کبوتر با کبوتر!! باز با باز!!
جدال و اختلاف بر سر مسألهى امامت و جانشینى حضرت محمّد?ص? ، عمرى به تاریخ ظهور اسلام داردو مسلمانان از زمان رحلت پیامبر گرامى اسلام?ص? ، بر اثر همین اختلاف به دو فرقه مهم و عمده تقسیم شدهاند:
سنّیان؛ که معتقدند در مورد امامت و خلافت بلافصل هیچ گونه نصِّ صریحى از جانب پیغمبر?ص? دربارهى شخص خاصّى صورت نگرفته است و پیامبر?ص? تعیین خلیفه و امام مردم را به عهدهى خود آنان گذارده است تا با مشورت یکدیگر شخصى را به این مقام برگزینند.
شیعیان؛ که از نظر آنها جایز نیست، امر خلافت را در اختیار افراد امّت یا عدّهاى از آنان -که اهل حَلّ و عَقد هستند- واگذار نمود؛ زیرا عقل سلیم حکم مىکند که امام باید ویژگىهاو شرایطى داشته باشد که عصمت و قداست روحى و سرشت پاک از جملهى آنهاست.(1)
از این رو شیعه معتقد است که رسول گرامى اسلام ?ص? در طول حیات خویش بارها حضرت على ?ع? را به عنوان امام و جانشین خویش به مردم معرفى و در آخرین اعلان رسمى و عمومى در غدیر خم ،ایشان را علناً به مقام جانشینى و خلافت خویش منصوب کرد. محدّثین و علماى هر دو مذهب این مسأله را از جنبههاى مختلف عقلى، کلامى، نقلى، تاریخى و... مورد بحث و بررسى قرار دادهاند؛ ولى مسلّماً آن چه در درجهى اوّل باید مورد کنکاش قرار گیرد، ضرورت و اهمّیّت پرداختن به این مسأله است. برخى افراد معتقدند: «بر فرض که پیامبر (ص)، حضرت على (ع) را در روز غدیر خم یا مواقع دیگر، به عنوان خلیفهى خویش معرفى کرد و بعد از رحلت حضرت رسول (ص) به هر دلیلى -به حق یا ناحق- افرادى دیگر بر این مسند تکیه زدند؛ چه لزومى دارد که با گذشت حدود 1400 سال از رحلت پیامبر، باز هم با طرح حوادث آن سالها از لابهلاى هزاران کتاب، سعى دراثبات حقّانیت اعتقاد شیعه و خلافت بلافصل حضرت على (ع) و تازه کردن این زخم کهنهى تاریخ داشته باشیم؟ آیا با بازگو کردن وقایع آن دوران مىتوان زمان را به عقب بازگرداند تا تاریخ به دلخواه شیعه صورت پذیرد؟»
در نظر این افراد، شیعه و سنّى، غدیر و سقیفه، نصّ و شورا و... همه یکساناند و واقعهى غدیر و مسأله خلافت و امامت صرفاً یک مسألهى تاریخى تمام شده قلمداد گردیده که هیچ گونه بار اعتقادى ندارد.
ما ز محبّان على یا عمر هیچ نگوییم ز خیر و ز شر
حشر محبّان على، با على! حشر محبّان عمر، با عمر!
از این منظر، بحث در این مورد، حاصلى جز تفرقهافکنى بین مسلمانان ندارد و به بهانهى پرهیز از تفرّق و ایجاد وحدت بین جامعهى عظیم اسلامى هر سعیى در رد و اثبات این مسأله، نفى گردیده، همهى مسلمانان به فراموش کردن وقایع آن سالها دعوت شدهاند.
در این نوشتار سعى شده است از طریق منابع روایى و تاریخىِ مورد وثوق سنّیان، این نظر به اختصار مورد نقد و بررسى قرار گیرد.
توضیح آن که استفاده از کتابهاى سنّیان به معنى اعتبار آنها و یا بىاعتبارى منابع شیعه نیست؛ بلکه صرفاً به منظور مشخّص شدن این مطلب است که علاوه بر انبوه روایات شیعه -که امامت را اصلىترین و مهمترین پایهى اعتقادى و اساس دین برمى شمرد- این مسأله در میان روایات سنّیان نیز منعکس شده است.
* * * * *
اگر قدرى در متون روایى اهل سنّت تفحّص کنیم، ردّ پاى حدیث غدیر در جاى جاى این منابع به وضوح به چشم مىخورد. اخبار بسیارى از غدیر و حوادث پیرامون آن -به خصوص خطبهى پیامبر?ص? - در منابع اهل سنت موجود است و عبارت «ألَستُ أولَى بِکُم مِن أنفُسِکم؟... فَمَن کُنْتُ مَولاه فَعَلّیٌ مَولاه؛ الّلهمَّ والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه...» از نظر قواعد علم حدیث، جزء احادیث متواتر و بلکه فراتر از آن است که از بیش از 110 صحابهى پیامبر و 85 نفر از تابعین نقل شده است.(2)
ضیاءالدّین مقبلى از علماى سنّى (م 1108) مىگوید: «اگر بنا باشد حدیث غدیر را (با این همه مدارک،) محرز و مسلّم ندانیم، باید قبول کنیم که هیچ واقعهاى در دین اسلام قابل اثبات نیست.»(3)
و شمس الدین جزرى، منکران حدیث غدیر را بى اطّلاع قلمداد مىکند.(4)
علماى اهل سنّت چون نتوانستهاند بر سند و مدرک حدیث غدیر خدشهاى وارد کنند، در معنى لفظ مولى و دلالت این حدیث بر خلافت بلافصل حضرت على (ع) تردید کردهاند. البته عدهاى از بزرگان آنان صادقانه و به دور از تعصّب، همان برداشت شیعه را از این حدیث دارند و کلمهى مولا را در این جا به معنى صاحب اختیار و اولى به نفس مىدانند.(5)
علماى شیعه با توجه به معناى مولا از جنبهى لغت در ادبیّات عرب، کاربرد متداول، فهم و برداشت عامّهى مردم، زبانشناسى، استعمال این کلمه در سایر احادیث و آیات و سایر قرائن متّصله و منفصله(6)، دلالت حدیث غدیر بر ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین (ع) را در بالاترین درجهى ظهور و روشنى مىدانند و معتقدند که از حکمت به دور است، پیامبر ?ص? در آن گرماى سوزان و طاقتفرسا انبوه مسلمانان را گرد آورد تا آنان را به این مطلب آگاهى دهد که «على دوست و یاور شماست»؛ در حالى که قبلا بارها این موضوع با عناوین و الفاظ مختلف تذکر داده شده بود و هیچ کس منکر فضایل بى حد و شمار حضرت على (ع) نبود.
در هر حال، طبق آیاتى که در این روز نازل شده است(7)، خداوند ثمردهى تمام تلاش 23 ساله و از جان گذشتگىهاى پیامبر ?ص? و اصحاب راستینش را منوط به نصب و معرفى امیرالمؤمنین (ع) به مقام خلافت و امامت و پیروى مردمان از آن حضرت مىداند و دینى تمام و کامل و مورد رضاى خداوند است که همراه با ولایت على (ع) باشد.
از این رو شیعه به ماجراى غدیر تنها به دیدهى واگذارى خلافت و به عنوان یک مسألهى تاریخى نمىنگرد؛ که آرمان پیامبران و هدف از بعثت انبیا و ختم رسل، حضرت محمد مصطفى (ص) را در غدیر مىبیند(8) و اسلام را بدون غدیر و ولایت، دینى ناقص مىداند و همان طور که در قیامت، تنها دین اسلام از بندگان پذیرفته خواهد شد، اسلامِ کسانى که ولایت حضرت على (ع) را - به معناى صحیح آن - قبول ندارند، کامل نخواهد بود(9) و این دینِ ناقص، مورد قبول و رضاى خداوند متعال نیست(10)
با نظر به سخنان پیامبر?ص? ، همهى مسلمانان عالم که نبىّ اکرم ?ص? را اولى به نفس و صاحب اختیار خویش مىدانند، باید حضرت على (ع) را نیز به عنوان مولى و صاحب اختیار خود بپذیرند و در واقع مخاطب پیامبر?ص? در روز غدیر، همهى مسلمانان عالم از ابتداى ظهور اسلام تا به حال بوده است و پیامبر ?ص? خطّ مشى آیندهى مسلمین تا آخر دنیا را ترسیم نمودند و نواى «فَمَن کُنتُ مولاه فَعَلیٌّ مولاه» در همهى اعصار جارى است و مسلّماً این اطاعت امر و قبول ولایت، عملى فراتر از اقرار به لسان است و باید با اعتقاد قلبى و عملى نیز همراه باشد و مؤمنان مىبایست تمام اعمال و اعتقادات خویش را با معیار مولاى خود، امیرالمؤمنین(ع) -که همان معیار پیامبر است- بسنجند و طریق هدایت را تنها نزد آنان بجویند و طبق فرمایش پیامبر، «... فَلیَبْلُغَ الشَّاهدُ الغائبَ...»، بر همهى هدایتشدگان به ولایت علوى، واجب است تا نگذارند پیام غدیر به دست فراموشى سپرده شود و آن را به گوش جان راهگمکردگان برسانند.
این نکته آن قدر مورد تأکید پیامبر اکرم ?ص? بود که در طول مدّت رسالت خویش، از ابتداى دعوت علنى تا آخرین دم حیات، لحظهاى از پرداخت به آن فروگذار نکرد و در هر فرصتى که امکان داشت، موضوع خلافت و امامت را براى مردم تبیین مىکرد.
در سال سوم هجرى -ابتداى دعوت علنى- پیامبر به دستور خداوند(11) چهل تن از فرزندان عبدالمطلب را جمع کرد و رسالت خویش را بر آنها شرح داد و فرمود: «کدام یک از شما مرا در انجام این رسالت یارى مىدهد تا برادر و وصى و خلیفهى من در میان شما باشد؟»
در آن میان حضرت على (ع) برخاست و گفت: «من، یا رسول الله.» پیامبر سخن خویش را تکرار کرد و دوباره حضرت على (ع) تنها کسى بود که جواب مثبت داد. آن گاه پیامبر?ص? فرمود: «این (على) برادر و وصى و خلیفهى من در میان شماست.»(12)
در ادامه، از میان هزاران حدیثى که در مورد فضایل و ولایت وامامت على (ع) در منابع معتبر اهل سنت موجود است، به چند حدیث اشاره مىکنیم(13).
پیامبر اکرم ?ص? بارها و بارها در مناسبتهاى مختلف فرمودهاند: «إنّی تارکٌ فیکُم الثّقلَینِ؛ کتابَ اللهِ و عِترتی أهلِ بَیتی. ما إن تَمَسَّکْتُم بِهِمَا لن تَضِلُّوا أبَداً و أنَّهُمَا لن یَفْتَرِقَا حتَّى یَرِدَا عَلَىَّ الحَوضَ.»(14)
پیامبر ?ص? در این حدیث، قرآن را -به تنهایى- براى هدایت مسلمانان و رهایى از گمراهى کافى نمىداند و با گویندگان «حَسْبُنَا کتابَ اللهِ»(15) آشکارا مخالفت مىکند و صراحت دارد که باید براى درک صحیح این کتاب الاهى، به مفسّران واقعى آن -یعنى اهل بیت پیامبر که از خطا و لغزش مصوناند- مراجعه کرد و حقایق ناب قرآنى را نزد آنان جست؛ چرا که همهى جنایاتى که دراسلام به وقوع پیوسته، به نام قرآن و اسلام، ولى به دلیل عدم شناخت صحیح آنها بوده است.(16)
پیامبر?ص? در حدیثى دیگر -معروف به حدیث سفینهى نوح- تنها راه نجات و رستگارى را پیروى از اهل بیت مىداند و پیروى از هر پیشوایى که در جهت آنان حرکت نکند، سرانجامى جز گمراهى و ضلالت ندارد.
رسول خدا ?ص? مىفرماید: «إنَّ مَثَلَ أهلِ بَیْتی فی أُمَّتی کَمَثلِ سفینةِ نوحَ؛ مَن رَکِبَها نَجَى و مَن تَخَلَّفَ عنها غَرِقَ.»(17)
پیامبر?ص? در تفسیر آیهى شریفه: «إهدِنَا الصِّراطَ المُستقیمَ»، مىفرماید: «هُوَ صراطُ محمَّدٍ و آلِ محمَّدٍ.»(18)
در بعضى احادیث نیز از حضرت على (ع) به عنوان «رایة الهُدَى» یعنى پرچم هدایت تعبیر شده است.(19)
در باب اینکه حق و حقیقت بر مدار على مى گردد و حضرت على، فاروق و جداکننده حق از باطل است هم احادیث بسیارى از علماى سنّى نقل شده است.
«الحقُّ معَ علیٍّ و علیٌّ مع الحقِّ؛ لَن یَفتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الحَوضَ.»(20)
در جاى دیگر پیامبر ?ص? خطاب به حضرت على (ع) فرمودند: «إنَّک تَبْلُغُ رسالتی مِن بعدی و تؤدی عنّی و تُسْمِعُ النَّاسَ صَوتی و تُعَلِّمُ النَّاسَ مِن کتابِ اللهِ مَا لا یَعْلَمونَ: تو ابلاغکنندهى رسالت من و انجامدهندهى عهد من و رسانندهى صداى من به مردم هستى و کتاب خدا را در جهاتى که مردم نمىدانند، به آنها تعلیم مىدهى.»(21)
مَن سَرَّه أن یَحیَى حیاتی و یَموتَ مماتی و سَکَنَ جَنَّةَ عدنٍ غَرَسَها ربّی فلیوالِ علیّاً مِن بعدی و لیَقتَدِ بالأئمَّةِ مِن بعدی فأنَّهم عترتی خُلِقوا مِن طینتی رُزِقوا فَهْماً و عِلْماً.(22)
هم چنین رسول اکرم ?ص? فرمودهاند: یا على! اگر کسى به اندازهى عمر نوح خدا را عبادت کند و به اندازهى کوه اُحد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق نماید و عمرش آن قدر طولانى باشد که بتواند هزار بار پیاده به حج برود، آن گاه در مکه، بین صفا و مروه، مظلومانه کشته شود، ولى ولایت تو را -اى على!- نداشته باشد، بوى بهشت هرگز به مشام او نخواهد رسید و هرگز وارد بهشت نخواهد شد.(23)
پیامبر اکرم ?ص? در توضیح آیهى شریفه «و قِفوهُم أنَّهم مسؤولونَ(24): آنها را متوقّف سازید که مورد سؤالاند»، فرمود: «یسألون عن الإقرارِ بولایةِ علیّ بن ابیطالبِ.»(25)
پیامبر?ص? در واپسین لحظات عمر شریف خویش نیز براى اتمام حجّت بر اصحاب خویش، خواست با نوشتن یک وصّیتنامه، موضوع امامت و خلافت على (ع) را براى اصحاب خویش بیان کند؛ ولى عمر (لعنه الله) -که مىدید با بودن یک سند رسمى و کتبى، کار بر او سخت خواهد شد- با فریاد «إنَّ رسول الله لیهجر، قد غلبه الوجعُ: رسول خدا هذیان مىگوید، بیمارى بر او چیره شده است.» مانع این عمل پیامبر شد.(26)
بنابر احادیث ذکر شده و سایر احادیث مذکور در کتب شیعه و سنّى، در دیدگاه شیعه، مسألهى خلافت و جانشینى پیامبر?ص? ، تنها از بُعد فردى و تاریخى مطرح نیست؛ بلکه شیعه خلافت و امامت الاهى را تنها وسیلهى تحقّق اهداف پیامبر و ادامه دهندهى راه و سیرهى آن حضرت مىداند. از این رهگذر، خلافت در معناى حکومت بر مردم، قابل غصب و واگذارىست؛ ولى امامت معصوم و مقام خلیفةاللهى، نه اکتسابى است و نه قابل غصب و تمام شدنى. شیعه تنها راه نجاتى را که مصون از خطاست، راه امیرالمومنین(ع) و ائمه معصومین عنوان مىکند و از آن جا که مسألهى ولایت و امامت نقشى مهم و تعیینکننده در دستیابى به سعادت و رستگارى ابدى و رهایى از آتش عذاب الاهى ایفا مىکند، نیاز به بحث و بررسى در این مورد همواره احساس مىشود. از این رو «امامت تنها مسألهى دیروز ما نیست، که مسألهى امروز جهان اسلام و مسألهى رهبرى امّت و عامل بقا و استمرار نبوّت و بالأخره، مسألهى سرنوشت اسلام است.»(27)
پیامدهاى شوم و ناگوار همین عدم پیروى از سنّت پیامبر و عدم اتّخاذ دین از منبع صحیح آن و پیروى از خلفاى غیر الاهى، همواره گریبانگیر امّت اسلام بوده است و به راستى رها کردن باب علم نبوى و مخزن علم الاهى و جداکنندهى حق از باطل و پیروى از جویندگان قدرت و ثروت و غاصبان مقام خلافت الاهى حاصلى جز تفرقه و گمراهى ندارد.
ابوبکرى که با مشرکین قمار مىکند(28) و از خوردن شراب نیز ابایى ندارد(29) و یا فرمان تهاجم به خاندان پیامبر?ص? را صادر مىکند(30) و بر فراز منبر به دخت پیامبر گرامى اسلام، حضرت فاطمه زهرا ?س? ناسزا مىگوید و او را دروغگو خطاب مىکند(31) و در حالى که معنى بعضى کلمات قرآن را نمىداند، آن را به رأى خود تفسیر مىکند(32)، یا عمرى که با جماعتى به سوى خانه حضرت على (ع) به راه مىافتد و حرمت دخت پیامبر را مىشکند و آتش برمىافروزد و حضرت على (ع) را به قتل تهدید مىکند تا براى ابوبکر بیعت بگیرد(33)؛ آن کسى که نقل حدیث از پیامبر را نهى مىکند تا به زعم خود، مردم قرآن را رها نکنند!(34) و به همین دلیل در زمان خلافت خود عبدالله بن مسعود و عدّهاى دیگر را به دلیل کثرت نقل احادیث پیامبر، در مدینه زندانى مىکند(35) و در زمان پیامبر، با آن که شراب تحریم شده است، شراب مىخورَد و مىگوید: «اگر مىترسید شراب شما را مست کند، تندىِ آن را با مخلوط کردن با آب، بشکنید.»(36) و یا آن عثمانى که ابوذر را -که در برابر چپاولهاى او از بیت المال تاب نیاورد- ربذه تبعید مىکند(37)، به روى کار مىآیند و دیرى نمىپاید که از اسلام ناب محمّدى تنها نامى بر سر زبانها باقى مىماند.(38)
بعد از اینان نیز معاویه -که سوگند یاد کرده بود، نام پیامبر را دفن کند(39)- جعّالان حدیث را به کاخ خود فرا خواند تا با پول او تاریخ زندگانى و سنّت پیامبر تحریف گردد و احادیث دروغین در منقبت خلفا ساخته شود.(40) و در اثر کج اندیشى و فهم نادرست از دین، چه بسیار بودند زهّاد و صلحایى که براى رضاى خدا به جعل حدیث رو آوردند!(41)
بدین ترتیب کتب بسیارى در زمینههاى مختلف بر پایهى همین روایات دروغین ساخته شدند و رفته رفته مذاهب ساختگى یکى پس از دیگرى ظهور یافته، مسلمانان را که از صراط مستقیم به دور مانده بودند، دچار تفرّق نمود و روز به روز پایههاى اتّحاد اسلامى متزلزلتر شد. در حالى که طبق فرمودهى قرآن تنها راه رستگارى و ایجاد اتّحاد، اعتصام به حبل المتین الاهى، حضرت على (ع) است: «واعتصِموا بحَبلِ الله جَمیعاً و لا تَفرَّقوا(42).» پیامبر ?ص? در تفسیر این آیه فرمود: «منظور از ریسمان خدا که باید به آن تمسک بجویند، على (ع) و اهل بیت او هستند.»(43)
آن حضرت در جاى دیگرى به حضرت على (ع) فرمود: «اى على! امّت موسى به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند که تنها یک فرقهى آن نجاتیابنده بود و بقیّه جهنمى بودند و امّت عیسى به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند که تنها یک فرقه نجاتیافته بود و بقیّه گمراه. امّت من نیز هفتاد و سه فرقه خواهند شد که تنها یک فرقهى آنها نجات مىیابد و بقیّه درآتش خواهند بود.»
حضرت على خدمت رسول اکرم عرض کرد: «اى رسول خداّ فرقه نجاتیابنده کدام است؟» فرمودند: «آنهایى که روش تو و یاران تو را دارند و به آن تمسک مى جویند.»(44)
در حال حاضر نیز تنها راه بازگشت به وحدت اسلامى و جلوگیرى از تفرّق بیشتر، میان جامعه عظیم مسلمانان، شناخت دقیق سیره و سنّت پیامبر و کشف حقیقت از میان انبوه کتب است و این وحدت اسلامى «به معنى مصالحه و سازش در مسائل عقلى و استدلالى و داد و ستد امتیازات نیست.»(45) و نه این است که «فرقههاى اسلامى به خاطر اتّحاد اسلامى، از اصول اعتقادى و یا غیر اعتقادى خود صرف نظر کنند و به اصطلاح، مشترکات همهى فرق را بگیرند و مختصات همه را کنار بگذارند، چه این کار نه منطقى است و نه عملى.(46)» بلکه بدین معنى است که فرقههاى اسلامى باید در عین اختلافاتى که با هم دارند به واسطهى مشترکات بیشترى که در میان آنان است، در مقابل دشمنان اسلام در یک صف جبههبندى کنند و روشن است که جبههگیرى در برابر دشمن مشترک با دفاع از عقائد خود و انتقاد از مذاهب آنان و فراخواندن آنان به عقیدهى خویش، به هیچ وجه منافات ندارد و از این طریق با ایجاد حسن تفاهم، به دور از اعمال و سخنانى که احساسات و تعصّبات مخالف را برمى انگیزد با بحث علمى و منطقى حقائق ناب اسلامى مطرح مىشود و آن چه که موجب تحقّق این مهم خواهد بود، پرهیز از تهمت و افترا از سوى علماى هر دو مذهب است. برخى علماى سنّى با استفاده از قدرت حاکم بر جامعه مسلمانان -که اکثراً سنّىاند- شیعیان را به باد تهمت و ناسزا گرفتهاند و چه بسیار شیعیانى که به دلیل همین اکاذیب، بى هیچ گناهى خونشان ریخته شده و اموالشان به یغما رفته است.
ابن عبد ربَّه از علماى اهل سنت در العقد الفرید مىنویسد: «رافضیان (شیعیان)، یهود امّت اسلام هستند و همان طور که یهود، دشمن مسیحیّت است، شیعیان هم دشمن اسلاماند!» و «یهودیان تورات را تحریف کردهاند و شیعیان قرآن را!»(47) و یا ابن حزم در کتاب خویش مىنویسد: «شیعیان معتقدند که آیات بسیارى از قرآن کاسته شده و آیات بسیارى به آن اضافه گردیده و امامیّه، ازدواج دائم با 9 زن را جایز مىدانند!» و «داوود جوازى -که از بزرگان متکلّمین شیعه است- مىگوید که خدا مانند انسان گوشت و خون دارد!»(48)
در جلد سوم الغدیر، 16 کتاب که در آنها به شیعه نسبتهاى ناروا دادهاند، معرفى شده و مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.
بعضاً شیعیانى نیز هستند که همهى سنّیان را ناصبى و جزء خوارج مىدانند و به آنان به دیدهى عداوت مىنگرند و بر همه مسلمانان است که با این قلمهاى مسموم -که حاصلى جز پراکندن بذر نفرت و کینه بین مسلمانان ندارند- به مبارزه برخیزند و نگذارند اتّحاد امّت اسلامى و دوستى و مهربانى میان فرقههاى مختلف اسلامى در برابر دشمنان، دستخوش این اکاذیب و ناسزاها گردد و آن چه که در تحقّق هر چه بیشتر این هدف مىتواند الگوى ما شیعیان باشد، سیرهى امیرمؤمنان على (ع) و ائمهى معصومین (ع) است.
حضرت على (ع) با آنکه خلافت را طبق نصّ پیامبر حق مسلم خویش مىدانست و در خطبهها و مناشدات خویش -تا آن جا که امکان داشت و باعث دودستگى و جنگافروزى میان مسلمین نبود- این مطلب را بیان مىنمود؛ ولى هیچ گاه از جامعهى مسلمین جدا نشد و هم چون یک برادر دلسوز و خیرخواه، مسلمانان را راهنمایى و مصالح جامعهى مسلمین و اشتباهات خلفا را به آنان گوشزد مىکرد؛ تا آن جا که بارها و بارها عمر گفت: «لو لا علیٌّ لهلک عمر.»(49)
سنّیان؛ که معتقدند در مورد امامت و خلافت بلافصل هیچ گونه نصِّ صریحى از جانب پیغمبر?ص? دربارهى شخص خاصّى صورت نگرفته است و پیامبر?ص? تعیین خلیفه و امام مردم را به عهدهى خود آنان گذارده است تا با مشورت یکدیگر شخصى را به این مقام برگزینند.
شیعیان؛ که از نظر آنها جایز نیست، امر خلافت را در اختیار افراد امّت یا عدّهاى از آنان -که اهل حَلّ و عَقد هستند- واگذار نمود؛ زیرا عقل سلیم حکم مىکند که امام باید ویژگىهاو شرایطى داشته باشد که عصمت و قداست روحى و سرشت پاک از جملهى آنهاست.(1)
از این رو شیعه معتقد است که رسول گرامى اسلام ?ص? در طول حیات خویش بارها حضرت على ?ع? را به عنوان امام و جانشین خویش به مردم معرفى و در آخرین اعلان رسمى و عمومى در غدیر خم ،ایشان را علناً به مقام جانشینى و خلافت خویش منصوب کرد. محدّثین و علماى هر دو مذهب این مسأله را از جنبههاى مختلف عقلى، کلامى، نقلى، تاریخى و... مورد بحث و بررسى قرار دادهاند؛ ولى مسلّماً آن چه در درجهى اوّل باید مورد کنکاش قرار گیرد، ضرورت و اهمّیّت پرداختن به این مسأله است. برخى افراد معتقدند: «بر فرض که پیامبر (ص)، حضرت على (ع) را در روز غدیر خم یا مواقع دیگر، به عنوان خلیفهى خویش معرفى کرد و بعد از رحلت حضرت رسول (ص) به هر دلیلى -به حق یا ناحق- افرادى دیگر بر این مسند تکیه زدند؛ چه لزومى دارد که با گذشت حدود 1400 سال از رحلت پیامبر، باز هم با طرح حوادث آن سالها از لابهلاى هزاران کتاب، سعى دراثبات حقّانیت اعتقاد شیعه و خلافت بلافصل حضرت على (ع) و تازه کردن این زخم کهنهى تاریخ داشته باشیم؟ آیا با بازگو کردن وقایع آن دوران مىتوان زمان را به عقب بازگرداند تا تاریخ به دلخواه شیعه صورت پذیرد؟»
در نظر این افراد، شیعه و سنّى، غدیر و سقیفه، نصّ و شورا و... همه یکساناند و واقعهى غدیر و مسأله خلافت و امامت صرفاً یک مسألهى تاریخى تمام شده قلمداد گردیده که هیچ گونه بار اعتقادى ندارد.
ما ز محبّان على یا عمر هیچ نگوییم ز خیر و ز شر
حشر محبّان على، با على! حشر محبّان عمر، با عمر!
از این منظر، بحث در این مورد، حاصلى جز تفرقهافکنى بین مسلمانان ندارد و به بهانهى پرهیز از تفرّق و ایجاد وحدت بین جامعهى عظیم اسلامى هر سعیى در رد و اثبات این مسأله، نفى گردیده، همهى مسلمانان به فراموش کردن وقایع آن سالها دعوت شدهاند.
در این نوشتار سعى شده است از طریق منابع روایى و تاریخىِ مورد وثوق سنّیان، این نظر به اختصار مورد نقد و بررسى قرار گیرد.
توضیح آن که استفاده از کتابهاى سنّیان به معنى اعتبار آنها و یا بىاعتبارى منابع شیعه نیست؛ بلکه صرفاً به منظور مشخّص شدن این مطلب است که علاوه بر انبوه روایات شیعه -که امامت را اصلىترین و مهمترین پایهى اعتقادى و اساس دین برمى شمرد- این مسأله در میان روایات سنّیان نیز منعکس شده است.
* * * * *
اگر قدرى در متون روایى اهل سنّت تفحّص کنیم، ردّ پاى حدیث غدیر در جاى جاى این منابع به وضوح به چشم مىخورد. اخبار بسیارى از غدیر و حوادث پیرامون آن -به خصوص خطبهى پیامبر?ص? - در منابع اهل سنت موجود است و عبارت «ألَستُ أولَى بِکُم مِن أنفُسِکم؟... فَمَن کُنْتُ مَولاه فَعَلّیٌ مَولاه؛ الّلهمَّ والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه...» از نظر قواعد علم حدیث، جزء احادیث متواتر و بلکه فراتر از آن است که از بیش از 110 صحابهى پیامبر و 85 نفر از تابعین نقل شده است.(2)
ضیاءالدّین مقبلى از علماى سنّى (م 1108) مىگوید: «اگر بنا باشد حدیث غدیر را (با این همه مدارک،) محرز و مسلّم ندانیم، باید قبول کنیم که هیچ واقعهاى در دین اسلام قابل اثبات نیست.»(3)
و شمس الدین جزرى، منکران حدیث غدیر را بى اطّلاع قلمداد مىکند.(4)
علماى اهل سنّت چون نتوانستهاند بر سند و مدرک حدیث غدیر خدشهاى وارد کنند، در معنى لفظ مولى و دلالت این حدیث بر خلافت بلافصل حضرت على (ع) تردید کردهاند. البته عدهاى از بزرگان آنان صادقانه و به دور از تعصّب، همان برداشت شیعه را از این حدیث دارند و کلمهى مولا را در این جا به معنى صاحب اختیار و اولى به نفس مىدانند.(5)
علماى شیعه با توجه به معناى مولا از جنبهى لغت در ادبیّات عرب، کاربرد متداول، فهم و برداشت عامّهى مردم، زبانشناسى، استعمال این کلمه در سایر احادیث و آیات و سایر قرائن متّصله و منفصله(6)، دلالت حدیث غدیر بر ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین (ع) را در بالاترین درجهى ظهور و روشنى مىدانند و معتقدند که از حکمت به دور است، پیامبر ?ص? در آن گرماى سوزان و طاقتفرسا انبوه مسلمانان را گرد آورد تا آنان را به این مطلب آگاهى دهد که «على دوست و یاور شماست»؛ در حالى که قبلا بارها این موضوع با عناوین و الفاظ مختلف تذکر داده شده بود و هیچ کس منکر فضایل بى حد و شمار حضرت على (ع) نبود.
در هر حال، طبق آیاتى که در این روز نازل شده است(7)، خداوند ثمردهى تمام تلاش 23 ساله و از جان گذشتگىهاى پیامبر ?ص? و اصحاب راستینش را منوط به نصب و معرفى امیرالمؤمنین (ع) به مقام خلافت و امامت و پیروى مردمان از آن حضرت مىداند و دینى تمام و کامل و مورد رضاى خداوند است که همراه با ولایت على (ع) باشد.
از این رو شیعه به ماجراى غدیر تنها به دیدهى واگذارى خلافت و به عنوان یک مسألهى تاریخى نمىنگرد؛ که آرمان پیامبران و هدف از بعثت انبیا و ختم رسل، حضرت محمد مصطفى (ص) را در غدیر مىبیند(8) و اسلام را بدون غدیر و ولایت، دینى ناقص مىداند و همان طور که در قیامت، تنها دین اسلام از بندگان پذیرفته خواهد شد، اسلامِ کسانى که ولایت حضرت على (ع) را - به معناى صحیح آن - قبول ندارند، کامل نخواهد بود(9) و این دینِ ناقص، مورد قبول و رضاى خداوند متعال نیست(10)
با نظر به سخنان پیامبر?ص? ، همهى مسلمانان عالم که نبىّ اکرم ?ص? را اولى به نفس و صاحب اختیار خویش مىدانند، باید حضرت على (ع) را نیز به عنوان مولى و صاحب اختیار خود بپذیرند و در واقع مخاطب پیامبر?ص? در روز غدیر، همهى مسلمانان عالم از ابتداى ظهور اسلام تا به حال بوده است و پیامبر ?ص? خطّ مشى آیندهى مسلمین تا آخر دنیا را ترسیم نمودند و نواى «فَمَن کُنتُ مولاه فَعَلیٌّ مولاه» در همهى اعصار جارى است و مسلّماً این اطاعت امر و قبول ولایت، عملى فراتر از اقرار به لسان است و باید با اعتقاد قلبى و عملى نیز همراه باشد و مؤمنان مىبایست تمام اعمال و اعتقادات خویش را با معیار مولاى خود، امیرالمؤمنین(ع) -که همان معیار پیامبر است- بسنجند و طریق هدایت را تنها نزد آنان بجویند و طبق فرمایش پیامبر، «... فَلیَبْلُغَ الشَّاهدُ الغائبَ...»، بر همهى هدایتشدگان به ولایت علوى، واجب است تا نگذارند پیام غدیر به دست فراموشى سپرده شود و آن را به گوش جان راهگمکردگان برسانند.
این نکته آن قدر مورد تأکید پیامبر اکرم ?ص? بود که در طول مدّت رسالت خویش، از ابتداى دعوت علنى تا آخرین دم حیات، لحظهاى از پرداخت به آن فروگذار نکرد و در هر فرصتى که امکان داشت، موضوع خلافت و امامت را براى مردم تبیین مىکرد.
در سال سوم هجرى -ابتداى دعوت علنى- پیامبر به دستور خداوند(11) چهل تن از فرزندان عبدالمطلب را جمع کرد و رسالت خویش را بر آنها شرح داد و فرمود: «کدام یک از شما مرا در انجام این رسالت یارى مىدهد تا برادر و وصى و خلیفهى من در میان شما باشد؟»
در آن میان حضرت على (ع) برخاست و گفت: «من، یا رسول الله.» پیامبر سخن خویش را تکرار کرد و دوباره حضرت على (ع) تنها کسى بود که جواب مثبت داد. آن گاه پیامبر?ص? فرمود: «این (على) برادر و وصى و خلیفهى من در میان شماست.»(12)
در ادامه، از میان هزاران حدیثى که در مورد فضایل و ولایت وامامت على (ع) در منابع معتبر اهل سنت موجود است، به چند حدیث اشاره مىکنیم(13).
پیامبر اکرم ?ص? بارها و بارها در مناسبتهاى مختلف فرمودهاند: «إنّی تارکٌ فیکُم الثّقلَینِ؛ کتابَ اللهِ و عِترتی أهلِ بَیتی. ما إن تَمَسَّکْتُم بِهِمَا لن تَضِلُّوا أبَداً و أنَّهُمَا لن یَفْتَرِقَا حتَّى یَرِدَا عَلَىَّ الحَوضَ.»(14)
پیامبر ?ص? در این حدیث، قرآن را -به تنهایى- براى هدایت مسلمانان و رهایى از گمراهى کافى نمىداند و با گویندگان «حَسْبُنَا کتابَ اللهِ»(15) آشکارا مخالفت مىکند و صراحت دارد که باید براى درک صحیح این کتاب الاهى، به مفسّران واقعى آن -یعنى اهل بیت پیامبر که از خطا و لغزش مصوناند- مراجعه کرد و حقایق ناب قرآنى را نزد آنان جست؛ چرا که همهى جنایاتى که دراسلام به وقوع پیوسته، به نام قرآن و اسلام، ولى به دلیل عدم شناخت صحیح آنها بوده است.(16)
پیامبر?ص? در حدیثى دیگر -معروف به حدیث سفینهى نوح- تنها راه نجات و رستگارى را پیروى از اهل بیت مىداند و پیروى از هر پیشوایى که در جهت آنان حرکت نکند، سرانجامى جز گمراهى و ضلالت ندارد.
رسول خدا ?ص? مىفرماید: «إنَّ مَثَلَ أهلِ بَیْتی فی أُمَّتی کَمَثلِ سفینةِ نوحَ؛ مَن رَکِبَها نَجَى و مَن تَخَلَّفَ عنها غَرِقَ.»(17)
پیامبر?ص? در تفسیر آیهى شریفه: «إهدِنَا الصِّراطَ المُستقیمَ»، مىفرماید: «هُوَ صراطُ محمَّدٍ و آلِ محمَّدٍ.»(18)
در بعضى احادیث نیز از حضرت على (ع) به عنوان «رایة الهُدَى» یعنى پرچم هدایت تعبیر شده است.(19)
در باب اینکه حق و حقیقت بر مدار على مى گردد و حضرت على، فاروق و جداکننده حق از باطل است هم احادیث بسیارى از علماى سنّى نقل شده است.
«الحقُّ معَ علیٍّ و علیٌّ مع الحقِّ؛ لَن یَفتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الحَوضَ.»(20)
در جاى دیگر پیامبر ?ص? خطاب به حضرت على (ع) فرمودند: «إنَّک تَبْلُغُ رسالتی مِن بعدی و تؤدی عنّی و تُسْمِعُ النَّاسَ صَوتی و تُعَلِّمُ النَّاسَ مِن کتابِ اللهِ مَا لا یَعْلَمونَ: تو ابلاغکنندهى رسالت من و انجامدهندهى عهد من و رسانندهى صداى من به مردم هستى و کتاب خدا را در جهاتى که مردم نمىدانند، به آنها تعلیم مىدهى.»(21)
مَن سَرَّه أن یَحیَى حیاتی و یَموتَ مماتی و سَکَنَ جَنَّةَ عدنٍ غَرَسَها ربّی فلیوالِ علیّاً مِن بعدی و لیَقتَدِ بالأئمَّةِ مِن بعدی فأنَّهم عترتی خُلِقوا مِن طینتی رُزِقوا فَهْماً و عِلْماً.(22)
هم چنین رسول اکرم ?ص? فرمودهاند: یا على! اگر کسى به اندازهى عمر نوح خدا را عبادت کند و به اندازهى کوه اُحد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق نماید و عمرش آن قدر طولانى باشد که بتواند هزار بار پیاده به حج برود، آن گاه در مکه، بین صفا و مروه، مظلومانه کشته شود، ولى ولایت تو را -اى على!- نداشته باشد، بوى بهشت هرگز به مشام او نخواهد رسید و هرگز وارد بهشت نخواهد شد.(23)
پیامبر اکرم ?ص? در توضیح آیهى شریفه «و قِفوهُم أنَّهم مسؤولونَ(24): آنها را متوقّف سازید که مورد سؤالاند»، فرمود: «یسألون عن الإقرارِ بولایةِ علیّ بن ابیطالبِ.»(25)
پیامبر?ص? در واپسین لحظات عمر شریف خویش نیز براى اتمام حجّت بر اصحاب خویش، خواست با نوشتن یک وصّیتنامه، موضوع امامت و خلافت على (ع) را براى اصحاب خویش بیان کند؛ ولى عمر (لعنه الله) -که مىدید با بودن یک سند رسمى و کتبى، کار بر او سخت خواهد شد- با فریاد «إنَّ رسول الله لیهجر، قد غلبه الوجعُ: رسول خدا هذیان مىگوید، بیمارى بر او چیره شده است.» مانع این عمل پیامبر شد.(26)
بنابر احادیث ذکر شده و سایر احادیث مذکور در کتب شیعه و سنّى، در دیدگاه شیعه، مسألهى خلافت و جانشینى پیامبر?ص? ، تنها از بُعد فردى و تاریخى مطرح نیست؛ بلکه شیعه خلافت و امامت الاهى را تنها وسیلهى تحقّق اهداف پیامبر و ادامه دهندهى راه و سیرهى آن حضرت مىداند. از این رهگذر، خلافت در معناى حکومت بر مردم، قابل غصب و واگذارىست؛ ولى امامت معصوم و مقام خلیفةاللهى، نه اکتسابى است و نه قابل غصب و تمام شدنى. شیعه تنها راه نجاتى را که مصون از خطاست، راه امیرالمومنین(ع) و ائمه معصومین عنوان مىکند و از آن جا که مسألهى ولایت و امامت نقشى مهم و تعیینکننده در دستیابى به سعادت و رستگارى ابدى و رهایى از آتش عذاب الاهى ایفا مىکند، نیاز به بحث و بررسى در این مورد همواره احساس مىشود. از این رو «امامت تنها مسألهى دیروز ما نیست، که مسألهى امروز جهان اسلام و مسألهى رهبرى امّت و عامل بقا و استمرار نبوّت و بالأخره، مسألهى سرنوشت اسلام است.»(27)
پیامدهاى شوم و ناگوار همین عدم پیروى از سنّت پیامبر و عدم اتّخاذ دین از منبع صحیح آن و پیروى از خلفاى غیر الاهى، همواره گریبانگیر امّت اسلام بوده است و به راستى رها کردن باب علم نبوى و مخزن علم الاهى و جداکنندهى حق از باطل و پیروى از جویندگان قدرت و ثروت و غاصبان مقام خلافت الاهى حاصلى جز تفرقه و گمراهى ندارد.
ابوبکرى که با مشرکین قمار مىکند(28) و از خوردن شراب نیز ابایى ندارد(29) و یا فرمان تهاجم به خاندان پیامبر?ص? را صادر مىکند(30) و بر فراز منبر به دخت پیامبر گرامى اسلام، حضرت فاطمه زهرا ?س? ناسزا مىگوید و او را دروغگو خطاب مىکند(31) و در حالى که معنى بعضى کلمات قرآن را نمىداند، آن را به رأى خود تفسیر مىکند(32)، یا عمرى که با جماعتى به سوى خانه حضرت على (ع) به راه مىافتد و حرمت دخت پیامبر را مىشکند و آتش برمىافروزد و حضرت على (ع) را به قتل تهدید مىکند تا براى ابوبکر بیعت بگیرد(33)؛ آن کسى که نقل حدیث از پیامبر را نهى مىکند تا به زعم خود، مردم قرآن را رها نکنند!(34) و به همین دلیل در زمان خلافت خود عبدالله بن مسعود و عدّهاى دیگر را به دلیل کثرت نقل احادیث پیامبر، در مدینه زندانى مىکند(35) و در زمان پیامبر، با آن که شراب تحریم شده است، شراب مىخورَد و مىگوید: «اگر مىترسید شراب شما را مست کند، تندىِ آن را با مخلوط کردن با آب، بشکنید.»(36) و یا آن عثمانى که ابوذر را -که در برابر چپاولهاى او از بیت المال تاب نیاورد- ربذه تبعید مىکند(37)، به روى کار مىآیند و دیرى نمىپاید که از اسلام ناب محمّدى تنها نامى بر سر زبانها باقى مىماند.(38)
بعد از اینان نیز معاویه -که سوگند یاد کرده بود، نام پیامبر را دفن کند(39)- جعّالان حدیث را به کاخ خود فرا خواند تا با پول او تاریخ زندگانى و سنّت پیامبر تحریف گردد و احادیث دروغین در منقبت خلفا ساخته شود.(40) و در اثر کج اندیشى و فهم نادرست از دین، چه بسیار بودند زهّاد و صلحایى که براى رضاى خدا به جعل حدیث رو آوردند!(41)
بدین ترتیب کتب بسیارى در زمینههاى مختلف بر پایهى همین روایات دروغین ساخته شدند و رفته رفته مذاهب ساختگى یکى پس از دیگرى ظهور یافته، مسلمانان را که از صراط مستقیم به دور مانده بودند، دچار تفرّق نمود و روز به روز پایههاى اتّحاد اسلامى متزلزلتر شد. در حالى که طبق فرمودهى قرآن تنها راه رستگارى و ایجاد اتّحاد، اعتصام به حبل المتین الاهى، حضرت على (ع) است: «واعتصِموا بحَبلِ الله جَمیعاً و لا تَفرَّقوا(42).» پیامبر ?ص? در تفسیر این آیه فرمود: «منظور از ریسمان خدا که باید به آن تمسک بجویند، على (ع) و اهل بیت او هستند.»(43)
آن حضرت در جاى دیگرى به حضرت على (ع) فرمود: «اى على! امّت موسى به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند که تنها یک فرقهى آن نجاتیابنده بود و بقیّه جهنمى بودند و امّت عیسى به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند که تنها یک فرقه نجاتیافته بود و بقیّه گمراه. امّت من نیز هفتاد و سه فرقه خواهند شد که تنها یک فرقهى آنها نجات مىیابد و بقیّه درآتش خواهند بود.»
حضرت على خدمت رسول اکرم عرض کرد: «اى رسول خداّ فرقه نجاتیابنده کدام است؟» فرمودند: «آنهایى که روش تو و یاران تو را دارند و به آن تمسک مى جویند.»(44)
در حال حاضر نیز تنها راه بازگشت به وحدت اسلامى و جلوگیرى از تفرّق بیشتر، میان جامعه عظیم مسلمانان، شناخت دقیق سیره و سنّت پیامبر و کشف حقیقت از میان انبوه کتب است و این وحدت اسلامى «به معنى مصالحه و سازش در مسائل عقلى و استدلالى و داد و ستد امتیازات نیست.»(45) و نه این است که «فرقههاى اسلامى به خاطر اتّحاد اسلامى، از اصول اعتقادى و یا غیر اعتقادى خود صرف نظر کنند و به اصطلاح، مشترکات همهى فرق را بگیرند و مختصات همه را کنار بگذارند، چه این کار نه منطقى است و نه عملى.(46)» بلکه بدین معنى است که فرقههاى اسلامى باید در عین اختلافاتى که با هم دارند به واسطهى مشترکات بیشترى که در میان آنان است، در مقابل دشمنان اسلام در یک صف جبههبندى کنند و روشن است که جبههگیرى در برابر دشمن مشترک با دفاع از عقائد خود و انتقاد از مذاهب آنان و فراخواندن آنان به عقیدهى خویش، به هیچ وجه منافات ندارد و از این طریق با ایجاد حسن تفاهم، به دور از اعمال و سخنانى که احساسات و تعصّبات مخالف را برمى انگیزد با بحث علمى و منطقى حقائق ناب اسلامى مطرح مىشود و آن چه که موجب تحقّق این مهم خواهد بود، پرهیز از تهمت و افترا از سوى علماى هر دو مذهب است. برخى علماى سنّى با استفاده از قدرت حاکم بر جامعه مسلمانان -که اکثراً سنّىاند- شیعیان را به باد تهمت و ناسزا گرفتهاند و چه بسیار شیعیانى که به دلیل همین اکاذیب، بى هیچ گناهى خونشان ریخته شده و اموالشان به یغما رفته است.
ابن عبد ربَّه از علماى اهل سنت در العقد الفرید مىنویسد: «رافضیان (شیعیان)، یهود امّت اسلام هستند و همان طور که یهود، دشمن مسیحیّت است، شیعیان هم دشمن اسلاماند!» و «یهودیان تورات را تحریف کردهاند و شیعیان قرآن را!»(47) و یا ابن حزم در کتاب خویش مىنویسد: «شیعیان معتقدند که آیات بسیارى از قرآن کاسته شده و آیات بسیارى به آن اضافه گردیده و امامیّه، ازدواج دائم با 9 زن را جایز مىدانند!» و «داوود جوازى -که از بزرگان متکلّمین شیعه است- مىگوید که خدا مانند انسان گوشت و خون دارد!»(48)
در جلد سوم الغدیر، 16 کتاب که در آنها به شیعه نسبتهاى ناروا دادهاند، معرفى شده و مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.
بعضاً شیعیانى نیز هستند که همهى سنّیان را ناصبى و جزء خوارج مىدانند و به آنان به دیدهى عداوت مىنگرند و بر همه مسلمانان است که با این قلمهاى مسموم -که حاصلى جز پراکندن بذر نفرت و کینه بین مسلمانان ندارند- به مبارزه برخیزند و نگذارند اتّحاد امّت اسلامى و دوستى و مهربانى میان فرقههاى مختلف اسلامى در برابر دشمنان، دستخوش این اکاذیب و ناسزاها گردد و آن چه که در تحقّق هر چه بیشتر این هدف مىتواند الگوى ما شیعیان باشد، سیرهى امیرمؤمنان على (ع) و ائمهى معصومین (ع) است.
حضرت على (ع) با آنکه خلافت را طبق نصّ پیامبر حق مسلم خویش مىدانست و در خطبهها و مناشدات خویش -تا آن جا که امکان داشت و باعث دودستگى و جنگافروزى میان مسلمین نبود- این مطلب را بیان مىنمود؛ ولى هیچ گاه از جامعهى مسلمین جدا نشد و هم چون یک برادر دلسوز و خیرخواه، مسلمانان را راهنمایى و مصالح جامعهى مسلمین و اشتباهات خلفا را به آنان گوشزد مىکرد؛ تا آن جا که بارها و بارها عمر گفت: «لو لا علیٌّ لهلک عمر.»(49)
تاریخ : جمعه 89/5/22 | 11:22 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()