تا که ما باشیم با تو در میان
ناگفته را می شنید حالا گوش حق چه گوشی هست سمیع بودن حق، شنیدن حق ناگفته ها را می شنود و به همین جهت شنید و به ما نعمت هستی بخشید حالا شیخ با منت شروع می کند منت خدای را حالا خدا چه خاصیتی دارد که منتش را باید بکشیم و او منت بر ما دارد، عزوجل این دلیلش است،عز یعنی بالاترین است بالاتر از او نیست عزت مطلق است و جل یعنی جلیل یعنی بزرگ است یعنی بالاترین است بالاتر از حق متصور نیست چون عزوجل است پس او بر ما منت دارد و ما فقیریم و نیازیم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قرب است حالا به این عزوجل و این عظمت لایتناهی چگونه می شود نزدیک شد، با طاعت خوب طاعت همان انقیاء است همان اعتراف به عظمتش است طاعت این است که اعتراف کنی به عظمتش یعنی آگاهی پیدا کنی وقتی که آگاهی به عظمتش پیدا کردی همین عبادت است همین اطاعت است اطاعت عملی هم شروع می شود با همین اگر آگاهی نباشد اطاعت نیست یا بیهوده است اگر هم باشد آگاهی به عظمت حق خود این اطاعت است و در عمل هم شما اطاعت خواهی کرد این موجب قرب می شود هرچه مطیع تر باشی هی به خدا نزدیکتری و قرب بیشتر است و به شکرانه اندرش مزید نعمت است هم طاعت موجب قرب است ( قرب هم قرب زمانی و مکانی نیست قرب معرفتی است قرب رتبتی است هی سعه وجودی است شما هی وجودت سعه پیدا می کند تا لایتناهی و به شکرانه اندرش مزید نعمت هرچه شکرش کنی . شکر یعنی چه ؟ شکر سپاس است یعنی سپاس از آن هستی که به من بخشیدی از این همه نعمت که به من دادی اگر واقعا" معرفت به حق داشته باشی نگاه می کنی که هرچه داری نعمت است و هرچه که داری زیبایی است و این شکر می خواهد و شکر هم عقلی است هیچ کس نمی تواند به شما بگوید شکر کن اگر هم بگوید ارشادی می گوید اصلا" شکر عقلانی است ما وقتی که عظمت حق را دریافت کردیم و مدیون بودن خودت را و وابسته بودن خودت را به او ادراک کردی و فهمیدی خواه و ناخواه سراپای وجود تو شکر می شود و سپاس می شود و به شکر اندرش مزید نعمت حالا و ان شکرتم لازیدنتم هرچه این شکر و سپاس بیش تر باشد این نعمت افزون و هر چه این نعمت افزون باشد شکر بیشتر، یک تصاعد است و تصاعدی بالا می رود شکر بیش تر نعمت بیشتر باز هر نعمتی شکر می خواهد و هر شکری نعمتی را می آورد و این تصاعدی بالا می رود و این خودش اطاعت است و به شکر اندرش مزید نعمت و اگر زبان سپاس نداشته باشی و قدر نعمت ندانستی زندگی رنج است و عذاب است و عذاب الیم همین جاست حالا جهنمش را بگذار در آینده همین جا عذاب است کسی که از نعمت هستی، هستی را نعمت نمی داند و زیباییهای هستی و عالم را درک نمی کند رنجور است، عالم و هستی را عذاب می بیند، هستی را بار سنگین طاقت فرسا می بیند مجری:واقعا" هم عذاب بزرگی است اگر انسان نعمت هستی را دریافت نکند، هستی رنج بزرگی است  استاد این شکر خیلی مهم است و شکر زبان کافی نیست.


دکتر دینانی: جواب شکر و سپاس معرفتی است و اگر معرفت نباشد زبان کافی نیست سپاس معرفت است شناخت است وقتی که شما بشناسی نعمت را و بدانی که این نعمت است و از یک منبع لایتناهی می رسد همان شناختن خودش شکر است و آنوقت  در عمل هم شکر می کند اما اگر نشناسی چه شکری است نشناختن که شکر ندارد یا اگر هم بگوید لغلغه زبان است،شکر شناخت است
مجری: استاد آن عارف بیدار دل که آواز? عارف زاهدی را شنید و خدمت او رسید و گفت نشانه قرب چیست؟ چون شکر را نشانه قرب می دانست و اینجا یک ارتباطی بین شکر و قرب می دانست گفت اگر خدا چیزی بدهد شکر می کنیم و اگر ندهد صبر می کنیم گفت که این اصلا" در ساحت بندگی نیست گفت پس نشان بندگی چیست؟ گفت اگر بدهد می بخشیم و اگر ندهد شکر می کنیم
دکتر دینانی: این دیگر شکر خیلی بالاست و این هم معرفت است البته معرفت به اینکه من چیزی ندارم و هرچه هست از اوست و خود نیستم و اصلا" خود من از اوست و خود نیستم و اصلا" خود من از اوست و اگر به اینجا برسد اگر ندهد و یا احساس کند که حالا چیزی ندارد باز هم شکر می کند هستی که دارد برای خود شکر کردن هم باید شکر کرد شکر غیرمتناهی است من از این بابت که می توانم شکر کنم خودش شکر کردن دارد باز این شکر کردن هم شکر دارد و باید غیرمتناهی شکر کرد.هرنفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات است پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و برهر نعمتی شکری واجب است چقدر قدرت بیان شیخ ازل است ما نفس را یک نفس می دانیم و بقای حیات دنیوی ما به نفس است و به همین نفس ما زنده ایم و آنوقت این نفس هم خرجی ندارد و این هواست که در عالم است و سعدی نفس را که یک امر بدنی است و در واقع فیزیولوژیکی است که انسان به طبع دارد نفس می کشد و به حسب طبیعت هر موجود زنده ای دارد تنفس می کند،تجزیه می کند نفس را و این نفس یک هوایی است که از ریه خارج می شود و یک هوایی تازه ای است که از ریه خارج می شود اکسیژن را وارد می کند و گاز کربنیک را خارج می کند یک عمل است با یک تنفس که یک عمل واحد است دوتا خصلت شیخ در آن می بیند چون فرومی رود ممد حیات است امتداد حیات من برای این است که هوا وارد ریه من می شود و اگر اکسیژن به ریه من نمی رسید امتداد حیات نداشتم. ممد حیات یعنی حیات من بقا پیدا می کند و حیات من ادامه پیدا می کند اگر اکسیژن به ریه من وارد نمی شد ادامه نداشت حیات من و چون برمی آید مفرح ذات و چون همان گازکربنیک خارج می شود مفرح است پس در یک نفس کشیدن دوتا نعمت موجود است یعنی امتداد حیات و فرح ذاتی که آدم بهش دست می دهد با آن نفس کشیدن آن خفقان از او می رود و اگر کسی نفس نکشد سختش می شود و شیخ در یک نفس کشیدن که عمل واحد است شیخ دو نعمت می بیند و اگر آگاه باشیم این هر دو نعمت است آن وقت در هر نعمتی شکری واجب است حالا ببینید که چقدر ما باید شاکر باشیم
اعملوا آل داوود شکرا" وقلیل من عبادی الشکور، اتفاقا" همین جاست می خواهد بگوید این شکری که برای ما لازم است ما توانایی اش را نداریم کمتر کسی هست،قلیل من عبادی الشکور یعنی از حتی بندگان ما قلیلند کلا" که خیلی ها شکر نمی کنند تازه آنهایی که زبان شکر دارند و از عهده شکر برمی آیند بسیار کم هستند این شکر به میزان معرفت انسان بستگی دارد و اولیاء شاکرند و واقعا" دیگران که به آن مقام معرفت نرسیده اند یا شاکر نیستند یا شکرشان کافی نیست


                    که از دست و زبان که برآید                    که از عهده شکرش به در آید
و ضمنا" می گوید که این دست و زبان معرفتی است و دست عملی می خواهد می خواهد بگوید هم شکر با معرفت و ادراک و زبان است و هم با عمل و حالا  شکر با عمل یعنی چه؟ یعنی به مقتضای دستورات او عمل کردن یعنی دست دهنده داشته باشم و به مقتضای دستورات او عمل کنم و با زبانم شکر کنم یعنی آگاه باشم یعنی شکر هم زبانی است هم دستی است و هم پایی و هر عضوی شکر خودش را دارد
مجری: استاد نتیجه می گیریم که شکر هم باعث ازدیاد نعمتهای مادی و معنوی می شود و هم باعث تعالی معرفت می شود و همین یک نفس که می رود و می آید چه کسی این نظام را اداره می کند و اینجا باید به اسم محی خداوند معرفت پیدا کرد و کسی که معرفت پیدا کرد دیگر شکر بر او واجب می شود مثل اولیاءالله دیگر در هر نعمتی شکری واجب می شود و دیگر مستحب نیست و اگر شکر نکند واقعا" دیگر ظلم کرده
دکتر دینانی: و این وجوب هم وجوب عقلی است و حکم عقل این است که باید شکر و سپاس بگوید
مجری: پس استاد هیچ فایده ای خدا نمی برد و همه اش به نفع ماست. عطار می فرماید:


                    هر که او یابد در این کو خانه ای                هردمش واجب بود شکرانه اش
                           آنکه او بویی نبرد از این حدیث                  هر بن مویش بود بتخانه ای




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 96/1/14 | 8:40 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
  • بازگشت به او
  • سوره مبارکه تحریم
  • آیه شریفه 8
  • یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا

  • معنای آیه:

    ای کسانی که ایمان آورده اید، توبه کنید، توبه ی بدون بازگشت، با این کار پروردگار گناهان شما را می پوشاند و در بهشتی که نهرهای آن روان است شما را وارد سازد.

  • پیام آیه:

    امام صادق (ع) فرمودند: « توبه ی نصوح یعنی دل توبه کننده همچون ظاهرش توبه کند.» پیامبر (ص) فرمودند : « توبه کننده ی از گناه مانند کسی است که گناه نکرده است» پیامبر (ص) فرمودند : « محبوب ترین چیز نزد خدا، مرد یا زن توبه کننده هستند »




تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 96/1/13 | 7:57 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

اعمال-و-فضیلت-های-ماه-رجب




تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 96/1/10 | 9:10 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

اعمال و فضیلت های ماه رجب

ایسنا/

 

ماه رجب فصل روییدن جوانه‌های عاشقانه زیستن و ماه شست‌وشوی دل و جان از زنگارهای گناه و غفلت و آماده شدن برای ورود به ضیافت‌الله اعظم است.

به گزارش ایسنا، کسانی که دل در گرو محبت خدا نهاده‌اند، لحظه‌شماری می‌کنند تا با ورود به ماه رجب و بهره‌مندی از برکات آن، به درک فیوضات ماه عظیم شعبان موفق شوند و پس از آن بتوانند مدال لیاقت ورود به ضیافت الهی در ماه رمضان را دریافت کنند.

رعایت‌کنندگان حرمت ماه رجب و عاملان به اعمال آن را «رجبیون» می‌نامند. همانا که در قیامت فرشته‌ای ندا می‌دهد: «أین الرجبیون» کجایند افرادی که ماه رجب را محترم شمرده و اعمالی از آن را انجام داده‌اند.

مشروح تقویم و اعمال ماه رجب بنا بر منابع دینی به این شرح است:

روز اول: مطابق بعضی از روایات، روز ولادت امام محمد باقر (ع) در سال 57 هجری
روز سوم: روز شهادت امام علی النقی (ع) در سال 254 هجری
روز دهم: روز ولادت امام محمد تقی (ع) طبق بعضی از روایات
روز سیزدهم: روز ولادت امیرمومنان علی بن ابی طالب (ع) در داخل کعبه؛ 12 سال قبل از بعثت رسول خدا (ص)
روز پانزدهم: مطابق برخی از نقل‌ها، روز وفات حضرت زینب کبری (س) در سال 63 هجری
روز هجدهم: روز وفات جناب ابراهیم، فرزند رسول خدا (ص)
روز بیست و پنجم: روز شهادت امام موسی بن جعفر (ع) در سال 183 هجری
روز بیست و ششم: مطابق روایتی، روز وفات حضرت ابوطالب (ع)
روز بیست و هفتم: بعثت پیامبر گرامی اسلام (ص)

ماه رجب و ماه‌های شعبان و رمضان، از ماه‌های بسیار پرفضیلت هستند و از تعبیرات بعضی از روایات این‌گونه برمی‌آید که ماه رجب در میان این سه ماه، امتیاز خاصی دارد تا آنجا که ماه رجب «ماه خدا» نامیده شده و ماه شعبان «ماه پیامبر(ص)» و ماه مبارک رمضان «ماه امت».

اعمال مشترک این ماه

تعداد این اعمالی که مخصوص روز معینی نیست، بلکه در تمام ماه انجام می‌شود، زیاد است از جمله:

در تمام ماه رجب، این دعا را بخواند: یا مَنْ یَمْلِکُ حَوآئِجَ السّآئِلینَ، ویَعْلَمُ ضَمیرَ الصّامِتینَ، لِکُلِّ مَسْئَلَة؛ ای که مالک حاجات خواستارانی و ای‌ که نهاد خاموشان دانی برای هر خواسته‌ای، مِنْکَ سَمْعٌ حاضِرٌ وَجَوابٌ عَتیدٌ. اللّهُمَّ وَمَواعیدُکَ الصّادِقَةُ واَیادیکَ الفاضِلَةُ؛ از جانب تو گوشی شنوا و پاسخی آماده است خدایا به حق وعده‌های راستت و نعمت‌های بسیار، وَ رَحْمَتُکَ الواسِعَةُ فَاَسْئَلُکَ اَنْ تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّد وَآلِ محمد؛ و رحمت وسیعت از تو خواهم که درود فرستی بر محمّد و آل محمد، واَنْ تَقْضِیَ حَوائِجی لِلدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْء قَدیرٌ؛ و حوایج دنیا و آخرتم را برآوری که به راستی تو بر هر چیز توانایی.

همچنین رسول خدا (ص) فرموده‌اند: هر کس در ماه رجب 100 مرتبه بگوید «أَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذِی لا إلهَ إِلاّ هُوَ، وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ» و در پایان صدقه‌ای بدهد، خداوند کارش را به رحمت و مغفرت پایان دهد و هر کس 400 مرتبه آن را بگوید فضیلت شهیدان را دارد.

همچنین ایشان فرمودند: کسی که در ماه رجب هزار مرتبه «لا اِلهَ اِلاَّ اللّه» بگوید، خداوند برای او حسنات فراوانی می‌نویسد.

در روایتی آمده است: «هر کس در ماه رجب، در وقت صبح، 70 مرتبه و شبانگاه نیز 70 مرتبه بگوید اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَ أَتُوبُ اِلَیْهِ و پس از آن، دست‌ها را بلند کند و بگوید أَللّهُمَّ اغْفِرْ لی وَ تُبْ عَلَیَّ اگر در همان ماه رجب بمیرد، خداوند از او راضی خواهد بود...».

در طول این ماه هزار مرتبه بگوید «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ ذَاالْجَلالِ وَ الاْکْرامِ مِنْ جَمیعِ الذُّنُوبِ وَالاْثامِ» تا خداوند رحمان وی را بیامرزد.

«سیّد بن طاووس» در «اقبال» فضیلت فراوانی برای خواندن سوره «قل هو الله احد» در ماه رجب نقل کرده است. از جمله از رسول خدا (ص) روایت کرده است که هر کس با نیت پاک در ماه رجب، 10 هزار مرتبه سوره «قل هو الله احد» را بخواند، وارد عرصه قیامت شود در حالی که از گناه پاک باشد مانند روزی که از مادر متولد شده است و 70 فرشته به استقبال او می‌آیند و به وی بشارت بهشت را می‌دهند.

همچنین آن حضرت برای هزار بار خواندن سوره «قل هو الله احد» در این ماه و حتی 100 بار نیز پاداش زیادی ذکر کرد.

در روایتی از رسول خدا (ص) نقل شده است که آن حضرت فرمود: «هر کس یک روز از ماه رجب را روزه بدارد و چهار رکعت نماز بگزارد (هر دو رکعت با یک سلام) و در رکعت اول 100 مرتبه «آیة‌الکرسی» بخواند و در رکعت دوم 200 مرتبه «قل هو الله احد»، پیش از مردن جای خود را در بهشت می‌بیند و یا دیگری جای او را ببیند (و برای او توصیف کند).


لیلة الرّغائب

اولین شب جمعه ماه رجب را «لیلة الرّغائب» گویند. رسول خدا (ص) در روایتی که فضیلت ماه رجب را بیان می‌کرد، فرمودند: «از اولین شب جمعه ماه رجب غافل نشوید که فرشتگان آن را «لیلة الرغائب» نامیدند.»

آن‌گاه رسول خدا (ص) اعمالی را برای آن شب به این کیفیت بیان فرمود: «روز پنج‌شنبه اول ماه را روزه می‌گیری. چون شب جمعه فرا رسید، میان نماز مغرب و عشاء 12 رکعت نماز می‌گزاری (هر دو رکعت به یک سلام) و در هر رکعت از آن، یک مرتبه سوره «حمد» و سه مرتبه «إنا انزلناه» و 12 مرتبه «قل هو الله احد» را می‌خوانی. پس از اتمام نماز 70 مرتبه می‌گویی: أللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد النَّبِیِّ الاُْمِّیِّ وَ عَلی آلِهِ آنگاه به سجده می‌روی و 70 بار می‌گویی: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ» سپس سر از سجده برمی‌داری و 70 بار می‌گویی: «رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ، إِنَّکَ أنْتَ العَلِیُّ الاْعْظَمُ» بار دیگر نیز به سجده می‌روی و 70 مرتبه می‌گویی: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ» آن‌گاه حاجت خود را می‌طلبی که ان‌شاءالله برآورده خواهد شد.

رسول خدا (ص) در فضیلت این اعمال فرمود: «کسی که چنین نمازی را بخواند، خداوند همه گناهانش را بیامرزد...»

عمره رجبیه

انجام «عمره» در ماه رجب فضیلت فراوان دارد. طبق روایات اهل بیت (ع) «عمره» در ماه رجب فضیلتی هم‌ردیف حج (تمتع) دارد.

در روایتی از امام صادق (ع) آمده است: «اَفْضَلُ الْعُمْرَةِ، عُمْرَةُ رَجَب؛ با فضیلت‌ترین عمره، عمره در ماه رجب است.»

شب اول ماه

انجام اعمالی در این شب با ارزش، مورد سفارش است.

اول: از رسول خدا (ص) نقل شده است که به هنگام رویت هلال ماه رجب، این دعا را می‌خواند: اَللّهُمَّ اَهِلَّهُ عَلَیْنا بِالاَْمْنِ وَ الاْیمانِ، وَ السَّلامَةِ وَ الاِْسْلامِ، رَبّی وَ رَبُّکَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ؛ خدایا این ماه را بر ما نو کن به امنیت و ایمان و سلامت و دین اسلام پروردگار من و پروردگار تو (ای ماه) خدای عزوجل است.

همچنین از آن حضرت نقل شده است که وقتی هلال ماه رجب را می‌دید، می‌فرمودند: اَللّهُمَّ بارِکْ لَنا فی رَجَب وَ شَعْبانَ، وَ بَلِّغْنا شَهْرَ رَمَضانَ، وَ اَعِنّا عَلَی الصِّیامِ وَ الْقِیامِ، وَ حِفْظِ اللِّسانِ، وَ غَضِّ الْبَصَرِ، وَ لا تَجْعَلْ حَظَّنا مِنْهُ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ؛ خدایا برکت ده بر ما در ماه رجب و شعبان و ما را به ماه رمضان برسان و کمک‌مان ده برای گرفتن روزه و شب زنده‌داری و نگهداری زبان و پوشیدن چشم و بهره ما را از آن ماه تنها گرسنگی و تشنگی قرار مده.

دوم: غسل کردن؛ مرحوم «سیّد بن طاووس» می‌گوید در کتب «عبادات» روایتی از رسول خدا (ص) یافتم که آن حضرت فرمود: «هر کس درک کند ماه رجب را و در اول، وسط و آخر آن، غسل کند همانند روزی که از مادر متولد شده، از گناهان خارج گردد (و پاک شود.»)

سوم: زیارت امام حسین (ع) در این شب فضیلت بسیار دارد.

چهارم: بعد از نماز مغرب، 20 رکعت نماز بخواند (هر دو رکعت به یک سلام) و در هر رکعت یک‌بار سوره «حمد» و یک‌بار سوره «توحید» بخواند. رسول خدا (ص) در پاداش این عمل فرمود: هر کس چنین کند، به خدا سوگند خودش، خانواده‌اش، مالش و فرزندانش محفوظ بمانند و از عذاب قبر پناه داده شود ... و در قیامت به سرعت از صراط بگذرد.

پنجم: بعد از نماز عشاء، دو رکعت نماز به‌جا آورد، در رکعت اول «حمد» و «الم نشرح» را یک مرتبه و سوره «قل هو الله احد» را سه مرتبه بخواند و در رکعت دوم، سوره‌های «حمد»، «اَلَم نشرح»، «قل هو الله احد» و «معوّذتین» (سوره‌های ناس و فلق) را یک‌بار بخواند و پس از سلام 30 مرتبه بگوید: «لا اله الاّ الله» و 30 مرتبه «صلوات» بفرستد.

رسول خدا (ص) فرمود: کسی که این عمل را انجام دهد، خداوند گناهانش را می‌آمرزد و از گناه پاک می‌شود.

ششم: 30 رکعت نماز بخواند (هر دو رکعت به یک سلام) در هر رکعت یک مرتبه «حمد» و یک مرتبه «قل یا ایّها الکافرون» و سه مرتبه «قل هو الله احد» را بخواند. در روایتی رسول خدا (ص) فرمود: هر مرد و زن مومنی چنین کند، خداوند تمام گناهان کوچک و بزرگ وی را می‌آمرزد و تا سال بعد، خداوند نامش را در فهرست «نمازگزاران» می‌نویسد و از نفاق پاک می‌شود.

هفتم: احیای شب اول ماه؛ «شیخ طوسی» در «مصباح المتهجّد» از امام صادق (ع) از جدش از امیرمؤمنان علی (ع) نقل کرده است که آن حضرت دوست داشت که در چهار شب از شب‌های سال، فارغ از هر چیز، به عبادت بپردازد. شب اول ماه رجب، شب نیمه شعبان، شب عید فطر و شب عید قربان.

در حدیثی دیگر، از امام صادق (ع) نقل شده است که: «تا می‌توانی بر احیای شب‌های عید فطر، عید قربان و... شب اول رجب مراقبت کن.»

هشتم: خواندن دعایی که از امام جواد (ع) نقل شده است که فرمود: مستحب است انسان، در شب اول رجب، با این کلمات، دعا کند: اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِاَنَّکَ مَلیکٌ، وَاَنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْء مُقْتَدِرٌ، وَاَنَّکَ ما تَشآءُ مِنْ أَمْر یَکُونَ، خدایا از تو خواهم به‌واسطه آن‌که تو فرمانروایی و تو بر هر چیز توانایی و تو هر کاری را بخواهی می‌شود.

اَللّهُمَّ اِنّی اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ مُحَمَّد نَبِیِّ الرَّحْمَةِ، صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، خدایا من بسویت رو کنم به‌وسیله پیامبرت محمد پیامبر رحمت درود تو بر او و آلش.

یا مُحَمَّدُ یا رَسُولَ اللهِ، اِنّی اَتَوَجَّهُ بِکَ اِلَی اللهِ رَبِّکَ وَرَبِّی لِیُنْجِحَ بِکَ طَلِبَتی، ای محمد ای رسول خدا براستی من به تو رو آورده‌ام برای رفتن به درگاه خدا پروردگار من و تو تا بلکه بوسیله تو حاجت روا گردم...

شب سیزدهم

امام صادق (ع) فرمود: «خداوند به این امت سه ماه ارزشمند عطا کرد که به امت‌های قبل نداده بود و آن ماه‌ها، رجب، شعبان و ماه رمضان است و سه شب نیز به این امت عنایت کرد که به امت‌های پیشین نداده بود و آن شب‌های سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم ماه است و همچنین سه سوره (بافضیلت و پرمحتوا) به این امت عطا کرد که به امت‌های سابق نداده بود و آن سوره‌های «یس»، «مُلک» و «توحید» است، از این رو هر کس که میان این سه فضیلت جمع کند، میان بهترین عطاهای این امّت جمع کرده است.»


از امام (ع) سوال شد: «چگونه می‌توان میان آن‌ها جمع کرد؟»، فرمود: «در لیالی بیض (سه شب مزبور) در این سه ماه نماز بخواند. به این نحو که «در شب سیزدهم، دو رکعت نماز بگزارد و در هر رکعتی پس از سوره «حمد» این سه سوره (یس، ملک و توحید) را بخواند و در شب چهاردهم، چهار رکعت نماز بگزارد (هر دو رکعت به یک سلام) و در هر رکعتی «حمد» و «یس» و «ملک» و «توحید» را بخواند و در شب پانزدهم، شش رکعت نماز بگزارد (هر دو رکعت به یک سلام) و همان سوره‌ها را در هر رکعت بخواند».

امام (ع) در فضیلت این نمازها فرمود: «هر کس چنین کند فضیلت این سه ماه را به دست آورده و خداوند همه گناهانش را جز شرک می‌آمرزد.»

روز سیزدهم ماه

روز سیزدهم ماه رجب مصادف با ولادت امیرالمؤمنین علی (ع) است و اولین روز از ایام البیض است. روزه گرفتن در این روز، و دو روز بعد، ثواب فراوانی دارد و هر کس که بخواهد عمل «امّ داوود» را بجا آورد باید این روز را روزه بگیرد.

روز چهاردهم ماه

روزه گرفتن در این روز پاداش فراوانی دارد. در روایتی از رسول خدا (ص) می‌خوانیم: «هرکس که روز چهاردهم ماه رجب را روزه بگیرد، خداوند پاداشی به وی عنایت کند که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلبی خطور کرده باشد...»


شب نیمه ماه

این شب، شب ارزشمندی است که چند عمل در آن وارد شده است:

اول: غسل

دوم: احیای آن شب به عبادت که فضیلت بسیار دارد.

سوم: زیارت امام حسین (ع) که زیارت آن حضرت در شب و روز نیمه رجب مورد تأکید قرار گرفته است.

چهارم: شش رکعت نماز بگزارد (هر دو رکعت با یک سلام) و در هر رکعتی «حمد» و «یس» و «ملک» و «توحید» را بخواند.

پنجم: بجا آوردن 30 رکعت نماز که در هر رکعت یک مرتبه «حمد» و 10 مرتبه سوره «توحید» را بخواند، در روایتی از رسول خدا (ص) پاداش فراوانی برای این نماز ذکر شده است.

ششم: 12 رکعت نماز (هر دو رکعت به یک سلام) و در هر رکعت یک بار «حمد» و یک بار «سوره» را می‌خوانی و پس از پایان نمازها هر یک از سوره‌های «حمد»، «فلق»، «ناس»، «توحید» و «آیة الکرسی» و همچنین سوره «قدر» را چهار مرتبه می‌خوانی و پس از آن، چهار مرتبه می‌گویی: سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لاَ اِلهَ إِلاَّ اللهُ وَاللهُ اَکْبَر، سپس می‌گویی: أللّهُ أللّهُ رَبِّی، لا أُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً، ما شاءَ اللهُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ.

روز نیمه رجب

روز مبارکی که در آن چند عمل وارد شده است:

1- غسل کردن.

2-  زیارت امام حسین (ع)؛ در روایتی از محمد بن ابی نصر نقل شده است که از امام رضا (ع) سوال کردم: «در چه ماهی زیارت امام حسین (ع) بهتر است؟» فرمود: «در نیمه رجب و نیمه شعبان».

3-  بجا آوردن نماز جناب سلمان (همان گونه که در اعمال روز اوّل ماه رجب گذشت.)

اعمال امّ داوود

از مهم‌ترین اعمال روز نیمه رجب، عمل «امّ داوود» است که به گفته علاّمه مجلسی: «شیخ صدوق»، «شیخ طوسی» و «سیّد بن طاووس» (ره) به سندهای معتبر آن را نقل کرده‌اند. این عمل برای برآمدن حاجات و رفع اندوه و غم، حل مشکلات و دفع ظلم ستمگران بسیار مؤثر است. (و به گفته «علامه مجلسی»، در کتاب «زاد المعاد»، بارها تجربه شده است.)

شب بیست و هفتم ماه رجب (شب مبعث)

شب مبعث از شب‌های مهم سال و بسیار ارزشمند است و اعمالی برای این شب نقل شده است:

اوّل: غسل کردن در این شب مستحب است.

دوم: «شیخ طوسی» در کتاب «مصباح المتهجّد» روایتی را از امام جواد (ع) نقل کرده است که آن حضرت فرمود: «در ماه رجب، شبی است که از تمام آنچه که خورشید بر آن می‌تابد بهتر است و آن شب، شب «بیست و هفتم» ماه رجب است که در صبح این شب، رسول خدا(ص) به رسالت مبعوث گردید و از شیعیان ما هر کس در آن شب عملی را انجام دهد، پاداش آن به اندازه عمل 60 سال خواهد بود.»

از آن حضرت سوال شد: چه عملی در آن شب بهتر است؟

فرمود: پس از نماز «عشا» وقتی که خوابیدی، پیش از نیمه شب، یا پس از نیمه آن از خواب برمی‌خیزی و 12 رکعت نماز می‌خوانی، در هر رکعتی، سوره «حمد» و یک سوره از سوره‌های کوچک مفصل را می‌خوانی. آن‌گاه در هر دو رکعتی که سلام نماز را دادی، می‌نشینی و هفت مرتبه سوره «حمد» و هفت مرتبه «معوّذتین» (سوره فلق و ناس) و سوره‌های «توحید» و «کافرون» و سوره «قدر» و «آیة الکرسی» را هر کدام هفت مرتبه می‌خوانی. آنگاه هر حاجتی که داری از خداوند طلب کن.

سوم: 12 رکعت نماز است که نحوه آن در اعمال شب نیمه رجب بیان شد.

چهارم: زیارت حضرت امیرمؤمنان علی (ع) در این شب، از افضل اعمال است. برای آن حضرت، در این شب سه زیارت نقل شده است.

روز بیست و هفتم ماه

بیست و هفتم رجب، روز مبعث است که روز بسیار شریف و با ارزشی است.

در روایتی از امام صادق (ع) روز مبعث به عنوان شریف‌ترین اعیاد یاد شده است. در هر حال بزرگان برای این روز، اعمالی ذکر کرده‌اند:

اول: غسل کردن در این روز مستحب است.

دوم: روزه. این روز در میان روزهای سال یکی از چهار روزی است که روزه گرفتن آن فضیلت بسیار دارد و پاداش فراوانی برای آن نقل شده است. در روایتی از امام صادق (ع) می‌خوانیم: «هر کس در روز بیست و هفتم رجب روزه بگیرد، خداوند برای او پاداش روزه 70 سال را می‌نویسد».

سوم: زیاد صلوات فرستادن. در روایتی از امام صادق (ع) نقل شده است که: «در این روز روزه می‌گیری و بر محمد و آلش زیاد صلوات می‌فرستی.»

چهارم: زیارت رسول خدا و امیر مؤمنان (علیهما السلام) است.

پنجم: 12 رکعت نماز است. از «ریّان بن صلت» نقل شده است که هنگامی که امام محمد تقی (ع) در بغداد بود، روز نیمه رجب و روز بیست و هفتم رجب را روزه می‌گرفت و همه ملازمان و یاران آن حضرت نیز روزه گرفتند. آن‌گاه به ما فرمودند، 12 رکعت نماز بجا آوریم (هر دو رکعت به یک سلام) که در هر رکعت، «حمد» و «سوره‌ای» بخوانیم و هنگامی که نمازها به پایان رسید، هر یک از سوره‌های حمد، توحید و معوّذتین (فلق و ناس) را چهار مرتبه بخوانیم، آن‌گاه چهار مرتبه گفته شود: لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ واللهُ اَکْبَرُ، وَسُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ، وَ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ; و چهار مرتبه: اَللهُ اَللهُ رَبِّی لا اُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً و چهار مرتبه: لا اُشْرِکُ بِرَبّی اَحَداً.

ششم: 12 رکعت نماز دیگر. «شیخ طوسی» از حسین بن روح (رحمه الله) روایت کرده است که در این روز 12 رکعت نماز بجا می‌آوری و در هر رکعت حمد و هر سوره‌ای که خواستی می‌خوانی و پس از هر دو رکعت و سلام نماز، می‌خوانی: اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فی الْمُلْکِ، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ، وَکَبِّرْهُ تَکْبیراً، یا عُدَّتی فی مُدَّتی یا وَلیّی فی نِعْمَتی، یا غِیاثی فی رَغْبَتی، یا نَجاحی فی حاجَتی یاحافِظی فی غَیْبَتی، یاکافِیَّ (کافِیَ) فی وَحْدَتی، یااُنْسی فی وَحْشَتی اَنْتَ السّاتِرُ عَوْرَتی فَلَکَ الْحَمْدُ، وَ اَنْتَ الْمُقیلُ عَثْرَتی فَلَکَ الْحَمْدُ وَاَنْتَ الْمُنْعِشُ صَرْعَتی فَلَکَ الْحَمْدُ، صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاسْتُرْ عَوْرَتی، وَ آمِنْ رَوْعَتی، وَ اَقِلْنی عَثْرَتی، وَ اصْفَحْ عَنْ جُرْمی، وَتَجاوَزْ عَنْ سَیِّئاتی فی اَصْحابِ الْجَنَّةِ، وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذی کانُوا یُوعَدُونَ.

وقتی که نماز و دعا پایان یافت، هر یک از سوره‌های حمد، اخلاص، معوّذتین، کافرون، انّاانزلناه و آیة الکرسی را هفت مرتبه می‌خوانی. سپس هفت بار می‌گویی: لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ واللهُ اَکْبَرُ، وَسُبْحانَ اللهِ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللهِ و آن‌گاه هفت مرتبه می‌گویی: اَللهُ اَللهُ رَبِّی لا اُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً. پس از آن، هرچه از خدا می‌خواهی طلب نما.

هفتم: دعایی است که وقتی امام موسی بن جعفر (ع) را در روز 27 رجب سال 179 هجری از مدینه به سوی بغداد حرکت دادند، آن را خواند: یا مَنْ اَمَرَ بِالْعَفْوِ وَالتَّجاوُزِ، وَضَمَّنَ نَفْسَهُ الْعَفْوَ وَالتَّجاوُزَ، یا مَنْ عَفی وَتَجاوَزَ، اُعْفُ عَنّی وَتَجاوَزْ یا کَریمُ، اَللّهُمَّ وَقَدْ اَکْدَی الطَّلَبُ، وَاَعْیَتِ الْحیلَةُ وَالْمَذْهَبُ، وَدَرَسَتِ الاْمالُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ اِلاَّ مِنْکَ، وَحْدَکَ لا شَریکَ لَکَ...

روز آخر ماه

در این روز، نماز جناب سلمان را بجا می‌آوری. همچنین روزه نیز در این روز پاداش فراوان دارد، امام رضا (ع) فرمود: «هر کس روز آخر ماه رجب را روزه بگیرد، خداوند گناهانش را می‌آمرزد».

در فضیلت این ماه

ماه رجب یکی از ماه‌های حرام است که آغاز و ادامه جنگ در آن با دشمنان اسلام حرام است (مگر جنگ دفاعی) و جنایات نیز در این ماه‌ها (ماه‌های حرام) دیه سنگین‌تری دارد.

پیغمبر اکرم (ص) ماه رجب را «ماه أصَبّ» نامیده‌اند زیرا رحمت خدا در این ماه بر امت فرو می‌ریزد.

از روایات متعددی که درباره روزه‌های ماه رجب حتی یک روز از آن وارد شده است، اهمیت فوق‌العاده این ماه و عبادت و خودسازی در آن کاملا روشن می‌شود که در اینجا به گوشه‌ای از آن اشاره می‌شود:

1- مرحوم «شیخ صدوق» به سند معتبر از امام صادق (ع) نقل می‌کند که یکی از یاران آن حضرت در اواخر ماه رجب خدمت‌شان رسید. چون نظر مبارک امام (ع) به او افتاد، فرمودند: آیا در این ماه روزه گرفته‌ای؟ عرض کرد: نه. فرمودند: آن قدر ثواب از تو فوت شده است که اندازه آن را کسی جز خدا نمی‌داند. این ماه، ماهی است که خداوند آن را بر سایر ماه‌ها برتری بخشیده و احترام آن را عظیم شمرده و برای روزه داشتن آن، پاداش‌های مهمی قرار داده است. آن مرد عرض کرد: آیا اگر در بقیه این ماه روزه بدارم، به بخشی از ثواب می‌رسم؟ امام (ع) فرمودند: آری. سپس ثواب‌های مهمی برای کسی که فقط روز آخر ماه یا دو روز آخر ماه یا سه روز آخر ماه را روزه بدارد، بیان فرمودند؛ مانند نجات از سکرات مرگ، عذاب قبر و لغزش بر صراط و شداید قیامت و نایل شدن به برائت و رهایی از آتش دوزخ.

2- در حدیث دیگری آمده است: «رجب» نام نهری است در بهشت، از شیر سفیدتر و از عسل شیرین‌تر. هر کس یک روز از این ماه را روزه بدارد، از آن می‌نوشد.

3- در حدیث دیگری از رسول خدا (ص) می‌خوانیم که هر کس یک روز از این ماه را روزه بگیرد، خشنودی عظیم خدا را به دست آورده است، خشم الهی از او دور می‌شود و درهای جهنم به روی او بسته خواهد شد.

4- هر کس سه روز از این ماه را که پنج‌شنبه و جمعه و شنبه باشد روزه بگیرد، فضیلت بسیار دارد و همچنین در سایر ماه‌های حرام. در روایتی از رسول خدا (ص) آمده است: هرگاه کسی نتواند در این ماه روزه بگیرد، هر روز 100 مرتبه این تسبیحات را بخواند، تا ثواب روزه آن را دریابد: «سُبْحانَ اللهِ الْجَلیلِ، سُبْحانَ مَنْ لا یَنْبَغِی التَّسْبیحُ اِلاَّ لَهُ، سُبْحانَ الاَْعَزِّ الاَْکْرَمِ، سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّةَ وَهُوَ لَهُ اَهْلٌ منزه است خدای بزرگ، منزه است آن که تنزیه و تسبیح جز برای او شایسته نیست، منزه است خدای برتر و کریم‌تر، منزه است آنکه لباس عزت در بر دارد و شایسته آن است.»

از مجموع احادیث بالا و دیگر احادیث به خوبی روشن می‌شود که این ماه، ماه تهذیب نفوس و خودسازی و آغاز یک دوره جدید سیر و سلوک الی الله است که از ماه رجب آغاز و به ماه مبارک رمضان منتهی می‌شود. خوشا به حال آنان که قدر و منزلت این سه ماه را بدانند و از آن بهره کافی ببرند.




تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 96/1/10 | 9:9 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

مولانا

مولوی / من دی نگفتم مر تو را کای بی‌نظیر خوش لقا

 

من دی نگفتم مر تو را کای بی‌نظیر خوش لقا

ای قد مه از رشک تو چون آسمان گشته دوتا

امروز صد چندان شدی حاجب بدی سلطان شدی

هم یوسف کنعان شدی هم فر نور مصطفی

امشب ستایمت ای پری فردا ز گفتن بگذری

فردا زمین و آسمان در شرح تو باشد فنا

امشب غنیمت دارمت باشم غلام و چاکرت

فردا ملک بی‌هش شود هم عرش بشکافد قبا

ناگه برآید صرصری نی بام ماند نه دری

زین پشگان پر کی زند چونک ندارد پیل پا

باز از میان صرصرش درتابد آن حسن و فرش

هر ذره‌ای خندان شود در فر آن شمس الضحی

تعلیم گیرد ذره‌ها زان آفتاب خوش لقا

صد ذرگی دلربا کان‌ها نبودش ز ابتدا

 

مولانا محمد جلال الدین

 

مولانا / چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را

 

چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را

خون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار را

خورشید چون افروزدم تا هجر کمتر سوزدم

دل حیلتی آموزدم کز سر بگیرم کار را

ای عقل کل ذوفنون تعلیم فرما یک فسون

کز وی بخیزد در درون رحمی نگارین یار را

چون نور آن شمع چگل می‌درنیابد جان و دل

کی داند آخر آب و گل دلخواه آن عیار را

جبریل با لطف و رشد عجل سمین را چون چشد

این دام و دانه کی کشد عنقای خوش منقار را

عنقا که یابد دام کس در پیش آن عنقامگس

ای عنکبوت عقل بس تا کی تنی این تار را

کو آن مسیح خوش دمی بی‌واسطه مریم یمی

کز وی دل ترسا همی پاره کند زنار را

دجال غم چون آتشی گسترد ز آتش مفرشی

کو عیسی خنجرکشی دجال بدکردار را

تن را سلامت‌ها ز تو جان را قیامت‌ها ز تو

عیسی علامت‌ها ز تو وصل قیامت وار را

ساغر ز غم در سر فتد چون سنگ در ساغر فتد

آتش به خار اندرفتد چون گل نباشد خار را

ماندم ز عذرا وامقی چون من نبودم لایقی

لیکن خمار عاشقی در سر دل خمار را

شطرنج دولت شاه را صد جان به خرجش راه را

صد که حمایل کاه را صد درد دردی خوار را

بینم به شه واصل شده می از خودی فاصل شده

وز شاه جان حاصل شده جان‌ها در او دیوار را

باشد که آن شاه حرون زان لطف از حدها برون

منسوخ گرداند کنون آن رسم استغفار را

جانی که رو این سو کند با بایزید او خو کند

یا در سنایی رو کند یا بو دهد عطار را

مخدوم جان کز جام او سرمست شد ایام او

گاهی که گویی نام او لازم شمر تکرار را

عالی خداوند شمس دین تبریز از او جان زمین

پرنور چون عرش مکین کو رشک شد انوار را

ای صد هزاران آفرین بر ساعت فرخترین

کان ناطق روح الامین بگشاید آن اسرار را

در پاکی بی‌مهر و کین در بزم عشق او نشین

در پرده منکر ببین آن پرده صدمسمار را

 

مولوی

مولوی / چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها

 

چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها

کز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا

گر لب فروبندم کنون جانم به جوش آید درون

ور بر سرش آبی زنم بر سر زند او جوش را

معذور دارم خلق را گر منکرند از عشق ما

اه لیک خود معذور را کی باشد اقبال و سنا

از جوش خون نطقی به فم آن نطق آمد در قلم

شد حرف‌ها چون مور هم سوی سلیمان لابه را

کای شه سلیمان لطف وی لطف را از تو شرف

در تو را جان‌ها صدف باغ تو را جان‌ها گیا

ما مور بیچاره شده وز خرمن آواره شده

در سیر سیاره شده هم تو برس فریاد ما

ما بنده خاک کفت چون چاکران اندر صفت

ما دیدبان آن صفت با این همه عیب عما

تو یاد کن الطاف خود در سابق الله الصمد

در حق هر بدکار بد هم مجرم هر دو سرا

تو صدقه کن ای محتشم بر دل که دیدت ای صنم

در غیر تو چون بنگرم اندر زمین یا در سما

آن آب حیوان صفا هم در گلو گیرد ورا

کو خورده باشد باده‌ها زان خسرو میمون لقا

ای آفتاب اندر نظر تاریک و دلگیر و شرر

آن را که دید او آن قمر در خوبی و حسن و بها

ای جان شیرین تلخ وش بر عاشقان هجر کش

در فرقت آن شاه خوش بی‌کبر با صد کبریا

ای جان سخن کوتاه کن یا این سخن در راه کن

در راه شاهنشاه کن در سوی تبریز صفا

ای تن چو سگ کاهل مشو افتاده عوعو بس معو

تو بازگرد از خویش و رو سوی شهنشاه بقا

ای صد بقا خاک کفش آن صد شهنشه در صفش

گشته رهی صد آصفش واله سلیمان در ولا

وانگه سلیمان زان ولا لرزان ز مکر ابتلا

از ترس کو را آن علا کمتر شود از رشک‌ها

ناگه قضا را شیطنت از جام عز و سلطنت

بربوده از وی مکرمت کرده به ملکش اقتضا

چون یک دمی آن شاه فرد تدبیر ملک خویش کرد

دیو و پری را پای مرد ترتیب کرد آن پادشا

تا باز از آن عاقل شده دید از هوا غافل شده

زان باغ‌ها آفل شده بی‌بر شده هم بی‌نوا

زد تیغ قهر و قاهری بر گردن دیو و پری

کو را ز عشق آن سری مشغول کردند از قضا

زود اندرآمد لطف شه مخدوم شمس الدین چو مه

در منع او گفتا که نه عالم مسوز ای مجتبا

از شه چو دید او مژده‌ای آورد در حین سجده‌ای

تبریز را از وعده‌ای کارزد به این هر دو سرا

 

مولانا محمد جلال الدین

مولوی / چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها

 

چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها

تا برکنم از آینه هر منکری من زنگ‌ها

بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبش

در هر قدم می‌بگذرد زان سوی جان فرسنگ‌ها

بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی

تا بر سر سنگین دلان از عرش بارد سنگ‌ها

با این چنین تابانیت دانی چرا منکر شدند

کاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگ‌ها

گر نی که کورندی چنین آخر بدیدندی چنان

آن سو هزاران جان ز مه چون اختران آونگ‌ها

چون از نشاط نور تو کوران همی بینا شوند

تا از خوشی راه تو رهوار گردد لنگ‌ها

اما چو اندر راه تو ناگاه بیخود می‌شود

هر عقل زیرا رسته شد در سبزه زارت بنگ‌ها

زین رو همی‌بینم کسان نالان چو نی وز دل تهی

زین رو دو صد سرو روان خم شد ز غم چون چنگ‌ها

زین رو هزاران کاروان بشکسته شد از ره روان

زین ره بسی کشتی پر بشکسته شد بر گنگ‌ها

اشکستگان را جان‌ها بستست بر اومید تو

تا دانش بی‌حد تو پیدا کند فرهنگ‌ها

تا قهر را برهم زند آن لطف اندر لطف تو

تا صلح گیرد هر طرف تا محو گردد جنگ‌ها

تا جستنی نوعی دگر ره رفتنی طرزی دگر

پیدا شود در هر جگر در سلسله آهنگ‌ها

وز دعوت جذب خوشی آن شمس تبریزی شود

هر ذره انگیزنده‌ای هر موی چون سرهنگ‌ها

 




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 95/12/27 | 6:46 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

مولانا / جانا قبول گردان این جست و جوی ما را

 

جانا قبول گردان این جست و جوی ما را

بنده و مرید عشقیم برگیر موی ما را

بی ساغر و پیاله درده میی چو لاله

تا گل سجود آرد سیمای روی ما را

مخمور و مست گردان امروز چشم ما را

رشک بهشت گردان امروز کوی ما را

ما کان زر و سیمیم دشمن کجاست زر را

از ما رسد سعادت یار و عدوی ما را

شمع طراز گشتیم گردن دراز گشتیم

فحل و فراخ کردی زین می گلوی ما را

ای آب زندگانی ما را ربود سیلت

اکنون حلال بادت بشکن سبوی ما را

گر خوی ما ندانی از لطف باده واجو

همخوی خویش کردست آن باده خوی ما را

گر بحر می بریزی ما سیر و پر نگردیم

زیرا نگون نهادی در سر کدوی ما را

مهمان دیگر آمد دیکی دگر به کف کن

کاین دیگ بس نیاید یک کاسه شوی ما را

نک جوق جوق مستان در می‌رسند بستان

مخمور چون نیابد چون یافت بوی ما را

ترک هنر بگوید دفتر همه بشوید

گر بشنود عطارد این طرقوی ما را

سیلی خورند چون دف در عشق فخرجویان

زخمه به چنگ آور می‌زن سه توی ما را

بس کن که تلخ گردد دنیا بر اهل دنیا

گر بشنوند ناگه این گفت و گوی ما را

مولانا

مولوی / بشکن سبو و کوزه ای میرآب جان‌ها

 

بشکن سبو و کوزه ای میرآب جان‌ها

تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهان‌ها

بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها

تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحان‌ها

ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن

مگذار کان مزور پیدا کند نشان‌ها

ور جادویی نماید بندد زبان مردم

تو چون عصای موسی بگشا برو زبان‌ها

عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر

چون آینه‌ست خوشتر در خامشی بیان‌ها

 

مولوی

مولوی / بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را

 

بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را

چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را

خود را بزن تو بر من اینست زنده کردن

بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را

ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه

تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را

در واقعه بدیدم کز قند تو چشیدم

با آن نشان که گفتی این بوسه نام زد را

جان فرشته بودی یا رب چه گشته بودی

کز چهره می‌نمودی لم یتخذ ولد را

چون دست تو کشیدم صورت دگر ندیدم

بی هوشیی بدیدم گم کرده مر خرد را

جام چو نار درده بی‌رحم وار درده

تا گم شوم ندانم خود را و نیک و بد را

این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن

تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را

درده میی ز بالا در لا اله الا

تا روح اله بیند ویران کند جسد را

از قالب نمدوش رفت آینه خرد خوش

چندانک خواهی اکنون می‌زن تو این نمد را

مولانا جلال الدین محمد

مولانا / بی تو نمی‌گوارد این جام باده ما را

 

با آن که می‌رسانی آن باده بقا را

بی تو نمی‌گوارد این جام باده ما را

مطرب قدح رها کن زین گونه ناله‌ها کن

جانا یکی بها کن آن جنس بی‌بها را

آن عشق سلسلت را وان آفت دلت را

آن چاه بابلت را وان کان سحرها را

بازآر بار دیگر تا کار ما شود زر

از سر بگیر از سر آن عادت وفا را

دیو شقا سرشته از لطف تو فرشته

طغرای تو نبشته مر ملکت صفا را

در نورت ای گزیده‌ای بر فلک رسیده

من دم به دم بدیده انوار مصطفا را

چون بسته گشت راهی شد حاصل من آهی

شد کوه همچو کاهی از عشق کهربا را

از شمس دین چون مه تبریز هست آگه

بشنو دعا و گه گه آمین کن این دعا را

 

مولانا

یک دوبیتی ، مثنوی و ترجیع بند در باره عید نوروز از حضرت مولانا

اندر دل من مها دل‌ افروز توئی

یاران هستند لیک دلسوز توئی

شادند جهانیان به نوروز و به عید

عید من و نوروز من امروز توئی

مولانا

 

گفت ای یاران زمان آن رسید

کان سر مکتوم او گردد پدید

جمله برخیزید تا بیرون رویم

تا بر آن سر نهان واقف شویم

در فلان صحرا درختی هست زفت

شاخهااش انبه و بسیار و چفت

سخت راسخ خیمه‌گاه و میخ او

بوی خون می‌آیدم از بیخ او

خون شدست اندر بن آن خوش درخت

خواجه راکشتست این منحوس‌بخت

تا کنون حلم خدا پوشید آن

آخر از ناشکری آن قلتبان

که عیال خواجه را روزی ندید

نه بنوروز و نه موسمهای عید

بی‌نوایان را به یک لقمه نجست

یاد ناورد او ز حقهای نخست

تا کنون از بهر یک گاو این لعین

می‌زند فرزند او را در زمین

او بخود برداشت پرده از گناه

ورنه می‌پوشید جرمش را اله

کافر و فاسق درین دور گزند

پرده خود را بخود بر می‌درند

ظلم مستورست در اسرار جان

می‌نهد ظالم بپیش مردمان

که ببینیدم که دارم شاخها

گاو دوزخ را ببینید از ملا

مولانا

 

مستی و عاشقی و جوانی و یار ما

نوروز و نوبهار و حمل می‌زند صلا

هرگز ندیده چشم جهان این چنین بهار

می‌روید از زمین و ز کهسار کیمیا

پهلوی هر درخت یکی حور نیکبخت

دزدیده می‌نماید اگر محرمی لقا

اشکوفه می‌خورد ز می روح طاس طاس

بنگر بسوی او که صلا می‌زند ترا

می خوردنش ندیدی اشکوفه‌اش ببین

شاباش ای شکوفه و ای باده مرحبا

سوسن به غنچه گوید: «برجه چه خفته?

شمعست و شاهدست و شرابست و فتنها »

ریحان و لالها بگرفته پیالها

از کیست این عطا ز کی باشد جز از خدا

جز حق همه گدا و حزینند و رو ترش

عباس دبس در سر و بیرون چو اغنیا

کد کردن از گدا نبود شرط عاقلی

یک جرعه می‌بدیش بدی مست همچو ما

سنبل به گوش گل پنهان شکر کرد و گفت:

« هرگز مباد سایه? یزدان ز ما جدا

ما خرقها همه بفکندیم پارسال

جانها دریغ نیست چه جای دو سه قبا »

ای آنک کهنه دادی نک تازه باز گیر

کوری هر بخیل بداندیش ژاژخا

هر شه عمامه بخشد وین شاه عقل و سر

جانهاست بی‌شمار مر این شاه را عطا

ای گلستان خندان رو شکر ابر کن

ترجیع باز گوید باقیش، صبر کن

ای صد هزار رحمت نو ز آسمان داد

هر لحظه بی‌دریغ بران روی خوب باد

آن رو که روی خوبان پرده و نقاب اوست

جمله فنا شوند چو آن رو کند گشاد

زهره چه رو نماید در فر آفتاب

پشه چه حمله آرد در پیش تندباد

ای شاد آن بهار که در وی نسیم تست

وی شاد آن مرید که باشی توش مراد

از عشق پیش دوست ببستم دمی کمر

آورد تاج زرین بر فرق من نهاد

آنکو برهنه گشت و به بحر تو غوطه خورد

چون پاک دل نباشد و پاکیزه اعتقاد

آن کز عنایت تو سلاح صلاح یافت

با این چنین صلاح چه غم دارد از فساد

هرکس که اعتماد کند بر وفای تو

پا برنهد به فضل برین بام بی‌عماد

مغفور ما تقدم و هم ما تأخرست

ایمن ز انقطاع و ز اعراض و ارتداد

سرسبز گشت عالم زیرا که میرآب

آخر زمانیان را آب حیات داد

بختی که قرن پیشین در خواب جسته‌اند

آخر زمانیان را کردست افتقاد

حلوا نه او خورد که بد انگشت او دراز

آنکس خورد که باشد مقبول کپقباد

دریای رحمتش ز پری موج می‌زند

هر لحظه? بغرد و گوید که: « یا عباد »

هم اصل نوبهاری و هم فصل نوبهار

ترجیع سیومست هلا قصه گوش‌دار

شب گشته بود و هرکس در خانه می‌دوید

ناگه نماز شام یکی صبح بردمید

جانی که جانها همگی سایهای اوست

آن جان بران پرورش جانها رسید

تا خلق را رهاند زین حبس و تنگنا

بر رخش زین نهاد و سبک تنگ برکشید

از بند و دام غم که گرفتست راه خلق

هردم گشایشیست و گشاینده ناپدید

بگشای سینه را که صبایی همی رسد

مرده حیات یابد و زنده شود قدید

باور نمی‌کنی بسوی باغ رو ببین

کان خاک جرعه? ز شراب صبا چشید

گر زانکه بر دل تو جفا قفل کرده‌ست

نک طبل می‌زنند که آمد ترا کلید

ور طعنه می‌زنند بر اومید عاشقان

دریا کجا شود به لب این سگان پلید

عیدیست صوفیان را وین طبلها گواه

ور طبل هم نباشد چه کم شود ز عید

بازار آخر آمد هین چه خریده?

شاد آنک داد او شبه? گوهری خرید

بشناخت عیبهای متاع غرور را

بگزید عشق یار و عجایب دری گزید

نادر مثلثی که تو داری بخور حلال

خمخانه? ابد خنک آ، کاندرو خزید

هر لحظه? بهار نوست و عقار نو

جانش هزار بار چو گل جامها درید

من عشق را بدیدم بر کف نهاده جام

می‌گفت : « عاشقان را از بزم ما سلام »

 

 

 




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 95/12/27 | 6:44 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

Image result for ?مولانا?‎Image result for ?مولانا?‎

 

خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را

دامی نهاده‌ام خوش آن قبله نظر را

دیوار گوش دارد آهسته‌تر سخن گو

ای عقل بام بررو ای دل بگیر در را

اعدا که در کمینند در غصه همینند

چون بشنوند چیزی گویند همدگر را

گر ذره‌ها نهانند خصمان و دشمنانند

در قعر چه سخن گو خلوت گزین سحر را

ای جان چه جای دشمن روزی خیال دشمن

در خانه دلم شد از بهر رهگذر را

رمزی شنید زین سر زو پیش دشمنان شد

می‌خواند یک به یک را می‌گفت خشک و تر را

زان روز ما و یاران در راه عهد کردیم

پنهان کنیم سر را پیش افکنیم سر را

ما نیز مردمانیم نی کم ز سنگ کانیم

بی زخم‌های میتین پیدا نکرد زر را

دریای کیسه بسته تلخ و ترش نشسته

یعنی خبر ندارم کی دیده‌ام گهر را

مولانا

 




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 95/12/27 | 6:33 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

موضوعات مرتبط: اشعار سهراب سپهری ، اشعار سایر شاعران/ رباعی-مثنوی و ... C ، شعر نو .........تلگرام

ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها روشنی من گل آب
پاکی خوشه زیست
مادرم
ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست
که نمی دانم
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست

سهراب سپهری

 

تلگرام

آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری می خورد آب
یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید
یا در آبادی کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود پای
سپیداری تا فروشوید اندوه دلی
دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب
رزن زیبایی آمده لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دوبرابر شده است
چه گوارا این آب
چه زلال این رود
مردم بالا دست چه صفایی دارند
چشمه هاشان جوشان گاوهاشان شیرافشان باد
من
ندیدم دهشان
بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست
ماهتاب آنجا می کند روشن پهنای کلام
بی گمان در ده بالا دست چینه ها کوتاه است
مردمش می دانند که شقایق چه گلی است
بی گمان آنجا آبی آبی است
غنچه ای می شکفد اهل ده باخبرند
چه دهی باید باشد
کوچه باغش
پر موسیقی باد
مردمان سر رود آب را می فهمند
گل نکردنش ما نیز
آب را گل نکنیم

سهراب سپهری

 

تلگرام

بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
شادی خاطر اندوه گزارم نشدی
تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید
با که گویم که چراغ شب تارم نشدی
صدف خالی افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینت آغوش و کنارم نشدی
بوته ی خار کویرم همه تن دست نیاز
برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی
از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی

شفیعی کدکنی

 

تلگرام

ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شایدم بخشیده از اندوه پیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندمزار ها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردید ها
با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر ‚ جز درد خوشبختیم نیست
ای دلتنگ من و این بار نور ؟
هایهوی زندگی در قعر گور ؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
بیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
 سرنهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش  ‚ نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنه بازارها
آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
 چون ستاره با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی هم آغوشیگرفت
 جوی خشک سینه ام را آب تو
بستر رگهایم را سیلاب تو
در جهانی این چنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
آه آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق دیگر نیست این ‚ این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینه ام بیدار شد
 از طلب پا تا سرم ایثار شد
 این دگرمن نیستم  ‚ من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می خواهم که بشکافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غم
آه می خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای
این دل تنگ من و این دود عود ؟
در شبستان زخمه ها ی چنگ و رود ؟
این فضای خالی و پروازها ؟
این شب خاموش و این آوازها ؟
ای نگاهت لای لایی سحر بار
گاهواره کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من
 ای مرا با شعور شعر آمیخته
 این همه آتش به شعرم ریخته 
 چوت تب شعرم چنین افروختی

فروغ فرخزاد

 

تلگرام

آنقدر از مقابل چشمان تو رد شدم
تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم
منظومه ای برابر چشمم گشوده شد
آنشب که از کنار تو آرام رد شدم
گم بودم از نگاه تمام ستارگان
تا اینکه با دو چشم سیاهت رسد شدم...
شاید به حکم جاذبه شاید به جرم عشق
در عمق چشمهای تو حبس ابد شدم... 

محمد سلمانی

  __________________________

 

چنان ز پند شما ناصحان زمین گیرم
که گر دوباره نصیحت کنید، می میرم
مرا به خویشتن خویش وانهید که من
نه از قبیله ی زهدم ، نه اهل تزویرم...

محمد سلمانی

 __________________________

 

...تاریخ‌نویسان که قلم در کفشان بود
جز ننگ به پیشانی میهن ننوشتند
یک عمر از این شاخه به آن شاخه پریدند
یک برگ ز خاموشی سوسن ننوشتند
هفتاد من از کاغذ ملّت به هدر رفت
افسوس که قانون مدوّن ننوشتند

محمد سلمانی

 __________________________

 

 

وقتی که حکمران چمن باد می‌شود
اول تبر حواله شمشاد می‌شود
دیگر چه مکتب و چه مرام و چه مسلکی
در گلشنی که قبله‌نما باد می‌شود
بلبل خموش، غنچه گرفتار، گل ملول
یعنی چمن مدینه بیداد می‌شود
جایی که سنگ، زمزمه عشق سردهد
آنجاست تیشه قاتل فرهاد می‌شود
یک عمر آن که بود مجلد به جلد دوست
درگیر و دار حادثه جلاد می‌‌شود...

محمد سلمانی

 

 __________________________

 

 

اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است
ولى برای رسیدن، بهانه بسیار است
بر آن سریم کزین قصه دست برداریم
مگر عزیز من! این عشق دست بردار است
کسى به جز خودم اى خوب من چه مى داند
که از تو - از تو بریدن چه قدر دشوار است
مخواه مصلحت اندیش و منطقى باشم
نمی شود به خدا، پاى عشق در کار است
تو از سلاله ى‌سوداگران کشمیرى
که شال ناز تو را شاعرى خریدار است
در آستانه ى رفتن، در امتداد غروب
دعاى من به تو تنها،خدا نگهدار است
کسى پس از تو خودش را به دار خواهد زد
که در گزینش این انتخاب ناچار است

محمد سلمانی

 

  __________________________

 

 

زیر پای هر درخت، یک تبر گذاشتیم
هرچه بیشتر شدند، بیشتر گذاشتیم
تا نیفتد از قلم، هیچ‌یک در این میان
روی ساقه‌هایشان، ضربدر گذاشتیم
از برای احتیاط، احتیاطِ بیشتر
بین هر چهار سرو، یک نفر گذاشتیم
جابه‌جا گماردیم، چشم‌های تیز را
تا تلاش سرو را بی‌ثمر گذاشتیم
کارِمان تمام شد، باغ قتل‌عام شد
صاحبانِ باغ را، پشتِ در گذاشتیم
سوختیم و ریختیم، عاقبت گریختیم
باغِ گُر گرفته را، شعله‌ور گذاشتیم
روزِ اوّلِ بهار، سفره‌یی گشوده شد
جایِ هفت‌سین‌مان، هفت سر گذاشتیم
در بیان شاعری، حرف اعتراض بود
هی نگو چرا نگفت، ما مگر گذاشتیم؟
این سؤال دختر کوچکم «بنفشه» بود
چندمین بهار را پشت سر گذاشتیم؟

محمد سلمانی

 __________________________

 

 

...کاش میشد بنویسم بزنم بر در باغ 
که من از اینهمه دیوار بدم می آید 
دوست دارم به ملاقات سپیدار روم
ولی از مرد تبردار بدم می آید
ای صبا بگذر و از من، به تبر دار بگو
که از این کار تو بسیار بدم می آید...

 محمد سلمانی

 

  __________________________

 

 

عشق پرواز بلندی‌ست مرا پر بدهید
به من اندیشة از مرز فراتر بدهید
من به دنبال دل گمشده‌ای می‌گردم
یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید
تا درختان جوان، راه مرا سد نکنند
برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید
یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید
باغ جولان مرا بی‌در و پیکر بدهید
آتش از سینة آن سرو جوان بردارید
شعله‌اش را به درختان تناور بدهید
تا که یک نسل به یک اصل خیانت نکند
به گلو فرصت فریاد ابوذر بدهید
عشق اگر خواست، نصیحت به شما، گوش کنید
تن برازندة او نیست، به او سر بدهید
دفتر شعر جنون‌بار مرا پاره کنید
یا به یک شاعر دیوانة دیگر بدهید

 محمد سلمانی

 

 __________________________

 

 

 

بی‌حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
سوگند می‌خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست
با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما
وقتی بیا که حوصلة غنچه تنگ نیست
در کارگاه رنگرزانِ دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
از بردگی مقام بلالی گرفته‌اند
در مکتبی که عزّت انسان به رنگ نیست
دارد بهار می‌گذرد با شتاب عمر
فکری کنید فرصت پلکی درنگ نیست
وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست
تنها یکی به قلّه تاریخ می‌رسد
هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست

 محمد سلمانی

 

 

 

تلگرام

 




تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 95/12/26 | 10:18 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

شعر درباره نوروز از سعدی شیرازی:

برآمد باد صبح و بوی نوروز                  به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال          همایون بادت این روز و همه روز

 ****************** 

خیام نیشابوری:


بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه بگویی خوش نیست
خوش باش ومگو ز دی که امروزخوش است

 ****************** 

شعر درباره نوروز از حافظ شیرازی:


ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی           از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی     به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

  ******************

شعری از نظامی گنجوی درباره بهار


بهاری داری از وی بر خور امروز          که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو ، را نبوید ، آدمی زاد            چو هنگام خزان آید برد ، باد

 ******************

شعری زیبا درباره بهار از مولوی:


ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی
چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی
خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی

 

 


موضوعات مرتبط: اشعار حافظ شیرازی ، اشعار سعدی شیرازی ، اشعار خیام نیشابوری ، اشعار نظامی گنجوی ، شعرهای مربوط به فصل بهار
برچسب‌ها: اشعار فصل بهار , اشعار نوروز , اشعار سال نو , شعر درباره فصل بهار , اشعار تبریک سال نو

تاریخ : 1395/12/26 | 15:29 | نویسنده : bermuda | نظر بدهید



تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 95/12/26 | 10:11 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
<< مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.