علی (ع) وصی و جانشین پیامبر اسلام (ص)
پیامبر اکرم (ص) میداند خدا چه میگوید و چه میخواهد، و او در این روزهای باقیمانده از زندگی چه باید بکند. شبانه از مکه بیرون آمد و در محلی به نام جحفه، در چشمهسار غدیر خم، امیرالموءمنین (ع) را ــ بالای منبری که از جهاز شتران ساخته بودند ــ رسماً به عنوان جانشین خود به مسلمانان معرفی کرد. پیامبر (ص) در خطبهاش چنین فرمود: «اَلسْتُ اولی بالموءمنینَ مِن اَنفُسهم؟» (آیا من از خود موءمنان به ایشان سزاوارتر نیستم؟). مسلمانان گفتند: چرا ای پیامبر خدا. سپس فرمود: «فَمَنْ کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ و الِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَاداهُ» (پس هر که من سرور اویم، علی نیز سرور او است. خدایا دوستی کن با هر که او را دوست بدارد و دشمنی کن با هر که با او دشمنی ورزد). همچنین گفت: «اَیّها النّاسُ اِنّی اُفِّرطُکُم وَ اَنْتُم وَارِدِی عَلَی الحوضَ، وَ اِنّی سَائِلُکُم حِینَ تَرِدوُنَ عَلَیَّ عَنِ الْثَقَلَیّنِ فَانْظروا کَیفَ تَخْلِفُونی فِیْهِمَا» (ای مردم، اینک من پیشرو شمایم و شما سر حوض نزد من آیید و البته هنگامی که بر من درآیید در باره دو ودیعه سنگین از شما پرسش خواهم کرد؛ پس بنگرید که چهگونه پس از من، با آن دو رفتار میکنید). مسلمانان گفتند: ای پیامبر خدا، آن دو ودیعه سنگین کداماند؟ فرمود: «الثقل الاکبر کتاباللّه سبب طرف بیداللّه و طرف بایدیکم فاستمسکوا به ولاتضلّوا و لاتبدّلوا، و عترتی اهل بیتی» (ثقل اکبر قرآن است، وسیلهیی که سویی از آن به دست خدا و سوی دیگر به دستهای شما است، پس بدان چنگ زنید و گمراه نشوید و دگرگونش نسازید، و دیگر عترت من، خاندان من) (تاریخ یعقوبی: ج 1، صص 508-509). علامه امینی در جلد نخست کتاب مشهور خود الغدیر، یکصدوده تن صحابی و هشتادوچهار تن از تابعین و سیصدوشصت محدث را معرفی میکند که حدیث غدیر خم را روایت کردهاند. حال باید پرسید که چهگونه در مدت بسیار کوتاهی، تمام سخنان و سفارشهای مهم و سرنوشتساز پیامبر اسلام (ص) از یاد برخی از بزرگان صحابه رفت؟ روشنگری دخت پیامبر (ص) با آن مقام شامخی که نزد خدا و پیامبرش داشت و امابیها گفتندش، و سخنان و خطابههای پیامبرگونه امیرالموءمنین که اخالرسول و یعسوبالدین و... گفتندش، در گوش آنان اثر نداشت یا اگر تأثیری گذاشت تنها برای مدت کوتاهی بود. امام جعفر صادق (ع) میفرماید: «من تعجب میکنم که شما مسلمانان اگر نزاعی داشته باشید با بردن دو شاهد به محکمه قضا، حق خودتان را میگیرید؛ ولی جدّ ما امیرالموءمنین(6) صدوبیست هزار شاهد داشت و نتوانست حقش را بگیرد.» (پیام صادق: صص 28-29). چند روزی از رسیدن پیامبر خدا (ص) به مدینه نگذشته بود که سپاهی از بزرگان مهاجر و ا نصار به فرماندهی اسامةبن زیدبن حارثه فراهم آورد تا هرچه زودتر آهنگ شام کند. ابن واضح یعقوبی میگوید، ابوبکر و عمر هم از لشکریان اسامه بودند. (تاریخ یعقوبی: ج 1، ص 509). طولی نکشید که پیامبر اکرم (ص) بیمار گردید و چون بیماری او شدت یافت، فرمود: «انفذوا جیش اسامة» (لشکر اسامه را روانه سازید). وی این سخن را چند بار تکرار کرد و چهارده روز در بستر بیماری بود تا سرانجام در روز شنبه دوم ربیعالاول به پیشگاه رفیق اعلی بار یافت. پیش از مرگ، از پیامبر (ص) پرسیدند که چه کسی او را غسل دهد، فرمود: نزدیکترین کسانم. پرسیدند که چه کسی بر او نماز بخواند، گفت: لحظهیی مرا تنها بگذارید که فرشتگان نماز بخوانند، سپس مردان اهل بیتم و بعد زنان آنان، آنگاه دیگران. پرسیدند که چه کسی او را در قبر نهد، گفت: اهلبیتم. ابن ابیالحدید معتزلی در مقدمه شرح نهجالبلاغه میگوید: «بعد از وفات رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، علی علیهالسلام را وصی پیامبر نامیدند؛ زیرا پیامبر(ص) وصیتهای خود را به آن حضرت کرده بودند. دانشمندان ما [ برادران اهل سنت[ این مطلب را انکار نمیکنند، اما میگویند که موضوع وصیت، خلافت نبوده است.» (علی علیهالسلام چهره درخشان اسلام: ص 12). در پاسخ ابنابیالحدید، به چهار حدیث نبوی از ابیبریده، ابن عباس و سلمان فارسی در کتاب مناقب امیرالموءمنین علامه مغازلی و دیگر کتابهای محدثان اهل سنت اشاره خواهیم کرد: 1. «لِکُلّ نَبِیٍ وَصِیٌّ وَ وارِثٌ وَ اِنَّ وَصِیّی وَ وارِثی عَلّیِبْنِ اَبیطالِب» (هر نبی و پیامبری را وصی و وارثی باشد، و وصی و وارث من علیبنابیطالب است). 2. «اَنَا سیّد النّبییّنَ وَ عَلیٌّ سیّد الوَصیِیّـِنَ» (آقا و سرور انبیا منم، سرور و سالار اوصیا علی است). 3. «یا عَلِیٌّ اَنْتَ اِمامُ اُمَّتی و خَلیفَتی عَلَیها مِن بَعْدی» (یا علی تو امام امت و خلیفه و جانشین منی پس از من). 4. «فَفِیَّ النُّبُوة و فیِ عَلّـِیٍ الخَلافَة» (پس در من نبوت و پیامبری و در علی خلافت و جانشینی است). ب. در عصر خلفا: پس از مراسمخاکسپاری پیکر مبارک پیامبر خدا (ص) به دست امیرالموءمنین (ع)، ابوبکر که همراه عمر فاروق به سقیفه بنیساعده رفته و به عنوان خلیفه و جانشین پیامبر (ص) انتخاب شده بود، دستور داد تا سپاه اسامه به سوی شام حرکت کند. او خود همراه سپاه نرفت و عمر هم به جمع معترضان سپاه اسامه پیوست. عمر میگفت، مسلمانان باید در مدینه بمانند تا مبادا برایشان حادثهیی رخ دهد. ابن خلدون میگوید: «عمر میخواست از همراهی با سپاه اسامه تخلف ورزد و نزد ابوبکر بماند، مبادا که برای او حادثهیی رخ دهد.» (تاریخ ابنخلدون: ج 1، ص 473). اما ابن خلدون مشخص نمیکند که چه حادثهیی شخص ابوبکر یا موقعیت او را تهدید میکرد، و وجود عمر در مدینه تا چه اندازه برای رفع حادثه میتوانست موءثر باشد. از قرار معلوم، آنچه رخ داده بود با سخنان و سفارشهای پیامبر اکرم (ص) در غدیر خم تفاوت آشکار داشت و جنبههای الهی قضایا بیشتر رنگ دنیوی گرفت و با مبارزات انتخاباتی، با شعار جلوگیری از اختلاف میان مسلمانان، همراه گردید. البته نفاق و دورویی از سال نهم هجرت ریشه دوانیده بود. آنجا که منافقان زیاد شده بودند و مردم را از جنگ تبوک بیم میدادند، و چند تن از آنان در خانه یکی از یهودیان گرد آمده بودند و پیامبر اکرم (ص) فرمود تا آن خانه را به آتش کشیدند، و در باره حضرت علی (ع) که پیامبر (ص) او را امارت مدینةالرسول داده بود، سخنان طعنهآمیز میگفتند، و مسجد ضرار را ساختند که پیامبر خدا (ص) فرمان تخریبش را صادر کرد، و سرانجام خبر ارتداد و دعوی پیامبری اسود بر یمن، مسیلمه بر یمامه و طلیحةبن خویلد بر بنیاسد به مدینه رسید. آری پیامبر اکرم (ص) دست پرورده خود امیرالموءمنین (ع) را برگزیده بود تا با ایمان کاملی که به خدا و پیامبرش داشت، و با علم و شمشیرش جلوی انحراف و گمراهی را بگیرد. پس از انتخابات سقیفه بنیساعده، فاطمه اطهر (س) دخت پیامبر خدا (ص) به مسجد رفت و در خطبه مشهورش چنین فرمود: «چون خدای تعالی همسایگی پیامبران را برای رسول خویش برگزید، دورویی آشکار شد و کالای دین بیخریدار. هر گمراهی دعویدار، و هر گمنامی سالار، و هر یاوهگویی در کوی و برزن در پی گرمی بازار. شیطان از کمینگاه خود سربرآورد، و شما را به خود دعوت کرد، و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پی او دویدید. و در دام فریبش خزیدید، و به آواز او رقصیدید. هنوز دو روزی از مرگ پیامبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، آنچه نبایست، کردید و آنچه از آنتان نبود، بردید و بدعتی بزرگ پدید آوردید. به گمان خود خواستید فتنه بر نخیزد و خونی نریزد، اما در آتش فتنه افتادید و آنچه کِشتید به باد دادید.». (علی از زبان علی یا زندگانی امیر موءمنان علی (ع): ص 37). امیرالموءمنین (ع) در چند خطبه نهجالبلاغه، از جایگاه برتر خود نزد پیامبر اکرم (ص) و حق جانشینی که از آن او بود سخن میگوید که آوردن تمام این خطبهها در حوصله این مقال نیست و ما تنها به گوشههایی از آن اکتفا میکنیم، زیرا شاعر میگوید: کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست که تر کنند سرانگشت و صفحه بشمارند «... از این امت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان پنداشت و هرگز نمیتوان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمد (ص) پایه دین و ستون یقیناند... حق ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر ویژه آنان...». (نهجالبلاغه: خطبه 3). «هان به خدا سوگند... جامه خلافت را پوشید و میدانست خلافت جز مرا نشاید. چون چنین دیدم، دامن از خلافت درچیدم و پهلو از آن پیچیدم، و ژرف بیندیشیدم که چه باید و از این دو کدام شاید؟ با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم. که جهانی تیره است و بلا بر همگان چیره. بلایی که پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان پیر، و دیندار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج اسیر. چون نیک سنجیدم شکیبایی را خردمندانهتر دیدم و به صبر گراییدم، حالی که دیده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شکسته. میراثم ربوده، این و آن و من بدان نگران تا آنکه نخستین، راهی را پیش گرفت و دیگری را جانشین خویش گرفت.» (خطبه 3). «همانا میدانید سزاوارتر از دیگران به خلافت منم. به خدا سوگند بدانچه کردید گردن مینهم، چند که مرزهای مسلمانان ایمن بود و کسی را جز من ستمی نرسد. من خود این ستم را پذیرفتارم و اجر این گذشت و فضیلتش را چشم میدارم و به زر و زیوری که بدان چشم دوختهاید دیده نمیگمارم.» (خطبه 74). هنگامی که مردی از بنیاسد در باره برتری و سزاوارتر بودن حضرت به خلافت پرسید، امیرالموءمنین (ع) فرمود: «برادر اسدی، نااستواری و ناسنجیده گفتار، لیکن تو را حق خویشاوندی است... پس بدان که خودسرانه خلافت را عهدهدار شدن و ما را که نسبت برتر است و پیوند با رسول خدا استوارتر، به حساب نیاوردن خودخواهی بود. گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند و گروهی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و داور خدا است و بازگشتگاه روز جزا است.» (نهجالبلاغه: خطبه 162). دوست و دشمن میدانند و معترفاند که علم و دانش امیرالموءمنین (ع) چون اقیانوسی بیکران بود، و عام و خاص از آن بهره میجستند. در احادیث پیامبر اکرم (ص) است که فرمود: «اَقضاکم عَلِیّ» و «اَنَا مَدینَةُ الْعِلِم و عَلّـِیٌ بابُها فَمَنْ اَرادَ الْعِلْمَ فَلْیَاتِ البابَ» (من شهر علم و علی درِ آن است: کسی که جوینده دانش است باید از در درآید). در دوران زمامداری سه خلیفه نخست که یک ربع قرن به طول انجامید، امیرالموءمنین (ع) سکوت اختیار کرده بود، و هرجا که لازم بود با علم و دانش خویش راهنمایی میکرد. هرگاه در جلسات خلفا ــ که در مسجد پیامبر (ص) برگزار میشد ــ شرکت میکرد، بیشتر به دعوت آنان و به خاطر حفظ مصالح اسلامی و حل قضایای کشوری و مسائل حقوقی و نظامی بود. عمر، خلیفه دوم، آنجا که فرومیماند به علی (ع) و دیگر صحابه مراجعه میکرد. وی با صراحت گفته: «لولا عَلِی لهلک عُمَر» (اگر علی (ع) نبود عمر هلاک میشد)، و سپس گفته است: «لابقیت لمعضلة لیس لها ابوالحسن» (خدا نکند من در مسئله مشکلی فرومانم و علی (ع) نباشد که آن را حل کند). در جای دیگر همین خلیفه دوم، صحابه را مخاطب قرار داده و گفته است: «لایفتین احدکم فی المسجد و علی حاضر» (وقتی که علی (ع) در مسجد است، کسی حق ندارد فتوا بدهد). تمام دانشمندان فرقههای مختلف اسلامی اتفاق نظر دارند که علی (ع) در زمان پیامبر اکرم (ص)، قرآن را از بر داشت و قرآن ناطق بود. از امسلمه همسر پیامبر اکرم (ص) نقل کردهاند که گفت، پیامبر خدا (ص) فرمود: «عَلّـِیٌ مَعَ القُران وَ القُرانُ مَعَ عَلّـی لَنْ یَفْتَرِقا حَتی یَرِدا عَلَی اَلحوَض» (علی (ع) با قرآن و قرآن با علی است، هرگز تا کنار حوض کوثر که بر من وارد شوند از هم جدا نخواهند شد). اگرچه تحمل بیستوپنج سال سکوت، آن هم برای کسی چون علی (ع) ــ که عادت داشت بهطور تمام وقت در خدمت پیامبر خدا (ص) و اسلام باشد ــ بسیار سخت و ناگوار بود، اما در همین سالها بود که پایههای علم و دانش و تفکر دینی استوار گردید. استاد مطهری تأکید میکند که احیاگری تفکر دینی از زمان امام علی (ع) آغاز شده است. در واقع استاد، علی (ع) را نخستین احیاگر میداند؛ چراکه پس از رحلت پیامبر اکرم (ص)، شرایطی ایجاد شده بود که دین از مسیر خود منحرف گردد. بنابراین: مسئله مرگ دین و یا به تعبیر دقیقتر، مرگ دینداری که به تحریف و انحراف دین و دینداری میانجامید، از همان صدر اسلام آغاز شد و نقش امامان نیز احیاگری بوده است (پیام صادق: ص 11). امیرالموءمنین (ع) بیشتر وقت خود را صرف جمعآوری قرآن و اهتمام به علوم اسلامی میکرد. در علم تفسیر اگر به کتابهای اسلامی مراجعه کنیم در خواهیم یافت که بیشتر تفسیر قرآن از او و ابن عباس نقل شده است. ابن عباس شاگرد علی (ع) و همیشه ملازم او بوده است. روزی از ابن عباس پرسیدند دانش تو نسبت به پسر عمت علی (ع) چهگونه است؟ او گفت: «چون قطره بارانی در پیش اقیانوس بیکران است.» (علی علیهالسلام چهره درخشان اسلام: ص 17). آن حضرت در باره علم و دانش خود چنین میگوید: «من همان کوه بلندی هستم که نهرهای فضیلت و دانش از آغوشم سیلآسا فروریخته و مرغزار زندگی را که در پناه من دامن گسترده است، سرسبز و سیراب میکند.» (سخنان علی (ع) از نهجالبلاغه: ص 22). خوشهچینی از خرمن دانش بیکران امیرالموءمنین (ع) تا جایی بود که حکما و متکلمان اسلامی عقاید و آرای خود را بر پایه گفتههای او طرحریزی کردهاند، و هرکس پس از او به درجهیی از علوم و دانشها رسید، فضایل خود را از وی گرفته است. واصلبن عطا سرآمد فرقه معتزله که شاگرد ابوهاشم عبدالله، پسر محمد حنیفه پسر امیرالموءمنین (ع) بود، علم کلام را از علی (ع) آموخته است. ابویوسف و محمدبن حسن شیبانی و غیره از شاگردان درس فقه ابوحنیفه رئیس مذهب حنفی بودهاند. و شافعی رئیس مذهب شافعی، از شاگردان محمدبن حسن، و احمدبن حنبل رئیس مذهب حنبلی، از شاگردان شافعی بودهاند که هرکدام با یک یا دو واسطه، شاگرد ابوحنیفه بودهاند. و همین ابوحنیفه شاگرد امام جعفر صادق (ع) و امام صادق (ع) شاگرد پدرش امام محمد باقر (ع) و با دو واسطه، شاگرد جدش حضرت علی (ع) بوده است. همچنین مالکبن انس رئیس مذهب مالکی، شاگرد ربیعة الرأی و او هم شاگرد عکرمه و عکرمه نیز شاگرد عبدالله بن عباس و ابن عباس از شاگردان علی (ع) بوده است. پیدایش علم نحو و ادبیات عرب، به امیر موءمنان (ع) میرسد و او بود که نخستین بار اصول و قواعد آن را برای ابوالاسود الدوءلی(7) انشا و املا کرد و فرمود که کلام سه نوع ا ست: اسم و فعل و حرف، و کلمه را به معرفه و نکره و انواع اِعراب و حرکات را به ضم ونصب و جر و جزم بخش کرد. در فصاحت و بلاغت مقام امیر موءمنان (ع) آن چنان والا و ارجمند است که او را پیشوای فصیحان و سرور بلیغان دانستهاند. سخنان علی (ع) پایینتر از سخن خداوند و بالاتر از گفتار بندگان است. کتاب نهجالبلاغه که آن را تالی قرآن و اخالقرآن نامیدهاند، گواه فصاحت و بلاغت آن حضرت است که کسی به پایه او نخواهد رسید. در زهد و پارسایی و زندگی عارفانه، ارباب طریقت و تصوف خرقه خود را که تا امروز شعار آنان بوده است، با سلسله سند به حضرت علی (ع) مستند میدارند. پس از بیستوپنج سال که از خلافت خلفای سهگانه سپری میشد و آشوب و پریشانیِ ویرانگری تناور درخت نوپای اسلام را به انهدام قطعی تهدید میکرد، انقلابیون و بزرگان مهاجر و انصار، و نمایندگان مردم سرزمینهای پهناور درهم ریخته برای نجات اسلام از آن مهلکه پرخطر به سراغ امیرالموءمنین رفتند تا با او بیعت کنند. شاید اگر خلیفه سوم به مرگ طبیعی از دنیا میرفت و اوضاع مدینه آرام میبود، هرگز شیوخ و رجال و آنهایی که در عصر خلافت او صاحب مال و ثروت فراوان شده بودند و در دستگاه حکومتی و امور مملکت نفوذ داشتند، به حکومت و فرمانروایی علی (ع) راضی نمیشدند، و این بار هم در شورایی که تشکیل میدادند به زیان او دستهبندی میکردند. شاید هم کار به شورا نمیکشید و بنیامیه که تا آن اندازه در مزاج خلیفه سوم نافذ بودند، او را وادار میساختند تا کسی را که آنان میپسندند نامزد خلافت کند. امیر موءمنان که میدید ارزشهای کمرنگ شده و برق بیوفایی و دنیاطلبی در چشمان برخی از بزرگان صحابه مانند طلحه و زبیر، موج میزد و جهل و نادانی در میان گروهی از مردم ــ که بعدها خوارج نامیده شدند ــ سد راه حکومت الهی خواهد شد، از پذیرفتن خلافت امتناع میورزید و به آنان گفت به سراغ دیگری بروید تا من مشاور او باشم. ج. ولایت: امام علی (ع) زیر فشار شدید انقلابیون و خواست مردم که از اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی گذشته رنج میبردند، خلافت ظاهری را پذیرفت. وی در باره پذیرفتن خلافت و جنگ جمل چنین میفرماید: «دیگر حوصله خلافت از من سلب شده بود، و قوایم را در این مدت طولانی و طاقتفرسا از دست داده بودم؛ اما انبوه مردم که مثل یال کفتار یک جا جمع شده و از چهار سو دست به دامانم زده بودند، بهطوری که دوپهلویم از فشار جمعیت درد گرفته بود و وانگهی میترسیدم حسن و حسین دو یادگار پیامبر خدا (ص) در زیر دست و پا بمانند، ناگزیرم کرد تا جامه شبانی بر تن کنم و بر این گله گرگ زده و پراکنده پرستاری مهربان و غمخوار باشم. طولی نکشید همانهایی که با اصرار و تمنا دست بیعت و فرمانبرداری به من داده بودند، بیعت خود را زیر پا گذاشته، همسر پیامبر (ص) [عایشه] را در هودجی زرهپوش، با گروهی مردم نادان بسیج کردند و در بصره جنگ جمل بر پا ساختند.» (سخنان علی (ع) از نهجالبلاغه: صص 25-26). امیر موءمنان و پرچمدار ولایت، کسی نبود که برخلافت کارهای گذشته و بذل و بخششهای بیحساب از بیتالمال مسلمانان، چشم بپوشد. فرمانروایی که او برمیگزید همه از اشخاص ساده و با ایمان بودند، و برایشان نامههای هشداردهنده مینوشت تا بیش از پیش به وظایف خطیرشان در برابر خدا و مردم عمل کنند. سیم و زر بیتالمال نزد او چنان بیارزش بود که به آن نگاه نمیکرد، و خود شخصاً به حسابها رسیدگی و سهم هرکس را به اندازه میداد. سختگیریهای امیرالموءمنین (ع) در دین خدا، موجب گردیده بود تا حق از باطل آشکار و نقاب از چهره نفاق گشوده شود. جابربن عبدالله انصاری در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) چنین نقل میکند: «لَوْلا اَنْتَ یا عَلّی ما عُرِفَ الْموُمِنُونَ مِنْ بَعْدی» (اگر نبودی تو ای علی، موءمنان پس از من شناخته نمیشدند). زبیر بن عوام پسرعمه پیامبر خدا و از مشاهیر ثروتمندان و توانگران، و طلحهبن عبیدالله از شجاعان غزوه احد که هر دو از اعضای شورای خلیفه دوم بودند و میتوانستند خلیفه سوم باشند، تاب نیاوردند، بیعت خود را با ولایت زیر پا گذاشتند و دست به کارهای خلاف زدند. آنان همراه ضدانقلابیون ــ مروانبن حکم(8) و دیگر نزدیکان خلیفه سوم که از بنیامیه بودند ــ به سراغ عایشه همسر پیامبر (ص) رفتند، او را سوار بر شتر برای جنگ با سپاه حق و عدالت از مکه بیرون آوردند و در راه خونهای ناحق ریختند. در میان سپاهیان عدل و امامت، بودند کسانی که به رغم گذشت بیستوپنج سال از درگذشت پیامبر اکرم (ص)، هنوز پیوندشان پابرجا بود و به دنبال فرصت بودند تا میراث گران سنگ اسلام را پاس دارند. از سوی دیگر، کسانی بودند که غبار تاریخ بر دلهایشان نشسته، دچار تردید و تزلزل میشدند. از فرمان اخ الرسول، ابوالائمه، یعسوبالدین، امیرالموءمنین و... سرپیچی میکردند و عجبا که خودسرانه و ناآگاهانه به آیات قرآن در مقابل قرآنِ ناطق، استناد میکردند. آری غبار تاریخ سخن مشهور پیامبر اکرم (ص) را که فرمود: «عَلّـِیٌ مَعَ الْقُرانِ وَالْقُرانُ مَعَ عَلّی، لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ اَلحَوْض»(9) (علی (ع) با قرآن و قرآن با علی است، هرگز از هم جدا نخواهند شد تا کنار حوض کوثر که بر من وارد شوند)، از یادشان برده بود. امیر موءمنان در باره رخدادهای جنگ صفین که موجب پیدایش فرقه خوارج گردید، چنین میفرماید: «پروردگار بزرگ را ستایش و هم او را سپاس سزاوار است که حوادث شگرف برمیانگیزاند و زورمندان را در مقابل آن میآزماید. ما از صمیم قلب به یگانگی و عظمت او اعتراف داریم و ایمان میآوریم که جز او وجودی نیست و هرچه هست سایهیی از آن فروغ ملکوتی است، و نیز بر محمد (ص) درود میفرستیم و پیروان ثابت قدم و پاکدامنش را تقدیس میکنیم، آنگاه به برادران عهدشکن و سستپیمان خود چنین گوییم: آن کس که سخن اندرزگویان نمیشنود و به دانشمندان کارآزموده و صالح گوش نمیدهد، جز حسرت و پشیمانی سودی نخواهد برد و بیش از زیان و شکست نتیجهیی نخواهد دید. من در آغاز این حادثه، نظر خود را بیپرده ابراز داشتم و در آن موقع که لشکر شام قرآن بر فراز نیزهها نصب کرده و در برابر حملات سنگین ما به تظاهرات فریبنده پناه آورده بودند، از حقایق سخن گفتم؛ ولی سودی نداشت؛ چون شما را دیده تیزبین و اندیشه عاقبتاندیش نبود. همی پنداشتم که اینان به محمد (ص) ایمان دارند و آیین وی را حرمت گذارند. باری به حکومت حکمین تسلیم شدید و چه زود فریبکار را شناخته به خطای ابوموسی و اشتباه خویش پیبردید.اینک چه خواهید گفت و چه خواهید کرد؟! اگر دین شما و وجدان شما ایجاب میکند که با عوامل تحکیم جهاد نمایید همان بهتر که شمشیر به روی خویش بیازید و تبر بر سینه خود فروبرید، زیرا این شما بودید که با پیشوای خود دهان به مخالفت گشودهاید و او را به امضای پیمان تحکیم ناگزیر ساختید...» (سخنان علی (ع) از نهجالبلاغه: صص 348-349). در جنگ صفین، هنگامی که آن حضرت معاویه(10) را دعوت به نبرد کرد تا با کشته شدن یکی از آنها آتش جنگ فرونشیند؛ عمروعاص، مشاور معاویه، به او گفت که علی (ع) راست میگوید آخرین راه حل همین است. معاویه در جواب عمروعاص گفت: تا امروز مرا فریب ندادهای، آیا میخواهی من با علی (ع) که میدانی دلاور جنگاوری است مصاف کنم؟ گویا میخواهی مرا به کشتن دهی تا بعد از من خودت به حکومت شام برسی! دوست و دشمن بر این حقیقت اعتراف میکنند که با آن زهد و تقوا و قناعت، و با آن خوراک ساده و فقیرانه، و از همه مهمتر در سن و سالی که خود میفرماید: قوایم را در این مدت طولانی و طاقتفرسا از دست داده بودم، چنان نیرویی در بازوی امیر موءمنان بود که بارها سواران جنگی را از روی زین برگرفت و با چنان قوتی بر زمین کوفت که در حال جان سپردند. خشم او خشم خدا و پیامبر (ص) بود و چون بر لشکری از کفر و نفاق میتاخت جز به شکست کامل و هزیمت آنان رضایت نمیداد. در یکی از روزهای جنگ صفین، پانصد کس از دشمنان را به دست شمشیر خود کشت و در همان روز، چندین شمشیر عوض کرد و هربار که حریفی را به دیار عدم فرستاد، فریاد رعدآسای تکبیرش زهره شجاعان جنگ آزموده را میدرید. در جنگ نهروان، به سخن منجمی که شکست سپاه او را پیشبینی کرد، گوش نداد و خود پیشگویی حیرتآوری کرد که به حقیقت گرایید، و برخی او را مظهر العجایب و مافوق بشر خواندند. هندوشاه نخجوانی میگوید: «... خوارج روی به نهروان نهادند و خواستند که از آنجا به شهری حصین روند و مقاتله با اهل اسلام آغاز کنند و از ایشان امور متناقض و حرکات نامتناسب صادر میشد، مثلاً گاه زهد و تنسّک میورزیدند تا حدی که مردی دید که رطبی از درخت افتاد برگرفت و بر دهان نهاد، با او گفتند این رطب مغصوب است از دهان بینداخت؛ و گاه بندگان خدا را میکشتند بیهیچ موجبی و اموال ایشان غارت میکردند و عورات را به بردگی میگرفتند. چون این سخنان به سمع مبارک امیرالموءمنین رسید، عزم فرمود که با اهل شام حرب نماید و چون از ایشان فارغ شود با خوارج بپردازد؛ آنگاه خطبه گفت و لشکر را به قتال شامیان خواند. ایشان گفتند: یا امیرالموءمنین، خوارج دشمنان ما میباشند؛ اگر ما به شام رویم مبادا که در غیبت ما بر عیال و اموال ما مستولی شوند و حیات بر ما منغصّ شود. اولی آن مینماید که از خوارج فارغ گردیم، آنگاه روی به شام نهیم. امیرالموءمنین را این رأی متصوب آمد و لشکر به نهروان کشید و تمام آن مخاذیل را قهر کرد بر وجهی که از آن آسانتر ممکن نباشد؛ تا حدی که پنداری ایشان را گفت بمیرید و ایشان بیوقف بمردند. و صورت حال چنان بود که چون مواکب امیرالموءمنین برسید و لشکرها متواصل شدند، خوارج روی به جانب جسر نهادند تا گمان افتد که از جسر گذشتند. با امیرالموءمنین گفتند که ایشان از جسر گذشتند، بر ایشان رسیم پیش از آنکه بگذرند؛ فرمود که ایشان نگذرند از جسر، زیرا که مصارع و مهارک ایشان از این سوی جسر است و به خدا که از شما ده کس کشته نشود و از ایشان ده کس زنده بماند. مردم به این سخن در شک افتادند، چون در خوارج رسیدند و ایشان هنوز از جسر نگذشته بودند از لشکر اسلام تکبیر برآمد و گفتند، حال همچنان است که امیرالموءمنین گفت. علی (ع) فرمود، همچنین است و به خدا که هرگز دروغ نگفتهام و با من دروغ نگفتهاند. و چون زمان حرب منقضی شد، کشتگان را اعتبار کردند از لشکر امیرالموءمنین هفت کس کشته شده بود و اما خوارج بعضی آن بودند که پیش از حرب گفتند نمیدانیم که جنگ علی (ع) با ما برای چیست، مصلحت آن است که طرفی گیریم و بنگریم تا مآل کار به کجا رسید و از ایشان جدا شدند و باقی خوارج که به جنگ مشغول شدند، حق تعالی هلاک ایشان را کالبرق الخاطف تقدیر کرده بود، در حال به عدم رفتند...» (تجارب السّلف: صص 50-51). چون ا میر موءمنان به کوفه رسید، به خطبه ایستاد و پس از حمد و ثنای خداوند و یادآوری نعمتهای او و درود بر محمد (ص)، چنین فرمود: «ای مردم من بودم که چشم فتنه را کندم و کس جز من جرأت آن را نداشت، و اگر من در میان شما نبودم با ناکثین و قاسطین و مارقین (بیعتشکنان و بیدادگران و از دین بیرون روندگان) [ اهل جمل و صفین و نهروان] نبرد نمیشد.» (تاریخ یعقوبی: ج 2، ص 97). در شمال سرزمین پهناور اسلام، معاویه با هزاران طرح و شوم و نقشه منحوس خلافت را ربود. همان خلافتی که از آغاز، با خواست خدا و سفارشهای پیامبر خدا (ص) همراه نبود. ارزشها جای خود را به ضدّارزش، یعنی دنیادوستی و عافیتطلبی و کینهتوزی داد. در مقابل کینهورزی و مزاحمتهایی که برای امیر موءمنان (ع) به وجود آورده بودند، دل او از کینه و غضب پاک و از حس انتقام به دور بود. پس از غلبه بر خوارج، اجازه داد صدها تن از آنان که از جنگ فرار کرده بودند وارد کوفه و بصره شوند و در رفاه و آسایش زندگی کنند، و سهم خود را از بیتالمال بگیرند. امیر موءمنان (ع) میدید که این جماعت در کار او خدعه میکنند و یاران او را میفریبند و چه بسا خطبهاش را میبرند و کلامش را قطع میکنند، ولی با وجود این، بر آن بود که تا جنگی آغاز نکنند آزارشان نکند. او بهتر از هرکس آنان را میشناخت و میدانست که به دست این گروه خوارج به شهادت خواهد رسید. پیامبر اکرم (ص) او را فرموده بود که به دست شقیترین فرد این امت کشته خواهی شد و از این رو، گاه دلتنگی میفرمود پس این مرد شقی کی میآید؟ سرانجام امیر موءمنان (ع) در سپیدهدم یکی از شبهای قدر، در محراب مسجد کوفه در حالیکه فرق مبارکش به دست یکی از خوارج به نام ابن ملجم مرادی شکافته شده بود، پیروزمندانه به پیشگاه رب کعبه شتافت و دوران سخت جدایی از پیامبر خدا (ص) و همسر باوفایش زهرای اطهر (س) بر او پایان یافت. آخرین جرقههای عدالتخواهی و دوستداران خاندان نبوت و ولایت، هنگامی که احساس بیهویتی و بلاتکلیفی کرده بودند و به خاطر رهایی دین از چنگال امویان، با امام حسن (ع) بیعت کردند. اما افسوس که دیگر دیر شده بود و جز افشاگری و مبارزه با کینهتوزی و دشنام امویان به امیر موءمنان (ع) و گرفتن بیعتهای اجباری آنان، راهی نمانده بود. امام حسن (ع) بالای منبر رفت و در باره پدرش چنین فرمود: «مردم مردی از میان شما رفت که از پیشینیان و پسینیان کسی به پای او نخواهد رسید. رسولالله (ص) پرچم را به ا و میسپرد و به رزمگاهش میفرستاد و جز با پیروزی باز نمیگشت. جبرئیل از سوی راست او بود و میکائیل از سوی چپش. جز هفتصد درهم چیزی به جای نگذاشت و میخواست با آن خادم بخرد.» (طبقات الکبیر: ج 3، صص 15-26). ابن واضح یعقوبی خطبه امام حسن (ع) را با اندکی اختلاف چنین نقل میکند: «هان، امشب مردی درگذشت که پیشینیان به او نرسیدهاند و آیندگان هرگز مانند او را نخواهند دید، کسی که نبرد میکرد و جبرئیل در سوی راست و میکائیل در سوی چپ او بودند. به خدا قسم، در همان شبی وفات کرد که موسیبن عمران (ع) درگذشت و عیسی (ع) به آسمان برده شد و قرآن نازل گردید. بدانید که او زر و سیمی به جای نگذاشت مگر هفتصد درهم که از مقرری او پسانداز شده بود و میخواست با آن مبلغ برای خانوادهاش خادم بخرد.» (تاریخ یعقوبی: ج 2، ص 140). هنگامی که عبداللهبن عباس نزد معاویه رفته بود، معاویه از او در باره ابوبکر و عمر و عثمان و علی (ع) پرسید. ابن عباس در باره هر کدام از خلفا در دو یا سه جمله تعریف کرد و چون به نام علی (ع) رسید، چنین گفت: «... نشان هدایت و نمونه پرهیزکاری و چشمه عقل و دریای کرم و کوه درایت و مایه عظمت بود. مردم را به راه هدایت میخواند. به دستاویز محکم خدا چنگ زده بود. از همه موءمنان و پرهیزکاران نکوتر بود، و از همگان در فضیلت سبق برده بود. در فصاحت یگانه بود، و جز پیامبران و پیامبر برگزیده خدا، از همه برتر بود. به دو قبله نماز خوانده بود. کیست که همسنگ او تواند بود، پدر حسن (ع) و حسین (ع) بود، آیا کسی با او برابر تواند بود؟ همسر بهترین زنان بود، آیا هیچ کس با او قابل قیاس است؟ قاتل شیران و دلیرمردان بود. کسی را چون او ندیدهام و نخواهم دید، و هرکه وی را به عیب منسوب دارد تا روز رستاخیز لعنت خدا و بندگان بر او باد.» (مروجالذهب و معادن الجوهر: ج 2، صص 54-55). سپس معاویه گفت: ای ابن عباس، بسیار خوب، در باره پسر عمویت بیشتر گفتی؛ در باره پدرت چه میگویی؟
پرویز مشکیننژاد
|