صفحه اصلى>شیعه امام على(علیه السلام)>میراث شیعه |
تفکر مذهبى شیعه |
تفکر مذهبى شیعهمعناى تفکر مذهبىتفکر مذهبى،تفکر بحث و کنجکاوى را مىگوییم که مادهاى از مواد مذهبى را که در تعالیم آن مذهب است نتیجه بدهد،چنانکه تفکر ریاضى مثلا تفکرى را مىگویند که یک نظریه ریاضى را نتیجه بدهد یا یک مسئله ریاضى را حل کند. ماخذ اساسى تفکر مذهبى در اسلام البته تفکر مذهبى نیز مانند سایر تفکرات،ماخذى مىخواهد که مواد فکرى از آن سرچشمه بگیرد و به آن تکیه بزند،چنانچه در تفکر براى حل یک مسئله ریاضى،یک رشته معلومات ریاضى را باید استخدام نمود که بالاخره به عملیات فن مربوط منتهى شود.یگانه ماخذى که دین آسمانى اسلام (از آن جهت که به وحى آسمان مىرسد) به آن اتکا دارد،همانا«قرآن کریم»است.قرآن کریم است که مدرک قطعى نبوت همگانى و همیشگى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است و محتویات آن دعوت اسلامى مىباشد،البته تنها مآخذ و مصادر دیگر تفکر صحیح و حجتهاى دیگر را الغانمىکند چنانکه خواهیم گفت. راههایى که قرآن براى تفکر مذهبى نشان مىدهد قرآن کریم در تعلیمات خود براى رسیدن و درک نمودن مقاصد دینى و معارف اسلامى،سه راه در دسترس پیروان خود قرار داده،به ایشان نشان مىدهد که ظواهر دینى و حجت عقلى و درک معنوى از راه اخلاص و بندگى است. توضیح اینکه:ما مىبینیم قرآن کریم در بیانات خود،همه مردم را طرف خطاب قرار داده گاهى بىاینکه حجتى به گفته خود اقامه کند،بلکه به مجرد اتکا به فرمانروایى خدائى خود،به پذیرفتن اصول اعتقادى مانند توحید و نبوت و معاد و احکام عملى مانند نماز و روزه و غیر آنها امر مىکند و در برخى از اعمال نهى مىنماید و اگر این بیانات لفظى را حجیت نمىداد هرگز از مردم پذیرش و فرمانبردارى آنها را نمىخواست،پس ناگزیر باید گفت اینگونه بیانات ساده قرآن،راهى ستبراى فهم مقاصد دینى و معارف اسلامى.ما این بیانات لفظى را مانند: آمنوا بالله و رسوله و: اقیموا الصلوة را ظواهر دینى مىنامیم. و از سوى دیگر مىبینیم قرآن کریم در آیات بسیارى به سوى حجت عقلى،رهبرى مىکند و مردم را به تفکر و تعقل و تدبر در آیات آفاق و انفس،دعوت مىفرماید و خود نیز در موارد احقاق حقایق به استدلال عقلى آزاد مىپردازد و حقا هیچ کتاب آسمانى علم و معرفتبرهانى را براى انسان مانند قرآن کریم نمىشناسد. قرآن کریم با این بیانات اعتبار حجت عقلى و استدلال وبرهانى آزاد را مسلم مىشمارد،یعنى نمىگوید که اول حقانیت معارف اسلامى را بپذیرید سپس به احتجاج عقلى پرداخته معارف نامبرده را از آنها استنتاج کنید،بلکه با اعتماد کامل به واقعیتخود مىگوید: به احتجاج عقلى پرداخته حقانیت معارف نامبرده را از آن دریابید و بپذیرید و سخنانى که از دعوت اسلامى مىشنوید،تصدیق آنها را از آفرینش جهان که گواهى است راستگوى بپرسید و بشنوید و بالاخره تصدیق و ایمان را از نتیجه دلیل به دست آورید نه اینکه اول ایمان بیاورید و بعد به قید مطابقت آن دلیل اقامه کنید،پس تفکر فلسفى نیز راهى است که رسائى آن را قرآن کریم تصدیق مىنماید و از سوى دیگر مىبینیم قرآن کریم با بیانى جالب روشن مىسازد که همه معارف حقیقیه از توحید و خدا شناسى واقعى سرچشمه مىگیرد و استنتاج مىشود و کمال خدا شناسى از آن کسانى است که خداوند آنان را از هر جاى جمع آورى کرده و براى خود اختصاص داده است. آنان هستند که خود را از همه کنار کشیده و همه چیز را فراموش کردهاند و در اثر اخلاص و بندگى،همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته دیده به نور پروردگار پاک روشن ساختهاند و با چشم واقع بین،حقایق اشیاء و ملکوت آسمان و زمین را دیدهاند،زیرا در اثر«اخلاص و بندگى»به یقین رسیدهاند و در اثر یقین ملکوت آسمان و زمین و زندگى جاودانى جهان ابدیتبر ایشان مکشوف شده است.با توجه در آیات کریمه ذیل این مدعا کاملا روشن مىشود: الف- و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحى الیه انه لا اله الاانا فاعبدون (1) ، (سوره انبیاء،آیه 25) ب-و مىفرماید: سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین (2) ، (سوره صافات،آیه 159 و 160) ج-و مىفرماید: قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا (3) ، (سوره کهف،آیه 110) د-و مىفرماید: و اعبد ربک حتى یاتیک الیقین (4) ، (سوره حجر،آیه 99) ه-و مىفرماید: و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین (5) ، (سوره انعام،آیه 75) و-و مىفرماید: کلا ان کتاب الابرار لفى علیین و ما ادریک ما علیون،کتاب مرقوم،یشهده المقربون (6) ، (سوره مطففین،آیه 18-21) ز-و مىفرماید: کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم (7) سوره تکاثر،آیه 5 و 6) پس یکى از راههاى درک معارف الهیه،همان تهذیب نفس و اخلاص در بندگى است. تفاوت در میان سه طریق نامبرده با بیان گذشته روشن شد که قرآن کریم براى درک معارف دینى،سه راه نشان داده است،ظواهر دینى و عقل و اخلاص در بندگى که موجب انکشاف حقایق و مشاهده باطنى آنهاست ولى باید دانست که این سه طریق از چند جهتبا هم تفاوت دارند. اولا:ظواهر دینى چون بیاناتى هستند لفظى و به سادهترین زبانى القا شدهاند،در دسترس مردم قرار دارند و هر کس به اندازه ظرفیت فهم خود از آنها بهرهمند (8) مىشود،به خلاف دو طریق دیگر که اختصاص به گروه خاصى داشته،همگانى نمىباشند. ثانیا:طریق ظواهر دینى راهى است که با پیمودن آن مىتوان به اصول و فروع معارف اسلامى پى برده و موارد اعتقادى و عملى دعوت (اصول معارف و اخلاق) را به دست آورد به خلاف دو طریق دیگر،زیرا اگر چه از راه عقل مىتوان مسائل اعتقادى و اخلاقى و کلیات مسائل عملى (فروع دین) را به دست آورد ولى جزئیات احکام نظر به اینکه مصالح خصوصى آنها در دسترس عقل قرارندارند از شعاع عمل آن خارجند و همچنین راه تهذیب نفس چون نتیجه آن انکشاف حقایق مىباشد و آن علمى استخدادادى نمىتوان نسبتبه نتیجه آن و حقایقى که با این موهبتخدایى مکشوف و مشهود مىشوند،تحدیدى قائل شد یا اندازهاى گرفت اینان چون از همه جا بریدهاند و همه چیز را جز خدا فراموش کردهاند،تحت ولایت و سرپرستى مستقیم خدا مىباشند و آنچه را مىخواهد (نه آنچه خودشان مىخواهند) بر ایشان مشهود مىشود. طریق اول:ظواهر دینى،اقسام ظواهر دینىچنانکه گذشت قرآن کریم که ماخذ اساسى تفکر مذهبى اسلام استبه ظواهر الفاظ خود در برابر شنوندگان خود حجیت و اعتبار داده است و همان ظواهر آیات،بیان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را تالى بیان قرآن قرار مىدهد و مانند آن حجت مىسازد،چنانکه مىفرماید: و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم (9) . و مىفرماید: هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة (10) و مىفرماید: لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة (11) . پر روشن است که اگر گفتار و رفتار پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و حتى سکوت و امضاى آن حضرت براى ما،مانند قرآن حجت نبود آیات مذکوره مفهوم درستى نداشت،پس بیان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم براى کسانى که از آن حضرت مىشنوند یا با نقل قابل اعتماد نقل مىشودحجت و لازم الاتباع است.و همچنین با تواتر (12) قطعى از آن حضرت رسیده است که بیان اهل بیت وى مانند بیان خودش مىباشد و به موجب این حدیث و احادیث نبوى قطعى دیگر بیان اهل بیت تالى بیان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىباشد و اهل بیت در اسلام سمت مرجعیت علمى داشته در بیان معارف و احکام اسلام هرگز خطا نمىکنند و بیانشان به طریق مشافهه یا نقل،قابل اعتماد و حجت است. از این بیان روشن مىشود که ظواهر دینى که در تفکر اسلامى مدرک و ماخذ مىباشد دو گونهاند«کتاب و سنت»و مراد از«کتاب»ظواهر آیات کریمه قرآنى مىباشد و مراد از«سنت»حدیثى است که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام رسیده باشد. حدیث صحابه اما احادیثى که از صحابه نقل مىشود اگر متضمن قول یا فعل پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم باشد و مخالف با حدیث اهل بیت نباشد،قابل قبول است و اگر متضمن نظر و راى خود صحابى باشد،داراى حجیتى نیست و حکم صحابه مانند حکم سایر افراد مسلمانان است و خود صحابه نیز با یک نفر صحابى معامله یکنفر مسلمان مىکردند. بحث مجدد در کتاب و سنت کتاب خدا (قرآن) ماخذ اساسى هر گونه تفکر اسلامى است واوست که مآخذ دیگر دینى را اعتبار و حجیت مىدهد و از همین جهتباید براى همگان قابل فهم باشد. گذشته از این،خود قرآن کریم،خود را نور و روشن کننده همه چیز معرفى مىکند و هم در مقام تحدى از مردم در خواست مىکند که در آیات آن تدبر کرده ببینند که هیچگونه اختلاف و تناقض وجود ندارد و اگر مىتوانند،کتابى مانند آن بسازند و معارضهاش کنند.روشن است که اگر قرآن براى همگان قابل فهم نبود اینگونه خطابات مورد نداشت. البته نباید پنداشت که این مطلب (که قرآن به خودى خود براى همه قابل فهم است) با مطلب سابق که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت او در معاریف اسلامى که در حقیقت مضامین قرآن کریم مىباشند،مراجع علمى هستند،منافات دارد،زیرا بخشى از معارف اسلامى که احکام و قوانین شریعت مىباشد،قرآن کریم تنها کلیات آنها را متضمن است و روشن شدن تفاصیل آنها مانند احکام نماز و روزه و داد و ستد و سایر عبادات و معاملات به مراجعه سنت (حدیث اهل بیت) متوقف است. و بخشى دیگر که معارف اعتقادى و اخلاقى است اگر چه مضامین و تفاصیل آنها قابل فهم عموم مىباشد ولى در درک معانى آنها روش اهل بیت را باید اتخاذ نمود و هر آیه قرآنى را با آیات دیگر قرآنى توضیح داده و تفسیر کرد نه به راى و نظر خود که از عادات و رسوم معمولى براى ما دلنشین شده و با آن مانوس گردیدهایم. على علیه السلام مىفرماید:«برخى از قرآن با برخى دیگر به سخن در آمده معناى خود را مىفهماند و بعضى از آن به بعضى دیگرگواهى مىدهد» (13) . و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید:«بخشى از قرآن بخش دیگر را تصدیق مىکند» (14) . و نیز مىفرماید:«هر که قرآن را به راى خود تفسیر کند،براى خود در آتش جایگاه مىسازد». (15) مثالى ساده براى تفسیر قرآن به قرآن:خداى تعالى در قصه عذاب قوم لوط در جایى مىفرماید: «بر ایشان باران بد،بارانیدیم» (16) و در جاى دیگر،این کلمه را به کلمهاى دیگر تبدیل کرده مىفرماید:«بر ایشان سنگ بارانیدیم» (17) .و از انضمام آیه دوم به آیه اول روشن مىشود که مراد از باران بد،سنگهاى آسمانى است کسى که با نظر کنجکاوى و در احادیث اهل بیت و در روایات که از مفسرین صحابه و تابعین در دست است رسیدگى نماید تردید نمىکند که روش تفسیر قرآن به قرآن تنها روش ائمه اهل بیت علیه السلام مىباشد. ظاهر و باطن قرآن چنانکه فهمیدیم قرآن کریم با بیان لفظى خود مقاصد دینى را روشن مىکند و دستوراتى در زمینه اعتقاد و عمل به مردم مىدهد ولى مقاصد قرآن تنها به این مرحله منحصر نیستبلکه در پناه همین الفاظ و در باطن همین مقاصد مرحلهاى معنوى و مقاصدى عمیقتر ووسیعتر قرار دارد که خواص با دلهاى پاک خود مىتوانند بفهمند. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که معلم خدائى قرآن است مىفرماید:«قرآن ظاهرى انیق (زیبا و خوش آیند) و باطنى عمیق دارد» (18) . و نیز مىفرماید:«قرآن بطن دارد و بطنش نیز بطن دارد تا هفتبطن» (19) و در کلمات ائمه اهل بیت نیز از باطن قرآن بسیار نامبرده شده است (20) . ریشه اصلى این روایات مثلى است که خداى متعال در سوره رعد،آیه 17 مىزند،خداى تعالى در این آیه افاضههاى آسمانى را تشبیه فرموده به بارانى که از آسمان نازل مىشود و حیات زمین و اهل زمین بسته به آن است،با آمدن باران،سیل راه مىافتد و مسیلهاى گوناگون هر کدام به اندازه ظرفیتخود از آن سیل بر داشته جریان پیدا مىکند،روى سیل در جریان خود با کفى پوشیده شده است ولى در زیر کف،همان آب قرار دارد که حیاتبخش و به حال مردم سودمند مىباشد. چنانکه این مثل اشاره مىکند،ظرفیت افهام مردم در فرا گرفتن این معارف آسمانى-که حیاتبخش درون انسان هستند-مختلف مىباشد. کسانى هستند که جز به ماده و زندگى مادى چند روزه این جهان گذران به چیزى اصالت نمىدهند و جز مشتهیات مادى،به چیزى دل نمىبندند و جز محرومیتهاى مادى از چیزى نمىترسند.اینان با اختلاف مراتبى که دارند حد اکثر آنچه از معارف آسمانى بپذیرند این است که اعتقادات اجمالى را باور کنند و دستورهاى عملى اسلام را به طور جمود اجرا نمایند و بالاخره خداى یگانه را به امید ثواب اخروى یا از ترس عقاب اخروى بپرستند. و کسانى هستند که در اثر صفاى فطرت،سعادت خود را در دلبستگى به لذایذ گذران و زندگى چند روزه این جهان نمىبینند و سود و زیان و شیرین و تلخ این سرا پیش ایشان جز پندارى فریبنده نیست و یاد گذشتگان کاروان هستى که کامروایان دیروز و افسانههاى امروز مىباشند، درس عبرتى است که پیوسته بر ایشان تلقین مىشود. اینان طبعا با دلهاى پاک خودشان متوجه جهان ابدیت مىشوند و به نمودهاى گوناگون این جهان ناپایدار به نظر آیه و نشانه نگاه مىکنند و هیچگونه اصالت و استقلالى به آنها نمىدهند. آن وقت است که از دریچه آیات و نشانههاى زمینى و آسمانى نور نامتنهاى عظمت کبریاى خداى پاک را با درک معنوى مشاهده مىکنند و دلهاى پاکشان یکجا شیفته درک رمزهاى آفرینش مىشود و به جاى اینکه در چاله تنگ سود پرستى شخصى،زندانى شوند در فضاى نامتناهى جهان ابدیتبه پرواز در آمده،اوج مىگیرند. وقتى که از راه وحى آسمانى مىشنوند که خداى تعالى از پرستش بتها نهى مىکند و ظاهر آن مثلا نهى از سر فرود آوردن در برابر بت است،به سبب تجلیل از این نهى مىفهمند که غیر از خدا رانباید اطاعت کرد،زیرا حقیقت اطاعت همان بندگى و سر فرود آوردن است و از آن بالاتر مىفهمند که از غیر خدا نباید بیم و امید داشت و از آن بالاتر مىفهمند که نباید به غیر خدا توجه نمود. و همچنین وقتى که از زبان قرآن مىشنوند که به نماز امر مىکند و ظاهر آن به جا آوردن عبادت مخصوص است،به حسب باطن از آن مىفهمند که باید با دل و جان،کرنش و نیایش خدا را کرد و از آن بالاتر مىفهمند که باید در برابر حق،خود را هیچ شمرد و فراموش کرد تنها به یاد خدا پرداخت.چنانکه پیداست معانى باطنى که در دو مثال گذشته یاد آورى شد،مدلول لفظى امر و نهى نامبرده نیست ولى درک آنها براى کسى که به تفکر وسیعترى پرداخته جهان بینى را به خود بینى ترجیح مىدهد،اجتناب ناپذیر مىباشد. با بیان گذشته،معناى ظاهر و باطن قرآن روشن شد.و نیز روشن شد که باطن قرآن ظاهر آن را ابطال و الغا نمىکند بلکه به منزله روحى است که جسم خود را حیات مىبخشد و اسلام که دینى است عمومى و ابدى و اصلاح جامعه بشرى را در درجه اول اهمیت قرار مىدهد،از قوانین ظاهرى خود که مصلح جامعه مىباشند و از عقاید ساده خود که نگهبان قوانین نامبرده هستند، هرگز دستبردار نیست. چگونه ممکن است جامعهاى به دستاویز اینکه دل انسان باید پاک باشد و ارزش براى عمل نیست،با هرج و مرج زندگى کند و به سعادت برسد؟و چگونه ممکن است کردار و گفتار نا پاک، دلى پاک بپروراند یا از دل پاک کردار و گفتار نا پاک ترشح نماید؟خداى تعالى در کتاب خود مىفرماید:«پاکان از آن پاکان و نا پاکان از آن نا پاکانند».و مىفرماید:«زمین خوب،نبات خود را خود مىرویاند و زمین بد،جز محصول ناچیز نمىدهد» (21) . از بیان گذشته روشن شد که قرآن کریم ظاهر و باطن و باطنش نیز مراتب مختلفه دارد و حدیث نیز که مبین مضمون قرآن کریم استبه همان حال خواهد بود. تاویل قرآن در صدر اسلام در میان اکثریت تسنن معروف بود که قرآن کریم را در جایى که دلیل باشد مىتوان از ظاهرش صرف کرده به معناى خلاف ظاهر حمل کرد و معمولا معناى خلاف ظاهر«تاویل»نامیده مىشد و آنچه در قرآن کریم به نام«تاویل»ذکر شده به همین معنا تفسیر مىگردد. در کتاب مذهبى جماعت و همچنین در مناظرههاى مذاهب مختلفه-که به تحریر در آمده-بسیار به چشم مىخورد که در مسئلهاى که با اجماع علماى مذهب یا دلیل دیگرى ثابت مىشود اگر با ظاهر آیهاى از آیات قرآنى مخالف باشد،آیه را تاویل نموده به معناى خلاف ظاهر حمل مىکنند و گاهى دو طرف متخاصم براى دو قول متقابل با آیات قرآنى احتجاج مىنمایند و هر کدام از دو طرف آیه،طرف دیگر را تاویل مىکند. این رویه کم و بیش به شیعه نیز سرایت نموده است و در برخى از کتب کلامىشان دیده مىشود. ولى آنچه پس از تدبر کافى در آیاتقرآنى و احادیث اهل بیتبه دست مىآید این است که قرآن کریم در لهجه شیرین و بیان روشن و رساس خود،هرگز شیوه لغز و معما پیش نگرفته و مطلبى را جز با قالب لفظى خودش به مردم القا نکرده است و آنچه در قرآن کریم به نام«تاویل»ذکر شده است از قبیل مدلول لفظ نیستبلکه حقایق و واقعیتهایى است که بالاتر از درک عامه بوده که معارف اعتقادى و احکام عملى قرآن از آنها سرچشمه مىگیرد. آرى همه قرآن تاویل دارد و تاویل آن مستقیما از راه تفکر قابل درک نیست و از راه لفظ نیز قابل بیان نمىباشد و تنها پیامبران و پاکان از اولیاى خدا که از آلایشهاى بشریت پاکند،مىتوانند از راه مشاهده،آنها را بیابند.آرى،تاویل قرآن روز رستاخیز براى همه مکشوف خواهد شد. توضیح:به خوبى مىدانیم آنچه بشر را وادار به سخنگویى و وضع لغت و استفاده از الفاظ نموده، همانا نیازمندیهاى اجتماعى مادى است.بشر در زندگى اجتماعى خود ناگزیر است که منویات و محتویات ضمیر خود را به همنوعان خود بفهماند و براى همین منظور از صدا و گوش استمداد جوید و گاهى کم و بیش از اشاره و چشم استفاده کند.و از اینجاست که در میان شخص گنگ و نابینا هیچگونه تفاهم برقرار نمىشود،زیرا آنچه نابینا به زبان مىگوید،گنگ نمىشنود و آنچه گنگ به اشاره مىفهماند نابینا نمىبیند و از این روى در وضع لغات و نامگذارى اشیاء تامین نیازمندى مادى منظور بوده و براى چیزهایى و اوضاع و احوالى،لفظ ساخته شده که مادى و در دسترس حس یا نزدیک به محسوس مىباشد چنانکه مىبینیم در مواردى که مخاطب ما یکى از حواس را فاقد است،اگر بخواهیم ازچیزهایى که از راه همان حس مفقود درک مىشود،سخن بگوییم دستبه یک نوع تمثیل و تشبیه مىزنیم مثلا اگر بخواهیم به یک نابیناى مادر زاد از روشنایى و رنگ،یا به کودکى که به حد بلوغ نرسیده از لذت عمل جنسى توصیف کنیم،مقصود خود را با نوعى از مقایسه و تشبیه و آوردن مثل مناسب تادیه مىکنیم،بنابر این،اگر فرض کنیم در جهان هستى،واقعیتهایى وجود دارد که از ماده و آلایش ماده منزه است (و واقع امر هم همین است) و از گروه بشر در هر عصر یک یا چند تن انگشتشمار،استعداد درک و مشاهده آنها را دارند،چنین چیزهایى از راه بیان لفظى و تفکر عادى قابل تفهیم و درک نخواهد بود و جز با تمثیل و تشبیه نمىتوان به آنها اشاره کرد. خداى متعال در کتاب خود مىفرماید:«ما این کتاب را از قبیل لفظ،خواندنى و عربى قرار دادیم شاید شما آن را تعقل کنید و بفهمید و همانا این کتاب نزد ما در لوح محفوظ که اصل کتب آسمانى است،بسى بلند پایه و محکم اساس است (فهم عادى به آن نمىرسد و در آن رخنه نمىکند) » (22) و نیز مىفرماید:«تحقیقا این کتاب قرآنى است گرامى در کتابى که از انظار عادى پنهان است،کسى به آن مس نمىکند مگر پاک شدگان» (23) و همچنین در حق پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت وى مىفرماید:«خداى متعال مىخواهد از شما اهل بیت هر گونه پلیدى را ببرد و شما را پاک گرداند» (24) به دلالت این آیات،قرآن کریم از مرحلهاى سر چشمه مىگیرد که افهام مردم از رسیدن به آنجا و نفوذ کردن در آنجا زبون است،کسى را نمىرسد که کمترین درکى در آنجا داشته باشد جز بندگانى که خدا آنان را پاک گردانیده است و اهل بیت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از آن پاکانند. و در جاى دیگر مىفرماید:«اینان که ایمان به قرآن نمىآورند تکذیب کردند چیزى را که به علم او احاطه نیافتهاند و هنوز تاویل آن براى آنها مشهود نشده است (یعنى روز قیامت که حقایق اشیاء بالعیان دیده مىشود) » (25) و باز در جاى دیگر مىفرماید:«روزى که تاویل قرآن (همه قرآن) مشهود مىشود،کسانى که آن را فراموش کرده بودند به راستى و صدق دعوت نبوت،اعتراف خواهند کرد» (26) . تتمه بحث در حدیث اعتبار اصل حدیث که قرآن کریم آن را امضا کرده است در میان شیعه و سایر مسلمین جاى گفتگو نیست،ولى در اثر تفریطى که از ناحیه فرمانروایان صدر اسلام در نگهدارى حدیث و افراطى که از ناحیه صحابه و تابعین در ترویجحدیثبه عمل آمد،حدیثبه سرنوشت اسف آورى گرفتار شد. از یک سوى خلفاى وقت از ثبت و کتابتحدیث،منع مىنمودند و هر چه اوراق حدیثبه دست مىآوردند مىسوزانیدندو گاه از نقل حدیث منع مىنمودند،از این جهتبسیارى از احادیث دستخوش تغییر و تحریف وفراموشى و نقل گردید. و از سوى دیگر،صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که افتخار درک حضور و استماع حدیث پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را داشتند و مورد احترام خلفاى وقت و عموم مسلمانان بودند،به ترویجحدیث پرداختند و کار به جایى رسید که حدیثبه قرآن حکومت مىکرد و حتى گاهى حکم آیه با حدیث فسخ مىشد (27) و بسیار اتفاق مىافتاد که نقله یک دیثبراى استماع یک حدیث،درسنگها راه پیموده رنجسفر بر خود هموار مىنمودند. گروهى از بیگانگان که به لباس اسلام درآمده بودند و جمعى از دشمنان خانگى اسلام به وضع و تغییر حدیث پرداختند و حدیث را از اعتبار و وثوق انداختند (28) . به همین سبب دانشمندان اسلامى به فکر چاره افتاده دو علم«رجال و درایه»را وضع کردند تا حدیث درست را از نادرست تمیز دهند. ولى«شیعه»گذشته از اینکه در تنقیح سند حدیث مىکوشد مطابقت متن حدیث را با قرآن در اعتبار آن لازم مىداند.از طریقشیعه در اخبارى زیادى (29) که سند آنها قطعى است-از پیغمبر اکرم و ائمه اهل بیت رسیده استحدیثى که مخالف قرآن کریم باشد ارزشى ندارد و حدیثى را باید معتبر شمرد که با قرآن موافقت داشته باشد. به موجب این اخبار،شیعه به احادیثى که مخالف قرآن است عمل نمىکند و اخبارى که (30) مخالفت وموافقت آنها معلوم نیست طبق دستور دیگرى که از ائمه اهل بیت رسیده بى اینکه رد کند یا قبول نماید مسکوت عنه مىگذارد،البته در شیعه نیز اشخاصى پیدا مىشوند که مانند گروهى از اهل سنتبه هر حدیثى که به دستشان رسد،عمل مىکنند. روش شیعه در عمل به حدیث حدیثى که بدون واسطه از زبان خود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم یا ائمه اهل بیت علیهم السلام شنیده شود حکم قرآن کریم را دارد ولى حدیثى که با واسطه به دست ما مىرسد عمل شیعه در آن به ترتیب زیر است: در معارف اعتقادى که به نص قرآن،علم و قطع لازم استبه خبر متواتر یا خبرى که شواهد قطعى به صحت آن در دست است عمل مىشود و به غیر این دو قسم که خبر واحد نامیده مىشود،اعتبار نیست،ولى در استنباط (31) احکام شرعیه نظر به ادلهاى قائم شده علاوه به خبر وثوق باشد عمل مىشود. 96متواتر و قطعى،به خبر واحد نیز که نوعا مورد پس خبر متواتر و قطعى پیش شیعه مطلقا حجت و لازم الاتباع است و خبر غیر قطعى (خبر واحد) به شرط اینکه مورد وثوق نوعى باشد تنها در احکام شرعیه حجت مىباشد. تعلیم و تعلیم عمومى در اسلام تحصیل علم یکى از وظایف دینى اسلام است.پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید: «طلب علم براى هر مسلمانى فریضه (وظیفه واجب) مىباشد» (32) و طبق اخبارى که با شواهد قطعیه تایید شده است،مراد از این علم،دانستن اصول سه گانه اسلامى:توحید،نبوت و معاد با لوازم قریب آنهاست و دانستن تفصیل احکام و قوانین اسلامى استبراى هر فرد به اندازه ابتلاء و احتیاج وى. البته روشن است که تحصیل علم به اصول دین،اگر چه با دلیل اجمالى باشد براى همه میسر و در خور توانایى است ولى تحصیل علم به تفصیل احکام و قوانین دینى از راه استفاده و استنباط فنى از مدارک اصلى کتاب و سنت (فقه استدلالى) کار همه کس نیست و تنها در خور توانائى برخى از افراد مىباشد و در اسلام حکم طاقت فرسا (حرجى) تشریع نشده است. از این روى،تحصیل علم به احکام و قوانین دینى از راه دلیل به طور واجب کفایى به بعضى از افراد که توانایى و صلاحیت آن را دارند،اختصاص یافته و وظیفه بقیه افراد طبق قاعده عمومى«وجوب رجوع جاهل به عالم (قاعده رجوع به خبره) »آن است که به افراد نامبرده (که مجتهدین و فقها نامیده مىشوند) مراجعه کنند (و اینها مراجع تقلید نامیده مىشوند) البته این مراجعه و تقلید غیر از تقلید در اصول معارف است که به نص آیه کریمه: و لا تقف ما لیس لک به ممنوع مىباشد (34) باید دانست که شیعه،تقلید ابتدایى را از مجتهد میت جایز نمىداند، یعنى کسى که مسئله را از راه اجتهاد نمىداند و طبق وظیفه دینى باید از مجتهد تقلید کند، نمىتواند به نظر مجتهدى که زنده نیست مراجعه کند مگر اینکه در همین مسئله به مجتهد زندهاى تقلید کرده باشد و پس از مرگ مرجع و مقلد خود،به نظر وى باقى بماند. این مسئله یکى از عوامل مهمه زنده و تر و تازه ماندن فقه اسلامى شیعه است که پیوسته افرادى در راه تحصیل اجتهاد،تلاش کرده به کنجکاوى در مسائل فقهى مىپردازند،لیکن اهل سنت در اثر اجماعى که در قرن پنجم هجرى بر لزوم اتباع مذهب یک از فقهاى اربعهشان:ابو حنیفه،مالک، شافعى و احمد بن حنبل نمودند اجتهاد آزاد را و همچنین تقلید غیر یکى از این چهار فقیه را جایز نمىدانند!و در نتیجه فقهشان در همان سطح تقریبا 1200 سال پیش باقى مانده است و در این اواخر،جمعى از منفردین،از اجماع نامبرده سرپیچیده به اجتهاد آزاد مىپردازند. شیعه و علوم نقلیه علوم اسلامى که مرهون تدوین علماى اسلامى مىباشد به دو بخش«عقلیه و نقلیه»منقسم مىشود،«علوم نقلیه»علومى است که مسائل آنها به نقل،متکى است مانند لغت و حدیث و تاریخ و نظایر آنها و«علوم عقلیه»غیر آن است مانند فلسفه و ریاضیات. تردید نیست که عامل اصلى پیدایش علوم نقلیه در اسلام،همانا قرآن کریم مىباشد و به استثناى دو سه فن مانند تاریخ و انساب و عروض،عموما خانه زاد این کتاب آسمانى هستند. مسلمانان به راهنمائى بحث و کنجکاویهاى دینى،به تدوین این علوم پرداختند که عمده آنها از ادبیات عربى،علم نحو،صرف،معانى،بیان،بدیع و لغت مىباشد و از فنون مربوط به ظواهر دینى، علم قرائت،تفسیر،حدیث،رجال،درایه اصول و فقه مىباشد. «شیعه»نیز به نوبتخود،در تاسیس و تنقیح این علوم،سهم بسزایى دارند بلکه مؤسس و مبتکر بسیارى از آنها«شیعه»بوده است،چنانکه نحو (دستور زبان عربى را) ابو الاسود دئلى که از صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام بود به املاء و راهنمایى على علیه السلام تدوین نمود و یکى از بزرگترین مؤسسین (35) علوم فصاحت و بلاغت (معانى و بیان و بدیع) صاحب بن عباد شیعى از وزراى آل بویه بود و اولین کتاب لغت (36) «کتاب العین»است که تالیف دانشمند معروف خلیل بن احمدبصرى شیعى است که واضع علم عروض بوده است و هم در علم نحو استاد سیبویه نحوى مىباشد. و قرائت عاصم (37) در قرآن به یک واسطه به على علیه السلام مىرسد و عبد الله بن عباس که در تفسیر،مقدمترین صحابه شمرده مىشود،شاگرد على علیه السلام مىباشد و مساعى اهل بیت علیهم السلام و شیعیانشان در حدیث و فقه و اتصال فقهاى اربعه و غیر آنها به امام پنجم و ششم شیعه معروف است و در اصول فقه نیز پیشرفت عجیبى که در زمان وحید بهبهانى (متوفاى 1205) و بالاخص به دستشیخ مرتضى انصارى (متوفاى سال 1281 هجرى قمرى) نصیب شیعه شده هرگز با اصول فقه اهل سنت قابل مقایسه نیست.
|