بخش نهم
ایمان وکفر و بدعت
وتقیه وتوسل وبدا و ...
اصل یکصد وبیستم
حدّ ایمان و کفر از بحثهاى مهم کلامى است. «ایمان»، در لغت، به معناى تصدیق و «کفر» به معناى پوشاندن است،لذا به زارع نیز ـ که گندم را در دل زمین مى نشاند ـ کافر گفته مى شود. ولى مقصود از ایمان در اصطلاح عقاید و کلام، اعتقاد به وحدانیت خداوند، و باور داشتن روز قیامت و رسالت پیامبر خاتم (صلى الله علیه وآله وسلم) است، و البته ایمان به رسالت پیامبر خاتم (صلى الله علیه وآله وسلم)، شامل اذعان به نبوت پیامبران و کتب آسمانى پیشین و آنچه که پیامبر اسلام از تعالیم و احکام الهى براى بشر آورده است، نیز مى شود.
پایگاه واقعى ایمان همان قلب انسان است، چنانکه قرآن کریم مى فرماید: (أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الإِیمانَ)(مجادله/22): آنان کسانى هستند که خداوند ایمان را در دلهاشان ثبت کرده است. نیز درباره بادیه نشینانى که در برابر قدرت اسلام، دست تسلیم بر سر نهاده ولى دلهاشان از فروغ ایمان خالى است، مى فرماید:(وَ لَمّا یَدْخُلِ الإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ) (حجرات/14): هنوز ایمان در قلوب شما وارد نشده است. ولى البته حکم به ایمان یک فرد، مشروط به این است که به وسیله زبان یا طرق دیگر، آن را اظهار کند و یا لااقل باور خود را انکار ننماید. زیرا در غیر این صورت حکم به ایمان او نخواهد شد، چنانکه مى فرماید:(وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ) (نمل/14): آیات خدا را با آنکه به آن یقین داشتند انکار کردند.
با این بیان حد کفر نیز روشن مى گردد. هرگاه انسانى وحدانیت حق متعال ، یا روز قیامت، و یا رسالت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) را انکار کند، مسلّماً محکوم به کفر خواهد بود، چنانکه انکار یکى از مسلمات آیین پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) که به طور روشن مستلزم انکار رسالت باشد، آدمى را محکوم به کفر مى سازد.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) آنگاه که على (علیه السلام) را براى فتح قلاع خیبر روانه مى کرد، پرچمى به دست او داد و یادآور شد که صاحب این پرچم این خیبر را فتح کرده و باز مى گردد. در این هنگام على (علیه السلام) رو به پیامبر کرد و گفت:حد نبرد با آنان چیست؟پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «قاتِلْهُمْ حَتّى یَشْهدوا أنْ لا إِله إِلاّ اللّه وَ انّ محمّداً (صلى الله علیه وآله وسلم) رسول اللّه، فإذا فعلوا ذلک فَقَد مَنَعُوا مِنْک دِمائَهُمْ وَ أَموالَهُم إِلاّبحَقّها و حسابهم على اللّه»(1): با آنان نبرد کن تا آنکه به یگانگى خدا و رسالت محمد گواهى دهند. هرگاه گواهى دادند، خونها و مالهاى آنان محترم خواهد بود، مگر آنجا که به حق (کشته، یا اموالشان گرفته شود) وحساب آنها با خداست.
نیز فردى از امام صادق (علیه السلام) پرسید: کمترین چیزى که مایه ایمان بنده به خدا مى شود چیست؟ امام پاسخ داد: یشهد أن لا إله إلاّ اللّه و انّ محمّداً (صلى الله علیه وآله وسلم) عبدُه و رسولُه، و یُقِّرُ بالطاعةِ و یَعرِفُ إمامَ زمانه فإذا فعل ذلک فهو مؤمن»(2): کمترین مرتبه ایمان این است که به وحدانیت خدا و بندگى و رسالت محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) گواهى دهد و اطاعت از حق را بپذیرد و امام زمان خود را بشناسد. هرگاه چنین کرد او مؤمن است.
1 . صحیح بخارى، کتاب ایمان، ص 10; صحیح مسلم، ج7، باب فضایل على، ص 17.
2 . بحار الأنوار،66/16، کتاب ایمان و کفر، به نقل از معانى الأخبار شیخ صدوق. سند روایت صحیح است.
اصل یکصد و بیست ویکم
گرچه حقیقت ایمان همان اعتقاد قلبى است، ولى نباید پنداشت که این مقدار از ایمان براى رستگارى انسان کافى است، بلکه شخص باید به آثار و لوازم عملى آن نیز ملتزم باشد. لذا در بسیارى از آیات وروایات، مؤمن واقعى کسى شناخته شده است که ملتزم به آثار ایمان و انجام دهنده فرایض الهى باشد. چنانکه قرآن در سوره عصر همه انسانها را زیانکار شمرده و از آن میان تنها گروه زیر را استثنا کرده است: (إِلاّالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبْرِ) : مگر کسانى که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند و همدیگر را به حق و پایدارى در راه آن سفارش کنند.
امام باقر (علیه السلام) از حضرت على (علیه السلام) نقل مى کند که مردى به او گفت: آیا هرکس به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر گواهى دهد، مؤمن است؟ حضرت فرمود:«فَأَین فرائض اللّه» : پس فرائض الهى کجا رفت؟!
نیز امیر مؤمنان فرمود: لو کان الایمانُ کلاماً لم یَنزِل فیه صوم ولا صلاة ولا حلال و لا حرام: اگر ایمان، به صِرفِ گفتن شهادتین بود، دیگر روزه و نماز، و حلال وحرامى تشریع نمى گشت.(1)
از گفتار فوق نتیجه مى گیریم که، ایمان داراى مراتب مختلف بوده و هر مرتبه اى نیز براى خود اثرى ویژه دارد. اعتقاد قلبى به ضمیمه اظهار یا دست کم عدم انکار، کمترین مرتبه ایمان است که یک رشته آثار دینى و دنیوى بر آن مترتب مى گردد، در حالیکه مرتبه دیگر ایمان، که مایه رستگارى انسان در دنیا و آخرت است، در گرو التزام به آثار عملى آن مى باشد.
نکته در خور ذکر این است که در برخى از روایات عمل به فرایض دینى
1 . کافى:2/33، حدیث 2.
نیز جزو ارکان ایمان به شمار آمده است. امام هشتم (علیه السلام) از پدران خود وآنان از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل مى کنند که آن حضرت فرمود: «الإیمانُ معرفةٌ بالقَلْب و اقرارٌ باللسان و عملٌ بالأَرکان»(1): ایمان معرفت قلبى، اقرار زبانى، و عمل به وسیله اعضا و جوارح است. در برخى از روایات در کنار شهادتین، امورى همچون برپا داشتن نماز، پرداخت زکات، انجام دادن فریضه حج و روزه ماه رمضان نیز قید شده است.(2)این گونه روایات، یا ناظر به این است که به وسیله این اعمال مى توان افراد مسلمان را از غیر مسلمان باز شناخت، و یا اینکه ذکر شهادتین در صورتى نجاتبخش است که اعمال شرعى نیز به آن ضمیمه شود; اعمالى که نماز، زکات، حج، و روزه از مهمترین آنهاست.
با توجه به دو اصل یاد شده نباید هیچ فرقه اى از مسلمین، فرقه دیگر را به عنوان اینکه در برخى از فروع دینى با یکدیگر مخالفند، تکفیر کند. چه ملاک کفر این است که شخص، منکر یکى از اصول سه گانه یا منکر چیزى باشد که انکار آن ملازم با انکار یکى از سه چیز است، و این ملازمه در صورتى تحقق مى پذیرد که حکم آن چیز از نظر شریعت آنچنان بدیهى و روشن باشد که هرگز نتوان میان انکار آن و اعتراف به اصول، جمع کرد.
از این روى سزاست که مسلمانان در تمام مراحل اخوت اسلامى خویش را حفظ کنند و اختلاف در امورى را که مربوط به اصول نیست، مایه نزاع و احیاناً تفسیق و تکفیر یکدیگر قرار ندهند و در اختلافات فکرى و عقیدتى نیز، به گفت و شنود علمى و تحقیقى با یکدیگر اکتفا کنند و از اِعمالِ تعصبات خشک غیر منطقى و تهمت و تحریف بپرهیزند.
1 . عیون أخبار الرضا:1/226.
2 . صحیح بخارى:1/16، کتاب الإیمان: «شهادة أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّداً رسول اللّه و إقامة الصلاة و إیتاء الزکاة و الحج و صوم رمضان».
اصل یکصد و بیست ودوم
از آنجا که مسلمانان جهان در اصول سه گانه (1) وحدت نظر دارند، نباید گروهى به خاطر اختلاف در برخى از اصول یا فروع، یکدیگر را تکفیر کنند، زیرا بسیارى از اصول مورد اختلاف جزءمسایل کلامى است که بعدها در میان مسلمانان مطرح شده و هر گروهى براى خود دلیل و مدرکى دارد. بنابر این، اختلاف در این مسایل نمى تواند وسیله تکفیر یا تفسیق یکدیگر باشد و وحدت اسلامى را بر هم بزند، بهترین راه براى حل اختلاف، گفت و شنود علمى است بدور از تعصبات خشک و غیر منطقى.
قرآن کریم مى فرماید: (یا أَیُّهَا الّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُوا وَلا تَقُولُوا لِمَنْ أَلقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمناً) ( نساء/94): اى افراد با ایمان هرگاه در روى زمین به سیر و سیاحت پرداختید در تشخیص مؤمن از کافر دقت کنید و به آن کس که به شما سلام بگوید (خود را هم آیین شما نشان دهد) نگویید مؤمن نیستى.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) ضمن بیان پایه هاى اسلام یادآور مى شود که مسلمانى حق ندارد، مسلمان دیگر را به خاطر انجام گناهى تکفیر کند یا اورا مشرک بنامد.(2)
اصل یکصد و بیست و سوم (بدعت)
«بدعت» در لغت به معنى کار نو و بى سابقه اى است که بیانگر نوعى حسن وکمال در فاعل مى باشد، چنانکه یکى از صفات خداوند «بدیع»
1 . اصولى که ایمان وکفر به قبول و یا انکار آنها بستگى دارد مانند شهادت بر وحدانیت و ایمان به رسالت پیامبر خاتم ، و معاد روز قیامت.
2 . لا تکفروهم بذنب ولا تشهدوا علیهم بشرک، کنز العمال:ج1، ح30.
است:(بَدِیعُ السَّمواتِوَ الأَرض) (بقره/117). مفهوم اصطلاحى بدعت نیز آن است که انسان چیزى را که جزو شریعت نیست، به آن نسبت دهد، و کوتاهترین عبارت براى تعریف اصطلاح بدعت آن است که بگوییم: إدْخالُ ما لَیْسَ مِنَ الدِّینِ فی الدِّینِ.
بدعت گذارى در دین از گناهان کبیره بوده و در حرمت آن هیچ تردیدى نیست. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:کُلُّ مُحْدثة بِدْعَةٌ وَ کُلُ بِدْعَة ضَلالَةٌ، وَ کُلُّ ضَلالَة فِی النّار»(1) نکته مهم در مسئله بدعت، تنها این است که مفهوم بدعت به صورتى جامع و مانع تعریف و تبیین شود تا بدعت از غیر آن تمیز داده شود در این زمینه، براى درک حقیقت بدعت، بایستى به دو مطلب توجه نمود :
1. بدعت، نوعى تصرف در دین، از طریق افزودن یا کاستن شریعت است. بنابر این، آنجا که نوآورى ربطى به دین و شریعت نداشته ، بلکه به عنوان یک مسئله عرفى و عادى انجام گیرد، بدعت نخواهد بود(هرچند مشروع بودن آن مشروط به این است که ابداع و ابتکار مزبور در شرع محرّم و ممنوع نباشد). فى المثل، بشر از نظر مسکن و پوشاک و دیگر وسایل زندگى همواره دست به نوآوریهایى مى زند و بویژه در عصر ما بسیارى از روشها و ابزارهاى معمول زندگى دگرگون شده و براى نمونه انواع ورزشها و تفریحات جدید پدید آمده است . بدیهى است همه اینها یک نوع بدعت (به معنى نوآورى) بوده، ولى ارتباط به بدعت در شرع ندارد. تنها، چنانکه گفتیم، حلال بودن آنها و استفاده از آنها مشروط به این است که مخالف با احکام و موازین شرع نباشند. مثلاً، اختلاط زن و مرد بدون حجاب در مجالس و محافل، که از ارمغانهاى فاسد غرب مى باشد، حرام است ولى بدعت نیست، زیرا کسانى که در این محافل شرکت مى کنند، این کار را به عنوان یک عمل مشروع که اسلام بر آن
1 . بحار الأنوار: 2/263; مسند احمد:4/126ـ127.
صحه نهاده انجام نمى دهند، بلکه احیاناً با اعتقاد به اینکه امرى مخالف شرع است، روى عدم مبالات تن به این کار مى دهند. لذا گاه تنبّه یافته و تصمیم جدّى مى گیرند که دیگر در آنها شرکت نورزند.
براى توضیحات فوق، چنانچه ملتى روز یا روزهایى را بر اساس خود موسم شادى و گردهمایى معین کنند، امّا نه به این قصد که شرع چنین دستورى داده است، چنین کارى بدعت نیست، هرچند بایستى حلّیّت وحرمت آن از جهات دیگر مورد بحث و بررسى قرار گیرد.
از اینجا روشن مى شود که بسیارى از نوآوریهاى بشرى در زمینه هنر، ورزش، صنعت وغیره از قلمرو بدعت اصطلاحى بیرون بوده، و آنچه درباره آنها مطرح است مسئله حلال و حرام بودن آنها از جهات دیگر است که خود ملاک و مقیاس خاص خویش را دارد.
2. اساس بدعت در شرع به این نکته باز مى گردد که چیزى را به عنوان یک امر شرعى که دین به آن فرمان داده به کار برند، در حالیکه براى مشروعیت آن، اصل یا ضابطه اى در شرع وجود نداشته باشد; ولى هرگاه کارى را که انسان به عنوان یک عمل دینى انجام مى دهد، دلیل شرعى یى(به صورت خاص، یا کلّى و عام) بر مشروعیت آن وجود داشته باشد، آن عمل بدعت نخواهد بود. ازینروست که علامه مجلسى، عالم بزرگ شیعى، مى گوید:« البِدْعَةُ فی الشَّرعِ ما حَدَثَ بَعْدَ الرَّسُولِ ]بما انّه من الدین[ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهِ نَصٌّ عَلى الخُصوصِ وَلا یَکُونُ داخلاً فی بَعْضِ العُمُوماتِ».(1): بدعت در شرع، چیزى است که پس از رسول گرامى حادث شده و دلیل شرعى خاص یا عامّى نیز بر جواز آن در کار نباشد.
1 . بحار الأنوار:74/202.
ابن حجر عسقلانى، دانشمند مشهور اهل سنت، نیز مى گوید:« البدعةُ ما أُحدثَ و لیس له أصل فِی الشرع، و ما کانَ له أصل یدلّ علیه الشّرع فلیس ببدعة»(1): بدعت چیزى است که (پس از پیامبر) پدید آمده باشد، دلیلى حاکى از جواز آن در شریعت یافت نشود; و آن چیزى که اصل و ریشه اى در دین دارد، بدعت نخواهد بود.
آرى، هرگاه عملى را که به شرع نسبت مى دهیم مستند به دلیلى خاص یا ضابطه اى کلى در شرع باشد، مسلّماً بدعت نخواهد بود. صورت نخست (وجود دلیل خاص) نیاز به بیان ندارد. مهم توضیح قسمت دوم است، زیرا چه بسا ممکن است یک عمل ظاهراً حالت نوآورى داشته و در تاریخ اسلام بى سابقه باشد ولى معناً تحت ضابطه اى قرار گیرد که شرع اسلام آن را به صورت کلى پذیرفته است. به عنوان نمونه، مى توان از سرباز گیرى عمومى یاد کرد که امروزه در نوع کشورها اجرا مى شود. دعوت جوانان به خدمت زیر پرچم به عنوان وظیفه دینى، هرچند حالت نوآورى دارد، ولى چون یک اصل و قاعده دینى پشتیبان آن است بدعت نخواهد بود. زیرا قرآن مى فرماید:(وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَّا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّة) (انفال/60). بدیهى است بر اثر تحوّلات جهانى، آموزش عمومى رزمى براى جوانان موجب آمادگى بیشتر در مقابل دشمن مترصد و گوش بزنگ است و عمل به روح آیه شریفه، در عصر ما، مقتضى همین امر است.
از بیان فوق، بسیارى از شبهات واهى که بر دست و پاى برخى از افراد پیچیده است حل مى شود. براى نمونه، انبوه مسلمانان جهان روز میلاد پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) را جشن مى گیرند و گروهى این امر را بدعت مى نامند! در حالیکه ، طبق آنچه گفتیم، هرگز ملاک بدعت بر آن صادق نیست. زیرا به فرض هم که
1 . فتح البارى:5/156، 17/9.
این نوع تکریم و اظهار محبت، در شرع وارد نشده باشد،ولى اظهار محبت به پیامبر گرامى اسلام وخاندان او ـ سلام اللّه علیهم اجمعین ـ یکى از اصولمسلّم اسلام است که این گونه جشنها و احتفالات مذهبى جلوه و مظهرى از آن اصل کلّى است. پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود:«لا یُؤْمِنُ أَحدُکُمْ حَتّى أَکونَ أَحبَّ إِلیهِ مِنْ مالِهِ وَ أَهلِهِ وَ النّاس أجْمَعین»(1): هیچکدام از شما مؤمن نخواهد بود، مگر آنکه من نزد او از خانواده وى و تمامى مردم، محبوبتر باشم.
ناگفته پیداست کسانى که در موالید پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) و اهل بیت او (علیهم السلام)اظهار شادمانى کرده و بدین منظور مجالسى تشکیل مى دهند، هدفشان این نیست که برگزارى جشن در این ایام، منصوص بوده و دستور برگزارى جشن عیناً به صورت خاص امروزى، در شرع وارد شده است; بلکه اعتقاد آنان این است که اظهار محبت به رسول گرامى و اهل بیت او یک اصل کلى است که در کتاب و سنت با تعابیر گوناگون بر آن تکیه شده است.
قرآن کریم مى فرماید: (قُلْ لا أَسْاَّلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ المَودَّةَ فِی القُربى) (شورى/23): بگو من براى ابلاغ رسالت پاداش نمى طلبم مگر دوستى خویشاوندان و نزدیکان; واین اصل مى تواند در شئون مختلف زندگى فردى و اجتماعى مسلمین، براى خود جلوه ها و مظاهرى پیدا کند. گرفتن جشن در موالید، جنبه یادآورى نزول رحمت و برکت خدا در آن ایام، و شکرگزارى به درگاه الهى را دارد و این امر(جشن در روز نزول رحمت)، در شرایع پیشین نیز سابقه داشته است، چنانکه به صریح قرآن، حضرت عیسى (علیه السلام) از خداى متعال درخواست کرد مائده اى آسمانى بر وى و جمع یارانش فرو فرستد تا روز
1 . جامع الأُصول 1/238. در اصل یکصد وسى ویکم درباره مهر ورزیدن به رسول گرامى وعترتش به طور گسترده سخن خواهیم گفت.
نزول مائده را او و پیروانش ـ در توالى نسلها ـ عید گیرند:
(قالَ عیسى بنُ مَرْیَمَ اللّهمَّ ربَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائدةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لأَوّلنا وَآخِرِنا وَ آیةً مِنْکَ ...)(مائده/114).
همانگونه که یادآور شدیم، بدعت عبارت از آن نوع تصرفات در دین است که براى آنها مدرک صحیحى در شرع (به صورت خاص یا عام) وجود نداشته باشد، و باید توجه نمود که روایات ائمه اهل بیت(علیهم السلام) ، به حکم حدیث متواتر «ثقلین»، از مصادر شریعت و دلایل احکام دینى به شمار مى رود. بنابر این، هرگاه حضرات معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین بر جواز یا منع چیزى تصریح کنند، پیروى از گفتار آنان پیروى از دین بوده و مشمول عنوان بدعت گذارى در دین نخواهد بود.
در پایان یادآور مى شویم بدعت به معنى تصرف بدون اذن، پیوسته قبیح و حرام بوده و قرآن از آن با این جمله :( ءَآللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ) (یونس/59) یاد مى کند. در این صورت تقسیم بدعت (به این معنى) به قبیح وحسن و حرام وجائز، معنى صحیحى نخواهد داشت.
آرى «بدعت» در معناى عام لغوى آن، به معنى نوآورى در امور زندگى بدون آنکه آن را به شرع منسوب دارند، مى تواند صور گوناگون داشته و مشمول یکى از احکام خمسه تکلیفیه (واجب، حرام، مکروه، مستحب و مباح) قرار گیرد.
اصل یکصد و بیست و چهارم (تقیه)
یکى از تعالیم قرآن این است که، در مواردى که جان و عِرض و مال یک فرد مسلمان در اثر اظهار عقیده به خطر خواهد افتاد مى تواند عقیده خود را
کتمان کند. در اصطلاح شرعى به این امر «تقیه» گفته مى شود. جواز تقیه ، نه تنها مدرک شرعى دارد، بلکه عقل و خرد نیز بر درستى و لزوم آن در شرایط حساس گواهى مى دهد. چه، از یک طرف حفظ جان و مال و آبرو لازم است، و از طرف دیگر عمل بر وفق عقیده یک وظیفه دینى است. امّا در مواردى که اظهار عقیده جان و مال و آبروى شخص را به خطر مى افکند و این دو وظیفه عملاً با هم تزاحم واصطکاک مى یابند، طبعاً حکم خرد آن است که انسان وظیفه و تکلیف مهمتر را بر دیگرى مقدم بدارد. در حقیقت، تقیه سلاح ضعفا در مقابل اشخاص قدرتمند و بى رحم است، و پیداست که اگر تهدیدى درکار نباشد، انسان نه عقیده خویش را کتمان مى کند و نه بر خلاف اعتقاد خود عمل مى نماید.
قرآن در مورد عمّار یاسر (و کسانى که اصولاً در چنگ کافران گرفتار شده و به رغم ایمان استوار قلبى خویش، صورتاً براى تخلص آنان لفظ کفر را بر زبان جارى مى کنند) چنین مى فرماید: (مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَن أُکْرِهَ وَ قَلْبُـهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمانِ) (نحل/106): کسى که پس از ایمان به خدا کفر ورزد (به سزاى عمل خود مى رسد) مگر کسى که از روى ناچارى و اجبار اظهار کفر کند، ولى قلبش به ایمان، قرص و محکم باشد.
در آیه دیگر مى فرماید: (لا یَتّخِذِ المؤْمِنُونَ الکافِرینَ أولیاءَ مِنْ دُونِ المُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِک فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیء إِلاّ أَنْ تَتّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّه الْمَصِیرُ) (آل عمران/28): روا نیست مؤمنان کافران را به جاى مؤمنان ولى خود گیرند، و هرکس چنین کند پیوند خویش را با خداوند گسسته است; مگر اینکه خود را (براى ایمنى از شر آنها) در حصن و حفاظِ تظاهر به قبول ولایتشان قرار دهید. خداوند شما را از مخالفت با خویش برحذر مى دارد و بازگشت همگان به سوى خدا است.
مفسران اسلامى در شرح این دو آیه، همگى اصل تقیه را اصلى مشروع دانسته اند.(1)
اصولاً هرکس مطالعه مختصرى در تفسیر و فقه اسلامى داشته باشد مى داند که اصل تقیه از اصول اسلامى است و نمى توان آیات یاد شده در فوق و نیز عمل مؤمن آل فرعون در کتمان ایمان خویش و اظهار خلاف آن را (غافر/28) نادیده گرفت.و تقیه را به طور کلّى منکر شد.
ضمناً در خور ذکر است که هرچند آیات تقیه در مورد تقیه از کافران وارد شده، ولى ملاک آن، که همان حفظ جان و عرض و مال مسلمین در شرایط حساس و ناگوار است، اختصاص به کافران ندارد، و اگر اظهار عقیده و یا عمل شخص بر وفق آن، نزدیک فرد مسلمان نیز موجب خوف شخص بر جان و مال خویش باشد، تقیه در این مورد حکم تقیه از کافر را خواهد داشت. این سخنى است که دیگران نیز به آن تصریح کرده اند. رازى مى گوید: مذهب شافعى این است که هرگاه وضع مسلمانان در میان خود همان حالتى را به خود گرفت که مسلمانان در میان کفّار(حربى) دارند، تقیه براى حفظ جان جایز است. همچنین تقیه منحصر به ضرر جانى نبوده و حتى ضرر مالى نیز مجوّز تقیه است; مالى که حرمت آن مانند حرمت خون مسلمان است، و اگر کسى در راه آن کشته شود، شهید مى باشد.(2)
ابوهریره مى گوید: من از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) دوگونه تعالیم و دستورات دریافت کرده ام. برخى را در میان مردم منتشر کردم، ولى از نشر برخى دیگر خوددارى کردم. چه، اگر انجام مى دادم کشته مى شدم.(3)
1 . تفسیر طبرى:3/153; تفسیر رازى:8/113; تفسیر نسفى، در حاشیه تفسیر خازن:1/271; روح المعانى:3/121; مجمع البیان:3/...و 1/430.
2 . تفسیر رازى:8/13.
3 . محاسن التأویل:4/82.
کارنامه زندگى خلفاى اموى و عباسى سرشار از ظلم و ستم است. در آن روزگار، نه تنها شیعیان به علت اظهار عقیده مطرود و منزوى شدند، بلکه محدثان اهل سنت نیز در دوران مأمون در مسئله «خلق قرآن» غالباً راه تقیه را در پیش گرفته و جز یک نفر همگى پس از صدور بخشنامه مأمون درباره خلق قرآن، بر خلاف عقیده قلبى خویش موافقت نشان دادند، که داستان آن در تاریخ آمده است.(1)
اصل یکصد و بیست و پنجم (تقیه)
بر اساس منطق شیعه،تقیه در شرایطى واجب، ولى در برخى شرایط نیز حرام است، و انسان در آن شرایط نباید به بهانه اینکه جان و مال وى به خطر مى افتد تقیه کند. گروهى تصور مى کنند که شیعه مطلقاً تقیه را واجب مى داند، در حالیکه این تصور غلط بوده و روش پیشوایان شیعه هرگز چنین نبوده است. زیرا آنان با در نظر گرفتن شرایط و رعایت مصالح و مفاسد، در هر زمان راهى خاص و مناسب را انتخاب مى کردند و لذا مى بینیم که گاه تقیه نکرده و جان ومال خود را در راه اظهار عقیده فدا مى کردند.
اصولاً پیشوایان معصوم شیعه غالباً به وسیله شمشیر یا زهر جفاى دشمنان به شهادت رسیده اند، در حالیکه یقیناً اگر آنان به حاکمان عصر خویش چهره خوش و زبان شیرین نشان مى دادند، قدرتمندان حاکم چه بسا بزرگترین و عالى ترین مقامات را نیز در اختیار آنان مى نهادند; ولى آنها خوب مى دانستند که تقیّه (فى المثل در برابر یزید) مایه نابودى دین و محو مذهب است.
در شرایط کنونى نیز براى رهبران دینى مسلمین دو نوع تکلیف وجود
1 . تاریخ طبرى:7/195ـ206.