بخش هفتم
کلیات عقاید
6
امامت و خلافت
پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) پس از 23 سال سعى و کوشش بسیار در تبلیغ شریعت اسلام و تأسیس مدینه فاضله، در اوایل سال یازدهم هجرى دیده از جهان فرو بست. با رفتن آن حضرت، هرچند وحى و نبوت پایان یافته و دیگر نه پیامبرى خواهد آمد و نه شریعت جدیدى بنیان نهاده خواهد شد، ولى وظایفى که بر دوش پیامبر بود (غیر از مسئولیت ابلاغ وحى) مسلماً پایان نیافت، و در نتیجه لازم بود پس از درگذشت او، شخصیت آگاه و وارسته اى، به عنوان خلیفه و جانشین پیامبر، و امام و پیشواى مسلمانان، انجام این وظایف را در هر زمان بر عهده گیرد.مطلب اخیر مورد قبول همه مسلمین است، هر چند درباره برخى از صفات جانشین پیامبر و راه تعیین او میان شیعه و اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد.ذیلاً نخست به تبیین معناى شیعه و تاریخ پیدایش آن مى پردازیم و سپس دیگر مباحث مربوط به امامت را بررسى خواهیم کرد.
اصل هشتاد و سوم
«شیعه» در لغت به معنى پیرو است و در اصطلاح به گروهى از مسلمانان گفته مى شود که رهبرى جامعه اسلامى را پس از درگذشت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) از آنِ حضرت على (علیه السلام) و فرزندان معصوم او مى دانند.
به گواهى تاریخ، پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) در طول حیات خود در موارد مختلف کراراً از فضایل و مناقب و نیز قیادت و رهبرى على (علیه السلام)پس از خویش سخن به میان مى آورد.و این توصیه ها و سفارشها سبب شده بود که طبق روایات مستند، در همان زمان پیامبر، گروهى دور على (علیه السلام) را بگیرند و به نام شیعه على (علیه السلام)شناخته شوند. این گروه پس از رحلت پیامبر بر همان عقیده پیشین خود باقى ماندند و مصلحت اندیشیهاى فردى و گروهى را بر تنصیص رسول خدا در باب رهبرى مقدّم نداشتند، وچنین بود که گروهى در عصر رسول خدا و پس از درگذشت او به نام شیعه معروف شدند. به این مطلب در گفتار نویسندگان ملل و نحل نیز اشاره و تصریح شده است.
نوبختى (متوفاى 10هـ) مى نویسـد: شیعه به کسانى گفته مى شود که در زمان رسول خدا و پس از او، على (علیه السلام) را به امامت و خلافت پذیرفته و از دیگران گسسته و به او پیوسته اند».(1)
ابوالحسن اشعرى مى گوید: علت آنکه این گروه را شیعه مى گویند آن است که اینان على را پیروى کرده و او را بر دیگر صحابه مقدم مى دارند.(2)
شهرستانى مى نویسد: شیعه کسانى هستند که از على (علیه السلام) بالخصوص پیروى کرده و به امامت و خلافت او از طریق نص و وصیت قائل شده اند.(3)
بنابر این شیعه، تاریخى جز اسلام، و سرآغازى جز مبدأ پیدایش اسلام ندارد، و در حقیقت، اسلام و تشیع دو رویه یک سکه یا دو نیمرخ از یک چهره اند که در یک زمان متولد شده اند. در اصل هشتاد و ششم خواهد آمد که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)در نخستین روزهاى دعوت آشکار خود، بنى هاشم را جمع کرد و
1 . فرق الشیعه، ص 17.
2 . مقالات الاسلامیین:1/65.
3 . ملل و نحل:1/131.
خلافت و وصایت على را به آنان اعلان نمود، و پس از آن نیز در مراحل مختلف، بخصوص در روز غدیر خلافت اورا رسماً اعلام داشت.
آرى، تشیع نه زاییده تبانى اهل سقیفه و نه فراورده حوادث دوران قتل عثمان و دیگر افسانه ها است، بلکه این خود پیامبر گرامى بود که با رهنمودهاى آسمانى مکرر خویش، بذر تشیع را براى اولین بار در دل صحابه پاشید و به مرور زمان آن را رشد داد و جمعى از اصحاب کبار چون سلمان و اباذر را شیعه نامید. مفسران اسلامى در تفسیر آیه (إِنّ الّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحات أُولئِکَ هُمْ خَیْرُالبَریِّة)( بینه/7) نقل کرده اند که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: مقصود از این آیه على و شیعیان اوست.(1)
در تواریخ نام شیعیان على (علیه السلام) از صحابه و تابعین که به خلافت بلا فصل او پس از پیامبر اکرم معتقد بودند آمده است که ذکر اسامى آنان در این مختصر نمى گنجد. تشیع به مفهوم یادشده، وجه مشترک میان کلّیه شیعیان جهان است که بخشى عظیم از مسلمانان گیتى را تشکیل مى دهند.شیعیان در طول تاریخ اسلام دوشادوش سایر مذاهب اسلامى در گسترش اسلام سهم عظیمى را ایفا کرده اند: علوم مختلف را پى ریزى، دولتهاى مهمى را پایه گذارى، و شخصیتهاى بسیار برجسته علمى و ادبى و سیاسى را تقدیم جامعه بشریت کرده اند، و اینک نیز در اکثر نقاط جهان حضور دارند.
اصل هشتاد و چهارم
چنانکه در اصول آینده اثبات خواهیم کرد، مسئله امامت یک مسئله الهى و سماوى بوده و جانشین پیامبر باید از طریق وحى الهى به پیامبر تعیین گردد. اما پیش از پرداختن به دلایل نقلى و شرعى این موضوع، فرض مى کنیم
1 . الدر المنثور:8/589، به نقل از جابر بن عبد اللّه، ابن سعید خدرى، ابن عباس و على(علیه السلام).
که هیچ نصّى شرعى در این باره در دست نیست. در این صورت، باید ببینیم مقتضاى حکم عقل با توجه به شرایط آن زمان چیست؟
عقل سلیم حکم مى کند که اگر فرد مصلحى با زحمات توانفرساى خویش در طول سالیان دراز، طرحى را پیاده کرده و روش جدیدى را براى جامعه بشرى ابداع نماید، طبعاً بایستى براى بقا واستمرار طرح و روش مزبور، بلکه رشد و بالندگى آن نیز چاره اندیشى کند، و بهیچوجه درست نیست که شخصى با زحمات بسیار، بنایى را تأسیس کند ولى براى حفظ آن از خطرات آینده، هیچ نوع پیشگیرى به عمل نیاورد و متولّى و مسئولى را براى حفظ آن بنا، معرّفى نکند.
پیامبر گرامى از بزرگترین شخصیتهاى جهان بشریت است که با آوردن شریعت خود زمینه تحوّلى عمیق در جهان بشریت و پى ریزى تمدنى کاملاً نو را فراهم ساخت.مسلّماً آن حضرت، که شریعت جاودانه اى را به بشر عرضه کرده و در عصر خود جامعه بشرى را رهبرى نمود، براى حفظ این شریعت از آفات و خطرات احتمالى آینده و نیز هدایت و اداره امّت جاوید، چاره اى اندیشیده و کیفیت رهبرى را پس از خود بیان نموده است، زیرا هرگز معقول نیست او شریعتى ابدى را پایه گذارى کند، ولى براى رهبرى آن پس از خود، که ضامن بقاى شریعت است،طرحى ارائه ندهد. پیامبرى که از بیان کوچکترین مسائل مربوط به سعادت بشر دریغ نکرده، چگونه معقول است در مورد مسئله رهبرى جامعه اسلامى و چگونگى آن، که از مسائل کلیدى و سرنوشت ساز بشر است، سخنى نگوید و رهنمودى ندهد، و در حقیقت جامعه اسلامى را بدون تکلیف رها کند؟! بنابر این، ادعاى اینکه پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) چشم از جهان فرو بسته و در باره رهبرى پس از خود هیچ سخنى نگفته است، پذیرفتنى نیست.
اصل هشتاد و پنجم
مراجعه به تاریخ صدر اسلام و در نظر گرفتن شرایط موجود منطقه و جهان در زمان رحلت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)، بروشنى لزوم تنصیصى بودن منصب امامت را اثبات مى کند. زیرا به هنگام درگذشت آن حضرت، خطرى سه گانه و مثلثوار آیین اسلام را تهدید مى کرد: یک ضلع این مثلث خطر را امپراتورى روم، ضلع دیگر آن را امپراتورى ایران، و ضلع سوم را گروه منافقان داخلى تشکیل مى داد. در اهمیت خطر ضلع نخست همین بس که پیامبر تا آخرین لحظه از فکر آن فارغ نبود، و به همین علت در همان روزها بلکه ساعتهاى آخر عمر خویش سپاه عظیمى را به رهبرى اسامة بن زید براى نبرد با رومیان بسیج و اعزام کرد و متخلفان از آن را نیز نفرین نمود. ضلع دوم نیز دشمن بد سگالى بود که نامه پیامبر را پاره کرد و به فرماندار یمن نوشت که پیامبر را دستگیر کند و یا سر او را از تن جدا کرده براى او بفرستد، و بالأخره در باب خطر سوم هم باید دانست که این گروه پیوسته در مدینه یا بیرون از آن مزاحم پیامبر بودند و با توطئه هاى رنگارنگ خویش دل وى را خون مى کردند و در سوره هاى مختلف قرآن درباره سنگ اندازیهاى آنان سخن فراوان رفته است، تا آنجا که یک سوره در قرآن، به نام آنها و در شرح افکار و اعمال سوء آنهاست.
اکنون سؤال مى شود، آیا با وجود چنین مثلث خطرى صحیح است که پیامبر اکرم امت اسلامى و آیین اسلام را، که دشمن از هر سو در کمین آن نشسته بود، بدون رهبر به حال خود رها سازد؟!
بیشک پیامبر مى دانست که زندگى عرب، زندگى یى قبیله اى است، و در میان افراد قبایل تعصب نسبت به سران قبیله با جان آنان درهم آمیخته است. بنابر این، واگذارى تعیین رهبر به چنین مردمى، مایه چنددستگى و نزاع قبایل خواهد بود، و دشمن از این اختلاف بهره گیرى خواهد کرد. بر پایه
همین حقیقت است که شیخ الرئیس ابو على سینا مى گوید:«تعیین جانشین از طریق نص پیامبر بر آن، به واقع نزدیکتر است، چون با تعیین جانشین هرنوع نزاع و اختلاف ریشه کن مى گردد».(1)
اصل هشتاد و ششم
اکنون که ثابت شد حکمت و آگاهى پیامبر ایجاب مى کرد درباره رهبرى امت اسلامى پس از خود اقدام مقتضى را به عمل آورد، باید دید کیفیت چاره اندیشى آن حضرت چگونه بوده است؟
در این جا دو نظریه وجود دارد که به نقد و بررسى آنها مى پردازیم:
1. رسول گرامى، به فرمان خداوند متعال، فرد ممتازى را که شایستگى رهبرى امت اسلامى را داشته است برگزیده و او را به عنوان جانشین خود به مردم معرفى نموده است.
2. پیامبر، انتخاب رهبر را بر عهده مردم نهاده که پس از وى، خود فردى را انتخاب کنند، وا ین مطلب را بیان کرده است.
اکنون باید دید کدام یک از این دو نظریه از کتاب و سنت و سیره پیامبر و تاریخ اسلام استفاده مى شود؟
دقت در زندگى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ـ از روزى که مأمور شد شریعت خود را به بستگان نزدیک و سپس به کلّ مردم اعلان کند، تا لحظه مرگ آن حضرت ـ این مطلب را قطعى مى سازد که آن حضرت بر مشخصّات خلیفه بعد از خود، کراراً تصریح کرده و به اصطلاح در مسئله رهبرى روش «تنصیص» را برگزیده است، نه روش «انتخاب مردم» را. این مطلب با امور یاد شده در زیر ثابت مى شود:
1 . شفاء، الهیات، مقاله دهم، فصل پنجم، ص 564.
1. حدیث یوم الدار
پس از گذشت 3 سال از آغاز بعثت، خداى متعال پیامبر را مأمور ساخت که دعوت خود را آشکار سازد، و آیه (وَ أَنْذِرْ عَشیرتَکَ الأَقْرَبین)(شعراء/214) در این مورد نازل شد. پیامبر سران بنى هاشم را جمع کرد و فرمود: من خیر دنیا و آخرت را براى شما آورده ام. خداوند به من امر کرده است که شما را به آن دعوت کنم. کدام یک از شما مرا در نشر این آیین یارى مى کند تا برادر و وصى و جانشین من در میان شما باشد؟ حضرت سه مرتبه اینسخن را تکرار نمود و در هر بار تنها على (علیه السلام) آمادگى خود را اعلانکرد.در این موقع پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «انّ هذا أخی و وصیىّ و خلیفتی فیکم».(1)
2. حدیث منزلت
پیامبرگرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) در موارد مختلف، منزلت و مقام امیر مؤمنان را نسبت به خود، همان منزلت و مقام هارون به موسى دانسته و فقط یک مقام از مقامات هارون را (که نبوت باشد) از على (علیه السلام)سلب کرده و در حدیث قریب به تواترفرموده: «یا علی أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی».(2)
1 . مسند احمد، 1/159; تاریخ طبرى:2/406; تفسیر طبرى (جامع البیان)، 19/74ـ 75، تفسیر سوره شعراء، آیه214.
2 . صحیح بخارى:6/3، طبع 1314، در باب غزوه تبوک; صحیح مسلم،:7/120، در باب فضایل على(علیه السلام) ; سنن ابن ماجه،:1/55، باب فضائل أصحاب النبی; مسند امام احمد، 1/173، 175; 177، 179، 182، 185و 230; سیره نبویه، ابن هشام، 4/163 (غزوه تبوک).
به نص قرآن کریم، هارون مقام نبوت (1)، خلافت (2)، و وزارت (3) را در زمان موسى دارا بود، وحدیث منزلت نیز همه مقامات هارون را ـ به استثناى مقام نبوت ـ براى على (علیه السلام)ثابت مى کند. طبعاً اگر مقصود، اثبات همه مقامات جز نبوت براى وى(علیه السلام) نبود نیازى به استثناى نبوت وجود نداشت.
3. حدیث سفینه
پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم)، اهل بیت خویش را به کشتى نوح تشبیه مى کند که هرکس بر آن نشست نجات یافت و هرکس که از آن تخلّف جست غرقه طوفان شد، چنانکه مى فرماید: «ألا إنّ مَثَلَ أَهل بیتی فیکم مَثَلُ سَفینةِ نُوح فی قَومِهِ مَنْ رَکِبَها نَجى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرق»(4). مى دانیم که کشتى نوح، یگانه ملجأ و پناهگاه انسانها براى نجات از طوفان بود. بنابر این طبق حدیث سفینه، اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)یگانه پناهگاه امت براى نجات از حوادث ناگوارى هستند که چه بسا مایه انحراف و گمراهى انسانها مى گردد.
4. حدیث امان امّت
پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) اهل بیت خود را سبب وحدت کلمه و دورى امت از اختلاف معرفى مى کند و مى فرماید: «النُّجومُ أمانٌ لأَهْلِ الأَرْضِِ مِنَ الغَرْق وَأَهْلُ بَیْتی أَمانٌ لأُمَّتی من الاخْتِلاف، فإذا خالَفَتْها قَبیلةٌ مِنَ العَرَب اختلفُوا
1 . (وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أخاهُ هارونَ نبیّاً) (مریم/53).
2 . (وَ إِذْقالَ مُوسى لأَخیهِ هارونَ اخْلُفْنی فی قَومی...) (اعراف/142).
3 . (وَاجعلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی) (طه/29;.
4 . مستدرک حاکم، 3/351; الصواعق المحرقة، ص 91 ; میزان الاعتدال، 1/224; تاریخ الخلفاء، ص 573; الخصائص الکبرى، 2/266; ینابیع المودّة، ص 28; فتح القدیر، ص 113 و کتب دیگر.
فَصارُوا حزبَ إبلیس»(1): همان گونه که ستارگان وسیله نجات اهل زمین از غرق شدن در دریا هستند (زیرا، دریا نوردان به حکم (وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُون)(نحل/16)، به وسیله ستارگان راه را از میان امواج پیدا مى کنند و به ساحل مى رسند)، اهل بیت من نیز مایه نجات امت از دو دستگى هستند. اگر گروهى از عرب با آنان به مخالفت برخیزند، دچار اختلاف شده و در نتیجه جزو حزب شیطان مى گردند.
5. حدیث ثَقَلَیْن
حدیث ثقلین، از احادیث متواتر اسلامى است که علماى فریقین آن را در کتابهاى حدیث خود نقل کرده اند. پیامبر در این حدیث خطاب به امت اسلام مى فرماید:«در میان شما دو چیز گرانبها را به عنوان امانت مى گذارم و مى روم»، و سپس تمسک یکپارچه به هر دو را مایه هدایت امت و اعراض از یکى از آن دو را مایه ضلالت مى داند، چنانکه مى فرماید:
«إنّی تارِکٌ فِیکُمُ الثقلَیْن کتابَ اللّه وَعِتْرَتی أَهلَ بَیتی ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً وَ إِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَیَّ الحَوْضَ».(2)
این حدیث، مرجعیت علمى اهل بیت را، دوش به دوش قرآن کریم، به روشنى ثابت مى کند، وبر مسلمانان لازم مى دارد که در امور دینى، همزمان به
1 . مستدرک حاکم، 3/149.
2 . صحیح مسلم:7/122; سنن ترمذى، 2/307; سنن دارمى، 2/432; مسند احمد،:3/14، 17، 26 و 59، 4/366 و 371، 5/182 و 189; خصائص علویّه، نسائى ص 20; مستدرک حاکم:3/109، 148 و 533، وکتب دیگر. در این باره ضمناً مى توان به رساله حدیث الثقلین از نشریات دار التقریب بین المذاهب الإسلامیة (قاهره، مطبعه مخیمر) رجوع کرد.
کتاب خدا و رهنمود اهل بیت تمسک بجویند. ولى جاى بسى تأسف است که برخى از کسان همه درها را مى زنند، جز در خانه اهل بیت را ! حدیث ثَقَلین، که شیعه وسنّى در نقل آن اتفاق دارند، مى تواند همه مسلمانان جهان را به صورت امتى واحد گرد آورد، زیرا اگر درموضوع تعیین خلیفه و زمامدار سیاسى امت پس از پیامبر، فریقین با هم اختلاف داشته و در برداشت تاریخى از مسئله منقسم به دو گروه باشند، در مرجعیت علمى هیچ دلیلى براى تفرقه وجود نداشته و بایستى ـ بر طبق حدیث متفقٌ علیه ثقلین ـ با هم یکدست و یک صدا باشند.
اصولاً در عصر خلافت خلفا نیز مرجعیت علمى، عملاً از آنِ على (علیه السلام) بود و اختلافات در امور دینى به وسیله على(علیه السلام) برطرف مى شد. در حقیقت، از روزى که اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)از ساحت مرجعیت کنار گذاشته شدند، فرقه گرایى نیز آغاز شد و فرقه هاى متعدد کلامى یکى پس از دیگرى پدید آمدند.
اصل هشتاد و هفتم
در احادیث گذشته پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) گاه به صورت کلى وگاه نیز به گونه مشخص، جانشین خویش را به نحو روشن معرّفى کرده است، به گونه اى که هر یک از آنها حجت را بر افراد آگاه و حقیقت جو تمام مى کند. در عین حال آن حضرت براى آنکه پیام خود را به گوش همه مسلمانان از دور و نزدیک برساند و راه را بر هر گونه تردید و تشکیک در این زمینه کاملاً ببندد، به هنگام مراجعت از حجّة الوداع در سرزمینى به نام غدیر خم توقف نمود و به همراهان فرمود از جانب خداوند مأموریت دارد که پیامى را به آنان برساند; پیامى الهى که حاکى از انجام وظیفه بزرگى بوده و چنانچه انجام نگیرد، پیامبر رسالت خود را انجام
نداده است. چنانکه مى فرماید:
(یا أَیُّهَا الرَّسُول بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّک وَ إِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ)(مائدة/67): «اى رسول خدا آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن، و اگر این مأموریت را انجام ندهى رسالت خود را انجام نداده اى، و خداوند ترا از (شر) مردم حفظ مى کند».(1)
آنگاه منبرى براى پیامبر ترتیب دادند و او بر فراز آن قرار گرفت و به مردم گفت: در آینده نزدیک دعوت حق را لبیک خواهم گفت، شما درباره من چه مى گویید؟ در پاسخ گفتند: گواهى مى دهیم تو آئین خدا را به ما ابلاغ کردى و خیرخواهى نمودى و تلاش بسیار کردى، خدا به تو جزاى خیر دهد.
آنگاه فرمود: آیا بر وحدانیت خدا، رسالت من، و واقعیت روز رستاخیز گواهى مى دهید؟ همگى پاسخ مثبت دادند.
سپس فرمود: من قبل از شما بر حوض (کوثر) وارد مى شوم، بنگرید با دو جانشین گرانبهاى من چگونه رفتار مى کنید؟ شخصى پرسید: مقصود از دو جانشین گرانبها چیست؟
پیامبر پاسخ داد: یکى کتاب خدا و دیگرى عترت من است، و خداى لطیف و خبیر به من خبر داده است که این دو از یکدیگر جدا نمى شوند تا آنکه در روز قیامت در کنار حوض به من برسند. بر آن دو پیشى نگیرید که هلاک مى شوید، و از آنان فاصله نگیرید که هلاک مى شوید. آنگاه دست على (علیه السلام)را گرفت و بالا برد تا آنجا که همه حاضران آن دو را مى دیدند، سپس چنین
1 . محدثان و مفسران اسلامى به نزول این آیه در پایان حجة الوداع، روز غدیر، اشاره کرده اند. بنگرید به کتاب «الدرالمنثور»سیوطى، 2/298، فتح القدیر شوکانى 2/57، کشف الغمة اربلى، ص 94، ینابیع المودة قندوزى، ص 120، المنار، 6/463 و غیره.
فرمود:
«أیّها النّاسُ مَنْ أولى النّاسِ بالمُؤمِنینَ مِنْ أنْفُسِهِم؟»:چه کسى بر مؤمنان از خود آنان اولى (صاحب اختیارتر) است؟
در پاسخ گفتند: خدا و پیامبر او بهتر مى دانند.
پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:« إنّ اللّه مولایَ و أنا مولَى المؤمنین و أنا أولى بِهِم مِنْ أنفُسِهِم»: خداوند مولاى من، و من نیز مولاى مؤمنان مى باشم، و من بر مؤمنان از خود آنان صاحب اختیارترم.
سپس سه بار فرمود: «فَمَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاُه»: آن کس که من مولاى او هستم، على مولاى او است. آنگاه افزود: «اللّهُمّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ و أحبّ من أحبّه و أبغضْ مَنْ أبْغَضَهُ و انْصُر مَنْ نَصَرهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَله، و أدر الحَقَّ معه حیث دارَ، ألا فلیبلِّغ الشاهد الغائب»: پروردگارا، دوست بدار آن کس را که على را دوست مى دارد و دشمن بدار آن کس را که با على دشمن است، و مهربان باش با هرکس که نسبت به على مهربان است و خشم آور بر کسى که بر على خشم آورد و یارى کن آن کس را که على را یارى کند و خوار ساز آن کس را که على را خوار سازد، وحق را با او و در مدار او قرار ده . حاضران این مطلب رابه غایبان ابلاغ کنند.
اصل هشتاد و هشتم
حدیث غدیر از احادیث متواتر است و راویان حدیث، از صحابه و تابعین و محدثان اسلامى، آن را در هر قرنى به صورت متواتر نقل کرده اند. 110 نفر از صحابه، 89 تن از تابعین، و 350 نفر از علما و محدثان اسلامى حدیث غدیر را نقل کرده اند، و با این تواتر، در اصالت و اعتبار این حدیث جاى هیچ تردیدى وجود ندارد. همچنین گروهى از علما به طور مستقل
درباره حدیث غدیرکتاب نوشته اند، که در آن میان، جامع ترین کتابى که اسانید حدیث را یکجا گرد آورده است، کتاب شریف الغدیر نگارش علاّمه عبدالحسین امینى (1320ـ1390هـ.ق) مى باشد.
اکنون باید دید مقصود از مولى بودن پیامبر، و مولى بودن على چیست؟
قراین بسیارى گواهى مى دهند که مقصود از این تعبیر، زعامت و رهبرى است، که به برخى از آنها اشاره مى کنیم:
الف ـ در ماجراى غدیر، پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) کاروان زائران خانه خدا را در سرزمینى بى آب و علف، آن هم در نیم روزى بسیار گرم، متوقف ساخت. گرمى هوا به حدّى بود که حاضران نیمى از عباى خویش را بر سر افکنده و نیم دیگر را نیز زیر انداز خود قرار داده بودند. با این تمهیدات، طبعاً پیامبر باید سخنى بگوید که در هدایت امت، نقشى کلیدى و سرنوشت ساز داشته باشد، و براستى چه کارى مى تواند در سرنوشت مسلمانان از تعیین جانشین، که مایه وحدت کلمه مسلمین و حافظ دین است، سرنوشت سازتر باشد؟
ب ـ پیامبر گرامى قبل از طرح ولایت على (علیه السلام) از اصول سه گانه توحید و نبوت و معاد سخن گفت و از مردم نسبت به آنها اقرار گرفت، آنگاه پیام الهى را ابلاغ کرد. از تقارن پیام با اخذ اعتراف نسبت به اصول، مى توان به اهمیت پیام پى برد و دریافت که هدف پیامبر از آن همایش عظیم و فوق العاده، نمى توانسته امرى عادى همچون سفارش به «دوستى» با فردى خاص باشد!
ج ـ حضرت در آغاز خطبه از رحلت قریب الوقوع خود خبر داد، و این نشان مى دهد که او نگران وضع امت پس از خویش بوده است. پس چه بهتر که براى آینده چاره جویى شود تا آیین وى در طوفان حوادث آتیه دچار مخاطره نگردد.