آنگه صدوشصت هزار فرشته با هفتاد هزار خازن مرا در میان گرفتند و بر من سلام کردند و تهنیت بجا آوردند و بعد از آن جبرئیل دیگر بالاتر نرفت.حضرت محمّد(ص)فرمود:یا جبرئیل چه فکر کردی؟جبرئیل گفت:یا رسول الله از این جا بالاتر مرا ممکن نیست. چون این سخنان از جبرئیل بشنید گریست و گفت:یا اخی جبرئیل در چنین موضع مرا تنها میگذاری؟ جبرئیل گفت:یا رسول الله به جلال و قدرت جَلَّ جلاله قسم که اگر به مقدار پر پشه از این بالاتر روم تمام پر و بال من میسوزد و من هلاک میشوم. جناب پیغمبر دید هیچ چاره نیست روی به راه نهاد و نمیدانست که به کجا میرود ناگاه از عرش ندا آمد که یا محمّد زودترآی و نزدیکتر آی که بر دیدن تو مشتاقم و آن حضرت فرمود:چون این ندا شنیدم ذوق بر دلم پیدا شد چون پارهای راه برفتم به اَعْلی عِلیینْ رسیدم.بُراق بایستاد.هر چند جهد کردم گام از گام بر نمیداشت و من از بُراق به زیر آمدم چون نیک نگریستم بُراق نیز غایب شد. و ترس بر دلم پیدا شد نه راه پیش داشتم نه راه پس.آنگاه نگاه کردم صحرای وسیع در نظرم پدید آمد. و ندایی از عرش رسید که یا محمّد،حبیب من چند قدمی به محبّت ما براه بیا و من چون آن صدا را شنیدم روح من تازه شد و ذوق بر من دست داد. برخاستم و کمر خدمت محکم بستم و قدم براه نهادم و پارهای راه رفتم و نگاه کردم،دیدم بیست هزار فرشته رَبُّ الحِرَّه رَف رَف بر دست گرفته،آوردندو روی فرشتگان را دیدم از آفتاب روشنتر بود و رف رف از نور قدرت حق تعالی به غایت نیکو چهره بود.فرشتگان چون به نزدیک من رسیدند،همه صف کشیدند و دستها بر سینه خود نهادند و از روی ادب بر من سلام کردند تعظیم و تواضع بجا آوردند و مرا بر اسب رَف رَف نشاندند و آن بیست هزار فرشتگان ملاُ اَعلی از چهار جانب من روان شدند و به اندک زمانی از دروازه حجاب بگذشتم که درازی و فراخی هر حجاب تا حجاب دیگر 500 سال راه است.و هر حجاب را نامی است.اول حجاب قدرت دوم حجاب عظمت سوم حجاب عزّت چهارم حجاب هیبت پنجم حجاب جَبَروت ششم حجاب رحمت هفتم حجاب نُبوّت هشتم حجاب کبریا نهم حجاب منزِلت دهم حجاب رفعت یازدهم حجاب سعادت دوازدهم حجاب اَزِلی.چون از این حجابها گذشتم به عرش مجید رسیدم. اما چون عرش را دیدم،آنچه قبل از این دیده بودم در نظرم حقیر بود.چون قدم من به عرش مجید رسید کُرسی در آنجا نهادند،آوازی به گوش من رسید گفتند یا محمّد حبیبالله خیر مقدم،فرودآی و به راحت بر کُرسی بنشین.آنگاه بر کُرسی نشستم زبان و دهان من خشک شد.سر خود را بالا گرفتم قطره ای از آب رحمت از عرش مجید به دهان من چکید،زبانم گشاده گردید و گویا گردید گفتم اَلحمدُلله رَبَّالعالمین آنگه ندا آمد که یا محمّد ثنای ما بگو گفتم:«اَلْتَحیاتالله تعالی و اَلْصَلَواتِ الطیّباتِ الطاهراتِ و بَرَکاتُه».آنگاه ندا آمد نزدیکترآی یا محمّد.گفتم آمدم یا احمد.گفت:بیشتر آی یا احمد گفتم آمدم یا صَمَدْ.گفت بیشتر آی ای سیّد.گفتم آمدم ای سَنَد. گفت: نزدیک بیا ای مِهتَر گفت آمدم یا اکبر. گفت بیا یا مختار گفتم آمدم یا جَبّار.گفت بیا ای حبیب عرب گفتم آمدم یا رَب. گفت نزدیکترآی یا مصطفی گفتم آمدم یا مولی آنگه من خواستم که بر زمین عرش بنشینم.عرش از آمدن من مینازید و بلرزیدن آمد که یا محمّد نعلین خود را بر فرش بنه تا عرش من از برکت نعلین تو زینت گیرد و آرام یابد و قرار گیرد و این عجب حالی است که موسی را در کوه طور فرمودی که نعلین خود را از پای خود بیرون کن و محمّد را فرمودی که با نعلین بر عرش بِنِه.چرا کوه طور از پای موسی شرف میخواست و در اینجا عرش مجید از پای محمد عربی و رسول هاشمی صد زینت میطلبد.عرش شرف از نعلین محمّد(ص) میخواست.وَ ما مِنّا مَقامُ مَعلُوم. آنگه حضرت محمّد(ص)میفرماید که من زبان برگشادم و در بساط کمال ،سوال با ملک ذوالجلال بسخن درآمدم در پیش روی من پرده بیاویختند که من هیچ ندیدم و هرچه میگفتم در پس پرده جواب میشنیدم.آنگه ندا آمد:اَلْجوع اَلْجوع یعنی گرسنه و از راه دور آمدی.مهمان مایی. من از جواب عاجز شدم و ندانستم که چه باید گفت ناگاه دیدم که از پس پرده اعلا کاسهای پر از شیر برنج لطیف و لذیذ بیرون آمد و از عقب آن کاسه،ندایی شنیدم یا محمّد حبیب من ،حالا تنهایی و مهمان مایی . طعام تناول کن و شکم خود را سیر کن که بعد از این با تو کاری داریم و دیگر دو دانه سیب در آن سفره دیدم.سر نیاز به سجده بنهادم.گفتم:ملکا معبودا پادشاها تو بهتر میدانی تا حال مرا هرگز تنها چیزی نخوردهام ندا آمد:اُکُلُو یعنی بخورید و غم تنهایی مخورید همینکه دست خود را دراز کردم گفتم بسمِاللهالرحمنالرحیم اَلْرِزق مِنْ عِنْدَاللهِتَعالی.یک لقمه برداشتم و بر دهان خود نهادم از پس پرده یک دستی بیرون آمد که در طعام خوردن با من موافقت کرد چنانچه من سه لقمه تناول کردم آن دست دو لقمه برداشت و بعد از آن گفتم:اَلْحَمْدُاللهِ رَبَّالْعالَمینْ که از سه لقمه نفس من تسلّی یافت و آشی بود از عسل شیرینتر و روشنتر.آنگاه دست برداشتم تا حمد و ثنای الهی بجاآورم.و آن کاسه را بردند وکاسهای دیگر آوردند، در آن کاسه دو دانه سیب بود که یکدانه را من برداشتم و یک دانه دیگر را همان دست برداشت و آن زمان ندا آمد که یا محمّد بگو تا ببینم چه میگویی آنگه عرض نمودم ملکا معبودا،پادشاها،آمدم و گفتم امّتان عاصی دارم و قوم بدکردار دارم.و از برای ایشان ترسان و لرزانم.ندا آمد که یا محمّد حبیب من از بهر تو هزار بار مهربانترم بر امّت تو.آنگاه گفتم:الهی الهی امّتان من گناه بسیار دارند.ندا آمد که همه را به حرمت تو بخشیدم و بیامرزیدم و گناهان ایشان را عفو کردم به شرط آنکه نافرمانی من نکنند و امر مرا بجا آورند.گفتم:الهی امّتان من عمر کم دارند.ندا آمد که اگر نیکو عمل باشند به حرمت تو ایشانرا از آتش دوزخ آزاد گردانم.گفتم الهی امّتان من از بهشت امیدوارند ندا آمد که بهشت را از برای نیکوکاران امّتان تو خلق و ارزانی دارم.پس دیگر بار به زبان حال با ملک ذوالجلال بسخن درآمدم.گفتم الهی امتان من چه طاعت کنند تا که رضای حق تعالی دریابند؟ندا رسید که امّتان تو در هر شبانه روز پنجاه وقت نماز بگذارند.که تا من از ایشان راضی و خشنود باشم.و به حرمت تو همه حاجتهای ایشان روا کنم و مراد ایشان را حَصَل کنم.من گفتم بار خدایا از عهده این طاعت نتوان برآیند باز ندا آمد:که چهل وقت گفتم: ملکا معبودا،پادشاها این طاعت بسیار است و امّتان من قوّت و طاعت این را ندارند.باز ندا آمد که پس سی وقت دادیم گفتم بار خدایا امّتان من ضعیفاند و طاقت این بار عظیم را ندارند.آنگه ندا آمد پس به بیست وقت قرار دادیم.گفتم پروردگارا از عهده این طاعت نتوان برآیند باز ندا آمد که ای حبیب من به حرمت تو به پنج وقت قرار دادیم و مرا دیگر یارای دم زدن نبود.پس به پنج وقت قرار گرفته شد.آنگه ندا آمد:که یا حبیب من به جلال و قدرت من که پروردگار عالمم آن قدر تسبیح و تهلیل امّتان تو را دوست میدارم که ایشان را به یک ماه روزه و پنج وقت نماز امر فرمودم.آنگاه من گفتم ملکا معبودا،پادشاها،پروردگارا فردای قیامت پیغمبران دیگر آیند با عمر دراز و طاعت بسیار و امّتان من آیند با عمر کوتاه و طاعت کم،آیا اینها با یکدیگر برابرند؟باز ندا آمدکه:یا محمّد دل خوش دار و دل ملول مدار که من طاعت کم ایشان را قبول کنم و طاعت کم ایشان را در ترازوی فضل خود نهم که هزا هزار بار گرانتر از طاعت امّتان پیغمبران دیگر باشد.
قُولُهُ تَعالی کَمَثَلِ حَبَّهٍ اَنْتَبَتْ سَبْعَ سَنابِلَ مِنْ کُلِّ سُنْبُلَةِ مِائَةِ حَبَّهٍ وَاللهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاء.آنگاه که من گفتم که الهی امّتان من ضعیفند، ندا آمد که یا محمّد به حرمت و قدر و منزلت تو ایشان را همه محترم گردانم که از شرق و مغرب عَلَم دولت اسلام تو را بگیرند. و کُلّ عالم مدح و ثنای تو و فرزندان تو را گویند. و من پناه تو باشم.آنگاه من به زبان تزلزل و بساط اعلا گفتم: الهی الهی آدم صفیّالله را بهشت دادی و فرشتگان را بر وی سجده امر فرمودی و توبه او را قبول نمودی.مرا چه عطا کردی؟ابراهیم را خلیل خود خواندی و آتش غرور را گلستان نمودی مرا چه دادی؟و نوح نبی را دعا اجابت کردی از طوفان نجات دادی مرا چه دادی؟ موسی را بر فرعون مظفّر کردی؟عصای وی به معجزه خود اژدها کردی و به کوه طور با وی سخن گفتی.مرا چه شفقت و مرحمت فرمودی؟جواب قولهُ تعالی یا احمد...بدانکه هر چه پیغمبر دیگر را دادم به حرمت و برکت تو بود و اگر آدم را بهشت دادم به حرمت تو بود.که در صُلب وی بودی و اگر فرشتگان را به سجود امر فرمودم به سبب تو بود. و اگر نوح را دعا اجابت کردم تو را همیشه دعا مستجاب میکنم و خواهم کرد.اگر ابراهیم را خلیل خود خواندم، تو را حبیب خود خواندم.اگر موسی را عصا دادم تو را نور رَف رَف و بُراق دادم.اگر موسی را در کوه طور سخن گفتم با تو در بساط اعلا سخن میگویم.اگر برای عیسی مرده را زنده کردم در پیش تو بزغاله کشته را به سخن آوردم.اگر عادّیان را به باد فنا هلاک کردم تو و اصحاب تو را نصرت و مرحمت داشتم.جمله کافران را که دشمنان تو و فرزندان تو را هلاک کرده و خواهم کرد و هر چیز که تمامی پیغمبران را دادم یا محمد(ص) تو را زیادتر از آن دادم.اوّل آنکه نام تو را از نام خود در ساقهای عرش نوشتهام.که:لااِلهَالاالله مُحَمَّدٌ رَسولالله عَلیاً وَلیُّالله و نام تو را از نام خود جدا نکردم. یا محمّد نور تو را در پیشانی ابراهیم آوردم و از آنجا به پیشانی اسماعیل و از آنجا به پیشانی عبدالمناف و از آنجا به پیشانی عبدالله و از آنجا به پیشانی آمنه آوردم که در آن شب تو از وی متولد شدی. جمیع بُتان دنیا را سرنگون گردانیدم، آسمان و زمین و عرش و کرسی و لوح و قلم و آفتاب و ماه و ستارگان را از نور تو آفریدم.جبرئیل را امشب رکابدار تو کردم.و هر دو کونین را زیر پای تو قرار دادم و همه پیغمبران را اقتدا به تو کردم و جمله دشمنان تو را هلاک کردم همه عالم را مسخّر تو کردم و هرچه پیغمبران دیگر را دادم تو را صد چندان بهتر و بالاتر دادم و تو را شجاعت و فصاحت و حلم و حَسَب و عافیت و حشمت به تو دادم.و دامادی به تو دادم که او را شیر خود گردانیدم و ولیّ خود خواندم و او را وصیّ تو کردم و بِنت تو فاطمه زا به او تزویج کردم و وی را بر دشمنان تو ظفر دادم و وی را مظهرالعجائب گردانیدم و فرزندان تو را راهنمای خلقان کردم زهد و تقوا و طهارت و عصمت را صفت ایشان کردم و هفت طبقه دوزخ را جای دشمنان ایشان کردم و ایشان را ساقیان حوض کوثر گردانیدم و تو را از خانه اُمّهانی بیرون آوردم به بیتالمقدس رسانیدم ترا بر هفت آسمان بگردانبدم و درقاب قوسین تو را نزد خود حاضر گردانیدم و تو را به حکایت خود مشغول میدارم و بلاواسطه با تو سخن گفتم و میگویم و تو را خیری دادم که به پیغمبران دیگر ندادم. یا محمّد تو را خلق نیکو دادم و شجاعت و فصاحت و رفعت و حشمت و علم دادهام که هیچ پیغمبر را ندادهام آسمان و زمین را بهر تو آفریدم.یا محمّد قبول از تو و آمرزش از من. حضور از تو قربت از من. دعا از تو اجابت از من. شفاعت از تو بخشش از من.اگر جمله جهانیان رضای تو جویند من که خداوند جهانیانم رضای تو جویم تا همه عالمیان بدانند که هر بنده با اخلاص به ذرگاه ما رنج کِشَد، ما رنج او را ضایع نخواهیم کرد.««اِنَّ اللهَ لایُضیعُ اَجْرَالْمُحْسِنینْ»».بعذ از این کلمات حق جلا و اعلا نود هزار سخن به من گفت.و گفت یا محمّد سی هزار سخن را در میان مردم بگو.و سی هزار دیگر را خواهی بگو و خواهی مگوی.و سی هزار دیگر را مخفی به من سپرده دار که سرّ من است. آنگاه سجده کردم و باز ندا آمد که یا محمّد(ص)عرش مرا زینت بخش و خلعت بده. من ندانستم که خلعت عرش چیست از این سخن عاجز گشتم نمیدانستم که چه کنم زمانی در فکر فرو رفتم.آن گه گفتم:ملکا،معبودا،پادشاها این سخن را تو بهتر میدانی.خطاب عزّت در رسید که خلعت عرش، نماز است و دو رکعت نماز بگذارم و شکر باری تعالی به جای آوردم و اجازت خواستم و مراجعت حَصَل کردم باز همان بیست هزار ملائکه آمدند،مرا به اسب رَف رَف بنشانیدند. و به یک چشم بر هم زدن از دوازده حجاب بگذشتم و نزدیک اعلی علیین برسیدم.همانجا بُراق را دیدم که ایستاده بود، چون مرا دید آب از دیده روان کرد و تواضع کنان شکم بر زمین نهادند.آنگه از رَف رَف فرود آمدم و بر بُراق سوار شدم.آنگه فرشتگان مرا دعا گفتند و من آمدم تا به سدرهالمنتهی رسیدم،جبرئیل و میکائیل و اسرافیل را دیدم که به آن هفتاد هزار ملک در آنجا ایستادهاند.چون مرا دیدند بر من سلام کردند و جملگی مبارکباد میگفتند و بهمراه من روان شدند اول مرا به بهشت بردند و من سیر و تماشای بهشت کردم،حوران و رضوان و وُلدان و غِلمان را دیدم و قصرهای جنّت و درخت طوبی را دیدم جای مرا و اولاد مرا به من نمودند و جای دوستان و مطیعان خود را دیدم و چهار پای عرش را در میان بهشت دیدم که هرپایهها را سیصدوچهل ستون بود.و هر پایه تا پایه دیگر صد سال راه بود. و در زیر هر پایه بیست هزار فرشتگان را دیدم که صف کشیدهاند و تسبیح و تهلیل حقّ سبحانه و تعالی میکردند ودر عقب هر صفی از ملائکه سی هزار آدمی و پری را دیدم که همه ایشان بذکر خدا مشغول بودند.آنگه پرده حجاب از روی من برداشتند و تمامی روز قیامت و روز حَشْر خَلقان را به من نمودند و جمله پیغمبران و امّتان ایشان را بر من عرضه داشتند دیدم که پیغمبری میآید با یک نفر و پیغمبری میآید با پنچ نفر و بسیار پیغمبرانی بودند که تنها میآمدندآنگه امّتان مرا بر من عرضه نمودند ،دیدم که از مغرب تا مشرق صفها برکشیدهاند.همه را سیر کردم.آنگه به یک نفس زدن بُراق مرا از هفت آسمان بگذرانید و بر زمین رسانید