حقانیت شیعه

اجتماعی

على مع الحق و الحق مع على - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

على مع الحق و الحق مع على

سید هاشم بحرانى (6) پانزده روایت از طریق عامه و یازده روایت از طریق خاصه روایت مى‏کند مبنى بر آنکه على با حق است، و حق با على است، و بر آنکه حضرت فرمودند: خدایا حق را با على قرار ده، هر جا که على قرار دارد، و بر لزوم متابعت و پیروى از طریقه آن حضرت.

ما در اینجا روایاتى که از طریق عامه نقل شده، و یکى از روایات خاصه را با حذف سند و باختصار بیان مى‏کنیم.

1-ابراهیم بن محمد حموینى که از علماء عامه است، و

2-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود روایت مى‏کنند از شهر بن حوشب، و

3-زمخشرى در ربیع الابرار مرسلا روایت مى‏کنند (7) : قال شهر بن حوشب: کنت عند ام-سلمة رضى الله عنها، اذا استاذن رجل فقالته له: من انت؟

قال: انا ابو ثابت مولى على علیه السلام،

فقالت ام سلمة: مرحبا بک یا ابا ثابت ادخل، فدخل فرحبت‏به

ثم قالت: یا ابا ثابت این طار قلبک حین طارت القلوب مطائرها؟

قال: تبع علیا علیه السلام

فقالت: وفقت و الذى نفسى بیده، لقد سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول على مع الحق و القرآن، و القرآن و الحق مع على، و (9)

و در روایت موفق بن احمد خوارزمى وارد است که ابو ثابت مى‏گوید: مولى ابى‏ذر، و بعد از بیان حدیث ام سلمه مى‏گوید: و لقد بعثت ابنى عمر، و ابن اخى عبد الله بن ابى امیه، و امرتهما ان یقاتلا مع على من قاتله، و لو لا ان رسول الله امرنا ان نقر فى حجالنا و فى بیوتنا، لخرجت و کنت‏حتى اقف فى صف على

شهر بن حوشب مى‏گوید: من در نزد ام سلمه نشسته بودم، که مردى اجازه دخول خواست.

ام سلمه گفت: کیستى تو؟

گفت: من ابوثابت غلام على هستم.

ام سلمه گفت: خوش آمدى‏اى ابوثابت‏بیا بنشین.

ابوثابت داخل شد، و ام سلمه باو مرحبا گفت.

سپس ام سلمه گفت:اى ابو ثابت!در آن وقتیکه دلها بسوى مقاصد خود بپرواز درآمد، و هر دلى بمقصدى و آرزوئى، و دنبال شخصى پرید، دل تو بکجا پرواز کرد؟

ابوثابت گفت دل من پیروى از على نمود.

ام سلمه گفت: خوب جائى بار خود را فرود آوردى!قسم به آن خدائى که جان من در دست اوست، حقا از رسول خدا شنیدم که مى‏فرمود: على با حق و قرآن است، و حق و قرآن با على است، و آن دو از هم جدا نخواهند شد، تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

و سپس ام سلمه گفت: من فرزند خود عمر، و فرزند برادر خود عبدالله بن ابى امیه، را فرستادم، تا در رکاب على با دشمنانش نبرد کنند، و اگر رسول خدا ما زنان را امر نمى‏فرمود که در خانه‏هاى خود بمانیم، و در آسایشگاههاى خود بیاسائیم، هر آینه من نیز براى حمایت على از منزل بیرون مى‏رفتم، تا خود را به على رسانیده، و با مردان در صف جنگجویان على بکارزار با دشمنان او مشغول مى‏شدم. -حموینى با اسناد متصل خود از ابوحیان تمیمى، از پدرش، از على علیه السلام

5-در کتاب «الجمع بین الصحاح الستة‏» ، تالیف رزین امام الحرمین از صحیح بخارى از امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه السلام

6-از جزء اول کتاب الفردوس از امیرالمؤمنین علیه السلام

7-و موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از ابوالحباب تمیمى، از پدرش، از على علیه السلام روایت کنند که، قال: قال رسول الله: رحم الله علیا، اللهم ادرالحق معه حیث دار، و خوارزمى مى‏گوید: اخرج ابوعیسى الترمذى فى جامعه.

امیرالمؤمنین على بن ابیطالب فرمود که رسول خدا فرمود: خدا رحمت کند على را، بار پروردگار حق را با على بگردش در آر هر کجا که على مى‏گردد.

8-حموینى با اسناد متصل خود از برادر دعبل خزاعى، از هارون الرشید از ازرق بن قیس، از عبدالله بن عباس روایت مى‏کند که قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله الحق مع على بن ابیطالب حیث دار. (10) حضرت رسول الله مى‏فرماید: حق با على بن ابیطالب است هر کجا على حرکت کند و در هر حالیکه بوده باشد.

9-از کتاب فضائل الصحابة با اسناد متصل خود از اصبغ نباته، از محمد بن ابى بکر از عائشه، قالت: سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: على مع الحق و الحق مع على، لن یفترقا حتى یردا على الحوض

على با حق است و حق با على است، و آندو هیچگاه از هم جدا نمى‏شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

10-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از شریک، از سلیمان اعمش، از ابراهیم، از علقمه و اسود قالا: سمعنا ابا ایوب الانصارى. قال: سمعت النبى صلى الله علیه و آله یقول لعمار بن یاسر: تقتلک الفئة الباغیة و انت مع الحق و الحق معک یا عمار، اذا رایت علیا سلک وادیا، و سلک الناس وادیا غیره، فاسلک مع على و دع الناس، انه لن یدلک على ردى، و لن یخرجک عن الهدى

یا عمار انه من تقلد سیفا، اعان به علیا على عدوه، قلده الله یوم القیمة و شاحا من در، و من تقلد سیفا اعان به عدو على قلده الله یوم القیمة و شاحا من‏نار قال: قلت: حسبک

علقمه و اسود مى‏گویند: ما از ابوایوب انصارى شنیدیم که مى‏گفت: شنیدم که رسول الله به عمار بن یاسر مى‏گفت:اى عمار؟تو را جماعت‏ستمگر خواهند کشت، و تو با حق هستى و حق با توست،اى عمار!زمانى که دیدى على را که از یک طریق سیر مى‏کند!و غیر على از وادى دیگر، تو با على باش و در طریق او گام بردار و تمام مردم را رها کن، على تو را بهلاکت و ضلالت نمى‏افکند، و از هدایت‏خارج نمى‏کند.

اى عمار!کسیکه شمشیرى حمایل خود کند و بدان بخواهد على را بر علیه دشمنانش نصرت کند خداوند آن شمشیر را در روز بازپسین به صورت گردن‏بندى از در به گردن او در آویزد و کسى که شمشیرى حمایل کند و بخواهد با آن دشمن على را یارى کند، خداوند در روز قیامت آن شمشیر را بصورت گردن‏بندى از آتش بگردن او آویزان کند، عمار مى‏گوید: بحضرت رسول اکرم عرض کردم: کافیست من مطلب را آنطور که باید دریافتم

ملاقات علقمه و اسود نزد ابو ایوب انصارى و مذاکره راجع بخلافت على علیه السلام

11-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از اعمش، از ابراهیم از علقمه و اسود روایت کند، قالا: ایتنا ابا ایوب الانصارى، و قلنا له یا ابا ایوب!ان الله تبارک و تعالى اکرم نبیه صلى الله علیه و آله و صفالک من فضله من الله فضلک بها!اخبرنا بمخرجک مع على علیه السلام تقاتل اهل لا اله الا الله؟

(فقال ابوایوب) اقسم لکما بالله، لقد کان رسول الله صلى الله علیه و آله فى هذا البیت الذى انتما فیه معى، و ما فى البیت غیر رسول الله صلى الله علیه و آله و على جالس عن یمینه و انا جالس عن یساره، و انس قائم بین یدیه، اذ حرک الباب، فقال رسول الله صلى الله علیه و آله افتح لعمار الطیب المطیب.

ففتح الناس (11) الباب و دخل عمار، فسلم على رسول الله فرحب به، ثم قال لعمار: انه سیکون فى امتى بعدى هناة، حتى یختلف السیف‏فیما بینهم، و حتى یقتل بعضهم بعضا فاذا رایت ذلک فعلیک بهذا الاصلع عن یمینى یعنى على بن ابیطالب.

فان سلک الناس کلهم وادیا

و سلک على وادیا فاسلک وادى على علیه السلام و خل عن الناس، یا عمار!ان علیا لا یردک عن هدى و لا یدلک الى ردى، یا عمار! طاعة على طاعتى، و طاعتى طاعة الله عز و جل.

علقمه و اسود مى‏گویند ما بر اباایوب انصارى در منزلش وارد شدیم؟و گفتیم:اى اباایوب!خداوند پیغمبر خود را گرامى داشت، و تو را بواسطه صحبت‏با او شرافت و فضیلت داد.

براى ما بیان کن چگونه تو بمعاونت على خارج شدى و با اهل توحید جنگ نمودى؟ (منظور جنگ او با اصحاب معاویه است که بصورت ظاهر مسلمان بودند)

ابو ایوب گفت: شما را بخدا سوگند که رسول خدا در همین اطاقى که ما و شما فعلا نشسته‏ایم، نشسته بود، و در اطاق هیچ کس نبود، غیر از رسول خدا، و على بن ابیطالب که در سمت راست آن حضرت نشسته بود، و من که در سمت چپ آن حضرت نشسته بودم، و انس بن مالک خادم آن حضرت که در مقابل آن حضرت ایستاده بود، که ناگهان در زدند، حضرت فرمودند: باز کنید در را براى عمار مرد پاک و پاکیزه، در را باز کردند، و عمار داخل شد و سلام کرد بر رسول خدا صلى الله علیه و آله حضرت به او خوشامد گفتند، سپس فرمودند:اى عمار بزودى بعد از من در امت من فتنه برپا مى‏شود، بطوریکه شمشیر بروى هم مى‏کشند، و بعضى بعض دیگر را مى‏کشند، چون چنین دیدى بر تو باد به آن مردى که در سمت راست من نشسته و اشاره بحضرت امیرالمؤمنین کردند، اگر دیدى تمام مردم جهان در یک مسیر حرکت مى‏کنند، و على بن ابیطالب بتنهائى در مسیر دیگر حرکت مى‏کند، تو از مسیر على حرکت کن، و مردم را رها کن،اى عمار على تو را در ضلالت و پستى وارد نمى‏کند، و از راه هدایت تو را دور نمى‏نماید،اى عمار متابعت از على متابعت از من، و متابعت از من متابعت از خداست.

12-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از ابى لیلى، قال رسول الله صلى الله علیه و آله: ستکون من بعدى فتنة فاذا کان ذلک فالزموا على بن‏ابیطالب، فانه الفاروق الاکبر الفاصل بین الحق و الباطل (12)

حضرت رسول الله فرمودند: بزودى چون از دنیا بروم، فتنه‏اى در میان شما بر خواهد خاست، و در آن حال دست از على بن ابیطالب ندارید، اوست جدا کننده بین حق و باطل، و فیصل دهنده بزرگ خدا.

13-حموینى با اسناد خود از اعمش، از ابى وایل، از حذیفة قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله على طاعته طاعتى و معصیته معصیتى

حضرت رسول الله فرمودند اطاعت از على اطاعت از من، و مخالفت‏با على مخالفت‏با من است

14-از کتاب فردوس با اسناد خود از ابوسعید خدرى، قال: قال رسول الله تفترق امتى فرقتین، فیمرق بینها فرقة مارقة، یقتلها اولى الطائفتین بالحق

حضرت رسول الله فرمودند: امت من بدو دسته افتراق پیدا نموده و از هم جدا مى‏شوند، یک دسته از دین خارج مى‏شوند و آنها را آن دسته دیگر که حقند مى‏کشند.

15-عامر شعبى که از نواصب، و از منحرفین از امیرالمؤمنین است، از عروة بن زبیر از ابوبکر روایت مى‏کند که: سمعت رسول الله یقول: الحق مع على و على مع الحق

حضرت رسول فرمودند: حق با على است و على با حق است.

اینها روایاتى بود که در «غایة المرام‏» از طریق اهل تسنن بیان شده است و از طریق شیعه یازده روایت نقل شده است که ما بذکر یکى از آنها اکتفا مى‏کنیم.

عیادت عطا از عبدالله بن عباس و مذاکره درباره خلافت على بن ابیطالب علیه السلام

ابن بابویه با اسناد متصل خود نقل مى‏کند از عبدالحمید اعرج، از عطا که مى‏گوید: عبدالله بن عباس مریض بود، و ضعف او را گرفته بود، ما براى عیادت او بطائف رفتیم، و بر او سلام نموده، و نشستیم. گفت:اى عطا، افرادیکه با تو آمده‏اند چه کسانند؟

گفتم:اى آقاى من!از شیوخ و محترمین این شهر هستند!و از ایشانست عبدالله بن سلمة بن مریم الطائفى، و عمارة بن الاجلح و ثابت‏بن مالک، همینطور مرتبا من یکایک از آنها را معرفى نمودم.

پس از آن همه آنها بجلو آمده و گفتند:اى پسر عم رسول خدا، تو بشرف صحبت رسول خدا رسیده!و از آن حضرت آنچه باید بشنوى شنیدى!براى ما بیان کن از سر اختلاف این امت، چرا دسته‏اى على را مقدم مى‏دارند بر غیر او، و دسته‏اى دگر او را بعد از سه خلیفه قبول دارند

قال: فتنفس ابن عباس، فقال سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: على مع الحق و الحق مع على، و هو الامام و الخلیفة بعدى، فمن تمسک به فاز و نجا، و من تخلف عنه ضل و غوى، یلى تکفینى و غسلى، و یقضى دینى، و ابوسبطى الحسن و الحسین، و من صلب الحسین یخرج الائمة التسعة و منا مهدى هذه الامة

عطا مى‏گوید ابن عباس نفس عمیقى کشید و گفت: که از رسول خدا شنیدم که مى‏فرمود: على با حق است و حق با على است، و اوست امام و جانشین بعد از من، کسیکه بدو تمسک جوید، نجات مى‏یابد، و رستگار مى‏شود، و کسیکه از او تخلف ورزد گمراه مى‏شود، و بهلاکت مى‏رسد.

على است که متکفل کفن نمودن، و غسل من مى‏شود، اوست که دین مرا ادا مى‏کند، و پدر دو فرزند من حسن و حسین است و از صلب حسین خارج مى‏شود نه امام، و از آنهاست مهدى این امت.

در این وقت عبدالله بن سلمه حضرمى گفت:اى پسر عم رسول خدا صلى الله علیه و آله چرا ما را بدین معارف پیش از این دلالت ننمودى!ابن عباس گفت‏سوگند بخدا آنچه را که از رسول خدا شنیدم ابلاغ کردم، و ادا کردم حق آنرا، و نصحت لکم و لکن لا تحبون الناصحین، و شما را نصیحت کردم و لیکن نصیحت کنندگان را دوست ندارید.

ثم قال: اتقوا الله عباد الله تقیة من اعتبر تمهیدا، و ابقى فى وجل، و کمش فى مهل، و رغب فى طلب، و هرب فى هرب فاعملوا لآخرتکم قبل حلول آجالکم، و تمسکوا بالعروة الوثقى من عترة نبیکم، فانى سمعته یقول: من تمسک بعترتى من بعدى کان من الفائزین.

سپس گفت:اى بندگان خدا تقوى پیشه سازید، مانند تقواى کسى که جایگاه خود را درست مى‏نماید، و محل آرامش و سکونت‏خود را آزمایش مى‏کند، و خود را در خوف و خشیت نگاه مى‏دارد، و با رفق و مدارا بسرعت ناقه خود را مى‏دوشد، و بار خود را مى‏بندد، و در طلب سعادت رغبت دارد، و از خوفگاه مى‏گریزد، پس قبل از آنکه اجلهاى شما فرا رسد، براى سفر آخرت خود عمل کنید، و بدستاویز محکم از عترت پیغمبر خود متمسک گردید.

حقا من از پیغمبر خدا شنیدم که مى‏فرمود: کسى که تمسک جوید بعترت من بعد از من از رستگاران خواهد بود، ثم بکى بکائا شدیدا سپس ابن عباس گریه فراوانى نمود: جمعیتى که بودند از او سئوال کردند چگونه گریه مى‏کنى، در حالى که منزلت و مقام تو نزد رسول خدا است؟

ابن عباس گفت:اى عطا به دو چیز مى‏گریم: لهول المطلع و فراق الاحبة یکى براى خوف و خشیت از طلوع مقام جلال و ظمت‏خدا، و دیگرى از مفارقت احبه و دوستان.

سپس آن جماعت از نزد او برخاستند و متفرق شدند.

در این حال گفت:اى عطا دست مرا بگیر، و مرا در صحن خانه ببر!من و سعید او را بلند کردیم، و بسوى حیاط منزل حرکت دادیم چون در صحن آمد دست‏خود را به آسمان بلند کرد و گفت: اللهم انى اتقرب الیک بمحمد و آل محمد، اللهم انى اتقرب الیک بموالاة الشیخ على بن ابیطالب، فما زال یکررها حتى وقع على الارض، فصبرنا علیه ساعة ثم اقمناه فاذا هو میت رحمة الله علیه.

گفت‏بار پروردگارا!من بسوى تو بمحمد و آل محمد تقرب مى‏جویم، بار پروردگارا!من بسوى تو بشیخ على بن ابیطالب تقرب مى‏جویم!و دائما این جملات را تکرار مى‏کرد، تا بروى زمین افتاد، ما ساعتى درنگ نموده و او را بحال خود گذاشتیم، و سپس او را از زمین بلند نمودیم دیدیم که رحلت نموده و برحمت‏خداپیوسته است (13)

علت مخالفت معاندین با خلافت امیر المؤمنین

بارى اگر کسى بگوید: چطور با وجود این نصوصى که از حضرت رسول الله رسیده، و بسیارى از آنرا خود خلفاى ثلاثه، و عائشه روایت کرده‏اند، و مقامات و درجات مولاى متقیان را اعتراف نموده‏اند، آنها خلافت را از آن حضرت گردانیدند، و خود بمقام خلافت در جاى امیرالمؤمنین نشستند، و بر منبر پیغمبر بالا رفتند؟

جواب همانست که خود رسول الله فرموده است، و سنى‏ها نیز روایت کرده‏اند: حبک الشیئى یعمى و یصم (14)

کسى که بچیزى محبت داشته باشد، و این محبت از روى احساسات باشد، و هواى نفس و قواى دنیه در پیدایش او مؤثر باشد، آنکس را نسبت‏بغیر آن منظور و محبوبى که دارد، کور و کر مى‏کند، یعنى غیر از آن هدف، چیزى نمى‏بیند، و سخنى غیر از آن نمى‏شنود.

بر ارباب ملل و نحل پوشیده نیست، و بر مطلعین بر سیر و تاریخ مکشوف است، که غصب مقام خلافت از خاندان رسول هیچ داعى، جز محبت‏حکومت و سرورى بر مسلمین، و طلوع حس شخصیت‏طلبى نداشته است، و لذا تمام این احادیث و نصوص، با وجود آن غریزه مهلکه، کارى نمى‏کند، و در وقت اراده رسیدن بمنظور و هدف، تمام آنها را چون خس و خاشاک بطوفان بلا مى‏دهد، و با مواجه شدن با مقصود از ستیزه نمودن با خاندان رسول خدا، و آتش زدن در خانه بضعه رسول خدا، و بیرون کشیدن مقام ولایت را بمسجد، دریغ نکرده، و با شمشیر برهنه ادعاى تسلیم شدن، و بیعت نمودن، و گردن نهادن در برابر این تعدیات را تحمیل مى‏کند.

و این یک مسئله‏ایست که باید روى او دقت نمود، مقام علم و ادراک به حقایق جداست، و مرحله خضوع نفس و انقیاد او نسبت‏بحق جداست.

بسیارى از کسانیکه در چاه طبیعت و هوى گرفتارند، نه بعلت جهل آنان‏بطریق صلاح مى‏باشد، بلکه چه بسا داراى علم کافى هستند، و بسیار خوب زشت را از زیبا تشخیص مى‏دهند، ولى در مقام عمل روى سیطره قواى نفسیه، و عدم انقیاد آنها سبت‏بملکه عقل، و روى غلبه غرائز شهویه، خود را در کام آن کردار زشت و ناپسند در مى‏آوردند.

لذا انبیاء و ائمه اطهار دعوتشان مبنى بر اصلاح نفس است، و خضوع و انقیاد در مقابل حق، خداى على اعلى فرمود:

«قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها» (15)

هیچ نفرمود فلاح مختص کسى است که روایت از پیغمبر بشنود، و بدبختى و خسران براى کسیکه نشنود، بلکه فرمود رستگارى براى کسى است که نفس خود را اصلاح کند، و زیان و خسران براى کسى که نفس خود را به تباهى آورد، و در طى طرق هلاک آزاد گذارد.

عمر بخوبى از مقام و منزلت و شخصیت مولا امیرالمؤمنین خبر داشت، روایاتى که از طریق سنت در این موضوع وارد شده، بسیار است که خود او اعتراف مى‏نموده، و احادیثى را از رسول خدا نقل کرده است، ولى همانطور که ذکر شد تبعیت از حق، طهارت نفس، و صفاى باطن، و انقیاد لازم دارد و این هذا؟

علامه امینى گوید که حافظ دار قطنى و ابن عساکر تخریج این حدیث نموده‏اند که دو نفر نزد عمر بن خطاب آمدند، و از طلاق کنیز سئوال کردند که چند مرتبه مى‏توان او را طلاق داد، تا حرام نشود، و دیگر نتوان او را بعقد جدیدى نیز در حباله نکاح درآورد.

عمر با آنها برخاست تا آنکه بمسجد آمده و در میان حلقه‏اى از جمعیت مرد اصلعى (16) نشسته بود

عمر گفت‏اى اصلع در طلاق امة (یعنى کنیز) چه مى‏گوئى؟

آن مرد سر خود را بسوى او بلند کرد و با دو انگشت‏سبابه و وسطى اشاره کرد.

عمر دانست که طلاق امه دو طلاق است و فورا به آن دو مرد گفت تطلیقتان یعنى دو بار طلاق. یکى از آن دو گفت: سبحان الله ما نزد تو آمدیم، و تو امیرالمؤمنین و بزرگ آنها هستى!چگونه با ما آمدى تا در مقابل این مرد ایستادى!و از او سئوال کردى!و به اشاره او با دو انگشت‏خود اکتفا نمودى؟

عمر به آندو گفت: آیا مى‏دانید این مرد کیست؟

گفتند: نه گفت: این على بن ابیطالب است اشهد على رسول الله صلى الله علیه و آله لسمعته و هو یقول: ان السماوات السبع، و الارضین السبع، لو وضعا فى کفة، ثم وضع ایمان على فى کفة لرجح ایمان على بن ابیطالب (17)

عمر به آندو گفت: شهادت مى‏دهم بر رسول خدا که از او شنیدم که درباره على مى‏فرمود: اگر آسمان‏هاى هفتگاه و زمین‏هاى هفت طبقه را در کفه ترازوئى بگذارند، و سپس ایمان على را در کفه دیگر بگذارند، هر آینه ایمان على بن ابیطالب سنگین‏تر خواهد بود.

سپس علامه امینى گوید در حدیثى که زمخشرى روایت کرده مى‏گوید: آندو نفر بعمر گفتند: تو خلیفه مسلمین هستى و آمده‏ایم از تو سؤال کنیم!تو ما را پیش مرد دگرى بردى، و از او سئوال نمودى، یکى از آندو گفت: سوگند بخدا که‏اى عمر من دیگر با تو سخن نخواهم گفت:

عمر گفت: واى بر تو!مى‏دانى این مرد که بود؟او على بن ابیطالب است الخ.

و این روایت را دارقطنى و ابن عساکر از حافظین نقل نموده‏اند، و نیز گنجى در کفایه ص 129 روایت نموده و گفته است که هذا حسن ثابت، این روایت، روایت‏خوب و قبول آن نزد علماء ثابت‏شده است.

و نیز از طریق رواة زمخشرى، خوارزمى امام الحرمین در مناقب ص 78 و سید على همدانى شافعى در مودة القربى روایت کرده‏اند، و حدیث (18) میزان و ترازو را از عمر، محب الدین طبرى در کتاب ریاض النضره ج 1 ص 244 و صفورى در نزهة المجالس ج 2 ص 240 آورده‏اند.




تاریخ : چهارشنبه 89/6/10 | 6:12 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.