امامت امام علی علیه السلام، بلافصل نیست؛ تقدیم مفضول بر افضل جایز است:
ابن حجر هیثمى در چهارمین دلیل خود مىگوید:
رابعها سلمنا أنه أولى بالإمامة فالمراد المآل وإلا کان هو الإمام مع وجوده (ص) ولا تعرض فیه لوقت المآل فکان المراد حین یوجد عقد البیعة له فلا ینافی حینئذ تقدیم الأئمة الثلاثة علیه لانعقاد الإجماع حتى من علی علیه کما مر وللأخبار السابقة المصرحة بإمامة أبی بکر وأیضا فلا یلزم من أفضلیة علی على معتقدهم بطلان تولیة غیره لما مر أن أهل السنة أجمعوا على صحة إمامة المفضول مع وجود الفاضل بدلیل إجماعهم على صحة خلافة عثمان واختلافهم فی أفضلیته على علی وإن کان أکثرهم على أن عثمان أفضل منه... .
چهارمین دلیل: حتى اگر بپذیریم که مقصود اولى به امامت باشد، مراد آن حضرت آینده و عاقبت است و گرنه لازم مىآید که على (علیه السلام) با وجود رسول خدا، امام باشد. و رسول خدا زمان تحقق آن را در آینده مشخص نکرده است؛ پس مقصود آن است که هر وقت مردم با او بیعت کردند، او امام است؛ بنابراین منافاتى ندارد با تقدیم ائمه سه گانه؛ چرا که براى امامت آنها اجماع منعقد شده؛ حتى از جانب خود على (علیه السلام) چنانچه گذشت. و به دلیل روایاتى که تصریح به امامت ابوبکر داشت.
همچنین طبق اعتقاد اهل سنت، افضلیت على (علیه السلام) ولایت غیر او را باطل نمىکند؛ زیرا اهل سنت اجماع دارند بر صحت امامت مفضول با وجود فاضل؛ زیرا آنها اجماع دارند بر صحت خلافت عثمان، با اختلافى آنها در افضلیت عثمان بر على دارند؛ اگر چه اکثر بر این باورند که عثمان از على (علیه السلام) افضل است.
الهیثمی، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.
دهلوى نیز همین شبهه را مطرح کرده و گفته:
و نیز ولى از الفاظ مشترکه است چه ضرور است که اولى به تصرف مراد باشد و نیز غیر مقید است به وقت و مذهب اهل سنت همین است که در وقتى از اوقات حضرت امیر امام مفترض الطاعه بود بعد از جناب پیغمبر صلى الله علیه و سلم.
الدهلوی، حافظ (عبدالعزیز) غلام حلیم بن شیخ قطب الدین احمد بن شیخ ابوالفیض المعروف به شاه ولی الله الهندى، تحفه اثنا عشری، ص346
پاسخ:
اولاً: همانطورى که پیش از این گفتیم، بر خلاف گفته ابن حجر، رسول خدا صلى الله علیه وآله از کلمه «من بعدی» استفاده کرده و زمان تحقق آن را نیز مشخص کرده است؛ بنابراین به صورت مطلق نفرموده؛ بلکه قید زده و دقیقا بعد از خودش را زمان تحقق امامت و این ولایت مشخص کرده است.
بنابراین، با وجود على بن أبىطالب علیه السلام دیگران حق خلافت و امامت نخواهند داشت و خلافت آنها باطل است.
ثانیاً: امیرمؤمنان علیه السلام حتى با وجود رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز این ولایت را اعمال کرده است و حق تصرف داشته است و اتفاقا همین اعمال ولایت از جانب آن حضرت، باعث شکایت أصحاب شد و رسول خدا صلى الله علیه وآله در جواب آنها فرمود که او:
وَهُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی.
این مسأله هیچ محذورى نیز ندارد؛ چرا که ولایت امیرمؤمنان علیه السلام، در عرض ولایت رسول خدا صلى الله علیه وآله نیست؛ بلکه در طول ولایت ایشان بوده است.
اما این که ایشان ادعا کرده، ولایت مفضول با وجود فاضل اشکالى ندارد، بر خلاف عقل، قرآن و سنت رسول خدا صلى الله علیه وآله است؛ زیرا تمام عقلاى عالم تقدیم مفضول بر فاضل را قبیح مىدانند. تا کنون دیده نشده است که در شرایط مساوى بیمارى با وجود طبیب متخصص و مجرب، سراغ پزشک عمومى و تازهکار برود که احتمال دارد بیماریش نه تنها معالجه نشود؛ بلکه بدتر هم بشود.
آیات قرآن کریم بهترین دلیل بر این است که تقدیم مفضول بر افضل جایز نیست، خداوند در آیات متعدد این مطلب را گوشزد کرده است؛ چنانچه در آیات متعدد این نکته را متذکر شده است:
قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ. الرعد/16.
بگو: «آیا نابینا و بینا یکسانند؟! یا ظلمتها و نور برابرند؟!
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقیم. النحل/76.
خداوند مثالى (دیگر) زده است: دو نفر را، که یکى از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر بر هیچ کارى نیست و سربار صاحبش مىباشد او را در پى هر کارى بفرستد، خوب انجام نمىدهد آیا چنین انسانى، با کسى که امر به عدل و داد مىکند، و بر راهى راست قرار دارد، برابر است؟!
قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْباب. الزمر/9.
بگو: «آیا کسانى که مىدانند با کسانى که نمىدانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر مىشوند!»
و یا در آیه دیگر مىفرماید:
أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ. یونس/35.
آیا کسى که هدایت به سوى حق مىکند براى پیروى شایستهتر است، یا آن کس که خود هدایت نمىشود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مىشود، چگونه داورى مىکنید؟!»
پیش از این روایات زیادى را نیز از طریق اهل سنت نقل کردیم که رسول خدا صراحتا فرمود:
مَن تَقَدَّمَ على قومٍ من المسلمین یَرى أنَّ فیهم من هو أفضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمین.
هر کس خودش را بر گروهى از مسلمانان مقدم کند؛ در حالى که مىداند در میان آن قوم کسى بهتر از او وجود دارد؛ به درستى که به خدا، رسول او و مسلمانان خیانت کرده است.
بنابراین، هم از نظر عقل، هم از نظر قرآن و هم از نظر روایات اهل سنت، تقدیم مفضول بر افضل جایز نیست.
اینها مهمترین سؤالات و شبهاتى بود که علماى اهل سنت در پاسخ به روایت «على ولى کل مؤمن بعدی» مطرح کرده بودند.
معنای کلمه ولی در فرهنگ صدر اسلام
پس از پاسخ به این شبهات، نوبت به این مىرسد که معناى دقیق کلمه «ولی» و مشتقات آن از دیدگاه لغت مشخص شود.
تردیدى نیست که تمام لغتها در حال تغییر و تحول هستند و معانى و کلمات در گذر زمان تغییر خواهند کرد؛ بنابراین ما اگر مىخواهیم معناى دقیق کلام خدا و رسول او را بفهمیم باید به فرهنگ واژگان و فهم مردم همان زمان مراجعه کنیم.
با مراجعه به کلمات و سخنان خلفاى سه گانه و افراد نزدیک به آنها، درمىیابیم که همه آنها از کلمه «ولی» سرپرستى، اولویت به تصرف، امامت، حکومت و خلافت را فهمیده و در سخنرانىها، گفتگوها و نوشتههایشان استفاده کردهاند. ما به چند نمونه اشاره مىکنیم.
بلاذرى در انساب الأشراف، ابن قتیبه دینورى در عیون الأخبار، طبرى و ابن کثیر در تاریخشان و بسیارى دیگر از بزرگان اهل سنت، نقل کردهاند که وقتى ابوبکر به خلافت رسید، در نخستین سخنرانى خود ولى مردم معرفى کرد:
لَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، خَطَبَ النَّاسُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَیُّهَا النَّاسُ فَقَدْ وُلِّیتُکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ.
و چون ابوبکر به خلافت رسید براى مردم سخنرانى کرد و پس از حمد و ثناى الهى گفت: اى مردم من رهبر شما شدهام؛ ولى بهترین شما نیستم.
البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج1، ص254؛
الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، عیون الأخبار، ج1، ص34؛
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، تاریخ الطبری، ص237 ـ 238، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
این خطبه با سندهاى صحیح نقل شده است؛ ابن کثیر دمشقى سلفى، بعد از نقل این خطبه مىنویسد:
وهذا إسناد صحیح.
سند این حدیث صحیح است.
القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج6، ص301، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.
مسلم بن حجاج نیشابورى به نقل از خلیفه دوم مىنویسد:
فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قَالَ أَبُو بَکْرٍ: أَنَا وَلِىُّ رَسول صلی الله علیه وآله مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ. فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا... ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَوَلِىُّ أَبِى بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِى کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم،ج3، ص1378، ح 1757، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْء، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
در این روایت خلیفه دوم تصریح مىکند که ابوبکر خود را ولى و خلیفه رسول خدا مىدانست؛ ولى شما دو نفر او را تکذیب کرده و وى را خیانت کار و... مىدانستید، من نیز خودم را ولى و خلیفه رسول خدا مىدانم و شما دو نفر مرا دروغگو خیانت کار و... مىدانید.
عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن مالک بن أوس بن الحدثان النصری... فلما قبض رسول الله صلی الله علیه وآله قال أبو بکر أنا ولی رسول الله صلی الله علیه وآله بعده أعمل فیه بما کان یعمل رسول الله صلی الله علیه وآله فیها ثم أقبل على علی والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فیها ظالم فاجر والله یعلم أنه فیها صادق بار تابع للحق ثم ولیتها بعد أبی بکر سنتین من إمارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله صلی الله علیه وآله وأبو بکر وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر.
عمر گفت: و چون رسول خدا از دنیا رفت ابوبکر گفت: من ولى و جانشین پیامبرم، و همانگونه که او رفتار کرد من نیز چنان خواهم رفتار کرد؛ سپس عمر به على و عباس گفت: شما خیال مىکردید که أبو بکر ظالم و فاجر است... سپس من بعد از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم...
إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار،ج5، ص469، ح9772، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
نکته مهم در این روایت این است که ابوبکر مىگوید:
«أنا ولی رسول الله صلی الله علیه وآله بعده».
کلمه « بعده » مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود مىرساند.
عمر بن الخطاب نیز در نخستین سخنرانىاش خود را «ولی» مسلمانان معرفى کرده است:
خطب عمر بن الخطاب حین ولی فحمد الله وأثنى علیه وصلى على نبیه ثم قال: إنی قد ولیت علیکم... .
عمر پس از به خلافت رسیدنش خطبه خواند و بعد از حمد و ثناى الهى گفت: من بر شما خلیفه شدهام... .
البلاذری، أحمد بن یحیى، أنساب الأشراف، ج3، ص412؛ الطبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج2، ص572، دار الکتب العلمیة – بیروت.
و در آخرین لحظات عمرش آروز مىکرد که ایکاش فلانى و فلانى بود تا آنها را به عنوان «ولی» بر مردم انتخاب مىکردم:
حدثنا هارون بن معروف قال حدثنا ضمرة بن ربیعة عن الشیبانی عن أبی العجفاء قال قیل لعمر رضی الله عنه یا أمیر المؤمنین لو عهدت قال: لو أدرکت أبا عبیدة بن الجراح لولیته...
النمیری البصری، ابوزید عمر بن شبة (متوفای262هـ)، تاریخ المدینة المنورة،ج2، ص61، رقم: 1496،تحقیق علی محمد دندل ویاسین سعد الدین بیان، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1417هـ-1996م.
لو أدرکت أبا عبیدة بن الجراح باقیا استخلفته وولیته... ولو أدرکت خالد بن الولید لولیته.
الدینوری، عبد الله بن مسلم، الإمامة والسیاسة، ج1، ص25، تحقیق: خلیل المنصور، دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ.
لو کان سالم مولى حذیفة حیا لولیته.
إبن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص194، دار القلم - بیروت - 1984؛ أبی حیان الأندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج4، ص314ـ بیروت، 1422هـ.
لو أدرکت معاذ بن جبل ثم ولیته.
الأصبهانی، ابونعیم أحمد بن عبد الله، حلیة الأولیاء، ج1، ص229، دار الکتاب العربی - بیروت، 1405هـ.
از زبان عائشه نیز نقل شده است که گفت:
لما ولی أبو بکر قال: قد علم قومی أن حرفتی لم تکن لتعجز عن مؤونة أهلی...
الزهری، محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج3 ص185، دار صادر - بیروت
وقتی ابو بکر خلیفه شد گفت: به درستی قوم من میداند که شغل من به خاطر این نبوده که من از خرج خانوادهام عاجز بودم.
ألبانى گفته است:
وإسناد هذا صحیح على شرط الشیخین.
اسناد این حدیث بنا برشرط شیخین صحیح است
ألبانی، محمد ناصر (متوفای1420هـ)، إرواء الغلیل،ج8، ص232تحقیق: إشراف: زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1405 - 1985م.
عبد الملک بن مروان روزى خطاب کرد گفت:
ولیکم عمر بن الخطاب، وکان فظا غلیظا مضیقا علیکم فسمعتم له.
سرپرست شما عمر بن خطاب، تندخو و سخت دل و در تنگنا قرار دهنده بر شما بوده پس به او گوش مىدادید.
ابن سیده المرسی، أبو الحسن علی بن إسماعیل ( الوفاة: 458هـ)، المحکم والمحیط الأعظم،ج1، ص514، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 2000م، الطبعة: الأولى، تحقیق: عبد الحمید هنداوی
المسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی (متوفاى346هـ) مروج الذهب،ج1، ص40192، دار النشر:
کان عمر بن عبد العزیز رضی الله عنه یقول إذا رأى القاسم بن محمد بن أبی بکر: لو کان لی من الأمر شیء لولیته الخلافة.
عمر ابن عبد العزیز هر وقت قاسم بن محمد را مىدید مىگفت اگر قدرت مىداشتم او را خلیفه مىکردم
إبن خلدون الحضرمی، عبد الرحمن بن محمد (متوفای808 هـ)، مقدمة ابن خلدون،ج1، ص206، ناشر: دار القلم - بیروت - 1984، الطبعة: الخامسة.
السخاوی، شمس الدین محمد بن عبد الرحمن(متوفای902هـ)، التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفة،ج2، ص377،ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ/ 1993م.
نتیجه نهائی:
روایت «على ولى کل مؤمن بعدی» با عبارتهاى مختلف و سندهاى متعدد و صحیح نقل شده است و ولایت مطلق و بلافصل امیرمؤمنان علیه السلام را ثابت مىکند.
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات