حقانیت شیعه

اجتماعی

نظریه جبر - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

  • ما باید توجه داشت که نویسندگان این کتابها معمولا از اصحاب حدیث و اشاعره هستند و اینان خود به گونه اى طرفدار نظریه جبر مى باشند و طبیعى است که اثبات اختیار رامساوى انکار قدر بدانند. از این رو نمى توان به گزارشهاى آنان درباره مخالفانشان کاملا اطمینان پیدا کرد. به هر حال درباره قدریه نخستین سه احتمال وجود دارد:
  • 1.آنان صرفا منکر جبر بودند و اگر قضا و قدر را انکار مى کردند، آن گونه قضا و قدرى را که به نفى آزادى و اثبات جبر بیانجامد، منکر بودند.
  • 2.هدف اصلى این گروه مبارزه با بنى امیه و عقیده جبر و اثبات آزادى انسان بود اما چون نمى توانستند میان آزادى انسان و تقدیر الهى جمع کنند، تقدیر الهى را منکر مى شدند.
  • 3.اساسا این فرقه درصدد نفى قضا و قدر الهى بودند و اثبات آزادى از فروع نفى قدر مى باشد.
  • به نظر مى رسد درجه احتمال سه فرضیه بالا، به همان ترتیبى است که درج شده ؛ یعنى ، به نظر مى رسد فرضیه اول بیشتر با شواهد تاریخى و مستندات علمى هماهنگ است و فرضیه اخیر نادرست است و با قراین ناسازگار است مى باشد. (56)
  • چکیده...
  • 1.در آغاز نام قدریه بر طرفداران قضا و قدر الهى اطلاق مى شد ولى به تدریج درباره منکران قضا و قدر به کار رفت که امروزه هم همین معنا از آن متبادر مى شود. به این افراد مفوضه هم گفته مى شود و تفویض به معناى واگذارى انجام کارها به خود انسان است .
  • 2.قدریه نخستین همان مرجئه قدریه هستند که دو اعتقاد مهم داشته اند: اعتقاد به ارجاء و اعتقاد به تفویض و نفى تقدیر الهى . مهمترین افراد این گروه معبد جهنى و غیلان دمشقى است .
  • 3.در فرهنگ سیاسى و دینى مسلمین انگیزه هاى کافى براى طرح مساءله جبر و اختیار بوده و لذا نمى توان منشاء پیدایش قدریه را متکلمان نصرانى یا فلاسفه یونانى دانست .
  • 4.در باب قدریه نخستین سه احتمال وجود دارد:
  • الف ) آنها تنها آن قضا و قدر الهى را انکار مى کردند که به نفى آزادى و اثبات جبر بینجامد.
  • ب ) هدف اصلى آنها مبارزه با بنى امیه و عقیده جبر بود ولى چون نمى توانستند میان آزادى انسان و تقدیر الهى جمع کنند، منکر تقدیر الهى شدند.
  • ج ) اساسا در پى نفى قضا و قدر الهى بودند.
  • پرسش...
  • 1.قدریه چه کسانى هستند؟
  • 2.قدریه نخستین چه اعتقاداتى داشته اند؟
  • 3.ریشه پیدایش قدریه چیست ؟ پیدایش آنها تا چه حد با فلاسفه یونانى ارتباط دارد؟
  • 5 - جبریه و جهمیه
  • جبر در اصطلاح علم فرق و مذاهب ، به معناى نفى فعل اختیارى از انسان و انتساب همه افعال به خداست . شهرستانى ضمن بیان این مطلب ، جبریه - یعنى طرفداران عقیده جبر- را داراى اصنافى مى داند که از آن جمله جبریه خالصه و جبریه متوسطه هستند. گروه نخست براى انسان هیچ گونه قدرت و عملى قائل نیستند و تمام افعال انسان را به خدا نسبت مى دهند. گروه دوم براى آدمى قدرتى را اثبات مى کنند اما قدرت را در فعل او مؤ ثر نمى دانند. (57)
  • همان گونه که قبلا گذشت اعتقاد به جبر قبل از اسلام نیز مطرح بوده است و حتى برخى مشرکان مکه نیز چنین اعتقاداتى داشته اند. اما اینکه در میان مسلمانان چه زمانى این عقیده مطرح شده دقیقا روشن نیست . رساله اى از ابن عباس در دست است که در آن جبریه اهل شام را مخاطب قرار مى دهد. بر طبق این رساله ، در زمان صحابه پیامبر گروهى به جبر اعتقاد داشته اند. چنین رساله اى از حسن بصرى نیز گزارش شده است که جبریه اهل بصره را مخاطب ساخته است . (58) بنابراین در قرن اول هجرى در عراق و شام گروه هایى با اعتقاد به نظریه جبر یافت مى شده اند.
  • قاضى عبدالجبار از استادش ابو على جبایى نقل مى کند که نخستین کسى که عقیده جبر را مطرح کرد معاویه بود. (59)
  • در کتابهاى مذاهب و فرق ، نخستین فرقه اى که به نام جبریه نامیده شده اند، مرجئه جبریه هستند. از افراد متعددى به عنوان مرجئه جبریه نام برده شده است که آرا و عقاید کلامى آنها در دست نیست . تنها فرد مهم و برجسته اى که آراى او در دست است و به ارجاء و جبر معتقد است ، جهم بن صفوان مى باشد. بغدادى مى گوید: گروهى از مرجئه کسانى هستند که درباره ایمان ، به ارجاء معتقدند و درباره اعمال ، به جبر، همان گونه که مذهب جهم بن صفوان چنین است . پس این گروه از مرجئه از جمله جهمیه هستند.(60) البته ممکن است برخى از مرجئه جبریه که آراى آنها در دست نیست عقاید جهمیه را در غیر از ارجاء و جبر نپذیرفته باشند.
  • شهرستانى در بحث از جبریه غیر از جهمیه ، نجاریه و ضراریه را نیز مطرح مى کند، اما با بررسى آراى نجار و ضرار معلوم مى شود که آنها قدرتى براى انسان تصویر مى کردند. بنابراین اگر آنها جبرى باشند، جبریه متوسطه قلمداد مى شوند؛ همان گونه که پس از بررسى آراى اشعرى خواهیم دید که اشاعره نیز چنین وضعیتى دارند. بدین سان تنها گروهى که مى تواند به عنوان جبریه محض و خالص معرفى شود، جهمیه هستند.
  • جهمیه به پیروان جهم بن صفوان سمرقندى (م 128 ه‍ق ) گفته مى شود. جهم شاگرد جعد بن درهم (م 124 ه‍ق ) بوده است و ظاهرا بسیارى از عقاید خویش از جمله عقیده جبر را از او گرفته است . نقل شده که جعد بن درهم نیز عقاید خود را از یک یهودى اخذ کرده است . برخى جعد را فردى گمراه و ملحد دانسته اند که به سبب عقاید کفر آمیزش تحت تعقیب بنى امیه قرار گرفته است و سرانجام توسط خالد بن عبدالله القسرى دستگیر و در عید قربان ، به عنوان قربانى سر بریده شد.(61) گزارش دیگرى در دست است که جعد در قیام یزید بن مهلب ازدى علیه یزید بن عبدالملک اموى شرکت جسته است . (62) بر طبق این گزارش ، احتمال اینکه کشته شدن جعد انگیزه سیاسى داشته است ، وجود دارد.
  • جهم بن صفوان نیز در قیام حارث بن سریج علیه نصر بن سیار حاکم خراسان شرکت کرد و به دست سلم بن احوز مازنى در مرو به قتل رسید. ظاهرا کشته شدن او به همین جهت بوده نه به دلیل آراى مذهبى او. پس از این مقدمه ، هم اینک باید به بررسى عقاید جهم و اصول فکرى جهمیه بپردازیم .
  • 1.ارجاء: ایمان ، تنها معرفت به خداست و کفر، تنها جهل به اوست . کسى که خدا را بشناسد اما به زبان و گفتار خدا را انکار کند کافر نیست . بنابراین ، اقرار و اعمال خارج از ایمان و متاءخر از آن است . این عقیده همان اعتقاد به ارجاء است .
  • 2.جبر: شهرستانى عقیده او در زمینه جبر چنین توصیف مى کند: انسان بر هیچ چیز قادر نیست و در افعالش مجبور است . او قدرت و اراده و اختیار ندارد. همان طور که خداوند چیزهایى در جمادات خلق مى کند، افعالى را نیز در انسان خلق مى کند و نسبت دادن افعال به انسان مانند نسبت افعال به جمادات مجازى است ، چنانکه مى گوییم : درخت ثمر داد، آب جارى شد، سنگ حرکت کرد و خورشید طلوع و غروب کرد. از سوى دیگر ثواب و عقاب نیز مانند خود افعال جبرى است ، چنان که تکلیف نیز جبرى است .
  • 3.نفى صفات الهى : خداوند را نمى توان به صفتى توصیف کرد که مخلوقات را مى توان به آنها وصف کرد. بنابراین نمى توان خدا را موجود، شى ء، عالم و حى نامید. خداوند را تنها با صفاتى چون قادر، فاعل و خالق که مختص خداست مى توان توصیف کرد.
  • 4.خلق قرآن : کلام خدا حادث است و قدیم نیست . بنابراین ، قرآن که کلام الهى است حادث و مخلوق مى باشد.
  • 5.حدوث علم الهى : علم خدا به امور حادث و مخلوق ، حادث است .
  • 6.نفى رؤ یت خدا: خداوند را حتى در روز قیامت نیز نمى توان دید.
  • 7.فناى بهشت و جهنم : پس از آنکه بهشتیان و دوزخیان در بهشت یا جهنم وارد شدند و پاداش و عذاب دیدند، بهشت و جهنم از بین خواهند رفت . (63)
  • چکیده
  • 1.جبریه به دو دسته خالصه و متوسطه تقسیم مى شوند. گروه نخست براى انسان هیچ قدرتى قائل نیست و همه را به خدا نسبت مى دهد و گروه دوم براى آدمى قدرت را اثبات مى کند ولى آن را در فعل موثر نمى داند.
  • 2.اینکه عقیده به جبر در چه زمانى در میان مسلمانان مطرح شده روشن نیست ولى در قرن اول هجرى گروههایى با عقیده به جبر یافت شده اند. در کتب فرق و مذاهب اولین فرقه اى که به نام جبریه نامیده شده مرجئه جبریه هستند. و تنها فرد معتقد به ارجاء و جبر که آراى او در دست است جهم بن صفوان است و جهمیه همان گروهى اند که جبریه خالص و محض اند.
  • 3.عقاید مهم جهمیه از این قرار است :
  • الف ) شناخت خدا براى ایمان کافى است و اقرار و عمل خارج از ایمان است .
  • ب ) انسان مجبور است و اراده و اختیارى از خود ندارد.
  • ج ) خداوند را نمى توان به صفتى از صفاتى که مخلوقات را به آن توصیف مى کنیم توصیف کرد.
  • د) کلام خدا حادث است و مخلوق .
  • ه‍) علم خدا به امور حادث ، حادث است .
  • و) خداوند را حتى در قیامت هم نمى توان دید.
  • ز) بهشت و جهنم ابدى نیستند.
  • پرسش
  • 1.اقسام جبریه را بیان کنید و مصادیق هر گروه را مشخص نمایید.
  • 2.اعتقاد به جبر از چه زمانى پدید آمد.
  • 3.عقاید مهم جهمیه را بیان کنید.
  • بخش دوم : شیعه:
  • شیعه در لغت ، به معناى پیروان و یاران است و بر مفرد و تثنیه و جمع و نیز بر مذکر و مؤ نث به طور یکسان اطلاق مى شود.(64) در اصطلاح ، شیعه به پیروان على علیه السلام گفته مى شود که معتقد به امامت و خلافت بلافصل او از طریق ((نصب )) و ((نص )) پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله هستند.(65)
  • درباره زمان پیدایش شیعه سخنان بسیارى گفته اند، اما به نظر مى رسد شیعه ، به همان معناى مذکور، در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله نیز مطرح بوده است و تعبیر ((شیعة على )) بارها در سخنان آن حضرت به کار رفته است . البته وضعیت شیعه در زمانهاى مختلف به یک صورت نبوده است . اما عنصر اساسى براى تشیع که اعتقاد به امامت على علیه السلام از طریق نص است از ابتداى اسلام و در همه دوره ها در میان شیعه دیده مى شود.
  • 6 - ادوار شیعه
  • همان گونه که بیان شد، نخستین دوره حیات شیعه ، زمان حیات پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است . نوبختى مى گوید: ((شیعه ، نخستین فرقه اسلامى است ؛ آنان پیروان على علیه السلام و معتقدان به امامت او بودند که در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله و پس از آن وجود داشتند. اولین کسانى که در اسلام به اسم شیعه نامیده شدند مقداد، سلمان فارسى ، ابوذر و عمار بن یاسر بودند.))(66)
  • در کتابهاى معتبر شیعه و سنى احادیثى نقل شده است که در آنها پیامبر صلى الله علیه و آله با صراحت از ((شیعه على )) نام برده اند. براى نمونه ، سیوطى ، دانشمند بزرگ اهل سنت در تفسیر آیه شریفه ((ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة )) (بنیه : 7) سه حدیث از آن حضرت نقل کرده است که در آنها مصداق آیه مذکور على علیه السلام و شیعه او معرفى شده اند. (67) شیخ مفید نیز چند حدیث از پیامبر صلى الله علیه و آله به این مضمون که ((على که شیعه او رستگار مى باشند))، نقل کرده است . (68) در منابع دیگر نیز این گونه احادیث نقل شده است . (69) بر این اساس مفهوم تشیع توسط خود پیامبر صلى الله علیه و آله مطرح شد و ایشان بذر شیعه را در حوزه تفکر اسلامى نشاند و آن را پرورش داد.
  • ممکن است این سؤ ال مطرح شود که با وجود پیامبر، همه مسلمانها از ایشان پیروى مى کردند و شیعه او بودند، بنابراین معناى شیعه على چه معنا و مفهومى داشت ؟ در پاسخ باید گفت : پیامبر با تعریف و تمجید از شیعه على علیه السلام ، در واقع شیعه على را شیعه خود معرفى مى کند. به دیگر سخن ، ایشان درصدد بیان این مطلب هستند که هر کس از من پیروى کند؛ باید از على پیروى کند، چه در این زمان چه پس از من . شاهد این مطلب ، آن است که پیامبر صلى الله علیه و آله در برخى احادیث پس از تمجید از شیعه خود، خطاب به على علیه السلام مى فرمایند: ((امام شیعه من تو هستى )). (70) در احادیث دیگر، پیامبر صلى الله علیه و آله ، على علیه السلام را خطاب قرار مى کنند و از عبارت ((شیعتنا)) یعنى شیعه پیامبر و على علیه السلام استفاده مى کنند. (71) در حدیث دیگر پیامبر تعبیر ((شیعتى و شیعة اهل بیتى )) را به کار مى برند.(72)
  • اصولا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از همان ابتداى تبلیغ عمومى خویش ‍ تا پایان عمر بارها على علیه السلام را به عنوان جانشین خویش و امام مسلمانان پس از خود معرفى فرمودند.
  • براى مثال ، در آغاز بعثت پس از نزول آیه ((و انذر عشیرتک الاقربین )) (شعراء: 214) صریحا على بن ابى طالب را وصى و وارث خویش خواندند. (73) در این رویداد، پیامبر صلى الله علیه و آله نخستین سنگ بناى تشیع را پایه ریزى کردند و پس از آن همواره و در هر مناسبتى به تکمیل این بنا مى پرداختند تا اینکه اندکى قبل از وفاتشان در واقعه غدیر خم در برابر انبوهى از مسلمانان از حج برگشته ماءموریت خویش را در این زمینه به کمال رساندند و فرمودند: ((من کنت مولاه فهذا (على ) مولاه )). این واقعه را صدها صحابى پیامبر و تابعین آنها نقل کرده اند که در کتابهاى حدیثى شیعه و سنى نقل شده است . (74)
  • مرحله دوم حیات شیعه ، پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله آغاز مى شود. هنگامى که على علیه السلام و بنى هاشم و گروهى از بزرگان اصحاب مشغول مراسم خاک سپارى پیامبر صلى الله علیه و آله بودند، گروهى از مهاجرین و انصار در سقیفه بنى ساعده جمع شدند و به نزاع بر سر خلافت پیامبر پرداختند، انصار کسى را معرفى مى کرد و مهاجرین فرد دیگرى را، تا اینکه بدون مشورت با امت اسلامى و بزرگان اصحاب پیامبر که در راءس آنها امام على علیه السلام قرار داشت ، بر خلافت ابوبکر توافق کردند. على علیه السلام پس از انجام مراسم تدفین درصدد پس گرفتن حق خویش برآمد. مسعودى نقل مى کند که پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و حادثه سقیفه ، على علیه السلام و ((شیعه او)) گرد هم جمع شدند. (75) اینان همان گروهى هستند که در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله ((شیعه على )) خوانده مى شدند و در راءس آنها مقداد، سلمان فارسى ، ابوذر و عمار بن یاسر بودند. اما وحشت و غوغایى که پس از بیعت با ابوبکر در میان مسلمانان ایجاد شد، مانع از حمایت آنها از على علیه السلام گردید و او دریافت که اگر حق خویش را طلب کند، جنگ و خونریزى در میان مسلمانها باعث نابودى اسلام و بازگشت مردم به جاهلیت خواهد شد. از این رو او و شیعیانش از مطالبه حق خلافت چشم پوشى کردند، اما شیعه على علیه السلام که توصیه هاى پیامبر صلى الله علیه و آله درباره پیروى از على علیه السلام را به خاطر داشتند، در همه حوادث به او چشم دوخته بودند و گاه در موارد ضرورت به پیروى از او با حاکمان وقت همکارى مى کردند. و گاه در سکوت و عزلت در انتظار فرصت مناسب بودند. در این دوره تشیع نسبت به دوره قبل فعلیت بیشترى یافت زیرا در مرحله اول ، شیعه تنها به امامت على علیه السلام پس از پیامبر صلى الله علیه و آله اعتقاد داشتند اما پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله ، على علیه السلام امام و پیشواى شیعیان بود و آنها با اشاره حضرتش در امور سیاسى و اجتماعى و جنگها مشارکت مى کردند، گذشته از اینکه در تفسیر و عقاید و احکام فقهى از او پیروى مى کردند و بهره مند مى شدند.
  • دوره سوم ، پس از قتل عثمان و به خلافت رسیدن امام على علیه السلام آغاز مى شود. در این دوره امامت على علیه السلام ظهور و بروز بیشترى یافت و بعد ولایت سیاسى امام نیز تحقق یافت و در نتیجه شیعه نیز در حاکمیت سیاسى نقش بیشترى یافت .(76)
  • پس از شهادت امام على علیه السلام و صلح امام حسن علیه السلام دوره حیات شیعه در عصر امویان فرا مى رسد که سخت ترین مرحله براى شیعیان بود. در این دوره خطیبان به دستور بنى امیه به امام اول شیعیان دشنام مى دهند و شیعیان بیشترین آزار و شکنجه و قتل و غارت متحمل گشتند. در همین دوره است که قیام حسین بن على علیه السلام در سال 61 هجرى بر علیه یزید بن معاویه رخ مى دهد و فرزند دختر پیامبر صلى الله علیه و آله همراه تعدادى از شیعیان خاص خویش به شهادت مى رسند. پس از شهادت حسین علیه السلام قیامهایى به خونخواهى او و یارانش رخ داد که از همه مهمتر قیام توابین در سال 64 و قیام مختار در سال 66 بود. مختار با جلب حمایت محمد حنیفه ، فرزند امام على علیه السلام ، شیعه را گرد خویش جمع کرد و آنان را براى گرفتن انتقام خون حسین علیه السلام و یارانش سازماندهى کرد. او قاتلان اهل بیت علیه السلام و شیعیان آنان در کربلا را یکى پس از دیگرى از دم تیغ گذراند و سر ابن زیاد را براى امام سجاد علیه السلام فرستاد. نقل شده است که او پس از جلب حمایت محمد حنیفه او را امام مهدى معرفى کرد. (77) و به این ترتیب نخستین انشعاب در شیعه پدید آمد. به پیروان مختار کیسانیه مى گویند، چون اسم اصلى مختار کیسان بود. مهمترین اعتقاد کیسانیه این بود که پس از امام على علیه السلام یا پس از امام حسن و امام حسین علیه السلام ، به امامت محمد حنیفه معتقد بودند واو را مهدى موعود مى دانستند. کیسانیه خود به فرقه هاى فرعى تر منشعب شدند. (78)
  • یکى دیگر از قیامهایى که به پیدایش فرقه اى دیگر در میان شیعه انجامید، قیام زید فرزند امام سجاد علیه السلام است که بر ضد بنى امیه صورت گرفت . او بر علیه هشام بن عبدالملک حاکم اموى قیام کرد و سرانجام به شهادت رسید. آن دسته از پیروان زید که او را به امامت قبول داشتند و عقاید خاصى داشتند، به زیدیه مشهور شدند، که در بحث از زیدیه در این باره بحث خواهیم کرد.
  • سومین انشعاب ، در زمان امام صادق علیه السلام رخ داد؛ گروهى از پیروان امام صادق علیه السلام اسماعیل فرزند ارشد ایشان و برادر امام موسى کاظم علیه السلام را به عنوان امام هفتم پذیرفتند و به تدریج عقاید خاصى را مطرح کردند که به اسماعیلیه معروف شدند. در ادامه ، این فرقه مورد بحث قرار خواهد گرفت . اما اکثریت شیعه سلسله امامان را تا آخرین امام معصوم یعنى امام دوازدهم ، مهدى موعود (عج ) پذیرفتند اینان شیعه اثنى عشریه یا امامیه نامیده مى شدند.
  • در اواخر حکومت امویان و اوایل حکومت عباسیان که بخشى از زمان امامت امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام ، را شامل مى شود، به دلیل ضعف این دو حکومت ، فشار بر امامان و شیعیان آنها کمتر شد و در همین فرصت اندک بود که آن دو بزرگوار، معارف و احکام شیعه را که در واقع ریشه در تعلیمات قرآن و سنت نبوى داشت ترویج و تبلیغ کردند. پس ‍ از قدرت یافتن عباسیان فشار بر شیعه از سر گرفته شد، گرچه در زمان برخى از حاکمان عباسى چون امین و ماءمون شیعه از آزادى بیشترى برخوردار بودند. اندکى پس از غیبت کبرى ، یعنى از اوایل قرن چهارم ، تا اواخر قرن پنجم که خاندان آل بویه (خاندان آل بویه ) در دستگاه عباسى نفوذ کردند و از مناصب مهم حکومتى بهره مند شدند، شیعه در بیان عقاید و آراى خویش آزادى عمل داشت .




تاریخ : سه شنبه 89/10/21 | 10:43 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.