طریق دوم:بحث عقلى
تفکر عقلى،فلسفى و کلامى
سابقا تذکر دادیم (38) که قرآن کریم تفکر عقلى را امضا نموده و آن را جزء تفکر مذهبى قرار داده است البته به عکس هم،تفکر عقلى نیز پس از آنکه حقانیت و نبوت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تصدیق نموده است،ظواهر قرآن را که وحى آسمانى است و بیانات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت گرامش علیهم السلام را در صف حجتهاى عقلى قرار داده و حجتهاى عقلى که انسان با فطرت خدادادى نظریات خود را با آنها اثبات مىکند دو قسم است«برهان و جدل».
«برهان»حجتى است که مواد آن مقدماتى حق (واقعى) باشند اگر چه مشهود یا مسلم نباشند و به عبارت دیگر،قضایایى باشند که انسان با شعور خدادادى خود اضطرارا آنها را درک و تصدیق مىکند چنانکه مىدانیم عدد سه از چهار کوچکتر است،این گونه تفکر،تفکر عقلى است و در صورتى که در کلیات جهان هستى انجام گیرد مانندتفکر در مبدا آفرینش و سر انجام جهان و جهانیان تفکر فلسفى نامیده مىشود.
و«جدل»حجتى است که همه یا برخى از مواد آن از مشهورات و مسلمات گرفته شود چنانکه در میان گروندگان ادیان و مذاهب معمول است که در داخل مذهب خود،نظریات مذهبى را با اصول مسلمه آن مذهب،اثبات مىکنند.قرآن کریم هر دو شیوه را به کار بسته و آیات بسیارى در این کتاب آسمانى در هر یک از این دو شیوه موجود است:
اولا:به تفکر آزاد در کلیات جهان هستى و در نظام کلى عالم و در نظامهاى خاص مانند نظام آسمان و ستارگان و شب و روز و زمین و نباتات و حیوان و انسان و غیر آنها امر مىکند و با رساترین ستایش از کنجکاوى عقلى آزاد مىستاید.و ثانیا:به تفکر عقلى جدلى که معمولا بحث کلامى نامیده مىشود مشروط به اینکه با بهترین صورتى (به منظور اظهار حق،بى لجاجت مقرون به اخلاق نیکو) انجام گیرد،امر نموده است،چنانکه مىفرماید: ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن (39)
پیش قدمى شیعه در تفکر فلسفى و کلامى در اسلام
کاملا روشن است که از روز اول،گروه اقلیتشیعه از اکثریت تسنن جدا شده پیوسته با مخالفین خود در نظریات خاصهاى که داشتبه محاجه مىپرداخت.درست است که محاجه دو طرفىاست و متخاصمین هر دو در آن سهیم مىباشند ولى پیوسته شیعه جانب حمله و دیگران جانب دفاع را به عهده داشتهاند و پیشقدمى در تهیه وسائل کافى مخاصمت در حقیقت از آن کسى است که به حمله مىپردازد.
و نیز در پیشرفتى که تدریجا نصیب مبحث کلامى شد و در قرن دوم و اوایل قرن سوم با شیوع مذهب اعتزال به اوج ترقى رسید پیوسته علما و محققین شیعه-که شاگردان مکتب اهل یتبودند-در صف اول متکلمین قرار داشتند.گذشته از اینکه (40) سلسله متکلمین اهل سنت از اشاعره و معتزله و غیر ایشان به پیشواى اول شیعه على علیه السلام مىرسد.
و اما کسانى که به آثار صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آشنایى دارند خوب مىدانند که در میان این همه آثار که از صحابه (در حدود دوازده هزار نفر از ایشان ضبط شده) در دست است،حتى یک اثر که مشتمل به تفکر فلسفى باشد نقل نشده،تنها امیر المؤمنین علیه السلام است که بیانات جذاب وى در الهیات عمیقترین تفکرات فلسفى را دارد.
صحابه و علماى تابعین که به دنبال صحابه آمدهاند و بالاخره عرب آن روز به تفکر آزاد فلسفى هیچگونه آشنایى نداشتند و در سخنان دانشمندان دو قرن اول هجرى نمونهاى از کنجکاوى فلسفى دیده نمىشود تنها بیانات عمیق پیشوایان شیعه و بالخصوص امام اول و هشتم شیعه است که ذخایر بى کرانى از افکار فلسفى را داراست و آنان مىباشند که گروهى از شاگردان خود را با این طرز تفکر آشناساختند.
آرى عرب از طرز تفکر فلسفى دور بود تا نمونهاى از آن را در ترجمه برخى از کتب فلسفى یونان به عربى در اوایل قرن دوم هجرى دید و پس از آن کتب بسیارى در اوایل قرن سوم هجرى از یونانى و سریانى و غیر آن به عربى ترجمه شد و روش تفکر فلسفى در دسترس عموم قرار گرفت و با این حال اکثریت فقها و متکلمین به فلسفه و سایر علوم عقلیه که مهمانان تازه واردى بودند، روى خوشى نشان نمىدادند و این مخالفت اگر چه در آغاز کار به واسطه حمایتى که حکومت وقت از این علوم مىکرد،تاثیر قابل توجهى نداشت ولى پس از کمى،صفحه برگشت و همراه منع اکید،کتب فلسفى را به دریا ریختند و رسائل اخوان الصفا-که تراوش فکرى یک عده مؤلفین گمنامى است-یادگارى است از آن روز و گواهى است که چگونگى وضع ناهنجار آن وقت را نشان مىدهد.
پس از این دوره در اوایل قرن چهارم هجرى،فلسفه توسط«ابى نصر فارابى»احیا شد و در اوایل قرن پنجم در اثر مساعى فیلسوف معروف«بو على سینا»فلسفه توسعه کامل یافت و در قرن ششم نیز فلسفه اشراق را«شیخ سهروردى»تنقیح نمود و به همین جرم نیز به اشاره سلطان صلاح الدین ایوبى کشته شد!و دیگر پس از آن داستان فلسفه از میان اکثریتبرچیده شد و فیلسوفى نامى به وجود نیامد جز اینکه در قرن هفتم در اندلس-که در حاشیه ممالک اسلامى واقع بود-ابن رشد اندلسى به وجود آمد و در تنقیح فلسفهکوشید (41) .
کوشش پایدار شیعه در فلسفه و سایر علوم عقلیه
شیعه چنانکه در آغاز،براى پیدایش تفکر فلسفى عاملى مؤثر بود در پیشرفت اینگونه تفکر و ترویج علوم عقلیه نیز رکنى مهم بود و پیوسته بذل مساعى مىکرد و از این روى با اینکه با رفتن ابن رشد،فلسفه از میان اکثریت تسنن رفت،هرگز از میان شیعه نرفت و پس از آن نیز فلاسفهاى نامى مانند خواجه طوسى و میرداماد و صدر المتالهین به وجود آمده یکى پس از دیگرى در تحصیل و تحریر فلسفه کوشیدند.
همچنین در سایر علوم عقلیه کسانى مانند خواجه طوسى و بیرجندى و غیر ایشان به وجود آمدند.همه این علوم و بویژه فلسفه الهى در اثر کوشش خستگى ناپذیر شیعه پیشرفت عمیق کرد چنانکه با سنجش آثار خواجه طوسى و شمس الدین ترکه و میرداماد و صدر المتالهین با آثار گذشتگان روشن است.
چرا فلسفه در شیعه باقى ماند
چنانکه عامل مؤثر در پیدایش تفکر فلسفى و عقلى در میان شیعه و به وسیله شیعه در میان دیگران ذخایر علمى بوده که از پیشوایان شیعه به یادگار مانده،عامل مؤثر در بقاى این طرز تفکر در میان شیعه نیز همان ذخایر علمى است که پیوسته شیعه به سوى آنها با نظر تقدیس و احترام نگاه مىکند.و براى روشن شدن این مطلب،کافى است که ذخایر علمى اهل بیت علیهم السلام را با کتب فلسفى که با مرور تاریخ نوشته شده بسنجیم،زیرا عیانا خواهیم دید که روز به روز فلسفه به ذخایر علمى نامبرده نزدیکتر مىشد تا در قرن یازده هجرى تقریبا به همدیگر منطبق گشته و فاصلهاى جز اختلاف تعبیر در میان نمانده است.
چند تن از نوابغ علمى شیعه
الف-ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینى (متوفاى 329 هجرى) وى در شیعه اولین کسى است که روایات شیعه را از اصول (هر یک از محدثین روایتهایى که از ائمه اهل بیت اخذ کرده بود در کتابى جمع آورى مىکرده و کتاب نامبرده«اصل»نامیده مىشد) استخراج و تفطیع کرده و به ترتیب ابواب فقه و اعتقاد مرتب ساخته است.کتاب وى که«کافى»نامیده مىشود به سه بخش اصول،فروع و روضه (متفرقات) منقسم و به«16199»حدیث مشتمل است و معتبرترین و معروفترین کتاب حدیثى است که در عالم تشیع شناخته مىشود.
و سه کتاب دیگر که تالى کافى مىباشند[عبارتند از:]کتاب«من لا یحضره الفقیه»شیخ صدوق محمد بن بابویه قمى (متوفاى 381 هجرى قمرى) و کتاب«تهذیب»و کتاب«استبصار»تالیف شیخ طوسى (متوفاى 460 هجرى قمرى) مىباشد.
ب-ابو القاسم جعفر بن حسن بن یحیاى حلى،معروف به محقق (متوفاى 676) وى نابغه فقه و سر آمد فقهاى شیعه مىباشد و از شاهکارهاى فقهى وى کتاب«مختصر نافع»و کتاب«شرایع»است کههفتصد سال است در میان فقها دستبه دست مىگردند و به نظر اعجاب و تجلیل دیده مىشوند.
و بعنوان تالى محقق،شهید اول شمس الدین محمد بن مکى را باید شمرد که در سال 786 هجرى قمرى،در دمشق به جرم تشیع کشته شد.و از شاهکارهاى فقهى او کتاب«لمعه دمشقیه»است که پس از گرفتارى،به مدت هفت روز در زندان نوشته است.و همچنین باید شیخ جعفر کاشف الغطاء نجفى (متوفاى 1227) را برشمرد و از شاهکارهاى فقهى وى کتاب«کشف الغطاء»است.
ج-شیخ مرتضى انصارى شوشترى (متوفاى 1281 هجرى قمرى) وى علم اصول فقه را تنقیه فرموده مجارى اصول عملیه را که مهمترین بخش این فن است محرر ساخت و اکنون بیشتر از صد سال است که مکتب وى پیش فقهاى شیعه دایر است.
د-خواجه نصیر الدین طوسى (متوفاى 676 هجرى قمرى) وى اولین کسى است که علم کلام را به شکل فنى کامل در آورد و از شاهکارهاى وى کتاب«تجرید الکلام»است که بیشتر از هفصد سال مىباشد اعتبار خود را در میان اهل فن حفظ کرده است و شروح و حواشى بىشمارى از عامه و خاصه بر آن نوشته شده.خواجه علاوه بر نبوغى که در علم کلام دارد،در فلسفه و ریاضیات نیز یکى از نوابغ عصر خود به شمار مىرود و بهترین گواه آن تالیفات ارزندهاى است که در همه علوم عقلیه دارد و رصد خانه مراغه هم از آثار اوست.
ه-صدر الدین محمد شیرازى (متولد 979 و متوفاى 1050 هجرى قمرى) وى اولین فیلسوفى است که مسائل فلسفه را (پس از آنکه قرنها در اسلام سیر کرده بود) از حالت پراکندگى در آورده مانندمسائل ریاضى روى هم چید.
و از این روى اولا:امکان تازهاى به فلسفه داده شد که صدها مسئله فلسفى که در فلسفه قابل طرح نبود مطرح و حل شود.و ثانیا:یک سلسله از مسائل عرفانى (که تا آن روز طورى وراى طور عقل و معلوماتى بالاتر از درک تفکرى شمرده مىشدند) به آسانى مورد بحث و نظر قرار گیرند.و ثالثا:ذخایر زیادى از ظواهر دینى و بیانات عمیق فلسفى پیشوایان اهل بیت علیهم السلام که قرنها صفت معماى لاینحل را داشتند و غالبا از متشابهات شمرده مىشدند،حل و روشن شدند و به این ترتیب ظواهر دینى و عرفان فلسفه آشتى کامل پذیرفته و در یک مسیر افتادند.و پیش از صدر المتالهین نیز دانشمندانى مانند«شیخ سهروردى»مؤلف«حکمة الاشراق»از فلاسفه قرن ششم و«شمس الدین محمد ترکه»در فلاسفه قرن هشتم هجرى،قدمهاى مؤثرى در این راه برداشتهاند ولى موفقیت کامل،نصیب«صدر المتالهین»شد.
صدر المتالهین،در پیرو این روش موفق شد که نظریه حرکت جوهرى را به ثبوت برساند و بعد رابع و نظریه نسبیت را (البته در خارج ذهن نه در فکر) کشف نماید و نزدیک به پنجاه کتاب و رساله تالیف کرده و از شاهکارهاى وى در فلسفه کتاب«اسفار»در چهار جلد مىباشد.
طریق سوم:کشف
انسان و درک عرفانى
در عین حال که اکثریت قاطع افراد انسان سرگرم تنظیم امور معاش و تلاش در رفع حوایج زندگى روزانه هستند و به معنویات نمىپردازند،در نهاد این نوع،غریزهاى به نام«غریزه واقع بینى»موجود است که گاهى در برخى از افراد به کار افتاده به یک رشته درکهاى معنوى وادارش مىکند.
هر انسان (على رغم سوفسطیها و شکاکان که هر حقیقت و واقعیتى را پندار و خرافه مىنامند) به واقعیت ثابتى ایمان دارد و گاهى که با ذهنى صاف و نهادى پاک به واقعیت ثابت جهان آفرینش تماشا مىکند،از سوى دیگر ناپایدارى اجزاى جهان را درک مىنماید،جهان و پدیدههاى جهان را مانند آیینههایى مىیابد که واقعیت ثابت زیبایى را نشان مىدهند که لذت درک آن هر لذت دیگرى را در چشم بیننده خوار و ناچیز مىنمایاند و طبعا از نمونههاى شیرین و ناپایدار زندگى مادى باز مىدارد.
این همان جذبه عرفانى است که انسان خداشناس را به عالمبالا متوجه ساخته و حجتخداى پاک را در دل انسان جایگزین مىکند و همه چیز را فراموش مىدارد و گرداگرد همه آرزوهاى دور و دراز وى خط بطلان مىکشد و انسان را به پرستش و ستایش خداى نادیده که از هر دیدنى و شنیدنى روشنتر و آشکارتر است،وا مىدارد و در حقیقت هم این کشش باطنى است که مذاهب خدا پرستى را در جهان انسانى به وجود آورده است.
عارف،کسى است که خدا را از راه مهر و محبت پرستش مىکند نه به امید ثواب (42) و نه از ترس عقاب و از اینجا روشن است که عرفان را نباید در برابر مذاهب دیگر،مذهبى شمرد بلکه عرفان راهى است از راههاى پرستش (پرستش از راه محبت نه از راه بیم یا امید) و راهى استبراى درک حقایق ادیان در برابر راه ظواهر دینى و راه تفکر عقلى.
هر یک از مذاهب خدا پرستى حتى وثنیت،پیروانى دارد که از این راه سلوک مىکنند.وثنیت و کلیمیت و مسیحیت و مجوسیت و اسلام عارف دارند و غیر عارف.
ظهور عرفان در اسلام
در میان صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (که نزدیک به دوازده هزار نفر از ایشان در کتب رجال ضبط و شناخته شدهاند) تنها على علیه السلاماست که بیان بلیغ او از حقایق عرفانى و مراحل حیات معنوى به ذخایر بیکرانى مشتمل است.و در آثارى که از سایر صحابه در دست ستخبرى از این مسائل نیست،در میان یاران و شاگردان او کسانى مانند«سلمان فارسى و اویس قرنى و کمیل بن زیاد و رشید هجرى و میثم تمار»پیدا مىشود که عامه عرفا-که در اسلام به وجود آمدهاند-ایشان را پس از على علیه السلام در راس سلسلههاى خود قرار دادهاند و پس از این طبقه،کسان دیگرى مانند«طاووس یمانى و مالک بن دینار و ابراهیم ادهم و شقیق بلخى»در قرن دوم هجرى به وجود آمدهاند که بى اینکه به عرفان و تصوف تظاهر کنند،درزى زهاد و پیش مردم،اولیاى حق و مردان وارسته بودند ولى در هر حال ارتباط تربیتى خود را به طبقه پیشین خود نمىپوشانیدند.
پس از این طبقه،طایفه دیگرى در اواخر قرن دوم و قرن سوم مانند«با یزید بسطامى و معروف کرخى و جنید بغدادى»و نظایرشان به وجود آمدند که به سیر و سلوک عرفانى پرداختند و به عرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخنانى به عنوان کشف و شهود زدند که به واسطه ظواهر زنندهاى که داشت،فقها و متکلمین وقت را بر ایشان مىشورانید و در نتیجه مشکلاتى بر ایشان به وجود مىآورد و بسیارى از ایشان را به دخمه زندان یا زیر شکنجه یا پاى دار مىکشانید.
با این همه در طریقه خود در برابر مخالفین خود سماجت کردند و بدین ترتیب روز به بروز طریقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجرى به اوج وسعت و قدرت خود رسید و پس از آن نیز گاهى در اوج و گاهى در حضیض،تا کنون به هستى خود ادامهداده است (43) .
اکثریت مشایخ عرفان که نامهایشان در تذکرهها ضبط شده استبه حسب ظاهر مذهب تسنن را داشتهاند و طریقتبه شکلى که امروز مشاهده مىکنیم (مشتمل به یک رشته آداب و رسومى که در تعالیم کتاب و سنتخبرى از آنها نیست) یادگار آنان مىباشد اگر چه برخى از آداب و رسومشان به شیعه نیز سرایت نموده است.
چنانکه گفتهاند جماعتبر این بودند که در اسلام برنامه براى سیر و سلوک بیان نشده استبلکه طریق معرفت نفس،طریقى است که مسلمین به آن پى بردهاند و مقبول حق مىباشد مانند طریق رهبانیت که بىاینکه در دعوت مسیح علیه السلام وارد شده باشد،نصارا از پیش خود در آوردند و مقبول قرار گرفت (44) .
از این روى هر یک از مشایخ طریقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح دیده در برنامه سیر و سلوک گذاشته و به مریدان خود دستور داده است و تدریجا برنامه وسیع و مستقلى به وجود آمده است، مانند مراسم سرسپردگى و تلقین ذکر و خرقه و استعمال موسیقى و غنا و وجد در موقع ذکر و گاهى در بعضى سلسلهها کار به جایى کشیده که شریعت در سویى قرار گرفته و طریقت در سوى دیگر و طرفداران این روش عملا به باطنیه ملحق شدهاند ولى با ملاحظه موازین نظرى شیعه، آنچه از مدارک اصلى اسلام (کتاب و سنت) مىتوان استفاده نمود خلاف این است و هرگز ممکن نیستبیانات دینى به این حقیقت راهنمایى نکند یا در روشن کردن برخى از برنامههاى آن اهمال ورزد یا در مورد کسى (هر که باشد) از واجبات و محرمات خود صرفنظر نماید.
راهنمائى کتاب و سنتبه عرفان نفس و برنامه آن
خداى متعال در چندین جا از کلام خود امر مىکند که مردم در قرآن تدبر و دنبالهگیرى کنند و به مجرد ادراک سطحى قناعت ننمایند و در آیات بسیارى جهان آفرینش و هر چه را که در آن است (بى استثنا) آیات و علامات و نشانههاى خود معرفى مىکند.
با کمى تعمق و تدبر در معناى آیه و نشانه،روشن مىشود که آیه و نشانه از این جهت آیه و نشانه است که دیگرى را نشان دهد نه خود را،مثلا چراغ قرمز که علامتخطر،نصب مىشود کسى که با دیدن آن متوجه خطر مىشود چیزى جز خطر در نظرش نیست و توجهى به خود چراغ ندارد و اگر در شکل چراغ یا ماهیتشیشه یا رنگ آن فکر کند در متفکره خود صورت چراغ یا شیشه یا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را.
بنابر این،اگر جهان و پدیدههاى جهان همه و از هر روى آیات و نشانههاى خداى جهان باشند هیچ استقلال وجودى از خود نخواهند داشت و از هر روى که دیده شوند جز خداى پاک را نشان نخواهند داد و کسى که به تعلیم و هدایت قرآن با چنین چشمى به چهره جهان و جهانیان نگاه مىکند چیزى جز خداى پاک درک نخواهد کرد و به جاى این زیبایى که دیگران در نمود دلرباى جهانمىیابند وى زیبایى و دلربایى نامتناهى خواهد دید که از دریچه تنگ جهان،خودنمایى و تجلى مىنماید و آن وقت است که خرمن هستى خود را به تاراج داده دل را به دست حبتخدایى مىسپارد.
این درک چنانکه روشن استبه وسیله چشم و گوش و حواس دیگر یا به وسیله خیال یا عقل نیست،زیرا خود این وسیلهها و کار آنها نیز آیات و نشانهها مىباشند و در این دلالت و هدایت مغفول عنه هستند (45) .
این راهرو که هیچ همتى جز یاد خدا و فراموش نمودن همه چیز ندارد وقتى که مىشنود خداى متعال در جاى دیگر از کلام خود مىفرماید:«اى کسانى که ایمان آوردهاید!نفس خود را دریابید وقتى که شما راه را یافتید دیگران که گمراه مىشوند به شما زیانى نخواهند رسانید» (46) ،خواهد فهمید که یگانه شاهراهى که هدایتى واقعى و کامل را در بر دارد،همان راه نفس اوست و راهنماى حقیقى وى که خداى اوست او را موظف مىدارد که خود را بشناسد و همه راهها را پشتسر انداخته راه نفس خود را در پیش گیرد و به خداى خود از دریچه نفس خود نگاه کند که مطلوب واقعى خود را خواهد یافت.و از این روى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید:«هر که خود را شناختخدا را شناخت» (47) .
و نیز مىفرماید:«کسانى از شما خدا را بهتر مىشناسد که خودرا بهتر شناسد» (48) .
و اما برنامه سیر و سلوک این راه،آیات قرآنى بسیارى است که به یاد خدا امر مىکند مانند اینکه مىفرماید:«مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم» (49) و غیر آن.و اعمال صالحهاى است که کتاب و سنت تفصیل دادهاند و در اختتام آن فرمودهاند:«از پیغمبر خود پیروى کنید» (50) ،و چگونه ممکن و متصور است اسلام راهى را راه خدا تشخیص دهد و مردم را به پیمودن آن توصیه نکند یا آن را بشناساند ولى از بیان برنامه آن غفلت کند یا اهمال ورزد و حال آنکه خداى متعال در کلام خود مىفرماید:«ما قرآن را به سوى تو نازل کردیم در حالى که بیان روشنى است نسبتبه هر چیزى که به دین و دنیاى مردم ارتباط دارد» (51) .
پىنوشتها:
1-از آیه فهمیده مىشود که پرستش در دین خدا فرع توحید و بر اساس آن تنظیم و بنا شده است.
2-توصیف فرع درک است و از آیه فهمیده مىشود که جز مخلصین و پاک شدگان خدا به نحوى که باید شناخته شود نمىشناسد و خدا از توصیف دیگران منزه است.
3-از آیه فهمیده مىشود که براى لقاى حق،جز توحید و عمل صالح راهى نیست.
4-از آیه فهمیده مىشود که پرستش واقعى خدا منتجیقین است.
5-از آیه فهمیده مىشود که یکى از لوازم یقین،مشاهده ملکوت آسمانها و زمین است.
6-از آیات فهمیده مىشود که سرنوشت«ابرار»در کتابى استبه نام علیین (بسیار بلند) که مقربان خدا آن را مشاهده مىکنند و ضمنا از لفظ«یشهده»پیداست که مراد،کتاب مخطوط نیستبلکه عالم قرب و ارتقاست.
7-از آیه فهمیده مىشود که علم یقین باعث مشاهده سر انجام حال اشقیا که جحیم (جهنم) نامیده مىشود،مىباشد.
8-و از اینجاست که پیغمبر اکرم (ص) در روایتى که عامه و خاصه نقل کردهاند مىفرماید:«ما گروه پیامبران با مردم به اندازه خرد ایشان سخن مىگوییم»، (بحار،ج 1،ص 37.اصول کافى،ج 1، ص 203)
9-سوره نحل،آیه 44.
10-سوره جمعه،آیه 2.
11-سوره احزاب،آیه 21.
12-مدرک روایت در بخش اول گذشت
13-نهج البلاغه،خطبه 231 در پاورقى قرآن در اسلام نیز هست.
14-در المنثور،ج 2،ص 6.
15-تفسیر صافى،ص 8.بحار،ج 19،ص 28.
16-سوره شعراء،آیه 127.
17-سوره حجر،آیه 74.
18-تفسیر صافى،ص 4.
19-سفینة البحار تفسیر صافى،ص 15 و در تفاسیر مرسلا از آن حضرت منقول است و در کافى و تفسیر عیاشى و معانى الاخبار،روایاتى در این معنا نقل شده است.
20-بحار،ج 1،ص 117.
21-سوره اعراف،آیه 58.
22-سوره زخرف،آیه 3 و 4.
23-سوره واقعه،آیه 79.
24-سوره احزاب،آیه 33.
25-سوره یونس،آیه 29.
26-سوره اعراف،آیه 53.
27-مسئله فسخ قرآن به حدیث،یکى از مسائل علم اصول است و جمعى از علماى عامه به آن قائلند و از قضیه فدک نیز معلوم مىشود که خلیفه اول نیز به آن قائل بوده است.
28-و گواه این مطلب تالیفات زیادى است که علما در اخبار موضوعه کردهاند و همچنین در کتب رجال جماعتى از روات را کذاب و وضاع معرفى نمودهاند.
29-بحار،ج 1،ص 139.
30-بحار،ج 1،ص 117.
31-بحثحجیتخبر واحد از علم اصول.
32-بحار،ج 1،ص 172.
33-سوره اسرى،آیه 36.
34-در این مسائل به بحث اجتهاد و تقلید از علم اصول مراجعه شود.
35-وفیات ابن خلکان،ص 78.اعیان الشیعه،ج 11،ص 231.
36-وفیات،ص 190.و اعیان الشیعه و سایر کتب تراجم.
37-اتقان سیوطى.
38-بخش اول کتاب.
39-سوره نحل،آیه 125.
40-شرح ابن ابى الحدید،اوایل ج 1.
41-مطالب فوق را باید از اخبار الحکماء و وفیات و سایر کتب تراجم به دست آورد.
42-امام ششم مىفرماید:«عبادت سه نوع است،گروهى خدا را از ترس مىپرستند و آن پرستش بردگان مىباشد و گروهى خدا را براى پاداش نیک مىپرستند و آن پرستش مزدوران مىباشد و گروهى خدا را به مهر و محبت مىپرستند و آن پرستش آزادمردان است و آن نیکوترین و پرستشهاست»، (بحار،ج 15،ص 208)
43-به کتب تراجم و تذکرة الاولیاء و طرائق و غیر آن مراجعه شود.
44-خداى متعال،مىفرماید:«و رهبانیتى که نصارا از خود در آورده بودند ما آن را در حقشان ننوشته بودم جز اینکه در این کار رضاى خدا را منظور داشتند»، (سوره حدید،آیه 27)
45-على (ع) مىفرماید:«خدا نیست آنکه خود تحت احاطه معرفت درآید،اوست که دلیل را به سوى خود هدایت مىکند»، (بحار،ج 2،ص 186)
46-سوره مائده،آیه 105.
47- (من عرف نفسه،فقد عرف ربه) ، (غرر الحکم،ج 2،ص 665)
48-«اعرفکم بنفسه،اعرفکم بربه».
49-سوره بقره،آیه 152.
50-سوره احزاب،آیه 21.
51-سوره نحل،آیه 89.
شیعه در اسلام صفحه 77
تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایى