ســر خورشیـــد را بر نیـــزه کردنـد
شفق زان پس سراسر غرق خون شد
از آن روزی که پیمــان را شکستنــد
می و پیــمانه یکســر ، واژگــون شــد
فرات ای چشمه ی جوشان محنت
دلت از شـرم ،یــا خون لاله گون شـد؟
عطــش بر جـان گـُـل ها آتشی زد
که داغ سینـه ی سقّــا فـــزون شـــد
چو سردار از شریعه تشنه برگشت
تو گـویی عقــل هم غــرق جنون شــد
ببــار ای آســمان ، سنــگ ندامــت
که از دل ، طاقـت ماندن بـرون شد .....
تاریخ : پنج شنبه 89/9/25 | 2:16 صبح | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()