بخش دهم
حدیث ، اجتهاد و فقه
اصل یکصد و سى و ششم
شیعه امامیه، در عقاید و احکام، به احادیثى که به وسیله افراد ثقه و مورد اعتماد از رسول گرامى نقل شود عمل مى کند، خواه این روایات د رکتب حدیث شیعه باشد، ویا در کتب حدیث اهل سنت. ازینروى در کتب فقهى شیعه گاه به روایاتى نیز که از طریق راویان اهل سنت نقل شده استناد شده است (در تقسیم بندى حدیث به اقسام چهارگانه در علم درایه شیعه به این گونه احادیث «موثق» مى گویند) و بنابر این آنچه که برخى از غرضورزان به شیعه نسبت مى دهند کاملاً بى اساس است.
پایه فقه شیعه را کتاب، سنت،عقل واجماع تشکیل مى دهد، و سنت عبارت است از قول و فعل یا تقریر معصومین که در رأس آنان پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) قرار دارد. بنابر این، هرگاه حدیثى از طریق یک راوى موثق از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل شود و مشتمل بر قول و فعل یا تقریر آن حضرت باشد، از نظر شیعه معتبر است. مندرجات کتب فقه شیعه گواه روشن این مدعا بوده و به اعتبارى، باید گفت که در این قسمت میان کتب حدیثى شیعه و اهل سنت فرقى نیست; کلامى اگر هست در تشخیص ثقه و درجه اعتبار راوى است.
اصل یکصد وسى و هفتم
احادیث و روایاتى که با سند صحیح از پیشوایان معصوم شیعه نقل مى شود حجت شرعى است; باید به مضمون آنها عمل کرد و بر وفق آنها فتوا داد. ائمه اهل بیت (علیهم السلام) مجتهد و مفتى ـ به معنى رایج و اصطلاحى لفظ ـ نبوده و آنچه که نقل مى کنند حقایقى است که از طرق مختلف زیر به آنها دست یافته اند:
الف ـ نقل از رسول خدا
پیشوایان معصوم(علیهم السلام) احادیث را (بدون واسطه، یا از طریق پدران بزرگوارشان) از رسول خدا اخذ کرده و براى دیگران نقل مى کنند. این نوع روایات، که هر امامى آن را از امام پیشین ... تا برسد به رسول خدا نقل کرده است در احادیث شیعه امامیه فراوان است، و اگر این گونه احادیث اهل بیت (علیهم السلام) که سنداً متصل و منتهى به رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) مى باشد یکجا جمع شود مسند بزرگى را تشکیل مى دهد که خود مى تواند گنجینه عظیمى براى محدثان و فقیهان مسلمان باشد. زیرا روایاتى با چنین سند استوار، در جهان حدیث نظیر ندارد.به یک نمونه از این نوع احادیث، که گفته مى شود نسخه اى از آن، به عنوان حدیث سلسلة الذهب، از باب تبرک و تیمن، در خزانه سلسله ادب دوست و فرهنگ پرور«سامانیان» نگهدارى مى شده است، اشاره مى کنیم:
شیخ بزرگوار صدوق در کتاب توحید به واسطه دونفر از ابو الصلت هروى نقل مى کند که مى گوید: من با على بن موسى الرضا (علیهما السلام)همراه بودم که از نیشابور عبور مى کرد. در این هنگام جمعى از محدثان نیشابور مانند محمد بن رافع، احمد بن حرب، یحیى بن یحیى، اسحاق بن راهویه و جمعى از دوستداران علم، زمام مرکب ایشان را گرفته و گفتند: تو را به حق پدران پاک
ومطهرت سوگند مى دهیم که براى ما حدیثى نقل کنى که از پدرت شنیده اى. حضرت در این حال سر خود را از کجاوه بیرون آورد و چنین گفت:
«حدثنی أبی العبد الصالح موسى بن جعفر(علیهما السلام)قال حدثنی أبی الصادق جعفر بن محمد(علیهما السلام)قال حدثنی أبی أبو جعفر محمد بن علی باقر علم الأنبیاء (علیهما السلام)قال حدثنی أبی علی بن الحسین سید العابدین (علیهما السلام) قال حدثنی أبی سیّد شباب أهل الجنّة الحسین (علیهما السلام) قال حدثنی أبی على بن أبی طالب (علیهما السلام)سمعت النبی (صلى الله علیه وآله وسلم) یقول سمعت جبرئیل یقول سمعت اللّه جلّ جلاله یقول: لا إله إِلاّ اللّه حِصنی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی أَمِنَ مِنْ عَذابی». سپس زمانى که به راه افتاد، فریاد برآورد که: بشروطها و أنا من شروطها.(1)
ب ـ نقل از کتاب على (علیه السلام)
امیر مؤمنان (علیه السلام) در تمام دوران بعثت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) با ایشان همراه بود، و بدین جهت توفیق یافت که احادیث بسیارى از رسول خدا را در کتابى گرد آورد(در حقیقت، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)املا مى کرد وعلى(علیه السلام) مى نوشت). خصوصیات این کتاب، که پس از شهادت امام در خانواده او باقى ماند، در احادیث ائمه اهل بیت بیان شده است. امام صادق (علیه السلام)مى فرماید: طول این کتاب هفتاد ذراع بوده، وبه املاى رسول خدا و خط على بن ابى طالب نگارش یافته است و آنچه که مردم به آن نیازمندند در آن بیان شده است.(2)
گفتنى است که این کتاب پیوسته در خاندان على (علیه السلام) دست به دست مى گشت و امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)کراراً از آن حدیث نقل کرده و خود
1 . توحید شیخ صدوق، باب 1، احادیث 21، 22، 23.
2 . بحار الأنوار:26/18ـ66.
کتاب را نیز به یاران خویش ارائه مى فرمودند و هم اکنون نیز بخشى از احادیث آن کتاب در مجامع حدیثى شیعه بالأخص در «وسائل الشیعه» در ابواب مختلف موجود است.
ج ـ الهامات الهى
علوم ائمه اهل بیت (علیهم السلام) سرچشمه دیگرى دارد که مى توان از آن با عنوان «الهام» یاد کرد. الهام به پیامبران اختصاص نداشته و در طول تاریخ گروهى از شخصیتهاى والاى الهى از آن بهره مند بوده اند.تاریخ، اشخاص متعددى سراغ مى دهد که با اینکه پیامبر نبودند،اسرارى از جهان غیب بر آنها الهام مى شد و قرآن به برخى از آنها اشاره دارد. چنانکه درباره مصاحب موسى (خضر) که چند صباحى او را آموزش داد، چنین مى فرماید:(آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلماً)(کهف/65): او مورد رحمت خاص ما قرار داشته و از خزانه علم خویش به وى دانشى ویژه عطا کرده بودیم.
نیز درباره یکى از کارگزاران سلیمان (آصف بن برخیا) یادآور مى شود:(قالَ الّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ)(نمل40): آن کس که دانشى از کتاب نزد او بود چنین گفت....
این افراد علم خود را از طریق عادى نیاموخته بلکه به تعبیر قرآن داراى «علم لدنّى» بوده اند: (عَلّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً).
بنابر این نبى نبودن، مانع از آن نیست که برخى از انسانهاى والا طرف الهام الهى قرار گیرند. در احادیث اسلامى که فریقین نقل کرده اند این گونه افراد را «محدَّث» مى گویند، یعنى کسانى که بدون اینکه پیامبر باشند فرشتگان با آنها سخن مى گویند.
بخارى در صحیح خود از پیامبر نقل مى کند که فرمود:«لَقَدْ کانَ فیمَن
کانَ قَبلَکُمْ مِنْ بنی إسرائیلَ یُکَلَّمونَ مِنْ غیر أَنْ یکونُوا أنبیاءَ...»(1): قبل از شما در بنى اسرائیل کسانى بودند که (فرشتگان) با آنها سخن مى گفتند، بدون اینکه پیامبر باشند.
بر این اساس، ائمه اهل بیت (علیهم السلام) نیز که مرجع امت در تبیین معارف الهى و احکام دینى مى باشند، برخى از سؤالات را که پاسخ آن در احادیث پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) یا کتاب على (علیه السلام) وجود نداشت از طریق الهام و آموزش غیبى پاسخ مى دادند.(2)
اصل یکصد و سى و هشتم
احادیث رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) مانند قرآن از اعتبار خاصى برخوردار است و سنت پیامبر،همچون کتاب خدا، از مدارک عقیدتى و فقهى مسلمانان به شمار مى آید. پس از رحلت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، گروهى از مسلمانان زیر فشار دستگاههاى حکومتى وقت، از نوشتن احادیث نبوى سرباز زدند ولى خوشبختانه پیروان ائمه اهل بیت (علیهم السلام)آنى از نگارش حدیث غفلت نکرده و پس از رحلت آن حضرت به ضبط حدیث پرداختند. در اصل پیشین یادآور شدیم که بخشى از احادیث ائمه اهل بیت (علیهم السلام) از خود پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) گرفته شده است.
در طول تاریخ، تربیت یافتگان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) مجموعه هاى حدیثى بزرگى نوشته اند که در کتب رجال از آنها یاد شده است. بویژه در قرن چهارم و پنجم هجرى، با استفاده از کتبى که در زمان خود ائمه (علیهم السلام) و توسط
1 . صحیح بخارى:2/149.
2 . درباره محدَّث و حدود آن به کتاب ارشاد السارى فى شرح صحیح البخارى:6/99 و غیره مراجعه شود.
شاگردان آنان تألیف شده بود، کتابهاى حدیثى جامعى تدوین یافت که هم اکنون محور عقاید واحکام شیعه به شمار مى رود و ما ذیلاً به اسامى این کتب و مؤلفان آنها اشاره مى کنیم:
1. کافى، نگارش محمد بن یعقوب کلینى (متوفاى 329) در هشت جلد.
2. من لا یحضره الفقیه، نگارش محمد بن على بن بابویه معروف به شیخ صدوق(306ـ381) در چهار جلد.
3. تهذیب، نگارش محمد بن حسن طوسى معروف به شیخ طوسى (385ـ 460) در ده جلد.
4. استبصار، نگارش مؤلف پیشین، در چهار جلد.
اینها دومین سرى از جوامع حدیثى است که شیعه در طول تاریخ پر تکاپوى خویش، تا قرن چهارم و پنجم تنظیم کرده است، و چنانکه اشاره شد در عصر خود ائمه یعنى قرن دوم و سوم، جوامعى به نام جوامع اولیه به ضمیمه « اصول چهارصدگانه» تألیف یافته بود که مندرجات همانها به جوامع دوم منتقل گشته است.
از آنجا که علم حدیث پیوسته مورد توجه شیعه قرار دارد، در قرن یازدهم و دوازدهم نیز جوامع دیگرى تنظیم وتألیف شده است که بحار الأنوار(تألیف محمد باقر مجلسى)، وسائل الشیعه(محمد حسن حرّ عاملى) و وافى(محمدمحسن فیض کاشانى) در میان آنها شهرتى بسزا دارند.
بدیهى است که شیعه به هر حدیثى عمل نمى کند، و در حوزه عقایدْ اخبار آحاد و یا مخالف قرآن و سنت قطعى حجت نیست. همچنین وجود روایت در کتب حدیث، لزوماً دلیل بر اعتقاد مؤلف آن نمى باشد; بلکه احادیث از نظر این علماى شیعه به انواع مختلف صحیح، حسن، موثق و
ضعیف تقسیم مى شود که هریک احکام و اعتبار خاص خود را دارد و تفصیل آن در علم درایه بیان شده است.
اصل یکصد و سى و نهم
در بخش گذشته به مدارک فقه شیعه (که ادله چهارگانه کتاب و سنت وعقل و اجماع است) اشاره کردیم. استنباط احکام شرعى ازا ین ادلّه با شرایط ویژه اى که در علم اصول بیان شده است، اجتهاد نامیده مى شود.
شریعت اسلام، از آنجا که آخرین شریعت آسمانى بوده و دیگر پس از آن شریعتى نخواهد آمد، بایستى پاسخگوى تمام نیازهاى بشرى در قلمرو زندگى فردى و اجتماعى وى باشد.مسلمانان عصر پیامبر نیز، با همین ارتکاز وبرداشت از کمال وجامعیت اسلام، بود که سیره پیامبر را راهنماى عمل خویش شمرده و در جمیع شئون زندگى چشم به امر و نهى خدا و رسول (صلى الله علیه وآله وسلم)داشتند.
از طرف دیگر مى دانیم حوادث و رخدادها به آنچه که در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)وجود داشت منحصر نبوده، و تحولات روزگار پیوسته حادثه هاى نوى مى آفریند که طبعاً هر یک براى خود حکم شرعى خاصى را مى طلبد.
با توجه به این دو مطلب، باز بودن باب اجتهاد به روى فقها در طول تاریخ، جنبه یک امر ضرورى را پیدا مى کند. آیا امکان دارد که اسلام، این آئین کامل و جامع الهى، نسبت به حوادث نوظهور ساکت باشد و بشریت را در سرپیچهاى تند و نو بنوى تاریخ، سرگشته و بلاتکلیف بگذارد؟!
همگى مى دانیم که علماى علم اصول، اجتهاد را به دو قسم «اجتهاد مطلق» و «اجتهاد در مذهب خاص» تقسیم مى کنند. مثلاً هرگاه فردى در چهار چوب مسلک فقهى ابوحنیفه اجتهاد کند یعنى سعى کند که نظر او را در
مورد مسئله اى به دست آورد، این عمل وى را اجتهاد در مذهب مى نامند; ولى هرگاه مجتهد به مسلک فرد معینى در فقه مقید نبوده و سعى خود را معطوف به فهم حکم خدا از ادله شرعى سازد (خواه با مسلکى موافق باشد یا مخالف) به آن اجتهاد مطلق مى گویند.
متأسفانه از سال665 هجرى باب اجتهاد مطلق به روى علماى اهل سنت بسته شد(1) و اجتهاد در چارچوب مذاهب فقهى معیّنى محصور ماند که مسلماً خود نوعى قید و بند بر دست وپاى استنباط حقجویانه وآزادانه از احکام الهى است.
فقهاى شیعه، بر مبناى کتاب و سنت و اجماع وعقل اجتهاد کرده و کوشش آنها براى درک حقایق و معارف دینى قیدى جز پیروى از ادله شرعیه ندارد. ازینروست که علماى این مذهب در پرتو این اجتهاد زنده و مستمر، فقهى جامع و سازگار با نیازهاى گوناگون و متحول بشرى پدید آورده و گنجینه علمى عظیمى را فراهم ساخته اند. آنچه که به فقه زنده و زاینده تشیّع کمک کرده این است که این آئین تقلید ابتدایى از مجتهد میت را ممنوع دانسته و حکم به تقلید از مجتهد حىّ مى کند که نبض جامعه و زمان را در دست دارد.
فقه شیعه در بسیارى از مسایل با آراى فقیهان دیگر مذاهب موافق بوده و مطالعه کتاب «الخلاف» شیخ طوسى گواه روشن این مطلب است، چون کمتر فرعى است که فقه شیعه با رأى یکى از فقهاى چهارگانه و یا فقهاى قبل از آنها هماهنگ نباشد. در عین حال این مذهب در یک رشته از فروع، رأى خاصى دارد که به برخى از آنها در چند اصل زیر اشاره مى کنیم. زیرا گاه تصور مى شود که این فروع ویژه، دلیلى مشروع ندارد و یا بر خلاف کتاب و سنت است، در حالیکه جریان بر عکس است.
1 . مقریزى، الخطط:2/344.
اصل یکصد و چهلم
سنت پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) توسط گروهى از صحابه آن حضرت، براى نسلهاى آینده ضبط و نقل شده است، وگفتار او مانند کردار و تقریرش حجت الهى است که باید از آن پیروى کرد. بنابر این اگر یک فرد صحابى سنت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را نقل کند، هرگاه روایت حائز شرایط حجیت باشد، همگان آن را پذیرفته و طبق آن عمل مى شود.
و همچنین هرگاه فرد صحابى لغت قرآن را معنا کرده و یا حوادث مربوط به عصر رسالت وغیره را نقل کند، گفتار او با توجه به شرط یاد شده، پذیرفته است.
ولى هرگاه صحابى رأى و استنباط خود را از آیه ویا سنت یادآور شود، ویا گفتارى ازا ونقل شود و روشن نباشد که آیا سنت رسول خدا را نقل مى کند، یا رأى و اجتهاد خویش را، در چنین صورت حجت نخواهد بود، زیرا رأى مجتهد براى مجتهدان دیگر حجیت ندارد. از این جهت در عمل به قول صحابى باید میان رأى واجتهاد او با نقل سنت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرق نهاد.و شیعه امامیه در صورتى به قول صحابى عمل مى کند که سنت پیامبر را نقل نماید.
اصل یکصد و چهل و یکم
بر هر مسلمانى لازم است در مسایلى که اعتقاد به آنها لازم است، تحصیل یقین کند. ودر این مورد پیروى از دیگران بدون آنکه براى خود او یقین حاصل شود، جایز نیست، و از آنجا که اصول و کلیات مسایل اعتقادى محدود بوده و از نظر عقل هر یک دلیل روشنى دارد، تحصیل یقین در اصول عقاید براى افراد آسان خواهد بود در حالى که فروع و احکام فقهى دایره اى گسترده دارد، وعلم به آنها در گرو مقدمات بسیارى است که غالب افراد قادر
به تحصیل آن نیستند، از این روى افراد مزبور، به حکم فطرت و سیره خردمندان، باید به عالمان و مجتهدان در احکام شریعت رجوع کنند و ازاین طریق به تکالیف دینى خود عمل نمایند.
اصولاً انسان، یک فاعل علمى است وکارهاى خود را بر پایه علم استوار مى سازد، هرگاه خود به علم دست یافت، چه بهتر، ودر غیر این صورت از علم دیگران کمک مى گیرد.
در این جا باید توجه کرد که تقلید از مجتهد جامع الشرایط شاخه اى از رجوع به متخصص است و ارتباطى به تقلیدهاى بى اساس که سرچشمه آن تعصبات نژادى و قومى و مانند آن است، ندارد.
برخى از احکام فقهى مورد اختلاف
آیین اسلام ترکیبى از «عقیده» و «شریعت» (یا «هستى شناسى»، و«بایدها و نبایدها)» است که از آن با تعبیر اصول و فروع دین نیز یاد مى شود. در مباحث گذشته، طى یک رشته اصول با عقاید شیعه به طور مستدل آشنا شدیم. همچنین نظریه شیعه درباره اعتبار احادیث پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و اهل بیت (علیهم السلام)بیان گردید. اکنون لازم است به طور موجز به روش فقهى شیعه نیز اشاره نموده و برخى از مسائل فقهى را که این گروه درباره آن نظر خاصى دارد یادآور شویم.
اصل یکصد و چهل و دوم
همگى مى دانیم که وضو یکى از مقدمات نماز است. در سوره مبارکه مائده مى خوانیم: (یا أَیُّهَا الّذینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیدیَکُمْ إِلَى المَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤوسِکُمْْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الکَعْبَیْنِ)(مائده/6):اى افراد با ایمان هرگاه براى نماز بپا خاستید صورت و دستهاى
خود را تا آرنج بشویید و سرو پاها را تاکعبین مسح کنید.
در جمله نخست ( فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیدیَکُمْ إِلَى المَرافِق) لفظ «أیدى» به کار رفته که جمع «ید» است و از آنجا که اوّلاً کلمه ید در زبان عربى استعمالات مختلفى داشته و گاه صرفاً به انگشتان دست، گاه به انگشتان تا مچ، گاه به انگشتان تا آرنج، و بالأخره گاه به کلّ دست از سر انگشتان تا کتف اطلاق مى شود، و ثانیاً مقدار واجب شستن دست در وضو فاصله میان مرفق تا سر انگشتان است، لذا قرآن لفظ (إِلَى المَرافِق) را به کار برده تا مقدار واجب را بیان نماید. بنابراین، کلمه «إلى» در (إِلَى المَرافِق)بیانگر مقدار «مغسولٌ به» است، نه «کیفیت» غَسل و شستوى دست (که مثلاً از بالا به پایین صورت گیرد یا از پایین به بالا)، بلکه کیفیت شستشو مربوط به عرف وعادت مردم است که معمولاً هنگام نظافت از بالا به پایین مى شویند. فى المثل اگر پزشک دستور دهد پاى بیمار را تا زانو بشویید،پاى وى را از بالا به پایین مى شویند، نه بالعکس. ازینروى شیعه امامیه معتقد است که در هنگام وضو صورت و دستها را بایستى از بالا به پایین شست و خلاف آن را صحیح نمى داند.
مطلب دیگر، مسئله مسح پاها در وضوست. فقه شیعه مى گوید باید پاها را، مسح کرد، نه غَسل; و دلیل وى نیز به صورت موجز این است که ظاهر آیه ششم سوره مائده حاکى از آن است که انسان نمازگزار به هنگام وضو دو وظیفه دارد: یکى شستن (در مورد صورت و دست) و دیگرى مسح( در مورد سر و پاها). این مطلب از تقارن و مقایسه دو جمله زیر روشن مى شود:
1. ( فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیدیَکُمْ إِلَى المَرافِق);
2. (وَ امْسَحُوا بِرُؤوسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الکَعْبَیْنِ).
چنانچه ما این دو جمله را به فرد عرب زبانى که ذهن او مسبوق به
مشرب فقهى خاصى نباشد ارائه کنیم، بى تردید خواهد گفت که طبق این آیه وظیفه ما نسبت به صورت و دست، شستن; و نسبت به سر و پاها، مسح است.
از نظر قواعد ادبى، لفظ ( أرجلکم)باید عطف بر کلمه (رؤوسکم) باشد که نتیجه آن همان مسح پاهاست، و نمى توان آن را بر جمله پیشین(وأیدیکم) عطف کرد که نتیجه آن شستن پاها مى باشد. زیرا لازمه این امر آن است که میان معطوف (وَ أرجلکم)و معطوفٌ علیه (وأیدیکم)جمله معترضه (فامسحوا برؤوسکم) قرار گیرد، که از نظر قواعد عربى صحیح نیست و مایه اشتباه در مقصود مى باشد.
ضمناً در این قسمت (مسح کردن پاها) فرقى میان قرائت جرّ و قرائت نصب وجود ندارد و برمبناى هر دو قرائت، کلمه(أرجلکم)عطف بر کلمه (رؤوسکم)است; با این تفاوت که اگر بر ظاهر آن عطف شود مجرور، و اگر بر محلّ آن عطف شود منصوب خواهد بود.
روایات متواتر از ائمه اهل بیت حاکى است که وضو از دو چیز تشکیلیافته است: غَسْلَتان و مَسْحَتان; و امام باقر (علیه السلام) در حدیثى ضمن توضیح وضوى رسول خدا نقل مى کند که آن حضرت بر پاهاى خود مسح کشید.
در خور ذکر است که نه تنها ائمه اهل بیت در هنگام وضو بر پاها مسح مى کشیدند، بلکه گروهى از صحابه و تابعین نیز بر این رأى بودند، ولى بعدها به عللى نزد عدّه اى از مسلمانان سنّت مَسح تبدیل به غَسل گردید که مشروح آن در کتب فقهى آمده است.
اصل یکصد وچهل و سوم
شیعه معتقد است که در حال نماز باید بر زمین یا آنچه که از آن مى روید (مشروط به آنکه خوردنى یا پوشیدنى نباشد) سجده کرد; و سجده بر غیر این دو در حال اختیار صحیح نیست. در حدیثى که از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت شده و اهل سنت نیز آن را نقل کرده اند، به این مطلب تصریح شده است:«وَ جُعِلَتْ لِیَ الأَرضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً»(1). کلمه «طهور» که ناظر به تیمم است، نشان مى دهد که مقصود از «ارض» زمین طبیعى است که از سنگ و خاک و مانند آن دو تشکیل مى شود.
امام صادق (علیه السلام) نیز مى فرماید:«اَلسُّجُودُ لا یَجُوزُ إِلاّعَلى الأَرْض أَوْ عَلى ما أَنْبَتَتِ الأَرضُ إِلاّما أُکِلَ أو لُبِسَ».(2)
سیره مسلمانان در عصر رسول گرامى سجده بر زمین مسجد بود که از سنگریزه ها مفروش شده بود. آنان هنگام گرمى هوا که سجده بر سنگهاى داغ مشکل بود، سنگریزه ها را به دست مى گرفتند تا خنک شود و به هنگام نماز بر آن سجده کنند. جابر بن عبد اللّه انصارى مى گوید: من نماز ظهر را با پیامبر مى گزاردم; مشتى از سنگریزه در دست گرفته و آنها را دست به دست مى کردم تا خنک شود و به هنگام نماز بر آن سجده کنم.(3)
پیامبر به یکى از صحابه، که از خاکمال شدن پیشانى دورى جسته بود، دستور داد وگفت: «ترّب وجهک»: صورت خود را خاکمال کن.(4) همچنین اگر احیاناً برخى از افراد برگوشه عمامه خود سجده مى کردند، پیامبر آن را از
1 . صحیح بخارى:1/91، کتاب تیمم، حدیث 2.
2 . وسائل، ج3، باب 1، از ابواب «ما یسجد علیه» حدیث یکم، ص591.
3 . مسند احمد:3/327، حدیث جابر، سنن بیهقى:1/439.
4 . کنز العمال:7/465، شماره حدیث 19810.
زیر پیشانى آنها مى کشید.(1)
این احادیث، همگى گواه آن است که در عصر رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم)، وظیفه مسلمانان ابتدا سجده بر سنگ و خاک بوده و آنان هرگز بر فرش و لباس و گوشه عمامه سجده نمى کردند. ولى بعدها وحى الهى به پیامبر ابلاغ کرد که بر حصیر و بوریا نیز مى توان سجده کرد، و روایات بسیارى از سجده پیامبر بر حصیر و بوریا حکایت مى کند.(2)
البته در مواقع عذر، گاه برخى از صحابه بر لباس خود سجده مى کردند، چنانکه انس بن مالک مى گوید: ما با پیامبر نماز مى خواندیم. هرگاه یکى از ما از گذاردن پیشانى بر زمین معذور بود بر گوشه عمامه یا لباس خود سجده مى کرد.(3)
بر این اساس، شیعه امامیه پیوسته بدین اصل مقیّد بوده و صرفاً بر زمین و یا روییدنیهاى غیر مأکول و غیر ملبوس آن، مانند حصیر و بوریا، سجده مى کند; واگر اصرار دارد که حتى الإمکان بر خاک و سنگ یا حصیر و مانند آن سجده کند به پاس این ادله است. وانگهى بهتر این است که مساجد در بلاد اسلامى به گونه اى باشد که پیروان همه مذاهب بتوانند به وظایف خود عمل نمایند.
در پایان از ذکر نکته اى ناگزیریم، و آن اینکه سنگ و خاک «مسجودٌ علیه»است و نه «مسجودٌ له»(بر آن سجده مى شود; به آن سجده نمى شود). گاه به غلط تصور مى شود که شیعه براى سنگ سجده مى کند! در حالیکه او،
1 . سنن بیهقى:2/105.
2 . مسند احمد:6/179، 309، 331، 377; و2/ 192ـ 198.
3 . صحیح بخارى:1/101; صحیح مسلم:1/109.