جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ الضُّبَعِیُّ:
از روات مسلم و سایر صحاح سته، ابن حجر در باره او گفته است:
جعفر بن سلیمان الضبعی بضم المعجمة وفتح الموحدة أبو سلیمان البصری صدوق زاهد لکنه کان یتشیع من الثامنة مات سنة ثمان وسبعین بخ م 4
جعفر بن سلیمان، بسیار راستگو و زاهد؛ اما متمایل به شیعه بود.
تقریب التهذیب ج1 ص140، رقم:942
و ذهبى در تذکرة الحفاظ در باره او مىنویسد:
م 4 جعفر بن سلیمان الامام أبو سلیمان الضبعی البصری من ثقات الشیعة وزهادهم حدث عن ثابت البنانی... .
جعفر بن سلیمان، از روایات مورد اعتماد شیعه و از زاهدان آن بود.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تذکرة الحفاظ، ج1 ص241، رقم:227، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى.
البانى وهابى که از او با عنوان بخارى دوران یاد مىکنند، در توثیق جعفر بن سلیمان مىنویسد:
و کان جعفر بن سلیمان من الثقات المتقنین فی الروایات غیر أنه کان ینتحل المیل إلى أهل البیت و لم یکن بداعیة إلى مذهبه و لیس بین أهل الحدیث من أئمتنا خلاف أن الصدوق المتقن إذا کان فیه بدعة و لم یکن یدعو إلیها، أن الاحتجاج بأخباره جائز.
جعفر بن سلیمان از راویان مورد اعتماد و استوار در نقل روایت است؛ البته او به أهل بیت متمایل بوده است، اما او به مذهب خود دعوت نمىکرده است و هیچ اختلافى بین پیشوایان أهل حدیث ما در این مطلب وجود ندارد که اگر راوى راستگو و متقنى، اهل بدعت باشد؛ ولى به مذهبش دعوت نکند، اخذ و تمسک به حدیثهاى او صحیح و مجاز است.
السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج5، ص222، ذیل روایت: 2223
یَزِیدَ بن شریک بن الرِّشْکِ:
از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى در باره او مىنویسد:
یزید الرشک هو بن أبی یزید الضبعی عن مطرف ومعاذة وعنه شعبة وابن علیة ثقة متعبد توفی 13 ع.
یزید الرشک، مورد اعتماد و اهل عبادت بود.
الکاشف ج2 ص391، رقم:6369
و مزى بعد از نقل توثیقاتى که در باره وجود دارد، مىنویسد:
روى له الجماعة.
تمام صحاح سته از او روایت نقل کردهاند.
المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال، ج32، ص161، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
مُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ:
از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى او را یکى از مشاهیر معرفى کرده است:
مطرف بن عبد الله بن الشخیر الحرشی العامری أبو عبد الله أحد الأعلام عن أبیه وأبی وعلی وعنه أخوه یزید وقتادة وأبو التیاح مات 95 ع
الکاشف ج2 ص269، رقم:5478
و ابن حجر او را ثقه، عابد و فاضل دانسته است:
مطرف بن عبد الله بن الشخیر بکسر الشین المعجمة وتشدید المعجمة المکسورة بعدها تحتانیة ساکنة ثم راء العامری الحرشی بمهملتین مفتوحتین ثم معجمة أبو عبد الله البصری ثقة عابد فاضل من الثانیة مات سنة خمس وتسعین ع
تقریب التهذیب ج1 ص534، رقم:6706
عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍ
صحابى.
ابن شاهین بعد از نقل همین روایت مىنویسد:
تَفَرَّدَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ بِهَذِهِ الْفَضِیلَةِ، لَمْ یَشْرَکْهُ فِیهَا أَحَدٌ.
على بن أبى طالب (علیه السلام) تنها دارنده این فضیلت است و کسى دیگرى در آن شریک نیست.
أبو حفص عمر بن أحمد بن شاهین (متوفاى385 هـ)، شرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدین والتمسک بالسنن، ج1، ص89، تحقیق: عادل بن محمد، ناشر: مؤسسة قرطبة للنشر والتوزیع، الطبعة: الأولى، 1415هـ - 1995م.
بنابراین، سند این روایت کاملا صحیح است و تمام راویان آن، یا از روات بخارى یا از روات مسلم؛ چنانچه پیش از این تصریح البانى را در این زمینه خواندیم.
روایت سوم: عامر بن الحصیب بن عبد الله (بریده)
احمد بن حنبل در فضائل الصحابه و مسند خود مىنویسد:
(22409)- [22502] حَدَّثَنَا ابنُ نُمَیْرٍ، حَدَّثَنِی أَجْلَحُ الْکِنْدِیُّ، عَنْ عَبدِ اللَّهِ بنِ برَیْدَةَ، عَنْ أَبیهِ برَیْدَةَ، قَالَ: بعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بعْثَیْنِ إِلَى الْیَمَنِ، عَلَى أَحَدِهِمَا عَلِیُّ بنُ أَبی طَالِب، وَعَلَى الْآخَرِ خَالِدُ بنُ الْوَلِیدِ، فَقَالَ: " إِذَا الْتَقَیْتُمْ فَعَلِیٌّ عَلَى النَّاسِ، وَإِنْ افْتَرَقْتُمَا، فَکُلُّ وَاحِدٍ مِنْکُمَا عَلَى جُنْدِهِ "، قَالَ: فَلَقِینَا بنِی زَیْدٍ مِنْ أَهْلِ الْیَمَنِ، فَاقْتَتَلْنَا، فَظَهَرَ الْمُسْلِمُونَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ، فَقَتَلْنَا الْمُقَاتِلَةَ، وَسَبیْنَا الذُّرِّیَّةَ، فَاصْطَفَى عَلِیٌّ امْرَأَةً مِنَ السَّبیِ لِنَفْسِهِ، قَالَ برَیْدَةُ: فَکَتَب مَعِی خَالِدُ بنُ الْوَلِیدِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) یُخْبرُهُ بذَلِکَ، فَلَمَّا أَتَیْتُ النَّبیَّ (ص) دَفَعْتُ الْکِتَاب، فَقُرِئَ عَلَیْهِ، فَرَأَیْتُ الْغَضَب فِی وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا مَکَانُ الْعَائِذِ، بعَثْتَنِی مَعَ رَجُلٍ وَأَمَرْتَنِی أَنْ أُطِیعَهُ، فَفَعَلْتُ مَا أُرْسِلْتُ بهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): " لَا تَقَعْ فِی عَلِیٍّ، فَإِنَّهُ مِنِّی وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بعْدِی، وَإِنَّهُ مِنِّی وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بعْدِی "
عبد الله بن بریده از پدرش نقل کرده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دو گروه را به یمن فرستاد؛ سرپرستى یکى را به عهده على بن ابىطالب علیه السّلام و سرپرستى گروه دیگر را به عهده خالد بن ولید» گذاشت و دستور داد تا زمانى دو لشکر از یکدیگر جدا نشدهاند، على (علیه السّلام) فرمانده هر دو لشکر خواهد بود و اگر دو لشکر از یکدیگر جدا شدند، هر یک از دو تن، فرمانده لشکر خود خواهد بود.
بریدة گفت: لشکریان اسلام عازم یمن شدند و با بنى زید که اهل یمن بودند، روبرو شدیم و جنگیدم، مسلمانان بر مشرکان پیروز شدند، گروه بسیارى از آنان را از پاى در آوردیم، زنان آنان را اسیر کردیم و در پایان جنگ غنائمى بدست آوردیم.
على (علیه السّلام) زنى را که از اسیران بود، براى خود برگزید. این مسأله، خالد بن ولید ناراحت شد و به همراه من نامهاى براى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرستاد تا از على (علیه السلام) شکایت کند. هنگامى که به مدینه رسیدم، نامه را به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تقدیم کردم. نامه خالد براى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله قرائت شد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با شنیدن مضمون نامه، آثار غضب بر چهره مبارکش هویدا شد. ـ از خشم آن حضرت بیمناک گردیدهـ عرض کردم: یا رسول الله! اینک در جائى هستم که باید از خشم رسول خدا به خداى تعالى پناه ببرم، شما مرا تحت فرمان مردى قرار دادید و فرمودید تا از او اطاعت کنم و من از فرمان شما اطاعت کردهام.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:
«از على بدگویى نکنید؛؛ زیرا او از من است و من از اویم و او پس از من، ولى شما خواهد بود».
الشیبانی، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، فضائل الصحابة،ج2، ص688، ح1175، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛
مسند أحمد بن حنبل،ج5، ص356، ح23062، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل،ج42، ص189، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1995؛
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام،ج3، ص628،تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری،ج8، ص67، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة – بیروت؛
الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد،ج6، ص236، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.
البته همین روایت در صحیح بخارى نقل شده؛ اما او همانند همیشه، سخن پیامبر را تحریف و تکه اصلى آن که ولایت امیرمؤمنان علیه السلام را ثابت مىکند، حذف کرده است تا مبادا مردم با شنیدن سخن پیامبر گمراه شوند:
حدثنی محمد بن بَشَّارٍ حدثنا رَوْحُ بن عُبَادَةَ حدثنا عَلِیُّ بن سُوَیْدِ بن مَنْجُوفٍ عن عبد اللَّهِ بن بُرَیْدَةَ عن أبیه رضی الله عنه قال بَعَثَ النبی صلى الله علیه وسلم عَلِیًّا إلى خَالِدٍ لِیَقْبِضَ الْخُمُسَ وَکُنْتُ أُبْغِضُ عَلِیًّا وقد اغْتَسَلَ فقلت لِخَالِدٍ ألا تَرَى إلى هذا فلما قَدِمْنَا على النبی صلى الله علیه وسلم ذَکَرْتُ ذلک له فقال یا بُرَیْدَةُ أَتُبْغِضُ عَلِیًّا فقلت نعم قال لَا تُبْغِضْهُ فإن له فی الْخُمُسِ أَکْثَرَ من ذلک.
عبد الله بن بریده از پدرش نقل کرده است که رسول خدا (ص) على بن أبى طالب را به سوى خالد فرستاد تا خمس را از او بگیرد و من بغض و کینه على را در دل داشتم، على (علیه السلام) غسل کرد؛ پس به خالد گفتم: آیا او را نمىبینى که چکار کرد، وقتى پیش رسول خدا رفتیم، این کار او را گزارش خواهم کرد. رسول خدا (ص) فرمود: اى بریده آیا بغض على را در دل داری؟ گفتم: بلى، فرمود: بغض او را در دل نداشته باش؛ چرا که حق او از خمس بیش از این است.
البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، صحیح البخاری،ج4، ص1581، ح4093، بَاب بَعْثُ عَلِیِّ بن أبی طَالِبٍ علیه السَّلَام وَخَالِدِ بن الْوَلِیدِ رضی الله عنه إلى الْیَمَنِ قبل حَجَّةِ الْوَدَاعِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
بررسى سند روایت
عبد الله بنُ نُمَیْرٍ
از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته:
عبد الله بن نمیر الهمدانی أبو هشام عن هشام بن عروة والأعمش وعنه ابنه وأحمد وابن معین حجة توفی 199 ع.
عبد الله بن نمیر، استاد احمد بن حنبل و یحیى بن معین، حجت (کسى که سىصد هزار حدیث حفظ بوده) است.
الکاشف ج1 ص604، رقم:3024
عبد الله بن نمیر بنون مصغر الهمدانی أبو هشام الکوفی ثقة صاحب حدیث من أهل السنة من کبار التاسعة مات سنة تسع وتسعین وله أربع وثمانون ع.
عبد الله بن نمیر، ثقه و صاحب حدیث از اهل سنت است.
تقریب التهذیب ج1 ص327، رقم:3668
أَجْلَحُ الْکِنْدِیُّ
أجلح بن عبد الله، هر چند که گفتهاند شیعه بوده؛ اما نه به این معنا که ولایت امیرمؤمنان علیه السلام و فرزندان معصومش را قبول داشته؛ بلکه به این معنا که گفته شده او به ابوبکر و عمر فحش مىداده است؛ هر چند که همین اتهام نیز براى برخى از علماى سنى ثابت نشده است؛ اما در عین حال تردیدى در وثاقت و صداقت او نیست؛ چنانچه ذهبى مىنویسد:
أجلح بن عبد الله أبو حجیة الکندی عن الشعبی وعکرمة وعنه القطان وابن نمیر وخلق وثقه بن معین وغیره وضعفه النسائی وهو شیعی مع أنه روى عنه شریک أنه قال سمعنا أنه ما سب أبا بکر وعمر أحد إلا افتقر أو قتل مات 145 4.
أجلح بن عبد الله را یحیى معین و دیگران توثیق کرده؛ اما نسائى گفته که او ضعیف است و شیعه بود. با این که شریک از او روایت کرده است که مىگفت: کسى ابابکر و عمر را فحش نمىدهد؛ مگر این که فقیر یا کشته مى شود.
الکاشف ج1 ص229، رقم: 234
البته از آن جائى که نسائى از متشددین در توثیق بوده و سختگیرى بیش از اندازه داشته، تضعیف او در برابر توثیق دیگر بزرگان اهل سنت، توانائى مقابله و برابرى را ندارد؛ چنانچه مبارکفورى در شرح حال عبد الله العمرى مىگوید:
قواه غیر واحد من الأئمة وضعفه النسائی وبن حبان وغیرها من المتشددین
تعداد زیادى از ائمه او را تقویت کردهاند؛ اما نسائى و إبن حبان و دیگرانى که از متشددین هستند، او را تضعیف کردهاند.
المبارکفوری، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی،ج2، ص355، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
ابن حجر عسقلانى در شرح حال او مىنویسد:
أجلح بن عبد الله بن حجیة بالمهملة والجیم مصغر یکنى أبا حجیة الکندی یقال اسمه یحیى صدوق شیعی من السابعة مات سنة خمس وأربعین بخ 4.
أجلح بن عبد الله راستگو و شیعه بوده است.
تقریب التهذیب ج1 ص96، رقم:285
مناوى در فیض القدیر به نقل از جد مادرى خود در باره این روایت مىنویسد:
قال جدنا للأم، الزین العراقی: الأجلح الکندی وثقه الجمهور وباقیهم رجاله رجال الصحیح
جد مادرى من، زین العراقى گفته: اجلح کندى را اکثر علما توثیق کردهاند، سایر راویان همگى از روات صحیح بخارى هستند.
المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى 1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر،ج4، ص357، ناشر: المکتبة التجاریة الکبری - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.
زین العراقى از بزرگان تاریخ اهل سنت است؛ چنانچه سیوطى در باره او مىنویسد:
الحافظ الإمام الکبیر الشهیر أبو الفضل زین الدین عبد الرحیم بن الحسین ابن عبد الرحمن بن أبی بکر بن إبراهیم العراقی حافظ العصر... و تقدم فی فن الحدیث بحیث کان شیوخ عصره یبالغون فی الثناء علیه بالمعرفة کالسبکی و العلائی و العز بن جماعة و العماد بن کثیر و غیرهم ونقل عنه الشیخ جمال الدین الإسنوی فی المهمات و وصفه بحافظ العصر...
او حافظ، امام بزرگ و مشهور أبو الفضل، زین الدین، عبد الرحیم بن الحسین ابن عبد الرحمن بن أبى بکر بن إبراهیم العراقى، حافظ عصر است... او در فن حدیث سرآمد (عصر خود) گشت به گونهاى که بزرگان عصر او همچون سبکى و علائى و عز بن جماعة و عماد بن کثیر و غیره در تعریف و تمجید او فراوان گفته و نوشتهاند و شیخ جمال الدین إسنوى، روایات او را در مسایل مهم و اساسى نقل کرده و از او با وصف حافظ عصر یاد کرده است...
السیوطی، عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی، متوفای 911هـ، طبقات الحفاظ، ج1، ص543، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1403، الطبعة: الأولى
بنابراین تردیدى در وثاقت اجلح کندى نیست.
عَبدِ اللَّهِ بنِ برَیْدَةَ
ذهبى در الکاشف مىنویسد:
عبد الله بن بریدة قاضی مرو وعالمها عن أبیه وعمران بن حصین وعائشة وعنه مالک بن مغول وحسین بن واقد وأبو هلال ثقة ولد عام الیرموک وعاش مائة توفی 115 ع
عبد الله بن بریده که قاضى مرو و دانشمند آن جا بود، ثقه است.
الکاشف ج1 ص540، رقم:2644.
و إبن حجر مىگوید:
عبد الله بن بریدة بن الخصیب الأسلمی أبو سهل المروزی قاضیها ثقة من الثالثة مات سنة خمس ومائة وقیل بل خمس عشرة وله مائة سنة ع
عبد الله بن بریده، اهل مرو و قاضى آن جا بود، ثقه و از طبقه سوم روات بود.
تقریب التهذیب ج1 ص297، رقم: 3227
عامر بن الحصیب بن عبد الله (برَیْدَةَ)
صحابى.
نتیجه: سند این روایت نیز اشکالى ندارد، حتى اگر اشکال نسائى در باره أجلح مورد قبول باشد، دستکم این روایت «حسن» مىشود و روایت «حسن» نیز همانند روایت صحیح از دیدگاه اهل سنت حجت است؛ چنانچه البانى وهابى بعد از نقل همین روایت مىگوید:
أخرجه أحمد ( 5 / 356 ). قلت: و إسناده حسن، رجاله ثقات رجال الشیخین غیر الأجلح، و هو ابن عبد الله الکندی، مختلف فیه، وفی التقریب: «صدوق شیعی».
این روایت را أحمد نقل کرده، من مىگویم: سندآن «حسن» و راویان آن موثق و از روایان بخارى و مسلم هستند؛ غیر از أجلح که او همان ابن عبد الله کندى و «مختلف فیه» (علماى رجال در وثاقت او اختلاف دارند) است. در تقریب آمده است که او بسیار راستگو و شیعه بوده.
السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج5، ص222، ذیل روایت: 2223
روایت چهارم: براء بن عازب
ابوبکر العنبرى در مجلسان خود مىنویسد:
(14)- [14 ] حَدَّثَنَا زَکَرِیَّا بْنُ یَحْیَى السَّاجِیُّ، حَدَّثَنَا سَلَمَةُ بْنُ شَبِیبٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّازِقِ، حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ زَیْدٍ، عَنْ عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ، عَنِ الْبَرَاءِ، أَنّ النَّبِیَّ (ص) قَالَ: " أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَى، قَالَ: " أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَزْوَاجِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَى، قَالَ: " أَلَسْتُ أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَوْلادِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَى، قَالَ: " أَلَسْتُ أَلَسْتُ؟ " قَالُوا: بَلَى، قَالَ: " فَهَذَا وَلِیُّکُمْ مِنْ بَعْدِی، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ ".
فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: یَهْنُکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ الْیَوْمَ وَلِیَّ کُلِّ مُسْلِمٍ.
از براء بن عازب نقل شده است که رسول خدا (ص) فرمود: آیا من از خود مؤمنان نسبت به آنها شایستهتر نیستم، صحابه گفتند: بلى. فرمود: آیا من نسبت به مؤمنین از همسرانشان شایستهتر نیستم؟ گفتند: بلى. فرمود: آیا من نسبت به مؤمنان از اولادشان شایستهتر نیستم؟ گفتند: بلى. سپس چندین بار همین مسأله را سؤال کردند و همه حاضران تصدیق کردند. فرمود: این (على علیه السلام) ولى شما بعد از من است؛ خدا دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن.
پس پسر عمر گفت: مبارک باد بر تو اى پسر ابوطالب، تو از امروز ولى هر مسلمانى شدى.
العنبری الملحمی أحمد بن محمد (متوفاى324هـ)، مجلسان لأبی بکر العنبری، ص4، تحقیق: قسم المخطوطات بشرکة أفق للبرمجیات، ناشر: شرکة أفق للبرمجیات، ـ مصر، الطبعة: الأولى، 2004هـ
دلالت این روایت بر ولایت مطلق امیرمؤمنان علیه السلام از دیگر روایات ذکر شده، آشکارتر است؛ چرا که رسول خدا صلى الله علیه وآله پیش از گفتن «فهذا ولیکم بعدی» اولویت خود را نسبت به مؤمنان از جان، ناموس و فرزندان آنها، ثابت مىکند و اعتراف مىگیرد؛ سپس همین اولویت را براى امیرمؤمنان علیه السلام نیز تثبیت مىنماید؛ یعنى بعد از من على بن أبى طالب علیه السلام نیز نسبت به جان، ناموس، فرزندان و... شما اولویت دارد؛ همان طورى که من دارم.
ضمن این که پسر عمر به امیرمؤمنان تبریک مىگوید که تو از امروز به این مقام جدید دست یافتى و بر همه مؤمنان «ولی» شدى. اگر منظور دوستى، نصرت و... باشد، تبریک گفتن معنا ندارد؛ چرا که امیرمؤمنان علیه السلام پیش از از این دوست و یاور مردم بوده و با کسى از مؤمنان دشمنى نداشته؛ بنابراین، در صورتى که به معناى دوستى و... باشد، به مقام جدیدى دست نیافته که پسر عمر تبریک بگوید.