آنگاه پیغمبر فرمود که یا جبرئیل از آنجا تا قاب قوسین اَو اَدنا چند هزار سال راه باشد؟ جبرئیل عرض کرد یا رسول الله از این جا تا آسمان اوّل«3500»سال راه است که از بالای آسمان هفتم تا پای عرش مجید دوازده حجاب است از این حجاب تا حجاب دیگر «500» سال راه باشد. و از 12 حجاب گذشتن تا زمین «9500»سال راه باشد. حضرت حق سبحانه و تعالی امشب ترا خواهد بردن، پیغمبر فرمود که یا اخی جبرئیل به چند سال آن جا رویم و باز آئیم ؟ جبرئیل گفت: همین ساعت آن جا رفته و باز آئیم. تو شفاعت اُمّتان خود خواهی کردن و حقّ تعالی به تو ببخشد چندانکه تو راضی و خشنود گردی،چنانکه حقّ تعالی در کلام مجید خود فرمود که :«تَسَوْفَ یُعْطیکَ رِجْعَکَ فَتَرْضْی».و در همین ساعت رفتن و بازگردیدن است که قوله تعالی:
بِسْمِ الله الِرّحْمن الِرَّحْیم
«سُبْحانَ الّذْی اسْری بِعَبْدِه لَیْلاً مِنْ الْمَسْجِدِ الْحَرْام اِلْیِ الْمَسْجِدِ الْاَقْصی اَلَّذی بارَکْنا حولَهُ لِنَریه مِنْ آیتُنا اَنَّهُ هُوَ الْسَمیعُ الْعَلیمْ».
آنگه حضرت رسول الله بانگ بر بُراق زد، بُراق بِرَمید حضرت جبرئیل پَرزد و گفت ای بُراق زمانی قرار گیر مگر نمیدانی که سوار تو کیست؟ به امر ملک معبود،بُراق زبان برگشود و گفت میدانم که سوار من محمّد (ص) عربی و پیغمبر آخر الزمان است و سرافراز جمیع خلقان است.جبرئیل فرمود:که چون میدانی سوار تو کیست ، پس رمیدن تو از بهر چیست؟ بُراق گفت: ای جبرئیل بدانکه دلیل و حجت صحیح دارم و نیز از آن مرغزار جنّت که مرا آوردی در آن جا سی اسب هستند که داغ محمّد(ص) را دارند و نمییابند حالا که من مرکب محمّد(ص) شدهام پس محمّد با من شرط و عهد کند که فردای یومالمحشر بغیر از من به پشت هیچ مرکبی دیگر ننشیند،اِلاّ من. آنگاه پیغمبر(ص) با بُراق عهد کرد و فرمود که ای بُراق چون امروز رفتن معراج و مرکب منی و جفای مرا میکشی پس عهد کردم که فردای یومالمحشر به هیچ مرکب دیگر سوار نشوم اِلاّ به تو.
آنگه بُراق شادمان شد شکم خود را بر زمین نهاد و زبان به تواضع برگشاد. آنگاه حضرت رسول خدا چون پا بر پشت بُراق نهاد لرزه بر زمین اُفتاد. آنگاه جبرئیل عنان بُراق را بگرفت و اسرافیل در جانب راست و میکائیل در جانب چپ و آن هفتاد هزارملک مُقرَّب ایشان را در میان گرفته و بر این صورت روان شدند. و بُراق بمانند مرغان پرزنان مانند شیر غُرّان نعره زنان و شیهه کنان و سجده گویان رو به جانب بیتالمقدس میرفت آنگاه خواجه عالم سوار بر بُراق بود،بُراق پارهای راه برفت جبرئیل فرمود که یا محمّد(ص) فرود آی و دو رکعت نماز کن آن حضرت فرود آمد نماز گزارد. جبرئیل گفت :یا محمّد(ص) آیا میدانی که به کجا نماز گزارده ای؟ فرمود «نه». جبرئیل گفت این سجدهگاه شهر مدینه است. آنگاه پیغمبر دگر باره به راه افتاد و بُراق دو گام دیگر نهاد جبرئیل گفت: یا رسول الله فرودآی و دو رکعت نماز کن پیغمبر فرمود من فرود آمدم و دو رکعت نماز گذاردم جبرئیل گفت: یا محمّد آیا میدانی که به کجا نماز کرده؟ گفتم خدا داناست. جبرئیل گفت: یا پیغمبر این موضع را کوه طور نام است و مناجات گاه موسی کلیم است. و پیغمبر فرمود که باز پشت بُراق نشستم و بُراق یک گام دیگر برداشت جبرئیل گفت: یا محمّد(ص) فرودآی و دو رکعت نماز کن و من فرود آمدم و دو رکعت نماز گذاردم آنگه جبرئیل گفت: یا رسول الله آیا میدانی که به کجا نماز گذاردهای گفتم:«نه» جبرئیل گفت : که این چشمه عَیْنُ الْصَّلاة است و مولودگاه عیسی روح الله است. و من باز بر پشت بَراق سوار شدم و بُراق چهار گام دیگر برداشت به بیت المقدس رسیدم و جبرئیل گفت: که یا محمّد(ص) فرودآی و من فرود آمدم جبرئیل دست راست مرا بگرفت و میکائیل دست چپ مرا گرفته بر در مسجد بیت المقدس آوردند چون بدر مسجد رسیدم گفتم: بِسْمِ الله الِرّحْمن الِرَّحْیم و به اندرون مسجد رفتم دیدم که آدم صفیالله در محراب نشسته و نوح نبیالله در پهلوی راست وی نشسته است و ابراهیم خلیلالله را دیدم که در پهلوی چپ وی نشسته و این هرسه پشت به محراب نهاده بودند موسی و عیسی را دیدم که در برابر ایشان نشستهاند از جمله 124000 پیغمبر همه صف در صف نشسته بودند جبرئیل از من پیشتر به اندرون مسجد رفت و گفت:«طَرِّقوُ طَرِّقوُ هَذا یَوْم الْقِیامَهْ» یعنی راه دهید که این بهترین خلقان روز قیامت و شفیع روز جزاست دیدم که آدم صفیالله وجمیع انبیاء چون ندا بشنیدند همه شادی کنان از جای خود بر خواستند و دو سه قدم استقبال من کردند و همه بر من سلام کردند و تعظیم بجا آوردند و زبان بدعا و ثنای من برگشادند اوّل آدم مرا به کنار گرفت و گفت ای مهتر و بهتر فرزندان من خدای تعالی توبه مرا قبول کرد به حرمت تو بود ، بودو بهشت را مأوای من کرد به برکت تو بود و فرشتگان را بر سجده من امر فرمود به همت تو بود. بعد از آن نوح مرا در کنار گرفت و گفت ای آنکه از طوفان نجات یافتم به حرمت تو بود و دشمنان من هلاک شدند به نصرت تو بود و هزار سال عمر گذارانیدم به دولت تو بود. و چون به ابراهیم خلیل الرحمان برخورد از پشت سر صدا زد: اى محمّد امّت خود را از جانب من سلام برسان وبه آنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاکش پاک و پاکیزه ودشتهاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذکر جمله«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله»درختى در آن دشتها غرس مىگردد، امّت خود را دستور ده تا درخت در آن زمینها زیاد غرس کنند. موسی و عیسی را دیدم که در برابر ایشان نشستهاند آنگاه ابراهیم مرا در کنار گرفت و گفت: ای آنکه آتش نمرود بر من گلستان شد به حرمت تو بود و قربانی من قبول شد به نظر و شفقت تو بود. آنگاه موسی مرا در کنار گرفت و گفت: ای آنه به کو طور با حق سخن گفتم و مناجات کردم به حرمت تو بود و از دریا نجات یافتم به قدر و منزلت تو بود . فرعون با صد هزار دشمنان من بدریا غرق شدند به نصرت تو بود.
پس آنگاه حضرت عیسی مرا در کنار گرفت و گفت یا محمّد(ص) حبیب الله ای آنکه از ما بهتری و شفیع روز جزا و محشری و همه صالحان را سروری و شفیع هفت کشوری و از همه انبیاء بهتری و بعد از آن تمام پیغمبران یکان یکان مرا در کنار گرفتند و دعا و ثنای من گفتند و مرا در پیش محراب جای دادند و ساعتی بنشستم آنگه جبرئیل برخاست و بانگ نماز گفت و میکائیل اقامت گفت و اسرافیل تکبیر گفت ، روی به آدم صفی الله کردم و گفتم ای پدر بزرگوار من برخیز و امامت کن پدرم حضرت آدم فرمود یا محمّد(ص)تو بهتر و فاضل ترین فرزندان منی تو برخیز و امامت کن تا نماز گزاریم. آنگه نوح را گفتم برخیز و امامت کن گفت: تومقدّم و منزّه و بهترین مایی تو امامت کن. آنگه ابراهیم را گفتم برخیز و امامت کن گفت:تو افضلی ،امامت کن پس همه پیغمبران را تکلیف به امامت کردم،گفتند یا محمّد(ص) تو از ما بهتری و امامت به شما نسبت دارد.که پیشوای هر دو جهانی و راه نمای همه خلقانی، تو امامت کن و من به هر یک از ایشان تکلیف کردم .همه حواله به من کردند. چون اینچنین دیدم از جای خود برخاستم و پیش ایستادم و جبرئیل و میکائیل بر یمین و یسار(راست و چپ)خود بداشتم و صدو بیست وچهارهزار پیغمبر با هفتاد هزار ملک مقرّب در پشت سر من ایستادند، و به این صف نماز گزاردم.و چون از نماز فارغ شدم جمیع پیغمبران بار دیگر زبان به دعا و ثنای من گشودند.
آنگه جبرئیل آواز داد که یا محمّد(ص)برخیز که دوست در انتظارست که تو امشب به عرش خواهی رفت آنگه گفتم یا اخی جبرئیل «فَاللهُ مَعَنا»یعنی که آفریننده عرش و فرش همراه ماست؟.جبرئیل گفت:«صَدَّقْتَ یا رَسوُل الله».آنگه آدم صفی الله گفت ای محمّد عربی و ای فرزند و دلبند من و ای اولاد ارجمند من آرزو دارم که چون به نزد پروردگار بروی پدر خود را فراموش نکنی، و احوال پر عصیان مرا عرض داری که نیازمندم به شفقت و مرحمت تو امیدوارم.آنگه جمیع پیغمبران یک یک عجز و التماس نمودند.و گفتند:یا محمّد(ص)هیچ کس را این شرف و منزلت نبوده که حق تعالی تو را به عرش به نزد خود خواند و به این اعزاز در نزد خود میبرد زنهار چون آنجا برسی ما را از خاطر و غاطر خود فراموش نکنی و ما را شفاعت کنی که کلِّ انبیاء چشم به شفاعت تو دارند. چون از این سخنان به پرداختم جبرئیل گفت که: «یا اَیُّهَا الْاَنْبِیاء وَ یا اَهْلِ الْمَلائِکَه»یعنی ای پیغمبران و ای فرشتگان همه گواه باشید که من ثواب اقامت را به اُمّتان محمّد(ص) بخشیدم. انگه آدم صفی الله با صدوبیست وچهارهزار پیغمبران و آن هفتاد هزار فرشتگان با همدیگر راضی شدند و گفتند ای جبرئیل و میکائیل و اسرافیل شما هم گواه باشید که ما هم ثواب نماز امشب خوذ را به اُمّتان محمّد(ص) دادیم.آنگه جبرئیل از آنجا به نزد حضرت ایزد شد و الحام وی حَصَل کرد و باز آمد و گفت حق تعالی میفرماید که شما هر کدام چیزی به اُمّتان دوست من دادید من هم پروردگار عالم،در روز قیامت آن مقدار از اُمّتان گنهکار و عاصی را به او ببخشم که راضی و خشنود گردد.
«قَوْلو تَعالی:لِیَغْفِرَنّکَ اَللهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرْ». چون از این مشغله هم بپرداختم جبرئیل دست مرا گرفت و از مسجد بیرون آورد و بُراق را سوار شدم و بُراق بمانند مرغان پرهای خود را بگسترانیده و بر روی هوا گرفتی ، پرزنان و تسبیح کنان میرفت و به اندک زمانی به آسمان اوّل رسیدم در پیش آسمان اوّل حجابی دیدم که یک سر آن به مشرق بود و سر دیگر در مغرب و پایههای یکسر به آسمان و یکسر به زمین. من گفتم یا اخی جبرئیل این چه حجاب است؟ جبرئیل گفت: یا رسول الله بسیار از این حجابها خواهی دیدن. بدانکه این حجاب را حجابُاْلْمُبَرَّدْ گویند یعنی این را کوه «زمهریر» نام است و سرمای زمستان است و این آسمان اوّل است و سرما از این به هم میرسد و چون فصل زمستان میشود این حجاب به زیر میآید به سبب این هوا سرد می شود،و در هوای زمستان از درختان برگ میریزد باران و برف و یخ پیدا میشود و هوا سرد میگردد و باز چون نوروز سلطانی شود این حجابها آهسته آهسته بالا رود تا نزدیک آسمان اعلا. آن است که ذره ذره هوا تغییر میکند و از سرما به گرما مبدّل میگردد و هوای خوش پدید میآید و درختان سبز و خرّم شوند و میوههای گوناگون بیرون آورند. پس فصل پائیز میشود و این حجاب زمهریر آهسته آهسته به زیر آید باز سرما و زمهریر پدید آید.
آنگه سید ثغلین و فخر عالمین فرمود که یا جبرئیل مرا در این حجاب ببر تا آخرین را تماشا کنم .جبرئیل(ع)مرا در اندرون آن حجاب بِبُرد،نگاه کردم دیدم حوض پر از آب زمهریر و سرمای زمهریر و دور آن حوض300 سال راه بود و آن حوض را بدیدم بغایت سرما بود،تا به حدّی که نزدیک بود من هلاک شوم و در چهارکنج آن حوض زنجیرهایی بسته بود و چهل هزار فرشته بر آن زنجیرها موکّل بودند و چون فصل تابستان شود فرشتگان آنرا بالا برند تا به نزدیک آسمان اوّل،تا دنیا تغییر یابد و هوای سرد به گرمی مبدل شود و باز چون وقت زمستان شود فرشتگان آن حوض را به زیر آورند تا 50 سال را نزدیک شود.آن است که سرد میشود و باد و باران و برف و یخ بهم میرسد و درختان برگ میریزند و سرما پدید آید و از این حجاب بگذشتم به آسمان آوّل رسیدم. جبرئیل درِ آسمان اوّل را بکوفت خازنان آسمان اوّل گفتند که کیست، در کوفتن بهر چیست؟جبرئیل آواز داد که درب را بگشائید که آمدم و من مقصود زمین و زمان را آوردم.آنگه خازنان درب آسمان اوّل را بگشودند.چون روی مرا دیدند همه یک باره بر من سلام کردند و گفتند:«مَرْحَبا بِکَ مِنْ خَیْرِ خَلْقِالله مِنْ وَلَدِ آدَمَ مِنْ آباءِ الْطاهِرین وَ اُمَّهاتِ الطّاهِراتْ».چون قدم در آسمان اوّل نهادم دیدم که اندرون آسمان تمام از زر سرخ بود و جمیع فرشتگان شادمانیها میکردند و به لفظ خود با یکدیگر میگفتند: که محمّد(ص) آمد مخلص آمد خالص آمد،حامد آمد،سرورآمد،سراج آمد،مصطفی آمد،مجتبی آمد،مقتدا آمد،بطحی آمد،مدنی آمد،مکی آمد،قریش آمد،هاشمی آمد،سیّد آمد، سند آمد،مِهتر آمد، بهتر آمد.
دَرب هفت آسمان غلغله افتاد.آنگه در آسمان اوّلی خروسی را دیدم که تن او مانند کاغذ سفید بود و بزرگی وی بمانند شُتُر بود و سر وی از یاقوت سرخ بود و پاهای آن از زمرّد سبز بود و منقار وی از عقیق بود و پرهای وی ،پر طاووس بود و هزار نقش داشت و بر پرهای وی نوشته بود:«لا اِلهَ اِلاّ الله مُحمّد رسولالله علی وَلیُّالله».وچشم های وی مانند گوهر بود و چنگال وی از نقره فام بود و یاقوت در منقار وی بود.هزار بار از آفتاب روشن تر بود و بر تاج سر وی نوشته بود: « لا اِلهَ اِلاّ اللّه مُحمد رسول اللّه علی وَلیُّاللّه» و از این بال تا بال دیگر آن هزار سال راه بود و بر پیشانی آن خروس نوشته بود: « اِنَّ اللّهَ و ملائکه یُصَلُّونَ عَلَی النَّبی یا ایّهَا الّذینَ آمَنوا صَلَّو عَلَیْه و سَلِمُوا تَسْلیما ».و تسبیح آن خروس این است « یا سُبُّوحُ یا قُدُّوسْ یا رَبَّ الْمَلائکتة وَ الرُّوحْ »از آن وقتی که خدای تعالی آدم را آفریده تا روز قیامت تسبیح او اینست: لا اِله الاّ اللّه محمّد رسول الله عَلیّاً وَلی الله هذا خَیْرِالْبَرِیّة. چون آن خروس هر وقت آواز کند آواز وی به گوش خروسان دنیا رسد و ایشان نیز فریاد بانگ کنند«سُبْحانَ رَبِّی الْعَظیمِ وُ بِحَمْدِهِ.من گفتم یا اخی جبرئیل این چه خروس است؟گفت:این مؤذّنِ آسمان است و هر یوم چهل هزار بار این تسبیح را میگوید، چون روز قیامت شود،میگوید بار خدایا من تمام عمر خود را مؤذِّنی کردم همه ثواب خود را به اُمّتان محمّد(ص)بخشیدم و چون خواجه عالم گوید تا من آن خروس را دیدم همیشه آرزو دارم که یکبار دیگر آن خروس را ببینم. پس از آنجا بگذشتم و جایی رسیدم که یک ملائکه در آنجا دیدم که نصف آن برف بود و نصف آن از آتش، :که نه برف آتش را ضایع میکرد و نه آتش برف را، و تسبیح آن این بود:«سُبْحانَ الَّذی اَلَّفَ بَیْنَ التَّلَجُ وَ النّار». و از آنجا گذشتم مَلَکی را دیدم نشسته بر کُرسی و با سیاست و بسیار سَهمناک و لوحی را در میانهِ دو زانوی خود نهاده بود و در آن لوح نگاه میکرد . من گفتم یا اخی جبرئیل این کیست؟.گفت: این مَلَک الْموت است و کار او آن است که قبض روح خَلقان میکند. من گفتم یا اخی جبرئیل مرا در پیش وی ببر. جبرئیل مرا در پیش او برد، مَلَک الْموت بغایت با هیبت بود و من بر وی سلام کردم و جواب سلام من باز داد. جبرئیل گفت:یا عزرائیل مگر نمیدانی این شخص کیست؟حقّا که این محمّد عربی و رسول هاشمی است.چون عزرائیل نام مرا شنید از جای خود برخاست و بر من سلام کرد و بر روی من بخندید و گفت:« مَرْحَبا بِکَ مِنْ خَیْرِ خَلْقِالله»و گفت یا محمّد(ص)بشارت باد ترا که سبب خندان من گشتی و بنده را حق تعالی چهل هزار سال است که خلق کرده و هرگز نخندیدم و امروز الهام حضرت حق چنین است که بر روی مبارک تبسِم کنم . آنگه پیغمبر فرمود:که یا عزرائیل با نظر کردن در لوح چگونه جان خلقان میستانی و قبض روح میکنی؟عزرائیل عرض کرد:حق سبحانه و تعالی زندگانی و مرگ مخلوقات را در این لوح جمع کرده هر که را اَجَل رِسد،نام وی از این لوح مَحو میشود و در هر شهر و دیاری که باشد، به امر ایزد منّان جان او را بستانم. پیغمر فرمود:یا عزرائیل از دیدن تو ترسی در دلم افتاد آی کسی زَهره دیدن روی شما را دارد؟ گفت:یا رسولالله روی خود را به هر کس ننمایم.سپس هر کس را که امر حق بُوَد دست خود را به جانب وی بَرَم و جان او را بستانم و گرنه، هیچکس را زَهره دیدن من نباشد.تا آنگه از وی بگذشتم.
جبرئیل را گفتم:یا اخی میخواهم مرا به میانه بهشت و دوزخ سِیر کرده باشم.برادرم جبرئیل دست راست مرا گرفت اوّل رو به جانب دوزخ بُرد چون نزدیک رفتم دود سیاهی و آتشی را دیدم بغایت زبانه کَشَنده.چنانکه همه آسمانها تاریک شده بود.چنانکه ،من از آتش ترسیدم.جبرئیل بانگ بر آتش زد و گفت:«النّارُ بَعیداً هذا سَیّدی یَوْمَ الْقِیامَه».و گفت:محمّد عربی است و سید هاشمی است و حق جلّ اعلی تو را از برای دشمنان وی آفریده و چون آتش این سخنان را از جبرئیل شنید سُس گردید . مالک دوزخ چون نام محمّد(ص)را شنید از جای خود برخاست و تواضع کنان بر من سلام کرد و عُذر خواست و گفت:« مَرْحَبا بِکَ مِنْ خَیْرِ خَلْقِالله یا سَیّدَ الاَبرار».مرا معذور دار که من شما را نشناختم یا محمّد مژده باد تو را که خیر بر اُمّتان تو میبینم و بر دَربِ هفت دوزخ نوشته که دوزخ حرام است بر اُمّتان محمّد مصطفی(ص). آنگه من گفتم که ای مالک دوزخ ،درب دوزخ را باز کن تا من مشاهده کنم.مالک درب دوزخ را بگشود.تاریکی سخت و دود عظیم،حول بَر دل من پدید آورد و من از آن حال ترسیدم،لرزه بر اندامهای من افتاد. آنگه جبرئیل نعره زد که یا مالک،درب دوزخ را بِبَند که محمد(ص)را طاقت دیدن نیست. مالک درب هفت دوزخ را ببست و آتش بر جای خود رفت و تاریکی برطرف شد و جهان روشن گردید.
و بر طبق روایاتى که صدوق(ره)و دیگران نقل کردهاند از جمله جاهایى را که آن حضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین مشاهده فرمود سرزمین قم بود که به صورت بقعهاى مىدرخشید و جون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد: اینجا سرزمین قم است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد مىآیند و انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد. و نیز در روایات آمده که در آن شب دنیا به صورت زنى زیبا و آرایش کرده خود را بر آن حضرت عرضه کرد ولى رسول خدا(ص)بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.
حضرت پیغمبر(ص)فرمود:شبی که به معراج رفتم زنی را دیدم که به مویش آویزانش کردهاند در حالیکه مغز سرش میجوشید و زنی را دیدم که به زبانش آویزان شده بود و در حلقش حمیم جهنّم میریزند و دیدم زنی را که بر پستانهایش آویخته بودند و دیدم زنی را که دست و پایش را بسته و مارها بدان میپیچند و دیدم زنی را که گوشت بدن خود را میخورد و آتش در زیرش شعله ور بود و زنی را دیدم که کور و کر و لال بود و در تابوت آتش کرده بودند و مغز سرش از بینی او بیرون میآمد و بدنش از خوره و پیسی پاره پاره شده بود.زنی را دیدم که بر پا آویخته بودند در تنور آتش. و زنی را دیدم که گوشت بدن او را از پیش و پس میبریدند به مقراضهای آتش و زنی را دیدم که صورت و بدنش میسوزد و امعاء خود را میخورد. و زنی را دیدم سرش خوک و بدنش خر و بر او هزار نوع عذاب بود.و زنی را دیدم بر صورت سگ و آتش در دُبَرش داخل میگردید و از دهانش بیرون میآمد و ملائکه سر و بدنش را با گُرزهای آتش میزدند.
حضرت فاطمه فرمود:ای پدر گرامی من،خبر ده مرا که عمل آنها چه بود که خدا این نوع عذاب را بر ایشان مسلّط گردانید؟حضرت فرمود:ای دختر گرامی من،آن زنی که به مویش آویخته بودند موی خود را از مردان نمیپوشانید و آنرا که به زبان آویخته بودند، به زبان، آزار شوهر خود میکرد.و آن زن که بر پستان آویزان بود مانع شوهر میشد از جماع کردن او.و آنرا که به پاها آویخته بودند از خانه بی اجازه شوهر بیرون میرفت و آنکه گوشت بدن خود را میخورد برای نامحرم خود را زینت میکرد.و آنکه دستهایش را به پاها بسته بودند خود را نمیشست و جامههایش را پاک نمیکرد و غسل حیض و جنابت نمیکرد و بدنش را از نجاستها طاهر نمیکرد و نماز را سبک میشمرد.و آنکه کور و کر و لال بود فرزندان زنا و نامشروع بهم میرساند و به گردن شوهر خود میانداخت. و آنکه گوشت بدنش را مقراض میکردند خود را بر مردان عرضه مینموده که بر او رغبت نمایند.و آنکه صورت و بدنش را میسوزانیدند و رودههای خود را میخورد قُرُمساق بود مرد و زن را به حرام به یکدیگر میرسانید و آنکه سرش سَر خوک و بدنش خَر بود سخن چین و دروغگو بود.و آنکه بصورت سگ بود و آتش در دُبَرَش میکردند او خواننده و نوحه کننده و حسود بود.پس حضرت فرمود:وای بر زنی که شوهر خود را به خشم آورد و خوشا به حال زنی که شوهر خود را راضی دارد.
آنگه گفتم یا اخی جبرئیل بهشت را به من بنما. جواب گفت که بعد از این هرچه میرویم بهشت است پس از آنجا بگذشتم و برفتم که از عرش ندا آمد که ای حبیب من زمین و آسمان را بیافریدم به سبب وجود تو،در میان برف و آتش را اُلفَت دادم به حرمت تو،آدم و آدمیان را آفریدم به برکت تو بود،پس شکر باری تعالی را به جا آوردم و از آنجا بگذشتم و به آسمان دوّم رسیدم.جبرئیل درب بکوفت خازنان دوّم گفتند کیست و درب کوفتن از بهر چیست؟جبرئیل گفت منم که آمدم،سیّد ابرار و نبّی مُختار،رسول ملک جبّار را آوردم. خازنان شادی کنان درب آسنان دوّم را بگشودند.فرشتگان آسمان دوّم از من استقبال کردند و برمن سلام کردند و دعا و ثنای بسیار بر من کردند و گفتند:« مَرْحَبا بِکَ مِنْ خَیْرِ خَلْقِالله یا سَیّدَ الاَبرار» و در میان فرشتگان تختی دیدم که از نور نهاده و دو جوان خوبرویی در بالای آن تخت نشسته بودند از جبرئیل پرسیدم اینها چه کسانند؟ گفت:این حسین مظلوم است و آن عیسی بن مریم است و ایشان هردو برخاستند و بر من سلام کردند و گفتند مرحبا بِکَ یا محمّد حبیب الله بشارت باد تو را که خداوند عالمیان در هر شبانه روز 366 مرتبه نظر رحمت بر اُمّتان تو میکند.
و نیز از آنجا هم بگذشتم فرشتهای را دیدم که بر تخت نشسته و پنج هزار دست دارد و بر هر دستی دوازده هزار انگشت دارد و به آن انگشتان دست حساب میکند. از جبرئیل پرسیدم که این کیست و چه کسی است و این چه حساب است که می کند؟گفت:فرشته ایست که شغوائیل نام دارد و این حساب قطرات باران را میکند و میداند که در زمین چند قطره باران میبارد. و در بیابان چند قطره باران و در جَبَل و کوهستان چند قطره باران میبارد. سُبْحانَ ربّی الْعَظیمِ وَ بِحَمْدِه.این چه فهم و دانائیست که خداوند عالمیان به این مَلِک داده؟آنگاه نزدیک وی رفتم چون مرا دید از جای خود برخاست و بر من سلام کرد و تَهنیَت به جای آورد.من جواب سلا باز دادم و گفتم که ای مَلَک مقرّب آیا هیچ حسابی باشد که تو از آن عاجز باشی به آن؟ ملک گفت: یک حساب را نمیدانم گفتم آن حساب کدام باشد که او را نمیدانی؟ گفت:بدانکه چون بنده مؤمن و مؤمنه نمازهای فریضه را به جا آورد و بعد از نماز فریضه بر تو که محمّدی صلوات بفرستد، حضرت حق سبحانه و تعالی چندان ثواب بر دیوان اعمال ایشان بنویسد که من از حساب آن عاجز باشم.
و از آنجا بگذشتیم از عرش ندا آمد که یا محمّد(ص)ای حبیب من! زودتر آی که من به دیدن تو مشتاقم. گفتم مَلِکا،معبودا آمدم و امّا اُمّتان پُر گناه دارم خطاب در رسید که یا محمّد(ص)ندانسته که من ملک جبّارم و تو نَبّی مختاری پس از آنجا بگذشتم به آسمان سوّم رسیدم. جبرئیل آواز داد که آمدم و حبیب جبّار و نبّی مختار را آوردم. خازنان درب آسمان سوّم را گشودندو همه فرشتگان سوّم پیش آمدند و بر من سلام کردند و تهنیت بجا آوردند و گفتند:« مَرْحَبا بِکَ مِنْ خَیْرِ خَلْقِالله». من در آنجا برنایی دیدم که بغایت صاحب جمال بود و تاجی از زر سرخ بر سر وی نهاده بود از جبرئیل پرسیدم که این چه کسی است؟ گفت: این برادر تو یوسف است.چون مرا بدید از جای برخاست و برمن سلام کرد و گفت مرحبا یا اخی محمّد بدانکه دیرگاه است که من به دیدار مبارک شما مشتاق بودم. و زمانی هم با وی بودم.
آنگه از آنجا بگذشتم به صحرایی رسیدیم و دیدیم که بر سر راه شیری عظیم سهمناک خوابیده چون ما را بدید نعره بزد و سر راه بگرفت و جبرئیل از شیر بگذشت .شیر مرا نگذاشت که بروم چون این حال را دیدم ترسیدم و از جبرئیل سئوال کردم گفتم یا اخی این چیست و از ما چه میخواهد؟ جبرئیل گفت که این راهدار آسمان چهارم است و از شما جایزه میخواهدو من در این باب فکرهایی کردم تا آنکه انگشتری خود را از دست بیرون آوردم و بر دهان وی افکند.چون انگشتری را از من بگرفت،بازگشت و غایب شد.تا ما برفتیم و از آنجا بگذشتیم تا به آسمان چهارم رسیدیم خازنان درب آسمان را بگشادند و اندرون رفتم جمیع فرشتگان استقبال من کردند و تواضع و تعظیم به جای آوردند تا آنکه شخصی را دیدم که محاسن وی سفید بود و بر کرسی نشسته بود و از برای فرشتگان وَعْظ میخواند. از جبرئیل پرسیدم که این چه کسی است؟گفت:این ادریس پیغمبر است چون مرا بدید از جای خود برخاست و بر من سلام کرد و گفت:« مَرْحَبا بِکَ مِنْ خَیْرِ خَلْقِالله».مرا در کنار گرفت و شادمانیها کرد و گفت مژده باد تو را یا حبیب الله که بر کنگره های بهشت دیدم که نوشته بود:«لا اِلهَ اِلاّ الله مُحمّد رسول الله علی وَلیُّالله».
آنگه ندا از عرش رسید که یا حبیب من زودتر بیا که بر دیدن تو مشتاقم.گفتم:ملکا،معبودا آمدم اما امّتان عاصی دارم. خطاب عزّت در رسید که ای حبیب من همه عالم و عالمیان را به تو بخشیدم تا آنکه تو راضی و خشنود گردی. پس از آنجا که گذشتیم به آسمان پنجم رسیدیم جبرئیل(ع) درب بکوفت خازنان آسمان پنجم درب آسمان را بگشودند مرا که دیدند از جای خود برخاستند و شادیها کردند و بر من سلام کردند و گفتند:« مَرْحَبا بِکَ مِنْ خَیْرِ خَلْقِالله». پس در میان آسمان پنجم مردی را دیدم کهنسال از جهت ایشان حدیث میگفت من از جبرئیل پرسیدم که این کیست؟گفت:هارون پیغمبر است چون مرا دید از جای خود برخاست و بر من سلام کرد و تهنیت بجا آورد.و از آنجا بگذشتیم.به آسنان ششم رسیدیم.جبرئل درب بکوفت خازنان آسمان ششم گفتند کیست و درب کوفتن بهر چیست؟ جبرئیل گفت منم که محمد عربی و رسول مکّی و مدنی را آوردهام.خازنان آسمان ششم شادی کنان درب آسمان ششم را بگشودند پس هر که در آنجا بود همه به استقبال من آمدند و تهنیت بجا آوردند و گفتند:« مَرْحَبا بِکَ مِنْ خَیْرِ خَلْقِالله».که در میان فرشتگان آسمان ششم شخصی را دیدم که کلاهی از نور بر سر وی بود و متفکّر نشسته بود. از جبرئیل پرسیدم که این کیست؟گفت:این موسی کلیم الله است. و او چون مرا دید از جای خود برخاست و بر من سلام کرد و عذرخواهی کرد.همچنان میرفتم تا به آسمان هفتم رسیدیم.جبرئیل درب بکوفت .خازنان هفتم گفتند کیست و درب کوفتن بهر چیست؟ جبرئیل آواز داد که منم آمدم و برگزیده خلقان را آوردم و از این سخنان شور و غلقله بر آسمان هفتم رسید و درب آسمان هفتم بگشودند صدو شصت هزار فرشته مقرّب را دیدم که همه جامههای سبز پوشیده و هر یکی را تاجی از نور الهی بر سر ایشان بود و بر قُبّه تاج ایشان نوشته بود:«لا اِلهَ اِلاّ الله مُحمّد رسول الله علی وَلیُّ الله».
آنگه صدوشصت هزار فرشته با هفتاد هزار خازن مرا در میان گرفتند و بر من سلام کردند و تهنیت بجا آوردند و بعد از آن جبرئیل دیگر بالاتر نرفت.حضرت محمّد(ص)فرمود:یا جبرئیل چه فکر کردی؟جبرئیل گفت:یا رسول الله از این جا بالاتر مرا ممکن نیست. چون این سخنان از جبرئیل بشنید گریست و گفت:یا اخی جبرئیل در چنین موضع مرا تنها میگذاری؟ جبرئیل گفت:یا رسول الله به جلال و قدرت جَلَّ جلاله قسم که اگر به مقدار پر پشه از این بالاتر روم تمام پر و بال من میسوزد و من هلاک میشوم. جناب پیغمبر دید هیچ چاره نیست روی به راه نهاد و نمیدانست که به کجا میرود ناگاه از عرش ندا آمد که یا محمّد زودترآی و نزدیکتر آی که بر دیدن تو مشتاقم و آن حضرت فرمود:چون این ندا شنیدم ذوق بر دلم پیدا شد چون پارهای راه برفتم به اَعْلی عِلیینْ رسیدم.بُراق بایستاد.هر چند جهد کردم گام از گام بر نمیداشت و من از بُراق به زیر آمدم چون نیک نگریستم بُراق نیز غایب شد. و ترس بر دلم پیدا شد نه راه پیش داشتم نه راه پس.آنگاه نگاه کردم صحرای وسیع در نظرم پدید آمد. و ندایی از عرش رسید که یا محمّد،حبیب من چند قدمی به محبّت ما براه بیا و من چون آن صدا را شنیدم روح من تازه شد و ذوق بر من دست داد. برخاستم و کمر خدمت محکم بستم و قدم براه نهادم و پارهای راه رفتم و نگاه کردم،دیدم بیست هزار فرشته رَبُّ الحِرَّه رَف رَف بر دست گرفته،آوردندو روی فرشتگان را دیدم از آفتاب روشنتر بود و رف رف از نور قدرت حق تعالی به غایت نیکو چهره بود.فرشتگان چون به نزدیک من رسیدند،همه صف کشیدند و دستها بر سینه خود نهادند و از روی ادب بر من سلام کردند تعظیم و تواضع بجا آوردند و مرا بر اسب رَف رَف نشاندند و آن بیست هزار فرشتگان ملاُ اَعلی از چهار جانب من روان شدند و به اندک زمانی از دروازه حجاب بگذشتم که درازی و فراخی هر حجاب تا حجاب دیگر 500 سال راه است.و هر حجاب را نامی است.اول حجاب قدرت دوم حجاب عظمت سوم حجاب عزّت چهارم حجاب هیبت پنجم حجاب جَبَروت ششم حجاب رحمت هفتم حجاب نُبوّت هشتم حجاب کبریا نهم حجاب منزِلت دهم حجاب رفعت یازدهم حجاب سعادت دوازدهم حجاب اَزِلی.چون از این حجابها گذشتم به عرش مجید رسیدم. اما چون عرش را دیدم،آنچه قبل از این دیده بودم در نظرم حقیر بود.چون قدم من به عرش مجید رسید کُرسی در آنجا نهادند،آوازی به گوش من رسید گفتند یا محمّد حبیبالله خیر مقدم،فرودآی و به راحت بر کُرسی بنشین.آنگاه بر کُرسی نشستم زبان و دهان من خشک شد.سر خود را بالا گرفتم قطره ای از آب رحمت از عرش مجید به دهان من چکید،زبانم گشاده گردید و گویا گردید گفتم اَلحمدُلله رَبَّالعالمین آنگه ندا آمد که یا محمّد ثنای ما بگو گفتم:«اَلْتَحیاتالله تعالی و اَلْصَلَواتِ الطیّباتِ الطاهراتِ و بَرَکاتُه».آنگاه ندا آمد نزدیکترآی یا محمّد.گفتم آمدم یا احمد.گفت:بیشتر آی یا احمد گفتم آمدم یا صَمَدْ.گفت بیشتر آی ای سیّد.گفتم آمدم ای سَنَد. گفت: نزدیک بیا ای مِهتَر گفت آمدم یا اکبر. گفت بیا یا مختار گفتم آمدم یا جَبّار.گفت بیا ای حبیب عرب گفتم آمدم یا رَب. گفت نزدیکترآی یا مصطفی گفتم آمدم یا مولی آنگه من خواستم که بر زمین عرش بنشینم.عرش از آمدن من مینازید و بلرزیدن آمد که یا محمّد نعلین خود را بر فرش بنه تا عرش من از برکت نعلین تو زینت گیرد و آرام یابد و قرار گیرد و این عجب حالی است که موسی را در کوه طور فرمودی که نعلین خود را از پای خود بیرون کن و محمّد را فرمودی که با نعلین بر عرش بِنِه.چرا کوه طور از پای موسی شرف میخواست و در اینجا عرش مجید از پای محمد عربی و رسول هاشمی صد زینت میطلبد.عرش شرف از نعلین محمّد(ص) میخواست.وَ ما مِنّا مَقامُ مَعلُوم. آنگه حضرت محمّد(ص)میفرماید که من زبان برگشادم و در بساط کمال ،سوال با ملک ذوالجلال بسخن درآمدم در پیش روی من پرده بیاویختند که من هیچ ندیدم و هرچه میگفتم در پس پرده جواب میشنیدم.آنگه ندا آمد:اَلْجوع اَلْجوع یعنی گرسنه و از راه دور آمدی.مهمان مایی. من از جواب عاجز شدم و ندانستم که چه باید گفت ناگاه دیدم که از پس پرده اعلا کاسهای پر از شیر برنج لطیف و لذیذ بیرون آمد و از عقب آن کاسه،ندایی شنیدم یا محمّد حبیب من ،حالا تنهایی و مهمان مایی . طعام تناول کن و شکم خود را سیر کن که بعد از این با تو کاری داریم و دیگر دو دانه سیب در آن سفره دیدم.سر نیاز به سجده بنهادم.گفتم:ملکا معبودا پادشاها تو بهتر میدانی تا حال مرا هرگز تنها چیزی نخوردهام ندا آمد:اُکُلُو یعنی بخورید و غم تنهایی مخورید همینکه دست خود را دراز کردم گفتم بسمِاللهالرحمنالرحیم اَلْرِزق مِنْ عِنْدَاللهِتَعالی.یک لقمه برداشتم و بر دهان خود نهادم از پس پرده یک دستی بیرون آمد که در طعام خوردن با من موافقت کرد چنانچه من سه لقمه تناول کردم آن دست دو لقمه برداشت و بعد از آن گفتم:اَلْحَمْدُاللهِ رَبَّالْعالَمینْ که از سه لقمه نفس من تسلّی یافت و آشی بود از عسل شیرینتر و روشنتر.آنگاه دست برداشتم تا حمد و ثنای الهی بجاآورم.و آن کاسه را بردند وکاسهای دیگر آوردند، در آن کاسه دو دانه سیب بود که یکدانه را من برداشتم و یک دانه دیگر را همان دست برداشت و آن زمان ندا آمد که یا محمّد بگو تا ببینم چه میگویی آنگه عرض نمودم ملکا معبودا،پادشاها،آمدم و گفتم امّتان عاصی دارم و قوم بدکردار دارم.و از برای ایشان ترسان و لرزانم.ندا آمد که یا محمّد حبیب من از بهر تو هزار بار مهربانترم بر امّت تو.آنگاه گفتم:الهی الهی امّتان من گناه بسیار دارند.ندا آمد که همه را به حرمت تو بخشیدم و بیامرزیدم و گناهان ایشان را عفو کردم به شرط آنکه نافرمانی من نکنند و امر مرا بجا آورند.گفتم:الهی امّتان من عمر کم دارند.ندا آمد که اگر نیکو عمل باشند به حرمت تو ایشانرا از آتش دوزخ آزاد گردانم.گفتم الهی امّتان من از بهشت امیدوارند ندا آمد که بهشت را از برای نیکوکاران امّتان تو خلق و ارزانی دارم.پس دیگر بار به زبان حال با ملک ذوالجلال بسخن درآمدم.گفتم الهی امتان من چه طاعت کنند تا که رضای حق تعالی دریابند؟ندا رسید که امّتان تو در هر شبانه روز پنجاه وقت نماز بگذارند.که تا من از ایشان راضی و خشنود باشم.و به حرمت تو همه حاجتهای ایشان روا کنم و مراد ایشان را حَصَل کنم.من گفتم بار خدایا از عهده این طاعت نتوان برآیند باز ندا آمد:که چهل وقت گفتم: ملکا معبودا،پادشاها این طاعت بسیار است و امّتان من قوّت و طاعت این را ندارند.باز ندا آمد که پس سی وقت دادیم گفتم بار خدایا امّتان من ضعیفاند و طاقت این بار عظیم را ندارند.آنگه ندا آمد پس به بیست وقت قرار دادیم.گفتم پروردگارا از عهده این طاعت نتوان برآیند باز ندا آمد که ای حبیب من به حرمت تو به پنج وقت قرار دادیم و مرا دیگر یارای دم زدن نبود.پس به پنج وقت قرار گرفته شد.آنگه ندا آمد:که یا حبیب من به جلال و قدرت من که پروردگار عالمم آن قدر تسبیح و تهلیل امّتان تو را دوست میدارم که ایشان را به یک ماه روزه و پنج وقت نماز امر فرمودم.آنگاه من گفتم ملکا معبودا،پادشاها،پروردگارا فردای قیامت پیغمبران دیگر آیند با عمر دراز و طاعت بسیار و امّتان من آیند با عمر کوتاه و طاعت کم،آیا اینها با یکدیگر برابرند؟باز ندا آمدکه:یا محمّد دل خوش دار و دل ملول مدار که من طاعت کم ایشان را قبول کنم و طاعت کم ایشان را در ترازوی فضل خود نهم که هزا هزار بار گرانتر از طاعت امّتان پیغمبران دیگر باشد.
قُولُهُ تَعالی کَمَثَلِ حَبَّهٍ اَنْتَبَتْ سَبْعَ سَنابِلَ مِنْ کُلِّ سُنْبُلَةِ مِائَةِ حَبَّهٍ وَاللهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاء.آنگاه که من گفتم که الهی امّتان من ضعیفند، ندا آمد که یا محمّد به حرمت و قدر و منزلت تو ایشان را همه محترم گردانم که از شرق و مغرب عَلَم دولت اسلام تو را بگیرند. و کُلّ عالم مدح و ثنای تو و فرزندان تو را گویند. و من پناه تو باشم.آنگاه من به زبان تزلزل و بساط اعلا گفتم: الهی الهی آدم صفیّالله را بهشت دادی و فرشتگان را بر وی سجده امر فرمودی و توبه او را قبول نمودی.مرا چه عطا کردی؟ابراهیم را خلیل خود خواندی و آتش غرور را گلستان نمودی مرا چه دادی؟و نوح نبی را دعا اجابت کردی از طوفان نجات دادی مرا چه دادی؟ موسی را بر فرعون مظفّر کردی؟عصای وی به معجزه خود اژدها کردی و به کوه طور با وی سخن گفتی.مرا چه شفقت و مرحمت فرمودی؟جواب قولهُ تعالی یا احمد...بدانکه هر چه پیغمبر دیگر را دادم به حرمت و برکت تو بود و اگر آدم را بهشت دادم به حرمت تو بود.که در صُلب وی بودی و اگر فرشتگان را به سجود امر فرمودم به سبب تو بود. و اگر نوح را دعا اجابت کردم تو را همیشه دعا مستجاب میکنم و خواهم کرد.اگر ابراهیم را خلیل خود خواندم، تو را حبیب خود خواندم.اگر موسی را عصا دادم تو را نور رَف رَف و بُراق دادم.اگر موسی را در کوه طور سخن گفتم با تو در بساط اعلا سخن میگویم.اگر برای عیسی مرده را زنده کردم در پیش تو بزغاله کشته را به سخن آوردم.اگر عادّیان را به باد فنا هلاک کردم تو و اصحاب تو را نصرت و مرحمت داشتم.جمله کافران را که دشمنان تو و فرزندان تو را هلاک کرده و خواهم کرد و هر چیز که تمامی پیغمبران را دادم یا محمد(ص) تو را زیادتر از آن دادم.اوّل آنکه نام تو را از نام خود در ساقهای عرش نوشتهام.که:لااِلهَالاالله مُحَمَّدٌ رَسولالله عَلیاً وَلیُّالله و نام تو را از نام خود جدا نکردم. یا محمّد نور تو را در پیشانی ابراهیم آوردم و از آنجا به پیشانی اسماعیل و از آنجا به پیشانی عبدالمناف و از آنجا به پیشانی عبدالله و از آنجا به پیشانی آمنه آوردم که در آن شب تو از وی متولد شدی. جمیع بُتان دنیا را سرنگون گردانیدم، آسمان و زمین و عرش و کرسی و لوح و قلم و آفتاب و ماه و ستارگان را از نور تو آفریدم.جبرئیل را امشب رکابدار تو کردم.و هر دو کونین را زیر پای تو قرار دادم و همه پیغمبران را اقتدا به تو کردم و جمله دشمنان تو را هلاک کردم همه عالم را مسخّر تو کردم و هرچه پیغمبران دیگر را دادم تو را صد چندان بهتر و بالاتر دادم و تو را شجاعت و فصاحت و حلم و حَسَب و عافیت و حشمت به تو دادم.و دامادی به تو دادم که او را شیر خود گردانیدم و ولیّ خود خواندم و او را وصیّ تو کردم و بِنت تو فاطمه زا به او تزویج کردم و وی را بر دشمنان تو ظفر دادم و وی را مظهرالعجائب گردانیدم و فرزندان تو را راهنمای خلقان کردم زهد و تقوا و طهارت و عصمت را صفت ایشان کردم و هفت طبقه دوزخ را جای دشمنان ایشان کردم و ایشان را ساقیان حوض کوثر گردانیدم و تو را از خانه اُمّهانی بیرون آوردم به بیتالمقدس رسانیدم ترا بر هفت آسمان بگردانبدم و درقاب قوسین تو را نزد خود حاضر گردانیدم و تو را به حکایت خود مشغول میدارم و بلاواسطه با تو سخن گفتم و میگویم و تو را خیری دادم که به پیغمبران دیگر ندادم. یا محمّد تو را خلق نیکو دادم و شجاعت و فصاحت و رفعت و حشمت و علم دادهام که هیچ پیغمبر را ندادهام آسمان و زمین را بهر تو آفریدم.یا محمّد قبول از تو و آمرزش از من. حضور از تو قربت از من. دعا از تو اجابت از من. شفاعت از تو بخشش از من.اگر جمله جهانیان رضای تو جویند من که خداوند جهانیانم رضای تو جویم تا همه عالمیان بدانند که هر بنده با اخلاص به ذرگاه ما رنج کِشَد، ما رنج او را ضایع نخواهیم کرد.««اِنَّ اللهَ لایُضیعُ اَجْرَالْمُحْسِنینْ»».بعذ از این کلمات حق جلا و اعلا نود هزار سخن به من گفت.و گفت یا محمّد سی هزار سخن را در میان مردم بگو.و سی هزار دیگر را خواهی بگو و خواهی مگوی.و سی هزار دیگر را مخفی به من سپرده دار که سرّ من است. آنگاه سجده کردم و باز ندا آمد که یا محمّد(ص)عرش مرا زینت بخش و خلعت بده. من ندانستم که خلعت عرش چیست از این سخن عاجز گشتم نمیدانستم که چه کنم زمانی در فکر فرو رفتم.آن گه گفتم:ملکا،معبودا،پادشاها این سخن را تو بهتر میدانی.خطاب عزّت در رسید که خلعت عرش، نماز است و دو رکعت نماز بگذارم و شکر باری تعالی به جای آوردم و اجازت خواستم و مراجعت حَصَل کردم باز همان بیست هزار ملائکه آمدند،مرا به اسب رَف رَف بنشانیدند. و به یک چشم بر هم زدن از دوازده حجاب بگذشتم و نزدیک اعلی علیین برسیدم.همانجا بُراق را دیدم که ایستاده بود، چون مرا دید آب از دیده روان کرد و تواضع کنان شکم بر زمین نهادند.آنگه از رَف رَف فرود آمدم و بر بُراق سوار شدم.آنگه فرشتگان مرا دعا گفتند و من آمدم تا به سدرهالمنتهی رسیدم،جبرئیل و میکائیل و اسرافیل را دیدم که به آن هفتاد هزار ملک در آنجا ایستادهاند.چون مرا دیدند بر من سلام کردند و جملگی مبارکباد میگفتند و بهمراه من روان شدند اول مرا به بهشت بردند و من سیر و تماشای بهشت کردم،حوران و رضوان و وُلدان و غِلمان را دیدم و قصرهای جنّت و درخت طوبی را دیدم جای مرا و اولاد مرا به من نمودند و جای دوستان و مطیعان خود را دیدم و چهار پای عرش را در میان بهشت دیدم که هرپایهها را سیصدوچهل ستون بود.و هر پایه تا پایه دیگر صد سال راه بود. و در زیر هر پایه بیست هزار فرشتگان را دیدم که صف کشیدهاند و تسبیح و تهلیل حقّ سبحانه و تعالی میکردند ودر عقب هر صفی از ملائکه سی هزار آدمی و پری را دیدم که همه ایشان بذکر خدا مشغول بودند.آنگه پرده حجاب از روی من برداشتند و تمامی روز قیامت و روز حَشْر خَلقان را به من نمودند و جمله پیغمبران و امّتان ایشان را بر من عرضه داشتند دیدم که پیغمبری میآید با یک نفر و پیغمبری میآید با پنچ نفر و بسیار پیغمبرانی بودند که تنها میآمدندآنگه امّتان مرا بر من عرضه نمودند ،دیدم که از مغرب تا مشرق صفها برکشیدهاند.همه را سیر کردم.آنگه به یک نفس زدن بُراق مرا از هفت آسمان بگذرانید و بر زمین رسانید
چون بنگریستم خود را بر در مسجد بیتالمقدس دیدم و دو رکعت نماز شُکر بگزاردم.و باز بر بُراق نشستم و به یک چشم بر هم زدن به منزل خود رسیدم. آنگاه جبرئیل مرا دعا و ثنا و تهنیت داد. و از من اجازت طلبید و عروج کردو به حضرت عزّت در رسید.القصّه سرور کائنات محمّد مصطفی(ص)چون به منزل خود رسیدیک ساعت و نیم از شب باقی مانده بود و ساعتی به خواب بیارامید،چون نزدیک صبح شد بلال مؤذّن بانگ نماز گفت آن حضرت از جای خود برخواست چابک وار وضو کرد و به مسجد وارد و نماز تحیّت مسجد به جا آورد و تا جمیع جماعت حاضر شدند آنگه پیغمبر نماز بامداد را با جماعت بگذارد،چون از نماز فارغ شد جناب حضرت علی بن ابیطالب از جای خود برخاست و بر پای خود ایستاد و عرض نمود یا محمّد حبیبالله شما را به معراج رفتن مبارکباد.سید هر دو سرا محمدمصطفی از این گفتار در تعجب بماند زیرا که هنوز رفتن معراج خود را به هیچ احدی نگفته بود به جز حق تعالی و جبرئیل کسی دیگر واقف از این سرّ نبود آنگه محمّدبن عبدالله و خاتمالنبیین(ص) از این گفتار حضرت امیرالمؤمنین در تعجب بماند و گفت یا علی تو چه دانستی که من به معراج رفتم؟ حضرت امیرالمؤمنین عرض کرد یا رسولالله به آن خدائی که ترا براستی به خلقان فرستاده که اول شب جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و هفتاد هزار ملائکه به خانه اُمّ هانی آمدند و بّراق را آوردند و از رفتن نّه فلک و سِیر کردن و بهشت طوبی را تفرّج نمودن و در پس پرده اعلا سخن گفتن و آش شیر خوردن و با رجعت کردن با شما رفیق بودم و از کلّ احوالات واقف بودم به امر جناب اقدس الهی و از دوازده حجاب گذشتن و به عرش مجید رسیدن همه با شما بودم نشانیها میدهم اوّل آنکه از سرّ دل خود و ذات سخاوت شما که از رفتن تا آمدن سه چیز بدست مبارک خود بدست من رسید و سیّد عالم هر دو سرا فرمود که یا علی این کلمات را روشن تر بگو تا اصحاب جملگی بدانند امیرالمؤمنین فرمود: که شما به آسمان سوّم در رسیدی آن جا شیر سهمناک خفته بود و شما را راه نمیداد و شما انگشتر خود را در دهان آن شیر افکندی چون انگشتر از شما گرفت از راه دور شد.شاه مردان شیر یزدان این سخنان بگفت دست خود را زیر عمّامه برد و انگشتری را بیرون آورد و بوسید و بدست آن حضرت(پیغمبر) داد.
دم بر آن مولا بزن کز مصطفی دختر گرفت در شب معراج انگشتر از پیغمبر گرفت
چون بّراق را تاخت سوی آسمان چهارمی راه را بر مصطفی مانند شیر نر گرفت
حضرت پیغمبر فرمود یا علی دیگر چه نشانی داری حضرت علی فرمود که یا رسولالله در آن محفل که قدم مبارک شما به عرش عظیم رسید یک کرسی از نور بیاوردند و شما را بر آن کرسی نشانیدند و کاسه آش شیر حاضر کردند و شما شروع به تناول نمودید و از پس پرده اعلا دستی بیرون آمد و در خوردن با شما موافقت کرد چنانچه شما سه لقمه برداشتید و آن دست دو لقمه برداشت و دیگر دو دانه سیب در آن سفره حاضر شد یک دانه را شما برداشتید و دانه دیگر را همان دست برداشت شاه مردان شیر یزدان این بگفت و دست در زیر خِرقِه به جیب خود فرو برده همان دانه سیب را بیرون آورده به نزد آن حضرت بر زمین نهاد.آنگه سید دو سرا محمّد مصطفی چون این نشانیهای صحیح را از جناب امیرالمؤمنین دید از این حالت بسیار خرم و خوشحال شد علی را در کنار گرفت و روی او را بوسه داد و در آن روز سید عالم فرمود که:یا علی«لَحْمَکَ لَحْمی وَ جِسْمُکَ جِسْمی».یعنی گوشت تو گوشت من است و تن تو تن من هر دو یکی است و من و تو هر دو یک تنیم و یک سر داریم.آنگه سید عالم جمیع اصحاب خود را و خویشاوندان و اقربای خود را جمع کرد و میان ایشان تمامی مردمان قریش بودند و آن حضرت نقل حدیث معراج میکرد،آوازه به شهر مدینه افتاد که پیغمبر امشب به معراج رفته است و حق تعالی هر دو کونین یعنی زمین و آسمان را به زیر پای او کرد و ابوجهل لعین هم در آن مسجد بود چون این سخن را از آن حضرت شنید به سبب بغض و عداوتی که به آن حضرت داشت برخاست و خشمناک شد و گفت یا محمّد تو اکنون خبر زمین را نداری و الحال خبر آسمانی را میگوئی این چه بنیادیست که کرده است؟آن حضرت بزبان مبارک خود فرمود.
چراغی را که عالم ایزد برفروزد آن کس پُف کند ریشش بسوزد
ای ملعون ازل و ابد بدانید که من ساحر نیستم که صدهزار لعنت خدا بر تو و اصحاب تو باد.آنگه جماعت قریش گفتند که یا محمّد کاروان ما به شام رفتهاند چون بیایند از ایشان میپرسیم و سخنان شما را معلوم میکنیم.حضرت رسول فرمود که آن کاروان را در وقت مراجعت دیدم که در فلان بادیه بودند که در رفت و آمدن با ایشان ملاقات کردم و از ایشان شتری گم شده بود و تشنگی بر من غالب شده بود و از کوزه ایشان آب خوردم و مرا گفتند تو چه کسی هستی از کجا میآیی؟گفتم:من مرد غریبم و مردمان کاروان با یکدیگر میگفتند که در مدینه محمّد نامی است و میگوید که من پیغمبرم و ما در نزد او میرویم اگر چنانچه او پیغمبر برحق است ما شتر خود را در این بیابان میجوئیم و در آن زمان جبرئیل همراه من بود در حال وحی به جبرئیل رسید که شتران ایشان را از این بادیه گرفته و به ایشان سپردیم و مردمان کاروان چون شتران خود را دیدند خوشحال و خرم گردیدند و همه ایشان به یکبار گفتند که محمّد(ص) بر حقّ است و دروغگو نیست و هرچه میگوید صحیح است.آنگه جناب پیغمبر(ص)فرمود یک نشانی دیگر از آن کاروان بگویم مردم کاروان شما 477 نفر بودند و 240 شتر داشتند و سوار بودند که ناگاه شتر برمید و آن دو نفر که در پشت شتر بودند هر دو بیفتادند و یکی را دست بشکست و نشانی دیگر آنکه چون پنج روز بگذرد و روز ششم اوّل طلوع آفتاب کاروان به شهر داخل میشوند مردمان قریش گفتند که این همه سخنهای شما را امتحان میکنیم،اگر چنانچه این سخنان شما راست باشد پس معراج رفتن شما درست است.آن زمان تو پیغمبر برحقّی.و حقّ بر پیغمبری شما قائل میشویم.
القصّه پنج روز تمام شد در روز ششم تمامی قریش از دوستان و دشمنان همه در وقت صبح بر بام خانههای خود درآمدند و بر جانب آن بیابان نظر افکندند و منتظر کاروان بودند و دوستان خاطر خود را جمع میدانستند که کاروان البته خواهد آمد و هر چه پیغمبر فرموده است هیچ خلافی نیست و دشمنان در طلب نیامدن کاروان بودند پس در روز ششم نزدیک طلوع آفتاب شد، دیدند که هیچ یک از کاروان پیدا نشدند آنگاه طلحه و زبیر و سعد و ابیلهب و ابوجهل این پنج ملعون شادی کنان بودند گفتند که نزدیک شد که قول محمّد(ص)دروغ شود اینک طلوع آفتاب نزدیک است و کاروان ما نیامدند پس همه قول محمد(ص)دروغ است و معراج رفتن او خلاف است.
القصّه آن روز حق تعالی امر فرموده بود به آفتاب دیر بیرون آید تا کاروانیان به شهر مدینه داخل شوند و همه گفتار سرورکائنات راست شود و دشمنان در این باب شرمنده شوند.القصّه ایشان در این گفتار بودندکه ناگاه کاروانان داخل شهر شدند و جارچیان همه گفتند که حالا یک قول محمّد(ص) راست شد که کاروان آمد بعد آفتاب طلوع کردآنگاه مردمان قریش در پیش کاروان آمدند و از آنها نشانی پرسیدند مردمان کاروان گفتند که همه این نشانیها راست است و گفتار تو صحیح است و اینها همه بر سر ما گذشته و او پیغمبر بر حق است و رفتن او به معراج راست است و او دروغگو و کذّاب نیست و نظر خدای تعالی با اوست آنگه بعضی از مردمان قریش معراج را قبول کردند امّا بیشترین قریش دشمن او بودند و حدیث معراج او را قبول نداشتند و به دروغ میدانستند عاقبت آنها به دوزخ واصل شدند و در حدیث وارد شده است که جمیع دشمنان آن حضرت در پیش ابوبکر آمدند و گفتند که یا ابوبکر معراج رفتن محمّد(ص) راست است یا نه؟ ابوبکر گفت من از آن حضرت میپرسم و آن ملعون به نزد پیغمبر آمد و گفت یا رسولالله خلقان میگویند که تو امشب به معراج رفته و آن حضرت فرمود که رفتهام بلکه اوّل مرتبه به بیتالمقدس رفتم و از آن جا به آسمان هفتم رفته و از دوازده حجاب بگذشتم عرش و کرسی و لوح و قلم و بهشت و دوزخ را سیر کردم و حق تعالی با من سخن گفت عجایب و غرایب بسیار دیدم آنگه رسول خدا حدیث معراج را از اوّل تا به آخر نزد ابوبکر بیان فرمود.ای ابوبکر اگر دشمن علی نباشی یقین میدانم که تو صدیق منی و اگر چنانچه دشمن علی باشی من در روز قیامت از تو بیزارم و تو را شفاعت نکنم.و بعد از آن همان روز محمّدعربی(ص) چون از نماز فارغ شد از جهت اصحاب حدیث معراج خود را نقل کرده و فرمود در بیتالمقدّس سه ظرف آوردند یکی شیر یکی آب یکی شراب پس شنیدم که گوینده میگفت که اگر آب را بگیرد او و امّت او غرق شوند اگر شراب را بگیرد او و امبت او گمراه شوند اگر شیر را بگیرد او و امّت او هدایت خواهند شد.پس، جام شیر را گرفتم و خوردم جبرئیل گفت:هدایت یافتی تو و امّت پس از من پرسید در راه چه دیدی؟گفتم کسی از جانب راست من ندا کرد و گفت آیا جواب دادی؟گفتم: نه گفت:او داعی یهود بود اگر جواب میگفتی امّت تو یهودی میشدند بعد ازتو.گفت دیگر چه دیدی؟گفتم:ندای دیگر از جانب چپ شنیدم.پرسیدم جواب گفتی؟گفتم:نه.گفت:او داعی نصاری بود اگر جواب میگفتی امّت تو نصرانی میشدند.گفت:دیگر چه دیدی؟گفتم:آن زن را که دیده بودم گفت به او سخن گفتی؟ گفتم نه. گفت:او دنیا بود اگر بااو سخن میگفتی همه امّت تو دنیا را اختیار میکردند بر آخرت. پس گفت آن صدائی که شنیدی صدای سنگی بود که هفتاد سال پیش از کنار جهنم انداخته بودند امشب به تَهِ جهنّم رسید این صدا از آن بود.
و در روایتی وارد شده در مدینه شخصی بود از دشمنان پیغمبر(ص) و نام وی ظَفَربنِ عَلقَمه بود و آن شخص از مال دنیا مستغنی بود. چون معراج رفتن پیغمبر به گوش ظَفَربنِ عَلقَمه رسید،آن ملعون از خشم و غضَب بر خود بلرزید و از خانه بیرون آمد و به جانب مسجد روان شد در وقتیکه آنجناب حدیث معراج را میگفت آن ملعون از روی طعنه گفت:یا محمّد تو میگویی که من به معراج رفتم اگر راست میگوئی از جای خود برخیز و آن حضرت به حلم و سخاوت و حشمت از جای خود برخاست.آن ملعون به آنجناب گفت:یک پای خود را از زمین بردار پیغمبر(ص) یک پای خود را برداشت و آن ملعون گفت:یک پای دیگر خود را نیز از زمین بردار و آن حضرت را خشم گرفته و بر خود پیچید و گفت:ای خارجی برو. وقتیکه به خانه خود بروی،بر تو معلوم خواهد شد و آن بدبخت طعنه زنان و فُسون کنان بخندید و گفت ای یتیم ابوطالب تو هر گاه یک پای خود را نمیتوان از زمین برداشتن چگونه به معراج هفت آسمان رفتی؟ این را بگفت و روانه شد.به خانه خود آمد،دید که زنش میخواهد خمیر کند تا نان بپزد،آب پیدا نمیکرد.ظَفَر گفت:ای زن در چه کاری؟ زنش گفت:میخواهم خمیر کنم،آب پیدا نمیکنم. ظَفَر سَبو را برداشت و به کنار دجله رفت که آب بردارد چون سَبو را پُر کرد به کنار دجله نهاد و خود به عزم غوطه خوردن برهنه شد. به اندرون آب رفت و سر سخت خود را به زیر آب فرو برد و بیرون آمد.دید،به امر مَلَک ذوالجلال و معجزه پیغمبر(ص) آخرالزَّمان صورت مردی او به زنی مُبدّل شده و موی سر و فرج و پستان پدید آمد. ظَفَر چون خود را آنچنان بدید از دل خروش و واویلا برآورد از جهت شرمندگی که داشت از آب با افسردگی بیرون آمد تا رخت خود را بپوشد. به امر خداوند عالم تند بادی وزید و رخت آن مشرک را به دریا افکند و مقارن این حال مرد گازُری بود که پاره رخت مردمان را برداشت و به کنار آب آمد تا آن رختها را بشوید. چون به آن موضع رسید، زنی را دید که برهنه و بیلباس در آنجا نشسته و موی سر خود را سِتَر پوش خود کرده.مرد گازُر مرد خدا ترسی بود. از دل و جان دوستدار حضرت محمّد مصطفی(ص) و علی مرتضی بود.چون آن زن را چنان دید بانگ بر زن زد که ای زن بیسِتَر چرا در اینجا نشستهای؟آن ملعون منفعل گردید و سر به زیر افکند. گازُر را رغبتی در دل پیدا شد و گفت ای زن تو دختری یا بیوه یا شوهر داری؟آن ملعون گفن عورت پاکم و شوهری ندارم.گازُر زن نداشت و دیگر گاهی بود که به چنین زنی محتاج بود و گفت:اگر بر من رغبت میکنی که من ترا به عقد خود در آورم.آن ملعون لاعلاج بود گفت من هم به چنین شوهری محتاجم و نمی یابم آنگاه مرد گازُر رخت خود را به وی پوشانید و آن زن را به خانه آورد و قاضی را حاضر کرد و زن را به عقد خود در آورد و آن ملعون زن گازُر شد و پنج پسر از بطن آن ملعون بهم رسید از قضاء آفریدگار عالم بعد از 9 سال دیگر به سبب غسل حیض و استحاضه آن زن به کنار آب آمد و در همان موضع که صورت او مبدّل به زنی شده بود برهنه شد و به اندرون آب رفت تا غسل کند،چون سر خود را فرو برد و بیرون آورد دید که همان فرج و پستان و موی زنی به مردی مبدّل شد.و غضب پدید آورد و در کنار دجله آمد نگاه کرد نظرش بر همان رختهای مردیش افتاد از شادی که داشت از آب بیرون آمد و رخت مردانه خود را پوشید و همان سبو را پر از آب کرده برداشت و به خانه اوّل خود آمد.و زن وی تا او را بدید فریاد برآوردکه ای ظَفَر دو ساعت است که رفتهای آب بیاوری مرا معطّل و سرگردان کردی،کجا رفته بودی.ظَفَر چون این سخن از زن خود شنید گفت ای زن از وقتیکه من به طلب آب رفته بودم تا به حال 9 سال است که صورت مردی من مبدّل به زنی شده و زن گازُری شدم و 5 فرزند از بطن من پدید آمد. تو میگویی 2 ساعت است؟از کجا تا به کجا؟و زنش فریاد برآورد و گفت:به خدای لایزال قسم که،من همان آردی است که در پیش دارم و معطّل آبم و این چه سخن ناصواب استکه میگویی مگر به جناب پیغمبر خدا شک آوردی؟ظَفَر گفت:بلی،رفتم در مسجد و او حدیث معراج را میگفت و من شک آوردم و سخنهای بیادبانه چندی گفتم که او را به خشم آوردم به من گفت وقتی که به خانه بروی بر تو معلوم میشود و من چون به خانه رسیدم از من آب طلبیدی و من هم به طلب آب رفتم و این قضیّه که برای تو نقل کردم بر سرم آمد.چون زن این سخنان را از ظَفَر شنید او را منع کرد و گفت برو به خدمت آن حضرت و از وی طلب کن که تو را ببخشد و خدای تعالی هم از تقصیر تو درگذرد و ترا بیامرزد و اگر آنجناب عفو نکند خدا ترا نیامرزد و فردای قیامت بر تو خصمی کند. و زن ظَفَر زن خدا ترسی بود و ظَفَر را به خدمت پیغمبر فرستاد . ظَفَر گفت:چون به در مسجد رسیدم و به اندرون مسجد رفتم دیدم که حضرت پیغمبر هنوز حدیث معراج را تمام نکرده بود ظَفَر رفت خود را بر دست و پای آن حضرت انداخت.و گفت:ای پیغمبر خدا ! تو پیغمبر بر حقّی و من بد کردم و توبه کردم مرا عفو کن.حضرت پیغمبرفرمود که برو بنشین. ظَفَر رفت و جای گرفت و بنشست.القصّه دو کلمه از مرد گازُر بشنوید! آن مرد گازُر دید که زنش به کنار آب رفت و دیر کرد تا یک ساعت و دو ساعت پیدایش نشد.طفلهای گازُر بی طاقت شده به پیش گازُر آمدند و فریاد برکشیدند و مادر خود را میطلبیدند.مرد گازُر با خود گفت که:طفلهای خود را به خدمت جناب پیغمبر میبرم تا به داد من و فرزندان من برسد.مرد گازُر طفلهای خود را گرفته به خدمت آن حضرت آمد و سلام کرد و گفت:یا محمّد تو پیغمبری،تو چاره ساز بیچارگانی به فریاد من برس.حضرت فرمود:چه حکایت داری؟مرد گازُر عرض کرد که یا محمُد فدای تو شوم روزی به کنار آب رفتم تا رخت بشویم زنی بیسِتَر و برهنه دیدم که کنار آب نشسته است و موی سر خود را سِتَر پوش خود کرده به رضا و رغبت به خانه خود آوردم و قاضی را طلبیدم که او را عقد کرده به نکاح خود در آورم و مدت نُه سال زن من بود تا اینکه امروز3 ساعت بلکه 4 ساعت به کنار آب رفته بجهت غسل کردن و دیگر به خانه نیامده و نمیدانم چه شده و به کجا رفته.درد مرا درمان کن که اطفال امان مرا بریدهاند.پیغمبر(ص)فرمود که ای مرد طفلهای خود را رها کن تا مادر خود را بجویند.مرد گازُر گفت:ای پیغمبر خدا در اینجا زنی نمیباشد همه مردند. حضرت فرمود ای گازُر تو طفلهای خود را در مسجد رها کن،مادر خود را میجویند.مرد گازُر طفلهای خود را در مسجد رها کردزیرا که هنوز بوی مادری در ظَفَر باقی مانده بود.طفلها مادر خود را میشناسند مرد گازُر طفلهای خود را رها کرد و دویدند و به مادر خود چسبیدند و فریاد برکشیدند که ای مادر ما تو کجایی؟او را گرفته و میکشیدند.حضرت پیغمبر دید که ظَفَر در میان اصحاب خود خجالت کشیده طفلان گازُر را گرفتند و گفتند که دست از وی بردارید که مادر شما زنی دیگر خواهد بود چون دست از وی برداشتند،جناب پیغمبر(ص) زنی از طایفه قریش که صدق آورده بودند و تصدیق به پیغمبری او و معراج او کرده است زنی از ایشان را عقد کرده به گازُر داد که تا خدمت گازُر و فرزندان وی میکرد و ظَفَر را هم اسلام نیکو شد و ایمان آورد.گازُر زن یافت و طفلان مادر یافتند و چند تن ایمان آوردند.
والسلام علیکم و رحمتالله و برکاته

?? 17 رمضان سالروز معراج پیامبر اسلام(ص) گرامی باد ....??????
??
??#معراج
مِعراج، عروج پیامبر اسلام از مسجد الاقصی به آسمانها. به نقل از منابع اسلامی، پیامبر(ص) در شبی، از مکه به مسجدالاَقصی انتقال یافت و از آنجا به آسمان عروج کرد. او در شب معراج، با برخی از ملائکه دیدار و گفتگو نمود و اهل بهشت و اهل جهنم را مشاهده کرد. بر طبق احادیث، پیامبر در شب معراج، با برخی از پیامبران دیدار کرد. گفتگویی هم میان او و خداوند، صورت گرفت که به حدیث معراج شهرت یافته است.داستان معراج در احادیث شیعه و سنی، به صورت متواتر آمده است؛ البته درباره جزئیات آن مانند زمان، مکان، تعداد، چگونگی و جسمانی یا روحانیبودن آن، اختلاف نظر وجود دارد. قرآن نیز در دو سوره اِسراء و نجم، به آن پرداخته است.
??لغت:
معراج در لغت به معنای نردبان، پلکان و هر چیزی است که به وسیل? آن بالا میروند و در اصطلاح، به عروج پیامبر اسلام از مسجد الاقصی به آسمانها گفته میشود. به نقل از منابع اسلامی، پیامبر(ص) در شبی، از مکه به مسجدالاَقصی انتقال یافت و از آنجا به آسمان عروج کرد.
??قرآن و روایات:
داستان معراج در احادیث شیعه و سنی، به صورت متواترآمده است البته درباره جزئیات آن مانند زمان، مکان، تعداد، چگونگی و جسمانی یا روحانیبودن آن، اختلاف نظر وجود دارد. قرآن نیز در دو سوره اسراء و نجم، به آن پرداخته است.
??زمان:
در خصوص اینکه معراج در چه سالی اتفاق افتاده و آیا پیش از درگذشت ابو طالب بوده است یا پس از آن، روایات متفاوتی نقل شده است به گفته علامه طباطبایی دیدگاه مشهور عالمان مسلمان این است که معراج در سالهای آخر اقامت پیامبر (ص) در شهر مکه روی داده است ملا فتح الله کاشانی و احمد بن علی طبرسی نیز بر این باورند که، مشهورترین دیدگاه این است که معراج در سال دوازدهم بعثت روی داده است
??سیر شبانه:
از دو واژه? «لیلاً» و «اَسری» در آی? نخستِ سوره اسراء، به دست میآید که معراج در شب رخ داده است اما در زمینه اینکه در چه شبی اتفاق افتاده است، روایات متفاوتی وجود دارد. در روایات از شبهای زیر به عنوان شب معراج، نام برده شده است: شب. هفدهم ربیع الاول شب بیست و هفتم رجب ملا فتح الله کاشانی، این دیدگاه را مشهورترین دیدگاه دانسته است؛شب هفدهم رمضان شبی از شوال یا ربیع الثانی.مدت سفر آن حضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد الاقصی و از آنجا به آسمانها و بازگشت وی از معراج، بیش از یک شب طول نکشیده است.به نقل از تفسیر عیاشی،امام صادق (ع) فرموده است: رسول خدا (ص) نماز عشاءو نماز صبح را در مکه خواند.
??مکان:
در زمینه نقطه آغاز و پایان معراج پیامبر (ص) نیز در روایات اختلاف دیده میشود. در این زمینه از مکانیهای چون خانه ام هانی، مسجد الحرام و شعب ابی طالب نام برده شده است اما مشهور آن است که رسول خدا (ص) در آن شب در خانه ام هانی دختر ابی طالب بود و از آنجا به معراج رفت و به همانجا بازگشت.در توجیه این مسئله که قرآن کریم آغاز این سیر را مسجد الحرام ذکر کرده است، گفتهاند که عرب، همه مکّه را حرم خدا میخوانَد. از این رو، تمام آن، حکم مسجد و حرم خدا را داشته و خانه امهانی داخل در حرم بوده است.
??دفعات:
بر پایه? برخی روایات، رسول خدا (ص) بیش از یک بار به معراج رفته است.علامه طباطبایی یکی از آن دو را ازمسجد الحرام و دیگری را از خان? ام هانی دانسته و گفته است: آیات نخست. سور? نجم این دیدگاه را تأیید میکند. به باور وی، اختلافی که در مکان، زمان و سایر جزئیات معراج، دیده میشود را میتوان با این نظریه توجیه کرد
??گزارش سفر:
در شب معراج، جبرئیل بر حضرت نازل شد و مرکبی را که نامش براق بود، برای او آورد و رسول خدا (ص) بر آن سوار شد و به سوی بیت المقدس حرکت کرد.
??مسجد اقصی:
پیامبر(ص) در میان راه در مدینه، مسجد کوفه، طور سیناو بیت اللحم ایستاد و نمازخواند. وی سپس وارد مسجد الاقصی شد و در آنجا نماز گزارد ظاهرا پیامبر از قبة الصخره به آسمانها عروج کرده است. علت نامگذاری آن به این اسم، وجود صخرهای در داخل آن است که پیامبر(ص) از روی آن به آسمان عروج کرد.
??آسمان دنیا:
به نوشته المیزان، پیامبر(ص) از مسجد الاقصی به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم (ع) را دید. آنگاه فرشتگان دستهدسته به استقبال او آمده و با روی خندان به او سلام کردند. او در آسمان دنیا ملک الموت را نیز دید و با او گفتگو کرد.
??آسمانهای دوم تا ششم:
وی سپس به آسمان دوم صعود کرد و آنجا با حضرت یحیی و حضرت عیسی دیدار کرد. پس از آن در آسمان سوم بایوسف، در آسمان چهارم با حضرت ادریس، در آسمان پنجم با هارون بن عمران و در آسمان ششم با موسی بن عمران ملاقات نمود.
??آسمان هفتم:
پیامبر(ص) در آسمان هفتم به جایی رسید که جبرئیل از رسیدن به آن مقام عاجز بود. او به پیامبر گفت: من اجاز? ورود به این مکان را ندارم و اگر به انداز? سر انگشتی نزدیکتر شوم
تصویر عشق, [11.06.17 08:58]
بال و پرم خواهد سوخت. در اینجا گفتگویی میان پیامبر و خدا، شکل گرفت که با عنوان حدیث معراج شهرت یافته است.
??حدیث معراج:
حدیث مِعراج، حدیثی قدسی است که گفتگوی میان خداوند و پیامبر(ص) در معراج را گزارش میدهد. در این حدیث، از مسائل اخلاقی مانند رضا، توکّل، نکوهش دنیا،روزه، سکوت، محبت به مستمندان، ویژگیهای اهل آخرت و اهل دنیا سخن به میان آمده است
??بازگشت:
پیامبر در بازگشت نیز در بیت المقدس فرود آمد و راه مکّه را در پیش گرفت و پیش از طلوع فجر در خانه امّ هانی فرود آمد.او برای اولین بار، راز خود را به وی گفت و در روز همان شب، در مجامع و محافل قریش پرده از رازش برداشت.
??واکنش قریش:
واقعه معراج از نظر قریش امر محالی بود. آنان پیامبر (ص) را تکذیب کردند و گفتند: در مکه کسانی هستند که بیت المقدس را دیدهاند و از او خواستند کیفیت ساختمان آن را تشریح کند. پیامبر ویژگیهای ساختمان بیت المقدس را بیان کرد. سپس از او خواستند تا برای اثبات صدق گفتارش، از کاروان قریش برایشان خبر دهد. پیامبر گفت که آنها را در تنعیم دیده است که شتر خاکستری رنگی پیشاپیش آنان حرکت میکرده و کجاوهای روی آن بوده است. او همچنین خبر داد که اکنون کاروان وارد شهر مکّه میشود. چیزی نگذشت که کاروان وارد شهر شد وابوسفیان و مسافران، گزارش آن حضرت را تصدیق کردند.
??چگونگی عروج پیامبر:
بیشتر مفسران بر این باورند که رسول خدا با بدن خود، ازمکه به بیت المقدس انتقال یافته و از آنجا نیز با جسد و روحش به آسمانها عروج نموده است اما گروهی چون خوارج و جهمیه گفتهاند: معراج پیامبر، روحانی بوده و جسم او به آسمانها نرفته است.
??مشاهدات پیامبر در معراج:
در روایات مربوط به معراج، گزارشهایی از مشاهدات حضرت محمد (ص) از آسمانها، اهل بهشت، اهل جهنم وملائکه آمده است. بر طبق روایات، پیامبر برخی ازپیامبران بزرگ مانند: حضرت آدم، ابراهیم، موسی و عیسی را نیز در آنجا مشاهده نموده است.
??اختلاف در روایات معراجیه:
داستان معراج پیامبر(ص) با روایتهای بسیار متفاوتی نقل شده است. علت تفاوت روایات مربوط به معراج راجعل حدیث از سوی افراد کذّاب دانستهاند. برخی از احادیث معراجیه، دربرگیرنده مطالبی هستند که به لحاظ عقلی قابل پذیرش نیستند؛ برخی از آنها نیز از لحاظ سند، ضعیف هستند.
??نمونههایی از احادیث جعلی درباره معراج:
ابن حامد بغدادی به نقل از ابن عباس از پیامبر(ص)نقل کرده است که او در معراج، خدا را به صورت جوانی نورانی دیده است که موی بر صورت نداشته است. این روایت با مجموعه? آنچه قرآن و احادیث، درباره صفات خدا گفتهاند، ناسازگار است. افزون بر این، روایت دچار تعارض درونی است چرا که در آن، خدا از پیامبر(ص) خواسته تا او را وصف نکند اما پیامبر(ص) در همین روایت، ویژگیهای او را بیان کرده است.از عایشه نقل شده است که در شب معراج، جسد پیامبر(ص) پیش او بوده است و تنها روحش به آسمان رفته است. جعلیبودن این روایت را به این دلیل دانستهاند که مورّخان و قرآنپژوهان زمان معراج را پیش از هجرت دانسته اند و در آن زمان، عایشه همسر پیامبر (ص) نبوده است؛ افزون بر آن گفتهاند: بر طبق آیه نخستِ سوره اِسراء، عروج پیامبر از مسجدالحرام در مکه بوده است.نقل کردهاند که پیامبر در معراج بر پایه عرش، نوشتهای دیده است که در آن جملههای «لا الَه الاَّ اللّهُ» و «محمّدٌ رسولُ اللّه» و نامهای ابوبکر و عمر و عثمان وجود داشته است.سیوطی و ذهبی راویان این حدیث را دروغگو معرفی کرده و روایت را جعلی دانستهاند.بخاری و مسلم روایتی را از أنَس نقل کردهاند که بر طبق آن، معراج پیامبر، پیش از بعثت و در حالت خواب، روی داده است. گفتهاند: این روایت بر خلاف بیشتر روایات معراجیه است و با این عقیده دانشمندان مسلمان که معراج پس از بعثت روی داده است، منافات دارد.
دانشنامه شیعه
ابن سعد، الطبقات الکبری
ابن منظور، لسان العرب
خوارزمی، المناقب
دیلمی،ارشاد القلوب
سبحانی،فروغ ابدیت
طباطبایی ، المیزان فی تفسیر القرآن
طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن
مجلسی، بحار الأنوار
شاید خواب از بزرگترین دشمنان انسان باشد . تاریخ نشان داده است که موفق ترین انسانها کم خواب ترین آنها بوده اند. کسی که به زیانهای پرخوابی ایمان بیاورد راهی برای پرهیز از آن خواهد یافت.
6 سفارش ارزنده برای پرهیز از پرخوابى :
1 * قالَ رَسولُ اللهِ (صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) : اِیّاکُمْ وَ کَثرَهَ النَّومِ ؛فَاِنَّ کَثرَهَ النَّومِ یَدَعُ صاحِبَهُ فَقیراً یَومَ الْقِیامَهِ.
از پـرخـوابـى بپرهیزید ، زیرا پرخوابى صاحب خود را در روز قیامت تهیدست مى گذارد.
2 * امـام صـادق (علیه السلام) ـ در سفارش خود به عبد اللّه بن جندب ـ : اى پسر جندب ، شب کم بخواب و روز کـم سـخـن بـگـو ؛ زیـرا در بدن آدمى عضوى کم سپاس تر از چشم و زبان نیست . مادر سلیمان به سـلـیـمـان گـفـت : فـرزنـدم ، از خـواب بپرهیز ، زیرا خواب (زیاد) تو را در آن روزى که مردم به اعمال خود نیازمندند ، تهیدست مى گرداند. و فرمودند : پرخوابى ، باعث از دست رفتن دین و دنیاست .
3 * امام کاظم (علیه السلام) : خداوند عزوجل ، از بنده پرخواب بیکار نفرت دارد.
4 * امام على (علیه السلام) : بـد طـلبکارى است خواب ، عمرکوتاه را به باد فنا مى دهد و اجر و پاداش فراوانى را از کف انسان مى برد. هرکه خواب شبش زیاد باشد ، کارى را از دست دهد که در روزش نتواند جبران کند .
5 * امام عسکرى (علیه السلام) : هر که زیاد بخوابد ، خواب هاى پریشان بیند .
1 تا 5 - میزان الحکمه- ج 13- ص 6551
6 * قال رسولُ اللهِ(صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه) : ثلاثةٌ یُحِبُّهَا اللهُ : قِلَّةُ الْکَلامِ ، قِلَّةُ الْمَنامِ وَ قِلَّةُ الطَّعامِ .
خداوند سه چیز را دوست می دارد : کم سخن گفتن و کم خوابیدن و کم خوردن . تنبیه الخواطر / 2 /132
عطار رحمه الله علیه نیز چنین میگوید :
لشکر خواب آورد بر دل و جانت شکست
شب همه شب همدم دیده ی بیدار باشد
پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله میفرمایند:
هر کس وارد بازار شود و چیزی بخرد و آن را برای خانوادهاش ببرد، مانند کسی است که صدقهای را برای گروهی نیازمند میبرد و باید پیش از پسران، از دختران آغاز کند؛ چرا که هر کس دخترکی (از فرزندان خود) را شاد کند، گویا بردهای از فرزندان اسماعیل را آزاد کرده است و هر کس چشم پسری را روشن کند، گویا از ترس خداوند گریسته است و هر کس از ترس خداوند بگرید، خداوند او را وارد بهشتهای پرنعمت میسازد.
رسول اللّه صلى لله علیه و آله :
مَن دَخَلَ السّوقَ فَاشتَرى تُحفَةً ، فحَمَلَھا إلى عِیالِهِ،
کانَ کَحامِلِ صَدَقَةٍ إلى قَومٍ مَحاویجَ، و لیَبدَأ بِالإِناثِ قَبلَ الذُّکورِ
فَإنَّهُ مَن فَرَّحَ اُنثى فَکَأنَّما عَتَقَ رَقَبَةً مِن وُلدِ اسماعیلَ،
و مَن أقَرَّ بِعَینِ ابنٍ فَکَأنَّما بَکى مِن خَشیَةِ اللّه ،
وَ مَن بَکى مِن خَشیَةِ اللّه أدخَلَهُ اللّه جَنّاتِ النَّعیمِ
ثواب الأعمال: ص 239 ح 1 - الأمالی للصدوق: ص 672 ح 904 کلاھما عن ابن عبّاس
توانایی به معنی داشتن قدرت انجام کاری معین است. والبته واضح است که منظور از کار معنی فیزیکی آن نیست و مقصود ما صرفا فعالیت بدنی و فیزیکی نیست. بلکه منظور از کار ، عملی است که بتواند در درون یا بیرون انسان از لحاظ روحی یا جسمی منشا تغییرات باشد.
بعنوان مثال :
1- اگر کسی بتواند جسمی را از وضعیت موجود به وضعیت جدید متحول نماید میگوییم این شخص کاری انجام داده است.
2- یا اگر کسی بتواند با بکارگیری روشهایی ، تغییراتی را در درون بدن خود انجام دهد بازهم میگوییم این شخص کاری انجام داده است . مثلا وقتی کسی بتواند با انجام حرکات ورزشی یا غیر ورزشی بیماری یا ناهنجاریهای درون بدن خود را اصلاح نماید میگوییم فلانی کار با ارزشی انجام داده است.
3- همچنین اگر کسی بتواند با روشهایی حالات روانی یک شخص دیگر را تغییر بدهد بازهم میگوییم این شخص کاری انجام داده است. اگرچه در این حالت هیچ جسمی از محلی به محل دیگر برده نشده است.
4- حالت دیگری هم برای انجام کار وجود دارد و آن این است که شخصی بتواند با اقداماتی در حالات روحی خویش تغییراتی را بوجود بیاورد . مثلا وقتی کسی بتواند با استقامت با بیماری افسردگی خویش مقابله کند و ناهنجاری روانی خویش را درمان نماید میگوییم فلانی کار بزرگی را انجام داده است . یا اگر کسی بتواند با تزکیه ی نفس ارزشهای انسانی والایی را کسب نماید میگوییم فلانی کار فوق العاده با ارزشی را انجام داده است .
بنابراین مفهوم کار صرفا به جابجایی اجسام منحصر نمیشود و حیطه ی وسیعتری را در بر میگیرد که شامل دنیای محسوسات و نامحسوسات است و در برگیرنده ی مفاهیم مادی و غیر مادی است.
طبیعتا توانایی افراد در انجام کارهای مختلف متفاوت است . مثلا یکی در کارهای جسمانی و دیگری در کارهای روحانی و برخی افراد در هر دو دارای توانایی هایی هستند و استعداد افراد در حیطه های مختلف نسبت به همدیگر متغیر است .
به عبارت دیگر ناتوانی و توانایی هردو در وجود ما به درصدهای مختلف وجود دارند. و البته ما نسبت به بسیاری از امور ناتوان و در مقابل برخی از زمینه ها توانا هستیم . مثلا میگویند فلانی شاعر توانایی است . اما همین فرد در زمینه ی معماری ناتوان است . اگر چه همین شخص ممکن بود معمار توانایی هم میشد اما شاید دیگر شاعر توانایی نمیتوانست باشد. یا اگر هردو توانایی را میتوانست همزمان داشته باشد ، سومی و چهارمی و پنجمی و . . . هزارمین را نمیتوانست در یکجا جمع نماید.
تنها وجودی که توانای مطلق است ذات مقدس باریتعالی است . هرکس بتواند ارتباط خود را با خالق یکتای هستی برقرار نماید در حقیقت به منبع توانایی مطلق متصل گردیده است و به فراخور تواضع خویش میتواند از این منبع بی نهایت توانایی ، استفاده نماید. و برقراری ارتباط با خدا از دریچه ی دعا انجام میشود . پس کسی که نتواند این ارتباط را برقرار نماید دچار عجز واقعی شده است و از منبع فیاض توانای مطلق بهره ی لازم را نبرده است
حدیث نبوی با بیان زیبا این مطلب را ابلاغ می نماید :
قال رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه وآله :
إنَّ أعْجَزَ النّاسِ مَنْ عَجَزَعَنِ الدُّعاءِ
وَ إنَّ أبْخَلَ النّاسِ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ.
رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود: عاجز و ناتوان ترین افراد کسی است که از دعا و مناجات با خداوند ناتوان و محروم باشد، و بخیل ترین اشخاص کسی است که از سلام کردن خودداری نماید.
«بحارالأنوار، ج 90، ص 291، ح 11»
وحدت
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله):
الجَماعَةُ رَحْمَةٌ والفُرْقَةُ عَذابٌ.
وحدت مای? رحمت و تفرقه موجب عذاب است.
صورت مسئله : حدیث زیر را که از پیامبر گرامی اسلام نقل شده است در نظر بگیرید :
قال رَسُولُ اللّهِ - صلی الله علیه وآله :
مَنْ أنْظَرَ مُعْسِراً، کانَ لَهُ بِکُلِّ یَوْم صَدَقَةٌ
«بحارالأنوار، ج 100، ص 151، ح 17»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
هر کس بدهکار ناتوانی را مهلت دهد برای هر روزش ثواب صدقه در راه خدا می باشد
حال با توجه به حدیث فوق ، نسبت جرایم دیرکرد وامهای بانکی را با این حدیث پیدا نمایید .
کلید بهشت کجاست ؟
الصَّلاة مِفتَاحُ الجَّنَّه
نماز کلید بهشت است.
نهج الفصاحه، حدیث 1588
نماز چقدر مهم است؟
قال رَسُولُ اللّهِ (صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) :
لا تُضَیِّعُوا صَلاتَکُمْ، فَإنَّ مَنْ ضَیَّعَ صَلاتَهُ،
حُشِرَ مَعَ قارُونَ وَ هامانَ،
وَ کانَ حَقّاً عَلىِ اللّهِ أنْ یُدْخِلَهُ النّارَ مَعَ الْمُنافِقینَ.
نماز را سبک و ناچیز مشمارید، هر کس نسبت به نمازش بى اعتنا باشد و آنرا سبک و ضایع گرداند همنشین قارون و هامان خواهد گشت و حقّ خداوند است که او را همراه منافقین در آتش داخل نماید.
وسائل الشّیعه: ج 4، ص 30، ح 4431
برترین هجرت
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله):
أفْضَلُ الهْجرَةِ أنْ تَهْجُرَ ما کَرِهَ اللهُ.
برترین هجرت، هجرت از چیزی است که خدا آن را خوش ندارد.
همچون پارههای آهن
حدود 350 سال قبل ، علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار حدیثی را از پدر بزرگوار امام رضا یعنی امام کاظم علیه السلام نقل کرده است که قابل توجه است.
امام کاظم (علیه السلام):
رَجُلٌ مِنْ أهْلِ قُمَ یَدْعوُ النّاسَ إلَی الحَقِّ، یَجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ کَزُبَرِ الحَدیدِ.
مردی از قم، مردم را به حق فرا میخواند و گروهی چون پارههای آهن
[استوار]، پیرامون او گرد میآیند.
محبوب دل ما امام کاظم (علیه السلام) میفرماید :
ثَلاثَةٌ یَجلِینَ البَصَرَ:
النَّظَرُ إلَی الخُضرَةِ،
والنَّظَرُ إلَی الماءِ الجارِی،
والنَّظَرُ إلَی الوَجهِ الحَسَنِ.
سه چیز سبب روشنی چشم میگردد:
نگاه کردن به سبزهزار،
نگاه کردن به آب روان
نگاه کردن به روی زیبا.

رسول خدا فرمود: در شب اسراء قومى را دیدم که لب هایشان با قیچى هاى آتشین قیچى مى شود و به دور ریخته مى شود. گفتم : اى جبرییل ! اینان چه کسانى اند؟ گفت : خطباى امت تواند که مردم را به نیکى امر مى کنند و خودشان را فراموش مى کنند.
سخن عالمان بی عمل برای خودشان جز عذاب دردناک نتیجه ای نخواهد داشت. اما برای شنونده میتواند مفید و سازنده باشد چرا که امام علی فرمود : انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال یعنی «به آنچه گفته شده است بنگر، نه به کسی که آن را گفته است».
اگر چه سخن عالم بی عمل ، برای خود گوینده ، درد بی درمان بوده و زمینه ساز عذابی دردناک برای ایشان است و مطابق با فرمایش رسول خدا ، ایشان گرفتار عذاب الهی خواهند شد اما همین سخن ، میتواند برای شنونده درمان درد و منشاء اثرات نیک باشد
پس دو نتیجه حاصل این گفتار است :
نتیجه 1- آقایان واعظین و خطبا دقت کنند که منبر و خطابه ی آنها یکی از دونتیجه را برایشان خواهد داشت . اگر عامل به گفته خویش باشند پاداش عملشان مضاعف خواهد شد چون هم عمل کرده اند و هم دیگران را به آن تشویق و ترغیب نموده اند . پس هم پاداش عمل و هم پاداش تبلیغ دریافت میکنند . اما اگر عامل به گفته های خویش نباشند باید بدانند که با هر عبارتی که میگویند آتش و عذاب جهنم را برای خود مهیا میکنند. حالت خنثی و حد وسطی هم برایشان وجود ندارد ، هیچ منبر و خطابه ای بی خاصیت نیست .
این طور نیست که خیال شود چون حرفهای خوبی میزنیم پس حتما ثواب دارد و اگر ثواب هم نداشته باشد لا اقل عذاب ندارد بلکه از حدیث فوق چنین برمی آید که واعظان و خطیبان دینی که حرف خدا و پیامبر و امام را برای مردم نشر و بیان میکنند ممکن است در اثر همین خطابه و سخنان صحیح و ثواب خود به عذاب الهی گرفتار شوند. و ابزار سنجش آن هم عمل است ، عمل !
نتیجه 2- پای منبری ها و مخاطبان سخنان عالمان دقت فرمایند که عدم عمل عالم به سخنان خود دلیل بر بی ارزشی سخن نیست و این امر مجوزی برای اعراض از سخنان عالم یا واعظ نمی باشد و عنایت فرمایند که زهر عمل واعظ متوجه خودش و شهد سخنش نصیب شما میشود.
یادم می آید از یکی از وعاظ نقل شده بود که گفته بود : ای بسا من از بالای منبر به جهنم و شما از پای منبر به بهشت بروید.
عقل و غضب از منظرامام صادق (ع) نویسنده: جوادزاده - 1391/6/7
حبیب قلوب الصادقین ، امام صادق (علیه السلام) میفرماید:
مَنْ لَمْ یَمْلِکْ غَضَبَهُ لَمْ یَملِکْ عَقْلَهُ.
هر آنکه بر غضب خود چیره نشود، بر عقل خود اختیاری ندارد.
He who does not have his anger under his control does not have his wisdom under his control, either.
کافی، ج 2، ص
معجزه ای بنام ابن بابویه نویسنده: جوادزاده - 1396/3/9
ابن بابویه یا شیخ صدوق یکی از عالمان بزرگ اسلام است که نحوه ی تولد و کشف غیر عادی مزار او را میتوان در ردیف معجزات تاریخ اسلام به حساب آورد و جای بسی حیرت و شگفتی خواهد بود اگر بدانیم که مزار او اکنون که بیش از هزار سال از وفاتش میگذرد گم نگشته و به نام خود او نشاندار است و جالب است بدانیم که او را در وسط یکدشت بزرگ بنام ری و در یک مکان بی نام و نشان دفن کردند اما با گذشت زمان ، محل دفن او تبدیل به یک قبرستان بزرگ شد و اکنون این مکان فقط به برکت پیکر او بیش از هزار سال پابرجا مانده و به شهرت رسیده است و قبرستان ابن بابویه مشهور و زبانزد عامه مردم ایران است و بقای هزار ساله ی این قبرستان بزرگ و معروف فقط به یمن وجود مزار این بزرگ مرد است و مطالعه ی سرگذشت او گواهی میدهد که وجود مبارک او به وضوح هدیه ای الهی به مسلمانان بوده است.
براستی چه میشود که مزاری گمنانم که نه متعلق به پادشاه قدرقدرت و نه متعلق به صاحبان ثروت و مکنت بلکه به یک نویسنده و عالم ساده زیست متعلق بوده از ماورای تاریخ سر برآورده و گذشت سالهای طولانی نتوانسته است آن را نابود ساخته و از یادها به فراموشی بسپارد؟
ابن بابویه (ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق) صاحب کتاب من لایحضره الفقیه است . این کتاب ارجمند یکی از چهار کتاب معتبر شیعیان است که حدود 6000 هزار حدیث در آن نقل شده است. (بطور دقیق 5963 حدیث)
معنای نام کتاب فوق این است: کسی که فقیه نزد او حضور ندارد.
شیخ صدوق این کتاب را با تقاضای یکی از سادات شهر بلخ نوشته است. او از شیخ درخواست کرده بود که کتابی در علم فقه بنویسد که مورد استفاده کسانی که به فقیه دسترسی ندارند قرار بگیرد. این کتاب کتابی است که در فقه و حلال و حرام و قوانین و مقررات شرع نوشته شده است.
اِبنِ بابُوَیْه در سال 306 قمری در قم متولد و در سال 381 قمری در شهر ری وفات یافت. او هنگام وفات 75 سال داشت که همه ی عمر خویش را برای تحقیق و تالیف کتابهایش سپری کرد. اکنون که سال 1438 قمری است 1057 سال از وفات این عالم بزرگ میگذرد.
کشف معجزه آسای مزار این انسان پر رمز وراز پس از گذشت 800 سال از وفاتش :
پیش از زمان ناصرالدین شاه، قبرستان ابن بابویه کشتزار و باغ بسیار وسیعی بوده، اما در پی کشف جسد سالم فردی در سردابی زیر آن باغ و به دست آمدن سنگی درون سرداب که آشکارا نشان میداد پیکر از آن شیخ صدوق است که بیش از 800 سال پیش در گذشته است، بقعه شیخ صدوق رابر آن مزار احداث میکنند.
محمد باقر خوانساری در کتاب روضات الجنات در این باره نوشته است:
در حدود 1238 قمری و در عهد فتحعلی شاه قاجار مرقد شریف صدوق که در اراضی ری قرار دارد از کثرت باران خراب شد و رخنهای در آن پدید آمد. به جهت تعمیر و اصلاح آن اطرافش را میکندند؛ پس به سردابی که مدفنش بود برخوردند، هنگامی که وارد سرداب شدند، با جسدی عریان مواجه شدند. این خبر به سرعت در تهران منتشر شد و به گوش سلطان وقت رسید، وی با جمعی از بزرگان و امنای دولت به جهت مشاهده حضوری به محل آمدند. جمعی از علما و اعیان دولت داخل سرداب شدند و صدق قضیه را به رأیالعین مشاهده کردند. پس از آن وی دستور تعمیر و تجدید بنا و تزئینات آن بقعه را صادر کرد.
تولد شیخ صدوق در سال 306 قمری همزمان با آغاز نیابت سومین نائب خاص امام زمان یعنی حسین بن روح بوده است. پدر گرامی ایشان یعنی علی بن حسین بن موسی بن بابویه در زمان امام حسن عسکری و امام زمان میزیسته و مورد احترام آن امامان بوده است و این از بلندی مقام او و فرزندش حکایت دارد.
متولد به دعای امام زمان (ع):
درباره? تولد شیخ صدوق در کتابهای شیعه آمدهاست که پدر او بعد از گذشت 50 سال از عمرش، دارای فرزند نشده بود. از این رو برای حسین بن روح سومین نائب امام زمان نامه مینویسد و از او تقاضا میکند که درخواست او را به امام برساند. در جواب این نامه، امام علیه السلام برای پدر شیخ صدوق مینویسد: «از خداوند خواستم دو پسر روزی ات کند که وجودشان، خیر و برکت باشد.» از این رو وی «متولد به دعای امام زمان» نیز خوانده میشود.
و اکنون هزار سال است که کتاب ارزشمند او یکی از چهار کتاب مرجع علمای شیعه و مبنای قابل اعتمادی برای فقهای شیعه برای دریافت تعالیم ناب و ارزشمند ائمه اطهار است .
از سالهای دور و نزدیک ، شهدا ، علما ، هنرمندان ، شاعران ، مبارزان و آزادمردان زیادی در کنار این مرد بزرگ آرمیده اند که هرکدام یادآور گوشه ای از تاریخ پر رمز وراز این کشور پهناور هستند. برای همه ایشان از درگاه خداوند آمرزنده و مهربان ، مغفرت طلب میکنیم.
برای علو درجات این عالم بزرگ فاتحه ای قرائت فرمایید و از روح بلند ایشان برای تعالی جان خویش استمداد نمایید
خدا ، بهشت ، آدم ، زمین نویسنده: جوادزاده - 1396/3/12
آدم از زمانی که چشم خود را باز کرده بود ، دانسته بود که هست و حتی از اولین روز و اولین لحظات هست بودن خود خاطره داشت . او یکباره چشم خود را به جهان هستی باز کرده بود و فقط بهشت را دیده بود و میدانست جایی که او قرار دارد ، بهشت ، چگونه جایی است. او از بچه گی بزرگ نشده بود که بداند کودک یعنی چه و به همان اندازه که بود به هستی آمده بود.
او در جوار رحمت خداوند بود و این طبیعی ترین امکانی بود که به نظرش میرسید. ایمان به خداوند مثل دیدن درختهای بهشت ، روشن و واضح بود و لذت همجواری خدا مثل لذت گردش در باغهای بهشت و لذت شنیدن صدای جویبارها و لذت مصاحبت ملائک احساسی قابل لمس بود. کلمه ی سخت و دشوار هنوز برای آدم مفهومی نداشت. همه چیز به راحتی وجود داشت یا براحتی ممکن بود.
خداوند به او گفته بود که به همراه همسر زیبای خود در این باغ بی نظیر گردش کن و از هرچه دوست داری بخور و بیاشام و بهره مند باش و به هرجا که خواستی برو و همه چیز را به راحتی در اختیار بگیر و بنده ی من باش.
بهشت جای نگرانی نبود ، جای غم و اندوه نبود ، جای ظهور دشمنی نبود و خداوند به آدم فرمود که ای آدم فقط از دو چیز برحذر باش ، اول این را بدان که شیطان دشمن توست و از او حرف شنو نباش و به او اعتماد نکن و دوم اینکه به این درخت نزدیک مشو که از زیانکاران خواهی بود.
غیر از این دو خط قرمز، هیچ محدودیتی در بهشت برای آدم نبود. آدم میدانست که بهشت چیست زیرا خودش در آن بود و چگونه بودن بهشت را لمس میکرد. اما دشمنی و زیانکاری را نمیشناخت .
خداوند به مقتضای قدرت و خلقت خویش همه چیز ممکن را خلق کرده بود. او همه ی خوبیها را و همه ی بدیها را خلق کرده بود. بدیها را در جای خودشان محبوس کرده بود و همه ی خوبیها را در بهشت به زیباترین نحو ممکن گرد هم آورده بود و آدم در میان این همه خوبی و زیبایی ، هستی خود را لمس میکرد.
او نمیتوانست هستی خود را به غیر از چیزی که بود تصور کند. آسانترین و آشکارترین حقیقت زیبایی که در بهشت بود ایمان بخدا و احساس وجود پروردگار بود و آدم نمیدانست که ایمان به خدا چقدر میتواند سخت باشد زیرا سختی را تجربه نکرده بود و نمیدانست که چگونه ممکن است سختی وجود داشته باشد زیرا همه چیز در بهشت راحت و ساده بود
و چون همه چیز راحت و ساده بود ، آدم نیز به همین راحتی و به همین سادگی از خطوط قرمز خدا عبور کرد و به شیطان اعتماد کرد و به وسوسه او از درخت میوه ممنوعه خورد و آنگاه به زمین سخت رسید. ای دل غافل . . . و تازه فهمید که سختی چقدر سخت است . . .
- روشنی چشم
- سوره مبارکه فرقان
- آیه شریفه 74
-
رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا
- معنای آیه:
پروردگارا، همسران و فرزندان ما را مایه ی روشنی چشم قرار ده و ما را پیشوای پرهیزگاران قرار ده.
- پیام آیه:
داشتن همسر و فرزند صالح، زمینه ساز سعادت دنیا و آخرت انسان است. فرزند صالح گلی است از گلهای بهشت. مردان خدا بلند همت اند، نه تنها خود اهل تقوی هستند بلکه از خداوند می خواهند که پیشوای اهل تقوا قرار گیرند.
- خشنودی خدا
- سوره مبارکه بقره
- آیه شریفه 207
-
وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ
- معنای آیه:
در میان مردم کسی است که برای خشنودی خدا، جان خود را می فروشد و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
- پیام آیه:
ابن ابی الحدید از علمای قرن هفتم اهل سنت گوید: « تمام مفسران گفته اند این آیه درباره حضرت علی (ع) نازل شد که در شب هجرت در بستر پیامبر (ع) خوابید» در آن شب افرادی از قبایل مختلف جمع شدند تا پیامبر (ص) را به قتل رسانند. علی (ع) در بستر آن حضرت خوابید تا ایشان به سلامت از شهر مکه خارج شوند
- شکر نعمت
- سوره مبارکه بقره
- آیه شریفه 172
-
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُلُواْ مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُواْ لِلّهِ إِن کُنتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ
- معنای آیه:
ای کسانی که ایمان آورده اید، از نعمت های پاکیزه که به شما روزی دادیم، بخورید و شکر خدا را به جا آورید، تنها او را پرستش کنید.
- پیام آیه:
افراد با ایمان، از نعمت های مادی استفاده می کنند تا به معنویت بیشتر برسند. کسی که همه ی نعمت ها را از خدا می داند، دچار غرور نمی شود، بلکه شکر گذار خواهد بود. شکر نعمت یعنی استفاده ی از نعمت در مسیر نعمت دهنده. چیزهای حلال پاکیزه و حرام ها ناپاک است.

عکس های دیدنی و جالب گل های بهاری در طبیعت زیبا
عکس گل در بهار
بهترین و زیباترین گل ها در بهار
مدل گل بهاره
مدل گل زیبا
مدل های جدید گل
مدل گل در باغ
مدل های گل و گیاه بهاری