د ـ قبل از بیان پیام الهى درباره على (علیه السلام) ، از مولویّت واولویّت خود سخن به میان آورد و فرمود: خدا مولاى من، و من مولاى مؤمنین مى باشم، و نسبت به آنان از خود آنان اَولى هستم. ذکر این مطالب، گواه آن است که «مولى بودن» على(علیه السلام) از سنخ همان مولویّت و اولویّت مربوط به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بوده و ایشان به فرمان الهى اولویت مزبور را براى على (علیه السلام) نیز ثابت کرده است.
و مقصود از «اولویت» نبىّ اکرم، همان است که در آیه مبارکه به آن تصریح شده آنجا که مى فرماید: (النَّبِىُّ أَولى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)(احزاب/6): پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است»، و مقصود از سزاورى پیامبر به مؤمنان، از خودشان این است که به امر الهى حق تصرف در نفوس و اموال آنها دارد، یعنى اگر دستور جهاد و یا انفاق دهد باید مؤمنان بدون چون و چرا بپذیرند. و لازمه یک چنین مطاع بودن در مورد جان ها و مال ها، همان ولایت و سرپرستى است جامعه که از جانب خدا به او داده شده است ویک چنین مقام، پس از وى، به امام على(علیه السلام) عطا شد، و او به مقام سرپرستى نائل آمد و امامت جز سرپرستى جامعه در امور چیز دیگرى نیست.
هـ ـ پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) پس از بیان پیام الهى، از حاضران خواست آن را به گوش غایبان برسانند و پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) از منبر پایین آمد و به یاران خود دستور داد که به على به عنوان «امیر مؤمنان» تهنیت وتبریک بگویند، ـ لذا ـ امام در خیمه اى قرار گرفت، و یاران پیامبر، گروه گروه وارد شده و به او تبریک گفتند، شیخین ابوبکر و عمر، وارد خیمه شده رو به امام کردند وگفتند: هنیئاً لک یا علی بن أبی طالب أصحبتَ مولاىَ و مولا کلَّ مؤمن ومؤمنة: گوارا باد بر تو اى على، امروز سزاوارترین فرد به هر مرد و زن مؤمن شدى.(1)
اصل هشتاد و نهم
تاریخ اسلام نشان مى دهد که دشمنان پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) براى خاموش ساختن دعوت الهى وى، از راههاى گوناگونى وارد شدند; از متهم کردن پیامبر به سحر و جادو گرفته تا تصمیم به قتل آن حضرت در بستر خویش. ولى در تمام موارد، دست عنایت حق با پیامبر بود و وى را از نقشه هاى شوم مشرکان حفظ کرد. آخرین نقطه امید آنان (بویژه با توجه به باقى نماندن فرزند پسر براى پیامبر) این بود که با مرگ پیامبر، این دعوت نیز خاموش خواهد شد:(أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَربَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ)(طور/30): یا مى گویند شاعرى است و ما در مورد وى به انتظار حوادث روزگار(مرگ) نشسته ایم . این اندیشه در ذهن بسیارى از مشرکان و منافقان، وجود داشت. ولى پیامبر با تعیین جانشینى باکفایت که در طول زندگى ایمان خالص و استوار خود به اسلام را نشان داده بود، امید مخالفان را به یأس مبدل ساخت، وبدین طریق بقاى دین را تضمین نموده و پایه هاى آن را محکم ساخت و نعمت اسلام با وجود تعیین چنین رهبرى به کمال رسید. لذاست که پس از نصب على (علیه السلام) ،
1 . براى آگاهى از اسناد تهنیت به کتاب «الغدیر»، ج1، ص 279ـ 283 مراجعه شود.
به عنوان جانشین پیامبر، در روز غدیر آیه «اکمال دین» فرود آمد:
(اَلْیَـوم یَئِسَ الّـذینَ کَفَـرُوا مِـنْ دِینِکُمْ فَـلا تَخْشَـوهُمْ وَاخْشَـونِ الیَـومَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً) (مائده/3)(1): امروز کافران از نابودى دین شما مأیوس شدند، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را کامل ساخته و نعمتم را بر شما تمام کردم، و راضى شدم که این اسلامِ (تکمیل یافته با معرّفى جانشین پیامبر) دین شما باشد.(2)
گذشته از روایات متواتر فوق، که ثابت مى کند مسئله جانشینى پیامبر یک مسئله الهى است و مردم در آن اختیارى ندارند، گزارشهاى تاریخى نیز حاکى از آن است که پیامبر در همان روزهایى هم که در مکه به سر برده و هنوز حکومتى در مدینه تشکیل نداده بود، مسئله جانشینى را یک مسئله الهى تلقى مى کرد. فى المثل، زمانى که رئیس قبیله بنى عامر در موسم حج به حضور
1 . گروهى از صحابه و تابعین، آیه فوق را مربوط به واقعه غدیر خم دانسته اند، مانند ابو سعید خدرى، زید بن ارقم، جابر بن عبد اللّه انصارى،ابو هریره و مجاهد مکى. براى آشنایى با روایات اشخاص فوق درباره واقعه مزبور، بنگرید به:ابو جعفر طبرى در کتاب الولایة، حافظ ابن مردویه اصفهانى به نقل ابن کثیر در ج2، تفسیر خود2/491، حافظ ابونعیم اصفهانى درکتاب «ما نزل من القرآن فی علی»، خطیب بغدادى در ج8 تاریخ خود، ص 290، حافظ ابو سعید سجستانى در کتاب «الولایة» حافظ ابو القاسم حسکانى،ابن عساکر شافعى به نقل سیوطى در الدر المنثور، 2/295، خطیب خوارزمى درکتاب مناقب که عبارت آنان را کتاب الغدیر (1/23 ـ 236) آورده است.
2 . فخر رازى در تفسیر خود مى گوید: پس از نزول این آیه، پیامبر گرامى جز 81ـ82 روز بیشتر زنده نبود و پس از آن نیز او هیچگونه نسخ و دگرگونى رخ نداد. بنابر این باید گفت که این آیه در روز غدیرنازل شده که براى هیجدهم ذى الحجه سال حجة الوداع مى شود. با توجه به اینکه پیامبر طبق رأى اهل سنت در 12 ربیع الاوّل در گذشته است، اگر هر سه ماه فاقد سلخ باشند درست بر همان 82 منطبق مى شود (تفسیر فخر رازى3/369.
پیامبر رسید و گفت: چنانچه ما با تو بیعت کردیم و تو بر مخالفان خود پیروز شدى، آیا براى ما در امر رهبرى نصیب و بهره اى هست؟ پیامبر در پاسخ، فرمود: این کار مربوط به خداست، هرکس را مى خواهد بدین کار مى گمارد:«الأمر إلى اللّه یضعه حیث یشاء»(1) . بدیهى است چنانچه مسئله رهبرى موکول به انتخاب مردم بود، مى بایست بفرماید:«الأمر إلى الأُمّة» یا «إلى أهل الحلّ والعقد»! کلام پیامبر در این مورد، همانند کلام خداوند در مورد رسالت است، آنجا که مى فرماید:(اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ) (انعام/124): خدا دانا است که رسالت خویش را در چه شخصیتى قرار دهد.
اصل نودم
مسئله تنصیصى بودن مقام خلافت، و اینکه امت در تعیین جانشین براى پیامبر نقشى ندارد، در ذهن صحابه نیز وجود داشت. چیزى که هست آنان در غیر خلیفه اوّل، به جاى تنصیص خدا و پیامبر، تنصیص خلیفه قبلى را مطرح مى کردند، چنانکه به اتفاق تواریخ خلیفه دوم به وسیله خلیفه نخست تعیین گردید.
تصوّر اینکه تعیین خلیفه دوم توسط ابوبکر قاطعانه نبوده بلکه جنبه پیشنهاد داشته است، مخالف نص تاریخ است. زیرا هنوز خلیفه نخستین در قید حیات بود که از جانب یاران پیامبر به تعیین مزبور اعتراض شد، و یکى از آنان زبیر بود. بدیهى است اگر جریان صرفاً جنبه پیشنهادى داشت، اعتراض صحابه موردى نداشت. گذشته از نصب عمر توسط ابوبکر، خلیفه سوم نیز از طریق شوراى شش نفرى که اعضاى آن را خلیفه دوم معین کرد صورت گرفت،
1 . سیره ابن هشام:2/422.
واین کار نیز نوعى تعیین خلیفه بود که دست دیگران را از مراجعه به افکار عمومى کوتاه کرد.
اصولاً فکر مراجعه به افکار عمومى و انتخاب خلیفه از طرف امت، در ذهن یاران رسول خدا وجود نداشت و آنچه در این زمینه بعدها ادعا شده توجیهاتى است که دیگران یادآور شده اند، بلکه معتقد بودند که خلیفه باید از طریق خلیفه پیشین تعیین شود. فى المثل وقتى خلیفه دوم مجروح شد، عایشه همسر پیامبر به وسیله فرزند خلیفه، عبد اللّه بن عمر، به وى پیام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدرت برسان و بگو امت پیامبر را بدون چوپان ترک مکن»(1). عبد اللّهبن عمر نیز هنگامى که پدرش در بستر افتاده بود، اورا به تعیین خلیفه دعوت کرد و گفت: مردم درباره تو سخن مى گویند، آنان فکر مى کنند کسى را به جانشینى انتخاب نخواهى کرد. آیا اگر چوپانِ شتران و گوسفندان تو، آنها را در بیابان رها کند در غیاب خود کسى را بر آنها نگمارد، تو او را نکوهش نمى کنى؟! رعایت حال مردم بالاتر از رعایت حال شتران و گوسفندان است».(2)
اصل نود و یکم
در آغاز بحث امامت اشاره کردیم که امام و خلیفه پیامبر از نظر مسلمانان کسى است که وظایف
1 . الإمامة و السیاسة:1/32.
2 . حلیة الأولیاء:1/44.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) (به استثناى مسئله آوردن شریعت) را برعهده دارد. اینک مهمترین این وظایف را یادآور مى شویم تا جایگاه امامت و اهمیت آن روشنتر شود:
الف. تبیین مفاهیم قرآن کریم وحلّ معضلات آن، از جمله وظایف پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)بود. قرآن مى فرماید: (وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إلَیْهِمْ)(نحل/44): قرآن را بر تو نازل کردیم تا آنچه را که بر آنان نازل شده است برایشان توضیح دهى و تبیین کنى.
ب . بیان احکام شرعى یکى دیگر از وظایف آن حضرت بود که برخى را از طریق تلاوت آیات، و برخى دیگر را به وسیله سنّت بیان مى کرد. بیان احکام از سوى آن حضرت، به صورت تدریجى و با توجه به رخدادهاى روز انجام شده، و طبیعت امر ایجاب مى کرد که این وظیفه استمرار یابد، در حالى که شمار احادیث وارده از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) در باره احکام، که به دست ما رسیده است، از پانصد حدیث تجاوز نمى کند.(1)و این مقدار از احادیث فقهى نمى تواند امت را در قلمرو تقنین«خود کفا» سازد.
ج.از آنجا که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) محور حق بود و با روشنگریهاى خویش از هر نوع انحراف در عقاید امّت جلوگیرى مى کرد، لذا فرقه گرایى در زمان حیات او به علت وجود و حضور ایشان رخ ننمود یا مجال بروز و ظهور نیافت.
د . پاسخگویى به پرسشهاى دینى و اعتقادى یکى از دیگر وظایف پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم)بود.
هـ . تربیت افراد جامعه از طریق گفتار و رفتار.
و . برقرارى قسط و عدل و امنیت عمومى در جامعه اسلامى از دیگر وظایف رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم)بود.
ز. پاسدارى از مرزها و ثغور و دارائى اسلام در برابر دشمنان نیز از مسئولیتهاى آن حضرت به شمار مى رفت. چنانچه انجام دو وظیفه اخیر از سوى رهبر برگزیده از جانب مردم نیز ممکن و قابل حصول باشد، مسلّماً
1 . الوحى المحمدى، ص 212، چاپ ششم.
انجام وظایف پیشین (تبیین مفاهیم مشکل قرآن و بیان احکام شرع و...) بهوجود رهبرى آگاه و مقتدر نیازمند است که مورد عنایت خاص الهى قرارداشتهو در علم و عمل تالى تِلْوِ پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) باشد. یعنى حامل علوم نبوى و مصون از هرگونه خبط و خطا باشد تا بتواند به وظایف خطیر یاد شده جامه عمل بپوشاند و خلأ وجود پیامبر را در طول تاریخ پر نشیب وفرازاسلامپر کند: هرچند چنین فردى که حامل علوم نبوى است نه پیامبر است و نه پایه گذار شریعت، و هیچگاه مقام امامت با مقام نبوت یکى نیست.
بدیهى است چنین فردى از نظر علم و دانش فراتر از امت بوده وبسان مصاحب موسى علم «لدنى»(1) داشته باشد و شناسایى او از طریق پیامبر و به فرمان الهى امکان پذیر است. نیز روشن است که تحقق اهداف فوق در گرو این است که مردم به حمایت و اطاعت از رهبرى معین شده توسط پیامبر برخیزند، و تعیین الهى و اعلام پیامبر، شرط کافى براى تحقق آن اهداف نیست(لا رأىَ لِمَنْ لا یُطاع)، چنانکه در مورد قرآن و پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز ماجرا از همین قرار بوده و هست. رخدادهاى منفى و گروه گراییهاى جمعى از مسلمین پس از رحلت رسول خدا، نه به این علت بود که پیامبر (العیاذ باللّه) به وظیفه حکیمانه خود عمل نکرد و طرحى اصولى براى اداره امت پس از خود نریخت، یا طرح وى ناقص بود، بلکه صرفاً این علت بود که برخى از افراد امت نظر خود را بر طرح پیامبر مقدم داشتند و مصلحت اندیشى شخصى خویش را بر تنصیص خدا و رسول ترجیح دادند; و این تنها موردى نیست که چنین حادثه اى در تاریخ رخ داده، بلکه در تاریخ اسلام نظایر آن فراوان است.(2)
1 . (وَعَلَّمناهُ مِنْ لَدُنا عِلْماً)(کهف/65).
2 . به کتاب النص والاجتهاد، نوشته علاّمه سید عبدالحسین شرف الدین عاملى مراجعه شود.
اصل نود و دوم: عصمت امام
در اصل پیشین گفتیم که امام یک رهبر عادى نیست که فقط به اداره کشور و حفظ ثغور آن بپردازد، بلکه وى علاوه بر این وظیفه، وظایف دیگرى دارد که به آنها اشاره شد. انجام آن وظایف خطیر مانند تفسیر قرآن، بیان احکام، پاسخگویى به سؤالات اعتقادى مردم، و جلوگیرى از هرنوع انحراف در عقیده و تحریف در شریعت، در گرو داشتن علمى گسترده وخطاناپذیر است، و افراد عادى چنانچه متصدى این گونه امور گردند، از خطا واشتباه مصون نخواهند بود.
البته عصمت مساوى با نبوت نیست، ممکن است انسانى از اشتباه و خطا معصوم باشد، ولى داراى مقام نبوت نباشد. نمونه واضح آن، مریم عذرا است که قبلاً در بحث عصمت پیامبران، دلایل عصمت او را یادآور شدیم.(1)
علاوه بر تحلیل عقلى مزبور، یک رشته امور بر لزوم عصمت امام دلالت مى کنند که برخى را یادآور مى شویم:
1. اراده قطعى و حتمى خداوند بر پاکى و طهارت اهل بیت از رجس تعلق گرفته است، چنانکه مى فرماید:(إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (احزاب/33): جز این نیست که خدا مى خواهد از شما اهل بیت هر نوع پلیدى را بزداید و شما را به طور کامل پاکیزه گرداند.
دلالت آیه بر عصمت اهل بیت بدینگونه است که: تعلق گرفتن مشیت ویژه الهى به تطهیر اهل بیت از هر نوع پلیدى، مساوى و ملازم با عصمت آنان از گناه است. زیرا مقصود از «رجس» در آیه، هر نوع پلیدى فکرى و روحى و رفتارى است که گناه از مصادیق بارز آن است، و از آنجا که این اراده به افراد
1 . ر .ک، الإلهیّات،از مؤلف، 2/146ـ 198.
خاصى تعلق گرفته است نه به همه افراد امت ، طبعاً با اراده تطهیر که به همگان تعلق گرفته است فرق خواهد داشت. اراده تطهیر که عموم مسلمانان را دربر مى گیرد، اراده تشریعى است(1) و چه بسا ممکن است در اثر نافرمانى افراد تحقق نپذیرد; در حالى که این اراده، اراده تکوینى است که از مراد و متعلَّقِ اراده (پاکى از گناه) جدا نخواهد بود.
در خور ذکر است که اراده تکوینى حق بر عصمت اهل بیت، مایه سلب اختیار از آنان نیست; همان گونه که وجود عصمت در پیامبران نیز مایه سلب اختیار از آنان نمى باشد(تفصیل این مطلب در کتب عقاید آمده است).
2. به حکم حدیث ثقلین که مى فرماید:«إِنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَقَلَیْن: کتابَ اللّه و عترتی»، ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در ردیف قرآن واقع شده اند، یعنى همان گونه که قرآن از هر نوع خطا و اشتباهى مصون است، ائمه اهل بیت نیز از هر نوع خطاى فکرى و عملى مصون مى باشند.
این مطلب با توجه به ذیل حدیث که مى فرماید:
الف ـ ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً: مادام که به این دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد;
ب ـ إِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا علَیَّ الحَوض: این دو یادگار من از یکدیگر جدا نمى شوند تا در قیامت کنار حوض نزد من آیند،
کاملاً روشن است، زیرا چیزى که تمسک به آن مایه هدایت بوده، از ضلالت باز مى دارد و هرگز نیز از قرآن (معصوم) جدا نمى شود، قطعاً از هرگونه خطا و گناه مصون خواهد بود.
3. پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) اهل بیت خود را به کشتى نوح تشبیه کرده است که
1 . سوره مائده آیه 6:(وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ) که در ذیل آیه وضو آمده است.
هرکه بر آن سوار شد از امواج طوفان رست و هرکه از آن تخلّف جست غرقه امواج گشت. چنانکه فرمود: «إِنّما مَثَلُ أَهل بیتی فی أُمّتی کسفینةِ نوح مَنْ رَکِبَها نَجى وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرق».(1)
با توجه به این دلایل که به صورت موجز بیان شد، عصمت اهل بیت امرى روشن و مبرهن است، و البته دلایل نقلى عصمت منحصر به آنچه گفته شد نیست.
اصل نودو سوم: امامان دوازده گانه
شناخت امام از دو راه امکان پذیر است:
الف ـ پیامبر گرامى به فرمان خدا بر امامت فردى معین تصریح کند;
ب ـ امام پیشین بر امامت امام بعدى تصریح کند.
امامت پیشوایان دوازدهگانه شیعه از هر دو راه ثابت شده است. هم پیامبر طبق روایات بر امامت آنان تصریح کرده است، و هم هر یک از ائمه، امام بعد از خویش را معرفى نموده است.
در این باره براى رعایت اختصار، تنها یک حدیث را یادآور مى شویم:(2)
پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) تنها به نصب على (علیه السلام) اکتفا نکرد، بلکه یادآور شد که پس از وى امامان دوازده گانه اى خواهند آمد که عزت دین و اسلام به واسطه آنها تحقق خواهد پذیرفت، چنانکه فرمود:«لا یزال الدّین منیعاً إلى إثنی عشر خلیفة» و به نقل دیگر فرمود: «لا یزال الإسلام عزیزاً إلى إثنی عشر خلیفة».
1 . مستدرک حاکم:2/151; خصائص کبرى، سیوطى:2/266.
2 . براى آگاهى از سایر روایات، به کتب حدیث مانند اصول کافى، کفایة الأثر; اثبات الهداة، منتخب الأثر و غیره رجوع شود.
گفتنى است که روایات دالّ بر وجود خلفاى دوازده گانه،در معتبرترین صحاح اهل سنت نیز آمده است.(1)
مسلماً این دوازده خلیفه که عزت اسلام منوط به وجود آنان شمرده شده است، جز بر امامان دوازده گانه شیعه قابل انطباق نیست. زیرا نه خلفاى اموى مایه عزت دین بودند و نه خلفاى عباسى، و نه این عدد بر آنان قابل تطبیق است.
امامان دوازده گانه شیعه عبارتند از:
1. امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیهما السلام) (تولد: ده سال قبل از بعثت، شهادت: سال 40 هجرى) مدفون در نجف اشرف.
2. امام حسن بن على ملقب به مجتبى(علیه السلام)(3ـ50هـ.ق) مدفون در مدینه، قبرستان بقیع.
3. امام حسین بن على سید الشهداء(علیه السلام)(4ـ61هـ.ق) مدفون در کربلا.
4.امام على بن الحسین ملقب به زین العابدین(علیه السلام)(38ـ94هـ.ق) مدفون در بقیع.
5. امام محمد بن على معروف به باقر العلوم (علیه السلام)(57ـ114هـ.ق) مدفون در بقیع.
6. امام جعفر بن محمد معروف به صادق(علیه السلام)(83ـ148هـ.ق) مدفون در بقیع.
1 . صحیح بخارى، 9/81، باب الإستخلاف;صحیح مسلم، 6/3 کتاب الأمارة ; مستد احمد، 5/86 و 108; مستدرک حاکم:3/18..
7. امام موسى بن جعفر ملقب به کاظم (علیه السلام) (128ـ 183هـ.ق) مدفون در کاظمین.
8. امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) (148ـ203هـ. ق)مدفون در خراسان.
9. امام محمد بن على معروف به جواد (علیه السلام)(195ـ220هـ.ق) مدفون در کاظمین.
10.امام على بن محمد معروف به هادى (علیه السلام)(212ـ 254هـ. ق) مدفون در سامرّا.
11.امام حسن بن على معروف به عسکرى (علیه السلام)(232ـ260هـ.ق) مدفون در سامرّا.
12.امام محمد بن حسن معروف به حجت و مهدى ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ. او امام دوازدهم شیعه بوده و هم اکنون نیز زنده وغایب است، تا روزى به فرمان خداوند ظهور کرده و طبق وعده صریح قرآن (در سوره نور/54 و توبه/33 و فتح/28و صف/9)و احادیث متواتر اسلامى حاکمیت اسلام را در سراسر گیتى برقرار گرداند.(1)
داستان زندگانى امامان شیعه (علیهم السلام) در کتابهاى تاریخ به تفصیل بیان شده است، و از آنجا که امام دوازدهم هم اکنون زنده بوده و به خواست الهى منصب امامت را برعهده دارد، در اصول بعد نکاتى را درباره آن حضرت یادآور خواهیم شد.
1 . در تاریخ ولادت و وفات برخى از ائمه اختلاف است که ما یکى را برگزیدیم. نیز مى دانیم که درگذشت غالب آنها به صورت شهادت رخ داده که شرح آن در تواریخ مذکور است.
اصل نود و چهارم
محبت به خاندان رسالت از امورى است که قرآن و سنت بر آن تأکید کرده است، چنانکه مى فرماید:(قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ المَوَدّةَ فی القُربى) (شورى /23): بگو بر رسالت خود پاداشى از شما نمى خواهم مگر دوستى نزدیکان. مقصود از قربى نیز، نزدیکان پیامبر مى باشد، به قرینه اینکه درخواست کننده خود پیامبر است.
دوستى با خاندان گرامى پیامبر ، علاوه بر اینکه خود کمالى است بزرگ، سبب مى شود که انسان با آنان همگون شود، و در کسب فضایل و دورى از رذایل به آنها اقتدا کند.
در احادیث متواتر از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت شده است که دوستى اهل بیت آن حضرت، نشانه ایمان، و دشمنى با آنان نیز نشانه کفر و نفاق است. هرکس آنان را دوست بدارد خدا و پیامبر را دوست داشته، و هرکس هم با آنها دشمنى ورزد، با خدا و پیامبر دشمنى ورزیده است.
اصولاً محبت خاندان رسالت از ضروریات دین اسلام است که شک و تردیدى در آن روا نیست، و همه مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند، جز گروهى که به «نواصب» شهرت یافته و به همین جهت نیز از منکران اسلام به شمار مى آیند.