لزوم امام زنده براى تمتع دلها
بسم الله الرحمن الرحیم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین من الآن الى قیام یوم الدین و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.
قال الله الحکیم فى کتابه الکریم:
«و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین» (1)
اصل علیت و معلولیت
تمام موجوداتیکه در این عالم مشاهده مىشود، هر یک داراى اصل و علتى است که در پیدایش خود مستند بدان است، و نیز تغییرات و تبدیلاتى که در آنها واقع مىشود مستند بعللى است.
اگر سنگى را به شیشهاى زنیم مىشکند، و اگر در جوئى آب جارى کنیم، تا جائیکه امکان دارد آب جارى مىشود، و نقاط متصل بخود را مرطوب و حتى در خلل و فرج کوهها هر جا که مجال براى جریان داشته باشد جارى مىشود.
این یک اصل کلى در پیدایش و تغییراتى است که در موجودات عالم مشهود است.
تاثیر مجالست در انسان
اخلاق و ملکات و عقائد و روحیه افراد بنى آدم نیز از این اصل کلى خارج نیست، بتجربه ثابت است که معاشرت با نیکان بر روى انسان اثر مىگذارد، و معاشرت با بدان نیز مؤثر است، چه بسا شخص پاکفطرت و نیک کردارى که در اثر برخورد با رفیق نااهل، کمکم و رفته رفته آن صفاى باطن خود را از دست داده، دلش تاریک، و روحش خفه گردیده است، و بالعکس شخص زشت کردارى در اثر برخورد با صاحب دلى، تغییر روش داده، و کمکم نیت و بتبع آن افعالش صالح، و نیکو شده است.
لذا در تعالیم اسلام بسیار وارد است که انسان خوب استبا نیکان صحبت داشته باشد، و از انس و دلبستگى با اشرار خوددارى کند، حتى مجالستیک جلسه در انسان مؤثر است، خواه به سکوت بگذرد، و خواه به مذاکره، چون تاثیر ارواح در یکدگر محتاج به مذاکره نیست، دو روحى که با یکدیگر انس و ملایمت دارند هر یک به روى دیگرى اثر مىگذارد.
انسان براى آنکه اخلاق و صفات او به اخلاق و صفات انسانى کامل درآید، باید دل و روحیه خود را به اصل و علت اخلاق و صفات نیک آشنا کند، تا در اثر برخورد، آن محامد در انسان اثر بگذارد، باید کانون دل خود را به منبع علم و معرفت و حیات متصل کند، تا از آن نیز بقدر سعه و استعداد در او علم و معرفت و حیاتى حاصل گردد.
همانطور که در لولهکشى آب شهرها یک منبع عظیم موجود و بخانههاى بسیار، طبق ظروف و استعدادات، آب داده میشود، همینطور علت و منبع حیات و معرفتباید بوسیله تسلیم و پیروى و خضوع دلها بقدر سعه و ظرفیت آنها، آنها را اشباع و سیراب نماید.
و براى این موضوع دو امر ضرورت دارد، یکى وجود آن اصل و علت، یعنى مبدء افاضه علم و حیات، و دیگرى تسلیم و تلقى و خضوع، تا آن علتبتواند کار خود را بنماید، چون تسلیم براى تلقى علم و معارف حکم شروط را داشته و از مقدمات معده محسوب مىگردد.
قلب امام کانون افاضه علوم است
مبدا افاضه علم، قلب امام است، که بواسطه سیطره بر ملکوت موجودات، بهر موجود بقدر استعداد افاضه مىکند«و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا» (2)
هدایتبه امر خدا، همان رهبرى افراد بشر است، از راه ملکوت و نفوس آنها.
فلذا همیشه باید در عالم امام زنده باشد و از آیه«یوم ندعوا کل اناس بامامهم» (3) استفاده کردیم که امام در هر زمان موجود است، و بوسیله آن یک یک از افراد بشر خوانده مىشوند، و این یک اصل مسلم و صحیحى است که در میان جمیع ادیان و مذاهب عالم، مذهب اسلام در روى آن اتکاء دارد، و تعیین امام بر جامعه را از طرف خدا مىداند، و او را صاحب قلب و محیط بر ملکوت و معصوم از خطا و گناه معرفى مىکند، و شیعه که بر اساس تعالیم اسلام از این موضوع بهرمند است، روش خود را بر واقع و حقیقت دستورات اسلام قرار داده، و اهل تسنن که این موضوع را مراعات نمىکنند دستشان از منبع حیات و علم کوتاه، و همانطور که سابقا اشاره شد از اسلام بالمعنى الحقیقى بىبهرهاند.
و روى همین اصل است که بعد از رسول خدا نیاز به امام زنده است، که وجود مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام باشد، این براى آن است که توسط آن قلب زنده و بیدار که در عالم جمع واقعست، افراد بنى آدم به بهره حیات و علوم خود مىرسند، و الا اگر مجرد عمل کافى بود با نداى کفانا کتاب الله هر کس در زاویه نفس، و بیغوله تاریک آن مىخزید، و تا آخر عمر قدمى از نفس و هواى آن فراتر نمىگذارد.
چون القا کننده معارف قرآن به قلب انسان، امام است، و بدون آن انسان نابیناى متهوس به شهوات و منغمر در لذات، آیات قرآن را وسیلهاى براى رسیدن به منویات خود تفسیر و تاویل مىکند، و بنابراین هر چه عمل کند از دائره امیال نفسانیه او خارج نیست، و چنین قرآنى بدون روح زنده و دراک امام، لا یزید من الله الا بعدا.
شیعه اساس تعلیم اسلام را بر امامت میداند
شیعه مىگوید اساس تعالیم اسلام بر اساس امامت است. در زمان رسول الله خود آن حضرت امام بودهاند، و توسط آن قلب بیدار که در منبع علوم«فاوحى الى عبده ما اوحى» (4) قرار گرفته، به دلهاى امت افاضه معارف مىگردد، و بعد از آن حضرت توسط ائمه اطهار، یکى بعد از دیگرى تا حضرت بقیة الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه الشریف، توسط آن کانونهاى حیات و معرفت، هر قلبى به اندازه سعه خود اشباع مىشود.
و اما موضوع دیگر تسلیم و خضوع و پیروى از امام است که قلب را مستعد و آماده تلقى و اخذ معارف و علوم مىکند، و این خصوصیت در شیعه است، لذا دیده مىشود که در شیعه صفت محبت، و وفا و صفا، و انفاق، و ایثار و قضاى حوائجبشر، و رقت قلب، و عاطفه و نظایر آنها از صفات پسندیده به مقدار معتنابهى از عامه بیشتر است، این بوسیله روح تسلیم و خضوع در مقابل معلم بشریت و مبدء تعلیم و تربیت است، خواه امام حضور داشته باشد و خواه غائب باشد، چون تاثیر و تاثر ارواح نیاز بسیارى به حضور ندارد، ماده نیست که شرط تاثیرش در ماده دیگر، قرب مکانى و مماسه خارجى باشد، تاثیر فعلیت نفس فعال، در استعدادات نفوس قابله است، و چون عالم ملکوت از زمان و مکان بیرون است، لذا در هر قلبى تاثیر فعلیت آثار حیاتى امام را مىتوان یافت، امام اگر در مشرق عالم باشد و پیرو امام در مغرب، باز قلب پیرو استفاده خود را مىبرد، همانطور که انسان در اثر محبتبه فرزند همیشه بیاد اوست، چه فرزندش در نزد او باشد، یا سفر کند، صورت فرزند در دل اوست، و همیشه با اوست، همینطور اگر جلوات امام در قلب مؤمن پیدا شود، هر جا باشد در اثر انعکاس آن صورت حقه از آن معدن بیکران آب حیات برخوردار مىشود.
لذا شیعه و لو در زمان غیبت، بعلت توجه کامل به مصدر خیرات و علوم از آن کانون علم و معرفتبهرمند مىشود، گر چه بدون تردید حضور امام اثرش بیشتر و فوائدش بمقدار فراوانى زیادتر است، بخلاف غیر شیعه که دل آنها باین معدن ارتباطى ندارد، نفس آنها در خود متحیر و راهى بخارج از خود باز نمىنماید.
شیعه داراى ملاطفت و رقت و ملایمت است
ابن ابى الحدید میگوید: و بقى هذا الخلق متوارثا متناقلا فى محبیه و اولیائه الى الآن کما بقى الحسد و الخشونة و الوعورة فى الجانب الاخر، و من له ادنى معرفة باخلاق الناس و عوائدهم یعرف ذلک (5)
پس از آنکه قدرى از صفات امیرالمؤمنین علیه السلام را ذکر مىکند مىگوید: و این اخلاق به نحو توارث در محبین و دوستان آن حضرت نقل شده، و الى الآن وجود دارد، کما آنکه آن حسد و خشونت و سنگین دلى در جانب دیگر که غیر شیعه است موجود است، و کسیکه کوچکترین معرفتبه اخلاق مردم و نتائج افعال مکتسبه آنان داشته باشد این سر و حقیقت را به خوبى ادراک مىکند.
در اثر اتصال قلوب پیروان امام بقلب امام معارف و علوم الهیه در قلب جارى مىشود، و علت آنکه مؤمنین در بهشت داراى نهرهاى آب زلال هستند در اثر همان اتصال قلب و بهرمند شدن از چشمه فضائل آنانست. در قرآن مجید بسیار دیده مىشود که براى مؤمنین در بهشت«جنات تجرى من تحتها الانهار»را وعده میدهد مانند:
بهشت تجلى صفات و اعمال است
«ان الله یدخل الذین آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار» (6)
خداوند مؤمنینى را که عمل شایستهاى انجام دهند در بهشتهائى که درختان آن سر به هم آورده، و زمین آنرا سایه انداخته، و از تابش آفتاب حفظ مىکند، و در آنجا نهرهائى جریان دارد وارد مىکند، چون سابقا گفتیم که بهشت، ظهور و بروز عالم نفس مؤمن است در آخرت، و چون نفس مؤمن بعلت اطمینان به خدا و سکینه و آرامش که پیدا نموده است، از حرارت و سوختگى یاس و ناکامى و گرد و غبار و طوفان خاطرات شیطانى، و نوسانهاى فکرى، و اضطرابات اخلاقى، نجات پیدا کرده و در رحمتخدا و مقام امن و امان دلخوش بوده، و با یک دنیا نشاط و لذت حتى در دقیقترین دقائق مانند سکرات مرگ دل بخدا داده، وآرام و داراى مقام سکینه مىباشد، لذا در آخرت که ملکوت اشیاء ظهور مىکند، ملکوت نفس مؤمن بصورت بهشتى است که درختان آن باندازهاى سر بهم آورده، و شاخ و برگهاى اعمال صالحه در هم فرورفته، و زمین را سایه انداخته است، که ابدا در آنجا از تابش سوزنده خورشید گداخته، یا طوفان حوادث، و گرد و غبار خیالات، و خواطر شیطانیه، راه ندارد.
چه ما بهشت را از نقطه نظر تجسم اعمال ظهور ملکوت نفس مؤمن بدانیم، یا بعنوان جزاى مترتب بر عمل بدانیم، در هر حال نتیجه یکى است،
شاهد بر این معنى خطابى است که خداى تعالى شانه بآدم بوالبشر قبل از ورودش در این نشاه مىکند«فقلنا یا آدم ان هذا عدو لک و لزوجک فلا یخرجنکما من الجنة فتشقى-ان لک الا تجوع فیها و لا تعرى-و انک لا تظمئوا فیها و لا تضحى» (7)
خداوند در خطاب بآدم فرمود: در این بهشت که خواطر نفسانیه نیست، و اضطرابات خیالات و قواى واهمه راه ندارد، هیچگاه گرسنه و عریان نخواهى شد، و هیچگاه تشنه و آفتاب زده نخواهى شد، گرسنگى و تشنگى، و عریانى و گرما، و حرارت و گداختگى، بر اثر تسلط نفس اماره بر انسان بوده، ولى در بهشت که قلب انسان آرام و هیچ خاطرهاى به انسان راه ندارد آنجا«فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر» (8) جاى استراحت است.
افرادى هم که با ایمان و عمل صالح از دنیا رجوع بخدا مىنمایند، در آن بهشت تفصیلا قرار گرفته، و در زیر سایه درختان سر بهم آورنده آن میآرمند.
نهرهاى جارى در بهشت
و اما نهرهاى جاریه در این بهشتها همانا علوم و معرفتى است، که موجب حیات قلب بوده است، چون مؤمنین با علم و معرفت و اقرار به وحدانیتخدا، و صفات و اسماء ذات مقدس او، و اقرار بحقانیت امام و پیغمبر قلب خود را از این علوم آبیارى کردهاند، در آنجا نیز ظهور این علوم که حیات قلب استبصورت نهرهاى آب که زنده کننده زمین خشک مىباشد بروز و ظهور خواهد نمود. تمام مؤمنینى که عمل صالح انجام دهند، که از جمله اقرار بامام وقت است از این نهرها برخوردار خواهند بود، بلکه مىتوان میزان عمل صالح را از عمل غیر صالح همان امضا و عدم امضاى امام دانست، هر فعلى را که امام امر کند صالح و هر فعلى را که نهى کند غیر صالح خواهد بود، بعلت آنکه نظر امام و دید امام، نظر واقعبین و حقیقتبین است، و بنابراین تجاوز از کلام امام انحراف از متن واقع و حقیقت نفس الامر است.
اما افرادى که دل به امام خود ندادهاند، و از آن منبع فیض استفاده ننمودهاند، دل آنها خشک و بىطراوت و بىصفا و بىمحبت و بىمعرفت، چون مشکى پوسیده و پاره، و خشک شده، قابلیت انعطاف و ظرفیتخود را از دست داده است، آب آنان همان حرمان و حسرت و ندامت است که بصورت فلز گداخته در کام آنها ریخته مىشود.
«مثل الجنة التى وعد المتقون فیها انهار من ماء غیر آسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمر لذة للشاربین و انهار من عسل مصفى و فیها من کل الثمرات و مغفرة من ربهم کمن هو خالد فى النار و سقوا مائا حمیما فقطع امعائهم» (9)
نهرهاى چهارگانه در بهشت
در این آیه مبارکه چهار نهر را در بهشت ذکر مىکند: اول نهرهائى است که آب زلال که بوى آن متعفن نشده است. چون آب در عالم طبیعتحیات موجودات است.
«و جعلنا من الماء کلشئى حى» (10)
نهرهاى آب
و حیات دل به علم و معرفتخداست، لذا نهرهاى علم و معرفت که در قلوب جارى است، در آنجا بصورت نهرهاى زلال، و غیر متغیر، ظاهر و بارز است، و مراد از انهار، اصناف و انواع علوم و معارف حقه حقیقیه است، که حیات قلب منوط به آن است، و غرائز انسان بدان سیراب و اشباع مىگردد، و مراد از غیر آسن، متعفن نشدن و متغیر نشدنآن علوم بوهمیات و تشکیکات و عادات باطله، و سنن ضاله، و اعتقادات فاسده خواهد بود،
و این نهر اختصاص به افرادى دارد که در راه خدا به مقام قلب رسیده، و از علوم حقه الهیه بدون دخالت تغییر نفس بهرهمند شدهاند.
نهرهاى شیر
دوم نهرهائیست از شیر که طعم آن تغییر نکرده است، و این نهرها ظهور و بروز علومى است که براى مبتدئین در سیر راه خدا مفید بوده است، چون شیر غذاى کودک است، و علومى که متعلق به افعال و اخلاق باشد، مانند علوم شرایع و حکمت عملیه، چون عنوان مقدمیتبراى عمل و تزکیه نفس دارند، لذا ظهور آن که این نهرهاست اختصاص بضعفائى دارد که مستعد سیر در منازل نفس را داشته، و به سبب پرهیز از معاصى و رذائل اخلاق قابلیت وصول به مقام قلب را دارند، ولى هنوز به آنمقام نرسیدهاند، و بواسطه فراگرفتن مقدمات از علم شرایع و اخلاق و عمل نمودن بآن در صدد تقویتبنیه روحى برآمدهاند.
و عدم تغییر طعم این نهرهاى شیر، اشاره بعدم آلودگى این علوم به نیات فاسده و اهواء و بدع باطله و اعمال و تعصبات جاهلى است که آن علوم را از فضیلت و خاصیتخود ساقط و آنها را تبدیل بسم مهلک مىنماید.
نهرهاى شراب
سوم نهرهائیست از خمر که براى خورندگانش لذت فراوان دارد، خمر در دنیا گر چه مادهایستخبیث، و بدبو، و بدطعم، که عقل را تخدیر نموده، و از حس و ادراک ساقط نموده، و انسان را در ردیف بهائم سقوط مىدهد،
لکن خمر آخرت، جذبات الهیه است، که در اثر تجلیات صفات و اسماء در قلب پیدا مىشود، و چنان عقل را مبهوت و حیران مىسازد، که با وجود مشاهده آن اسماء کلیه و صفات الهیه غیر محدوده، عقل دوراندیش و محافظهکار و مصلحت اندیش را ساقط نموده، و بکلى مراتب هستى را فراموش مىنماید، و چون در او این خاصیت موجود است، تعبیر به خمر شده است.
ولى این خمر انسان را از مرتبه عقل به بالاتر که مرتبه شهود و قلب است رهبرى مىکند.
بنابراین «انهار من خمر» ، ظهور اصناف و انواع محبت صفات و ذات خداست که براى شاربین که کاملین و بالغین بدرجه شهود هستند، و استعداد مشاهده حسنتجلیات صفات و شهود جمال ذات را پیدا نموده، و دیوانه و مشتاق جمال مطلق حضرت ربوبى گشتهاند، و به مقام روح رسیده، و مستغرق در انوار الهى شدهاند، موجب لذت و بهجت و سرور و حبور خواهد بود.
نهرهاى عسل تصفیه شده
چهارم نهرهائیست از عسل تصفیه شده که در آن از شمع و کثافات و مواد قذره چیزى دیده نمىشود، و چون عسل بسیار شیرین است، لذا آن حلاوتهائى که از واردات از عالم قدس، و بارقههاى نورانى، و لذتهائى که در حالات مختلفه براى متوسطین در راه خدا پیدا مىشود، و آنها را در ذوق و وجد و توجه بخدا میآورد، و متوجه بکمال خود مىنماید، در آنجا بصورت نهرهائى از عسل مصفى که خالى از شوائب کدورات و دخالتها و تسویلات نفس است ظهور پیدا مىکند البته این اختصاص به افرادى دارد که در مقام ذوق آن جذبات بوده، و هنوز بمرحله سکر در اثر مشاهده تجلیات در نیامدهاند.
بنابر آنچه گفته شد نهرهاى شیر علوم است که در مبتدئین و ضعفاى از راه پیمایان راه خدا است، و نهرهاى عسل اختصاص به افراد متوسط دارد، که با ملاحظه جذبات الهى و مشاهده صفات سرگرمند، و نهرهاى خمر اختصاص به افرادى دارد که بواسطه تجلیات جمال و عشق بدان ذات لایزال، هستى خود را فراموش کرده، محو در انوار او شدهاند،
و مراد از کریمه شریفه«و سقیهم ربهم شرابا طهورا»همان شرابى که آنها را از تمام تعلقات دنیویه از مال و مئآل و فرزند و عیال و جاه و اعتبار پاک و پاکیزه مىکند، و نفس خورنده را از اینمراحل صعود مىدهد.
نهرهاى آب زلال غیر متغیر و متعفن اختصاص به افرادى دارد که به مقام قلب رسیده، و همه گونه علوم و معارف الهیه در قلب آنان بدون دخالت نفس و زیغ اهواء طلوع نموده است،
افرادى از متوسطین هستند، که در اثر تجلیات صفات خدا و مشاهده اسماء محو جمال او مىگردند، براى آنکه طلب و عشق آنها همیشه زنده باشد و حرارت در آنها به اندازه کافى موجود باشد، در کاسههاى شراب آنها قدرى از نهر زنجبیل که ماده گرم، و با حرارتى است مخلوط مىکند. «و یسقون فیها کاسا کان مزاجها زنجبیلا عینا فیها تسمى سلسبیلا» (11)
زنجبیل نهرى است که سلسبیل نامیده مىشود، و از شدت خوشگوارى و ذوق شاربین را در حرارت طلب میآورد،
البته این افراد چون اشتیاق و عشق آنها به اعلى درجه نرسیده، از زنجبیل خالص بآنها نمىآشامانند، بلکه از نهر زنجبیل در کاس آنها ممزوج نموده، و بدانها مىدهند، و چون هنوز اشتیاق سیر در صفات را دارند، بنابراین محبت آنها از لذت حرارت طلب پاک نشده است، و گاهى که از واردات و تجلیات جمال آرامش و سکونى پیدا مىکنند، از چشمه کافور در کاس آنها ریخته مىشود.
کافور خنک و معطر بوده، و موجب آرامش و سکون او مىگردد.
«ان الابرار یشربون من کاس کان مزاجها کافورا عینا یشرب بها عباد الله یفجرونها تفجیرا» (12)
چون هنوز به مقام جمع نرسیده، و در عین جمع ذات مستغرق نگشتهاند، لذا آن آرامش مطلق و آن سکون من جمیع الجهات براى آنان نیست، آن براى کسانى است که بمرحله عبودیت مطلقه آمده و از عباد الله شده باشند، آنها از مقربیناند، و از اصل چشمه کافور میآشامند، و علاوه بقلب و دل هر که استعداد داشته باشد، از آن چشمه جارى مىکنند، و در کاس هر کسى به اندازه استعداد او مىریزند.
بارى این چشمه کافور همان چشمه تسنیم است که آن نیز اختصاص به مقربین دارد، و اما در کاس ابرار مقدارى از آن ریخته مىشود.
«ان الابرار لفى نعیم على الارائک ینظرون، تعرف فى وجوههم نضرة النعیم یسقون من رحیق مختوم ختامه مسک و فى ذلک فلیتنافس المتنافسون و مزاجه من تسنیم عینا یشرب بها المقربون» (13)
ابرار از شراب مهر کرده شده مىخورند، مهر آن طیب و پاکیزه، و همان قوانین شرع مقدس است که با آن ظرف شراب را پر کرده، و از دستبرد شیطان مصونداشتهاند، قدرى از نهر تسنیم داخل آن شراب صافى نموده و به ابرار مىدهند، و لیکن مقربین از خود چشمه تسنیم که از بالاترین نقطه از نقاط بهشت جارى است، میآشامند.
چشمه تسنیم از زیر پاى امیرالمؤمنین جارى است
و آنکه بر اعراف قرار دارد و تسنیم از زیر پاى او جارى است مقام ولایت کبراى حضرت مولى الموالى امیرالمؤمنین علیه السلام است، که تمام مقربین از چشمه جارى شده از زیر پاى آنحضرت میآشامند.
نهر تسنیم از قلب آنحضرت سرچشمه مىگیرد، و مقربین را سیراب مىکند، و سپس بحوض کوثر وارد مىشود، و از آنجا بقلوب و دلهاى شیعیان و موالیان هر جا و در هر مکان، هر یک از انواع این علومى که ذکر شد، چه تسنیم، و کافور، و چه زنجبیل، و چه خمر صافى، و چه نهر شیر، یا آب غیر متعفن، یا نهر عسل، همه از مقام ولایت که علم مطلق استسرچشمه گرفته، و افراد بنى آدم را هر یک بنوبه خود بحسب ظروف و استعدادات سیراب مىکند.