اصل صد و یکم
حضرت ولى عصر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ در سال 255هجرى قمرى دیده به جهان گشوده است وبا این حساب ، اکنون ( سال 1418 ق) متجاوز از یازده قرن از عمر شریف آن حضرت مى کذرد. قبول این عمر طولانى، باتوجّه به قدرت گسترده خداوند، امر مشکلى نیست و در حقیقت، آنان که طول عمر آن حضرت را مشکلى مى شمارند، از قدرت نامتناهى الهى غفلت ورزیده اند: (وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ)(انعام/91). گذشته از این، در امتهاى پیشین معمَّرین بسیارى وجود داشته اند، چنانکه قرآن دوران رسالت نوح (علیه السلام) را نهصد و پنجاه سال مى شمرد (عنکبوت/14).همچنین در عصر ما دانش بشرى مى کوشد مشکل طول عمر را حل کند، و این مى رساند که به اعتقاد دانشمندان، بشر شایستگى عمر طولانى را دارد، چیزى که هست موانعى از طولانى شدن آن جلوگیرى مى کند. براستى خدایى که قادر است، به تصریح قرآن، حضرت یونس را تا روز رستاخیز در شکم ماهى زنده بدارد(صافات/143ـ144)، آیا نمى تواند حجت بالغه خود را در روى زمین در پرتو برکات و الطاف خود عمر طولانى بخشد؟! پیداست که جواب مثبت است.
خدایى که جهان پاینده دارد *** توانـد حجّتى را زنــده دارد
اصل صد و دوم
وقت ظهور آن حضرت بر کسى روشن نیست و این امر، از رازهایى است که، بسان برپایى رستاخیز، تنها بر خداوند مکشوف است. بنابر این، نباید ادعاى کسانى را که مدّعى آشنایى با وقت ظهور آن حضرت مى باشند یا براى
ظهور وقت مشخصى را تعیین مى کنند، پذیرفت (کذب الوقّاتون).
از تاریخ دقیق ظهور که بگذریم، باید گفت در روایات نشانه هایى کلّى براى ظهور آن حضرت بیان شده است که خود به دو بخش علائم «حتمى» و «غیر حتمى» تقسیم مى شود که تفصیل آن در کتب عقاید وحدیث آمده است.
بخش هشتم
کلیات عقاید
7
جهان پس از مرگ
اصل یکصد و سوم
شرایع آسمانى،همگى در لزوم ایمان به جهان آخرت اتفاق نظر دارند. عموم پیامبران، همراه دعوت به توحید، از معاد و حیات پس از مرگ نیز سخن گفته و ایمان به جهان آخرت را در سرلوحه برنامه خود قرار داده اند. بر این اساس، اعتقاد به قیامت از ارکان ایمان در اسلام است. مسئله معاد هرچند در عهدین ـ در عهد جدید به صورتى روشنتر ـ مطرح شده است، ولى قرآن بیش از کتب آسمانى دیگر به این موضوع پرداخته و بخش عظیمى از آیات این کتاب به آن اختصاص یافته است. در قرآن از معاد به نامهاى مختلفى یاد شده است، مانند: یوم القیامة، یوم الحساب،الیوم الآخِر، یوم البعث، وغیره، و این همه اهتمام، به علت این است که ایمان و دیندارى بدون اعتقاد به قیامت ثمربخش نیست.
اصل یکصد و چهارم
حکیمان و متکلمان اسلامى بر لزوم معاد و زندگى پس از مرگ دلایل مختلفى اقامه کرده اند، و الهام بخش آنان نیز در اقامه این دلایل،قرآن کریم بوده است. ازینروى مناسب است که برخى از دلایل قرآنى را یادآور شویم:
الف ـ خداوند حق مطلق بوده، و فعل او نیز حق و از هرگونه باطل و لغو پیراسته است. آفرینش بشر بدون وجود حیاتى هدفمند و جاودانه، لغو وعبث خواهد بود، چنانکه مى فرماید: (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً و أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ) (مؤمنون/115): آیا پنداشته اید که شما را بیهوده آفریده ایم، وشمابه سوى ما باز نمى گردید؟!
ب ـ عدل الهى ایجاب مى کند که با اشخاص نیکوکار و بدکار، در مقام پاداش و کیفر، یکسان برخورد نشود. در عین حال مى بینیم که حیات دنیوى به گونه اى است که تحقق عدل کامل در مقام پاداش و کیفر امکان پذیر نیست، زیرا سرنوشت هر دو گروه به هم گره خورده و از یکدیگر تفکیک پذیرنیست. از طرف دیگر، برخى از کارهاى نیک و بد اجرى بالاتر از آن دارند که این جهان گنجایش پاداش و کیفر آنها را داشته باشد، مثلاً یکى در راه حق پس از عمرى جهاد و مبارزه جان مى بازد، و دیگرى حق جویان بیشمارى را نابود مى سازد. بنابر این، جهان دیگرى لازم است که عدل کامل الهى در قلمرو امکانات بینهایت آن تحقق یابد، چنانکه مى فرماید: (أَمْ نَجْعَلُ الّذِینَ آمنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ کَالمُفسِدِینَ فِی الأَرْض ا َمْ نَجْْعَلُ المُتّقینَ کالْفُجّارِ) (ص/28): آیا مؤمنان صالح را در ردیف مفسدان زمین قرار مى دهیم ویا با پرهیزگاران مانند گنهکاران برخورد مى کنیم؟!
نیز مى فرماید: (إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً وَعْدَ اللّه حقّاً إنّهُ یَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لِیَجْزِىَ الّذین آمنوا وعمِلُوا الصّالِحاتِ بِالقِسْطِ وَ الّذین کَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمیم وَ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْفُرونَ)(یونس/4): بازگشت شما به سوى او است، وعده الهى حق است. خداوند بشر را مى آفریند، سپس (مى میراند و) بار دیگر حیات مى بخشد، تا مؤمنان صالح را چنانکه باید و شاید پاداش دهد، و براى کافران ـ به کیفرشان ـ شرابى از آب جوشان، و عذابى
دردناک آماده خواهد بود.
ج ـ آفرینش بشر در این جهان از ذره اى بى مقدار شروع شده و بتدریج مدارج کمال جسمى را طى مى کند. سپس به نقطه اى مى رسد که روح در کالبد وى دمیده مى شود و قرآن با ملاحظه تکمیل خلقت این موجود ممتاز، آفریدگار جهان را «احسن الخالقین» مى خواند; آنگاه همو با رسیدن مرگ از منزلگاه دنیا به جهانى دیگر منتقل مى گردد، که کمال مرحله پیشین است. به این معنى در قرآن چنین اشاره شده است:(ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الخالِقینَ * ثُمّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّکُمْ یَومَ القِیامَةِ تُبْعَثُونَ). (مؤمنون/14ـ16) آنگاه او را آفرینشى دیگر بخشیدیم، در خور تعظیم است خداوند که بهترین آفریننده است. چندى بعد شما مى میرید و باز در روز قیامت زنده مى شوید. سیاق آیه حاکى است که میان ذکر آفرینش بشر از ذرّه اى بى مقدار ،و حیات مجدّد او ملازمه برقرار است.
اصل یکصد و پنجم
در عصر نزول قرآن، منکران معاد شبهاتى را مطرح مى کردند که قرآن در موارد مختلف، در عین دفع شبهات مزبور، دلایل وجود معاد را روشن ساخته است. ذیلاً به برخى از این موارد اشاره مى کنیم:
الف ـ گاه بر قدرت مطلقه خدا تکیه کرده و مى فرماید: (إِلَى اللّهِ مَرْجِعُکُمْ وَهُوَ عَلى کُلِّ شیء قَدیرٌ)(هود/4): بازگشت شما به سوى خداست، و او بر همه چیز توانا است.
ب ـ گاه یادآور مى شود آن کس که بر آفرینش نخستین انسانها توانا است، از آفرینش مجدد آنان نیز عاجز نیست. مثلاً از منکران معاد نقد مى کند که (فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعیدُنا): مى گویند چه کسى ما را بار دیگر به حیات
مجدّد باز مى گرداند؟و سپس چنین پاسخ مى دهد:(قُلِ الّذی فَطَرکُمْ أَوّلَ مَرّة) : بگو همان کس که شما را اوّلین بار آفرید (اسراء/51).
ج ـ در برخى موارد، زنده کردن انسان را به زنده شدن زمین در فصل بهار پس از خواب زمستانى آن تشبیه کرده و مى فرماید: زمانى که بر زمین افسرده، آب فرو مى فرستیم، به جنبش در مى آید و نمو مى کند و گیاه زیبا مى رویاند. پس از اشاره به این واقعیت مکرّر طبیعى معاد را مطرح کرده و مى فرماید: (وَأَنَّهُ یُحْیى المَوتى)(حج/5ـ6).(1)
د ـ در پاسخ این سؤال که مى گفتند :« آنگاه که انسان مى میرد و بدن وى پوسیده و اجزاى آن در دل خاک پراکنده مى گردد; چگونه بار دیگر این اجزاى پراکنده شناخته مى شود و بدنى مانند بدن پیشین را تشکیل مى دهد»، قرآن بر علم گسترده الهى تکیه کرده و مى فرماید: (بَلى وَ هُوَ الخَلاّقُ العَلیمُ)(یس/81): آرى او بر این کار توانا است، زیرا آفریدگار آگاه است. در جاى دیگر نیز از این علم گسترده چنین تعبیر مى کند:(قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظٌ) (ق/4):ما بر آنچه که زمین از آن مى کاهد آگاهیم،و نزد ما کتابى است که همه چیز در آن ثبت ومحفوظ است.
هـ ـ گاه تصور مى شود که انسان صرفاً مجموعه اى از اجزا و اعضاى جسمى و مادى است، که پس از مرگ، پوسیده و تبدیل به خاک مى شود. با این حساب، چگونه مى توان گفت که فرد زنده شده در روز رستاخیز ، همان انسان پیشین است؟ و به عبارت دیگر، حافظ وحدت این دو بدن چیست؟
قرآن از کافران چنین نقل مى کند که مى گویند: (ءَإِذا ضَلَلْنا فِی الأَرض ءَإِنّا لَفی خَلْق جَدید)(سجده/10): آنگاه که ما در دل زمین گم شدیم و
1 . به همین مضمون است آیه هاى9 ـ 11 سوره ق .
هویت ما نابود شد، چگونه آفرینش جدید پیدا مى کنیم؟سپس در پاسخ مى گوید: (قُلْ یَتَوفّاکُمْ مَّلَکُ المَوتِ الّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرجَعُونَ)(سجده/11): بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده، شما را اخذ مى کند، آنگاه به سوى خدا بازگردانده مى شوید.
کلمه «توفّى» در این آیه به معنى اخذ و گرفتن است. از این تعبیر برمى آید که هنگام مرگ، علاوه بر آن چیزى که در زمین باقى مى ماند و به خاک سپرده مى شود (بدن)، چیز دیگرى نیز وجود دارد که فرشته مرگ آن را مى ستاند (روح). در این صورت، مفاد پاسخ قرآن این است که، حافظ شخصیت ووحدت این دو بدن (علاوه بر وحدت اجزا) همان روح گرفنه شده توسط ملک الموت است که سبب مى شود که «مُعاد» عین «مبتدا» باشد.
از این آیه و نظایر آن استفاده مى شود که انسان محشور در روز رستاخیز همان انسان موجود در دنیا است، و پاداش و کیفر به آن کس که استحقاق آن را دارد مى رسد. در آیه دیگر نیز قرآن به این وحدت تصریح کرده مى فرماید:(قُلْ یُحْییها الّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْق عَلِیمٌ)(یس/79)
اصل یکصد و ششم
آیا ت قرآن و احادیث اسلامى گواه آن است که معاد انسانها، هم جسمانى است و هم روحانى. مقصود از معاد جسمانى این است که بدن در سراى دیگر محشور گردیده و نَفْس بار دیگر به آن تعلّق مى پذیرد، وپاداشها و کیفرها، و لذات و آلامى که جنبه جزئى وحسّى دارند و تحقق آنها بدون بدن و قواى حسّى امکان پذیر نیستند، تحقق مى یابد.
مقصود از معاد روحانى نیز این است که علاوه بر پاداش و کیفرهاى
حسى و لذات وآلام جزئى وجسمانى، یک رشته پاداشها و کیفرهاى روحى وغیر حسى نیز براى صالحان و تبهکاران در نظر گرفته مى شود که روح در درک و دریافت آنها نیاز به بدن و قواى حسّى ندارد. مانند درک رضوان خدا، که قرآن پس از شمردن پاداشهاى حسّى مى فرماید:(رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَر ذلِکَ هُوَ الفَوزُ العَظیمُ)(توبه/72); یا اندوه و حسرت جانکاه ، چنانکه مى فرماید:(أَنْذِرْهُمْ یَومَ الحَسْرَةِ إذْ قُضِىَ الأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَة وَ هُمْ لا یُؤْمِنُون) (مریم/39): ستمگران را از روز حسرت بیم ده، آنگاه که عذاب آنان قطعى مى شود، در حالیکه آنان در این دنیا در غفلت فرو رفته و ایمان نمى آورند، و نظایر آن.
اصل یکصد و هفتم
مرگ پایان زندگى نیست، بلکه انتقال از سرایى به سراى دیگر است; سرایى جاودانه که همان قیامت و جهانى باقى مى باشد.ضمناً بین دنیا و قیامت، سراى دیگرى وجود دارد که «برزخ» نامیده مى شود وانسان پس از مرگ مدتى را در آن به سر مى برد.حقیقت زندگى برزخى، براى ما روشن نیست و اطلاع ما از آن، در همان حدّى است که قرآن و روایات به گونه اى ما را به آن ارشاد مى کند. به برخى از رهنمودهاى قرآن در این زمینه توجه کنید:
الف ـ آنگاه که مرگ یک مشرک فرا مى رسد، مى گوید خدایا مرا بازگردان،باشد که وظایفى را که ترک کرده ام، به جاى آورم. خطاب مى آید: هرگز! این سخن، لقلقه زبانى بیش نیست. سپس مى فرماید: (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرزَخٌ إِلى یَومِ یُبعَثُون)(مؤمنون/100). یعنى: میان آنها و زندگى دنیا، برزخى است تا روز رستاخیز.
آیه فوق حاکى است که انسانها پس از مرگ نیز وجود و واقعیتى دارند،
ولى حائلى مانع از بازگشت آنها به دنیاست.
ب ـ درباره شهیدان مى فرماید: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لاَّ تَشْعُرُون)(بقره/154):به کسانى که در راه خدا کشته مى شوند، مرده نگویید; بلکه آنان زنده اند ولى شما درک نمى کنید.
در آیه دیگر، آثار حیات را براى شهیدان راه خدا بر شمرده و مى فرماید:(فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ) (آل عمران/170): آنان به آنچه که خدا از فضل و کرم خویش به ایشان بخشیده است شادمانند، و به کسانى که در پى ایشان بوده ولى هنوز به آنان نپیوسته اند مژده مى دهند که بیمى بر آنها نیست، و محزون نیز نمى باشند (مقصود، نداشتن بیم ازعذاب اخروى و اندوه بر اعمال دنیوى است).
ج ـ در باره گنهکاران ، خصوصاً آل فرعون ، گزارش مى دهد که پیش از فرا رسیدن روز قیامت هر صبح و شام آنها بر آتش عرضه مى شوند، و در روز رستاخیز نیز گرفتار شدیدترین عذاب مى گردند، چنانکه مى فرماید: (النّارُ یُعرضُونَ عَلَیها غُدُوّاً و عَشِیّاً وَیَوم تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَونَ أَشَدَّ العَذابِ) (غافر/46).
اصل یکصد و هشتم
نخستین مرحله ازحیات برزخى انسان با قبض روح از بدن آغاز مى شود. زمانى که انسان به خاک سپرده مى شود، طبق احادیث بسیار، فرشتگان الهى درباره توحید، نبوت، ویک رشته عقاید و احکام دینى از وى سؤالاتى مى کنند. پیداست که پاسخ شخص مؤمن به سؤالات مزبور با پاسخ یک فرد کافر متفاوت خواهد بود، و در نتیجه قبر و برزخ براى مؤمنین مظهر رحمت، و
براى کفّار و منافقین نیز عرصه عذاب الهى خواهد شد. سؤال فرشتگان در قبر، و رحمت و عذاب براى مؤمنان و کفار در آن جایگاه، از مسلّمات دینى ماست، و قبر در حقیقت مرحله آغازین حیات برزخى است که تا قیامت ادامه دارد.
علماى امامیّه در کتب عقاید خود بدانچه گفتیم تصریح کرده اند. شیخ صدوق در کتاب اعتقادات مى گوید: «اعتقاد ما در مورد سؤال در قبر این است که آن حق است; و هرکس پاسخ درست به سؤالات مزبور دهد مشمول رحمت الهى خواهد بود، وهرکس پاسخ نادرست دهد گرفتار عذاب خداوند خواهد شد».(1)
شیخ مفید در کتاب تصحیح الاعتقاد مى نویسد:«روایات صحیحى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)وارد شده است که مى رساند از اهل قبور درباره دینشان سؤال مى شود، و در برخى از روایات آمده است دو فرشته اى که مأمور پرسش از انسانها مى باشند ناکر و نکیر نام دارند». سپس مى افزاید: «سؤال در قبر دلیل آن است که مردگان در قبر زنده مى شوند، آنگاه حیات آنها تا روز قیامت ادامه مى یابد».(2)
خواجه نصیر الدین طوسى نیز در کتاب تجرید الا عتقاد آورده است:«عذاب قبر واقع خواهد شد، زیرا عقلاً امرى است ممکن، و روایات متواتر نیز در مورد آن وارد شده است».(3)
با مراجعه به کتب عقاید سایر مذاهب اسلامى روشن مى شود که این عقیده مورد اتفاق همگان است، و تنها شخصى که انکار عذاب قبر به او
1 . الاعتقادات، صدوق، باب 17، ص 37.
2 . تصحیح الاعتقاد، مفید، ص45ـ46.
3 . کشف المراد، مقصد6، مسئله 14.
نسبت داده شده، ضرار بن عمرو مى باشد.(1)
اصل یکصد و نهم
از بیانات گذشته روشن شد حقیقت معاد این است که، روح پس از مفارقت از بدن ـ به مشیت الهى ـ بار دیگر به همان بدنى که با آن زندگى مى کرد، باز مى گردد تا پاداش و کیفر اعمال دنیوى خود را در سراى دیگر ببیند.
برخى، مانند پیروان آین هندو معاد مطرح شده در شرایع آسمانى را منکرند ولى مسئله پاداش و کیفر اعمال را پذیرفته و آن را از طریق «تناسخ» توجیه مى کنند. اینان مدّعیند که، روح از طریق تعلق گرفتن به «جنین» و طى مراحل رشد آن، بار دیگر به این دنیا باز مى گردد و دورانهاى کودکى و نوجوانى و پیرى را طى مى کند ، منتها کسانى که در زندگى گذشته نیکوکار بوده، زندگى شیرین، وتبهکاران پیشین نیز زندگى ناگوارى خواهند داشت. عقیده به تناسخ، که در طول تاریخ همواره پیروانى داشته است، یکى از اصول آئین هندو به شمار مى رود.
باید توجه داشت چنانچه نفوس بشرى به صورت همگانى و همیشگى راه تناسخ را بپیمایند، دیگر مجالى براى معاد نخواهد بود. در حالیکه با توجه به دلایل عقلى و نقلى معاد، اعتقاد به آن ضرورى است، و در حقیقت باید گفت که قائلان به تناسخ چون نتوانسته اند معاد را به صورت صحیح آن تصویر کنند، تناسخ را جایگزین آن کرده اند.از نظر اسلام قول به تناسخ مستلزم کفر است، و در کتب عقاید ما، درباره بطلان و ناسازگارى آن با عقاید اسلامى به
1 . به کتاب السنة از احمد بن حنبل; الابانة از ابو الحسن اشعرى، و شرح اصول خمسه قاضى عبدالجبار معتزلى رجوع شود.
طور مفصل بحث شده است، که ما در اینجا فشرده آن را یادآور مى شویم:
1. نفس انسان به هنگام مرگ به پایه اى از کمال نایل شده است. بر این اساس، تعلق دوباره آن به جنین، به حکم لزوم هماهنگى میان نفس و بدن، مستلزم تنزّل نفس از مرحله کمال به نقص و بازگشت از فعلیّت به قوّه است که با سنّت حاکم بر جهان آفرینش (مبنى بر سیر استکمالى موجودات از قوّه به فعل) منافات دارد.(1)
2. چنانچه بپذیریم نفس پس از جدایى از بدن، به بدن زنده دیگرى تعلق پیدا مى کند، این امر مستلزم تعدّد نفس در یک بدن و دوگانگى در شخصیت است، و چنین چیزى با درک وجدانى انسان از خویش که داراى یک شخصیت است منافات دارد.(2)
3. عقیده به تناسخ، علاوه بر اینکه با سنّت حاکم بر نظام آفرینش منافات دارد، مى تواند دستاویزى براى ستمکاران و سودپرستان گردد که عزّت و رفاه فعلى خویش را معلول پاکى و وارستگى حیات پیشین، وبدبختى مظلومان و محرومان را نیز نتیجه زشتکارى آنان در مراحل پیشین حیات بدانند! و بدین وسیله اعمال زشت خویش و وجود ظلمها و نامردمیها را در جامعه تحت سلطه خویش توجیه کنند.
4. قرآن براى انسان تا روز رستاخیز،فقط دو نوع موت، و دو نوع حیات معتقد است چنانکه مى فرماید:
(کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمواتاً فَأَحیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ ثُمَّ یُحْییکُمْ ثُمَّ إِلیهِ تُرجعُون)(بقره/28)
«چگونه به خداوند کفر مىورزید در حالى که شما مردگان (اجساد بى روحى) بودید و او شما را زنده کرد، سپس شما را مى میراند، و بار دیگر شما را زنده مى کند، سپس به سوى او باز گردانیده مى شوید».
دلالت آیه، بر بطلان تناسخ روشن است زیرا معتقدان به تناسخ مى پندارند که انسان پس از مرگ بار دیگر به همین زندگى باز مى گردد و این مسأله ممکن است بارها تکرار شود، در صورتى که به حکم این آیه پس از مرگ یک حیات بیش نیست و این همان زندگى در رستاخیز و قیامت است نه زندگى مجدد در جهان.
خلاصه سخن: آیه یاد شده، 2 موت و 2 حیات براى انسان معتقد است:
1. موت: انسان به صورت موجودات بى روح.
2. حیات:آنگاه که به صورت نطفه درآمده و پس از طى مراحل گام در این جهان مى گذارد.
3. اماته و میرانیدن.
4. احیاء و زنده شدن در روز قیامت.
در حالى که در تناسخ ممکن است انسان ده ها بار به این جهان گام نهاد یا از طریق تعلق نطفه، در جسم انسان دیگر.
اصل یکصد و دهم
در پایان بحث از تناسخ، ضرورى است که به دو سؤال پاسخ دهیم:
1 . باید توجه داشت که روح انسان در قیامت به بدن کامل تعلّق خواهد گرفت، بنابراین با فرض مزبور که تعلق نفس به جنین است، تفاوت روشن دارد.
2 . کشف المراد، علامه حلى، مقصد دوم، فصل چهارم، مسئله هشتم; اسفار، صدر المتألهین، 9/10.
سؤال اوّل: به تصریح قرآن در امتهاى پیشین مسخهایى صورت گرفته و طىّ آن برخى از انسانها به صورت خوک و میمون در آمده اند، چنانکه مى فرماید: (وَ جَعَلَ مِنْهُمُ القِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ)(مائده/60).(1)چنانچه تناسخ باطل است چگونه مسخ تحقق یافته است؟
پاسخ: مسخ با تناسخ اصطلاحى فرق اساسى دارد. زیرا در تناسخ، روح پس از جدایى از بدن خویش، به «جنین» یا بدن دیگر تعلق مى گیرد، ولى در مسخ، روح از بدن جدا نمى شود، بلکه تنها شکل و صورت بدن تغییر مى کند، تا انسان تبهکار خود را به صورت میمون و خنزیر دیده و از آن رنج ببرد.
به تعبیر دیگر، نفس انسان تبهکار از مقام انسانى به مقام حیوانى تنزل نمى کند. چه، اگر چنین بود، انسانهاى مسخ شده رنج و کیفر خویش را ادراک نمى کردند، در حالیکه قرآن مسخ را به عنوان «نکال» و عقوبت افراد گنهکار تعریف مى کند.(2)
در این مورد تفتازانى مى گوید:«حقیقت تناسخ این است که نفوس انسانها پس از جدایى از بدن در همین دنیا به منظور تدبیر و تصرف در بدنهاى دیگر، به آنها تعلق گیرد، نه اینکه شکل بدن عوض شود، چنانکه در مسخ چنین است».(3)
علامه طباطبائى نیز مى گوید: «انسانهاى مسخ شده، انسانهایى هستند که با حفظ روح بشرى صورتاً مسخ شده اند، نه اینکه نفس انسانى آنها نیز مسخ
1 . نیز به سوره اعراف، آیه 166 رجوع شود.
2 . (فَجَعَلْناها نَکالاً لِما بَیْنَ یَدْیها وَ ما خَلْفَها وَ مَوعِظَةً لِلْمُتَّقینَ) (بقره/66):پس این ماجرا را عقوبتى براى معاصرین و اخلاف آنان و پندى براى متقین قرار دادیم.
3 . شرح مقاصد، تفتازانى، 3/337.