خدا ، بهشت ، آدم ، زمین نویسنده: جوادزاده - 1396/3/12
آدم از زمانی که چشم خود را باز کرده بود ، دانسته بود که هست و حتی از اولین روز و اولین لحظات هست بودن خود خاطره داشت . او یکباره چشم خود را به جهان هستی باز کرده بود و فقط بهشت را دیده بود و میدانست جایی که او قرار دارد ، بهشت ، چگونه جایی است. او از بچه گی بزرگ نشده بود که بداند کودک یعنی چه و به همان اندازه که بود به هستی آمده بود.
او در جوار رحمت خداوند بود و این طبیعی ترین امکانی بود که به نظرش میرسید. ایمان به خداوند مثل دیدن درختهای بهشت ، روشن و واضح بود و لذت همجواری خدا مثل لذت گردش در باغهای بهشت و لذت شنیدن صدای جویبارها و لذت مصاحبت ملائک احساسی قابل لمس بود. کلمه ی سخت و دشوار هنوز برای آدم مفهومی نداشت. همه چیز به راحتی وجود داشت یا براحتی ممکن بود.
خداوند به او گفته بود که به همراه همسر زیبای خود در این باغ بی نظیر گردش کن و از هرچه دوست داری بخور و بیاشام و بهره مند باش و به هرجا که خواستی برو و همه چیز را به راحتی در اختیار بگیر و بنده ی من باش.
بهشت جای نگرانی نبود ، جای غم و اندوه نبود ، جای ظهور دشمنی نبود و خداوند به آدم فرمود که ای آدم فقط از دو چیز برحذر باش ، اول این را بدان که شیطان دشمن توست و از او حرف شنو نباش و به او اعتماد نکن و دوم اینکه به این درخت نزدیک مشو که از زیانکاران خواهی بود.
غیر از این دو خط قرمز، هیچ محدودیتی در بهشت برای آدم نبود. آدم میدانست که بهشت چیست زیرا خودش در آن بود و چگونه بودن بهشت را لمس میکرد. اما دشمنی و زیانکاری را نمیشناخت .
خداوند به مقتضای قدرت و خلقت خویش همه چیز ممکن را خلق کرده بود. او همه ی خوبیها را و همه ی بدیها را خلق کرده بود. بدیها را در جای خودشان محبوس کرده بود و همه ی خوبیها را در بهشت به زیباترین نحو ممکن گرد هم آورده بود و آدم در میان این همه خوبی و زیبایی ، هستی خود را لمس میکرد.
او نمیتوانست هستی خود را به غیر از چیزی که بود تصور کند. آسانترین و آشکارترین حقیقت زیبایی که در بهشت بود ایمان بخدا و احساس وجود پروردگار بود و آدم نمیدانست که ایمان به خدا چقدر میتواند سخت باشد زیرا سختی را تجربه نکرده بود و نمیدانست که چگونه ممکن است سختی وجود داشته باشد زیرا همه چیز در بهشت راحت و ساده بود
و چون همه چیز راحت و ساده بود ، آدم نیز به همین راحتی و به همین سادگی از خطوط قرمز خدا عبور کرد و به شیطان اعتماد کرد و به وسوسه او از درخت میوه ممنوعه خورد و آنگاه به زمین سخت رسید. ای دل غافل . . . و تازه فهمید که سختی چقدر سخت است . . .