سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

تفکر مذهبی شیعه «2 » - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

طریق دوم:بحث عقلى

تفکر عقلى،فلسفى و کلامى

سابقا تذکر دادیم (38) که قرآن کریم تفکر عقلى را امضا نموده و آن را جزء تفکر مذهبى قرار داده است البته به عکس هم،تفکر عقلى نیز پس از آنکه حقانیت و نبوت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تصدیق نموده است،ظواهر قرآن را که وحى آسمانى است و بیانات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت گرامش علیهم السلام را در صف حجتهاى عقلى قرار داده و حجتهاى عقلى که انسان با فطرت خدادادى نظریات خود را با آنها اثبات مى‏کند دو قسم است‏«برهان و جدل‏».

«برهان‏»حجتى است که مواد آن مقدماتى حق (واقعى) باشند اگر چه مشهود یا مسلم نباشند و به عبارت دیگر،قضایایى باشند که انسان با شعور خدادادى خود اضطرارا آنها را درک و تصدیق مى‏کند چنانکه مى‏دانیم عدد سه از چهار کوچکتر است،این گونه تفکر،تفکر عقلى است و در صورتى که در کلیات جهان هستى انجام گیرد مانندتفکر در مبدا آفرینش و سر انجام جهان و جهانیان تفکر فلسفى نامیده مى‏شود.

و«جدل‏»حجتى است که همه یا برخى از مواد آن از مشهورات و مسلمات گرفته شود چنانکه در میان گروندگان ادیان و مذاهب معمول است که در داخل مذهب خود،نظریات مذهبى را با اصول مسلمه آن مذهب،اثبات مى‏کنند.قرآن کریم هر دو شیوه را به کار بسته و آیات بسیارى در این کتاب آسمانى در هر یک از این دو شیوه موجود است:

اولا:به تفکر آزاد در کلیات جهان هستى و در نظام کلى عالم و در نظامهاى خاص مانند نظام آسمان و ستارگان و شب و روز و زمین و نباتات و حیوان و انسان و غیر آنها امر مى‏کند و با رساترین ستایش از کنجکاوى عقلى آزاد مى‏ستاید.و ثانیا:به تفکر عقلى جدلى که معمولا بحث کلامى نامیده مى‏شود مشروط به اینکه با بهترین صورتى (به منظور اظهار حق،بى لجاجت مقرون به اخلاق نیکو) انجام گیرد،امر نموده است،چنانکه مى‏فرماید: ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن (39)

پیش قدمى شیعه در تفکر فلسفى و کلامى در اسلام

کاملا روشن است که از روز اول،گروه اقلیت‏شیعه از اکثریت تسنن جدا شده پیوسته با مخالفین خود در نظریات خاصه‏اى که داشت‏به محاجه مى‏پرداخت.درست است که محاجه دو طرفى‏است و متخاصمین هر دو در آن سهیم مى‏باشند ولى پیوسته شیعه جانب حمله و دیگران جانب دفاع را به عهده داشته‏اند و پیشقدمى در تهیه وسائل کافى مخاصمت در حقیقت از آن کسى است که به حمله مى‏پردازد.

و نیز در پیشرفتى که تدریجا نصیب مبحث کلامى شد و در قرن دوم و اوایل قرن سوم با شیوع مذهب اعتزال به اوج ترقى رسید پیوسته علما و محققین شیعه-که شاگردان مکتب اهل یت‏بودند-در صف اول متکلمین قرار داشتند.گذشته از اینکه (40) سلسله متکلمین اهل سنت از اشاعره و معتزله و غیر ایشان به پیشواى اول شیعه على علیه السلام مى‏رسد.

و اما کسانى که به آثار صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آشنایى دارند خوب مى‏دانند که در میان این همه آثار که از صحابه (در حدود دوازده هزار نفر از ایشان ضبط شده) در دست است،حتى یک اثر که مشتمل به تفکر فلسفى باشد نقل نشده،تنها امیر المؤمنین علیه السلام است که بیانات جذاب وى در الهیات عمیق‏ترین تفکرات فلسفى را دارد.

صحابه و علماى تابعین که به دنبال صحابه آمده‏اند و بالاخره عرب آن روز به تفکر آزاد فلسفى هیچگونه آشنایى نداشتند و در سخنان دانشمندان دو قرن اول هجرى نمونه‏اى از کنجکاوى فلسفى دیده نمى‏شود تنها بیانات عمیق پیشوایان شیعه و بالخصوص امام اول و هشتم شیعه است که ذخایر بى کرانى از افکار فلسفى را داراست و آنان مى‏باشند که گروهى از شاگردان خود را با این طرز تفکر آشناساختند.

آرى عرب از طرز تفکر فلسفى دور بود تا نمونه‏اى از آن را در ترجمه برخى از کتب فلسفى یونان به عربى در اوایل قرن دوم هجرى دید و پس از آن کتب بسیارى در اوایل قرن سوم هجرى از یونانى و سریانى و غیر آن به عربى ترجمه شد و روش تفکر فلسفى در دسترس عموم قرار گرفت و با این حال اکثریت فقها و متکلمین به فلسفه و سایر علوم عقلیه که مهمانان تازه واردى بودند، روى خوشى نشان نمى‏دادند و این مخالفت اگر چه در آغاز کار به واسطه حمایتى که حکومت وقت از این علوم مى‏کرد،تاثیر قابل توجهى نداشت ولى پس از کمى،صفحه برگشت و همراه منع اکید،کتب فلسفى را به دریا ریختند و رسائل اخوان الصفا-که تراوش فکرى یک عده مؤلفین گمنامى است-یادگارى است از آن روز و گواهى است که چگونگى وضع ناهنجار آن وقت را نشان مى‏دهد.

پس از این دوره در اوایل قرن چهارم هجرى،فلسفه توسط‏«ابى نصر فارابى‏»احیا شد و در اوایل قرن پنجم در اثر مساعى فیلسوف معروف‏«بو على سینا»فلسفه توسعه کامل یافت و در قرن ششم نیز فلسفه اشراق را«شیخ سهروردى‏»تنقیح نمود و به همین جرم نیز به اشاره سلطان صلاح الدین ایوبى کشته شد!و دیگر پس از آن داستان فلسفه از میان اکثریت‏برچیده شد و فیلسوفى نامى به وجود نیامد جز اینکه در قرن هفتم در اندلس-که در حاشیه ممالک اسلامى واقع بود-ابن رشد اندلسى به وجود آمد و در تنقیح فلسفه‏کوشید (41) .

کوشش پایدار شیعه در فلسفه و سایر علوم عقلیه

شیعه چنانکه در آغاز،براى پیدایش تفکر فلسفى عاملى مؤثر بود در پیشرفت اینگونه تفکر و ترویج علوم عقلیه نیز رکنى مهم بود و پیوسته بذل مساعى مى‏کرد و از این روى با اینکه با رفتن ابن رشد،فلسفه از میان اکثریت تسنن رفت،هرگز از میان شیعه نرفت و پس از آن نیز فلاسفه‏اى نامى مانند خواجه طوسى و میرداماد و صدر المتالهین به وجود آمده یکى پس از دیگرى در تحصیل و تحریر فلسفه کوشیدند.

همچنین در سایر علوم عقلیه کسانى مانند خواجه طوسى و بیرجندى و غیر ایشان به وجود آمدند.همه این علوم و بویژه فلسفه الهى در اثر کوشش خستگى ناپذیر شیعه پیشرفت عمیق کرد چنانکه با سنجش آثار خواجه طوسى و شمس الدین ترکه و میرداماد و صدر المتالهین با آثار گذشتگان روشن است.

چرا فلسفه در شیعه باقى ماند

چنانکه عامل مؤثر در پیدایش تفکر فلسفى و عقلى در میان شیعه و به وسیله شیعه در میان دیگران ذخایر علمى بوده که از پیشوایان شیعه به یادگار مانده،عامل مؤثر در بقاى این طرز تفکر در میان شیعه نیز همان ذخایر علمى است که پیوسته شیعه به سوى آنها با نظر تقدیس و احترام نگاه مى‏کند.و براى روشن شدن این مطلب،کافى است که ذخایر علمى اهل بیت علیهم السلام را با کتب فلسفى که با مرور تاریخ نوشته شده بسنجیم،زیرا عیانا خواهیم دید که روز به روز فلسفه به ذخایر علمى نامبرده نزدیکتر مى‏شد تا در قرن یازده هجرى تقریبا به همدیگر منطبق گشته و فاصله‏اى جز اختلاف تعبیر در میان نمانده است.

چند تن از نوابغ علمى شیعه

الف-ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینى (متوفاى 329 هجرى) وى در شیعه اولین کسى است که روایات شیعه را از اصول (هر یک از محدثین روایتهایى که از ائمه اهل بیت اخذ کرده بود در کتابى جمع آورى مى‏کرده و کتاب نامبرده‏«اصل‏»نامیده مى‏شد) استخراج و تفطیع کرده و به ترتیب ابواب فقه و اعتقاد مرتب ساخته است.کتاب وى که‏«کافى‏»نامیده مى‏شود به سه بخش اصول،فروع و روضه (متفرقات) منقسم و به‏«16199»حدیث مشتمل است و معتبرترین و معروفترین کتاب حدیثى است که در عالم تشیع شناخته مى‏شود.

و سه کتاب دیگر که تالى کافى مى‏باشند[عبارتند از:]کتاب‏«من لا یحضره الفقیه‏»شیخ صدوق محمد بن بابویه قمى (متوفاى 381 هجرى قمرى) و کتاب‏«تهذیب‏»و کتاب‏«استبصار»تالیف شیخ طوسى (متوفاى 460 هجرى قمرى) مى‏باشد.

ب-ابو القاسم جعفر بن حسن بن یحیاى حلى،معروف به محقق (متوفاى 676) وى نابغه فقه و سر آمد فقهاى شیعه مى‏باشد و از شاهکارهاى فقهى وى کتاب‏«مختصر نافع‏»و کتاب‏«شرایع‏»است که‏هفتصد سال است در میان فقها دست‏به دست مى‏گردند و به نظر اعجاب و تجلیل دیده مى‏شوند.

و بعنوان تالى محقق،شهید اول شمس الدین محمد بن مکى را باید شمرد که در سال 786 هجرى قمرى،در دمشق به جرم تشیع کشته شد.و از شاهکارهاى فقهى او کتاب‏«لمعه دمشقیه‏»است که پس از گرفتارى،به مدت هفت روز در زندان نوشته است.و همچنین باید شیخ جعفر کاشف الغطاء نجفى (متوفاى 1227) را برشمرد و از شاهکارهاى فقهى وى کتاب‏«کشف الغطاء»است.

ج-شیخ مرتضى انصارى شوشترى (متوفاى 1281 هجرى قمرى) وى علم اصول فقه را تنقیه فرموده مجارى اصول عملیه را که مهمترین بخش این فن است محرر ساخت و اکنون بیشتر از صد سال است که مکتب وى پیش فقهاى شیعه دایر است.

د-خواجه نصیر الدین طوسى (متوفاى 676 هجرى قمرى) وى اولین کسى است که علم کلام را به شکل فنى کامل در آورد و از شاهکارهاى وى کتاب‏«تجرید الکلام‏»است که بیشتر از هفصد سال مى‏باشد اعتبار خود را در میان اهل فن حفظ کرده است و شروح و حواشى بى‏شمارى از عامه و خاصه بر آن نوشته شده.خواجه علاوه بر نبوغى که در علم کلام دارد،در فلسفه و ریاضیات نیز یکى از نوابغ عصر خود به شمار مى‏رود و بهترین گواه آن تالیفات ارزنده‏اى است که در همه علوم عقلیه دارد و رصد خانه مراغه هم از آثار اوست.

ه-صدر الدین محمد شیرازى (متولد 979 و متوفاى 1050 هجرى قمرى) وى اولین فیلسوفى است که مسائل فلسفه را (پس از آنکه قرنها در اسلام سیر کرده بود) از حالت پراکندگى در آورده مانندمسائل ریاضى روى هم چید.

و از این روى اولا:امکان تازه‏اى به فلسفه داده شد که صدها مسئله فلسفى که در فلسفه قابل طرح نبود مطرح و حل شود.و ثانیا:یک سلسله از مسائل عرفانى (که تا آن روز طورى وراى طور عقل و معلوماتى بالاتر از درک تفکرى شمرده مى‏شدند) به آسانى مورد بحث و نظر قرار گیرند.و ثالثا:ذخایر زیادى از ظواهر دینى و بیانات عمیق فلسفى پیشوایان اهل بیت علیهم السلام که قرنها صفت معماى لاینحل را داشتند و غالبا از متشابهات شمرده مى‏شدند،حل و روشن شدند و به این ترتیب ظواهر دینى و عرفان فلسفه آشتى کامل پذیرفته و در یک مسیر افتادند.و پیش از صدر المتالهین نیز دانشمندانى مانند«شیخ سهروردى‏»مؤلف‏«حکمة الاشراق‏»از فلاسفه قرن ششم و«شمس الدین محمد ترکه‏»در فلاسفه قرن هشتم هجرى،قدمهاى مؤثرى در این راه برداشته‏اند ولى موفقیت کامل،نصیب‏«صدر المتالهین‏»شد.

صدر المتالهین،در پیرو این روش موفق شد که نظریه حرکت جوهرى را به ثبوت برساند و بعد رابع و نظریه نسبیت را (البته در خارج ذهن نه در فکر) کشف نماید و نزدیک به پنجاه کتاب و رساله تالیف کرده و از شاهکارهاى وى در فلسفه کتاب‏«اسفار»در چهار جلد مى‏باشد.

طریق سوم:کشف

انسان و درک عرفانى

در عین حال که اکثریت قاطع افراد انسان سرگرم تنظیم امور معاش و تلاش در رفع حوایج زندگى روزانه هستند و به معنویات نمى‏پردازند،در نهاد این نوع،غریزه‏اى به نام‏«غریزه واقع بینى‏»موجود است که گاهى در برخى از افراد به کار افتاده به یک رشته درکهاى معنوى وادارش مى‏کند.

هر انسان (على رغم سوفسطیها و شکاکان که هر حقیقت و واقعیتى را پندار و خرافه مى‏نامند) به واقعیت ثابتى ایمان دارد و گاهى که با ذهنى صاف و نهادى پاک به واقعیت ثابت جهان آفرینش تماشا مى‏کند،از سوى دیگر ناپایدارى اجزاى جهان را درک مى‏نماید،جهان و پدیده‏هاى جهان را مانند آیینه‏هایى مى‏یابد که واقعیت ثابت زیبایى را نشان مى‏دهند که لذت درک آن هر لذت دیگرى را در چشم بیننده خوار و ناچیز مى‏نمایاند و طبعا از نمونه‏هاى شیرین و ناپایدار زندگى مادى باز مى‏دارد.

این همان جذبه عرفانى است که انسان خداشناس را به عالم‏بالا متوجه ساخته و حجت‏خداى پاک را در دل انسان جایگزین مى‏کند و همه چیز را فراموش مى‏دارد و گرداگرد همه آرزوهاى دور و دراز وى خط بطلان مى‏کشد و انسان را به پرستش و ستایش خداى نادیده که از هر دیدنى و شنیدنى روشنتر و آشکارتر است،وا مى‏دارد و در حقیقت هم این کشش باطنى است که مذاهب خدا پرستى را در جهان انسانى به وجود آورده است.

عارف،کسى است که خدا را از راه مهر و محبت پرستش مى‏کند نه به امید ثواب (42) و نه از ترس عقاب و از اینجا روشن است که عرفان را نباید در برابر مذاهب دیگر،مذهبى شمرد بلکه عرفان راهى است از راههاى پرستش (پرستش از راه محبت نه از راه بیم یا امید) و راهى است‏براى درک حقایق ادیان در برابر راه ظواهر دینى و راه تفکر عقلى.

هر یک از مذاهب خدا پرستى حتى وثنیت،پیروانى دارد که از این راه سلوک مى‏کنند.وثنیت و کلیمیت و مسیحیت و مجوسیت و اسلام عارف دارند و غیر عارف.

ظهور عرفان در اسلام

در میان صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (که نزدیک به دوازده هزار نفر از ایشان در کتب رجال ضبط و شناخته شده‏اند) تنها على علیه السلام‏است که بیان بلیغ او از حقایق عرفانى و مراحل حیات معنوى به ذخایر بیکرانى مشتمل است.و در آثارى که از سایر صحابه در دست ست‏خبرى از این مسائل نیست،در میان یاران و شاگردان او کسانى مانند«سلمان فارسى و اویس قرنى و کمیل بن زیاد و رشید هجرى و میثم تمار»پیدا مى‏شود که عامه عرفا-که در اسلام به وجود آمده‏اند-ایشان را پس از على علیه السلام در راس سلسله‏هاى خود قرار داده‏اند و پس از این طبقه،کسان دیگرى مانند«طاووس یمانى و مالک بن دینار و ابراهیم ادهم و شقیق بلخى‏»در قرن دوم هجرى به وجود آمده‏اند که بى اینکه به عرفان و تصوف تظاهر کنند،درزى زهاد و پیش مردم،اولیاى حق و مردان وارسته بودند ولى در هر حال ارتباط تربیتى خود را به طبقه پیشین خود نمى‏پوشانیدند.

پس از این طبقه،طایفه دیگرى در اواخر قرن دوم و قرن سوم مانند«با یزید بسطامى و معروف کرخى و جنید بغدادى‏»و نظایرشان به وجود آمدند که به سیر و سلوک عرفانى پرداختند و به عرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخنانى به عنوان کشف و شهود زدند که به واسطه ظواهر زننده‏اى که داشت،فقها و متکلمین وقت را بر ایشان مى‏شورانید و در نتیجه مشکلاتى بر ایشان به وجود مى‏آورد و بسیارى از ایشان را به دخمه زندان یا زیر شکنجه یا پاى دار مى‏کشانید.

با این همه در طریقه خود در برابر مخالفین خود سماجت کردند و بدین ترتیب روز به بروز طریقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجرى به اوج وسعت و قدرت خود رسید و پس از آن نیز گاهى در اوج و گاهى در حضیض،تا کنون به هستى خود ادامه‏داده است (43) .

اکثریت مشایخ عرفان که نامهایشان در تذکره‏ها ضبط شده است‏به حسب ظاهر مذهب تسنن را داشته‏اند و طریقت‏به شکلى که امروز مشاهده مى‏کنیم (مشتمل به یک رشته آداب و رسومى که در تعالیم کتاب و سنت‏خبرى از آنها نیست) یادگار آنان مى‏باشد اگر چه برخى از آداب و رسومشان به شیعه نیز سرایت نموده است.

چنانکه گفته‏اند جماعت‏بر این بودند که در اسلام برنامه براى سیر و سلوک بیان نشده است‏بلکه طریق معرفت نفس،طریقى است که مسلمین به آن پى برده‏اند و مقبول حق مى‏باشد مانند طریق رهبانیت که بى‏اینکه در دعوت مسیح علیه السلام وارد شده باشد،نصارا از پیش خود در آوردند و مقبول قرار گرفت (44) .

از این روى هر یک از مشایخ طریقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح دیده در برنامه سیر و سلوک گذاشته و به مریدان خود دستور داده است و تدریجا برنامه وسیع و مستقلى به وجود آمده است، مانند مراسم سرسپردگى و تلقین ذکر و خرقه و استعمال موسیقى و غنا و وجد در موقع ذکر و گاهى در بعضى سلسله‏ها کار به جایى کشیده که شریعت در سویى قرار گرفته و طریقت در سوى دیگر و طرفداران این روش عملا به باطنیه ملحق شده‏اند ولى با ملاحظه موازین نظرى شیعه، آنچه از مدارک اصلى اسلام (کتاب و سنت) مى‏توان استفاده نمود خلاف این است و هرگز ممکن نیست‏بیانات دینى به این حقیقت راهنمایى نکند یا در روشن کردن برخى از برنامه‏هاى آن اهمال ورزد یا در مورد کسى (هر که باشد) از واجبات و محرمات خود صرفنظر نماید.

راهنمائى کتاب و سنت‏به عرفان نفس و برنامه آن

خداى متعال در چندین جا از کلام خود امر مى‏کند که مردم در قرآن تدبر و دنباله‏گیرى کنند و به مجرد ادراک سطحى قناعت ننمایند و در آیات بسیارى جهان آفرینش و هر چه را که در آن است (بى استثنا) آیات و علامات و نشانه‏هاى خود معرفى مى‏کند.

با کمى تعمق و تدبر در معناى آیه و نشانه،روشن مى‏شود که آیه و نشانه از این جهت آیه و نشانه است که دیگرى را نشان دهد نه خود را،مثلا چراغ قرمز که علامت‏خطر،نصب مى‏شود کسى که با دیدن آن متوجه خطر مى‏شود چیزى جز خطر در نظرش نیست و توجهى به خود چراغ ندارد و اگر در شکل چراغ یا ماهیت‏شیشه یا رنگ آن فکر کند در متفکره خود صورت چراغ یا شیشه یا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را.

بنابر این،اگر جهان و پدیده‏هاى جهان همه و از هر روى آیات و نشانه‏هاى خداى جهان باشند هیچ استقلال وجودى از خود نخواهند داشت و از هر روى که دیده شوند جز خداى پاک را نشان نخواهند داد و کسى که به تعلیم و هدایت قرآن با چنین چشمى به چهره جهان و جهانیان نگاه مى‏کند چیزى جز خداى پاک درک نخواهد کرد و به جاى این زیبایى که دیگران در نمود دلرباى جهان‏مى‏یابند وى زیبایى و دلربایى نامتناهى خواهد دید که از دریچه تنگ جهان،خودنمایى و تجلى مى‏نماید و آن وقت است که خرمن هستى خود را به تاراج داده دل را به دست حبت‏خدایى مى‏سپارد.

این درک چنانکه روشن است‏به وسیله چشم و گوش و حواس دیگر یا به وسیله خیال یا عقل نیست،زیرا خود این وسیله‏ها و کار آنها نیز آیات و نشانه‏ها مى‏باشند و در این دلالت و هدایت مغفول عنه هستند (45) .

این راهرو که هیچ همتى جز یاد خدا و فراموش نمودن همه چیز ندارد وقتى که مى‏شنود خداى متعال در جاى دیگر از کلام خود مى‏فرماید:«اى کسانى که ایمان آورده‏اید!نفس خود را دریابید وقتى که شما راه را یافتید دیگران که گمراه مى‏شوند به شما زیانى نخواهند رسانید» (46) ،خواهد فهمید که یگانه شاهراهى که هدایتى واقعى و کامل را در بر دارد،همان راه نفس اوست و راهنماى حقیقى وى که خداى اوست او را موظف مى‏دارد که خود را بشناسد و همه راهها را پشت‏سر انداخته راه نفس خود را در پیش گیرد و به خداى خود از دریچه نفس خود نگاه کند که مطلوب واقعى خود را خواهد یافت.و از این روى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏فرماید:«هر که خود را شناخت‏خدا را شناخت‏» (47) .

و نیز مى‏فرماید:«کسانى از شما خدا را بهتر مى‏شناسد که خودرا بهتر شناسد» (48) .

و اما برنامه سیر و سلوک این راه،آیات قرآنى بسیارى است که به یاد خدا امر مى‏کند مانند اینکه مى‏فرماید:«مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم‏» (49) و غیر آن.و اعمال صالحه‏اى است که کتاب و سنت تفصیل داده‏اند و در اختتام آن فرموده‏اند:«از پیغمبر خود پیروى کنید» (50) ،و چگونه ممکن و متصور است اسلام راهى را راه خدا تشخیص دهد و مردم را به پیمودن آن توصیه نکند یا آن را بشناساند ولى از بیان برنامه آن غفلت کند یا اهمال ورزد و حال آنکه خداى متعال در کلام خود مى‏فرماید:«ما قرآن را به سوى تو نازل کردیم در حالى که بیان روشنى است نسبت‏به هر چیزى که به دین و دنیاى مردم ارتباط دارد» (51) .

پى‏نوشتها:

1-از آیه فهمیده مى‏شود که پرستش در دین خدا فرع توحید و بر اساس آن تنظیم و بنا شده است.

2-توصیف فرع درک است و از آیه فهمیده مى‏شود که جز مخلصین و پاک شدگان خدا به نحوى که باید شناخته شود نمى‏شناسد و خدا از توصیف دیگران منزه است.

3-از آیه فهمیده مى‏شود که براى لقاى حق،جز توحید و عمل صالح راهى نیست.

4-از آیه فهمیده مى‏شود که پرستش واقعى خدا منتج‏یقین است.

5-از آیه فهمیده مى‏شود که یکى از لوازم یقین،مشاهده ملکوت آسمانها و زمین است.

6-از آیات فهمیده مى‏شود که سرنوشت‏«ابرار»در کتابى است‏به نام علیین (بسیار بلند) که مقربان خدا آن را مشاهده مى‏کنند و ضمنا از لفظ‏«یشهده‏»پیداست که مراد،کتاب مخطوط نیست‏بلکه عالم قرب و ارتقاست.

7-از آیه فهمیده مى‏شود که علم یقین باعث مشاهده سر انجام حال اشقیا که جحیم (جهنم) نامیده مى‏شود،مى‏باشد.

8-و از اینجاست که پیغمبر اکرم (ص) در روایتى که عامه و خاصه نقل کرده‏اند مى‏فرماید:«ما گروه پیامبران با مردم به اندازه خرد ایشان سخن مى‏گوییم‏»، (بحار،ج 1،ص 37.اصول کافى،ج 1، ص 203)

9-سوره نحل،آیه 44.

10-سوره جمعه،آیه 2.

11-سوره احزاب،آیه 21.

12-مدرک روایت در بخش اول گذشت

13-نهج البلاغه،خطبه 231 در پاورقى قرآن در اسلام نیز هست.

14-در المنثور،ج 2،ص 6.

15-تفسیر صافى،ص 8.بحار،ج 19،ص 28.

16-سوره شعراء،آیه 127.

17-سوره حجر،آیه 74.

18-تفسیر صافى،ص 4.

19-سفینة البحار تفسیر صافى،ص 15 و در تفاسیر مرسلا از آن حضرت منقول است و در کافى و تفسیر عیاشى و معانى الاخبار،روایاتى در این معنا نقل شده است.

20-بحار،ج 1،ص 117.

21-سوره اعراف،آیه 58.

22-سوره زخرف،آیه 3 و 4.

23-سوره واقعه،آیه 79.

24-سوره احزاب،آیه 33.

25-سوره یونس،آیه 29.

26-سوره اعراف،آیه 53.

27-مسئله فسخ قرآن به حدیث،یکى از مسائل علم اصول است و جمعى از علماى عامه به آن قائلند و از قضیه فدک نیز معلوم مى‏شود که خلیفه اول نیز به آن قائل بوده است.

28-و گواه این مطلب تالیفات زیادى است که علما در اخبار موضوعه کرده‏اند و همچنین در کتب رجال جماعتى از روات را کذاب و وضاع معرفى نموده‏اند.

29-بحار،ج 1،ص 139.

30-بحار،ج 1،ص 117.

31-بحث‏حجیت‏خبر واحد از علم اصول.

32-بحار،ج 1،ص 172.

33-سوره اسرى،آیه 36.

34-در این مسائل به بحث اجتهاد و تقلید از علم اصول مراجعه شود.

35-وفیات ابن خلکان،ص 78.اعیان الشیعه،ج 11،ص 231.

36-وفیات،ص 190.و اعیان الشیعه و سایر کتب تراجم.

37-اتقان سیوطى.

38-بخش اول کتاب.

39-سوره نحل،آیه 125.

40-شرح ابن ابى الحدید،اوایل ج 1.

41-مطالب فوق را باید از اخبار الحکماء و وفیات و سایر کتب تراجم به دست آورد.

42-امام ششم مى‏فرماید:«عبادت سه نوع است،گروهى خدا را از ترس مى‏پرستند و آن پرستش بردگان مى‏باشد و گروهى خدا را براى پاداش نیک مى‏پرستند و آن پرستش مزدوران مى‏باشد و گروهى خدا را به مهر و محبت مى‏پرستند و آن پرستش آزادمردان است و آن نیکوترین و پرستشهاست‏»، (بحار،ج 15،ص 208)

43-به کتب تراجم و تذکرة الاولیاء و طرائق و غیر آن مراجعه شود.

44-خداى متعال،مى‏فرماید:«و رهبانیتى که نصارا از خود در آورده بودند ما آن را در حقشان ننوشته بودم جز اینکه در این کار رضاى خدا را منظور داشتند»، (سوره حدید،آیه 27)

45-على (ع) مى‏فرماید:«خدا نیست آنکه خود تحت احاطه معرفت درآید،اوست که دلیل را به سوى خود هدایت مى‏کند»، (بحار،ج 2،ص 186)

46-سوره مائده،آیه 105.

47- (من عرف نفسه،فقد عرف ربه) ، (غرر الحکم،ج 2،ص 665)

48-«اعرفکم بنفسه،اعرفکم بربه‏».

49-سوره بقره،آیه 152.

50-سوره احزاب،آیه 21.

51-سوره نحل،آیه 89.

شیعه در اسلام صفحه 77

تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایى




تاریخ : چهارشنبه 89/6/24 | 5:42 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.