شبی حسین از خانه اش بیرون شد و کنار قبر جدش
آمد و گفت : سلام بر تو ای رسول خدا! من حسین بن فاطمه ام ؛ فرزند تو و
پسر فرزند تو و نواده تو و آن وزنه ای که در امت خویش بر جای گذاشتی . ای
پیامبر خدا! بر آنان گواه باش که مرا یاری نکردند و تباهم ساختند و حرمت
مرا نگه نداشتند. این شکایت من به محضر توست تا روزی که دیدارت کنم . درود
خدا بر تو باد!
آنگاه به نماز ایستاد و پیوسته در رکوع و سجود بود.1
2 - طبری گوید:
ابو
مخنف با سند خویش از ابو سعید مقبر نقل کرده است : به حسین نگریستم که
وارد مسجد مدینه می شد و پیاده بود و به دو نفر تکیه داده بود، گاهی به
این و گاهی به آن و این شعر یزید بن مفرغ را می خواند:
سپیده دمان ،
ستوران را نرمانم و مرا یزید نخوانند، آن روز که از روی ترس ، دست در دست
ستم بگذارم ، در حالی که مرگها در کمین منند تا تنها بمانم .