بررسی سند روایت
زَکَرِیَّا بْنُ یَحْیَى السَّاجِیُّ
ذهبى در تاریخ الإسلام در شرح حال او مىنویسد:
زکریا بن یحیى... أبو یحیى الساجی البصری الحافظ. وکان من الثقات الأئمة. سمع منه: الأشعری وأخذ عنه مذهب أهل الحدیث. ولزکریا الساجی کتاب جلیل فی العلل یدل على تبحره وإمامته.
زکریا بن یحیى ساجى، حافظ و از پیشوایان مورد اعتماد بود. اشعرى شاگرد او بود و مذهب اهل حدیث را از او آموخت. براى او کتابى در باره علل (علم شناخت حدیث صحیح از ضعیف) است که دلالت بر مهارت و امامت او مىکند.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام،ج23، ص210، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
و ابن حجر در تقریب التهذیب مىنویسد:
زکریا بن یحیى الساجی البصری ثقة فقیه من الثانیة عشرة مات سنة سبع وثلاثمائة.
زکریا بن یحیى، ثقه و فقیه بود.
تقریب التهذیب ج1 ص216، رقم:2029
سَلَمَةُ بْنُ شَبِیبٍ
از روات صحیح مسلم، ذهبى در شرح حال او مىنویسد:
سلمة بن شبیب أبو عبد الرحمن النیسابوری الحافظ بمکة عن أبی أسامة ویزید وعبد الرزاق وعنه مسلم والأربعة والرویانی حجة مات 247 م 4
سلمة بن شبیب، از روات مسلم و سایر صحاح سته، حافظ و حجت بود.
الکاشف ج1 ص453، رقم:2034.
ابن حجر مىنویسد:
سلمة بن شبیب المسمعی النیسابوری نزیل مکة ثقة من کبار الحادیة عشرة مات سنة بضع وأربعین م 4
سلمة بن شبیب، ساکن مکه، مورد اعتماد و از بزرگان طبقه یازدهم روات بود.
تقریب التهذیب ج1 ص247، رقم:2494.
عَبْدُ الرَّازِقِ
از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى در باره او مىگوید:
عبد الرزاق بن همام بن نافع الحافظ أبو بکر الصنعانی أحد الأعلام عن بن جریج ومعمر وثور وعنه أحمد وإسحاق والرمادی والدبری صنف التصانیف مات عن خمس وثمانین سنة فی 211 ع.
عبد الرزاق بن همام، حافظ و یکى از مشاهیر بود.
الکاشف ج1 ص651، رقم:3362
مَعْمَرٌ بن راشد
از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى او را این چنین مىستاید:
معمر بن راشد أبو عروة الأزدی مولاهم عالم الیمن عن الزهری وهمام وعنه غندر وابن المبارک وعبد الرزاق قال معمر طلبت العلم سنة مات الحسن ولی أربع عشرة سنة وقال أحمد لا تضم معمرا إلى أحد إلا وجدته یتقدمه کان من أطلب أهل زمانه للعلم وقال عبد الرزاق سمعت منه عشرة آلاف توفی فی رمضان 153ع
معمر بن راشد، دانشمند یمنى بود. أحمد گفته: کسى معمر را در کنار شخص دیگرى قرار نداد، مگر این که دیدم او را مقدم کرده است؛ او در زما خودش از همه مردم بیشتر به دنبال دانش بود، عبد الرزاق گفت که ده هزار روایت از او شنیدهام.
الکاشف ج2 ص282، رقم:5567.
ابن حجر مىگوید:
معمر بن راشد الأزدی مولاهم أبو عروة البصری نزیل الیمن ثقة ثبت فاضل إلا أن فی روایته عن ثابت والأعمش وهشام بن عروة شیئا وکذا فیما حدث به بالبصرة من کبار السابعة مات سنة أربع وخمسین وهو بن ثمان وخمسین سنة ع
معمر بن راشد، ساکن یمنى، ثقه، ثابت قدم و فاضل بود؛ البته در روایت او از ثابت، أعمش و هشام اشکالاتى است.
تقریب التهذیب ج1 ص541، رقم:6809.
عَلِیِّ بْنِ زَیْدٍ
از روات مسلم و سایر صحاح سته. البته برخى به دلیل این که او شیعه بوده، تضعیف کردهاند؛ اما چون از روات صحیح مسلم است، تضعیفش بى فایده است، به همین خاطر ذهبى تضعیفات این تعداد را بىارزش دانسته و نام او را در کتاب «ذکر أسماء من تکلم فیه وهو موثق» آورده است:
علی بن زید بن جدعان على م مقرونا صویلح الحدیث قال أحمد ویحیى لیس بشیء وقواه غیرهما.
على بن زید، مسلم از او به صورت مقرون (به همراه شخص دیگرى در همان مکان از سند) روایت نقل کرده، احادیث او صالح است، احمد و یحیى بن معین گفتهاند که بىارزش است؛ اما دیگران او را توثیق کردهاند.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، ذکر أسماء من تکلم فیه وهو موثق، ج1 ص140، رقم: 253، تحقیق: محمد شکور أمریر المیادینی، ناشر: مکتبة المنار - الزرقاء، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ
از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته، ذهبى در باره او مىنویسد:
عدی بن ثابت الأنصاری عن أبیه والبراء وابن أبی أوفى وعنه شعبة ومسعر وخلق ثقة لکنه قاص الشیعة وإمام مسجدهم بالکوفة توفی 116 ع.
عدى بن ثابت، موثق است؛ اما قصه گوى شیعه و امام مسجد آنها در کوفه بود.
الکاشف ج2 ص15، رقم:3758
ابن حجر مىگوید:
عدى بن ثابت، کوفى و ثقه است؛ اما به شیعه بودن متهم شده است.
عدی بن ثابت الأنصاری الکوفی ثقة رمی بالتشیع من الرابعة مات سنة ست عشرة ع
تقریب التهذیب ج1 ص388، رقم:4539
الْبَرَاءِ بن عازب
صحابى.
تا این جا ثابت شد که این روایت حد اقل از چهار طریق؛ عبد الله بن عباس، عمران بن حصین، بریده و براء بن عازب، و با اسناد معتبر نقل شده است؛ حتى محمد ناصر البانى دو سند آن را «صحیح» و یک سند آن را «حسن» دانسته است؛ بنابراین در صحت این روایات تردیدى نیست.
هر چند که هر کدام از این طریقها چند سند معتبر دیگر نیز دارد که ما به اختصار به همین اندازه کفایت مىکنیم و دوستانى که خواستار تحقیق بیشتر در این زمینه هستند، به کتاب نفحات الأزهار، خلاصه عبقات الأنوار علامه میلانى ج15 و 16 ارجاع مىدهیم.
اشکالات اهل سنت به این روایت
حال بعد از اثبات صحت سند روایت باید به اشکالات اهل سنت پاسخ داده شود.
اشکالات به این روایت به دو دسته تقسیم مىشود: اشکالات سندى؛ 2. اشکالات دلالى.
اشکالات سندی
ابن تیمیه
ابن تیمیه حرانى به صورت کامل، این روایت منکر شده و آن را دروغ پنداشته است. همانطور که گذشت، وى در منهاج السنة مىنویسد:
قوله «هو ولی کل مؤمن بعدی» کذب على رسول الله صلى الله علیه و سلم.
این حدیث از پیامبر خدا (ص) که فرمود: « على ولى هر مؤمنى بعد از من است » دروغى است که به رسول خدا (ص) نست داده شده است.
ابن تیمیة، أحمد بن عبد الحلیم الحرانی (متوفای 728هـ)، منهاج السنة النبویة،ج7، ص391، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولى، تحقیق: د. محمد رشاد سالم.
ابن کثیر دمشقی
ابن کثیر دمشقى، شاگرد ابن تیمیه نیز مىنویسد:
هذه الفظة منکرة والاجلح شیعی ومثله لا یقبل اذا تفرد بمثلها.
این لفظ منکر (غیر قابل قبول) و أجلح شیعى است و زمانى که همانند او به تنهائى چنین روایتى را نقل کند، پذیرفته نمىشود.
ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، البدایة والنهایة،ج7، ص344، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.
ابن حجر هیثمی
ابن حجر مکى مىگوید:
و أما روایة ابن بریدة عنه لا تقع یا بریدة فی علی فإن علیا منی وأنا منه وهو ولیکم بعدی ففی سندها الأجلح وهو وإن وثقه ابن معین لکن ضعفه غیره على أنه شیعی.
اما روایت ابن بریده از پدرش که «اى بریده از على عیب جوئى نکند؛ چرا که او از من است و من از او هستم و او ولى شما بع از من است» پس در سند آن أجلح است؛ اگر چه ابن معین او را توثیق کره؛ اما دیگران به خاطر این که شیعه است، تضعیفش کردهاند.
الهیثمی، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.
دهلوی
عبد العزیز دهلوى در رد این روایت مىگوید:
حدیث سوم روایت بریده مرفوعا انه قال (ان علیا منى و انا من على و هو ولى کل مومن من بعدی) و این حدیث باطل است زیرا که در اسناد او اجلح واقع شده و او شیعى است متهم در روایت خود و جمهور او را تضعیف کرده اند پس به حدیث او احتجاج نه توان کرد.
الدهلوی، حافظ (عبدالعزیز) غلام حلیم بن شیخ قطب الدین احمد بن شیخ ابوالفیض المعروف به شاه ولی الله الهندى، تحفه اثنا عشری، ص346
مبارکفوری
مبارکفورى به صورت مفصل در باره این روایت سخن گفته است که خلاصه تمام حرفهاى او دو اشکال است که هر دو اشکال او در حقیقت به یک اشکال و آن شیعه بودن جعفر بن سلیمان و أجلح کندى است:
قد تفرد بها جعفر بن سلیمان و هو شیعی بل هو غال فی التشیع...
فإن قلت: لم یتفرد بزیادة قوله «بعدی» جعفر بن سلیمان بل تابعه علیها أجلح الکندی فروى الإمام أحمد فی مسنده هذا الحدیث من طریق أجلح الکندی عن عبد الله بن بریدة... قلت: أجلح الکندی هذا أیضا شیعی.
این روایت را تنها جعفر بن سلیمان نقل کرده که او شیعى و بلکه در تشیع خود زیادهروى مىکرده...
اگر بگویى: تنها جعفر بن سلیمان این روایت را با جمله «بعدی» نقل نکرده؛ بلکه أجلح کندى نیز نقل کرده است؛ چنانچه امام احمد در مسند از طریق اجلح کندى از عبد الله بن بریده نقل کرده که... مىگویم: اجلح کندى نیز شیعه است.
المبارکفوری، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی،ج10، ص146، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
خلاصه اشکالات سندی
کل اشکالات سندى علماى سنى به این روایت را مىتوان در یک اشکال خلاصه کرد:
این روایت تنها از طریق جعفر بن سلیمان و همچنین اجلح کندى نقل شده که هر دوى آنها شیعه هستند و روایت این دو نفر براى اهل سنت حجت نیست.
پاسخ
اما اشکال ابن تیمیه که گفته بود این روایت دروغ و تهمت به پیامبر است، با بررسى سندهاى متعدد این روایت و تصحیحاتى که بزرگان اهل سنت این روایات را کرده بودند، پاسخ داده شد و میزان راستگویى ابن تیمیه و دشمنى با امیرمؤمنان علیه السلام روشن گردید.
در رد سخن ابن تیمیه همین بس که البانى وهابى در ذیل روایت مىگوید:
فمن العجیب حقا أن یتجرأ شیخ الإسلام ابن تیمیة على إنکار هذا الحدیث و تکذیبه فی منهاج السنة ( 4 / 104 ) کما فعل بالحدیث المتقدم هناک.
هذا کله من بیان شیخ الإسلام و هو قوی متین کما ترى، فلا أدری بعد ذلک وجه تکذیبه للحدیث إلا التسرع و المبالغة فی الرد على الشیعة، غفر الله لنا و له.
حقیقتا شگفتانگیز است که شیخ الاسلام ابن تیمیه چگونه جرأت بر انکار و تکذیب این روایت در منهاج السنه، پیدا کرده است؛ چنانچه در باره روایت پیشینى نیز همین برخورد را کرده است.
هر چند که پاسخهاى دلالى او قوى و متین است؛ چنانچه دیدید؛ پس از نظر من دلیل تکذیب این روایت، جز عجله و زیادهروى در رد شیعه نمىتواند باشد.
اما اشکال دیگر علماى سنى که این روایت تنها از طریق اجلح کندى نقل شده و او ضعیف و شیعى است و حتى دهلوى ادعا کرده بود که جمهور علماى اهل سنت او را تضعیف کردهاند، با توثیقاتى که از علماى رجال اهل سنت نقل کردیم، پاسخ داده مىشود. نه تنها جمهور علما او را تضعیف نکردهاند؛ بلکه واقعیت عکس آن است و جمهور علماى اهل سنت او را توثیق کردهاند؛ به جز عدهاى انگشت شمار که سخن آنها در برابر توثیقات بزرگان رجال سنى، توان ایستادگى ندارد.
پیش از این توثیقات علماى سنى نقل شد، نیازى به تکرار نیست و تنها به نقل دو باره سخن زین العراقى از زبان علامه مناوى اکتفا مىکنیم که گفته بود:
الأجلح الکندی وثقه الجمهور وباقیهم رجاله رجال الصحیح.
اجلح کندى را اکثر علما توثیق کردهاند، سایر راویان همگى از روات صحیح بخارى هستند.
المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى 1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر،ج4، ص357، ناشر: المکتبة التجاریة الکبری - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.
جا دارد که از دهلوى و امثال او سؤال شود که کجاست تضعیفات جهمور علما نسبت به اجلح کندی؟ چرا ایشان نام یک نفر از علماى سنى که اجلح را تضعیف کرده باشد نمىآورد؟
اما اشکال شیعه بودن اجلح و همچنین جعفر بن سلیمان و عدم حجیت روایت آن دو، اشکالى است بىارزش و غیر قابل توجه؛ چرا که به اجماع شیعه و سنى، مذهب راوى نقشى در حجیت روایت ندارد؛ بلکه آن چه مهم است، صداقت راوى است که اگر صداقت او ثابت شود، روایتش حجت مىشود؛ ولو از خوارج، جهمیه و... باشد.
البانى وهابى در جواب این عده مىنویسد:
فإن قال قائل: راوی هذا الشاهد شیعی، و کذلک فی سند المشهود له شیعی آخر، و هو جعفر بن سلیمان، أفلا یعتبر ذلک طعنا فی الحدیث و علة فیه؟ !
فأقول: کلا لأن العبرة فی روایة الحدیث إنما هو الصدق و الحفظ، و أما المذهب فهو بینه و بین ربه، فهو حسیبه، و لذلک نجد صاحبی " الصحیحین " و غیرهما قد أخرجوا لکثیر من الثقات المخالفین کالخوارج و الشیعة و غیرهم... .
اگر کسى بگوید که راوى این شاهد نیز شیعه است؛ چنانچه در سند اصلى نیز شخص دیگرى است که او شیعه است که همان جعفر بن سلیمان باشد؛ آیا طعن به حدیث و اشکال به آن حساب نمىآید؟
پس من مىگویم: هرگز؛ زیرا آن چه در نقل روایت مهم و معتبر است، راستگویى و حافظه راوى است؛ اما مذهب او بین خود و خداى او است و خدا مىداند که با او چه برخوردى نماید؛ به همین خاطر مىبینیم که نویسندگان صحیحین (بخارى و مسلم) و دیگران، روایات بسیارى را از ثقات مخالفین؛ مثل خوارج و شیعه و غیر آنها نقل کردهاند.
ضمن این که این روایت، تنها از طریق أجلح کندى و جعفر بن سلیمان نقل نشده؛ بلکه چهار دو سند صحیح دیگر نیز دارد.
نتیجه: اشکالات سندى که علماى اهل سنت به این روایت گرفته بودند، همگى دفع و ثابت شد که سندهاى این روایت صحیح و براى اهل سنت حجت است.
اشکالات دلالی
محمد ناصر البانی
موالات به معنای دوستی و محبت است:
البانى وهابى بعد از اعتراف به صحت سه سند از سندهاى این روایت، در رد دلالت آن مىنویسد:
أن الموالاة هنا ضد المعاداة و هو حکم ثابت لکل مؤمن، و علی رضی الله عنه من کبارهم، یتولاهم و یتولونه.
ففیه رد على الخوارج و النواصب، لکن لیس فی الحدیث أنه لیس للمؤمنین مولى سواه، و قد قال النبی صلى الله علیه وسلم: " أسلم و غفار و مزینة و جهینة و قریش و الأنصار موالی دون الناس، لیس لهم مولى دون الله و رسوله ".
فالحدیث لیس فیه دلیل البتة على أن علیا رضی الله عنه هو الأحق بالخلافة من الشیخین کما تزعم الشیعة لأن الموالاة غیر الولایة التی هی بمعنى الإمارة، فإنما یقال فیها: والی کل مؤمن.
موالات در این جا به معناى ضد آن؛ یعنى معادات (دشمنی) است و این حکم ثابتى است براى همه مؤمنان و على (علیه السلام) از بزرگان مؤمنان است، او مؤمنان را دوست دارد و مؤمنان نیز او را دوست دارند.
پس این روایت، ردى است بر خوارج و نواصب؛ اما در روایت نیامده است که مؤمنان مولاى غیر از على (علیه السلام) ندارند؛ به درستى که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده: قبائل اسلم، غفار، مزینه، جهینه، قریش و أنصار، دوستان من هستند نه دیگر مردم، و براى آنها مولایى غیر خدا و رسول نیست.
البته در این حدیث دلیلى نیست که ثابت کند على (علیه السلام) نسبت به خلافت از شیخین شایستهتر است؛ چنانچه شیعه خیال کرده؛ زیرا موالات غیر از آن ولایتى است که به معناى امارت است؛ در باره امارت گفته مىشود: او والى همه مؤمنان است (نه ولی).
السلسلة الصحیحة المجلدات الکاملة، ج5، ص222، ذیل روایت: 2223
پاسخ:
آن چه منظور رسول خدا صلى الله علیه وآله را در این روایت روشن مىکند، جمله «من بعدی» است که رسول خدا به صراحت مىفرماید که «على، بعد از من ولى هر مؤمنى است». اگر کلمه «ولی» در این جا به معناى محبت و دوستى بود، دیگر جلمه «من بعدی» معنا نداشت؛ زیرا دوستى امیرمؤمنان با مؤمنان تنها به بعد از رسول خدا منحصر نمىشود؛ بلکه در زمان آن حضرت نیز دوست مردم بوده است.
جالب است که حتى مبارکفورى نیز تصریح مىکند که اگر با سند صحیح ثابت شود که رسول خدا روایت «على ولیکم» را با اضافه «من بعدی» فرموده، ولایت امیرمؤمنان علیه السلام و نظر شیعه ثابت مىشود.
و قد استدل به الشیعة على أن علیا رضی الله عنه، کان خلیفة بعد رسول الله من غیر فصل و استدلالهم به عن هذا باطل فإن مداره عن صحة زیادة لفظ «بعدی» وکونها صحیحة محفوظة قابلة للاحتجاج.
شیعیان براى این که على (علیه السلام) خلیفه بلا فصل رسول خدا است، به این روایت استدلال کردهاند، استدلال آنها باطل است؛ زیرا محور درستى این استدلال (دو چیز است).
الف: کلمهى «بعدی» که در این حدیث باید وجود داشته باشد.
ب: این حدیث از نظر سندى، صحیح و قابل استدلال باشد.
المبارکفوری، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی،ج10، ص146، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
و پیش از این ثابت کردیم که این روایت با اضافه جمله «من بعدی» با سند صحیح نقل شده و خود البانى صحت سه سند از سندهاى آن را پذیرفته بود.
اما این گفته البانى که قبائل: أسلم و غفار و مزینة و جهینة و... موالى رسول خدا صلى الله علیه وآله بودهاند، سخنى است نسنجیده؛ چرا که این قبائل از کسانى بودند که در جنگ تبوک از فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله تخلف کردند و قرآن صراحتا آنها را منافق خوانده است:
قرطبى در تفسیر خویش در ذیل آیه:
سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً. الفتح/11.
بزودى متخلّفان از اعراب بادیهنشین (عذرتراشى کرده) مىگویند: « (حفظ) اموال و خانوادههاى ما، ما را به خود مشغول داشت (و نتوانستیم در سفر حدیبیه تو را همراهى کنیم)، براى ما طلب آمرزش کن!» آنها به زبان خود چیزى مىگویند که در دل ندارند! بگو: «چه کسى مىتواند در برابر خداوند از شما دفاع کند هر گاه زیانى براى شما بخواهد، و یا اگر نفعى اراده کند (مانع گردد)؟! و خداوند به همه کارهایى که انجام مىدهید آگاه است!»
قرطبى در تفسیر این آیه مىگوید:
قوله تعالى: «سیقول لک المخلفون من الأعراب» قال مجاهد وبن عباس: یعنی أعراب غفار ومزینة وجهینة وأسلم وأشجع والدیل وهم الأعراب الذین کانوا حول المدینة تخلفوا عن رسول الله صلى الله علیه وسلم.
آیه شریفه «سیقول لک المخلفون من الأعراب»؛ مجاهد و ابن عباس گفتهاند، مقصود اعراب قبایل غفار و مزینه و جهینه و اسلم و اشجع و دیل است، و اینان، همان اعرابى هستند که در نزدیک مدینه بوده و از پیامبر ’ باز ماندند.
الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن،ج16، ص268، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
البته ما در ادامه کلمه «ولی» را از نظر لغت نیز بررسى و ثابت خواهیم کرد که خلفاى سه گانه اهل سنت و دیگرانى که در صدر اسلام زندگى مىکرده، همواره از این کلمه ولایت و سرپرستى را اراده کردهاند.
ابن حجر هیثمى
ابن حجر هیثمى اشکالات متعددى بر اى روایت دارد که ما تک تک آنها را بررسى و پاسخ خواهیم داد.