سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

منشورعقایدامامیه - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

صفحه 107

وحى و نبوت

اصل شصتم

در اصل پیش، طرق شناخت پیامبر واقعى از مدعیان دروغین آن بیان گردید. اینک باید راه ارتباط پیامبر با عالم غیب را که «وحى» است بررسى کنیم.

«وحى»، که مهمترین راه ارتباط پیامبران با عالم غیب است، مولود غریزه یا عقل بشرى نیست، بلکه آگاهى ویژه اى است که خدا آن را در اختیار پیامبران قرار داده است، تا پیامهاى الهى را به بشر برسانند. قرآن وحى را چنین وصف مى کند:(نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمینُ * عَلى قَلْبِکَ)(شعراء/193ـ194): این قرآن را روح الأمین(فرشته وحى) بر قلب تو فرود آورده است. این آیه ناظر به این است که آگاهى پیامبر از پیامهاى الهى، نتیجه به کارگیرى امورى همچون حواس ظاهرى و نظایر آن نیست، بلکه فرشته وحى آن را بر قلب پیامبر فرود مى آورد.(1)

بنابراین نمى توان حقیقت پیچیده وحى را با مقیاسهاى عادى تبیین کرد. در حقیقت، نزول وحى یکى از مظاهر غیب است که باید به آن ایمان آورد، هرچند حقیقت آن براى ما روشن نباشد. چنانکه مى فرماید:(الّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالغَیْبِ) (بقره/3).


1 . البته راه وحى الهى به پیامبران منحصر در نزول فرشته وحى نیست، بلکه راههاى دیگرى نیز دارد که در آیه 51 سوره شورى بیان شده است، وتوضیح آن در اصل سى وهشتم گذشت.

 


صفحه 108

 

اصل شصت ویکم

کسانى که مى خواهند هر چیز را با مقیاسهاى مادى و ابزار حسى بسنجند و حقایق غیبى را در قوالب حسى محصور کنند، وحى الهى را به صورتهاى گوناگون توجیه کرده اند، که همه آنها از نظر ما باطل است. ذیلاً به نقل و نقد این گونه توجیهات مى پردازیم.

الف ـ گروهى از نویسندگان، پیامبران را از نوابغ بشر دانسته و وحى را محصول تفکر و اعمال حواس باطنى آنان پنداشته اند. به پندار این گروه،حقیقت روح الامین، روح و نفس پاک این دسته از نوابغ، و کتاب آسمانى نیز همان افکار بلند و والاى آنهاست.

این گونه تفسیر از وحى، نشانه خودباختگى در مقابل دانش تجربى جدید است که تنها به روشهاى حسى اعتماد دارد. مشکل مهم این نظریه آن است که با سخنان پیامبران الهى منافات دارد، زیرا آنان پیوسته اعلان مى کردند که آنچه براى بشر آورده اند جز وحى الهى چیزى نیست بنابر این، لازمه تفسیر فوق این است که پیامبران افرادى دروغگو باشند، و این با مقام والا و راستى و درستى آنان که تاریخ از آن خبر داده است، سازگار نیست.

به دیگر سخن: مصلحان دوگونه اند: مصلحانى که برنامه خود را به خدا نسبت داده اند، و مصلحانى که برنامه خود را زاییده افکار خویش معرفى مى کنند، و چه بسا هر دو گروه نیز دلسوز و خیرخواه باشند. بنابر این نمى توان این دو صنف مصلح را یکى دانست.

ب ـ گروهى دیگر، به همان انگیزه که در نظریه پیشین بیان شد، وحى را نتیجه تجلى حالات روحى پیامبر مى دانند. به ادعاى اینان، پیامبر به علت ایمان استوارى که به خدا دارد، در سایه عبادت بسیار خویش، به مرتبه اى


صفحه 109

مى رسد که یک رشته حقایق عالى را در درون خود مى یابد، و تصور مى کند که از جهان غیب بر او القا شده است، در حالیکه دریافتهاى مزبور مبدء و سرچشمه اى جز نفس او ندارد. صاحبان این نظریه اظهار مى دارند که ما در راستگویى پیامبران شک نداریم و معتقدیم که آنان حقیقتاً یک رشته حقایق برین را مشاهده مى کنند، ولى سخن در منشأ این حقایق عالى است،پیامبران تصور مى کنند این حقایق از عالم بیرون و جهان غیب به آنان القا شده است، در حالیکه سرچشمه آن همان نفس آنان است.(1)

این نظریه، سخن جدیدى نیست، بلکه ارائه یکى از نظریات دوران جاهلیت درباره وحى، منتها با پوششى جدید است. حاصل این نظریه آن است که وحى نتیجه تخیّل پیامبران و فرو رفتن آنان در خویشتن است،و آنان از کثرت تفکر درباره خدا و عبادت و اندیشه اصلاح بشر، ناگهان حقایقى را در برابر خود مجسم مى بینند و گمان مى کنند که از عالم غیب بر آنان القا مى شود، و این به نحوى همان تصور عرب جاهلى درباره وحى است که مى گفتند: (أَضْغاثُ أَحْلامِ) (انبیاء/5): یعنى وحى افکار آشفته اى است که پیامبر مى بیند.

قرآن در آیات دیگر این نظریه را بشدت رد کرده و مى گوید: اینکه پیامبر مدعى دیدن فرشته وحى است راستگوست، نه قلب او خطا کرده و نه چشمش، چنانکه مى فرماید: (ما کَذَبَ الفُؤادُ ما رَأى). نیز مى فرماید: (ما زاغ البَصَرُ وَ ما طَغى) (نجم 11و17): دل آنچه را که چشم دید، تکذیب نکرد و هرگز دیدگان او لغزش نیافت و خطا نرفت. یعنى واقعاً فرشته وحى را دید، هم با دید ظاهر و هم با دید باطن.


1 . سیّد محمّد رشید رضا، وحى محمّدى، ص66.

 


صفحه 110

عصمت پیامبران

اصل شصت و دوم

عصمت به معنى مصونیت بوده و در باب نبوت داراى مراتب زیر است:

الف ـ عصمت در مقام دریافت، حفظ و ابلاغ وحى;

ب ـ عصمت از معصیت و گناه;

ج ـ عصمت از خطا و اشتباه در امور فردى و اجتماعى.

عصمت پیامبران در مرحله نخست، مورد اتفاق همگان است، زیرا احتمال هر نوع لغزش و خطا در این مرحله، اطمینان و وثوق مردم را خدشه دار مى سازد و دیگر پیامهاى پیامبر مورد اعتماد و اطمینان نخواهد بود، در نتیجه هدف نبوت نقض مى شود.

گذشته از این، قرآن کریم یادآور مى شود که خداوند پیامبر را تحت مراقبت کامل قرار داده است تا وحى الهى به صورت صحیح به بشر ابلاغ شود، چنانکه مى فرماید:(عالِمُ الغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْن یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً* لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رِبِّهِمْ وَأَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصى کُلَّ شَیء عَدَداً) (جن/26ـ28): او آگاه از غیب است، و حقایق غیبى را بر کسى آشکار نمى سازد، مگر آن کس که مانند پیامبر مورد رضایت او است، پس براى مراقبت از وى، پیش رو


صفحه 111

و پشت سر او، نگهبانى مى گمارد تا بداند (=محقق شود) که آنان پیامهاى پروردگارشان را رسانده اند، و خدا به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و همه چیز را شمارش کرده است.

در آیه یاد شده، دو نوع نگهبان براى صیانت از وحى وارد شده است:

الف ـ فرشتگانى که پیامبر را از هر سو احاطه مى کنند;

ب ـ خداوند بزرگ که بر پیامبر و فرشتگان احاطه دارد.

علت این مراقبت کامل نیز تحقق یافتن غرض نبوت یعنى رسیدن وحى خداوند به بشر است.

اصل شصت و سوم

پیامبران الهى، در عمل به احکام شریعت، از هرگونه گناه و لغزش مصونیت دارند، و اصولاً هدف از بعثت پیامبران در صورتى تحقق مى پذیرد که آنان از چنین مصونیتى برخوردار باشند. زیرا اگر آنان به احکام الهى که خود ابلاغ مى کنند دقیقاً پایبند نباشند، اعتماد به صدق گفتار آنها از میان مى رود و در نتیجه هدف نبوت تحقق نمى یابد.

محقق طوسى در عبارت کوتاه خود به این برهان چنین اشاره کرده است:«وَ یجبُ فی النبیّ العِصْمةُ لیحصُلَ الوثوقُ فیحصلَ الغرضُ»(1): عصمت براى پیامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود، وغرض از نبوت تحقق یابد.

عصمت پیامبران از گناه، در آیات گوناگون مورد تأکید قرآن کریم قرار گرفته است، که به برخى از آنها اشاره مى کنیم:


1 . کشف المراد، ص 349، بحث نبوت.

 


صفحه 112

 

الف ـ قرآن پیامبران را هدایت شدگان و برگزیدگان از جانب خداوند مى داند: (وَاجْتَبَیْناهُمْ وَهَدَیْناهُمْ إِلى صِراط مُسْتَقیم)(انعام/87).

ب ـ یادآور مى شود آن کس را که خدا هدایت مى کند، هیچکس قادر به گمراه ساختن وى نیست: (وَمَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ)(زمر/37).

ج ـ معصیت را ضلالت مى داند: (وَ لَقَدْأَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلاّ کَثِیراً) (یس/62).

از مجموع این آیات استفاده مى شود که پیامبران از هر نوع ضلالت و معصیت پیراسته اند.

افزون بر این، آن برهان عقلى که قبلاً بر ضرورت عصمت پیامبران اقامه کردیم، بر لزوم عصمت آنان قبل از بعثت نیز دلالت مى کند. زیرا اگر انسانى پاسى از عمر خود را در گناه و گمراهى صرف کند و سپس پرچم هدایت را به دست بگیرد، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمى گیرد، ولى کسى که از آغاز عمر از هرگونه آلودگى پیراسته بوده به خوبى قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود. علاوه غرضورزان و منکران رسالت مى توانند به سادگى روى گذشته هاى تاریک وى انگشت نهاده و به ترور شخصیت و مخدوش ساختن پیام وى بپردازند. در چنین محیطى، تنها انسانى که در اثر یک عمر پاکى و درستى «محمد امین» لقب گرفته، مى تواند با شخصیت تابناک خویش، آفتابوار حجاب تبلیغات سوء دشمن را کنار زند و با پایدارى واستقامت شگرف خویش، تدریجاً محیط تاریک جاهلیت را روشن سازد.

گذشته از این، بدیهى است انسانى که از آغاز زندگى داراى مقام عصمت از گناه بوده است، از انسانى که فقط پس از بعثت داراى چنین مقامى شده است، برتر است و نقش هدایتى او نیز بیشتر خواهد بود، و مقتضاى حکمت الهى این است که فعل احسن و اکمل را برگزیند.


صفحه 113

 

اصل شصت وچهارم

پیامبران، علاوه بر عصمت از گناه، در موارد زیر نیز مصون از خطا بوده اند:

الف ـ داورى در منازعات: پیامبران از جانب خدا مأموریت داشته اند که بر طبق موازین قضا داورى کنند، یعنى از مدعى شاهد بطلبند، و اگر مدعى شاهدى نداشت، از منکر سوگند بخواهند، وهیچگاه با این میزان الهى مخالفت نکرده اند. ولى ممکن است شاهد عمداً یا سهواً بر خلاف واقع گواهى داده، ویا منکر به دروغ یا از روى اشتباه سوگند یاد کند و در نتیجه حکم پیامبر مطابق واقع نباشد، این نوع مخالفت ضررى به عصمت پیامبران نمى زند، زیرا او مأمور است بر طبق میزان الهى قضاوت کند، و آنجا که داورى او بر خلاف واقع باشد، او از خطاى حکم خود آگاه است، گرچه به خاطر مصالح اجتماعى مأمور به عمل بر وفق آن نمى باشد.

ب ـ تشخیص موضوعات احکام دینى مثلاً فلان مایع شراب است یانه.

ج ـ مسائل اجتماعى و تشخیص مصالح ومفاسد امور.

د ـ مسائل عادى زندگى.

دلیل عصمت در موارد سه مورد اخیر، این است که در ذهن غالب افراد، خطا در این گونه مسائل با خطا در احکام دینى ملازمه دارد. در نتیجه، ارتکاب خطا در این مسائل، اطمینان مردم را نسبت به شخص پیامبر خدشه دار ساخته و نهایتاً مایه خدشه دار شدن غرض بعثت مى گردد. هرچند لزوم عصمت در دو صورت نخست، روشن تر از عصمت در صورت اخیر است.


صفحه 114

 

اصل شصت و پنجم

یکى از مراتب عصمت آن است که در وجود پیامبران امورى نباشد که مایه دورى گزیدن مردم از آنان است. همگى مى دانیم برخى از بیماریهاى جسمى، یا برخى از خصلتهاى روحى که حاکى از دنائت و پستى انسان است، مایه تنفر و انزجار مردم مى کردد. طبعاً پیامبران بایستى از این گونه معایب جسمى و روانى منزّه باشند، زیرا انزجار مردم از پیامبر و دورى گزیدن از او، با هدف بعثت ـ که ابلاغ رسالات الهى توسط پیامبر به آنان است ـ منافات دارد.

نیز یادآور مى شویم که حکم عقل در اینجا به معنى کشف یک واقعیت است، و اینکه، با توجه به حکمت خدا باید کسانى به پیامبرى برگزیده شوند که پیراسته از چنین عیوبى باشند.(1)

اصل شصت و ششم

حکم قاطع عقل و داورى صریح قرآن را درباره لزوم عصمت پیامبران دانستیم، ولى در این زمینه برخى از آیات ـ در بَدْوِنظر ـ حاکى از صدور گناه


1 . داورى خرد در این مورد یک داورى قطعى است. بنابر این، برخى از روایاتى که درباره «ایوب» پیامبر (علیه السلام) وارد شده و حاکى از ابتلاى او به بیماریهاى تنفرآور مى باشد، گذشته از اینکه با حکم قطعى عقل مخالفت دارد، با روایاتى نیز که از ائمه اهل بیت (علیهم السلام)رسیده است مخالف است. امام صادق (علیه السلام) از پدران بزرگوار خود نقل مى کند: حضرت ایوب، در طول بیمارى خود، بوى بد یا صورت نازیبا پیدا نکرد و هرگز از بدن او چرک و خون و چیزى که مردم از آن تنفر دارند بیرون نیامد. سنت خدا درباره انبیا و اولیایگرامیخود، چنین است. دورى مردم از ایّوب، به علت فقر مالى وضعف ظاهرى او بود، ولى آنان از مقام و منزلت اودر نزد خدا آگاه نبودند (خصال، ج1، ابواب هفتگانه، حدیث107ـ ص400) طبعاً روایاتى که بر خلاف این مطلب دلالت دارند، پایه اساسى نداشته و قابل قبول نیستند.

 


صفحه 115

از آنان مى باشد (مانند آیات وارده در باره حضرت آدم و غیر آن). در این موارد چه باید گفت؟

در پاسخ باید خاطر نشان ساخت: مسلّماً، به حکم اینکه هیچگونه تناقضى در قرآن راه ندارد، باید با توجه به قرائن موجود در خود آیات، به مراد واقعى آنها پى برد، و در این موارد ظهور بدوى هرگز نمى تواند ملاک قضاوت و داورى عجولانه قرار گیرد. خوشبختانه مفسران و متکلمان بزرگ شیعه، به تفسیر این آیات پرداخته، و حتى برخى از آنان در این باره کتابهاى مستقلى تألیف کرده اند. از آنجا که بحث درباره تک تک این آیات از گنجایش این رساله بیرون است، علاقمندان مى توانند به کتب مزبور مراجعه کنند.(1)

اصل شصت و هفتم

عامل و منشأ عصمت را مى توان در دو چیز خلاصه کرد:

الف ـ پیامبران (و اولیاى خاص الهى) از حیث معرفت و شناخت خداوند در پایه بسیار رفیعى قرار دارند که هیچگاه رضا و خشنودى حضرت حق را با چیزى عوض نمى کنند. به عبارت دیگر، درک آنان از عظمت الهى و جمال وجلال شگرف وى، مانع از آن مى شود که به چیزى غیر از خدا توجه نمایند، و اندیشه اى جز رضاى خدا را در سر بپرورند. این مرتبه از معرفت همان است که امیر مؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: ما رأیتُ شیئاً إلاّو رَأیتُ اللّهَ قَبْلَهُ وبعدَه و مَعَهُ: هیچ چیز را ندیدم مگر آنکه پیش و پس و همراه با دیدن آن، خدا را دیدم. و امام صادق (علیه السلام) نیز مى فرماید: «و لکنّی أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ وَتِلْکَ عِبادةُ الکِرام»(2): من


1 . تنزیه الأنبیاء، سید مرتضى; عصمة الأنبیاء، فخر الدین رازی; مفاهیم القرآن، جعفر سبحانى، ج5، بخش عصمت پیامبران.

 

2 . بحار الأنوار، 70/22.

 


صفحه 116

خدا را از روى دوستى با او پرستش مى کنم، و چنین است عبادت بزرگواران.

ب ـ آگاهى کامل پیامبران از نتایج درخشان طاعت وپى آمدهاى سوء معصیت، سبب مصونیت آنان از نافرمانى خدا مى باشد. البته عصمت گسترده و همه جانبه، مخصوص گروه خاصى از اولیاى الهى است، ولى در عین حال برخى از مؤمنان پرهیزگار نیز، در بخش عظیمى از افعال خویش، از ارتکاب گناه مصون مى باشند، مثلاً یک فرد متقى هرگز به هیچ قیمتى دست به خودکشى نمى زند، یا افراد بى گناه را نمى کشد.(1) بالاتر از این، حتى افراد عادى هم نسبت به برخى از امور مصونیت دارند. فى المثل هیچ فردى به هیچ قیمت حاضر نمى شود به سیم لختى که برق در آن جریان دارد، دست بزند. پیداست که مصونیت در این گونه موارد، ناشى از علم قطعى شخص به آثار سوء عمل خویش است; حال اگر چنین علمى در مورد تبعات بسیار خطرناک گناهان نیز حاصل گردد، قویّاً مایه مصونیت فرد از گناه خواهد بود.

اصل شصت و هشتم

با توجه به منشأ عصمت، یادآور مى شویم که عصمت با آزادى و اختیار معصوم منافات ندارد، بلکه فرد معصوم با وجود داشتن معرفت کامل نسبت به خدا و آثار اطاعت و معصیت، مى تواند گناهى را انجام دهد، هرچند از این قدرت هرگز استفاده نمى کند. درست مانند پدر مهربان نسبت به فرزند خود که بر کشتن فرزندش قدرت دارد، ولى هرگز این کار را انجام نمى دهد. روشنتر از این، عدم صدور قبیح از خداوند است. خداى قادر مطلق مى تواند افراد مطیع


1 . امیر مؤمنان درباره این گروه مى فرماید:« هم والجنّة کمن قد رآها و هم فیها منعمّون، وهم و النّار کمن قد رآها و هم فیها معذّبون»: آنان نسبت به بهشت بسان کسى مى باشند که آن را دیده و از نعمت هاى آن برخوردار مى باشند، و نسبت به دوزخ همانند کسى مى باشند که آن را دیده و گرفتار عذاب آن شده اند. (نهج البلاغه، خطبه همام شماره 193).

 


صفحه 117

را وارد دوزخ ساخته و بالعکس اشخاص عاصى را وارد بهشت نماید،ولى عدل وحکمت وى مانع از آن است که چنین فعلى را انجام دهد. از این بیان روشن مى شود که ترک گناه و انجام عبادت و طاعت، براى معصومین افتخار بزرگى است، زیرا آنان در عین توانایى بر گناه، هیچگاه مرتکب آن نمى شوند.

اصل شصت و نهم

ما، در عین اعتقاد به عصمت تمام پیامبران، عصمت را ملازم با نبوت نمى دانیم. چه، ممکن است فردى معصوم باشد امّا پیامبر نباشد. قرآن کریم درباره حضرت مریم مى فرماید:(یا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلى نِساءِالعالَمینَ) (آل عمران/42): اى مریم خداوند تورا از میان زنان برگزید، و از گناه پاک گردانید، و بر زنان جهان برترى داد. از اینکه قرآن در مورد مریم لفظ «اصطفاء» را به کار برده، روشن مى شود که وى معصوم بوده است، زیرا در باره پیامبران نیز واژه «اصطفاء» به کار رفته است:(إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدمَ وَ نُوحاً وَآلَ إِبْراهیمَ وَآلَ عِمْران عَلَى العالَمینَ)(آل عمران/33).

گذشته از این، در آیه مزبور از تطهیر مریم سخن به میان آمد، و مقصود پاکى وى از هر نوع پلیدى است، نه تبرئه اش از اتهام گناه در مورد فرزندش که یهود او را متهم ساخته بودند. زیرا تبرئه مریم ازاین گناه، در همان روزهاى نخست تولد عیسى (علیه السلام) با تکلم وى (1) به اثبات رسید و دیگر نیازى به این بیان مجدد نیست.

گذشته از این، آیه تطهیر مریم به حکم سیاق آیات مربوط به دورانى است که او ملازم محراب بوده وهنوز به عیسى باردار نشده بود، بنابر این اتهامى به میان نیامده بود تا تطهیر مربوط به آن اتهام باشد.


1 . فأشارت إلیه...(مریم/29).

 


صفحه 118




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:55 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.