سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

فخرالدین عراقی کمیجانی - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جداییچه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشناییهمه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانتکه رقیب در نیاید به بهانه‌ی گداییمژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نمایدکه میان سنبلستان چرد آهوی ختاییدر گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟به امید آنکه شاید تو به چشم من درآییسر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفاییبه کدام مذهب است این به کدام ملت است این؟که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادندکه برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدمچو به صومعه رسیدم همه زاهد ریاییدر دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد

پی‌گیری این صفحه

 

"فخرالدین عراقی (غزلیات) (ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی)

از فخرالدین عراقی"

 

 

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جداییچه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشناییهمه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانتکه رقیب در نیاید به بهانه‌ی گداییمژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نمایدکه میان سنبلستان چرد آهوی ختاییدر گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟به امید آنکه شاید تو به چشم من درآییسر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفاییبه کدام مذهب است این به کدام ملت است این؟که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادندکه برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدمچو به صومعه رسیدم همه زاهد ریاییدر دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمدکه : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص ازز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جداییچه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشناییهمه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانتکه رقیب در نیاید به بهانه‌ی گداییمژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نمایدکه میان سنبلستان چرد آهوی ختاییدر گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟به امید آنکه شاید تو به چشم من درآییسر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفاییبه کدام مذهب است این به کدام ملت است این؟که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادندکه برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدمچو به صومعه رسیدم همه زاهد ریاییدر دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد

 

 آن ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جداییچه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشناییهمه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانتکه رقیب در نیاید به بهانه‌ی گداییمژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نمایدکه میان سنبلستان چرد آهوی ختاییدر گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟به امید آنکه شاید تو به چشم من درآییسر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفاییبه کدام مذهب است این به کدام ملت است این؟که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادندکه برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدمچو به صومعه رسیدم همه زاهد ریاییدر دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد

 

 

 

 

 




تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 94/4/13 | 9:49 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.