بیانات جبرئیل بصورت دحیه راجع به ولایت
و خوارزمى ابوالمؤید (20) موفق بن احمد با اسناد متصل خود از اعمش از سعید بن جبیر از ابن عباس روایت مىکند: که رسول خدا در خانه خود بودند، صبح زود قبل از آنکه کسى خدمت آن حضرت برسد، على بن ابیطالب به خانه حضرت رفت، و داخل خانه شد، و دید که حضرت رسول الله در صحن خانه خوابیده و سر خود را در دامان دحیة بن خلیفه کلبى گذارده است (دحیه کلبى مردى بود در مدینه بسیار زیبا و خوش منظر، غالبا که جبرائیل امین بر حضرت به صورت ظاهر مىشد به صورت دحیه کلبى بر اصحاب آن حضرت نمودار مىشد) امیرالمؤمنین گفت: سلام بر تواى دحیه!حال رسول خدا چطور است؟دحیه گفت:اى برادر رسول خدا به خیر است.
حضرت امیرالمؤمنین او را دعا نموده و گفتند:
جزاک الله عنا خیرا اهل البیتاى دحیه به پاس این خدمتى که مىکنى خداوند تو را از ما اهل البیت جزاى خیرى بدهد.
دحیه عرض کرد: من خیلى تو را دوست دارم و براى تو در نزد من مدح و تمجیدى است که مىخواهم به حضورت تقدیم دارم:
انت امیرالمؤمنین، و قائد الغر المحجلین، و انتسید ولد آدم یوم القیمة، ما خلا النبیین و المرسلین، لواء الحمد بیدک یوم القیمة، تزف انت وشیعتک یوم القیمة الى الجنة مع محمد و حزبه الى الجنان زفا زفا، و قدا فلح من تولاک و خسر من تخلاک فبحب محمد حبوک، و مبغضوک لن تنالهم شفاعة محمد.
تو امیر مؤمنان هستى!و پیشواى فروزنده چهرگان در غرفههاى بهشت،
و تو آقا و بزرگ فرزندان آدمى در روز قیامت، حتى پیغمبران و مرسلین،
پرچم حمد در روز باز پسین به دست توست،
تو و شیعیان تو را در روز قیامت مانند عروسى را که به حجله برند، بسوى بهشتبا محمد و حزبش بسوى جنت دسته دسته مىبرند، فلاح و رستگارى مختص کسى است که تولاى تو را داشته باشد و دست از تو بر ندارد و بال و خسران مختص کسى است که تو را تنها بگذارد و دست از تو بدارد.
پس به محبت محمد تو را دوست دارند، و شفاعت محمد شامل حال افرادى که بغض تو را در دل مىپرورند نخواهد شد.
سپس دحیه گفتاى على به من نزدیک شو!اى برگزیده خدا!امیرالمؤمنین نزدیک او شد، و دحیه سر حضرت رسول الله را از دامان خود برداشت، و در دامان امیرالمؤمنین گذارد.
در این حال حضرت رسول الله گفتنداى على این همهمه چه بود!
امیرالمؤمنین عرض کرد یا رسول الله داستان از این قرار بود، و تمام خصوصیات ورود و گفتگوى با دحیه را عرض کرد.
حضرت فرمودند:اى على آن دحیه نبود، جبرئیل بود، تو را به همان اسمى که خدا براى تو گذارده نام برد، اوست که محبت تو را در دلهاى مؤمنین، و خوف از تو را در دلهاى کافرین قرار مىدهد. (21)
مسائل هفتگانه امامت در امیرالمؤمنین علیه السلام متحقق بود
احادیثى که دلالت دارد بر افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان خیر الوصیین، و سید ولد آدم، و امثال ذلک از رسول خدا بسیار است. ما براى نمونه از طریق عامه به این چند روایت اکتفا نمودیم. بنابراین طبق مسائل هفتگانه سابق، مقام امامت مختص به آن حضرت است که با قاطعیتى هر چه بیشتر، مردم را به راه خدا دعوت مىکرد، و در فعل و گفتار از او پشیمانى وشک و حیرت و جهل و ندامت دیده نشد.
امام چون بر ملکوت احاطه دارد هیچوقت اشتباه نمىکند، و چون فعل او فعل حق است دچار تردید و تحیر نمىشود، و در کرده خود پشیمان و نادم نمىگردد، چون خدا در کار خود تحیر و ندامت ندارد.
افرادى که ندامت و پشیمانى پیدا مىکنند، راجع به جهل آنها هنگام عمل است که جهتى از جهات در نزد آنها پسندیده بنظر مىرسد، و بلادرنگ مبادرت به آن عمل مىکنند، و سپس که نقاط ضعف و تاریکى براى آنها روشن شد، که در حین عمل مخفى بوده است، نادم و پشیمان مىگردند.
مرد حق پشیمان نمىشود، هیچگاه دیده نشده است که امام از فعل خود اظهار پشیمانى کند، و این علامت صحت عمل و اتقان آنست، و علاوه امام در هر موضوعى با قاطعیت، وظیفه مردم را تعیین مىکند، نه آنکه از امروز به فردا محول کند، یا با مشورت و مطالعه و تانى و تروى حقیقتبر او مکشوف گردد، بلکه چون آئینه، حقائق در مقابل او نمودار است، و بلادرنگ پاسخ مىگوید.
عمر در بسیارى از موضوعات در جواب مسائل احکام بسیار عادى درمىماند،
از امیرالمؤمنین علیه السلام از بعضى مسائل سئوال مىنمودند که ریاضىدانان باید براى بدست آوردن جواب آن اعمال قواعد ریاضى بنمایند، آن حضرت بلادرنگ پاسخ مىداد، آیا داراى مغز الکترونى بود؟ماشینهاى الکترونى نیز نمىتوانند از حل مسائل بسطیه تجاوز کنند، ولى آن حضرت بدوا پاسخ مىداد، گویا جواب مسئله مانند آفتاب در نزد او هویدا و روشن بوده است.
ندامت ابوبکر از خلافت
در بسیارى از مسائل قضاء که احتیاج به حل مسئله ریاضى است آن حضرت فورا پاسخ داده است.
ابوبکر چند بار از خلافتخود اظهار پشیمانى نمود. کرارا گفت: اقیلونى، اقیلونى و لستبخیرکم (22)
بار خلافت را از گردن من بردارید من بهترین افراد شما نیستم!
باید به او گفت: اگر خلافت را که ربودى به امر خدا بود، چگونه مىخواهى رها کنى؟و اگر به امر خدا نبود چگونه ربودى؟اینجاست که مانند کلاف سردرگم متحیر و سرگردان مىشود، چون قدرت تحمل این بار را ندارد از طرفى، و از طرف دیگر هم دلش نمىآید که بگذارد تا صاحبش بردارد«کظلمات فى بحر لجى، یغشاه موج من فوقه موج، من فوقه سحاب، ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یکد یریها، و من لم یجعل الله له نورا فماله من نور» (23)
ابوبکر پس از بیعت در سقیفه، روز دیگر بر منبر رسول خدا در مسجد پیغمبر بالا رفت، و ضمن خطبه گفت: ایها الناس، فانى قدولیت علیکم، و لستبخیرکم، فان احسنت فاعینونى، و ان اسات فقومونى (24) . . . اطیعونى ما اطعت الله، و اذا عصیت الله و رسوله، فلاطاعة لى علیکم. (25)
اى مردم من سرپرستى و صاحب اختیارى شما را بدست گرفتهام، و بهترین شما نیستم، اگر در این تولیت کار خوب کردم مرا کمک کنید، و اگر بدى کردم شما مرا راست کنید.
تا آنکه گوید: مرا اطاعت کنید تا هنگامیکه من خدا را اطاعت کردم، و زمانیکه مخالفتخدا و رسول خدا را نمودم مرا بر شما طاعتى نیست.
و طبرى گوید: چون ابوبکر در میان مردم شروع به خطبه کرد گفت:
ایها الناس انما انا مثلکم، و انى لا ادرى لعلکم ستکلفون ما کان رسول الله صلى الله علیه و آله یطیق، ان الله اصطفى محمدا على العالمین، و عصمه من الآفات، و انما انا متبع، و لستبمبتدع، فان استقمت فتابعونى و ان زغت فقومونى، تا آنکه گوید: و ان لى شیطانا یعترینى فاذا اتانى فاجتنبونى (26)
گفت:اى مردم من مثل شما هستم، و من نمىدانم شاید شما تکالیف مهمى را از من بخواهید، آن چیزهائى که فقط رسول خدا طاقت آنرا داشت، خداوندمحمد را بر جهانیان برگزید، و او را از آفات مصون داشت و لکن من تابع شریعت هستم، نه آنکه از پیش از خود چیزى آورده باشم، اگر در این وظیفه ریاست و خلافت مسلمین درست رفتار کردم، از من پیروى کنید!و اگر منحرف شدم مرا راست کنید!
تا آنکه گوید: و به تحقیق که براى من شیطانى است که مرا فرو مىگیرد، هر وقت که آن شیطان به سراغ من آمد شما از من اجتناب کنید. (27)
درست در این فقرات ملاحظه شود که چقدر با ترس و جبن سخن مىگوید:
پنج ایراد بر خطبه ابوبکر
ایراد اول:
اولا مىگوید: من بهترین شما نیستم، باید به او گفتبنابراین چرا خلافت را متصدى گشتى، و این امر را به بهترین مردم، وجود مقدس مولى الموالى با آنهمه نصوص صریحه از صاحب شریعتبر افضلیت او نسپردى؟و چرا خواستى امام افضل و اعلم از خود گردى؟چگونه راضى شدى که امیرالمؤمنین ناموس اکبر الهى و گنجینه اسرار و معارف حق، و نفس رسول خدا را به پیروى از خود بخوانى؟چگونه خواستى از او بیعتبگیرى و او را در مقابل امر و نهى خودت تسلیم بلاقید و شرط بنمائى؟و با چه معارف و فضائل اخلاقى خواستى مؤمنین را ایصال به مطلوب کنى؟بر کدام ملکوت سیطره داشتى؟
ایراد دوم
ثانیا مىگوئى اگر از من نیکى سر زد از من پیروى کنید!و اگر بدى سر زد مرا راست کنید!بنابراین تو که میزان صحت و بطلان عمل خود را به دست ما سپردى!و ما را در جرح و تعدیل آن مخیر ساختى!ما امام تو هستیم، نه تو امام ما!
از این گذشته ما خوبى و بدى را از کجا تشخیص دهیم؟اگر از پیش خود تمیز دهیم دیگر محتاج به خلیفه نیستیم، و اگر امام به حق باید به ما بفهماند، در اینصورت ما همه تابع آن امام باید باشیم، و خود تو نیز باید تسلیم اوامر او گردى
ایراد سوم
ثالثا مىگوئى: ممکن است تکالیفى بر من کنید که من طاقت آنرا نداشته باشم، و پیغمبر طاقت آنرا داشته است.
درست است، حتما نظیر این تکالیف پیش خواهدآمد، و لیکن که تو را به جاى رسول خدا نشانید، تا از عهده کار رسول خدا فرومانى؟مگر در مدت مدید از رسول خدا نشنیدى، نه یک بار و نه دو بار على، یقضى دینى، على است که دین مرا ادا مىکند و از عهده بار رسالت و ابلاغ آن برمىآید؟مگر خودت از رسول خدا روایت نمىکنى على مع الحق و الحق مع على؟مگر در روز غدیر خم به امیرالمؤمنین تحیتبر ولایت نگفتى؟
تو که نمىتوانى بار رسول خدا را بر دوش گیرى، به کدام مجوز بر سر جاى آن حضرت نشستى؟و حق مسلم مقام خلافت و وصایت را ربودى؟
ایراد چهارم
رابعا مىگوئى اطاعت مرا کنید تا وقتیکه من اطاعتخدا و رسول خدا را مىکنم، و اگر دیدید مخالفتخدا و رسول خدا کردم مرا اطاعت نکنید.
بنابراین اولا تو هم در ردیف ما قرار گرفتى، نه رئیس بر ما، و بنابراین چرا ما از تو اطاعت کنیم، بیا تو از ما اطاعت کن، و به کدام قاعده و سنت الهى وجوب اطاعت تو بر ماست؟
علاوه، ما در معالم دین احتیاج به معلم و مربى داریم، طاعتخدا و رسول خدا، و مخالفتخدا و رسول خدا را از تعالیم او باید یاد گیریم، از کجا بدانیم این عمل تو طاعت است و آن دگر معصیت؟جز آنکه معلم قرآن، و عارف نسبتبه رسول خدا، و محیط بر نوامیس احکام و شرایع، باید براى ما طاعت و معصیت را جدا کند، وانگهى فرضا ما بخواهیم در صورت مخالفت تو را راست کنیم، مگر تو راست مىشوى؟تو که راضى نیستى دست از خلافتبردارى، در صورت مخالفت امر خدا و رسول خدا، نیز ایستادگى خواهى نمود، و هر چه امتبخواهند تو را راست کنند، بیشتر مقاومت مىکنى!همین تصدى مقام خلافت، زیغ و انحراف توست.
مگر براى راست نمودن تو امیرالمؤمنین از تو مؤاخذه نکردند و تو را بر این فعل پنهانى و فورى، در وقتیکه هنوز جنازه رسول خدا دفن نشده بود توبیخ نکردند؟مگر در مسجد از فضائل و مقامات خود بازگو ننمودند؟مگر حضرت صدیقه با آن خطبه روشن موارد انحراف شما را بیان نکرد؟مگر نفرمود: یا ابابکر ما اسرع ما اغرتم على اهل بیت رسول الله؟مگر اصحاب بزرگوار، و بنى هاشم که از بیعت تخلف کردند، مواضع خطاى شما را نشان ندادند؟چرا مرتدع نشدید، و راست نشدید؟
اگر زیاده از این نیز مىخواستند پافشارى کند، خونها ریخته مىشد، مالها تباه و نوامیس و اعراض بهدر مىرفت، مگر عثمان علنا مخالفت امر رسول خدا نکرد؟چرا مسلمین که او را تنبیه کردند، گوش نکرد؟و چرا بر افعال خود مقاومت مىنمود؟
مسلمین گفتند: یا از خلافت دستبردار، یا بر سنت رسول خدا رفتار کن!حاضر به هیچ یک از آندو نشد، و مقاومت نمود، و معاویه و لشگر شام را بر علیه مسلمین به کمک خود خواست.
مگر مسلمین توانستند خلفاى جوریکه روى کار آمدند آنها را راست کنند؟آنکه زمام قدرت را در دست گرفته، و حاضر نیست از مقام و شخصیتخود تنازل کند، کجا راست مىشود؟
مگر معاویه راستشد.
مگر خلفاى بنى امیه و بنى عباس راستشدند؟
هر کس خواست آنها را آگاه کند، و حتى نصیحتى بنماید خونش را ریختند، فرزند رسول خدا را روز روشن با اهل بیتش همین مخالفت کنندگان سنت پیغمبر در میان دو نهر آب با لب تشنه کشتند.
ایراد پنجم
اى ابوبکر متوجه باش!در این خطبههائى که مىخوانى چه مىگوئى؟با این کلمات، راه تمام این تعدیات را بر خلفاى جور باز نمودى!و خامسا مىگوئى: من شیطانى دارم که سراغ من مىآید، و اگر آمد از من دورى کنید.
اى کاش این کلام را نمىگفتى!آن امامى که خود معترف باشد که شیطان در وجود او حکمفرماست، آن امام شیاطین است نه امام مؤمنین!
امام مؤمنین شیطان را هلاک کرده اعزبى عنى یا دنیا، قد طلقتک ثلثا فرموده، با یک قاطعیت مانند کوه خود را معرفى مىکند،
و مىگوید:اى افراد بشر بسراغ من آئید، که من ولى خدا هستم، من از بندگان مخلص خدا هستم، آیه طهارت درباره ما نازل شده، من داراى مقام عصمتم، من داراى مقام «سلونى قبل ان تفقدونى» هستم، من باب علم براى مدینه علم هستم، من متحمل بار رسالت و ادا کننده دیون رسول الله هستم، من داراى سیطره بر ملکوت و حقائق اشیاء هستم، و هزاران نمونه روشن و بارز نیز به دست مىدهد.
من نفس رسول خدا هستم، من ولى هر مؤمن و مؤمنه هستم، من وصى ووزیر و وارث اسرار نبوت هستم.
اینست مقام امام، نه آنکه در موقع مرگ حسرت بخورد و بگوید:اى واى، کاش سه کار را که کردم نمىکردم
تاسف ابوبکر هنگام مرگ بر نه چیز
مسعودى گوید: و لما احتضر ابوبکر قال: ما آسى على شیئى الا على ثلاث فعلتها، و وددت انى ترکتها، و ثلاث ترکتها و وددت انى فعلتها، و ثلاث وددت انى سالت رسول الله صلى الله علیه و آله عنها، فاما الثلاث التى فعلتها و وددت انى ترکتها، فوددت انى لم اکن فتشتبیت فاطمة، و ذکر فى ذلک کلاما کثیرا. (28)
چون زمان وفات ابوبکر رسید و به حال احتضار درآمد، گفت: من بر چیزى تاسف نمىخورم، مگر بر سه چیز که به جاى آوردم، و دوست داشتم که آنها را به جاى نمىآوردم، و بر سه چیز که به جاى نیاوردم، و دوست داشتم که آنها را به جاى مىآوردم. و از سه چیز که دوست داشتم از رسول خدا صلى الله علیه و آله سئوال کنم و سئوال نکردم. اما آن سه چیزیکه به جاى آوردم، و دوست داشتم که آنها را به جاى نمىآوردم، یکى آن بود که دوست داشتم که از خانه فاطمه تفتیش و تفحص به عمل نمىآوردم، و در این باره سخنان بسیارى گفت.
این روایت را علاوه بر مسعودى، طبرى در تاریخ خود، و ابن قتیبه در «الامامة و السیاسة» و ابن عبد ربه در «عقد الفرید» آورده است (29)
و علامه امینى در الغدیر علاوه بر این مصادر از ابوعبید در کتاب الاموال ص 131 نیز آورده است و فرموده است: سندهاى این حدیث صحیح و راویان آن همه از موثقین هستند و چهار نفر از آنها از راویان صحاح ششگانه معروف عامه مىباشند. (30)
بعضى از معاصرین از عامه مانند فرید وجدى در دائرة المعارف و احمدامین مصرى در کتب خود، این خطبه ابوبکر را سند براى حریت و آزادى او قرار داده و مىخواهند وانمود کنند که طرز تشکل حکومت او یک حکومت عادله دموکراسى با موج آزادى خواهى بوده است.
ما در طى بحثهاى گذشته و بحثهاى مفصل آینده که ان شاء الله تعالى در پیش خواهیم داشت اثبات نموده و خواهیم نمود که طرز حکومت اسلام بر اساس حق است نه بر راى آحاد و اجتماعات مردم، نه بر اساس اکثریت و اقلیت.
نصوص صریحه قرآن کریم و سنت صحیحه رسول خدا و سیره متبعه ائمه طاهرین علیهم السلام و روش صحابه ذى بصیرت و تابعین ذى درایت جدا مناط تبعیت و پیروى را، از واقعیت و حق مىداند، خواه طبق آراء اکثرین باشد یا نباشد.
و از پیروى راى خلاف واقع و حقیقت تجنب مىورزد خواه پشتیبان او آراء همه عالم باشد یا نباشد.
و این بزرگترین محل اختلاف بین شیعه و سنى است، و تمام مسائل اختلاف بر این محور دور مىزند و بر این اساس رجوع مىنماید.
شیعه از صدر اسلام تا به حال فریاد مىزند، دلیل مىآورد احتجاج مىکند که باید از حق تبعیت نمود، نه از آراء مردم، امامت انتصابى است، نه انتخابى، مردم باید از حق پیروى کنند، و امام به حق باید از جانب خدا معین گردد، بعین آنکه رسول خدا باید از جانب خدا بیاید، و مردم حق انتخاب پیامبر را ندارند.
شیعه اثبات مىکند که رسالت و امامت، از نظر حکومتبر مردم و ولایت، هیچ تفاوتى ندارند، مانند دو نهالى که از یک اصل روئیده باشد یا دو طفلى که از یک پستان شیر مىخورند.
عامه مىگویند: امامتیک حکومت ظاهرى است، و پیروى از شخص جاهل و یا خطاکار اشکال ندارد.
البته بنابراین منطق باید ابوبکر را سمبل آزادى خواهى دانست همچنانکه متجدد مآبان از سنى مذهبان باین طرز عمل گرایش دارند.
البته یک مفهوم وسیعى از آزادى که امروز رواج دارد، و با پر و پاکانهاى شبانه، و خبر نکردن بنى هاشم و بسیارى از مهاجرین و انصار را براى بیعت، و با شکستن پهلوى زهرا و دختر رسول الله و صرف نظر کردن از اجراى حد شرعى به خالد بن ولید که مؤمن متعهدى چون مالک بن نویره را به جهت عشق به جمالزوجهاش کشت و همانشب با زوجهاش همبستر شد، و دیگر بسیارى از خلافهاى روشن که طرفداران مکتب مغرب زمین آنها را مخالف آزادى نمىدانند و هدف را محلل و توجیهگر مقدمه مىشمارند، هیچگونه منافاتى ندارد.
ولى شیعه بن و ریشه این منطق را مىزند، و این بنیان را منهدم مىکند، و با براهین فلسفیه و عقلیه-گذشته از ادله نقلیه وهن و سستى این طرز تفکر را به ثبوت مىرساند، و همانطور که اخیرا در روایت ابوایوب انصارى دیدیم که رسول خدا صلى الله علیه و آله به عمار فرمود: اگر تمام مردم عالم در راهى گام نهند و على در راهى دیگر به راه بیفتد تو از راهى که على مىرود حرکت کن، و تمام مردم را رها کن، و چه عالى این جملات را رسول خدا مبرهن مىسازد به این جمله که: على تو را از هدایتبرنمىگرداند، و بر راه ضلالت دلالت نمىکند، یعنى چون على متحقق بحق استباید از او تبعیت نمود گر چه تمام عالم مخالف او باشند. (31)
اینست منطق شیعه که منطق اسلام است.
پىنوشتها:
1 - سوره یونس 10 - آیه 35
2 - سوره انبیاء 21 - آیه 73
3 - سوره بقره: 2 - آیه 124
4 - المیزان ج 1 ص 277
5 - نظیر این استدلال را قاضى نورالله در احقاق الحق ج 2 ص 396 با تقریب دیگرى مىنماید.
6 - سوره بقره: 2 آیه 124
7 - سوره السجده: 32 آیه 24
8 - سوره انبیاء: 21 آیه 73
9 - سوره جن: 72 - آیه 27
10 - سوره انبیاء: 21 - آیه 73
11 - سوره سجده: 32 - آیه 24
12 - سوره اسراء: 17 - آیه 71
13 و 14 و 15 - ینابیع المودة ص 246
16 و 17 - ینابیع المودة ص 247
18 - ینابیع المودة ص 247
19 - ینابیع المودة ص 256 و الغدیر نقلا از کتاب مودة القربى ج 2 ص 51
20 - غایة المرام ص 16
21 - غایة المرام ص 16
22 - در جلد دوم همین کتاب از این حدیثسخن مىرود، و نیز در الغدیر ج 5 ص 368 عین عبارت فوق را از الصواعق المحرقه ص 30 نقل مىکند
23 - سوره نور 24 - آیه 40
24 - تاریخ یعقوبى ج 2 ص 127 و شرح النهج ج 2 ص 8 و زاد ایضا: ان لى شیطانا یعترینى فایاکم و ایاى اذا غضبت لا اؤثر فى اشعارکم و ابشارکم، و دائرة المعارف فرید وجدى ج 2 ص 300
25 - سیره ابن هشام ج 4 ص 1075
26 - تاریخ طبرى ج 2 ص 460
27 - و نیز از الامامة و السیاسة نظیر این خطبه را قدرى مشروحتر بیان کرده و ما در جلد دوم از همین کتاب آوردهایم
28 - مروج الذهب ج 2 ص 308 و تاریخ طبرى ج 2 ص 619 به این لفظ آورده است: فوددت انى لم اکشف بیت فاطمه عن شیئى و ان کانوا قد غلقوه على الحرب الخ
29 - الامامة و السیاسة ج 1 ص 18 و عقد الفرید ج 2 ص 254
30 - الغدیر ج 7 ص 170 و 171
31 - این روایت از غایة المرام از موفق بن احمد خوارزمى در همین کتاب در مجلس دوازدهم ضمن روایات دال بر افضلیت امیرالمؤمنین نقل گردید.