آیتالله مجتبی تهرانی تأکید کرد: این که گاهی بعضی می گویند حضرت فریب اهل کوفه را خورد، اشتباه است. این حرف ها صحیح نیست، حالا از هر دهانی بیرون بیاید فرقی نمی کند.
حسین(ع) فریب اهل کوفه را نخورد
اینطور نبود که حضرت ـنعوذباللهـ فردی فریب خورده بر اثر بیخبری باشد، چون بعضیها به من گفتند که چه شد؟ مگر حضرت نمی دانست؟ گفتم نخیر شماها نمیدانید. من هم از نوشتهها و هم از گفتارها مطلع هستم. این هم که گاهی بعضی می گویند حضرت فریب اهل کوفه را خورد، اشتباه است. ـإن شاءاللهـ تسامح میکنند و مغرض نیستند. آقا این حرف را نزنید. این حرف ها صحیح نیست، حالا از هر دهانی بیرون بیاید فرقی نمی کند.
شیطانی نمیتوان به اهداف الهی رسید
شما میدانید که در باب تعلیم و تربیت، بُرد عمل بیشتر از حرف است. ظاهراً در این شبههای ندارید که بُرد عمل بالاتر از حرف است. امام حسین(ع) یک درس عملی داد و آن درس این بود که اگر هدفی کلی و الهی داشته باشی، با ابزار مادی و شیطانی به هدف نمی رسی.
راه رسیدن به هدف الهی چیست؟ دُرُست عکس است؛ راه رسیدن به هدف الهی، گذشت از این ابزار مادیت است. این خیلی مسئله مهمی است. یکوقت این ابزار مادی پیش تو جلوه نکند که خیال کنی با اینها میتوانی به هدفت برسی؛ یعنی اگر هدف الهی داری، نه باید از تطمیع استفاده کنی و نه تطمیع شوی؛ نه تهدید کنی و نه از تهدید بهراسی؛ نه تحمیق شوی و نه تحمیق کنی.
نقل کردم آنهایی که مقابل امام حسین(ع) بودند، کارشان یا تطمیع بود یا تهدید بود و یا تحمیق. بعد هم شایعهپردازی کردند، از قبیل اینکه ـنعوذباللهـ امام حسین علیه خلیفه قیام کرده است. حتی گفتند خارجی است. دیگر نمیخواهم بالاتر از این بگویم. یک دست «بوق» است و یک دست «اسلحه» است؛ با یک دست بوق، یک دست اسلحه کارِ الهی پیش نمیرود. مبنای خدا بر این است که این ابزار، ابزار مادّیت است. اینها ابزار مادی است و ابزار مادّی برای رسیدن به اهداف معنوی کاربرد ندارد. این اولین درسی است که ما از عمل امام حسین میگیریم.
برای رسیدن به هدف الهی باید از «جان» هم بگذری
این را هم بگویم که از نظر زندگی دنیایی ما، بالاترین و ارزشمندترین چیزی که برای ما هست، جان ما است. دُرُست است که مال، بستگان و سایر علاقههای مادی هم هست، اما رأس مخروط برای زندگی و نشئه دنیایی، جان است که امام حسین فاتحهاش را خواند! از اول تا آخر گفت هر کسی هدف الهی دارد و بخواهد به هدف الهیاش برسد، راهی جز این ندارد که از جان بگذرد. چه در نامهاش، چه در خطبههایش، چه مکالمات شخصیاش با افرادی که نصیحتش کردند، همین مطلب را مطرح میفرمود. ما تعبیر میکنیم «بالاتر از سیاهی رنگی نیست». حتی نگفت اگر کُشته هم شوم از هدفم دست بر نمی دارم، بلکه گفت میدانم کشته میشوم، میدانم قطعهقطعهام میکنند، میدانم سر من را میبرند، جای قبرم را هم میدانم، ولی اینها برای این است که به هدف معنوی و الهی خودم برسم.
از جانگذشتگی برای اهداف الهی، سنتی الهی است
این یک اصل معرفتی از معارف الهی است. یکوقت میگویی از معارف اسلامی است، اما این از معارف الهی است. آیه ای میخوانم که این سنّت الهی را مطرح کرده است: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة»؛ اوّل رأس مخروط را میگوید؛ اول «أنفسَهم» است، بعد می گوید «أموالَهم»، بعد هم میگوید «فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُون وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّاً فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ». (سوره توبه، آیه 11) یعنی سنت الهیه است و اختصاص به هیچ دین خاصّی هم ندارد. اینجا جای این نیست که بخواهم برای شما آیه را تفسیر کنم، چون در آن یک جنبه معادلهای نهفته است.
«جاودانگی» و «خوشی» را در نشئه دنیا نخواهی یافت!
آنهایی که میگویند ما اعتقاد داریم، یعنی میگویند مبدأ و معاد را قبول داریم، اگر مبدأ و معاد را قبول دارید، نشئه دنیا و آخرت را قبول دارید، این را بدانید که یک تقابل بین نشئتین است. هستی ما در این عالم و خوشی ما در رابطه با این هستی، دو مورد است؛ هم میخواهیم باشیم و هم میخواهیم خوش باشیم. بدانید اولاً اینجا از آن «بودِ جاودانه» خبری نیست. هستیِ اینجا، هستیِ حقیقیِ واقعی نیست؛ بلکه «نمودی از بود» است. زندگی همیشگی و جاودانه برای آن نشئه دیگر است. به تعبیر قرآنی، «دارِ حَیَوان» آنجا است. از طرف دیگر، میخواهی خوش باشی؛ بدان خوشیهای دنیا، خوشیِ ناخالص است؛ «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً».(سوره انشراح، آیه 6) خوشیِ خالص در نشئه آخرت است.
بعد برای دستیابی به آن بودِ جاودانه و آن خوشیِ خالص، باید از این بودِ موقت که نمودی از «بود» است، دست برداشت و از این لذت آمیخته با درد و از این شیرینی آمیخته به تلخی باید صرف نظر کرد. حسین (ع) آمد به شما این را گفت.
روایتی میخوانم از امام علی(ع) که فرمودند: «فَلَا یَغُرَّنَّکُمْ مَا أَصْبَحَ فِیهِ أَهْلُ الْغُرُورِ»؛ یعنی فریب آن چیزهایی را نخورید که مغرورین به این حیات دنیوی، فریبش را خوردند. به دو جهت: «فَإِنَّمَا هُوَ ظِلٌّ مَمْدُودٌ»؛ اوّل اینکه این چیزی که میبینی، سایه است و نور نیست؛ نمود است و بود نیست.دوم اینکه خیال نکنی این سایه پایان ندارد! بلکه: «إِلَى أَجَلٍ مَعْدُودٍ».(بحارالانوار، 34، 252) فریبخوردهها اینها هستند که این ابزارها را به دست میگیرند، ولو اینکه به ظاهر هم بگویند ما به مبدأ و معاد معتقد هستیم.
آیهای که اول جلسه میخوانم خیلی گویا است: «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا». اینها دینشان را مسخره کردهاند و به مسخره گرفتهاند؛ میگوید مسلمانم، میگوید متدیّنم، میگوید متشرّع هستم، شعار اسلام هم میدهد، امّا مغرور به این زندگی دنیا است؛ چون هم اهل تطمیع، هم تهدید و هم تحمیق است. این شخص مصداق همین آیه است: «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا». حسین(علیه السلام) آمد این مسأله را عملاً مطرح کرد. این را هم به همه گفت،؛ نه خود مغرور بود نه دیگران را مغرور کرد. حالا اگر انسان بخواهد بفهمد به معنای واقعی و حقیقی دین دارد یا دین ندارد، هر کسی برود بنشیند پیش خودش فکر کند. در روایات ما، این را در یک قالب به اسم دوراهی دنیا و آخرت میریزند.
«بدتر از بد» کسی است که آخرتش را به دنیای دیگری بفروشد
حالا من اینجا این نکته را بگویم؛ یک وقت شما مثلاً ـنعوذ باللهـ به فکر دنیای خودتان هستید و برای دنیای خودتان و ریاست و پول و امثال این حرفها تطمیع میشوید. وعده پُست و پول به شما میدهند و یا تهدید یا تحمیق می شوید و از باورهای دینی شما میخواهند سوءاستفاده کنند و در دام این فریبها قرار دهند، یا ـنعوذ باللهـ دیگری را فریب میدهید که عُمده این است که دیگران را فریب میدهید برای اینکه به اهداف شیطانیتان برسید. اینها برای خودتان است. امّا یکوقت نه، وضع بدتر است؛ و آن جایی است که میخواهید برای دیگری پل پیروزی شوید تا او به دنیایش برسد. من دینم را بگذارم برای اینکه دنیای دیگری آباد شود. باید راجع به حماریّت چنین کسی افعل تفضیل درست کرد!
روایتی از پیغمبر اکرم است که فرمود: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ»؛ بدترینِ مردم کسی است که آخرتش را به دنیا بفروشد، یعنی آن نشئه جاودانه و خوشی خالص را با نشئه دنیایی که موقت و خوشیاش ناخالص است، مبادله کند. «وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَا غَیْرِه».(بحارالانوار، 74، 46) و بدتر از آن کسی است که بیاید آن نشئهاش را بگذارد برای اینکه کسی دیگر به دنیایش، به پول و به ریاست برسد.
دیندارِ حقیقی، سرِ دوراهیِ دنیا و آخرت دست از آخرت برنمیدارد
اگر میخواهی بفهمی واقعاً و حقیقتاً متدینی یا نه، ببین سرِ دوراهی دنیا و آخرت، کدام را انتخاب میکنی؛ اگر دیدی از این مواهب دنیایی گذشت کردی و آن طرف را ترجیح دادی، بفهم دینداری. اگر این چنین نبود، برو دین پیدا کن. در روایتی مفصل از امام صادق(علیه السلام) از آباء گرامیشان، از پیغمبر اکرم نقل میکنند که حضرت فرمودند: «ألا وَ مَنْ عُرِضَتْ لَهُ دُنْیَا وَ آخِرَةٌ فَاخْتَارَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ لَقِیَ اللَّهَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَیْسَتْ لَهُ حَسَنَةٌ یَتَّقِی بِهَا النَّارَ»؛ کسی که سرِ دوراهی دنیا و آخرت برسد و دنیا را انتخاب کند، روز قیامت خدا را طوری ملاقات میکند که دیگر حسنه ای ندارد که بتواند از آتش دوزخ نجات پیدا کند. «وَ مَنِ اخْتَارَ الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْیَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ غَفَرَ لَهُ مَسَاوِیَ عَمَلِهِ».(بحارالانوار، 70، 103) اما اگر آخرت را انتخاب کرد، خشنودی خدا را به دنبال دارد.
حُر، بر سر دوراهی دنیا و آخرت
تمام این حرکتهایی که حسین(ع) کرد برای ابنای بشر خیلی چیزها را روشن کرد. میخواهم وارد توسلم شوم. نقل میکنند در بین راه به یکی از منازل که رسید، دستور داد آب زیاد بردارید. حرکت کردند. در بین راه یکی از این اصحاب حسین(ع) گفت: «الله اکبر، الله اکبر». امام فرمود چرا تکبیر میگویی؟ گفت در این بیابان بیآب و علف نخلستان پیدا شده است! این معجزه است! اینجا بیابان بیآب و علف چطور نخلستان پیدا شده است؟! یکی از اینها دقت کرد، گفت نه آقا، نخلستان نیست؛ سوارها با سرنیزهها است. چه میگویی تو؟! حسین(ع) گفت صبر کنید. ایستادند تا آنها آمدند و نزدیک شدند و بالأخره دیدند حُر است با هزار نفر سوار.
حسین(ع) گفت آبهایی که گفتم بردارید، بدهید به اینها؛ اینها در این بیابان تشنه هستند. واقعاً در ابنای بشر حسین(ع) کارهایی کرده که واقعاً عجیب است. گفت آبشان بدهید، اینها تشنه هستند. حتی دارد یکی از آنها که عقب مانده بود وقتی رسید، خودِ حضرت با دست مبارکش به او آب داد. ما واقعاً چه باید بگوییم؟! آخر این پسر علی است و دیده است پدرش در صفین با معاویه چه کار کرد.
اینها دشمن هستند، اما حسین به ابنای بشر درس داد و گفت دشمن خونیات هم که آمده و میخواهد تو را بکُشد و تو هم میخواهی جانش را بگیری، اما برای او از آب دریغ نکن. میخواهی بجنگی، بجنگ؛ میخواهی بکُشی، بکُش؛ امّا به او تشنگی نده؛ آب به او بده.
آمدند و آن صحبتها بین حضرت و حُر رد و بدل شد که من دیگر نمیخواهم زیاد طول بدهم؛ گذشت تا اینکه موقع ظهر و نماز شد و حسین(ع) به حُر گفت، تو برو با اصحابت نماز بخوان، من هم با اصحابم نماز می خوانم. حُر گفت نه، من هم میآیم خدمت شما، من با شما نماز می خوانم. همینجا آرامآرام نشانههای سعادتمندی حُر دارد نمایان میشود. حُر درست است که مَساویِ عمل داشت، نه اینکه نداشت، اما بین دوراهی دنیا و آخرت ببین دارد چهکار میکند. این اولین دوراهی بود.
دوراهی دوم وقتی بود که حسین(ع) حرکت کرد و گفت حالا که نمیخواهید به کوفه بیایم، من میروم. حُر آمد جلوی حضرت را گرفت و گفت من نمیگذارم بروی. حسین(ع) به او گفت: «مَا تُرید؟ ثَکِلَتکَ أمُّک»؛ چه میخواهی؟ مادرت به عزایت بنشیند! خیلی تند بود! برای عرب خیلی تند است. رو کرد به حسین چه گفت؟ ببین حُرّ سرِ دوراهی دنیا و آخرت چه میکند! گفت به خدا قسم، اگر غیر تو اینطور اسم مادر مرا برده بود، من هم اسم مادر او را همینطور میبردم؛ امّا چه کنم که مادر تو زهرا(ع) است و چارهای جز این ندارم که نام او را به بهترین وجه ببرم.
سومین دوراهی روز عاشورا بود. امام حسین با ابوالفضل پیش عمرسعد آمد. حُر هم بود؛ او اولین سردار لشکر عمرسعد است. عمر سعد پیشنهادهای امام حسین را قبول نکرد. حُرّ رو کرد به عمرسعد و گفت پیشنهادهای امام حسین را قبول نمیکنی؟ گفت نه، میخواهم با او آنچنان جنگی کنم که آسانترینِ آن این باشد که دستها از پیکرها و سرها از بدنها جدا شود. اینجا بود که حُر کنار کشید. مهاجر بناوس میگوید من دیدم حُر سوار مَرکَب است، اما بدنش دارد میلرزد. بین دوراهی دنیا و آخرت قرار گرفته است؛ انتخاب برایش خیلی سخت است. به او گفتم ای حُر، اگر از سردارهای کوفه سؤال میکردند، من از تو تجاوز نمیکردم؛ این چه حالی است که در تو میبینم؟! گفت ای مهاجر، خودم را بین بهشت و جهنم میبینم. به خدا قسم جز بهشت هیچ چیز را انتخاب نمیکنم.
مهاجر می گوید دیدم حُرّ رکاب را زد و حرکت کرد و به سوی خیام حسین(ع)رفت؛ اما جملاتی را هم میگوید: «اللّهمَّ إلیکَ أنَبتُ فَتُب عَلَیَّ»؛ خدا تو را انتخاب کردم. میدانی مساوی عملم چه بود؟ «فَإنّی فَقَد أرعَبتُ قُلُوبَ أولِیَائِکَ وَ أولَادِ بِنتِ نَبِیِّکَ»؛ من دل دوستان تو را لرزاندم؛ من دل بچههای دختر پیغمبرت را لرزاندم؛ من این زن و بچه را ترساندم... نزدیک خیام حسین رسید. اینجا یک جمله از حسین نقل کردهاند. وقتی حُرّ پیاده شد، نمیدانم صورتش روی خاک گذاشت یا سرش پایین بود که حسین(ع) به او گفت: «إرفَع رَأسَکَ». سرت را بلند کن! خدایا ما را امشب به حُبّ حسین(ع) سربلند کن! به حسین(ع) عرض کرد: «هَل لِی مِن تَوبَة»؟(اللهوف، 102) آقا، آیا خدا توبه من را قبول میکند؟ حسین فرمود بله، خدا توبهپذیر است...
منبع: ادیان
برچسب ها: امام حسین(ع) ، کاروان امام حسین(ع) ، شهادت ، کوفه ،