آنگاه پیغمبر فرمود که یا جبرئیل از آنجا تا قاب قوسین اَو اَدنا چند هزار سال راه باشد؟ جبرئیل عرض کرد یا رسول الله از این جا تا آسمان اوّل«3500»سال راه است که از بالای آسمان هفتم تا پای عرش مجید دوازده حجاب است از این حجاب تا حجاب دیگر «500» سال راه باشد. و از 12 حجاب گذشتن تا زمین «9500»سال راه باشد. حضرت حق سبحانه و تعالی امشب ترا خواهد بردن، پیغمبر فرمود که یا اخی جبرئیل به چند سال آن جا رویم و باز آئیم ؟ جبرئیل گفت: همین ساعت آن جا رفته و باز آئیم. تو شفاعت اُمّتان خود خواهی کردن و حقّ تعالی به تو ببخشد چندانکه تو راضی و خشنود گردی،چنانکه حقّ تعالی در کلام مجید خود فرمود که :«تَسَوْفَ یُعْطیکَ رِجْعَکَ فَتَرْضْی».و در همین ساعت رفتن و بازگردیدن است که قوله تعالی:
بِسْمِ الله الِرّحْمن الِرَّحْیم
«سُبْحانَ الّذْی اسْری بِعَبْدِه لَیْلاً مِنْ الْمَسْجِدِ الْحَرْام اِلْیِ الْمَسْجِدِ الْاَقْصی اَلَّذی بارَکْنا حولَهُ لِنَریه مِنْ آیتُنا اَنَّهُ هُوَ الْسَمیعُ الْعَلیمْ».
آنگه حضرت رسول الله بانگ بر بُراق زد، بُراق بِرَمید حضرت جبرئیل پَرزد و گفت ای بُراق زمانی قرار گیر مگر نمیدانی که سوار تو کیست؟ به امر ملک معبود،بُراق زبان برگشود و گفت میدانم که سوار من محمّد (ص) عربی و پیغمبر آخر الزمان است و سرافراز جمیع خلقان است.جبرئیل فرمود:که چون میدانی سوار تو کیست ، پس رمیدن تو از بهر چیست؟ بُراق گفت: ای جبرئیل بدانکه دلیل و حجت صحیح دارم و نیز از آن مرغزار جنّت که مرا آوردی در آن جا سی اسب هستند که داغ محمّد(ص) را دارند و نمییابند حالا که من مرکب محمّد(ص) شدهام پس محمّد با من شرط و عهد کند که فردای یومالمحشر بغیر از من به پشت هیچ مرکبی دیگر ننشیند،اِلاّ من. آنگاه پیغمبر(ص) با بُراق عهد کرد و فرمود که ای بُراق چون امروز رفتن معراج و مرکب منی و جفای مرا میکشی پس عهد کردم که فردای یومالمحشر به هیچ مرکب دیگر سوار نشوم اِلاّ به تو.
آنگه بُراق شادمان شد شکم خود را بر زمین نهاد و زبان به تواضع برگشاد. آنگاه حضرت رسول خدا چون پا بر پشت بُراق نهاد لرزه بر زمین اُفتاد. آنگاه جبرئیل عنان بُراق را بگرفت و اسرافیل در جانب راست و میکائیل در جانب چپ و آن هفتاد هزارملک مُقرَّب ایشان را در میان گرفته و بر این صورت روان شدند. و بُراق بمانند مرغان پرزنان مانند شیر غُرّان نعره زنان و شیهه کنان و سجده گویان رو به جانب بیتالمقدس میرفت آنگاه خواجه عالم سوار بر بُراق بود،بُراق پارهای راه برفت جبرئیل فرمود که یا محمّد(ص) فرود آی و دو رکعت نماز کن آن حضرت فرود آمد نماز گزارد. جبرئیل گفت :یا محمّد(ص) آیا میدانی که به کجا نماز گزارده ای؟ فرمود «نه». جبرئیل گفت این سجدهگاه شهر مدینه است. آنگاه پیغمبر دگر باره به راه افتاد و بُراق دو گام دیگر نهاد جبرئیل گفت: یا رسول الله فرودآی و دو رکعت نماز کن پیغمبر فرمود من فرود آمدم و دو رکعت نماز گذاردم جبرئیل گفت: یا محمّد آیا میدانی که به کجا نماز کرده؟ گفتم خدا داناست. جبرئیل گفت: یا پیغمبر این موضع را کوه طور نام است و مناجات گاه موسی کلیم است. و پیغمبر فرمود که باز پشت بُراق نشستم و بُراق یک گام دیگر برداشت جبرئیل گفت: یا محمّد(ص) فرودآی و دو رکعت نماز کن و من فرود آمدم و دو رکعت نماز گذاردم آنگه جبرئیل گفت: یا رسول الله آیا میدانی که به کجا نماز گذاردهای گفتم:«نه» جبرئیل گفت : که این چشمه عَیْنُ الْصَّلاة است و مولودگاه عیسی روح الله است. و من باز بر پشت بَراق سوار شدم و بُراق چهار گام دیگر برداشت به بیت المقدس رسیدم و جبرئیل گفت: که یا محمّد(ص) فرودآی و من فرود آمدم جبرئیل دست راست مرا بگرفت و میکائیل دست چپ مرا گرفته بر در مسجد بیت المقدس آوردند چون بدر مسجد رسیدم گفتم: بِسْمِ الله الِرّحْمن الِرَّحْیم و به اندرون مسجد رفتم دیدم که آدم صفیالله در محراب نشسته و نوح نبیالله در پهلوی راست وی نشسته است و ابراهیم خلیلالله را دیدم که در پهلوی چپ وی نشسته و این هرسه پشت به محراب نهاده بودند موسی و عیسی را دیدم که در برابر ایشان نشستهاند از جمله 124000 پیغمبر همه صف در صف نشسته بودند جبرئیل از من پیشتر به اندرون مسجد رفت و گفت:«طَرِّقوُ طَرِّقوُ هَذا یَوْم الْقِیامَهْ» یعنی راه دهید که این بهترین خلقان روز قیامت و شفیع روز جزاست دیدم که آدم صفیالله وجمیع انبیاء چون ندا بشنیدند همه شادی کنان از جای خود بر خواستند و دو سه قدم استقبال من کردند و همه بر من سلام کردند و تعظیم بجا آوردند و زبان بدعا و ثنای من برگشادند اوّل آدم مرا به کنار گرفت و گفت ای مهتر و بهتر فرزندان من خدای تعالی توبه مرا قبول کرد به حرمت تو بود ، بودو بهشت را مأوای من کرد به برکت تو بود و فرشتگان را بر سجده من امر فرمود به همت تو بود. بعد از آن نوح مرا در کنار گرفت و گفت ای آنکه از طوفان نجات یافتم به حرمت تو بود و دشمنان من هلاک شدند به نصرت تو بود و هزار سال عمر گذارانیدم به دولت تو بود. و چون به ابراهیم خلیل الرحمان برخورد از پشت سر صدا زد: اى محمّد امّت خود را از جانب من سلام برسان وبه آنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاکش پاک و پاکیزه ودشتهاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذکر جمله«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله»درختى در آن دشتها غرس مىگردد، امّت خود را دستور ده تا درخت در آن زمینها زیاد غرس کنند. موسی و عیسی را دیدم که در برابر ایشان نشستهاند آنگاه ابراهیم مرا در کنار گرفت و گفت: ای آنکه آتش نمرود بر من گلستان شد به حرمت تو بود و قربانی من قبول شد به نظر و شفقت تو بود. آنگاه موسی مرا در کنار گرفت و گفت: ای آنه به کو طور با حق سخن گفتم و مناجات کردم به حرمت تو بود و از دریا نجات یافتم به قدر و منزلت تو بود . فرعون با صد هزار دشمنان من بدریا غرق شدند به نصرت تو بود.
پس آنگاه حضرت عیسی مرا در کنار گرفت و گفت یا محمّد(ص) حبیب الله ای آنکه از ما بهتری و شفیع روز جزا و محشری و همه صالحان را سروری و شفیع هفت کشوری و از همه انبیاء بهتری و بعد از آن تمام پیغمبران یکان یکان مرا در کنار گرفتند و دعا و ثنای من گفتند و مرا در پیش محراب جای دادند و ساعتی بنشستم آنگه جبرئیل برخاست و بانگ نماز گفت و میکائیل اقامت گفت و اسرافیل تکبیر گفت ، روی به آدم صفی الله کردم و گفتم ای پدر بزرگوار من برخیز و امامت کن پدرم حضرت آدم فرمود یا محمّد(ص)تو بهتر و فاضل ترین فرزندان منی تو برخیز و امامت کن تا نماز گزاریم. آنگه نوح را گفتم برخیز و امامت کن گفت: تومقدّم و منزّه و بهترین مایی تو امامت کن. آنگه ابراهیم را گفتم برخیز و امامت کن گفت:تو افضلی ،امامت کن پس همه پیغمبران را تکلیف به امامت کردم،گفتند یا محمّد(ص) تو از ما بهتری و امامت به شما نسبت دارد.که پیشوای هر دو جهانی و راه نمای همه خلقانی، تو امامت کن و من به هر یک از ایشان تکلیف کردم .همه حواله به من کردند. چون اینچنین دیدم از جای خود برخاستم و پیش ایستادم و جبرئیل و میکائیل بر یمین و یسار(راست و چپ)خود بداشتم و صدو بیست وچهارهزار پیغمبر با هفتاد هزار ملک مقرّب در پشت سر من ایستادند، و به این صف نماز گزاردم.و چون از نماز فارغ شدم جمیع پیغمبران بار دیگر زبان به دعا و ثنای من گشودند.
آنگه جبرئیل آواز داد که یا محمّد(ص)برخیز که دوست در انتظارست که تو امشب به عرش خواهی رفت آنگه گفتم یا اخی جبرئیل «فَاللهُ مَعَنا»یعنی که آفریننده عرش و فرش همراه ماست؟.جبرئیل گفت:«صَدَّقْتَ یا رَسوُل الله».آنگه آدم صفی الله گفت ای محمّد عربی و ای فرزند و دلبند من و ای اولاد ارجمند من آرزو دارم که چون به نزد پروردگار بروی پدر خود را فراموش نکنی، و احوال پر عصیان مرا عرض داری که نیازمندم به شفقت و مرحمت تو امیدوارم.آنگه جمیع پیغمبران یک یک عجز و التماس نمودند.و گفتند:یا محمّد(ص)هیچ کس را این شرف و منزلت نبوده که حق تعالی تو را به عرش به نزد خود خواند و به این اعزاز در نزد خود میبرد زنهار چون آنجا برسی ما را از خاطر و غاطر خود فراموش نکنی و ما را شفاعت کنی که کلِّ انبیاء چشم به شفاعت تو دارند. چون از این سخنان به پرداختم جبرئیل گفت که: «یا اَیُّهَا الْاَنْبِیاء وَ یا اَهْلِ الْمَلائِکَه»یعنی ای پیغمبران و ای فرشتگان همه گواه باشید که من ثواب اقامت را به اُمّتان محمّد(ص) بخشیدم. انگه آدم صفی الله با صدوبیست وچهارهزار پیغمبران و آن هفتاد هزار فرشتگان با همدیگر راضی شدند و گفتند ای جبرئیل و میکائیل و اسرافیل شما هم گواه باشید که ما هم ثواب نماز امشب خوذ را به اُمّتان محمّد(ص) دادیم.آنگه جبرئیل از آنجا به نزد حضرت ایزد شد و الحام وی حَصَل کرد و باز آمد و گفت حق تعالی میفرماید که شما هر کدام چیزی به اُمّتان دوست من دادید من هم پروردگار عالم،در روز قیامت آن مقدار از اُمّتان گنهکار و عاصی را به او ببخشم که راضی و خشنود گردد.
«قَوْلو تَعالی:لِیَغْفِرَنّکَ اَللهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرْ». چون از این مشغله هم بپرداختم جبرئیل دست مرا گرفت و از مسجد بیرون آورد و بُراق را سوار شدم و بُراق بمانند مرغان پرهای خود را بگسترانیده و بر روی هوا گرفتی ، پرزنان و تسبیح کنان میرفت و به اندک زمانی به آسمان اوّل رسیدم در پیش آسمان اوّل حجابی دیدم که یک سر آن به مشرق بود و سر دیگر در مغرب و پایههای یکسر به آسمان و یکسر به زمین. من گفتم یا اخی جبرئیل این چه حجاب است؟ جبرئیل گفت: یا رسول الله بسیار از این حجابها خواهی دیدن. بدانکه این حجاب را حجابُاْلْمُبَرَّدْ گویند یعنی این را کوه «زمهریر» نام است و سرمای زمستان است و این آسمان اوّل است و سرما از این به هم میرسد و چون فصل زمستان میشود این حجاب به زیر میآید به سبب این هوا سرد می شود،و در هوای زمستان از درختان برگ میریزد باران و برف و یخ پیدا میشود و هوا سرد میگردد و باز چون نوروز سلطانی شود این حجابها آهسته آهسته بالا رود تا نزدیک آسمان اعلا. آن است که ذره ذره هوا تغییر میکند و از سرما به گرما مبدّل میگردد و هوای خوش پدید میآید و درختان سبز و خرّم شوند و میوههای گوناگون بیرون آورند. پس فصل پائیز میشود و این حجاب زمهریر آهسته آهسته به زیر آید باز سرما و زمهریر پدید آید.
آنگه سید ثغلین و فخر عالمین فرمود که یا جبرئیل مرا در این حجاب ببر تا آخرین را تماشا کنم .جبرئیل(ع)مرا در اندرون آن حجاب بِبُرد،نگاه کردم دیدم حوض پر از آب زمهریر و سرمای زمهریر و دور آن حوض300 سال راه بود و آن حوض را بدیدم بغایت سرما بود،تا به حدّی که نزدیک بود من هلاک شوم و در چهارکنج آن حوض زنجیرهایی بسته بود و چهل هزار فرشته بر آن زنجیرها موکّل بودند و چون فصل تابستان شود فرشتگان آنرا بالا برند تا به نزدیک آسمان اوّل،تا دنیا تغییر یابد و هوای سرد به گرمی مبدل شود و باز چون وقت زمستان شود فرشتگان آن حوض را به زیر آورند تا 50 سال را نزدیک شود.آن است که سرد میشود و باد و باران و برف و یخ بهم میرسد و درختان برگ میریزند و سرما پدید آید و از این حجاب بگذشتم به آسمان آوّل رسیدم. جبرئیل درِ آسمان اوّل را بکوفت خازنان آسمان اوّل گفتند که کیست، در کوفتن بهر چیست؟جبرئیل آواز داد که درب را بگشائید که آمدم و من مقصود زمین و زمان را آوردم.آنگه خازنان درب آسمان اوّل را بگشودند.چون روی مرا دیدند همه یک باره بر من سلام کردند و گفتند:«مَرْحَبا بِکَ مِنْ خَیْرِ خَلْقِالله مِنْ وَلَدِ آدَمَ مِنْ آباءِ الْطاهِرین وَ اُمَّهاتِ الطّاهِراتْ».چون قدم در آسمان اوّل نهادم دیدم که اندرون آسمان تمام از زر سرخ بود و جمیع فرشتگان شادمانیها میکردند و به لفظ خود با یکدیگر میگفتند: که محمّد(ص) آمد مخلص آمد خالص آمد،حامد آمد،سرورآمد،سراج آمد،مصطفی آمد،مجتبی آمد،مقتدا آمد،بطحی آمد،مدنی آمد،مکی آمد،قریش آمد،هاشمی آمد،سیّد آمد، سند آمد،مِهتر آمد، بهتر آمد.
دَرب هفت آسمان غلغله افتاد.آنگه در آسمان اوّلی خروسی را دیدم که تن او مانند کاغذ سفید بود و بزرگی وی بمانند شُتُر بود و سر وی از یاقوت سرخ بود و پاهای آن از زمرّد سبز بود و منقار وی از عقیق بود و پرهای وی ،پر طاووس بود و هزار نقش داشت و بر پرهای وی نوشته بود:«لا اِلهَ اِلاّ الله مُحمّد رسولالله علی وَلیُّالله».وچشم های وی مانند گوهر بود و چنگال وی از نقره فام بود و یاقوت در منقار وی بود.هزار بار از آفتاب روشن تر بود و بر تاج سر وی نوشته بود: « لا اِلهَ اِلاّ اللّه مُحمد رسول اللّه علی وَلیُّاللّه» و از این بال تا بال دیگر آن هزار سال راه بود و بر پیشانی آن خروس نوشته بود: « اِنَّ اللّهَ و ملائکه یُصَلُّونَ عَلَی النَّبی یا ایّهَا الّذینَ آمَنوا صَلَّو عَلَیْه و سَلِمُوا تَسْلیما ».و تسبیح آن خروس این است « یا سُبُّوحُ یا قُدُّوسْ یا رَبَّ الْمَلائکتة وَ الرُّوحْ »از آن وقتی که خدای تعالی آدم را آفریده تا روز قیامت تسبیح او اینست: لا اِله الاّ اللّه محمّد رسول الله عَلیّاً وَلی الله هذا خَیْرِالْبَرِیّة. چون آن خروس هر وقت آواز کند آواز وی به گوش خروسان دنیا رسد و ایشان نیز فریاد بانگ کنند«سُبْحانَ رَبِّی الْعَظیمِ وُ بِحَمْدِهِ.من گفتم یا اخی جبرئیل این چه خروس است؟گفت:این مؤذّنِ آسمان است و هر یوم چهل هزار بار این تسبیح را میگوید، چون روز قیامت شود،میگوید بار خدایا من تمام عمر خود را مؤذِّنی کردم همه ثواب خود را به اُمّتان محمّد(ص)بخشیدم و چون خواجه عالم گوید تا من آن خروس را دیدم همیشه آرزو دارم که یکبار دیگر آن خروس را ببینم. پس از آنجا بگذشتم و جایی رسیدم که یک ملائکه در آنجا دیدم که نصف آن برف بود و نصف آن از آتش، :که نه برف آتش را ضایع میکرد و نه آتش برف را، و تسبیح آن این بود:«سُبْحانَ الَّذی اَلَّفَ بَیْنَ التَّلَجُ وَ النّار». و از آنجا گذشتم مَلَکی را دیدم نشسته بر کُرسی و با سیاست و بسیار سَهمناک و لوحی را در میانهِ دو زانوی خود نهاده بود و در آن لوح نگاه میکرد . من گفتم یا اخی جبرئیل این کیست؟.گفت: این مَلَک الْموت است و کار او آن است که قبض روح خَلقان میکند. من گفتم یا اخی جبرئیل مرا در پیش وی ببر. جبرئیل مرا در پیش او برد، مَلَک الْموت بغایت با هیبت بود و من بر وی سلام کردم و جواب سلام من باز داد. جبرئیل گفت:یا عزرائیل مگر نمیدانی این شخص کیست؟حقّا که این محمّد عربی و رسول هاشمی است.چون عزرائیل نام مرا شنید از جای خود برخاست و بر من سلام کرد و بر روی من بخندید و گفت:« مَرْحَبا بِکَ مِنْ خَیْرِ خَلْقِالله»و گفت یا محمّد(ص)بشارت باد ترا که سبب خندان من گشتی و بنده را حق تعالی چهل هزار سال است که خلق کرده و هرگز نخندیدم و امروز الهام حضرت حق چنین است که بر روی مبارک تبسِم کنم . آنگه پیغمبر فرمود:که یا عزرائیل با نظر کردن در لوح چگونه جان خلقان میستانی و قبض روح میکنی؟عزرائیل عرض کرد:حق سبحانه و تعالی زندگانی و مرگ مخلوقات را در این لوح جمع کرده هر که را اَجَل رِسد،نام وی از این لوح مَحو میشود و در هر شهر و دیاری که باشد، به امر ایزد منّان جان او را بستانم. پیغمر فرمود:یا عزرائیل از دیدن تو ترسی در دلم افتاد آی کسی زَهره دیدن روی شما را دارد؟ گفت:یا رسولالله روی خود را به هر کس ننمایم.سپس هر کس را که امر حق بُوَد دست خود را به جانب وی بَرَم و جان او را بستانم و گرنه، هیچکس را زَهره دیدن من نباشد.تا آنگه از وی بگذشتم.