هشام بن عبدالملک به حکومت میرسد. هشام مردى بخیل، خشن، جسور، ستمگر، بیرحم و سخنور بود. او در جمع آورى ثروت و عمران و آبادى مىکوشید و در زمان خلافتش بعضى از صنایع دستى رونق یافت او فردى کوتاه فکر و مستبد و شکاک و بدبین بود، از اینرو، به هیچ کس اعتماد نمىکرد، با یک بدگویى و سؤ ظن بهترین رجال کشور را از بین مىبرد
این بدبینى افراطى باعث شد که عزل و نصب متوالى و بیش از حد فرمانروایان و حکام شهرستانها، نتایج فوق العاده به بار آورد».10 سال حکومت میکندستمگری خشونت و بی رحمی پیشه میگیرد و خیلی سخنور بود آشوب های داخلی و آتش جنگ های خارجی را خاموش میسازد از طرف شمال ترکمن ها و مردمان خزر نشین به دولت مرکزی فشار می آوردند و شورش ها و جنبش ها از طرف ناراضیان آغاز میشود و سرکوب میکرد و زیدبن علی را به شهادت میرساند کمیت شاعر و شجاع و مبارز را بعد از شکنجه و بیرون آوردن زبانش به شهادت میرساند امام باقر هم به دستور او به شهادت رسیدو از اینکه میبیند روز به روز صدای انقراض بنی امیه به گوش میرسد با خشونت هر چه تمامتر به جنایت خود می افزاید.
هشام بعد از مستی فراوان ،عمامه به سر کنیز خود کرده و به مسجد برای نماز میفرستد و مردم عصبانی شده و در همان حالت مستی او را کشته و تکه تکه میکنند. در این دوره قلمرو اسلام به اروپا و جنوب فرانسه رسیده ولی شارل مارتل پادشاه فرانسه مانع پیشروی شده و تعدادی از مسلمانان کشته میشوند . یزدگرد از چین جهت سرکوب کردن اعراب و مسلمین کمک خواست،
ولی امپراطور چین بعد از اطلاع و آشنائی از اسلام او را منصرف کرد و خود او هم از وجود مسلمانان در آسیای صغیر ناراحت بود و مخالفان را بر علیه فاتحین کمک میرساند.از طرفی چون اسلام شعار برابری و برادری داشت طبقات زجر کشیده و روحانیون مذاهب با آغوش باز اسلام را میپذیرفتند
حدود 500000 نفر سپاهی عرب زبان در سرزمینهایی که فتح میشد سکونت گزیدند.از آنجا که فاتحین نژاد عرب را امتیاز میدانستند در برابر فرهنگ کهن و تمدن ایرانی کم می آوردند و خود به این مسئله اقرار داشتند و این برتری طلبی اعراب باعث نارضایتی میشد
یزید دوم پسرش هم به مدت 5 ماه بعد از آن که اوضاع را آشفته تر کرد ؛و خیلی زود مرد. ابراهیم نوه عبدالملک 3 ماه حکومت را ادامه میدهد و آشوب در این دوره بی نهایت رسیده بود و با اینکه خود را خلع میکند به دست مروان حمار به قتل میرسد
مروان حمار به خلافت رسیده و مدت 6 سال طول میکشد گروهی از خوارج به فرماندهی ضحاک قیام میکنند و سرکوب میشوند و به علت ظلم و نابرابری و زندگی اشرافی خلفا،ایرانیان ناراضی و شیعیان دست به شورش زده و گروهی از نوادگان امام حسن و گروهی با ابوسلمه و عباسیان وبالاخره تعدادی هم با ابومسلم خراسانی و به فرمان ابراهیم امام با سپاه سیاه جامگان با فاصله کمی از هم، سران و یاران بنی امیه را کشته و تعدادی فرارو بر خراسان و پایتخت آن مرو مسلط میشوندو بعد از مدت کمی بر گرگان
و سپس بر اصفهان و نهاوندرا با ترفندی به تصرف در می آورند، ابراهیم امام،برادر خود سفاح را مطرح و از ابومسلم و دیگر یاران میخواهد که با او بیعت کنندو مروان حمار ابراهیم رابه قتل رسانده و خود و خانواده اش از کوفه، شهر به شهر فرار و به همراه تعدادی از بنی امیه کشته میشوندو سپس به سرنگونی خلفای بنی امیه و مروانیان می انجامد
پیشگوئى حضرت در مورد بیعت شکنى مروان و حکومت اولاد او
بعد از جنگ جمل و شکست لشکر شورشیان ، عبدالله بن عباس نزد حضرت امیر علیه السّلام آمد و گفت : یا امیرالمؤمنین حاجتى دارم. حضرت فرمود: چه خوب آگاهم به حاجت تو، آمده اى تا براى (مروان) بن حکم امان بگیرى ؟ !ابن عباس گفت : آرى ، حضرت فرمود: به او امان دادم ، ولى او را بر ترک مرکب خودت سوار کن و نزد من آور
ابن عباس او را آورد، قیافه مروان همچون بوزینه اى بود. حضرت فرمود: آیا بیعت مى کنى ؟ عرض کرد: آرى و در دل است آنچه هست (یعنى دلم با شما نیست) حضرت فرمود: خداوند به آنچه در دلهاست داناتر است .حضرت در ابتدا دست خود را جلو برد تا مروان با حضرت بیعت کند، ولى ناگهان دست خویش را عقب کشید و فرمود: مرا نیازى به بیعت او نیست ، این دست ، دست یهودى است (اهل پیمان نیست) اگر بیست بار با من بیعت کند با دبرش آن را مى شکند، آنگاه به مروان فرمود: اى پسر حکم در هیجان این جنگ بر سر تو ترسیدم که از بدنت جدا شود، نه به خدا قسم چنین نشود تا اینکه از نسل تو خارج شود فلان و فلان که این امت را آزار دهند و به شدت خوار کنند و جام صبر را به آنها بنوشانند
و خواهیم دید که اولاد مروان به حکومت رسیدند و چه بلاها بر امت وارد کردند و مردم جز سوختن و ساختن چاره اى نداشتند، همچنانکه پیشگوئى حضرت در بیعت شکنى مروان به وقوع پیوست و او بعد از جنگ جمل و اظهار بیعت با حضرت ، به معاویه پیوست
امیرالمؤمنین ع فرمود: آگاه باشید که او (مروان) را حکومتى است (بسیار کوتاه) همانند لیسیدن سگ بینى خود را و اوست پدر چهار فرمانروا و زود باشد که مردم از مروان و فرزندان او روز سرخى را ببیند. حضرت امیر ع در این کلام کوتاه خبر داد به اینکه مروان سرانجام به حکومت مى رسد ولى بسیار کوتاه ، اما مروان داراى شخصیتى بسیار پست و حقیر بود، و از دشمنترین افراد نسبت به امیرالمؤمنین ع بود، او مشهور به وزغ بن وزغ ، و طرید بن طرید، یعنى رانده شده و تبعیدى پسر تبعیدى ، زیرا پیامبر هر دو را از مدینه تبعید کرد، و در عین خباثت و شرارت و نفاق ، مردى است بسیار هتاک و بد دهن که نسبت به امام مجتبى ع و همچنین سب امیرالمؤمنین بى ادبیهاى فراوان دارد . .
بارى وقتى پسر یزید در شام از دنیا رفت ، مروان در شام بود، و با توطئه و همدستى عمروبن سعید بن عاص مشروط بر آنکه بعد از مروان، حکومت به او رسد، مروان را براى خلافت یارى داد، مروان گفت : بعد از خالد بن یزید بن معاویه، تو خلیفه باش، و او پذیرفت و عمروبن سعید نیز کار خلافت او را هموار ساخت .
و بالجمله مروان به مدت نه ماه و اندکى خلافت نمود ، مروان پیمان اولیه خود را مبنى بر اینکه خالد بن یزید بعد از او خلیفه باشد نقض کرده و ولایتعدى را در فرزند خود عبدالعزیز پذیرفته بود، فاخته همسر مروان که خلافت فرزندش را بر باد دید، سمى را در شیر ریخت و به مروان داد، مروان با خوردن شیر، زبانش از کار افتاد و به حالت احتضار درآمد، فرزندان او اطراف او جمع شدند، مروان با انگشت به همسر خود اشاره مى کرد یعنى او مرا کشت ولى آن زن براى اینکه رسوا نشود مى گفت : پدرم فداى تو باد! چقدر مرا دوست مى دارى که وقت مردن هم به یاد من هستى و سفارش مرا به اولاد خود مى کنى !
حضرت خبر داد که چهار نفر از آنان به حکومت رسند، و هیمنگونه نیز شد زیرا چهار نفر بنامهاى ولید و سلیمان و یزید و هشام که روزگار امت در زمان ایشان سپاه و حالشان تباه شد و گویند: اتفاق نیفتاده است که چهار برادر خلافت کرده باشند به جز ایشان ، و همین مطلب را تاءیید مى کند خوابى که مروان دید و آن این بود که در محراب پیامبر ص چهار مرتبه بول مى کرد!! ابن سیرین که در تعبیر خواب شهرت دارد تعبیر کرد که چهار نفر از اولاد تو خلیفه مى شوند و در محراب پیامبر ص مى ایستند.برخى نیز احتمال داده اند منظور حضرت از اولاد مروان ، چهار پسر او باشند، عبدالملک که خلیفه شد، و عبدالعزیز که والى مصر شد و بشر که والى عراق گردید و محمد که والى جزیره بود.)
پیشگوئى حضرت در مورد حکومت عبدالملک بن مروان
امیرالمؤمنین ع در ضمن خطبه اى که از آینده خبر مى داد و در نهج البلاغة آمده است فرمود:گویا مى بینیم عبدالملک را که در شام بانگ مى زند (لشکر فراهم مى کند) و با پرچمهایش در اطراف کوفه مى گردد (عراق را به تصرف آورد) و به آن دیار هجوم آورد همانند هجوم شتر سرکش بدخو، زمین را از سرها فرش نماید (بسیار کشتار کند) و دهانش (چون درندگان ) گشاده و سپاهیان فراوان داردجولان او دور و دراز و حمله اش سخت خواهد بود.به خدا قسم شما را در اطراف زمین پراکنده مى کند تا اینکه نماند از شما مگر اندکى همچو سرمه در چشم ، همواره در این حال (سخت ) خواهید بود تا اینکه سر عقل آیند . این سخنان حضرت در مورد عبدالملک بن مروان و حکومت او در شام و تسلط او بر عراق و کشتارى که در ایام عبدالرحمن و کشتن مصعب در میان عرب واقع شد مى باشد
زندگى عبرت آموز عبدالملک مروان
عبدالملک بن مروان در اول ماه رمضان سال 65 هجرى پس از مرگ پدرش بر تخت سلطنت نشست ، او قبل از آنکه به حکومت برسد همواره در مسجد بود و قرآن مى خواند به گونه اى که او را حمامة المسجد یعنى کبوتر مسجد مى نامیدند، وقتى خبر خلافت به او رسید مشغول قرائت قرآن بود، قرآن را بست و گفت : سلام علیک هذا فراق بینى و بینک ؛ خداحافظ، این زمان جدائى من و توست .و آنگاه همچنانکه حضرت على ع خبر داده بود جنایات گسترده اى را مرتکب شد، از تاریخ سیوطى نقل شده که مردى یهودى که به کتابهاى آسمانى آگاهى داشت و نامش یوسف بود مسلمان شد، روزى از در خانه مروان عبور کرده گفت :
واى بر امت محمد ص از اهل این خانه ، و همین یوسف ، دوست عبدالملک بود روزى دست بر شانه عبدالملک زد و گفت : از خدا بترس در مورد امت پیامبر وقتى خلیفه شدى ، عبدالملک گفت : این چه حرفى است که مى زنى ، من از کجا و خلافت کجا؟ اما یوسف دوباره گفت : در مورد ایشان از خدا بترس .به هر حال در سال 72 هجرى سپاه عبدالملک ، لشکر مصعب را شکست داد و کوفه را تسخیر نمود و از عجایب روزگار آنکه در قصر کوفه وقتى سر مصعب مقابل عبدالملک بود و شادمانى مى کرد، ناگاه یکى از حاضرین بدنش لرزید و گفت :
امیر به سلامت باشد، من از این قصر داستان عجیبى دارم ، به خاطرم هست در این مجلس بودم که سر مبارک امام حسین ع را براى عبیدالله بن زیاد آوردند و نزد او نهادند، پس از چندى که مختار کوفه را تسخیر کرد با او در همین مجلس بودم که سر ابن زیاد را نزد او دیدم ، پس مختار با مصعب صاحب همین سر بودم که سر مختار را مقابل او نهادند و اینک با امیر در این مجلس مى باشم و سر مصعب را مى بینم و من امیر را در پناه خدا مى آورم از شر این مجلس !عبدالملک از شنیدن این قضیه لرزید و فرمان داد تا قصر را خراب کردند.
بارى عبدالملک حجاج آن جنایتکار تاریخ را بر عراق گمارد و خود به شام رفت . و حجاج جنایتهایى در عراق انجام داد که روى تاریخ را سیاه کرد و تعداد کشته هاى او را به جز آنها که در جنگها کشته است 000/0 12 نفر ذکر کرده اند. کار به جائى رسید که خود عبدالملک مى گفت : من (قبل از خلافت) از کشتن مورچه امتناع مى کردم و اکنون حجاج براى من مى نویسد که تعداد عظیمى از مردم را کشته است، و در من هیچ اثرى نمى گذارد
روزى مردى بنام زهرى به او گفت : شنیده ام شراب مى خورى؟عبدالملک گفت : آرى بخدا که خون نیز مى آشامم ! مسعودى مورخ مشهور گوید: عبدالملک نسبت به خونریزى بى پروا بود، فرمانداران او هم مثل او بودند مثل حجاج در عراق و مهلب در خراسان و هشام بن اسماعیل در مدینه و دیگران و حجاج از همه ستمگرتر و خونریزتر بود
در نهج البلاغة است که حضرت امیر ع فرمود: سوگند به خدا بنى امیه پیوسته بر مردم ستم کنند تا اینکه هیچ حرامى نماند مگر آنکه آن را حلال کنند و هیچ عهد و پیمانى باقى نگذارند مگر آنکه به ستم آن را مى شکنند، به گونه اى که هیچ خانه اى گِلى و نه خیمه اى پشمین (شهر و بیابانها) نماند مگر آنکه ظلم و ستم آنها در آن وارد شده و فساد و تبهکارى آنها آن را فرو گرفته و بدى رفتارشان اهل آن را پراکنده سازد و مردم در آن زمان دو دسته اند:
دسته اى بر دین خود مى گریند و دیگرى بر دنیایش ، تا آنکه کمک برخى از شما براى دیگرى مانند خدمت غلام است به خواجه خود که در حضور او (از ترس) فرمان برد و در غیبت او از او بدگوئى کند، و (علت این مشکلات همان آزمایش خداوند است که معلوم شود) بزرگترین شما هنگام رویاروئى با آشوب و فساد کسى است که حسن ظن او به خداوند بیشتر باشد. پس اگر خداوند شما را به سلامت گذراند سپاس گذارید و اگر گرفتار شدید صابر و شکیبا باشید، زیرا رستگارى براى اهل تقوى و پرهیزکاران است.
حکومت بنى امیه از خلافت عثمان در سال 24 هجرى شروع و در سال 132 هجرى با کشته شدن مروان بن محمد پایان یافت ، بنى امیه در قرآن به عنوان شجره ملعونة (درخت ملعون ) نام برده شده است .
و پیامبر اکرم ص در خواب دید که بنى امیه مانند بوزینة بر منبر او جست و خیز مى کنند و از این امر غمگین گردید. و در حدیث است که پیامبراکرم ص فرمود: وقتى پسران عاص (فرزند امیه) به چهل نفر رسند مال خدا را میان خود مى گردانند و بندگان خدا را برده خود کنند
از عثمان و فسادها و ترویج خاندان بنى امیه و حیف و میل بیت المال و تحریفهاى زمان او که بگذریم، معاویه است که فساد و بدعت و قتل و جنایت او در کتابهاى تاریخ ذکر شده است و ما قبلا اندکى از آن را نقل نمودیم .دیگرى یزید پسر معاویه است که سه سال و نه ماه حکومت کرد، که در سال اول سیدالشهداء را با جماعتى از خاندان پیامبر و امیرالمؤمنین و یاران او با وضعى فجیع شهید نمود و نوامیس پیامبر ص را به اسارت گرفت و در شهرها به نمایش گذارد.
و در سال سوم واقعه حره را به پا نمود و در یک یورش به مدینه منوره ، قتل عامى عجیب نمودند و ده هزار نفر را کشتند و سپس به نوامیس مردم پرداختند و اموال و زنان مردم مدینه را تا سه روز بر سپاهیان مباح کردند، و کردند از جنایت آنچه کردند و قلم از نگارش آن شرم دارد و به گونه اى که هزاران زن از زنا باردار شدند و برخى ده هزار نفر گفته اند و ایشان را اولاد الحرة مى نامیدند، حتى حریم مسجد نبوى از جسارت مصون نماند، مردم متحصن در مسجد را چنان قتل عام کردند که روضه مسجد پر از خون شد و تا قبر رسول ص خون رسید، اسبهاى ایشان حرم را آلوده کردند. و بعد از این جریان در اواخر سلطنت یزید، براى دفع شورش عبدالله بن زبیر، خانه خدا را به آتش کشیدند و دیوارهاى آن فرو ریخت.
و دیگر از حکام اموى ولید بن یزید بن عبدالملک است آن مرد بى دین و فاسق و فاجر که حتى به ظواهر اسلام نیز ملتزم نبود، و همواره به شراب خوارگى و انواع بازیها و فسقها مشغول بود، گاهى که خیلى سرحال بود، خود را در حوضى از شراب که آماده کرده بود مى انداخت و آنقدر مى خورد که کم شدن آن معلوم مى شد. گویند: شبى مست کرد و سوگند یاد کرد که کنیز مست خود را که جنب نیز بود براى نماز جماعت به مسجد فرستد، لباس خود را بر او پوشاند و او را به مسجد فرستاد تا با مردم نماز گزارد
و او همان گستاخى است که تصمیم گرفت بر بام کعبه مراسم عیاشى به پاکند، روزى به قرآن تفاءل زد آیه مبارکه و استفتحوا و خاب کل جبار عنید آمد. ناراحت شد و قرآن را به گوشه اى نهاد و آن را آنقدر تیرباران کرد تا پاره پاره شد و اشعارى سرود که مضمون آن این بود: آیا مرا به عنوان ستمگر معاند تهدید مى کنى؟ آرى من آن ستمگر کینه توزم، وقتى روز قیامت نزد خدایت رفتى بگو: خدایا ولید مرا پاره پاره کرد
حکایات معاشقه او با زنان بدکاره در تاریخ مستور است .
آرى اینانند همان شجره ملعونه که امیرالمؤمنین ع از آنها در این خطبه سخن گفته و جنایات آنها را اجمالا بیان نموده است .در نهج البلاغة است که حضرت امیر ع فرمود: (بنى امیه آنقدر بر امور مسلط شوند) تا اینکه گمان کننده گمان مى کند دنیا به تسخیر بنى امیه درآمده ، سود خود را به آنها مى دهد و بر آب صاف و پاکیزه خود فرودشان مى آورد (دنیا کاملا به کام آنهاست) و تازیانه و شمشیر آنها (ظلم و ستمشان) از این امت برداشته نمى شود .با این که این گمان باطل است، و دولت بنى امیه و بهره ورى آنها در زندگانى دنیا مانند اندک آبى است که هنوز درست نچشیده تمامى آن را بیرون مى اندازند...
بنى امیه را مهلتى و میدان فرصتى است (اسب سلطنت را) در آن جولان مى دهند و چون در خلاف میان آنها اختلاف و زد و خورد افتاد، کفتارها آنها را فریب داده و بر آنها تسلط
مسعودى مدت حکومت بنى امیه را هزار ماه، معادل هشتاد و سه سال و چهار ماه تمام مى داند همچنانکه در روایتى آمده است چون پیامبر اکرم ص در خواب دید بنى امیه چون بوزینه گان بر منبرش جست و خیز مى کنند، ناراحت شد، خداوند سوره مبارکه قدر را فرستاد که در آن فرمود: لیلة القدر خیر من الف شهر؛ شب قدر از هزار ماه برتر است
شارح نهج البلاغة گوید: این که حضرت ، ابومسلم را به کفتار تشبیه کرد، خبر صریحى است از غیب ، زیرا انقراض بنى امیه به دست ابومسلم و او در اول کار خود عاجزترین و فقیرترین مردم بوده است