ولى انصار از دست قریش ناراضى بودند و از این رو از ابابکر کناره گرفتند. این برخورد انصار، قریش ، (و طرفداران خلیفه ) را خشمگین ساخت و سخنرانان قریش شروع به کوبیدن انصار نمودند. در این میان ((عمرو ابن العاص )) سخنى علیه انصار گفت . فضل ابن عباس که از این وضع ناراحت شده بود، طى خطابه اى به سخنان قریش پاسخ داد و آنگاه ، سراغ على (ع) (که در خانه خود بود) آمد و سخنان ابى بکر و عمرو را به اطلاع امام (ع) رسانید. امام على (ع) از خانه خارج شد و به مسجد آمد و ضمن ستودن انصار به مهملات عمرو بن العاص پاسخ داد. وقتى انصار از دفاع امام (ع) از ایشان باخبر شدند، گفتند: با وجود حمایت على (ع) از کلام دیگران باکى نداریم . سپس نزد حسان بن ثابت شاعر انصار آمده و از وى خواستند که با زبان شعر از امام (ع) تشکر نماید. وى نیز اشعارى سرود که ترجمه آنها چنین است : ((خداوند به على (ع) جزاى خیر دهد که برکت به دست اوست . چه کسى به مقام على (ع) مى رسد. تو با امتیاز خاص خود، بر قریش برترى دارى ؛ زیرا شکیبا و بردبار هستى و قلب تو را خداوند امتحان نموده است .
مردان بزرگى از قریش آرزوى موقعیت تو را دارند؛ اما هرگز به مقام تو نمى رسند، شخصیت تو قابل مقایسه با آنها نیست . تو در تمام زمانها براى اسلام به منزله طناب محکمى مى باشى . به خاطر ما هنگامى که عمرو ابن العاص سخنى گفت که سبب مرگ تقوى و زنده شدن کینه ها مى شود، خشمگین گشتى . تو سفارش پیامبر (ص) را در حق انصار رعایت نمودى و تو براى عمل به این سفارش از همه سزاوارترى .تو برادر او در هدایت و وصى او و داناترین فرد به کتاب و سنت پیامبر (ص) مى باشى . تو همواره حق بزرگى بر ما و بر مردم یمن دارى .))
2- حمایت امام على (ع) از زنى که از هیبت عمر سقط جنین نمود
عمر به دنبال زنى فرستاد تا در جلسه دادگاه حاضر شود. در بین راه از شدت هیبت عمر و ترس از او، فرزند خود را سقط کرد. خلیفه در این باره با اصحاب پیامبر (ص) به مشورت پرداخت . برخى گفتند: ((تو قصد تاءدیب وى داشته اى ؛ پس دیه سقط جنین بر تو واجب نیست .)) امام على (ع) که در جلسه حاضر بود، احساس کرد شرکت کنندگان به علت ترس از حکومت چنین سخنى بر زبان رانده اند. از این رو خطاب به عمر فرمود: ((اگر این فتوى دهندگان طبق راءى خود اظهار نظر کرده اند، اشتباه کرده اند و اگر ملاحظه ریاست تو مى کنند به تو خیانت ورزیده اند. باید دیه این بچه را بپردازى ؛ زیرا تو این زن را ترسانده اى و از ترس تو فرزند او سقط گردید.))
3- حمایت امام على (ع) از عمار
گروهى از اصحاب رسول خدا (ص) جمع شدند و نامه اى خطاب به عثمان نوشته و به برخى از اعمال ناشایست او اعتراض کردند از قبیل : بخشش خمس آفریقا به مروان ، اسراف در ساختمان سازى و ساختن هفت منزل براى خود، همسر، دختران و اقوامش و قصرهاى مروان که از ناحیه خمس واجب ساخته شده بود، سپردن کارهاى دولتى و استانداریهاى به خویشان و پسر عموهاى خود که جوان و خام بودند و بهره اى از لیاقت و مصاحبت پیامبر (ص) نداشتند و نسپردن مسئولیتها به مهاجرین و انصار و نیز اجراى ننمودن حد بر ولید و دادن جوایز به اطرافیان خود و شکنجه مردم و چیزهایى دیگر. بعد از نوشتن نامه بحث پیش آمد که چه کسى حاضر است نامه را نزد عثمان ببرد. عمار آمادگى خود را اعلام نمود. هنگامى که عمار بر عثمان وارد شد، بنى امیه در اطراف خلیفه حاضر بودند و به دستور خلیفه ، عمار را به باد کتک گرفتند، خود عثمان نیز در زدن عمار شرکت نمود. سپس وى را از منزل خلیفه بیرون انداختند. ((ام سلمة )) همسر پیامبر (ص) گفت عمار را براى مداوا به منزل او ببرند. در این میان خبر مرگ ابوذر به مدینه رسید. عثمان براى وى طلب رحمت کرد، عمار به عثمان (که اباذر را تبعید کرده بود) طعنه زد و گفت : ((خدا او را از دست ما نجات داد.)) عثمان گفت : ((اى ...!! (از ترجمه این لفظ به خاطر سبکى آن معذورم ) گمان مکن که از تبعید وى پشیمانم . سپس دستور داد عمار را شکنجه نمایند و افزود: تو نیز باید به همانجا تبعید شوى !)) چون عمار آماده بیرون رفتن از مدینه گردید، بنى مخزوم نزد على (ع) آمده و از وى خواستند که در این باره با عثمان سخن بگوید. امام (ع) نزد عثمان آمده و فرمود: اتق الله ! فانک سیرت رجلا صالحا من المسلمین فهلک فى تسییرک ثم انت الان ترید ان تنفى نظیره : از خدا بترس ! تو قبلا مرد صالحى از مسلمانان (یعنى اباذر) را تبعید کردى و به همین سبب وى رحلت نمود. الان باز تصمیم بر تبعید فرد صالح دیگرى گرفته اى ؟)) بین امام (ع ) و عثمان بحثى طولانى در گرفت تا آنجا که عثمان گفت :((تو خود نیز سزاوار تبعید مى باشى .)) در اینجا مهاجرین و انصار وساطت کرده و گفتند: اینکه نمى شود هر بار شخصى با تو مخالفت نمود او را تبعید کنى ، آنگاه عثمان از تبعید عمار صرف نظر کرد.
هنگامى که بنى امیه به دستور عثمان عمار را شکنجه نمودند، وضعیت جسمانى وى چنان وخیم گشت که در معرض مرگ قرار گرفت . از این رو هشام ابن ولید (هم پیمان عمار) هنگام ظهر که عثمان به مسجد مى رفت راه را بر او گرفت و گفت : ((اگر عمار بمیرد، یکى از مردان بزرگ بنى امیه را خواهم کشت .)) عثمان ناراحت وارد مسجد شد و چون امام على (ع) را پناهگاه مظلومانى نظیر عمار مى دید نزد حضرت (ع) که بر اثر بیمارى سر خود را بسته بود آمد و گفت : ((نمى دانم که آیا دوستدار مرگ تو یا زندگى تو باشم ... اگر زنده بمانى ، مخالفانم تو را نردبان و همدست و پشت و پناه خود قرار مى دهند، من به خاطر ارتباط آنها با تو از مجازات آنها صرف نظر مى کنم . پس یا آشتى باش تا با هم در صلح و صفا زندگى کنیم و یا اعلان جنگ کن تا با هم بجنگیم .)) امام (ع) فرمود: ((سخن تو جواب دارد؛ ولى من الان به بیمارى خود مشغولم .))
عثمان حمایت امام (ع) از امثال عمار را جنگ با خود مى دانست ؛ ولى امام (ع) با اطلاع از این برداشت خلیفه ، به حمایت از مظلومین مى پرداخت .
4- حمایت امام على (ع) از جندب ابن کعب ازدى
هنگامى که ولید ابن عقبه از طرف عثمان حاکم کوفه گشت ، شخص ساحر و شعبده بازى را به مسجد کوفه آورد و او در مسجد به سحر مشغول شد، از جمله آنکه یکى از تماشاگران را طلبید و سرش را از بدنش جدا کرد و آنگاه دوباره او را به حالت اول بازگرداند. جندب ابن کعب که از اصحاب رسول خدا (ص) بود و مى دانست این عمل سحر است و حقیقتى ندارد، و این کارها باعث ضعف ایمان انسانهاى کم اندیشه است ، به ساحر حمله کرد و او را گردن زد و گفت : ((اگر راست میگویى ، خودت را زنده کن .)) ولید به حمایت از ساحر پرداخته ، جندب را به زندان انداخت ، جندب شب را در زندان با عبادت به صبح مى رساند، زندانبان با مشاهده این وضع جندب را آزاد کرد، جندب نیز خود را به مدینه رساند و از امام على (ع) کمک طلبید، امام (ع) با عثمان درباره جندب سخن مى گفت و خلیفه جندب را بخشید و به ولید دستور داد مزاحم نگردد، بدین ترتیب وى به کوفه بازگشت .
5- حمایت امام على (ع) از ابا ربیعه
گروهى از قاریان قرآن در شهر کوفه (حجر بن عدى ، عمرو بن حمق ، سلیمان ابن صرد خزاعى و...) طى نامه اى که به عثمان نوشتند از سعید؛ حاکم کوفه شکایت کرده و از خلیفه نیز به سبب سپردن مسئولیتها به خویشاوندان خود انتقاد نمودند و ذیل نامه این جمله را اضافه نمودند: ((فانک امیرنا ما اطعت الله . مادامى که از خدا فرمان برى ، خلیفه ما خواهى بود.)) هیچک از قاریان ، اسم خود را در نامه نیاورد تا اسامیشان فاش نگردد. آنگاه نامه را به شخصى به نام ((ابى ربیعه )) دادند تا به خلیفه برساند. عثمان هنگام دریافت نامه ، اسامه نویسندگان را از وى خواست ؛ اما ربیعه از افشاى آن اسامى خوددارى کرد. عثمان تصمیم گرفت وى را شکنجه و زندانى کند. امام على (ع) خلیفه را از این عمل بر حذر داشت و فرمود: ((او پیام آور است ، هر چه را به دستش داده اند، آورده است .))
6- حمایت امام على (ع) از عبدالرحمن ابن حنبل جمحى
عبدالرحمن ابن حنبل جمحى که از اصحاب پیامبر (ص) بود با سرودن اشعارى ، انتقادهاى خود را بر خلیفه سوم عرضه نمود: 1- باز گرداندن تبعید شدگان پیامبر (ص) نظیر حکم و فرزندانش و نزدیک کردن آنها به خود. 2- سپردن حکومت به اقوام خویش . 3- دادن 15 غنائم آفریقا به مروان ؛ داماد خود. 4- اختصاص قسمتى از مراتع اطراف مدینه به خود و بنى امیه . 5- تقسیم مالیاتهایى که ابوموسى اشعرى به مدینه آورده بود بین خویشان خود. در آخر نیز سنت ابابکر و عمر را به عثمان گوشزد نمود که آنها مالى را به دلخواه خود تقسیم نمى نمودند. عثمان وى را در منطقه خیبر به زندان انداخت .عبدالرحمن از زندان نامه اى به امام على (ع) و عمار نوشت و طلب کمک نمود. امام (ع) در این باره با خلیفه سخن گفت . عثمان راضى شد وى را آزاد نماید بشرط آنکه در مدینه نماند. عبدالرحمن در مدح امام (ع)، اشعارى چنین سرود: ((خداوند مرا به دست على (ع) از بند و زنجیر نجات داد. جانم فداى على (ع) باد که مرا از دست کافرى که خدا را ندیده گرفته بود رهانید.))
7- حمایت امام على (ع) از عبدالله ابن مسعود
عبدالله ابن مسعود که از قاریان قرآن و از اصحاب بزرگ پیامبر (ص) به شمار مى رفت ، خزانه دار بیت المال کوفه بود. هنگامى که عثمان ، سعد ابن ابى وقاص را از استاندارى کوفه عزل نمود، برادر خود ولید ابن عقبه را حاکم آنجا ساخت . ولید با مراجعه به ابن مسعود مبلغى به عنوان وام از بیت المال گرفت . هنگام سر رسید وام ، ولید اقدامى براى پرداخت ننمود. ابن مسعود، بدهى او به بیت المال را مطالبه کرد. ولید این درخواست را گستاخى بر خود دانسته و در این باره به عثمان گزارش داد. خلیفه طى نامه اى به ابن مسعود متذکر شد، ((تو حق بازخواست وام ولید را ندارى .)) هنگامى که نامه عثمان به کوفه رسید، ابن مسعود از مسئولیت بیت المال کناره گرفت و در حالى که کلید خزانه را تحویل مى داد گفت : ((تاکنون گمان مى بردم نگهبان اموال مسلمان هستم ؛ اما حاضر نیستم خزانه دار شما باشم .)) سپس به افشاگرى پرداخته و جریان را براى مردم گزارش داد و گفت ولید بیت المال را چپاول مى کند، بعلاوه وى به بدعتهاى به وجود آمده توسط عثمان و نیز عزل سعد و سپردن حکومت کوفه به ولید فاسق اعتراض مى نمود. ولید انتقادهاى وى را به خلیفه گزارش داد. عثمان عبدالله را به مدینه فرا خواند. هنگام ورود ابن مسعود به مدینه ، عثمان مشغول سخنرانى در مسجد بود. چون چشم خلیفه به وى افتاد، گفت : ((اکنون حیوانى پست خصلت و بى ارزش وارد مى شود.)) ابن مسعود پاسخ داد: چنین نیست ، من یکى از اصحاب پیامبرم که افتخار حضور در جنگ بدر و بیعت رضوان را داشته ام . آنگاه عثمان دستور اخراج وى را از مسجد صادر کرد. اطرافیان خلیفه ، این صحابى بزرگ را با وضعى توهین آمیز از مسجد بیرون کردند و چنان وى را بر زمین کوبیدند که استخوان پهلوى وى شکست .در این موقع امام على (ع) به دفاع از ابن مسعود پرداخت و به عثمان اعتراض نموده فرمود: ((تو به سخن و گزارش ولید اعتماد کرده ، با صحابى پیامبر (ص) چنین رفتار ناشایستى دارى ؟)) عثمان جواب داد:((نخیر، تنها گزارش ولید نیست ، من (زبید ابن صلت کندى )) را هم براى تحقیق به کوفه فرستادم .)) امام (ع) پاسخ داد وى نیز فرد موثقى نیست . آنگاه به یارى ابن مسعود شتافت و او را براى مداوا به منزل رسانید.
8- حمایت امام على (ع) از فاطمه (س ) در جریان فدک
ماجراى غصب فدک توسط ابابکر، بعد از غصب خلافت ، بزرگ ترین ضربه بر خاندان نبوت بود. فدک روستائى نزدیک مدینه بودکه پیامبر (ص) بعد از نزول آیه ((آت ذا القربى حقه ))آن را در زمان حیات خود به فاطمه زهرا (علیها السلام ) بخشید و عواید سرشار آن صرف اهل بیت و فقراى بنى هاشم مى شد. مفسرین ذیل آیه فوق نقل کرده اند: چون این آیه نازل شد پیامبر (ص) زهرا (س ) را طلبید و ملک فدک را به ایشان بخشید. ابوبکر بلافاصله بعد از رحلت پیامبر (ص) با جعل حدیث ((ما پیامبران ارث نمى گذاریم )) فدک را از تصرف زهرا (س ) خارج ساخت و کارگزاران حضرت را از فدک بیرون کرد. در صورتى که فدک اولا ارث نبود و ملک مسلم حضرت زهرا (س ) بود که پیامبر صلى الله علیه و آله به او در زمان حیاتش بخشیده بود. ثانیا بر فرض که ارث باشد قرآن و سنت و سیره مسلمانان صراحت دارد که هر مسلمانى از پدر و مادر خود ارث مى برد، حال چه شد که تنها دختر پیامبر (ص) از ارث پدرش محروم شد؟! فاطمه (س ) مدعى بود پدر بزرگوارش فدک را در زمان حیات خود به ایشان بخشیده است . ابابکر از فاطمه (س ) در این زمینه شاهد مى خواهد. امام (ع) با ((ام یمن )) به نفع زهرا (س ) شهادت دادند. خلیفه گفت : شهادت یک مرد و یک زن کافى نیست و این چنین شهادت آنها را رد کرد.بنابر گفته بلاذرى ، ام ایمن با رباح ، غلام پیامبر (ص) نیز به نفع فاطمه (س ) شهادت دادند و گفتند پیامبر (ص) فدک را به فاطمه هدیه کرده است ؛ ولى باز خلیفه با استناد به همان مطلب ، سخن این دو را نپذیرفت .
امام على (ع) در اینجا به دفاع از فاطمه (س ) مى پردازد و بعد از سخنان زهرا (س ) خطاب به ابوبکر مى گوید: ((اولا فاطمه (س ) در زمان پدرش مالک و متصرف فدک بوده است . ثانیا بر فرض که بر ملک پیامبر (ص) باقى باشد، باز بر طبق قانون ارث به دخترش خواهد رسید. آیا بین ما و دیگر مسلمانان در قانون ارث فرق مى گذارى ؟ مگر پیامبر (ص) نفرموده است که آوردن شاهد بر عهده شاکى است و بر مدعى علیه تنها قسم لازم است ؟ آیا بر خلاف دستور پیامبر (ص) از فاطمه (که از زمان پدر تاکنون متصرف در فدک مى باشد) طلب شاهد مى نمایى ؟ تازه مگر آیه تطهیر در شاءن ما نازل نگشته است ؟)) ابابکر پاسخ داد: البته چنین است . امام (ع) اضافه نمود: ((آیا فاطمه اى که خدا شهادت به طهارت او داده است ، براى مال بى ارزش دنیا ادعاى بیجا مى نماید؟ تو شهادت یک فرد عادى بیابان نشین را مى پذیرى ، آنگاه چگونه شهادت طاهره (فاطمه (س ) که قرآن او را طاهره نامیده است ) را رد مى نمایى ؟)) امام (ع) بعد از گفتن این سخنان با ناراحتى به منزل رفتند. هیاهوى عجیبى بین مردم پیدا شد. مى گفتند: حق با على (ع) و فاطمه (س ) است ، على (ع) راست مى گوید.در این هنگام ابابکر به منبر رفت و براى خاموش کردن مردم گفت : ((هان اى مردم ! این چه سر و صدائى است که ایجاد کرده اید و گوش به سخن هر کس مى دهید. او روباهى است که شاهد او دم اوست ، ماجراجو و بر پا کننده فتنه است و مردم را به آشوب دعوت مى نماید، کمک از ضعفاء و یارى از زنان مى طلبد، او مانند ام طحال است که عزیزترین نزدیکان وى نزد او افراد فاحشه بودند.))
خلیفه با استفاده از اهرم قدرت چه جسارتهائى که به ساحت امام (ع) نکرد. ما مى توانیم به میزان ادب و وقار خلیفه پى بریم که چگونه به شخصى که خود به نزول آیه تطهیر درباره وى اعتراف نموده است ، توهین مى نماید. وى علاوه بر امام (ع) انصار را نیز در این سخنرانى کوبید.
ابن ابى الحدید که از اینهمه جسارتها خلیفه تعجب نموده است از استاد خود ((جعفر بن یحیى بصرى )) مى پرسد آیا اینهمه تعرضات در مورد على (ع) است ؟ و جواب مى شنود: ((نعم ، انه الملک یا بنى ...: بله فرزندم ، مسئله سلطنت در کار است و سر کوبیدن انصار نیز آن است که به طرفدارى از على (ع) برخاستند.))
آرى خلفا براى تثبیت حکومت خود از هیچ توهینى به اهل بیت پیامبر (ص) ابا نداشتند.
امام (ع) نه تنها هنگام گرفتن فدک به دفاع از زهرا پرداخت ؛ بلکه بعدها نیز مظلومیت زهرا (س ) را اعلام مى نمود چنانکه در موقع دفن زهرا (س )، از همکارى امت پیامبر (ص)، در هضم حق زهرا (س ) شکایت به رسول گرامى (ص) مى بردو در زمان حکومت 5 ساله خود ضمن تحلیل جریان فدک ، گرفتن آنرا ناشى از حرص ابابکر و طرفدارانش مى شمارد.
((بررسى کوتاه پیرامون فدک ))
بعد از رحلت پیامبر (ص) ابابکر دستور مصادره فدک را صادر کرد. فاطمه زهرا (علیها السلام ) نزد وى آمده و آن را هدیه پدر خویش دانست ؛ ولى ابابکر شهادت شهود را نپذیرفت ، آنگاه دختر پیامبر (ص) از راه ارث وارد شد و آن را از خلیفه طلب نمود. ابابکر با استدلال به روایت ذیل که خود آن را نقل نمود، فاطمه (س ) را از ارث محروم نمود.
سمعت رسول الله (ص) یقول : انا معاشر الانبیاء لانورث ذهبا و لا فضة و لا ارضا و لا عقارا و لا دارا و لکنا نورث الایمان و الحکمة و العلم و السنة .
اگر بپذیریم که این روایت از پیامبر صادر شده است ، ذیل روایت نشان مى دهد مقصود پیامبر (ص) این نبوده است که اگر مالى از ما باقى ماند به بازماندگان ما نخواهد رسید؛ بلکه مقصود حضرت آن است که ما مانند سلاطین و مال اندوزان در پى جمع مال نیستیم که بعد از ما به فرزندانمان برسد. ما براى بعد از خود ایمان و علم و حکمت و سنت باقى گذارده ایم که سودمندتر از مال است . علاوه بر آن برداشت خلیفه از این روایت مخالف قرآن است ؛ زیرا در قرآن تصریح شده است که برخى از فرزندان پیامبران از آنها ارث برده اند. پس چنین برداشتى نمى تواند مراد پیامبر (ص) باشد.
بعلاوه ابابکر و عمر خود به این روایت در مواردى عمل نکرده اند چنانچه ابابکر سلاح و کفش و اسب پیامبر را به على (ع) تحویل داد. اگر پیامبر (ص) از خود ارثى باقى نمى نهاد و همه اموال او طبق نقل ابابکر، صدقة و از اموال عمومى است ، چگونه اسب و کفش و سلاح حضرت را به على (ع) داد؟ وى پس از تحویل دادن این سه گفت : ((غیر از این سه ، سایر اموال پیامبر (ص) صدقه است .))
باز این این سئوال به ذهن مى آید که اگر فدک ، میراث پیامبر (ص) نبود و حضرت از خود ارثى باقى نمى نهاد (چنانچه ابابکر و عمر ادعاء مى کردند) چرا عمر هنگامى که على (ع) و عباس از وى میراث پیامبر (ص) را طلبیدند فدک را به ورثه پیامبر (ص) تحویل داد و چون امام على (ع) و عباس در آن اختلاف داشتند (و امام (ع) مى فرمود عباس حقى در فدک ندارد؛ زیرا پیامبر (ص) آن را به فاطمه (س ) بخشیده است ؛ ولى عباس آن را ارث پیامبر (ص) مى دانست .) عمر گفت : ((من آنرا به شما تحویل دادم ، دیگر خود مى دانید درباره آن چگونه رفتار کنید.
و سئوال سوم اینکه اگر پیامبر (ص) ارثى از خود بجا نمى نهد، چرا ابابکر و عمر خانه پیامبر (ص) را در دست همسران حضرت باقى نهادند؟ چرا آن را به نفع بیت المال مصادره ننمودند؟
و سئوال چهارم اینکه : اگر حدیث ابابکر صحیح بود، چرا عمر هنگامى که امام على (ع) و عباس از وى ارث پیامبر (ص) را طلب نمودند، زمینهاى پیامبر (ص) در داخل مدینه را به آنها باز گرداند؟
آرى خلفا براى تضعیف موقعیت خاندان پیامبر (ص) که در جناح مخالف بیعت ابابکر بودند، فدک و اشیاء گرانبهائى از میراث پیامبر (ص) را از آنها دریغ داشتند تا از جنبه اقتصادى در مشکل فرو روند و مردم از طرفدارى آنها دست بردارند؛ زیرا همواره یکى از امورى که افراد را در اطراف شخصى جمع مى نماید، قدرت مالى اوست و براى توجیه جنبه شرعى آن نیز ابابکر احادیثى جعل کرده و به پیامبر (ص) نسبت مى دهد. سپس در عصر عمر که اهل بیت پیامبر (ص) خانه نشین شده و چندان در عرصه سیاست حاضر نبودند و بودن فدک و امثال آن در دست آنها ضربه اى براى حکومت شمرده نمى شد، آن را بازگرداندند. بعلاوه در اوایل حکومت ابابکر، بر اثر جنگهاى ((رده )) دولت احتیاج به درآمدهائى براى تاءمین مخارج ارتش و غیره داشت و فدک و امثال آن مى توانست در این زمینه به آنها کمک کند؛ اما در عصر عمر به جهت سرازیر شدن غنائم به مدینه این مشکل بر طرف شده بود، از این رو املاک پیامبر (ص) را به بازماندگان حضرت بازگرداند.
درباره وب
با افتخار معلم بازنشسته سید مرتضی ناصری کرهرودی
فال روزانه
فال حافظ
لینک دوستان
ویژه اسلاید اسکین
ساعت
برچسبها وب
تاریخ : یکشنبه 89/11/24 | 11:59 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()