على مع الحق و الحق مع على
سید هاشم بحرانى (6) پانزده روایت از طریق عامه و یازده روایت از طریق خاصه روایت مىکند مبنى بر آنکه على با حق است، و حق با على است، و بر آنکه حضرت فرمودند: خدایا حق را با على قرار ده، هر جا که على قرار دارد، و بر لزوم متابعت و پیروى از طریقه آن حضرت.
ما در اینجا روایاتى که از طریق عامه نقل شده، و یکى از روایات خاصه را با حذف سند و باختصار بیان مىکنیم.
1-ابراهیم بن محمد حموینى که از علماء عامه است، و
2-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود روایت مىکنند از شهر بن حوشب، و
3-زمخشرى در ربیع الابرار مرسلا روایت مىکنند (7) : قال شهر بن حوشب: کنت عند ام-سلمة رضى الله عنها، اذا استاذن رجل فقالته له: من انت؟
قال: انا ابو ثابت مولى على علیه السلام،
فقالت ام سلمة: مرحبا بک یا ابا ثابت ادخل، فدخل فرحبتبه
ثم قالت: یا ابا ثابت این طار قلبک حین طارت القلوب مطائرها؟
قال: تبع علیا علیه السلام
فقالت: وفقت و الذى نفسى بیده، لقد سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول على مع الحق و القرآن، و القرآن و الحق مع على، و (9)
و در روایت موفق بن احمد خوارزمى وارد است که ابو ثابت مىگوید: مولى ابىذر، و بعد از بیان حدیث ام سلمه مىگوید: و لقد بعثت ابنى عمر، و ابن اخى عبد الله بن ابى امیه، و امرتهما ان یقاتلا مع على من قاتله، و لو لا ان رسول الله امرنا ان نقر فى حجالنا و فى بیوتنا، لخرجت و کنتحتى اقف فى صف على
شهر بن حوشب مىگوید: من در نزد ام سلمه نشسته بودم، که مردى اجازه دخول خواست.
ام سلمه گفت: کیستى تو؟
گفت: من ابوثابت غلام على هستم.
ام سلمه گفت: خوش آمدىاى ابوثابتبیا بنشین.
ابوثابت داخل شد، و ام سلمه باو مرحبا گفت.
سپس ام سلمه گفت:اى ابو ثابت!در آن وقتیکه دلها بسوى مقاصد خود بپرواز درآمد، و هر دلى بمقصدى و آرزوئى، و دنبال شخصى پرید، دل تو بکجا پرواز کرد؟
ابوثابت گفت دل من پیروى از على نمود.
ام سلمه گفت: خوب جائى بار خود را فرود آوردى!قسم به آن خدائى که جان من در دست اوست، حقا از رسول خدا شنیدم که مىفرمود: على با حق و قرآن است، و حق و قرآن با على است، و آن دو از هم جدا نخواهند شد، تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
و سپس ام سلمه گفت: من فرزند خود عمر، و فرزند برادر خود عبدالله بن ابى امیه، را فرستادم، تا در رکاب على با دشمنانش نبرد کنند، و اگر رسول خدا ما زنان را امر نمىفرمود که در خانههاى خود بمانیم، و در آسایشگاههاى خود بیاسائیم، هر آینه من نیز براى حمایت على از منزل بیرون مىرفتم، تا خود را به على رسانیده، و با مردان در صف جنگجویان على بکارزار با دشمنان او مشغول مىشدم. -حموینى با اسناد متصل خود از ابوحیان تمیمى، از پدرش، از على علیه السلام
5-در کتاب «الجمع بین الصحاح الستة» ، تالیف رزین امام الحرمین از صحیح بخارى از امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه السلام
6-از جزء اول کتاب الفردوس از امیرالمؤمنین علیه السلام
7-و موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از ابوالحباب تمیمى، از پدرش، از على علیه السلام روایت کنند که، قال: قال رسول الله: رحم الله علیا، اللهم ادرالحق معه حیث دار، و خوارزمى مىگوید: اخرج ابوعیسى الترمذى فى جامعه.
امیرالمؤمنین على بن ابیطالب فرمود که رسول خدا فرمود: خدا رحمت کند على را، بار پروردگار حق را با على بگردش در آر هر کجا که على مىگردد.
8-حموینى با اسناد متصل خود از برادر دعبل خزاعى، از هارون الرشید از ازرق بن قیس، از عبدالله بن عباس روایت مىکند که قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله الحق مع على بن ابیطالب حیث دار. (10) حضرت رسول الله مىفرماید: حق با على بن ابیطالب است هر کجا على حرکت کند و در هر حالیکه بوده باشد.
9-از کتاب فضائل الصحابة با اسناد متصل خود از اصبغ نباته، از محمد بن ابى بکر از عائشه، قالت: سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: على مع الحق و الحق مع على، لن یفترقا حتى یردا على الحوض
على با حق است و حق با على است، و آندو هیچگاه از هم جدا نمىشوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
10-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از شریک، از سلیمان اعمش، از ابراهیم، از علقمه و اسود قالا: سمعنا ابا ایوب الانصارى. قال: سمعت النبى صلى الله علیه و آله یقول لعمار بن یاسر: تقتلک الفئة الباغیة و انت مع الحق و الحق معک یا عمار، اذا رایت علیا سلک وادیا، و سلک الناس وادیا غیره، فاسلک مع على و دع الناس، انه لن یدلک على ردى، و لن یخرجک عن الهدى
یا عمار انه من تقلد سیفا، اعان به علیا على عدوه، قلده الله یوم القیمة و شاحا من در، و من تقلد سیفا اعان به عدو على قلده الله یوم القیمة و شاحا مننار قال: قلت: حسبک
علقمه و اسود مىگویند: ما از ابوایوب انصارى شنیدیم که مىگفت: شنیدم که رسول الله به عمار بن یاسر مىگفت:اى عمار؟تو را جماعتستمگر خواهند کشت، و تو با حق هستى و حق با توست،اى عمار!زمانى که دیدى على را که از یک طریق سیر مىکند!و غیر على از وادى دیگر، تو با على باش و در طریق او گام بردار و تمام مردم را رها کن، على تو را بهلاکت و ضلالت نمىافکند، و از هدایتخارج نمىکند.
اى عمار!کسیکه شمشیرى حمایل خود کند و بدان بخواهد على را بر علیه دشمنانش نصرت کند خداوند آن شمشیر را در روز بازپسین به صورت گردنبندى از در به گردن او در آویزد و کسى که شمشیرى حمایل کند و بخواهد با آن دشمن على را یارى کند، خداوند در روز قیامت آن شمشیر را بصورت گردنبندى از آتش بگردن او آویزان کند، عمار مىگوید: بحضرت رسول اکرم عرض کردم: کافیست من مطلب را آنطور که باید دریافتم
ملاقات علقمه و اسود نزد ابو ایوب انصارى و مذاکره راجع بخلافت على علیه السلام
11-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از اعمش، از ابراهیم از علقمه و اسود روایت کند، قالا: ایتنا ابا ایوب الانصارى، و قلنا له یا ابا ایوب!ان الله تبارک و تعالى اکرم نبیه صلى الله علیه و آله و صفالک من فضله من الله فضلک بها!اخبرنا بمخرجک مع على علیه السلام تقاتل اهل لا اله الا الله؟
(فقال ابوایوب) اقسم لکما بالله، لقد کان رسول الله صلى الله علیه و آله فى هذا البیت الذى انتما فیه معى، و ما فى البیت غیر رسول الله صلى الله علیه و آله و على جالس عن یمینه و انا جالس عن یساره، و انس قائم بین یدیه، اذ حرک الباب، فقال رسول الله صلى الله علیه و آله افتح لعمار الطیب المطیب.
ففتح الناس (11) الباب و دخل عمار، فسلم على رسول الله فرحب به، ثم قال لعمار: انه سیکون فى امتى بعدى هناة، حتى یختلف السیففیما بینهم، و حتى یقتل بعضهم بعضا فاذا رایت ذلک فعلیک بهذا الاصلع عن یمینى یعنى على بن ابیطالب.
فان سلک الناس کلهم وادیا
و سلک على وادیا فاسلک وادى على علیه السلام و خل عن الناس، یا عمار!ان علیا لا یردک عن هدى و لا یدلک الى ردى، یا عمار! طاعة على طاعتى، و طاعتى طاعة الله عز و جل.
علقمه و اسود مىگویند ما بر اباایوب انصارى در منزلش وارد شدیم؟و گفتیم:اى اباایوب!خداوند پیغمبر خود را گرامى داشت، و تو را بواسطه صحبتبا او شرافت و فضیلت داد.
براى ما بیان کن چگونه تو بمعاونت على خارج شدى و با اهل توحید جنگ نمودى؟ (منظور جنگ او با اصحاب معاویه است که بصورت ظاهر مسلمان بودند)
ابو ایوب گفت: شما را بخدا سوگند که رسول خدا در همین اطاقى که ما و شما فعلا نشستهایم، نشسته بود، و در اطاق هیچ کس نبود، غیر از رسول خدا، و على بن ابیطالب که در سمت راست آن حضرت نشسته بود، و من که در سمت چپ آن حضرت نشسته بودم، و انس بن مالک خادم آن حضرت که در مقابل آن حضرت ایستاده بود، که ناگهان در زدند، حضرت فرمودند: باز کنید در را براى عمار مرد پاک و پاکیزه، در را باز کردند، و عمار داخل شد و سلام کرد بر رسول خدا صلى الله علیه و آله حضرت به او خوشامد گفتند، سپس فرمودند:اى عمار بزودى بعد از من در امت من فتنه برپا مىشود، بطوریکه شمشیر بروى هم مىکشند، و بعضى بعض دیگر را مىکشند، چون چنین دیدى بر تو باد به آن مردى که در سمت راست من نشسته و اشاره بحضرت امیرالمؤمنین کردند، اگر دیدى تمام مردم جهان در یک مسیر حرکت مىکنند، و على بن ابیطالب بتنهائى در مسیر دیگر حرکت مىکند، تو از مسیر على حرکت کن، و مردم را رها کن،اى عمار على تو را در ضلالت و پستى وارد نمىکند، و از راه هدایت تو را دور نمىنماید،اى عمار متابعت از على متابعت از من، و متابعت از من متابعت از خداست.
12-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از ابى لیلى، قال رسول الله صلى الله علیه و آله: ستکون من بعدى فتنة فاذا کان ذلک فالزموا على بنابیطالب، فانه الفاروق الاکبر الفاصل بین الحق و الباطل (12)
حضرت رسول الله فرمودند: بزودى چون از دنیا بروم، فتنهاى در میان شما بر خواهد خاست، و در آن حال دست از على بن ابیطالب ندارید، اوست جدا کننده بین حق و باطل، و فیصل دهنده بزرگ خدا.
13-حموینى با اسناد خود از اعمش، از ابى وایل، از حذیفة قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله على طاعته طاعتى و معصیته معصیتى
حضرت رسول الله فرمودند اطاعت از على اطاعت از من، و مخالفتبا على مخالفتبا من است
14-از کتاب فردوس با اسناد خود از ابوسعید خدرى، قال: قال رسول الله تفترق امتى فرقتین، فیمرق بینها فرقة مارقة، یقتلها اولى الطائفتین بالحق
حضرت رسول الله فرمودند: امت من بدو دسته افتراق پیدا نموده و از هم جدا مىشوند، یک دسته از دین خارج مىشوند و آنها را آن دسته دیگر که حقند مىکشند.
15-عامر شعبى که از نواصب، و از منحرفین از امیرالمؤمنین است، از عروة بن زبیر از ابوبکر روایت مىکند که: سمعت رسول الله یقول: الحق مع على و على مع الحق
حضرت رسول فرمودند: حق با على است و على با حق است.
اینها روایاتى بود که در «غایة المرام» از طریق اهل تسنن بیان شده است و از طریق شیعه یازده روایت نقل شده است که ما بذکر یکى از آنها اکتفا مىکنیم.
عیادت عطا از عبدالله بن عباس و مذاکره درباره خلافت على بن ابیطالب علیه السلام
ابن بابویه با اسناد متصل خود نقل مىکند از عبدالحمید اعرج، از عطا که مىگوید: عبدالله بن عباس مریض بود، و ضعف او را گرفته بود، ما براى عیادت او بطائف رفتیم، و بر او سلام نموده، و نشستیم. گفت:اى عطا، افرادیکه با تو آمدهاند چه کسانند؟
گفتم:اى آقاى من!از شیوخ و محترمین این شهر هستند!و از ایشانست عبدالله بن سلمة بن مریم الطائفى، و عمارة بن الاجلح و ثابتبن مالک، همینطور مرتبا من یکایک از آنها را معرفى نمودم.
پس از آن همه آنها بجلو آمده و گفتند:اى پسر عم رسول خدا، تو بشرف صحبت رسول خدا رسیده!و از آن حضرت آنچه باید بشنوى شنیدى!براى ما بیان کن از سر اختلاف این امت، چرا دستهاى على را مقدم مىدارند بر غیر او، و دستهاى دگر او را بعد از سه خلیفه قبول دارند
قال: فتنفس ابن عباس، فقال سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: على مع الحق و الحق مع على، و هو الامام و الخلیفة بعدى، فمن تمسک به فاز و نجا، و من تخلف عنه ضل و غوى، یلى تکفینى و غسلى، و یقضى دینى، و ابوسبطى الحسن و الحسین، و من صلب الحسین یخرج الائمة التسعة و منا مهدى هذه الامة
عطا مىگوید ابن عباس نفس عمیقى کشید و گفت: که از رسول خدا شنیدم که مىفرمود: على با حق است و حق با على است، و اوست امام و جانشین بعد از من، کسیکه بدو تمسک جوید، نجات مىیابد، و رستگار مىشود، و کسیکه از او تخلف ورزد گمراه مىشود، و بهلاکت مىرسد.
على است که متکفل کفن نمودن، و غسل من مىشود، اوست که دین مرا ادا مىکند، و پدر دو فرزند من حسن و حسین است و از صلب حسین خارج مىشود نه امام، و از آنهاست مهدى این امت.
در این وقت عبدالله بن سلمه حضرمى گفت:اى پسر عم رسول خدا صلى الله علیه و آله چرا ما را بدین معارف پیش از این دلالت ننمودى!ابن عباس گفتسوگند بخدا آنچه را که از رسول خدا شنیدم ابلاغ کردم، و ادا کردم حق آنرا، و نصحت لکم و لکن لا تحبون الناصحین، و شما را نصیحت کردم و لیکن نصیحت کنندگان را دوست ندارید.
ثم قال: اتقوا الله عباد الله تقیة من اعتبر تمهیدا، و ابقى فى وجل، و کمش فى مهل، و رغب فى طلب، و هرب فى هرب فاعملوا لآخرتکم قبل حلول آجالکم، و تمسکوا بالعروة الوثقى من عترة نبیکم، فانى سمعته یقول: من تمسک بعترتى من بعدى کان من الفائزین.
سپس گفت:اى بندگان خدا تقوى پیشه سازید، مانند تقواى کسى که جایگاه خود را درست مىنماید، و محل آرامش و سکونتخود را آزمایش مىکند، و خود را در خوف و خشیت نگاه مىدارد، و با رفق و مدارا بسرعت ناقه خود را مىدوشد، و بار خود را مىبندد، و در طلب سعادت رغبت دارد، و از خوفگاه مىگریزد، پس قبل از آنکه اجلهاى شما فرا رسد، براى سفر آخرت خود عمل کنید، و بدستاویز محکم از عترت پیغمبر خود متمسک گردید.
حقا من از پیغمبر خدا شنیدم که مىفرمود: کسى که تمسک جوید بعترت من بعد از من از رستگاران خواهد بود، ثم بکى بکائا شدیدا سپس ابن عباس گریه فراوانى نمود: جمعیتى که بودند از او سئوال کردند چگونه گریه مىکنى، در حالى که منزلت و مقام تو نزد رسول خدا است؟
ابن عباس گفت:اى عطا به دو چیز مىگریم: لهول المطلع و فراق الاحبة یکى براى خوف و خشیت از طلوع مقام جلال و ظمتخدا، و دیگرى از مفارقت احبه و دوستان.
سپس آن جماعت از نزد او برخاستند و متفرق شدند.
در این حال گفت:اى عطا دست مرا بگیر، و مرا در صحن خانه ببر!من و سعید او را بلند کردیم، و بسوى حیاط منزل حرکت دادیم چون در صحن آمد دستخود را به آسمان بلند کرد و گفت: اللهم انى اتقرب الیک بمحمد و آل محمد، اللهم انى اتقرب الیک بموالاة الشیخ على بن ابیطالب، فما زال یکررها حتى وقع على الارض، فصبرنا علیه ساعة ثم اقمناه فاذا هو میت رحمة الله علیه.
گفتبار پروردگارا!من بسوى تو بمحمد و آل محمد تقرب مىجویم، بار پروردگارا!من بسوى تو بشیخ على بن ابیطالب تقرب مىجویم!و دائما این جملات را تکرار مىکرد، تا بروى زمین افتاد، ما ساعتى درنگ نموده و او را بحال خود گذاشتیم، و سپس او را از زمین بلند نمودیم دیدیم که رحلت نموده و برحمتخداپیوسته است (13)
علت مخالفت معاندین با خلافت امیر المؤمنین
بارى اگر کسى بگوید: چطور با وجود این نصوصى که از حضرت رسول الله رسیده، و بسیارى از آنرا خود خلفاى ثلاثه، و عائشه روایت کردهاند، و مقامات و درجات مولاى متقیان را اعتراف نمودهاند، آنها خلافت را از آن حضرت گردانیدند، و خود بمقام خلافت در جاى امیرالمؤمنین نشستند، و بر منبر پیغمبر بالا رفتند؟
جواب همانست که خود رسول الله فرموده است، و سنىها نیز روایت کردهاند: حبک الشیئى یعمى و یصم (14)
کسى که بچیزى محبت داشته باشد، و این محبت از روى احساسات باشد، و هواى نفس و قواى دنیه در پیدایش او مؤثر باشد، آنکس را نسبتبغیر آن منظور و محبوبى که دارد، کور و کر مىکند، یعنى غیر از آن هدف، چیزى نمىبیند، و سخنى غیر از آن نمىشنود.
بر ارباب ملل و نحل پوشیده نیست، و بر مطلعین بر سیر و تاریخ مکشوف است، که غصب مقام خلافت از خاندان رسول هیچ داعى، جز محبتحکومت و سرورى بر مسلمین، و طلوع حس شخصیتطلبى نداشته است، و لذا تمام این احادیث و نصوص، با وجود آن غریزه مهلکه، کارى نمىکند، و در وقت اراده رسیدن بمنظور و هدف، تمام آنها را چون خس و خاشاک بطوفان بلا مىدهد، و با مواجه شدن با مقصود از ستیزه نمودن با خاندان رسول خدا، و آتش زدن در خانه بضعه رسول خدا، و بیرون کشیدن مقام ولایت را بمسجد، دریغ نکرده، و با شمشیر برهنه ادعاى تسلیم شدن، و بیعت نمودن، و گردن نهادن در برابر این تعدیات را تحمیل مىکند.
و این یک مسئلهایست که باید روى او دقت نمود، مقام علم و ادراک به حقایق جداست، و مرحله خضوع نفس و انقیاد او نسبتبحق جداست.
بسیارى از کسانیکه در چاه طبیعت و هوى گرفتارند، نه بعلت جهل آنانبطریق صلاح مىباشد، بلکه چه بسا داراى علم کافى هستند، و بسیار خوب زشت را از زیبا تشخیص مىدهند، ولى در مقام عمل روى سیطره قواى نفسیه، و عدم انقیاد آنها سبتبملکه عقل، و روى غلبه غرائز شهویه، خود را در کام آن کردار زشت و ناپسند در مىآوردند.
لذا انبیاء و ائمه اطهار دعوتشان مبنى بر اصلاح نفس است، و خضوع و انقیاد در مقابل حق، خداى على اعلى فرمود:
«قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها» (15)
هیچ نفرمود فلاح مختص کسى است که روایت از پیغمبر بشنود، و بدبختى و خسران براى کسیکه نشنود، بلکه فرمود رستگارى براى کسى است که نفس خود را اصلاح کند، و زیان و خسران براى کسى که نفس خود را به تباهى آورد، و در طى طرق هلاک آزاد گذارد.
عمر بخوبى از مقام و منزلت و شخصیت مولا امیرالمؤمنین خبر داشت، روایاتى که از طریق سنت در این موضوع وارد شده، بسیار است که خود او اعتراف مىنموده، و احادیثى را از رسول خدا نقل کرده است، ولى همانطور که ذکر شد تبعیت از حق، طهارت نفس، و صفاى باطن، و انقیاد لازم دارد و این هذا؟
علامه امینى گوید که حافظ دار قطنى و ابن عساکر تخریج این حدیث نمودهاند که دو نفر نزد عمر بن خطاب آمدند، و از طلاق کنیز سئوال کردند که چند مرتبه مىتوان او را طلاق داد، تا حرام نشود، و دیگر نتوان او را بعقد جدیدى نیز در حباله نکاح درآورد.
عمر با آنها برخاست تا آنکه بمسجد آمده و در میان حلقهاى از جمعیت مرد اصلعى (16) نشسته بود
عمر گفتاى اصلع در طلاق امة (یعنى کنیز) چه مىگوئى؟
آن مرد سر خود را بسوى او بلند کرد و با دو انگشتسبابه و وسطى اشاره کرد.
عمر دانست که طلاق امه دو طلاق است و فورا به آن دو مرد گفت تطلیقتان یعنى دو بار طلاق. یکى از آن دو گفت: سبحان الله ما نزد تو آمدیم، و تو امیرالمؤمنین و بزرگ آنها هستى!چگونه با ما آمدى تا در مقابل این مرد ایستادى!و از او سئوال کردى!و به اشاره او با دو انگشتخود اکتفا نمودى؟
عمر به آندو گفت: آیا مىدانید این مرد کیست؟
گفتند: نه گفت: این على بن ابیطالب است اشهد على رسول الله صلى الله علیه و آله لسمعته و هو یقول: ان السماوات السبع، و الارضین السبع، لو وضعا فى کفة، ثم وضع ایمان على فى کفة لرجح ایمان على بن ابیطالب (17)
عمر به آندو گفت: شهادت مىدهم بر رسول خدا که از او شنیدم که درباره على مىفرمود: اگر آسمانهاى هفتگاه و زمینهاى هفت طبقه را در کفه ترازوئى بگذارند، و سپس ایمان على را در کفه دیگر بگذارند، هر آینه ایمان على بن ابیطالب سنگینتر خواهد بود.
سپس علامه امینى گوید در حدیثى که زمخشرى روایت کرده مىگوید: آندو نفر بعمر گفتند: تو خلیفه مسلمین هستى و آمدهایم از تو سؤال کنیم!تو ما را پیش مرد دگرى بردى، و از او سئوال نمودى، یکى از آندو گفت: سوگند بخدا کهاى عمر من دیگر با تو سخن نخواهم گفت:
عمر گفت: واى بر تو!مىدانى این مرد که بود؟او على بن ابیطالب است الخ.
و این روایت را دارقطنى و ابن عساکر از حافظین نقل نمودهاند، و نیز گنجى در کفایه ص 129 روایت نموده و گفته است که هذا حسن ثابت، این روایت، روایتخوب و قبول آن نزد علماء ثابتشده است.
و نیز از طریق رواة زمخشرى، خوارزمى امام الحرمین در مناقب ص 78 و سید على همدانى شافعى در مودة القربى روایت کردهاند، و حدیث (18) میزان و ترازو را از عمر، محب الدین طبرى در کتاب ریاض النضره ج 1 ص 244 و صفورى در نزهة المجالس ج 2 ص 240 آوردهاند.