سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

منشورعقایدامامیه - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

صفحه 61

 

صفات فعل خداوند

اکنون که با رؤوس مطالب مربوط به صفات ذات آشنا شدیم، شایسته است با برخى از صفات فعل نیز آشنا گردیم. در اینجا سه صفت را بررسى مى کنیم:

1. تکلم;

2. صدق;

3. حکمت.

اصل سى وهشتم

قرآن کریم خدا را به صفت تکلم وصف کرده مى فرماید:(وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَکلیماً)(نساء/164).

و نیز مى فرماید:(وَ ما کانَ لِبَشَر أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّوَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْ یُرسِلَ رَسُولاً)(شورى/51): بشر را نرسد که خداى متعال با وى سخن بگوید مگر از طریق وحى، یا از پس پرده، یا آنکه رسولى نزد وى بفرستد.

بنابراین در اینکه تکلم یکى از صفات خدا است شکى نیست، سخن درباره حقیقت آن است و اینکه این صفت، از صفات ذات خداوند است یا از صفات فعل؟ چه، پیداست تکلم به آن صورتى که در انسان موجود است براى


صفحه 62

خداوند قابل تصور نیست.

از آنجا که وصف تکلم در قرآن مجید آمده، لازم است براى فهم حقیقت آن نیز به خود قرآن مراجعه کنیم. قرآن تکلم خدا با بندگان خویش را، چنانکه دیدیم،به سه نحو معرفى مى کند و مى فرماید: (وَ ما کانَ لِبَشَر أَنْ یُکَلِّمهُ اللّه إلاّ وَحیّاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْیُرسلَ رسُولاً فُیوحىَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ انَّهُ علیٌّ حَکیمٌ) (شورى/51): براى بشر ممکن نیست که خدا با او سخن بگوید مگر از یکى از طرق سه گانه زیر:

1. (إِلاّ وَحْیاً): الهام به قلب.

2. (أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب): از پشت پرده، به گونه اى که بشر سخن خدا را مى شنود ولى او را نمى بیند، چنانکه سخن گفتن خدا با موسى چنین بوده است.

3. (أَوْ یُرسِلَ رَسُولاً...): رسولى (فرشته اى) را مى فرستد تا به اذن پروردگار به او وحى نماید.

در این آیه تکلیم خدا به این صورت بیان شده است که وى کلامى را ایجاد مى کند، گاه بدون واسطه و گاه به واسطه فرشته.ضمناً در صورت نخست، گاه کلام مستقیماً به قلب پیامبر القا مى شود و گاه از طریق گوش به قلب او مى رسد، و در هر سه صورت تکلم به معنى ایجاد کلام بوده و از صفات فعل خداوند است.

این یک تفسیر از تکلم خدا به کمک راهنمایى قرآن; تفسیر دیگر اینکه:خدا موجودات جهان را «کلمات» خود مى شمارد، چنانکه مى فرماید: (قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلماتِ رَبّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لو جِئْنا بِمِثْلِه مَدَداً) (کهف/109): بگو اگر دریا براى نوشتن کلمات پروردگارم مرکّب گردد، دریا پایان مى پذیرد پیش از آنکه کلمات پروردگارم به پایان برسد،


صفحه 63

ولو دریایى دیگر همانند وى را به کمک آن بیاوریم.

در این آیه، مقصود از «کلمات»، آفریده هاى خدا است که جزذات الهى کسى قادر به شمارش آنها نیست، به گواه اینکه قرآن در آیه اى حضرت مسیح را «کلمة اللّه»خوانده و مى فرماید: (وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إلى مَرْیَم)(نساء/171).

امیر مؤمنان (علیه السلام) در یکى از سخنان خود کلام خدا را به ایجاد و فعل او تفسیر کرده مى فرماید:«یقول لمن أراد کونه(کن) فیکون، لا بصوت یُقْرَع ولا بنداء یُسْمَع، و إنّما کلامُه سبحانه فعل منه أنشأه و مثّله»(1): چیزى را که مى خواهد لباس هستى بروى بپوشاند، به وى مى گوید:«باش» پس موجود مى شود، ولى گفتن او با صداى کوبنده، و نداى شنیده شده نیست، سخن خدا فعلى از او است، موجود را از عدم بهوجود مى آورد و به آن تحقق و عینیت مى بخشد.

نتیجه این که «متکلم بودن خدا»، چه به معنى سخن گفتن او باشد چنانکه آیه نخست به آن اشاره کرد، و چه به معنى خالقیت باشد چنانکه آیه دوم به آن اشاره نمود، در هر دو صورت تکلّم از صفات فعل است نه از صفات ذات.

اصل سى و نهم

از بحث گذشته که واقعیت کلام خدا به دو تفسیر که دومى اعم از اولى است روشن شد، ضمناً ثابت مى گردد که کلام خدا حادث است و قدیم نیست. زیرا کلام او همان فعل است و طبعاً فعل خدا حادث بوده و در نتیجه «تکلم» امرى حادث خواهد بود.

با آنکه کلام خدا حادث است، براى رعایت أدب و نیز به منظور اینکه سوء تفاهمى پیش نیاید، به کلام خدا «مخلوق» نمى گوییم، زیرا چه بسا آن را به معنى «مجعول» و ساختگى تفسیر کنند. و الاّ اگر از این جهت صرف نظر کنیم، طبعاً ما سوى اللّه مخلوق خدا بوده و آفریده او است. سلیمان بن جعفر


1 . نهج البلاغه، خطبه 184.

 


صفحه 64

جعفرى مى گوید: از امام هفتم موسى بن جعفر (علیهما السلام)پرسیدم: آیا قرآن مخلوق است؟ حضرت در پاسخ گفت: من مى گویم قرآن کلام خدا است.(1)

در اینجا از ذکر نکته اى ناگزیریم و آن اینکه در اوایل قرن سوم در سال 212 هـ. ق مسئله اى به نام قدیم یا حادث بودن قرآن، در میان مسلمین مطرح شده و مایه اختلاف و دو دستگى حادّى گردید، در حالیکه طرفداران قدیم بودن قرآن توجیه درستى براى ادعاى خود نداشتند، زیرا در اینجا احتمالاتى در کار است که طبق برخى از آنها قرآن مسلماً حادث و طبق برخى دیگر قدیم است.

اگر مقصود، کتاب قرآن و کلمات قرآن است که تلاوت مى شود، و یا کلماتى است که جبرئیل امین از خدا دریافت کرد و به قلب پیامبر نازل نمود، مسلّماً همه اینها حادث است، و اگر مقصود مفاهیم و معانى آیات قرآنى است که قسمتى از آنها مربوط به قصص پیامبران، و غزوات پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)است، آنها را نیز نمى توان قدیم دانست.

و بالأخره اگر مقصود، علم خدا به قرآن از نظر لفظ و معنى است، مسلماً علم خدا قدیم و از صفات ذات او است، ولى علم غیر از کلام است.

اصل چهلم

یکى از صفات خداوند «صدق» است، یعنى در گفتار خود راستگو است و شائبه کذب در گفتار او راه ندارد. دلیل این امر نیز روشن است، زیرا دروغ شیوه جاهلان، نیازمندان، عاجزان و ترسویان است، و خدا از همه اینها پیراسته است. به تعبیر دیگر، دروغگویى قبیح است و خداوند از فعل قبیح منزه است.


1 . توحید صدوق، ص 223، باب القرآن ماهو، حدیث 2.

 


صفحه 65

 

اصل چهل و یکم

یکى از صفات کمال خداوند، حکمت است، چنانکه حکیم از نامهاى او است. مقصود از حکیم بودن خداوند این است که:

اوّلاً، افعال خداوند از نهایت اتقان و کمال برخوردار است.

ثانیاً، خداوند از انجام کارهاى ناروا و عبث منزه است.

گواه معنى نخست، نظام شگفت انگیز جهان آفرینش است که کاخ عظیم خلقت را به نحو احسن برافراشته است، چنانکه مى فرماید: (صُنْعَ اللّهِ الّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْء) (نمل/88): آفرینش خدایى که هر چیز را به نحو متقن آفریده است.

گواه معنى دوم نیز این آیه است که مى فرماید:(ما خَلَقْنَا السَّماءَ والأرضَ وَ ما بَیْنَهِما باطلاً)(ص/27): آسمان و زمین و آنچه را که در میان آن دو قرار دارد، به باطل (بیهوده) نیافریدیم.

گذشته از این، خداوند کمال مطلق است و فعل او نیز باید از کمال برخوردار بوده و از عبث و بیهودگى پیراسته باشد.


صفحه 66

صفات سلبى خداوند

اصل چهل ودوم

در تقسیم صفات خداوند یادآور شدیم که صفات الهى بر دو نوع است: صفات جمال و صفات جلال. آنچه که از سنخ کمال است صفات جمال یا صفات ثبوتى خوانده مى شود، و آنچه که از سنخ نقص مى باشد صفات جلال یا صفات سلبى نام دارد.

هدف از صفات سلبى،تنزیه ساحت خداوند از نقص و نیازمندى است. ذات خدا به حکم اینکه غنى و کمال مطلق است از هر وصفى که حاکى از نقص و نیازمندى باشد، پیراسته مى باشد. از این جهت، متکلمان اسلامى مى گویند: خدا جسم و جسمانى نیست، محل براى چیزى نیست، و در چیزى نیز حلول نمى کند، زیرا همه این خصوصیات، ملازم با نقص و نیازمندى موجودات است.

از جمله صفات دیگرى که حاکى از نقص است مرئى بودن است، زیرا لازمه مرئى بودن این است که شرایط لازم براى رؤیت در آن تحقق یابد از قبیل:

الف ـ در مکان و جهت خاصى قرار گیرد.

ب ـ در تاریکى قرار نداشته باشد و به اصطلاح نورى بر آن بتابد.

ج ـ فاصله معینى میان بیننده و او وجود داشته باشد.


صفحه 67

 

روشن است که این شرایط از آثار موجود جسمانى و مادى است، نه خداى برتر.

گذشته از این، خداى مرئى از دو حالت بیرون نیست: یا مجموع وجود او مرئى است، یا برخى از آن; در صورت نخست خداوندِ محیط، محاط و محدود خواهد بود، و در صورت دوم داراى اجزا; است.و هر دو، دون شأن خداوند سبحان است.

آنچه گفته شد مربوط به رؤیت حسّى و بصرى بوده و رؤیت قلبى و شهود باطنى که در پرتو ایمان کامل به دست مى آید از موضوع بحث بیرون است، و در امکان و بلکه وقوع آن براى اولیاى الهى جاى تردید نیست.

ذعلب یمانى، از یاران امیر مؤمنان(علیه السلام)، به امام عرض کرد: آیا خداى خود را دیده اى؟ امام در پاسخ گفت: من چیزى را که نمى بینم نمى پرستم. آنگاه سائل پرسید: چگونه او را مى بینى؟ امام فرمود: «لا تدرکه العُیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوبُ بحقائقِ الإیمان»(1): دیدگان ظاهرى او را نمى بیند،اما دلها در پرتو حقیقت ایمان او را مى بینند.

گذشته از امتناع عقلى رؤیت خداوند با چشم سر،، قرآن نیز بصراحت امکان رؤیت را نفى کرده است.

وقتى حضرت موسى (علیه السلام) (به اصرار بنى اسرائیل) از خداوند درخواست رؤیت مى کند، جواب نفى مى شنود، چنانکه مى فرماید:(رَبِّ أَرِنی أَنظُرْ إِلیکَ قالَ لَنْ تَرانی)(اعراف/143): موسى گفت خدایا خودت را به من بنما تا به تو بنگرم، خدا گفت: هرگز مرا نمى بینى.

ممکن است سؤال شود اگر رؤیت خدا ممکن نیست، پس چرا قرآن


1 . نهج البلاغه، خطبه 179.

 


صفحه 68

مى فرماید: روز قیامت بندگان شایسته به او مى نگرند، چنانکه مى فرماید:(وُجُوهٌ یَومَئِذ ناضِرةٌ * إِلى رَبِّها ناظرةٌ)(قیامت/22ـ23): در آن روز چهره هایى شاداب به سوى خدا مى نگرند.

پاسخ این است که مقصود از نگاه کردن در آیه کریمه، انتظار رحمت خداوند است، زیرا در خود آیات دو شاهد بر این مطلب وجود دارد:

1. نگاه را به چهره ها نسبت مى دهد و مى گوید: صورتهاى شاداب به سوى او مى نگرند، و اگر مقصود دیدن خدا بود،لازم بود دیدن به چشمها نسبت داده شود، نه به صورتها.

2. در این سوره درباره دو گروه سخن گفته شده است:

گروهى که چهره درخشان و شاداب دارند و پاداش آنها را با جمله:(إِلى ربّها ناظرة) بیان کرده است،و گروهى که چهره اى گرفته وغمزده دارند و کیفر آنها را با جمله: (تَظُنُّ أنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ)(قیامت/25) ذکر کرده است.

مقصود از جمله دوم روشن است، و آن اینکه، این گروه مى دانند که عذاب کمرشکنى متوجه آنها خواهد شد و طبعاً در انتظار چنین عذابى خواهند بود.

به قرینه مقابله میان این دو گروه، مى توان به مقصود از آیه نخست دست یافت، و آن اینکه، دارندگان چهره هاى شاداب در انتظار رحمت خدا مى باشند، و اینکه مى گوید به سوى خدا مى نگرند کنایه از انتظار رحمت است.براى آن در زبان عربى و فارسى شواهد بسیارى وجود دارد، در زبان فارسى مى گویند: فلانى چشمش به دست دیگرى است، یعنى از او انتظار کمک دارد.

بعلاوه در تفسیر آیات قرآن اصولاً نباید به یک آیه اکتفا کرد، بلکه باید آیات مشابهى را که در همان موضوع وارد شده اند در یکجا گرد آورد و از


صفحه 69

مجموع آنها به مفهوم حقیقى آیه دست یافت. در موضوع رؤیت نیز اگر مجموع آیات مربوط به آن در قرآن و سنت گردآورى شوند، امتناع رؤیت خداوند از نظر اسلام روشن مى گردد.

ضمناً از همین جا معلوم مى شود که درخواست رؤیت توسط حضرت موسى، به علت اصرار بنى اسرائیل بوده است که مى گفتند: همین گونه که صداى خدا را مى شنوى و نقل مى کنى، خدا را هم ببین و براى ما وصف کن:(وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً)(بقره/55)، (یَسْأَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدَ سَأَلُوا مُوسى أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً)(نساء/153). از اینروى حضرت موسى درخواست رؤیت کرد و پاسخ منفى شنید، چنانکه مى فرماید: (وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْإِلیْکَ قالَ لَنْ تَرانی...)(اعراف/143): آنگاه که موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، موسى گفت: پروردگارا خودت را به من بنمایان تا به تو بنگرم، خدا فرمود: هرگز مرا نمى بینى....


صفحه 70

صفات خبرى

اصل چهل و سوم

آنچه تاکنون از صفات الهى بیان شد (جز تکلم) همگى از نوع صفاتى بودند که عقل بر اثبات یا نفى آنها در مورد خداوند داورى مى کرد، ولى یک رشته صفات در قرآن و احادیث وارد شده است که جز نقل، مدرک دیگرى براى آنها نیست. مانند:

1. ید اللّه:(إِنَّ الّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنّما یُبایِعُونَ اللّهَ یَدُاللّهِ فَوقَ أَیدیهِمْ) (فتح/10): آنان که با تو بیعت مى کنند، در واقع با خدا بیعت مى کنند، دست خدا بالاى دست آنها است.

2. وجه اللّه: (وَ للّهِ المَشْرِقُوَ المَغْربُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ)(بقره/115): مشرق و مغرب از آن خدا است، پس به هر سو روى بگردانید، خدا آنجا است، ذات خدا محیط (و یا رحمت او گسترده) و دانا است.

3. عین اللّه:(واصْنَعِ الفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا)(هود/37): با نظارت و تعلیم ما کشتى را بساز.

4. استواء بر عرش: (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى)(طه/5): خدا بر عرش استیلا یافت.ونمونه هاى دیگر.


صفحه 71

 

علت اینکه اینها را صفات خبریه مى گویند این است که فقط نقل از آن خبر داده است.

لازم به یادآورى است که از نظر عقل و خرد نمى توان این صفات را بر معناى عرفى آن حمل نمود، زیرا لازمه آن تجسیم و تشبیه است که عقل و نقل بر نادرستى آن گواهى مى دهد، بدین جهت براى دستیابى به تفسیر واقعى این صفات، باید مجموع آیات قرآن را در نظر گرفت. ضمناً باید دانست که زبان عرب مانند دیگر زبانها آکنده از مجاز و کنایه است و قرآن کریم که با زبان قوم سخن مى گوید این شیوه را به کار گرفته است. اینک به تبیین این صفات مى پردازیم:

الف ـ در آیه نخست مى گوید: آنان که با تو بیعت مى کنند (دست تو را به عنوان بیعت مى فشرند) همانا با خدا بیعت مى کنند( زیرا بیعت با فرستاده، بیعت با فرستنده است). سپس مى گوید: دست خدا بالاى دستهاى آنها است، یعنى قدرت خدا برتر از قدرت آنها است، نه اینکه خدا داراى دست جسمانى بوده و دستهاى وى بالاى دستهاى آنها قرار دارد. گواه این مطلب آن است که در ادامه آیه مى گوید:(فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوفى بِما عاهَدَ عَلَیهُ اللّه فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً) . آن کس که بیعت شکنى کند به زیان خود عمل کرده است، و آن کس که به بیعت خود وفادار باشد، پاداش عظیم خواهد داشت.

این نوع سخن گفتن که پیمان شکنان را تهدید کرده و وفا کنندگان به پیمان را نوید مى دهد، نشان دهنده این است که مقصود از «ید اللّه»قدرت و حاکمیت خداوند است، و اصولاً کلمه «ید» گاه در فرهنگهاى مختلف کنایه از قدرت مى باشد، چنانکه مى گویند: دست بالاى دست بسیار است.

بسیارى از مفسران مانند زمخشرى در کشاف:3/335، و طبرسى در مجمع البیان:5/113، مى گویند:جمله یاد شده کنایه از این است که بیعت آنان با پیامبر، به یک معنى بیعت با خدا است، و هدف بزرگ شمردن بیعت با پامبر است.

ب ـ مقصود از وجه در مورد خداوند متعال، ذات خداوند است، نه


صفحه 72

عضو مخصوص در انسان و مانند آن. قرآن آنجا که از فنا و نابودى انسانها گزارش مى دهد و مى فرماید: (کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان)به دنبال آن از بقا و پایدارى وجود خدا و اینکه فنا در او راه ندارد سخن گفته و مى فرماید: (وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الجَلالِ وَالإِکْرامِ)(الرحمن/27): ذات پروردگارت که صاحب جلال و عظمت است باقى مى ماند.

از این بیان، معنى آیه مورد بحث روشن مى شود و آن اینکه مقصود این است که خدا در نقطه خاصى نیست، بلکه وجود او محیط بر همه چیز است و به هر طرف رو کنیم به سوى او روى نموده ایم. آنگاه براى اثبات این مطلب دو صفت را یادآور مى شود:

1. واسع: وجود خداوند نامتناهى است.

2. علیم: از همه چیز آگاه است.

ج ـ در آیه سوم قرآن یادآور مى شود که: نوح از جانب خدا مأمور ساختن کشتى شد. از آنجا که ساختن کشتى در نقطه اى دور از دریا مایه استهزا و ایذاى گروهى از ناآگاهان بوده است، لذا در چنین شرایطى، خدا به او مى فرماید: تو کشتى را بساز، تو زیر نظر ما هستى، و این عمل را ما به تو وحى کردیم. مقصود این است که نوح طبق دستور خداوند عمل کرده و طبعاً مورد حفظ و حمایت وى قرار دارد و استهزاگران آسیبى به او نخواهند رساند.

د ـ عرش در لغت عرب به معنى تخت و سریر است و « استواء» زمانى که با کلمه «على» همراه مى شود به معنى استقرار و استیلا مى باشد. از آنجا که فرمانروایان معمولاً با استقرار بر سریر حکومت، به تدبیر امور مملکت مى پرداختند، لذا این نوع تعبیر، کنایه از استیلا بر قلمرو حکومت و قدرت بر تدبیر امور است. گذشته از دلایل عقلى و نقلى گذشته که لامکانى خداوند را ثابت مى کند، گواه روشن بر اینکه هدف از این گونه تعبیرها جلوس بر تخت و


صفحه 73

سریر جسمانى نیست بلکه کنایه از استیلا بر تدبیر امور جهان آفرینش است، دو چیز است:

1. در بسیارى از آیات قرآن قبل از این جمله، از آفرینش آسمان و زمین و اینکه خداوند کاخ خلقت را بدون ستون مرئى آفریده است سخن مى گوید.

2. در بسیارى از آیات، پس از آوردن این جمله، از تدبیر امور جهان یاد مى کند.

از اینکه این جمله در میان دو مطلب یعنى آفرینش و تدبیر جهان قرار گرفته است،مى توان مقصود از استواء بر عرش را به دست آورد و آن اینکه قرآن مى خواهد برساند: آفرینش هستى با آن عظمت موجب آن نشد که زمام امور از دست خدا بیرون برود، بلکه او گذشته از خلقت، زمام تدبیر جهان را نیز در چنگ دارد و ما از میان این آیات به ذکر یکى اکتفا مى کنیم:

(إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرضَ فِی سِتَّةِ أَیّام ثُمَّ اسْتَوى عَلَى العَرْشِ یُدَبِّرُ الأَمْرَ ما مِنْ شَفِیع إِلاّمِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ...)(یونس/3): حقاً که پروردگار شما خدایى است که آسمانها و زمین را در شش روز (دوره) آفرید، سپس بر عرش (تدبیر) استیلا یافت، تدبیر امر خلقت در دست اوست، هیچ شفاعت کننده اى جز به اذن خداوند شفاعت نمى کند.(1)


1 . در این باره به آیات 2 رعد، 4 سجده، 54 اعراف رجوع شود.

 


صفحه 74

 


صفحه 75

بخش چهارم

کلیات عقاید

3


صفحه 76




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:58 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.