کیست این پنهان مرا در جان و تن کز زبان من همی گوید سخن
آنکه گوید که از زبانم راز کیست بشنوید کین صاحب آواز کیست
مجری: این چیزی است که کهنه نمی شود بیان کهنه نمی شود یک جمله وقتی که حکیمانه باشد و درست بیان شود هرگز کهنه نمی شود استاد این جمله را تکمیل کنیم که تجلی بیان در زبان این پاره گوشت چیست؟
دکتر دینانی: این ابزاری است که با آن بیان ظاهر می شود و این بیان با این عضله زبان ظاهر می شود این مهم است که اتفاقا" همین عضله زبان لذیذترین چیز است می گویند فلان پادشاهی به حکیم گفت برو امروز لذیذترین غذا را برای من بپز و بیاور رفت زبان پخت و آورد و روز دیگر گفت بدترین غذا را بپز باز هم رفت زبان پخت و آورداین خیلی حرف است و این خیلی حکیمانه بود کار آن حکیم یعنی زبان هم لذیذترین و هم بدترین چیز است و همین زبان می تواند بدترین چیز باشد یعنی زبان هم کفر است و هم ایمان، با یک کلمه کفر می آید و با یک کلمه ایمان می آید حالا فاصله بین کفر و ایمان چقدر است؟ با یک کلمه سعادت می آید با یک کلمه شقاوت می آید بین سعادت و شقاوت چقدر فاصله است همین لحظه هم مهم است این زبان چقدر اهمیت دارد، حالا این تنها به سعدی ما منحصر نیست ببینید بزرگان عالم را، سقراط چند جمله گفته که از طریق افلاطون رسیده و 2500 سال از زمان سقراط گذشته و این جملات همچنان می درخشد تو گویی که هم اکنون یک حکیم دارد سخن می گوید و هرگز جمله سقراط کهنه نمی شود. سفک نمایشنامه نوشته، هومر هم یک نمایشنامه نوشته ، فردوسی و همین طور برو در اقوام دیگر، طاعو،کنفسیسوس و می رسیم به سعدی خودمان شیخ اجل، گلستان همیشه گلستان است
از گلستان من ببر ورقی کین گلستان همیشه خوش باشد
ببینید که چقدر خودش آگاه بوده مهم این بوده که خودش آگاه بوده چنانکه فردوسی آگاه بوده
پس افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند
این آگاهی مهم است سعدی و فردوسی می دانستند که این جمله هایشان جاودانه است این گلستان است که خزان ندارد و باد و طوفان آزارش نمی دهد.
حالا دیباچه را وارد شوییم : منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است این هم تازه خدا منت گذاشته بر ما و البته که منت دارد ما چه حقی د اریم که از خدا طلبکار باشیم اصلا" هستی ما از او است اگر هستی ما از او نبود ممکن بود ادعای طلب کاری بکنیم هستی ما مدیون اوست
مجری: استاد شما د ر مورد اسماء و صفات حق هم کتاب دارید این حنان و منان چه رابطه ای با هم دارند
دکتر دینانی: منان است چون بر ما منت دارد و آن منتش از جهت حنان بودن است حنین است رئوف است به ما و مهربان است و چون مهربان است هستی به ما داده و چون هستی به ما داده منت بر ما گذاشته منت خدای را از اینجا شروع می کند سعدی، همین درست به اسم حنان و منان اشاره می کند شیخ اجل ، منان است خداوند تعالی، او به ما منت دارد ولی ما ههیچ منتی به او نداریم و نخواهیم داشت و نمی توانیم که داشته باشیم چون در هستی مدیون او هستیم هستی ما مدیون اوست توجه بفرمایید
اگر آنی کند نازی فروریزند قالبها اگر محبت او نبود اگر رحمت او نبود که ما نبودیم ما نبودیم و تقاضامان نبود. لطف تو ناگفته ما می شنود، ناگفته را می شنید توجه کنید شما مگر ناگفته ها را می شنوید؟ خیر حق تعالی ناگفته می شنید این خیلی حرف است
ما که باشیم ای تو مارا جان جان تا که ما باشیم با تو در میان
ناگفته را می شنید حالا گوش حق چه گوشی هست سمیع بودن حق، شنیدن حق ناگفته ها را می شنود و به همین جهت شنید و به ما نعمت هستی بخشید حالا شیخ با منت شروع می کند منت خدای را حالا خدا چه خاصیتی دارد که منتش را باید بکشیم و او منت بر ما دارد، عزوجل این دلیلش است،عز یعنی بالاترین است بالاتر از او نیست عزت مطلق است و جل یعنی جلیل یعنی بزرگ است یعنی بالاترین است بالاتر از حق متصور نیست چون عزوجل است پس او بر ما منت دارد و ما فقیریم و نیازیم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قرب است حالا به این عزوجل و این عظمت لایتناهی چگونه می شود نزدیک شد، با طاعت خوب طاعت همان انقیاء است همان اعتراف به عظمتش است طاعت این است که اعتراف کنی به عظمتش یعنی آگاهی پیدا کنی وقتی که آگاهی به عظمتش پیدا کردی همین عبادت است همین اطاعت است اطاعت عملی هم شروع می شود با همین اگر آگاهی نباشد اطاعت نیست یا بیهوده است اگر هم باشد آگاهی به عظمت حق خود این اطاعت است و در عمل هم شما اطاعت خواهی کرد این موجب قرب می شود هرچه مطیع تر باشی هی به خدا نزدیکتری و قرب بیشتر است و به شکرانه اندرش مزید نعمت است هم طاعت موجب قرب است ( قرب هم قرب زمانی و مکانی نیست قرب معرفتی است قرب رتبتی است هی سعه وجودی است شما هی وجودت سعه پیدا می کند تا لایتناهی و به شکرانه اندرش مزید نعمت هرچه شکرش کنی . شکر یعنی چه ؟ شکر سپاس است یعنی سپاس از آن هستی که به من بخشیدی از این همه نعمت که به من دادی اگر واقعا" معرفت به حق داشته باشی نگاه می کنی که هرچه داری نعمت است و هرچه که داری زیبایی است و این شکر می خواهد و شکر هم عقلی است هیچ کس نمی تواند به شما بگوید شکر کن اگر هم بگوید ارشادی می گوید اصلا" شکر عقلانی است ما وقتی که عظمت حق را دریافت کردیم و مدیون بودن خودت را و وابسته بودن خودت را به او ادراک کردی و فهمیدی خواه و ناخواه سراپای وجود تو شکر می شود و سپاس می شود و به شکر اندرش مزید نعمت حالا و ان شکرتم لازیدنتم هرچه این شکر و سپاس بیش تر باشد این نعمت افزون و هر چه این نعمت افزون باشد شکر بیشتر، یک تصاعد است و تصاعدی بالا می رود شکر بیش تر نعمت بیشتر باز هر نعمتی شکر می خواهد و هر شکری نعمتی را می آورد و این تصاعدی بالا می رود و این خودش اطاعت است و به شکر اندرش مزید نعمت و اگر زبان سپاس نداشته باشی و قدر نعمت ندانستی زندگی رنج است و عذاب است و عذاب الیم همین جاست حالا جهنمش را بگذار در آینده همین جا عذاب است کسی که از نعمت هستی، هستی را نعمت نمی داند و زیباییهای هستی و عالم را درک نمی کند رنجور است، عالم و هستی را عذاب می بیند، هستی را بار سنگین طاقت فرسا می بیند مجری:واقعا" هم عذاب بزرگی است اگر انسان نعمت هستی را دریافت نکند، هستی رنج بزرگی است استاد این شکر خیلی مهم است و شکر زبان کافی نیست.
دکتر دینانی: جواب شکر و سپاس معرفتی است و اگر معرفت نباشد زبان کافی نیست سپاس معرفت است شناخت است وقتی که شما بشناسی نعمت را و بدانی که این نعمت است و از یک منبع لایتناهی می رسد همان شناختن خودش شکر است و آنوقت در عمل هم شکر می کند اما اگر نشناسی چه شکری است نشناختن که شکر ندارد یا اگر هم بگوید لغلغه زبان است،شکر شناخت است
مجری: استاد آن عارف بیدار دل که آواز? عارف زاهدی را شنید و خدمت او رسید و گفت نشانه قرب چیست؟ چون شکر را نشانه قرب می دانست و اینجا یک ارتباطی بین شکر و قرب می دانست گفت اگر خدا چیزی بدهد شکر می کنیم و اگر ندهد صبر می کنیم گفت که این اصلا" در ساحت بندگی نیست گفت پس نشان بندگی چیست؟ گفت اگر بدهد می بخشیم و اگر ندهد شکر می کنیم
دکتر دینانی: این دیگر شکر خیلی بالاست و این هم معرفت است البته معرفت به اینکه من چیزی ندارم و هرچه هست از اوست و خود نیستم و اصلا" خود من از اوست و خود نیستم و اصلا" خود من از اوست و اگر به اینجا برسد اگر ندهد و یا احساس کند که حالا چیزی ندارد باز هم شکر می کند هستی که دارد برای خود شکر کردن هم باید شکر کرد شکر غیرمتناهی است من از این بابت که می توانم شکر کنم خودش شکر کردن دارد باز این شکر کردن هم شکر دارد و باید غیرمتناهی شکر کرد.هرنفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات است پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و برهر نعمتی شکری واجب است چقدر قدرت بیان شیخ ازل است ما نفس را یک نفس می دانیم و بقای حیات دنیوی ما به نفس است و به همین نفس ما زنده ایم و آنوقت این نفس هم خرجی ندارد و این هواست که در عالم است و سعدی نفس را که یک امر بدنی است و در واقع فیزیولوژیکی است که انسان به طبع دارد نفس می کشد و به حسب طبیعت هر موجود زنده ای دارد تنفس می کند،تجزیه می کند نفس را و این نفس یک هوایی است که از ریه خارج می شود و یک هوایی تازه ای است که از ریه خارج می شود اکسیژن را وارد می کند و گاز کربنیک را خارج می کند یک عمل است با یک تنفس که یک عمل واحد است دوتا خصلت شیخ در آن می بیند چون فرومی رود ممد حیات است امتداد حیات من برای این است که هوا وارد ریه من می شود و اگر اکسیژن به ریه من نمی رسید امتداد حیات نداشتم. ممد حیات یعنی حیات من بقا پیدا می کند و حیات من ادامه پیدا می کند اگر اکسیژن به ریه من وارد نمی شد ادامه نداشت حیات من و چون برمی آید مفرح ذات و چون همان گازکربنیک خارج می شود مفرح است پس در یک نفس کشیدن دوتا نعمت موجود است یعنی امتداد حیات و فرح ذاتی که آدم بهش دست می دهد با آن نفس کشیدن آن خفقان از او می رود و اگر کسی نفس نکشد سختش می شود و شیخ در یک نفس کشیدن که عمل واحد است شیخ دو نعمت می بیند و اگر آگاه باشیم این هر دو نعمت است آن وقت در هر نعمتی شکری واجب است حالا ببینید که چقدر ما باید شاکر باشیم
اعملوا آل داوود شکرا" وقلیل من عبادی الشکور، اتفاقا" همین جاست می خواهد بگوید این شکری که برای ما لازم است ما توانایی اش را نداریم کمتر کسی هست،قلیل من عبادی الشکور یعنی از حتی بندگان ما قلیلند کلا" که خیلی ها شکر نمی کنند تازه آنهایی که زبان شکر دارند و از عهده شکر برمی آیند بسیار کم هستند این شکر به میزان معرفت انسان بستگی دارد و اولیاء شاکرند و واقعا" دیگران که به آن مقام معرفت نرسیده اند یا شاکر نیستند یا شکرشان کافی نیست
که از دست و زبان که برآید که از عهده شکرش به در آید
و ضمنا" می گوید که این دست و زبان معرفتی است و دست عملی می خواهد می خواهد بگوید هم شکر با معرفت و ادراک و زبان است و هم با عمل و حالا شکر با عمل یعنی چه؟ یعنی به مقتضای دستورات او عمل کردن یعنی دست دهنده داشته باشم و به مقتضای دستورات او عمل کنم و با زبانم شکر کنم یعنی آگاه باشم یعنی شکر هم زبانی است هم دستی است و هم پایی و هر عضوی شکر خودش را دارد
مجری: استاد نتیجه می گیریم که شکر هم باعث ازدیاد نعمتهای مادی و معنوی می شود و هم باعث تعالی معرفت می شود و همین یک نفس که می رود و می آید چه کسی این نظام را اداره می کند و اینجا باید به اسم محی خداوند معرفت پیدا کرد و کسی که معرفت پیدا کرد دیگر شکر بر او واجب می شود مثل اولیاءالله دیگر در هر نعمتی شکری واجب می شود و دیگر مستحب نیست و اگر شکر نکند واقعا" دیگر ظلم کرده
دکتر دینانی: و این وجوب هم وجوب عقلی است و حکم عقل این است که باید شکر و سپاس بگوید
مجری: پس استاد هیچ فایده ای خدا نمی برد و همه اش به نفع ماست. عطار می فرماید:
هر که او یابد در این کو خانه ای هردمش واجب بود شکرانه اش
آنکه او بویی نبرد از این حدیث هر بن مویش بود بتخانه ای