سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

پاسخ به مقایسه پیامبر اعظم،حضرت محمّد بن عبدالله(ص) با کوروش پار - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

  یکی از سایتهای اسلامستیز قصد داشت پاسخ مطالب وبلاگ من را بدهد، ولی خب علیرغم اینکه من در چند پست اخیر در نقد اسلامستیزان مطالب زیادی گذاشته ام، پاسخی از سوی این افراد دریافت نکرده ام، به جز مسخرگی و لودگی. گویا آنها از دیدن پستهای اخیر وبلاگ به وحشت افتادند و تنها راهشان توهین به من و «آنتی مجوس» نامیدن من بوده است. این در حالی است که اگر نام نویسنده وبلاگ را بخوانند، چیز دیگری به عنوان نام من نوشته شده است، و این یعنی زبان-درازی کردن این افراد باستانپرست و اسلامستیز.
   خب با توجه به اینکه قرار بود مطالب در نقد باستانگرایی فقط در صورت پا از گلیم فراتر نهادن باستانپرستان باشد، فکر میکنم الان فرصت مناسبی باشد که پاسخ این اسلامستیزان که همگی باستانپرست هستند را بدهم، و در کنارش به بخشهایی از کتابی توهین آمیز که سعی در مقایسه بین حضرت محمّد مصطفی(ص) با کوروش که بر اساس داده های تاریخی یک جهانخوار است، پاسخی بدهم:

دوران جوانی حضرت محمّد(ص)

  نویسنده در بخشی که قرار است که دوران جوانی حضرت محمّد(ص) را شرح بدهد، تنها دستنوشتجات مستشرقین اروپایی را که مسیحی و یهودی هستند، به عنوان منبع قرار داده است و مشخص است که تمام مطالبش هم سرشار از سخنان غرضورزان? آنان است، که البته خودش نیز بخاطر همین غرضهای درونی است که این نوشتجات را مینگارد.

  او ادعا میکند که حضرت محمّد(ص) در بازار مکار? عکاظ پای سخنان یهودیان و مسیحیان مینشسته است و ادعا میکند که خود آن حضرت «اعتراف کرده است» که با اسقف نجران ملاقات داشته و آموزه هایی از مسیحیت کاتولیکی را فراگرفته است!! البته سخن نویسنده نه بر اساس اسناد معتبر و دسته اوّل، بلکه بر اساس نوشتجات یک اروپایی دیگر است. چنین ادعایی ابداً در اسناد دسته اوّل نیامده است، و در واقع باید این ادعاها را به پای تخیلات مسیحیان و یهودیان، برای به دست آوردن یک بهانه جهت نپذیرفتن اسلام بگذاریم. اساساً این ادعاهای پوچ برای یافتن یک منشأ دروغین برای وحی محمّدی، چه ارزشی دارد وقتی معجزات محمّد(ص) موجود هستند و نبوّت او را ثابت میکنند؟

  نویسنده در ادامه بار دیگر به قصه گوییهای نویسندگان غربی در مورد زندگی حضرت محمّد(ص) میپردازد و شاید خنده دارترین نقل قولش مربوط به داستان یکی از این نویسندگان باشد که میگوید وقتی حضرت محمّد(ص) از سفری به مکه بازگشت ابوطالب در حال جنگ با «ابرهه» بود و حضرت محمّد(ص) از میدان جنگ گریخت و ... نویسنده که سعی میکند با بیان این اباطیل و دروغها پیامبر را ترسو جلوه بدهد، اگر نگاهی به اسناد تاریخی مینداخت میدانست که ابرهه در زمان عبدالمطلب به مکه حمله کرد و نه در زمان ابوطالب و از این گذشته، حضرت محمّد(ص) بعد از نابودی ابرهه و سپاهش به دنیا آمده است، پس چگونه ادعا میکنند که حضرت محمّد(ص) از درون جنگی که بین ابرهه و سپاه قریش صورت گرفته است، گریخته است؟؟ و از این هم بالاتر اینکه اساساً ابرهه هرگز موفق به جنگ با قریش نشد و طبق آنچه تمام تواریخ اشاره کرده اند، پیش از آنکه کارش به قریش برسد، نابود شد. البته این پاسخ ما در صورتی قابل قبول است که بخواهیم براساس تاریخ سخن بگوییم و نه براساس تخیلات اسلامستیزان!!

  نویسنده در ادام? اباطیل خودش، سعی میکند با اشاره به اینکه حضرت محمّد(ص) به واسط? چوپانی مدتها در بیابانها تنها بوده، اینگونه القا کند که گویی حضرت محمّد(ص) در اثر تخیلات به فکر پیامبری افتاده است!! حال آنکه تخیلات هرگز نمیتوانند باعث ایجاد معجزات نبوی بشوند، ولی حضرت محمّد(ص) معجزات فراوانی ارائه دادند که مهمترینش قرآن است.

  نویسنده بار دیگر با اشاره به اینکه حضرت محمّد(ص) با سفر به شام برای تجارت، بار دیگر فرصت یافته است که در محضر مسیحیان باشد، سعی در تلقین این دروغ تاریخی دارد که حضرت محمّد(ص) آنچه فرموده است را از مسیحیان آموخته است. در پاسخ عرض میکنیم که این ادعا که در این سفر پیامبر با مسیحیان یا یهودیان نشست و برخاستی داشته باشد، ابداً در هیچ سند دسته اوّل تاریخی نیامده است و تماماً حاصل دروغسازیهای نویسندگان مسیحی و یهودی است. ثانیاً سفر پیامبر به شام برای تجارت بود و در یک تجارت کوتاه، نمیتوان درسهای 23 سال رسالت را آموخت و ثالثاً معجزات پیامبر را چه میگویید؟ آیا پیامبر معجزاتش را نیز از روی دست مسیحیان برداشته بود؟

  نویسنده در ادامه سخنانش به داستان ازدواج خدیجه و حضرت محمّد(ص) البته با همان تحریفات مسیحیان و یهودیان اشاره میکند. تنها چیزی که در این بخش از سخنانش ارزش پاسخگویی دارد این است که ادعا کرده است که پیامبر بخاطر پول خدیجه با او ازدواج کرد و ادعای مضحک دیگرش اینکه پیامبر در اواخر عمرشان به زندگی مرفّحی که با خدیجه داشتند اشاره میکردند؛ خب در این مورد هم زندگی فقیران? حضرت محمّد(ص)، حتی در زمانی که ایشان امکان داشتن یک زندگی مرفّح را داشتند، بیانگر دروغ بودن این ادعاست و هم اینکه وقتی کافران به پیامبر پیشنهاد کردند که پول و ریاست بگیرد و دست از تبلیغ دین بردارد، پیامبر این پیشنهاد را رد فرمودند، نشانگر این است که پیامبر به دنبال پول نبودند که بخواهند بخاطر پول با کسی ازدواج کنند. البته حضرت محمّد(ص) در اواخر عمرشان حاکمیت منطقه عربستان را داشتند و بدون شک ثروتشان خیلی بیشتر از وقتی بود که با خدیجه زندگی میکردند، و این خودشان بودند که دوست داشتند مانند مردم فقیر زندگی کنند، تا حال مردم فقیر را درک کنند، پس ابداً جایی برای حسرت خوردن برای دوران زندگی به اصطلاح مرفّح با خدیجه وجود نداشته است. افراد پولپرست، پیامبر خدا را مثل خودشان فرض کرده اند!!

بد نیست در اینجا تنها به چند مورد از معجزات نبوی، به نقل از کهنترین اسناد موجود در مورد حضرت محمّد(ص) در همان قرون ابتدایی نوشته شده اند اشاره کنیم. لازم به ذکر است که تنها راه شناخت ما از حضرت محمّد(ص) این کتابها هستند و اگر بخواهیم راهی غیر از راه استفاده از اسناد تاریخی را پیش بگیریم، باید مثل دشمنان اسلام، بر اساس تخیّلاتمان در مورد زندگی ایشان سخن بگوییم:

 در جریان هجرت، حضرت محمّد(ص) بدون اینکه دیده بشوند، از میان دژخیمان قریش که خان? او را محاصره کرده بودند، عبور کردند و بر روی سر آنها خاک ریختند و محل را ترک کردند، در حالی که آنها تا زمانی که به درون خانه حمله کردند، از خروج او آگاه نشدند. (تاریخ طبری، ج3، ص912-911؛ سیره ابن هشام، ص233؛ طبقات ابن سعد، ج1، ص213؛ کامل ابن اثیر، ج2، ص928؛ العبر ابن خلدون، ج1، ص396)

  در یکی از سفرها، شتر پیامبر گم شد، و هر چه گشتند، آنرا نیافتند. یکی از منافقین گفت محمّد از آسمان خبر میدهد ولی عجیب است که از جای شترش خبر ندارد. حضرت محمّد(ص) ضمن خبر دادن از سخن آن فرد، فرمودند «من غیب نمیدانم، مگر چیزی که حق تعالی مرا (از آن) آگاه کند». سپس محل شتر را نیز نشان دادند. (تاریخ طبری، ج4، ص1236؛ المغازی واقدی، ج3، ص769؛ سیره ابن هشام، ص482؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1142؛ العبر ابن خلدون، ج1، ص441)

یهودیان بنی نضیر در زمانی که پیامبر به محل آنها رفته بود، سعی کردند با انداختن سنگ از روی بام، پیامبر را بکشند، پیامبر از غیب آگاه شدند و به موقع خود را از مهلکه نجات دادند و محل را ترک کردند.(تاریخ طبری، ج3، ص5-1054؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص55؛ المغازی، ج1، ص269؛ سیره ابن هشام، ص354؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1010؛ العبر ابن خلدون، ج1، 414)

در ماجرای فتح مکّه، فردی به نام حاطب نامه ای آگاهی بخش برای کافران قریش نوشت و آنرا به دست زنی داد، تا به دست قریش برساند. پیامبر ضمن خبر دادن از نوشته شدن و فرستاده شدن این نامه، علی(ع) را پی آن زن فرستادند و علی(ع) آن زن را متوقف کرد و آن زن نامه را که بین گیسوانش مخفی کرده بود، تسلیم علی کرد.(تاریخ طبری، ج3، ص8-1177؛ المغازی، ج2، ص609؛ سیره ابن هشام، ص439؛ العبر ابن خلدون، ج1، ص432؛ تاریخ یعقوبی، ج1، ص417)

و...

 

 

کوروش نامه

جناب نویسنده در بیان دوران جوانی جناب کوروش، فقط به نوشتجاتی اشاره کرده است که به نفع کوروش ثبت شده اند و به نوشتجات کتسیاس(کتزیاس) اشاره نمیکند، اینجا هم نشان میدهد که قصد تحریف حقیقت را دارد. او داستان کوروش را طبق روایت هرودوت و گزنفون نقل میکند که طبق آن کوروش یک نجیبزاده و نو? شاه ماد است، بعد طبق نظر هرودوت او بر پدربزرگش میشورد و طبق نظر گزنفون سلطنت بعد از پدربزرگش به داییش و بعد از داییش به او میرسد. البته کتیبه های بدست آمده نشان میدهد که سخن گزنفون باطل است، در مورد اظهارات هرودوت هم احتمال زیادی وجود دارد که نوشتجات او به سفارش هخامنشیان در مورد کوروش نوشته شده باشد، زیرا نوشتجات او در مورد هخامنشیان، شباهت بسیار زیادی به کتیبه های آنان دارد، که این هماهنگی مطالب برای کسی که هرگز کتیبه های هخامنشیان و کشور ایران را از نزدیک ندیده است، محال است. امّا داستان جوانی کوروش را کتسیاس که تنها مورخی است که دربار هخامنشیان را دیده است، به شکل دیگری نقل کرده است و البته ایرانپرستان سعی میکنند، بگویند او با کوروش دشمنی داشته است(که البته برای اثبات این ادعایشان هیچ برهانی ندارند) به نظر من کتسیاس به هیچ وجه با ایرانیان خصومتی ندارد که هیچ، وقتی نوشتجات او را با نوشتجات گزنفون در مورد شورش کوروش کوچک به همراه یونانیها بر علیه هخامنشیان مینگریم، برعکس گزنفون که سعی میکند بگوید یونانیها با دادن کشته های کم، ضربات مهلکی به ایرانیان وارد کردند، نظری منطقی میدهد و شمار کشتگان یونانیان را متعادلتر از آنچه گزنفون گفته است، میکند. کتسیاس در کتاب فوتیوس میگوید:

 

کوروش پسر چوپانی بود از ایل «مردها» که از شدت احتیاج مجبور گردید راهزنی پیش گیرد. کوروش در ایام جوانی به کارهای پست اشتغال ورزید و از این جهت مکرر تازیانه خورد. او با آستیگاس، آخرین پادشاه ماد، هیچگونه قرابتی نداشت و از راه حیله و تزویر به مقام سلطنت رسید. دوست او «اوبارس» هم از حیث تقلب و نامردی معروف بود. در ابتدا آستیگاس نسبت به کوروش فاتح شد و حتی در پارس در آمده او را تعقیب کرد ولی کوروش به واسطه دخالت زنان نجات یافت و پس از آن پادشاه ماد با پدر کوروش به مسالمت رفتار کرده آزاری به وی نرسانید. بعد کوروش باز بر ضد آستیگاس قیام کرده فائق آمد. در این حال پادشاه ماد فرار کرده به همدان پناه برد و دخترش آمی تیس و دامادش «سپی تاماس» او را پنهان کردند.کوروش در حال در رسید و گفت دختر و داماد آستیگاس را با اطفال آنان و دو نفر درباری موسوم به «سپی تاسس» و مگابرن شکنجه کنند تا بروز دهند آستیگاس کجاست. پادشاه ماد چون نمیخواست اولاد او را زجر کنند خود نزد کوروش رفت و ابارس او را در زنجیر کرده به محبس انداخت ولی کوروش به زودی پشیمان شده او را رها کرد و نسبت به او احترامات پدر را به جا آورد،درباره آمی تیس نیز همان احترامات را مرعی داشت. اما سپی تاماس را از جهت اینکه گفته بود، نمیداند آستیگاس کجاست و این حرف دروغ بود امر کرد کشتند و آمی تیس را ازدواج کرد...

(اصل متن را در کتاب ایران باستان مرحوم پیرنیا جلد1 صفحه 215 به بعد ببینید)

 


میگویند چرا کوروش را نقد میکنی؟! میگویم کورش را نقد نکردیم که آنقدر برای افرادی
مثل همین که در عکس میبیندش بزرگش کردند، که به جای خداوند جهان آفرین بر قبر
کوروش سجده می کند. آیا می دانید خیلی از اینها آنقدر به باستان گرایش یافته اند
که به کل منکر حقانیت اسلام شده اند و اسلام را نابودگر باستان رؤیاییشان میدانند؟

 

تذکر: بنده مثل این افراد سعی نمیکنم بگویم که الزاماً نظر کتسیاس صحیحتر است، ولی با توجه به اختلاف نظرات موجود باید بگوییم در تأیید یا ردّ اینکه کوروش یک نجیب زاده بوده است و آیا در جوانی فرد صالحی بوده است، نمیتوان نظر قطعی داد.

 

رده بندی موضوعی: مبارزه با باستانگرایی




تاریخ : سه شنبه 89/10/14 | 9:37 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.