سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

حضرت علی علیه السلام وصی وجانشین پیامبر اسلام - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

 

علی (ع) وصی و جانشین پیامبر اسلام (ص) مشاهده در قالب پی دی اف چاپ فرستادن به ایمیل
نوشته شده توسط دین نگار   

علی (ع) وصی و جانشین پیامبر اسلام (ص)


پیامبر اکرم (ص) می‏داند خدا چه می‏گوید و چه می‏خواهد، و او در این روزهای باقیمانده از زندگی چه باید بکند. شبانه از مکه بیرون آمد و در محلی به نام جحفه، در چشمه‏سار غدیر خم، امیرالموءمنین (ع) را ــ بالای منبری که از جهاز شتران ساخته بودند ــ رسماً به عنوان جانشین خود به مسلمانان معرفی کرد. پیامبر (ص) در خطبه‏اش چنین فرمود: «اَلسْتُ اولی بالموءمنینَ مِن اَنفُسهم؟» (آیا من از خود موءمنان به ایشان سزاوارتر نیستم؟). مسلمانان گفتند: چرا ای پیامبر خدا. سپس فرمود: «فَمَنْ کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ و الِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَاداهُ» (پس هر که من سرور اویم، علی نیز سرور او است. خدایا دوستی کن با هر که او را دوست بدارد و دشمنی کن با هر که با او دشمنی ورزد). همچنین گفت: «اَیّها النّاسُ اِنّی اُفِّرطُکُم وَ اَنْتُم وَارِدِی عَلَی الحوضَ، وَ اِنّی سَائِلُکُم حِینَ تَرِدوُنَ عَلَیَّ عَنِ الْثَقَلَیّنِ فَانْظروا کَیفَ تَخْلِفُونی فِیْهِمَا» (ای مردم، اینک من پیشرو شمایم و شما سر حوض نزد من آیید و البته هنگامی که بر من درآیید در باره دو ودیعه سنگین از شما پرسش خواهم کرد؛ پس بنگرید که چه‏گونه پس از من، با آن دو رفتار می‏کنید). مسلمانان گفتند: ای پیامبر خدا، آن دو ودیعه سنگین کدام‏اند؟ فرمود: «الثقل الاکبر کتاب‏اللّه سبب طرف بیداللّه و طرف بایدیکم فاستمسکوا به ولاتضلّوا و لاتبدّلوا، و عترتی اهل بیتی» (ثقل اکبر قرآن است، وسیله‏یی که سویی از آن به دست خدا و سوی دیگر به دست‏های شما است، پس بدان چنگ زنید و گمراه نشوید و دگرگونش نسازید، و دیگر عترت من، خاندان من) (تاریخ یعقوبی: ج 1، ص‏ص 508-509). علامه امینی در جلد نخست کتاب مشهور خود الغدیر، یکصدوده تن صحابی و هشتادوچهار تن از تابعین و سیصدوشصت محدث را معرفی می‏کند که حدیث غدیر خم را روایت کرده‏اند.
حال باید پرسید که چه‏گونه در مدت بسیار کوتاهی، تمام سخنان و سفارش‏های مهم و سرنوشت‏ساز پیامبر اسلام (ص) از یاد برخی از بزرگان صحابه رفت؟ روشنگری دخت پیامبر (ص) با آن مقام شامخی که نزد خدا و پیامبرش داشت و ام‏ابیها گفتندش، و سخنان و خطابه‏های پیامبرگونه امیرالموءمنین که اخ‏الرسول و یعسوب‏الدین و... گفتندش، در گوش آنان اثر نداشت یا اگر تأثیری گذاشت تنها برای مدت کوتاهی بود.
امام جعفر صادق (ع) می‏فرماید: «من تعجب می‏کنم که شما مسلمانان اگر نزاعی داشته باشید با بردن دو شاهد به محکمه قضا، حق خودتان را می‏گیرید؛ ولی جدّ ما امیرالموءمنین(6) صدوبیست هزار شاهد داشت و نتوانست حقش را بگیرد.» (پیام صادق: ص‏ص 28-29).
چند روزی از رسیدن پیامبر خدا (ص) به مدینه نگذشته بود که سپاهی از بزرگان مهاجر و ا نصار به فرماندهی اسامة‏بن زیدبن حارثه فراهم آورد تا هرچه زودتر آهنگ شام کند. ابن واضح یعقوبی می‏گوید، ابوبکر و عمر هم از لشکریان اسامه بودند. (تاریخ یعقوبی: ج 1، ص 509). طولی نکشید که پیامبر اکرم (ص) بیمار گردید و چون بیماری او شدت یافت، فرمود: «انفذوا جیش اسامة» (لشکر اسامه را روانه سازید). وی این سخن را چند بار تکرار کرد و چهارده روز در بستر بیماری بود تا سرانجام در روز شنبه دوم ربیع‏الاول به پیشگاه رفیق اعلی بار یافت.
پیش از مرگ، از پیامبر (ص) پرسیدند که چه کسی او را غسل دهد، فرمود: نزدیک‏ترین کسانم. پرسیدند که چه کسی بر او نماز بخواند، گفت: لحظه‏یی مرا تنها بگذارید که فرشتگان نماز بخوانند، سپس مردان اهل بیتم و بعد زنان آنان، آن‏گاه دیگران. پرسیدند که چه کسی او را در قبر نهد، گفت: اهل‏بیتم.
ابن ابی‏الحدید معتزلی در مقدمه شرح نهج‏البلاغه می‏گوید: «بعد از وفات رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏وآله، علی علیه‏السلام را وصی پیامبر نامیدند؛ زیرا پیامبر(ص) وصیت‏های خود را به آن حضرت کرده بودند. دانشمندان ما [ برادران اهل سنت[ این مطلب را انکار نمی‏کنند، اما می‏گویند که موضوع وصیت، خلافت نبوده است.» (علی علیه‏السلام چهره درخشان اسلام: ص 12).
در پاسخ ابن‏ابی‏الحدید، به چهار حدیث نبوی از ابی‏بریده، ابن عباس و سلمان فارسی در کتاب مناقب امیرالموءمنین علامه مغازلی و دیگر کتاب‏های محدثان اهل سنت اشاره خواهیم کرد:
1. «لِکُلّ نَبِیٍ وَصِیٌّ وَ وارِثٌ وَ اِنَّ وَصِیّی وَ وارِثی عَلّیِ‏بْنِ اَبیطالِب» (هر نبی و پیامبری را وصی و وارثی باشد، و وصی و وارث من علی‏بن‏ابی‏طالب است).
2. «اَنَا سیّد النّبییّنَ وَ عَلیٌّ سیّد الوَصیِیّـِنَ» (آقا و سرور انبیا منم، سرور و سالار اوصیا علی است).
3. «یا عَلِیٌّ اَنْتَ اِمامُ اُمَّتی و خَلیفَتی عَلَیها مِن بَعْدی» (یا علی تو امام امت و خلیفه و جانشین منی پس از من).
4. «فَفِیَّ النُّبُوة و فیِ عَلّـِیٍ الخَلافَة» (پس در من نبوت و پیامبری و در علی خلافت و جانشینی است).
ب. در عصر خلفا: پس از مراسم‏خاک‏سپاری پیکر مبارک پیامبر خدا (ص) به دست امیرالموءمنین (ع)، ابوبکر که همراه عمر فاروق به سقیفه بنی‏ساعده رفته و به عنوان خلیفه و جانشین پیامبر (ص) انتخاب شده بود، دستور داد تا سپاه اسامه به سوی شام حرکت کند. او خود همراه سپاه نرفت و عمر هم به جمع معترضان سپاه اسامه پیوست. عمر می‏گفت، مسلمانان باید در مدینه بمانند تا مبادا برایشان حادثه‏یی رخ دهد. ابن خلدون می‏گوید: «عمر می‏خواست از همراهی با سپاه اسامه تخلف ورزد و نزد ابوبکر بماند، مبادا که برای او حادثه‏یی رخ دهد.» (تاریخ ابن‏خلدون: ج 1، ص 473). اما ابن خلدون مشخص نمی‏کند که چه حادثه‏یی شخص ابوبکر یا موقعیت او را تهدید می‏کرد، و وجود عمر در مدینه تا چه اندازه برای رفع حادثه می‏توانست موءثر باشد.
از قرار معلوم، آنچه رخ داده بود با سخنان و سفارش‏های پیامبر اکرم (ص) در غدیر خم تفاوت آشکار داشت و جنبه‏های الهی قضایا بیش‏تر رنگ دنیوی گرفت و با مبارزات انتخاباتی، با شعار جلوگیری از اختلاف میان مسلمانان، همراه گردید.
البته نفاق و دورویی از سال نهم هجرت ریشه دوانیده بود. آنجا که منافقان زیاد شده بودند و مردم را از جنگ تبوک بیم می‏دادند، و چند تن از آنان در خانه یکی از یهودیان گرد آمده بودند و پیامبر اکرم (ص) فرمود تا آن خانه را به آتش کشیدند، و در باره حضرت علی (ع) که پیامبر (ص) او را امارت مدینة‏الرسول داده بود، سخنان طعنه‏آمیز می‏گفتند، و مسجد ضرار را ساختند که پیامبر خدا (ص) فرمان تخریبش را صادر کرد، و سرانجام خبر ارتداد و دعوی پیامبری اسود بر یمن، مسیلمه بر یمامه و طلیحة‏بن خویلد بر بنی‏اسد به مدینه رسید.
آری پیامبر اکرم (ص) دست پرورده خود امیرالموءمنین (ع) را برگزیده بود تا با ایمان کاملی که به خدا و پیامبرش داشت، و با علم و شمشیرش جلوی انحراف و گمراهی را بگیرد.
پس از انتخابات سقیفه بنی‏ساعده، فاطمه اطهر (س) دخت پیامبر خدا (ص) به مسجد رفت و در خطبه مشهورش چنین فرمود: «چون خدای تعالی همسایگی پیامبران را برای رسول خویش برگزید، دورویی آشکار شد و کالای دین بی‏خریدار. هر گمراهی دعوی‏دار، و هر گمنامی سالار، و هر یاوه‏گویی در کوی و برزن در پی گرمی بازار. شیطان از کمینگاه خود سربرآورد، و شما را به خود دعوت کرد، و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پی او دویدید. و در دام فریبش خزیدید، و به آواز او رقصیدید. هنوز دو روزی از مرگ پیامبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، آنچه نبایست، کردید و آنچه از آنتان نبود، بردید و بدعتی بزرگ پدید آوردید. به گمان خود خواستید فتنه بر نخیزد و خونی نریزد، اما در آتش فتنه افتادید و آنچه کِشتید به باد دادید.». (علی از زبان علی یا زندگانی امیر موءمنان علی (ع): ص 37).
امیرالموءمنین (ع) در چند خطبه نهج‏البلاغه، از جایگاه برتر خود نزد پیامبر اکرم (ص) و حق جانشینی که از آن او بود سخن می‏گوید که آوردن تمام این خطبه‏ها در حوصله این مقال نیست و ما تنها به گوشه‏هایی از آن اکتفا می‏کنیم، زیرا شاعر می‏گوید:
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست که تر کنند سرانگشت و صفحه بشمارند
«... از این امت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان پنداشت و هرگز نمی‏توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمد (ص) پایه دین و ستون یقین‏اند... حق ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر ویژه آنان...». (نهج‏البلاغه: خطبه 3).
«هان به خدا سوگند... جامه خلافت را پوشید و می‏دانست خلافت جز مرا نشاید. چون چنین دیدم، دامن از خلافت درچیدم و پهلو از آن پیچیدم، و ژرف بیندیشیدم که چه باید و از این دو کدام شاید؟ با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم. که جهانی تیره است و بلا بر همگان چیره. بلایی که پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان پیر، و دیندار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج اسیر. چون نیک سنجیدم شکیبایی را خردمندانه‏تر دیدم و به صبر گراییدم، حالی که دیده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شکسته. میراثم ربوده، این و آن و من بدان نگران تا آنکه نخستین، راهی را پیش گرفت و دیگری را جانشین خویش گرفت.» (خطبه 3).
«همانا می‏دانید سزاوارتر از دیگران به خلافت منم. به خدا سوگند بدان‏چه کردید گردن می‏نهم، چند که مرزهای مسلمانان ایمن بود و کسی را جز من ستمی نرسد. من خود این ستم را پذیرفتارم و اجر این گ‏ذشت و فضیلتش را چشم می‏دارم و به زر و زیوری که بدان چشم دوخته‏اید دیده نمی‏گمارم.» (خطبه 74).
هنگامی که مردی از بنی‏اسد در باره برتری و سزاوارتر بودن حضرت به خلافت پرسید، امیرالموءمنین (ع) فرمود: «برادر اسدی، نااستواری و ناسنجیده گفتار، لیکن تو را حق خویشاوندی است... پس بدان که خودسرانه خلافت را عهده‏دار شدن و ما را که نسبت برتر است و پیوند با رسول خدا استوارتر، به حساب نیاوردن خودخواهی بود. گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند و گروهی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و داور خدا است و بازگشتگاه روز جزا است.» (نهج‏البلاغه: خطبه 162).
دوست و دشمن می‏دانند و معترف‏اند که علم و دانش امیرالموءمنین (ع) چون اقیانوسی بی‏کران بود، و عام و خاص از آن بهره می‏جستند.
در احادیث پیامبر اکرم (ص) است که فرمود: «اَقضاکم عَلِیّ» و «اَنَا مَدینَةُ الْعِلِم و عَلّـِیٌ بابُها فَمَنْ اَرادَ الْعِلْمَ فَلْیَاتِ البابَ» (من شهر علم و علی درِ آن است: کسی که جوینده دانش است باید از در درآید).
در دوران زمامداری سه خلیفه نخست که یک ربع قرن به طول انجامید، امیرالموءمنین (ع) سکوت اختیار کرده بود، و هرجا که لازم بود با علم و دانش خویش راهنمایی می‏کرد. هرگاه در جلسات خلفا ــ که در مسجد پیامبر (ص) برگزار می‏شد ــ شرکت می‏کرد، بیش‏تر به دعوت آنان و به خاطر حفظ مصالح اسلامی و حل قضایای کشوری و مسائل حقوقی و نظامی بود.
عمر، خلیفه دوم، آنجا که فرومی‏ماند به علی (ع) و دیگر صحابه مراجعه می‏کرد. وی با صراحت گفته: «لولا عَلِی لهلک عُمَر» (اگر علی (ع) نبود عمر هلاک می‏شد)، و سپس گفته است: «لابقیت لمعضلة لیس لها ابوالحسن» (خدا نکند من در مسئله مشکلی فرومانم و علی (ع) نباشد که آن را حل کند). در جای دیگر همین خلیفه دوم، صحابه را مخاطب قرار داده و گفته است: «لایفتین احدکم فی المسجد و علی حاضر» (وقتی که علی (ع) در مسجد است، کسی حق ندارد فتوا بدهد).
تمام دانشمندان فرقه‏های مختلف اسلامی اتفاق نظر دارند که علی (ع) در زمان پیامبر اکرم (ص)، قرآن را از بر داشت و قرآن ناطق بود. از ام‏سلمه همسر پیامبر اکرم (ص) نقل کرده‏اند که گفت، پیامبر خدا (ص) فرمود: «عَلّـِیٌ مَعَ القُران وَ القُرانُ مَعَ عَلّـی لَنْ یَفْتَرِقا حَتی یَرِدا عَلَی اَلحوَض» (علی (ع) با قرآن و قرآن با علی است، هرگز تا کنار حوض کوثر که بر من وارد شوند از هم جدا نخواهند شد).
اگرچه تحمل بیست‏وپنج سال سکوت، آن هم برای کسی چون علی (ع) ــ که عادت داشت به‏طور تمام وقت در خدمت پیامبر خدا (ص) و اسلام باشد ــ بسیار سخت و ناگوار بود، اما در همین سال‏ها بود که پایه‏های علم و دانش و تفکر دینی استوار گردید.
استاد مطهری تأکید می‏کند که احیاگری تفکر دینی از زمان امام علی (ع) آغاز شده است. در واقع استاد، علی (ع) را نخستین احیاگر می‏داند؛ چراکه پس از رحلت پیامبر اکرم (ص)، شرایطی ایجاد شده بود که دین از مسیر خود منحرف گردد. بنابراین: مسئله مرگ دین و یا به تعبیر دقیق‏تر، مرگ دینداری که به تحریف و انحراف دین و دینداری می‏انجامید، از همان صدر اسلام آغاز شد و نقش امامان نیز احیاگری بوده است (پیام صادق: ص 11).
امیرالموءمنین (ع) بیش‏تر وقت خود را صرف جمع‏آوری قرآن و اهتمام به علوم اسلامی می‏کرد. در علم تفسیر اگر به کتاب‏های اسلامی مراجعه کنیم در خواهیم یافت که بیش‏تر تفسیر قرآن از او و ابن عباس نقل شده است. ابن عباس شاگرد علی (ع) و همیشه ملازم او بوده است. روزی از ابن عباس پرسیدند دانش تو نسبت به پسر عمت علی (ع) چه‏گونه است؟ او گفت: «چون قطره بارانی در پیش اقیانوس بی‏کران است.» (علی علیه‏السلام چهره درخشان اسلام: ص 17).
آن حضرت در باره علم و دانش خود چنین می‏گوید: «من همان کوه بلندی هستم که نهرهای فضیلت و دانش از آغوشم سیل‏آسا فروریخته و مرغزار زندگی را که در پناه من دامن گسترده است، سرسبز و سیراب می‏کند.» (سخنان علی (ع) از نهج‏البلاغه: ص 22). خوشه‏چینی از خرمن دانش بی‏کران امیرالموءمنین (ع) تا جایی بود که حکما و متکلمان اسلامی عقاید و آرای خود را بر پایه گفته‏های او طرح‏ریزی کرده‏اند، و هرکس پس از او به درجه‏یی از علوم و دانش‏ها رسید، فضایل خود را از وی گرفته است.
واصل‏بن عطا سرآمد فرقه معتزله که شاگرد ابوهاشم عبدالله، پسر محمد حنیفه پسر امیرالموءمنین (ع) بود، علم کلام را از علی (ع) آموخته است. ابویوسف و محمدبن حسن شیبانی و غیره از شاگردان درس فقه ابوحنیفه رئیس مذهب حنفی بوده‏اند. و شافعی رئیس مذهب شافعی، از شاگردان محمدبن حسن، و احمدبن حنبل رئیس مذهب حنبلی، از شاگردان شافعی بوده‏اند که هرکدام با یک یا دو واسطه، شاگرد ابوحنیفه بوده‏اند. و همین ابوحنیفه شاگرد امام جعفر صادق (ع) و امام صادق (ع) شاگرد پدرش امام محمد باقر (ع) و با دو واسطه، شاگرد جدش حضرت علی (ع) بوده است. همچنین مالک‏بن انس رئیس مذهب مالکی، شاگرد ربیعة الرأی و او هم شاگرد عکرمه و عکرمه نیز شاگرد عبدالله بن عباس و ابن عباس از شاگردان علی (ع) بوده است.
پیدایش علم نحو و ادبیات عرب، به امیر موءمنان (ع) می‏رسد و او بود که نخستین بار اصول و قواعد آن را برای ابوالاسود الدوءلی(7) انشا و املا کرد و فرمود که کلام سه نوع ا ست: اسم و فعل و حرف، و کلمه را به معرفه و نکره و انواع اِعراب و حرکات را به ضم ونصب و جر و جزم بخش کرد.
در فصاحت و بلاغت مقام امیر موءمنان (ع) آن چنان والا و ارجمند است که او را پیشوای فصیحان و سرور بلیغان دانسته‏اند. سخنان علی (ع) پایین‏تر از سخن خداوند و بالاتر از گفتار بندگان است. کتاب نهج‏البلاغه که آن را تالی قرآن و اخ‏القرآن نامیده‏اند، گواه فصاحت و بلاغت آن حضرت است که کسی به پایه او نخواهد رسید.
در زهد و پارسایی و زندگی عارفانه، ارباب طریقت و تصوف خرقه خود را که تا امروز شعار آنان بوده است، با سلسله سند به حضرت علی (ع) مستند می‏دارند.
پس از بیست‏وپنج سال که از خلافت خلفای سه‏گانه سپری می‏شد و آشوب و پریشانیِ ویرانگری تناور درخت نوپای اسلام را به انهدام قطعی تهدید می‏کرد، انقلابیون و بزرگان مهاجر و انصار، و نمایندگان مردم سرزمین‏های پهناور درهم ریخته برای نجات اسلام از آن مهلکه پرخطر به سراغ امیرالموءمنین رفتند تا با او بیعت کنند.
شاید اگر خلیفه سوم به مرگ طبیعی از دنیا می‏رفت و اوضاع مدینه آرام می‏بود، هرگز شیوخ و رجال و آنهایی که در عصر خلافت او صاحب مال و ثروت فراوان شده بودند و در دستگاه حکومتی و امور مملکت نفوذ داشتند، به حکومت و فرمانروایی علی (ع) راضی نمی‏شدند، و این بار هم در شورایی که تشکیل می‏دادند به زیان او دسته‏بندی می‏کردند. شاید هم کار به شورا نمی‏کشید و بنی‏امیه که تا آن اندازه در مزاج خلیفه سوم نافذ بودند، او را وادار می‏ساختند تا کسی را که آنان می‏پسندند نامزد خلافت کند.
امیر موءمنان که می‏دید ارزش‏های کم‏رنگ شده و برق بی‏وفایی و دنیاطلبی در چشمان برخی از بزرگان صحابه مانند طلحه و زبیر، موج می‏زد و جهل و نادانی در میان گروهی از مردم ــ که بعدها خوارج نامیده شدند ــ سد راه حکومت الهی خواهد شد، از پذیرفتن خلافت امتناع می‏ورزید و به آنان گفت به سراغ دیگری بروید تا من مشاور او باشم.
ج. ولایت: امام علی (ع) زیر فشار شدید انقلابیون و خواست مردم که از اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی گذشته رنج می‏بردند، خلافت ظاهری را پذیرفت.
وی در باره پذیرفتن خلافت و جنگ جمل چنین می‏فرماید: «دیگر حوصله خلافت از من سلب شده بود، و قوایم را در این مدت طولانی و طاقت‏فرسا از دست داده بودم؛ اما انبوه مردم که مثل یال کفتار یک جا جمع شده و از چهار سو دست به دامانم زده بودند، به‏طوری که دوپهلویم از فشار جمعیت درد گرفته بود و وانگهی می‏ترسیدم حسن و حسین دو یادگار پیامبر خدا (ص) در زیر دست و پا بمانند، ناگزیرم کرد تا جامه شبانی بر تن کنم و بر این گله گرگ زده و پراکنده پرستاری مهربان و غمخوار باشم.
طولی نکشید همان‏هایی که با اصرار و تمنا دست بیعت و فرمانبرداری به من داده بودند، بیعت خود را زیر پا گذاشته، همسر پیامبر (ص) [عایشه] را در هودجی زره‏پوش، با گروهی مردم نادان بسیج کردند و در بصره جنگ جمل بر پا ساختند.» (سخنان علی (ع) از نهج‏البلاغه: ص‏ص 25-26).
امیر موءمنان و پرچمدار ولایت، کسی نبود که برخلافت کارهای گذشته و بذل و بخشش‏های بی‏حساب از بیت‏المال مسلمانان، چشم بپوشد. فرمانروایی که او برمی‏گزید همه از اشخاص ساده و با ایمان بودند، و برایشان نامه‏های هشداردهنده می‏نوشت تا بیش از پیش به وظایف خطیرشان در برابر خدا و مردم عمل کنند. سیم و زر بیت‏المال نزد او چنان بی‏ارزش بود که به آن نگاه نمی‏کرد، و خود شخصاً به حساب‏ها رسیدگی و سهم هرکس را به اندازه می‏داد.
سختگیری‏های امیرالموءمنین (ع) در دین خدا، موجب گردیده بود تا حق از باطل آشکار و نقاب از چهره نفاق گشوده شود. جابربن عبدالله انصاری در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) چنین نقل می‏کند: «لَوْلا اَنْتَ یا عَلّی ما عُرِفَ الْموُمِنُونَ مِنْ بَعْدی» (اگر نبودی تو ای علی، موءمنان پس از من شناخته نمی‏شدند). زبیر بن عوام پسرعمه پیامبر خدا و از مشاهیر ثروتمندان و توانگران، و طلحه‏بن عبیدالله از شجاعان غزوه احد که هر دو از اعضای شورای خلیفه دوم بودند و می‏توانستند خلیفه سوم باشند، تاب نیاوردند، بیعت خود را با ولایت زیر پا گذاشتند و دست به کارهای خلاف زدند. آنان همراه ضدانقلابیون ــ مروان‏بن حکم(8) و دیگر نزدیکان خلیفه سوم که از بنی‏امیه بودند ــ به سراغ عایشه همسر پیامبر (ص) رفتند، او را سوار بر شتر برای جنگ با سپاه حق و عدالت از مکه بیرون آوردند و در راه خون‏های ناحق ریختند.
در میان سپاهیان عدل و امامت، بودند کسانی که به رغم گذشت بیست‏وپنج سال از درگذشت پیامبر اکرم (ص)، هنوز پیوندشان پابرجا بود و به دنبال فرصت بودند تا میراث گران سنگ اسلام را پاس دارند. از سوی دیگر، کسانی بودند که غبار تاریخ بر دل‏هایشان نشسته، دچار تردید و تزلزل می‏شدند. از فرمان اخ الرسول، ابوالائمه، یعسوب‏الدین، امیرالموءمنین و... سرپیچی می‏کردند و عجبا که خودسرانه و ناآگاهانه به آیات قرآن در مقابل قرآنِ ناطق، استناد می‏کردند.
آری غبار تاریخ سخن مشهور پیامبر اکرم (ص) را که فرمود: «عَلّـِیٌ مَعَ الْقُرانِ وَالْقُرانُ مَعَ عَلّی، لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ اَلحَوْض»(9) (علی (ع) با قرآن و قرآن با علی است، هرگز از هم جدا نخواهند شد تا کنار حوض کوثر که بر من وارد شوند)، از یادشان برده بود.
امیر موءمنان در باره رخدادهای جنگ صفین که موجب پیدایش فرقه خوارج گردید، چنین می‏فرماید: «پروردگار بزرگ را ستایش و هم او را سپاس سزاوار است که حوادث شگرف برمی‏انگیزاند و زورمندان را در مقابل آن می‏آزماید. ما از صمیم قلب به یگانگی و عظمت او اعتراف داریم و ایمان می‏آوریم که جز او وجودی نیست و هرچه هست سایه‏یی از آن فروغ ملکوتی است، و نیز بر محمد (ص) درود می‏فرستیم و پیروان ثابت قدم و پاکدامنش را تقدیس می‏کنیم، آن‏گاه به برادران عهدشکن و سست‏پیمان خود چنین گوییم: آن کس که سخن اندرزگویان نمی‏شنود و به دانشمندان کارآزموده و صالح گوش نمی‏دهد، جز حسرت و پشیمانی سودی نخواهد برد و بیش از زیان و شکست نتیجه‏یی نخواهد دید.
من در آغاز این حادثه، نظر خود را بی‏پرده ابراز داشتم و در آن موقع که لشکر شام قرآن بر فراز نیزه‏ها نصب کرده و در برابر حملات سنگین ما به تظاهرات فریبنده پناه آورده بودند، از حقایق سخن گفتم؛ ولی سودی نداشت؛ چون شما را دیده تیزبین و اندیشه عاقبت‏اندیش نبود. همی پنداشتم که اینان به محمد (ص) ایمان دارند و آیین وی را حرمت گذارند. باری به حکومت حکمین تسلیم شدید و چه زود فریبکار را شناخته به خطای ابوموسی و اشتباه خویش پی‏بردید.اینک چه خواهید گفت و چه خواهید کرد؟! اگر دین شما و وجدان شما ایجاب می‏کند که با عوامل تحکیم جهاد نمایید همان بهتر که شمشیر به روی خویش بیازید و تبر بر سینه خود فروبرید، زیرا این شما بودید که با پیشوای خود دهان به مخالفت گشوده‏اید و او را به امضای پیمان تحکیم ناگزیر ساختید...» (سخنان علی (ع) از نهج‏البلاغه: ص‏ص 348-349).
در جنگ صفین، هنگامی که آن حضرت معاویه(10) را دعوت به نبرد کرد تا با کشته شدن یکی از آنها آتش جنگ فرونشیند؛ عمروعاص، مشاور معاویه، به او گفت که علی (ع) راست می‏گوید آخرین راه حل همین است. معاویه در جواب عمروعاص گفت: تا امروز مرا فریب نداده‏ای، آیا می‏خواهی من با علی (ع) که می‏دانی دلاور جنگاوری است مصاف کنم؟ گویا می‏خواهی مرا به کشتن دهی تا بعد از من خودت به حکومت شام برسی!
دوست و دشمن بر این حقیقت اعتراف می‏کنند که با آن زهد و تقوا و قناعت، و با آن خوراک ساده و فقیرانه، و از همه مهم‏تر در سن و سالی که خود می‏فرماید: قوایم را در این مدت طولانی و طاقت‏فرسا از دست داده بودم، چنان نیرویی در بازوی امیر موءمنان بود که بارها سواران جنگی را از روی زین برگرفت و با چنان قوتی بر زمین کوفت که در حال جان سپردند. خشم او خشم خدا و پیامبر (ص) بود و چون بر لشکری از کفر و نفاق می‏تاخت جز به شکست کامل و هزیمت آنان رضایت نمی‏داد.
در یکی از روزهای جنگ صفین، پانصد کس از دشمنان را به دست شمشیر خود کشت و در همان روز، چندین شمشیر عوض کرد و هربار که حریفی را به دیار عدم فرستاد، فریاد رعدآسای تکبیرش زهره شجاعان جنگ آزموده را می‏درید.
در جنگ نهروان، به سخن منجمی که شکست سپاه او را پیش‏بینی کرد، گوش نداد و خود پیشگویی حیرت‏آوری کرد که به حقیقت گرایید، و برخی او را مظهر العجایب و مافوق بشر خواندند.
هندوشاه نخجوانی می‏گوید: «... خوارج روی به نهروان نهادند و خواستند که از آنجا به شهری حصین روند و مقاتله با اهل اسلام آغاز کنند و از ایشان امور متناقض و حرکات نامتناسب صادر می‏شد، مثلاً گاه زهد و تنسّک می‏ورزیدند تا حدی که مردی دید که رطبی از درخت افتاد برگرفت و بر دهان نهاد، با او گفتند این رطب مغصوب است از دهان بینداخت؛ و گاه بندگان خدا را می‏کشتند بی‏هیچ موجبی و اموال ایشان غارت می‏کردند و عورات را به بردگی می‏گرفتند. چون این سخنان به سمع مبارک امیرالموءمنین رسید، عزم فرمود که با اهل شام حرب نماید و چون از ایشان فارغ شود با خوارج بپردازد؛ آن‏گاه خطبه گفت و لشکر را به قتال شامیان خواند. ایشان گفتند: یا امیرالموءمنین، خوارج دشمنان ما می‏باشند؛ اگر ما به شام رویم مبادا که در غیبت ما بر عیال و اموال ما مستولی شوند و حیات بر ما منغصّ شود. اولی آن می‏نماید که از خوارج فارغ گردیم، آن‏گاه روی به شام نهیم. امیرالموءمنین را این رأی متصوب آمد و لشکر به نهروان کشید و تمام آن مخاذیل را قهر کرد بر وجهی که از آن آسان‏تر ممکن نباشد؛ تا حدی که پنداری ایشان را گفت بمیرید و ایشان بی‏وقف بمردند. و صورت حال چنان بود که چون مواکب امیرالموءمنین برسید و لشکرها متواصل شدند، خوارج روی به جانب جسر نهادند تا گمان افتد که از جسر گذشتند. با امیرالموءمنین گفتند که ایشان از جسر گذشتند، بر ایشان رسیم پیش از آنکه بگذرند؛ فرمود که ایشان نگذرند از جسر، زیرا که مصارع و مهارک ایشان از این سوی جسر است و به خدا که از شما ده کس کشته نشود و از ایشان ده کس زنده بماند. مردم به این سخن در شک افتادند، چون در خوارج رسیدند و ایشان هنوز از جسر نگذشته بودند از لشکر اسلام تکبیر برآمد و گفتند، حال همچنان است که امیرالموءمنین گفت. علی (ع) فرمود، همچنین است و به خدا که هرگز دروغ نگفته‏ام و با من دروغ نگفته‏اند. و چون زمان حرب منقضی شد، کشتگان را اعتبار کردند از لشکر امیرالموءمنین هفت کس کشته شده بود و اما خوارج بعضی آن بودند که پیش از حرب گفتند نمی‏دانیم که جنگ علی (ع) با ما برای چیست، مصلحت آن است که طرفی گیریم و بنگریم تا مآل کار به کجا رسید و از ایشان جدا شدند و باقی خوارج که به جنگ مشغول شدند، حق تعالی هلاک ایشان را کالبرق الخاطف تقدیر کرده بود، در حال به عدم رفتند...» (تجارب السّلف: ص‏ص 50-51).
چون ا میر موءمنان به کوفه رسید، به خطبه ایستاد و پس از حمد و ثنای خداوند و یادآوری نعمت‏های او و درود بر محمد (ص)، چنین فرمود: «ای مردم من بودم که چشم فتنه را کندم و کس جز من جرأت آن را نداشت، و اگر من در میان شما نبودم با ناکثین و قاسطین و مارقین (بیعت‏شکنان و بیدادگران و از دین بیرون روندگان) [ اهل جمل و صفین و نهروان] نبرد نمی‏شد.» (تاریخ یعقوبی: ج 2، ص 97).
در شمال سرزمین پهناور اسلام، معاویه با هزاران طرح و شوم و نقشه منحوس خلافت را ربود. همان خلافتی که از آغاز، با خواست خدا و سفارش‏های پیامبر خدا (ص) همراه نبود. ارزش‏ها جای خود را به ضدّارزش، یعنی دنیادوستی و عافیت‏طلبی و کینه‏توزی داد.
در مقابل کینه‏ورزی و مزاحمت‏هایی که برای امیر موءمنان (ع) به وجود آورده بودند، دل او از کینه و غضب پاک و از حس انتقام به دور بود. پس از غلبه بر خوارج، اجازه داد صدها تن از آنان که از جنگ فرار کرده بودند وارد کوفه و بصره شوند و در رفاه و آسایش زندگی کنند، و سهم خود را از بیت‏المال بگیرند. امیر موءمنان (ع) می‏دید که این جماعت در کار او خدعه می‏کنند و یاران او را می‏فریبند و چه بسا خطبه‏اش را می‏برند و کلامش را قطع می‏کنند، ولی با وجود این، بر آن بود که تا جنگی آغاز نکنند آزارشان نکند. او بهتر از هرکس آنان را می‏شناخت و می‏دانست که به دست این گروه خوارج به شهادت خواهد رسید. پیامبر اکرم (ص) او را فرموده بود که به دست شقی‏ترین فرد این امت کشته خواهی شد و از این رو، گاه دلتنگی می‏فرمود پس این مرد شقی کی می‏آید؟
سرانجام امیر موءمنان (ع) در سپیده‏دم یکی از شب‏های قدر، در محراب مسجد کوفه در حالی‏که فرق مبارکش به دست یکی از خوارج به نام ابن ملجم مرادی شکافته شده بود، پیروزمندانه به پیشگاه رب کعبه شتافت و دوران سخت جدایی از پیامبر خدا (ص) و همسر باوفایش زهرای اطهر (س) بر او پایان یافت.
آخرین جرقه‏های عدالت‏خواهی و دوستداران خاندان نبوت و ولایت، هنگامی که احساس بی‏هویتی و بلاتکلیفی کرده بودند و به خاطر رهایی دین از چنگال امویان، با امام حسن (ع) بیعت کردند. اما افسوس که دیگر دیر شده بود و جز افشاگری و مبارزه با کینه‏توزی و دشنام امویان به امیر موءمنان (ع) و گرفتن بیعت‏های اجباری آنان، راهی نمانده بود.
امام حسن (ع) بالای منبر رفت و در باره پدرش چنین فرمود: «مردم مردی از میان شما رفت که از پیشینیان و پسینیان کسی به پای او نخواهد رسید. رسول‏الله (ص) پرچم را به ا و می‏سپرد و به رزمگاهش می‏فرستاد و جز با پیروزی باز نمی‏گشت. جبرئیل از سوی راست او بود و میکائیل از سوی چپش. جز هفتصد درهم چیزی به جای نگذاشت و می‏خواست با آن خادم بخرد.» (طبقات الکبیر: ج 3، ص‏ص 15-26).
ابن واضح یعقوبی خطبه امام حسن (ع) را با اندکی اختلاف چنین نقل می‏کند: «هان، امشب مردی درگذشت که پیشینیان به او نرسیده‏اند و آیندگان هرگز مانند او را نخواهند دید، کسی که نبرد می‏کرد و جبرئیل در سوی راست و میکائیل در سوی چپ او بودند. به خدا قسم، در همان شبی وفات کرد که موسیبن عمران (ع) درگذشت و عیسی (ع) به آسمان برده شد و قرآن نازل گردید. بدانید که او زر و سیمی به جای نگذاشت مگر هفتصد درهم که از مقرری او پس‏انداز شده بود و می‏خواست با آن مبلغ برای خانواده‏اش خادم بخرد.» (تاریخ یعقوبی: ج 2، ص 140).
هنگامی که عبدالله‏بن عباس نزد معاویه رفته بود، معاویه از او در باره ابوبکر و عمر و عثمان و علی (ع) پرسید. ابن عباس در باره هر کدام از خلفا در دو یا سه جمله تعریف کرد و چون به نام علی (ع) رسید، چنین گفت: «... نشان هدایت و نمونه پرهیزکاری و چشمه عقل و دریای کرم و کوه درایت و مایه عظمت بود. مردم را به راه هدایت می‏خواند. به دستاویز محکم خدا چنگ زده بود. از همه موءمنان و پرهیزکاران نکوتر بود، و از همگان در فضیلت سبق برده بود. در فصاحت یگانه بود، و جز پیامبران و پیامبر برگزیده خدا، از همه برتر بود. به دو قبله نماز خوانده بود. کیست که همسنگ او تواند بود، پدر حسن (ع) و حسین (ع) بود، آیا کسی با او برابر تواند بود؟ همسر بهترین زنان بود، آیا هیچ کس با او قابل قیاس است؟ قاتل شیران و دلیرمردان بود. کسی را چون او ندیده‏ام و نخواهم دید، و هرکه وی را به عیب منسوب دارد تا روز رستاخیز لعنت خدا و بندگان بر او باد.» (مروج‏الذهب و معادن الجوهر: ج 2، ص‏ص 54-55). سپس معاویه گفت: ای ابن عباس، بسیار خوب، در باره پسر عمویت بیش‏تر گفتی؛ در باره پدرت چه می‏گویی؟

پرویز مشکین‏نژاد

 





تاریخ : یکشنبه 90/7/10 | 11:5 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.